شرح بر صد كلمه أمير المؤمنين

شيخ كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى
مصحح : مير جلال الدّين حسينى ارموى محدّث
ترجمه : عبد العلى صاحبى

- ۲۲ -


كلمه هفدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : الادب صورة العقل .

با ادب بودن صورت خرد است .

شارح گويد : معناى ادب و عقل روشن شد ، و امّا صورت گاهى اطلاق مى‏شود و مقصود از آن در ظاهر چيزى است كه در شكل و هيأت مشاهده مى‏گردد و صورت شخصى ناميده مى‏شود و در صورت در اصطلاح گروهى گفته مى‏شود و مقصود از آن جوهرى است كه حلول مى‏كند در محلّى كه نگاهدارنده چيزى است كه در آن حلول مى‏نمايد و در مكان حاصل مى‏شود در صورتى كه مقرون به بمكان باشد و صورت طبيعى ناميده مى‏شود و محلّ آن مادّه ناميده مى‏شود و آنچه از صورت طبيعى و محل آن تركيب مى‏گردد جسم طبيعى ناميده مى‏شود ، و گاهى مقصود از صورت چيزى است كه به وسيله آن ، انواع جسم مختلف مى‏شود پس از آنى كه در صورت جسمى همگانى مشتركند و آن صورت نوعى ناميده مى‏شود ،

امام ( ع ) در اين جا لفظ صورت را مجازا بر ادب اطلاق فرموده است ، و مناسبتر آن است كه آن مجاز از نوعى باشد كه ما صورت شخصى ناميديم و جهت مناسبت ميان آن دو اين است كه صورت شخصى چون وسيله‏اى است كه بدان هر شخص شخصى را مى‏شناسد و بيننده آن بعضى اشخاص را از بعضى ديگر جدا مى‏سازد و خيال او آن را ثبت مى‏كند همچنين ادب سببى است كه كار صاحبش را روشن مى‏كند و به بودن ادب در او استدلال مى‏شود بر اين كه آمادگى براى بخششهاى الهى كه عقل اوست در او موجود مى‏باشد و به وسيله تفاوت ادب بر تفاوت خردها و مغاير بودن بعضى آنها با بعضى استدلال مى‏شود چنان كه به وسيله تفاوت داشتن صورتها در زيبايى و زشتيشان بر مختلف بودن اشخاص و مغاير بودن آنها استدلال مى‏گردد .

و هر گاه مناسبت آن مجاز نيكو بر تو ظاهر شد و به معناى مجازى پسنديده نگريستى محقّقا از سر منشأ آن بر دريايى مشرف شده‏اى كه قابل شنا كردن نيست و صورتى نهايى را درك كرده‏اى كه از ميان رفتنى نيست ، در اين كلمه هشدارى است بر اين كه رعايت قانون ادب ضرورى است و از وجود عقل پرده بر مى‏دارد و آن را به اثبات مى‏رساند ، و خدا هر كه را خواهد به رحمت خويش مخصوص مى‏گرداند [ 23 ] و او توفيق دهنده است .

كلمه هجدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : اليأس حرّ و الرّجاء عبد .

نوميدى آزاد است و اميد بنده است .

شارح گويد : رجاء انتظار به دست آمدن مقصود است ، يأس اميد نداشتن به چيزى است كه شايسته است بدان اميدوار بود پس مى‏گوييم ( شارح ) : منظور اين نيست كه حقيقة براى خود نوميدى صفت آزادگى است و نه براى اميد صفت بندگى است بلكه مقصود شخص اميدوار و مأيوس مى‏باشد در اين صورت به كار بردن اين دو لفظ به معناى نااميدى و اميدوارى بر حسب مجاز است و از باب به كار بردن نام متعلّق بر خود متعلّق مى‏باشد و منظور اين است كه توضيح دهد شخصى كه به چيزى اميد دارد يا اميدش به خداى متعال است يا به يكى از افراد بشر مى‏باشد اين شخص تا زمانى كه نفسش انتظار چيزى را دارد كه بدو اميد بسته است پيوسته در برابر شخصى تا زمانى كه نفسش انتظار چيزى را دارد كه بدو اميد بسته است پيوسته در برابر شخصى كه بدو اميدوار است فروتنى و اظهار كوچكى مى‏كند ، از او دفاع مى‏نمايد و در كارهايى كه به صلاح و خير اوست مى‏كوشد و در خشنود ساختن او به همه انواع خشنودى تلاش مى‏كند و نسبت بدو اظهار فروتنى و دوستى مى‏نمايد و در آن تلاشها تحمّل سختيها مى‏كند آن سختيها عبارت است از نكوهش و غير آن تا آن جا كه در اميدواريش به عالم پنهانيها او را مردى مى‏يابى كه به درگاه خدا زارى و دعا مى‏كند و بسيار به زيارت مسجدها و جاهايى مى‏رود كه انسان را به خدا نزديك مى‏كند و بر خود نذرهايى را واجب مى‏گرداند كه به آنچه اميد مى‏دارد برسد و بندگى كردن جز آن معنايى ندارد زيرا فروتنى و اظهار ذلّت در اين جا به كاملترين صورت ممكن وجود دارد ، امّا توضيح اين كه شخص نوميد آزاد است ، روشن است ، چون كسى كه اميدش از چيزى قطع شده است گردنش از ريسمان ذلّت و فروتنى در مقابل كسى كه بدو اميدوار است رها مى‏باشد ، اگر چه به كار بردن لفظ آزاد و بنده بر شخص اميدوار و نا اميد نسبت به كسانى كه اين دو كلمه براى آنها وضع شده است مجاز مى‏باشد .

در اين جا نظر ديگرى است : و آن اين است كه آزاد بر كسى گفته مى‏شود كه

[ 23 ] از آيه 105 سوره بقره گرفته شده است .

[ 220 ]

داراى فضيلت نفسانى باشد كه با آن از راه خودش مال به دست مى‏آورد ، و آنچه لازم است در راه خودش مى‏بخشد ، و از به دست آوردن مال از غير راه خود جلوگيرى مى‏كند ، و در مقابل آن عبد و بنده به كسى گفته مى‏شود كه ضدّ اين فضيلت را دارا باشد يعنى صاحب صفت پست باشد و روشن است كه اوّل ( حرّ ) توانايى بر تصرّف ياد شده دارد بر حسب اين كه نفس امّاره را مغلوب مى‏كند و آن را فرمانبردار نفس مطمئنّه مى‏كند ، و دوم ( عبد ) محقّقا بر آن توانايى ندارد چون نفس امّاره بر نفس مطمئنه چيره شده و آن را به خواسته‏هاى پست و لذّتهاى جسمانى كشانيده است ، پس هر گاه چنان باشد بر تو ظاهر مى‏شود كه چون شخصى كه به شئ از ميان رفتنى اميد مى‏بندد نيروى شهوانى‏اش عقلش را به طمع بستن در چيزى كه شايسته طمع بستن نيست مى‏كشاند و نيز به انتظار داشتن چيزى كه شايسته انتظار نيست و روا نمى‏باشد كه بدان سرگرم شود رهبرى مى‏كند ناگزير بنده مى‏باشد چون معناى بندگى در او به ثبوت رسيده است و آن صفت پستى است كه از پيروى شهوت صادر شده است ، و محقّقا شخص نوميد چون اميدش قطع شده و طمعش از اين اشيا بر طرف شده است دليل بر آن است كه نيروى عقلانيش مغلوب هوايش شده و هر زمان كه چنان شود نفس او آن فضيلتى را كه نامش آزادى است به دست آورده است پس ناگزير آزاد مى‏باشد ، و اعتبار نخست آشكارتر و مشهود است ، و دوّمى به نظر دقيقتر مى‏آيد ، و خدا سرپرست توفيق است .

كلمه نوزدهم گفتار آن حضرت ( ع ) : من لانت اسافله صلبت اعاليه .

هر كه زير دستانش نرم باشند زبر دستانش سخت باشند .

شارح گويد : مقصود از اسافل مخرج غايط و دو طرف آن مى‏باشد كه انتهاى رانهاست و در گوسفند به آن دنبه گفته مى‏شود ، و منظور از لين خنثى بودن است كه همان نرمى و شكستگى است امّا نه به صورت كلّى چون مطلق نرمى كه ياد كرديم لازمه‏اش سختى زبر دستان نمى‏باشد بلكه به صورتى مخصوص است و آن اين است كه آن حالت در مباشرت مردان باشد و به خاطر شهوتى كه بر او عارض شده به آن جا بيايد و شهوت او را به آمدن آن جا فرا بخواند و صاحب اين كار خنثى ناميده مى‏شود چون سستى از لوازم آن كار است زيرا صاحب اين شهوت بيشتر به طبيعت زنان تمايل دارد بويژه در سرزمينهاى گرمسير مرطوب پس اطلاق كردن خنثى بر اين شهوت از باب اطلاق اسم لازم بر ملزومش مى‏باشد امّا اعالى صورت و زبان و چشم است ، و مقصود از سختى آنها نپذيرفتن اشاره نيست چون اشاره پذيرى آنها آشكار است بلكه مقصود خشكى و درشتى معمول است كه از نبودن آزرم و شرم صادر مى‏شود چنان كه در كلمه بعد از اين كلمه خواهى شناخت امّا سبب در تحريك اين شهوت نيروى خيال كردن لذّت در اين كار است كه موجب تحريك شهوت با قدرت مى‏شود ، و بسيارى اسباب مادى براى شهوت و قوى بودن آن در بعضى مزاجها است .

پس گاهى آمادگى براى اين تأثير پذيرى و خيال از اصل و ريشه‏اش ملازم با وجود شخص است در نتيجه او را از دوران كودكى و پيش از كامل شدن شهوت مى‏بينى كه در سخن گفتن حالت خنثى دارد و مانند زنان نرم سخن مى‏گويد و بيشتر براى مثل اين شخص اميد رستگارى مى‏رود ، و گاهى آن آمادگى عارضى است كه يا از عادت كردن به آن كار است كه اوّل آن از روى جبر يا اختيار پديد آمده است پس حركت از آن آمادگى به طرف آن كار و انجام دادن آن سريع مى‏باشد امّا توضيح اين كه تالى اين قضيّه لازم مقدّم مى‏باشد اين است كه چون آن كار در عرف مردم و در ميان اهل عالم زشت‏ترين كارى است كه آدمى انجام مى‏دهد و تظاهر كردن به آن عمل مستلزم خاموش شدن نور ملكه شرم از صورت انجام دهنده آن است كه نتيجه‏اش درشتى صورت و خشكى حدقه چشم ( رفتن حيا ) است ناگزير سختى اعضاى زبرين لازم و همراه نرمى اعضاى زيرين است چنان كه بزودى در كلمه‏اى كه بعد از اين كلمه مى‏آيد توضيح و شرح بيشترى خواهيم داد و شناختى كه اين كلمه هشدارى به همراه دارد بر اين كه انجام اين كار زشت است به اين سبب كه صفات پستى كه به همراه اين كار است زشت مى‏باشد و واجب است از آن صفات رذيله دورى كنيم و نفس را از آنها پاك سازيم ، و خدا باطنهاى ما را از صفات بد پاك كند كه او سرپرست هر نعمتى است ، و توفيق و نگهدارى از اوست .

كلمه بيستم گفتار آن حضرت ( ع ) : من طعن في عجانه قلّ حياؤه و بازا لسانه .

هر كه در عجان ( انتهاى قضيبش ) زده شود شرمش اندك و زبانش پليد باشد .

شارح گويد : مقصود از اين كلمه نزديك به كلمه پيش از آن مى‏باشد پس امام ( ع ) از طعن كه در اصل زدن با نيزه و هر جسم تيز و راست كه در حكم نيزه است از روى مجاز به زدن قضيب تعبير فرموده است .

و مناسبت تشبيه آشكار است و در اين مورد يكى از هتاكّان مى‏گويد :

اى مردم هر كه برايش اسبى است بايد بر آن سوار شود در حالى كه مردم در خوابند و زينى را كه تنگ ندارد محكم كند و بايد با نيزه‏اى بزند كه سرش نرم است [ 24 ] عجان ، نامى براى انتهاى قضيب مى‏باشد در پشت دبر و حضرت ( ع ) مجازا دبر را بر آن اطلاق كرده است اين مجاز از باب اطلاق كردن نام مجاور شئ بر آن شئ مى‏باشد بداءة سخن زشت است ، و دليل اين كه عجان را اختصاصا ذكر كرده است و اطراف دبر را ياد نكرده اين است كه در اين لطيفه و نكته باريكى است و آن اين كه علّت لذّت بردن مفعول از آن كار فقط اصطكاك قضيب فاعل لواط با انتهاى قضيب مفعول است و همان عجان مفعول است ( وسط آلت و دبر ) كه لازمه‏اش جنبش شهوت و سبب انزال مى‏شود و بقيه اطراف قضيب اين طور نيست به همان لحاظ امام ( ع ) آن را مخصوص به ذكر قرار داده و غير آن را ياد نكرده است ، امّا توضيح ملازمه ميان دو جزء اين قضيّه شرطيّه آن است كه چون دبر پست‏ترين و زشت‏ترين جاى آدمى است و سرشت انسان بر پوشاندن آن است زيرا بشر ذاتا هر چيزى را كه آشكار شدنش زشت و در ميان مردم پستى و نقص شمرده مى‏شود مى‏پوشاند ، و نيز آشكار ساختن شئ زيبا و شتاب در كامل كردن هر چيزى كه كمال و فضيلت شمرده مى‏شود ذاتى اوست ، پس هر گاه انسانى را فرض كنى كه به اين كار متصف شود به سبب اين كه اسباب آن پديد آمده است ، ( اقدام به لواط دادن كند ) چون نيروى شهوانيش براى انجام آن بجنبد عقلش مغلوب شهوتش مى‏شود و در فرمانبرى از شهوت آن را به پذيرش كارى سوق مى‏دهد كه در ميان مردم به زشتى مشهور است و به آنچه بر اساس فطرتش از آن تنفّر دارد كه عبارت است از ننگ و زشتى و دشنام واقعى و نكوهش زشت در ميان مردم و به آن خو مى‏گيرد و آن را انكار نمى‏كند و از آن تنفّر ندارد بلكه بسا مى‏شود كه به هيأت زنانى در مى‏آيد كه بر اساس اصل طبيعت مورد وطى واقع مى‏شوند ، و آن را نيكو مى‏شمارد و بدان خو مى‏گيرد و هر گاه چنان شود نفس خويش را به خاطر ترس از نكوهش و پرهيز از انجام دادن زشت‏ترين كار بد و مشهور شدنش به آن كار از روى خشنودى و محبت ،

محدود نمى‏سازد ،

در اين صورت بى شرمى در صورت و چشم و زبان برايش حاصل مى‏شود چون در

[ 24 ]

يا ايّها الناس من كانت له فرس
فليركتن عليها نومة الناس
و ليشددنّ بسرج لاحزام له
و ليطعننّ برمچ لين الراس

 

[ 223 ]

روبرو شدن با كار زشت روح نفسانى كشش پيدا مى‏كند و پيوسته بر حسب عادت و طولانى شدن مواجهه آن كشش زياد مى‏شود تا آن جا كه برايش شعور ترس از نكوهش نمى‏ماند ، و از روبرو شدن با دشنام متأثر و شرمسار نمى‏گردد ، پس بر تو آشكار شد كه از دادن مخصوص از محلّ ياد شده ( لواط دادن ) كمى حيا لازم مى‏آيد ، امّا بذائت نتيجه كمى حياست ، و چون اين صفات پست و تاريكيها كه از نبودن اين فضيلتها پديد مى‏آيد طبعا انسان از آن گريزان است و آن كار ( لواط ) سبب همراهى آن رذايل است اين كلمه امام ( ع ) هشدار بر پرهيز از نزديك شدن و دورى از آن را تا آن جا كه ممكن است در بر دارد ، و خداست كه از او كمك در خواست مى‏شود .

كلمه بيست و يكم گفتار آن حضرت ( ع ) : السّعيد من وعظ بغيره .

خوشبخت كسى است كه از ديگرى پند گيرد .

شارح گويد : سعادت در لغت ميمنت و فرخندگى است و مقصود از آن در اين جا دست يافتن آدمى است بر كمال ذاتى كه برايش متصوّر است ، اتعّاظ منزجر شدن از چيزى است كه انسان را از پيشگاه خداوند دور مى‏سازد و با كمال مطلوب ناسازگارى دارد ، بايد بدانى كه اين قضيّه يك شرطيّه متصّل مى‏باشد .

بدين بيان : هر كه به غير خود پند داده شود محقّقا نيكبخت است ، و توضيح ملازمه اين است كه ما بيان كرديم كه در علّتهاى عاليه كه خيرات را افاضه مى‏كنند كاستى وجود ندارد و به آنها كوتاهى و محروميّت نسبت داده نمى‏شود بلكه ريشه به دست نيامدن كمال و تأخير آن كاستى ذاتى است كه در شخص مستعّد مى‏باشد يا آماده نبودن او براى دريافت خواسته‏هايش است تا آن جا كه نفس هر گاه آمادگى كامل براى كارى پيدا كند موجب مى‏شود كه از علّت تامّه‏اش به او برسد و هر گاه چنان باشد پس بايد بدانى كه اتّعاظ منزجر شدن نفس از پيروى كردن نيروهاى بدنيش مى‏باشد كه شيطانهاى بدن هستند تا به موارد نابودى وارد نشود و به صفات پست آلوده نگردد و قانون عدالت را كه حدّ ميانى دو طرف افراط و تفريط است در آنچه آن نيروها او را بدان مى‏كشاند و آرزوهاى بيهوده اى كه دارد رعايت كند پس هر گاه فرض كرديم كه نفس با نگرش به ديده بصيرت به مال بى ارزش اين دنيا چنان انزجارى بيابد بى ترديد آمادگى به دست آورده است كه لازمه آن رسيدن به نيكبختى هميشگى است ، و لباس امنى كه او را از زهر كژدمهاى لذات فانى دنيا حفظ كند در زير لباس زبرين خود پوشيده است ، امّا اين كه آن پندگيرى از ديگرى است براى اين است كه هر موجود ممكنى ( ممكن الوجودى ) دليل روشنى بر حكمت ذات حق است و برهانى و شاهدى بر نهايت توجّه پروردگار مى‏باشد پس در هر چيزى براى وجود حق نشانه‏اى است و آن نشانه دليل وحدانيّت اوست [ 25 ] و هر گاه نفس بر نشانه رحمت يا خشم خدا آگاه شود برايش آشكار مى‏گردد كه خواسته او چيزهايى كه نيروهاى بدنيش به آنها مايل است نمى‏باشد و آنچه بدان روى مى‏آورد هدف نيست در اين صورت از فرمانبردارى آن نيروها روى مى‏گرداند و از پيروى آنها كه به قانون عدالت زيان مى‏رساند منزجر مى‏شود و بى ترديد ملازمت آن قانون آدمى را براى پذيرش خوشبختيهاى هميشگى آماده مى‏سازد اين كلمه به روايت و صورت ديگرى وارد شده است و آن صورت ديگر اين است : السعيد من اعتبر بغيره .

بنابر اين روايت تقدير سخن چنين است : من اعتبر بغيره ، پس اگر اعتبار را به پندگيرى تفسير كنيم ميان دو روايت تفاوتى جز در لفظ وجود ندارد ، و اگر اعتبار را به تجاوز و تعدّى تفسير نماييم چنان كه پيش از اين گفتيم در توضيح لازم براى ملزوم كه ثابت شدن خوشبختى براى شخص پند گيرنده است نياز به حدّ وسطى كه پندگيرى است خواهيم داشت ،

امّا مقدّمه نخست ، اين است كه شخص پند گيرنده هر گاه بر طبق فرمان الهى بنگرد :

بگو اى پيامبر به آنچه در آسمانها و زمين است بنگريد 26 پس پند گيريد اى صاحبان ديده 27 و بطور كامل شرايط نگرش را رعايت كند آن نگرش مستلزم تجاوز و رسيدن به مقصود است چون كل در بر دارنده جزء مى‏باشد و هر گاه مقصود به صورت خود حاصل شود سبب مى‏شود كه نيروى عقلانى كامل گردد و با آن مى‏تواند نيروهاى بدنى را مغلوب سازد و آن را به مسالمت و كمك بر به دست آوردن خواسته‏هاى حقيقى بكشاند .

امّا كبرا ( مقدمه دوّم ) توضيحش در روايت نخست گذشت و بر فرض درستى اين روايت اين كلمه شايستگى دارد كه در همان قسم اوّل داخل شود و در آن هشدارى است بر وجوب پند پذيرى چون خوشبختى ذاتا مطلوب آدمى است و پندگيرى كه وسيله آن است

[ 25 ] ففى كلّ شئ له آيه تدل على انّه واحد .

-----------
( 26 ) يونس ( 10 ) اول آيه 101 .

-----------
( 27 ) حشر ( 59 ) آخر آيه 2 .

[ 225 ]

ناگزير واجب مى‏باشد ، و خدا سرپرست توفيق است .

كلمه بيست و دوّم گفتار آن حضرت ( ع ) : ربّ امل خائب .

بسا اميد دارنده‏اى كه نا اميد شونده باشد .

شارح گويد : امل اميدوارى است ، و خيبه به دست نيامدن خواسته پس از كوشيدن در تحصيل آن است و منظور از اين كلمه هشدار بر اين است كه آرزوها را در جاى خود بايد نهاد چنان كه شايسته است و به گونه‏اى كه سزاوار مى‏باشد زيرا در آن آرزوها چيزهايى است كه به آنها دست نمى‏يابد اگر چه آرزومند با آن روبرو شود و نفس خود را در آن خوار گرداند و براستى دانستى كه بزرگترين تلاش از نظر نا اميدى تلاش و اميدى است كه مربوط به كارهاى فنا پذير باشد كه لذّتش از ميان مى‏رود و افسوسش باقى مى‏ماند پس اى برادر شهوتت را به يك طرف افكن و با چشم بصيرتت بنگر كه آرزويت را در كجا مى‏نهى زيرا بزودى با خواست خدا آن را خواهى ديد .

امّا اين كه امام ( ع ) ربّ را كه اقتضاى كمى دارد در آغاز كلمه قرار داده براى اين است كه شخص آرزو دارنده بيشتر آرزوها را متوجّه امورى مى‏كند كه درباره او ممكن است و شايستگى آن را دارد چون آنچه امكان و شايستگيش درباره او تصوّر نمى‏شود آن را آرزو نمى‏كند و هر گاه بيشتر اوقات آماده باشد براى آنچه آرزو مى‏كند بر حسب شايستگى كه براى آن آرزو دارد بدان دست پيدا مى‏كند چه آن آرزو نسبت به خداى متعال يا به يكى از انسانها باشد ، امّا نسبت به خداى تعالى پس لازم است كه وقتى آرزومند شايسته خواسته‏اش باشد به آن نايل آيد و خدا بر او ببخشد چون در بخشنده مطلق ( خدا ) توقفى در بخشش نيست اگر دريافت كننده جود ، در پذيرشش كامل باشد ، و امّا نسبت به افراد بشر اگر چه عوامل نا اميدى از طرف پذيرنده و آن كه از او پذيرفته شده بسيار است لكن بيشتر اوقات با كوشش شخص آرزومند و شايسته قرار دادن خود براى مورد آرزو آنچه بدان اميد بسته به وقوع مى‏رسد و بدان سبب گفته شده : هر كه تلاش كند و بكوشد مى‏يابد ، و رسيدن به امورى كه ممكن است بيشتر اوقات ممكن مى‏شود اگر چه با دشوارى باشد ، و به دست آمدن آن اگر چه دور به نظر آيد روا مى‏باشد ، و هر گاه چنان باشد نا اميدى آرزومندان نسبت به رسيدن به آرزوهايش كمتر مى‏باشد ، امّا عوامل آن نااميدى امورى جزيى و عواملى اتّفاقى است كه نيروهاى بشرى نمى‏توانند آن را حفظ كنند اگر چه آرزومند در نظر آنها مستحق و شايسته و آن كه بدو اميد مى‏رود بر حسب عرف و عادت بخشنده است به همان سبب امام ( ع ) قضيّه را با ربّ آغاز فرموده است كه خبر مى‏دهد افراد نا اميد نسبت به آرزوهايشان كم هستند ،

پروردگارا ما را با نرسيدن به آرزوهايمان مأيوس مفرما و با كارهاى بدمان رسوا مگردان ، و نسيم رحمتت را بر ما افاضه فرما ، و مزه عفوت و شيرينى مناجاتت را به ما بچشان كه تو بسيار بخشنده‏اى .

كلمه بيست و سوّم گفتار آن حضرت ( ع ) : ربّ طمع كاذب .

بسا طمعى كه دروغ باشد .

شارح گويد : ماهيّت طمع را شناختى ، امّا دروغ گاهى بر خبرهاى گوينده كه با اعتقادش مطابقت ندارد گفته مى‏شود و بر آنچه از اعتقادات كه با اعتقاد وى مطابق نيست اطلاق مى‏گردد پس گفته مى‏شود : گمان دروغ و خيال دروغ ، و چون طمع در بعضى از صورتها مستلزم به دست آمدن چيزى است كه در آن طمع شده امام ( ع ) بر آن دروغ اطلاق فرموده و اين از باب اطلاق كردن اسم لازم بر ملزومش است و در اين جا مقصود توضيح آن است كه طمع دروغ بر حسب دلالت مطابقى اندك است و بر حسب دلالت التزام وا داشتن بر آن است كه طمعها را در جاى خود بايد نهاد و هدف اصلى هم همان است .

توضيح اوّل : آن است كه غالبا طمع متوجّه امرى مى‏شود كه ممكن مى‏باشد از هر كه خود را شايسته رسيدن به آن گرداند و اعتقاد به حاصل شدن آن يك بار علمى و يك بار گمانى و بار ديگر خيالى مى‏باشد ، در اعتقاد بر خاستن از علم دروغ نيست و بيشتر اوقات در اعتقاد ظنّى نيز دروغى وجود ندارد و اعتقاد خيالى نيز گاهى مطابق با واقع مى‏باشد ناگزير مطابق نبودن طمعى كه از آن اعتقادات سر چشمه مى‏گيرد و دروغ بودنش كمتر است به همان سبب امام ( ع ) قضيّه را با ربّ آغاز فرموده است .

توضيح دوّم : اين است كه كلمه مستلزم هشدار بر زشتى طمع داشتن به امور فانى شدنى است چون خواستن آن امور با منتهى شدن به رستاخيز مشتمل بر دروغ بودن اعتقاد حصول آن مى‏باشد بطورى كه كوشش در آنچه مورد طمع است بيهوده مى‏باشد و بازگشت آن به زيان است پس شايسته است كه شخص طمع كننده در به دست آوردن مكانهاى طمعش كه برايش بهره دارد ثابت باشد ، و خدا توفيق دهنده است .

كلمه بيست و چهارم گفتار آن حضرت ( ع ) : ربّ رجاء يودى الى الحرمان .

بسا اميدى كه به محروميّت كشانده مى‏شود .

شارح گويد : حرمان مصدر است از گفتار تو ، محروم كردم فلانى را از بخشش هر گاه به كلّى او را از عطا و بخشش منع كنى ،

مقصود در اين جا شرح اين مطلب است كه اميدواريى كه بر حسب عادت سبب حاصل شدن خواسته است گاهى اتّفاقا موجب محروميّت اميدوار مى‏شود و توضيح آن اين است كه اميد يا به خداى تعالى است يا يكى از افراد انسان و در هر دو صورت گاهى سبب محروميّت مى‏شود امّا از طرف خداوند پس صورت آن اميدواريى است كه برايش حاصل شده براى شكوهمند شدن يا مال و ثروت ثابت ، پس حرص و آز بر او چيره مى‏شود و آرزوى زياد شدن ثروت او را به سفر كردن در درياها و بيابانهاى بى آب و علف مى‏كشاند و در قضاى الهى نابودى او معيّن شده و موجب مى‏شود كه بكلّى صاحب آن آرزو محروم شود اگر چه تلف شدن او ذاتا خواسته و مقصود ذات پروردگار نمى‏باشد ، امّا محروميّت از طرف افراد بشر صورتش آن است كه اميدوار ، آهنگ يكى از نيكوكاران كند به اين اميد كه بدو چيزى ببخشايد پس حرص و طمع در جستجوى چيز ناممكن يا تقاضاى چيزى كه طبيعت از تقاضاى آن تنفّر دارد غالب مى‏شود پس اين كار نيروى خشم را بر مى‏انگيزاند و بكلّى موجب منع آن خواسته مى‏شود بطورى كه اگر به كمتر از آن اكتفا مى‏كرد و آسانتر از آن را مى‏خواست به او داده مى‏شد و از آن ممنوع نمى‏گرديد و چون اين حالات نسبت به اميدى كه به حاصل شدن خواسته كشانده شود و رسيدن به چيزهايى مورد اميد ، كمتر وجود پيدا مى‏كند ناگزير امام ( ع ) قضيّه را با ربّ آغاز فرمود .

و در اين كلمه نيز هشدارى بر اين است كه بايد اميّد را در جاى خود چنان كه سزاوار است و به گونه‏اى كه شايسته است گذاشت تا از آن ، ملكه آزادى حاصل شود ، و نيز اميدى كه از مجراى طبيعى خودش خارج شود مستلزم محروميّت است كه طبيعت از آن نفرت دارد ، و خدا سر پرست توفيق است .