فصل دوّم در مباحثى است كه به اخلاق پسنديده و پست و آدابى كه به
آنها وابسته است تعلق دارد .
در اين فصل سى و دو كلمه وجود دارد .
كلمه نخست گفتار آن حضرت ( ع ) : من عذب لسانه كثر اخوانه :
هر كه شيرين زبان باشد ، برادران او بسيار باشند .
مىگويم : عذب آب پاك و بدون آلودگى است و بر حسب مجاز بر هر چيز
گوارايى كه از آلودگى آزار دهنده خالص باشد گفته مىشود . مقصود از زبان در اين جا
سخن است چنان كه پيش از اين بدان اشاره شده چون به زبان مادى پاكى و شيرينى نسبت
داده نمىشود . منظور از اخوان و برادران ، دوستان و ياران مىباشد . و بطور روشن
مقصود اين است كه هر كس سخنش براى مردم نرم باشد و زبانش را به نرمى نيكو و سخن خوب
در برخورد با مردم تمرين دهد و به آنان پاسخ دهد و در برابرشان فروتنى كند طبيعت
آنان بدو ميل كرده و به رفاقت و همنشينى با او مشتاق مىشوند . در نتيجه ، اين گونه
رفتار سبب زيادى دوستان مىشود .
اين مطلب به تجربه ثابت شده و از قضايايى است كه پذيرش آن لازم است .
امّا علّت اين ميلهاى طبيعى اين است كه بايد بدانى ميلها و آنچه موجب گريز طبيعى
براى حيوان است بر مبناى تصورات نيروى واهمه يا تعقّل كردن چيزهايى مىباشد كه
زيانبار است و آزار دهنده يا آسايش بخش است و سودمند . چون تصوّر حيوان به اين كه
فلان چيز برايش آزار دهنده است در آن شوقى بر مىانگيزد كه خواستار دفع آن آزار
دهنده مىشود . اين دفع يا با ايستادگى در برابر آن يا با گريز صورت مىگيرد .
تصوّر اين كه آن چيز سودمند يا گواراست در او علاقهاى ايجاد مىكند تا خواستار
ادراكى ملايم از آن شئ سودمند گوارا شود . ما تمام اين مطالب را به تو اعلام كرديم
و چگونگى به حركت در آمدن نيروها و انگيزش بعضى از آنها را بر بعضى بنابر مختلف
بودن طبقات آن توضيح داديم و چون آنها را شناختى بايد بدانى كه دوستى ورزيدن به وسيله مهربانى نيكو و با سخن خوب و شيرينى و
نرمى سخن گاهى در انسان ، ذاتى و طبيعى است يا بر مبناى تكليف دينى است [ يا خود را
به زحمت بدان وا داشتن و شيرين سخنى را به خود بستن است ] و بر هر دو فرض وقتى مردم
نرمش را از صاحب اخلاق نرم درك كردند خود انگيزهاى است بر ايشان كه دوستش بدارند و
مايل شدن بدو اشتياقشان را كه خواستار ادراك امور سازگار است بر مىانگيزد در آنچه
توهم يا تعقّل مىكنند كه از كارهاى سودمند يا گواراست در نتيجه ارادهشان بر كوشش
در همنشينى با او و برادرى و دوستيش بر انگيخته مىشود .
در اين كلمه هشدارى است بر به دست آوردن اين حالت چون اين صفت از
وسايل مهمّى است كه آدمى را به انس گرفتن فرا مىخواند كه نتيجهاش دوستى ورزيدن
براى خداست و آن مطلوب دين است و براى آن سنّتهاى فراوانى وضع شده است و خوشبختى
دنيوى و اخروى در آن مىباشد .
چون كار زندگى دنيا جز با همكارى دوستان و برادران و ياوران خير خواه
به كمال و آخر نمىرسد و اين مطلبى آشكار است و همچنين دوستى ورزيدن سبب انس گرفتن
و آن موجب دوستى است و دوستى سبب جمع شدن دلها و بدنها مىشود و آن دو موجب نازل
شدن رحمت و بركت به وسيله دعاها مىشود چنان كه به خواست خدا پس از اين بيان خواهد
شد . خلاصه پيامبران متحدا مردم را فرمان دادهاند كه از اين راه دوستى به دست
آورند .
پيامبر ( ص ) فرمود : هر كه سخنش نرم باشد دوستيش واجب است [ 1 ] و
قرآن كريم هم گوياى آن است : و با مردم به نيكويى سخن گوييد 2
و درباره پدر و مادر فرموده است به پدر و مادر سخن بزرگوارانه گوييد
3 و گفتارى نرم و آسان به ايشان بگو 4
و در سخنان على ( ع ) است :
دوستى ورزيدن نيمى از خرد است [ 5 ] و بهترين اقسام دوستى ورزيدن آن
است كه با خوش سخنى باشد و در اين مورد شاهد فراوان است و توفيق از خداست .
[ 1 ] من لانت كلمته وجبت محبّته .
-----------
( 2 ) بقره ( 2 ) . قسمتى از آيه 83 .
-----------
( 3 ) اسرا ( 17 ) آخر آيه 23 .
-----------
( 4 ) اسرا ( 17 ) آخر آيه 28 .
[ 5 ] التودّد نصف العقل .
[ 142 ]
كلمه دوّم گفتار آن حضرت ( ع ) : من لان عوده كثفت اغصانه
[ 6 ] . هر كه چوبش نرم باشد شاخههاى آن انبوه شود .
شارح گويد : عود بطور حقيقت بر ساقه درخت گفته مىشود و بر حسب
مجاز بر هر چيزى كه با ساقه درخت در امرى شبيه باشد ، و امام ( ع ) در اين جا
آن را بر آدمى اطلاق فرموده است ، و همچنين لين بر حسب حقيقت بر چيزى كه از نظر
حسّ عيبجويى را بپذيرد گفته مىشود : و از آن به فروتنى و بزرگى و پاكى اخلاق
تعبير كردهاند ، و كثافت بر زياد بودن اجزاى مادّى گفته مىشود و در اين جا
امام ( ع ) از آن به فراوانى خار و شاخه و بسيارى برادران و ياوران تعبير كرده
است ، و اين قضيّه نيز متصله است و تحقيق آن نياز به شرح مناسبات مجازهاى ياد
شده دارد پس از آن نوبت به شرح ملازمهاى مىرسد كه ميان تالى و مقدّم آن وجود
دارد ،
امّا مناسبت مجازها : مقصود از عود مجازا انسان مىباشد چون در
مجاز كمترين مناسبتى كافى است و در اين جا مناسبتهايى از قبيل شركت داشتن در
نيروى نباتى و نموّ و نيروى تغذيه و در نيروى ناميه هم استقامت و غير آن
مىباشد ، و شريك بودن در يكى از اين امور سبب شباهت مىشود چه رسد كه در همه
آنها شباهت باشد پس اين اطلاق مجازى براى يكى از انواع بر نوع ديگر نيكوست چون
ميانشان شباهت هست و آن استعارهاى نيكوست .
و امّا منظور از ( لين ) فروتنى و خوبى اخلاق است زيرا همان گونه
كه نرمى هر گاه در جسم حاصل شود دليل بر بودن رطوبتى است كه با وجود آن ، چوبى
كه از آن نيزه مىسازند به وسيله نيزه ساز قبول خميدگى مىكند همچنين فروتنى و
خوبى اخلاق چون در شخص حاصل شود دليل بر نرمى و رطوبت باطن اوست و نيز نرم بودن
آن در آمادگى و لايق بودن
[ 6 ] ابن ميثم ( ره ) در شرح نهج البلاغه در شرح اين عبارت
چنين گفته است : لفظ ( عود ) را براى طبيعت استعاره آورده است و نرمى آن را
كنايه از تواضع قرار داده است ، و همچنين كلمه ( اغصان ) را براى ياران و
پيروان استعاره فرموده است و انبوهى شاخهها را كنايه از گرد آمدن دوستان بر او
و فراوانى آنان و نيرومند شدن آدمى از ايشان قرار داده است ، و مقصود اين است
كه : هر كه داراى صفت فروتنى باشد ياران و پيروانش فراوان و با گرد آمدنشان نزد
او نيرومند شود » شرح نهج البلاغه ابن ميثم ، چاپ اوّل ، ص 607 .
[ 143 ]
رحمت الهى و پذيرش انعطاف با منفعل شدن طبيعت او و پاسخ دادن او
به دوستى ورزيدن دوستان ، و گرامى داشتن همنشينان ، و شايستگى براى فيض توجهات
حق در به دست آوردن بهترين صفات و اخبار خوب ، و تصوّر كردن لذّت و سود در به
دست آوردن برادران و نيرومند ساختن جوارح و اعضا به كمك آنان ، و امّا منظور از
( كثافة ) كه روى آوردن برادران است امرى روشن است چون كثاف جز متراكم بودن
اجزا و هجوم آنها معنايى ندارد و اين معنى در اينجا آشكار است ، اين بود توضيح
مجازها در كلمات . امّا توضيح مجاز در ملازمه و تركيب چنين است : همان گونه كه
درخت شاخههايش انبوه و زياد و بزرگ مىشود و بر اثر زيادى برگها به هم
مىپيچيد و اين زيادى برگها از رطوبت به دست آمده است كه موجب رشد و آمادگى
روييدن مىشود ، همچنين آدمى بزرگ مىگردد و شاخههايش قوى و برادران و ياوران
و دوستانش زياد مىشود ، كه تمام آنها نشأت گرفته از فروتنى و تواضع و بزرگوارى
و خوبى اخلاق نسبت به آنان مىباشد كه در گفتار و كلمه امام ( ع ) از آن به «
لين العود » نرمى چوب تعبير شده است تا آنجا كه بدو مىپيوندند چونان كه
شاخهها به درخت مىپيوندند و همان طور كه درخت با شاخههاى فراوان بهم
پيچيدهاش بزرگ مىشود آدمى به وسيله دوستانش بزرگ مىگردد .
و امّا درستى ملازمه امرى است روشن و به تجربه معلوم و مشخّص شده
است و سر پرست توفيق خداست .
كلمه سوّم گفتار آن حضرت ( ع ) : بشّر مال النجيل بحادث او وارث .
مال بخيل را به رويدادى از روزگار يا ميراث خوران بشارت ده .
مىگويم : در اين جا گفتن بشارت مجاز است و از باب گفتن يكى از دو ضدّ
بر ديگرى مىباشد .
بخل طرف تفريط از دو صفت پستى است كه آن دو صفت دو طرف براى حدّ وسطى
مىباشند كه بخشندگى است و آن را قبلا شناختى ، امّا علّت حسد ورزى حكم نيروى واهمه
است به اين كه در بخشيدن مال زيانى است كه به او مىرسد اين حكم سبب حركت شهوانى به
گرد آورى مال مىشود پس ابزارها به سبب آن نيرو به جمع كردن و به دست آوردن مال
حركت مىكند و گاهى در شدّت و ضعف بر حسب اختلاف آن ادراك در آن دو جهت مختلف مىشود پس در ميان مردم [ كسى است كه ] بر حسب مزاج و ذات
خويش براى نيرومند ساختن قوه واهمه كه موجب به حركت در آوردن نيروى شهوت مىشود ،
آمادگى دارد ، و براى بعضى از مردم تحريك نيروى شهوت بر حسب حدوث استعداد نيروى
واهمهاش مىباشد چون سبب و همى آن را درك مىكند ، و نكته باريك در اين جا اين است
كه اختصاص دادن مال شخص بخيل به اين مژده مجازى كه مستلزم ترساندن و هشدار به اوست
دليل بر اين نيست كه مال شخص بخشنده چنان نمىباشد چون هر يك از دو امرى كه بدان
مژده داده شده است ناگزير هم در مال بخيل و هم در مال بخشنده مىباشد و تو شناختى
كه اگر چيزى را اختصاص به ذكر دهند دلالت بر نفى آن از غير او نمىكند ، و در سخن
آن حضرت ( ع ) به عبارت ديگرى وارد شده است كه شامل بخيل [ 7 ] و غير بخيل مىشود و
فرموده است : در مال هر مردى دو شريك است ، يكى رويداد و ديگرى ميراث بر لكن
فايدهاى در سخن امام ( ع ) هست كه اين حكم آن فايده را به همراه دارد و آن توهين
به بخيل مىباشد چون لفظ تعظيم در توهين به كار رفته است مانند فرموده خداوند :
عذاب را بچش كه تو همان مهتر گرامى هستى [ 8 ] . و مغلوب ساختن او به اين خاطر كه
مال را در راه خودش نبخشيده است و اين كه او را به جبر وادار كند كه آنچه را كراهت
دارد بپذيرد و رو به رو شدن او با چيزى كه طبيعتش سخت از آن تنفّر دارد و از آن
ناگزير است چون جدا شدن مال بر بخيل دشوارتر از جدايى مال از بخشنده است ، سپس اگر
شخص بخشنده بپذيرد كه اين ترس و انذار بر هر دو ( بخيل و بخشنده ) وارد است ، بر
بخشنده بعضى از آنچه از اين رو برو شدن مىيابد آسان مىشود . چون مصيبت هر گاه
همگانى شود آسان مىگردد براى او در اين زمان تفاوت ميان ريشه و شاخه ظاهر مىشود
به اين سبب كه بخشش مال از شخص بخشنده برايش ستايش ، بزرگى ، شرافت اصيل در دنيا و
نعمت و پاداش فراوان در آخرت ، به دست مىآورد و شخص بخيل از آنها بى بهره است چون
علّت شايستگى آن در او وجود ندارد و بسا مىشود كه آن محروميّت موجب رشد بخيل و
آزمندى او شود تا اخلاقى ضد اخلاق اوّليهاش در او پديد آيد و نفس خود را آماده
سازد تا اسباب آن اخلاق نيك را به دست آورد و آن كه خدا برايش نورى قرار نداده است
پس نورى برايش نباشد [ 9 ] .
[ 7 ] لكل امرؤ في ماله شريكان ، الحادث و الوارث .
[ 8 ] ذُقْ اِنِّكَ اَنْتَ العزِيزُ الكريم
. دخان ( 44 ) آيه 49 .
[ 9 ] وَ مَنْلم يَجْعَل اللَّه له نوراً
فما لَهُ من نور . دخان ( 44 ) آيه 49 .
[ 145 ]
كلمه چهارم گفتار آن حضرت ( ع ) : النّاس بزمانهم اشبه منهم
بابائهم .
همه مردم به اهل زمانشان بيشتر شباهت دارند تا به پدرانشان .
شارح گويد : تقدير خبر چنين است : النّاس باهل زمانهم ( مردم به
اهل زمانشان ) و مضاف ( اهل ) به خاطر معلوم بودنش افتاده است چنان كه در
فرموده خداوند تعالى ست :
وَ اسْئَلِ القريه « كه تقدير آن و
اسئل اهل القريه مىباشد و اهل كه مضاف است به خاطر روشن بودنش حذف شده است »
توضيح مترجم .
زيرا مردم را با اصل زمان شباهتى نيست ، پس مقصود از شبيه بودن
مردم به زمان شبيه بودن در صورتهاى جزيى و شخصى نمىباشد چنان كه گفته مىشود :
صورت فلانى شبيه صورت فلان مىباشد چون مردم در صورت به پدرانشان شبيهترند ،
بلكه مقصود اين است كه آنان در كارها ، عادتها ، اخلاق ، و حالاتى كه بر آنها
عارض و چيره است به مردم زمانشان شبيهتر مىباشند .
آن گاه امام ( ع ) به گفتارش « اشبه » هشدار مىدهد كه شباهت به
پدران را بطور كلى نفى نكرده است چون مردم اگر چه به پدرانشان شباهت دارند امّا
به اهل زمانشان شبيهتر مىباشند .
امّا سببى كه در آن شباهت مردم به اهل زمان غالب است اين است كه
بايد بدانى بى خبرى و نادانى بسيط بر مردم چيره مىباشد و نفوس مردم ذاتا بدن
را دوست مىدارند و بيشتر اوقات فرمانبردار نيروها و پيرو هوايند و مواظبت بر
به دست آوردن كمالات خيالى دارند و چنان كه دانستى براى اين نيروهاى جسمانى
بهرهاى از درك كردن امور كلى نمىباشد بلكه جز امور جزيى حاضر و محسوس يا
وابسته به محسوس را ادراك نمىكند و بيشتر چنين است كه وجود فرزندان و بيشتر
زندگى و تصرفاتشان در زمانى غير از زمان پدرانشان مىباشد ناگزير نفوس فرزندان
بيشتر تأثير مىپذيرد و در اخلاق ، عادتها ، شكل لباسها ، حالتهاشان ، به اهل
زمانشان مايلترند تا عادتها و حالتهاى پدرانشان چون حال موجود را مشاهده
مىكنند و با اهل زمانشان همدم ، پيوسته و همنشين هستند و از حال پدرانشان بى
خبرند چون با آنان كمتر همراهى و همنشينى مىكنند . زيرا آنان در مىگذرند و
كمتر در زمان وجود فرزندان موجود هستند تا آنجا كه آدمى اگر با پدر درستكارى
زندگى كند و به آداب و اخلاق او در آيد سپس او را از دست بدهد و با كسى بنشيند كه
ضدّ اخلاق پدر را داشته باشد بسا مىشود كه در آغاز همنشينى آن اخلاق را زشت
بشمارد لكن پس از زمانى نفسش از آن اخلاق متأثّر مىشود و به خاطر اين كه زياد
آن را مىبيند و در برابر نيروهاى حسّى تكرار مىشود آن اخلاق زشت را به دست
مىآورد و نفس به وسيله آن مشاهده و تكرار مقيّد مىشود و به تدريج اخلاق نخست
( اخلاق پدر درستكار ) از ميان مىرود و بسا مىشود كه بطور كلّى از آن اخلاق
درست جدا شود و حالت ضدّ آن را پيدا كند عكس اين جريان هم صادق است و همچنين
اگر براى پدر آن فرزند هنرى نيكو يا لباسى باشد كه شايسته حال او در ميان اهل
زمانش باشد و همچنين عادتهايى كه آن پدر بدان خو گرفته و به صورت اخلاقى در
آمده و شايسته حال او در زمان خودش باشد آن گاه فرزندش در زمانى ديگر و ميان
ديگران رشد كند كه آن هيأت و لباس نخست را زشت بشمارند و هيأت و عادت دوّم را
كه به دست آوردهاند نيكو بدانند محقّقا به همان هيأت و شكل در مىآيند و آن
اخلاق رايج را تغيير نمىدهند و به غير آن اخلاق حاضر در نمىآيند و اخلاق و
عادتهاى پدران را رها مىكنند ، و اگر فرض كنيم كه فرزند بر اخلاق پدر رشد كند
و مدّتى به شكل و هيأت او در آيد و در ماندن به آن شكل خويشتن را به زحمت افكند
سرشت او ناگزير است كه او را به تمام يا بعضى عادتها و اخلاق موجود زمان رهنمون
شود و اين كار منحصرا به خاطر ديدن زياد و آگاهى حسّى بر كارهاى موجودى است كه
اهل زمانش بر آن هستند و نفس از آنها متاثّر مىشود و بى خبر است كه با مراجعه
به عقل از آن بپرهيزد و سودمندترين اخلاق گذشته و موجود را در كار دنيوى و
اخروى و به دست آوردن آن را رعايت كند و زيانبارترين آن عادتها و حالات را در
كار دنيا و آخرت مورد توجّه قرار دهد و از آن بپرهيزد تا آنجا كه اگر براى مردم
زمان گذشته خصلتى نيكو بوده كه موجب راهنمايى مىشود و در زمان حال ناپسند است
در انجام دادن آن به انكار كسانى كه آن را نمىپذيرند اعتنا نكند بلكه آن را
انجام دهد و بر آن مواظبت نمايد ، و اگر براى زمانش عادت يا حالتى باشد كه
انسان را به بدى بكشاند آن را ترك كند ، اگر چه در ميان آنان نيك و پسنديده
باشد ، و خدا سر پرست كمك است كه آدمى را به آنچه خود مىپسندد توجّه دهد و
توفيق از اوست .
كلمه پنجم گفتار آن حضرت ( ع ) : اكرم الحسب حسن الخلق .
كريمترين تبار خوشخويى است
مىگويم : پيش از اين دانستى كه حسب بر اين اساس كه مشترك لفظى
است بر آنچه كرامتهاى ارثى شمرده مىشود و برداشتن مال كافى و نظاير آن گفته
مىشود . و تعريف خلق را شناختى و آن به طبيعى و غير طبيعى تقسيم مىشود طبيعى
آن است كه مقتضاى اصل مزاج باشد چون خنده زياد در برابر كمترين امر شگفت آور و
اندوه و غم در برابر كمترين پيش آمد و غير طبيعى كه از تمرين و عادت به دست
مىآيد ، و گاهى سر چشمهاش تدبّر و انديشه است آنگاه پى در پى بر آن مداومت
مىشود تا به صورت ملكه و اخلاق در آيد و به هر دو صورت يا آن حالت آدمى را به
كارهاى خير و برگزيدن كار زيبا مىخواند كه اخلاق نيكو همان است ، يا انسان را
به عكس آن دعوت مىكند و آن اخلاق بدو پست مىباشد . چون معناى حسب و خلق را
شناختى بايد بدانى كه تفسير سخن امام ( ع ) بر مبناى دو معناى حسب نيكو مىشود
امّا بنابر معناى نخست بايد بدانى كه حضرت خوشخويى را به بهترين كرامتى كه از
كرامتهاى ميراثى است توصيف مىكند ، و دليل راستى آن اين است كه دانستى
ريشههاى فضيلت اخلاقى سه چيز است ، حكمت ، پاكدامنى ، دلاورى ، و مجموع آن سه
دادگرى است ،
پس ملكهاى كه براى نفس اخلاق ناميده مىشود همان ريشهاى است كه
اين فضيلتها و اقسامش از آن سرچشمه مىگيرد و بدون ترديد ريشه ، برتر و كاملتر
از شاخه مىباشد ،
امّا بنابر معناى دوّم اين است كه چون خوشخويى سر چشمه ريشههاى
فضايل ياد شده است كريمترين بى نيازى است زيرا موجب بى نيازى جزء باقى مانده
انسان ( روح ) مىباشد ولى مال و ثروت سبب بى نيازى جزء حيوانى آدمى است كه فنا
پذير است ، و بازماندههاى شايسته نزد پروردگارت از نظر پاداش بهتر است و از
نظر آرزو نيز بهتر مىباشد [ 10 ] .
در اين كلمه امام ( ع ) هشدارى بر رعايت كردن خوشخويى است در
صورتى كه وجود داشته باشد ، و اگر نباشد در به دست آوردن آن بكوشد ، چون توضيح
داديم كه گاهى اخلاق اكتسابى است و به دست آوردنش ممكن مىباشد .
دليل لزوم رعايت اخلاق اين است كه سر چشمه گرد آمدن كرامتهاى
اخلاقى و فضيلتهايى كه موجب خوشبختى هميشگى مىشود اخلاق مىباشد ، و خدا
سر پرست هدايت است .
[ 10 ] و الباقيان الصّالحات خَبْرٌ
عِنْدَ ربّكَ ثواباً و خيرٌ اَمَلاَ . كهف ( 18 ) آيه 46 .
[ 148 ]
كلمه ششم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا ظفر مع البغى .
پيروزى با ستم ميسّر نمىشود .
مىگويم : ظفر رسيدن به مقصود با چيرگى بر دشمن و غير آن مىباشد
.
و بغى ستم است و حقيقت آن زيان رساندنى است ناروا براى اين كه به
مال و ثروت زياد از جايى كه شايسته نيست دست يابد و منظور اين است كه هر كس
ستمگرانه بر دشمن خويش چيره شود در حقيقت بر دشمن پيروز شمرده نمىشود ، اگر چه
گاهى در ميان توده مردم به آن پيروزى گفته مىشود ، دليل آن اين است كه پيروزى
حقيقى وقتى است كه آدمى به خواستهاى كه شايستگى دارد برسد زيرا خواستهاى كه
شايسته نيست اگر چه براى شخص خواستار به دست آيد به منزله ربودن است و چگونه
پيروزى مىباشد با آن كه در برابر آن نكوهش دنيوى به زبان همه مردم پس از نكوهش
در زبان وحى وجود دارد : آگاه باشيد نفرين خدا بر ستمگران باد [ 11 ] .
علاوه بر آن گاهى ستم بجاى اين كه موجب بقاى ستمگر شود اجلش را
نزديك مىكند و با گرد آمدن كوشش افراد درستكار ، ستمگر دفع مىشود چنان كه در
اثر آمده است كه عمر ستمگر كوتاه مىباشد علاوه بر آن نتيجهاى بزرگ و مصيبتى
عظيم به او برسد كه همان محروميّت از خشنودى خداست چون بيم و ترس واقعى درباره
او قطعى است : براى ستمگران كيفرى دردناك مهيّا شده است [ 12 ] و براى ستمگران
سر پرست و ياورى نيست [ 13 ] ،
و عير آن كه در قرآن كريم و سنّت پيامبر وجود دارد پس چه پيروزى
است براى كسى كه اختيار خردش را به دست شهوتش بدهد ، و شهوت او را به وارد شدن
در ( دار البوار ) كه همان جهنّم است بكشاند و به آتش دوزخ وارد كند و آن بد
جايگاهى است [ 14 ] و چه
[ 11 ] اَلا لعنة اللَّه على الظالمين
. هود ( 11 ) آيه 17 .
[ 12 ] و الظالمين اَعَدّ لهم عذاباً
اليماً . دهر ( 76 ) آيه 31 .
[ 13 ] و الظالمون ما لهم مِنْ وَلّىٍ و
لا نصير . شورا ( 42 ) آيه 8 .
[ 14 ] جَهنّم يصلونها و بئس القرار
. ابراهيم ( 14 ) آيات 28 و 29 .
و دار البوار از آيه 28 سوره بالا اقتباس شده است .
[ 149 ]
رستگارى خواهد بود براى كسى كه راستگوترين گويندگان از آنچه ديدار
مىكند خبر داده كه همان نداشتن دوست و صديق است يا اين كه صاحب روز جزا او را
به كيفرى دردناك كه برايش آماده كرده است مىترساند ؟ و همه پيامبران در سخنشان
او را زيانكار معرّفى كردهاند ؟ و زبان نفرين كنندگان به نفرين و سرزنش او
گشوده شده است ؟ از كارهاى زشت و بدى لغزشها به خدا پناه مىبريم و از او كمك
مىخواهيم پس دانستى كه متجاوز پيروز ناميده نمىشود اگر چه به ظاهر پيروز
بنمايد ، و ستمگر رستگار ناميده نمىشود اگر چه بدان ناميده شود ، بدان سبب
امام ( ع ) فرموده است : كسى كه گناه بر او چيره شده است پيروز نيست ، و كسى كه
با شرارت پيروز مىشود شكست خورده است ، و آن است راز گفتار امام ( ع ) كه
فرمود : پيروزى با ستم ميسّر نمىشود .