شرح بر صد كلمه أمير المؤمنين

شيخ كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى
مصحح : مير جلال الدّين حسينى ارموى محدّث
ترجمه : عبد العلى صاحبى

- ۱۲ -


كلمه سيزدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا مرض اضنى من قلّة العقل .

هيچ بيماريى نزارتر از كم خردى نيست . و در نسخه‏اى ، اخفى من قلّة العقل ( پنهانتر از كم خردى ) آمده است .

شارح گويد : الضّنى ، وارد شدن بيمارى در بدن است هر گاه كه بيمار پندارد كه خوب شده است بيمارى باز مى‏گردد . العقل : همانطور كه قبلا روشن شد چون عقل مشترك لفظى است بر نيرويى گفته مى‏شود كه به وسيله آن تفاوت ميان كارهاى خوب و بد در مصلحت بدن و اداره زندگى حاصل و عقل عملى نام دارد . و نيز بر نيرويى گفته مى‏شود .

كه كامل شدن جوهر نفس به سبب آن مى‏باشد و آن را عقل عملى نامند و بر درجات استعداد اين نيرو گفته مى‏شود چون درجات عقل بالفعل از نظر حقيقت و حدود با هم تباين دارند و چند بار به اين مطلب اشاره كرده‏ايم .

و چون مطلب را دانستى مى‏گوييم : گاهى كم عقلى بر كاستيى كه در تمام آن درجات حاصل مى‏شود اطلاق مى‏گردد لكن مقصود ظاهرى و كاستى كه در عرف نكوهيده است همان كاستى در عقل بالملكه است يعنى كاهش در استعدادى كه براى درك امور عقلانى است و در عقل عملى كه استعداد تشخيص ميان امور زشت و زيباست اگر چه گاهى كاستى در اين جا تابع كاستى در عقل بالملكه است . ويژگى كاستى به دو عقل مذكور از مفهوم اين كلمه استفاده مى‏شد . و گر نه گاهى كم خردى بر كسى كه غريزه و عقل هيولانى را از دست داده است اطلاق مى‏شود و علّتش آن است كه كار نيروهاى نفسانى دچار اختلال شده است . اين اختلال يا ناتوان شدن و كمى روحهايى است كه حامل عقل مى‏باشد يا براى اين است كه ارواح ، تركيب و امتزاج بدى يافته‏اند و از اعتدالى كه نفس را قادر مى‏سازد كه با آن ، نيروها را تغيير دهد خارج شده است . و سبب مى‏شود كه نفس نتواند آن نيروها را در آنچه به صلاح خويش است تغيير دهد .

بدين سبب ، درماندگى و ناتوانى نفس از ناتوانى ابزار آن مى‏باشد .

و گاهى علّت بى توجّهى به اداره كار زندگى و امور دنيا و كم شدن آمادگى بر آن به اين سبب است كه نفس بيشتر به جانب ذات حق و فراهم آوردن كار آخرت و بريدن دلبستگيهاى مادّى توجّه دارد . دارنده اين حالت در ميان مردم نادان و كند ذهن ناميده مى‏شود يعنى سينه‏اش سالم و كوشش او به كار دنيا اندك و از دنبال كردن آن بى خبر و در چگونگى به دست آوردن دنيا كم عقل است . آنان كسانيند كه پيامبر ( ص ) درباره آنها فرموده است : بيشتر اهل بهشت كم خردان هستند . لكن اين مطلب در اين جا منظور نيست .

چون بيمارى نزار كننده نيست چه رسد به آن كه نزار كننده‏تر از غير آن باشد .

چون مطالب ياد شده را شناختى مى‏گوييم : اين كه امام ( ع ) بيمارى را بر كاهش استعداد نفس اطلاق فرموده است اطلاق مجازى است . چون بيمارى از حالاتى است كه ويژه بدن حيوانات مى‏باشد . مناسبت مجاز اين است كه چون حالتى كه بيمارى ناميده مى‏شود مانع از كوشيدن براى مصالح تن و وابسته‏هاى آن مى‏باشد و كم شدن استعداد نفس در درجات ياد شده مانع از آن است كه همه فيض الهى را كه شرطش كامل بودن استعدادهاست ، بپذيرد ناگزير امام ( ع ) لفظ بيمارى را بر آن اطلاق كرده است و اين استعاره‏اى پسنديده و نيكو و انتقالى ظريف است كه نظير آن جز از ذهن روشن و نورانى آن حضرت صادر نمى‏شود .

امّا براى ثابت كردن مقصود اين كلمه كه هيچ بيمارى نزار كننده‏تر از بيمارى ( كم خردى ) نيست . نخست بايد توضيح داده شود كه ناتوان و نزار كسى است كه بر اين بيمارى اطلاق مى‏شود و اطلاقش نيز مجازى است . به اين دليل كه نزارى از عوارض بيماريهاى جسمانى است و ما علّت سخن گفتن مجازى به وسيله واژه مرض را توضيح داديم .

همچنين لفظى كه بر بيمارى جسمانى عارض شده ، بر آنچه عارض اين بيمارى روحى مى‏شود به مناسبت شبيه بودن آن دو ، نيز اطلاق مى‏گردد .

توضيح مطلب آن است كه بيمارى جسمانى همان طور كه سخت مى‏شود و در بدن نفوذ مى‏كند تا آن جا كه هر گاه بيمار پندارد خوب شده است بيمارى بر مى‏گردد . همچنين براى نفس ياد شده در درجات استعداد بيماريى است كه گاهى سخت مى‏شود و در روحى كه بيمارى مى‏پذيرد نفوذ مى‏كند به گونه‏اى كه هر گاه مى‏پندارد كه عقلش كامل و استعدادش به پايان رسيده است ، آن بيمارى به نفس باز مى‏گردد . در حالى كه اگر درست دقّت شود ارزش خود را از دست داده است .

امّا اين كه بيمارى عقل نزار كننده‏تر از باقى بيماريهاست براى اين است كه ترس از بيمارى و ضرر زياد آن ، تابع برترى جزء بيمار و اهميّت آن مى‏باشد و هر چه بيمارى نزديكتر به جزء برتر باشد ترس از آن بيمارى بيشتر و خطرش بزرگتر و سخت‏تر و نافذتر از غير اوست .

بر تو روشن شد كه آن جزيى كه در انسان برترين اجزاست نفس مى‏باشد بلكه حقيقت آدمى همان نفس است و مقصود اصلى و علت نهايى از آفرينش نفس ، آن است كه سالم و كامل باشد .

بنابر اين بايد بدانى كه بيمارى نفس ، سخت‏ترين و نزارترين بيمارى است و كاستى آن پست‏ترين كاستى‏هاست . و هر بيمارى را نسبت به آن ، سلامتى و هر رنجى را نسبت به رنج آن ، راحتى مى‏يابى . امّا بر روايت دوّم كه بيمارى عقل را پنهانترين بيماريها شمرده‏اند . بى شك چنين است بويژه در مقايسه با كسى كه بيمارى بر او وارد شده است .

زيرا كاستى صاحب اين بيمارى به مرض موجب مى‏شود كه معتقد به كمال خود شود . پس هر كه استعدادش براى فضيلت و كمال كمتر باشد عقيده موهومى او به اين كه كامل شده است قويتر و بيشتر مى‏باشد .

شعر :

مانند ادّعاى تو كه هر كسى دعوى درستى خرد مى‏كند
و چه كسى است كه نادانيى را كه دارد بداند

[ 38 ] ؟ و هر كه استعدادش براى كمال بيشتر باشد اقرارش به ناتوانى از رسيدن به كمال بيشتر است .

علّت اين امر آن است كه نفس ، كمال را از نظر كمال بودنش دوست مى‏دارد و نفس اول كه استعدادش براى كمال كمتر است از كاهش كمال بى خبر مى‏باشد و بر اين باور است كه كمال همراه اوست . و آگاهى دوّمى بر عيب نفس خود و نيازش به كامل شدن از نقصى كه دارد و شناخت نفس به اندازه كمال و شرف و عزّتى است كه بدان نيازمند مى‏باشد .

پروردگارا دلهاى ما را پس از آن كه ما را هدايت كردى ملغزان و ما را از نزد خود رحمتى بخشاى كه تو بسيار بخشاينده‏اى 39 .

كلمه چهاردهم گفتار آن حضرت ( ع ) : نعمة الجاهل كروضة في مزبلة :

نعمت نادان مانند بوستان سرسبزى است كه در سرگين دانى باشد .

شارح گويد : نعمت : در اصل همان مال است و كار برد آن زياد شده تا آن جا كه به هر كمالى كه انسان دارا مى‏شود نعمت گفته مى‏شود . اين كاربرد يا به خاطر اين است كه نعمت را مشترك لفظى يا مشترك معنوى دانسته‏اند . مقصود اصلى از اين كلمه توضيح آن است كه نادان اگر چه همه نعمتهاى دنيوى را به دست آورد شايسته آن نيست و صلاحيّت ندارد كه نعمتها از آن او باشد و بايد از او گرفته شود .

بيان مطلب اين است كه گاهى نعمت ، جاويد است و آن كمال نفسانى است و گاهى نعمت ، نابود شدنى است كه همان كمال جسمانى مى‏باشد و به هر حال گاهى دو نعمت با هم براى آدمى حاصل مى‏شود و گاهى تهى از آن دو نعمت مى‏باشد . گاهى هم

[ 38 ]

كدعواك كلّ يدعى صحّة العقل
و من ذالذى يدرى بما فيه من جهل

اين شعر مطلع قصيده‏اى است از شاعر معروف عرب ( متنبّى ) .

-----------
( 39 ) آل عمران ( 3 ) آيه 8 .

[ 125 ]

يكى از آن دو فقط براى انسان حاصل مى‏گردد .

گروه اول كسانيد كه هر دو سوى خوشبختى را گرفته‏اند . خدا فرمود : اين بخشش ماست پس منّت بگذار يا بيشمار نگهدار و او را محقّقا نزد ما تقربگاهى و نيكو باز گشتگاهى مى‏باشد 40 گروه دوّم به هر دو زيان ، رسيده و از ناراحتى ضرر هر دو كف دست را بر هم زده‏اند : زيان دنيا و زيان آخرت و آن است زيان آشكار 41 .

گروه سوم : اگر بر نعمت جاويد دست يابد پس او در زندگى خشنود ، در بهشتى بلند و افراشته است 42 و اگر تنها بر نعمت فنا پذير برسد پس ما در او هاويه است 43 آن كه مالى را گرد آورد و آن را شمرد ، پندارد كه مالش او را جاودانه مى‏سازد ، نه چنين است البتّه در حطمه انداخته مى‏شود 44 .

و امّا اين كه امام ( ع ) اين نعمت را به سبزه‏زارى كه در مزبله به وجود مى‏آيد تشبيه كرده است .

توضيحش به دو صورت است :

1 صورت اول اين است كه آب در جايى كه سرگين انباشته مى‏شود باقى نمى‏ماند بلكه كمى خشك است . و در آن نمى وجود ندارد . همچنين نعمت شخص نادان در معرض زوال مى‏باشد و اگر در زمان زنده بودنش از بين نرود پس از مرگش زوال مى‏يابد .

2 صورت دوّم اين است كه چون مزبله جاى چيزهاى نجس است شايسته نيست كه آب سودمند در آن بماند همچنين نادان مالدار به خاطر نادانيش چون هر چيزى را در جاى خود نمى‏گذارد و به گونه‏اى كه شايسته است و به صورتى كه سزاوار است مال را مصرف نمى‏كند چون به انواع مصرفها آگهى ندارد ، ناگزير لياقت ندارد كه مالدار باشد هر گاه به هيچ صورتى از مال بهره‏مند نشود .

احتمال ديگرى در اينجا وجود دارد و آن اين است كه در سبزه‏زار عادت بر آن است

-----------
( 40 ) ص ( 38 ) آيات 39 و 40 .

-----------
( 41 ) حج ( 22 ) آيه 11 .

-----------
( 42 ) حاقّه ( 69 ) آيات 21 و 22 .

-----------
( 43 ) قارعة ( 101 ) آيه 9 .

-----------
( 44 ) همزه ( 104 ) آيات 2 ، 4 .

[ 126 ]

كه به سبب ماندن آب در آن ، گياه بروياند و سبز شود . و بسا مى‏شود كه اين گياهان و سبزه‏ها به خاطر خوبى زمين مدّتى مى‏ماند و رطوبت را نگه مى‏دارد و رشد مى‏كند و فراوان حيوانات از آن بهره مى‏برند . و هر گاه سبزه‏زار در سرگينگاه باشد شايسته نيست كه با شادمانى و ميل از سبزه‏اش بهره گرفته شود و غير آن و حيوان را در چراگاه بر آن اعتمادى نيست . پس حال آدمى نيز با نعمتى كه دارد چنين است .

اگر بداند چگونه بايد مصرف كند و هر كدام را در جاى خود بنهد مانند سبزه‏زارى است كه در زمين خوب باشد . آدمى از آن سبزه‏زار بهره مى‏برد . و در دنيا و آخرت براى خود ستايش نيكو و پاداش فراوان ذخيره مى‏كند و ديگران از تازگى سبزه و رطوبت گياهانش بهره مى‏برند . و اگر نادان باشد و مال را در جاى خود ننهد مانند سبزه‏زارى است كه در مزبله باشد و از آن بهره‏اى برده نشود . و در توضيح اين مثل اين صورتها محتمل است .

اين مثلها را براى مردم مى‏زنيم شايد كه آنان بيانديشند 45 .

كلمه پانزدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : اغنى الغنى العقل .

بزرگترين بى نيازيها خرد است .

شارح گويد : گاهى غنا گفته مى‏شود و منظور از آن بى نيازى است و گاهى گفته مى‏شود و مقصود از آن به دست آمدن كارهايى است كه بدان نياز دارد و به هر دو معنى ، در مقابل فقر مى‏باشد .

به هر دو فرض بى نيازى به مقتضاى اين كه از امور تشكيكى است بر جزئيّات آن هم گفته مى‏شود چون نوعى بى نيازى است كه بسيار شديد و زياد و نوعى از آن ضعيف و اندك است .

اقسام و درجات و حقيقت مراتب عقل را شناختى . بنابر اين مى‏گوييم :

مقصود از كلمه مولا ، توضيح اين است كه بالاترين درجات بى نيازى خرد است و منظور از بى نيازى به دست آوردن چيزهايى است كه در اين جا مورد نياز مى‏باشد . زيرا بزرگترين چيزهايى كه بدان نياز هست و برترين آنها كه وسيله به دست آوردن كمال مى‏شود عقل مى‏باشد . چون عقل سبب خوشبختى دنيا و آخرت است و به وسيله آن به هدفهاى اصلى مى‏توان رسيد و كمالات واقعى را به دست آورد . بى آن كه به مال و جز آن نيازى باشد .

-----------
( 45 ) حشر ( 59 ) آيه 21 .

[ 127 ]

و ممكن است در اين جا نيز غنا را به حاجت نداشتن تفسير كرد جز اين كه اين معنى احتياج به ( اضمار ) بيشترى دارد . زيرا استعدادى كه عقل ناميده مى‏شود حاجت نداشتن نيست بلكه پس از حصول عقل ، نيازى به حصول آن نمى‏باشد پس تقدير اين است كه : قويترين درجات بى نيازى از به دست آمدن خرد لازم مى‏آيد .

جز اين كه در اين جا مجمول قضيّه را خود عقل قرار داده است چون حمل ملزوم ،

مستلزم حمل لازم مى‏باشد .

بايد بدانى كه قصد ما اين نيست كه تنها با به دست آمدن عقل بى نيازى مطلق حاصل مى‏شود . بلكه به قيدى ديگر نيازمند است كه با آن نتيجه عقل كه از لطف ازلى طلب مى‏شود ، به دست مى‏آيد و آن قيد اين است كه به تربيت و اصلاح نيروهاى بدنى توجه نمايد و آن را فرمانبردار نيروى عقلانى بسازد . و بر حسب امر و نهى عقل در آن نيروها تصرّف كند چون اگر چنين نكنى شيرينى ميوه عقل از آلايش تلخيهاى حاصله از فرمانبردارى نيروهاى بدنى ، پاك نمى‏شود و به خاطر ناگواريهايى كه از پيروى هواى نفس پديد مى‏آيد هيچ لذتى برايت از ناگوارى ، خالص نمى‏شود . خدا توفيق بخش ماست و بر مغلوب ساختن شيطان از او كمك مى‏خواهيم كه او ما را كفايت مى‏كند .

كلمه شانزدهم احمق الحمق الفقر

[ 46 ] : بزرگترين نادانيها درويشى است مى‏گويم :

حمق ، كاهش خرد است و چون عقل از امور تشكيكى است بر درجات ناقص هم گفته مى‏شود چون درجات فقر از نظر شدّت و ضعف متفاوت است . گاهى منظور از فقر نيازمندى به مال است و گاه نيازمندى به فضيلتهاى نفسانى و آمادگى است كه با آن ، امور كلّى اوّلى و درجات ما فوق آن ادراك مى‏شود كلّى‏تر از آن مى‏باشد . گاهى مقصود از نيازمندى ،

هر دو صورت ياد شده است ( مالى كمالات نفسانى ) . بايد دانست كه در اين صورت فرض قضيّه چنين است : سخت‏ترين درجات عقل از نظر كاستى ، درويشى است .

پس موضوع قضيّه : سخت‏ترين درجات خرد از نظر كاهش ، و محمول قضيّه ، درويشى است .

[ 46 ] اين گفتار به گفتار ديگر آن حضرت ( ع ) نزديك است كه فرمود : و اكبر الفقر الحمق ، بزرگترين درويشى نادانى است .

اين كلمه را سيّد رضى در نهج البلاغه نقل كرده و ابن ميثم در ضمن شرح نهج البلاغه آن را شرح داده است . به شرح نهج البلاغه ، چاپ اوّل ، صفحه 585 ، رجوع كنيد .

[ 128 ]

 

مقصود از فقر در اين جا نيازمندى به فضيلتها و استعداد ياد شده مى‏باشد و در اين هنگام راست بودن اين قضيّه آشكار مى‏شود زيرا سخت‏ترين درجات كاهش عقل ، نداشتن استعداد ياد شده است كه لازمه‏اش خالى بودن انسان از فضايل و كمالات نفسانى است .

و گاهى فقر در اين جا بر معناى ظاهرى كه همان نيازمندى به مال يا نداشتن مال است حمل مى‏شود . جز اين كه آن معنى بر سخت‏ترين درجات كاهش عقل قابل حمل نمى‏باشد چون نيازمندى ، خود كاهش عقل نيست بلكه براى روشن شدن اين قضيّه نياز به تقدير گرفتن چيز ديگرى دارد تا فرض قضيه چنين شود : سخت‏ترين درجات كاهش عقل از فقر لازم مى‏آيد . جز اين كه چون حمل ملزوم مستلزم حمل لازم است امام ( ع ) براى رعايت اختصار به حمل ملزوم بسنده كرده است .

امّا علّت اين حكم اين است كه خردمندان متفقّند كه مال پاك براى صاحبش مى‏باشد و سبب فزونى عقل است و براى به دست آوردن صفات برتر نشاط انگيز مى‏باشد . و اين وقتى است كه مال را در مواردى كه سزاوار است به كار گيرد به همان دليل است كه حكيمان گفته‏اند : مال و ثروت نيرو و انديشه را زياد مى‏كند و مثلهايى براى آن زده‏اند مانند مثال مشهورى كه در باب سوّم كليله و دمنه بر زبان موشى جارى شده است . موشى كه مى‏پنداشتند در خانه زاهدى است . و هر گاه چنان باشد بايد بدانى نيازمندى به مال كه درويشى نام دارد وقتى در جايى محقّق شد مستلزم آن است كه آن محلّ از آن كمالات نفسانى تهى باشد با آنچه از فقر ، از آن نظر كه فقر است لازم مى‏آيد . و شرح آن چنين است :

نفس نمى‏تواند در برابر خواسته‏ها مقاومت كند و در برابر لذّتهاى زشت فرمانبردار انجام اعمال پست چون بخل ورزى و بدنامى و منفعل و مغلوب شدن نفس در آنچه هوا از آن مى‏طلبد . كه اين امور موجب مى‏شود در محلّ تهمت قرار گيرد و در كارى كه شايسته نيست وارد شود كه تمامى اينها كاستى و پستى خرد مى‏باشد . در اين هنگام معناى سخن امام ( ع ) بر اين فرض روشن مى‏شود جز اين كه در اين توجيه مختصر ، بى تامّلى وجود دارد ، با اين حال گوينده‏اى را مى‏رسد كه بگويد محقّقا كه درويشى به معناى ياد شده اگر چه سبب كاهش عقل مى‏شود جز اين كه نقصانى شديد نيست . و ممكن است گفته شود . كه در اينجا شديد بودن نسبى است يعنى آن درجه‏اى از كاستى كه درويشى سبب آن مى‏شود شديدتر است نسبت به آن درجه‏اى كه ضعيفتر از آن مى‏باشد . و تكلّفى كه در اين گفتار است روشن مى‏باشد .