شرح بر صد كلمه أمير المؤمنين

شيخ كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى
مصحح : مير جلال الدّين حسينى ارموى محدّث
ترجمه : عبد العلى صاحبى

- ۱۴ -


فصل دوّم در مباحثى است كه به اخلاق پسنديده و پست و آدابى كه به آنها وابسته است تعلق دارد .

در اين فصل سى و دو كلمه وجود دارد .

كلمه نخست گفتار آن حضرت ( ع ) : من عذب لسانه كثر اخوانه :

هر كه شيرين زبان باشد ، برادران او بسيار باشند .

مى‏گويم : عذب آب پاك و بدون آلودگى است و بر حسب مجاز بر هر چيز گوارايى كه از آلودگى آزار دهنده خالص باشد گفته مى‏شود . مقصود از زبان در اين جا سخن است چنان كه پيش از اين بدان اشاره شده چون به زبان مادى پاكى و شيرينى نسبت داده نمى‏شود . منظور از اخوان و برادران ، دوستان و ياران مى‏باشد . و بطور روشن مقصود اين است كه هر كس سخنش براى مردم نرم باشد و زبانش را به نرمى نيكو و سخن خوب در برخورد با مردم تمرين دهد و به آنان پاسخ دهد و در برابرشان فروتنى كند طبيعت آنان بدو ميل كرده و به رفاقت و همنشينى با او مشتاق مى‏شوند . در نتيجه ، اين گونه رفتار سبب زيادى دوستان مى‏شود .

اين مطلب به تجربه ثابت شده و از قضايايى است كه پذيرش آن لازم است . امّا علّت اين ميلهاى طبيعى اين است كه بايد بدانى ميلها و آنچه موجب گريز طبيعى براى حيوان است بر مبناى تصورات نيروى واهمه يا تعقّل كردن چيزهايى مى‏باشد كه زيانبار است و آزار دهنده يا آسايش بخش است و سودمند . چون تصوّر حيوان به اين كه فلان چيز برايش آزار دهنده است در آن شوقى بر مى‏انگيزد كه خواستار دفع آن آزار دهنده مى‏شود . اين دفع يا با ايستادگى در برابر آن يا با گريز صورت مى‏گيرد . تصوّر اين كه آن چيز سودمند يا گواراست در او علاقه‏اى ايجاد مى‏كند تا خواستار ادراكى ملايم از آن شئ سودمند گوارا شود . ما تمام اين مطالب را به تو اعلام كرديم و چگونگى به حركت در آمدن نيروها و انگيزش بعضى از آنها را بر بعضى بنابر مختلف بودن طبقات آن توضيح داديم و چون آنها را شناختى بايد بدانى كه دوستى ورزيدن به وسيله مهربانى نيكو و با سخن خوب و شيرينى و نرمى سخن گاهى در انسان ، ذاتى و طبيعى است يا بر مبناى تكليف دينى است [ يا خود را به زحمت بدان وا داشتن و شيرين سخنى را به خود بستن است ] و بر هر دو فرض وقتى مردم نرمش را از صاحب اخلاق نرم درك كردند خود انگيزه‏اى است بر ايشان كه دوستش بدارند و مايل شدن بدو اشتياقشان را كه خواستار ادراك امور سازگار است بر مى‏انگيزد در آنچه توهم يا تعقّل مى‏كنند كه از كارهاى سودمند يا گواراست در نتيجه اراده‏شان بر كوشش در همنشينى با او و برادرى و دوستيش بر انگيخته مى‏شود .

در اين كلمه هشدارى است بر به دست آوردن اين حالت چون اين صفت از وسايل مهمّى است كه آدمى را به انس گرفتن فرا مى‏خواند كه نتيجه‏اش دوستى ورزيدن براى خداست و آن مطلوب دين است و براى آن سنّتهاى فراوانى وضع شده است و خوشبختى دنيوى و اخروى در آن مى‏باشد .

چون كار زندگى دنيا جز با همكارى دوستان و برادران و ياوران خير خواه به كمال و آخر نمى‏رسد و اين مطلبى آشكار است و همچنين دوستى ورزيدن سبب انس گرفتن و آن موجب دوستى است و دوستى سبب جمع شدن دلها و بدنها مى‏شود و آن دو موجب نازل شدن رحمت و بركت به وسيله دعاها مى‏شود چنان كه به خواست خدا پس از اين بيان خواهد شد . خلاصه پيامبران متحدا مردم را فرمان داده‏اند كه از اين راه دوستى به دست آورند .

پيامبر ( ص ) فرمود : هر كه سخنش نرم باشد دوستيش واجب است [ 1 ] و قرآن كريم هم گوياى آن است : و با مردم به نيكويى سخن گوييد 2 و درباره پدر و مادر فرموده است به پدر و مادر سخن بزرگوارانه گوييد 3 و گفتارى نرم و آسان به ايشان بگو 4 و در سخنان على ( ع ) است :

دوستى ورزيدن نيمى از خرد است [ 5 ] و بهترين اقسام دوستى ورزيدن آن است كه با خوش سخنى باشد و در اين مورد شاهد فراوان است و توفيق از خداست .

[ 1 ] من لانت كلمته وجبت محبّته .

-----------
( 2 ) بقره ( 2 ) . قسمتى از آيه 83 .

-----------
( 3 ) اسرا ( 17 ) آخر آيه 23 .

-----------
( 4 ) اسرا ( 17 ) آخر آيه 28 .

[ 5 ] التودّد نصف العقل .

[ 142 ]

كلمه دوّم گفتار آن حضرت ( ع ) : من لان عوده كثفت اغصانه

[ 6 ] . هر كه چوبش نرم باشد شاخه‏هاى آن انبوه شود .

شارح گويد : عود بطور حقيقت بر ساقه درخت گفته مى‏شود و بر حسب مجاز بر هر چيزى كه با ساقه درخت در امرى شبيه باشد ، و امام ( ع ) در اين جا آن را بر آدمى اطلاق فرموده است ، و همچنين لين بر حسب حقيقت بر چيزى كه از نظر حسّ عيبجويى را بپذيرد گفته مى‏شود : و از آن به فروتنى و بزرگى و پاكى اخلاق تعبير كرده‏اند ، و كثافت بر زياد بودن اجزاى مادّى گفته مى‏شود و در اين جا امام ( ع ) از آن به فراوانى خار و شاخه و بسيارى برادران و ياوران تعبير كرده است ، و اين قضيّه نيز متصله است و تحقيق آن نياز به شرح مناسبات مجازهاى ياد شده دارد پس از آن نوبت به شرح ملازمه‏اى مى‏رسد كه ميان تالى و مقدّم آن وجود دارد ،

امّا مناسبت مجازها : مقصود از عود مجازا انسان مى‏باشد چون در مجاز كمترين مناسبتى كافى است و در اين جا مناسبتهايى از قبيل شركت داشتن در نيروى نباتى و نموّ و نيروى تغذيه و در نيروى ناميه هم استقامت و غير آن مى‏باشد ، و شريك بودن در يكى از اين امور سبب شباهت مى‏شود چه رسد كه در همه آنها شباهت باشد پس اين اطلاق مجازى براى يكى از انواع بر نوع ديگر نيكوست چون ميانشان شباهت هست و آن استعاره‏اى نيكوست .

و امّا منظور از ( لين ) فروتنى و خوبى اخلاق است زيرا همان گونه كه نرمى هر گاه در جسم حاصل شود دليل بر بودن رطوبتى است كه با وجود آن ، چوبى كه از آن نيزه مى‏سازند به وسيله نيزه ساز قبول خميدگى مى‏كند همچنين فروتنى و خوبى اخلاق چون در شخص حاصل شود دليل بر نرمى و رطوبت باطن اوست و نيز نرم بودن آن در آمادگى و لايق بودن

[ 6 ] ابن ميثم ( ره ) در شرح نهج البلاغه در شرح اين عبارت چنين گفته است : لفظ ( عود ) را براى طبيعت استعاره آورده است و نرمى آن را كنايه از تواضع قرار داده است ، و همچنين كلمه ( اغصان ) را براى ياران و پيروان استعاره فرموده است و انبوهى شاخه‏ها را كنايه از گرد آمدن دوستان بر او و فراوانى آنان و نيرومند شدن آدمى از ايشان قرار داده است ، و مقصود اين است كه : هر كه داراى صفت فروتنى باشد ياران و پيروانش فراوان و با گرد آمدنشان نزد او نيرومند شود » شرح نهج البلاغه ابن ميثم ، چاپ اوّل ، ص 607 .

[ 143 ]

رحمت الهى و پذيرش انعطاف با منفعل شدن طبيعت او و پاسخ دادن او به دوستى ورزيدن دوستان ، و گرامى داشتن همنشينان ، و شايستگى براى فيض توجهات حق در به دست آوردن بهترين صفات و اخبار خوب ، و تصوّر كردن لذّت و سود در به دست آوردن برادران و نيرومند ساختن جوارح و اعضا به كمك آنان ، و امّا منظور از ( كثافة ) كه روى آوردن برادران است امرى روشن است چون كثاف جز متراكم بودن اجزا و هجوم آنها معنايى ندارد و اين معنى در اينجا آشكار است ، اين بود توضيح مجازها در كلمات . امّا توضيح مجاز در ملازمه و تركيب چنين است : همان گونه كه درخت شاخه‏هايش انبوه و زياد و بزرگ مى‏شود و بر اثر زيادى برگها به هم مى‏پيچيد و اين زيادى برگها از رطوبت به دست آمده است كه موجب رشد و آمادگى روييدن مى‏شود ، همچنين آدمى بزرگ مى‏گردد و شاخه‏هايش قوى و برادران و ياوران و دوستانش زياد مى‏شود ، كه تمام آنها نشأت گرفته از فروتنى و تواضع و بزرگوارى و خوبى اخلاق نسبت به آنان مى‏باشد كه در گفتار و كلمه امام ( ع ) از آن به « لين العود » نرمى چوب تعبير شده است تا آنجا كه بدو مى‏پيوندند چونان كه شاخه‏ها به درخت مى‏پيوندند و همان طور كه درخت با شاخه‏هاى فراوان بهم پيچيده‏اش بزرگ مى‏شود آدمى به وسيله دوستانش بزرگ مى‏گردد .

و امّا درستى ملازمه امرى است روشن و به تجربه معلوم و مشخّص شده است و سر پرست توفيق خداست .

كلمه سوّم گفتار آن حضرت ( ع ) : بشّر مال النجيل بحادث او وارث .

مال بخيل را به رويدادى از روزگار يا ميراث خوران بشارت ده .

مى‏گويم : در اين جا گفتن بشارت مجاز است و از باب گفتن يكى از دو ضدّ بر ديگرى مى‏باشد .

بخل طرف تفريط از دو صفت پستى است كه آن دو صفت دو طرف براى حدّ وسطى مى‏باشند كه بخشندگى است و آن را قبلا شناختى ، امّا علّت حسد ورزى حكم نيروى واهمه است به اين كه در بخشيدن مال زيانى است كه به او مى‏رسد اين حكم سبب حركت شهوانى به گرد آورى مال مى‏شود پس ابزارها به سبب آن نيرو به جمع كردن و به دست آوردن مال حركت مى‏كند و گاهى در شدّت و ضعف بر حسب اختلاف آن ادراك در آن دو جهت مختلف مى‏شود پس در ميان مردم [ كسى است كه ] بر حسب مزاج و ذات خويش براى نيرومند ساختن قوه واهمه كه موجب به حركت در آوردن نيروى شهوت مى‏شود ، آمادگى دارد ، و براى بعضى از مردم تحريك نيروى شهوت بر حسب حدوث استعداد نيروى واهمه‏اش مى‏باشد چون سبب و همى آن را درك مى‏كند ، و نكته باريك در اين جا اين است كه اختصاص دادن مال شخص بخيل به اين مژده مجازى كه مستلزم ترساندن و هشدار به اوست دليل بر اين نيست كه مال شخص بخشنده چنان نمى‏باشد چون هر يك از دو امرى كه بدان مژده داده شده است ناگزير هم در مال بخيل و هم در مال بخشنده مى‏باشد و تو شناختى كه اگر چيزى را اختصاص به ذكر دهند دلالت بر نفى آن از غير او نمى‏كند ، و در سخن آن حضرت ( ع ) به عبارت ديگرى وارد شده است كه شامل بخيل [ 7 ] و غير بخيل مى‏شود و فرموده است : در مال هر مردى دو شريك است ، يكى رويداد و ديگرى ميراث بر لكن فايده‏اى در سخن امام ( ع ) هست كه اين حكم آن فايده را به همراه دارد و آن توهين به بخيل مى‏باشد چون لفظ تعظيم در توهين به كار رفته است مانند فرموده خداوند : عذاب را بچش كه تو همان مهتر گرامى هستى [ 8 ] . و مغلوب ساختن او به اين خاطر كه مال را در راه خودش نبخشيده است و اين كه او را به جبر وادار كند كه آنچه را كراهت دارد بپذيرد و رو به رو شدن او با چيزى كه طبيعتش سخت از آن تنفّر دارد و از آن ناگزير است چون جدا شدن مال بر بخيل دشوارتر از جدايى مال از بخشنده است ، سپس اگر شخص بخشنده بپذيرد كه اين ترس و انذار بر هر دو ( بخيل و بخشنده ) وارد است ، بر بخشنده بعضى از آنچه از اين رو برو شدن مى‏يابد آسان مى‏شود . چون مصيبت هر گاه همگانى شود آسان مى‏گردد براى او در اين زمان تفاوت ميان ريشه و شاخه ظاهر مى‏شود به اين سبب كه بخشش مال از شخص بخشنده برايش ستايش ، بزرگى ، شرافت اصيل در دنيا و نعمت و پاداش فراوان در آخرت ، به دست مى‏آورد و شخص بخيل از آنها بى بهره است چون علّت شايستگى آن در او وجود ندارد و بسا مى‏شود كه آن محروميّت موجب رشد بخيل و آزمندى او شود تا اخلاقى ضد اخلاق اوّليه‏اش در او پديد آيد و نفس خود را آماده سازد تا اسباب آن اخلاق نيك را به دست آورد و آن كه خدا برايش نورى قرار نداده است پس نورى برايش نباشد [ 9 ] .

[ 7 ] لكل امرؤ في ماله شريكان ، الحادث و الوارث .

[ 8 ] ذُقْ اِنِّكَ اَنْتَ العزِيزُ الكريم . دخان ( 44 ) آيه 49 .

[ 9 ] وَ مَنْلم يَجْعَل اللَّه له نوراً فما لَهُ من نور . دخان ( 44 ) آيه 49 .

[ 145 ]

كلمه چهارم گفتار آن حضرت ( ع ) : النّاس بزمانهم اشبه منهم بابائهم .

همه مردم به اهل زمانشان بيشتر شباهت دارند تا به پدرانشان .

شارح گويد : تقدير خبر چنين است : النّاس باهل زمانهم ( مردم به اهل زمانشان ) و مضاف ( اهل ) به خاطر معلوم بودنش افتاده است چنان كه در فرموده خداوند تعالى ست :

وَ اسْئَلِ القريه « كه تقدير آن و اسئل اهل القريه مى‏باشد و اهل كه مضاف است به خاطر روشن بودنش حذف شده است » توضيح مترجم .

زيرا مردم را با اصل زمان شباهتى نيست ، پس مقصود از شبيه بودن مردم به زمان شبيه بودن در صورتهاى جزيى و شخصى نمى‏باشد چنان كه گفته مى‏شود : صورت فلانى شبيه صورت فلان مى‏باشد چون مردم در صورت به پدرانشان شبيه‏ترند ، بلكه مقصود اين است كه آنان در كارها ، عادتها ، اخلاق ، و حالاتى كه بر آنها عارض و چيره است به مردم زمانشان شبيه‏تر مى‏باشند .

آن گاه امام ( ع ) به گفتارش « اشبه » هشدار مى‏دهد كه شباهت به پدران را بطور كلى نفى نكرده است چون مردم اگر چه به پدرانشان شباهت دارند امّا به اهل زمانشان شبيه‏تر مى‏باشند .

امّا سببى كه در آن شباهت مردم به اهل زمان غالب است اين است كه بايد بدانى بى خبرى و نادانى بسيط بر مردم چيره مى‏باشد و نفوس مردم ذاتا بدن را دوست مى‏دارند و بيشتر اوقات فرمانبردار نيروها و پيرو هوايند و مواظبت بر به دست آوردن كمالات خيالى دارند و چنان كه دانستى براى اين نيروهاى جسمانى بهره‏اى از درك كردن امور كلى نمى‏باشد بلكه جز امور جزيى حاضر و محسوس يا وابسته به محسوس را ادراك نمى‏كند و بيشتر چنين است كه وجود فرزندان و بيشتر زندگى و تصرفاتشان در زمانى غير از زمان پدرانشان مى‏باشد ناگزير نفوس فرزندان بيشتر تأثير مى‏پذيرد و در اخلاق ، عادتها ، شكل لباسها ، حالتهاشان ، به اهل زمانشان مايلترند تا عادتها و حالتهاى پدرانشان چون حال موجود را مشاهده مى‏كنند و با اهل زمانشان همدم ، پيوسته و همنشين هستند و از حال پدرانشان بى خبرند چون با آنان كمتر همراهى و همنشينى مى‏كنند . زيرا آنان در مى‏گذرند و كمتر در زمان وجود فرزندان موجود هستند تا آنجا كه آدمى اگر با پدر درستكارى زندگى كند و به آداب و اخلاق او در آيد سپس او را از دست بدهد و با كسى بنشيند كه ضدّ اخلاق پدر را داشته باشد بسا مى‏شود كه در آغاز همنشينى آن اخلاق را زشت بشمارد لكن پس از زمانى نفسش از آن اخلاق متأثّر مى‏شود و به خاطر اين كه زياد آن را مى‏بيند و در برابر نيروهاى حسّى تكرار مى‏شود آن اخلاق زشت را به دست مى‏آورد و نفس به وسيله آن مشاهده و تكرار مقيّد مى‏شود و به تدريج اخلاق نخست ( اخلاق پدر درستكار ) از ميان مى‏رود و بسا مى‏شود كه بطور كلّى از آن اخلاق درست جدا شود و حالت ضدّ آن را پيدا كند عكس اين جريان هم صادق است و همچنين اگر براى پدر آن فرزند هنرى نيكو يا لباسى باشد كه شايسته حال او در ميان اهل زمانش باشد و همچنين عادتهايى كه آن پدر بدان خو گرفته و به صورت اخلاقى در آمده و شايسته حال او در زمان خودش باشد آن گاه فرزندش در زمانى ديگر و ميان ديگران رشد كند كه آن هيأت و لباس نخست را زشت بشمارند و هيأت و عادت دوّم را كه به دست آورده‏اند نيكو بدانند محقّقا به همان هيأت و شكل در مى‏آيند و آن اخلاق رايج را تغيير نمى‏دهند و به غير آن اخلاق حاضر در نمى‏آيند و اخلاق و عادتهاى پدران را رها مى‏كنند ، و اگر فرض كنيم كه فرزند بر اخلاق پدر رشد كند و مدّتى به شكل و هيأت او در آيد و در ماندن به آن شكل خويشتن را به زحمت افكند سرشت او ناگزير است كه او را به تمام يا بعضى عادتها و اخلاق موجود زمان رهنمون شود و اين كار منحصرا به خاطر ديدن زياد و آگاهى حسّى بر كارهاى موجودى است كه اهل زمانش بر آن هستند و نفس از آنها متاثّر مى‏شود و بى خبر است كه با مراجعه به عقل از آن بپرهيزد و سودمندترين اخلاق گذشته و موجود را در كار دنيوى و اخروى و به دست آوردن آن را رعايت كند و زيانبارترين آن عادتها و حالات را در كار دنيا و آخرت مورد توجّه قرار دهد و از آن بپرهيزد تا آنجا كه اگر براى مردم زمان گذشته خصلتى نيكو بوده كه موجب راهنمايى مى‏شود و در زمان حال ناپسند است در انجام دادن آن به انكار كسانى كه آن را نمى‏پذيرند اعتنا نكند بلكه آن را انجام دهد و بر آن مواظبت نمايد ، و اگر براى زمانش عادت يا حالتى باشد كه انسان را به بدى بكشاند آن را ترك كند ، اگر چه در ميان آنان نيك و پسنديده باشد ، و خدا سر پرست كمك است كه آدمى را به آنچه خود مى‏پسندد توجّه دهد و توفيق از اوست .

كلمه پنجم گفتار آن حضرت ( ع ) : اكرم الحسب حسن الخلق .

كريمترين تبار خوشخويى است

مى‏گويم : پيش از اين دانستى كه حسب بر اين اساس كه مشترك لفظى است بر آنچه كرامتهاى ارثى شمرده مى‏شود و برداشتن مال كافى و نظاير آن گفته مى‏شود . و تعريف خلق را شناختى و آن به طبيعى و غير طبيعى تقسيم مى‏شود طبيعى آن است كه مقتضاى اصل مزاج باشد چون خنده زياد در برابر كمترين امر شگفت آور و اندوه و غم در برابر كمترين پيش آمد و غير طبيعى كه از تمرين و عادت به دست مى‏آيد ، و گاهى سر چشمه‏اش تدبّر و انديشه است آنگاه پى در پى بر آن مداومت مى‏شود تا به صورت ملكه و اخلاق در آيد و به هر دو صورت يا آن حالت آدمى را به كارهاى خير و برگزيدن كار زيبا مى‏خواند كه اخلاق نيكو همان است ، يا انسان را به عكس آن دعوت مى‏كند و آن اخلاق بدو پست مى‏باشد . چون معناى حسب و خلق را شناختى بايد بدانى كه تفسير سخن امام ( ع ) بر مبناى دو معناى حسب نيكو مى‏شود امّا بنابر معناى نخست بايد بدانى كه حضرت خوشخويى را به بهترين كرامتى كه از كرامتهاى ميراثى است توصيف مى‏كند ، و دليل راستى آن اين است كه دانستى ريشه‏هاى فضيلت اخلاقى سه چيز است ، حكمت ، پاكدامنى ، دلاورى ، و مجموع آن سه دادگرى است ،

پس ملكه‏اى كه براى نفس اخلاق ناميده مى‏شود همان ريشه‏اى است كه اين فضيلتها و اقسامش از آن سرچشمه مى‏گيرد و بدون ترديد ريشه ، برتر و كاملتر از شاخه مى‏باشد ،

امّا بنابر معناى دوّم اين است كه چون خوشخويى سر چشمه ريشه‏هاى فضايل ياد شده است كريمترين بى نيازى است زيرا موجب بى نيازى جزء باقى مانده انسان ( روح ) مى‏باشد ولى مال و ثروت سبب بى نيازى جزء حيوانى آدمى است كه فنا پذير است ، و بازمانده‏هاى شايسته نزد پروردگارت از نظر پاداش بهتر است و از نظر آرزو نيز بهتر مى‏باشد [ 10 ] .

در اين كلمه امام ( ع ) هشدارى بر رعايت كردن خوشخويى است در صورتى كه وجود داشته باشد ، و اگر نباشد در به دست آوردن آن بكوشد ، چون توضيح داديم كه گاهى اخلاق اكتسابى است و به دست آوردنش ممكن مى‏باشد .

دليل لزوم رعايت اخلاق اين است كه سر چشمه گرد آمدن كرامتهاى اخلاقى و فضيلتهايى كه موجب خوشبختى هميشگى مى‏شود اخلاق مى‏باشد ، و خدا سر پرست هدايت است .

[ 10 ] و الباقيان الصّالحات خَبْرٌ عِنْدَ ربّكَ ثواباً و خيرٌ اَمَلاَ . كهف ( 18 ) آيه 46 .

[ 148 ]

 

كلمه ششم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا ظفر مع البغى .

پيروزى با ستم ميسّر نمى‏شود .

مى‏گويم : ظفر رسيدن به مقصود با چيرگى بر دشمن و غير آن مى‏باشد .

و بغى ستم است و حقيقت آن زيان رساندنى است ناروا براى اين كه به مال و ثروت زياد از جايى كه شايسته نيست دست يابد و منظور اين است كه هر كس ستمگرانه بر دشمن خويش چيره شود در حقيقت بر دشمن پيروز شمرده نمى‏شود ، اگر چه گاهى در ميان توده مردم به آن پيروزى گفته مى‏شود ، دليل آن اين است كه پيروزى حقيقى وقتى است كه آدمى به خواسته‏اى كه شايستگى دارد برسد زيرا خواسته‏اى كه شايسته نيست اگر چه براى شخص خواستار به دست آيد به منزله ربودن است و چگونه پيروزى مى‏باشد با آن كه در برابر آن نكوهش دنيوى به زبان همه مردم پس از نكوهش در زبان وحى وجود دارد : آگاه باشيد نفرين خدا بر ستمگران باد [ 11 ] .

علاوه بر آن گاهى ستم بجاى اين كه موجب بقاى ستمگر شود اجلش را نزديك مى‏كند و با گرد آمدن كوشش افراد درستكار ، ستمگر دفع مى‏شود چنان كه در اثر آمده است كه عمر ستمگر كوتاه مى‏باشد علاوه بر آن نتيجه‏اى بزرگ و مصيبتى عظيم به او برسد كه همان محروميّت از خشنودى خداست چون بيم و ترس واقعى درباره او قطعى است : براى ستمگران كيفرى دردناك مهيّا شده است [ 12 ] و براى ستمگران سر پرست و ياورى نيست [ 13 ] ،

و عير آن كه در قرآن كريم و سنّت پيامبر وجود دارد پس چه پيروزى است براى كسى كه اختيار خردش را به دست شهوتش بدهد ، و شهوت او را به وارد شدن در ( دار البوار ) كه همان جهنّم است بكشاند و به آتش دوزخ وارد كند و آن بد جايگاهى است [ 14 ] و چه

[ 11 ] اَلا لعنة اللَّه على الظالمين . هود ( 11 ) آيه 17 .

[ 12 ] و الظالمين اَعَدّ لهم عذاباً اليماً . دهر ( 76 ) آيه 31 .

[ 13 ] و الظالمون ما لهم مِنْ وَلّىٍ و لا نصير . شورا ( 42 ) آيه 8 .

[ 14 ] جَهنّم يصلونها و بئس القرار . ابراهيم ( 14 ) آيات 28 و 29 .

و دار البوار از آيه 28 سوره بالا اقتباس شده است .

[ 149 ]

رستگارى خواهد بود براى كسى كه راستگوترين گويندگان از آنچه ديدار مى‏كند خبر داده كه همان نداشتن دوست و صديق است يا اين كه صاحب روز جزا او را به كيفرى دردناك كه برايش آماده كرده است مى‏ترساند ؟ و همه پيامبران در سخنشان او را زيانكار معرّفى كرده‏اند ؟ و زبان نفرين كنندگان به نفرين و سرزنش او گشوده شده است ؟ از كارهاى زشت و بدى لغزشها به خدا پناه مى‏بريم و از او كمك مى‏خواهيم پس دانستى كه متجاوز پيروز ناميده نمى‏شود اگر چه به ظاهر پيروز بنمايد ، و ستمگر رستگار ناميده نمى‏شود اگر چه بدان ناميده شود ، بدان سبب امام ( ع ) فرموده است : كسى كه گناه بر او چيره شده است پيروز نيست ، و كسى كه با شرارت پيروز مى‏شود شكست خورده است ، و آن است راز گفتار امام ( ع ) كه فرمود : پيروزى با ستم ميسّر نمى‏شود .