شرح بر صد كلمه أمير المؤمنين

شيخ كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى
مصحح : مير جلال الدّين حسينى ارموى محدّث
ترجمه : عبد العلى صاحبى

- ۱۹ -


فصل سوّم در مباحثى است كه به آداب و موعظه‏ها و حكمتهاى خير خواهانه مربوط است

و اديان الهى بر آن اتفاق نظر دارند و دلايل عقلى درستى آن را ثابت كرده است و آن شصت و چهار كلمه است .

كلمه نخست گفتار آن حضرت ( ع ) : اكرم النسب حسن الادب .

گرامى‏ترين تبار نيكويى ادب است .

شارح گويد : نسب چيزى است كه انسان بدان نسبت داده مى‏شود كه عبارت از پدران او يا شاخه‏اى از پدرانش است يا كمالى روحانى يا جسمانى مى‏باشد ، و اشتقاق ادب از مأدب است و آن فراخواندن مردم به غذاست و مقصود از آن در اين جا همان است كه از معناى رياضت در قسم اوّل فهميدى ، و آن اين است كه شناختى هر گاه براى نيروى حيوانى كه در انسان سر چشمه ادراكها و كارهاى جزيى است ملكه اطاعت از دستورات نيروى عقلانى نباشد مانند حيوانى است كه تربيت نشده باشد و شهوت و خشم اين حيوان او را فرا مى‏خواند و اين دعوت بر حسب اين است كه نيروى خيال و واهمه آن دو ( شهوت و خشم ) را بر مى‏انگيزاند به آنچه متذكّر مى‏شوند ، و بر حسب آنچه حواس ظاهرى ، آن دو ( شهوت و خشم ) را به امور ملايم و مطابق ميل حيوان مى‏كشاند پس حركات گوناگون حيوانى را بر اساس آن عوامل انجام مى‏دهد و در به دست آوردن مقاصد خود بر نيروى عقلانى حاكم و مسلّط مى‏شود در نتيجه به صورت نفس امّاره در مى‏آيد و نيروى عاقله فرمانبردار او مى‏شود امّا اگر نيروى عقلانى را با جلوگيرى كردن امور خيالى و موهومى و احساسها و كارهايى كه نيروى شهوت و خشم را به كار ناشايست بر مى‏انگيزد ادب كند ، و به آنچه خواسته عقل عملى است مجبور نمايد به صورتى در مى‏آيد كه فرمانبردار او شود و در خدمت آن قرار گيرد و دستوراتش را اطاعت كند و زير سايه پرچمهايش حركت نمايد و معناى نيكويى ادب به اين صورت محقّق مى‏شود .

و چون مطالب ياد شده را شناختى بايد بدانى كه اگر چه آدمى در منسوب بودن به پدران و ريشه‏هاى كريم مباهات مى‏كند لكن دانستى كه اين افتخار ، باليدنى خيالى است كه نشان دوست داشتن دنياى فناپذير مى‏باشد و مستلزم آن است كه به كمال يا كمالاتى شرافت يابد كه براى كسى كه بدان شرافت دست يافته است حاصل نشده ( گذشتگانى كه آدمى به علم و قدرت و شوكت آنها فخر مى‏كند ) بلكه در ميان گذشتگان كسانى كه به آن شرف منسوب بوده‏اند از خودشان تجاوز نكرده است بلكه بزرگوارانه‏ترين ريشه و تبارى كه آدمى بدان منسوب مى‏شود ادب است چون موجب خير هميشگى است و انسان را به خوشبختى پايدار مى‏رساند ، و بلندى مقام و بزرگى حقيقى بدان حاصل مى‏شود ، دليل اين كه امام ( ع ) كلمه را به لفظ كرم اختصاص داد نه چيز ديگر اين است كه حضرت در اين جا تبار و ريشه را توضيح مى‏دهد ، و عربها ريشه‏ها و پدرانى را كه فرزند نجيب تربيت مى‏كنند به كرم اختصاص مى‏دهند .

پس درباره كسى كه از او كارهاى خوب سر مى‏زند و او را سابقه اصيل و ريشه‏اى در آن خير باشد مى‏گويى : او داراى ريشه‏اى كريم است ، و اين عمل كار پدران بزرگوار اوست ، به همين خاطر امام ( ع ) در اين جا آن را به لفظ كرم اختصاص داد نه شرف و عزّت و ديگر الفاظ و علّت اين كه امام ( ع ) ادب را اختصاص داد نه كمال علمى يا ديگر كمالات بزرگ را اين است كه هر گاه ادب آن گونه كه شايسته است تحقّق يابد باقى كمالات را به همراه دارد ، و نسبت دادن به آن مشهورتر است چون به طبيعت عموم مردم نزديكتر مى‏باشد .

پس دانستى كه كريمترين درجات تبار درجه نيكويى ادب است . و خداى تعالى توفيق دهنده است تا آدمى به زيور ادب آراسته شود ، و خداست كه از او كمك گرفته مى‏شود .

كلمه دوّم گفتار آن حضرت ( ع ) : بالبرّ يستعبد الحرّ .

با نيكى كردن ، آزاد مرد به بردگى در مى‏آيد .

شارح گويد : برّ نيكى كردن است و معناى حرّ را دانستى و مقصود از آن در اين جا رها بودن از ريسمان بندگى است و يستعبد يعنى كسى را به عنوان بنده مى‏گيرد به اين سبب كه معناى بندگى در او هنگام نيكى كردن محقّق مى‏شود و آن فروتنى و اظهار كوچكى كردن است و براى اين كه هدف مطلوب از دادن بها در خريدن بنده تنها بهره‏ورى از خدمت و كارهاى اوست و همچنين هر گاه به شخص آزادى بطور كامل احسان شود گاهى بهره‏وريش به سبب آن احسان يا بهره او دنيوى است مانند خدمت و فرمانبرداريش و كارهايى كه انجام مى‏دهد ، يا اخروى است كه همان نزديك شدن به خداى تعالى و فرمانبردن از دستورات دين و واداشتن بر آن است ، و گاهى عمومى‏تر از بهره بردن است مانند احسانى كه از لطف الهى بر افراد لايق و آماده صادر مى‏شود اما علّت آن فرمانبردارى و ثبوت بندگى اين است كه امر سودمند و لذّت‏بخش را درك مى‏كند و نيروى شهوانى كه خواستار درك ملايم از آن امر سودمند است بر انگيخته مى‏شود و تصوّر اين كه فروتنى و خاكسارى در محقق شدن آن امر سودمند تأكيد مى‏كند يا انتظار نيكى بيشتر دارد يا پاداشى براى آن نيكى و احسان مى‏باشد يا امرى همگانى‏تر از آن است مانند فروتنى عارفان به خاطر آگاهى كه نسبت به كبريايى و بزرگى ذات حق دارند و دليل اين كه امام ( ع ) در اين جا مخصوصا حرّ را ياد كرد اين است كه شخص آزاد كه از بندگى و نسبت دادنش به بندگى كسى بدش مى‏آيد هر گاه با نيكى بنده شود ، شخصى كه حرّ نيست سزاوارتر است كه با نيكى برده شود و اين نوع گفتار از باب خلاصه گويى بسيار پسنديده مى‏باشد ، و ممكن است كه حرّ در اين جا بر كسى كه داراى فضيلت حريّت است حمل شود بنابر اين در اختصاص دادن حرّ به ياد كردن توجيه ديگرى است و آن اين است كه : هر كس در باطنش فضيلت حريّت باشد و مورد احسان قرار گيرد ناگزير است بدان اقرار كند و اشاره مى‏كند كه آن نيكى پاداش متقابل ندارد پس ذليل و خاضع و از آن منفعل مى‏شود به گونه‏اى كه معناى بندگى درباره او محقق مى‏شود و آن بر عكس كسى است كه در او اين فضيلت ( حريّت ) وجود ندارد چون گاهى مال را به حق از راه خودش نمى‏گيرد پس اگر بطور كامل بدو نيكى شود ممكن است كه اقرار به پاداشى نكند . پس فروتنى از او سر نمى‏زند و بندگى درباره او محقّق نمى‏شود پس حرّ به اين معنى به جهتى از اوّلى اخصّ و از جهتى اعمّ و كلّى‏تر مى‏باشد ، دليل اخصّ بودنش اين است كه در حرّ به معناى نخست ، گاهى فضيلت حريّت هست و گاهى نيست و دليل اعمّ بودنش اين است كه هر كس داراى فضيلت حريّت باشد گاهى بنده است و گاهى بنده نمى‏باشد .

در اين كلمه هشدار بر نيكويى نيكى و تشويق به آن مى‏باشد چون عادت كردن به نيكى موجب مى‏شود كه آدمى از دوست داشتن مال منصرف شود و تندى نيروى شهوانى را در طلب مال بشكند و لازمه‏اش فضيلت كرم و بسيارى از فضايلى است كه از شاخه‏هاى ملكه عفّت مى‏باشد با خيرات مختلفى كه در آن موجود است مانند اين كه همّت مردم نيكوكار جمع مى‏شود و نازل شدن رحمت و بركت را بر صاحب بخشش از خدا مى‏خواهند و ذهن بيشتر نيكوكاران و بخشندگان در آغاز عادتشان به كار خير و احسان منفعل مى‏شود مانند شكر و ستايش و اظهار ذلّت مردم براى آنها و فروتنى و خدمت به آنان ، ناگزير امام ( ع ) هشدار مى‏دهد بر خوبى نيكى به اين كه يادآورى فرموده است كه نيكى كردن سبب و عامل بنده شدن آزادگان مى‏باشد پس اگر شخص نيكوكار از آن متأثّر شود برايش بزودى روشن مى‏گردد كه در نيكى چه قدر خيرات وجود دارد كه لازم است به دست آيد و اين درخت پسنديده چه مقدار ميوه گوارا دارد كه پاكيزه و چيدنى است ، و خدا سر پرست توفيق است .

كلمه سوّم گفتار آن حضرت ( ع ) : الجزع عند البلاء تمام المحنة .

بى تابى در هنگام مصيبت آزمايش كامل است .

شارح گويد : قبلا دانستى كه جزع بيمارى نفسانى است كه با تصوّر از دست دادن محبوب يا فوت شدن خواسته عارض مى‏شود و بلا در اين جا به معناى امتحان به وسيله كار ناخوش آيند است اگر چه گاهى هم امتحان به كار خير مى‏باشد چنان كه گفته مى‏شود امتحان كرد او را امتحان نيكويى و همچنين محنت نيز آزمايش به كار نامطبوع مى‏باشد ، و مقصود از اين كلمه توضيح اين مطلب است كه هر كس برايش آزمايش به امر مكروهى مقدّر شده است به حكم ذات حق مورد آزمايش قرار مى‏گيرد و به سبب آن نفسش متالم شود ، آن تألم امتحانى ديگر است كه بايد خود را آماده آن كند علاوه بر امتحان اول كه دفعش از خودش واجب بود و بخواهد كه برايش مسلّم و مقدّر نشود و امتحانى كامل باشد ، و لازمه اين كلمه نهى از بى تابى است چون امام ( ع ) توضيح داد كه شخص جزع كننده كه با جزع از امتحان مى‏گريزد مانند همان بلا را با بى تابيش به طرف خود كشانيده است .

سپس بايد بدانى كه سبب جزع آزمندى بر به دست آوردن لذّتهاى جسمانى و تمايل بر باقى ماندن شهوتهاى بدنى و افسوس بر از دست دادن آنهاست و كسى كه مى‏پندارد لذّتهاى به دست آمده برايش ماندنى و ثابت است بر آن لذّات جسمانى مورد علاقه‏اش بى تابى مى‏كند و همه چيزهايى را كه از دست داده و در طلب آنهاست ناگزير بايد به دست آورد و ملك او شود و همه اين امور ( پندارها ) ياد شده نشان بى خبرى و غرور او مى‏باشد چون اگر با چشم بصيرت خود ، حقّ را بنگرد و به باطن خالص خويش توجّه كند و با خود منصفانه رفتار كند خواهد دانست كه همه آنچه در جهان طبيعت است بى ثبات و بى دوام است و آنچه با دوام است همان است كه در عالم بالا مى‏باشد پس در امر محال طمع نمى‏كرد و آن را نمى‏طلبيد و هر كه طمعش را از چيزى قطع كند و از نبودن آن غمگين نشود بلكه در خواسته‏هاى بى عيب بكوشد و همّتش را منحصر به كسب دوست داشتنيهاى ماندنى كند و از آنچه طبعا پايدار و ماندنى نيست روى بگرداند و هر گاه چيزى از آنها به تبع برايش حاصل شود در جاى خودش بنهد و از آن به اندازه‏اى كه ناگزير است در دفع كردن دردهاى معيّن و مشخّص ( آمار شده ) يعنى گرسنگى و برهنگى و ترك فزون خواهى و مباهات كردن به آن اكتفا كند ، و با خود از زياده جويى آن سخن نگويد و مانند آنها را آرزو نكند تا هر گاه از آن جدا شود بر آن افسوس نخورد چون هر گاه آن كار را بكند ايمن مى‏شود و بيتابى نمى‏نمايد و به سعادت اخروى و درجات والا مى‏رسد ، و هر كه در آن سفارش نيانديشد خويش را به آنچه ياد كرديم درمان نكند همواره در بى تابى است ، چون در هر زمانى خواسته‏اى از او فوت مى‏شود و محبوبى را از دست مى‏دهد زيرا اين حالت از لوازم جهان طبيعت مى‏باشد .

و هر كه طمع داشته باشد كه آنچه تباه شدنى است تباه و فاسد نشود . طمع در امر محال كرده و پيوسته در نا اميدى است ، و شخص نوميد همواره غمگين و غمگين در بدبختى دائمى به سر مى‏برد و هر كه جامه خشنودى كه عادت خوبى است برتن كند و راضى باشد به آنچه مى‏يابد و بر چيزى كه از دست مى‏دهد اندوهگين نشود همواره خوشبخت و شادمان است و خشنودى خدا بزرگترين نعمتهاست ، و رستگارى بزرگى مى‏باشد .

بايد بدانى كه بى تابى امر طبيعى و ضرورى نيست بلكه چيزى است كه انسان خيال مى‏كند و خود آن را ايجاد مى‏كند چون اگر طبيعى و ذاتى باشد از او جدا نمى‏شود در صورتى كه گاهى از او جدا مى‏شود و به حالت رشك و شادمانى بر مى‏گردد و آن امرى مشهود است چنان كه بسيارى از افراد را مى‏بينيم كه فرزندان و عزيزان و دوستان و ياران را از دست مى‏دهند و سخت بر آنها بى تابى مى‏كنند سپس در آن حالت باقى نمى‏مانند و به حالت شادمانى و رشك و شگفتنى و خنده باز مى‏گردند .

و همچنين كسانى را كه مال و ساخته شده‏ها و به دست آورده‏هاى خوب را از دست داده‏اند مى‏بينيم كه پس از بى تابى زياد بر فقدان آنها همه را فراموش مى‏كنند و به حالت شادمانى بر مى‏گردند در اين صورت بى تابى از عوارض بر طرف شدنى است كه به شخص خاصّى اختصاص ندارد پس بعد از آن كه شخص خردمند بر حقيقت بى تابى و عوامل آن و اين كه بنابر آنچه ياد كرديم جزع به شادمانى بر مى‏گردد آگاه شد عذرى برايش وجود ندارد .

بار خدايا سلامت ماندن از كيفرت را به ما عطا كن و اگر بلايى بر ما مقدّر فرمودى به ما شكيبايى الهام فرما ، و پرده‏اى كه بر عيبهاى ما افكنده‏اى بر ندار و خشنوديت را بر ما افاضه فرما ، و براى ما رهبرى و هدايت يافتن در كارمان را آماده گردان 1 .

كلمه چهارم گفتار آن حضرت ( ع ) : رحم اللّه امرء قال خيرا فغنم او سكت فسلم .

خداى بيامرزد مردى را كه سخن خيرى بگويد و بهره ببرد يا سكوت كند و سالم بماند .

شارح گويد : غنيمت همان فئ است « غنيمتى كه در جنگ گرفته مى‏شود » ،

و امام ( ع ) در اين جا آن را در به دست آوردن ستايش و پاداش و غير آن از خوبيها به كار برده است ، دليل اين كه گفتار ، خير ناميده شده اين است كه هر چه وسيله‏اى براى كار خير باشد خير است ، اگر چه نسبت به آنچه وسيله خير است امر عرضى باشد ، مقصود امام ( ع ) از اين كلمه اين است كه با دعاى مورد اطمينانش خواستار نزول رحمت الهى مى‏شود و آن دعا در مورد بنده‏اى كه زبانش را نگاه دارد و اختيار آن را به عقل دهد كه جز به خير سخن نگويد ،

ردّ نمى‏شود و روشن شود كه بهترين سخن آن است كه مربوط به اصلاح كردن امر معاد [ 2 ] يا چاره انديشى زندگى باشد به گونه‏اى شايسته كه قانون عدالت در آن رعايت شود و اين فضيلت عدالت كه پيش از اين بيان شد خواسته شد چون هر گاه چنان كند سخن گفتن از ساكت ماندن برايش بهتر است زيرا با آن كار بهره دنيا و آخرت برايش حاصل مى‏شود و خوشبختى دو جهان را به دست مى‏آورد سپس امام ( ع ) در آن مطلبى گنجانده است كه هر كس نمى‏تواند قصد سخن خير كند بلكه در سخنش هنگام تكلم به جايى مى‏رسد كه به گفتار دروغ و نادرست و بيهوده و آزار دهنده و غير آن كه رذيلت است مى‏رسد ، سخنانى كه

-----------
( 1 ) كهف ( 18 ) آيه 8 .

[ 2 ] چنين به نظر مى‏رسد كه اين مطلب از گفتار امير مؤمنان عليه السلام گرفته شده است : « بر خردمند روانيست كه جز در مورد سه چيز شاخص باشد ، تأمين زندگى ، يا گام برداشتن براى رستاخيز ، يا لذّتى كه حرام نباشد » .

[ 196 ]

خيرى ندارد و نشأت گرفته از انديشه نيست و دوام ندارد و فقط از استوار نبودن عقل و كم خرديش سر مى‏زند ، چون بجاست كه سخن را طورى به كار برد كه جهات مصلحت در آن باشد پس از سخن گفتن ساكت شود چون با خاموشى سلامتى دنيا و آخرت را به دست مى‏آورد و سلامتى يكى از دو بهره مى‏باشد ، امّا سلامتى در دنيا به اين دليل است كه بيشتر از كسانى كه ادّعا دارند عقلشان كامل است و به همه فضيلتها منسوب مى‏باشد خورشيد پاكى بر جانهايشان مى‏تابد و وجود آنان به آرايش حق شادمان مى‏شود پس نيروهاى حركت دهنده را رها مى‏كنند و رازهايشان را در الفاظ و رموزى آشكار مى‏نمايند كه فهم مردم عالم از آن ناتوان مى‏باشد و معتقدند كه با ظاهر دين مخالفت دارد در نتيجه زبانهايشان همچون داس شاخ و برگ هستى آنان را بدرود و سخنان آنان موجب كشته شدنشان شود و اگر خاموش مى‏ماندند و پرده‏هاى آن رازها را نمى‏دراندند البتّه آنچه به آنان رسيده ،

نمى‏رسيد ، و هر گاه حالت خردمندان و راز داران الهى چنان باشد پس چه گمان مى‏برى به باقى مردم عوام و كسى كه به آداب شرعى تربيت نشده و آزمايشهاى مفيد اخلاقش را نرم نكرده است پس براى آنان و امثال آنها سزاوار آن است كه يك حرف هم نگويند چون بيشتر سخنشان بدون تفكر و انديشه است و اگر از روى انديشه هم باشد انديشه‏اى فاسد است ، امّا سلامتى در آخرت اين است كه هر شخصى از آنچه ياد كرديم يعنى سخنى كه از درجه اعتبار ساقط است خاموش بماند و با ساكت ماندنش از به دست آوردن صفات پست و صورتهاى كاستى زا و ناقص [ 3 ] با تمرين كردن آن سخن و عادت كردن به اجرا و گفتگوى آن سالم بماند و از كيفر آخرت در امان ، و در سخن همه پيامبران و حكيمانى كه در حكمت رسوخ كرده‏اند خاموشى ستوده شده است تا از سخن گفتن به آنچه بهره‏اى ندارد و به گوينده‏اى خيرى نمى‏رسد بپرهيزد و پافشارى بر لزوم سكوت كرده‏اند بويژه در برابر شاهان و آنهايى كه توان و قدرت كيفر گرفتن دارند چون در سخن گفتن گول زدن نفس است مگر كسى كه ملكه سخن گفتن خير برايش حاصل شده باشد .

[ 3 ] قيومى در كتاب ( مصباح المنير ) گفته است : « نقص نقصا از باب ( قتل ) است و نقصانا و انتقص ، يعنى ، پس از كامل بودن چيزى از آن كاسته شد ، و نقصته متعدّى مى‏سازد ولى متعدّى نمى‏شود ، اين لغت فصيح است و به اين معنى در قرآن آمده است : ننقصها من اطرافها ، و غير منقوص است ، و در لغتى ضعيف اين فعل به همزه و تضعيف باب تفعيل متعدّى مى‏شود ولى در كلامى فصيح نيامده است ، و نيز به دو مفعول متعدّى مى‏گردد و گفته مى‏شود : نقصت زيدا حقه ( حق زيد را كاهش دادم ) و انتقصت مانند نقصت مى‏باشد » .

[ 197 ]

توضيح ستايش سكوت از چند جهت مى‏باشد :

1 پيامبر خدا فرمود : هر كه خود را از شرّ زبان و شكمش نگاه دارد بهشت را برايش ضامن مى‏شوم ، اين سخن دليل بر آن است كه براى زبان در دور كردن آدمى از بهشت سهمى است چون نفس با عادت كردن زبان به صفات بد كه شايسته نيست چيزهايى كسب مى‏كند كه موجب دورى از بهشت مى‏شود و پيامبر ( ص ) فرمود : هر كه خاموشى گزيد رهايى يافت .

2 يكى از حكيمان گفته است : ملازم سكوت باش كه در آن سلامتى است ، و از سخن گفتن بپرهيز كه در آن پشيمانى است .

3 يكى از حكيمان گفته است : بهترين زيور دانشمندان خاموشى است .

4 يكى از حكيمان گفته است : سودمندترين چيزها براى آدمى اين است كه بر ضرر خود سخن نگويد و آن اين است كه از سخن آزار دهنده بپرهيزد در اين صورت نياز به انديشيدن دارد .

5 يكى از شاهان رم گفته است : هرگز بر سخنى كه نگفته‏ام پشيمان نشدم ، و بر سخنى كه گفته‏ام فراوان نادم شده‏ام .

6 يكى از حكيمان عرب در اين مورد گفته است : هر كه زياد حرف بزند در گفتارش به ياوه گويى افتد [ 4 ] يعنى بسا باشد كه به هذيان گرفتار شود .

7 اكثم بن صيفى گفته است : پر حرف مانند كسى است كه در شب هيزم جمع كند و دليلش آن است كه ممكن است مار يا كژدم او را بگزد و شخص پر حرف نيز چنين است و بسا باشد كه در پر گوئيش گرفتار نيش خشم مردم شود .

8 اكثم نيز گفته است : افراد خاموش دوستى ديگران را به دست مى‏آورند .

9 لقمان حكيم گفته است : خاموشى حكمت است و عمل كننده به آن اندك مى‏باشد .

 

[ 4 ] در نهج البلاغه آمده است : « من اكثر اهجر و من تفكر ابصر » . اين سخن از سفارشاتى است كه على عليه السلام به پسرش امام مجتبى ( ع ) فرموده است . شرح نهج البلاغه ابن ميثم ، چاپ اول ، صفحات 525 527 . بابا افضل كاشانى گويد :

گوش تو دو دادند و زبان تو يكى يعنى كه دو بشنو و يكى بيش مگو . امثال و حكم دهخدا ج 3 صفحه 11332 ذيل لغتنامه دهخدا ( گوش ) و سعدى گويد : دو چيز طيره عقل است دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشى . م .

[ 198 ]

10 يكى از حكيمان گفته است :

اگر بر خاموشيم يك بار پشيمان شدم بر سخن گفتنم بارها پشيمان شده‏ام و ديگرى گفته است : اى آدمى زبانت را نگهدار تو را نگزد چون زبان مانند اژدهايى است . حكيمان بر اين كه پرگويى از نظر حكمت خداوندى مطلوب نيست استشهاد كرده‏اند بر اين كه ابزار شنيدن و ديدن از ابزار سخن گفتن بيشتر است بدين سبب سخن گويى كمتر مطلوب مى‏باشد ، و احاديث و مثلهايى كه در آن مورد رسيده بسيار است لكن سزاوار است بدانى كه سخن خير كه خالى از زيان باشد و مورد احتياج ، از كسى كه جاى سخن گفتن را بشناسد و عقلش به امورى فرمان دهد كه شايسته است بدان تكلّم شود بهتر از سكوت مى‏باشد چون نتيجه خاموشى پسنديده پاكسازى روان از آلودگيهاى صورتهاى پست است و آن ، خيرى است عدمى و عرضى و نتيجه سخن خير به دست آوردن صورتهاى حاصله و صفات بهتر است و آن امرى وجودى و ذاتى مى‏باشد و امر وجودى ذاتى در وجود سزاوارتر از امر عدمى و عرضى مى‏باشد ، و همان طور كه مى‏دانى سخن ، به ستوده و نكوهيده تقسيم مى‏شود خاموشى هم به خوب و بد تقسيم مى‏گردد ، و همان گونه كه گوينده سخن ناروا مورد ملامت واقع مى‏شود شخص ساكتى كه سكوت بيجا مى‏كند نيز نكوهش مى‏گردد چنان كه امام ( ع ) در جاى ديگر فرموده است : خيرى در سكوت كردن در داورى نيست چنان كه در سخن گفتن از روى نادانى خيرى نمى‏باشد جز اين كه حكيمان بسيار تشويق بر ملازمت سكوت و كم گويى كرده‏اند چون خطر سخن گفتن قويتر و بيشتر است بدان سبب نكوهش براى شخص پر حرف لازمتر مى‏باشد ، بنابر اين بر تو روشن شد كسى كه از سخن خيرش بهره مى‏برد و آن كه با سكوت شايسته‏اش سالم مى‏ماند ، به دعاى مستجاب امام ( ع ) كه چيزى مانع آن نمى‏شود شايسته نزول رحمت خداوند رحمان و عنايت پروردگار مى‏گردد ، و خدا سر پرست توفيق است .