بحث چهارم در حواس باطنى است اين حواس نيز پنج تاست :
أوّل حس مشترك است
كه يونانيان آن را « بنطاسيا » مىنامند ، و آن نيرويى است كه در
جزء نخستين ميان تهى جلو مغز ، در پشت صورت قرار گرفته است و كار آن دريافت همه
محسوساتى است كه حواس ظاهرى درك مىكند ، چون حسّ مشترك پنج بخش دارد كه هر
اثرى براى حواس پنجگانه پديد آيد در آن سرايت مىكند و به آن قوه مىرسد و آن
را درك مىكند ، « مانند دريايى كه از پنج نهر در آن آب بريزد » .
بر وجود حس مشترك دو دليل داريم :
دليل أوّل
اگر چنين نيرويى نداشته باشيم نمىتوانيم داورى كنيم كه اين جسم
زرد همين جسمى است كه شيرين مىباشد . چون داورى كه درباره دو چيز قضاوت مىكند
ناگزير بايد هر دو امرى كه در موردشان داورى مىنمايد نزد او حاضر باشند ، و
اين داورى از نوع داورى عقل نيست زيرا امور محسوس جز با ابزار مادّى حسّ
نمىگردند ، و از طرفى چهار پايان كه عقل ندارند چنين داورى و حكمى دارند ، چون
صورت و مزه گياه را درك مىكنند ، در اين صورت بايد محسوسات ظاهرى در نيرويى
غير از عقل مجتمع شوند ، و چون هيچ يك از حواس ظاهرى چنين ويژگى ندارند ، براى
اين كه هر كدامشان اختصاص به ادراك ويژهاى دارند پس ناگزير بايد نيروى ديگرى
در باطن باشد كه ادراكات پنج قوه در آن جمع شوند ، و همين خواسته ماست .
دليل دوّم
قطرههاى باران كه از آسمان فرود مىآيد به صورت خط مستقيم
مىبينيم با آن كه در خارج اين قطرهها از يكديگر جدايند ، در اين صورت بايد
صورت خط مستقيم در شعور و ادراك وجود داشته باشد . بنابر اين بايد در نيرويى
موجود باشد كه آن را درك كند ،
اين نيرو ، بينايى نيست چون در نيروى باصره جز همان كه در خارج
است چيز ديگرى منعكس نمىشود ، نفس هم آن خط مستقيم را درك نمىكند چون نفس
امور جزيى را ادراك نمىنمايد ، ناگزير بايد نيروى ديگرى باشد و مطلوب و خواسته
ما هم همين است . ( بنابر اين حسّ مشترك است كه قطرههاى باران را خط مستقيم
مىبيند ) .
دومين نيروى باطنى ، خيال است
[ 6 ] خيال نيرويى است كه در بخش آخر بطن مقدّم مغز ترتيب يافته
است . كار نيروى خيال نگهدارى صورتهاى احساس شده پس از غايب شدن آنها از حسّ
ظاهرى است اين صورتها در نيروى خيال باقى مىماند .
دليل اين كه نيروى خيال با حواسّ ظاهرى تفاوت دارد اين است كه كار
حسّ ادراك كردن است در صورتى كه خيال صورتها را حفظ مىكند ، و
نگهدارى غير از درك كردن و پذيرفتن است ، چون آب به خاطر مرطوب بودنش شكلهاى
گوناگون مىپذيرد ، و چون يبوست ندارد نيروى حفظ كردن در آن نمىباشد . خيال و
حس ظاهرى يك نيرو هم نيستند چون محال است كه از يك نيرو دو اثر صادر شود ، در
اين صورت حفظ و نگهدارى صورتها تعلّق به نيروى ديگرى دارد و به منزلت خزانه
براى حسّ مشترك مىباشد كه هر چه از صورت محسوسات ظاهرى به دست مىآورد در آن
جمع مىشود .
[ 6 ] ابو على سينا نيروى خيال را مجرّد مىداند و دلايلى دارد
كه به ذكر يك دليل بسنده مىكنيم : بى ترديد ما مىتوانيم كوهها و اجرام آسمانى
را تخيّل كنيم ، يعنى صورت آنها را در نيروى خيال بياوريم از طرفى انطباع جسم
بزرگ ، در جسمى كوچك محال مىباشد بنابر اين اگر خيال مادّى باشد لازم آيد كه
اجسام بزرگ در جسمى كوچك منطبع شوند ، و اين امرى است محال . به شرح منظومه
سبزوارى صفحات 293 291 ، به دلايل ابن سينا بر تجرد خيال رجوع كنيد . م .
[ 48 ]
سوّم قوه واهمه است
اين حسّ باطنى نيرويى است كه در انتهاى ميان بطن تهى مغز جا دارد
و معانى جزيى نامحسوسى را كه در امور محسوسه وجود دارد ، ادراك مىكند ، مانند
اين كه گوسفند در گرگ چيزى را در مىيابد كه موجب فرارش مىشود . و بز نر چيزى
را ادراك مىنمايد كه سبب خواستن ( ماده ) مىشود . نيروى واهمه در حيوانات به
منزلت عقل براى انسان است .
اين نيرو گاهى در بعضى از حيوانات قويتر و زيادتر از بعضى مىباشد
، و تفاوت ميان عقل و واهمه و حس مشترك كه صورتهاى جزيى را درك مىكند آشكار
است .
چهارم قوّه حافظه است
نيروى حافظه را به اعتبار ديگرى ذاكره هم مىگويند و آن نيرويى
است كه در بطن سوم مغز جا دارد و كارش نگهدارى معانى جزيى است كه واهمه ادراك
مىكند و خزانهدار آن محسوب مىشود همانطور كه خيال خزانهدار حسّ مشترك بود و
چنانكه در آن جا مبدايى به نام حس مشترك و خزانهدارى به نام خيال بود ، در اين
جا مبدأ ، واهمه و خزانهدار ، حافظه است . و از تفاوت موجود ميان حس مشترك و
خيال ، تفاوت ميان واهمه و حافظه نيز آشكار مىشود .
پنجم قوّه متخيّله است [ 7 ] ( متصرّفه )
اين حسّ باطنى نيرويى است كه در جلوى بطن ميانى مغز و در جسمى
قرار دارد كه به خاطر شباهتش به كرم آن را « دوده » مىنامند . كار ويژه آن بحث
و جست و جو درباره ادراكات موجود در خزانه حافظه و خيال و تصرّف كردن در آنهاست ،
بدين گونه كه بعضى از آنها را با بعضى تركيب ( تركيب صور و معانى ) و بعضى را
از بعض ديگر جدا مىسازد .
[ 7 ] ابو على سينا در كتاب شفا در مورد قوه متخيّله بحثهاى
ارزندهاى دارد ، علاقهمندان به بحث قواى باطنى ( متخيله ) ، شفا مراجعه كنند
. م .
[ 49 ]
گاهى دو صورتى را كه از خزانه صورتها ادراك مىنمايد ، تركيب
مىكند ، مثلا انسانى را با سرى همچون سر گاو و مانند آن تركيب مىنمايد ، و
گاهى صورتها را با معانى و بالعكس ، تركيب مىكند . گاهى عقل از متخيّله در
دريافت امور عقلانى يارى مىجويد ،
چون متخيله ابزار واهمه و واهمه ابزار عقل مىباشد ، و به وسيله
نيروى متخيّله حدّ وسط به دست مىآيد ( شكار مىشود ) و ادراكات عقلانى را با
صورتهاى مزاجى حكايت مىكند و به ضد آن يا آنچه شباهت به ضدّ دارد ، منتقل
مىشود .
نيروى متخيّله چون به فرمان عقل و به وسيله واهمه در خزينههاى
ادراكات يعنى حافظه و خيال ، تصرّف كند ، به اين اعتبار نيروى مفكّره ناميده
مىشود . و اگر عقل به كار گرفته نشود نيروى متخيّله نام دارد .
چون كار نيروى متخيّله بحث و كاوش در ادراكات دو خزانه ( حافظه و
خيال ) است ، شايستهترين مكان براى آن وسط مغز مىباشد تا واسطه ميان آن دو
باشد . اين حكمى است كه از خداوند مدبّر حكيم مقتدر شرف صدور يافته است .
جاى اين نيروهاى باطنى را به اعتباراتى كه از پندار و گمان نشأت
مىگيرد دانستيم كه عبارت از تباهى نيروى ويژهاى از آن نيروهاست و آن تباهى از
آفتى است كه بر موضع مخصوصى از مغز عارض مىشود و خدا سرپرست توفيق است .
بحث پنجم : در نيروهايى است كه موجب حركت ارادى مىشوند
و بدين صورت ترتيب يافتهاند كه به بعضى از آنها حركت نسبت داده
مىشود ، چون برانگيزنده حركتند و بعضى از آنها داراى حركت مىباشند چون فاعل
حركتند .
نيروهاى باعثه : دورترين آنها از حركت همان نيروهاى ادراكى ياد
شده است ، كه در حيوان همان نيروى متخيّله و واهمه است و در انسان همان عقل
عملى است كه به وسيله آن دو نيرو عمل مىكند ، پس از نيروى باعثه ، نيروى «
نزوعيّه » است كه شوق ناميده مىشود ، چون قوّه شوق از نيروهاى ادراكى به دو
منظور برانگيخته مىشود ، يا براى به دست آوردن لذّتى است كه از شئ لذيذ ادراك
مىكند ، يا براى طلب منفعت است ، چه ادراك مطابق با واقع باشد يا نباشد . اين
نيرو شهوت ناميده مىشود . يا به سبب اين كه منافاتى در شئ ناخوش آيند يا مخالف ادراك مىكند ، به دفع آن مىپردازد و در
برابر آن مقاومت نشان مىدهد . اين نيرو ، غضب ناميده مىشود .
به دنبال قوّه شوقيه ، نيروى محرك فاعلى مىآيد ، و آن نيرويى است
كه از عصبها و عضلهها برانگيخته مىشود . كار اين نيرو قبض عضلات است تا او
تار و رباطات را قبض و بسط كند ، و قدرت و نيرو نام دارد . اين نيرو و ما سواى
آن در حقيقت نيروى محركه است و به فرمان ذات حق به منزله فاعل مباشر حيوان
محسوب مىشود . و توفيق از خداست .
بحث ششم : در ارواحى است كه اين نيروها را حمل مىكند
بايد بدانى كه براى هر يك از نيروهاى ادراك كننده و محركّه روحى است
كه ويژه آن و حاملش مىباشد و روح نفسانى ناميده مىشود ، و از بطون مغز نشأت
مىگيرد و از قطعههاى عصب به بقيّه اعضاى بدن نفوذ مىكند و نيروهاى نفسانى را
قوام مىبخشد و به ابزار آنها ريخته مىشود و آنها را به حال خود نگاه مىدارد .
پيدايش روح نفسانى از جسم ديگرى به نام روح حيوانى است كه در قلب به وجود مىآيد .
پيدايش اين روح از بخار خون صاف لطيف و از هوايى است كه به منظور استنشاق داخل
مىشود . چگونگى پيدايش روح نفسانى از حيوانى آن است كه روح حيوانى به وسيله دو رگ
زننده معروف به دو رگ ( سبات ) از قلب به مغز بالا مىرود اين دو رگ به مغز
مىپيوندد و از استخوان بالاى مغز كه از جمجمه جدا مىشود تا جايى كه به قاعده مغز
معروف است كشش دارند و در آنجا به اقسامى منقسم مىشوند و انشعابات زيادى پيدا
مىكنند . اين رگهاى انشعابى بعضى روى بعضى قرار مىگيرند و با هم مخلوط و پيچيده
مىشوند .
اين رگها با هم تداخل مىكنند تا از آن رشتهاى بافته مىشود كه شبيه
شبكه است آنگاه پس از بافته شدن ، دو رگ زننده شبيه به دو رگ نخستين به وجود مىآيد
و برفراز آن محل بالا مىرود و در آن پراكنده مىگردد ، و چون روح حيوانى به قلب
صعود مىكند و به آن رشته بافته شده مىرسد و در رگهاى آن دور مىزند و مدّت زيادى
كه مىماند كاملا مىپزد و صاف مىشود ، در نتيجه روح نفسانى از آن به وجود مىآيد
، به همان سبب اين شبكه براى پختن اين روح ( روح حيوانى ) آماده شده و آن را به
صورت روح نفسانى در مىآورد تا به وسيله آن نيروهاى ياد شده مهيّاى ادراك و حركت
شود . خداوند كه نظام بخش آفرينش و احكم الحاكمين است از هر عيب و نقصى پاك و منزه
مىباشد .