مبانى اعتقادات در اسلام جلد ۴

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۱۱ -


سخنى پيرامون غيب و شهود

جهان غيب در برابر عالم شهود قرار داد ، آنچه از قلمرو حواس انسان بيرون است ; و به صورت ظاهر قابل درك نيست ، از عالم غيب محسوب مى گردد ; مابر اوضاع و احوال رستاخيز و كيفيت ثواب وعقاب در آن روز آگاهى نداريم ; و از چگونگى وجود فرشتگان و ذات و صفات حضرت حق بى خبريم ; نه بدان سبب كه ازاجسام كوچكولطيف محسوب مى شوند، بلكه بدان جهت كه برتراز افق درك محدود انديش ما هستند ; و از دايره زمان و مكان بيرونند .

غيب را هم مى توان به دو گونه تقسيم كرد ، غيب مطلق ، و غيب نسبى ; برخى از غيب ها مطلقند كه براى هر كس و در هر زمان در غيب مى باشند ، كه هيچگاه در قلمرو حواس ظاهرى انسان قرار نمى گيرند ; همچون ذات مقدس حق ، گاهى غيب نسبى است كه نسبت به بعضى شهود و نسبت به برخى ديگر غيب است .

امّا هر چيزى كه از طريق يكى از حواس پنج گانه قابل درك است، بايدازعالم شمرد; وبه عبارت ديگرشهود قرارگرفتن مشهود در حيطه حواس ظاهرى انسان است ; ماده و آثار آن از اين جهان شهودند، چون قابل درك وسيله يكى از حواس انسانند; حتى اگر به

علت كوچكى و ناچيزى با چشم غير مسلّح هم قابل رؤيت نباشند ، همچون اتمه ، ميكروبه ، و ويروسه ، همه اينها از عالم شهودند ، ولى چون حجمشان كوچك و ناچيز است ، حواس ما برد كافى براى شناخت آنها را ندارند ; و چنان هم نيست كه به وسيله ابزار و وسائل خاصى كه جسم و حجم آنها را ميليونها بار بزرگتر نشان مى دهند ; براى ما قابل درك نباشند .

همچنين اكتشافات دانشمندان و محققان از يك رشته حقايق كه دراين جهان پر از اسرارورموز وجوددارد، همچون نيروى جاذبه ، واشعه ايكس، وليزر، از علوم غيبى محسوب نمى شوند ; هر چند به حسب ظاهر قابل شناخت نيستند، ولى چون اين حقايق توسط اسباب و وسائل طبيعى به دست آمده ، و پس از كشف شدن اين رازها در اختيار مردم قرار مى گيرند ، نمى توان از علوم غيب شمرد .

اينجا است كه نقص درك از ناحيه حواس محدود و مشخص ما است ، كه تا اين حد به طور طبيعى نمى توانند واقعيت امر را بر ما روشن سازند .

*

گاهى قدرت احساس برخى از حيوانات به مراتب بيشتر از ما است ، آنها مى توانند امورى كه بر ديدگان ما پوشيده مى مانند ببينند ; و يا با يكديگر حواس خود درك كنند ، در حالى كه ما از راه آثار و ثمرات آنها مى توانيم بر وجودشان آگاهى يابيم .

بنابراين آنچه در دايره جهان غيب قرار گرفته است ، برخلاف پديده هاى مادى كه با حواس ما سنخيت دارند ، و يا با ابزار علمى آنهم نه بى قيدو شرط بلكه با شرايط خاص و در شعاع محدود خود قابل تشخيصند; به علّت عدم احاطه مابر آنها، تصورشان جز از طريق

دلائل عقلى و اخبار و اعلام كسانى كه احاطه و تسلط بر جهان غيب دارند ، و از امور پنهانى با خبرند ، براى ما مقدور نيست; چه از تأييد گفتار وسخن آنها كه ما را به حقايقى كه از آن بى خبر بوديم رهنمون مى شوند، به يك مفهوم علمى دست مى يابيم; وايمان واعتقادمان بر اين اساس استقرار مى يابد ، اين است كه تصور ما از جهان غيب منحصراص از طريق مفاهيم و صورتهاى علمى امكان پذير است .

پس اين وجود ناقص و محدود ما است كه چون در چهارچوب ماده محبوسيم ، سبب خروج حقايق فراوانى از قلمرو ادراكمان مى شود ، و از دست يابى به اسرار و رموز بسيار محروم مى گرديم ; و حتى قدرت كافى براى درك پديده هاى عالم محسوس هم كه با وجود مادى ما سنخيّت دارند ، بى قيد و شرط نداريم ; و به همين سبب براى ما جهان هستى به دو بخش آشكار و نهان ( غيب و شهود ) تقسيم مى شود .

امّا همين حوادث و امور ناپيدا و نامحسوس كه از ديد ما پنهانند ، و در كشان براى ما ميسر نيست ; بر فرمانرواى عالم هستى و پروردگارى كه سايه تسلط و اقتدارش بر ذره ذره كائنات افتاده است ، و بر زمان و مكان احاطه مطلق دارد ، آشكار و حاضر و روشن است ; و هيچ مانعى بر سر راه علم و دانش بيكرانش نيست ، تا قدرت او را محدود سازد .

هر حادثه و رويدادى كه در بستر زمان گذشته اتفاق افتاده ، و از خاطره ها محو شده ، و حتى در صفحه تاريخ نيز انعكاس نيافته است ; و بر ما پوشيده و پنهان است ، در پيشگاه پروردگار حاضر و مشهود مى باشد .

بهشت و دوزخ و رستاخيز كه در آينده نامعلوم و بسيار دور

براى ما محقق مى شود ، و هم اكنون هيچ تصويرى از زمان آن را نمى توانيم ارائه دهيم ; نسبت به خداوند حاضرند ; آفريدگارى كه براى ذاتش حدّى نمى توان تصور كرد ، و هيچ نقطه اى در سراسر نظام هستى از وجود مقدس او خالى نيست ، طبعاً از همه چيز آگاه است ; و بر كليه حقايق و امور اشراف دارد .

از رويدادى كه ميلياردها سال بر آن گذشته ، و يا ميلياردها سال ديگر رخ مى دهد ، بيرون از دايره علم او نخواهد بود ; ترسيم حوادث گذشته و آينده در افق فكر و وجود محدود ما است ، كه زمان و مكان مشخّصى را به خود اختصاص داده ايم ، چون ما يك پديده مادى هستيم ، و بر اساس قانون نسبيت و فيزيك ، ماده در تكامل تدريجى وتغييرات هميشگى خودبه زمانومكان نيازمند است.

امّا علم او به تمام معنى « حضورى » است ، همانگونه كه علم و آگاهى ما نسبت به خودمان به طور حضور و شهود است ; ذات اقدسش در عين اينكه غير از پديده هاى او است ، از آنها هم جدا نيست ، و گذشته ها و آينده ها بى هيچ واسطه اى در پيشگاهش حضور دارند .

امير مؤمنان على (ع) فرمود : « هر رازى پيش تو آشكار و هر پنهانى نزد تو حاضر است »(1) .

آرى او از مجموعه اتمها در زمين و آسمان ، و اقيانوسه ، و از حركت و مسير ميلياردها موجودات كوچك و بزرگ در ابعاد عالم هستى ، و از پيدا و نهان هر چيز خبر دارد ; علم او به گذشته ها وموجودات فعلىواحاطه كاملوتسلط غيرقابل رقابتش بررويدادهاى كنونى منحصرنمى شود ; بلكه آگاهى او به آينده نيز مانند زمان حال

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . نهج البلاغه خطبه 105 .

است .

اگر ما در همه جا حضور داشتيم ، و تنها نقطه خاصى را اشغال نكرده بوديم ; در آن حال بر همه حقايق آگاه و بر جزئيات امور واقف بوديم ; و هيچ چيز كوچك و بزرگ نبود مگر آنكه زير پوشش ديد گسترده ما قرار داشت .

علم او با علم انسان هيچ تشابهى ندارند و نمى توان با يكديگر مقايسه كرد ، و دانايى او را با اسلوب تحقيق در مخلوق شناخت ، چه علم انسان ، به وجود معلوم در خارج نيازمند است ; ابتدا بايد معلومى وجود داشته باشد ، و در عرصه هستى نمود پياد كند ، تا علم انسان به آن تعلق گيرد ولى در مورد خداوند مسئله به اين صورت مطرح نيست ، اصولاً براى او نه غيبى است ، و نه چيزى زير پوشش قرار دارد ; بلكه عالم يكسره در برابر او شهادت است .

ما هرگاه از راه حواس ظاهرى به علومى دست يابيم ، علم به غيب محسوب نمى شود ، ولى علومى كه در تحصيل آنها نيازى به حواس پنجگانه نيست و از طرق ديگر به دست مى آيند ; علم غيب مى باشد .

همه پديده ها و حوادث جهان مادى از جهان كاملترى نازل گرديده اند ، و در آن جهان نامحسوس تحقّق عالى ترى دارند ; اگر انسان ظواهر اشياء را به وسيله حواس خويش درك نمود و از اين طريق به عالم حقيقت آگاهى يافت ; اينگونه شناختها علم به غيب نيست ، امّا چنانچه حقيقت نهان اشياء را با چشم باطن مشاهده كرد ; و مراحل كمال وجودى آنها را ملاحظه نمود ، و از اين راه بدون دخالت حواس به كشف ظواهر اشياء نائل گرديد ، اينگونه علوم علم به غيب محسوب مى گردد .

قرآن مى فرمايد :

« او داناى نهان و آشكار است و او است بخشنده و مهربان »(1) .

« او است عالم به جهان غيب و شهود و بزرگ و بلند مرتبه »(2) .

« اى داناى عالم پيدا و نهان تو خود ميان بندگان در آنچه نزاع برانگيزند حاكم فرم »(3) .

« من بر غيب آسمانها و زمين دانا و بر آنچه آشكار و پنهان داريد آگاهم »(4) .

« سپس به سوى خدايى كه داناى پيدا و نهان است باز مى گرديد ، و او شما را به آنچه كرده ايد آگاه مى سازد(5) .

« داناى نهان و آشكار خلق او است و هم او به تدبير خلق دانا و بر همه چيز آگاه است »(6) .

اميرمؤمنان على (ع) مى فرمايد :

« او به همه چيز دانا است ، اما نه بوسيله ابزار و وسائلى كه با نبودن آنها علم نيز منتفى مى شود ; بين او و معلوماتش امر زائدى به نام علم وجود ندارد ; تنها ذات اقدس او است و بس »(7) .

*

در اينجا اين مسئله مطرح مى گردد كه آيا علم به غيب از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره حشر آيه 22 .

2 . سوره رعد آيه 9 .

3 . سوره زمر آيه 46 .

4 . سوره بقره آيه 33 .

5 . سوره جمعه آيه 8 .

6 . سوره انعام آيه 73 .

7 . توحيد صدوق ص 73 .

خصايص آفريدگار و منحصر به ذات پاك او است ؟ آيا تنها وجود بى منتهاى خالق است كه چون به تمام جهان هستى احاطه دارد ، غيب و شهود نسبت به حضرتش يكسان است ; يا براى يك انسان نيز امكان ارتباط با جهان ناپيدا ميسر خواهد شد ؟ .

برخى از صاحب نظران بر اين اعتقاد پاى مى فشارند ، كه علم به غيب و آگاهى از حقايق پنهانى ، منحصر به ذات خداست ; از گذرگاه انديشه آنان حتى براى انبياء و بزرگان دين نيز دسترسى به چنان امورى امكان ناپذير نيست ; اين گروه براى اثبات نظر خود كه همان انديشه انحصار غيب در وجود خدا است ; به يك سلسله آياتى تمسّك جسته اند كه مبدأ كمال مطلق علم غيب را از مختصات خود شمرده ، و آن را در پوشش كتمان و رمز حفظ نموده است ; و انبياء گذشته نيز آن را با قاطعيت از خود نفى كرده اند ; بخشى از اين آيات چنين مى گويند :

« و كليد خزائن غيب نزد خدا است كسى جز او بر آن آگاه نيست »(1) .

« بگو كه من مالك سود و زيان خويش نيستم ، مگر آنچه خدا بر من بخواهد ; و اگر من از غيب آگاه بودم ، بر نفع و خير خود هميشه مى افزودم ; و هيچگاه زيان و رنج نمى ديدم ، و من نيستم مگر بشرى ترساننده و بشارت دهنده گروهى كه اهل ايمانند »(2) .

« من نمى گويم كه خزائن خدا نزد من است ، و نه مدعيم كه از علم غيب حق آگاهم ; و نه دعوى مى كنم كه فرشته آسمانم »(3) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره انعام آيه 59 .

2 . سوره اعراف آيه 188 .

3 . سوره هود آيه 31 .

« بگو كه در آسمان و زمين كسى از غيب جز خدا آگاه نيست ; و هيچ نمى دانند چه هنگام زنده و بر انگيخته خواهند شد »(1) .

« بگو من پيامبرى نوظهور و برخلاف پيامبران ديگر نيستم ، و نمى دانم نسبت به من و شما چه خواهد شد »(2) .

« و از اهل مدينه كسانى هستند كه بر نفاق تمرين كردند ; و تو آنها را نمى شناسى » .

بنابراين به جز ذات ربوبيت هيچ انسانى حتى انبياء خدا به علم غيب دست نتوانند يافت .

اين مطلب درست است كه جز خدايى كه وجودش نامحدود و بر نظام هستى احاطه كامل دارد ; هيچ كس از غيب مطلق آگاه نيست ; و اين علوم منحصراً در اختيار باريتعالى است و بس ; و هر چند برترى انبياء بر سايرين از جهات ديگر محرز است ; امّا به لحاظ محدوديت وجوديشان ذاتاً توانايى احاطه بر جهان غيب را ندارند ; در عين حال چنين هم نيست كه اين محدوديت به بسته شدن درهاى خداوندى هم كه مالك غيب و شهود است ، نتوانند بدان دسترسى پيدا كنند ; زيرا دست يابى بر غيب ، موهبتى است كه هرگاه خداوند بخواهد درهايى از آن را به روى برخى از انسانهاى لايق و رسولان پاكباز خود مى گشايد ; و آنها را به چنان عالمى پيوند مى دهد و اين نوع دانشها پرتوى از علم الهى و مربوط به ذات پاك خداست، وعلم استقلالىوذاتى در مقابل علم او محسوب نمى شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره نمل آيه 65 .

2 . سوره احقاف آيه 9 .

آيات ياد شده نشان مى دهد كه مردم عصر جاهلى تصور مى كردند پيامبر به همه جهان و آنچه در آن است تسلط دارد ; و داراى آنچنان قدرتى است كه مى تواند هر آنچه خير و منفعت است ، به سوى خود جلب كند ; و به آسانى قادر بر دفع هر آسيب و زيانى نسبت به خويشتن است .

خداوند به پيغمبر (ص) دستور مى دهد كه براى نفى اين آگاهيها با صراحت اعلام كند كه من چنين توانى در خود سراغ ندارم ; بلكه هر چه نيرو دارم از آن خدا است ; و از ناحيه آن ذات لازيال به من افاضه شده است ; بهره ام از علم و دانايى نيز همان است كه توسط وحى و تعليم الهى به من آموخته مى شود ; و اگر غير از اين بود ، مى توانستم به گنجهاى زير زمين دسترسى پيدا كنم ، و ثروت و اموال سرشارى براى خويش تهيه نمايم ; و هيچگاه آسيبى به من نمى رسيد ، زيرا با پيش بينهاى لازم هر بلا و زيانى را از خود دفع مى كردم .

در اينجا رسول خدا با قطع نظر از وحى و تعليم الهى ، علم و اطلاع خود را از امور ياد شده سلب مى كند ; و مردم را به سوى اين انديشه و متفرّعات آن سوق مى دهد ; اما همين پيامبر به وسيله وحى الهى از نقشه هاى شوم توطئه گران آگاه مى شود ، و با روشدن طرحهاى دشمنان به علت دستيابى به چنين آگاهيهايى ، از خطر حتمى رهايى مى يابد ; پس اين گونه آيات دلالتى بر سلب علم غيب به طور مطلق از غير خدا ندارد ; و نمى توان آياتى را كه صريحاً تعليم علم غيب را به پيامبران اعلام مى كند ناديده گرفت .

و اينكه در آيه مى فرمايد : « بگو من پيامبر نوظهور و بر خلاف پيامبران ديگر نيست » در مقام بيان اين نكته است كه مقتضاى

پيامبرى اين نيست كه بدون اتكاء به منبع پايان ناپذير علم الهى ، ا ز وجود او علوم و دانش گوناگون بجوشد ; چنانكه علم ديگر انبياء نيز متكى به شخص آنها نبود ، و بدون وحى و تعليم الهى علم و دانائى نسبت به سرانجام و عاقبت كار خود و ديگران را از خويشتن نفى مى كردند .

در آيه مربوط به منافقين ، روشن است كه تمرين و ممارست بر نفاق ، تنها مى تواند راه شناسايى عادى را مسدود كند ; اما مانع از اطلاعات غير عادى نخواهد شد ; و آنچه در آيه مطرح است ، نفى شناخت عادى است، نه غيرعادى، كه از طريق غيب حاصل مى گردد.

به استناد تاريخ پيامبر گرامى نه تنها خود منافقين را مى شناخت ; بلكه در موارد مقتضى چهره آنان را به صاحبان سرّ از اصحاب خويش ، نشان مى داد .

مى نويسند : حذيفه از خواص اصحاب و رازدار رسول خدا (ص) بود ; و آن حضرت منافقان را به او معرّفى كرده بود ; روزى خليفه دوم از او پرسيد ، در ميان كارگزاران من كسى از منافقين ديده مى شود ؟ او گفت : آرى ، خليفه پرسيد آن شخص كيست ؟ حذيفه از ذكر نام او خوددارى كرد ; امّا خليفه بالاخره وى را شناخت ; و از كار بركنارش كرد .

در نماز بر ميّت روش عمر بر اين بود كه اگر حذيفه در نماز ميّت شركت مى كرد ، عمر بر جنازه نماز مى گذارد و گرنه از نماز خوددارى مى نمود »(1) .

اصولاً تكليف بدون شناسايى ممكن نيست ; خداوند به پيامبر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . اسد الغابه ج 1 ص 391 .

گرامى دستور مى دهد كه با كافران و منافقان بجنگد ، و از خواسته ها و نظرات آنان پيروى نكند ; آنجا كه مى فرمايد :

« اى پيامبر با گروه كافر و منافق نبرد كن ، و شدت عمل به خرج بده »(1) .

« گروه كافر و منافق را اطاعت مكن، و آزار آنان را واگذار و بر خدا توكّل كن »(2) .

آيا امكان دارد كه خداوند به پيامبر دستور نبرد و شدت عمل نسبت به منافقين بدهد ; ولى پيامبر آنها را نشناسد ، از سويى هشدار دهد كه به درخواست آنان توجه نكند ، و از سوى ديگر در عين حال شناخت چهره اين عناصر را تا آخر عمر بر پيامبر غير ممكن سازد ; از اين بيان نتيجه مى گيريم كه ناشناختگى چهره واقعى و دورويى برخى از منافقان موقت بوده نه دائمى(3) .

قرآن كريم علم غيب را به امر پروردگار براى انبياء بزرگوار اين چنين اثبات مى نمايد :

« و خدا شما را از سرّ غيب آگاه نسازد ، وليكن براى اين مقام از پيامبران خود هر كه را مشيّت او تعلّق گرفت ، برمى گزيند ; پس شما به خدا و پيامبرانش بگرويد »(4) .

« و اين از اخبار غيبى است كه به تو وحى مى كنيم »(5) .

« او داناى غيب عالم است ، و هيچكس را بر غيب خود آگاه نسازد ، مگر كسى را كه از وى راضى باشد ; همچون پيامبران ، كه بر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره توبه آيه 73 .

2 . سوره احزاب آيه 48 .

3 . آگاهى سوم ص 184 .

4 . سوره آل عمران آيه 179 .

5 . سوره آل عمران آيه 44 .

محافظت او فرشتگان را از پيش رو و پشت سر مى فرستد »(1) .

اين آيه خاطرنشان مى سازد كه خداوند ذاتاً مالك حقيقى علم به غيب است ; و كسى را به غيب خود آگاه نخواهد ساخت ، مگر آنانكه مورد رضايت او باشند ; و از اين گروه انبياء هستند كه خداوند از علم به غيب آگاهشان مى سازد ، و براى آنان محافظانى مى گمارد ; و نيز مى فرمايد :

« همانا قرآن كلام رسول بزرگوار حق « جبرئيل » است ، كه فرشته با قوت وقدرت است; ونزد خداى مقتدر عرش باجاهومنزلت مى باشد ; و فرمانده فرشتگان و امين وحى خدا است، ورسول عصر شما ( محمد « ص » ) كه مجنونش خوانيد ، هرگز مجنون نيست ، و او امين وحى جبرئيل را در افق اعلاى شرق درست مشاهد كرد ; و اين رسول شما بر وحى از عالم غيب بخل نمىورزد . ( و اگر صلاح بداند آنچه از غيب آموخته به شما آگاهى مى دهد )(2) .

كه در اينجا پيامبر را از بخل ورزيدن نسبت به آگاهيهاى غيبى تنزيه نموده ، و به طور اجمال بيانگر اطلاع او از غيب است .

« چنين نبوده كه خداوند شما را بر غيب آگاهى دهد ولى از رسولان خويش هر كه را بخواهد برمى گزيند »(3) .

كه منظور برگزيدن انبياء براى افاضه علم غيب است ، و خداوند آن را در اختيار بندگان برگزيده خود قرار مى دهد .

هنگامى كه اين دو دسته آيات در كنار هم قرار گيرند ، شواهد و قرائنى در خود اين آيات ديده مى شود ، كه حاكى است بين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره جن آيه 26 .

2 . سوره تكوير آيه 23 ـ 19 .

3 . سوره آل عمران آيه 179 .

اين دو دسته تنافى و اصطكاك وجود ندارد ; بلكه در آيات نخستين غيب استقلالى و ذاتى را نفى مى كنند ; و آيات اخير غيبى را اثبات مى كنند كه وسيله تعليم پروردگار انجام مى گيرد ، و از اين طريق انسانهاى صلاحيت دار براى ورود به حوزه غيب و امور پنهانى آمادگى پيدا مى كنند .

آرى وحى بر پيامبران يكنوع ارتباط ناشناخته رسولان خدا با جهان غيب است ، و اين افاضه خداوندى است كه بر قلب هر يك از بندگان برگزيده خود چنين پرتوى را مى تاباند .

از سوى ديگر بايد به اين نكته توجه داشت كه آگاهى بر غيب براى انبياء ، محدود و متناسب ظرفيت روحى و معنوى آنها است و در اين مورد رشد نفسانى و فكرى آنان ملحوظ مى گردد ، و كسانى هم كه ادعاى علم غيب درباره انبياء و ائمه بزرگوار مى كنند ، مدّعى علم غيب ذاتى و استقلالى براى آنان نيستند .

بدين ترتيب مفهوم هر دو دسته از آيات قرآنى يعنى آياتى كه علم غيب را به طور كلّى از غير خدا نفى مى كنند ، و آيات ديگرى كه غيب را براى مردان خدا و برگزيدگان حق ، در چهارچوب اراده خد ، و به صورت محدود اثبات مى نمايند ، كاملاً روشن مى شود .

*

اصولاً ادعاى رسالت الهى و نبوّت ، با ادعاى ارتباط با جهان غيب و آگاهى از وحى همراه است ; و اين كاملاً بى معنا است كه پيامبرى از يك سو دعوى نبوّت كند، واز سوى ديگر علم غيب را به كلّى از خود سلب نمايد ; و اينكه قرآن روى نفى علم غيب از انبياء تكيه مى كند ، به خاطر تخطئه طرز تفكر جاهليت درباره امتيازات استثنايى و خصايص انبياء است ; چه آنها مى پنداشتند كه انبياء از

ويژگيهاى انسانهاى عادى مبرّا و به دورند ، و به آنچنان آگاهى و علمى فوق توان بشرى در جهان هستى مجهزند ، كه با قدرت و توانايى رقابت ناپذير و نامحدود خود مى توانند به هر كارى كه از آنان تقاضا شود بى هيچ درنگى دست يازند .

شك نيست كه چنين بينشى در عصر جاهليت ، راه را براى موردپرستش قرارگرفتن پيامبران به عنوان موجودات فوق بشرى هموار مى نمود ; لذا قرآن براى نفى اينگونه پندارها و آماده كردن ذهنيّات آنها تا واقعيت را بپذيرند ، اعلام مى دارد كه پيامبران مانند انسانهاى عادى غذا مى خورند ، و راه مى روند، وبه استراحت مى پردازند; و با اين وجود مهمترين امتيازشان اين است كه از طريق وحى پيام الهى را مى گيرند ; و به انسانهاى تحت پوشش رسالت خود مى رسانند .

هدف قرآن اين است كه از يك سو حقانيّت رسالت انبياء را در ميان توده هاى بشرى تثبيت كند ، انبيائى كه از ميان همين جامعه برخاسته اند ، و از سوى ديگر تفكرات باطل كوته نظران را بكوبد ; تا آلوده به شرك نشوند ، آن سان كه انبياء خدا را به عنوان موجودات فوق بشرى مورد پرستش قرار دهند ; اين است كه مى فرمايد :

« و گفتند ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد ، تا آنكه از زمين براى ما چشمه آبى بيرون آرى ، يا آنكه تو را باغى از خرما و انگور باشد ; كه در ميان آن باغ نهرهاى آب جارى گردد ; يا آنكه آسمان بر سر ما فرو افتد ، يا آنكه خدا را با فرشتگانش مقابل ما حاضر آرى ; يا آنكه داراى خانه اى از زر باشى ; يا آنكه بر آسمان بالا روى ; و باز هم هرگز ايمان به آسمان رفتنت نياوريم ، تا آنكه بر ما كتابى نازل كنى ، كه آن را قرائت كنيم ; بگو خدا منزه است از آنكه من او و يا فرشتگانش را حاضر سازم ، آيا من فرد بشرى بيشترم كه از جانب

خدا به رسالت آمده ام ؟ »(1) .

« و باز گفتند چرا اين رسول غذا تناول مى كند ، و در بازار راه مى رود ، و چرا فرشته محسوس و ظاهر بر او فرود نمى آيد ، تا گواه صدق او باشد ، يا چرا بر اين رسول گنجى فرو نيافتد ، يا چرا باغى ندارد كه از ميوه هايش استفاده كند ؟ »(2) .

اين بود طرز تفكر انسانهاى عصر جاهليت كه قرآن اينگونه با اين بينش برخورد مى كند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره اسرى آيه 94 ـ 90 .

2 . سوره فرقان آيه 8 ـ 7 .

آيا امام مى تواند با جهان غيب ارتباط بگيرد ؟

در ميان افراد بشر كسانى وجود دارند كه به يارى الهام و اشراق ، دريچه اى از گنجينه هاى نهانى به رويشان گشوده مى شود ، و از برخى حقايق پوشيده و ناپيدا آگاه مى گردند ; در حالى كه از طريق استدلال و به كار افتادن دستگاه تفكر و نيروى عقلانى ، هرگز براى انسان ورود به چنين حوزه اى ميسّر نخواهد شد .

اينگونه ادراك غير حسى و تعقلى كه جلوه هايى از اشراق و الهام است ، يك راه واقعيت شناسى است ; كه هر چند از نظر جهان بينى محدود و يك بعدى مادّى ، توجيه ناپذير نيست ; اما از لحاظ اصول علمى غير قابل انكار است .

« دكتر الكسيس كارل » از دانشمندان معروفى است كه براى الهام و ادراك عرفانى منزلتى خاص و ارزشى ويژه قائل است ، و آن را يك موهبت استثنايى مى داند ، و مى نويسد :

« نوابع علاوه بر نيروى مطالعه و درك قضاي ، از خصايص ديگرى چون اشراق برخوردارند; بااشراق چيزهايى را كه بر ديگران پوشيده است ، مى يابند ; و روابط مجهول بين قضايايى را كه ظاهراً باهم ارتباط ندارند، مى بينندو وجودگنجينه هايى مجهول رابه فراست

درمى يابند ; روشن بينان بدون استفاده از اعضاء حسّ خود افكار ديگران را درك مى كنند ، و حوادث دور از لحاظ زمان و مكان را كم و بيش مى بينند ; و از بعضى اشياء و قضايا اطلاعات مطمئن ترى از آنچه با اعضاء حس درك مى شود ، مى دهند .

براى فرد روشن بين خواند افكار شخصى ديگر ، به اندازه توصيف چهره وى آسان است ; ولى كلمات ديدن و حس كردن براى بيان آنچه در شعور وى مى گذرد ، كافى نيست ; چون چيزى را نمى بيند ، در جايى جستجو نمى كند ، بلكه فقط مى داند .

چه بسيار كسانى كه در حال عادى روشن بين نيستند ، ولى در طول عمر خود يكى دو بار اين قبيل ارتباطات را تجربه كرده اند ، به اين ترتيب گاهى شناسايى دنياى خارج از راههاى ديگرى به جز اعضاء حسى براى ما ميسر مى شود ، شكّى نيست كه فكر مى تواند حتى از فواصل دور دو فرد انسانى را مستقيماً با هم مربوط كند ; اين قضايا كه مطالعه آنها در عهده علم جديد « متاپسيشيك » است ، بايد همانطورى كه هست پذيرفته شود ; زيرا حقايقى دربردارد ، و جنبه اى از وجود انسانى را كه هنوز خوب شناخته نشده است ، معرفى مى كند ; و شايد بتواند علت روشن بينى فوق العاده برخى ها را براى ما روشن سازد »(1) .

بدين ترتيب براى روح آدمى وسيله ديگرى جهت ارتباط با جهان خارج وجود دارد ، كه وراء ادراك حسى و تعقلى است ; و محققين به كمك دانش خويش و تحقيقات و پژوهشهاى لازم ، آگاهى از غيب را براى بشر امرى ممكن ، بلكه تحقق يافته تلقى مى كنند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . انسان موجود ناشناخته از ص 135 به بعد .

*

همانگونه كه به تجربه ثابت شده است كه انسان هنگام خواب مى تواند با جهان خارج تماس بگيرد ; و اطلاعاتى كسب كند ، هيچ مانعى بر سر راه نيست كه در وقت بيدارى نيز قدرت روحى و باطنى او چنين دستاورد ارزشمندى را ارائه دهد ، و اين دريچه اى است كه خداوند براى بندگان خود بازگذارده ، تا به گوشه اى از حقايق نهفته پى ببردن ، و به بخشى از اسرار نهان دست يابند .

وقتى براى انسانهاى عادى چنين موهبت و توان روحى امكان پذير مى گردد ; چرا انسانهاى كامل همچون انبياء و اولياء خدا كه از صفات بلند و كرامات متعالى انسانى برخوردارند ; در سطحى وسيعتر ، و در افقى بالاتر ، به مدد افاضات و تعليمات خداوندى ، و بر اساس ژرفاى اخلاص و پاكى درونشان ، نتوانند با جهان غيب ارتباط برقرار كنند ، و از حقايق پشت پرده با خبر شوند ؟ .

يكى از منابع علوم امام الهاماتى كه به امر پروردگار بى همتا به به آنها افاضه مى شود ، و از طريق ارتباط با عالم غيب ، به كشف حقايق و واقعياتى نائل مى گردند . روايات بسيارى كه در اين زمينه وارد شده ، مؤيد اين نكته است كه افراد برگزيده خد ، مى توانند با جهان غيب ارتباط پيدا كنند ; و به درك يك سرى حقايق ناپيدا و اسرار و رموز پيچيده از نظام هستى توفيق يابند .

هر چند الهاماتى كه از جهان غيب به امامان القاء مى شود ، و از اين راه مردان حق در جريان پاره اى از امور پنهانى قرار مى گيرند ، از سنخ وحى نيست ، زيرا در دريافت پيام و الهامات ، فرشته وحى را نمى بينند; اما حقايقى كه در اختيارشان قرار مى گيرد، به وسعت ديد وچشم اندازآنان عميقاًكمك مى كند،وتوان علمىواطلاعاتشان را

افزايش مى دهد .

البته اين هم هست كه ارتباط ائمه با جهان غيب ، يك ارتباط بدون مرز بندى و چهارچوب مخصوص ، و احاطه كامل به كليه مسائل پنهانى ، و بدون استمداد از قدرت بى پايان الهى نيست ; بلكه رابطه آنها حوزه خاص و منطقه معينى را دربرمى گيرد ، كه خداوند مرز آن را مشخص مى سازد ; زيرا به علت محدوديت علم و نيازمنديشان به نيروى خداوندى ، به غيب مطلق دسترسى پيدا نمى كنند ; اما چون به حسب مقام و نورانيّت خود كاملترين انسان عصر خويش ، و مظهر تامّ اسماء و صفات الهى هستند ; وقتى نهاد پاك و گوهر درخشان وجودشان را متوجه عالم غيب نمايند ; آفريدگار جهان و داناى غيب و شهود ، بخشى از مسائل غيبى وحقايق هستى را دراختيارشان قرار مى دهد; وبراى ژرف گردانيدن آگاهى آنان ; دريچه اى از آن جهان پنهانى را به رويشان مى گشايد .

بنابراين ارتباط و تماس با جهان غيب بالاستقلال براى آنها عملى نيست ; و رواياتى هم كه در آن ائمه از خود سلب غيب مى كنند ; مفهوم آنها همين است ، كه به غيب مطلق و نامحدود دسترسى ندارند ; و بدون اذن و خواست خدا هم اطلاعات لازم در اختيارشان قرارنمى گيرد; علاوه براين پاره اى از اخبارغيبى نيز كه از ناحيه رسول اكرم (ص) دريافت كرده بودند بر قلمرو آگاهى هاى آنان مى افزود .

يكى از ياران امام باقر (ع) از آنحضرت پرسيد : معنى آيه

« هيچكس بر عالم غيب او آگاه نيست » چيست ؟

حضرت فرمود : ( مگر آنكس كه از رسولان برگزيده است »(1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . سوره جن آيه 26 .

يعنى مگر كسيكه خدا بخواهد ، سوگند به خدا محمد (ص) از كسانى بود كه خدا مى خواست او را بر علم غيب آگاه سازد ، امّا اينكه خداوند درباره خودش فرموده است : « داناى غيب » براى اين است كه باريتعالى نسبت به امورى كه بر بندگانش پوشيده است ; پيش از آنكه بيافريند ، و به فرشتگان برسد ; در مرحله قضا و قدر ، آگاه بوده است ، اين علمى است كه در انحصار خدا است ، اگر اراده اش تعلق گرفت ، ايجاد مى كند ، و اگر نخواست نه ; امّا علمى كه به مرحله قضا و قدر رسيده است ، آن علمى است كه به رسول خدا (ص) القاء شده ، و آنگاه به ما رسيده است » .

*

قرآن با صراحت كامل اعلام مى كند كه حق تعالى ، برخى از افراد برگزيده اش مانند انبياء را در عصرهاى گوناگون بر امور غيب آگاه مى سازد ; ائمه طاهرين نيز با استمداد از عنايات الهى مى توانند هنگام ضرورت با جهان غيب تماس حاصل كنند ; و از آن جا اطلاعات لازم را كسب نمايند .

اين بدان معنى نيست كه ائمه در زندگى عادى خود از نيروى باطن استفاده نموده ، و با جهان پنهانى تماس بگيرند ; و در تمام كارها از پشتوانه غيبى استفاده نمايند ، زيرا اساس كار و برنامه ريزى الهى اين است كه پيغمبر و امام بايد از جنس بشر باشند ; بى آنكه هيچ مغايرت و دگرگونى در نحوه زندگيشان با ديگر مردم وجود داشته باشد ; بلكه از گذرگاه اين برنامه بايست از روى ظواهر امر در كارها تصميم بگيرند ; و در بسيارى از امور با ياران خود مشورت نمايند; وبالاخره اعمالى كه در مسيرزندگى انجام مى دهند ،

در مجراى اختيار و براساس علم عادى قرار دارد ; و مانند ساير افراد انسانى به تكاليف و مقررات دينى موظف و مكلف مى باشند ، اين است كه نمى توان برنامه معمولى آنان را در اجتماع ، و در باب تعليم و آموزش ، و هدايت خلق ، از برنامه ديگران جدا كرد ; عادى بودن خط مشى و روش كار آنان را در زمينه هاى مختلف اجتماعى سبب مى شد كه بعضى مى پنداشتند ائمه در علم و دانش با دانشمندان عادى همطرازند .

توجه به اين نكته هم لازم است كه آگاهى از غيب ، يعنى اطلاع يافتن از وقوع حوادث ، و آنچه شدنى است ; و آنكه فلان حادثه به طور حتم به تحقق خواهيد پيوست ; نمى تواند تأثيرى در مسير رويدادها داشته باشد ; و كارهاى ديگران را تحت كنترل قرار دهد ، و نه حتى منشأ تكليف واقع شود .

علم امام مبنى بر اينكه فلان انسان با اختيار و اراده دست به اقدام خاصى خواهد زد ، در اراده و اختيار آن شخص تأثيرى نمى گذارد ; و عامل بازدارنده اى محسوب نمى شود ، كه آزادى عمل را از انسان سلب كند ; و تكليف هم از راه عادى تحقق مى يابد ، نه با معلومات غيبى ، چه معلومات غيبى و آگاهى از آنچه قضاى حتمى خداوندى است ، و مشاهده پاره اى از حقايق با ديد عميق ملكوتى ; صرفاً اطلاع و آگاهى از حوادث است كه آن هم ايجاد تكليفى نمى كند ، و مورد امر و نهى واقع نمى گردد .

يكى از اصحاب مى گويد : شخصى از اهالى فارس از حضرت ابوالحسن (ع) پرسيد : آيا شما علم غيب مى دانيد ؟ در پاسخ فرمود : امام باقر (ع) فرموده است :

« علم غيب گاهى در دسترس ما قرار مى گيرد ، مى دانيم ،

گاهى در اختيار ما قرار نمى دهند ، نمى دانيم ; خداوند برخى از اسرار را به جبرئيل خبر داد ، او هم به اطلاع محمد (ص) رسانيد ، و محمد (ص) هم هر كس را خواست آگاه كرد »(1) .

شخصى از امام صادق (ع) پرسيد : آيا محمد (ص) نيز ملكوت آسمان و زمين را مشاهده كرد ، چنانكه حضرت ابراهيم مشاهده كرد ؟ فرمود : « آرى پيامبر خدا ديد ، امام شما هم مشاهده كرد »(2) .

از سخنان امام اراده كند از چيزى اطلاع پيدا كند ، خداوند او را آگاه خواهد ساخت »(3) .

« ما واليان امر خدا و خزانه داران علم خدا و محل اسرار وحى خداونديم »(4) .

« خدا بزرگتر از آن است كه به واسطه كسى بر بندگانش احتجاج كند ، امّا اخبار آسمان و زمين را از وى پوشيده بدارد »(5) .

« اگر ميان موسى و خضر بودم ، به آنان خبر مى دادم كه من داناتر ; و به بيان امورى مى پرداختم كه نمى دانستند ، زيرا آنان به آنچه گذشته بود ، دانا بودند ; و از آنچه هست ، و تا روز رستاخيز خواهد بود ، آگاهى نداشتند ; ولى ما علم را از پيامبر به ارث برده ايم »(6) .

« سوگند به خدا علم اولين و آخرين به ما افاضه شده است » يكى از ياران پرسيد: آيا بر علم غيب واقفيد؟ فرمود: واى برتومن از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . اصول كافى ج 1 ص 256 .

2 . بحار ج 26 ص 115 .

3 . اصول كافى ج 2 ص 258 .

4 . كافى ج 1 ص 192 .

5 . بحار ج 26 ص 110 .

6 . كافى ج 1 ص 261 .

نطفه هايى كه در صلب مردان و رحم زنان قرار گرفته ، آگاهم ; واى بر شما سينه هاى خود را وسعت بخشيد ، ديدگانتان بينا مى شود ; و قلب شما به درك مسائل نائل مى گردد ; ما حجت خدا در ميان خلقيم ، اما تنها مؤمنى تاب تحمل اين حقايق را دارد ، كه ايمانش همچون كوه تهامه محكم و استوار باشد ; سوگند به پروردگار اگر بخواهم از سنگ ريزه ها شما را با خبر مى سازم ; در صورتيكه هيچ شب و روزى نمى گذرد ، مگر آنكه بر تعداد سنگ ريزه ها افزوده مى شود ; به خدا سوگند پس از من به دشمنى و عداوت با يكديگر برمى خيزيد ; تا آنجائيكه گروهى از شما گروه ديگر را از ميان مى برد و نابود مى سازد »(1) .

امام باقر (ع) مى فرمايد :

« حدود علم و دانش پيامبر را از اميرمؤمنان (ع) پرسيدند ; فرمود : پيامبر گرامى علم كليه انبياء را مى دانست ; و از جريانات گذشته و آينده آگاه بود ، آنگاه اضافه كرد : به خداييكه جانم در دست او است سوگند ، من همه دانش و علوم پيامبر را مى دانم ، و تا قيامت از گذشته و آينده باخبرم »(2) .

و نيز از سخنان آن حضرت است :

« متحيّرم از گروهى كه به ولايت و پيشوايى ما معتقدند ، و اعتراف دارند كه پيروى و اطاعت از م ، همچون اطاعت از اوامر خدا و رسول واجب است ; اما نقض دليل خود مى كنند و به علت قلب ناسالم با خود به دشمنى برمى خيزند ; حق ما را دست كم مى گيرند، وايراد واشكالى بركسانى دارند كه به حقوق ماآگاهند; آيا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . بحار ج 26 ص 27 .

2 . بحار ج 26 ص 110 .

مى پنداريدخداوند به اطاعت بندگان ازاولياء خويش فرمان مى دهد ; اما اخبار آسمان و زمين را از آنان پوشيده مى دارد ؟ و در مورد مسائل و رويدادهايى كه با آن برخورد مى كنند ; مواد علمى موردنياز را از آنان دريغ مى نمايد ؟ »(1) .

امام صادق (ع) از اميرمؤمنان على (ع) نقل مى كند كه فرموده است :

« خداوند به من نه امتياز بخشيده كه به هيچ كس پيش از من جز به پيغمبر عطا نشده است : راههاى دانش به رويم گشوده شد ; به من علم به مرگه ، بلاه ، نسب ه ، و فصل خطاب ( آنچه حق را از باطل جدا مى سازد ) تعليم گرديد ; به اذن الهى در ملكوت نظر كردم ، آنگاه رويدادهاى گذشته و آينده برايم روشن گشت ; خداوند دين مردم را به ولايت من كامل ساخت ; و بر آنان نعمت را تمام كرد ، و اسلامشان را پسنديد ; زيرا در روز ولايت به محمد (ص) فرمود : مردم را آگاه ساز كه دينشان را در اين روز كامل گردانيدم ، و نعمتها را بر آنان تمام كردم ، و اسلامشان را پسنديدم » اينها منّتهاى خدا بر من است ، پس سپاس و ستايش مختص ذات اقدس اوست »(2) .

اينها خلاصه اى از يك فصل طولانى از رواياتى است كه در اين زمينه ها از ائمه طاهرين به ما رسيده است ; و در هر موقعيتى كه براى بيان حقايق غيبى احساس وظيفه و تكليف مى كردند ; زبان غيب گوى خود رامى گشودند; و مسائل پنهانى راآشكار مى ساختند .

*

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . اصول كافى ج 1 ص 261 .

2 . بحار ج 26 ص 141 .

« اينكه على (ع) مى گويد : « از حوادث آينده آنچه از من بپرسيد، خبر خواهم داد» نه ادعاى خدايى است ، و نه ادعاى نبوت ; بلكه منظور حضرت از اين جمله اين است كه من اين آگاهى از غيب را از رسول خدا آموخته ام ; آنگاه اضافه مى كند : در خبرهاى غيبى كه از ناحيه على (ع) رسيده است ; ما ارزيابى و امتحان كرده ، و همه خبرهاى او رابا حقيقتومطابق واقع يافته ايم;وواقع نمايى خبرهاى غيبى آن حضرت ، نشانه اين است كه اين فرموده او كاملاً درست و بيانگر دانش انحصارى و علم به غيب اوست : « سوگند به خدايى كه جانم در اختيار او است ( از حوادث آينده خبر دارم ) و از هر چه بپرسيد آگاهتان خواهم ساخت »(1) .

داستان ميثم تمّار از سلسله داستانهاى معروف است :

مى گويند روزى على (ع) در حضور گروه زيادى از مردم ميثم تمّار را كه از ياران خاص آنحضرت به شمار مى آمد ، مخاطب قرار داد ; و سرنوشت غم انگيز و اندوهبارش يعنى آنچه راكه بر او خواهد گذشت ، چنين به وى گوشزد نمود :

« اى ميثم بدان تو پس از من دستگير مى شوى ، و بر سر دار خواهى رفت;دردومين روزاين ماجرارااز سرخى خون بينىو دهانت ، ريشت رنگين مى شود ; و روز سوم با ضربه نيزه اى كه بر تو اصابت خواهد كرد ، به جوار رحمت حق خواهى شتافت ; آن روز را منتظر باش، جايگاهى كه اين حادثه در آن اتفاق خواهد افتاد، نزديك خانه عمروبن حريث است ; و تو دهمين نفير كه به چنين كيفيتى جان مى سپارى ; با اين تفاوت كه چوبه دارت از ديگران كوتاهتر است ; درختى كه ماجرايت بدان ختم مى شود ، به تو نشان خواهم داد ; دو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ


1 . شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 175 .

روز گذشت سپس آن درخت خرما را به ميثم نشان داد .

ميثم روزها گاه در پناه درخت قرار مى گرفت ، و در آن فضاى باز كه جايگاه ساكت و امنى بود ، به عبادت و نماز و نيايش و راز و نياز به درگاه ربوبيت مشغول مى شد ; و لحظاتى نيز توجه خود را به درخت معطوف مى ساخت; وچنين زمزمه مى كرد: خدايت مبارك گرداند كه من براى تو آفريده شده ام ، و تو هم براى من روئيده اى .

هرگاه به عمرو بن حريث برخورد مى كرد ، مى گفت : همسايگى مرا نيكو دار ، اما عمرو منظور وى را نمى دانست ; و با شگفتى مى پرسيد : تصميم گرفته اى منزل ابن مسعود را خريدارى كنى ، يا منزل ابن حكم ر ؟ .

روزها سپرى گشت ; مولاى متقيان على (ع) به شهادت رسيد ، و ماجراى ميثم آغاز شد ; روزى او را دستگير و تحويل عبيدالله زياد دادند ; و موقعيت ميثم از لحاظ اخلاصى كه به على (ع) داشت به وى گزارش كردند ; و او هم كه همواره در خاموش كردن شعله هاى ايمان و محبت به آل على (ع) مى كوشيد ; سرمست از قدرت ، ميثم را مخاطب قرار داد و گفت : خداى تو كجاست ؟

ميثم بىواهمه و اعتنا از قدرت و تسلط او ، پاسخ داد : در كمين ستمكاران است ; گفت :

شنيده ام از سرنوشت تو خبر داده است . گفت : آرى و سپس پاى فشرد تا جزئيات سخنان على(ع)را برايش معلوم دارد ،و پرسيد : خبر داد كه نسبت به تو چه رفتارى در پيش مى گيرم ؟ جواب داد :

مولايم على (ع) آگاهم ساخت كه تو مرا به دار مى زنى ، دهمين نفرم كه با چنين وضعى به شهادت مى رسم ; و چوبه دارم از همه كوتاهتر است. عبيدالله باآوايى كه خشم از آن مى باريدگفت: من