حكومت هاى وحشت و خشونت ، و در جريان هاى گوناگون خلافتهاى زمان كه در تعدّى و فساد
و بى خبرى غرق بودند ، و مى كوشيدند نفوذ فرهنگى جناح حق را محدود كنند ، و ذهن
جامعه را از فراگيرى آن فرهنگ پربار منصرف سازند ; اينهمه روايات پر محتوا و سرشار
از دانش و حكمت در همه ابعاد دين از چشمه سار وجود آنها جوشيد ; و از اين طريق حق
را پاس داشتند ; و به جامعه آگاهيهاى لازم را دادند .
برخى از خلفاء چون مأمون
براى شكستن شخصيت علمى امام از راه تشكيل مجالس بحث و مناظره با علماء اديان
و مذاهب ، همه نوع تلاش به خرج دادند ، ولى جز به جلوه گر شدن موقعيت علمى امام ،
و سود دين نيانجاميد .
به وسيله اين وارثان تعليمات رسالت بود ، كه به مناسبت هاى گوناگون ، براى روشن
شدن ذهن دينى جامعه ، و به منظور نشر مبانى و مسائل اعتقادى ، و استدلال و روشنگرى
در اين زمينه ، و در ابواب مختلف فقه ، و اخلاق و سلوك ، و معارف باطنى ; هزاران
حديث در دسترس دانشمندان و محققين اسلامى قرار گرفت ، و با اين سرمايه ها توانستند
علوم اسلامى و فقه صحيح ، در برابر جريانهاى فقهى موجود ، در سطح بسيار وسيعى گسترش
دهند ; و مشعل فرهنگ دين را بيش از پيش فروزان نگهدارند .
وقتى بهتر مى توانيم به مجاهدات بى مانند و خدمات فرهنگ اسلامى اهل بيت در
شعب مختلف آن، به صورتهاى ويژه اى كه زمان آنها اقتضا مى كرد ، پى ببريم ; و ابعاد
عظيم خدمات اين رهبران آگاه ودلسوزرادريابيم،كه مقايسه اى بين احاديث اهل سنت،
ووسعت دامنه روايات ائمه طاهرين ، به عمل آوريم ; اينجا است كه به خوبى
بينش عميق و اصالت فكر مذهبى ، و دانش گوناگون رهبران تشيع ، روشن خواهد گرديد .
حتى فقها و دانشمندان عامه نيز به گونه اى بى نصيب از دانش و علوم پيشوايان شيعه
نشدند ; و محققين آگاه آنها در اين زمينه به صورت مستقيم يا غير مستقيم ، بهره هاى
فراوانى بردند . و بدين گونه رسالت عظيم و مقام خويش را به عنوان مرزبان حقيقى
اسلام كه بايد آگاه از همه چيز باشد نشان دادند .
امام صادق (ع) باب علم را در فلسفه و علم كلام و رياضيات و شيمى گشود . « مفضل
بن عمرو » و « مؤمن الطاق » و « هشام بن حكم » و « هشام بن سالم » در فلسفه و علم
كلام تخصص داشتند ، « جابر بن حيان » در رياضيات و شيمى و « زراره » و « محمد بن
مسلم » و « جميل بن دراج » و « عمران بن اعين » و « ابى بصير » و « عبدالله بن
سنان » در فقه و اصول و تفسير متخصص بودند . »(1)
اين شهر آشوب مى نويسد :
« رواياتى كه از امام صادق (ع) نقل شده از هيچكس نقل نشده است . در حدود چهار
هزار شاگرد از محضر آن حضرت استفاده مى كردند ; گروهى از پيشوايان مذاهب اهل سنت
و علماى بزرگ از گنجينه علوم آن حضرت بهره مند شدند . »(2)
از جمله شاگردان آن امام بزرگوار پيشوايان مذاهب معروف اسلام مانند « مالك بن
انس » و « سفيان ثورى » و « ابن عينيه » و « ابو حنيفه » و از اين قبيل « محمد بن
حسن شيبانى » و « يحيى بن سعيد » و غير از آنان از فقهاء و دانشمندان و محدثان
مانند « ايوب مجستانى » و « شعبة بن حجاج » و « عبدالملك بن جريح » و ديگران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . امام صادق و مذاهب اربعه .
2 . مناقب ابن شهر آشوب حنفى ج 4 ص 247 .
بودند »(1) .
ابن ابى الحديد كه از علماء بزرگ اهل سنت محسوب مى شود ، در مورد شخصيت پربار
على بن ابيطالب (ع) مى نويسد :
« چگونه مى توانم از شخصيتى ياد كنم كه همه فضائل انسانى را به او نسبت
مى دهند ; هر گروهى او را از آن خود مى داند ، پس هر فضيلتى از وجود او منشأ
مى گيرد ; و كليه علوم و دانشها منتهى به او مى شود . فلسفه الهى كه اشرف دانشها
است ، از كلمات على گرفته شده ، « واصل بن عط » كه خود رهبر گروه معتزله است ،
استادش با دو واسطه از محضر على(ع) كسب فيض كرده است . و اشاعره نيز هر بهره اى از
علم و دانش دارند ، سرانجام به على عليه السلام مى رسد .
علم كلام و فلسفه شيعه و زيديه نيز بى ترديد از منبع دانش على جوشيده است ; على
بن ابيطالب (ع) در علم فقه بر همه فقها استاد است ; زير ابو حنيفه كه بانى فقه حنفى
است ، شاگرد امام صادق (ع) بوده ، كه وى نيز از طريق پدر و جدش از سرچشمه دانش على
(ع) سيراب شده است . مالك بن انس كه فقه مالكى را پايه گذارى كرده است ، استادش از
شاگردان عكرمه بوده ، و وى علم خود را از ابن عباس فرا گرفته ، كه او هم به عنوان
شاگردى از محضر آن بزرگوار كسب فيض مى كرده است .
عمر بن خطّاب براى حل مسائل دشوار از على (ع) استمداد مى كرد ، و مكرّر مى گفت :
« اگر على نبود عمر هلاك مى شد . »
امّا فقه شيعه هم بى نياز از توضيح است ، كه به نخستين پيشواى اين مذهب مى رسد.
در علم تفسير على(ع) سمت استادى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . امام صادق و مذاهب چهارگانه اسد حيدر ج 3 ص 27 ـ 28 ـ 46 .
نسبت به همه مفسرين داشت . اين حقيقت پس از مراجعه به تفاسير روشن مى شود كه
بيشتر مطالب از آن حضرت نقل شده ، و آنچه هم كه از ابن عباس آمده ، به آن حضرت
بازميگردد .
از ابن عباس پرسيدند : علم تو با علم پسرعمويت چه نسبتى دارد ؟ پاسخ داد : نسبت
قطره اى است به دري .
بزرگان عرفا خود را به على (ع) منسوب مى دارند ; مبتكر علم نحو او بوده كه براى
نخستين بار قواعد كلّى اين علم را به ابوالاسود آموخت »(1) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 6 .
چه كسانى بر تفسير قوانين الهى توانائى دارند ؟
قوانينى كه در هر زمان با كوشش علمى و فكرى توده هاى عظيم دانشمندان براى جوامع
بشر تدوين و تنظيم مى شود ; در مرحله اجرا و پياده كردن آنه ، هيچگاه از مفسران
هوشيار و آگاه بى نياز نيست ، اين اصل شامل قوانين و حقوق اسلامى نيز كه متكى به
سنّت وحى و هدايت خدايى است ، خواهد شد .
قرآن مجيد كه براى هر نوع درك و استنباط اسلامى يك منبع اصيل و مأخذ عمده
و اساسى است ; برخى از آياتش از لحاظ گويايى و دلالت ، از وضوح كامل برخوردار
نيستند ، و مفاد قاطع ندارند ; بدين لحاظ براى روشن شدن نقاط مبهم آنه ، استفاده
از تفسير يك نياز جدّى و حتمى محسوب مى گردد .
علاوه بر اين قرآن كريم بيانگر خطوط اصلى و اصول كلّى برنامه هاى اسلامى در
زمينه هاى مختلف است ، و به بيان و تشريح جزئيات احكام نمى پردازد ; از اين رو اگر
كسى بخواهد آگاهى جامعى از آن كسب كند ، قطعاً نمى تواند تنها به متن فرامين الهى
اكتفا كند .
اختلاف نظرهايى كه پيرامون مفاهيم آيات و روايات اسلامى
پيش مى آيد ، و انواع برداشتها كه از بسيارى آيات و احاديث دينى مى شود ، در
تحريف و تغيير مفاهيم اصيل اسلام تأثير فراوانى دارد . در اينجا غرضورزان و گروههاى
وابسته به دستگاه حاكم ، به خوبى مى توانند بر طبق مصالح منابع قدرت و مقامات
رسمى ، شرح و تفسير كنند و شكل دهند ، كه در جريان هاى گوناگون خلافت امويان
و عباسيان اينگونه عناصر سربرآوردند . در چنين گرداب متلاطمى براى آنكه حق ناشناخته
نماند چه بايد كرد ؟ . آيا مراجعه به يك مركزيت علمى و مرجع فقهى ، و معصوم
و آگاه ، و صاحب نظر ، و محيط و مسلط بر كتاب آسمانى ، و وارث دانش پيامبر (ص) ،
ضرورى به نظر نمى رسد كه ما را با مقاصد اصلى قرآن آشنا سازد ؟ مرجعى كه به صورت
عينى و عملى ، دستوران قرآن را روى موضوعات پديده ها پياده كند ، و به مشابه خاصى
مرزها را در خارج به شكلى توجيه ناپذير تعيين نمايد . در اين شرايط تشخيص و روشنگرى
واستدلال او كه بر مبناى اصول قرآنى و الهام گرفته از قوانين وحى است ، براى پيروان
اسلام حجت قاطع است ; و مى تواند به اختلافات و نقطه نظرهاى گوناگون پايان بخشد ;
و همچون قطب نما ناخداى سرگردان و حيرت زده را راه نمايد .
اگر مفسران گره گشا و واجد شرايط را در كنار قرآن مدّ نظر قرار ندهيم ، دچار
ابهام و سردرگمى و ترديدهاى ذهنى مى شويم ; وبا تفسيرهاى ناروا از محور حقايق واقعى
قرآن دور خواهيم گشت.
*
امام صادق (ع) در عصر خود بزرگترين آموزشگاه اسلامى را گشود; وبه منظور آموزش
مردم ، و افشاء نمودن خط افكار جاعلان حديث براى امت اسلام ، گروه عظيمى از
دانشمندان را مجهّز كرد .
ظهور فعاليت علمىوفكرى آن حضرت، چاره مقابله باامواج فاسد ، و مفاهيم خط ،
و نظريات غرض آلود دينى بود ، كه اوضاع سياسى روز زمينه مساعدى براى چنين انحرافى
بهوجودآورده بود .
*
روزى گروهى از اصحاب و شاگردان امام كه از حوزه فكرى و علمى آن حضرت استفاده
مى كردند ، و از ايشان ثروتى عظيم فرهنگى براى امت برجاى ماند ; در محضر آنحضرت
بودند ، از جمله در صفوف آنها هشام بن حكم حضور داشت ، امام او را مخاطب ساخت
و فرمود :
« آيا از بحث و گفتگوهايى كه با عمرو بن عبيد داشته اى چيزى نمى گويى ؟ . هشام
عرض كرد : در حضور شما از سخن گفتن احساس خجلت و شرمسارى مى كنم . امام فرمود :
آنچه روى داده است بگو . هشام آغاز سخن كرد و گفت :
« به من خبر رسيد عمرو بن عبيد متصدى امور مذهبى شده ، و در مسجد بصره جلسه اى
تشكيل داده است . اين امر بر من گران آمد ، روانه مسجد شدم ديدم او در ميان جمعى
نشسته و به پرسشهاى مردم پاسخ مى گويد ; من هم به وى نزديك شدم و گفتم : اى دانشمند
من مردى غريبم ، آيا در مورد مسئله اى اجازه پرسش مى دهى ؟ گفت : آرى . گفتم : آيا
چشم دارى ؟ عمرو گفت : پسر جان اين چه سؤالى است ؟ چيزى را كه مى بينى چگونه از آن
مى پرسى ؟ گفتم : در اينگونه پرسش پاسخ بده . گفت : بپرس .
گفتم : چشم دارى ؟ گفت : آرى . گفتم : با آن چه كار مى كنى ؟ گفت : رنگها
و انسانها را با آن مى بينم .
گفتم : بينى دارى ؟ گفت : آرى . گفتم : با آن چه كار
مى كنى ؟ گفت : مى بويم .
گفتم : دهان دارى ؟ گفت : بلى ، گفتم : با آن چه كار مى كنى ؟ گفت : مزه غذا را
مى چشم .
گفتم : گوش دارى ؟ گفت : آرى . گفتم : با آن چه كار مى كنى ؟ گفت : صداها را
مى شنوم .
گفتم : قلب دارى ؟ گفت : آرى . گفتم : با آن چه كار مى كنى ؟ گفت : قلب معيار
سنجش است ، و امورى كه بر اعضاء و جوارح وارد مى شود ، به وسيله قلب مى توان درست
از نادرست را تشخيص داد .
گفتم : هيچ عضوى بى نياز از قلب نيست ؟ گفت : نه ، گفتم : با اينكه همه اين
اعضاء از سلامت كامل برخوردارند . گفت :
پسر جان وقتيكه هر يك از اين حواس در درك خود خطا كرد ; و يا به ترديد افتاد ،
به قلب رجوع مى كند تا ترديد او را از ميان ببرد ; و اطمينان و يقين حاصل نمايد .
گفتم : بنابراين مقام قلب به امر الهى در ميان انبوه جوارح زائل كننده شك
و ترديد ، و حيرت و خطاى اعضاء آدمى است ; گفت : آرى . گفتم : پس وجود قلب در آدمى
يك ضرورت است ; و بدون آن هيچ عضوى به خوبى رهبرى نخواهد شد . گفت : آرى .
گفتم : اى ابامروان خداوند حواس و اعضايت را بدون پيشوا نگذاشت، تا به هنگام شك
وترديد آنها را درست راهنمايى كنند ; آيا ممكن است جامعه انسانى را با همه اختلاف
و جهلى كه دامنگيرشان مى شود;بدون اماموپيشوابه حال خودرهاكند ؟و رهبرى شايسته كه
حيرت و خطايشان را برطرف سازد ، به آنها معرفى
ننمايد؟عمروخاموش ماند،وپس ازاندكى سكوت روبه من كردو گفت :
تو هشام بن حكم نيستى ؟ گفتم : نه ، از همنشينان اويى ؟ گفتم : نه . گفت : از
كجا آمده اى ؟ گفتم : از اهل كوفه ام . گفت : تو همان هشامى . از جا برخاست و مرا
در جاى خود نشانيد ، و سخنى نگفت تا من برخاستم .
امام (ع) تبسّمى كرد وفرمود : « اين احتجاج را از كه آموخته اى؟ گفت : از محضر
شماآموختم. امام فرمود: به خدا سوگند اين طرز استدلال در صحف ابراهيم و موسى ذكر
شده است »(1) .
بنابراين وقتى انسانها مى توانند به احكام و فرامين الهى دسترسى پيدا كنند ، كه
پس از پيامبر ; رهبرى امت اسلامى را شخصيتى به دست گيرد ، كه شايستگى علمى و مقام
معنوى خود را نشان دهد ; تا جزئيات و تفصيلاتى را كه در اصل فرمان و دستورات الهى
به طور مستقيم گنجانيده نشده ، و در مرحله عمل انسان ناچار از آن است ; تبيين كند .
و در غير اينصورت ، هم امت به فاجعه فرهنگى وانحراف از مكتب كشيده مى شود ، و هم از
رسيدن به سر منزل سعادت و اهداف آفرينش باز خواهد ماند .
پس از پيامبر ائمه طاهرين با داشتن تعهد رهبرى و امامت ، در طى سالهاى متمادى در
فراز و نشيبهاى تاريخ، ودر اوضاع و احوال گوناگون ومتغيّر; حتى المقدور به نشر
تعاليم قرآن پرداختند، و راه به كارگيرى آن را به مسلمين آموختند ، و با گفتار
و كردار خويش خلق راارشاد وراهنمايى كردند. ودرنتيجه مجموعه تعاليم آنها به صورت يك
گنجينه غنى داراى سنديت و ارزش برهانى و حجّت است ; و داراى آنچنان زمينه وسيعى است
كه مى تواند هر مسئله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اصول كافى ج 1 ، ص 170 .
نوظهور و مستحدثى را حل و فصل كند .
اين واقعيت را همه مى دانند كه خلفاء پس از رسول خدا (ص) آگاهى بسيار ناچيزى
نسبت به احكام اسلامى ، و نيازمنديهاى مذهبى مردم داشته اند ; مثلاً خليفه اول
ابوبكر تنها 80 حديث نقل كرده است(1) .
« نووى » در كتاب خود ( تهذيب ) مى گويد : صدّيق تعداد يكصد و چهل و دو حديث از
پيامبر روايت كرده است ، كه سيوطى تعداد يكصد و چهار حديث از آنها در كتاب خود
« تاريخ الخلفاء » و بخارى تعداد بيست و دو حديث از آنها را روايت كرده است »(2) .
پيشواى مذهبى امت كه بايد در هر جا دستگير افراد جامعه اسلامى باشد ، و معضلات
دينى آنها را حل كند ، آگاهى اسلامى او تا آن حدّ است كه در خصوص ارث جدّه حكم خدا
را از « مغيرة بن شعبه » آن فرد فاسد و تبهكار فرا مى گيرد(3) .
همچنين خود با صراحت كامل اعتراف مى كند ، كه سطح اطلاعات دينى او بالاتر از
افراد ديگر امت نيست ; و به مردم اعلام مى نمايد ، كه در هر كجا به خطا رفت ، دست
او را بگيرند ، و به راه مستقيمش هدايت كنند، واز كجروى بازش دارند، وچنين
مى گويد :
« من زمام امور شما را به دست گرفتم ، در حاليكه بهترين شما نيستم ، اگر ديديد
كه بر طريق حق گام برمى دارم ، حمايتم كنيد ، واگر ملاحظه كرديد كه راه باطل را در
پيش گرفتم ; مرا به جانب حق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مسند احمد بن حنبل ج 1 ، ص 2 ـ 14 .
2 . اضواء على السنة المحمديه ص 224 .
3 . موطأ مالك ص 335 .
برگردانيد »(1) .
« عمر از رسول خدا (ص) بيش از پنجاه حديث صحيح روايت نكرده است »(2) .
از حدود اطلاعات دينى خليفه دوّم نقل شده است كه شخصى براى پرسش از يك مسئله
دينى كه برايش اتفاق افتاده بود ، نزد او آمد ، و اظهار داشت : غسل بر من واجب
شده ، اما نتوانستم به آب دسترسى پيدا كنم ، وظيفه شرعى من چيست ؟ خليفه در پاسخ
گفت : نماز از تو ساقط است »(3) .
در صورتيكه كه وظيفه چنين فردى در قرآن صريحاً بيان شده است(4) .
عثمان در صحيح مسلم پنج حديث ، و در صحيح بخارى نُه حديث دارد(5) .
*
اين حقايق عينيت يافته بيانگر موقعيت علمى و دانش دينى كسانى است كه زمام
پيشوايى جامعه اسلامى را به دست گرفته اند ; بااينوصف چگونه مى توان اميدداشت كه
چهارچوب مقررات الهى از تغيير و تحريف مصونو بماند ، و جامعه اسلامى به سوى اهداف
عاليه دينى به پيش رود . زيرا آنكه بار تعهد رهبرى امّت را به دوش گرفته ، بايد
دامنه آگاهيهاى مذهبى او وسيع ، و داراى ابعادى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . طبقات ابن سعد ج 3 ، ص 151 .
2 . اضواء على السنة المحمدية ص 204 .
3 . سنن ابن ماجه ج 1 ، ص 200 .
4 . سورة نساء آيه 43 ، سوره مائده آيه 6 .
5 . اضواء على السنة ص 204 .
گسترده باشد ; تا بتواند هر پرسشى را در اين زمينه پاسخ گويد . در حاليكه حدود
اطلاعات خلفا نسبت به فقه راستين و دقيق اسلامى و احكام الهى ، كه آگاهى به آن
اساسى ترين ركن مقام رهبرى است ; بسيار اندك و ناچيز بوده است .
خليفه دوم روزى در منبر ضمن حمله به افزايش مهريه زنان ، اعلام كرد كه بايد جلو
اين كار گرفته شود . پس از پايان منبر خليفه زنى به او اعتراض كرد و گفت : چرا بايد
از افزايش مهريه زنان جلوگيرى كنى مگر خداوند در قرآن نمى فرمايد :
« اگر به يكى از زنان اموال زيادى داديد نبايد چيزى از مهر او بازگيريد »(1) .
خليفه به اشتباه خود پى برد ، و به پيشگاه الهى عرضه داشت ; پروردگارا بر من
ببخشاى . آنگاه اضافه نمود : همه مردم به احكام خدا از عمر آشناترند . سپس بار ديگر
بر فراز منبر نشست و سخنان گذشته خود را پس گرفت(2) .
در مورد دانش دينى خليفه سوّم كافى است به يك حادثه اشاره كنيم .
« در زمان خلافت وى كافرى به دست مسلمانى به قتل رسيد ; خليفه قاتل را محكوم به
اعدام كرد ، و دستور اجراى حكم را صادر نمود . اما گروهى از اصحاب رسول خدا (ص) كه
در آن جا حاضر بودند ، خليفه را از حكم خلافش آگاه ساختند ، و به او گوشزد كردندكه
در چنين مواردى قاتل به پرداخت ديه محكوم مى گردد ; و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره نساء آيه 20 .
2 . الغدير ج 6 ص 87 .
خليفه هم از مجازات او صرفنظر كرد » .
*
آيا سزاوار است زمام جامعه اسلامى به دست كسانى سپرده شود كه به اعتراف صريح
خود ، تا اين درجه با احكام دين خدا بيگانه اند . دينى كه خود مى بايست مبيّن
فرامين آن باشند ، و قوانينش را در جامعه پياده كنند ؟ آيا واقعاً خداوند كليه شئون
و سرنوشت امتى را كه از سرچشمه وحى تغذيه كرده ، و پايه گذارش آخرين نسخه آفرينش ،
و عالى ترين ذخيره هستى بوده است به دست كسانى مى سپارد ، كه نه تنها نمى توانند
امت اسلامى را كه عنصرى است كمال ياب و غير متوقّف ، در مسير سنّت جارى هستى قرار
دهند ; و يا پرده ابهام از چهره مسائل پيچيده بردارند ، بلكه از بيان و توضيح مسائل
ساده دينى و اجراء صحيح قانون شريعت هم عاجز و ناتوانند ؟ .
قضاوت را به عهده عقل و انديشه دور از تعصّب و خالى از محتواى از پيش ساخته
واگذار مى كنيم .
امامت و هدايت باطنى انسانها
از خصايص امامت و پيشوايى « هدايت باطنى » انسانهاست ، كه از نوع هدايتهاى ظاهرى
و امر تشريعى نيست ; اين مقام ويژه و برتر از ناحيه خداوند بزرگ به گروهى از
برگزيدگان ممتاز و گرانقدرش افاضه مى شود ; و امر تكوينى الهى به وسيله شخصيتهاى
والايى انجام مى گيرد ، كه يك نوع جذبه و هدايت روحانى دارند و با آگاهى از اعمال
و رفتار ، و مراتب ايمان و معرفت انسانه ، مى توانند در مجراى افكار و درون و نهاد
آنان تأثير بگذارند ; و قلوب امت را با توجه به گوناگونى و پهناورى و درجات مختلفى
كه دارند ، با انوار معارف جلا و روشنى بخشند ; و در تهذيب نفس و سير باطنى شان
يارى رسانند . و ديگر بر پيروان است كه خود را با خط هدايت هماهنگ كنند ، و از سقوط
در دام هواهاى نفسانىوخواهشهاى منحطّ ومنحرف، خويشتن رانگه دارند .
جمعى از انبياء بزرگ پس از آنكه قدرت اراده و مقاومت و پايدارى آنان را در برابر
فشار حوداث دشوار آزمودند ، و توانائى روحى و معنوى آنها به ثبوت رسيده ، و به
مرحله يقين دست يافتند ; به مقام امامت و هدايت باطنى نائل آمدند .
همچنين از آيات متعدّد استفاده مى شود كه امام معصوم نيز كه در عاليترين درجات
حيات معنوى قرار دارد ، داراى همين موقعيت حسّاس هدايت باطنى ، و واسطه فيض معنوى
الهى است ، كه از طريق باطنو ملكوت عالم ، متصدّى اينگونه هدايت مى شود .
قرآن مجيد شرايط خاصى را براى احراز مقام امامت عنوان مى كند ، و مى فرمايد :
« ما از ميان آنان امامهايى را برگزيديم كه به امر ما مردم را به راه هدايت
رهبرى مى كنند ، چون صبر پيشه كردند ، و به آيات ما يقين داشتند »(1) .
در اينجا منظور از هدايت ، از نوع هدايت تكوينى است ، نه تشريعى ; زيرا راهنمايى
و هدايت ظاهرى ، و تلاش در راه ارشاد ديگران ، و سفارش به حق ، بر اساس دستور شريعت
وظيفه هر انسانى است ; و اجراى اين فرمان هرگز مشروط به مقام امامت ، و صبر
و يقين ، نيست ; و نيازى به مقدمات و پيمودن مراحل مختلف ندارد . امّا هدايت به امر
الهى ، مقامى است كه تنها با جعل پروردگار تحقق مى يابد ; و دست يابى به اين مرتبه
متعالى براى آن كس ميسّر مى شود كه در برخورد با حوادث و رويدادهاى ناگوار ، آنچنان
مقاوم و بردبار باشد كه به خوبى از عهده آزمايشهاى الهى برآيد ; و در برابر گناه
و آلودگى صبر و مقاومت پيشه كند ، و با پوچى و بيمايگى معارضه نمايد . و در اين جا
با آن عنصر با فضيلت مورد آزمايش ، به مرحله والاى يقين مى رسد ، و آنگاه است كه به
مقام امامت نائل مى گردد . و اين شرايط ، متناسب با مقام هدايت باطنى است ، باز
قرآن مى فرمايد :
« و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره سجده آيه 24 .
كنند »(1) .
« روزى كه گروهى از مردم را توسط امامشان مى خوانيم »(2) .
هنگاميكه خداوند ابراهيم را به امورى آزمايش كرد ، و او همه را به جاى آورد ،
بدو فرمود :
« من تو را به مقام امامت و پيشوايى خلق برگزينم . ابراهيم گفت : اين مقام را به
فرزندان من نيز عطا خواهى كرد ؟ فرمود : عهد امامت به مردم ستمكار نخواهد
رسيد »(3) .
از اين آيه نكاتى چند استفاده مى گردد :
1 ـ نخست اينكه امامت ابراهيم (ع) از روش و نحوه برخورد او با انواع آزمايشهاى
الهى در دوران رسالتش رنگ مى گرفت ; و به قابليت و شايستگى او ، و سرفراز بيرون
آمدنش از بوته امتحان ، مرتبط مى شد . چه پس از آنكه تمام آن مراحل را با توانايى
و نيروى بسيار پشت سر گذاشت ، بدو وحى رسيد كه تو را به مقام شامخ امامت مفتخر
مى سازيم ; و مسئوليت هدايت باطنى ، و تزكيه نفوس ، و بارور سازى استعداده ،
و نظارت و پشتيبانى از خط مستقيم حقيقت را به عهده ات واگذار خواهيم نمود .
2 ـ حضرت ابراهيم (ع) پس از پشت سرگذاشتن مراحل دشواروسخت آزمايشهاى گوناگون،
درحالى كه به بخش پايانى عمر خود نزديك مى شد ، مورد خطاب قرارگرفت ، و بى شك او در
آن مرحله از زندگى نبوتش محرزبود، وراهنمايى امت از لحاظ عقيدتى وفكرى واز لحاظ
رفتار به عهده داشت. بااين وصف خداوند به او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره انبياء آيه 73 .
2 . سوره اسرا آيه 71 .
3 . سوره بقره آيه 123 .
وعده مقام ديگرى داد ، و اين خود مى رساند كه منصب امامت ، و نفوذ در دوران
امت ، براى به ثمر رساندن سير باطنى آنه ، منصبى برتر و عاليتر از نبوت وى بوده
است .
3 ـ مصونيت از عصيان و آلودگى به گناه نيز از شرايط امامت است . چه آيه اعلام
مى كند ستمگرانى كه پاى از حريم عصمت و تقوى به مرز ستم و غفلت نهاده اند ; خواه
ستم به مردم بيگناه ، و خواه به نفس خويش ; از رسيدن به مرتبه امامت و ولايت خلق
محروم خواهند بود .
4 ـ امامت عهد و پيمان الهى است ; و اين سمت منحصراً به انسانهاى وارسته و عادل
و متقى با چهره اى بى آلايش و پاك ، اختصاص مى يابد. وبراى آنان رشد دادن، ومدد
رسانيدن، و هدايت امت ، تا سطح پيشتازى آگاهانه امكان پذير مى گردد . با اين وصف
ديگر واگذارى اين منصب در اختيار مردم نيست كه به دلخواه خود ، كسى را به چنين
مقامى برگزينند ; و به اين پايگاه رفيع برسانند .
5 ـ نبوت و امامت در يكفرد قابل جمع است ; چنانچه در مورد ابراهيم چنين بود . چه
او از يكسو وحى الهى را از بعد نبوتش دريافت كرد ، و با برهانهاى قاطع و حجّت هاى
قوى ، به اصلاح كجرويها و انديشه هاى منحرف پرداخت ، و از سوى ديگر در پرتو كردار
و اعمال ويژه و استثنايى ، توانايى و نيروى لازم را براى هدايت معنوى خلق به دست
آورد ; و اينجا بود كه باب امامت به رويش گشوده شد ، و به اين منصب اعلى نائل
گرديد .
از آيه فوق چنين برمى آيد كه مقام امامت به كسانى از ذريّه ابراهيم كه ستم پيشه
نباشند اعطا مى گردد ، و شك نيست كه صالح ترين بندگان واجد شرايط براى احراز
اين مقام ازذريّه ابراهيم ،
پيامبر و ائمه معصومين هستند ; و بدين لحاظ اين گروه ممتاز مصداق روشن ذريّه
ابراهيمند كه به مرتبه هدايت و رهبرى باطنى و علم غيب نائل آمده اند .
*
از امام صادق (ع) در كافى نقل شده كه فرمود :
« خداوند متعال پيش از آنكه ابراهيم را نبى قرار دهد ، بنده خود قرارداد; وپيش
از آنكه به مقام رسالت برساند، نبوتش بخشيد ، و پيش از آنكه به دوستى خود مفتخرش
سازد ، مقام رسالت را بدو عطا كرد ، و پيش از آنكه مقام امامت را به وى افاضه
فرمايد ، او را خليلودوست خالص خود گردانيد; وهنگامى كه همه اين امتيازات را به دست
آورد ، فرمود : من هم اكنون تو را امام قرار دادم »(1) .
روايات بسيارى از پيشوايان اسلام نقل شده كه ضرورت وجود امام را براى هدايت خلق
اثبات و تأكيد مى كنند ، و اشعار مى دارند كه تا بشرى بر صحنه دنيا زيست مى كند ،
بايد حجت حق هم وجود داشته باشد ; تا چهار چوب معالم فكرى و اجتماعى ، و آگاهى
عقيدتى امت ، در سايه برنامه ها و تعليمات ولّى خدا كه بيان كننده و نمودار اسلام
صحيح است ; شكل بگيرد .
اميرمؤمنان على (ع) فرمود :
« مثل آل محمد (ص) مثل ستارگان است هرگاه ستاره اى غروب كند ، ستاره ديگرى طلوع
خواهد كرد »(2) .
امام صادق (ع) طى خطبه اى مى فرمايد :
« خداوند دين خود را به وسيله ائمه اهل بيت ، نورانيت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اصول كافى ج 1 ص 175 .
2 . نهج البلاغه خطبه 100 ص 146 صبحى صالح .
بخشيد ; و چشمه سار علومش را آشكار ساخت . آنكه حق امام را از روى معرفت و بينش
درست شناخت ، حلاوت ايمان را خواهد چشيد ; و با چهره درخشان و زيباى اسلام آشنا
خواهد شد . زيرا خداوند امام را حجت و راهنماى انسانها قرار داده است ; تاج عظمت
و سرورى بر فرقش نهاده ، و نور كبريايى بر وجودش تابانده است ; و به وسيله يك نيروى
پايان ناپذير آسمانى ، او را مورد تأييد قرار مى دهد . تنها از طريق اسباب است كه
فيض ربانى به بندگان مى رسد ; خداوند معرفت و شناخت انسانها را جز با معرفت امام
نمى پذيرد .
امام به مسائل پيچيده وحى ، و معضلات سنن و مشتبهات آگاه است ; خداوند از ميان
فرزندان حسين (ع) ائمه را برمى گزيند . هر امامى كه به سراى جاويدان به ديدار حق
مى شتابد ، از نسل او امام ديگرى را براى ارشاد خلق منصوب مى كند ، تا روشنى بخش
راه آدميان باشد . خداوند آنها را به رهبرى امّت برگزيد ، تا امر هدايت
خلق راسامان بخشند;وبراساس حق وبر معيار عدالت قضاوت كنند.
اينان از برگزيدگان فرزندان آدم ، و نوح ، و ابراهيم ، و اسماعيلند ، و از
شخصيتهاى ممتاز عترت پيامبر اسلام ، پيش از آنكه بدن خاكى آنها آفريده شود ، گوهر
وجودشان در عالم درخشيد ; و خداوند وجود آنها را مايه حيات و زندگى انسانها
و ستون هاى استوار اسلام قرار داد »(1) .
آن حضرت در روايتى ديگر فرمود :
« اگر در زمين بيش از دو نفر نباشند ، يكى از آنها امام خواهد بود. آخرين فردى
كه چشم از جهان مى پوشد، امام است; تا كسى در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع الموده شيخ سليمان حنفى ص 23 و524 .
برابر خداوند نتواند احتجاج كند كه مرا بدون امام گذاشتى »(1) .
اعمش از امام صادق (ع) مى پرسد :
« چگونه مردم از وجود امام غايب سود مى برند ؟ آن حضرت پاسخ مى دهد : چنانكه از
خورشيد پشت ابر استفاده مى كنند ، از بركات امام غايب نيز بهره مند مى گردند »(2) .
اسحاق بن غالب از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود :
« امام از سوى خدا و رسول معرفى گرديد ، تا حجّت بر خلق خدا باشد . به بركت وجود
امام ميان بندگان و عالم معنى ارتباط برقرار ، و فيض حق در جريان است . جز به ولايت
امام اعمال بندگان خدا پذيرفته نيست . خداوند پس از آنكه بندگان را آفريد ، آنها را
سرگردان و به حال خود رها نمى سازد ، تا آنكه راه تقوى را به ايشان بنماياند ،
و حجت حق را بر آنان تمام كند »(3) .
امام باقر (ع) فرمود :
« به خدا سوگند از هنگاميكه خداوند روح آدم را قبض كرد ، و او را به سراى ابدى
برد ، هيچگاه زمين را خالى از امام نگذاشته است ; امام راهنماى خلق به سوى حق ،
و حجت بر بندگان خدا است . در آينده نيز جهان بىوجود امام برقرار نخواهد ماند ، تا
همچنان حجّت بر بندگان خدا تمام باشد »(4) .
ابوخالد كاملى مى گويد تفسير آيه « پس به خدا ايمان آريد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اصول كافى ج 1 ص 180 .
2 . ينابيع الموده ص 21 .
3 . اثبات الهداة ج 1 ص 247 .
4 . اصول كافى ج 1 ص 179 .
به رسول او و به نورى كه فرستاده ايم بگرويد »(1) را از امام پنجم پرسيدم ،
فرمود :
« سوگند به خدا آن نور امام است ، درخشش نور امام در قلب مؤمنان ، از نور خورشيد
افزون تر است . وجود امام مايه روشنى دلهاى اهل ايمان است ; خداوند از تابش نور
امام به قلب كسانى كه اراده كند جلوگيرى مى نمايد ; و در نتيجه دلهاى آنها به تيرگى
مى گرايد »(2) .
صدوق در علل الشرايع مى نويسد : جابر مى گويد : از امام باقر (ع) پرسيدم :
« علّت نياز مردم به پيغمبر و امام چيست ؟ » فرمود : براى بقاء و صلاح جهان وجود
پيامبر و امام يك ضرورت جدّى است . زيرا به بركت وجود پيامبر و امام است كه خدا
عذاب را از مردم دور مى سازد ، قرآن مى فرمايد : « اى محمد (ص) مادامى كه تو در
ميان مردم هستى عذاب بر آنان فرود نمى آيد »(3) .
پيامبر اكرم (ص) فرمود :
« چنانكه ستارگان مايه ايمنى اهل آسمانند ، اهل بيت من نيز موجب امنيت اهل زمين
مى باشند . اگر ستارگان آسمان به نابودى گرايند ، براى اهل آسمان رويداد ناگوارى رخ
خواهد داد ; و اگر اهل بيت من در ميان مردم نباشند ، حادثه سهمگينى اهل زمين را در
بر خواهد گرفت .
منظور از اهل بيت رهبرانى هستند كه خدا اطاعت از آنها را در رديف اطاعت خود قرار
داده ، و مى فرمايد : « اى اهل ايمان از خدا و پيامبر و اولوالامر اطاعت كنيد » اهل
بيت پيامبر كه اولوالامرند به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره تغابن آيه 8 .
2 . اصول كافى ج 1 ص 195 .
3 . سوره انفال آيه 33 .
عصمت و پاكى آراسته اند ; هرگز تمرّد از دستورات خدا نمى كنند ; و همواره از
تأييدات الهى برخوردارند ; اعمال و كردارشان به دور از كژى و انحراف ، و گامشان در
صراط مستقيم حق استوار است . روزى رسيدن به بندگان خد ، و آبادى شهره ، و بارش
باران ، به بركت وجود اين بزرگواران حاصل مى شود . روح القدس همواره آنها را همراهى
مى كند ، و ميان آنان و قرآن هيچگاه جدايى نمى افتد »(1) .
محمد بن فضيل از امام رضا (ع) پرسيد : آيا زمين بدون وجود امام استوار مى ماند ؟
فرمود : نه . گفت : از حضرت صادق براى ما روايت شده كه زمين از وجود حجّت عصر
و امام خالى نمى شود ، زيرا اگر چنين شد ، اهل زمين مورد قهر الهى واقع مى گردد .
فرمود : زمين بدون امام نخواهد ماند . اگر امام نباشد ، سرنوشت حتمى زمين انهدام
و نابودى است »(2) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحار ج 23 ص 19 .
2 . اصول كافى ج 1 ص 179 .
عصمت امام و ضرورت باور به آن
در مسير تاريخ اسلام همواره بحث و گفتگو پيرامون ضرورت عصمت در پيامبر و امام ،
و يا عدم ضرورت آن ; ميان فرق مسلمين جريان داشته است .
شيعه بر اعتبار عصمت در امام اجماع دارد ، و صلاحيت انسانى را براى احراز منصب
امامت تأييد مى كند ، كه اين شرط اساسى در او تحقق يافته باشد . چرا كه مقام امامت
مقامى بس ظريف و حساس ، و پر مخاطره است .
براى يك پيشوا كه انبوه مسئوليتهاى مكتب و امت را تحمّل مى كند ، همواره اين خطر
وجود خواهد داشت ، كه دانسته يا ندانسته به سوى انحراف و لغزش كشيده شود ; و شكّ
نيست كه در اين شرايط اعتبار و شرف و ارزشهاى امتى كه تحت زعامت اوست ، به انحطاط
و تباهى كشيده خواهد شد ; و پيامدهاى منفى و نامطلوب آن دامن جامعه اسلامى را خواهد
گرفت .
توجّه به عصمت و بيدارى خاص در امر مهّم رهبرى ، از ويژگيهاى تشيّع است ; و دليل
رشد تفكّر دينى و درك وسيع آنها از اسلام است كه در نهايت دقّت و آگاهى رهبر را
شناسايى كرده و آن
انسانوالا را از عصمت ودانش گسترده جداناپذيرمى دانند; عصمت و مصونيّتى كه نتيجه
پرهيزكاران و خويشتندارى شخص او است . علم و دانش وى هم فضل و بخشش الهى است ، و از
درياى بيكران علم ازلى سرچشمه مى گيرد ; و اين ويژگى جز در پيشوايانى از عترت
پيامبر (ص) فراهم نمى گردد . در صورتى كه اهل سنّت خلافت و امامت هر كس را بدون قيد
و شرط مى پذيرند ، و براى نسل به اين مقام قائل به مصونيت از گناه و عصمت خلفاء
نيستند .
*
عصمت يك نيروى بازدارنده درونى است ، كه از منبع عظيم ايمان و تقوى و بينش دقيق
سرچشمه مى گيرد ; و شخص را در برابر هر نوع گناه تباهى و فساد اخلاق بيمه مى كند .
اين صفت نيرومند درونى و نفسانى كه از رؤيت باطن و ملكوت و حقيقت جهان هستى حاصل
مى شود ; به گونه اى ثمرزاست ، كه انسان را از دست يازيدن به هر نوع تمرّد
و عصيان ، چه كوچك و بزرگ ، و چه آشكار و نهان باز مى دارد .
اينكه مى گوئيم عوامل عصيان و گناه در وجود چنين شخصى بى تأثير است ; بدين معنى
نيست كه به اراده و خواست پروردگار ، يك نيروى جبرى او را از كشيده شدن به سمت
آلودگى بازمى دارد ، و توان انجام هر معصيت و نافرمانى را از او سلب مى كند ، بلكه
در عين برخوردارى از آزادى عملو اختيار ، اين ديدواقع بين و شناخت قدرت عظيم و حضور
دائمى پروردگار است ، كه نمى گذارد او به منطقه خطر نزديك شود . او در تقواى الهى
و تسلط بر نفس آنچنان موفق است و به آن درجه عميق از درك و آگاهى رسيده است ، كه
حتى در حريم طاهر و پاك انديشه اش تصور گناه هم راه ندارد . اين