مصلح غيبى

سيد حسين أبطحى

- ۴ -


ونيز هم چنانکه بايد افراد يک خانواده در مقابل يکديگر گذشت داشته باشند وهمه با هم مثل برادر زندگى کنند، همچنين بايد در حکومت واحد جهانى افراد بشر در مقابل يکديگر ايثار ومحبّت وگذشت داشته باشند وتمام مردم مثل برادر با يکديگر باشند.

اسلام اين طرح را به وسيله آيات قرآن واحکام اسلامى تأييد کرده وفرموده: (اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ)(1) واز طرف ديگر

مدح زياد از ايثارگران در مقابل برادران مؤمن فرموده وشرائط حکومت جهانى را به نحوى تنظيم کرده که اگر جدّاً عملى شود، احتياجى به عدل وداد ندارد.

زيرا دادگاه ودادگسترى وعدل وداد در صورتى وجودش لازم است که مردم گذشت وايثار نداشته باشند ولى اگر مواسات وگذشت ومحبّت وعفو واغماض در جامعه اى وجود پيدا کند وتمام مردم بدون استثناء خود را عضو يک خانواده واعضاء يک بدن بدانند ديگر احتياجى به عدل وداد نخواهد بود.

امّا اينکه مى بينيم اسلام مى گويد: امام زمان عليه السلام دنيا را پر از عدل وداد مى کند، به خاطر اين است که قبلاً پر از ظلم وجور بوده است.

ولى پس از آنکه مردم حقيقت حکومت واحد جهانى را شناختند ورشد فرهنگى آنها کاملاً بالا رفت وبه دستورات اسلام دقيقاً عمل کردند، خواهى نخواهى دنيا پر از محبّت وصميميّت وصلح وصفا وايثار ومواسات خواهد شد وديگر از ظلم وظالم، خيانت وخيانتکار اثرى باقى نمى ماند.

وطبعاً به عدل وداد احتياجى نيست، زيرا عدالت ودادگسترى در زمانى وجودش لازم است که ظلم وجور باشد...

آيا مصلح جهانى در اسلام معرفى شده است؟ وتا چقدر به وجود او ايمان دارد؟

اگر بگوئيم در اسلام مسأله اى بعد از توحيد ومعاد پر اهميّت تر از معرّفى مصلح جهانى وانتظار قيام او وجود ندارد، مبالغه نکرده ايم.

حتّى من معتقدم که در اديان گذشته هم به اين مسأله فوق العاده اهميّت داده شده ومذاهب بزرگ جهان هم انتظار مهدى موعود عليه السلام را دارند.

زيرا در کتابهاى آسمانى همه اديان نويد پيروزى حقّ بر باطل واينکه مردان صالح يک روز بر جهان حکومت خواهند کرد داده شده است.

بلکه به علّت آنکه جهان بشريّت براى زندگى بى دردسر ومهر ومحبّت وصفا وصميميّت ساخته شده وهدف نهائى جز اين چيزى نبوده بايد بگوئيم که همه انبياء واديان جهان براى زمينه فراهم کردن آمدن مصلح جهانى بوده وهمه انتظار او را داشته اند.

بنابراين اهميّتى که خداى تعالى براى وجود مقدّس او قائل شده، شايد براى کس ديگرى آن اهميّت را قائل نشده باشد.

امّا معرّفى مصلح جهانى در دين مقدّس اسلام به قدرى واضح ومبرهن گفته شده که اگر تمام جمعيّت روى کره زمين را در صف کنند وآن علائم وخصوصيّات را به دست انسان بدهند او بدون هيچ ترديدى تنها انگشت روى وجود مقدّس حضرت (حجّة بن الحسن العسکرى) (عجّل اللَّه تعالى له الفرج) مى گذارد وهيچگاه او را به ديگرى اشتباه نمى کند.

آيا اهل سنت هم وجود حضرت مهدى ومصلح جهانى را با همان خصوصيت قبول دارد؟

اهل سنّت از نظر علمى در کتابهاى خود معترف اند که حضرت مهدى عليه السلام خواهد آمد ودنيا را پر از عدل وداد خواهد کرد وحکومت واحد جهانى را به وجود خواهد آورد.

زيرا صدها روايت از پيغمبر اسلام صلى اللّه عليه وآله نقل کرده اند که خلاصه اش اين است:

1 - پسر امام حسن عسکرى عليه السلام است.

2 - وقتى دنيا پر از ظلم وجور شود، قيام مى کند ودنيا را پر از عدل وداد مى نمايد وحکومت واحد جهانى را به وجود مى آورد. (مدارک مطالب فوق مشروحاً در کتاب م (نتخب الاثر وکتاب المهدى) آورده شده است مراجعه کنيد).

وخلاصه بهترين نمونه اى که مطلب ما را ثابت مى کند پاسخ سؤالى است که (رئيس رابطه عالم اسلامى) در مکّه مکرّمه (يعنى شيخ محمّد صالح القزاز) به يک مرد کينيائى به نام (ابو محمّد شوس) از شهر ملندى کينياى آفريقا مى دهد ومى گويد که ترجمه اش اين است:

با اکرام واحترام جناب آقاى ابومحمّد شوس در پاسخ نامه مورّخ 21 مى سال 1971 ميلادى که اشاره فرموده ايد که آيا وقت ظهور حضرت مهدى ودر کجا قيام مى کند چگونه است؟ براى شما آنچه را که شيخ محمّد منتصر کتانى به جمع آوريش اقدام نموده ودر لجنه اى که علماء بزرگ از قبيل صاحب فضيلت شيخ صالح بن عيّين وصاحب فضيلت ديگر شيخ احمد محمّد جمال وشيخ احمد على وشيخ عبد اللّه خياط. که همه آنها فتوى داده اند به آنچه ازاحاديث از رسول اکرم صلى اللّه عليه وآله رسيده وابن تيميه در کتاب منهاج به صحّت اعتقاد به آن روايات وابن قيم در کتاب المناره، که انشاء اللّه آن مقاله تحقيقى را که آقاى کتانى جمع آورى کرده براى شما ارسال مى داريم تا برايتان مفيد باشد موفّقيّت وسلامت شما را آرزو داريم.

الامين العام

محمّد صالح القزاز(2)

اين نامه که عين دستخط رابطه عالم اسلامى ودر صفحه مقابل کپى شده است، داراى چهار مهر رابطه وچهار امضاء وسه رمز آرشيو بايگانى است ملاحظه مى فرمائيد.

امّا نامه تحقيقى محمّد المنتصر الکتانى که ما آن را به فارسى خلاصه مى کنيم ولى متن عربى آن را عيناً در پاورقى مى آوريم،(3) اين است:

(در جواب سؤال اينکه آيا حضرت مهدى موعود منتظر، وجود دارد وزمان خروجش چه وقت است واز کجا ظاهر مى شود؟!

شيخ محمّد منتصر کتانى با جمعى مى نويسند:

او محمّد پسر عبد اللّه حسن علوى فاطمى است.

او مهدى موعودى است که همه انتظارش را مى کشند وزمان خروجش در آخر الزمان است وآن از علائم قيامت کبرى است.

او از طرف مغرب مکّه خروج مى کند با او مردم بين رکن ومقام بيعت مى کند.

او زمانى ظاهر مى شود که فساد وکفر وظلم عالم را گرفته واو دنيا را پر از عدل وداد مى کند، آن چنانکه پر از ظلم وجور شده است.

او بر کره زمين هفت سال حکومت مى کند وحضرت عيسى بعد از او نازل مى شود ودجّال را مى کشد.

. او آخرين خليفه دوازده گانه پيغمبر اکرم صلى اللّه عليه وآله است که پيغمبر صلى اللّه عليه وآله از وجود آنها در روايات صحيحه در کتب صحاح خبر داده است.

احاديث حضرت مهدى عليه السلام را بيشتر صحابه از زبان پيغمبر صلى اللّه عليه وآله نقل کرده اند.

(اينجا شيخ محمّد منتصر کتانى اسم جمعى از صحابه پيغمبر اکرم (صلوات اللّه عليه وآله) را نقل مى کند وصحّه روى احاديث آنها مى گذارد وسپس کتابهائى را که درباره حضرت مهدى عليه السلام نوشته شده، اسم مى برد ودر آخر نوشته مفصّل خود مى گويد:

(اعتقاد به خروج حضرت مهدى عليه السلام واجب است واين از عقائد اهل سنّت وجماعت است ومنکرش جز جاهل به سنّت وبدعتگزار در عقيده کسى نيست).

(اين مطلب را آقاى کتانى به اين صورت امضاء مى کند:)

(مدير اداره مجتمع فقهى اسلامى محمّد المنتصر الکتانى).

آيا حضرت حجة بن الحسن العسکرى مصلح کل از مادر متولد شده؟

به دلائل مسلّم وقطعى آن حضرت از مادر متولّد شده والآن زنده است.

زيرا در صدها روايت وده ها کتاب تاريخ نقل شده که پيغمبر اکرم صلى اللّه عليه وآله فرمود:

خلفاء من بعد از من دوازده نفرند. اوّل آنها على بن ابيطالب عليه السلام است وآخر آنها حضرت حجّة بن الحسن العسکرى (عجّل اللَّه تعالى له الفرج است).

او يازدهمين فرزند على بن ابيطالب عليه السلام وفاطمه زهرا سلام اللّه عليها به ترتيب زير است:

حضرت حجّة بن حسن بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام ومادرش حضرت نرجس است.

اين احاديث وروايات که مضامين فوق را گويا است به حدّى متواتر ومسلّم وقطعى است که انکار هر يک از فرازهايش مساوى با انکار ضرورى ترين مسائل دينى ومذهبى است.

آنها را هيچ يک از مسلمانها انکار نکرده اند مگر آنکه با کتب اخبار وآيات قرآن آشنائى نداشته باشند.(4)

آيا ممکن است بفرماييد که مادر حضرت ولى عصر که بوده وچگونه ب

(بشر بن سليمان) برده فروش که از نواده هاى (ابو ايّوب انصارى) است واز شيعيان خالص حضرت على بن ابيطالب عليه السلام ودر سامراء همسايه امام عسکرى عليه السلام بوده است نقل کرده که يک روز (کافور) غلام امام هادى عليه السلام نزد من آمد وگفت: حضرت امام هادى عليه السلام تو را احضار فرموده اند.

من فوراً خدمتشان شرفياب شدم آن حضرت به من فرمودند:

اى بشر تو از دوستان ما وبلکه آباء واجداد وحتّى فرزندانت هميشه از دوستان ما خاندان بوده وهستند وتو مورد وثوق منى، مى خواهم سرّى را به تو بگويم که از اين جهت بر سائر شيعيان برترى پيدا خواهى کرد.

من خوشحال شدم واز آقا تشکّر کردم.

سپس آن حضرت نامه تميزى به خطّ وزبان رومى نوشتند وسر آن را بستند ودويست وبيست اشرفى که در کيسه زردى بود بيرون آوردند وآنها را به من دادند وفرمودند: به بغداد مى روى صبح زود در فلان روز سر پل بغداد حاضر مى شوى اوّلين کشتى که حامل اسيران است مى رسد. مشتريان زيادى از اشراف بنى العبّاس به طرف آنها هجوم مى برند عدّه کمى هم از جوانان عرب براى خريدن کنيز مى آيند در اين بين شخصى به نام عمر بن زيد کنيزى را که داراى اوصاف زير است به معرض فروش مى گذارد.

دو لباس حرير پوشيده وخود را پوشانده ودر معرض فروش ومشتريان قرار نمى گيرد، از وضع اسارت خود ناله مى کند وبه زبان رومى واز پشت پرده رقيقى اظهار ناراحتى بر هتک حرمتش مى نمايد.

شخصى مى خواهد او را به سيصد دينار به خاطر عفّت ونجابتش بخرد او مى گويد اگر داراى حشمت سليمان باشى من به تو رغبت ندارم وپول خودت را بيهوده مصرف نکن.

فروشنده مى گويد: پس من چه کنم؟ آخر بايد به هر نحوى که هست تو را بفروشم.

کنيز مى گويد: عجله مکن بگذار خريدار من پيدا مى شود.

تو در اين موقع نزد فروشنده برو وبگو من نامه اى براى او از طرف يکى از اشراف به خطّ وزبان رومى آورده ام وسپس نامه را به کنيز نشان بده واو را بخر وبياور.

بشر بن سليمان مى گويد: آنچه حضرت امام هادى عليه السلام فرموده بودند انجام دادم وقتى چشم آن کنيز به نامه افتاد گريه زيادى کرد سپس رو به عمر بن زيد نمود وگفت: مرا به صاحب اين نامه بفروش وقسم خورد که اگر مرا به او نفروشى خود را مى کشم.

من در خصوص قيمتش با فروشنده گفتگو کردم او به همان مبلغى که امام هادى عليه السلام داده بودند راضى شد من آن کنيز را خريدم وبه همراه آوردم امّا آن کنيز از اين جريان بسيار خوشحال بود ومکرّر نامه امام را از جيب بيرون مى آورد ومى بوسيد وبه روى چشمش مى ماليد وبه صورت وبدنش مى کشيد.

من گفتم: تعجّب است نامه اى را مى بوسى که نويسنده اش را نمى شناسى؟!

گفت: اى بيچاره کم معرفت من قصّه اى دارم که اگر مايل باشى برايت نقل کنم.

گفتم: بفرمائيد استفاده مى کنم.

گفت: من دختر پسر قيصر روم هستم پدر بزرگم پادشاه روم است، مادرم از فرزندان شمعون وصى حضرت عيسى است.

روزى جدّ من قيصر روم مى خواست مرا به ازدواج پسر برادرش درآورد من آن روز سيزده سال داشتم. مجلس عقد باشکوهى ترتيب داده بود.

تنها سيصد نفر از رهبانان وقسّيسين نصارى از فرزندان حواريّين حضرت عيسى حضور داشتند هفتصد نفر از اعيان واشراف وچهار هزار نفر از امراء وفرماندهان وسران لشکر وبزرگان مملکت بودند.

تختى براى جلوس ما ترتيب داده بودند که به انواع جواهرات مزيّن بود ولى به مجرّد آنکه پسر عمويم روى تخت کنار من نشست واسقفها مى خواستند مراسم عقد را برگزار کنند، ناگهان زلزله اى شد که صليبها به روى زمين افتادند وپايه هاى تخت شکست وپسر عمويم بى هوش روى زمين افتاد.

رنگ صورت اسقفها پريد وآنها به شدّت مى لرزيدند.

پاپ بزرگ اسقفها رو به قيصر کرد وگفت: پادشاها ما را بار ديگر از مشاهده اين اوضاع که نشانه زوال دين مسيح ومذهب وزوال پادشاهى شما است معاف بدار.

جدّم نيز اين وضع را به فال بد گرفت ولى در عين حال به اسقفها دستور داد که دوباره مجلس عقد را برقرار کنند ولى باز هم مجلس به همان سرنوشت اوّل مبتلا شد.

من همان شب در خواب ديدم که حضرت عيسى وشمعون وصى او وجمعى از حواريّين حضرت عيسى در قصر جدّم (قيصر روم) اجتماع کرده اند وبه جاى تخت او منبرى از نور گذاشته اند ومثل اينکه منتظر کسى هستند.

چيزى نگذشت که ديدم حضرت محمّد صلى اللّه عليه وآله ودامادش حضرت على عليه السلام وجمعى از فرزندانش وارد قصر شدند حضرت عيسى عليه السلام از آنها استقبال کرد وبا حضرت محمّد صلى اللّه عليه وآله معانقه نمودند. پس از چند لحظه حضرت محمّد صلى اللّه عليه وآله رو به حضرت عيسى عليه السلام فرمودند وگفتند: يا روح اللّه من به خواستگارى دختر وصى شما (اشاره به من) براى فرزندم (اشاره به حضرت امام حسن عسکرى عليه السلام) آمده ام.

حضرت عيسى رو به شمعون کرد وفرمود: سعادت وشرافت به سوى تو رو آورده، با اين وصلت با شکوه موافقت کن. او هم گفت: موافقم.

حضرت محمّد صلى اللّه عليه وآله به همان منبر بالا رفت وخطبه عقد را خواند ومرا براى فرزندش تزويج کرد وحضرت عيسى وفرزندان خود را هم شاهد گرفت.

من هم وقتى از خواب بيدار شدم از ترس جانم خوابم را براى پدر وجدّم نقل نکردم ولى بعد از آن شب قلبم مملوّ از محبّت حضرت عسکرى عليه السلام شده بود واز عشق او از خوراک افتاده بودم وکم کم لاغر ورنجور وبيمار شدم، جدّم قيصر تمام پزشکان پايتخت را جمع کرد ولى آنها هر چه کردند اثرى در روحيّه وبدن من نداشت.

يک روز جدّم به من گفت: نور ديده ام هر چه مى خواهى به من بگو تا انجام دهم چرا اين قدر ناراحتى؟

گفتم: پدرجان اگر زندانيان واسيران مسلمين را آزاد کنى شايد حضرت عيسى وحضرت مريم مرا شفا دهند.

جدّم تقاضاى مرا پذيرفت من هم به طورى که او نفهمد مقدارى اظهار اشتها کردم وغذا خوردم جدّم خوشحال شد ونسبت به مسلمانها بيشتر رعايت کرد.

از اين جريان چهارده شب گذشت يک شب باز در خواب ديدم حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها وحضرت مريم وحوريه هاى بهشتى به عيادت من آمده اند.

حضرت مريم رو به من کرد وفرمود: اين خانم بانوى زنهاى عالم فاطمه زهراء سلام اللّه عليها مادر شوهر تو است که به عيادتت آمده اند.

من به گريه افتادم ودامن او را گرفتم واز اينکه حضرت عسکرى عليه السلام ديگر به سراغ من نيامده به آن حضرت شکايت کردم.

فرمود: او از اين جهت به ديدنت نيامده که تو هنوز مسيحى هستى اگر مى خواهى خدا وحضرت عيسى وحضرت مريم از تو راضى باشند وپسرم حضرت امام حسن عسکرى به ديدنت بيايند بايد به اسلام گواهى بدهى ومسلمان شوى.

من فوراً شهادتين گفتم ومسلمان شدم حضرت زهراء سلام اللّه عليها مرا در آغوش گرفت وحالم خوب شد وآن حضرت به من فرمودند: از امشب منتظر باش که فرزندم امام حسن عسکرى عليه السلام نزد تو خواهد آمد.

شب بعد حضرت عسکرى عليه السلام به خوابم آمد من از گذشته ام شکايت مى کردم ومى گفتم: اى محبوب! من در فراق تو تلف شدم.

او فرمود: نيامدن من فقط به خاطر مذهبت بود وحالا که اسلام آوردى هر شب به ديدنت مى آيم تا وقتى که اين فراق به وصال مبدّل گردد وبحمد اللّه از آن شب تا به حال شبى نبوده که حضرت امام حسن عسکرى عليه السلام بخوابم نيامده باشد.

بشر بن سليمان مى گويد که من از آن خانم پرسيدم: چطور شد که به ميان اسيران افتادى؟

گفت: يک شب در عالم خواب حضرت امام حسن عسکرى عليه السلام فرمود: فلان روز پدر بزرگت قيصر، لشکرى به جنگ مسلمانان مى فرستد تو هم به طور ناشناس در لباس خدمتکاران همراه عدّه اى از کنيزان از فلان راه به آنها ملحق شو.

من اين کار را کردم. پيش قراولان اسلام مطّلع شدند وما را اسير گرفتند وآوردند تا به امروز که نامه حضرت هادى عليه السلام را به من دادى ولى تا به حال به احدى نگفته ام که من دختر قيصر روم هستم، حتّى پيرمردى که من در تقسيم غنائم جنگ نصيب او شده بودم از من پرسيد: اسمت چيست؟

گفتم: نرجس.

گفت: اين نام کنيزان است.

بشر مى گويد که گفتم: تو از کجا عربى را آموخته اى؟

گفت: جدّم در تربيتم بسيار کوشيد ومنجمله زنى را که چند زبان بلد بود مربّى من قرار داد او به من زبان عربى را ياد داده است.

بشر مى گويد که وقتى او را به سامراء خدمت امام على النّقى عليه السلام بردم حضرت براى رونماى او فرمودند: آيا به تو ده هزار دينار بدهم يا مژده مسرت انگيزى را به تو بگويم.

عرض کرد: مژده را بدهيد. فرمود: به تو مژده مى دهم که به زودى فرزندى خواهى داشت که شرق وغرب عالم را مالک شود ودنيا را پر از عدل وداد کند بعد از آنکه پر از ظلم وجور شده باشد.

عرض کرد که اين فرزند از کدام شوهر خواهد بود.

حضرت امام هادى عليه السلام فرمودند: از آن کسى که پيغمبر اسلام سلام اللّه عليها در فلان شب ودر فلان ماه ودر فلان سال رومى تو را براى او خواستگارى فرمود.

در آن شب حضرت عيسى بن مريم ووصى او تو را براى چه کسى تزويج کردند؟

گفت: براى فرزند دلبند شما.

فرمود: او را مى شناسى؟

عرض کرد: چگونه او را نمى شناسم وحال آنکه از شبى که به دست حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها مسلمان شده ام شبى نيست که او به ديدن من نيايد.

امام دهم عليه السلام به (کافور) خادمش فرمود: خواهرم حکيمه را بگو نزد من بيايد. وقتى آن بانوى محترمه آمد حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: اين دختر همان است که گفته بودم.

حکيمه خاتون او را در بغل گرفت واز ديدارش شادمان گرديد. حضرت امام هادى عليه السلام به حضرت حکيمه فرمودند: خواهرم! او را به خانه خود ببر ومسائل واحکام اسلام را به او تعليم ده، او همسر فرزندم حسن عليه السلام ومادر قائم آل محمّد صلى اللّه عليه وآله است.(5)

چگونه وچه زمان حضرت بقية اللّه از مادر متولد شد؟

حضرت ولى عصر عليه السلام در روز نيمه شعبان سال 255 هجرى قمرى از پدرش حضرت امام حسن عسکرى عليه السلام ومادرش حضرت نرجس خاتون متولّد شد وکيفيّت تولّد آن حضرت چنين بوده است.

ناقل قضيّه حضرت حکيمه دختر امام محمّد تقى وعمّه امام حسن عسکرى عليه السلام است.

او مى گويد: شب نيمه شعبان سال 255 هجرى قمرى (مصادف با 12 مرداد 248 هجرى شمسى وموافق با 29 ژوئيه 869 ميلادى) حضرت امام حسن عسکرى عليه السلام مرا خواست وفرمود: امشب نيمه شعبان است افطار نزد ما باش ضمناً خداى تعالى امشب مولودى را متولّد مى کند که حجّت او در روى زمين است.

عرض کردم: مادرش کيست؟

فرمود: نرجس.

من به خدمت حضرت نرجس رفتم سلام کردم ونشستم او خواست لباس مرا عوض کند، کفشهاى مرا بيرون آورد وفرمود: اى بانوى من شب بخير.

گفتم: بانوى من وبانوى خاندان ما توئى.

فرمود: نه من کجا واين مقام بزرگ کجا.

گفتم: دختر جان امشب خداى تعالى پسرى به تو عنايت مى کند که سرور دو جهان خواهد بود وقتى اين کلام را از من شنيد با کمال حجب وحيا سر را به زير انداخت ورفت گوشه اى از اطاق نشست.

من نماز مغرب را خواندم وافطار کردم وخوابيدم ولى منتظر مقدم ولى خدا بودم، خبرى نشد سحر براى اداء نماز شب بيدار شدم ديدم حضرت نرجس هنوز خواب است وهيچ آثار وضع حمل در او نيست پس از نماز شب مقدارى خوابيدم ولى پس از چند دقيقه با اضطراب از خواب پريدم ديدم باز هم حضرت نرجس خوابيده است با خودم فکر مى کردم که چگونه امام فرمود که: امشب فرزندش متولّد مى شود؟

ناگهان صداى امام حسن عسکرى عليه السلام بلند شد وفرمود: عمّه جان تعجّب مکن که وقت تولّد فرزندم نزديک است.

من وقتى صداى آن حضرت را شنيدم مشغول سوره (الم سجده) شدم وسپس سوره (يس) را خواندم که ناگهان ديدم حضرت نرجس از خواب پريده ومضطرب است نزد او رفتم. گفتم: آيا چيزى احساس مى کنى؟

گفت: بلى.

گفتم: دلت را محکم نگهدار اين مولود همان مژده اى است که به تو دادم. پس از آن هر دو نفر خوابيديم من خوابم برده بود وقتى بيدار شدم ديدم طفل متولّد شده وصورت روى زمين گذاشته وخدا را سجده مى کند.

آن ماه پاره را در آغوش گرفتم ديدم پاک از جميع آلودگيهائى که سائر کودکان دارند مى باشد.

بعد از آن، حضرت عسکرى عليه السلام از آن اطاق صدا زدند که عمّه جان فرزندم را نزد من بياور من او را نزد امام عسکرى عليه السلام بردم امام دست زير رانها وپشت بچّه گرفتند وپاهاى او را به سينه مبارک چسباندند وزبان به دهان او گذاشتند ودست بر چشم وگوش وبندهاى او کشيدند وفرمودند: پسرم با من حرف بزن. آن طفل زبان باز کرد وگفت: اشهد ان لااله الاّ اللّه وحده لاشريک له واشهد انّ محمّداً رسول اللّه وسپس بر امير المؤمنين وائمّه اطهار صلوات الله وسلامه عليه فرستاد ووقتى به نام پدرش رسيد چشمهايش را باز کرد وسلام کرد.

پس از آن، حضرت عسکرى عليه السلام به من فرمودند: عمّه جان او را نزد مادرش ببر تا به او هم سلام کند وبعد او را نزد من بياور من او را نزد مادرش بردم چشم باز کرد وبه مادرش هم سلام کرد مادرش جواب سلام او را داد واو را به من برگرداند ومن او را نزد پدرش بردم وبه او تحويل دادم.

پاورقى:‌


(1) سوره حجرات آيه 10.
(2) المکرم ابومحمّد شوس المحترم

ملندى / کينيا

السلام عليکم ورحمة اللّه وبرکاته. وبعد:

اشارة الى خطابکم المورخ فى 21 مى 1971 م المتضمن استشارکم عن موعد ظهور المهدى وفى اى مکان يقيم.

نفيدکم بانّنا نرفق لکم مع خطابنا اليکم ما جاء من الفتوى فى مسألة المهدى المنتظر وقد قام بکتابته فضيلة الشيخ محمّد المنتصر الکتانى وأقوته اللجنة المکوّنة من اصحاب الفضيلة الشيخ صالح بن عيّين وفضيلة الشيخ احمد محمّد جمال وفضيلة الشيخ احمد على وفضيلة الشيخ عبد اللّه خياط.

وقد دهم الفتوى بما ورد من احاديث المهدى عن الرسول صلى اللّه عليه وسلم وبما ذکره ابن تيميه فى المنهاج بصحة الاعتقاد وابن القيم فى المناره وان شاء اللّه تعالى ستجدون فى الکتابة طلبکم وما يغنيکم فى مسألة المهدى انتم ومن کان على مثلکم آملين لکم التوفيق والسداد.

وتقبلوا تحياتنا....

الأمين العام

محمّد صالح القزاز.

(3) للامانة العامة الموقرة

بعد التحية

جواباً عما يسأل عنه المسلم الکينى فى شأن المهدى المنتظر عن موعده وعن المکان الذى يظهر منه وعن ما يطمئنه عن المهدى عليه السلام.

هو محمّد بن عبد اللّه الحسن العلوى الفاطمى المهدى الموعود المنتظر.

وعند خروجه فى آخر الزمان وهو من علامات الساعة الکبرى ويخرج من المغرب ويبايع له فى الحجاز فى مکة المکرمة بين الرکن والمقام - بين باب الکعبة المشرفة والحجرالاسود عند الملتزم ويظهر عند فسادالزمان وانتشار الکفر وظلم الناس يملأ الارض عدلاً وقسطاً کما ملئت جوراً وظلماً يحکم للّه کلّه وتخشع له الرقاب بالاتّباع تارةً وبالحرب. طاخرى.

وسيملک الارض سبع سنين وينزل عيسى عليه السلام من بعده فيقتل الدجال.

وهو آخر الخلفآء الراشدين الاثنى عشر الذين اخبر عنهم النبى صلوات اللّه وسلامه عليه فى الصحاح واحاديث المهدى الواردة عن الکثير من الصحابة يرفعونها الى رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم ومنهم عثمان بن عفان وعلى بن ابيطالب وطلحة بن عبد اللّه وعبدالرحمن بن عوف وعبد اللّه بن عباس وعمار بن ياسر وعبد اللّه بن مسعود وابو سعيد الخدرى وثوبان وقرة بن اياس المزنى وعبد اللّه بن الحارث بن جزء وابوهريرة وحذيفة بن اليمان وجابر بن عبد اللّه وابو امامة وجابر بن ماجد الصدفى وعبد اللّه بن عمر وانس بن مالک وعمران بن حصين وام سلمة.

هؤلآء عشرون منهم ممن وقفت عليهم وغيرهم کثير وهناک آثار عن الصحابة مصرحة بالمهدى من اقوالهم کثيرة جداً لها حکم الواقع اذ لا مجال للاجتهاد فيها طاحاديث عن اکابر الصحابة التى رفعوها الى النبى صلى اللّه عليه وسلم والتى قالوها من اقوالهم اعتماداً على ما قاله رسول اللّه صلوات اللّه وسلام عليه رواها الکثير من دواوين الاسلام وامهات الحديث النبوى من السنن والمعاجم والمسانيد منها:

سنن ابى داود، والترمذى، وابن ماجة، وابن عمرو الدنى، مسانيد احمد، وابن يعلى، والبزاز وصحيح الحاکم، ومعاجم الطبرانى (الکبير والواسطه والرويانى) والدار قطنى فى الافراد، وابو نعيم فى اخبار المهدى، والخطيب فى تاريخ بغداد، وابن عساکر فى تاريخ دمشق وغيرها وقد خص المهدى بالتأليف ابو نعيم فى اخبار المهدى وابن حجر الهيثمى فى القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر والشوکانى، فى التوضيح فى تواتر ملجآء فى المنتظر، والدجال، والمسيح، وادريس العراقى المغربى فى تأليفه المهدى، وابوالعباس ابن عبدالمؤمن المغربى فى کتابه الوهم المکنون فى الرد على ابن خلدون.

وآخر ما قرأت له عن المهدى بحثاً مستفيضاً مدير الجامعة الاسلامية فى المدينة المنورة فى مجلة الجامعة فى اکثر من عدد.

وقد نص على ان احاديث المهدى انها متواترة جمع من الاعلام قديما وحديثاً منهم طالسخاوى فى فتح المغيث، ومحمد بن احمد العناوينى فى شرح العقيدة وابوالحسين الابرى فى مناقب الشافعى، وابن تيميه فى فتاواه والسيوطى فى الحاوى وادريس العراقى المغربى فى تأليف له عن المهدى والشوکانى فى التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر، والدجال والمسيح ومحمّد بن جعفر الکتانى فى نظم التناثر فى الحديث المتواتر وابو العباس ابن عبدالمؤمن فى الوهم المکنون من کلام ابن خلدون رحمهم اللّه وحاول ابن خلدون فى مقدمته ان يطعن فى احاديث المهدى محتجاً بحديث موضوع لا اصل له عند ابن ماجة (لا مهدى الاّ عيسى ول) کن رد عليه الائمة والعلماء وانّه ليس من علماء الشريعة وانه قال باطلاً من القول وزورا.

وخصه بالرد شيخنا ابن عبد المؤمن بکتابه مطبوع مندول فى المشرق والمغرب منذ اکثر من ثلاثين سنة.

ونص الحفاظ والمحدثون على ان احاديث المهدى فيها الصحيح والحسن ومجموعها متواتر مقطوع بتواتر وصحة.

وان الاعتقاد بخروج المهدى واجب وانه من عقائد اهل السنة والجماعة ولا ينکره الاّ جاهل بالسنة ومبتدع فى العقيدة.

واللّه يهدى الى الحق ويهدى السبيل مدير ادارة المجمع الفقهى الاسلامى محمّد المنتصر الکتانى.

(4) کتابهاى (المهدى) وکتاب (منتخب الاثر) وکتاب (ينابيع المودّة) اين روايات را متضمّن است.
(5) نقل از کتاب بحار الانوار جلد 13.