شرح بر صد كلمه أمير المؤمنين

شيخ كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى
مصحح : مير جلال الدّين حسينى ارموى محدّث
ترجمه : عبد العلى صاحبى

- ۲۰ -


كلمه پنجم گفتار آن حضرت ( ع ) : الاعتذار تذكير با الّذنب .

پوزش خواهى يادآورى گناه است .

شارح گويد : اعتذار پوزش خواهى از كسى است كه بر او ستم رفته باشد ، و عذر از بين رفتن اثر جرم با يادآورى است تا آشكار شود كه عقيده داشتن به علّت آن اثر ( گناه ) مطابق با واقع نمى‏باشد و آن از گفتار عرب گرفته شده است ، عرب گويد : اعتذرت المنازل ( منزلها محو شد ) اذا درست يعنى هر گاه خانه‏ها خراب شود ( اثرى از آنها باقى نماند ) و مقصود اين است كه توضيح دهد تكرار پوزش خواهى ياد آور شدن شخص مظلوم از گناهى است كه نسبت به او انجام گرفته است و بيان اين حكم اين است كه گوييم : ترك كردار يا گفتارى كه با انجام آن نياز به عذرخواهى مى‏شويم واجب است پس اگر نياز به عذرخواهى بود بايد كوشش شود كه در خلوت از آن شخص عذرخواهى شود بى آن كه در آنجا كسى باشد كه در پذيرش عذر بدو نياز باشد كه همان شفيعان و واسطه‏ها مى‏باشند چون عذرخواهى ميان مردم از امورى است كه در ميان مردم از روى كار زشت شخص پوزشخواه پرده بر مى‏دارد با آن كه بنابر پوشاندن كار زشت مى‏باشد و سبب شكسته شدن آزرم و بر طرف شدن پرده حيا از چهره و رفتن شرم از حدقه چشم و موجب ستم در ديدار و ديگر انواع بديها مى‏شود سپس پوزشخواه بكوشد كه بيش از يك بار عذر نخواهد و به همان بسنده كند چون در تكرار شدن عذر خواهى بديهايى است ، از آن جمله آگاه شدن مردم بر كار زشتى است كه سرزده و نياز به پوزش دارد ، بدى ديگر يادآور شدن كسانى است كه آن جرم را از پوزشخواهى نخست فهميده‏اند و اين كه شخص پوزشخواه را آزار مى‏دهند .

بدى ديگر كه دشوارترين آنهاست ياد آوردن شخص مورد پوزش از گناهى است كه درباره او واقع شده است و تحريك دشمنى و كينه او نسبت به شخصى كه پوزش مى‏خواهد ،

و به سبب همين دشواريش امام ( ع ) آن را اختصاصا ياد فرموده است ، در اين كلمه هشدارى است بر اين كه به خاطر عوامل ياد شده با تكرار نكردن پوزش ، ادب نشان دهد و مقصود اصلى از اين كلمه همان است و آن از بهترين نيكوييهاى سخن و جامعترين آداب بزرگوارانه مى‏باشد ، و خدا سر پرست هدايت است .

كلمه ششم گفتار آن حضرت ( ع ) : النصح بين الملاء تقريع .

نصيحت در ميان جمع سرزنش مى‏باشد .

شارح گويد : نصح و نصيحت هشدار دادن آدمى بر امور خيرى است كه به دنيا و آخرتش ارتباط دارد و ممكن است از آن بى خبر باشد ، و تقريع خشن و سخت سخن گفتن و نكوهش و ملامت مى‏باشد منظور از اين كلمه ادب كردن نصيحتگر به ادبى است كه براى جلب همدمى شايسته است ، اين همدمى سبب دوستى و الفت مى‏شود كه ما لزوم تحصيل آن را بيان كرديم به اين دليل كه از آداب نصيحت كردن آن است كه با شخص مورد نصيحت نرم سخن گويد و با او مدارا كند و با صداى آهسته و در خالى‏ترين جاها و پنهانترين حالات نصيحت كند و نسبت به او مهربانى نمايد . و كلماتى كه دور از موضوع مورد نصيحت است بگويد و به كنايه نه روشن و آشكار سخن گويد كه آن رساتر است ، و برايش مثال بزند زيرا مثال از مطلب آشكار نيكوتر مى‏باشد ، خلاصه آنچه موجب شادمانى روح و به وجود آمدن همدمى مى‏شود بيان كند و به تدريج آن كار را انجام دهد تا به مقصود برسد سپس در آن فرو رود ، و اگر كنايه و مثال زدن در يك مجلس و روشن بيان كردن منظور در مجلس ديگر باشد درست‏تر است . چون مطلب بالا معلوم شد ، بايد بدانى كه نصيحت كردن در حضور جمع مخالف با رفق و مداراست و بر ذهن شنونده گران مى‏آيد و نيروى خشم او را تحريك و در طبع او نفرت ايجاد مى‏كند ، چون مردم آگاه مى‏شوند كه او در چه چيز نياز به نصيحت و هشدار دارد و بسا مى‏شود كه سبب بر انگيخته شدن نيروى خشمش ، فراگيرتر از آنچه كه ما ياد كرديم باشد به اين دليل كه احتمال مى‏رود كارى كه نصيحت بدان تعلّق گرفته است از امورى باشد كه انجام آن را پنهان نكند و هر گاه در آن كار رفيقش را آشكارا نصيحت كند نيروى خشمش بر انگيخته شود چون اگر سخن خير خواهانه را با درشتى به او بگويد موجب مى‏شود وى باور كند كه مردم عقل او را ناقص مى‏دانند و فكر او را كوچك مى‏شمارند از اين لحاظ كه به آن كار دست نيافته است و نياز دارد كه در ميان آنان مورد سخن درشت واقع شود ، پس از آن نظر تنفّر پيدا مى‏كند ، و به همين دليل لازمه اين كلمه هشدار بر منع از نصيحت كردن به اين شكل مخصوص است ، و خدا سرپرست توفيق است .

كلمه هفتم گفتار آن حضرت ( ع ) : الشّفيع جناح الطالب

[ 5 ] . شفيع بال جوينده است .

شارح گويد : شفيع كسى است كه چيزى براى ديگرى مى‏خواهد . گويا در بر آوردن حاجتش پس از آنى كه تنها بوده با او جفت مى‏شود ، و گفتن لفظ بال كه ويژه پرنده است بر حسب اصل لغت بر شخص شفيع مجازى نيكو از باب استعاره و تشبيه مى‏باشد ، مناسبت تشبيه اين است كه چون بال پرنده وسيله‏اى است كه آنچه را نياز دارد با آن مى‏طلبد و از

[ 5 ] شارح ( ره ) در شرح نهج البلاغه براى شرح اين كلمه گفته است : « لفظ جناح را براى شفيع به اين اعتبار استعاره فرموده است كه مانند بال پرنده وسيله‏اى براى رسيدن به خواسته‏اش مى‏باشد » .

[ 201 ]

هر چه لازم است بگريزد مى‏گريزد شفيع نيز وسيله‏اى براى شخص مورد شفاعت است تا آنچه را مى‏خواهد به دست آورد ، و از هر چه گريختنى است رها شود .

در اين كلمه هشدار و تشويق شفيع است تا براى شفاعت در امورى كه شايسته است بكوشد و تشويقى براى حاجتمند است بر اين كه دل برادران را حفظ كند و آنان را براى زمان نيازمندى ذخيره نمايد تا در خواسته‏ها به ايشان متوسّل شوند ، امّا در مورد اوّل براى اين است كه شفاعت عاملى از عوامل حاصل شدن مقصود براى شخص خواستار است ، پس شفيع در موجود شدن اين خواسته شركت دارد مانند بال پرنده كه ابزارى است و به وسيله آن مقصود پرنده حاصل مى‏شود ، و به همان سبب آن دو در جزا شريكند به دليل فرموده خداى تعالى : كسى كه شفاعت نيكى كند او را از آن بهره‏اى است و كسى كه شفاعت بدى كند او را از آن بهره‏اى است 6 و نيز شفاعت از عوامل انس و دوستى و بر آمدن حاجتها و گرفتاريهايى است كه از مردم بسيار و گردهم آيى آنان خواسته مى‏شود ، پس هر كه شفاعت را ترك كند مانند شخصى است كه در برابر لطف خداوندى و حكمت پروردگارى كسالت نشان دهد ، و آن دلالت دارد بر اين كه كوشش در شفاعت از موجبات نزديكى و وسيله‏هايى براى قرب به آفريننده و معبود مى‏باشد خداوندى كه سخت قدرتمند است ، امّا مورد دوّم آشكار است ، و توفيق از خداست .

كلمه هشتم گفتار آن حضرت ( ع ) : المسؤول حرّ حتى يعد

[ 7 ] . مرد مسؤول آزاد است تا زمانى كه وعده دهد .

شارح گويد : معناى حرّ را پيش از اين دانستى و مقصود از آن در اين جا كسى است كه از قيد بندگى رها باشد و در مقابل آن بنده است ، و در اين جا مقصود اين است كه مرد مسؤول از بندگى آزاد است تا زمانى كه در مورد حاجتى وعده نداده است و چون وعده داد همان وعده از عوامل بندگى او مى‏شود بيان اين حكم آن است كه انسان متّصف به صفت آزادگى نسبت به كارهايى كه از او خواسته مى‏شود سه حالت دارد به اين دليل كه يا آنچه از

-----------
( 6 ) نسا ( 4 ) آيه 85 .

[ 7 ] اين كلمه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد موجود است و به تفصيل آن را شرح داده است ليكن در شرح ابن ميثم نديدم شايد در نسخه مورد استفاده‏اش نبوده كه شرح دهد يا از نسخه چاپ شده افتاده است .

[ 202 ]

او خواسته مى‏شود مى‏بخشد يا به كلى نمى‏بخشد يا به بخشش وعده مى‏دهد ، بنابر دو صورت اول آزاد است ، و بنا بر صورت سوم بنده است ، و اطلاق بندگى بر او مجاز است براى كسى كه به قيد بندگى بسته است و توضيح مناسبت تشبيه پيش از اين در گفتار حضرت ( ع ) « با نيكى شخص آزاد بنده مى‏شود » گذشت و بر آن توضيحى مى‏افزاييم و مى‏گوييم :

چون از صفات بنده است كه در هر زمانى مولا از او مى‏خواهد تا آنچه را بر عهده‏اش هست يعنى خدمتها و كارهايى كه انجامش بر او واجب است بجاى آورد بر شخص وعده دهنده نيز بنده اطلاق مى‏شود چون اين صفت در او ثابت است به اين دليل كه از طرف سائل در هر زمانى خواسته مى‏شود تا آنچه بر عهده دارد كه همان انجام كارهايى است كه بر او واجب است انجام دهد يعنى حاجتها و كارهاى مهمّ برادران و دوستان را بر آورده سازد پس در بندگى وعده‏اى كه داده مى‏ماند تا اين كه با اداى آن حق رشته بندگى را بگسلد ( از گردن بردارد ) پس در اين صورت با پيوستن به آزادى خواستار حريّت شود ، امّا آزادى او در دو صورت اوّل براى اين است كه صفت ياد شده ( مورد سؤال واقع شدن ) درباره او ثابت نشده است ، و بايد بدانى كه بر آوردن امر درخواست شده در صورتى كه ممكن باشد برتر از وعده دادن مى‏باشد ، امّا نسبت به سؤال كننده براى اين است كه منتظر بودن ، مرگ سرخ است ،

و امّا نسبت به آن كه از او سؤال شده به اين لحاظ است كه نسبت به سائل بخشش كرده است از آن جهت كه نيروى عقلانيش به ملكه شرم و بخشندگى و ديگر فضايل آراسته شده بر خلاف وعده دادن چون وعده دادن به آنچه بر آوردنش ممكن است دلالت مى‏كند بر اين كه نيروى شهوانى عقل را به خود جذب كرده و مى‏تواند آن را در مورد شئ درخواست شده به شك اندازد كه آيا آن خواسته را بر آورد يا ردّ كند . پس وعده دادن بطور كلى برتر و سزاوارتر از منع كردن است چون محروم ساختن بداست و موجب قطع رابطه و جدايى مى‏شود كه با خواسته ذات حق كه گردهم آيى مردم و زياد شدن آنهاست مخالفت دارد به علاوه با عادت كردن به ردّ سايل شرم و حيا مى‏رود و صورت خشن و جفا كار مى‏شود و وفاى به وعده برتر از تخلّف وعده است چون لازمه‏اش نبودن فضيلت آزادى و وفا و نكوهش دنيوى است كه از صفت پست بخل و ديگر صفات پست كه همراه اوست عارض مى‏شود ، با آن كه خردمندان اتّفاق نظر دارند كه بر آوردن وعده داده شده و وفا كردن به آن نيكوست و در مثل آمده است :

آزاد مرد آنچه را وعده داد بر آورد از عوف بن نعمان شيبانى نقل شده كه در جاهليّت گفته است : اگر از تشنگى بميرم نزد من محبوبتر از آن است كه با خلف وعده بميرم و در مثل جارى است : وفاى به پيمان در نزد خدا ارزش دارد ، و در قرآن در ستايش اسماعيل ( ع ) آمده است : اسماعيل در وعده‏اى كه مى‏داد راستگو بود 8 ، از عبد اللّه بن عمر نقل شده كه او به مردى از قريش وعده داد كه دخترش را تزويج او كند چون مرگش فرا رسيد نزد او فرستاد و دختر را به عقد او در آورد و گفت : بر من ناخوشايند بود كه خداى را ديدار كنم در حالى كه يك سوّم نفاق در من باشد ، و منظورش دروغ بود چون در واقع خلف وعده كردن دروغگويى است ، چون دو رويى در دين سه جزء دارد ، 1 در دل از دين خارج شود ، 2 خودنمايى كردن در كارها به اعتقاد اين كه درست مى‏باشد ، 3 دروغ گفتن و آن گفتار زبانى است كه با اعتقاد مطابق باشد .

منافقان هر گاه مؤمنان را ملاقات كنند گويند ايمان آورديم و چون با شياطين خود خلوت كنند گويند ما با شماييم فقط ما آنها را ريشخند مى‏كنيم 9 ، هر گاه دورويان نزد تو آيند گويند گواهى دهيم كه تو پيامبر خدايى و خداوند مى‏داند كه تو فرستاده اويى و خدا گواهى دهد كه دو رويان دروغگو مى‏باشند 10 .

چون گفتار زبانى آنها با باورهاى فاسدى كه در دل دارند مطابقت ندارد در اين صورت دروغگويى يك سوّم نفاق است و آن از نظر فساد نيرومندترين اجزا مى‏باشد چون زيانى كه از آن روى مى‏دهد به ديگرى مى‏رسد و دو جزء ديگر چنان نيست و گفتار پيامبر ( ص ) بر اين مطلب حمل مى‏شود : دروغگويى سر چشمه دو رويى است .

اى برادر از آنچه ياد كرديم آگاه شدى كه عمل كردن به وعده‏ها واجب است تا به وسيله آن از بندگى كسى كه به او وعده داده‏اى به سوى آزادى رها شوى زيرا اين بندگى بيشتر و نيرومندتر است چون گناه در مورد آخرت است و بندگى حقيقى چنان نيست و خدا سر پرست توفيق است .

كلمه نهم گفتار آن حضرت ( ع ) : اكبر الاعداء اخفاهم مكيدة

بزرگترين دشمنان دشمنى است كه مكرش پنهانتر است .

شارح گويد : مكيده فعيله و از كيد است كه همان حيله و نيرنگ مى‏باشد ، و منظور

-----------
( 8 ) مريم ( 19 ) قسمتى از آيه 44 .

-----------
( 9 ) بقره ( 2 ) آيه 14 .

-----------
( 10 ) منافقون ( 63 ) آيه 1 .

[ 204 ]

از اين قضيّه توضيح اين مطلب است كه هر دشمنى مكرش پنهانتر و در حيله‏گرى نظرى دقيقتر داشته باشد بزرگترين دشمنان است يعنى در دشمنى بلند مرتبه‏تر از همه دشمنان مى‏باشد و در ميان همه دشمنان پرهيز و حفاظت از او سزاوارتر است ، به اين دليل كه دانستى دشمنى كينه‏اى واقعى مى‏باشد كه دشمن با آن مى‏كوشد همه عوامل آزار دهنده شخص مورد كينه را فراهم آورد و كارهاى بدى را كه ممكن است نسبت به او انجام دهد دوست مى‏دارد و هر گاه چنان باشد مى‏گوييم : هر كه بر پنهان كردن مكر و نيرنگ تواناتر باشد بر فراهم آوردن عوامل آزار دهنده دشمنش قويتر است و هر كه چنان باشد از نظر حيله‏گرى بزرگترين دشمنان است نتيجه مى‏گيريم كه هر كس حيله گريش پنهانتر باشد بزرگترين دشمنان است ، صغراى قضيّه روشن است چون كسى كه حيله آشكار مى‏كند تا دشمنش را بيازارد كمتر به پيروزى مى‏رسد زيرا آن دشمن از نيرنگش آگاه مى‏شود و از او پرهيز مى‏كند ، امّا كبراى قضيّه به اين دليل صادق است كه بزرگترين دشمنان معنى ندارد مگر در مورد كسى كه تواناتر بر كيفر و انتقام گرفتن باشد پس درستى اين قضيه با دليل ثابت است .

و بايد بدانى كه حفظ كردن خود اگر چه از تمام دشمنان باشد واجب است چون حكيمان اتفاق نظر دارند كه براى خردمند سزاوار نيست كه دشمن را كوچك بشمارد اگر چه كوچك باشد چون هر كه چنان كند مغرور شده و هر كه مغرور شود سالم نمى‏ماند لكن حفظ كردن خود از كسى كه در حيله‏گرى و مكر نظرش دقيق است مهمتر و توجّه به كار او لازمتر است زيرا اگر او دور باشد از برگشتنش در امان نيست و اگر نزديك باشد از حمله ناگهانيش ايمن نمى‏باشد ، و اگر از يك سو تو را رها كند از حمله‏اش در امان نيستى و اگر تو دور انديش باشى از فريب و مكر او احساس ايمنى نمى‏كنى چنين دشمنى اگر چه زيرك شمرده مى‏شود جز اين كه صفت خوب هوشيارى را به طرف افراطش تغيير داده است كه همان خباثت و پليدى مى‏باشد و دانستى كه اين صفت از صفات پست نفسانى است و دارنده اين صفت پست زيرك و با جربزه ناميده مى‏شود ، و در اين كلمه هشدارهاى خير خواهانه است بر اين كه در تشخيص بزرگترين دشمنان مواظبت كند و نسبت به آن كه نيرنگش پنهانتر است بيدار باشد و از دشمنى او بپرهيزد و در چگونگى دور كردن و دفاعش چاره‏انديشى كند و در اين زمينه مطالعه باب چهارم كتاب كليله و دمنه [ 11 ] را سفارش مى‏كنم تا از دقّت كردن در آن بهره‏هاى زياد ببرى ، و خداى تعالى نجات بخش از دشمنانش است و خداوند در كمك كردن كفايت است ، هر كه را خواهد يارى مى‏كند و او بسيار نيرومند و عزيز است .

[ 11 ] گويا منظور شارح ( ره ) باب البوم و الغربان است چون باب چهارم از اصل كتاب كليله و دمنه همان است و در آن از حزم و دور انديشى بيشتر از بابهاى ديگر بحث كرده است .

[ 205 ]

 

كلمه دهم گفتار آن حضرت ( ع ) من طلب ما لا يعنيه فاته ما يعنيه .

هر كه بجويد آنچه را كه به كارش نمى‏آيد آنچه را كه به كارش آيد از دست بدهد .

شارح گويد : منظور اين كلمه آن است كه آدمى را بر طلب كردن كارهايى كه خيرش در آنهاست تشويق كند بدين گونه كه هر دو طرف يعنى دنيا و آخرتش را اصلاح كند .

در مورد زندگى دنيا آنچه پايدارى بدن و ماندن نوع بشر بدان وابسته است به دست آورد و چيزهاى زيادى كه لزومى ندارد رها سازد امّا در مورد آخرت در به دست آوردن كمالات عملى و فضيلتهاى اخلاقى كه وسيله رسيدن به خوشبختى دائمى و دست يافتن به نعمتهاى هميشگى است بكوشد و چون مطالب ياد شده روشن شد گوييم : كارهايى كه ياد كرديم و گفتيم طلب آن بر آدمى ضرورى است همان كارهايى است كه به كار او مى‏آيد يعنى لازم است كه بدانها توجّه كند و كارهايى است كه نسبت به آن كارها فضيلت محسوب مى‏شود ولى به كارش نمى‏آيد چون بيرون از نياز اوست و نسبت به كارهايى كه او را كامل مى‏كند زايد مى‏باشد پس هر گاه فرض شود كه او سر گرم كارهايى شده است كه نبايد به آنها توجّه مى‏كرد محقّقا به كارى پرداخته است كه به كارش نمى‏آيد و به سبب آن آنچه به كارش مى‏آيد از كفش مى‏رود چون زمانى را كه مى‏بايست در به دست آوردن كمال مورد نيازش صرف كند در آنچه به كارش نمى‏آيد صرف كرده است چون اگر وقتش چندين برابر عمرش مى‏بود براى برخوردارى از نيروهاى كامل و بيرون شدن از حال استعداد به فعليّت و ظهور خارجى كفايت نمى‏كرد و چون به آنچه به كارش نمى‏آمده سرگرم شده است كمالى را كه به كارش مى‏آمده از دست داده در همان زمانى كه خود را مشغول كارى كرده كه به كارش نمى‏آمده است .

و بايد بدانى كه اين كار بيرون شدن از خواسته خرد و نهادن چيزها در غير جاى خود مى‏باشد و آن گذشتن به طرف ستمى است كه طرف افراط دادگرى است و آن خسرانى آشكار مى‏باشد 12 بگو آيا به زيانكارترين افراد در كارها آگاهيتان دهم ؟ آنان كه كوشش‏شان در زندگى دنيا تباه شد و مى‏پندارند كه كار نيكو انجام مى‏دهند 13 .

كلمه يازدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : السّامع للغيبة احد المغتابين .

شنونده غيبت يكى از غيبت كنندگان است .

شارح گويد : غيبت سخن گفتن در مورد آبروى آدمى است در حال غايب بودن او سخنى كه اگر در روبرويش گفته شود طبعا از آن متنفّر مى‏شود ، و سامع كسى است كه با خشنودى و گذشت غيبت را بشنود ، چون شنونده مطلق فرا گيرتر از شنونده است .

زيرا گاهى شنونده نيّت گوش دادن دارد و گاهى چنان نيست بلكه بدون قصد شنيدن مى‏شنود همچون كسى كه از جايى مى‏گذرد و غيبتى را مى‏شنود و غير آن ، و شنونده فراگيرتر از شنونده‏اى است كه با ميل مى‏شنود چون شنونده گاهى راضى به شنيدن نيست بلكه منتظر است تا غيبت كننده خاموش شود حال اين سكوت به منظور پاسخ دادن به شنونده باشد يا براى غرضى ديگر ، در اين صورت اطلاق كردن لفظ ( سامع ) بر ( مستمع ) به صورتى مخصوص مجاز و از باب اطلاق كردن لفظ عامّ بر خاص مى‏باشد ، و غيبت به دروغ و راست تقسيم مى‏شود ، و به هر دو صورت يا به گونه‏اى است كه اگر غيبت كننده مرتكب آن شود از دين بيرون مى‏شود يا چنان نيست كه كلا ، چهار قسم مى‏شود :

1 غيبت دروغ كه غيبت كننده با آن از دين خارج مى‏شود ،

2 غيبت دروغ به گونه‏اى كه غيبت كننده از دين خارج نمى‏شود ،

3 غيبت راست بطورى كه از دين خارج نمى‏شود ،

4 غيبت راست به گونه‏اى كه به سبب آن از دين خارج مى‏شود ،

سه قسم اوّل نكوهيده است و هر كه بدان مشغول شود مورد لعن و نفرين است ،

امّا در دو قسم اوّل به اين دليل مشمول لعن مى‏شود كه سخنش دروغ آزار دهنده در بردارد كه سبب آلوده شدن نفس به ملكه دروغ مى‏شود ، امّا در مورد قسم سوّم براى اين است كه بيهوده و بى فايده است و علاوه بر آن سرگرم شدن به سخنى است كه به كار او

-----------
( 12 ) حجّ ( 22 ) آخر آيه 11 و زمر ( 39 ) آخر آيه 15 .

-----------
( 13 ) كهف ( 18 ) آيات 103 104 .

[ 207 ]

نمى‏آيد و موجب اذيّت ديگرى مى‏شود كه نتيجه‏اش دورى و جدايى و كينه‏ورزى مى‏گردد كه با مقصود ذات حق مخالفت دارد چنان كه آن را توضيح داديم .

امّا قسم چهارم اگر چه نكوهيده است چون سرگرم چيزى شده كه به كار بيشتر مردم نمى‏آيد جز اين كه تنها دين آن را مجاز دانسته براى اين كه در بعضى حالات داراى خير و مصلحت است امام ( ع ) فرمود : شخص فاسق را غيبت نباشد . يعنى غيبت كردن شخص فاسق رواست دليل اين مصلحت آن است كه بيشتر اوقات كسى كه كار زشتى انجام مى‏دهد كه طبيعتش از روبرو شدن با آن نفرت دارد سخنان زشتى كه در باره او مى‏گويند به او مى‏رسد و در دنيا راز نهانى را كه از آشكار شدنش حيا مى‏كرد و بدش مى‏آمد شايع مى‏شود و به خاطر آن در دنيا نكوهش و ننگ و در آخرت افسوس و كيفر بدو مى‏رسد در نتيجه به خاطر بيزارى طبيعى از افشاى گناهش از انجام آن عمل زشت بر مى‏گردد و آن را به كار پسنديده تبديل مى‏كند در نتيجه غيبت شخص فاسق سببى مى‏شود كه او را به سوى خدا فراخواند ، و هر كه دعوت خدا را اجابت نكند پس عاجز كننده در زمين نيست و جز او دوستانى برايش نمى‏باشد آنان در گمراهى آشكارند 14 .

هر گاه مطالب ياد شده را دانستى بايد بدانى كه منظور از اين كلمه توضيح آن است كه احكام ياد شده كه در سه قسم اول غيبت شامل غيبت كننده مى‏شد در اين قسم نيز شاملش مى‏شود در اين قسم نيز كسى كه غيبت را مى‏شنود از روى خشنودى و كمك غيبت كننده است ، چون هر دوى آنها در رضايت از غيبت مشتركند و ذهنشان از تصوّرات نكوهيده‏اى كه شايسته نيست متّاثر مى‏باشد اگر چه با هم اختلاف دارند در اين كه يكى گوينده و ديگرى پذيرنده و شنونده است لكن هر يك از آن دو داراى ابزارى است يكى داراى زبانى است كه ترجمان نفس است و آن آلوده به تصوّرات دروغ شده و تصميم بر دروغگويى گرفته است امّا ديگرى داراى گوشى است كه نفس ، آن آثار را با انتخاب بد خود پذيرفته است و به آن انس گرفته و عادت كرده است پس در جوهر نفس او زهر كژدمهاى باطل جايگزين شده است و بدان لحاظ گفته شده است : شنونده با گوينده شريك است ، پس اى برادر از بحث ما آنچه لازم است بشنوى بشنو اميد است پس از اين آنچه سزاوار نشنيدن است نشنوى ، و خدا سر پرست باطنهاست و هر كه را خواهد به راه راست هدايت مى‏كند .

-----------
( 14 ) احقاف ( 46 ) آيه 32 .