مبانى اعتقادات در اسلام جلد ۴

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۸ -


حكومت هاى وحشت و خشونت ، و در جريان هاى گوناگون خلافتهاى زمان كه در تعدّى و فساد و بى خبرى غرق بودند ، و مى كوشيدند نفوذ فرهنگى جناح حق را محدود كنند ، و ذهن جامعه را از فراگيرى آن فرهنگ پربار منصرف سازند ; اينهمه روايات پر محتوا و سرشار از دانش و حكمت در همه ابعاد دين از چشمه سار وجود آنها جوشيد ; و از اين طريق حق را پاس داشتند ; و به جامعه آگاهيهاى لازم را دادند .

برخى از خلفاء چون مأمون براى شكستن شخصيت علمى امام از راه تشكيل مجالس بحث و مناظره با علماء اديان و مذاهب ، همه نوع تلاش به خرج دادند ، ولى جز به جلوه گر شدن موقعيت علمى امام ، و سود دين نيانجاميد .

به وسيله اين وارثان تعليمات رسالت بود ، كه به مناسبت هاى گوناگون ، براى روشن شدن ذهن دينى جامعه ، و به منظور نشر مبانى و مسائل اعتقادى ، و استدلال و روشنگرى در اين زمينه ، و در ابواب مختلف فقه ، و اخلاق و سلوك ، و معارف باطنى ; هزاران حديث در دسترس دانشمندان و محققين اسلامى قرار گرفت ، و با اين سرمايه ها توانستند علوم اسلامى و فقه صحيح ، در برابر جريانهاى فقهى موجود ، در سطح بسيار وسيعى گسترش دهند ; و مشعل فرهنگ دين را بيش از پيش فروزان نگهدارند .

وقتى بهتر مى توانيم به مجاهدات بى مانند و خدمات فرهنگ اسلامى اهل بيت در شعب مختلف آن، به صورتهاى ويژه اى كه زمان آنها اقتضا مى كرد ، پى ببريم ; و ابعاد عظيم خدمات اين رهبران آگاه ودلسوزرادريابيم،كه مقايسه اى بين احاديث اهل سنت، ووسعت دامنه روايات ائمه طاهرين ، به عمل آوريم ; اينجا است كه به خوبى

بينش عميق و اصالت فكر مذهبى ، و دانش گوناگون رهبران تشيع ، روشن خواهد گرديد . حتى فقها و دانشمندان عامه نيز به گونه اى بى نصيب از دانش و علوم پيشوايان شيعه نشدند ; و محققين آگاه آنها در اين زمينه به صورت مستقيم يا غير مستقيم ، بهره هاى فراوانى بردند . و بدين گونه رسالت عظيم و مقام خويش را به عنوان مرزبان حقيقى اسلام كه بايد آگاه از همه چيز باشد نشان دادند .

امام صادق (ع) باب علم را در فلسفه و علم كلام و رياضيات و شيمى گشود . « مفضل بن عمرو » و « مؤمن الطاق » و « هشام بن حكم » و « هشام بن سالم » در فلسفه و علم كلام تخصص داشتند ، « جابر بن حيان » در رياضيات و شيمى و « زراره » و « محمد بن مسلم » و « جميل بن دراج » و « عمران بن اعين » و « ابى بصير » و « عبدالله بن سنان » در فقه و اصول و تفسير متخصص بودند . »(1)

اين شهر آشوب مى نويسد :

« رواياتى كه از امام صادق (ع) نقل شده از هيچكس نقل نشده است . در حدود چهار هزار شاگرد از محضر آن حضرت استفاده مى كردند ; گروهى از پيشوايان مذاهب اهل سنت و علماى بزرگ از گنجينه علوم آن حضرت بهره مند شدند . »(2)

از جمله شاگردان آن امام بزرگوار پيشوايان مذاهب معروف اسلام مانند « مالك بن انس » و « سفيان ثورى » و « ابن عينيه » و « ابو حنيفه » و از اين قبيل « محمد بن حسن شيبانى » و « يحيى بن سعيد » و غير از آنان از فقهاء و دانشمندان و محدثان مانند « ايوب مجستانى » و « شعبة بن حجاج » و « عبدالملك بن جريح » و ديگران

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . امام صادق و مذاهب اربعه .

2 . مناقب ابن شهر آشوب حنفى ج 4 ص 247 .

بودند »(1) .

ابن ابى الحديد كه از علماء بزرگ اهل سنت محسوب مى شود ، در مورد شخصيت پربار على بن ابيطالب (ع) مى نويسد :

« چگونه مى توانم از شخصيتى ياد كنم كه همه فضائل انسانى را به او نسبت مى دهند ; هر گروهى او را از آن خود مى داند ، پس هر فضيلتى از وجود او منشأ مى گيرد ; و كليه علوم و دانشها منتهى به او مى شود . فلسفه الهى كه اشرف دانشها است ، از كلمات على گرفته شده ، « واصل بن عط » كه خود رهبر گروه معتزله است ، استادش با دو واسطه از محضر على(ع) كسب فيض كرده است . و اشاعره نيز هر بهره اى از علم و دانش دارند ، سرانجام به على عليه السلام مى رسد .

علم كلام و فلسفه شيعه و زيديه نيز بى ترديد از منبع دانش على جوشيده است ; على بن ابيطالب (ع) در علم فقه بر همه فقها استاد است ; زير ابو حنيفه كه بانى فقه حنفى است ، شاگرد امام صادق (ع) بوده ، كه وى نيز از طريق پدر و جدش از سرچشمه دانش على (ع) سيراب شده است . مالك بن انس كه فقه مالكى را پايه گذارى كرده است ، استادش از شاگردان عكرمه بوده ، و وى علم خود را از ابن عباس فرا گرفته ، كه او هم به عنوان شاگردى از محضر آن بزرگوار كسب فيض مى كرده است .

عمر بن خطّاب براى حل مسائل دشوار از على (ع) استمداد مى كرد ، و مكرّر مى گفت :

« اگر على نبود عمر هلاك مى شد . »

امّا فقه شيعه هم بى نياز از توضيح است ، كه به نخستين پيشواى اين مذهب مى رسد. در علم تفسير على(ع) سمت استادى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . امام صادق و مذاهب چهارگانه اسد حيدر ج 3 ص 27 ـ 28 ـ 46 .

نسبت به همه مفسرين داشت . اين حقيقت پس از مراجعه به تفاسير روشن مى شود كه بيشتر مطالب از آن حضرت نقل شده ، و آنچه هم كه از ابن عباس آمده ، به آن حضرت بازميگردد .

از ابن عباس پرسيدند : علم تو با علم پسرعمويت چه نسبتى دارد ؟ پاسخ داد : نسبت قطره اى است به دري .

بزرگان عرفا خود را به على (ع) منسوب مى دارند ; مبتكر علم نحو او بوده كه براى نخستين بار قواعد كلّى اين علم را به ابوالاسود آموخت »(1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 6 .

چه كسانى بر تفسير قوانين الهى توانائى دارند ؟

قوانينى كه در هر زمان با كوشش علمى و فكرى توده هاى عظيم دانشمندان براى جوامع بشر تدوين و تنظيم مى شود ; در مرحله اجرا و پياده كردن آنه ، هيچگاه از مفسران هوشيار و آگاه بى نياز نيست ، اين اصل شامل قوانين و حقوق اسلامى نيز كه متكى به سنّت وحى و هدايت خدايى است ، خواهد شد .

قرآن مجيد كه براى هر نوع درك و استنباط اسلامى يك منبع اصيل و مأخذ عمده و اساسى است ; برخى از آياتش از لحاظ گويايى و دلالت ، از وضوح كامل برخوردار نيستند ، و مفاد قاطع ندارند ; بدين لحاظ براى روشن شدن نقاط مبهم آنه ، استفاده از تفسير يك نياز جدّى و حتمى محسوب مى گردد .

علاوه بر اين قرآن كريم بيانگر خطوط اصلى و اصول كلّى برنامه هاى اسلامى در زمينه هاى مختلف است ، و به بيان و تشريح جزئيات احكام نمى پردازد ; از اين رو اگر كسى بخواهد آگاهى جامعى از آن كسب كند ، قطعاً نمى تواند تنها به متن فرامين الهى اكتفا كند .

اختلاف نظرهايى كه پيرامون مفاهيم آيات و روايات اسلامى

پيش مى آيد ، و انواع برداشتها كه از بسيارى آيات و احاديث دينى مى شود ، در تحريف و تغيير مفاهيم اصيل اسلام تأثير فراوانى دارد . در اينجا غرضورزان و گروههاى وابسته به دستگاه حاكم ، به خوبى مى توانند بر طبق مصالح منابع قدرت و مقامات رسمى ، شرح و تفسير كنند و شكل دهند ، كه در جريان هاى گوناگون خلافت امويان و عباسيان اينگونه عناصر سربرآوردند . در چنين گرداب متلاطمى براى آنكه حق ناشناخته نماند چه بايد كرد ؟ . آيا مراجعه به يك مركزيت علمى و مرجع فقهى ، و معصوم و آگاه ، و صاحب نظر ، و محيط و مسلط بر كتاب آسمانى ، و وارث دانش پيامبر (ص) ، ضرورى به نظر نمى رسد كه ما را با مقاصد اصلى قرآن آشنا سازد ؟ مرجعى كه به صورت عينى و عملى ، دستوران قرآن را روى موضوعات پديده ها پياده كند ، و به مشابه خاصى مرزها را در خارج به شكلى توجيه ناپذير تعيين نمايد . در اين شرايط تشخيص و روشنگرى واستدلال او كه بر مبناى اصول قرآنى و الهام گرفته از قوانين وحى است ، براى پيروان اسلام حجت قاطع است ; و مى تواند به اختلافات و نقطه نظرهاى گوناگون پايان بخشد ; و همچون قطب نما ناخداى سرگردان و حيرت زده را راه نمايد .

اگر مفسران گره گشا و واجد شرايط را در كنار قرآن مدّ نظر قرار ندهيم ، دچار ابهام و سردرگمى و ترديدهاى ذهنى مى شويم ; وبا تفسيرهاى ناروا از محور حقايق واقعى قرآن دور خواهيم گشت.

*

امام صادق (ع) در عصر خود بزرگترين آموزشگاه اسلامى را گشود; وبه منظور آموزش مردم ، و افشاء نمودن خط افكار جاعلان حديث براى امت اسلام ، گروه عظيمى از دانشمندان را مجهّز كرد .

ظهور فعاليت علمىوفكرى آن حضرت، چاره مقابله باامواج فاسد ، و مفاهيم خط ، و نظريات غرض آلود دينى بود ، كه اوضاع سياسى روز زمينه مساعدى براى چنين انحرافى بهوجودآورده بود .

*

روزى گروهى از اصحاب و شاگردان امام كه از حوزه فكرى و علمى آن حضرت استفاده مى كردند ، و از ايشان ثروتى عظيم فرهنگى براى امت برجاى ماند ; در محضر آنحضرت بودند ، از جمله در صفوف آنها هشام بن حكم حضور داشت ، امام او را مخاطب ساخت و فرمود :

« آيا از بحث و گفتگوهايى كه با عمرو بن عبيد داشته اى چيزى نمى گويى ؟ . هشام عرض كرد : در حضور شما از سخن گفتن احساس خجلت و شرمسارى مى كنم . امام فرمود : آنچه روى داده است بگو . هشام آغاز سخن كرد و گفت :

« به من خبر رسيد عمرو بن عبيد متصدى امور مذهبى شده ، و در مسجد بصره جلسه اى تشكيل داده است . اين امر بر من گران آمد ، روانه مسجد شدم ديدم او در ميان جمعى نشسته و به پرسشهاى مردم پاسخ مى گويد ; من هم به وى نزديك شدم و گفتم : اى دانشمند من مردى غريبم ، آيا در مورد مسئله اى اجازه پرسش مى دهى ؟ گفت : آرى . گفتم : آيا چشم دارى ؟ عمرو گفت : پسر جان اين چه سؤالى است ؟ چيزى را كه مى بينى چگونه از آن مى پرسى ؟ گفتم : در اينگونه پرسش پاسخ بده . گفت : بپرس .

گفتم : چشم دارى ؟ گفت : آرى . گفتم : با آن چه كار مى كنى ؟ گفت : رنگها و انسانها را با آن مى بينم .

گفتم : بينى دارى ؟ گفت : آرى . گفتم : با آن چه كار

مى كنى ؟ گفت : مى بويم .

گفتم : دهان دارى ؟ گفت : بلى ، گفتم : با آن چه كار مى كنى ؟ گفت : مزه غذا را مى چشم .

گفتم : گوش دارى ؟ گفت : آرى . گفتم : با آن چه كار مى كنى ؟ گفت : صداها را مى شنوم .

گفتم : قلب دارى ؟ گفت : آرى . گفتم : با آن چه كار مى كنى ؟ گفت : قلب معيار سنجش است ، و امورى كه بر اعضاء و جوارح وارد مى شود ، به وسيله قلب مى توان درست از نادرست را تشخيص داد .

گفتم : هيچ عضوى بى نياز از قلب نيست ؟ گفت : نه ، گفتم : با اينكه همه اين اعضاء از سلامت كامل برخوردارند . گفت :

پسر جان وقتيكه هر يك از اين حواس در درك خود خطا كرد ; و يا به ترديد افتاد ، به قلب رجوع مى كند تا ترديد او را از ميان ببرد ; و اطمينان و يقين حاصل نمايد .

گفتم : بنابراين مقام قلب به امر الهى در ميان انبوه جوارح زائل كننده شك و ترديد ، و حيرت و خطاى اعضاء آدمى است ; گفت : آرى . گفتم : پس وجود قلب در آدمى يك ضرورت است ; و بدون آن هيچ عضوى به خوبى رهبرى نخواهد شد . گفت : آرى .

گفتم : اى ابامروان خداوند حواس و اعضايت را بدون پيشوا نگذاشت، تا به هنگام شك وترديد آنها را درست راهنمايى كنند ; آيا ممكن است جامعه انسانى را با همه اختلاف و جهلى كه دامنگيرشان مى شود;بدون اماموپيشوابه حال خودرهاكند ؟و رهبرى شايسته كه حيرت و خطايشان را برطرف سازد ، به آنها معرفى ننمايد؟عمروخاموش ماند،وپس ازاندكى سكوت روبه من كردو گفت :

تو هشام بن حكم نيستى ؟ گفتم : نه ، از همنشينان اويى ؟ گفتم : نه . گفت : از كجا آمده اى ؟ گفتم : از اهل كوفه ام . گفت : تو همان هشامى . از جا برخاست و مرا در جاى خود نشانيد ، و سخنى نگفت تا من برخاستم .

امام (ع) تبسّمى كرد وفرمود : « اين احتجاج را از كه آموخته اى؟ گفت : از محضر شماآموختم. امام فرمود: به خدا سوگند اين طرز استدلال در صحف ابراهيم و موسى ذكر شده است »(1) .

بنابراين وقتى انسانها مى توانند به احكام و فرامين الهى دسترسى پيدا كنند ، كه پس از پيامبر ; رهبرى امت اسلامى را شخصيتى به دست گيرد ، كه شايستگى علمى و مقام معنوى خود را نشان دهد ; تا جزئيات و تفصيلاتى را كه در اصل فرمان و دستورات الهى به طور مستقيم گنجانيده نشده ، و در مرحله عمل انسان ناچار از آن است ; تبيين كند . و در غير اينصورت ، هم امت به فاجعه فرهنگى وانحراف از مكتب كشيده مى شود ، و هم از رسيدن به سر منزل سعادت و اهداف آفرينش باز خواهد ماند .

پس از پيامبر ائمه طاهرين با داشتن تعهد رهبرى و امامت ، در طى سالهاى متمادى در فراز و نشيبهاى تاريخ، ودر اوضاع و احوال گوناگون ومتغيّر; حتى المقدور به نشر تعاليم قرآن پرداختند، و راه به كارگيرى آن را به مسلمين آموختند ، و با گفتار و كردار خويش خلق راارشاد وراهنمايى كردند. ودرنتيجه مجموعه تعاليم آنها به صورت يك گنجينه غنى داراى سنديت و ارزش برهانى و حجّت است ; و داراى آنچنان زمينه وسيعى است كه مى تواند هر مسئله

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . اصول كافى ج 1 ، ص 170 .

نوظهور و مستحدثى را حل و فصل كند .

اين واقعيت را همه مى دانند كه خلفاء پس از رسول خدا (ص) آگاهى بسيار ناچيزى نسبت به احكام اسلامى ، و نيازمنديهاى مذهبى مردم داشته اند ; مثلاً خليفه اول ابوبكر تنها 80 حديث نقل كرده است(1) .

« نووى » در كتاب خود ( تهذيب ) مى گويد : صدّيق تعداد يكصد و چهل و دو حديث از پيامبر روايت كرده است ، كه سيوطى تعداد يكصد و چهار حديث از آنها در كتاب خود « تاريخ الخلفاء » و بخارى تعداد بيست و دو حديث از آنها را روايت كرده است »(2) .

پيشواى مذهبى امت كه بايد در هر جا دستگير افراد جامعه اسلامى باشد ، و معضلات دينى آنها را حل كند ، آگاهى اسلامى او تا آن حدّ است كه در خصوص ارث جدّه حكم خدا را از « مغيرة بن شعبه » آن فرد فاسد و تبهكار فرا مى گيرد(3) .

همچنين خود با صراحت كامل اعتراف مى كند ، كه سطح اطلاعات دينى او بالاتر از افراد ديگر امت نيست ; و به مردم اعلام مى نمايد ، كه در هر كجا به خطا رفت ، دست او را بگيرند ، و به راه مستقيمش هدايت كنند، واز كجروى بازش دارند، وچنين مى گويد :

« من زمام امور شما را به دست گرفتم ، در حاليكه بهترين شما نيستم ، اگر ديديد كه بر طريق حق گام برمى دارم ، حمايتم كنيد ، واگر ملاحظه كرديد كه راه باطل را در پيش گرفتم ; مرا به جانب حق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . مسند احمد بن حنبل ج 1 ، ص 2 ـ 14 .

2 . اضواء على السنة المحمديه ص 224 .

3 . موطأ مالك ص 335 .

برگردانيد »(1) .

« عمر از رسول خدا (ص) بيش از پنجاه حديث صحيح روايت نكرده است »(2) .

از حدود اطلاعات دينى خليفه دوّم نقل شده است كه شخصى براى پرسش از يك مسئله دينى كه برايش اتفاق افتاده بود ، نزد او آمد ، و اظهار داشت : غسل بر من واجب شده ، اما نتوانستم به آب دسترسى پيدا كنم ، وظيفه شرعى من چيست ؟ خليفه در پاسخ گفت : نماز از تو ساقط است »(3) .

در صورتيكه كه وظيفه چنين فردى در قرآن صريحاً بيان شده است(4) .

عثمان در صحيح مسلم پنج حديث ، و در صحيح بخارى نُه حديث دارد(5) .

*

اين حقايق عينيت يافته بيانگر موقعيت علمى و دانش دينى كسانى است كه زمام پيشوايى جامعه اسلامى را به دست گرفته اند ; بااينوصف چگونه مى توان اميدداشت كه چهارچوب مقررات الهى از تغيير و تحريف مصونو بماند ، و جامعه اسلامى به سوى اهداف عاليه دينى به پيش رود . زيرا آنكه بار تعهد رهبرى امّت را به دوش گرفته ، بايد دامنه آگاهيهاى مذهبى او وسيع ، و داراى ابعادى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . طبقات ابن سعد ج 3 ، ص 151 .

2 . اضواء على السنة المحمدية ص 204 .

3 . سنن ابن ماجه ج 1 ، ص 200 .

4 . سورة نساء آيه 43 ، سوره مائده آيه 6 .

5 . اضواء على السنة ص 204 .

گسترده باشد ; تا بتواند هر پرسشى را در اين زمينه پاسخ گويد . در حاليكه حدود اطلاعات خلفا نسبت به فقه راستين و دقيق اسلامى و احكام الهى ، كه آگاهى به آن اساسى ترين ركن مقام رهبرى است ; بسيار اندك و ناچيز بوده است .

خليفه دوم روزى در منبر ضمن حمله به افزايش مهريه زنان ، اعلام كرد كه بايد جلو اين كار گرفته شود . پس از پايان منبر خليفه زنى به او اعتراض كرد و گفت : چرا بايد از افزايش مهريه زنان جلوگيرى كنى مگر خداوند در قرآن نمى فرمايد :

« اگر به يكى از زنان اموال زيادى داديد نبايد چيزى از مهر او بازگيريد »(1) .

خليفه به اشتباه خود پى برد ، و به پيشگاه الهى عرضه داشت ; پروردگارا بر من ببخشاى . آنگاه اضافه نمود : همه مردم به احكام خدا از عمر آشناترند . سپس بار ديگر بر فراز منبر نشست و سخنان گذشته خود را پس گرفت(2) .

در مورد دانش دينى خليفه سوّم كافى است به يك حادثه اشاره كنيم .

« در زمان خلافت وى كافرى به دست مسلمانى به قتل رسيد ; خليفه قاتل را محكوم به اعدام كرد ، و دستور اجراى حكم را صادر نمود . اما گروهى از اصحاب رسول خدا (ص) كه در آن جا حاضر بودند ، خليفه را از حكم خلافش آگاه ساختند ، و به او گوشزد كردندكه در چنين مواردى قاتل به پرداخت ديه محكوم مى گردد ; و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره نساء آيه 20 .

2 . الغدير ج 6 ص 87 .

خليفه هم از مجازات او صرفنظر كرد » .

*

آيا سزاوار است زمام جامعه اسلامى به دست كسانى سپرده شود كه به اعتراف صريح خود ، تا اين درجه با احكام دين خدا بيگانه اند . دينى كه خود مى بايست مبيّن فرامين آن باشند ، و قوانينش را در جامعه پياده كنند ؟ آيا واقعاً خداوند كليه شئون و سرنوشت امتى را كه از سرچشمه وحى تغذيه كرده ، و پايه گذارش آخرين نسخه آفرينش ، و عالى ترين ذخيره هستى بوده است به دست كسانى مى سپارد ، كه نه تنها نمى توانند امت اسلامى را كه عنصرى است كمال ياب و غير متوقّف ، در مسير سنّت جارى هستى قرار دهند ; و يا پرده ابهام از چهره مسائل پيچيده بردارند ، بلكه از بيان و توضيح مسائل ساده دينى و اجراء صحيح قانون شريعت هم عاجز و ناتوانند ؟ .

قضاوت را به عهده عقل و انديشه دور از تعصّب و خالى از محتواى از پيش ساخته واگذار مى كنيم .

امامت و هدايت باطنى انسانها

از خصايص امامت و پيشوايى « هدايت باطنى » انسانهاست ، كه از نوع هدايتهاى ظاهرى و امر تشريعى نيست ; اين مقام ويژه و برتر از ناحيه خداوند بزرگ به گروهى از برگزيدگان ممتاز و گرانقدرش افاضه مى شود ; و امر تكوينى الهى به وسيله شخصيتهاى والايى انجام مى گيرد ، كه يك نوع جذبه و هدايت روحانى دارند و با آگاهى از اعمال و رفتار ، و مراتب ايمان و معرفت انسانه ، مى توانند در مجراى افكار و درون و نهاد آنان تأثير بگذارند ; و قلوب امت را با توجه به گوناگونى و پهناورى و درجات مختلفى كه دارند ، با انوار معارف جلا و روشنى بخشند ; و در تهذيب نفس و سير باطنى شان يارى رسانند . و ديگر بر پيروان است كه خود را با خط هدايت هماهنگ كنند ، و از سقوط در دام هواهاى نفسانىوخواهشهاى منحطّ ومنحرف، خويشتن رانگه دارند .

جمعى از انبياء بزرگ پس از آنكه قدرت اراده و مقاومت و پايدارى آنان را در برابر فشار حوداث دشوار آزمودند ، و توانائى روحى و معنوى آنها به ثبوت رسيده ، و به مرحله يقين دست يافتند ; به مقام امامت و هدايت باطنى نائل آمدند .

همچنين از آيات متعدّد استفاده مى شود كه امام معصوم نيز كه در عاليترين درجات حيات معنوى قرار دارد ، داراى همين موقعيت حسّاس هدايت باطنى ، و واسطه فيض معنوى الهى است ، كه از طريق باطنو ملكوت عالم ، متصدّى اينگونه هدايت مى شود .

قرآن مجيد شرايط خاصى را براى احراز مقام امامت عنوان مى كند ، و مى فرمايد :

« ما از ميان آنان امامهايى را برگزيديم كه به امر ما مردم را به راه هدايت رهبرى مى كنند ، چون صبر پيشه كردند ، و به آيات ما يقين داشتند »(1) .

در اينجا منظور از هدايت ، از نوع هدايت تكوينى است ، نه تشريعى ; زيرا راهنمايى و هدايت ظاهرى ، و تلاش در راه ارشاد ديگران ، و سفارش به حق ، بر اساس دستور شريعت وظيفه هر انسانى است ; و اجراى اين فرمان هرگز مشروط به مقام امامت ، و صبر و يقين ، نيست ; و نيازى به مقدمات و پيمودن مراحل مختلف ندارد . امّا هدايت به امر الهى ، مقامى است كه تنها با جعل پروردگار تحقق مى يابد ; و دست يابى به اين مرتبه متعالى براى آن كس ميسّر مى شود كه در برخورد با حوادث و رويدادهاى ناگوار ، آنچنان مقاوم و بردبار باشد كه به خوبى از عهده آزمايشهاى الهى برآيد ; و در برابر گناه و آلودگى صبر و مقاومت پيشه كند ، و با پوچى و بيمايگى معارضه نمايد . و در اين جا با آن عنصر با فضيلت مورد آزمايش ، به مرحله والاى يقين مى رسد ، و آنگاه است كه به مقام امامت نائل مى گردد . و اين شرايط ، متناسب با مقام هدايت باطنى است ، باز قرآن مى فرمايد :

« و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره سجده آيه 24 .

كنند »(1) .

« روزى كه گروهى از مردم را توسط امامشان مى خوانيم »(2) .

هنگاميكه خداوند ابراهيم را به امورى آزمايش كرد ، و او همه را به جاى آورد ، بدو فرمود :

« من تو را به مقام امامت و پيشوايى خلق برگزينم . ابراهيم گفت : اين مقام را به فرزندان من نيز عطا خواهى كرد ؟ فرمود : عهد امامت به مردم ستمكار نخواهد رسيد »(3) .

از اين آيه نكاتى چند استفاده مى گردد :

1 ـ نخست اينكه امامت ابراهيم (ع) از روش و نحوه برخورد او با انواع آزمايشهاى الهى در دوران رسالتش رنگ مى گرفت ; و به قابليت و شايستگى او ، و سرفراز بيرون آمدنش از بوته امتحان ، مرتبط مى شد . چه پس از آنكه تمام آن مراحل را با توانايى و نيروى بسيار پشت سر گذاشت ، بدو وحى رسيد كه تو را به مقام شامخ امامت مفتخر مى سازيم ; و مسئوليت هدايت باطنى ، و تزكيه نفوس ، و بارور سازى استعداده ، و نظارت و پشتيبانى از خط مستقيم حقيقت را به عهده ات واگذار خواهيم نمود .

2 ـ حضرت ابراهيم (ع) پس از پشت سرگذاشتن مراحل دشواروسخت آزمايشهاى گوناگون، درحالى كه به بخش پايانى عمر خود نزديك مى شد ، مورد خطاب قرارگرفت ، و بى شك او در آن مرحله از زندگى نبوتش محرزبود، وراهنمايى امت از لحاظ عقيدتى وفكرى واز لحاظ رفتار به عهده داشت. بااين وصف خداوند به او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره انبياء آيه 73 .

2 . سوره اسرا آيه 71 .

3 . سوره بقره آيه 123 .

وعده مقام ديگرى داد ، و اين خود مى رساند كه منصب امامت ، و نفوذ در دوران امت ، براى به ثمر رساندن سير باطنى آنه ، منصبى برتر و عاليتر از نبوت وى بوده است .

3 ـ مصونيت از عصيان و آلودگى به گناه نيز از شرايط امامت است . چه آيه اعلام مى كند ستمگرانى كه پاى از حريم عصمت و تقوى به مرز ستم و غفلت نهاده اند ; خواه ستم به مردم بيگناه ، و خواه به نفس خويش ; از رسيدن به مرتبه امامت و ولايت خلق محروم خواهند بود .

4 ـ امامت عهد و پيمان الهى است ; و اين سمت منحصراً به انسانهاى وارسته و عادل و متقى با چهره اى بى آلايش و پاك ، اختصاص مى يابد. وبراى آنان رشد دادن، ومدد رسانيدن، و هدايت امت ، تا سطح پيشتازى آگاهانه امكان پذير مى گردد . با اين وصف ديگر واگذارى اين منصب در اختيار مردم نيست كه به دلخواه خود ، كسى را به چنين مقامى برگزينند ; و به اين پايگاه رفيع برسانند .

5 ـ نبوت و امامت در يكفرد قابل جمع است ; چنانچه در مورد ابراهيم چنين بود . چه او از يكسو وحى الهى را از بعد نبوتش دريافت كرد ، و با برهانهاى قاطع و حجّت هاى قوى ، به اصلاح كجرويها و انديشه هاى منحرف پرداخت ، و از سوى ديگر در پرتو كردار و اعمال ويژه و استثنايى ، توانايى و نيروى لازم را براى هدايت معنوى خلق به دست آورد ; و اينجا بود كه باب امامت به رويش گشوده شد ، و به اين منصب اعلى نائل گرديد .

از آيه فوق چنين برمى آيد كه مقام امامت به كسانى از ذريّه ابراهيم كه ستم پيشه نباشند اعطا مى گردد ، و شك نيست كه صالح ترين بندگان واجد شرايط براى احراز اين مقام ازذريّه ابراهيم ،

پيامبر و ائمه معصومين هستند ; و بدين لحاظ اين گروه ممتاز مصداق روشن ذريّه ابراهيمند كه به مرتبه هدايت و رهبرى باطنى و علم غيب نائل آمده اند .

*

از امام صادق (ع) در كافى نقل شده كه فرمود :

« خداوند متعال پيش از آنكه ابراهيم را نبى قرار دهد ، بنده خود قرارداد; وپيش از آنكه به مقام رسالت برساند، نبوتش بخشيد ، و پيش از آنكه به دوستى خود مفتخرش سازد ، مقام رسالت را بدو عطا كرد ، و پيش از آنكه مقام امامت را به وى افاضه فرمايد ، او را خليلودوست خالص خود گردانيد; وهنگامى كه همه اين امتيازات را به دست آورد ، فرمود : من هم اكنون تو را امام قرار دادم »(1) .

روايات بسيارى از پيشوايان اسلام نقل شده كه ضرورت وجود امام را براى هدايت خلق اثبات و تأكيد مى كنند ، و اشعار مى دارند كه تا بشرى بر صحنه دنيا زيست مى كند ، بايد حجت حق هم وجود داشته باشد ; تا چهار چوب معالم فكرى و اجتماعى ، و آگاهى عقيدتى امت ، در سايه برنامه ها و تعليمات ولّى خدا كه بيان كننده و نمودار اسلام صحيح است ; شكل بگيرد .

اميرمؤمنان على (ع) فرمود :

« مثل آل محمد (ص) مثل ستارگان است هرگاه ستاره اى غروب كند ، ستاره ديگرى طلوع خواهد كرد »(2) .

امام صادق (ع) طى خطبه اى مى فرمايد :

« خداوند دين خود را به وسيله ائمه اهل بيت ، نورانيت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . اصول كافى ج 1 ص 175 .

2 . نهج البلاغه خطبه 100 ص 146 صبحى صالح .

بخشيد ; و چشمه سار علومش را آشكار ساخت . آنكه حق امام را از روى معرفت و بينش درست شناخت ، حلاوت ايمان را خواهد چشيد ; و با چهره درخشان و زيباى اسلام آشنا خواهد شد . زيرا خداوند امام را حجت و راهنماى انسانها قرار داده است ; تاج عظمت و سرورى بر فرقش نهاده ، و نور كبريايى بر وجودش تابانده است ; و به وسيله يك نيروى پايان ناپذير آسمانى ، او را مورد تأييد قرار مى دهد . تنها از طريق اسباب است كه فيض ربانى به بندگان مى رسد ; خداوند معرفت و شناخت انسانها را جز با معرفت امام نمى پذيرد .

امام به مسائل پيچيده وحى ، و معضلات سنن و مشتبهات آگاه است ; خداوند از ميان فرزندان حسين (ع) ائمه را برمى گزيند . هر امامى كه به سراى جاويدان به ديدار حق مى شتابد ، از نسل او امام ديگرى را براى ارشاد خلق منصوب مى كند ، تا روشنى بخش راه آدميان باشد . خداوند آنها را به رهبرى امّت برگزيد ، تا امر هدايت خلق راسامان بخشند;وبراساس حق وبر معيار عدالت قضاوت كنند.

اينان از برگزيدگان فرزندان آدم ، و نوح ، و ابراهيم ، و اسماعيلند ، و از شخصيتهاى ممتاز عترت پيامبر اسلام ، پيش از آنكه بدن خاكى آنها آفريده شود ، گوهر وجودشان در عالم درخشيد ; و خداوند وجود آنها را مايه حيات و زندگى انسانها و ستون هاى استوار اسلام قرار داد »(1) .

آن حضرت در روايتى ديگر فرمود :

« اگر در زمين بيش از دو نفر نباشند ، يكى از آنها امام خواهد بود. آخرين فردى كه چشم از جهان مى پوشد، امام است; تا كسى در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . ينابيع الموده شيخ سليمان حنفى ص 23 و524 .

برابر خداوند نتواند احتجاج كند كه مرا بدون امام گذاشتى »(1) .

اعمش از امام صادق (ع) مى پرسد :

« چگونه مردم از وجود امام غايب سود مى برند ؟ آن حضرت پاسخ مى دهد : چنانكه از خورشيد پشت ابر استفاده مى كنند ، از بركات امام غايب نيز بهره مند مى گردند »(2) .

اسحاق بن غالب از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود :

« امام از سوى خدا و رسول معرفى گرديد ، تا حجّت بر خلق خدا باشد . به بركت وجود امام ميان بندگان و عالم معنى ارتباط برقرار ، و فيض حق در جريان است . جز به ولايت امام اعمال بندگان خدا پذيرفته نيست . خداوند پس از آنكه بندگان را آفريد ، آنها را سرگردان و به حال خود رها نمى سازد ، تا آنكه راه تقوى را به ايشان بنماياند ، و حجت حق را بر آنان تمام كند »(3) .

امام باقر (ع) فرمود :

« به خدا سوگند از هنگاميكه خداوند روح آدم را قبض كرد ، و او را به سراى ابدى برد ، هيچگاه زمين را خالى از امام نگذاشته است ; امام راهنماى خلق به سوى حق ، و حجت بر بندگان خدا است . در آينده نيز جهان بىوجود امام برقرار نخواهد ماند ، تا همچنان حجّت بر بندگان خدا تمام باشد »(4) .

ابوخالد كاملى مى گويد تفسير آيه « پس به خدا ايمان آريد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . اصول كافى ج 1 ص 180 .

2 . ينابيع الموده ص 21 .

3 . اثبات الهداة ج 1 ص 247 .

4 . اصول كافى ج 1 ص 179 .

به رسول او و به نورى كه فرستاده ايم بگرويد »(1) را از امام پنجم پرسيدم ، فرمود :

« سوگند به خدا آن نور امام است ، درخشش نور امام در قلب مؤمنان ، از نور خورشيد افزون تر است . وجود امام مايه روشنى دلهاى اهل ايمان است ; خداوند از تابش نور امام به قلب كسانى كه اراده كند جلوگيرى مى نمايد ; و در نتيجه دلهاى آنها به تيرگى مى گرايد »(2) .

صدوق در علل الشرايع مى نويسد : جابر مى گويد : از امام باقر (ع) پرسيدم : « علّت نياز مردم به پيغمبر و امام چيست ؟ » فرمود : براى بقاء و صلاح جهان وجود پيامبر و امام يك ضرورت جدّى است . زيرا به بركت وجود پيامبر و امام است كه خدا عذاب را از مردم دور مى سازد ، قرآن مى فرمايد : « اى محمد (ص) مادامى كه تو در ميان مردم هستى عذاب بر آنان فرود نمى آيد »(3) .

پيامبر اكرم (ص) فرمود :

« چنانكه ستارگان مايه ايمنى اهل آسمانند ، اهل بيت من نيز موجب امنيت اهل زمين مى باشند . اگر ستارگان آسمان به نابودى گرايند ، براى اهل آسمان رويداد ناگوارى رخ خواهد داد ; و اگر اهل بيت من در ميان مردم نباشند ، حادثه سهمگينى اهل زمين را در بر خواهد گرفت .

منظور از اهل بيت رهبرانى هستند كه خدا اطاعت از آنها را در رديف اطاعت خود قرار داده ، و مى فرمايد : « اى اهل ايمان از خدا و پيامبر و اولوالامر اطاعت كنيد » اهل بيت پيامبر كه اولوالامرند به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره تغابن آيه 8 .

2 . اصول كافى ج 1 ص 195 .

3 . سوره انفال آيه 33 .

عصمت و پاكى آراسته اند ; هرگز تمرّد از دستورات خدا نمى كنند ; و همواره از تأييدات الهى برخوردارند ; اعمال و كردارشان به دور از كژى و انحراف ، و گامشان در صراط مستقيم حق استوار است . روزى رسيدن به بندگان خد ، و آبادى شهره ، و بارش باران ، به بركت وجود اين بزرگواران حاصل مى شود . روح القدس همواره آنها را همراهى مى كند ، و ميان آنان و قرآن هيچگاه جدايى نمى افتد »(1) .

محمد بن فضيل از امام رضا (ع) پرسيد : آيا زمين بدون وجود امام استوار مى ماند ؟ فرمود : نه . گفت : از حضرت صادق براى ما روايت شده كه زمين از وجود حجّت عصر و امام خالى نمى شود ، زيرا اگر چنين شد ، اهل زمين مورد قهر الهى واقع مى گردد . فرمود : زمين بدون امام نخواهد ماند . اگر امام نباشد ، سرنوشت حتمى زمين انهدام و نابودى است »(2) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . بحار ج 23 ص 19 .

2 . اصول كافى ج 1 ص 179 .

عصمت امام و ضرورت باور به آن

در مسير تاريخ اسلام همواره بحث و گفتگو پيرامون ضرورت عصمت در پيامبر و امام ، و يا عدم ضرورت آن ; ميان فرق مسلمين جريان داشته است .

شيعه بر اعتبار عصمت در امام اجماع دارد ، و صلاحيت انسانى را براى احراز منصب امامت تأييد مى كند ، كه اين شرط اساسى در او تحقق يافته باشد . چرا كه مقام امامت مقامى بس ظريف و حساس ، و پر مخاطره است .

براى يك پيشوا كه انبوه مسئوليتهاى مكتب و امت را تحمّل مى كند ، همواره اين خطر وجود خواهد داشت ، كه دانسته يا ندانسته به سوى انحراف و لغزش كشيده شود ; و شكّ نيست كه در اين شرايط اعتبار و شرف و ارزشهاى امتى كه تحت زعامت اوست ، به انحطاط و تباهى كشيده خواهد شد ; و پيامدهاى منفى و نامطلوب آن دامن جامعه اسلامى را خواهد گرفت .

توجّه به عصمت و بيدارى خاص در امر مهّم رهبرى ، از ويژگيهاى تشيّع است ; و دليل رشد تفكّر دينى و درك وسيع آنها از اسلام است كه در نهايت دقّت و آگاهى رهبر را شناسايى كرده و آن

انسانوالا را از عصمت ودانش گسترده جداناپذيرمى دانند; عصمت و مصونيّتى كه نتيجه پرهيزكاران و خويشتندارى شخص او است . علم و دانش وى هم فضل و بخشش الهى است ، و از درياى بيكران علم ازلى سرچشمه مى گيرد ; و اين ويژگى جز در پيشوايانى از عترت پيامبر (ص) فراهم نمى گردد . در صورتى كه اهل سنّت خلافت و امامت هر كس را بدون قيد و شرط مى پذيرند ، و براى نسل به اين مقام قائل به مصونيت از گناه و عصمت خلفاء نيستند .

*

عصمت يك نيروى بازدارنده درونى است ، كه از منبع عظيم ايمان و تقوى و بينش دقيق سرچشمه مى گيرد ; و شخص را در برابر هر نوع گناه تباهى و فساد اخلاق بيمه مى كند . اين صفت نيرومند درونى و نفسانى كه از رؤيت باطن و ملكوت و حقيقت جهان هستى حاصل مى شود ; به گونه اى ثمرزاست ، كه انسان را از دست يازيدن به هر نوع تمرّد و عصيان ، چه كوچك و بزرگ ، و چه آشكار و نهان باز مى دارد .

اينكه مى گوئيم عوامل عصيان و گناه در وجود چنين شخصى بى تأثير است ; بدين معنى نيست كه به اراده و خواست پروردگار ، يك نيروى جبرى او را از كشيده شدن به سمت آلودگى بازمى دارد ، و توان انجام هر معصيت و نافرمانى را از او سلب مى كند ، بلكه در عين برخوردارى از آزادى عملو اختيار ، اين ديدواقع بين و شناخت قدرت عظيم و حضور دائمى پروردگار است ، كه نمى گذارد او به منطقه خطر نزديك شود . او در تقواى الهى و تسلط بر نفس آنچنان موفق است و به آن درجه عميق از درك و آگاهى رسيده است ، كه حتى در حريم طاهر و پاك انديشه اش تصور گناه هم راه ندارد . اين