سخنى پيرامون غيب و شهود
جهان غيب در برابر عالم شهود قرار داد ، آنچه از قلمرو حواس انسان بيرون است ;
و به صورت ظاهر قابل درك نيست ، از عالم غيب محسوب مى گردد ; مابر اوضاع
و احوال رستاخيز و كيفيت ثواب وعقاب در آن روز آگاهى نداريم ; و از چگونگى وجود
فرشتگان و ذات و صفات حضرت حق بى خبريم ; نه بدان سبب كه
ازاجسام كوچكولطيف محسوب مى شوند، بلكه بدان جهت كه برتراز افق درك محدود انديش ما
هستند ; و از دايره زمان و مكان بيرونند .
غيب را هم مى توان به دو گونه تقسيم كرد ، غيب مطلق ، و غيب نسبى ; برخى از
غيب ها مطلقند كه براى هر كس و در هر زمان در غيب مى باشند ، كه هيچگاه در قلمرو
حواس ظاهرى انسان قرار نمى گيرند ; همچون ذات مقدس حق ، گاهى غيب نسبى است كه نسبت
به بعضى شهود و نسبت به برخى ديگر غيب است .
امّا هر چيزى كه از طريق يكى از حواس پنج گانه قابل درك است، بايدازعالم شمرد;
وبه عبارت ديگرشهود قرارگرفتن مشهود در حيطه حواس ظاهرى انسان است ; ماده و آثار آن
از اين جهان شهودند، چون قابل درك وسيله يكى از حواس انسانند; حتى اگر به
علت كوچكى و ناچيزى با چشم غير مسلّح هم قابل رؤيت نباشند ، همچون اتمه ،
ميكروبه ، و ويروسه ، همه اينها از عالم شهودند ، ولى چون حجمشان كوچك و ناچيز
است ، حواس ما برد كافى براى شناخت آنها را ندارند ; و چنان هم نيست كه به وسيله
ابزار و وسائل خاصى كه جسم و حجم آنها را ميليونها بار بزرگتر نشان مى دهند ; براى
ما قابل درك نباشند .
همچنين اكتشافات دانشمندان و محققان از يك رشته حقايق كه دراين جهان پر از
اسرارورموز وجوددارد، همچون نيروى جاذبه ، واشعه ايكس، وليزر، از علوم غيبى محسوب
نمى شوند ; هر چند به حسب ظاهر قابل شناخت نيستند، ولى چون اين حقايق توسط اسباب
و وسائل طبيعى به دست آمده ، و پس از كشف شدن اين رازها در اختيار مردم قرار
مى گيرند ، نمى توان از علوم غيب شمرد .
اينجا است كه نقص درك از ناحيه حواس محدود و مشخص ما است ، كه تا اين حد به طور
طبيعى نمى توانند واقعيت امر را بر ما روشن سازند .
*
گاهى قدرت احساس برخى از حيوانات به مراتب بيشتر از ما است ، آنها مى توانند
امورى كه بر ديدگان ما پوشيده مى مانند ببينند ; و يا با يكديگر حواس خود درك
كنند ، در حالى كه ما از راه آثار و ثمرات آنها مى توانيم بر وجودشان آگاهى يابيم .
بنابراين آنچه در دايره جهان غيب قرار گرفته است ، برخلاف پديده هاى مادى كه با
حواس ما سنخيت دارند ، و يا با ابزار علمى آنهم نه بى قيدو شرط بلكه با شرايط خاص
و در شعاع محدود خود قابل تشخيصند; به علّت عدم احاطه مابر آنها، تصورشان جز از
طريق
دلائل عقلى و اخبار و اعلام كسانى كه احاطه و تسلط بر جهان غيب دارند ، و از
امور پنهانى با خبرند ، براى ما مقدور نيست; چه از تأييد گفتار وسخن آنها كه ما را
به حقايقى كه از آن بى خبر بوديم رهنمون مى شوند، به يك مفهوم علمى دست مى يابيم;
وايمان واعتقادمان بر اين اساس استقرار مى يابد ، اين است كه تصور ما از جهان غيب
منحصراص از طريق مفاهيم و صورتهاى علمى امكان پذير است .
پس اين وجود ناقص و محدود ما است كه چون در چهارچوب ماده محبوسيم ، سبب خروج
حقايق فراوانى از قلمرو ادراكمان مى شود ، و از دست يابى به اسرار و رموز بسيار
محروم مى گرديم ; و حتى قدرت كافى براى درك پديده هاى عالم محسوس هم كه با وجود
مادى ما سنخيّت دارند ، بى قيد و شرط نداريم ; و به همين سبب براى ما جهان هستى به
دو بخش آشكار و نهان ( غيب و شهود ) تقسيم مى شود .
امّا همين حوادث و امور ناپيدا و نامحسوس كه از ديد ما پنهانند ، و در كشان براى
ما ميسر نيست ; بر فرمانرواى عالم هستى و پروردگارى كه سايه تسلط و اقتدارش بر
ذره ذره كائنات افتاده است ، و بر زمان و مكان احاطه مطلق دارد ، آشكار و حاضر
و روشن است ; و هيچ مانعى بر سر راه علم و دانش بيكرانش نيست ، تا قدرت او را محدود
سازد .
هر حادثه و رويدادى كه در بستر زمان گذشته اتفاق افتاده ، و از خاطره ها محو
شده ، و حتى در صفحه تاريخ نيز انعكاس نيافته است ; و بر ما پوشيده و پنهان است ،
در پيشگاه پروردگار حاضر و مشهود مى باشد .
بهشت و دوزخ و رستاخيز كه در آينده نامعلوم و بسيار دور
براى ما محقق مى شود ، و هم اكنون هيچ تصويرى از زمان آن را نمى توانيم ارائه
دهيم ; نسبت به خداوند حاضرند ; آفريدگارى كه براى ذاتش حدّى نمى توان تصور كرد ،
و هيچ نقطه اى در سراسر نظام هستى از وجود مقدس او خالى نيست ، طبعاً از همه چيز
آگاه است ; و بر كليه حقايق و امور اشراف دارد .
از رويدادى كه ميلياردها سال بر آن گذشته ، و يا ميلياردها سال ديگر رخ مى دهد ،
بيرون از دايره علم او نخواهد بود ; ترسيم حوادث گذشته و آينده در افق فكر و وجود
محدود ما است ، كه زمان و مكان مشخّصى را به خود اختصاص داده ايم ، چون ما يك پديده
مادى هستيم ، و بر اساس قانون نسبيت و فيزيك ، ماده در تكامل تدريجى
وتغييرات هميشگى خودبه زمانومكان نيازمند است.
امّا علم او به تمام معنى « حضورى » است ، همانگونه كه علم و آگاهى ما نسبت به
خودمان به طور حضور و شهود است ; ذات اقدسش در عين اينكه غير از پديده هاى او است ،
از آنها هم جدا نيست ، و گذشته ها و آينده ها بى هيچ واسطه اى در پيشگاهش حضور
دارند .
امير مؤمنان على (ع) فرمود : « هر رازى پيش تو آشكار و هر پنهانى نزد تو حاضر
است »(1) .
آرى او از مجموعه اتمها در زمين و آسمان ، و اقيانوسه ، و از حركت و مسير
ميلياردها موجودات كوچك و بزرگ در ابعاد عالم هستى ، و از پيدا و نهان هر چيز خبر
دارد ; علم او به گذشته ها
وموجودات فعلىواحاطه كاملوتسلط غيرقابل رقابتش بررويدادهاى كنونى منحصرنمى شود ;
بلكه آگاهى او به آينده نيز مانند زمان حال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نهج البلاغه خطبه 105 .
است .
اگر ما در همه جا حضور داشتيم ، و تنها نقطه خاصى را اشغال نكرده بوديم ; در آن
حال بر همه حقايق آگاه و بر جزئيات امور واقف بوديم ; و هيچ چيز كوچك و بزرگ نبود
مگر آنكه زير پوشش ديد گسترده ما قرار داشت .
علم او با علم انسان هيچ تشابهى ندارند و نمى توان با يكديگر مقايسه كرد ،
و دانايى او را با اسلوب تحقيق در مخلوق شناخت ، چه علم انسان ، به وجود معلوم در
خارج نيازمند است ; ابتدا بايد معلومى وجود داشته باشد ، و در عرصه هستى نمود پياد
كند ، تا علم انسان به آن تعلق گيرد ولى در مورد خداوند مسئله به اين صورت مطرح
نيست ، اصولاً براى او نه غيبى است ، و نه چيزى زير پوشش قرار دارد ; بلكه عالم
يكسره در برابر او شهادت است .
ما هرگاه از راه حواس ظاهرى به علومى دست يابيم ، علم به غيب محسوب نمى شود ،
ولى علومى كه در تحصيل آنها نيازى به حواس پنجگانه نيست و از طرق ديگر به دست
مى آيند ; علم غيب مى باشد .
همه پديده ها و حوادث جهان مادى از جهان كاملترى نازل گرديده اند ، و در آن جهان
نامحسوس تحقّق عالى ترى دارند ; اگر انسان ظواهر اشياء را به وسيله حواس خويش درك
نمود و از اين طريق به عالم حقيقت آگاهى يافت ; اينگونه شناختها علم به غيب نيست ،
امّا چنانچه حقيقت نهان اشياء را با چشم باطن مشاهده كرد ; و مراحل كمال وجودى آنها
را ملاحظه نمود ، و از اين راه بدون دخالت حواس به كشف ظواهر اشياء نائل گرديد ،
اينگونه علوم علم به غيب محسوب مى گردد .
قرآن مى فرمايد :
« او داناى نهان و آشكار است و او است بخشنده و مهربان »(1) .
« او است عالم به جهان غيب و شهود و بزرگ و بلند مرتبه »(2) .
« اى داناى عالم پيدا و نهان تو خود ميان بندگان در آنچه نزاع برانگيزند حاكم
فرم »(3) .
« من بر غيب آسمانها و زمين دانا و بر آنچه آشكار و پنهان داريد آگاهم »(4) .
« سپس به سوى خدايى كه داناى پيدا و نهان است باز مى گرديد ، و او شما را به
آنچه كرده ايد آگاه مى سازد(5) .
« داناى نهان و آشكار خلق او است و هم او به تدبير خلق دانا و بر همه چيز آگاه
است »(6) .
اميرمؤمنان على (ع) مى فرمايد :
« او به همه چيز دانا است ، اما نه بوسيله ابزار و وسائلى كه با نبودن آنها علم
نيز منتفى مى شود ; بين او و معلوماتش امر زائدى به نام علم وجود ندارد ; تنها ذات
اقدس او است و بس »(7) .
*
در اينجا اين مسئله مطرح مى گردد كه آيا علم به غيب از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره حشر آيه 22 .
2 . سوره رعد آيه 9 .
3 . سوره زمر آيه 46 .
4 . سوره بقره آيه 33 .
5 . سوره جمعه آيه 8 .
6 . سوره انعام آيه 73 .
7 . توحيد صدوق ص 73 .
خصايص آفريدگار و منحصر به ذات پاك او است ؟ آيا تنها وجود بى منتهاى خالق است
كه چون به تمام جهان هستى احاطه دارد ، غيب و شهود نسبت به حضرتش يكسان است ; يا
براى يك انسان نيز امكان ارتباط با جهان ناپيدا ميسر خواهد شد ؟ .
برخى از صاحب نظران بر اين اعتقاد پاى مى فشارند ، كه علم به غيب و آگاهى از
حقايق پنهانى ، منحصر به ذات خداست ; از گذرگاه انديشه آنان حتى براى انبياء
و بزرگان دين نيز دسترسى به چنان امورى امكان ناپذير نيست ; اين گروه براى اثبات
نظر خود كه همان انديشه انحصار غيب در وجود خدا است ; به يك سلسله آياتى تمسّك
جسته اند كه مبدأ كمال مطلق علم غيب را از مختصات خود شمرده ، و آن را در پوشش
كتمان و رمز حفظ نموده است ; و انبياء گذشته نيز آن را با قاطعيت از خود نفى
كرده اند ; بخشى از اين آيات چنين مى گويند :
« و كليد خزائن غيب نزد خدا است كسى جز او بر آن آگاه نيست »(1) .
« بگو كه من مالك سود و زيان خويش نيستم ، مگر آنچه خدا بر من بخواهد ; و اگر من
از غيب آگاه بودم ، بر نفع و خير خود هميشه مى افزودم ; و هيچگاه زيان و رنج
نمى ديدم ، و من نيستم مگر بشرى ترساننده و بشارت دهنده گروهى كه اهل
ايمانند »(2) .
« من نمى گويم كه خزائن خدا نزد من است ، و نه مدعيم كه از علم غيب حق آگاهم ;
و نه دعوى مى كنم كه فرشته آسمانم »(3) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره انعام آيه 59 .
2 . سوره اعراف آيه 188 .
3 . سوره هود آيه 31 .
« بگو كه در آسمان و زمين كسى از غيب جز خدا آگاه نيست ; و هيچ نمى دانند چه
هنگام زنده و بر انگيخته خواهند شد »(1) .
« بگو من پيامبرى نوظهور و برخلاف پيامبران ديگر نيستم ، و نمى دانم نسبت به من
و شما چه خواهد شد »(2) .
« و از اهل مدينه كسانى هستند كه بر نفاق تمرين كردند ; و تو آنها را
نمى شناسى » .
بنابراين به جز ذات ربوبيت هيچ انسانى حتى انبياء خدا به علم غيب دست نتوانند
يافت .
اين مطلب درست است كه جز خدايى كه وجودش نامحدود و بر نظام هستى احاطه كامل
دارد ; هيچ كس از غيب مطلق آگاه نيست ; و اين علوم منحصراً در اختيار باريتعالى است
و بس ; و هر چند برترى انبياء بر سايرين از جهات ديگر محرز است ; امّا به لحاظ
محدوديت وجوديشان ذاتاً توانايى احاطه بر جهان غيب را ندارند ; در عين حال چنين هم
نيست كه اين محدوديت به بسته شدن درهاى خداوندى هم كه مالك غيب و شهود است ،
نتوانند بدان دسترسى پيدا كنند ; زيرا دست يابى بر غيب ، موهبتى است كه هرگاه
خداوند بخواهد درهايى از آن را به روى برخى از انسانهاى لايق و رسولان پاكباز خود
مى گشايد ; و آنها را به چنان عالمى پيوند مى دهد و اين نوع دانشها پرتوى از علم
الهى و مربوط به ذات پاك خداست، وعلم استقلالىوذاتى در مقابل علم او محسوب نمى شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره نمل آيه 65 .
2 . سوره احقاف آيه 9 .
آيات ياد شده نشان مى دهد كه مردم عصر جاهلى تصور مى كردند پيامبر به همه جهان
و آنچه در آن است تسلط دارد ; و داراى آنچنان قدرتى است كه مى تواند هر آنچه خير
و منفعت است ، به سوى خود جلب كند ; و به آسانى قادر بر دفع هر آسيب و زيانى نسبت
به خويشتن است .
خداوند به پيغمبر (ص) دستور مى دهد كه براى نفى اين آگاهيها با صراحت اعلام كند
كه من چنين توانى در خود سراغ ندارم ; بلكه هر چه نيرو دارم از آن خدا است ; و از
ناحيه آن ذات لازيال به من افاضه شده است ; بهره ام از علم و دانايى نيز همان است
كه توسط وحى و تعليم الهى به من آموخته مى شود ; و اگر غير از اين بود ، مى توانستم
به گنجهاى زير زمين دسترسى پيدا كنم ، و ثروت و اموال سرشارى براى خويش تهيه
نمايم ; و هيچگاه آسيبى به من نمى رسيد ، زيرا با پيش بينهاى لازم هر بلا و زيانى
را از خود دفع مى كردم .
در اينجا رسول خدا با قطع نظر از وحى و تعليم الهى ، علم و اطلاع خود را از امور
ياد شده سلب مى كند ; و مردم را به سوى اين انديشه و متفرّعات آن سوق مى دهد ; اما
همين پيامبر به وسيله وحى الهى از نقشه هاى شوم توطئه گران آگاه مى شود ، و با
روشدن طرحهاى دشمنان به علت دستيابى به چنين آگاهيهايى ، از خطر حتمى رهايى
مى يابد ; پس اين گونه آيات دلالتى بر سلب علم غيب به طور مطلق از غير خدا ندارد ;
و نمى توان آياتى را كه صريحاً تعليم علم غيب را به پيامبران اعلام مى كند ناديده
گرفت .
و اينكه در آيه مى فرمايد : « بگو من پيامبر نوظهور و بر خلاف پيامبران ديگر
نيست » در مقام بيان اين نكته است كه مقتضاى
پيامبرى اين نيست كه بدون اتكاء به منبع پايان ناپذير علم الهى ، ا ز وجود او
علوم و دانش گوناگون بجوشد ; چنانكه علم ديگر انبياء نيز متكى به شخص آنها نبود ،
و بدون وحى و تعليم الهى علم و دانائى نسبت به سرانجام و عاقبت كار خود و ديگران را
از خويشتن نفى مى كردند .
در آيه مربوط به منافقين ، روشن است كه تمرين و ممارست بر نفاق ، تنها مى تواند
راه شناسايى عادى را مسدود كند ; اما مانع از اطلاعات غير عادى نخواهد شد ; و آنچه
در آيه مطرح است ، نفى شناخت عادى است، نه غيرعادى، كه از طريق غيب حاصل مى گردد.
به استناد تاريخ پيامبر گرامى نه تنها خود منافقين را مى شناخت ; بلكه در موارد
مقتضى چهره آنان را به صاحبان سرّ از اصحاب خويش ، نشان مى داد .
مى نويسند : حذيفه از خواص اصحاب و رازدار رسول خدا (ص) بود ; و آن حضرت منافقان
را به او معرّفى كرده بود ; روزى خليفه دوم از او پرسيد ، در ميان كارگزاران من كسى
از منافقين ديده مى شود ؟ او گفت : آرى ، خليفه پرسيد آن شخص كيست ؟ حذيفه از ذكر
نام او خوددارى كرد ; امّا خليفه بالاخره وى را شناخت ; و از كار بركنارش كرد .
در نماز بر ميّت روش عمر بر اين بود كه اگر حذيفه در نماز ميّت شركت مى كرد ،
عمر بر جنازه نماز مى گذارد و گرنه از نماز خوددارى مى نمود »(1) .
اصولاً تكليف بدون شناسايى ممكن نيست ; خداوند به پيامبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اسد الغابه ج 1 ص 391 .
گرامى دستور مى دهد كه با كافران و منافقان بجنگد ، و از خواسته ها و نظرات آنان
پيروى نكند ; آنجا كه مى فرمايد :
« اى پيامبر با گروه كافر و منافق نبرد كن ، و شدت عمل به خرج بده »(1) .
« گروه كافر و منافق را اطاعت مكن، و آزار آنان را واگذار و بر خدا توكّل
كن »(2) .
آيا امكان دارد كه خداوند به پيامبر دستور نبرد و شدت عمل نسبت به منافقين
بدهد ; ولى پيامبر آنها را نشناسد ، از سويى هشدار دهد كه به درخواست آنان توجه
نكند ، و از سوى ديگر در عين حال شناخت چهره اين عناصر را تا آخر عمر بر پيامبر غير
ممكن سازد ; از اين بيان نتيجه مى گيريم كه ناشناختگى چهره واقعى و دورويى برخى از
منافقان موقت بوده نه دائمى(3) .
قرآن كريم علم غيب را به امر پروردگار براى انبياء بزرگوار اين چنين اثبات
مى نمايد :
« و خدا شما را از سرّ غيب آگاه نسازد ، وليكن براى اين مقام از پيامبران خود هر
كه را مشيّت او تعلّق گرفت ، برمى گزيند ; پس شما به خدا و پيامبرانش بگرويد »(4) .
« و اين از اخبار غيبى است كه به تو وحى مى كنيم »(5) .
« او داناى غيب عالم است ، و هيچكس را بر غيب خود آگاه نسازد ، مگر كسى را كه از
وى راضى باشد ; همچون پيامبران ، كه بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره توبه آيه 73 .
2 . سوره احزاب آيه 48 .
3 . آگاهى سوم ص 184 .
4 . سوره آل عمران آيه 179 .
5 . سوره آل عمران آيه 44 .
محافظت او فرشتگان را از پيش رو و پشت سر مى فرستد »(1) .
اين آيه خاطرنشان مى سازد كه خداوند ذاتاً مالك حقيقى علم به غيب است ; و كسى را
به غيب خود آگاه نخواهد ساخت ، مگر آنانكه مورد رضايت او باشند ; و از اين گروه
انبياء هستند كه خداوند از علم به غيب آگاهشان مى سازد ، و براى آنان محافظانى
مى گمارد ; و نيز مى فرمايد :
« همانا قرآن كلام رسول بزرگوار حق « جبرئيل » است ، كه فرشته با قوت وقدرت است;
ونزد خداى مقتدر عرش باجاهومنزلت مى باشد ; و فرمانده فرشتگان و امين وحى خدا است،
ورسول عصر شما ( محمد « ص » ) كه مجنونش خوانيد ، هرگز مجنون نيست ، و او امين وحى
جبرئيل را در افق اعلاى شرق درست مشاهد كرد ; و اين رسول شما بر وحى از عالم غيب
بخل نمىورزد . ( و اگر صلاح بداند آنچه از غيب آموخته به شما آگاهى مى دهد )(2) .
كه در اينجا پيامبر را از بخل ورزيدن نسبت به آگاهيهاى غيبى تنزيه نموده ، و به
طور اجمال بيانگر اطلاع او از غيب است .
« چنين نبوده كه خداوند شما را بر غيب آگاهى دهد ولى از رسولان خويش هر كه را
بخواهد برمى گزيند »(3) .
كه منظور برگزيدن انبياء براى افاضه علم غيب است ، و خداوند آن را در اختيار
بندگان برگزيده خود قرار مى دهد .
هنگامى كه اين دو دسته آيات در كنار هم قرار گيرند ، شواهد و قرائنى در خود اين
آيات ديده مى شود ، كه حاكى است بين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره جن آيه 26 .
2 . سوره تكوير آيه 23 ـ 19 .
3 . سوره آل عمران آيه 179 .
اين دو دسته تنافى و اصطكاك وجود ندارد ; بلكه در آيات نخستين غيب استقلالى
و ذاتى را نفى مى كنند ; و آيات اخير غيبى را اثبات مى كنند كه وسيله تعليم
پروردگار انجام مى گيرد ، و از اين طريق انسانهاى صلاحيت دار براى ورود به حوزه غيب
و امور پنهانى آمادگى پيدا مى كنند .
آرى وحى بر پيامبران يكنوع ارتباط ناشناخته رسولان خدا با جهان غيب است ، و اين
افاضه خداوندى است كه بر قلب هر يك از بندگان برگزيده خود چنين پرتوى را
مى تاباند .
از سوى ديگر بايد به اين نكته توجه داشت كه آگاهى بر غيب براى انبياء ، محدود
و متناسب ظرفيت روحى و معنوى آنها است و در اين مورد رشد نفسانى و فكرى آنان ملحوظ
مى گردد ، و كسانى هم كه ادعاى علم غيب درباره انبياء و ائمه بزرگوار مى كنند ،
مدّعى علم غيب ذاتى و استقلالى براى آنان نيستند .
بدين ترتيب مفهوم هر دو دسته از آيات قرآنى يعنى آياتى كه علم غيب را به طور
كلّى از غير خدا نفى مى كنند ، و آيات ديگرى كه غيب را براى مردان خدا و برگزيدگان
حق ، در چهارچوب اراده خد ، و به صورت محدود اثبات مى نمايند ، كاملاً روشن
مى شود .
*
اصولاً ادعاى رسالت الهى و نبوّت ، با ادعاى ارتباط با جهان غيب و آگاهى از وحى
همراه است ; و اين كاملاً بى معنا است كه پيامبرى از يك سو دعوى نبوّت كند، واز سوى
ديگر علم غيب را به كلّى از خود سلب نمايد ; و اينكه قرآن روى نفى علم غيب از
انبياء تكيه مى كند ، به خاطر تخطئه طرز تفكر جاهليت درباره امتيازات استثنايى
و خصايص انبياء است ; چه آنها مى پنداشتند كه انبياء از
ويژگيهاى انسانهاى عادى مبرّا و به دورند ، و به آنچنان آگاهى و علمى فوق توان
بشرى در جهان هستى مجهزند ، كه با قدرت و توانايى رقابت ناپذير و نامحدود خود
مى توانند به هر كارى كه از آنان تقاضا شود بى هيچ درنگى دست يازند .
شك نيست كه چنين بينشى در عصر جاهليت ، راه را براى
موردپرستش قرارگرفتن پيامبران به عنوان موجودات فوق بشرى هموار مى نمود ; لذا قرآن
براى نفى اينگونه پندارها و آماده كردن ذهنيّات آنها تا واقعيت را بپذيرند ، اعلام
مى دارد كه پيامبران مانند انسانهاى عادى غذا مى خورند ، و راه مى روند، وبه
استراحت مى پردازند; و با اين وجود مهمترين امتيازشان اين است كه از طريق وحى پيام
الهى را مى گيرند ; و به انسانهاى تحت پوشش رسالت خود مى رسانند .
هدف قرآن اين است كه از يك سو حقانيّت رسالت انبياء را در ميان توده هاى بشرى
تثبيت كند ، انبيائى كه از ميان همين جامعه برخاسته اند ، و از سوى ديگر تفكرات
باطل كوته نظران را بكوبد ; تا آلوده به شرك نشوند ، آن سان كه انبياء خدا را به
عنوان موجودات فوق بشرى مورد پرستش قرار دهند ; اين است كه مى فرمايد :
« و گفتند ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد ، تا آنكه از زمين براى ما چشمه آبى
بيرون آرى ، يا آنكه تو را باغى از خرما و انگور باشد ; كه در ميان آن باغ نهرهاى
آب جارى گردد ; يا آنكه آسمان بر سر ما فرو افتد ، يا آنكه خدا را با فرشتگانش
مقابل ما حاضر آرى ; يا آنكه داراى خانه اى از زر باشى ; يا آنكه بر آسمان بالا
روى ; و باز هم هرگز ايمان به آسمان رفتنت نياوريم ، تا آنكه بر ما كتابى نازل
كنى ، كه آن را قرائت كنيم ; بگو خدا منزه است از آنكه من او و يا فرشتگانش را حاضر
سازم ، آيا من فرد بشرى بيشترم كه از جانب
خدا به رسالت آمده ام ؟ »(1) .
« و باز گفتند چرا اين رسول غذا تناول مى كند ، و در بازار راه مى رود ، و چرا
فرشته محسوس و ظاهر بر او فرود نمى آيد ، تا گواه صدق او باشد ، يا چرا بر اين رسول
گنجى فرو نيافتد ، يا چرا باغى ندارد كه از ميوه هايش استفاده كند ؟ »(2) .
اين بود طرز تفكر انسانهاى عصر جاهليت كه قرآن اينگونه با اين بينش برخورد
مى كند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره اسرى آيه 94 ـ 90 .
2 . سوره فرقان آيه 8 ـ 7 .
آيا امام مى تواند با جهان غيب ارتباط بگيرد ؟
در ميان افراد بشر كسانى وجود دارند كه به يارى الهام و اشراق ، دريچه اى از
گنجينه هاى نهانى به رويشان گشوده مى شود ، و از برخى حقايق پوشيده و ناپيدا آگاه
مى گردند ; در حالى كه از طريق استدلال و به كار افتادن دستگاه تفكر و نيروى
عقلانى ، هرگز براى انسان ورود به چنين حوزه اى ميسّر نخواهد شد .
اينگونه ادراك غير حسى و تعقلى كه جلوه هايى از اشراق و الهام است ، يك راه
واقعيت شناسى است ; كه هر چند از نظر جهان بينى محدود و يك بعدى مادّى ،
توجيه ناپذير نيست ; اما از لحاظ اصول علمى غير قابل انكار است .
« دكتر الكسيس كارل » از دانشمندان معروفى است كه براى الهام و ادراك عرفانى
منزلتى خاص و ارزشى ويژه قائل است ، و آن را يك موهبت استثنايى مى داند ،
و مى نويسد :
« نوابع علاوه بر نيروى مطالعه و درك قضاي ، از خصايص ديگرى چون اشراق
برخوردارند; بااشراق چيزهايى را كه بر ديگران پوشيده است ، مى يابند ; و روابط
مجهول بين قضايايى را كه ظاهراً باهم ارتباط ندارند،
مى بينندو وجودگنجينه هايى مجهول رابه فراست
درمى يابند ; روشن بينان بدون استفاده از اعضاء حسّ خود افكار ديگران را درك
مى كنند ، و حوادث دور از لحاظ زمان و مكان را كم و بيش مى بينند ; و از بعضى اشياء
و قضايا اطلاعات مطمئن ترى از آنچه با اعضاء حس درك مى شود ، مى دهند .
براى فرد روشن بين خواند افكار شخصى ديگر ، به اندازه توصيف چهره وى آسان است ;
ولى كلمات ديدن و حس كردن براى بيان آنچه در شعور وى مى گذرد ، كافى نيست ; چون
چيزى را نمى بيند ، در جايى جستجو نمى كند ، بلكه فقط مى داند .
چه بسيار كسانى كه در حال عادى روشن بين نيستند ، ولى در طول عمر خود يكى دو بار
اين قبيل ارتباطات را تجربه كرده اند ، به اين ترتيب گاهى شناسايى دنياى خارج از
راههاى ديگرى به جز اعضاء حسى براى ما ميسر مى شود ، شكّى نيست كه فكر مى تواند حتى
از فواصل دور دو فرد انسانى را مستقيماً با هم مربوط كند ; اين قضايا كه مطالعه
آنها در عهده علم جديد « متاپسيشيك » است ، بايد همانطورى كه هست پذيرفته شود ;
زيرا حقايقى دربردارد ، و جنبه اى از وجود انسانى را كه هنوز خوب شناخته نشده است ،
معرفى مى كند ; و شايد بتواند علت روشن بينى فوق العاده برخى ها را براى ما روشن
سازد »(1) .
بدين ترتيب براى روح آدمى وسيله ديگرى جهت ارتباط با جهان خارج وجود دارد ، كه
وراء ادراك حسى و تعقلى است ; و محققين به كمك دانش خويش و تحقيقات و پژوهشهاى
لازم ، آگاهى از غيب را براى بشر امرى ممكن ، بلكه تحقق يافته تلقى مى كنند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . انسان موجود ناشناخته از ص 135 به بعد .
*
همانگونه كه به تجربه ثابت شده است كه انسان هنگام خواب مى تواند با جهان خارج
تماس بگيرد ; و اطلاعاتى كسب كند ، هيچ مانعى بر سر راه نيست كه در وقت بيدارى نيز
قدرت روحى و باطنى او چنين دستاورد ارزشمندى را ارائه دهد ، و اين دريچه اى است كه
خداوند براى بندگان خود بازگذارده ، تا به گوشه اى از حقايق نهفته پى ببردن ، و به
بخشى از اسرار نهان دست يابند .
وقتى براى انسانهاى عادى چنين موهبت و توان روحى امكان پذير مى گردد ; چرا
انسانهاى كامل همچون انبياء و اولياء خدا كه از صفات بلند و كرامات متعالى انسانى
برخوردارند ; در سطحى وسيعتر ، و در افقى بالاتر ، به مدد افاضات و تعليمات
خداوندى ، و بر اساس ژرفاى اخلاص و پاكى درونشان ، نتوانند با جهان غيب ارتباط
برقرار كنند ، و از حقايق پشت پرده با خبر شوند ؟ .
يكى از منابع علوم امام الهاماتى كه به امر پروردگار بى همتا به به آنها افاضه
مى شود ، و از طريق ارتباط با عالم غيب ، به كشف حقايق و واقعياتى نائل مى گردند .
روايات بسيارى كه در اين زمينه وارد شده ، مؤيد اين نكته است كه افراد برگزيده
خد ، مى توانند با جهان غيب ارتباط پيدا كنند ; و به درك يك سرى حقايق ناپيدا
و اسرار و رموز پيچيده از نظام هستى توفيق يابند .
هر چند الهاماتى كه از جهان غيب به امامان القاء مى شود ، و از اين راه مردان حق
در جريان پاره اى از امور پنهانى قرار مى گيرند ، از سنخ وحى نيست ، زيرا در دريافت
پيام و الهامات ، فرشته وحى را نمى بينند; اما حقايقى كه در اختيارشان قرار
مى گيرد، به وسعت ديد وچشم اندازآنان عميقاًكمك مى كند،وتوان علمىواطلاعاتشان را
افزايش مى دهد .
البته اين هم هست كه ارتباط ائمه با جهان غيب ، يك ارتباط بدون مرز بندى
و چهارچوب مخصوص ، و احاطه كامل به كليه مسائل پنهانى ، و بدون استمداد از قدرت
بى پايان الهى نيست ; بلكه رابطه آنها حوزه خاص و منطقه معينى را دربرمى گيرد ، كه
خداوند مرز آن را مشخص مى سازد ; زيرا به علت محدوديت علم و نيازمنديشان به نيروى
خداوندى ، به غيب مطلق دسترسى پيدا نمى كنند ; اما چون به حسب مقام و نورانيّت خود
كاملترين انسان عصر خويش ، و مظهر تامّ اسماء و صفات الهى هستند ; وقتى نهاد پاك
و گوهر درخشان وجودشان را متوجه عالم غيب نمايند ; آفريدگار جهان و داناى غيب
و شهود ، بخشى از مسائل غيبى وحقايق هستى را دراختيارشان قرار مى دهد; وبراى ژرف
گردانيدن آگاهى آنان ; دريچه اى از آن جهان پنهانى را به رويشان مى گشايد .
بنابراين ارتباط و تماس با جهان غيب بالاستقلال براى آنها عملى نيست ; و رواياتى
هم كه در آن ائمه از خود سلب غيب مى كنند ; مفهوم آنها همين است ، كه به غيب مطلق
و نامحدود دسترسى ندارند ; و بدون اذن و خواست خدا هم اطلاعات لازم در
اختيارشان قرارنمى گيرد; علاوه براين پاره اى از اخبارغيبى نيز كه از ناحيه رسول
اكرم (ص) دريافت كرده بودند بر قلمرو آگاهى هاى آنان مى افزود .
يكى از ياران امام باقر (ع) از آنحضرت پرسيد : معنى آيه
« هيچكس بر عالم غيب او آگاه نيست » چيست ؟
حضرت فرمود : ( مگر آنكس كه از رسولان برگزيده است »(1) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره جن آيه 26 .
يعنى مگر كسيكه خدا بخواهد ، سوگند به خدا محمد (ص) از كسانى بود كه خدا
مى خواست او را بر علم غيب آگاه سازد ، امّا اينكه خداوند درباره خودش فرموده است :
« داناى غيب » براى اين است كه باريتعالى نسبت به امورى كه بر بندگانش پوشيده است ;
پيش از آنكه بيافريند ، و به فرشتگان برسد ; در مرحله قضا و قدر ، آگاه بوده است ،
اين علمى است كه در انحصار خدا است ، اگر اراده اش تعلق گرفت ، ايجاد مى كند ،
و اگر نخواست نه ; امّا علمى كه به مرحله قضا و قدر رسيده است ، آن علمى است كه به
رسول خدا (ص) القاء شده ، و آنگاه به ما رسيده است » .
*
قرآن با صراحت كامل اعلام مى كند كه حق تعالى ، برخى از افراد برگزيده اش مانند
انبياء را در عصرهاى گوناگون بر امور غيب آگاه مى سازد ; ائمه طاهرين نيز با
استمداد از عنايات الهى مى توانند هنگام ضرورت با جهان غيب تماس حاصل كنند ; و از
آن جا اطلاعات لازم را كسب نمايند .
اين بدان معنى نيست كه ائمه در زندگى عادى خود از نيروى باطن استفاده نموده ،
و با جهان پنهانى تماس بگيرند ; و در تمام كارها از پشتوانه غيبى استفاده نمايند ،
زيرا اساس كار و برنامه ريزى الهى اين است كه پيغمبر و امام بايد از جنس بشر
باشند ; بى آنكه هيچ مغايرت و دگرگونى در نحوه زندگيشان با ديگر مردم وجود داشته
باشد ; بلكه از گذرگاه اين برنامه بايست از روى ظواهر امر در كارها تصميم بگيرند ;
و در بسيارى از امور با ياران خود مشورت نمايند; وبالاخره اعمالى كه در
مسيرزندگى انجام مى دهند ،
در مجراى اختيار و براساس علم عادى قرار دارد ; و مانند ساير افراد انسانى به
تكاليف و مقررات دينى موظف و مكلف مى باشند ، اين است كه نمى توان برنامه معمولى
آنان را در اجتماع ، و در باب تعليم و آموزش ، و هدايت خلق ، از برنامه ديگران جدا
كرد ; عادى بودن خط مشى و روش كار آنان را در زمينه هاى مختلف اجتماعى سبب مى شد كه
بعضى مى پنداشتند ائمه در علم و دانش با دانشمندان عادى همطرازند .
توجه به اين نكته هم لازم است كه آگاهى از غيب ، يعنى اطلاع يافتن از وقوع
حوادث ، و آنچه شدنى است ; و آنكه فلان حادثه به طور حتم به تحقق خواهيد پيوست ;
نمى تواند تأثيرى در مسير رويدادها داشته باشد ; و كارهاى ديگران را تحت كنترل قرار
دهد ، و نه حتى منشأ تكليف واقع شود .
علم امام مبنى بر اينكه فلان انسان با اختيار و اراده دست به اقدام خاصى خواهد
زد ، در اراده و اختيار آن شخص تأثيرى نمى گذارد ; و عامل بازدارنده اى محسوب
نمى شود ، كه آزادى عمل را از انسان سلب كند ; و تكليف هم از راه عادى تحقق
مى يابد ، نه با معلومات غيبى ، چه معلومات غيبى و آگاهى از آنچه قضاى حتمى خداوندى
است ، و مشاهده پاره اى از حقايق با ديد عميق ملكوتى ; صرفاً اطلاع و آگاهى از
حوادث است كه آن هم ايجاد تكليفى نمى كند ، و مورد امر و نهى واقع نمى گردد .
يكى از اصحاب مى گويد : شخصى از اهالى فارس از حضرت ابوالحسن (ع) پرسيد : آيا
شما علم غيب مى دانيد ؟ در پاسخ فرمود : امام باقر (ع) فرموده است :
« علم غيب گاهى در دسترس ما قرار مى گيرد ، مى دانيم ،
گاهى در اختيار ما قرار نمى دهند ، نمى دانيم ; خداوند برخى از اسرار را به
جبرئيل خبر داد ، او هم به اطلاع محمد (ص) رسانيد ، و محمد (ص) هم هر كس را خواست
آگاه كرد »(1) .
شخصى از امام صادق (ع) پرسيد : آيا محمد (ص) نيز ملكوت آسمان و زمين را مشاهده
كرد ، چنانكه حضرت ابراهيم مشاهده كرد ؟ فرمود : « آرى پيامبر خدا ديد ، امام شما
هم مشاهده كرد »(2) .
از سخنان امام اراده كند از چيزى اطلاع پيدا كند ، خداوند او را آگاه خواهد
ساخت »(3) .
« ما واليان امر خدا و خزانه داران علم خدا و محل اسرار وحى خداونديم »(4) .
« خدا بزرگتر از آن است كه به واسطه كسى بر بندگانش احتجاج كند ، امّا اخبار
آسمان و زمين را از وى پوشيده بدارد »(5) .
« اگر ميان موسى و خضر بودم ، به آنان خبر مى دادم كه من داناتر ; و به بيان
امورى مى پرداختم كه نمى دانستند ، زيرا آنان به آنچه گذشته بود ، دانا بودند ;
و از آنچه هست ، و تا روز رستاخيز خواهد بود ، آگاهى نداشتند ; ولى ما علم را از
پيامبر به ارث برده ايم »(6) .
« سوگند به خدا علم اولين و آخرين به ما افاضه شده است » يكى از ياران پرسيد:
آيا بر علم غيب واقفيد؟ فرمود: واى برتومن از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اصول كافى ج 1 ص 256 .
2 . بحار ج 26 ص 115 .
3 . اصول كافى ج 2 ص 258 .
4 . كافى ج 1 ص 192 .
5 . بحار ج 26 ص 110 .
6 . كافى ج 1 ص 261 .
نطفه هايى كه در صلب مردان و رحم زنان قرار گرفته ، آگاهم ; واى بر شما سينه هاى
خود را وسعت بخشيد ، ديدگانتان بينا مى شود ; و قلب شما به درك مسائل نائل
مى گردد ; ما حجت خدا در ميان خلقيم ، اما تنها مؤمنى تاب تحمل اين حقايق را دارد ،
كه ايمانش همچون كوه تهامه محكم و استوار باشد ; سوگند به پروردگار اگر بخواهم از
سنگ ريزه ها شما را با خبر مى سازم ; در صورتيكه هيچ شب و روزى نمى گذرد ، مگر آنكه
بر تعداد سنگ ريزه ها افزوده مى شود ; به خدا سوگند پس از من به دشمنى و عداوت با
يكديگر برمى خيزيد ; تا آنجائيكه گروهى از شما گروه ديگر را از ميان مى برد و نابود
مى سازد »(1) .
امام باقر (ع) مى فرمايد :
« حدود علم و دانش پيامبر را از اميرمؤمنان (ع) پرسيدند ; فرمود : پيامبر گرامى
علم كليه انبياء را مى دانست ; و از جريانات گذشته و آينده آگاه بود ، آنگاه اضافه
كرد : به خداييكه جانم در دست او است سوگند ، من همه دانش و علوم پيامبر را
مى دانم ، و تا قيامت از گذشته و آينده باخبرم »(2) .
و نيز از سخنان آن حضرت است :
« متحيّرم از گروهى كه به ولايت و پيشوايى ما معتقدند ، و اعتراف دارند كه پيروى
و اطاعت از م ، همچون اطاعت از اوامر خدا و رسول واجب است ; اما نقض دليل خود
مى كنند و به علت قلب ناسالم با خود به دشمنى برمى خيزند ; حق ما را دست كم
مى گيرند، وايراد واشكالى بركسانى دارند كه به حقوق ماآگاهند; آيا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحار ج 26 ص 27 .
2 . بحار ج 26 ص 110 .
مى پنداريدخداوند به اطاعت بندگان ازاولياء خويش فرمان مى دهد ; اما اخبار آسمان
و زمين را از آنان پوشيده مى دارد ؟ و در مورد مسائل و رويدادهايى كه با آن برخورد
مى كنند ; مواد علمى موردنياز را از آنان دريغ مى نمايد ؟ »(1) .
امام صادق (ع) از اميرمؤمنان على (ع) نقل مى كند كه فرموده است :
« خداوند به من نه امتياز بخشيده كه به هيچ كس پيش از من جز به پيغمبر عطا نشده
است : راههاى دانش به رويم گشوده شد ; به من علم به مرگه ، بلاه ، نسب ه ، و فصل
خطاب ( آنچه حق را از باطل جدا مى سازد ) تعليم گرديد ; به اذن الهى در ملكوت نظر
كردم ، آنگاه رويدادهاى گذشته و آينده برايم روشن گشت ; خداوند دين مردم را به
ولايت من كامل ساخت ; و بر آنان نعمت را تمام كرد ، و اسلامشان را پسنديد ; زيرا در
روز ولايت به محمد (ص) فرمود : مردم را آگاه ساز كه دينشان را در اين روز كامل
گردانيدم ، و نعمتها را بر آنان تمام كردم ، و اسلامشان را پسنديدم » اينها منّتهاى
خدا بر من است ، پس سپاس و ستايش مختص ذات اقدس اوست »(2) .
اينها خلاصه اى از يك فصل طولانى از رواياتى است كه در اين زمينه ها از ائمه
طاهرين به ما رسيده است ; و در هر موقعيتى كه براى بيان حقايق غيبى احساس وظيفه
و تكليف مى كردند ; زبان غيب گوى خود رامى گشودند; و مسائل پنهانى راآشكار
مى ساختند .
*
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اصول كافى ج 1 ص 261 .
2 . بحار ج 26 ص 141 .
« اينكه على (ع) مى گويد : « از حوادث آينده آنچه از من بپرسيد، خبر خواهم داد»
نه ادعاى خدايى است ، و نه ادعاى نبوت ; بلكه منظور حضرت از اين جمله اين است كه من
اين آگاهى از غيب را از رسول خدا آموخته ام ; آنگاه اضافه مى كند : در خبرهاى غيبى
كه از ناحيه على (ع) رسيده است ; ما ارزيابى و امتحان كرده ، و همه خبرهاى او رابا
حقيقتومطابق واقع يافته ايم;وواقع نمايى خبرهاى غيبى آن حضرت ، نشانه اين است كه
اين فرموده او كاملاً درست و بيانگر دانش انحصارى و علم به غيب اوست : « سوگند به
خدايى كه جانم در اختيار او است ( از حوادث آينده خبر دارم ) و از هر چه بپرسيد
آگاهتان خواهم ساخت »(1) .
داستان ميثم تمّار از سلسله داستانهاى معروف است :
مى گويند روزى على (ع) در حضور گروه زيادى از مردم ميثم تمّار را كه از ياران
خاص آنحضرت به شمار مى آمد ، مخاطب قرار داد ; و سرنوشت غم انگيز و اندوهبارش يعنى
آنچه راكه بر او خواهد گذشت ، چنين به وى گوشزد نمود :
« اى ميثم بدان تو پس از من دستگير مى شوى ، و بر سر دار
خواهى رفت;دردومين روزاين ماجرارااز سرخى خون بينىو دهانت ، ريشت رنگين مى شود ;
و روز سوم با ضربه نيزه اى كه بر تو اصابت خواهد كرد ، به جوار رحمت حق خواهى
شتافت ; آن روز را منتظر باش، جايگاهى كه اين حادثه در آن اتفاق خواهد افتاد، نزديك
خانه عمروبن حريث است ; و تو دهمين نفير كه به چنين كيفيتى جان مى سپارى ; با اين
تفاوت كه چوبه دارت از ديگران كوتاهتر است ; درختى كه ماجرايت بدان ختم مى شود ، به
تو نشان خواهم داد ; دو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 175 .
روز گذشت سپس آن درخت خرما را به ميثم نشان داد .
ميثم روزها گاه در پناه درخت قرار مى گرفت ، و در آن فضاى باز كه جايگاه ساكت
و امنى بود ، به عبادت و نماز و نيايش و راز و نياز به درگاه ربوبيت مشغول مى شد ;
و لحظاتى نيز توجه خود را به درخت معطوف مى ساخت; وچنين زمزمه مى كرد: خدايت مبارك
گرداند كه من براى تو آفريده شده ام ، و تو هم براى من روئيده اى .
هرگاه به عمرو بن حريث برخورد مى كرد ، مى گفت : همسايگى مرا نيكو دار ، اما
عمرو منظور وى را نمى دانست ; و با شگفتى مى پرسيد : تصميم گرفته اى منزل ابن مسعود
را خريدارى كنى ، يا منزل ابن حكم ر ؟ .
روزها سپرى گشت ; مولاى متقيان على (ع) به شهادت رسيد ، و ماجراى ميثم آغاز شد ;
روزى او را دستگير و تحويل عبيدالله زياد دادند ; و موقعيت ميثم از لحاظ اخلاصى كه
به على (ع) داشت به وى گزارش كردند ; و او هم كه همواره در خاموش كردن شعله هاى
ايمان و محبت به آل على (ع) مى كوشيد ; سرمست از قدرت ، ميثم را مخاطب قرار داد
و گفت : خداى تو كجاست ؟
ميثم بىواهمه و اعتنا از قدرت و تسلط او ، پاسخ داد : در كمين ستمكاران است ;
گفت :
شنيده ام از سرنوشت تو خبر داده است . گفت : آرى و سپس پاى فشرد تا
جزئيات سخنان على(ع)را برايش معلوم دارد ،و پرسيد : خبر داد كه نسبت به تو چه
رفتارى در پيش مى گيرم ؟ جواب داد :
مولايم على (ع) آگاهم ساخت كه تو مرا به دار مى زنى ، دهمين نفرم كه با چنين
وضعى به شهادت مى رسم ; و چوبه دارم از همه كوتاهتر است. عبيدالله باآوايى كه خشم
از آن مى باريدگفت: من