فصل سوّم در مباحثى است كه به آداب و موعظهها و حكمتهاى خير خواهانه
مربوط است
و اديان الهى بر آن اتفاق نظر دارند و دلايل عقلى درستى آن را ثابت
كرده است و آن شصت و چهار كلمه است .
كلمه نخست گفتار آن حضرت ( ع ) : اكرم النسب حسن الادب .
گرامىترين تبار نيكويى ادب است .
شارح گويد : نسب چيزى است كه انسان بدان نسبت داده مىشود كه
عبارت از پدران او يا شاخهاى از پدرانش است يا كمالى روحانى يا جسمانى مىباشد
، و اشتقاق ادب از مأدب است و آن فراخواندن مردم به غذاست و مقصود از آن در اين
جا همان است كه از معناى رياضت در قسم اوّل فهميدى ، و آن اين است كه شناختى هر
گاه براى نيروى حيوانى كه در انسان سر چشمه ادراكها و كارهاى جزيى است ملكه
اطاعت از دستورات نيروى عقلانى نباشد مانند حيوانى است كه تربيت نشده باشد و
شهوت و خشم اين حيوان او را فرا مىخواند و اين دعوت بر حسب اين است كه نيروى
خيال و واهمه آن دو ( شهوت و خشم ) را بر مىانگيزاند به آنچه متذكّر مىشوند ،
و بر حسب آنچه حواس ظاهرى ، آن دو ( شهوت و خشم ) را به امور ملايم و مطابق ميل
حيوان مىكشاند پس حركات گوناگون حيوانى را بر اساس آن عوامل انجام مىدهد و در
به دست آوردن مقاصد خود بر نيروى عقلانى حاكم و مسلّط مىشود در نتيجه به صورت
نفس امّاره در مىآيد و نيروى عاقله فرمانبردار او مىشود امّا اگر نيروى
عقلانى را با جلوگيرى كردن امور خيالى و موهومى و احساسها و كارهايى كه نيروى
شهوت و خشم را به كار ناشايست بر مىانگيزد ادب كند ، و به آنچه خواسته عقل
عملى است مجبور نمايد به صورتى در مىآيد كه فرمانبردار او شود و در خدمت آن
قرار گيرد و دستوراتش را اطاعت كند و زير سايه پرچمهايش حركت نمايد و معناى
نيكويى ادب به اين صورت محقّق مىشود .
و چون مطالب ياد شده را شناختى بايد بدانى كه اگر چه آدمى در
منسوب بودن به پدران و ريشههاى كريم مباهات مىكند لكن دانستى كه اين افتخار ،
باليدنى خيالى است كه نشان دوست داشتن دنياى فناپذير مىباشد و مستلزم آن است
كه به كمال يا كمالاتى شرافت يابد كه براى كسى كه بدان شرافت دست يافته است
حاصل نشده ( گذشتگانى كه آدمى به علم و قدرت و شوكت آنها فخر مىكند ) بلكه در
ميان گذشتگان كسانى كه به آن شرف منسوب بودهاند از خودشان تجاوز نكرده است
بلكه بزرگوارانهترين ريشه و تبارى كه آدمى بدان منسوب مىشود ادب است چون موجب
خير هميشگى است و انسان را به خوشبختى پايدار مىرساند ، و بلندى مقام و بزرگى
حقيقى بدان حاصل مىشود ، دليل اين كه امام ( ع ) كلمه را به لفظ كرم اختصاص
داد نه چيز ديگر اين است كه حضرت در اين جا تبار و ريشه را توضيح مىدهد ، و
عربها ريشهها و پدرانى را كه فرزند نجيب تربيت مىكنند به كرم اختصاص مىدهند
.
پس درباره كسى كه از او كارهاى خوب سر مىزند و او را سابقه اصيل
و ريشهاى در آن خير باشد مىگويى : او داراى ريشهاى كريم است ، و اين عمل كار
پدران بزرگوار اوست ، به همين خاطر امام ( ع ) در اين جا آن را به لفظ كرم
اختصاص داد نه شرف و عزّت و ديگر الفاظ و علّت اين كه امام ( ع ) ادب را اختصاص
داد نه كمال علمى يا ديگر كمالات بزرگ را اين است كه هر گاه ادب آن گونه كه
شايسته است تحقّق يابد باقى كمالات را به همراه دارد ، و نسبت دادن به آن
مشهورتر است چون به طبيعت عموم مردم نزديكتر مىباشد .
پس دانستى كه كريمترين درجات تبار درجه نيكويى ادب است . و خداى
تعالى توفيق دهنده است تا آدمى به زيور ادب آراسته شود ، و خداست كه از او كمك
گرفته مىشود .
كلمه دوّم گفتار آن حضرت ( ع ) : بالبرّ يستعبد الحرّ .
با نيكى كردن ، آزاد مرد به بردگى در مىآيد .
شارح گويد : برّ نيكى كردن است و معناى حرّ را دانستى و مقصود از
آن در اين جا رها بودن از ريسمان بندگى است و يستعبد يعنى كسى را به عنوان بنده
مىگيرد به اين سبب كه معناى بندگى در او هنگام نيكى كردن محقّق مىشود و آن
فروتنى و اظهار كوچكى كردن است و براى اين كه هدف مطلوب از دادن بها در خريدن بنده تنها
بهرهورى از خدمت و كارهاى اوست و همچنين هر گاه به شخص آزادى بطور كامل احسان
شود گاهى بهرهوريش به سبب آن احسان يا بهره او دنيوى است مانند خدمت و
فرمانبرداريش و كارهايى كه انجام مىدهد ، يا اخروى است كه همان نزديك شدن به
خداى تعالى و فرمانبردن از دستورات دين و واداشتن بر آن است ، و گاهى عمومىتر
از بهره بردن است مانند احسانى كه از لطف الهى بر افراد لايق و آماده صادر
مىشود اما علّت آن فرمانبردارى و ثبوت بندگى اين است كه امر سودمند و لذّتبخش
را درك مىكند و نيروى شهوانى كه خواستار درك ملايم از آن امر سودمند است بر
انگيخته مىشود و تصوّر اين كه فروتنى و خاكسارى در محقق شدن آن امر سودمند
تأكيد مىكند يا انتظار نيكى بيشتر دارد يا پاداشى براى آن نيكى و احسان
مىباشد يا امرى همگانىتر از آن است مانند فروتنى عارفان به خاطر آگاهى كه
نسبت به كبريايى و بزرگى ذات حق دارند و دليل اين كه امام ( ع ) در اين جا
مخصوصا حرّ را ياد كرد اين است كه شخص آزاد كه از بندگى و نسبت دادنش به بندگى
كسى بدش مىآيد هر گاه با نيكى بنده شود ، شخصى كه حرّ نيست سزاوارتر است كه با
نيكى برده شود و اين نوع گفتار از باب خلاصه گويى بسيار پسنديده مىباشد ، و
ممكن است كه حرّ در اين جا بر كسى كه داراى فضيلت حريّت است حمل شود بنابر اين
در اختصاص دادن حرّ به ياد كردن توجيه ديگرى است و آن اين است كه : هر كس در
باطنش فضيلت حريّت باشد و مورد احسان قرار گيرد ناگزير است بدان اقرار كند و
اشاره مىكند كه آن نيكى پاداش متقابل ندارد پس ذليل و خاضع و از آن منفعل
مىشود به گونهاى كه معناى بندگى درباره او محقق مىشود و آن بر عكس كسى است
كه در او اين فضيلت ( حريّت ) وجود ندارد چون گاهى مال را به حق از راه خودش
نمىگيرد پس اگر بطور كامل بدو نيكى شود ممكن است كه اقرار به پاداشى نكند . پس
فروتنى از او سر نمىزند و بندگى درباره او محقّق نمىشود پس حرّ به اين معنى
به جهتى از اوّلى اخصّ و از جهتى اعمّ و كلّىتر مىباشد ، دليل اخصّ بودنش اين
است كه در حرّ به معناى نخست ، گاهى فضيلت حريّت هست و گاهى نيست و دليل اعمّ
بودنش اين است كه هر كس داراى فضيلت حريّت باشد گاهى بنده است و گاهى بنده
نمىباشد .
در اين كلمه هشدار بر نيكويى نيكى و تشويق به آن مىباشد چون عادت
كردن به نيكى موجب مىشود كه آدمى از دوست داشتن مال منصرف شود و تندى نيروى
شهوانى را در طلب مال بشكند و لازمهاش فضيلت كرم و بسيارى از فضايلى است كه از
شاخههاى ملكه عفّت مىباشد با خيرات مختلفى كه در آن موجود است مانند اين كه
همّت مردم نيكوكار جمع مىشود و نازل شدن رحمت و بركت را بر صاحب بخشش از خدا
مىخواهند و ذهن بيشتر نيكوكاران و بخشندگان در آغاز عادتشان به كار خير و
احسان منفعل مىشود مانند شكر و ستايش و اظهار ذلّت مردم براى آنها و فروتنى و
خدمت به آنان ، ناگزير امام ( ع ) هشدار مىدهد بر خوبى نيكى به اين كه يادآورى
فرموده است كه نيكى كردن سبب و عامل بنده شدن آزادگان مىباشد پس اگر شخص
نيكوكار از آن متأثّر شود برايش بزودى روشن مىگردد كه در نيكى چه قدر خيرات
وجود دارد كه لازم است به دست آيد و اين درخت پسنديده چه مقدار ميوه گوارا دارد
كه پاكيزه و چيدنى است ، و خدا سر پرست توفيق است .
كلمه سوّم گفتار آن حضرت ( ع ) : الجزع عند البلاء تمام المحنة .
بى تابى در هنگام مصيبت آزمايش كامل است .
شارح گويد : قبلا دانستى كه جزع بيمارى نفسانى است كه با تصوّر از
دست دادن محبوب يا فوت شدن خواسته عارض مىشود و بلا در اين جا به معناى امتحان
به وسيله كار ناخوش آيند است اگر چه گاهى هم امتحان به كار خير مىباشد چنان كه
گفته مىشود امتحان كرد او را امتحان نيكويى و همچنين محنت نيز آزمايش به كار
نامطبوع مىباشد ، و مقصود از اين كلمه توضيح اين مطلب است كه هر كس برايش
آزمايش به امر مكروهى مقدّر شده است به حكم ذات حق مورد آزمايش قرار مىگيرد و
به سبب آن نفسش متالم شود ، آن تألم امتحانى ديگر است كه بايد خود را آماده آن
كند علاوه بر امتحان اول كه دفعش از خودش واجب بود و بخواهد كه برايش مسلّم و
مقدّر نشود و امتحانى كامل باشد ، و لازمه اين كلمه نهى از بى تابى است چون
امام ( ع ) توضيح داد كه شخص جزع كننده كه با جزع از امتحان مىگريزد مانند
همان بلا را با بى تابيش به طرف خود كشانيده است .
سپس بايد بدانى كه سبب جزع آزمندى بر به دست آوردن لذّتهاى جسمانى
و تمايل بر باقى ماندن شهوتهاى بدنى و افسوس بر از دست دادن آنهاست و كسى كه
مىپندارد لذّتهاى به دست آمده برايش ماندنى و ثابت است بر آن لذّات جسمانى
مورد علاقهاش بى تابى مىكند و همه چيزهايى را كه از دست داده و در طلب آنهاست
ناگزير بايد به دست آورد و ملك او شود و همه اين امور ( پندارها ) ياد شده نشان
بى خبرى و غرور او مىباشد چون اگر با چشم بصيرت خود ، حقّ را بنگرد و به باطن خالص خويش توجّه
كند و با خود منصفانه رفتار كند خواهد دانست كه همه آنچه در جهان طبيعت است بى
ثبات و بى دوام است و آنچه با دوام است همان است كه در عالم بالا مىباشد پس در
امر محال طمع نمىكرد و آن را نمىطلبيد و هر كه طمعش را از چيزى قطع كند و از
نبودن آن غمگين نشود بلكه در خواستههاى بى عيب بكوشد و همّتش را منحصر به كسب
دوست داشتنيهاى ماندنى كند و از آنچه طبعا پايدار و ماندنى نيست روى بگرداند و
هر گاه چيزى از آنها به تبع برايش حاصل شود در جاى خودش بنهد و از آن به
اندازهاى كه ناگزير است در دفع كردن دردهاى معيّن و مشخّص ( آمار شده ) يعنى
گرسنگى و برهنگى و ترك فزون خواهى و مباهات كردن به آن اكتفا كند ، و با خود از
زياده جويى آن سخن نگويد و مانند آنها را آرزو نكند تا هر گاه از آن جدا شود بر
آن افسوس نخورد چون هر گاه آن كار را بكند ايمن مىشود و بيتابى نمىنمايد و به
سعادت اخروى و درجات والا مىرسد ، و هر كه در آن سفارش نيانديشد خويش را به
آنچه ياد كرديم درمان نكند همواره در بى تابى است ، چون در هر زمانى خواستهاى
از او فوت مىشود و محبوبى را از دست مىدهد زيرا اين حالت از لوازم جهان طبيعت
مىباشد .
و هر كه طمع داشته باشد كه آنچه تباه شدنى است تباه و فاسد نشود .
طمع در امر محال كرده و پيوسته در نا اميدى است ، و شخص نوميد همواره غمگين و
غمگين در بدبختى دائمى به سر مىبرد و هر كه جامه خشنودى كه عادت خوبى است برتن
كند و راضى باشد به آنچه مىيابد و بر چيزى كه از دست مىدهد اندوهگين نشود
همواره خوشبخت و شادمان است و خشنودى خدا بزرگترين نعمتهاست ، و رستگارى بزرگى
مىباشد .
بايد بدانى كه بى تابى امر طبيعى و ضرورى نيست بلكه چيزى است كه
انسان خيال مىكند و خود آن را ايجاد مىكند چون اگر طبيعى و ذاتى باشد از او
جدا نمىشود در صورتى كه گاهى از او جدا مىشود و به حالت رشك و شادمانى بر
مىگردد و آن امرى مشهود است چنان كه بسيارى از افراد را مىبينيم كه فرزندان و
عزيزان و دوستان و ياران را از دست مىدهند و سخت بر آنها بى تابى مىكنند سپس
در آن حالت باقى نمىمانند و به حالت شادمانى و رشك و شگفتنى و خنده باز
مىگردند .
و همچنين كسانى را كه مال و ساخته شدهها و به دست آوردههاى خوب
را از دست دادهاند مىبينيم كه پس از بى تابى زياد بر فقدان آنها همه را
فراموش مىكنند و به حالت شادمانى بر مىگردند در اين صورت بى تابى از عوارض بر طرف شدنى
است كه به شخص خاصّى اختصاص ندارد پس بعد از آن كه شخص خردمند بر حقيقت بى تابى
و عوامل آن و اين كه بنابر آنچه ياد كرديم جزع به شادمانى بر مىگردد آگاه شد
عذرى برايش وجود ندارد .
بار خدايا سلامت ماندن از كيفرت را به ما عطا كن و اگر بلايى بر
ما مقدّر فرمودى به ما شكيبايى الهام فرما ، و پردهاى كه بر عيبهاى ما
افكندهاى بر ندار و خشنوديت را بر ما افاضه فرما ، و براى ما رهبرى و هدايت
يافتن در كارمان را آماده گردان 1 .
كلمه چهارم گفتار آن حضرت ( ع ) : رحم اللّه امرء قال خيرا فغنم او
سكت فسلم .
خداى بيامرزد مردى را كه سخن خيرى بگويد و بهره ببرد يا سكوت كند و
سالم بماند .
شارح گويد : غنيمت همان فئ است « غنيمتى كه در جنگ گرفته مىشود » ،
و امام ( ع ) در اين جا آن را در به دست آوردن ستايش و پاداش و غير آن
از خوبيها به كار برده است ، دليل اين كه گفتار ، خير ناميده شده اين است كه هر چه
وسيلهاى براى كار خير باشد خير است ، اگر چه نسبت به آنچه وسيله خير است امر عرضى
باشد ، مقصود امام ( ع ) از اين كلمه اين است كه با دعاى مورد اطمينانش خواستار
نزول رحمت الهى مىشود و آن دعا در مورد بندهاى كه زبانش را نگاه دارد و اختيار آن
را به عقل دهد كه جز به خير سخن نگويد ،
ردّ نمىشود و روشن شود كه بهترين سخن آن است كه مربوط به اصلاح كردن
امر معاد [ 2 ] يا چاره انديشى زندگى باشد به گونهاى شايسته كه قانون عدالت در آن
رعايت شود و اين فضيلت عدالت كه پيش از اين بيان شد خواسته شد چون هر گاه چنان كند
سخن گفتن از ساكت ماندن برايش بهتر است زيرا با آن كار بهره دنيا و آخرت برايش حاصل
مىشود و خوشبختى دو جهان را به دست مىآورد سپس امام ( ع ) در آن مطلبى گنجانده
است كه هر كس نمىتواند قصد سخن خير كند بلكه در سخنش هنگام تكلم به جايى مىرسد كه
به گفتار دروغ و نادرست و بيهوده و آزار دهنده و غير آن كه رذيلت است مىرسد ،
سخنانى كه
-----------
( 1 ) كهف ( 18 ) آيه 8 .
[ 2 ] چنين به نظر مىرسد كه اين مطلب از گفتار امير مؤمنان عليه
السلام گرفته شده است : « بر خردمند روانيست كه جز در مورد سه چيز شاخص باشد ،
تأمين زندگى ، يا گام برداشتن براى رستاخيز ، يا لذّتى كه حرام نباشد » .
[ 196 ]
خيرى ندارد و نشأت گرفته از انديشه نيست و دوام ندارد و فقط از استوار
نبودن عقل و كم خرديش سر مىزند ، چون بجاست كه سخن را طورى به كار برد كه جهات
مصلحت در آن باشد پس از سخن گفتن ساكت شود چون با خاموشى سلامتى دنيا و آخرت را به
دست مىآورد و سلامتى يكى از دو بهره مىباشد ، امّا سلامتى در دنيا به اين دليل
است كه بيشتر از كسانى كه ادّعا دارند عقلشان كامل است و به همه فضيلتها منسوب
مىباشد خورشيد پاكى بر جانهايشان مىتابد و وجود آنان به آرايش حق شادمان مىشود
پس نيروهاى حركت دهنده را رها مىكنند و رازهايشان را در الفاظ و رموزى آشكار
مىنمايند كه فهم مردم عالم از آن ناتوان مىباشد و معتقدند كه با ظاهر دين مخالفت
دارد در نتيجه زبانهايشان همچون داس شاخ و برگ هستى آنان را بدرود و سخنان آنان
موجب كشته شدنشان شود و اگر خاموش مىماندند و پردههاى آن رازها را نمىدراندند
البتّه آنچه به آنان رسيده ،
نمىرسيد ، و هر گاه حالت خردمندان و راز داران الهى چنان باشد پس چه
گمان مىبرى به باقى مردم عوام و كسى كه به آداب شرعى تربيت نشده و آزمايشهاى مفيد
اخلاقش را نرم نكرده است پس براى آنان و امثال آنها سزاوار آن است كه يك حرف هم
نگويند چون بيشتر سخنشان بدون تفكر و انديشه است و اگر از روى انديشه هم باشد
انديشهاى فاسد است ، امّا سلامتى در آخرت اين است كه هر شخصى از آنچه ياد كرديم
يعنى سخنى كه از درجه اعتبار ساقط است خاموش بماند و با ساكت ماندنش از به دست
آوردن صفات پست و صورتهاى كاستى زا و ناقص [ 3 ] با تمرين كردن آن سخن و عادت كردن
به اجرا و گفتگوى آن سالم بماند و از كيفر آخرت در امان ، و در سخن همه پيامبران و
حكيمانى كه در حكمت رسوخ كردهاند خاموشى ستوده شده است تا از سخن گفتن به آنچه
بهرهاى ندارد و به گويندهاى خيرى نمىرسد بپرهيزد و پافشارى بر لزوم سكوت
كردهاند بويژه در برابر شاهان و آنهايى كه توان و قدرت كيفر گرفتن دارند چون در
سخن گفتن گول زدن نفس است مگر كسى كه ملكه سخن گفتن خير برايش حاصل شده باشد .
[ 3 ] قيومى در كتاب ( مصباح المنير ) گفته است : « نقص نقصا از
باب ( قتل ) است و نقصانا و انتقص ، يعنى ، پس از كامل بودن چيزى از آن كاسته شد ،
و نقصته متعدّى مىسازد ولى متعدّى نمىشود ، اين لغت فصيح است و به اين معنى در
قرآن آمده است : ننقصها من اطرافها ، و غير منقوص است ، و در لغتى ضعيف اين فعل به
همزه و تضعيف باب تفعيل متعدّى مىشود ولى در كلامى فصيح نيامده است ، و نيز به دو
مفعول متعدّى مىگردد و گفته مىشود : نقصت زيدا حقه ( حق زيد را كاهش دادم ) و
انتقصت مانند نقصت مىباشد » .
[ 197 ]
توضيح ستايش سكوت از چند جهت مىباشد :
1 پيامبر خدا فرمود : هر كه خود را از شرّ زبان و شكمش نگاه دارد
بهشت را برايش ضامن مىشوم ، اين سخن دليل بر آن است كه براى زبان در دور كردن
آدمى از بهشت سهمى است چون نفس با عادت كردن زبان به صفات بد كه شايسته نيست
چيزهايى كسب مىكند كه موجب دورى از بهشت مىشود و پيامبر ( ص ) فرمود : هر كه
خاموشى گزيد رهايى يافت .
2 يكى از حكيمان گفته است : ملازم سكوت باش كه در آن سلامتى است ،
و از سخن گفتن بپرهيز كه در آن پشيمانى است .
3 يكى از حكيمان گفته است : بهترين زيور دانشمندان خاموشى است .
4 يكى از حكيمان گفته است : سودمندترين چيزها براى آدمى اين است
كه بر ضرر خود سخن نگويد و آن اين است كه از سخن آزار دهنده بپرهيزد در اين
صورت نياز به انديشيدن دارد .
5 يكى از شاهان رم گفته است : هرگز بر سخنى كه نگفتهام پشيمان
نشدم ، و بر سخنى كه گفتهام فراوان نادم شدهام .
6 يكى از حكيمان عرب در اين مورد گفته است : هر كه زياد حرف بزند
در گفتارش به ياوه گويى افتد [ 4 ] يعنى بسا باشد كه به هذيان گرفتار شود .
7 اكثم بن صيفى گفته است : پر حرف مانند كسى است كه در شب هيزم
جمع كند و دليلش آن است كه ممكن است مار يا كژدم او را بگزد و شخص پر حرف نيز
چنين است و بسا باشد كه در پر گوئيش گرفتار نيش خشم مردم شود .
8 اكثم نيز گفته است : افراد خاموش دوستى ديگران را به دست
مىآورند .
9 لقمان حكيم گفته است : خاموشى حكمت است و عمل كننده به آن اندك
مىباشد .
[ 4 ] در نهج البلاغه آمده است : « من اكثر اهجر و من تفكر
ابصر » . اين سخن از سفارشاتى است كه على عليه السلام به پسرش امام مجتبى ( ع )
فرموده است . شرح نهج البلاغه ابن ميثم ، چاپ اول ، صفحات 525 527 . بابا افضل
كاشانى گويد :
گوش تو دو دادند و زبان تو يكى يعنى كه دو بشنو و يكى بيش مگو
. امثال و حكم دهخدا ج 3 صفحه 11332 ذيل لغتنامه دهخدا ( گوش ) و سعدى گويد :
دو چيز طيره عقل است دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشى . م .
[ 198 ]
10 يكى از حكيمان گفته است :
اگر بر خاموشيم يك بار پشيمان شدم بر سخن گفتنم بارها پشيمان
شدهام و ديگرى گفته است : اى آدمى زبانت را نگهدار تو را نگزد چون زبان مانند
اژدهايى است . حكيمان بر اين كه پرگويى از نظر حكمت خداوندى مطلوب نيست استشهاد
كردهاند بر اين كه ابزار شنيدن و ديدن از ابزار سخن گفتن بيشتر است بدين سبب
سخن گويى كمتر مطلوب مىباشد ، و احاديث و مثلهايى كه در آن مورد رسيده بسيار
است لكن سزاوار است بدانى كه سخن خير كه خالى از زيان باشد و مورد احتياج ، از
كسى كه جاى سخن گفتن را بشناسد و عقلش به امورى فرمان دهد كه شايسته است بدان
تكلّم شود بهتر از سكوت مىباشد چون نتيجه خاموشى پسنديده پاكسازى روان از
آلودگيهاى صورتهاى پست است و آن ، خيرى است عدمى و عرضى و نتيجه سخن خير به دست
آوردن صورتهاى حاصله و صفات بهتر است و آن امرى وجودى و ذاتى مىباشد و امر
وجودى ذاتى در وجود سزاوارتر از امر عدمى و عرضى مىباشد ، و همان طور كه
مىدانى سخن ، به ستوده و نكوهيده تقسيم مىشود خاموشى هم به خوب و بد تقسيم
مىگردد ، و همان گونه كه گوينده سخن ناروا مورد ملامت واقع مىشود شخص ساكتى
كه سكوت بيجا مىكند نيز نكوهش مىگردد چنان كه امام ( ع ) در جاى ديگر فرموده
است : خيرى در سكوت كردن در داورى نيست چنان كه در سخن گفتن از روى نادانى خيرى
نمىباشد جز اين كه حكيمان بسيار تشويق بر ملازمت سكوت و كم گويى كردهاند چون
خطر سخن گفتن قويتر و بيشتر است بدان سبب نكوهش براى شخص پر حرف لازمتر مىباشد
، بنابر اين بر تو روشن شد كسى كه از سخن خيرش بهره مىبرد و آن كه با سكوت
شايستهاش سالم مىماند ، به دعاى مستجاب امام ( ع ) كه چيزى مانع آن نمىشود
شايسته نزول رحمت خداوند رحمان و عنايت پروردگار مىگردد ، و خدا سر پرست توفيق
است .