كلمه سيزدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا مرض اضنى من قلّة العقل .
هيچ بيماريى نزارتر از كم خردى نيست . و در نسخهاى ، اخفى من
قلّة العقل ( پنهانتر از كم خردى ) آمده است .
شارح گويد : الضّنى ، وارد شدن بيمارى در بدن است هر گاه كه بيمار
پندارد كه خوب شده است بيمارى باز مىگردد . العقل : همانطور كه قبلا روشن شد
چون عقل مشترك لفظى است بر نيرويى گفته مىشود كه به وسيله آن تفاوت ميان
كارهاى خوب و بد در مصلحت بدن و اداره زندگى حاصل و عقل عملى نام دارد . و نيز
بر نيرويى گفته مىشود .
كه كامل شدن جوهر نفس به سبب آن مىباشد و آن را عقل عملى نامند و
بر درجات استعداد اين نيرو گفته مىشود چون درجات عقل بالفعل از نظر حقيقت و
حدود با هم تباين دارند و چند بار به اين مطلب اشاره كردهايم .
و چون مطلب را دانستى مىگوييم : گاهى كم عقلى بر كاستيى كه در
تمام آن درجات حاصل مىشود اطلاق مىگردد لكن مقصود ظاهرى و كاستى كه در عرف
نكوهيده است همان كاستى در عقل بالملكه است يعنى كاهش در استعدادى كه براى درك
امور عقلانى است و در عقل عملى كه استعداد تشخيص ميان امور زشت و زيباست اگر چه
گاهى كاستى در اين جا تابع كاستى در عقل بالملكه است . ويژگى كاستى به دو عقل
مذكور از مفهوم اين كلمه استفاده مىشد . و گر نه گاهى كم خردى بر كسى كه غريزه
و عقل هيولانى را از دست داده است اطلاق مىشود و علّتش آن است كه كار نيروهاى
نفسانى دچار اختلال شده است . اين اختلال يا ناتوان شدن و كمى روحهايى است كه
حامل عقل مىباشد يا براى اين است كه ارواح ، تركيب و امتزاج بدى يافتهاند و
از اعتدالى كه نفس را قادر مىسازد كه با آن ، نيروها را تغيير دهد خارج شده
است . و سبب مىشود كه نفس نتواند آن نيروها را در آنچه به صلاح خويش است تغيير
دهد .
بدين سبب ، درماندگى و ناتوانى نفس از ناتوانى ابزار آن مىباشد .
و گاهى علّت بى توجّهى به اداره كار زندگى و امور دنيا و كم شدن
آمادگى بر آن به اين سبب است كه نفس بيشتر به جانب ذات حق و فراهم آوردن كار
آخرت و بريدن دلبستگيهاى مادّى توجّه دارد . دارنده اين حالت در ميان مردم
نادان و كند ذهن ناميده مىشود يعنى سينهاش سالم و كوشش او به كار دنيا اندك و
از دنبال كردن آن بى خبر و در چگونگى به دست آوردن دنيا كم عقل است . آنان
كسانيند كه پيامبر ( ص ) درباره آنها فرموده است : بيشتر اهل بهشت كم خردان
هستند . لكن اين مطلب در اين جا منظور نيست .
چون بيمارى نزار كننده نيست چه رسد به آن كه نزار كنندهتر از غير
آن باشد .
چون مطالب ياد شده را شناختى مىگوييم : اين كه امام ( ع ) بيمارى
را بر كاهش استعداد نفس اطلاق فرموده است اطلاق مجازى است . چون بيمارى از
حالاتى است كه ويژه بدن حيوانات مىباشد . مناسبت مجاز اين است كه چون حالتى كه
بيمارى ناميده مىشود مانع از كوشيدن براى مصالح تن و وابستههاى آن مىباشد و
كم شدن استعداد نفس در درجات ياد شده مانع از آن است كه همه فيض الهى را كه
شرطش كامل بودن استعدادهاست ، بپذيرد ناگزير امام ( ع ) لفظ بيمارى را بر آن
اطلاق كرده است و اين استعارهاى پسنديده و نيكو و انتقالى ظريف است كه نظير آن
جز از ذهن روشن و نورانى آن حضرت صادر نمىشود .
امّا براى ثابت كردن مقصود اين كلمه كه هيچ بيمارى نزار كنندهتر
از بيمارى ( كم خردى ) نيست . نخست بايد توضيح داده شود كه ناتوان و نزار كسى
است كه بر اين بيمارى اطلاق مىشود و اطلاقش نيز مجازى است . به اين دليل كه
نزارى از عوارض بيماريهاى جسمانى است و ما علّت سخن گفتن مجازى به وسيله واژه
مرض را توضيح داديم .
همچنين لفظى كه بر بيمارى جسمانى عارض شده ، بر آنچه عارض اين
بيمارى روحى مىشود به مناسبت شبيه بودن آن دو ، نيز اطلاق مىگردد .
توضيح مطلب آن است كه بيمارى جسمانى همان طور كه سخت مىشود و در
بدن نفوذ مىكند تا آن جا كه هر گاه بيمار پندارد خوب شده است بيمارى بر
مىگردد . همچنين براى نفس ياد شده در درجات استعداد بيماريى است كه گاهى سخت
مىشود و در روحى كه بيمارى مىپذيرد نفوذ مىكند به گونهاى كه هر گاه
مىپندارد كه عقلش كامل و استعدادش به پايان رسيده است ، آن بيمارى به نفس باز
مىگردد . در حالى كه اگر درست دقّت شود ارزش خود را از دست داده است .
امّا اين كه بيمارى عقل نزار كنندهتر از باقى بيماريهاست براى
اين است كه ترس از بيمارى و ضرر زياد آن ، تابع برترى جزء بيمار و اهميّت آن
مىباشد و هر چه بيمارى نزديكتر به جزء برتر باشد ترس از آن بيمارى بيشتر و
خطرش بزرگتر و سختتر و نافذتر از غير اوست .
بر تو روشن شد كه آن جزيى كه در انسان برترين اجزاست نفس مىباشد
بلكه حقيقت آدمى همان نفس است و مقصود اصلى و علت نهايى از آفرينش نفس ، آن است
كه سالم و كامل باشد .
بنابر اين بايد بدانى كه بيمارى نفس ، سختترين و نزارترين بيمارى
است و كاستى آن پستترين كاستىهاست . و هر بيمارى را نسبت به آن ، سلامتى و هر
رنجى را نسبت به رنج آن ، راحتى مىيابى . امّا بر روايت دوّم كه بيمارى عقل را
پنهانترين بيماريها شمردهاند . بى شك چنين است بويژه در مقايسه با كسى كه
بيمارى بر او وارد شده است .
زيرا كاستى صاحب اين بيمارى به مرض موجب مىشود كه معتقد به كمال
خود شود . پس هر كه استعدادش براى فضيلت و كمال كمتر باشد عقيده موهومى او به
اين كه كامل شده است قويتر و بيشتر مىباشد .
شعر :
مانند ادّعاى تو كه هر كسى دعوى درستى خرد مىكند
و چه كسى است كه نادانيى را كه دارد بداند
[ 38 ] ؟ و هر كه استعدادش براى كمال بيشتر باشد اقرارش به
ناتوانى از رسيدن به كمال بيشتر است .
علّت اين امر آن است كه نفس ، كمال را از نظر كمال بودنش دوست
مىدارد و نفس اول كه استعدادش براى كمال كمتر است از كاهش كمال بى خبر مىباشد
و بر اين باور است كه كمال همراه اوست . و آگاهى دوّمى بر عيب نفس خود و نيازش
به كامل شدن از نقصى كه دارد و شناخت نفس به اندازه كمال و شرف و عزّتى است كه
بدان نيازمند مىباشد .
پروردگارا دلهاى ما را پس از آن كه ما را هدايت كردى ملغزان و ما
را از نزد خود رحمتى بخشاى كه تو بسيار بخشايندهاى 39
.
كلمه چهاردهم گفتار آن حضرت ( ع ) : نعمة الجاهل كروضة في مزبلة
:
نعمت نادان مانند بوستان سرسبزى است كه در سرگين دانى باشد .
شارح گويد : نعمت : در اصل همان مال است و كار برد آن زياد شده تا
آن جا كه به هر كمالى كه انسان دارا مىشود نعمت گفته مىشود . اين كاربرد يا
به خاطر اين است كه نعمت را مشترك لفظى يا مشترك معنوى دانستهاند . مقصود اصلى
از اين كلمه توضيح آن است كه نادان اگر چه همه نعمتهاى دنيوى را به دست آورد
شايسته آن نيست و صلاحيّت ندارد كه نعمتها از آن او باشد و بايد از او گرفته
شود .
بيان مطلب اين است كه گاهى نعمت ، جاويد است و آن كمال نفسانى است
و گاهى نعمت ، نابود شدنى است كه همان كمال جسمانى مىباشد و به هر حال گاهى دو
نعمت با هم براى آدمى حاصل مىشود و گاهى تهى از آن دو نعمت مىباشد . گاهى هم
[ 38 ]
كدعواك كلّ يدعى صحّة العقل
و من ذالذى يدرى بما فيه من جهل
اين شعر مطلع قصيدهاى است از شاعر معروف عرب ( متنبّى ) .
-----------
( 39 ) آل عمران ( 3 ) آيه 8 .
[ 125 ]
يكى از آن دو فقط براى انسان حاصل مىگردد .
گروه اول كسانيد كه هر دو سوى خوشبختى را گرفتهاند . خدا فرمود :
اين بخشش ماست پس منّت بگذار يا بيشمار نگهدار و او را محقّقا نزد ما تقربگاهى
و نيكو باز گشتگاهى مىباشد 40 گروه دوّم به هر دو
زيان ، رسيده و از ناراحتى ضرر هر دو كف دست را بر هم زدهاند : زيان دنيا و
زيان آخرت و آن است زيان آشكار 41 .
گروه سوم : اگر بر نعمت جاويد دست يابد پس او در زندگى خشنود ، در
بهشتى بلند و افراشته است 42 و اگر تنها بر نعمت فنا
پذير برسد پس ما در او هاويه است 43 آن كه مالى را
گرد آورد و آن را شمرد ، پندارد كه مالش او را جاودانه مىسازد ، نه چنين است
البتّه در حطمه انداخته مىشود 44 .
و امّا اين كه امام ( ع ) اين نعمت را به سبزهزارى كه در مزبله
به وجود مىآيد تشبيه كرده است .
توضيحش به دو صورت است :
1 صورت اول اين است كه آب در جايى كه سرگين انباشته مىشود باقى
نمىماند بلكه كمى خشك است . و در آن نمى وجود ندارد . همچنين نعمت شخص نادان
در معرض زوال مىباشد و اگر در زمان زنده بودنش از بين نرود پس از مرگش زوال
مىيابد .
2 صورت دوّم اين است كه چون مزبله جاى چيزهاى نجس است شايسته نيست
كه آب سودمند در آن بماند همچنين نادان مالدار به خاطر نادانيش چون هر چيزى را
در جاى خود نمىگذارد و به گونهاى كه شايسته است و به صورتى كه سزاوار است مال
را مصرف نمىكند چون به انواع مصرفها آگهى ندارد ، ناگزير لياقت ندارد كه
مالدار باشد هر گاه به هيچ صورتى از مال بهرهمند نشود .
احتمال ديگرى در اينجا وجود دارد و آن اين است كه در سبزهزار
عادت بر آن است
-----------
( 40 ) ص ( 38 ) آيات 39 و 40 .
-----------
( 41 ) حج ( 22 ) آيه 11 .
-----------
( 42 ) حاقّه ( 69 ) آيات 21 و 22 .
-----------
( 43 ) قارعة ( 101 ) آيه 9 .
-----------
( 44 ) همزه ( 104 ) آيات 2 ، 4 .
[ 126 ]
كه به سبب ماندن آب در آن ، گياه بروياند و سبز شود . و بسا
مىشود كه اين گياهان و سبزهها به خاطر خوبى زمين مدّتى مىماند و رطوبت را
نگه مىدارد و رشد مىكند و فراوان حيوانات از آن بهره مىبرند . و هر گاه
سبزهزار در سرگينگاه باشد شايسته نيست كه با شادمانى و ميل از سبزهاش بهره
گرفته شود و غير آن و حيوان را در چراگاه بر آن اعتمادى نيست . پس حال آدمى نيز
با نعمتى كه دارد چنين است .
اگر بداند چگونه بايد مصرف كند و هر كدام را در جاى خود بنهد
مانند سبزهزارى است كه در زمين خوب باشد . آدمى از آن سبزهزار بهره مىبرد .
و در دنيا و آخرت براى خود ستايش نيكو و پاداش فراوان ذخيره مىكند و ديگران از
تازگى سبزه و رطوبت گياهانش بهره مىبرند . و اگر نادان باشد و مال را در جاى
خود ننهد مانند سبزهزارى است كه در مزبله باشد و از آن بهرهاى برده نشود . و
در توضيح اين مثل اين صورتها محتمل است .
اين مثلها را براى مردم مىزنيم شايد كه آنان بيانديشند
45 .
كلمه پانزدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : اغنى الغنى العقل .
بزرگترين بى نيازيها خرد است .
شارح گويد : گاهى غنا گفته مىشود و منظور از آن بى نيازى است و
گاهى گفته مىشود و مقصود از آن به دست آمدن كارهايى است كه بدان نياز دارد و
به هر دو معنى ، در مقابل فقر مىباشد .
به هر دو فرض بى نيازى به مقتضاى اين كه از امور تشكيكى است بر
جزئيّات آن هم گفته مىشود چون نوعى بى نيازى است كه بسيار شديد و زياد و نوعى
از آن ضعيف و اندك است .
اقسام و درجات و حقيقت مراتب عقل را شناختى . بنابر اين مىگوييم
:
مقصود از كلمه مولا ، توضيح اين است كه بالاترين درجات بى نيازى
خرد است و منظور از بى نيازى به دست آوردن چيزهايى است كه در اين جا مورد نياز
مىباشد . زيرا بزرگترين چيزهايى كه بدان نياز هست و برترين آنها كه وسيله به
دست آوردن كمال مىشود عقل مىباشد . چون عقل سبب خوشبختى دنيا و آخرت است و به
وسيله آن به هدفهاى اصلى مىتوان رسيد و كمالات واقعى را به دست آورد . بى آن
كه به مال و جز آن نيازى باشد .
-----------
( 45 ) حشر ( 59 ) آيه 21 .
[ 127 ]
و ممكن است در اين جا نيز غنا را به حاجت نداشتن تفسير كرد جز اين
كه اين معنى احتياج به ( اضمار ) بيشترى دارد . زيرا استعدادى كه عقل ناميده
مىشود حاجت نداشتن نيست بلكه پس از حصول عقل ، نيازى به حصول آن نمىباشد پس
تقدير اين است كه : قويترين درجات بى نيازى از به دست آمدن خرد لازم مىآيد .
جز اين كه در اين جا مجمول قضيّه را خود عقل قرار داده است چون
حمل ملزوم ،
مستلزم حمل لازم مىباشد .
بايد بدانى كه قصد ما اين نيست كه تنها با به دست آمدن عقل بى
نيازى مطلق حاصل مىشود . بلكه به قيدى ديگر نيازمند است كه با آن نتيجه عقل كه
از لطف ازلى طلب مىشود ، به دست مىآيد و آن قيد اين است كه به تربيت و اصلاح
نيروهاى بدنى توجه نمايد و آن را فرمانبردار نيروى عقلانى بسازد . و بر حسب امر
و نهى عقل در آن نيروها تصرّف كند چون اگر چنين نكنى شيرينى ميوه عقل از آلايش
تلخيهاى حاصله از فرمانبردارى نيروهاى بدنى ، پاك نمىشود و به خاطر
ناگواريهايى كه از پيروى هواى نفس پديد مىآيد هيچ لذتى برايت از ناگوارى ،
خالص نمىشود . خدا توفيق بخش ماست و بر مغلوب ساختن شيطان از او كمك مىخواهيم
كه او ما را كفايت مىكند .
كلمه شانزدهم احمق الحمق الفقر
[ 46 ] : بزرگترين نادانيها درويشى است مىگويم :
حمق ، كاهش خرد است و چون عقل از امور تشكيكى است بر درجات ناقص
هم گفته مىشود چون درجات فقر از نظر شدّت و ضعف متفاوت است . گاهى منظور از
فقر نيازمندى به مال است و گاه نيازمندى به فضيلتهاى نفسانى و آمادگى است كه با
آن ، امور كلّى اوّلى و درجات ما فوق آن ادراك مىشود كلّىتر از آن مىباشد .
گاهى مقصود از نيازمندى ،
هر دو صورت ياد شده است ( مالى كمالات نفسانى ) . بايد دانست كه
در اين صورت فرض قضيّه چنين است : سختترين درجات عقل از نظر كاستى ، درويشى
است .
پس موضوع قضيّه : سختترين درجات خرد از نظر كاهش ، و محمول قضيّه
، درويشى است .
[ 46 ] اين گفتار به گفتار ديگر آن حضرت ( ع ) نزديك است كه
فرمود : و اكبر الفقر الحمق ، بزرگترين درويشى نادانى است .
اين كلمه را سيّد رضى در نهج البلاغه نقل كرده و ابن ميثم در
ضمن شرح نهج البلاغه آن را شرح داده است . به شرح نهج البلاغه ، چاپ اوّل ،
صفحه 585 ، رجوع كنيد .
[ 128 ]
مقصود از فقر در اين جا نيازمندى به فضيلتها و استعداد ياد شده
مىباشد و در اين هنگام راست بودن اين قضيّه آشكار مىشود زيرا سختترين درجات
كاهش عقل ، نداشتن استعداد ياد شده است كه لازمهاش خالى بودن انسان از فضايل و
كمالات نفسانى است .
و گاهى فقر در اين جا بر معناى ظاهرى كه همان نيازمندى به مال يا
نداشتن مال است حمل مىشود . جز اين كه آن معنى بر سختترين درجات كاهش عقل
قابل حمل نمىباشد چون نيازمندى ، خود كاهش عقل نيست بلكه براى روشن شدن اين
قضيّه نياز به تقدير گرفتن چيز ديگرى دارد تا فرض قضيه چنين شود : سختترين
درجات كاهش عقل از فقر لازم مىآيد . جز اين كه چون حمل ملزوم مستلزم حمل لازم
است امام ( ع ) براى رعايت اختصار به حمل ملزوم بسنده كرده است .
امّا علّت اين حكم اين است كه خردمندان متفقّند كه مال پاك براى
صاحبش مىباشد و سبب فزونى عقل است و براى به دست آوردن صفات برتر نشاط انگيز
مىباشد . و اين وقتى است كه مال را در مواردى كه سزاوار است به كار گيرد به
همان دليل است كه حكيمان گفتهاند : مال و ثروت نيرو و انديشه را زياد مىكند و
مثلهايى براى آن زدهاند مانند مثال مشهورى كه در باب سوّم كليله و دمنه بر
زبان موشى جارى شده است . موشى كه مىپنداشتند در خانه زاهدى است . و هر گاه
چنان باشد بايد بدانى نيازمندى به مال كه درويشى نام دارد وقتى در جايى محقّق
شد مستلزم آن است كه آن محلّ از آن كمالات نفسانى تهى باشد با آنچه از فقر ، از
آن نظر كه فقر است لازم مىآيد . و شرح آن چنين است :
نفس نمىتواند در برابر خواستهها مقاومت كند و در برابر لذّتهاى
زشت فرمانبردار انجام اعمال پست چون بخل ورزى و بدنامى و منفعل و مغلوب شدن نفس
در آنچه هوا از آن مىطلبد . كه اين امور موجب مىشود در محلّ تهمت قرار گيرد و
در كارى كه شايسته نيست وارد شود كه تمامى اينها كاستى و پستى خرد مىباشد . در
اين هنگام معناى سخن امام ( ع ) بر اين فرض روشن مىشود جز اين كه در اين توجيه
مختصر ، بى تامّلى وجود دارد ، با اين حال گويندهاى را مىرسد كه بگويد محقّقا
كه درويشى به معناى ياد شده اگر چه سبب كاهش عقل مىشود جز اين كه نقصانى شديد
نيست . و ممكن است گفته شود . كه در اينجا شديد بودن نسبى است يعنى آن درجهاى
از كاستى كه درويشى سبب آن مىشود شديدتر است نسبت به آن درجهاى كه ضعيفتر از آن مىباشد . و تكلّفى كه در اين
گفتار است روشن مىباشد .