شرح بر صد كلمه أمير المؤمنين

شيخ كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى
مصحح : مير جلال الدّين حسينى ارموى محدّث
ترجمه : عبد العلى صاحبى

- ۱۶ -


كلمه سيزدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا وفاء لملول .

شخص ملول و خسته را وفا نيست .

شارح گويد : وفا ، فضيلتى نفسانى است كه با آن كارهايى كه مورد عهد و پيمان است بهتر به انجام مى‏رسد و اقدام و مواظبت كردن بر آن كارها كاملتر مى‏شود اگر چه رنج و زحمت بيشترى را بايد تحمل كرد ، وفاى به عهد و پيمان از بزرگى روح و شهامت و آزرم كه از فضايل و كمالات است نشأت مى‏گيرد چون هر گاه آدمى بتواند بزرگوارى و وقار را به همراه

-----------
( 21 ) انعام ( 6 ) آيات 22 ، 93 عنكبوت ( 29 ) آيه 62 . هود ( 11 ) آيه 18 ، بخش اول اين آيه در سه سوره ياد شده آمده است .

-----------
( 22 ) زمر ( 39 ) آيه 32 .

-----------
( 23 ) زمر ( 39 ) آيه 60 .

[ 158 ]

داشته باشد و به كار بزرگ بپردازد و بر آن حريص باشد و انتظار داشته باشد كه نام نيكى از او بماند از نكوهش و ناسزاى راست به سبب افتادن در كار زشت پرهيز كند ناگزير بايد با وفا باشد ، و در مقابل صفت وفا صفت غدر و حيله گرى وجود دارد و تقابل آن دو صفت از باب تقابل دو ضدّ يا تقابل عدم و ملكه است ، در نوع تقابل ميان وفا و غدر بين دانشمندان اختلاف است .

امّا ملال : آن است كه نفس از به پايان رساندن كارهايى كه بايد انجام دهد روى بگرداند و عواملى موجب اين ملال مى‏شود :

1 بازى كردن نيروى واهمه با نيروى خيال و مشوّش ساختن انديشه و مخالفت با عقل وقتى كه نفس به كارها توجّه مى‏كند و مى‏خواهد آنها را شروع كند به اين كه چيز لذّت بخش يا سودمند ديگر را با خيالات دروغين بستايد كه اين كار از كارى كه مى‏خواهى به دست آورى برتر است در نتيجه تصميمش را از حركت در آن كار بر هم مى‏زند يا آن كار را سست جلوه مى‏دهد و معتقد ساختن او به اين كه انجام آن كار در هر وقتى كه بدان مايل شوى آسان است و يا جز اينها در نتيجه او را از كار سودمند منصرف مى‏كند و به بيهودگى مى‏كشاند پس نيروها با پيروى از آن معطّل و از كار باز مى‏مانند . 2 ضعيف بودن ابزار و ناتوانى آن از حركت يا ضعيف بودن نيروهاى حركت دهنده و ناتوانى آن از حركت دادن پس به خاطر راحت طلبى از آن منصرف مى‏شود چنان كه اين حالت در برخورد يا فكرهاى زياد عارض مى‏شود پس نفس به شك و ترديد در كارها عادت مى‏كند و اين حالت برايش ملكه مى‏شود و غير آن از اسبابى كه مانع كار نفس مى‏شود ، و ملول كسى است كه ملكه آن انصراف و توجّه برايش حاصل شود و هر چه اسباب انصراف بيشتر عارض شود انصراف بيشتر است ، و چون آن مطلب را شناختى خواهى دانست كه فضيلت وفاى به عهد براى نفس ملول يافت نمى‏شود چون هنگامى كه در شخص ملول اين ملكه پيدا شد قدرت ندارد كه كارى را تمام كند چه رسد به آن كه كار را خوب انجام دهد و از آن مواظبت كند و در زمره خيانتكاران داخل مى‏شود اين حالت سبب مى‏شود كه در داد و ستدها طبيعت مردم از او گريزان باشد تا آن جا كه اگر داراى شغلى يا رهرو راه دانش باشد او را ممكن نمى‏شود كه به كمك شغل و داد و ستد كه وسيله زندگى است به كار دنيا و آخرت خويش بپردازد و بدان برسد بلكه حالش بدتر از افرادى است كه عمر را بيهوده سپرى مى‏كنند چون آنان از حركتهاى رنج آور در فراگيرى آن راهها و صنعتها آسايش را به عنوان بهره به دست آورده‏اند و در اين كلمه هشدارى است بر شخص ملول كه درمان كردن نفس و كوشش در گشودن گره ملال واجب است بدين گونه كه آنچه مخالف اسباب ملال و عادت كردن به آن است به دست آورد و آنها را تمرين كند تا بتواند ملكه وفا را به دست آورد . اين ملكه وفا از فضيلتهاى بزرگ است و در هر زبانى ستوده و در نزد هر خردمندى پسنديده است ، و هر انسانى بدان اقرار دارد اگر چه بهره‏اش از انسانيّت كم باشد .

فضيلت وفا را در طبقات گوناگون مردم چون اهل روم ، حبشه ، نوبه ، و بسيارى از بردگان مشاهده مى‏كنى .

غدر و حيله در تمام آنچه ياد كرديم در مقابل فضيلت وفاست يعنى در هر زبانى نكوهيده است و شنونده از ذكر آن گريزان است و بسيارى از بردگان از آن متنفّر مى‏باشند و برترى چيزى پستى ضد آن را روشن مى‏كند و خداوند در چند مورد قرآن دارنده فضيلت وفا را ستوده است ،

خداى تعالى فرمود : و كسانى كه به عهد خدا وفا مى‏كنند و پيمان شكن نيستند 24 .

و فرمود : كسانى كه هر گاه پيمانى ببندند به پيمانشان وفا مى‏كنند 25 ،

و خداى متعال در امر كردن به وفا فرموده است : به پيمان خدا وفا كنيد هر گاه پيمان بستيد و سوگندها را بعد از محكم شدن نشكنيد 26 خداوند خود را در سخت رعايت كردن وفا ستوده و فرموده است : چه كسى به پيمان خدا از خدا وفادارتر است 27 .

و خلاصه وفا از صفات كمال و فضيلتهاى روحانى است كه از بهره فراوانى برخوردار مى‏باشد ، و توفيق از خداست .

كلمه چهاردهم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا كرم اعزّ من التقى

[ 28 ] . هيچ بخششى برتر و بزرگوارتر از پرهيزكارى نيست .

-----------
( 24 ) رعد ( 13 ) آيه 20 .

-----------
( 25 ) بقره ( 2 ) قسمتى از آيه 177 .

-----------
( 26 ) نحل ( 16 ) اوّل آيه 91 .

-----------
( 27 ) توبه ( 9 ) قسمتى از آيه 111 .

[ 28 ] نزديك به اين گفتار است فرموده حضرت در باب حكم نهج البلاغه : « و لا عزّ اعز من التقوى » شارح در شرح خود در نهج البلاغه ( چاپ اوّل صفحه 624 ) فرموده است : « براى اين كه تقوا همه كرامتهاى اخلاقى را كه عزّت دنيا و آخرت در آن جمع است . در بردارد پس عزّت تقوا از ديگر عزّتها برتر و بزرگتر مى‏باشد » .

[ 160 ]

 

شارح گويد : كرم آن است كه نفس به آسانى مقدار زيادى مال را به اندازه‏اى كه شايسته است به صورتى شايسته در كارهاى بزرگ و پرفايده ببخشد و آن نوعى از انواع فضيلت بخشندگى است ، و تقى در لغت به معناى ترس مى‏باشد ، و در اصطلاح خاص ترسيدن نفس از آلوده شدن به پليديهاى جسمانى و متصف شدن به ملكات پست مى‏باشد و نيز به دور افكندن خواهشهاى جسمانى و دور شدن و گريختن از آنهاست با پايدارى كردن در برابر شيطانها و جنيّان كه در قلّه‏ها ساكنند و الهامهاى كسانى كه به انواع زيركيها چنگ مى‏اندازند كه به بلندترين مقامها برسند اين پايدارى بايد به اندازه معتدل و متوسّط باشد به گونه‏اى كه شايسته است و مطابق با قانون دين باشد و از قانونهايى كه براى رياضت كشيدن واقعى و چگونگى آن وضع شده است بيرون نباشد چون تجاوز كردن از كمال ، خود كاستى مى‏باشد ، و عزّت : شكوه و بزرگى مقام است .

چون مطالب ياد شده را شناختى بايد بدانى كه همان گونه كه كرم بطور حقيقت بر آنچه ياد كرديم گفته مى‏شود همچنين گاهى مجازا گفته مى‏شود و مقصود از آن بى ميلى نفس و صرف نظر كردن آن از خواسته‏هاى جسمانى و كم توجّهى به لذّتهاى حسّى است كه در سرگرمى به آن بيم آن مى‏رود كه از قبله واقعى روى برگرداند اين التفات از قبله حقيقى سبب خشم خدا مى‏شود و قيدهايى كه آنها را در حقيقت تقوا اعتبار كرديم به عنوان استعاره است . كه برترين انواع مجاز مى‏باشد ، آن قيود عبارتند از : « بسهولة منه و طيب » يعنى ترس نفس از آلودگى با طيب خاطر و آسانى حاصل مى‏شود . مناسبت تشبيه آن است كه شخص بخشنده چنان كه مال فراوان را مى‏بخشد و براى به دست آوردن كارهاى بزرگ و پر فايده به اندازه‏اى كه شايسته است و به گونه‏اى كه سزاوار است از مال به آسانى جدا مى‏شود همچنين شخص پرهيزكار از آن نظر كه پرهيزكار است از لذّتهاى حسّى و خواسته‏هاى جسمانى به آسانى صرف نظر مى‏كند تا به كارهاى بزرگ و پرفايده دست يابد اين كارهاى مفيد لذّتهاى عالى و خواسته‏هاى جاويد است به اندازه‏اى شايسته و به گونه‏اى كه سزاوار مى‏باشد مشروط بر اين كه با قوانين شرعى و اوضاع حقيقى مخالفت نداشته باشد و به خاطر اين شباهت برتر و ملاحظه لطيف و ظريف امام ( ع ) بطور كلى از تقى تعبير به كرم و بخشش فرموده است .

امّا توضيح اين كه تقوا عزيزترين چيزى است كه نام بخشش بر آن اطلاق مى‏شود كه منظور از اين كلمه هم همين است به اين دليل مى‏باشد كه شخص پرهيزكار از همه لذّتهاى نيكوى حسّى مى‏گذرد و از آن روى مى‏گرداند و اگر چيزى از آنها را به دست آورد به اين سبب كه لذّت بخش است نمى‏گيرد بلكه به اين خاطر كه زندگى مادى بدان وابسته است تا آنجا كه اگر زندگيش به چيزى كه لذّت بخش نيست وابسته باشد آن كه لذت بخش نيست با آن كه لذّت بخش است نسبت به او يكسان مى‏باشد . پس شخص بخشنده اگر چه مال مى‏بخشد امّا مال جزيى از جزئيّات اين لذّتهاست ، و گاهى بخشش او موجب به دست آوردن لذّتى است كه فنا پذير است و چه قدر فاصله است ميان آن دو لذّت و جدايى است ميان آن دو بخشش .

شعر :

هر گاه به آب دهانش تشنه مى‏شوم
شراب را جانشين و عوض آن قرار مى‏دهم

و كجا شراب با آب دهنش قابل قياس است
لكن دل بيمار را با آن توجيه مى‏كنم

[ 29 ] بنابر اين روشن شد كه تقوا عزيزترين و بزرگترين بخشش است و از نظر مقام و درجه بزرگترين و بهترين صفات و از نظر مكان بلندترين آنهاست و صاحب تقوا كسى است كه مشكلات راه هدايت را مى‏گشايد هر گاه درهاى راههاى پستى را بر خويشتن ببندد .

بار خدايا رشته دلهاى ما را در پاسخ دادن به دعوتت در اختيار بگير تا به غير تو توجّه نكنيم و بر دراندن پرده‏هاى در حرامهايت جرأت پيدا نكنيم ، و در نتيجه گامها پس از استوارى در راه بلغزد و در اثر بازماندن از راهت بدى را بچشيم . پروردگارا دلهاى ما را پس از آن كه هدايتمان كردى منحرف مگردان و از نزد خودت به ما رحمتى بخشاى محقّقا تو بسيار بخشنده‏اى [ 30 ] .

[ 29 ]

اذا ما ظمئت الى ريقه
جعلت المدامة منه بديلا

و اين المدامة من ريقه
و لكن اعلّل قلبا عليلا

[ 30 ] بايد توجه داشت كه شارح دو آيه را بى آن كه با نقطه از يكديگر جدا كند آورده است و به نظر مى‏رسد كه يك آيه متصل است ولى دو آيه است قسمت اوّل از آيه 94 سوره نحل با اندك تغييرى گرفته شده است و آيه چنين است :

وَ لا تتخذوا ايمانكم دَخلاً بينكم فَتَزِّلَ قَدَمٍ بَعْدَ ثبوتها وَ تذوقوا السّوء بما صددتم عن سبيل اللَّه و لكن عذابٌ عظيمٌ . و قسمت دوّم كه با ربنا شروع مى‏شود آيه ( 8 ) سوره آل عمران مى‏باشد . م .

[ 162 ]

كلمه پانزدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا معقل احصن من الورع

[ 31 ] . پناهگاهى محكمتر و رهابخش‏تر از پارسايى نيست .

مى‏گويم : معقل و عقل به معناى پناهگاه و حرز است ، و حصن جايى است كه در آن چيزى حفظ مى‏شود ، و ورع در لغت به معناى پاكدامنى است ، و در اصطلاح دانشمندان عبارت است از اين كه آدمى ملازم كارهاى زيبا باشد كه كمال نفس در آن است چنان كه پيش از اين توضيح داديم .

معلوم شد كه ورع نوعى از انواع پاكدامنى است و امام ( ع ) لفظ معقل را كه حقيقت در پناهگاه جسمانى است مجازا بر ورع اطلاق فرموده است اين مجاز از باب استعاره و تشبيه مى‏باشد .

مناسبت تشبيه اين است چنان كه شخص در پناهگاه از چيزهايى كه مى‏ترسد محفوظ است و بدان از كيفر يا هلاكتى كه مى‏خواهد به او برسد پناهنده مى‏شود همچنين ملازمت كارهاى زيبا پناهگاهى است كه نفس در دنيا از نكوهش و كيفر و در آخرت از كيفر شدن با شراره آتش ملكات پست و نابودى در روز رستاخيز پناه مى‏برد و چون بين كيفر اوّل و دوم به سبب تفاوت زيادى كه در شدّت و ضعف ميانشان وجود دارد مناسبتى نمى‏باشد ، بنابر اين تفاوت ميان دو دژ و فرق ميان دو حرز مشخّص و روشن گرديد ، و ثابت شد كه هر كس به غير ورع پناه ببرد به پناهگاه امنى پناه نبرده است و از فزع رها نمى‏شود و كيفر به او مى‏رسد و سخت‏ترين عذابها را در مى‏يابد و كسى كه به دژ ورع پناه ببرد ترسى بر او نيست چون از خدا جز به خدا نمى‏توان پناه برد ، و بر خردمند سزاوار است كه پناهنده نشود جز به پناهگاهى كه به او نفع برساند و دژى كه مانع شرّ از او شود و گرنه آنچه را مى‏بايستى در جاى خود بنهد ننهاده است و از درجه خردمندان ساقط است ، و توفيق دهنده خداست .

[ 31 ] شارح در شرحش بر نهج البلاغه در شرح اين عبارت چاپ اول ص 624 گفته است : « امام ( ع ) لفظ معقل را براى ورع استعاره آورده است به اين اعتبار كه آدمى در آن از كيفر الهى محفوظ مى‏باشد و چون ورع عبارت از ملازم بودن كارهاى خوب است پس پناهگاهى محكمتر از آن نيست » .

[ 163 ]

كلمه شانزدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : نفاق المرء ذلّة :

دو رويى مرد خوارى اوست . شارح گويد : پيش از اين حقيقت نفاق و اين كه از چه كلمه‏اى مشتق است روشن شد ، امّا ذلّت خوارى است كه همان ستم پذيرى و پاسخگويى به هر كسى مى‏باشد و نيز روشن شد كه ذلّت طرف تفريط صفت عدالت است ، و مقصود از اين كلمه توضيح اين مطلب است كه نفاق از ذلّت سرچشمه مى‏گيرد و توضيح آن اين است كه چون منافق از باورى به باور ديگرى خارج مى‏شود و وارد حالتى مى‏شود كه ورود در آن روا نيست خود دليل بر آن است كه نفس او در برابر چيزهاى خيالى كه بر آن وارد مى‏شود و پاسخ دادن به وسوسه‏هاى شيطانى شكستن خورده است بلكه در برابر هر چه از اين امور بر نفس او وارد مى‏شود مقهور مى‏باشد پس سبب مى‏شود كه در اعتقادات مخالف هم ترديد كند يكبار از اين عقيده و بار ديگر از عقيده ديگرى پيروى مى‏كند و اين معناى خوارى و پستى است ناگزير اين مطلب كه دورويى مرد از خوارى او نشأت مى‏گيرد صادق مى‏باشد و همچنين در نفس منافق اين صفت پست كه با آن از عدالت بيرون مى‏رود تحقّق مى‏يابد و موجب مى‏شود كه از پيمودن راه خير و گردن نهادن در برابر اسبابى كه خوشبختى جاويد مى‏آورد محروم باشد ،

محقّقا منافقان در پايين‏ترين طبقه دوزخ‏اند . [ 32 ] و در اين كلمه مجازى نيكوست در اين كه نام ذلّت بر سبب آن اطلاق شده و اين از قويترين مناسبتهاى تشبيه مى‏باشد و لازمه آن هشدار بر اين مطلب است كه قطع كردن ريشه اين صفت پست به وسيله كوشش و رسيدن به مقامى بلند با دست يابى به عدالت واجب است ، اين عدالت حدّ وسطى است تا آدمى از آلودگى اين صفت پست و آنچه لازمه آن است كه دورويى و غير آن مى‏باشد سالم بماند ، و توفيق از خداست .

كلمه هفدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : الجزع أتعب من الصبر .

بى تابى دشوارتر از شكيبايى است .

شارح گويد : جزع دردى روحانى است كه از تصوّر فقدان محبوب يا فوت شدن

[ 32 ] نسا ( 4 ) اوّل آيه 45 و آخر آن چنين است : وَ لن تجد لهم نصيرا .

[ 164 ]

خواسته‏اى عارض مى‏شود ، و در مورد صبر روشن شد كه فضيلتى براى نفس است كه به وسيله آن در مقابل هواى خود مقاومت مى‏كند تا مطيع لذّتهاى زشت نشود و در گذشته آن را تعريف كرديم كه پايدارى نفس در برابر خواسته‏اش مى‏باشد ، اين گونه تعريف تعريف شئ به بعضى از لوازم ويژه آن است . چون مطالب ياد شده را شناختى بايد بدانى كه مقصود از اين قضيّه توضيح اين مطلب است كه بى تابى زحمتش بر نفس از شكيبايى دشوارتر مى‏باشد و تو با كمترين دقّت و اعمال هوشيارى و بازگشت به درونت مى‏بينى كه آن امرى يافتنى و وجدانى است و بر آگاهى تو در درستى آن مى‏افزايد در صورتى كه به دو نتيجه بى تابى و شكيبايى دقّت كنى زيرا آدمى اگر در برابر خواسته نفسش مقاومت نكند تا از فرمانبردارى او در عادت كردن به بيتابى سالم بماند پيوسته در اندوه هميشگى و بى تابى درونى و بى صدا و سختى كه از آن چاره‏اى ندارد و رنج دائمى كه دشوارتر از تحمّل آن چيزى نيست خواهد بود .

و اگر آن عادت نيكو را بفهمد به اين كه به هر چه مى‏يابد خشنود باشد تا آن ملكه را به عنوان ملكه و اخلاق به دست آورد و در برابر خواسته آن مقاومت كند تا او را به غم خوردن بر چيزى كه اندوه بر آن فايده‏اى بيشتر از رنج بردن ندارد همواره شادمان و آرزومند و خوشحال خواهد بود ، و نسبت رنجى كه از شكيبايى مشاهده مى‏كند به زحمت بى تابى مانند نسبت قطره به دريا مى‏باشد و اگر تفاوتى نباشد جز اين كه زحمت بى تابى رو به فزونى و زحمت شكيبايى رو به كاستى است همان كافى است كه تفاوت شدّت و رنج را در آن دو معيّن كند ( رنج و زحمت در شكيبايى اندك و در بيتابى بسيار است ) . اگر مى‏پندارى كه اين شعور كامل نمى‏شود يا سودى ندارد به شعور و درك مردم در خواسته‏ها و زندگيهايشان بنگر در اين صورت ، شادى آنها را كه از زندگيهايشان شادمانند با تفاوتى كه در زندگى دارند و خوشحالى صاحبان حرفه را به حرفه‏هايشان با اين كه مخالف همند مى‏بينى ، و آن شادمانى را در هر طبقه‏اى از آنان به دقت بررسى كن چون شادى هر يك از آنها به آنچه درآنند بر تو پوشيده نخواهد ماند ، اين شادمانى تنها به خاطر نيروى درك و فهمى است كه هر گروهى به خوبى روشن خود دارد و از دير زمان بدان عادت و روشن خو گرفته‏اند پس هر گاه صاحب فضيلت ملازم مذهبش باشد و ادراكش قوى و عادتش به آن طولانى باشد سزاوارتر به شادمانى از اين طبقاتى است كه در نادانيها فرو رفته‏اند خرجش از آنها سبكتر و رنجش كمتر و بهره‏اش از نعمتهاى پايدار بيشتر مى‏باشد چون او بر حق و آنان ناحقند ، او صاحب يقين و آنها در گمانند ، او دوست خدا و آنها دشمنان خدايند ، آگاه باش محقّقا بر دوستان خدا بيم و اندوهى نمى‏باشد 33 .

و اكنون كه هدف شخص بى تاب و شكيبا روشن شد تو را در درست دانستن اين قضيّه و صدق آن در شك و ترديد نمى‏دانم ، و خدا سر پرست كمك است .

كلمه هجدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : الذّل مع الطمع .

خوارى با طمع است .

شارح گويد : پيش از اين معلوم شد كه خوارى همان پستى است كه عبارت از مقهور شدن نفس و متأثّر شدن آن از امورى است كه بر آن وارد مى‏شود ، امّا طمع نيروى اشتياق شهوت است به خواستن چيزى با اين تصوّر كه براى طلب كننده امكان دست يافتن به آن وجود دارد ، بايد بدانى كه طمع گاهى ستوده و گاهى نكوهيده است ، طمع ستوده آن است كه براى به دست آوردن كارى ماندنى باشد از كارهايى كه براى نفس كمال يا وسيله رسيدن به مال باشد ، و گفتار خداوند عزّ و جل به عنوان حكايت از ابراهيم خليل ( ع ) بر اين حمل مى‏شود : و خدايى كه من طمع دارم كه روز جزا گناهم را بيامرزد 34 و مانند آن ، و طمع نكوهيده آن است كه براى به دست آوردن چيزى كه سزاوار نيست به كار رود و آن افزون طلبى در مال فانى دنياست و آنچه نفعش به آخرت بر نمى‏گردد ، و مقصود در اين جا طمع به معناى دوّم است ، و هر گاه چنان باشد ناگزير بايستى خوارى ملازم با طمع باشد و لازم ، در وجود با ملزوم خود مى‏باشد دليل لزوم آن است كه دو نيروى خشم و شهوت بر يكديگر غلبه مى‏جويند و هر كدام چيره شود نفس ناگزير پيرو آن مى‏شود در اين هنگام آن نيرو را به دنبال خود مى‏كشاند ، و چون فرض كنيم كه نيروى شهوانى بر خداوند شهوت غالب گردد و در طلب قوى شود به اندازه‏اى كه شايسته نمى‏باشد ناگزير است كه عقل در دست آن اسير باشد ، و بقيه نيروها از آن پيروى كند آن گاه به وسيله آن نيروى خشم مغلوب مى‏شود و از حركت براى چيزى كه لازم است حركت كند مى‏ايستد ، بنابر اين خوارى كه لازمه‏اش از بين رفتن مروّت و مردانگى است محقق مى‏شود .

در اين كلمه هشدارى است بر اين كه لازم است با پيروى نكردن از نيروى شهوانى و مغلوب ساختن آن صفت ، صفت پست طمع را رها كنيم ، و چون آدمى از صفت پست خوارى گريزان است و مى‏كوشد تا فضيلتهايى را كه مخالف آن است به دست آورد همان فضايلى كه كمال نفس در آن مى‏باشد و رها كردن طمع وسيله‏اى براى به دست آوردن آن فضيلتهاست بنابر اين واجب است از طمع و پيروى شهوت دست برداريم ، و خداوند سرپرست توفيق است .

-----------
( 33 ) يونس ( 10 ) آيه 62 .

-----------
( 34 ) شعرا ( 26 ) آيه 82 .