كلمه هفتم گفتار آن حضرت ( ع ) : لاثناء مع كبر .
ستايش با كبر و خود بزرگ بينى وجود ندارد .
مىگويم : ثناء سخن نيكوست ، و امّا كبر بزرگى و رفعت جويى بر
مردم و كوچك شمردن آنان است تكبّر لازمه گمان دروغ داشتن به نفس است بر اين كه
شايسته درجهاى است كه نفس شايسته آن درجه نيست و آن درجه براى غير اوست بى آن
كه نفس امّارهاش را در آن گمان تكذيب كند چون نيروى عملى ، مغلوب نفس امّاره
شده است و منظور در اينجا اين است كه سخن نيكو درباره متكبران واقع نمىشود و
روشن شد كه ستايش با تكبر جمع نمىشود و صدق اين قضيّه پس از مقدّم داشتن مطالب
قبل روشن است .
توضيح بيشترى مىدهيم و مىگوييم : محقّقا ميان ستايش نيكو و تكبر
مخالفتى نزديك به مخالفت دو ضدّ وجود دارد ، دليل آن اين است كه لازمه تكبّر
كوچك شمردن مردم است و علّت آن اين است كه شخص متكبّر بر اين باور است كه خود
شخصا درجهاى را حائز است كه در ديگرى يافت نمىشود و نتيجه آن كوچك شمردن آن
است كه طبيعت مردم از كسى كه ديگران را تحقير مىكند متنفّر و گريزان مىباشد ،
امّا علّت تنفّر خردمندان از متكبر آن است كه آنان شخص متكبر را كوچك مىشمارند
و نزد آنان اهميت و ارزشى براى آنچه بدان تكبّر مىكنند وجود ندارد چون او را
بد اخلاق و از نظر ادب پست و بهرهاش از خوشبختى دائمى اندك است و دانشمندان
مىدانند كه شخص متكبّر بر عيب خويش آگاه نيست و شخص متكبّر گر چه خردمندان را كوچك مىشمارد و از روى
تكبّر به آنان نمىنگرد پس متكبّر در چشم آنان كوچكتر و از طبيعتشان دورتر
مىباشد ، و با اين وصف چگونه قابل تصوّر است كه خردمندان شخص متكبّر را ستايش
و مدح كنند ، امّا بقيّه مردم عوام و ديگران كه از متكبّر تنفّر دارند به اين
دليل است كه طبيعت آنان تمايل دارد به كسى كه نسبت به آنان تواضع مىكند و با
سخن نرم و احترام و مهربانى و سود رساندن با مال و مقام و غير آن ، آنها را به
خود نزديك مىكند ، بويژه كه بيشتر آنان به خاطر ناتوانى از آگاه شدن به عيب
متكبّر عقيده دارند كه ذاتا كامل است و قبول ندارند كه كسى بر او برترى داشته
باشد ، و روشن است كسى كه نسبت به ايشان تكبّر كند و مقامشان را حقير و خودشان
را كوچك شمارد . احتراماتى را كه ياد كرديم نسبت به آنان روا نمىدارد ، و هر
گاه چنان باشد آنان بدو مايل نمىشوند و چون دليلى براى ستايش ندارند آنان را
نمىستايند و مدحى از آنها سر نمىزند چون علّتى براى مدح وجود ندارد پس امام (
ع ) در بيان اين سلب كلّى راست فرموده است و خدا سرپرست توفيق است .
كلمه هشتم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا برّ مع شحّ .
نيكى با بخل وجود ندارد .
شارح گويد : برّ در اينجا نيكى كردن است اگر چه گاهى بر حسب
اشتراك لفظى صدق نيز از آن اراده مىشود و شحّ . بخل توأم با آزمندى بسيار است
.
تعريف بخل : جلوگيرى از بخشش آنچه سزاوار است كه به شخص مستحق
بخشيده شود با آن كه همه خواستار آنند ، و هر گاه چنان باشد بايد بدانى كه
مقصود از « لابّر » اين است كه نيكى با بخل جمع نمىشود ، توضيح آن اين است كه
نيكى بخشيدن بعضى از چيزهايى است كه بخشيدنش لازم نيست ، و بخشيدن بعضى از
چيزهايى كه لازم نيست با نبخشيدن آنچه بخشيدنش واجب است ، محال است كه در شخص
عاقل جمع شود ، زيرا كسى كه بخشش آنچه را واجب است از مستحق آن منع كند چگونه
از او انتظار مىرود كه چيزى را كه لازم نيست ببخشد . پس ثابت شد كه اين سالبه
كلّى درست مىباشد . و در اين كلمه امام ( ع ) هشدار مىدهد بر اين كه ترك بخل
واجب است با توجّه به اين كه جز با ترك بخل ممكن نيست كه انسان نيكى كردن لازم
را انجام دهد ، و آنچه واجب جز با آن انجام نمىشود ( مقدمه واجب ) واجب
مىباشد .
اگر كسى اشكال كند كه : گاهى بخل ملكهاى طبيعى است و در سرشت
انسان قرار دارد ، بنابر اين بر طرف شدنش ممكن نيست پس از قدرت انسان بيرون است
، در نتيجه ترك كردن آن هم تكليف و وظيفه انسان نمىباشد .
در پاسخ مىگويم : تجربه گواه است كه بر طرف شدن بخل ممكن است ،
لكن نه يكباره بلكه بطور تدريجى و عادت كردن و گفتار خداوند در قرآن اين مطلب
را تاييد مىكند :
و آن كه از بخل خويش نگهداشته شود پس آنان رستگارند
15 . و آنان كه بخل مىورزند و مردم را به بخل كردن
فرمان مىدهند 16 ، خداوند آنان را به حسد و بخل توأم
با حرص و فرمان دادن به آن نكوهش كرده است ، و اگر بر طرف شدن بخل ممكن نبود
هرگز نكوهش و كيفر بدان تعلّق نمىگرفت ، و خدا سرپرست توفيق است .
كلمه نهم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا اجتناب محرم مع حرص .
دور شدن از حرام با آزمندى ممكن نيست .
شارح گويد : حرص كوشش زياد در به دست آوردن امورى است كه تحصيل آن
ممكن مىباشد حرص امرى نسبى است كه بر اساس گوناگون بودن امر مورد طلب در شرافت
و پستى شايستگى ستايش و نكوهش در مورد آن نيز گوناگون مىشود . پس اگر آنچه
مورد خواست آدمى است چيزى شريف مانند به دست آوردن كارهاى ماندنى و كمالات
سعادت بخش باشد . حرص ورزيدن نسبت به آن كارى ستوده است ، و اگر چيزى پست مانند
به دست آوردن چيزهاى فناپذير و لذّتهاى خيالى داراى منقصت [ 17 ] ( كاستى زا )
باشد حرصى نكوهيده است .
-----------
( 15 ) حشر ( 59 ) آخر آيه 9 و تغابن ( 46 ) آيه 16 .
-----------
( 16 ) نسا ( 4 ) اوّل آيه 37 و حديد ( 57 ) آيه 24 .
[ 17 ] در نسخه ( 1 ) به جاى منقصه ، نقيصه آمده است . لكن
قيومى در كتاب مصباح المنير گفته است : « نقص نقصا از باب قتل يقتل است يعنى پس
از آن كه كامل بود ، چيزى از آن رفت و ناقص شد ، ( نقصته ) به صورت متعدّى به
كار رفته است و در قرآن به صورت متعدّى آمده است آن جا كه مىفرمايد :
نَنْقُصها من اطرافها ، يعنى زمين را از هر طرفش
كاهش مىدهيم .
اين لغت با واسطه متعدّى نمىشود ولى در لغتى ضعيف با همزه باب
افعال و تضعيف ( تشديد ) باب تفعيل متعدّى شده است ولى در كلام فصيح عرب نيامده
است .
[ 152 ]
و حرصى كه در اين كلمه به آن اشاره شده است آزمندى در به دست
آوردن چيزهاى نابود شدنى است مانند به دست آوردن و گردآورى مال و افزودن آن از
هر راهى و به هر صورتى كه ممكن باشد به اين معنى كه در به دست آوردن آن قانون
عقل و آزادگى را رعايت نكند .
و از گذشته معلوم شد كه حرص نكوهيده مستلزم طرف افراط از دو طرف
فضيلت پاكدامنى است . چون مستلزم آن است كه آدمى به طلب آنچه سزاوار نيست و عقل
و دين آن را اجازه نداده است خارج شود . پس مورد طلب از موارد حرام مىباشد و
چون حرص نكوهيده در آدمى ثابت شد محقّقا بر او صادق است كه ناگزير در كار حرام
افتاده است و از حرام پرهيز ندارد و به سبب آن از پاكدامنى بيرون و با خروج از
پاكدامنى از دادگرى نيز خارج مىشود و در زمره گنهكاران قرار مىگيرد و به همان
دليل است كه امام ( ع ) بيشتر اوقات بازرگانان را نكوهش كرده و فرموده است :
بازرگان گنهكار است و گنهكار در آتش است مگر بازرگانى كه به حق
بدهد و به حق بگيرد ، پس گفتار آن حضرت ( ع ) : « بازرگان گنهكار است » اشاره
به اين است كه بيشتر اوقات بازرگان از حرص نكوهيده خالى نمىباشد و با آن از
ملكه پاكدامنى به طرف گناه بيرون مىرود .
و گفتار آن حضرت ( ع ) : « جز كسى كه به حق بدهد و به حق بگيرد »
يعنى كسى كه از آز تهى باشد كه لازمهاش داشتن فضيلت آزادگى است و آن نوعى از
انواع پاكدامنى مىباشد ، و چون فرا گرفتن احكام دينى و آراسته شدن به آداب
شريعت بيشتر اوقات از آن حرص نشأت مىگيرد لازم است كه دانش آن احكام را بر
كوشش در بازرگانى مقدّم بدارد تا براى بازرگان آنچه در دين مجاز است از غير
مجاز مشخّص شود روايت شده كه آن حضرت ( ع ) در بازارها مىگرديد و مىفرمود :
اى گروه مردم فهميدن و دانستن احكام آنگاه تجارت ، فراگيرى مسائل
دين ، سپس بازرگانى به خدا سوگند ربا در اين امّت پنهانتر از حركت مورچه بر روى
سنگ سخت صاف مىباشد .
و حضرت ( ع ) فرمود : هر كه بدون آگاهى به احكام دين تجارت كند
سخت به رباخوارى مىافتد ، منظور از ارتطام سخت در گل فرو رفتن است و از حضرت
صادق ( ع ) روايت شده است كه فرمود : هر كه در دين خود فقيه و مسأله دان نشود
و تجارت كند در كارهاى شبههناك مىافتد ، و همه اينها اشاره به اين است كه
فراگيرى احكام فقهى و آداب مربوط به دين مانع از آن است كه مردم دچار حرص
نكوهيده شوند و آنان را از فرو رفتن در شهوتها باز مىدارد و نتيجه آن كار اين
است كه دورى از كارهاى حرام با آزمندى نكوهيده جمع شدنش محال مىباشد .
كلمه دهم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا راحة مع حسد .
با بودن حسد راحتى وجود ندارد .
شارح گويد : راحت آرامش يافتن از حركتهاى پر زحمت است چه زحمت حسى
باشد و چه عقلى ، امّا حسد بر انگيخته شدن نيروى شهوانى است به آرزو كردن مال ديگرى
يا حالتى كه دارد و اين كه آن مال يا حالت از ديگرى بر طرف شود لازمه اين كار به
جنبش در آمدن نيروى خشم و ثابت ماندن و ادامه يافتن و زياد شدن خشم است بر حسب زياد
شدن حال حسود كه حسد بدان تعلّق مىگيرد بدين جهت گفته شده : شخص حسود بر كسى كه
گناه ندارد كينه مىورزد ، و آن خود نوعى ستم مىباشد ، و چون حقيقت آسايش و حسد را
تصوّر كردى بايد بدانى كه خواسته امام اين است كه توضيح دهد آسايش با حسد جمع
نمىشود . و در اين هنگام جمع نشدنشان آشكار است چون جنبش شهوت و انديشه شخص حسود
در اين راستاست كه حالت مورد حسد چگونه به دست آمده و چگونه از دارنده آن حالت زوال
مىيابد و لازمه آن جنبش ابزار و اعضاى بدن براى زوال آن است كه موجب مىشود شخص
حسود راحت نباشد و آنچه مستلزم نبودن چيزى است با بودن آن جمع نمىشود و گرنه
اجتماع دو نقيض لازم آيد و آن محال است . و بايد بدانى كه خردمندان اتّفاق نظر
دارند كه حسد علاوه بر اين كه پستى بزرگى براى نفس مىباشد از وسيلههاى بزرگ خرابى
جهان است چون غالبا حركت و تلاش شخص حسود براى نابود كردن صاحبان فضيلت و شرافت و
اموال است كه آبادى زمين به وجود آنان پايدار مىباشد .
چون حسد به افراد فرومايه و درويش تعلّق نمىگيرد ، آن گاه در آن
تلاشش كوتاهى نمىكند مگر اين كه آن حالتى كه مورد حسد واقع شده از شخص مورد حسد بر
طرف شود يا شخص حسود در ضمن حركتهاى قولى و عملى خود نابود شود . و بدان سبب گفته
شده است :
كسى كه به نعمت ديگرى حسد مىورزد جز به نابودى آن نعمت خشنود نمىشود
، و تا زمانى كه بر انگيزاننده نيروى خشم پايدار باشد نيروى خشم در جنبش است
و حركت دهنده و بيشتر جايى كه سخن چينى مؤثر است در برابر پادشاهان است چون سخن چين
مىداند كه آنان قدرت دارند كه اهداف او را تنفيذ كنند . و بر اين باور است كه
سلاطين به پذيرش گفتار او نزديكتر از ديگرانند زيرا نيروى شهوت و خشم بر آنان چيره
مىباشد ، و دليل نيرومندى خشم و شهوت در آنان اين است كه تمرين كرده و بدان خو
گرفتهاند و دليل اين كه خشم را بيشتر به كار مىگيرند آن است كه قدرت دارند
خواستههاى نفسانى را كه همان ميلها و انتقامهاست اعمال نمايند پس جريان خشم در
آنها تندتر مىشود و از همان قدرت ملكه ، رهايى نيروهاى شهوت و خشم بر ايشان حاصل
مىشود و بى خبرى از مصلحتهاى كلّى براى آنان نيز ملكه مىشود ، و به همان دليل
بيشتر اوقات سخن چينى در آنان مؤثّر مىافتد مگر كسى كه خداوند به چشم عنايت بدو
بنگرد تا خود را به آداب دينى تمرين دهد و با خو گرفتن به فضيلتهاى اخلاقى تربيتش
كند و در نتيجه مصلحتهاى كلى و تدبيرهاى اجتماعى را رعايت نمايد . و افسار شهوت و
خشم خود را به دست عقل عمليش بسپارد و بدان سو متوجهش كند ، فاولئك ما عليهم من
سبيل و قليل ما هم ، پس شهوت را بر آنان راهى نيست 18 و
آنان بسيار اندكند ، شهوت و خشم تنها بر كسانى مسلّط مىشود كه به مردم ستم مىكنند
و بناحق در زمين ستم روا مىدارند 19 و ظلم آنان سبب خراب
شدن زمين مىشود پس كشتهها و نسلها را تباه مىكنند و خدا فساد را دوست ندارد [ 20
] .
پس دانستى كه حسد از بزرگترين وسايل خراب شدن عالم است و بر تو روشن
شد كه شخص حسود اگر چه ديگران را به زحمت مىاندازد لكن با آن جنبشهاى روحى و بدنى
و پىآمدهاى آن كه نكوهش و مذمّت دنيا و بدبختى كامل عقباست خود را نيز به زحمت
مىافكند و نتيجه آن جمع نشدن آسايش و حسد و ممكن نبودن آن است و اين تحقيقى در
مورد اين سالبه كلّى امام ( ع ) بود ، و توفيق از خداست .
-----------
( 18 ) شورا ( 42 ) آيه 41 .
-----------
( 19 ) شورا ( 42 ) آيه 42 .
[ 20 ] از آيه 205 سوره بقره گرفته شده است « و هر گاه پشت كند در
زمين براى فساد كردن بكوشد ، و كشت ، نژاد ، را نابود كند و خدا فساد و نابودى را
دوست نمىدارد .
[ 155 ]
كلمه يازدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا زيارة مع زعارة .
نيست ديدن با بدخويى .
مىگويم : الزّعارة با تشديد ( را ) بدى اخلاق مىباشد ، و مقصود
آن است كه توضيح دهد ديدن حاصل نمىشود و صدق نمىكند در صورتى كه با بدخويى
باشد چه اين كه بدخويى از سوى دو ديدار كننده باشد يا از سوى يكى ، در اين صورت
آن دو ، ضدّ يكديگرند .
توضيح مطلب آن است كه ديدن راست و واقعى فقط ميان دو دوست كه با
هم خو مىگيرند محقّق مىشود و دانستى كه سر آمد همه اسباب خو گرفتن و انس ،
خوشخويى است كه با بودن آن معاشرت خوب و لذّت بخش است پس هر گاه به جاى اخلاق
پسنديده اخلاق ناپسند كه مخالف آن است بنشيند بزرگترين عامل گريز طبيعت مردم از
يكديگر و سبب جدايى آنها مىشود و در نتيجه موجب قطع شدن ديدار مىگردد و ديدار
آنان با يكديگر را ناممكن مىسازد ، بنابر اين ثابت شد كه ديدن با بدخويى جمع
نمىشود .
در اين كلمه امام ( ع ) هشدارى است بر اين كه ترك بدخويى لازم است
چون ديدار كردن افراد از يكديگر موجب دوستى مىشود و در دين مطلوب است و بدان
امر شده و براى به دست آوردن محبّت به تداوم آن تشويق كرده است و چون ديدار با
هم با تندخويى سازگار نيست از وجوب و امرى كه در مورد ديدار افراد با يكديگر
رسيده است نتيجه مىگيريم كه تندخويى منع شده و لازم است آن را ترك كنيم ، و
خدا سر پرست توفيق است .
كلمه دوازدهم گفتار آن حضرت ( ع ) لا مروّة لكذوب .
براى شخصى كه بسيار دروغگوست مردانگى نيست .
شارح گويد : مروت فضيلتى براى نفس است كه به سبب آن بزرگى و علو
شأن حاصل مىشود و از افتادن در كار زشت مانع مىشود تا از نكوهش و ناسزاى راست
( ناسزايى كه در مورد طرف ، صدق مىكند ) بپرهيزد ، و دروغ گفتارى است كه مطابق
با واقع نمىباشد و كذوب ( بسيار دروغگو ) كسى است كه به دروغ گفتن خو گرفته
است ، و منظور از اين كلمه اين است كه توضيح دهد مردانگى با عادت به دروغگويى
جمع نمىشود و توضيح آن اين است كه چون دروغگويى از صفات پست و زشت مىباشد و
با مصلحت جهان مخالفت دارد و گاهى به آن كه دروغ مىبندد امورى را نسبت مىدهد كه ناخوش
آيند است و به آن آگاهى ندارد در نتيجه سبب دورى افراد شود و عاملى گردد تا شرع
و عرف آن را زشت شمارند و خو گرفتن بدان موجب مىگردد تا در نفس ملكهاى
جايگزين شود كه با آن جرأت پيدا مىكند تا به كار زشت تظاهر نمايد و كارش را
پنهان نكند و نكوهش و دشنام راست و ملامت را تحمّل كند و از اين كه مردم به هيچ
رو كارهايش را تصديق نمىكنند باكى ندارد و به همان سبب گفته شده است : محقّقا
شخصى كه بسيار دروغ مىگويد تصديق نمىشود و مثل رايج در ميان مردم عامى از آن
نشأت گرفته است : هر كه به راستگويى شناخته شد ممكن است دروغ بگويد ، و هر كه
به دروغگويى شناخته شده باشد ممكن نيست كه راست بگويد .
ابو عبيد گفته است : از چيزهايى كه اين مثل را ثابت مىكند حكم
خدا در مورد شهادت است كه شهادت گنهكاران را مردود مىداند ، و شايد كه به حق و
راستى شهادت دهند ، علاوه بر اين لازمه آن جرأت يافتن به مخالفت با نهى شرعى و
كم اهميّت دادن به ترس و وعده عذاب است پس چنين شخصى بى شرم و پست ناميده
مىشود ناگزير مروّت و مردانگى با آن مخالف مىباشد چون ملكه افتادن در كار زشت
و ميل داشتن به آن با ملكهاى كه موجب بلندى و شكوه شود جمع نمىشوند ، و به
همان سبب يكى از حكيمان گفته است : اگر خردمند دروغ گفتن را جز براى حفظ
جوانمردى ترك نكند يقينا به آن سزاوار است پس چگونه ترك نكند با آن كه در آن
گناه و ننگ وجود دارد ، و آن دليل بر اين است كه مردانگى با دروغ گفتن از ميان
مىرود چه رسد به آن كه به دروغ عادت كرده باشد . و بايد بدانى كه چون مردانگى
از صفات كمال آدمى مىباشد از چيزهايى است كه طلب كردن آن واجب است و لازمه آن
ترك كردن هر چيزى است كه با كمال آدمى مخالف مىباشد و آن عادت كردن به دروغ
است علاوه بر اين همه پيامبران و حكيمان راسخ در حكمت متفّقا و بطور جمعى
دروغگويى را زشت شمرده و از آن نكوهش كردهاند و بازداشتن از آن را با كيفر
دادن واجب دانستهاند و گفتهاند كه دروغ مخالف با مصلحت عالم و از عواملى است
كه موجب خراب شدن آن مىشود چون دروغگو اختيار نيروى عقلانيش را به فرمان شهوت
و خشم خويش داده است پس آن را بر طبق طبيعت و ميل خودشان برگرداندهاند يكبار
به شهوت مايل مىشود پس آز يا حسد او را به هيجان مىآورد و با گفتار بيهوده به
غارت مالها وا مىدارد ، و يكبار به خشم مايل مىشود و ميل به كيفر گرفتن او
را به هيجان مىآورد و ميل به انتقام او را به گفتار باطل كه موجب
خون ريزى در برابر شاهان و غير آنان مىشود مىكشاند و روشن شد كه نظام عالم به
آن دو بستگى دارد ( مردانگى و راستى ) . اما نكوهش ، امام ( ع ) فرمود :
دروغگويى سر چشمه دو رويى است به اين دليل كه دروغگو از راستگويى كه نوعى از
انواع پارسايى است بيرون شده است چنان كه شخص دور و از رشته ايمان بيرون مىرود
، نفاق از گفتار عرب : نفق اليربوع هر گاه موش از لانهاش خارج شود گرفته شده
است ، خداوند تعالى فرموده است : و چه كسى ستمگر از كسى مىباشد كه به خدا دروغ
ببندد 21 ، پس چه كسى ستمگرتر از كسى است كه به خدا
دروغ بندد 22 و روز رستاخيز چهره كسانى را كه بر خدا
دروغ بستهاند سياه مىبينى 23 .
خلاصه نكوهش از دروغ در كتابهاى الهى و سنّتهاى دينى و در ميان
مردم دنيا بيش از آن است كه به شماره در آيد ، و اگر نبود در آنها جز همان كه
ياد كرديم البتّه در زشتى دروغ كافى بود چه رسد كه دروغ از بزرگترين عوامل
محروميّت از خير هميشگى و نعمتهاى آخرت مىباشد چون كسى كه به دروغگويى عادت
كرد خود را به ملكهاى آلوده كرده است كه از آن پديد مىآيد و به سبب آن از
خوابهاى درست و الهامهاى راست بى بهره مىشود و صفحه نفس به آن ملكه سياه
مىگردد و از پذيرش نقش حق و آراسته شدن به صيقلهاى روحانى و نور گرفتن از
انوار عالم بالا بازداشته مىشود پس دروغ بزرگترين سبب خرابى دنيا و آخرت و
علّت محروم شدن از خوشبختى دنيا و آخرت مىباشد از انتخاب بد به خدا پناه
مىبريم و از كيفر آتش و دوزخ به او ملتجى مىشويم .