شرح بر صد كلمه أمير المؤمنين

شيخ كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى
مصحح : مير جلال الدّين حسينى ارموى محدّث
ترجمه : عبد العلى صاحبى

- ۱۵ -


كلمه هفتم گفتار آن حضرت ( ع ) : لاثناء مع كبر .

ستايش با كبر و خود بزرگ بينى وجود ندارد .

مى‏گويم : ثناء سخن نيكوست ، و امّا كبر بزرگى و رفعت جويى بر مردم و كوچك شمردن آنان است تكبّر لازمه گمان دروغ داشتن به نفس است بر اين كه شايسته درجه‏اى است كه نفس شايسته آن درجه نيست و آن درجه براى غير اوست بى آن كه نفس امّاره‏اش را در آن گمان تكذيب كند چون نيروى عملى ، مغلوب نفس امّاره شده است و منظور در اينجا اين است كه سخن نيكو درباره متكبران واقع نمى‏شود و روشن شد كه ستايش با تكبر جمع نمى‏شود و صدق اين قضيّه پس از مقدّم داشتن مطالب قبل روشن است .

توضيح بيشترى مى‏دهيم و مى‏گوييم : محقّقا ميان ستايش نيكو و تكبر مخالفتى نزديك به مخالفت دو ضدّ وجود دارد ، دليل آن اين است كه لازمه تكبّر كوچك شمردن مردم است و علّت آن اين است كه شخص متكبّر بر اين باور است كه خود شخصا درجه‏اى را حائز است كه در ديگرى يافت نمى‏شود و نتيجه آن كوچك شمردن آن است كه طبيعت مردم از كسى كه ديگران را تحقير مى‏كند متنفّر و گريزان مى‏باشد ، امّا علّت تنفّر خردمندان از متكبر آن است كه آنان شخص متكبر را كوچك مى‏شمارند و نزد آنان اهميت و ارزشى براى آنچه بدان تكبّر مى‏كنند وجود ندارد چون او را بد اخلاق و از نظر ادب پست و بهره‏اش از خوشبختى دائمى اندك است و دانشمندان مى‏دانند كه شخص متكبّر بر عيب خويش آگاه نيست و شخص متكبّر گر چه خردمندان را كوچك مى‏شمارد و از روى تكبّر به آنان نمى‏نگرد پس متكبّر در چشم آنان كوچكتر و از طبيعتشان دورتر مى‏باشد ، و با اين وصف چگونه قابل تصوّر است كه خردمندان شخص متكبّر را ستايش و مدح كنند ، امّا بقيّه مردم عوام و ديگران كه از متكبّر تنفّر دارند به اين دليل است كه طبيعت آنان تمايل دارد به كسى كه نسبت به آنان تواضع مى‏كند و با سخن نرم و احترام و مهربانى و سود رساندن با مال و مقام و غير آن ، آنها را به خود نزديك مى‏كند ، بويژه كه بيشتر آنان به خاطر ناتوانى از آگاه شدن به عيب متكبّر عقيده دارند كه ذاتا كامل است و قبول ندارند كه كسى بر او برترى داشته باشد ، و روشن است كسى كه نسبت به ايشان تكبّر كند و مقامشان را حقير و خودشان را كوچك شمارد . احتراماتى را كه ياد كرديم نسبت به آنان روا نمى‏دارد ، و هر گاه چنان باشد آنان بدو مايل نمى‏شوند و چون دليلى براى ستايش ندارند آنان را نمى‏ستايند و مدحى از آنها سر نمى‏زند چون علّتى براى مدح وجود ندارد پس امام ( ع ) در بيان اين سلب كلّى راست فرموده است و خدا سرپرست توفيق است .

كلمه هشتم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا برّ مع شحّ .

نيكى با بخل وجود ندارد .

شارح گويد : برّ در اينجا نيكى كردن است اگر چه گاهى بر حسب اشتراك لفظى صدق نيز از آن اراده مى‏شود و شحّ . بخل توأم با آزمندى بسيار است .

تعريف بخل : جلوگيرى از بخشش آنچه سزاوار است كه به شخص مستحق بخشيده شود با آن كه همه خواستار آنند ، و هر گاه چنان باشد بايد بدانى كه مقصود از « لابّر » اين است كه نيكى با بخل جمع نمى‏شود ، توضيح آن اين است كه نيكى بخشيدن بعضى از چيزهايى است كه بخشيدنش لازم نيست ، و بخشيدن بعضى از چيزهايى كه لازم نيست با نبخشيدن آنچه بخشيدنش واجب است ، محال است كه در شخص عاقل جمع شود ، زيرا كسى كه بخشش آنچه را واجب است از مستحق آن منع كند چگونه از او انتظار مى‏رود كه چيزى را كه لازم نيست ببخشد . پس ثابت شد كه اين سالبه كلّى درست مى‏باشد . و در اين كلمه امام ( ع ) هشدار مى‏دهد بر اين كه ترك بخل واجب است با توجّه به اين كه جز با ترك بخل ممكن نيست كه انسان نيكى كردن لازم را انجام دهد ، و آنچه واجب جز با آن انجام نمى‏شود ( مقدمه واجب ) واجب مى‏باشد .

اگر كسى اشكال كند كه : گاهى بخل ملكه‏اى طبيعى است و در سرشت انسان قرار دارد ، بنابر اين بر طرف شدنش ممكن نيست پس از قدرت انسان بيرون است ، در نتيجه ترك كردن آن هم تكليف و وظيفه انسان نمى‏باشد .

در پاسخ مى‏گويم : تجربه گواه است كه بر طرف شدن بخل ممكن است ، لكن نه يكباره بلكه بطور تدريجى و عادت كردن و گفتار خداوند در قرآن اين مطلب را تاييد مى‏كند :

و آن كه از بخل خويش نگهداشته شود پس آنان رستگارند 15 . و آنان كه بخل مى‏ورزند و مردم را به بخل كردن فرمان مى‏دهند 16 ، خداوند آنان را به حسد و بخل توأم با حرص و فرمان دادن به آن نكوهش كرده است ، و اگر بر طرف شدن بخل ممكن نبود هرگز نكوهش و كيفر بدان تعلّق نمى‏گرفت ، و خدا سرپرست توفيق است .

كلمه نهم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا اجتناب محرم مع حرص .

دور شدن از حرام با آزمندى ممكن نيست .

شارح گويد : حرص كوشش زياد در به دست آوردن امورى است كه تحصيل آن ممكن مى‏باشد حرص امرى نسبى است كه بر اساس گوناگون بودن امر مورد طلب در شرافت و پستى شايستگى ستايش و نكوهش در مورد آن نيز گوناگون مى‏شود . پس اگر آنچه مورد خواست آدمى است چيزى شريف مانند به دست آوردن كارهاى ماندنى و كمالات سعادت بخش باشد . حرص ورزيدن نسبت به آن كارى ستوده است ، و اگر چيزى پست مانند به دست آوردن چيزهاى فناپذير و لذّتهاى خيالى داراى منقصت [ 17 ] ( كاستى زا ) باشد حرصى نكوهيده است .

 

-----------
( 15 ) حشر ( 59 ) آخر آيه 9 و تغابن ( 46 ) آيه 16 .

-----------
( 16 ) نسا ( 4 ) اوّل آيه 37 و حديد ( 57 ) آيه 24 .

[ 17 ] در نسخه ( 1 ) به جاى منقصه ، نقيصه آمده است . لكن قيومى در كتاب مصباح المنير گفته است : « نقص نقصا از باب قتل يقتل است يعنى پس از آن كه كامل بود ، چيزى از آن رفت و ناقص شد ، ( نقصته ) به صورت متعدّى به كار رفته است و در قرآن به صورت متعدّى آمده است آن جا كه مى‏فرمايد : نَنْقُصها من اطرافها ، يعنى زمين را از هر طرفش كاهش مى‏دهيم .

اين لغت با واسطه متعدّى نمى‏شود ولى در لغتى ضعيف با همزه باب افعال و تضعيف ( تشديد ) باب تفعيل متعدّى شده است ولى در كلام فصيح عرب نيامده است .

[ 152 ]

و حرصى كه در اين كلمه به آن اشاره شده است آزمندى در به دست آوردن چيزهاى نابود شدنى است مانند به دست آوردن و گردآورى مال و افزودن آن از هر راهى و به هر صورتى كه ممكن باشد به اين معنى كه در به دست آوردن آن قانون عقل و آزادگى را رعايت نكند .

و از گذشته معلوم شد كه حرص نكوهيده مستلزم طرف افراط از دو طرف فضيلت پاكدامنى است . چون مستلزم آن است كه آدمى به طلب آنچه سزاوار نيست و عقل و دين آن را اجازه نداده است خارج شود . پس مورد طلب از موارد حرام مى‏باشد و چون حرص نكوهيده در آدمى ثابت شد محقّقا بر او صادق است كه ناگزير در كار حرام افتاده است و از حرام پرهيز ندارد و به سبب آن از پاكدامنى بيرون و با خروج از پاكدامنى از دادگرى نيز خارج مى‏شود و در زمره گنهكاران قرار مى‏گيرد و به همان دليل است كه امام ( ع ) بيشتر اوقات بازرگانان را نكوهش كرده و فرموده است :

بازرگان گنهكار است و گنهكار در آتش است مگر بازرگانى كه به حق بدهد و به حق بگيرد ، پس گفتار آن حضرت ( ع ) : « بازرگان گنهكار است » اشاره به اين است كه بيشتر اوقات بازرگان از حرص نكوهيده خالى نمى‏باشد و با آن از ملكه پاكدامنى به طرف گناه بيرون مى‏رود .

و گفتار آن حضرت ( ع ) : « جز كسى كه به حق بدهد و به حق بگيرد » يعنى كسى كه از آز تهى باشد كه لازمه‏اش داشتن فضيلت آزادگى است و آن نوعى از انواع پاكدامنى مى‏باشد ، و چون فرا گرفتن احكام دينى و آراسته شدن به آداب شريعت بيشتر اوقات از آن حرص نشأت مى‏گيرد لازم است كه دانش آن احكام را بر كوشش در بازرگانى مقدّم بدارد تا براى بازرگان آنچه در دين مجاز است از غير مجاز مشخّص شود روايت شده كه آن حضرت ( ع ) در بازارها مى‏گرديد و مى‏فرمود :

اى گروه مردم فهميدن و دانستن احكام آنگاه تجارت ، فراگيرى مسائل دين ، سپس بازرگانى به خدا سوگند ربا در اين امّت پنهانتر از حركت مورچه بر روى سنگ سخت صاف مى‏باشد .

و حضرت ( ع ) فرمود : هر كه بدون آگاهى به احكام دين تجارت كند سخت به رباخوارى مى‏افتد ، منظور از ارتطام سخت در گل فرو رفتن است و از حضرت صادق ( ع ) روايت شده است كه فرمود : هر كه در دين خود فقيه و مسأله دان نشود و تجارت كند در كارهاى شبهه‏ناك مى‏افتد ، و همه اينها اشاره به اين است كه فراگيرى احكام فقهى و آداب مربوط به دين مانع از آن است كه مردم دچار حرص نكوهيده شوند و آنان را از فرو رفتن در شهوتها باز مى‏دارد و نتيجه آن كار اين است كه دورى از كارهاى حرام با آزمندى نكوهيده جمع شدنش محال مى‏باشد .

كلمه دهم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا راحة مع حسد .

با بودن حسد راحتى وجود ندارد .

شارح گويد : راحت آرامش يافتن از حركتهاى پر زحمت است چه زحمت حسى باشد و چه عقلى ، امّا حسد بر انگيخته شدن نيروى شهوانى است به آرزو كردن مال ديگرى يا حالتى كه دارد و اين كه آن مال يا حالت از ديگرى بر طرف شود لازمه اين كار به جنبش در آمدن نيروى خشم و ثابت ماندن و ادامه يافتن و زياد شدن خشم است بر حسب زياد شدن حال حسود كه حسد بدان تعلّق مى‏گيرد بدين جهت گفته شده : شخص حسود بر كسى كه گناه ندارد كينه مى‏ورزد ، و آن خود نوعى ستم مى‏باشد ، و چون حقيقت آسايش و حسد را تصوّر كردى بايد بدانى كه خواسته امام اين است كه توضيح دهد آسايش با حسد جمع نمى‏شود . و در اين هنگام جمع نشدنشان آشكار است چون جنبش شهوت و انديشه شخص حسود در اين راستاست كه حالت مورد حسد چگونه به دست آمده و چگونه از دارنده آن حالت زوال مى‏يابد و لازمه آن جنبش ابزار و اعضاى بدن براى زوال آن است كه موجب مى‏شود شخص حسود راحت نباشد و آنچه مستلزم نبودن چيزى است با بودن آن جمع نمى‏شود و گرنه اجتماع دو نقيض لازم آيد و آن محال است . و بايد بدانى كه خردمندان اتّفاق نظر دارند كه حسد علاوه بر اين كه پستى بزرگى براى نفس مى‏باشد از وسيله‏هاى بزرگ خرابى جهان است چون غالبا حركت و تلاش شخص حسود براى نابود كردن صاحبان فضيلت و شرافت و اموال است كه آبادى زمين به وجود آنان پايدار مى‏باشد .

چون حسد به افراد فرومايه و درويش تعلّق نمى‏گيرد ، آن گاه در آن تلاشش كوتاهى نمى‏كند مگر اين كه آن حالتى كه مورد حسد واقع شده از شخص مورد حسد بر طرف شود يا شخص حسود در ضمن حركتهاى قولى و عملى خود نابود شود . و بدان سبب گفته شده است :

كسى كه به نعمت ديگرى حسد مى‏ورزد جز به نابودى آن نعمت خشنود نمى‏شود ، و تا زمانى كه بر انگيزاننده نيروى خشم پايدار باشد نيروى خشم در جنبش است و حركت دهنده و بيشتر جايى كه سخن چينى مؤثر است در برابر پادشاهان است چون سخن چين مى‏داند كه آنان قدرت دارند كه اهداف او را تنفيذ كنند . و بر اين باور است كه سلاطين به پذيرش گفتار او نزديكتر از ديگرانند زيرا نيروى شهوت و خشم بر آنان چيره مى‏باشد ، و دليل نيرومندى خشم و شهوت در آنان اين است كه تمرين كرده و بدان خو گرفته‏اند و دليل اين كه خشم را بيشتر به كار مى‏گيرند آن است كه قدرت دارند خواسته‏هاى نفسانى را كه همان ميلها و انتقامهاست اعمال نمايند پس جريان خشم در آنها تندتر مى‏شود و از همان قدرت ملكه ، رهايى نيروهاى شهوت و خشم بر ايشان حاصل مى‏شود و بى خبرى از مصلحتهاى كلّى براى آنان نيز ملكه مى‏شود ، و به همان دليل بيشتر اوقات سخن چينى در آنان مؤثّر مى‏افتد مگر كسى كه خداوند به چشم عنايت بدو بنگرد تا خود را به آداب دينى تمرين دهد و با خو گرفتن به فضيلتهاى اخلاقى تربيتش كند و در نتيجه مصلحتهاى كلى و تدبيرهاى اجتماعى را رعايت نمايد . و افسار شهوت و خشم خود را به دست عقل عمليش بسپارد و بدان سو متوجهش كند ، فاولئك ما عليهم من سبيل و قليل ما هم ، پس شهوت را بر آنان راهى نيست 18 و آنان بسيار اندكند ، شهوت و خشم تنها بر كسانى مسلّط مى‏شود كه به مردم ستم مى‏كنند و بناحق در زمين ستم روا مى‏دارند 19 و ظلم آنان سبب خراب شدن زمين مى‏شود پس كشته‏ها و نسلها را تباه مى‏كنند و خدا فساد را دوست ندارد [ 20 ] .

پس دانستى كه حسد از بزرگترين وسايل خراب شدن عالم است و بر تو روشن شد كه شخص حسود اگر چه ديگران را به زحمت مى‏اندازد لكن با آن جنبشهاى روحى و بدنى و پى‏آمدهاى آن كه نكوهش و مذمّت دنيا و بدبختى كامل عقباست خود را نيز به زحمت مى‏افكند و نتيجه آن جمع نشدن آسايش و حسد و ممكن نبودن آن است و اين تحقيقى در مورد اين سالبه كلّى امام ( ع ) بود ، و توفيق از خداست .

-----------
( 18 ) شورا ( 42 ) آيه 41 .

-----------
( 19 ) شورا ( 42 ) آيه 42 .

[ 20 ] از آيه 205 سوره بقره گرفته شده است « و هر گاه پشت كند در زمين براى فساد كردن بكوشد ، و كشت ، نژاد ، را نابود كند و خدا فساد و نابودى را دوست نمى‏دارد .

[ 155 ]

كلمه يازدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا زيارة مع زعارة .

نيست ديدن با بدخويى .

مى‏گويم : الزّعارة با تشديد ( را ) بدى اخلاق مى‏باشد ، و مقصود آن است كه توضيح دهد ديدن حاصل نمى‏شود و صدق نمى‏كند در صورتى كه با بدخويى باشد چه اين كه بدخويى از سوى دو ديدار كننده باشد يا از سوى يكى ، در اين صورت آن دو ، ضدّ يكديگرند .

توضيح مطلب آن است كه ديدن راست و واقعى فقط ميان دو دوست كه با هم خو مى‏گيرند محقّق مى‏شود و دانستى كه سر آمد همه اسباب خو گرفتن و انس ، خوشخويى است كه با بودن آن معاشرت خوب و لذّت بخش است پس هر گاه به جاى اخلاق پسنديده اخلاق ناپسند كه مخالف آن است بنشيند بزرگترين عامل گريز طبيعت مردم از يكديگر و سبب جدايى آنها مى‏شود و در نتيجه موجب قطع شدن ديدار مى‏گردد و ديدار آنان با يكديگر را ناممكن مى‏سازد ، بنابر اين ثابت شد كه ديدن با بدخويى جمع نمى‏شود .

در اين كلمه امام ( ع ) هشدارى است بر اين كه ترك بدخويى لازم است چون ديدار كردن افراد از يكديگر موجب دوستى مى‏شود و در دين مطلوب است و بدان امر شده و براى به دست آوردن محبّت به تداوم آن تشويق كرده است و چون ديدار با هم با تندخويى سازگار نيست از وجوب و امرى كه در مورد ديدار افراد با يكديگر رسيده است نتيجه مى‏گيريم كه تندخويى منع شده و لازم است آن را ترك كنيم ، و خدا سر پرست توفيق است .

كلمه دوازدهم گفتار آن حضرت ( ع ) لا مروّة لكذوب .

براى شخصى كه بسيار دروغگوست مردانگى نيست .

شارح گويد : مروت فضيلتى براى نفس است كه به سبب آن بزرگى و علو شأن حاصل مى‏شود و از افتادن در كار زشت مانع مى‏شود تا از نكوهش و ناسزاى راست ( ناسزايى كه در مورد طرف ، صدق مى‏كند ) بپرهيزد ، و دروغ گفتارى است كه مطابق با واقع نمى‏باشد و كذوب ( بسيار دروغگو ) كسى است كه به دروغ گفتن خو گرفته است ، و منظور از اين كلمه اين است كه توضيح دهد مردانگى با عادت به دروغگويى جمع نمى‏شود و توضيح آن اين است كه چون دروغگويى از صفات پست و زشت مى‏باشد و با مصلحت جهان مخالفت دارد و گاهى به آن كه دروغ مى‏بندد امورى را نسبت مى‏دهد كه ناخوش آيند است و به آن آگاهى ندارد در نتيجه سبب دورى افراد شود و عاملى گردد تا شرع و عرف آن را زشت شمارند و خو گرفتن بدان موجب مى‏گردد تا در نفس ملكه‏اى جايگزين شود كه با آن جرأت پيدا مى‏كند تا به كار زشت تظاهر نمايد و كارش را پنهان نكند و نكوهش و دشنام راست و ملامت را تحمّل كند و از اين كه مردم به هيچ رو كارهايش را تصديق نمى‏كنند باكى ندارد و به همان سبب گفته شده است : محقّقا شخصى كه بسيار دروغ مى‏گويد تصديق نمى‏شود و مثل رايج در ميان مردم عامى از آن نشأت گرفته است : هر كه به راستگويى شناخته شد ممكن است دروغ بگويد ، و هر كه به دروغگويى شناخته شده باشد ممكن نيست كه راست بگويد .

ابو عبيد گفته است : از چيزهايى كه اين مثل را ثابت مى‏كند حكم خدا در مورد شهادت است كه شهادت گنهكاران را مردود مى‏داند ، و شايد كه به حق و راستى شهادت دهند ، علاوه بر اين لازمه آن جرأت يافتن به مخالفت با نهى شرعى و كم اهميّت دادن به ترس و وعده عذاب است پس چنين شخصى بى شرم و پست ناميده مى‏شود ناگزير مروّت و مردانگى با آن مخالف مى‏باشد چون ملكه افتادن در كار زشت و ميل داشتن به آن با ملكه‏اى كه موجب بلندى و شكوه شود جمع نمى‏شوند ، و به همان سبب يكى از حكيمان گفته است : اگر خردمند دروغ گفتن را جز براى حفظ جوانمردى ترك نكند يقينا به آن سزاوار است پس چگونه ترك نكند با آن كه در آن گناه و ننگ وجود دارد ، و آن دليل بر اين است كه مردانگى با دروغ گفتن از ميان مى‏رود چه رسد به آن كه به دروغ عادت كرده باشد . و بايد بدانى كه چون مردانگى از صفات كمال آدمى مى‏باشد از چيزهايى است كه طلب كردن آن واجب است و لازمه آن ترك كردن هر چيزى است كه با كمال آدمى مخالف مى‏باشد و آن عادت كردن به دروغ است علاوه بر اين همه پيامبران و حكيمان راسخ در حكمت متفّقا و بطور جمعى دروغگويى را زشت شمرده و از آن نكوهش كرده‏اند و بازداشتن از آن را با كيفر دادن واجب دانسته‏اند و گفته‏اند كه دروغ مخالف با مصلحت عالم و از عواملى است كه موجب خراب شدن آن مى‏شود چون دروغگو اختيار نيروى عقلانيش را به فرمان شهوت و خشم خويش داده است پس آن را بر طبق طبيعت و ميل خودشان برگردانده‏اند يكبار به شهوت مايل مى‏شود پس آز يا حسد او را به هيجان مى‏آورد و با گفتار بيهوده به غارت مالها وا مى‏دارد ، و يكبار به خشم مايل مى‏شود و ميل به كيفر گرفتن او را به هيجان مى‏آورد و ميل به انتقام او را به گفتار باطل كه موجب خون ريزى در برابر شاهان و غير آنان مى‏شود مى‏كشاند و روشن شد كه نظام عالم به آن دو بستگى دارد ( مردانگى و راستى ) . اما نكوهش ، امام ( ع ) فرمود : دروغگويى سر چشمه دو رويى است به اين دليل كه دروغگو از راستگويى كه نوعى از انواع پارسايى است بيرون شده است چنان كه شخص دور و از رشته ايمان بيرون مى‏رود ، نفاق از گفتار عرب : نفق اليربوع هر گاه موش از لانه‏اش خارج شود گرفته شده است ، خداوند تعالى فرموده است : و چه كسى ستمگر از كسى مى‏باشد كه به خدا دروغ ببندد 21 ، پس چه كسى ستمگرتر از كسى است كه به خدا دروغ بندد 22 و روز رستاخيز چهره كسانى را كه بر خدا دروغ بسته‏اند سياه مى‏بينى 23 .

خلاصه نكوهش از دروغ در كتابهاى الهى و سنّتهاى دينى و در ميان مردم دنيا بيش از آن است كه به شماره در آيد ، و اگر نبود در آنها جز همان كه ياد كرديم البتّه در زشتى دروغ كافى بود چه رسد كه دروغ از بزرگترين عوامل محروميّت از خير هميشگى و نعمتهاى آخرت مى‏باشد چون كسى كه به دروغگويى عادت كرد خود را به ملكه‏اى آلوده كرده است كه از آن پديد مى‏آيد و به سبب آن از خوابهاى درست و الهامهاى راست بى بهره مى‏شود و صفحه نفس به آن ملكه سياه مى‏گردد و از پذيرش نقش حق و آراسته شدن به صيقلهاى روحانى و نور گرفتن از انوار عالم بالا بازداشته مى‏شود پس دروغ بزرگترين سبب خرابى دنيا و آخرت و علّت محروم شدن از خوشبختى دنيا و آخرت مى‏باشد از انتخاب بد به خدا پناه مى‏بريم و از كيفر آتش و دوزخ به او ملتجى مى‏شويم .