شرح بر صد كلمه أمير المؤمنين

شيخ كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى
مصحح : مير جلال الدّين حسينى ارموى محدّث
ترجمه : عبد العلى صاحبى

- ۱۷ -


كلمه نوزدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : الحرمان مع الحرص .

بى بهره شدن با آزمندى است .

شارح گويد : حرمان جلوگيرى و منع بخشش است ، امّا حرص را پيش از اين توضيح داديم و حرص و حرمان دو لفظ مهملند لذا قضيّه از قضاياى مهمله مى‏باشد ، قضيه مهمله‏اى كه يقينى باشد حكمى جزيى است بنابر اين مى‏گوييم : چون كه بخششها گاهى دنيوى و گاهى اخروى است ، و محروم بودن نسبتى است كه حارم و محروم و محروم منه مى‏طلبد ( يعنى طرف مقابل مى‏خواهد ) پس حرمان بر منع بخشش اخروى و دنيوى صدق مى‏كند ، جز اين كه مناسبتر با كلام امام ( ع ) اين است كه آن را بر منع موهبت اخروى حمل كنيم ، زيرا محروم بودن از موهبت اخروى لازمى از لوازم حرص است كه ناپسند مى‏باشد براى اين كه پيش از اين روشن شد كه هر كه به لذّتهاى دنيا روى بياورد و در آن فرو رود با دست نيرومند شهوت به پست‏ترين خواسته‏ها كشانده مى‏شود ، و لوح نفسش از نقش پذيرى آثار عالم بالا باز بماند ، ديگر آمادگى پذيرش انوار قدسى را ندارد ، و هر كه آماده كارى نباشد از آن بى بهره مى‏ماند و آن سبب محروم شدن و علّت فوت شدن نيكى است بى آن كه كوتاهى يا كاستى در طرف فاعل باشد ، آنچه خوبى به تو رسد از طرف خداست و آنچه بدى به تو رسد از نفس توست 35 ، چون از خواسته نفس پيروى كردى و آن را آماده دريافت احسان مولا نساختى ،

و آنچه را در اين مورد گفتيم در نظر بگير كه هر كس براى چيزى آماده نباشد از آن محروم مى‏شود ، حريص را خواهى يافت كه به جاى به دست آوردن ماندنى‏ترين لذّتها كه حرص ستوده است به كارهايى مشغول مى‏گردد كه مخالف كارهايى است كه شخص محروم و بدبخت بدان سرگرم مى‏شود چون استعداد ندارد كه براى لذّتهاى پست و كمال خيالى

-----------
( 35 ) نساء ( 4 ) اوّل آيه 79 .

[ 167 ]

جسمانى كار كند بنابر اين قضيّه كه : محروميّت و بى بهره ماندن به خاطر آزمندى است صدق مى‏كند البتّه صدق اين قضيّه در مورد هر دو حريص محروم از هر دو طرف مى‏باشد ( آن كه در پى لذّتهاى پست است و آن كه در پى ضدّ آن است ) . گاهى اين قضيّه بر حسب ظاهر و معمول به صورت ديگرى نيز صدق مى‏كند بدين گونه كه حرص ورزى در جستجوى بخششهاى دنيوى گاهى مستلزم محروم شدن طلب كننده است ، و چون گفتيم قضيّه مهمله است ممكن است آن را بر اين مطلوب نيز حمل كنيم .

و توضيح آن اين است كه آزمندى ، لجاجت و پافشارى در سؤال را به همراه دارد و آن از امورى است كه طبيعت شخصى كه از او چيزى خواسته مى‏شود متنفّر است چون لجاجت و پافشارى همراه با صفت پستى است كه طبع آدمى از آن گريزان است و توليد ملال مى‏كند ، تنفّر كينه‏اى را كه مخالف با ميل به بخشش است همراه دارد ، بنابر اين راست است كه آز موجب محروميّت مى‏باشد و معلول در هستى با علّت خود همراه است ( معلول از علت هرگز جدا نمى‏شود ) . و هر گاه انديشه‏ات را در درياى گوهرهاى سخن آن حضرت به شناورى و ادارى خواهى دانست كه سر چشمه‏هاى حكمت از آن دريا بر انگيخته شده و جوشيده است ، و دانش بيشتر دانشمندان نهرهائى است كه از او سر چشمه گرفته‏اند . شعر :

و هر گاه در كارهاى مشكل داورى كند
حكمى مى‏دهد كه با وحى منزل مطابق است

كلمه بيستم گفتار آن حضرت ( ع ) : عبد الشهوة اذل من عبد الرّق .

بنده شهوت خوارتر از بنده زر خريد است .

شارح گويد : اثبات اين حكم نياز به توضيح دو مطلب دارد .

1 بى ترديد كسى كه فرمانبردار شهوتش مى‏باشد خوار است يعنى پست و فروتن خواهد بود .

2 بدون شك خوارى و جوابگويى بنده شهوت به شهوتش بيشتر از خوارى بنده زرخريد و پاسخگويى او به مولايش مى‏باشد . در مطلب اوّل ايرادى نيست چون اطاعت بنده شهوت از شهوتش و بندگى براى آن معنايى ندارد جز اين كه نسبت به آن فروتنى كند و در دست او ذليل باشد .

و ضرورت حكم مى‏كند كه هر كس مطيع چيزى باشد و براى آن فروتنى كند در دست او ذليل است . مطلب دوّم نيز روشن است و توضيح بيشترش آن است كه فروتنى بنده زرخريد در برابر مولايش و خواريش در برابر او از روى كراهت و بى ميلى است بلكه به مقتضاى تسلّط و غلبه مولا و ترس از آزار اوست .

بنابر اين كارهايى كه از بنده زرخريد سر مى‏زند بيشتر اوقات موزون است ولى منظّم و كامل نمى‏باشد و با اين حال خالى از شرارت و تنفّر طبع نمى‏باشد اين شرارت در او به خاطر خستگى و يا بدجنسى ذاتى به وجود مى‏آيد به گونه‏اى كه مولا قادر نيست آن را ضبط و حفظ كند پس به آن فروتنى و پستى و خوارى صدق نمى‏كند ، امّا فروتنى كسى كه مطيع شهوتش مى‏باشد و خوارى او نسبت به شهوت گاهى او را تا اين اندازه از حالت عادى خارج مى‏كند كه اگر در حال اطاعت شهوت قسمتى از پوست بدنش بريده شود آن را احساس نمى‏كند ، اين را در نظر بگير درباره كسى كه شهوتش بر او غالب شده و شهوت به او فرمان داده تا به زنى زيبا برسد و آن زن او را نمى‏پذيرد و غير آن از خواسته‏هاى نفسانى ، بنابر اين چنين شخصى را مشاهده مى‏كنى كه بر اساس فروتنى و تسليم در برابر شهوتش نفس خويش را خوار مى‏كند و كارهايى كه انجام مى‏دهد استوار و محكم است بى آن كه ملالت و نفرتى در او ايجاد نمايد يا شكوه و مقام خود را در نظر بگيرد ، اگر چه كارى كه شهوت او را بدان فرا مى‏خواند زشت‏ترين كارها باشد مثل اين كه دزد از جان و مالش در راه به دست آوردن ابزار دزدى و درست كردن آن مى‏گذرد و با ابزار دزدى ، پنهانى در تاريكى شب بيرون مى‏رود و وارد جاهاى ترسناك و خطرناك مى‏شود كه ديگرى يقين دارد كه اگر به آن راهها برود هلاك مى‏گردد ، با اين حال مى‏يابى كه دزد به حكم شهوتى كه دارد و اطاعت از خواسته‏اش ترسى ندارد و از هر چيزى جز دزدى غافل و بى خبر است ، و بسا مى‏شود كه به اسارت مى‏افتد و بارها به نابودى نزديك و دست يا پايش قطع مى‏گردد و از دزدى باز نمى‏ايستد مگر تا زمانى كه عضو قطع شده‏اش خوب شود آن گاه به همان دزديش بر مى‏گردد تا آن جا كه اگر اعضاى بدنش كه با آنها دزدى مى‏كند قطع شود به مقتضاى شهوتش به دزدى ، در خيالش مى‏گذرد كه اگر برايش ابزارى باشد كه با آن به شغلش برسد ( دزدى ) البتّه به آن كار بر گردد ، تمام آن كارها به خاطر اطاعت از شهوتش مى‏باشد و اين كه در دست آن خوار و گرفتار است بطورى كه آدمى يقين دارد كه اگر بنده زرخريدى را كه مدّت طولانى به او نيكى كرده است موظّف به كمتر و آسانتر از اين كارها كند يا در وقتى كه بر حسب عادت او را به كارى نمى‏گماشته است و بنده خود بدان كار ميل نداشته باشد چون طبعش از آن گريزان است و در نپذيرفتن فرمان مولا پافشارى مى‏كند .

و چون مطالب ياد شده را دانستى بر تو روشن مى‏شود كه خوارى بنده شهوت چند برابر بيشتر از بنده زر خريد است و هر كه آن دو را يكسان بداند انصاف را از دست داده و با عقلش به ستيز برخاسته است ، مقصود ارزنده و راز گفتار مختصر و پر محتواى امام ( ع ) ، همان است كه گفته شد ، و در اين سخن امام ( ع ) هشدارى است بر اين كه چون شهوت آدمى را به پيروى و اطاعت شيطان و منحرف شدن از فرمانبردارى خداى رحمان فرا بخواند ، لازم است آن را مغلوب و مقهور ساخت . و فراوانند كسانى كه ادّعاى كمال و بزرگى دارند و عقل خود را كامل مى‏پندارند و اگر صفت پستى يا نقصى بدو نسبت دهى خشمگين مى‏شود و بدش مى‏آيد و از اين كه كمال و فضيلتى را از او نفى نمايى امتناع مى‏كند ، چه رسد كه گفته شود : او بنده مولايى است اسير شيطان و فرمانبردار اوست و در اطاعت شيطان خود را به هلاكت افكنده است با آن كه از ترقّى خود غافل است به پذيرش دستورات شهوت خويش اعتراف دارد و بدان سر گرم مى‏باشد و نسبت به آنچه از او خواسته شده نادان است ، مگر با اين اشاره لطيف آگاه شود كه هر گاه چنين است كه اگر گفته شود : وى بنده فلان شخص صالح است بدش آيد و طبعش از آن متنفّر شود چون در بندگى خاكسارى و خوارى و كاستى وجود دارد پس چرا از شهوتش فرمان مى‏برد كه كمال خوارى و نهايت نقصان را برايش فراهم مى‏آورد كه اين نقصان و خوارى بيشتر از آن خوارى و نقصانى است ( كه از بندگى و بردگى انسانى متوجّه او مى‏شود ) بلكه به خاطر منحرف شدنش از راه راست او را براى كيفرى دردآور مهيّا مى‏سازد و آيا اين كار جز از نادانيش به فرجام كار و كمى عقلش سر مى‏زند و علاوه بر اين مصيبتهايى را به همراه دارد پس سزاوار است براى خردمند چنان كه بدش مى‏آيد كه گفته شود : فلانى بنده مولايى است از اين كه گفته شود : فلانى بنده هواى نفس است بايد به طريق اولى بدش بيايد در نتيجه از پيروى شيطان به عقب بر گردد ، تا از اسارت او آزاد ، و مطيع دستورات خداوند شود و از كارش شرمنده گردد ، و هر كه به عوض خدا شيطان را سر پرست خود بگيرد محقّقا دچار زيانى آشكار شده است 36 .

-----------
( 36 ) نسا ( 4 ) آيه 119 .

[ 170 ]

كلمه بيست و يكم گفتار آن حضرت ( ع ) : الحاسد مغتاظ على من لا ذنب له .

شخص حسود بر آن كه او را هيچ گناهى نباشد خشمگين مى‏باشد .

شارح گويد : قبلا حسد را توضيح داديم ، و غيظ هم روشن است و در اين جا مقصود آن است كه براى شخص حسود در حال حسد ورزيش بر كسى كه نسبت به او خطايى نكرده است غيظ را ثابت كند و توضيح آن اين است كه چون ماهيّت حسد را ياد كرديم در آن جنبش نيروى شهوانى و بر انگيختن آن را لحاظ كرديم سپس گفتيم كه آن حركت ، حركت نيروى خشم را به همراه دارد و دوام و ثبات خشم كه كينه نام دارد به دوام امرى است كه مورد حسد مى‏باشد . چون آزارى را تصور مى‏كند كه از جنبش نيروى شهوانى در به دست آوردن چيزى كه تحصيلش ممكن نيست و شخص مورد حسد آن را دارد حاصل مى‏شود بنابر اين مقصود از اين قضيّه برايت آشكار مى‏شود و آن مقصود ثابت كردن غيظى است كه همان خشم حسد ورزنده درباره شخص مورد حسد مى‏باشد امّا اين كه خشم حسد ورزنده ثابت مى‏شود درباره كسى كه گناهى ندارد ظاهر و آشكار است .

چون گاهى اين امر اتّفاق مى‏افتد بدين گونه كه حسد ورزنده يكبار شخص مورد حسد را در حال معيّنى مشاهده مى‏كند ، و گاهى حسد بر اساس شنيدن روى مى‏دهد در اين صورت گناهى وجود ندارد مگر نسبت به نعمت و حالتى كه مورد حسد واقع مى‏شود مانند گفته شاعر : گناهان مرا در نزد جمعى بسيار شمرده است و جز بلندى مقام و دانش بسيار مرا گناهى نيست [ 37 ] و مانند گفتار امير علىّ بن مقرّب در شكايت از قومش :

مرا جز خرد و برترى در علم گناهى نيست و گناهى جز بزرگى و خانه بلندى كه در قبيله ربيعه دارم نمى‏باشد [ 38 ]

[ 37 ] اين شعر ، شعر پنجم از قصيده ابو العلاى معرّى است كه چهل و يك بيت است به سقط الزند ، جزء اوّل ، صفحه 110 ،

چاپ 1286 ، رجوع كنيد .

[ 38 ] اين شعر از قصيده‏اى است كه شامل هفتاد و دو بيت است و اين بيت بيستمين شعر از آن قصيده مى‏باشد . ( به صفحه 372 ) ديوان امير جمال الدين علىّ بن مقرب العيونى شاعر بزرگ مشهور بنگريد و همين ديوانش در سال 1383 در مصر با تحقيق و شرح عبد الفتّاح محمد الحلو ، چاپ شده است ) بايد بدانى كه اين ديوان پيش از اين يكبار ديگر در شهر بمبئى سال 1310 چاپ شده است جز اين كه كمبودهاى فراوانى در آن وجود دارد اگر اين شعر را از اين چاپ خواستى به صفحه 381 بنگر و شرح آن بيت در آن شرح چنين است « حجى به معناى خرد است ، و برع الرجل به ضم و فتح ( را ) وقتى است كه مرد

[ 171 ]

در اين كلمه هشدارى بر زشت بودن حسد است و اين كه داشتن حسد و خشمگين شدن بى جهت و بدون دليل نشانه پستى مى‏باشد چون خشم شايسته آن است كه از شخص مورد خشم خطايى و خلافى سرزده باشد ، امّا خشم بدون دليل از باب نهادن چيزى در غير جاى خودش مى‏باشد اين كار بيرون رفتن از حكم عقل و جدايى از انسانيّت است ، و توفيق از خداست .

كلمه بيست و دوّم گفتار آن حضرت ( ع ) : منع الموجود سوء الظّن بالمعبود .

نبخشيدن آنچه موجود است بدگمانى به خداوند است .

شارح گويد : جلوگيرى از بخشش آنچه هست دليل بخل است و آن ممانعت از چيزى است كه بيرون كردن آن از مال سزاوار است به صورتى كه بر حسب قانون شايسته باشد و رعايت آن در كامل شدن فضيلت پاكدامنى مؤثّر است ، امّا بدگمانى به خدا تصوّر كردن خداست به گونه‏اى كه سزاوار نيست ذاتا تصوّر شود يا ذاتش را داراى صفاتى بداند كه واجب است خدا را از آنها منزّه بداند ( از قبيل منع فيض و بخل و غيره ) ، مقصود از اين كلمه توضيح اين مطلب است كه از جمله اسبابى كه موجب مى‏شود مانع از بخشيدن موجود گردد و آن را در راهش خرج نكند و به كسى كه استحقاق دارد نبخشد تصور نكردن آفريدگار روزى دهنده است به گونه‏اى كه سزاوار مى‏باشد و تصور كردن اوست چنان كه شايسته نيست ( مثل اين كه در روزى دادن او شك كند و غيره ) جز اين كه امام ( ع ) لفظ ملزوم را كه بدگمانى است بر لازمش كه منع موجود است از باب مجاز اطلاق كرده است ،

توضيح آن اين است كه صورت شايسته‏اى كه بايد باور داشته باشد اين است كه مصرف كردن مال در راههاى خودش او را مهيّا مى‏سازد تا به مستحق بودن انسانهايى چون خودش معتقد شود و اين كه خداى او بخشنده و كريم مطلق است و بخشش عالى او به خاطر امرى كه از سوى او فوت شود توقفى ندارد و كاستى بر ذاتش عارض نمى‏شود بلكه مربوط به كامل

بر ياران خود در دانش و غير آن برترى يابد » و آنچه گفته ما را در اين مورد كه چاپ اول كتاب ناقص است . ثابت مى‏كند اين است كه قصيده‏اى كه بدان اشاره رفت كه در چاپ دوّم هفتاد و دو بيت است در چاپ اوّلش جز 57 بيت چاپ نشده است بى آن كه اشاره‏اى كند بر اين كه قصيده شامل شعر بيشترى است و شرح آن به ديدن هر دو چاپ و خواندن مقدّمه چاپ دوم موكول مى‏شود .

[ 172 ]

بودن استعداد كسى است كه احسان او را مى‏پذيرد و آن را كامل كند به اين كه عقل را به كار گيرد تا هر چيز را به جاى خود بگذارد ، ( يعنى قابليّت قابل ، شرط در احسان و انعام خداست مترجم ) .

پس هر گاه آن عقيده را از دست بدهد لازمه‏اش آن است كه خدا را آن گونه كه سزاوار است نشناخته است ، و هر كه خداى را آن طور كه شايسته است نشناسد تصوّر او خالى از اين نيست كه خدا را به حالاتى كه شايسته بخشندگى او نيست متّصف گرداند و او را به صورتهايى كه با كمال جود او سازگار نيست وصف كند مثل اين كه خدا را به پادشاهان دنيا و ثروتمندان تشبيه كند آنهايى كه بخشيدن و نبخشيدن و باليدن به گردآورى مالها و زيادى و ذخيره كردن آن نسبت داده مى‏شوند ، و با كاستى و نبودن آن زيان مى‏برند ، محقّقا از صفات اينان و عادتهاى جاريشان گردآورى مالهايى است كه پايدارى منصبها و كارهايشان به آن بستگى دارد ، و محروم كردن بسيارى از افراد مستحق و توجّه نكردن بيشتر آنها به درويشان و تهيدستان و اين تشبيه ذات حق به انسانهاى ياد شده بدگمانى به اوست چون اعتقادى خلاف واقع مى‏باشد و لازمه‏اش پيروى كردن نفس امّاره به بدى است كه حكم مى‏كند مال همان كمالى است كه سزاوار است آن را طلب كرد و به دست آورد ، و نتيجه كارهايى است كه لازم است به دست آيد و بطور كلى بخشش براى كسى كه مال را محترم و عزيز مى‏دارد موجب فقر و نيازمندى است و روا مى‏دارد كه به شخص مستحق چيزى ندهد و به كسى كه آمادگى كمال را دارد كمال نبخشد همه اينها نشأت گرفته از درست نشناختن خداست و اين كه خدا را به گونه‏اى تصوّر كرده كه شايسته نمى‏باشد اين تصوّر موجب منع كردن موجودات فانى و بستن راههاى خيرات هميشگى است و مانع از بالا رفتن به مقامات والاست ، و هر كس شيطان همنشين او باشد بدهمنشينى است 39 و آنان را چه شده است اگر به خدا و روز قيامت ايمان مى‏آورند 40 . به وسيله تصوراتى كه مناسب با خواسته دستورات دينى است و از آنچه خدا روزيشان كرده است انفاق مى‏كنند 41 مطابق آن مناسبتهاى عقلى « و خداوند به آنان داناست 42 » و به تفاوت درجاتشان آگاه است و نيز درجات استحقاق آنها را مى‏داند پس فرو مى‏فرستد به اندازه‏اى كه مى‏خواهد 43 همانا او

-----------
( 39 ) نسا ( 4 ) آخر آيه 38 و اول آيه 39 .

-----------
( 40 ) نسا ( 4 ) آخر آيه 38 و اول آيه 39 .

-----------
( 41 ) نسا ( 4 ) آخر آيه 39 .

-----------
( 42 ) نسا ( 4 ) آخر آيه 39 .

-----------
( 43 ) از آيه 27 سوره شورا گرفته شده و به اوّل آن ( ف ) افزوده است .

[ 173 ]

استوار كار و داناست 44 . و در اين كلمه اشاره است به اين كه كوشش در به دست آوردن شناختن ممكن كه در خور خداوند باشد واجب است تا با آن شناخت سلامتى از صفت پست بخل را كه موجب محروميّت در دنيا و آخرت است به دست آورد ، و خدا سر پرست توفيق است .

كلمه بيست و سوّم گفتار آن حضرت ( ع ) : العداوة شغل القلب .

دشمنى ورزيدن موجب بازداشته شدن دل از كارهاست .

شارح گويد : معناى عداوت و دشمنى قبلا روشن شد و آن صفت پستى است كه در مقابل فضيلت صداقت مى‏باشد و دو صفت ضد و در مقابل هم مى‏باشند ، امّا ثابت كردن آنچه از اين كلمه قصد شده است اين است كه دشمنى قلب را ناراحت مى‏كند و موجب خشم پايدار است . و معلوم شد كه خشم جنبش نفس است كه به سبب ميل به انتقام گرفتن خون دل به جوش مى‏آيد ، و هر گاه خشم ، ثابت و هميشگى باشد آن جوشش در هر زمان و لحظه‏اى تازه مى‏شود و رنجش و كار بزرگى براى قلب است كه او را از بقيه كارهاى واجبش منصرف مى‏كند ، و اگر خواستى آن را با نظر ديگرى دقيقتر از اين نظر بر مطلبى كه دقيقتر از اين معنى است حمل كن و آن معنى اين است كه دانستى در اصطلاح عارفان گاهى از قلب به نيروى عقلانى كه محلّ علوم كلى است تعبير مى‏شود آنگاه دانستى كه دشمنى كينه راستى است كه شخص با آن مى‏كوشد وسايلى را كه شخص مورد كينه را مى‏آزارد جمع كند و هر گاه چنان باشد شغل بودن دشمنى براى قلب روشن است چون همت گماشتن نفس به جمع كردن اسباب آزار شخص مورد بغض و به دست آوردن آن اسباب و انديشيدن نفس در چگونگى به دست آوردن آن و چگونگى رهايى و سالم ماندن از مكر و حيله دشمن و دورى از آن شغلى است كه قلب را سرگرم مى‏كند و از توجّه كردن آن به هدفهاى درست كه كوشش در آنها واجب است منصرف مى‏سازد ، و چون راز اين كلمه بر تو آشكار شد بايد بدانى كه اين كلمه هشدار بر رها كردن اين سرگرمى قلب است و رها كردنش آن است كه ريشه اين سرگرمى را كه دشمنى است قطع نمايى چون دشمنى صفت پستى است كه

-----------
( 44 ) انعام ( 6 ) آخر آيه 139 .

[ 174 ]

بودنش مستلزم نبودن فضيلت صداقت است كه صداقت موجب متحّد شدن با واحد حقيقى است و آن سبب خوشبختى دنيا و آخرت مى‏باشد .

كلمه بيست و چهارم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا حياء لحريص .

حريص را حيا و آزرم نيست .

شارح گويد : معلوم شد كه حيا محصور كردن نفس است از ترس آن كه به كارهاى زشت دست نزند و به خاطر پرهيز از نكوهش و ناسزاى راست است ، و حرص نكوهيده همان تلاش زياد در به دست آوردن امور نابود شدنى است مانند به دست آوردن مال و جمع آن و كوشش در به دست آوردن لذّتهاى حاضر خيالى كه در حقيقت دفع بيماريهاست ، و چون اين دو معنى را تصور كردى بر تو آشكار مى‏شود كه چرا ميان آن دو ضديّت وجود دارد چون كسى كه در به دست آوردن مال و لذّت بكوشد از خشكى و درشتى صورت كه با آن قدرت بر نزاع و دشمنى و لجاجت در وقت خريد و فروش و جز آن از تصرّفات را دارد ، جدا نمى‏باشد ، و هر گاه چنان باشد از انجام دادن كارهاى زشت بيمى ندارد و او را از نكوهش پرهيزى نباشد ، و به دشنام و ناسزا اهميّتى نمى‏دهد ، و لازمه آن بى حيايى مى‏باشد بى حيايى بطور كلى از حرص منبعث مى‏شود ، و چون حيا و حرص با هم قابل اجتماع نيستند و دانستى كه حيا فضيلتى است كه از شاخه‏هاى عفّت و پاكدامنى است و عفّت جزيى بزرگ از اجزاى عدالتى است كه به وسيله آن دو نيروى عملى و نظرى انسان كامل مى‏شود . اى برادر بر تو واجب است كه از حرص دورى كنى پس از آن كه بر همراه داشتن فضيلت حيا حرص ورزى و حيا را محافظت كنى اگر در تو موجود است و اگر موجود نيست پس بايد حرص تو بر اين باشد كه چرك حرص را از وجودت بشويى تا حيا را به دست آورى ، خدا ما و شما را بر آنچه موجب نزديكى به او مى‏شود توفيق دهد ، همانا خداوند بخشنده و كريم است .

كلمه بيست و پنجم گفتار آن حضرت ( ع ) : البخل جامع لمساوى العيوب

[ 45 ] . حسد تمام عيبهاى بد را در خود گرد آورده است .

 

[ 45 ] شارح ( ره ) در نهج البلاغه شرحى بر اين كلمه دارد كه به خواست خدا در آخر كتاب بيان خواهيم كرد .

[ 175 ]

شارح گويد : ماهيّت بخل را قبلا شناختى ، و منظور از مساوى عيوب عيبهاى زشت مى‏باشد و پيش از آن كه منظور امام ( ع ) را توضيح دهيم درجات بخل را كه چهارتاست ياد مى‏كنيم :

1 جلوگيرى از آنچه سزاوار است به مستحقى كه غير خود اوست داده شود اين حالت پايين‏ترين درجات بخل است .

2 جلوگيرى آنچه سزاوار است به مستحق بخشيده شود و آن مستحق شخص خودش مى‏باشد و اين سخت‏تر از اولى است ، چون خوددارى از بخشش به خودش كه طبعا بايد خود را بر ديگران از اين نظر برترى دهد سخت‏تر از نبخشيدن به ديگرى است چون مالى را كه از بخشيدنش ممانعت مى‏كند و در به دست آوردنش كوشيده است جز براى خودش نبوده .

3 منع از بخشش آنچه سزاوار است ديگرى به غير او كه مستحق است ببخشايد و اين سخت‏تر از دوّمى است ، زيرا دوستى او نسبت به آنچه كه خيال مى‏كند مالك اوست آسانتر از منع كردن چيزى است كه مالك آن نيست چون تصوّر بهره بردنش به آنچه مالك است ممكن است . امّا اين تصوّر در مورد چيزى كه مالك نيست وجود ندارد ،

4 منع كردن از بخشش آنچه براى ديگرى شايسته است به مستحقّى كه خود اوست ببخشد و اين سخت‏ترين درجات بخل است و دارنده آن دورترين مردم از تراوش خير از اوست ، زيرا اين مرتبه ، آن سه مرتبه اول را نيز در بر دارد با مقدارى بيشتر چون سزاوارترين مستحق را از چيزى كه دورترين اشيا از ملك اوست منع كرده است ، درجات ياد شده درجات بخل بود ، امّا موجبات آنها چيست ؟

بايد بدانى كه سبب درد و درجه‏اى كه در آن مالش را از خودش و ديگرى منع مى‏كند بيشتر چيزى كه در آغاز به نظر مى‏رسد ترس از درويشى است و پرهيز از نيازمندى به كسى مى‏باشد اين حالت نشأت گرفته از بدگمانى به خداست چنان كه پيش از اين دانستى تا اين كه بر حسب تكرار و عادت ملكه و اخلاق شود در اين موقع با منع كردن رعايت آن اسباب برايش نمى‏ماند و به قلبش هم خطور نمى‏كند بلكه آن جلوگيرى كردن طبيعت او مى‏شود ، و امّا در آن دو درجه باقى كه در آنها مال ديگرى را از خود و ديگرى منع مى‏كند براى اين است كه چون آن ملكه ياد شده برايش حالتى شده و برايش به صورت اخلاق در آمده وقتى مى‏بيند ديگرى بخشش مى‏كند به حكم نيروى واهمه فرض مى‏كند كه او خود بخشش مى‏نمايد و آن را انجام مى‏دهد در اين صورت از آن فرض نفرت طبيعى بدو ملحق مى‏شود كه با آن نفرت به زشتى آن بخشش از بخشنده‏اش حكم مى‏كند و دوست دارد كه نبخشد تا مطابق طبيعتش باشد و پيوسته سرزنش به گوشش مى‏زند و او را به تجاوز كردن از اندازه‏اش كه لازم است در همان حدّ توقف كند و مانند آن نسبت مى‏دهد از امورى كه طبيعتش را متنفّر مى‏كند تا ديگر بار . چنان بخششى نكند و در آن زياده روى ننمايد و هر گاه آن را شناختى پس مى‏گوييم :

مقصود از اين كلمه توضيح آن است كه صفت پست بخل مستلزم صفات پست زشت مى‏باشد و روشن شد كه جنس صفات پست چهارتاست ، نادانى ، آز ، ترس ، ستم ، و ما توضيح خواهيم داد كه اين چهار صفت پست لازمه صفت پست بخل مى‏باشد و در جاى خودش موجود است ، امّا جهل كه مقصود ما از آن در اين جا جهل مركّب است به اين دليل است كه بر تو معلوم شد شخص بخيل قصورش از خداوندش اين است كه او را به حالات و صفاتى متّصف مى‏كند كه سزاوار جود او نيست و به كمال وجود او ملحق نمى‏شود اين حالات عبارتند از تشبيه كردن او به مخلوقاتش كه از مال و ثروت بهره مى‏برند و از نبودن آنها زيان ،

اين عقيده اعتقادى خلاف واقع است و حقيقت جهل مركب همين است ، امّا طمع عبارت از چيره شدن حرص بر جمع كردن امور لذّت بخش براى بدن و فرو رفتن در آنهاست و بيرون شدن از آن به آنچه سزاوار نمى‏باشد .

و پوشيده نماند كه لازمه بخل چيره شدن حرص است در گرد آورى امور لذّت بخش مالى و فرو رفتن در آن و بيرون شدن به اندازه‏اى كه نهى شده است ، و پيش از اين دانستى كه حقيقت ترس ترسيدن از چيزى است كه شايسته ترس نمى‏باشد .

و پوشيده نماند كه شخص بخيل هميشه از درويشى مى‏ترسد و از پديد آمدن رويدادها در مالش ترسان است بطورى كه نظير آن ترس به غير او نسبت داده نمى‏شود و آن ترس از چيزى است كه شايسته ترسيدن نمى‏باشد ، زيرا آنچه خود را از آن نگهدارى مى‏كند بى ترديد از امورى است كه موجود است و فاسد و هر كه بترسد از آنچه وجودش قطعى است و اميدوار باشد كه فاسد نشود محقّقا از چيزى ترسيده است كه ترس از آن روا نيست و آن عين جبن مى‏باشد ، امّا در مورد حقيقت ستم قبلا دانستى كه ستم رسيدن به مال زياد است از جايى كه شايسته نيست و بطورى كه سزاوار نمى‏باشد و لازمه‏اش فزون خواهى چيزى است كه براى خودش مفيد است و كم خواهى براى ديگرى است و پوشيده نماند كه آن حالت لازمه بخل مى‏باشد زيرا بخيل به اين سبب كه حرص و جهلش بر او چيره است ، از هر راهى در فزون خواهى مى‏كوشد و به گردآورى مال از جايى كه شايسته نيست مى‏پردازد ، چون خيال كاذب او حكم مى‏كند كه آن فزون خواهى از امور شايسته مى‏باشد . هر گاه ثابت شد كه ريشه‏هاى صفات پست چهارگانه از بخل جدا نيست و در جاى خودش موجود است صفات پستى كه لازمه اوست نيز چنان است و در مى‏يابى كه دروغى را كه سر آمد نفاق است از طمع عارض مى‏شود هر گاه طمع او را در آنچه مى‏طلبد به طرف آنچه شايسته نيست به گونه‏اى ناپسند و نامطلوب خارج سازد مانند دروغها و حيله‏هاى باطل و غير آن و مانند جرأت و عادت كردن به غارت اموال و ريختن خونها و هلاك كردن جانها كه از طبيعت ستم نشأت مى‏گيرد ، و مانند روى گرداندن از آنچه انجامش واجب است مثل حفاظت از ناموس و دفاع از آن و كوتاهى كردن در آنچه قيام به آن سزاوار است مثل سياستها و اجراى احكامى كه اجرايش لازم است و اجراى آن لازمه بزرگ همتى است و قصور و كوتاهى كردن در آن امور جبن و ترس ياد شده مى‏باشد و مانند نقصان نابود كننده كه لازمه نادانى است و عيبهاى زشت ديگر و خلاصه هر گاه در انواع صفات زشت و عيبهاى بد بيانديشى مى‏يابى كه همه آنها از اين چهار صفت پست سرچشمه مى‏گيرند . و شايسته است از اين كلمه به خود آيد و بر وجوب فراز از اين صفت پست اقرار كند و صفحه نفس را از چرك آن بشويد تا از آنچه لازمه اين صفات پست و زشت است و از عيبهاى بدى كه همراه آن مى‏باشد سالم بماند پس براى به دست آوردن امور خوب ماندنى اهليّت و شايستگى يابد به اين اميد كه از افراد رستگار شود و خدا به سوى خانه آرامش فرا مى‏خواند و هر كه را خواهد به راه راست هدايت مى‏كند 46 .