كلمه پنجم گفتار آن حضرت ( ع ) : الاعتذار تذكير با الّذنب .
پوزش خواهى يادآورى گناه است .
شارح گويد : اعتذار پوزش خواهى از كسى است كه بر او ستم رفته باشد
، و عذر از بين رفتن اثر جرم با يادآورى است تا آشكار شود كه عقيده داشتن به
علّت آن اثر ( گناه ) مطابق با واقع نمىباشد و آن از گفتار عرب گرفته شده است
، عرب گويد : اعتذرت المنازل ( منزلها محو شد ) اذا درست يعنى هر گاه خانهها خراب شود ( اثرى
از آنها باقى نماند ) و مقصود اين است كه توضيح دهد تكرار پوزش خواهى ياد آور
شدن شخص مظلوم از گناهى است كه نسبت به او انجام گرفته است و بيان اين حكم اين
است كه گوييم : ترك كردار يا گفتارى كه با انجام آن نياز به عذرخواهى مىشويم
واجب است پس اگر نياز به عذرخواهى بود بايد كوشش شود كه در خلوت از آن شخص
عذرخواهى شود بى آن كه در آنجا كسى باشد كه در پذيرش عذر بدو نياز باشد كه همان
شفيعان و واسطهها مىباشند چون عذرخواهى ميان مردم از امورى است كه در ميان
مردم از روى كار زشت شخص پوزشخواه پرده بر مىدارد با آن كه بنابر پوشاندن كار
زشت مىباشد و سبب شكسته شدن آزرم و بر طرف شدن پرده حيا از چهره و رفتن شرم از
حدقه چشم و موجب ستم در ديدار و ديگر انواع بديها مىشود سپس پوزشخواه بكوشد كه
بيش از يك بار عذر نخواهد و به همان بسنده كند چون در تكرار شدن عذر خواهى
بديهايى است ، از آن جمله آگاه شدن مردم بر كار زشتى است كه سرزده و نياز به
پوزش دارد ، بدى ديگر يادآور شدن كسانى است كه آن جرم را از پوزشخواهى نخست
فهميدهاند و اين كه شخص پوزشخواه را آزار مىدهند .
بدى ديگر كه دشوارترين آنهاست ياد آوردن شخص مورد پوزش از گناهى
است كه درباره او واقع شده است و تحريك دشمنى و كينه او نسبت به شخصى كه پوزش
مىخواهد ،
و به سبب همين دشواريش امام ( ع ) آن را اختصاصا ياد فرموده است ،
در اين كلمه هشدارى است بر اين كه به خاطر عوامل ياد شده با تكرار نكردن پوزش ،
ادب نشان دهد و مقصود اصلى از اين كلمه همان است و آن از بهترين نيكوييهاى سخن
و جامعترين آداب بزرگوارانه مىباشد ، و خدا سر پرست هدايت است .
كلمه ششم گفتار آن حضرت ( ع ) : النصح بين الملاء تقريع .
نصيحت در ميان جمع سرزنش مىباشد .
شارح گويد : نصح و نصيحت هشدار دادن آدمى بر امور خيرى است كه به
دنيا و آخرتش ارتباط دارد و ممكن است از آن بى خبر باشد ، و تقريع خشن و سخت
سخن گفتن و نكوهش و ملامت مىباشد منظور از اين كلمه ادب كردن نصيحتگر به ادبى
است كه براى جلب همدمى شايسته است ، اين همدمى سبب دوستى و الفت مىشود كه ما
لزوم تحصيل آن را بيان كرديم به اين دليل كه از آداب نصيحت كردن آن است كه با
شخص مورد نصيحت نرم سخن گويد و با او مدارا كند و با صداى آهسته و در خالىترين
جاها و پنهانترين حالات نصيحت كند و نسبت به او مهربانى نمايد . و كلماتى كه
دور از موضوع مورد نصيحت است بگويد و به كنايه نه روشن و آشكار سخن گويد كه آن
رساتر است ، و برايش مثال بزند زيرا مثال از مطلب آشكار نيكوتر مىباشد ، خلاصه
آنچه موجب شادمانى روح و به وجود آمدن همدمى مىشود بيان كند و به تدريج آن كار
را انجام دهد تا به مقصود برسد سپس در آن فرو رود ، و اگر كنايه و مثال زدن در
يك مجلس و روشن بيان كردن منظور در مجلس ديگر باشد درستتر است . چون مطلب بالا
معلوم شد ، بايد بدانى كه نصيحت كردن در حضور جمع مخالف با رفق و مداراست و بر
ذهن شنونده گران مىآيد و نيروى خشم او را تحريك و در طبع او نفرت ايجاد مىكند
، چون مردم آگاه مىشوند كه او در چه چيز نياز به نصيحت و هشدار دارد و بسا
مىشود كه سبب بر انگيخته شدن نيروى خشمش ، فراگيرتر از آنچه كه ما ياد كرديم
باشد به اين دليل كه احتمال مىرود كارى كه نصيحت بدان تعلّق گرفته است از
امورى باشد كه انجام آن را پنهان نكند و هر گاه در آن كار رفيقش را آشكارا
نصيحت كند نيروى خشمش بر انگيخته شود چون اگر سخن خير خواهانه را با درشتى به
او بگويد موجب مىشود وى باور كند كه مردم عقل او را ناقص مىدانند و فكر او را
كوچك مىشمارند از اين لحاظ كه به آن كار دست نيافته است و نياز دارد كه در
ميان آنان مورد سخن درشت واقع شود ، پس از آن نظر تنفّر پيدا مىكند ، و به
همين دليل لازمه اين كلمه هشدار بر منع از نصيحت كردن به اين شكل مخصوص است ، و
خدا سرپرست توفيق است .
كلمه هفتم گفتار آن حضرت ( ع ) : الشّفيع جناح الطالب
[ 5 ] . شفيع بال جوينده است .
شارح گويد : شفيع كسى است كه چيزى براى ديگرى مىخواهد . گويا در
بر آوردن حاجتش پس از آنى كه تنها بوده با او جفت مىشود ، و گفتن لفظ بال كه
ويژه پرنده است بر حسب اصل لغت بر شخص شفيع مجازى نيكو از باب استعاره و تشبيه
مىباشد ، مناسبت تشبيه اين است كه چون بال پرنده وسيلهاى است كه آنچه را نياز
دارد با آن مىطلبد و از
[ 5 ] شارح ( ره ) در شرح نهج البلاغه براى شرح اين كلمه گفته
است : « لفظ جناح را براى شفيع به اين اعتبار استعاره فرموده است كه مانند بال
پرنده وسيلهاى براى رسيدن به خواستهاش مىباشد » .
[ 201 ]
هر چه لازم است بگريزد مىگريزد شفيع نيز وسيلهاى براى شخص مورد
شفاعت است تا آنچه را مىخواهد به دست آورد ، و از هر چه گريختنى است رها شود .
در اين كلمه هشدار و تشويق شفيع است تا براى شفاعت در امورى كه
شايسته است بكوشد و تشويقى براى حاجتمند است بر اين كه دل برادران را حفظ كند و
آنان را براى زمان نيازمندى ذخيره نمايد تا در خواستهها به ايشان متوسّل شوند
، امّا در مورد اوّل براى اين است كه شفاعت عاملى از عوامل حاصل شدن مقصود براى
شخص خواستار است ، پس شفيع در موجود شدن اين خواسته شركت دارد مانند بال پرنده
كه ابزارى است و به وسيله آن مقصود پرنده حاصل مىشود ، و به همان سبب آن دو در
جزا شريكند به دليل فرموده خداى تعالى : كسى كه شفاعت نيكى كند او را از آن
بهرهاى است و كسى كه شفاعت بدى كند او را از آن بهرهاى است
6 و نيز شفاعت از عوامل انس و دوستى و بر آمدن حاجتها و گرفتاريهايى است
كه از مردم بسيار و گردهم آيى آنان خواسته مىشود ، پس هر كه شفاعت را ترك كند
مانند شخصى است كه در برابر لطف خداوندى و حكمت پروردگارى كسالت نشان دهد ، و
آن دلالت دارد بر اين كه كوشش در شفاعت از موجبات نزديكى و وسيلههايى براى قرب
به آفريننده و معبود مىباشد خداوندى كه سخت قدرتمند است ، امّا مورد دوّم
آشكار است ، و توفيق از خداست .
كلمه هشتم گفتار آن حضرت ( ع ) : المسؤول حرّ حتى يعد
[ 7 ] . مرد مسؤول آزاد است تا زمانى كه وعده دهد .
شارح گويد : معناى حرّ را پيش از اين دانستى و مقصود از آن در اين
جا كسى است كه از قيد بندگى رها باشد و در مقابل آن بنده است ، و در اين جا
مقصود اين است كه مرد مسؤول از بندگى آزاد است تا زمانى كه در مورد حاجتى وعده
نداده است و چون وعده داد همان وعده از عوامل بندگى او مىشود بيان اين حكم آن
است كه انسان متّصف به صفت آزادگى نسبت به كارهايى كه از او خواسته مىشود سه
حالت دارد به اين دليل كه يا آنچه از
-----------
( 6 ) نسا ( 4 ) آيه 85 .
[ 7 ] اين كلمه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد موجود است و
به تفصيل آن را شرح داده است ليكن در شرح ابن ميثم نديدم شايد در نسخه مورد
استفادهاش نبوده كه شرح دهد يا از نسخه چاپ شده افتاده است .
[ 202 ]
او خواسته مىشود مىبخشد يا به كلى نمىبخشد يا به بخشش وعده
مىدهد ، بنابر دو صورت اول آزاد است ، و بنا بر صورت سوم بنده است ، و اطلاق
بندگى بر او مجاز است براى كسى كه به قيد بندگى بسته است و توضيح مناسبت تشبيه
پيش از اين در گفتار حضرت ( ع ) « با نيكى شخص آزاد بنده مىشود » گذشت و بر آن
توضيحى مىافزاييم و مىگوييم :
چون از صفات بنده است كه در هر زمانى مولا از او مىخواهد تا آنچه
را بر عهدهاش هست يعنى خدمتها و كارهايى كه انجامش بر او واجب است بجاى آورد
بر شخص وعده دهنده نيز بنده اطلاق مىشود چون اين صفت در او ثابت است به اين
دليل كه از طرف سائل در هر زمانى خواسته مىشود تا آنچه بر عهده دارد كه همان
انجام كارهايى است كه بر او واجب است انجام دهد يعنى حاجتها و كارهاى مهمّ
برادران و دوستان را بر آورده سازد پس در بندگى وعدهاى كه داده مىماند تا اين
كه با اداى آن حق رشته بندگى را بگسلد ( از گردن بردارد ) پس در اين صورت با
پيوستن به آزادى خواستار حريّت شود ، امّا آزادى او در دو صورت اوّل براى اين
است كه صفت ياد شده ( مورد سؤال واقع شدن ) درباره او ثابت نشده است ، و بايد
بدانى كه بر آوردن امر درخواست شده در صورتى كه ممكن باشد برتر از وعده دادن
مىباشد ، امّا نسبت به سؤال كننده براى اين است كه منتظر بودن ، مرگ سرخ است ،
و امّا نسبت به آن كه از او سؤال شده به اين لحاظ است كه نسبت به
سائل بخشش كرده است از آن جهت كه نيروى عقلانيش به ملكه شرم و بخشندگى و ديگر
فضايل آراسته شده بر خلاف وعده دادن چون وعده دادن به آنچه بر آوردنش ممكن است
دلالت مىكند بر اين كه نيروى شهوانى عقل را به خود جذب كرده و مىتواند آن را
در مورد شئ درخواست شده به شك اندازد كه آيا آن خواسته را بر آورد يا ردّ كند .
پس وعده دادن بطور كلى برتر و سزاوارتر از منع كردن است چون محروم ساختن بداست
و موجب قطع رابطه و جدايى مىشود كه با خواسته ذات حق كه گردهم آيى مردم و زياد
شدن آنهاست مخالفت دارد به علاوه با عادت كردن به ردّ سايل شرم و حيا مىرود و
صورت خشن و جفا كار مىشود و وفاى به وعده برتر از تخلّف وعده است چون لازمهاش
نبودن فضيلت آزادى و وفا و نكوهش دنيوى است كه از صفت پست بخل و ديگر صفات پست
كه همراه اوست عارض مىشود ، با آن كه خردمندان اتّفاق نظر دارند كه بر آوردن
وعده داده شده و وفا كردن به آن نيكوست و در مثل آمده است :
آزاد مرد آنچه را وعده داد بر آورد از عوف بن نعمان شيبانى نقل
شده كه در جاهليّت گفته است : اگر از تشنگى بميرم نزد من محبوبتر از آن است كه
با خلف وعده بميرم و در مثل جارى است : وفاى به پيمان در نزد خدا ارزش دارد ، و در قرآن در
ستايش اسماعيل ( ع ) آمده است : اسماعيل در وعدهاى كه مىداد راستگو بود
8 ، از عبد اللّه بن عمر نقل شده كه او به مردى از
قريش وعده داد كه دخترش را تزويج او كند چون مرگش فرا رسيد نزد او فرستاد و
دختر را به عقد او در آورد و گفت : بر من ناخوشايند بود كه خداى را ديدار كنم
در حالى كه يك سوّم نفاق در من باشد ، و منظورش دروغ بود چون در واقع خلف وعده
كردن دروغگويى است ، چون دو رويى در دين سه جزء دارد ، 1 در دل از دين خارج شود
، 2 خودنمايى كردن در كارها به اعتقاد اين كه درست مىباشد ، 3 دروغ گفتن و آن
گفتار زبانى است كه با اعتقاد مطابق باشد .
منافقان هر گاه مؤمنان را ملاقات كنند گويند ايمان آورديم و چون
با شياطين خود خلوت كنند گويند ما با شماييم فقط ما آنها را ريشخند مىكنيم
9 ، هر گاه دورويان نزد تو آيند گويند گواهى دهيم كه
تو پيامبر خدايى و خداوند مىداند كه تو فرستاده اويى و خدا گواهى دهد كه دو
رويان دروغگو مىباشند 10 .
چون گفتار زبانى آنها با باورهاى فاسدى كه در دل دارند مطابقت
ندارد در اين صورت دروغگويى يك سوّم نفاق است و آن از نظر فساد نيرومندترين
اجزا مىباشد چون زيانى كه از آن روى مىدهد به ديگرى مىرسد و دو جزء ديگر
چنان نيست و گفتار پيامبر ( ص ) بر اين مطلب حمل مىشود : دروغگويى سر چشمه دو
رويى است .
اى برادر از آنچه ياد كرديم آگاه شدى كه عمل كردن به وعدهها واجب
است تا به وسيله آن از بندگى كسى كه به او وعده دادهاى به سوى آزادى رها شوى
زيرا اين بندگى بيشتر و نيرومندتر است چون گناه در مورد آخرت است و بندگى حقيقى
چنان نيست و خدا سر پرست توفيق است .
كلمه نهم گفتار آن حضرت ( ع ) : اكبر الاعداء اخفاهم مكيدة
بزرگترين دشمنان دشمنى است كه مكرش پنهانتر است .
شارح گويد : مكيده فعيله و از كيد است كه همان حيله و نيرنگ
مىباشد ، و منظور
-----------
( 8 ) مريم ( 19 ) قسمتى از آيه 44 .
-----------
( 9 ) بقره ( 2 ) آيه 14 .
-----------
( 10 ) منافقون ( 63 ) آيه 1 .
[ 204 ]
از اين قضيّه توضيح اين مطلب است كه هر دشمنى مكرش پنهانتر و در
حيلهگرى نظرى دقيقتر داشته باشد بزرگترين دشمنان است يعنى در دشمنى بلند
مرتبهتر از همه دشمنان مىباشد و در ميان همه دشمنان پرهيز و حفاظت از او
سزاوارتر است ، به اين دليل كه دانستى دشمنى كينهاى واقعى مىباشد كه دشمن با
آن مىكوشد همه عوامل آزار دهنده شخص مورد كينه را فراهم آورد و كارهاى بدى را
كه ممكن است نسبت به او انجام دهد دوست مىدارد و هر گاه چنان باشد مىگوييم :
هر كه بر پنهان كردن مكر و نيرنگ تواناتر باشد بر فراهم آوردن عوامل آزار دهنده
دشمنش قويتر است و هر كه چنان باشد از نظر حيلهگرى بزرگترين دشمنان است نتيجه
مىگيريم كه هر كس حيله گريش پنهانتر باشد بزرگترين دشمنان است ، صغراى قضيّه
روشن است چون كسى كه حيله آشكار مىكند تا دشمنش را بيازارد كمتر به پيروزى
مىرسد زيرا آن دشمن از نيرنگش آگاه مىشود و از او پرهيز مىكند ، امّا كبراى قضيّه به اين دليل صادق است كه بزرگترين دشمنان معنى
ندارد مگر در مورد كسى كه تواناتر بر كيفر و انتقام گرفتن باشد پس درستى اين
قضيه با دليل ثابت است .
و بايد بدانى كه حفظ كردن خود اگر چه از تمام دشمنان باشد واجب
است چون حكيمان اتفاق نظر دارند كه براى خردمند سزاوار نيست كه دشمن را كوچك
بشمارد اگر چه كوچك باشد چون هر كه چنان كند مغرور شده و هر كه مغرور شود سالم
نمىماند لكن حفظ كردن خود از كسى كه در حيلهگرى و مكر نظرش دقيق است مهمتر و
توجّه به كار او لازمتر است زيرا اگر او دور باشد از برگشتنش در امان نيست و
اگر نزديك باشد از حمله ناگهانيش ايمن نمىباشد ، و اگر از يك سو تو را رها كند
از حملهاش در امان نيستى و اگر تو دور انديش باشى از فريب و مكر او احساس
ايمنى نمىكنى چنين دشمنى اگر چه زيرك شمرده مىشود جز اين كه صفت خوب هوشيارى
را به طرف افراطش تغيير داده است كه همان خباثت و پليدى مىباشد و دانستى كه
اين صفت از صفات پست نفسانى است و دارنده اين صفت پست زيرك و با جربزه ناميده
مىشود ، و در اين كلمه هشدارهاى خير خواهانه است بر اين كه در تشخيص بزرگترين
دشمنان مواظبت كند و نسبت به آن كه نيرنگش پنهانتر است بيدار باشد و از دشمنى
او بپرهيزد و در چگونگى دور كردن و دفاعش چارهانديشى كند و در اين زمينه
مطالعه باب چهارم كتاب كليله و دمنه [ 11 ] را سفارش مىكنم تا از دقّت كردن در آن بهرههاى زياد ببرى ، و خداى تعالى نجات بخش
از دشمنانش است و خداوند در كمك كردن كفايت است ، هر كه را خواهد يارى مىكند و
او بسيار نيرومند و عزيز است .
[ 11 ] گويا منظور شارح ( ره ) باب البوم و الغربان است چون
باب چهارم از اصل كتاب كليله و دمنه همان است و در آن از حزم و دور انديشى
بيشتر از بابهاى ديگر بحث كرده است .
[ 205 ]
كلمه دهم گفتار آن حضرت ( ع ) من طلب ما لا يعنيه فاته ما يعنيه
.
هر كه بجويد آنچه را كه به كارش نمىآيد آنچه را كه به كارش آيد
از دست بدهد .
شارح گويد : منظور اين كلمه آن است كه آدمى را بر طلب كردن
كارهايى كه خيرش در آنهاست تشويق كند بدين گونه كه هر دو طرف يعنى دنيا و آخرتش
را اصلاح كند .
در مورد زندگى دنيا آنچه پايدارى بدن و ماندن نوع بشر بدان وابسته
است به دست آورد و چيزهاى زيادى كه لزومى ندارد رها سازد امّا در مورد آخرت در
به دست آوردن كمالات عملى و فضيلتهاى اخلاقى كه وسيله رسيدن به خوشبختى دائمى و
دست يافتن به نعمتهاى هميشگى است بكوشد و چون مطالب ياد شده روشن شد گوييم :
كارهايى كه ياد كرديم و گفتيم طلب آن بر آدمى ضرورى است همان كارهايى است كه به
كار او مىآيد يعنى لازم است كه بدانها توجّه كند و كارهايى است كه نسبت به آن
كارها فضيلت محسوب مىشود ولى به كارش نمىآيد چون بيرون از نياز اوست و نسبت
به كارهايى كه او را كامل مىكند زايد مىباشد پس هر گاه فرض شود كه او سر گرم
كارهايى شده است كه نبايد به آنها توجّه مىكرد محقّقا به كارى پرداخته است كه
به كارش نمىآيد و به سبب آن آنچه به كارش مىآيد از كفش مىرود چون زمانى را
كه مىبايست در به دست آوردن كمال مورد نيازش صرف كند در آنچه به كارش نمىآيد
صرف كرده است چون اگر وقتش چندين برابر عمرش مىبود براى برخوردارى از نيروهاى
كامل و بيرون شدن از حال استعداد به فعليّت و ظهور خارجى كفايت نمىكرد و چون
به آنچه به كارش نمىآمده سرگرم شده است كمالى را كه به كارش مىآمده از دست
داده در همان زمانى كه خود را مشغول كارى كرده كه به كارش نمىآمده است .
و بايد بدانى كه اين كار بيرون شدن از خواسته خرد و نهادن چيزها
در غير جاى خود مىباشد و آن گذشتن به طرف ستمى است كه طرف افراط دادگرى است و
آن خسرانى آشكار مىباشد 12 بگو آيا به
زيانكارترين افراد در كارها آگاهيتان دهم ؟ آنان كه كوشششان در زندگى دنيا
تباه شد و مىپندارند كه كار نيكو انجام مىدهند 13 .
كلمه يازدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : السّامع للغيبة احد المغتابين
.
شنونده غيبت يكى از غيبت كنندگان است .
شارح گويد : غيبت سخن گفتن در مورد آبروى آدمى است در حال غايب
بودن او سخنى كه اگر در روبرويش گفته شود طبعا از آن متنفّر مىشود ، و سامع
كسى است كه با خشنودى و گذشت غيبت را بشنود ، چون شنونده مطلق فرا گيرتر از
شنونده است .
زيرا گاهى شنونده نيّت گوش دادن دارد و گاهى چنان نيست بلكه بدون
قصد شنيدن مىشنود همچون كسى كه از جايى مىگذرد و غيبتى را مىشنود و غير آن ،
و شنونده فراگيرتر از شنوندهاى است كه با ميل مىشنود چون شنونده گاهى راضى به
شنيدن نيست بلكه منتظر است تا غيبت كننده خاموش شود حال اين سكوت به منظور پاسخ
دادن به شنونده باشد يا براى غرضى ديگر ، در اين صورت اطلاق كردن لفظ ( سامع )
بر ( مستمع ) به صورتى مخصوص مجاز و از باب اطلاق كردن لفظ عامّ بر خاص مىباشد
، و غيبت به دروغ و راست تقسيم مىشود ، و به هر دو صورت يا به گونهاى است كه
اگر غيبت كننده مرتكب آن شود از دين بيرون مىشود يا چنان نيست كه كلا ، چهار
قسم مىشود :
1 غيبت دروغ كه غيبت كننده با آن از دين خارج مىشود ،
2 غيبت دروغ به گونهاى كه غيبت كننده از دين خارج نمىشود ،
3 غيبت راست بطورى كه از دين خارج نمىشود ،
4 غيبت راست به گونهاى كه به سبب آن از دين خارج مىشود ،
سه قسم اوّل نكوهيده است و هر كه بدان مشغول شود مورد لعن و نفرين
است ،
امّا در دو قسم اوّل به اين دليل مشمول لعن مىشود كه سخنش دروغ
آزار دهنده در بردارد كه سبب آلوده شدن نفس به ملكه دروغ مىشود ، امّا در مورد
قسم سوّم براى اين است كه بيهوده و بى فايده است و علاوه بر آن سرگرم شدن به
سخنى است كه به كار او
-----------
( 12 ) حجّ ( 22 ) آخر آيه 11 و زمر ( 39 ) آخر آيه 15 .
-----------
( 13 ) كهف ( 18 ) آيات 103 104 .
[ 207 ]
نمىآيد و موجب اذيّت ديگرى مىشود كه نتيجهاش دورى و جدايى و
كينهورزى مىگردد كه با مقصود ذات حق مخالفت دارد چنان كه آن را توضيح داديم .
امّا قسم چهارم اگر چه نكوهيده است چون سرگرم چيزى شده كه به كار
بيشتر مردم نمىآيد جز اين كه تنها دين آن را مجاز دانسته براى اين كه در بعضى
حالات داراى خير و مصلحت است امام ( ع ) فرمود : شخص فاسق را غيبت نباشد . يعنى
غيبت كردن شخص فاسق رواست دليل اين مصلحت آن است كه بيشتر اوقات كسى كه كار
زشتى انجام مىدهد كه طبيعتش از روبرو شدن با آن نفرت دارد سخنان زشتى كه در
باره او مىگويند به او مىرسد و در دنيا راز نهانى را كه از آشكار شدنش حيا
مىكرد و بدش مىآمد شايع مىشود و به خاطر آن در دنيا نكوهش و ننگ و در آخرت
افسوس و كيفر بدو مىرسد در نتيجه به خاطر بيزارى طبيعى از افشاى گناهش از
انجام آن عمل زشت بر مىگردد و آن را به كار پسنديده تبديل مىكند در نتيجه
غيبت شخص فاسق سببى مىشود كه او را به سوى خدا فراخواند ، و هر كه دعوت خدا را
اجابت نكند پس عاجز كننده در زمين نيست و جز او دوستانى برايش نمىباشد آنان در
گمراهى آشكارند 14 .
هر گاه مطالب ياد شده را دانستى بايد بدانى كه منظور از اين كلمه
توضيح آن است كه احكام ياد شده كه در سه قسم اول غيبت شامل غيبت كننده مىشد در
اين قسم نيز شاملش مىشود در اين قسم نيز كسى كه غيبت را مىشنود از روى خشنودى
و كمك غيبت كننده است ، چون هر دوى آنها در رضايت از غيبت مشتركند و ذهنشان از
تصوّرات نكوهيدهاى كه شايسته نيست متّاثر مىباشد اگر چه با هم اختلاف دارند
در اين كه يكى گوينده و ديگرى پذيرنده و شنونده است لكن هر يك از آن دو داراى
ابزارى است يكى داراى زبانى است كه ترجمان نفس است و آن آلوده به تصوّرات دروغ
شده و تصميم بر دروغگويى گرفته است امّا ديگرى داراى گوشى است كه نفس ، آن آثار
را با انتخاب بد خود پذيرفته است و به آن انس گرفته و عادت كرده است پس در جوهر
نفس او زهر كژدمهاى باطل جايگزين شده است و بدان لحاظ گفته شده است : شنونده با
گوينده شريك است ، پس اى برادر از بحث ما آنچه لازم است بشنوى بشنو اميد است پس
از اين آنچه سزاوار نشنيدن است نشنوى ، و خدا سر پرست باطنهاست و هر كه را
خواهد به راه راست هدايت مىكند .
-----------
( 14 ) احقاف ( 46 ) آيه 32 .