فصل پنجم در شرح احكام ديگرى كه براى نفوس كامله است و اشاره به
اسباب آنهاست و در آن دو بحث است
بحث نخست [ 1 ] : در قدرت بر خبر دادن از امور غيبى و علّت آن
مىباشد
اى برادر بر تو لازم است كه چون بشنوى جانشينى از جانشينان خدا يا
دوستى از دوستان او از كارى كه بعدها واقع مىشود ، خبر داد ، و به آن خبر نويد يا
بيم مىدهد و نيروى ادراك تو در شرايطى كه در آن هستى نمىتواند درك كند سزاوارتر
آن است كه اين گونه خبرها را به دروغ نسبت ندهى زيرا وقتى روشهاى طبيعى را در نظر
بگيرى راهى براى وقوع آن مىيابى و ما هم به اجمال و هم به تفصيل بدان اشاره
مىكنيم .
امّا اشاره اجمالى : محقّقا شناخت امور پنهانى در خواب ممكن است و
لازم است در بيدارى نيز چنان باشد . توضيح امكان آن در خواب اين است كه بيشتر اوقات
چيزى در خواب ديده مىشود سپس عين آن خواب يا تعبيرش واقع مىشود . آنچه گفتيم براى
كسى كه خواب ديده مطلب را روشن مىسازد و هر كس در حال خواب آن را در نيافته است به
وسيله شهرتى كه در ميان بسيارى از مردم دارد خواهد دانست .
توضيح امكان اخبار از امور غيبى در بيدارى اين است كه چون اين امر در
حال خواب ممكن است نمىشود در حال بيدارى قاطعانه آن را محال دانست چون مردم اگر آن
را در حال خواب نمىآزمودند دور شمردن وقوع آن در خواب بيشتر از دور شمردنشان در
بيدارى بود . چون در صورت نيازمودن اگر به انسانى گفته شود : كه جماعتى از اولياى
كامل كوشيدند كه در اشارههاى انديشههاى زلالشان حكم غيبى را به دست آورند و
نتوانستند و يك نفر از آنان چون بخفت و مثل مردهاى بى جان شد آن حكم غيبى را شناخت
ناگزير بايد آن را تكذيب و انكار كند چون در حال بيدارى كه حركت نيروها كامل و حواس
از تعطيل
[ 1 ] اين بحث از اواخر كتاب اشارات گرفته شده است هر كه مىخواهد
مطابقت كند به آن مراجعه نمايد .
[ 88 ]
بودن سالم بودند آن حكم به دست نيامد جز اين كه روى دادن اين كار بطور
فراوان از امورى است كه دور بودن آن را بر طرف ساخته و دوستى آن را تضمين كرده است
.
مّا بيان سبب وقوع خبرهاى غيبى بطور تفصيل بر دو مقدّمه نهاده شده
است .
مقدّمه اوّل
در جاى خود ثابت شده است كه عقول و ارواح آسمانى و فلكى جزئيّات
را مىدانند ، ليكن عقول ، آنها را به صورت كلى و ارواح به صورت جزئى مىداند
چون همه امور جزئى در رشته نياز ، به عقول ختم مىشود . و اگر به علت چيزى علم
حاصل شود لازمه آن عالم شدن به معلول است و نيز ثابت شده است كه براى فلك نيروى
جسمانى است كه جزئيّات را ادراك مىكند . و ثابت شده كه رويدادهاى مادّى مستند
به پيوندها و حركتهاى فلكى است . و نيز ثابت شده كه آن حركات نشأت گرفته از
نفوس جسمانى است و ثابت شده كه آگاهى به علت سبب آگاهى به معلول مىشود . از
مجموع اين مطالب لازم مىآيد كه نفس فلكى به تمام جزئيّات اين جهان و آنچه در
آن پديد مىآيد آگاه باشد و نيز ثابت شده است كه براى فلك علاوه بر اين نفوس
جسمانى نفسى مجرّد است كه علاقهاش با آن جسم علاقه انطباع نيست تا همه
جزئيّاتى كه در اين عالم پديد مىآيد در آن نقش بندد ،
بنابر اين در عقول و نفوس فلكى مجرد و مادّى جزئيّات نقش بسته است
.
مقدّمه دوّم : اين است كه نيروهاى آدمى قدرت دارند كه از آن مقدّمات
علوم را به دست آورند
توضيح آن با آوردن مقدّماتى است .
مقدّمه اوّل
اين است كه نيروهاى انسان يكديگر را جذب مىكنند پس نفس موقعى كه
سرگرم اداره كردن نيروى خشم است قدرت ندارد به نيروى شهوانى توجّه كند و عكس
اين مطلب هم صادق است و چون حسّ باطنى به حسّ ظاهرى سرگرم شود عقل ، قدرت ندارد
كه حسّ باطنى را به كار گيرد . پس نمىتواند نيروى مفكّره را به خدمت گمارد .
همچنين هر گاه نفس به كارهايى كه مخصوص اوست سرگرم شود او را باز
مىدارد از اين كه در كارهايش از آن نيروها كمك بگيرد بدين سبب وقتى نيروها به
كار مهمّى كه ويژه نفس است كمك مىكنند نفس از كار مخصوص خود غافل مىشود و آن
را ترك مىكند .
مقدمه دوّم
ماهيّت حسّ مشترك را قبلا دانستيم و نيز معلوم شد كه صورت محسوساتى كه
به وسيله حواس پنجگانه ادراك مىشود در آن نقش مىبندد زيرا اين محسوسات وقتى نقش
بستند مشاهده مىشوند گر چه وجود خارجى نداشته باشند و با مثالى كه زديم حسّ بينايى
قطرههاى باران را خطّى مستقيم مىبيند ، آن را توضيح داديم .
مقدّمه سوّم
گاهى جمعى از بيماران و كسانى كه صفرا و سودا بر آنها چيره شده
است صورتهاى حسّى را مشاهده و حكم به درستى آنها مىكنند و از ترس آنها فرياد
مىزنند و آن صورتها معدوم نيست چون معدوم قابل مشاهده نمىباشد و چون موجود
است پس در خارج نيست و گرنه حسّ سالم آنها را مىديد و چون در خارج نيست پس در
نفس ناطقه نقش نبسته چون صورتهاى حسّى در آن مرتسم نمىشود و نفس ذاتا جزئيّات
را درك نمىكند بنابر اين در نيرويى جسمانى وجود دارد ، آن نيرو ، بينايى نيست
زيرا بيمار گاهى نابيناست يا در حالتى است كه نمىبيند پس در نيروى ديگرى است
كه آن صورتها را در حس مشترك ادراك كرده است ، و اين صورتها از خارج در آن وارد
نشده است بنابر اين از داخل مىباشد حال يا از صورتهايى است كه در خيال جمع شده
و در لوح حسّ ديده است يا از صورتهايى است كه نيروى متخيّله آن را تركيب كرده و
در خيال جمع نموده و صورت آن در حس ترسيم شده است ، چون آن دو به منزلت دو آينه
روبروى يكديگر است ، علّتش اين است كه نفس در حال بيمارى چون سرگرم اداره بدن
است از اداره نيروى متخيّله ناتوان مىشود در نتيجه اين نيرو بر او غالب مىشود
و بر ايجاد شبح نيرومند مىگردد .
گفته نشود : كه اگر چنان باشد لازم خواهد بود كه هر چه تخيّل شود
به حسّ در آيد چون آن تخيّل مخصوص به زمانى غير زمان ديگر نيست چون مىگوييم :
آنچه همواره مانع اين نقش بستن است دو عامل بازدارنده است يكى حسّى مىباشد و
آن سرگرم شدن صفحه حسّ به چيزهايى است كه از صورتهاى خارجى بر آن وارد مىشود و
گنجايش نقش بستن صورت ديگرى را ندارد .
ديگرى عقلى يا خيالى است به اين صورت كه يكى از آن دو در وقت
سرگرم شدن نيروى مفكّره ، سرگرم خدمت به آن مىشود از اين رو براى كار مخصوص
خود فراغت ندارد لذا قدرت ندارد كه صورتها را تركيب كند و براى حس آن را به
صورت شبح در آورد جز اين كه بساهست كه يكى از آن دو از ضبط مفكّره عاجز مىشود
در اين هنگام آنچه حسّ مىگردد چيره مىشود و آن را مشاهده مىكند .
مقدّمه چهارم
خواب به ظاهر حسّ ظاهرى را سرگرم مىكند و گاهى هم نفس را مشغول
مىكند و آن زمانى است كه طبيعت مشغول هضم غذا شود زيرا نفس نيروى هاضمه را در
هضم پشتيبانى و كمك مىكند چون ثابت شده كه نفس در هنگام سرگرمى به كار مهمّ
خودش باقى نيروها را از كارهاى خود متوقّف مىسازد و نفس ناگزير است به آن كمك
كند و گرنه هضم كامل نمىشود و چون نفس به آن كار سرگرم شود نيروى
متخيّله ديگر تدبير كنندهاى ندارد و بدون پيروى از ضابطه ، قدرت بر اشاره و
ايجاد شبح دارد و صفحه حسّ خالى از صورتهاى خارجى است كه بر آن وارد مىشود
زيرا در حال خواب حواسّ از كار مىافتد و چون دهنده و گيرنده كامل شوند فعل
ناگزير به وجود مىآيد و ناچار در حال خواب صورتها مشاهده مىشود .
مقدّمه پنجم
نفس توانايى دارد كه عين آنچه را ادراك كرده است حفظ كند و گاهى
ناتوان از حفظ عين آن مىباشد پس به چيزى كه از جهتى شبيه اوست منتقل مىشود و
آنگاه از آن شبيه به شبيه شبيه منتقل مىگردد تا به آنى برسد كه بهيچ رو با آنچه
اوّل درك شده مناسبتى ندارد . سبب آن كار اين است كه نيروى متخيّله غالب و نفس از
تصرّف كردن در آن به گونهاى كه سزاوار است ناتوان مىباشد و چون نفس سخت قوى شود
تصرّف كردن نفس در بدن مانع از متصّل شدن آن به مبادى خود نمىشود و نيز مانع
نمىگردد از اين كه هر چه در مبادى موجود است در نفس نقش بندد بلكه نفس ، هر دو طرف
يعنى هم بدن و هم نيروى خيال و مبادى خود را كفايت مىكند و توجّه به يكى از آن دو
او را از توجّه به ديگرى باز نمىدارد . و چون نفس علاوه بر آن تمرين هم بكند ،
نگهداريش از آنچه مخالف رياضت است و تصرفّش در آنچه با آن مناسب است كاملتر مىشود
. چون اين مقدّمات بر تو معلوم شد بدان كه علّت ديدن صورتها در حال خواب و بيمارى
اين است كه نفس هر گاه به عقول فعّال بپيوندد چيزهايى در آن نقش مىبندد در نتيجه
نيروى متخيّله صورتهاى جزئى را كه مناسب با آن معقولات است تركيب مىكند و آن
صورتها در حسّ مشترك ظاهر مىشود و مشهود مىگردد . گاهى ضعف بر متخيّله عارض
مىشود و اين ضعف يا از بيمارى يا از تحليل رفتن روح حامل است و يا از زياد حركت
كردن متخيّله است كه در اين صورت مايل به راحتى مىشود پس براى نفس رهايى از
متخيّله حاصل ، و به عالم عقلانى مىپيوندد و صورتهاى واقعى عالم قدس در آن نقش
مىبندد آنگاه نيروى متخيّله پريشان مىشود و آن معناى عقلانى را به صورتى جزيى در
مىآورد ، چون بر اثر استراحت ، خستگى و ناتوانى از متخيّله بر طرف مىشود و نفس به كمك متخيّله
مىتواند آن اسرار را در آن صورتهاى خيالى ضبط كند و وارد حسّ نموده و مشهود گردد .
و چون علّت ديدن صورتها را در حال خواب دانستى دور به نظر نمىرسد كه
هر گاه جوهر نفس قوى شود و براى طرفهاى درگير وسعت يابد اين رهايى و توجّه در حال
بيدارى برايش پديد آيد و به مبادى متصّل شود ، آنگاه امور قدسى را به چنگ
آورد و نيروى متخيّله آنها را به صورتى كه مناسب آن است تركيب نمايد سپس وارد حس
مشترك كند و محسوس شود كه گاهى آن امور قدسى ديدن صورتى و گاهى شنيدن سخنى مىباشد
اگر چه براى آنها در خارج وجودى نباشد جز اين كه گاهى آن آثار ضعيف است و متخيّله
آن را چنان كه شايسته است ثبت نمىكند و بزودى محو و نابود مىشود و گاهى قويتر است
و نيروى خيال را به حركت در مىآورد و به وسيله قوّهاى به آنچه بستگى به آن معنى
دارد چه شبيه و چه ضدّ آن باشد منتقل مىشود . چون حكمت الهى اقتضا مىكند كه طبيعت
اين قوه ، چنين باشد و گرنه در منتقل شدن از نتيجه به مطلوب از آن قوه بهرهاى
نمىبرد .
نيروى متخيّله را جز يكى از دو امر زير مانع از انتقال نمىشود : يا
مسلّط شدن نفس بر متخيّله و ضبط آن و يا نيروى صورتهايى كه در آن نقش بسته است چون
گاهى نيز صورتهايى در متخيّله به گونهاى نيرومند و آشكار نقش مىبندد و روشنى آن
صورتها مانع مىشود كه متخيّله از آنها به ديگرى منتقل شود و آنچه در بيدارى و خواب
چنين باشد الهام يا وحى آشكار يا خوابهايى كه نياز به تعبير ندارد ناميده مىشود و
آنچه از قسم دوّم باشد يعنى صورتى كه به متخيّله منتقل شده بماند و عين آن صورت
نماند در اين صورت وحيى است كه نياز به تأويل دارد و خوابى است كه به تعبير محتاج .
تذنيب
[ 2 ] : بر تو روشن شد كه گاهى نيروهاى بدنى نفس را از متصّل شدن
به مبادى خويش باز مىدارند بدان جهت بعضى از مردم احتياج ندارند از امورى كه
به دست آوردهاند و آن امور موجب سرگشتگى حسّ شده كمك بجويند و نيز سبب شده در
خيال وقفهاى پديد آيد كه بر اثر آن نفس رها شده امور غيبى را دريافت كند چنان
كه از بعضى كاهنان ترك نقل شده است كه براستى از حركتى سخت ، كمك مىگيرد و
پيوسته در آن حركت زبانش را از دهان بيرون مىآورد تا بيهوش مىشود در نتيجه
امور پنهانى بر او آشكار مىشود و مأموران هر چه مىگويد مىگيرند و ضبط
مىكنند تا در رايهاى اصلاحى خود از آن پيروى كنند و مانند كسى كه ديدگان
كودكان و زنان و كسانى را كه نيروهاى ضعيف دارند با چيزهاى شفّاف و روشن مشغول
مىكنند ، اين اشياى شفاف ديدگان را با حركتش سخت پريشان مىكند و با گرماى
زيادش آن را مدهوش مىسازد مانند لكه سياه برّاقى كه در تخمى يا در درون
[ 2 ] تمام مطالب اين تذنيب از شفاى ابن سينا گرفته شده است ،
اگر خواستى به آن جا رجوع كن .
[ 92 ]
انگشت شصت باشد . و مانند كمك گرفتن بعضى كاهنان از رقصيدن و كف
زدن و به توهّم افكندن ارادههاى قوّى و ترساندن از جنّ هر گاه ديگران را به
سخن وا مىدارند اگر چه وقتى كاهنان آن را به كار مىبرند كار نيروها بدان مختل
و تباه مىشود و در نتيجه به تعطيل شدن قوا مىانجامد از اين رو از سوى
دانشمندان كهانت پسنديده نمىباشد . و خدا عهدهدار توفيق است .
بحث دوّم در اين است كه نفوس انسانى مىتواند عادتها را بشكند و كار
خلاف عادت انجام دهد
بر كسى كه خداى او را به نيروى عقلانى كه سرى از اسرار ذات اوست مخصوص
گردانيده و شايسته دريافت انوار [ 3 ] خود ساخته لازم است كه سر زدن كارهايى را از
كسانى كه به درجه شناخت كامل رسيدهاند و ديگران عاجزند مانند آن را بياورند دور
نشمارد . نمونه آن خوددارى كردن از غذا براى مدّت زمان درازى است كه ديگر افراد بشر
از انجام آن ناتوانند و مانند به حركت در آوردن يا جنبشى كه بيرون از توان نظير
خودش مىباشد چنان كه مشاهده مىشود طوفانها و زمين لرزهها به درخواست آنان روى
مىدهد يا نازل شدن كيفرها و در زمين فرو رفتن شهرهايى كه عذاب الهى درباره آنان
تحقّق يافته است [ 4 ] و خواستن شفاى بيماران و طلب آب براى تشنگان و اطاعت چهار
پايان و غير آن زيرا اگر توجّه شود كارهاى ياد شده را در طبيعت ممكن مىيابد و ما
به دليل امكان آنها اشاره مىكنيم .
امّا خوددارى از خوراك در وقتى كه عوارض شگفتى بر ما عارض شود ممكن
است بلكه قطعا وجود دارد .
اين عوارض يا مربوط به بدن است مانند بيماريهاى سخت و يا مربوط به روح
است
[ 3 ] بايد بدانى كه شارح ( ره ) نظير آنچه اين جا آورده است در
مقدّمه شرح نهج البلاغة در قاعده سوم بيان كرده است . آن قاعده در توضيح اين مطلب
است كه على ( ع ) همه فضيلتهاى انسانى را دارا بوده بطورى كه مىشود گفت اين قاعده
سوم نسبت به مطالبى كه اين مباحث در بر دارد ، به منزله نسخهاى از كتاب صد كلمه
است و ما در تصحيح كتاب از قاعده سوّم مقدّمه شرح نهج البلاغه استفاده كردهايم جز
اين كه به موارد اختلافى اشارهاى ننموديم چون اين كار محتاج زمان بسيار و فرصت
زيادى بود كه مناسب كار ما نبود . هر كه مىخواهد به آن اطلاع پيدا كند به همان
كتاب رجوع كند « مقدمه شرح نهج البلاغه قاعده 3 صفحات 35 30 » .
[ 4 ] اين جمله از آيه 25 سوره فصلّت اقتباس شده ، اينك قسمتى از
آيه كه مورد نظر است مىآوريم : وَ حقّ عليهم القْولُ اممً
قد خَلَتْ من قبلهم : به سبب اين وضع اسف بار فرمان عذاب الهى درباره آنان
تحقق يافت و به سرنوشت اقوام گمراهى كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند . تفسير
نمونه ، صفحه 362 جلد بيستم .
[ 93 ]
مثل ترس و اندوه . امّا دليل عوارض بدنى اين است كه نيروهاى طبيعى [ 5
] به خاطر بيماريها ،
بجاى حركت دادن موادّ خوب سرگرم هضم موادّ پست مىشود و موادّ خوب
باقى مىماند و كم به تحليل مىرود و نياز به طلب جانشين آنچه تحليل رفته ندارد ، و
بسا مىشود كه غذا از دارنده آن بيماريها مدّتى قطع مىشود كه اگر در غير آن حالت
آن غذا يكدهم آن مدّت قطع گردد هلاك مىشود با اين حال حيات او محفوظ است . امّا
عوارض نفسانى چنان است كه با عارض شدن ترس بر شخص ترسان اشتهايش از بين مىرود و
هضم مختل مىشود و از انجام كارهاى طبيعى كه پيش از ترسيدن قدرت داشت ناتوان
مىگردد چون به سبب مشغول بودن نفس به كارهاى مهمّتر ، نيروهاى طبيعى از كارهاى خود
باز مىايستند و از اداره بدن باز مىمانند .
و چون بر تو روشن شد كه به سبب عوارض شگفت ممكن است انسان از غذا
خوددارى كند به گونهاى كه خارج از قدرت و توان باشد بايد بدانى كه علّت ثبوت امساك
درباره عارف اين است كه نفس بطور كلى متوجّه عالم قدس مىشود و لازمهاش آن است كه
نيروهاى بدنى آن را دنبال كند چون هر گاه نفس مطمئنّه نيروهاى بدنى را تمرين دهد
نيروها براى انجام كارهاى مهمّى كه به آن كارها وا داشته مىشود جذب مىگردد و شدّت
آن انجذاب نيروها بستگى به شدت آن جذب دارد و هر گاه سرگرمى به آن جهتى كه از آن
روى گردانده شدت يابد ، گازهاى طبيعى كه بستگى به نيروى نباتى دارد متوقّف مىشود
در نتيجه تحليل غذا كمتر از آن مقدارى است كه در حال بيمارى انجام مىشود . دليلش
آن است كه بيمارى ، در بعضى از اقسامش مخصوص صورتى است كه احتياج به غذا دارد چون
با عارض شدن حرارتهاى شگفت آور كه بد مزاجى حاد نام دارد رطوبتهاى بدن تحليل مىرود
زيرا غذا براى اين است كه جايگزين رطوبتهايى شود كه به تحليل رفته است ، و نياز
فراوان به غذا بر حسب زيادى غذاى تحليل شده است . و مانند ناتوانى نيروهاى بدنى به
سبب بيمارى كه ضدّ آن نيروهاست و نيازمندى به نگهدارى آن رطوبتها به منظور نگهدارى
آن نيروهاست زيرا مادّه حرارت غريزى تعادل اركانى را اقتضا مىكند كه
مادّه حرارت جز با آنها قوام نمىيابد و احتياج زياد به آنچه آن قوا را حفظ مىكند
منحصرا سستى زياد آن قواست .
[ 5 ] مطلب بالا از اول نمط دهم اشارات ابن سينا گرفته شده است و
عين عبارتش چنين است « تنبيه به خاطر بسيار كه قواى طبيعى كه در ما موجود است هر
گاه بجاى حركت دادن مواد خوب ، سرگرم هضم غذاهاى پست شود غذاهاى خوب كم به تحليل
مىرود و از جانشين بى نياز است و بسا مىشود كه از صاحب قواى طبيعى مدّتى طولانى
غذا قطع مىگردد كه اگر مانند آن در غير آن حالت بلكه يكدهم آن مدت قطع شود هلاك
مىشود با اين كه او با قطع شدن غذا به مدّت طولانى زنده است » .
[ 94 ]
و امّا در مورد عرفان : علّت امساك از غذا اختصاص به امرى دارد كه بى
نيازى از غذا را سبب مىشود و آن آرامش بدن در وقتى است كه نيروهاى بدنى از كارشان
روى مىگردانند ، و در حال مشايعت نفس مىباشند و نيروها در حال توجّه نفس به ذات
مقدّس حق به طرف نفس جذب مىشوند . و نفس از لذّت شناخته حق تغذيه مىكند و فرموده
حق تعالى كه از خليل خود ابراهيم ( ع ) حكايت مىكند اشاره به همين مطلب است :
هُوَ يُطْعِمُنِى وَ يَسْقين [ 6 ] و نيز در فرموده
سرور فرستادگان ( ص ) اشاره به آن هست : « من مانند فردى از شما نيستم در پيشگاه
پروردگارم بيتوته مىكنم او مرا غذا مىدهد و سيراب مىكند [ 7 ] » چون مطالب ياد
شده را دانستى بر تو روشن مىشود كه بيمارى اگر چه موجب خوددارى از غذا مىشود به
گونهاى كه بر خلاف عادت است ليكن شناخت حق سزاوارتر است كه سبب شود آدمى از غذا
خوددارى كند . امّا توانايى بر حركتى كه از قدرت فرد ديگرى مانند خودش بيرون است
نيز ممكن مىباشد و دليل آن اين است كه بر تو معلوم شد سر آغاز نيروهاى بدنى روح
حيوانى است پس عوارض شگفتى كه بر انسان عارض مىشود يك مرتبه موجب مىشود كه روح با
حركتش به درون ، منقبض شود مانند ترس و اندوه . اين انقباض روح سبب انحطاط و ساقط
شدن نيرو مىشود .
بار ديگر آن عوارض اقتضا مىكند كه روح به سوى بيرون حركت كند مانند
خشم يا شادمانى معتدل همانند شادى طرب آور و مستى و بيخودى معتدل [ 8 ] و آن حركت
موجب زيادى نيرو و نشاط آن مىشود . چون حقايق ياد شده را شناختى مىگوييم
: چون كه شادمانى عارف به شادمانى حق بيشتر و كاملتر از شادمانى غير عارف به ما
سواى بهجب حق مىباشد و پردههايى كه آن را مىپوشاند و به منظور تشرّف يافتن به حق
يا حميّت ربانى او را به حركت مىآورد بيشتر از آنهايى است كه عارض غير عارف مىشود
، ناگزير توانايى او بر حركتى كه در توان ديگرى نيست ممكن مىباشد و ما واقع شدن
اين گونه حركات را بزودى با خواست خدا توضيح خواهيم داد .
[ 6 ] شعرا ( 26 ) آيه 79 ، خدايى كه مرا غذا مىدهد و سيراب
مىسازد .
[ 7 ] انى لست كاحدكم ، ابيت عند ربى يطعمنى و يسقينى .
[ 8 ] مىگويم ( شارح ) اين مطلب از ابن سينا گرفته شده و در اوايل
نمط دهم اشارات عين عبارت چنين است : « تنبيه گاهى براى انسانى كه احوال معتدل دارد
اندازهاى از احسان پديد مىآيد كه پايانش محدود است « تا اين كه مىگويد » :
چنانكه اين حالت در بيخودى معتدل يا در وقت شادمانى طرب آور عارض
مىشود شگفتى نيست ، براى عارف حركتى چنانكه اين حالت در بيخودى معتدل يا در وقت
شادمانى طربآور عارض مىشود شگفتى نيست ، براى عارف حركتى به وجود آيد چنان كه در
موقع شادى حاصل مىشود بنابر اين نيرويى كه بر آن شدتى عارض شود يا پيروزى در فخر
فروشى به دست آرد چنان كه در فخر فروشى و بحث و جدال عارض مىشود نيروهاى او بر اثر
حميّت و غيرت بر افروخته مىشود .
« تا آخر گفته ابن سينا » .
محقّق طوسى ( ره ) در ضمن شرح عبارت مطلبى فرموده است كه عين آن
نقل مىشود : « منظور از انتشاء مستى است ( تا
[ 95 ]
امّا علّت باقى كارها بر مبناى اصول پيشين اين است كه بر تو معلوم شد
كه تعلّق گرفتن نفس به بدن به گونه انطباع در بدن نيست [ يعنى قائم به ذات خويش است
] و تعلّقش به بدن تعلّق تدبيرى و تصرّف در آن است با اين كه از جسم بودن مجرّد [ 9
] و عادى است .
محقّقا هيأتهاى نفسانى گاهى سر چشمه پيدايش حوادث مىباشند و توضيح آن
به شرح زير است :
1 گاهى مشاهده مىكنى كه انسانى روى شاخه درختى كه بر زمين قرار دارد
راه مىرود و به هر صورت كه مىخواهد در آن تصرّف مىكند كه اگر همان شاخه بر روى
ديوار يا جاى بلندى باشد در حال راه رفتن بر روى آن خود را پريشان و متزلزل مىيابد
و نيروى
اين كه مىگويد ) بدان كه مبدأ نيروهاى بدنى همان روح حيوانى است ،
پس عوارضى كه مقتضى بسته شدن روح و حركتش به درون مىشود مانند اندوه و ترس موجب
پستى نيرو مىشود و عوارضى كه مقتضى حركت روح به بيرون مىشود مانند خشم و بحث و
فخر فروشى يا به سبب شادمانى غير مفرط مانند شادمانى طرب آور و مستى معتدل مقتضى
زياد شدن نيروست ، دليل اين كه قيد اعتدال را براى انتشاء آورده است اين است كه
مستى زياد نيرو راست مىكند چون به دماغ و ارواح دماغى زيان مىرساند ، پس چون شادى
عارف به شادمانى حق بزرگتر و بيشتر از شادمانى غير او به غير خداست ، و حالتى كه
براى او عارض مىشود و او را به خاطر عزّت يافتن به ذات حق يا غيرت خدا پرستى به
حركت مىآورد بيشتر از حركتى است كه براى ديگرى است ، توانش بر حركتى كه غير او
قادر بر آن حركت نباشد امرى ممكن مىباشد ، و به همان سبب است كه معناى سخن منسوب
به على ( ع ) معيّن مىشود كه فرمود : به خدا سوگند در خيبر را با نيروى بدنى بر
نكندم لكن آن را با نيروى الهى از جاى كندم » .
[ 9 ] اين مطلب از سخن ابن سينا در اواخر نمط دهم اشارات گرفته شده
است و عين عبارتش اين است : « تذكرة و تنبيه آيا بر تو روشن نشد كه علاقه نفس ناطقه
به بدن به صورتى نيست كه نفس در بدن منطبع شود بلكه تعلّقش به نوعى ديگر است [ يعنى
تعلّق تدبيرى و تصرّف كردن در بدن مىباشد ] و دانستى كه صورت عقيده و آنچه تابع آن
مىباشد همچون گمانها و توهمات بلكه ترس و شادمانى در نفس جايگزين مىشود كه گاهى
در بدن تأثير مىگذارد با آن كه نفس ذاتا با بدن و صورتهايى كه در آن از صورتهاى
نفسانى حاصل مىشود ، مباينت دارد . تا آنجا كه نيروى واهمه انسانى كه بر روى شاخه
نصب شده در بالاى فضا ، راه مىرود در لغزشش آنچنان اثر مىگذارد كه در انسانى
همانند او كه بر روى شاخه ثابت در زمين راه مىرود اثر نمىگذارد ( تا آخر گفتار
شيخ ( ره ) .
[ 96 ]
واهمهاش بطور مداوم او را از افتادن مىترساند و چون سقوط را تصوّر
مىكند بدنش از نيروى واهمهاش متأثّر مىگردد تا آنجا كه خود را نزديك به سقوط
احساس مىكند .
2 مزاجها بر اثر عوارض نفسانى فراوان مانند خشم ، اندوه ، ترس ،
شادمانى و جز آنها ، دگرگون مىشود و اين امرى بديهى است .
3 توهّم و خيال بيمارى يا سلامتى گاهى موجب بيمارى و سلامتى مىشود و
اين نيز بديهى مىباشد .
چون اين مطالب را دانستى مىگوييم : محقّقا مزاجها از اين كارهاى
نفسانى پذيراى اين انفعالات مىشوند . در اين صورت مانعى ندارد كه براى بعضى از
نفوس خاصيّتى باشد كه به خاطر آن بتواند در عنصرى از عناصر اين جهان تصرّفاتى كند
به گونهاى كه نسبت آن نفوس به تمام عناصر مانند نسبت نفوس ما به بدنهاى ماست ، در
اين هنگام براى نفس تأثيرى در آمادگى موادّ عنصرى پديد مىآيد تا صورت عجيبى كه از
قدرت مثل او بيرون است بر او افاضه كند و چون به آن تأثيرات نفس ، رياضتها ضميمه
شود و قدرت شهوت و خشم درهم شكسته شود و هر دو در دست نيروى عقلانى گرفتار آيند
بدون شك در اين وقت ، نفس بر آن كارها نيرومندتر خواهد شد و اين خاصيّت يا بر حسب
مزاج اصلى است يا بر حسب مزاجى است كه خود كسب نكرده بلكه بر او عارض شده است و يا
بر حسب كوشش در رياضت و تصفيه كردن نفس به دست آورده است . آن كه بر حسب مزاج اصلى
چنان قدرتى دارد پيامبران و اوليايند كه داراى معجزات و كرامات مىباشند .
پس اگر به آن عوامل ، كوشش در رياضت نيز ضميمه شود در آن كمال به
آخرين حدّ مىرسد .
گاهى بر مزاج كسى كه توانايى تصرّف در عناصر عالم را دارد ، به
كارگيرى آن در جهت شرّ و كارهاى بد چيره مىشود ، و نفس خويش را پاك نمىكند مانند
جادوگر ، اين خباثت مانع مىشود كه جادوگر ترقّى كند و به درجه كسانى كه در كامل
شدن سبقت گرفتهاند برسد .
مطالبى كه قصد داشتيم به عنوان مقدّمه ذكر كنيم همين مقدار بود و
توفيق از خداست .