شرح بر صد كلمه أمير المؤمنين

شيخ كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى
مصحح : مير جلال الدّين حسينى ارموى محدّث
ترجمه : عبد العلى صاحبى

- ۸ -


فصل چهارم در اشاره كردن به پاره‏اى از حالات رهروان به سوى خداوند تعالى و آدميزادگانى است كه به حضرت حق رسيده‏اند و در آن بحثهايى است

بحث أوّل در توضيح كسى كه زاهد ، عابد ، عارف ، ناميده شده است

چون كمال ذاتى براى طالبان حق ، درخشش نور الهى در باطن آنهاست و كسى كه خواهان چيزى است چون موفّق به خواستن شود ناگزير بايد از آنچه وى را از خواسته دور مى‏سازد روى بگرداند آنگاه به آنچه او را به خواسته نزديك مى‏كند روى بياورد و بر آن مواظبت نمايد سپس بعد از اين مواظبت به خواسته خويش مى‏رسد . خواهان آن كمال در آغاز كارش ناگزير بايد از هر چه او را از خواسته باز مى‏دارد كه متاع دنيا و خوشيهاى آن است روى بگرداند . كسى كه چنين كند نام زاهد [ 1 ] بدو اختصاص دارد .

سپس بر او لازم است كه به آنچه به اعتقاد وى موجب نزديك شدن به خداست مواظبت نمايد و اين موجبات قرب به خدا كارهاى مخصوصى است به نام عبادات ، چون روزه ، و به پا ايستادن در نماز و ديگر واجبات ، و به اين اعتبار نام عابد بدو اختصاص مى‏يابد و چون حق را يافت نخستين درجه يافتنش شناخت است و در اين وقت نام عارف مختص او مى‏شود و گاهى بعضى از اين حالات با ديگرى تركيب مى‏شود تركيبى دو گانه يا سه گانه پس اوّل زاهد است و عابد ، زاهد است و عارف ، عابد است و عارف ، امّا دوم تنها يك تركيب مى‏باشد .

[ 1 ] اين تعريفها از كتاب شفاى ابن سينا گرفته شده است . اوايل نمط نهم كه در مقامات عارفان است ملاحظه شود . عين عبارتش در آنجا چنين است : « تنبيه كسى كه از كالاى دنيا و خوشيهاى آن روى بگرداند به نام زاهد اختصاص مى‏يابد و كسى كه بر انجام عبادات ، مثل قيام و روزه و مانند آن دو مواظبت كند مخصوص به نام عابد است و كسى كه فكرش را متوجّه ساحت مقدس حق مى‏كند و درخشش نور حق بطور مداوم در درون او هست . مخصوص به نام عارف مى‏باشد . و گاهى بعضى از اين سه عنوان با يكى ديگر تركيب مى‏شود »

[ 77 ]

بحث دوّم : در اين است كه زهد و عبادت چگونه به خواسته اصلى مى‏رسانند

زهد و عبادت از امورى است كه اغراض قصد شده را كه رياضت نام دارد كامل مى‏كند .

نخست لازم است معناى رياضت را توضيح دهيم و بيان كنيم كه چگونه شخص را به مقصود مى‏رساند .

رياضت در لغت تمرين دادن حيوان به حركتهايى است كه رام كننده بر حسب اقتضاى اهدافى كه دارد حيوان را خشنود و به آن حركات عادتش مى‏دهد . اين كار مستلزم آن است كه حيوان را از حركاتى كه خشنودش نمى‏كند باز دارد . و چون نفس حيوانى كه سر آغاز ادراكات و حركات حيوانى است گاهى بر اساس ذاتش فرمانبردار نفس صاحب عقل نمى‏باشد ناگزير به مانند حيوانى است كه راضى به اطاعت نمى‏شود . يك بار شهوت و ديگر بار خشم بر حسب اين كه وهم و خيال آن دو را به خاطر تصوراتشان به هيجان مى‏آورد نفس را به آنچه سازگار اوست مى‏كشاند . و بر طبق اختلاف آن خواسته‏ها او را به حركات گوناگون حيوانى واميدارد . در اين وقت است كه نفس نيروى عقلانى را در به دست آوردن مقاصدش به خدمت مى‏گيرد و اين نفس همان نفسى است كه بسيار به كار بد فرمان مى‏دهد .

امّا اگر نفس صاحب عقل در شكست دادن اين نيرو قوى شود و آن را از حركتها و كارهايى كه قوه شهوت و خشم را بر مى‏انگيزاند باز دارد و بر حسب خواسته عقل عملى او را به فرمان خود در آورد تا در خدمت نفس در آيد و فرمانهايش را اجرا كند و آنچه را نهى كند ترك نمايد نفس عاقله همان نفس آرامش يافته مى‏شود كه كارهاى منظّم از او سر مى‏زند . و بقيه نيروها همه فرمانبردار ، در خدمت ، مطيع و تسليم مى‏شوند . پس در ميان اين دو نيرو در حال چيرگى و شكست بطور كلّى حالتى است كه نيروى حيوانى در آن حالت پيرو هواى خويش است و از فرمانبردارى نيروى عقلانى بيرون مى‏شود . آنگاه به حق برمى‏گردد و خويشتن را بر آن فرو رفتن در هوا سرزنش مى‏كند . اين قوه ، ملامتگر ناميده مى‏شود . به اين نيروهاى سه گانه در قرآن كريم اشاره فرموده است : اِنَّ النّفَسَ لامّارَةٌ بِا السوءِ [ 2 ] يا اَيُّتها اَلنّفسُ المطمئنة ارجعى الى رِبِّكَ [ 3 ] . وَ لا اُقْسِمُ بااِلنّفسِ اللّوامة [ 4 ] .

[ 2 ] محقّقا نفس بسيار به كار بد فرمان مى‏دهد . . . سوره يوسف ، آيه 53 .

[ 3 ] اى نفس آرامش يافته به سوى پروردگارت باز گرد . سوره فجر ، آيه‏هاى 27 28 .

[ 4 ] سوگند ياد مى‏كنم به نفس ملامتگر . سوره قيامت ، آيه 2 .

[ 78 ]

بنابر اين رياضت در اينجا باز داشتن نفس از خواسته‏هاى خود و فرمان دادن ان به اطاعت از مولايش مى‏باشد و در قرآن كريم به آن دو اشاره فرموده است : وَ اَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبّه وَ نَهى النَفْسَ عَنِ الْهَوى [ 5 ] . امّا آنچه رياضت را تكميل مى‏كند چون هدف اصلى از رياضت ، رسيدن به كمال واقعى است و اين رسيدن منوط به حاصل شدن استعداد براى اوست و آن استعداد مشروط به از ميان رفتن موانع مى‏باشد و موانع ، داخلى و خارجى است قهرا آن غرض مستلزم سه امر خواهد بود [ 6 ] .

اوّل : بر طرف ساختن غير خدا از آنچه هدف و مقصود است كه همان دور كردن غير خدا از راه راست مى‏باشد و آن موانع خارجى است .

دوّم : نفس اماره را به فرمان نفس مطمئنّه در آورد تا خيال و واهمه را به جنبه عالى جذب كند و بخواهد كه از باقى نيروهاى حيوانى كه همان موانع داخلى است پيروى نمايد .

سوّم : آماده كردن نفس است براى اين كه به سرعت صورتهاى مطابق با واقع در آن مجسّم شود .

چون براى اين اهداف امورى است كه آنها را تكميل و به آنها كمك مى‏نمايد نا گزير ، زهد حقيقى به هدف اول كمك مى‏كند ، و عبادات شرعى به غرض دوم ، يارى مى‏دهد و غرض از عبادات شرعى همان است .

توضيح اوّلى اين است كه زهد حقيقى [ 7 ] روى گرداندن نفس است از آنچه او را از

[ 5 ] امّا آن كه از پروردگارش ترسيد و نفس را از هوى بازداشت . . . سوره نازعات ، آيه 40 .

[ 6 ] اين مطالب از نمط نهم كتاب شفاى ابن سينا گرفته شده است و عين عبارتش در آنجا چنين است : « اشارة آنگاه نياز به رياضت دارد و رياضت به سه منظور است : 1 بيرون كردن غير حق از بخششهاى آشكار 2 مطيع ساختن نفس امّاره براى نفس مطمئنه است تا نيروهاى تخيّل و واهمه را به توهماتى كه مناسب آن امر مقدس است بكشاند و آن را از توهماتى كه متوجّه آن امر پست مى‏سازد ، برگرداند و 3 نرم و ظريف كردن سرّ براى هشدار دادن ، زهد حقيقى به اوّلى كمك مى‏كند ، و دوّمى را اشياى زيادى كمك مى‏نمايد كه عبارتند از : پرستش توأم با انديشه آنگاه لحنهاى به خدمت گرفته براى نيروهاى نفس كه به خاطر اشتباهى كه در سخن روى داده است ، اوهام را پذيرفته سپس سخن واعظ و گوينده پاك با عبارتى رسا و نغمه‏اى نرم و گوشنواز و دليلها و توجيهات عالى و امّا غرض سوّم را انديشه لطيف و عشق پاك كه تصوير معشوق در آن ايجاد مى‏شود نه سلطان شهوت ، كمك مى‏كند » . كارهاى خير شارح را خداى اجر دهد ، كه از اشاره كردن به عشق روى گردانده ، اگر چه عشق پاك باشد تا چه رسد كه در آن فرو رود .

[ 7 ] اين بحث از نمط نهم كتاب شفاى ابن سينا گرفته شده است و عين عبارتش اين است :

« تنبيه زهد در پيش غير عارف تقريبا داد و ستدى است و گويا غير عارف با كالاى دنيا كالاى آخرت را مى‏خرد . و در نزد عارف و خداشناس نوعى پاكى از چيزى است كه او را از ذات حق باز مى‏دارد و خود بزرگ بينى در برابر هر چيزى غير از حق مى‏باشد و پرستش در پيش غير عارف نوعى داد و ستد است و گويا در دنيا كار مى‏كند براى مزدى كه در آخرت

[ 79 ]

روى آوردن به قبله واقعى باز مى‏دارد و اين كه زهد كمك براى هدف نخست است ظاهر مى‏باشد .

امّا اين كه مواظبت كردن بر عبادتها به غرض دوّم كمك مى‏كند نيز روشن است ،

چون اين مواظبت مختصر رياضتى براى نيروهاى عابد و خداشناسى است كه ادراك كننده و حركت دهنده است تا وى را با عادت دادن از جنبه پايين به ذات مقدس حق بكشاند و كوششى را كه تعلّق گرفته به آنچه مخالف كمال ذاتى است درهم بشكند .

سرّ اين كه ما زهد حقيقى را معتبر دانستيم نه ظاهرى را اين است كه روى گردانيدن از خواسته‏هاى جسمانى هر گاه تنها بر حسب ظاهر باشد با اين كه دل به آن مايل است از آن بهره نمى‏برد چون رسول اكرم ( ص ) در اين زمينه فرموده است : « خداوند به صورتها و كارهاى شما نمى‏نگرد لكن به دلهاى شما مى‏نگرد [ 8 ] » . آرى رهرو ، در آغاز كار ناگزير است كه زهد ظاهرى داشته باشد چون زهد حقيقى در درجه اوّل مشروط به آن مى‏باشد . و اين مطلب كه ريا و خودنمايى پلى براى اخلاص است ، مورد اتفاق مى‏باشد .

امّا نيكوترين پرستشها آن است كه توأم با انديشه مناسب باشد . و فايده‏اش اين است كه مقصود از پرستش ياد كردن ذات حق و معبود و فرشتگان مجرّد مى‏باشد و اين كارى است كه جز با انديشه فراهم نمى‏شود . پس ناگزير بايد عبادت همراه با انديشه باشد .

اگر چه براى اين اغراض امورى است كه كامل كننده آنهاست . و به آنها كمك مى‏كند مانند سخن واعظ كه از گوينده باهوش و عقيده‏مند به سخن خود حرف بزند . و آوازهاى مناسب كه بر حسب عادت از آميخته شدن به لذّتهاى پست بدور باشد و نيز از آواز خوانى در مجالس فرومايگان و افراد پست و اجتماعات آنان به خاطر كارهاى زشتى كه مى‏كنند بر حذر باشد . و مطالب ديگرى كه در جاى خود ياد شده است . در اين صورت هدف از زهد و پرستش و اين كه چگونه آن دو ، انسان را به مقصود اصلى مى‏رسانند بر تو روشن شد .

بحث سوّم در مقصود شخص غير عارف از زهد و عبادت و هدف عارف از آن دو و عرفانش مى‏باشد

زهد و عبادت در پيش غير عارف دو معامله است . امّا زهد ، براى اين كه مقصود

مى‏گيرد كه همان اجرت و پاداش است و در نزد عارف تمرين دادن كوششها و نيروهاى نفسانى‏اش يعنى واهمه و خيال است تا با عادت دادن آنها از طرف فريب به طرف ذات حق بكشاند و در نتيجه با سر باطنى سازگار شود . ( تا آخر گفته ابن سينا ) .

[ 8 ] قال رسول اللّه ( ص ) : انّ اللّه لا ينظر الى صوركم و لا الى اعمالكم و لكن ينظر الى قلوبكم .

[ 80 ]

غير عارف از آن خريدن كالاى آخرت با كالاى دنياست ، امّا عبادت ، براى اين كه غرض غير عارف از آن اين است كه در آخرت در ازاى آن مزد بگيرد .

امّا هدف عارف از زهد و عبادت سابقا توضيح داده شد . امّا مقصود از زهد ، روى گرداندن دل از غير خداست تا او را از غرق شدن در محبّت حق بازندارد . و اگر دو خواسته ،

يكى پست و ديگرى عالى باشد بر حسب حكم عقل رها كردن پست‏ترين به خاطر برترين ،

ضرورى است . امّا مقصود عارف از عبادت اين است كه نيروهاى بدنى زير رهبرى نفس را تمرين دهد و آنها را به مقصود اصلى كه غرق شدن در درياى شكوه حق است متوجّه نمايد تا با سرگرم شدن به كارهاى مخالف آن ، نفس را از هدف اصلى باز ندارد .

و هر يك از اوقات به دو نشاط پيچيده شده است ، نشاطى به نفع اوست كه همان اشتياق پيشين او مى‏باشد ، و نشاطى بر ضرر اوست ، كه همان اسف خوردن بر از دست دادن آن مى‏باشد كه بعد از نشاط حاصل مى‏شود . زيرا از دست دادن لذّت آن شناخت طرفينى پس از به دست آمدنش ، سبب مى‏شود كه عارف بر آنچه از دست داده است ، ناله و فرياد سر دهد و بدان اظهار اشتياق كند ، صاحب چنين وجدى در شعرش بدان اشاره كرده است .

چون مرا به شربتى از خشنودى‏اش سيراب كرد
بدان شربت و شراب تشنه‏تر شدم و سيرآب نگرديدم

[ 9 ] .

شاعر ديگرى گفته است : اگر دور شوند ، به سبب اشتياقى كه به آنان دارم مى‏گريم ، و اگر نزديك شوند از ترس جدايى گريه [ 10 ] مى‏كنم . محققا اين درخششها در آغاز كار اندك است و پيوسته زياد مى‏شود و اين زيادتى بر حسب دقّت در امر رياضت و فرو رفتن در آن مى‏باشد . آن درخششها زياد مى‏شود و زمانش بر حسب نيروى آمادگى نفس براى آن متفاوت است تا آنجا كه آن حالات به صورت ملكه در مى‏آيد و بر نفس در غير حال رياضت كشيدن آشكار مى‏شود . و بسا كه در اين حالات آن پرده‏ها و موانع بر او عارض مى‏شود و او از آنها بيخبر است . در نتيجه او را از مجلس خود بيرون مى‏كند و ناگهان موجب فرار او مى‏شود .

امّا هدف عارف از خداشناسيش تنها ذات حق مى‏باشد نه غير او حتّى خود عرفان هم هدف نيست چون عرفان امرى است نسبى كه در مقايسه با معروف گفته مى‏شود و ناگزير با معروف مغاير

[ 9 ] اذا ما سقانى شربة من رضا به ظمئت الى ذاك المدام فلم اروى

[ 10 ] فابكى ان تأوا شوقا اليهم و ابكى ان دنوا خوف الفراق

[ 81 ]

مى‏باشد . پس اگر غرض عارف خود عرفان باشد از افراد مخلص در توحيد نخواهد بود چون با حق ، ديگرى را هم خواسته است و اين حالت كسى است كه به آراستگى در ذاتش مباهات كند . امّا كسى كه حق را بشناسد و ذات خود را فراموش كند چنان كه خواهى دانست ناگزير عرفان را نيز از ياد مى‏برد و تنها معروف را كه حق است مى‏يابد . چنين شخصى در ميانه درياى رسيدن به حق شناور مى‏باشد و آنجا درجات زيور يافتن به وسيله امور وجودى است كه صفات نامتناهى خداوند است . و در قرآن عزيز بدان اشارت شده است : بگو اگر دريا براى سخنان پروردگارم مداد و مركّب مى‏شد ، البتّه دريا پيش از آن كه سخنان پروردگارم به پايان رسد پايان مى‏يافت هر چند همانند آن كمك مى‏آورديم 11 . خدا سرپرست توفيق و آخرين درجه اخلاص از اوست .

بحث چهارم در مراتب حركات عارفان است

نخستين درجه از درجات ، حركتى است كه در اصطلاح اهل طريقت اراده نام دارد ، چون هر گاه براى آدمى اعتقاد حاصل شود به اين كه خوشبختى كامل در روى آوردن به خدا و روى گرداندن از غير اوست ، خواه اين اعتقاد ، برهانى باشد يا تقليدى و يا فطرى از اين عقيده اراده روى آوردن به خدا و دور شدن از غير او پديد مى‏آيد . و تا وقتى انسان بر آن حال بماند مريد ناميده مى‏شود ، سپس اگر در آن رفتار فرو رود و با آن به اراده و رياضت معيّنى دست يابد [ 12 ] انوار الهى لذّت بخش كه به برق درخشان شبيه است بر او آشكار مى‏شود اهل طريقت اين حالت را اوقات مى‏نامند . و ترس و پريشانى او مى‏شود و علتش اين است كه نفس براى پذيرفتن آن آمادگى ندارد چنان كه از رسول اكرم ( ص ) نقل شده كه در آغاز وحى اظهار پريشانى مى‏كرد و مى‏فرمود : مرا به جامه بپيچيد ، مرا به جامه‏اى بپيچيد . و چنان

-----------
( 11 ) كهف ( 8 ) آيه 109 .

[ 12 ] اين مطلب از نمط نهم كتاب شفاى ابن سينا گرفته شده و عين عبارتش اين است : « اشارة هر گاه اراده و رياضت به درجه‏اى معيّن برسد با ظهور نور حق بر او ، فرصتهاى مناسب لذّت بخشى برايش پديد مى‏آيد كه چون برقهاى خفيفى بر او مى‏درخشد و سپس خاموش مى‏شود ، اين حالت در نزد عرفا « اوقات » ناميده مى‏شود و هر وقتى را دو نشاط در بر مى‏گيرد ، نشاطى به نفع او و نشاطى بر ضرر او آنگاه كه در رياضت دقّت كند اين پرده‏ها بر او زياد مى‏شود پس در رياضت فرو مى‏رود تا در غير رياضت آن را بپوشاند و هر گاه چيزى به نظر برسد در پيشگاه ذات مقدس حق اقامت مى‏گزيند و از امر او ، امرى بياد مى‏آورد آن گاه پرده‏اى او را مى‏پوشاند و نزديك مى‏شود كه حق را در هر چيزى ببيند » . طالبان اشاراتى را كه در پى اين اشاره آمده است در كتاب شفا بجويند .

[ 82 ]

كه در قرآن به عنوان حكايت از حضرت موسى ( ع ) بدان اشاره شده است : تا گاهى كه نگريست او را مانند مارى سبك خيز ، برگشت روگردان و به پشت ننگريست ، اى موسى بيا و نترس كه تو از ايمن شدگانى 13 سپس عادت او به آشكار شدن آن پرده‏ها فزونى مى‏يابد تا بدان حجابها الفت مى‏گيرد و نفسش به آنها مطمئن و قلبش آرام مى‏شود در اين وقت در اصطلاح عرفا سكينه نام مى‏گيرد . تا اين كه آثار شادمانى با تابش آن انوار بر او آشكار مى‏شود پس از آنى كه پنهان بوده است و نشانه‏هاى تأسّف و اندوه در فراق آن نزدش فراوان مى‏شود به گونه‏اى كه آن ظهور كم گردد و در حال پيوند با حضرت حق همنشين خود را در وقت مسافرت حاضر و همراه خود بيند و او در هر دو حالت غايب و مسافر باشد و پيوسته در آن مندرج باشد و اين اندراج بر حسب صفاى جوهر و استعدادش به آن ملكه كامل است تا اين كه هر وقت بخواهد برايش آن حالت حاصل شود ، آنگاه در آن ترقّى نمايد تا به خواست خود آن را متوقّف سازد . بلكه برايش حالتى پديد آيد كه با ديدن هر چيزى پند گيرد بى آن كه نيّت پند گرفتن كرده باشد و وقتى در مقام سلوك به مطلوبش كه حق است نايل شد باطن او مانند آينه‏اى صاف مى‏شود كه چهره حق ( محاذى ) [ 14 ] و روبروى آن واقع مى‏شود در حالى كه با تابانيدن نور در آن وسعت مى‏يابد . و از لذّتهاى حقيقى شادمان مى‏گردد جز اين كه با آن شادمانى از خويش نيز شادمان است چون نشان حق در نفس وجود دارد پس با اين كه به حق نظر دارد نظرى هم به خود دارد ، عارف بعد از اين حالت در جايى فروتر از جايگاه اخلاص ايستاده است و هر گاه خود را از ياد ببرد [ 15 ] و تنها ذات مقدّس [ 16 ] حق را بنگرد و اگر به خويشتن هم توجّه كند از آن نظر است كه حق را نگريسته است نه از آن جهت كه آراسته به آرايش حق است ، با العرض به خود توجّه كرده است . و آنجاست كه رسيدن به حقّ ، محقّق مى‏شود و در سخنان محققان اهل طريقت [ 17 ] آمده است : ما چيزى را نديديم مگر اين كه بعد از او خداى را ديديم ، و چون ترقّى كردند گفتند : چيزى را نديديم جز اين كه خدا را در آن مشاهده كرديم ، و چون ترقى كردند گفتند : چيزى را نديديم جز اين كه خدا را پيش از آن ديديم ، و چون ترقى كردند گفتند : چيزى جز خدا را نديديم .

-----------
( 13 ) قصص ( 28 ) آيه 31 .

[ 14 ] نسخه‏هاى ديگر شرح نهج البلاغه حوفى يا مشابه آن مى‏باشد و ما به قرينه گفته خود شارح ( ره ) در شرح فرمايش امير مؤمنان ( ع ) كه در ذيل مى‏آيد حوذى ضبط و آن را تصحيح كرديم ، سخن مولا اين است : « سوگند به خدا انس پسر ابو طالب به مرگ بيشتر از انس كودك به پستان مادرش مى‏باشد » . « چون علم آن حضرت به فرجام كارها و ادبار آن و آگاهيش به نتيجه حركتها با چشم بصيرتش كه همچون آينه‏اى صاف است و صور اشيا در آينه‏هاى عالم بالا ، در برابر آن واقع مى‏شود پس به همان صورتى كه هست در آن آينه نقش مى‏بندد « چاپ اول صفحه 104 » و نظير آن است گفتار ديگرش در توصيف كسانى كه قرآن را به گونه‏اى كه شايسته تلاوت است تلاوت مى‏كنند « چاپ اوّل صفحه 406 » : « تا آن جا كه نفوس آنان مانند آينه‏هاى جلا داده شده مى‏شود كه حقايق الهى در محاذات آن واقع ، و در آن نقش مى‏بندد و بدان آراسته مى‏گردد » و اصل تعبير از سخن ابن سينا گرفته شده ( نمط نهم كتاب اشارات را ملاحظه كنيد ) : « اشارة چون رياضت عارف پايان يافت و به مطلوبش كه رسيدن به حق است رسيد سر خالى او از غير حق ، مانند آينه‏اى صاف مى‏شود كه با خواست خود به جانب حق محاذى مى‏شود و لذّتهاى حقيقى بر او ريزش مى‏كند الخ و پيش از آن در سخن ديگرش گفته است : « هر گاه نفس روى بگرداند و به عالم مادّى يا به صورت ديگرى توجّه كند صورتى كه اوّل در آينه بود نابود مى‏شود و گويا آينه‏اى كه روبروى آن صورت در عالم معنى بوده است از مقابل صورت بر گردانده شده ، حال يا به طرف عالم مادّه يا به سوى چيزى ديگرى از امور عالم بالا » . محقّق طوسى در شرح عبارت دوّم مطلبى گفته كه عين عبارتش چنين است : « اين عبارت اشاره به نيازمندى به فراموشى و عامل آن است ، و اين كه در آينه مجسم مى‏شود براى اين است كه آينه در ميان اجسام به نفسى كه از مجردات افاضه مى‏شود شبيه‏تر مى‏باشد » .

[ 83 ]

 

جمله نخست سخن بالا اشاره به مقام اعتبار با قصد آن مى‏باشد و جمله دوّم اشاره است به مقامى كه آن درخششها حاصل شده و وابسته به خواست او نيست و جمله سوّم اشاره است به مقام رسيدن به حق با توجّه به نفس از آن جهت كه نفس به آرايش حق شادمان است زيرا شبحى كه در آينه است پيش از نفس ديده شده است .

جمله چهارم اشاره به مقام فناى در ذات است كه عبارت از ، توجّه به ذات حق است با از ياد بردن نفس .

درجات سلوك و مقامات رسيدن به حق را در عبارت ديگرى جمع كرده و گفته‏اند :

در سير و سلوك دو سفر هست : سفرى به سوى خدا و سفرى در خدا ، مقصود از سفر اول ، حركات و انتقالات نفس در درجات سلوك است و از سفر دوّم انتقال نفس به درجات وصول مى‏باشد . و خدا سرپرست توفيق است .

[ 15 ] عبارت ابن سينا در نمط نهم اشارات چنين است : « آنگاه عارف از خويشتن غايب مى‏شود و خود را فراموش مى‏كند و تنها به ذات مقدس حق متوجّه است و اگر به خويشتن توجّه دارد از آن جهت است كه آراسته به آرايشى شده است كه از حق برايش حاصل شده نه از آن نظر به آرايش نفس توجه داشته باشد و آنجاست كه وصول حقيقى به حق تحقّق مى‏يابد .

جلد سوم اشارات ص 386 چاپ حيدرى تهران 1379 هجرى .

[ 16 ] شارح ( ابن ميثم ) گاهى در كتابهايش « جناب القدس » و گاهى « الجناب المقدّس » تعبير مى‏كند .

[ 17 ] ابن ميثم ( ره ) در شرح نهج البلاغة ضمن بيان معناى ظهور موقعى كه فرموده امير مؤمنان ( ع ) : « و كلّ ظاهر غيره باطن » را شرح مى‏دهد . مطلبى دارد كه عين آن مطلب نقل مى‏شود : « چنان كه بعضى از سالكان كه به مقام تجريد رسيده‏اند اشاره كرده‏اند : چيزى را نديديم ( پس سخن را تا آخر برده‏اند و گفته‏اند ) مرتبه نخست تفكر و استدلال بر آن است و دوّم مرتبه حدس و سوم مرتبه كسانى است كه بدان استدلال كرده‏اند نه بر خلاف آن ، چهارم مرتبه‏اى است كه سالك در كرانه عزت حق فانى مى‏شود . « شرح نهج البلاغة ، چاپ اول ، صفحه 180 » .

[ 84 ]

 

بحث پنجم در أحكام عارفان و اخلاق ايشان است

امّا احكام : اوّلين حكم اين است كه هر درجه‏اى پيش از درجه وصول به حق با مقايسه به آن ناقص مى‏باشد .

امّا توضيح آن : ناقص بودن درجه زهد براى اين است كه زهد سرگرم شدن به غير حق مى‏باشد ، چون خالى كردن ذات از اشياى آلوده كننده و دلبستگيهاى جسمانى مشروط به آن است كه آنها را بفهمد و تصميم به نابود كردن آنها بگيرد و آن شعور و فهم توجّه كردن به غير حق محسوب مى‏شود و در حقيقت سرگرم شدن به غير خداست .

امّا اين كه عبادت نسبت به درجه وصول ناقص است براى اين است كه عابد هر گاه متكّى به اين باشد كه نفس امّاره را به فرمان نفس مطمئنّه در آورد نشان ناتوانى و نقص اوست ، زيرا اگر ترس از ديگرى نباشد توجّه به اطاعت او و شادمانى به آن حاصل نمى‏شود .

امّا عرفان با شادمانى نفس به آرايش حق و خوشبخت شدن با وصول به او ، سرگردانى است ، چون شادمان شدن به نفس به خاطر نزديك بودنش به حق و شادمانى به اين كه به ذات حق رسيده است شادمانى به غير خداست و ذاتا عشق به احوال نفس مى‏باشد . امّا سرگرم شدن به حقّ و دور انداختن هر چه غير اوست كه آخرين مقامات سلوك به حق مى‏باشد . رهايى مطلق و اخلاصى است كه تحقّق يافته است .

حكم دوّم : اهل عرفان متفقّ القول‏اند بر اين كه مقامات سالكان به سوى حق در مورد غير خداوند خالى از تفريق و جمع نيست و در مورد حق جمع است امّا مقصود از تفريق خالى كردن ذات از غير حق متعال است و آن را چهار مرتبه است 1 لازم است رهروان به سوى حق موظّف شوند از غير خدا كه همان لذّتهاى جسمانى و خواسته‏هاى دنيوى است روى بگردانند و همواره در زحمت باشند تا نفوسشان پست‏ترين تمايلات حيوانى را به فرمان خود در آورند و آن درجه دوم تخليه است . آنگاه با كوشش آماده شوند تا غير حق را از دلهايشان بزدايند و بوى نفحات الهى را استشمام كنند و بكلّى توجه به لذّتهاى فناپذير را رها نمايند و اين مرتبه سوّم تخليه است . آن گاه پيوسته آماده انس گرفتن با خداوند بلند مرتبه قديم و جام پر ، كامل شوند تا اين كه غير حق پيش آنان نسبت به آن لذّتهاى كامل پست و ناچيز گردد و اين مرتبه چهارم است . اين چهار درجه مراتب تخليه است و در زبان حكما درجات رياضت سلبى و در زبان صوفيان آزاده و خالص درجات متخلّق شدن به صفات جلال ناميده مى‏شود .

امّا جمع : عبارت از آراستن ذات به مراتب رياضت ايجابى و مثبت است بدين گونه كه سالك ، مهربان ، با رحم ، بخشنده و بزرگوار شود و اين حالت در زبان دين متخلّق شدن به اخلاق خدا ناميده مى‏شود ، و در زبان خالصان پيشرفت كردن در پلّه‏هاى جلال ، و امّا جمع در مورد خدا هرگز به خلوص و صافى نمى‏رسد مگر اين كه در پيشگاه او توقف نمايد بطورى كه نظر شخص به حق رسيده از خود و شادمانيش از اين كه به وصال آراسته شده قطع گردد و با آن ، كمال واقعى تحقق مى‏يابد .

امّا اخلاق : لازم است كه عارف شجاع باشد [ 18 ] چون شجاعت كمالى است كه ذاتا مطلوب مى‏باشد و آنچه مانع مى‏شود كه انسان بر كارهاى ترسناك اقدام كند ترس از كشته شدن است كه منجّر به مرگ مى‏شود و عارف بدور است كه از مرگ بپرهيزد . و لازم است كه عارف پاكدامن باشد چون پاكدامن ذاتا صفتى خواستنى است و آنچه مانع عفّت مى‏شود اين است كه نيروهاى جسمانى بنابر مقتضاى طبعشان بر انسان چيره مى‏شوند و نفس در فرمانبردارى آن قوا مقهور مى‏گردد و عارف از آن بدور است چون نيروهاى بدنيش به دست نيروى عقلانيش مغلوب مى‏شود .

عارف لازم است بخشنده باشد چون بخشش فضيلتى است كه ذاتا مورد خواست انسان مى‏باشد و آنچه مانع اين فضيلت است مال دوستى و ترس از تنگدستى است و عارف از دوست داشتن چيزى كه پوچ و از بين رفتنى است منزّه مى‏باشد و به بى نيازى واقعى كه با بودن آن فقرى متصوّر نيست ، دست يافته است .

عارف لازم است دادگر باشد چون دادگرى چنان كه دانستى ملكه‏اى است كه از حكمت و پاكدامنى و دلاورى حاصل مى‏شود و عارف اين سه فضيلت را دارا مى‏باشد .

[ 18 ] عبارت ابن سينا در اشارات نمط نهم در مقامات عارفان ، چنين است : « تنبيه عارف شجاع است ، چرا نباشد كه او از پرهيز كردن مرگ بدور است . و بخشنده است ، و چرا نباشد كه از دوستى مال پوچ دنيا برى مى‏باشد . و با گذشت است و از لغزشهاى ديگران درمى‏گذرد ، چگونه چنين نباشد با آن كه روح او بزرگتر از آن است كه لغزش انسانى او را آزرده سازد . و كينه‏ها را از ياد مى‏برد ، چرا كه نبرد با آن كه همواره مشغول ياد پروردگار است . ( اشارات نمط 9 ، صفحه 393 ،

چاپ 1379 ، چاپخانه حيدرى . [ توجه در پاورقى ص 42 متن به جاى نمط التاسع نمط السابع ذكر شده است كه خوانندگان تصحيح خواهند فرمود ] . م .

[ 86 ]

بر عارف لازم است كه از لغزشهايى كه مردم نسبت به او مى‏كنند در گذرد چون وى از هيچ چيز جز خدا منفعل و متأثّر نمى‏شود و برتر از آن است كه از لغزش انسانى متأثّر گردد و به كيفر گرفتن كه لازمه‏اش متاثر شدن است سرگرم شود . بر عارف لازم است كه پر كينه نباشد چون سرگرمى درون او به غير خدا خدا را از دل او مى‏زدايد .

بر عارف لازم است كه گشاده روى باشد به اين دليل كه به ذات حق شادمان است و نيز از هر چه مى‏بيند شادمان مى‏شود چون حق را در آن مى‏بيند در نتيجه با ديدار چهره حق شاديش دوام مى‏يابد .

بر عارف لازم است كه انعطاف پذير و در برابر مردم فروتن باشد بطورى كه در اين مورد به همه يكسان بنگرد چون عارف به غير خدا از آن نظر كه غير خداست نمى‏نگرد تا ميان هويّتها فرقى و تفاوتى بگذارد بلكه از اين ديدگاه كه نسبت همه آفريدگان به خدا يكسان است به همه يكسان مى‏نگرد و تمام فضيلتهاى نفسانى را در موقع نقل و بررسى در همه موجود و آشكار مى‏يابد و دليل اين امر روشن است . اعتبار از توست و توفيق دهنده خداست .