شرح بر صد كلمه أمير المؤمنين

شيخ كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى
مصحح : مير جلال الدّين حسينى ارموى محدّث
ترجمه : عبد العلى صاحبى

- ۹ -


فصل پنجم در شرح احكام ديگرى كه براى نفوس كامله است و اشاره به اسباب آنهاست و در آن دو بحث است

بحث نخست [ 1 ] : در قدرت بر خبر دادن از امور غيبى و علّت آن مى‏باشد

اى برادر بر تو لازم است كه چون بشنوى جانشينى از جانشينان خدا يا دوستى از دوستان او از كارى كه بعدها واقع مى‏شود ، خبر داد ، و به آن خبر نويد يا بيم مى‏دهد و نيروى ادراك تو در شرايطى كه در آن هستى نمى‏تواند درك كند سزاوارتر آن است كه اين گونه خبرها را به دروغ نسبت ندهى زيرا وقتى روشهاى طبيعى را در نظر بگيرى راهى براى وقوع آن مى‏يابى و ما هم به اجمال و هم به تفصيل بدان اشاره مى‏كنيم .

امّا اشاره اجمالى : محقّقا شناخت امور پنهانى در خواب ممكن است و لازم است در بيدارى نيز چنان باشد . توضيح امكان آن در خواب اين است كه بيشتر اوقات چيزى در خواب ديده مى‏شود سپس عين آن خواب يا تعبيرش واقع مى‏شود . آنچه گفتيم براى كسى كه خواب ديده مطلب را روشن مى‏سازد و هر كس در حال خواب آن را در نيافته است به وسيله شهرتى كه در ميان بسيارى از مردم دارد خواهد دانست .

توضيح امكان اخبار از امور غيبى در بيدارى اين است كه چون اين امر در حال خواب ممكن است نمى‏شود در حال بيدارى قاطعانه آن را محال دانست چون مردم اگر آن را در حال خواب نمى‏آزمودند دور شمردن وقوع آن در خواب بيشتر از دور شمردنشان در بيدارى بود . چون در صورت نيازمودن اگر به انسانى گفته شود : كه جماعتى از اولياى كامل كوشيدند كه در اشاره‏هاى انديشه‏هاى زلالشان حكم غيبى را به دست آورند و نتوانستند و يك نفر از آنان چون بخفت و مثل مرده‏اى بى جان شد آن حكم غيبى را شناخت ناگزير بايد آن را تكذيب و انكار كند چون در حال بيدارى كه حركت نيروها كامل و حواس از تعطيل

[ 1 ] اين بحث از اواخر كتاب اشارات گرفته شده است هر كه مى‏خواهد مطابقت كند به آن مراجعه نمايد .

[ 88 ]

بودن سالم بودند آن حكم به دست نيامد جز اين كه روى دادن اين كار بطور فراوان از امورى است كه دور بودن آن را بر طرف ساخته و دوستى آن را تضمين كرده است .

مّا بيان سبب وقوع خبرهاى غيبى بطور تفصيل بر دو مقدّمه نهاده شده است .

مقدّمه اوّل

در جاى خود ثابت شده است كه عقول و ارواح آسمانى و فلكى جزئيّات را مى‏دانند ، ليكن عقول ، آنها را به صورت كلى و ارواح به صورت جزئى مى‏داند چون همه امور جزئى در رشته نياز ، به عقول ختم مى‏شود . و اگر به علت چيزى علم حاصل شود لازمه آن عالم شدن به معلول است و نيز ثابت شده است كه براى فلك نيروى جسمانى است كه جزئيّات را ادراك مى‏كند . و ثابت شده كه رويدادهاى مادّى مستند به پيوندها و حركتهاى فلكى است . و نيز ثابت شده كه آن حركات نشأت گرفته از نفوس جسمانى است و ثابت شده كه آگاهى به علت سبب آگاهى به معلول مى‏شود . از مجموع اين مطالب لازم مى‏آيد كه نفس فلكى به تمام جزئيّات اين جهان و آنچه در آن پديد مى‏آيد آگاه باشد و نيز ثابت شده است كه براى فلك علاوه بر اين نفوس جسمانى نفسى مجرّد است كه علاقه‏اش با آن جسم علاقه انطباع نيست تا همه جزئيّاتى كه در اين عالم پديد مى‏آيد در آن نقش بندد ،

بنابر اين در عقول و نفوس فلكى مجرد و مادّى جزئيّات نقش بسته است .

مقدّمه دوّم : اين است كه نيروهاى آدمى قدرت دارند كه از آن مقدّمات علوم را به دست آورند

توضيح آن با آوردن مقدّماتى است .

مقدّمه اوّل

اين است كه نيروهاى انسان يكديگر را جذب مى‏كنند پس نفس موقعى كه سرگرم اداره كردن نيروى خشم است قدرت ندارد به نيروى شهوانى توجّه كند و عكس اين مطلب هم صادق است و چون حسّ باطنى به حسّ ظاهرى سرگرم شود عقل ، قدرت ندارد كه حسّ باطنى را به كار گيرد . پس نمى‏تواند نيروى مفكّره را به خدمت گمارد .

همچنين هر گاه نفس به كارهايى كه مخصوص اوست سرگرم شود او را باز مى‏دارد از اين كه در كارهايش از آن نيروها كمك بگيرد بدين سبب وقتى نيروها به كار مهمّى كه ويژه نفس است كمك مى‏كنند نفس از كار مخصوص خود غافل مى‏شود و آن را ترك مى‏كند .

مقدمه دوّم

ماهيّت حسّ مشترك را قبلا دانستيم و نيز معلوم شد كه صورت محسوساتى كه به وسيله حواس پنجگانه ادراك مى‏شود در آن نقش مى‏بندد زيرا اين محسوسات وقتى نقش بستند مشاهده مى‏شوند گر چه وجود خارجى نداشته باشند و با مثالى كه زديم حسّ بينايى قطره‏هاى باران را خطّى مستقيم مى‏بيند ، آن را توضيح داديم .

مقدّمه سوّم

گاهى جمعى از بيماران و كسانى كه صفرا و سودا بر آنها چيره شده است صورتهاى حسّى را مشاهده و حكم به درستى آنها مى‏كنند و از ترس آنها فرياد مى‏زنند و آن صورتها معدوم نيست چون معدوم قابل مشاهده نمى‏باشد و چون موجود است پس در خارج نيست و گرنه حسّ سالم آنها را مى‏ديد و چون در خارج نيست پس در نفس ناطقه نقش نبسته چون صورتهاى حسّى در آن مرتسم نمى‏شود و نفس ذاتا جزئيّات را درك نمى‏كند بنابر اين در نيرويى جسمانى وجود دارد ، آن نيرو ، بينايى نيست زيرا بيمار گاهى نابيناست يا در حالتى است كه نمى‏بيند پس در نيروى ديگرى است كه آن صورتها را در حس مشترك ادراك كرده است ، و اين صورتها از خارج در آن وارد نشده است بنابر اين از داخل مى‏باشد حال يا از صورتهايى است كه در خيال جمع شده و در لوح حسّ ديده است يا از صورتهايى است كه نيروى متخيّله آن را تركيب كرده و در خيال جمع نموده و صورت آن در حس ترسيم شده است ، چون آن دو به منزلت دو آينه روبروى يكديگر است ، علّتش اين است كه نفس در حال بيمارى چون سرگرم اداره بدن است از اداره نيروى متخيّله ناتوان مى‏شود در نتيجه اين نيرو بر او غالب مى‏شود و بر ايجاد شبح نيرومند مى‏گردد .

گفته نشود : كه اگر چنان باشد لازم خواهد بود كه هر چه تخيّل شود به حسّ در آيد چون آن تخيّل مخصوص به زمانى غير زمان ديگر نيست چون مى‏گوييم : آنچه همواره مانع اين نقش بستن است دو عامل بازدارنده است يكى حسّى مى‏باشد و آن سرگرم شدن صفحه حسّ به چيزهايى است كه از صورتهاى خارجى بر آن وارد مى‏شود و گنجايش نقش بستن صورت ديگرى را ندارد .

ديگرى عقلى يا خيالى است به اين صورت كه يكى از آن دو در وقت سرگرم شدن نيروى مفكّره ، سرگرم خدمت به آن مى‏شود از اين رو براى كار مخصوص خود فراغت ندارد لذا قدرت ندارد كه صورتها را تركيب كند و براى حس آن را به صورت شبح در آورد جز اين كه بساهست كه يكى از آن دو از ضبط مفكّره عاجز مى‏شود در اين هنگام آنچه حسّ مى‏گردد چيره مى‏شود و آن را مشاهده مى‏كند .

مقدّمه چهارم

خواب به ظاهر حسّ ظاهرى را سرگرم مى‏كند و گاهى هم نفس را مشغول مى‏كند و آن زمانى است كه طبيعت مشغول هضم غذا شود زيرا نفس نيروى هاضمه را در هضم پشتيبانى و كمك مى‏كند چون ثابت شده كه نفس در هنگام سرگرمى به كار مهمّ خودش باقى نيروها را از كارهاى خود متوقّف مى‏سازد و نفس ناگزير است به آن كمك كند و گرنه هضم كامل نمى‏شود و چون نفس به آن كار سرگرم شود نيروى متخيّله ديگر تدبير كننده‏اى ندارد و بدون پيروى از ضابطه ، قدرت بر اشاره و ايجاد شبح دارد و صفحه حسّ خالى از صورتهاى خارجى است كه بر آن وارد مى‏شود زيرا در حال خواب حواسّ از كار مى‏افتد و چون دهنده و گيرنده كامل شوند فعل ناگزير به وجود مى‏آيد و ناچار در حال خواب صورتها مشاهده مى‏شود .

مقدّمه پنجم

نفس توانايى دارد كه عين آنچه را ادراك كرده است حفظ كند و گاهى ناتوان از حفظ عين آن مى‏باشد پس به چيزى كه از جهتى شبيه اوست منتقل مى‏شود و آنگاه از آن شبيه به شبيه شبيه منتقل مى‏گردد تا به آنى برسد كه بهيچ رو با آنچه اوّل درك شده مناسبتى ندارد . سبب آن كار اين است كه نيروى متخيّله غالب و نفس از تصرّف كردن در آن به گونه‏اى كه سزاوار است ناتوان مى‏باشد و چون نفس سخت قوى شود تصرّف كردن نفس در بدن مانع از متصّل شدن آن به مبادى خود نمى‏شود و نيز مانع نمى‏گردد از اين كه هر چه در مبادى موجود است در نفس نقش بندد بلكه نفس ، هر دو طرف يعنى هم بدن و هم نيروى خيال و مبادى خود را كفايت مى‏كند و توجّه به يكى از آن دو او را از توجّه به ديگرى باز نمى‏دارد . و چون نفس علاوه بر آن تمرين هم بكند ، نگهداريش از آنچه مخالف رياضت است و تصرفّش در آنچه با آن مناسب است كاملتر مى‏شود . چون اين مقدّمات بر تو معلوم شد بدان كه علّت ديدن صورتها در حال خواب و بيمارى اين است كه نفس هر گاه به عقول فعّال بپيوندد چيزهايى در آن نقش مى‏بندد در نتيجه نيروى متخيّله صورتهاى جزئى را كه مناسب با آن معقولات است تركيب مى‏كند و آن صورتها در حسّ مشترك ظاهر مى‏شود و مشهود مى‏گردد . گاهى ضعف بر متخيّله عارض مى‏شود و اين ضعف يا از بيمارى يا از تحليل رفتن روح حامل است و يا از زياد حركت كردن متخيّله است كه در اين صورت مايل به راحتى مى‏شود پس براى نفس رهايى از متخيّله حاصل ، و به عالم عقلانى مى‏پيوندد و صورتهاى واقعى عالم قدس در آن نقش مى‏بندد آنگاه نيروى متخيّله پريشان مى‏شود و آن معناى عقلانى را به صورتى جزيى در مى‏آورد ، چون بر اثر استراحت ، خستگى و ناتوانى از متخيّله بر طرف مى‏شود و نفس به كمك متخيّله مى‏تواند آن اسرار را در آن صورتهاى خيالى ضبط كند و وارد حسّ نموده و مشهود گردد .

و چون علّت ديدن صورتها را در حال خواب دانستى دور به نظر نمى‏رسد كه هر گاه جوهر نفس قوى شود و براى طرفهاى درگير وسعت يابد اين رهايى و توجّه در حال بيدارى برايش پديد آيد و به مبادى متصّل شود ، آنگاه امور قدسى را به چنگ آورد و نيروى متخيّله آنها را به صورتى كه مناسب آن است تركيب نمايد سپس وارد حس مشترك كند و محسوس شود كه گاهى آن امور قدسى ديدن صورتى و گاهى شنيدن سخنى مى‏باشد اگر چه براى آنها در خارج وجودى نباشد جز اين كه گاهى آن آثار ضعيف است و متخيّله آن را چنان كه شايسته است ثبت نمى‏كند و بزودى محو و نابود مى‏شود و گاهى قويتر است و نيروى خيال را به حركت در مى‏آورد و به وسيله قوّه‏اى به آنچه بستگى به آن معنى دارد چه شبيه و چه ضدّ آن باشد منتقل مى‏شود . چون حكمت الهى اقتضا مى‏كند كه طبيعت اين قوه ، چنين باشد و گرنه در منتقل شدن از نتيجه به مطلوب از آن قوه بهره‏اى نمى‏برد .

نيروى متخيّله را جز يكى از دو امر زير مانع از انتقال نمى‏شود : يا مسلّط شدن نفس بر متخيّله و ضبط آن و يا نيروى صورتهايى كه در آن نقش بسته است چون گاهى نيز صورتهايى در متخيّله به گونه‏اى نيرومند و آشكار نقش مى‏بندد و روشنى آن صورتها مانع مى‏شود كه متخيّله از آنها به ديگرى منتقل شود و آنچه در بيدارى و خواب چنين باشد الهام يا وحى آشكار يا خوابهايى كه نياز به تعبير ندارد ناميده مى‏شود و آنچه از قسم دوّم باشد يعنى صورتى كه به متخيّله منتقل شده بماند و عين آن صورت نماند در اين صورت وحيى است كه نياز به تأويل دارد و خوابى است كه به تعبير محتاج .

تذنيب

[ 2 ] : بر تو روشن شد كه گاهى نيروهاى بدنى نفس را از متصّل شدن به مبادى خويش باز مى‏دارند بدان جهت بعضى از مردم احتياج ندارند از امورى كه به دست آورده‏اند و آن امور موجب سرگشتگى حسّ شده كمك بجويند و نيز سبب شده در خيال وقفه‏اى پديد آيد كه بر اثر آن نفس رها شده امور غيبى را دريافت كند چنان كه از بعضى كاهنان ترك نقل شده است كه براستى از حركتى سخت ، كمك مى‏گيرد و پيوسته در آن حركت زبانش را از دهان بيرون مى‏آورد تا بيهوش مى‏شود در نتيجه امور پنهانى بر او آشكار مى‏شود و مأموران هر چه مى‏گويد مى‏گيرند و ضبط مى‏كنند تا در رايهاى اصلاحى خود از آن پيروى كنند و مانند كسى كه ديدگان كودكان و زنان و كسانى را كه نيروهاى ضعيف دارند با چيزهاى شفّاف و روشن مشغول مى‏كنند ، اين اشياى شفاف ديدگان را با حركتش سخت پريشان مى‏كند و با گرماى زيادش آن را مدهوش مى‏سازد مانند لكه سياه برّاقى كه در تخمى يا در درون

[ 2 ] تمام مطالب اين تذنيب از شفاى ابن سينا گرفته شده است ، اگر خواستى به آن جا رجوع كن .

[ 92 ]

انگشت شصت باشد . و مانند كمك گرفتن بعضى كاهنان از رقصيدن و كف زدن و به توهّم افكندن اراده‏هاى قوّى و ترساندن از جنّ هر گاه ديگران را به سخن وا مى‏دارند اگر چه وقتى كاهنان آن را به كار مى‏برند كار نيروها بدان مختل و تباه مى‏شود و در نتيجه به تعطيل شدن قوا مى‏انجامد از اين رو از سوى دانشمندان كهانت پسنديده نمى‏باشد . و خدا عهده‏دار توفيق است .

بحث دوّم در اين است كه نفوس انسانى مى‏تواند عادتها را بشكند و كار خلاف عادت انجام دهد

بر كسى كه خداى او را به نيروى عقلانى كه سرى از اسرار ذات اوست مخصوص گردانيده و شايسته دريافت انوار [ 3 ] خود ساخته لازم است كه سر زدن كارهايى را از كسانى كه به درجه شناخت كامل رسيده‏اند و ديگران عاجزند مانند آن را بياورند دور نشمارد . نمونه آن خوددارى كردن از غذا براى مدّت زمان درازى است كه ديگر افراد بشر از انجام آن ناتوانند و مانند به حركت در آوردن يا جنبشى كه بيرون از توان نظير خودش مى‏باشد چنان كه مشاهده مى‏شود طوفانها و زمين لرزه‏ها به درخواست آنان روى مى‏دهد يا نازل شدن كيفرها و در زمين فرو رفتن شهرهايى كه عذاب الهى درباره آنان تحقّق يافته است [ 4 ] و خواستن شفاى بيماران و طلب آب براى تشنگان و اطاعت چهار پايان و غير آن زيرا اگر توجّه شود كارهاى ياد شده را در طبيعت ممكن مى‏يابد و ما به دليل امكان آنها اشاره مى‏كنيم .

امّا خوددارى از خوراك در وقتى كه عوارض شگفتى بر ما عارض شود ممكن است بلكه قطعا وجود دارد .

اين عوارض يا مربوط به بدن است مانند بيماريهاى سخت و يا مربوط به روح است

[ 3 ] بايد بدانى كه شارح ( ره ) نظير آنچه اين جا آورده است در مقدّمه شرح نهج البلاغة در قاعده سوم بيان كرده است . آن قاعده در توضيح اين مطلب است كه على ( ع ) همه فضيلتهاى انسانى را دارا بوده بطورى كه مى‏شود گفت اين قاعده سوم نسبت به مطالبى كه اين مباحث در بر دارد ، به منزله نسخه‏اى از كتاب صد كلمه است و ما در تصحيح كتاب از قاعده سوّم مقدّمه شرح نهج البلاغه استفاده كرده‏ايم جز اين كه به موارد اختلافى اشاره‏اى ننموديم چون اين كار محتاج زمان بسيار و فرصت زيادى بود كه مناسب كار ما نبود . هر كه مى‏خواهد به آن اطلاع پيدا كند به همان كتاب رجوع كند « مقدمه شرح نهج البلاغه قاعده 3 صفحات 35 30 » .

[ 4 ] اين جمله از آيه 25 سوره فصلّت اقتباس شده ، اينك قسمتى از آيه كه مورد نظر است مى‏آوريم : وَ حقّ عليهم القْولُ اممً قد خَلَتْ من قبلهم : به سبب اين وضع اسف بار فرمان عذاب الهى درباره آنان تحقق يافت و به سرنوشت اقوام گمراهى كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند . تفسير نمونه ، صفحه 362 جلد بيستم .

[ 93 ]

مثل ترس و اندوه . امّا دليل عوارض بدنى اين است كه نيروهاى طبيعى [ 5 ] به خاطر بيماريها ،

بجاى حركت دادن موادّ خوب سرگرم هضم موادّ پست مى‏شود و موادّ خوب باقى مى‏ماند و كم به تحليل مى‏رود و نياز به طلب جانشين آنچه تحليل رفته ندارد ، و بسا مى‏شود كه غذا از دارنده آن بيماريها مدّتى قطع مى‏شود كه اگر در غير آن حالت آن غذا يكدهم آن مدّت قطع گردد هلاك مى‏شود با اين حال حيات او محفوظ است . امّا عوارض نفسانى چنان است كه با عارض شدن ترس بر شخص ترسان اشتهايش از بين مى‏رود و هضم مختل مى‏شود و از انجام كارهاى طبيعى كه پيش از ترسيدن قدرت داشت ناتوان مى‏گردد چون به سبب مشغول بودن نفس به كارهاى مهمّتر ، نيروهاى طبيعى از كارهاى خود باز مى‏ايستند و از اداره بدن باز مى‏مانند .

و چون بر تو روشن شد كه به سبب عوارض شگفت ممكن است انسان از غذا خوددارى كند به گونه‏اى كه خارج از قدرت و توان باشد بايد بدانى كه علّت ثبوت امساك درباره عارف اين است كه نفس بطور كلى متوجّه عالم قدس مى‏شود و لازمه‏اش آن است كه نيروهاى بدنى آن را دنبال كند چون هر گاه نفس مطمئنّه نيروهاى بدنى را تمرين دهد نيروها براى انجام كارهاى مهمّى كه به آن كارها وا داشته مى‏شود جذب مى‏گردد و شدّت آن انجذاب نيروها بستگى به شدت آن جذب دارد و هر گاه سرگرمى به آن جهتى كه از آن روى گردانده شدت يابد ، گازهاى طبيعى كه بستگى به نيروى نباتى دارد متوقّف مى‏شود در نتيجه تحليل غذا كمتر از آن مقدارى است كه در حال بيمارى انجام مى‏شود . دليلش آن است كه بيمارى ، در بعضى از اقسامش مخصوص صورتى است كه احتياج به غذا دارد چون با عارض شدن حرارتهاى شگفت آور كه بد مزاجى حاد نام دارد رطوبتهاى بدن تحليل مى‏رود زيرا غذا براى اين است كه جايگزين رطوبتهايى شود كه به تحليل رفته است ، و نياز فراوان به غذا بر حسب زيادى غذاى تحليل شده است . و مانند ناتوانى نيروهاى بدنى به سبب بيمارى كه ضدّ آن نيروهاست و نيازمندى به نگهدارى آن رطوبتها به منظور نگهدارى آن نيروهاست زيرا مادّه حرارت غريزى تعادل اركانى را اقتضا مى‏كند كه مادّه حرارت جز با آنها قوام نمى‏يابد و احتياج زياد به آنچه آن قوا را حفظ مى‏كند منحصرا سستى زياد آن قواست .

[ 5 ] مطلب بالا از اول نمط دهم اشارات ابن سينا گرفته شده است و عين عبارتش چنين است « تنبيه به خاطر بسيار كه قواى طبيعى كه در ما موجود است هر گاه بجاى حركت دادن مواد خوب ، سرگرم هضم غذاهاى پست شود غذاهاى خوب كم به تحليل مى‏رود و از جانشين بى نياز است و بسا مى‏شود كه از صاحب قواى طبيعى مدّتى طولانى غذا قطع مى‏گردد كه اگر مانند آن در غير آن حالت بلكه يكدهم آن مدت قطع شود هلاك مى‏شود با اين كه او با قطع شدن غذا به مدّت طولانى زنده است » .

[ 94 ]

 

و امّا در مورد عرفان : علّت امساك از غذا اختصاص به امرى دارد كه بى نيازى از غذا را سبب مى‏شود و آن آرامش بدن در وقتى است كه نيروهاى بدنى از كارشان روى مى‏گردانند ، و در حال مشايعت نفس مى‏باشند و نيروها در حال توجّه نفس به ذات مقدّس حق به طرف نفس جذب مى‏شوند . و نفس از لذّت شناخته حق تغذيه مى‏كند و فرموده حق تعالى كه از خليل خود ابراهيم ( ع ) حكايت مى‏كند اشاره به همين مطلب است : هُوَ يُطْعِمُنِى وَ يَسْقين [ 6 ] و نيز در فرموده سرور فرستادگان ( ص ) اشاره به آن هست : « من مانند فردى از شما نيستم در پيشگاه پروردگارم بيتوته مى‏كنم او مرا غذا مى‏دهد و سيراب مى‏كند [ 7 ] » چون مطالب ياد شده را دانستى بر تو روشن مى‏شود كه بيمارى اگر چه موجب خوددارى از غذا مى‏شود به گونه‏اى كه بر خلاف عادت است ليكن شناخت حق سزاوارتر است كه سبب شود آدمى از غذا خوددارى كند . امّا توانايى بر حركتى كه از قدرت فرد ديگرى مانند خودش بيرون است نيز ممكن مى‏باشد و دليل آن اين است كه بر تو معلوم شد سر آغاز نيروهاى بدنى روح حيوانى است پس عوارض شگفتى كه بر انسان عارض مى‏شود يك مرتبه موجب مى‏شود كه روح با حركتش به درون ، منقبض شود مانند ترس و اندوه . اين انقباض روح سبب انحطاط و ساقط شدن نيرو مى‏شود .

بار ديگر آن عوارض اقتضا مى‏كند كه روح به سوى بيرون حركت كند مانند خشم يا شادمانى معتدل همانند شادى طرب آور و مستى و بيخودى معتدل [ 8 ] و آن حركت موجب زيادى نيرو و نشاط آن مى‏شود . چون حقايق ياد شده را شناختى مى‏گوييم : چون كه شادمانى عارف به شادمانى حق بيشتر و كاملتر از شادمانى غير عارف به ما سواى بهجب حق مى‏باشد و پرده‏هايى كه آن را مى‏پوشاند و به منظور تشرّف يافتن به حق يا حميّت ربانى او را به حركت مى‏آورد بيشتر از آنهايى است كه عارض غير عارف مى‏شود ، ناگزير توانايى او بر حركتى كه در توان ديگرى نيست ممكن مى‏باشد و ما واقع شدن اين گونه حركات را بزودى با خواست خدا توضيح خواهيم داد .

[ 6 ] شعرا ( 26 ) آيه 79 ، خدايى كه مرا غذا مى‏دهد و سيراب مى‏سازد .

[ 7 ] انى لست كاحدكم ، ابيت عند ربى يطعمنى و يسقينى .

[ 8 ] مى‏گويم ( شارح ) اين مطلب از ابن سينا گرفته شده و در اوايل نمط دهم اشارات عين عبارت چنين است : « تنبيه گاهى براى انسانى كه احوال معتدل دارد اندازه‏اى از احسان پديد مى‏آيد كه پايانش محدود است « تا اين كه مى‏گويد » :

چنانكه اين حالت در بيخودى معتدل يا در وقت شادمانى طرب آور عارض مى‏شود شگفتى نيست ، براى عارف حركتى چنانكه اين حالت در بيخودى معتدل يا در وقت شادمانى طرب‏آور عارض مى‏شود شگفتى نيست ، براى عارف حركتى به وجود آيد چنان كه در موقع شادى حاصل مى‏شود بنابر اين نيرويى كه بر آن شدتى عارض شود يا پيروزى در فخر فروشى به دست آرد چنان كه در فخر فروشى و بحث و جدال عارض مى‏شود نيروهاى او بر اثر حميّت و غيرت بر افروخته مى‏شود .

« تا آخر گفته ابن سينا » .

محقّق طوسى ( ره ) در ضمن شرح عبارت مطلبى فرموده است كه عين آن نقل مى‏شود : « منظور از انتشاء مستى است ( تا

[ 95 ]

 

امّا علّت باقى كارها بر مبناى اصول پيشين اين است كه بر تو معلوم شد كه تعلّق گرفتن نفس به بدن به گونه انطباع در بدن نيست [ يعنى قائم به ذات خويش است ] و تعلّقش به بدن تعلّق تدبيرى و تصرّف در آن است با اين كه از جسم بودن مجرّد [ 9 ] و عادى است .

محقّقا هيأتهاى نفسانى گاهى سر چشمه پيدايش حوادث مى‏باشند و توضيح آن به شرح زير است :

1 گاهى مشاهده مى‏كنى كه انسانى روى شاخه درختى كه بر زمين قرار دارد راه مى‏رود و به هر صورت كه مى‏خواهد در آن تصرّف مى‏كند كه اگر همان شاخه بر روى ديوار يا جاى بلندى باشد در حال راه رفتن بر روى آن خود را پريشان و متزلزل مى‏يابد و نيروى

اين كه مى‏گويد ) بدان كه مبدأ نيروهاى بدنى همان روح حيوانى است ، پس عوارضى كه مقتضى بسته شدن روح و حركتش به درون مى‏شود مانند اندوه و ترس موجب پستى نيرو مى‏شود و عوارضى كه مقتضى حركت روح به بيرون مى‏شود مانند خشم و بحث و فخر فروشى يا به سبب شادمانى غير مفرط مانند شادمانى طرب آور و مستى معتدل مقتضى زياد شدن نيروست ، دليل اين كه قيد اعتدال را براى انتشاء آورده است اين است كه مستى زياد نيرو راست مى‏كند چون به دماغ و ارواح دماغى زيان مى‏رساند ، پس چون شادى عارف به شادمانى حق بزرگتر و بيشتر از شادمانى غير او به غير خداست ، و حالتى كه براى او عارض مى‏شود و او را به خاطر عزّت يافتن به ذات حق يا غيرت خدا پرستى به حركت مى‏آورد بيشتر از حركتى است كه براى ديگرى است ، توانش بر حركتى كه غير او قادر بر آن حركت نباشد امرى ممكن مى‏باشد ، و به همان سبب است كه معناى سخن منسوب به على ( ع ) معيّن مى‏شود كه فرمود : به خدا سوگند در خيبر را با نيروى بدنى بر نكندم لكن آن را با نيروى الهى از جاى كندم » .

[ 9 ] اين مطلب از سخن ابن سينا در اواخر نمط دهم اشارات گرفته شده است و عين عبارتش اين است : « تذكرة و تنبيه آيا بر تو روشن نشد كه علاقه نفس ناطقه به بدن به صورتى نيست كه نفس در بدن منطبع شود بلكه تعلّقش به نوعى ديگر است [ يعنى تعلّق تدبيرى و تصرّف كردن در بدن مى‏باشد ] و دانستى كه صورت عقيده و آنچه تابع آن مى‏باشد همچون گمانها و توهمات بلكه ترس و شادمانى در نفس جايگزين مى‏شود كه گاهى در بدن تأثير مى‏گذارد با آن كه نفس ذاتا با بدن و صورتهايى كه در آن از صورتهاى نفسانى حاصل مى‏شود ، مباينت دارد . تا آنجا كه نيروى واهمه انسانى كه بر روى شاخه نصب شده در بالاى فضا ، راه مى‏رود در لغزشش آنچنان اثر مى‏گذارد كه در انسانى همانند او كه بر روى شاخه ثابت در زمين راه مى‏رود اثر نمى‏گذارد ( تا آخر گفتار شيخ ( ره ) .

[ 96 ]

واهمه‏اش بطور مداوم او را از افتادن مى‏ترساند و چون سقوط را تصوّر مى‏كند بدنش از نيروى واهمه‏اش متأثّر مى‏گردد تا آنجا كه خود را نزديك به سقوط احساس مى‏كند .

2 مزاجها بر اثر عوارض نفسانى فراوان مانند خشم ، اندوه ، ترس ، شادمانى و جز آنها ، دگرگون مى‏شود و اين امرى بديهى است .

3 توهّم و خيال بيمارى يا سلامتى گاهى موجب بيمارى و سلامتى مى‏شود و اين نيز بديهى مى‏باشد .

چون اين مطالب را دانستى مى‏گوييم : محقّقا مزاجها از اين كارهاى نفسانى پذيراى اين انفعالات مى‏شوند . در اين صورت مانعى ندارد كه براى بعضى از نفوس خاصيّتى باشد كه به خاطر آن بتواند در عنصرى از عناصر اين جهان تصرّفاتى كند به گونه‏اى كه نسبت آن نفوس به تمام عناصر مانند نسبت نفوس ما به بدنهاى ماست ، در اين هنگام براى نفس تأثيرى در آمادگى موادّ عنصرى پديد مى‏آيد تا صورت عجيبى كه از قدرت مثل او بيرون است بر او افاضه كند و چون به آن تأثيرات نفس ، رياضتها ضميمه شود و قدرت شهوت و خشم درهم شكسته شود و هر دو در دست نيروى عقلانى گرفتار آيند بدون شك در اين وقت ، نفس بر آن كارها نيرومندتر خواهد شد و اين خاصيّت يا بر حسب مزاج اصلى است يا بر حسب مزاجى است كه خود كسب نكرده بلكه بر او عارض شده است و يا بر حسب كوشش در رياضت و تصفيه كردن نفس به دست آورده است . آن كه بر حسب مزاج اصلى چنان قدرتى دارد پيامبران و اوليايند كه داراى معجزات و كرامات مى‏باشند .

پس اگر به آن عوامل ، كوشش در رياضت نيز ضميمه شود در آن كمال به آخرين حدّ مى‏رسد .

گاهى بر مزاج كسى كه توانايى تصرّف در عناصر عالم را دارد ، به كارگيرى آن در جهت شرّ و كارهاى بد چيره مى‏شود ، و نفس خويش را پاك نمى‏كند مانند جادوگر ، اين خباثت مانع مى‏شود كه جادوگر ترقّى كند و به درجه كسانى كه در كامل شدن سبقت گرفته‏اند برسد .

مطالبى كه قصد داشتيم به عنوان مقدّمه ذكر كنيم همين مقدار بود و توفيق از خداست .