شرح بر صد كلمه أمير المؤمنين

شيخ كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى
مصحح : مير جلال الدّين حسينى ارموى محدّث
ترجمه : عبد العلى صاحبى

- ۲۴ -


كلمه سى و يكم گفتار آن حضرت ( ع ) : احذروا نفار النّعم فما كلّ شارد بمردود .

از رميدن نعمتها بپرهيزيد كه نه هر رميده‏اى باز آورده شود .

شارح گويد : نسبت دادن نفرت و جدايى به نعمتها حقيقت است و امام ( ع ) آن دو را در اين جا مجازا در نعمتها به كار برده است و مناسبت تشبيه اين است كه آن دو مستلزم جدايى در هر دو جا مى‏باشد ، و مقصود از اين كلمه پرهيز دادن از جدايى نعمتهاست كه عبارت از جدا شدن از كمالات خير مى‏باشد و به وسيله جدايى از اسباب كمالات روى مى‏دهد و هشدار دادن به وسيله سالبه جزئيّه است و آن گفتار آن حضرت است : « فما كلّ شارد بمردود » هر رميده‏اى باز نگردد ، علاوه بر اين كه نعمتها پس از جدا شدنشان گاهى به شما باز نمى‏گردد زيرا همانطور كه رواست شتر فرارى بر نگردد در اين صورت واجب است كه از جدايى آن بپرهيزند و از خطر زيادى كه در آن است خودشان را نگاهدارند .

اگر اشكال كنى : نعمتها امورى است كه از سوى بخشنده آن بخشيده مى‏شود پس بازگرداندن آن روا و ضبط و نگهدارى آنها ناممكن است پس در تكليف داخل نمى‏باشد زيرا بسيارى از مردم مالهايشان را حفاظت مى‏كنند و در ضبط آن مى‏كوشند و آن كار جز بر رميدن و زوال مال چيزى نمى‏افزايد ؟

جواب مى‏دهم : مقصود از پرهيز كردن از نابودى مالها و فرمان به نگهدارى آنها نگهدارى به وسيله جمع و ضبط كردن نيست بلكه شايد مقصود از نگهدارى آن اموال به پراكندن است زيرا آدمى هر گاه آن گونه كه سزاوار است مال را پراكنده كند و به صورتى كه شايسته است انفاق نمايد و آن استوارى را تأكيد و آن آمادگى را به وسيله سپاسگزارى و ستايش بر بخشنده آن نعمت آن طور كه شايسته است تاييد كند و در آن قانون عدالت را رعايت نمايد براى آن اثر فراوانى در آماده كردن نفس براى پذيرش عنايت الهى در باقيماندن آن نعمتها و تداوم آن بخشش خواهد بود ، و هر گاه شخصى كه به او انعام شده هيچ يك از آن

[ 35 ] و كلّ ميسر لما خلق له اين جمله در حديث معروف نبوى وارد شده است .

[ 238 ]

كارها را انجام ندهد و در آن نعمتها بر خلاف خواسته عدل عمل كند باقى نمى‏ماند بلكه مى‏گريزد مانند شتر فرارى كه پس از گريختن اميد بازگشتش نمى‏رود .

اگر اشكال كنى : آيا دليل اقامه نشده است بر اين كه مخالفت با آنچه مورد علم خداست محال مى‏باشد و هر گاه چنان باشد پس مى‏گوييم : اگر در علم خدا باشد كه آن نعمتها كوچ كند يا كوچك نكند پس ناگريز بايد چنان باشد ، پس فايده پرهيز كردن چيست ؟ و آيا اين سخن ، مثل اين نيست كه به شخص زمين‏گير بگويى : نپر ؟ و اگر در علم خداوند عكس آن ( گريز نعمتها ) باشد ناگزير بايد همان كه در علم خداست بشود ، در اين صورت نيز پرهيز محقّق نمى‏شود ( يعنى نمى‏توان از گريز نعمتها حذر كرد ) .

جواب مى‏دهم : اين سخن حقّى است جز اين كه آنچه خداوند واقع شدن يا واقع نشدنش را مى‏داند گاهى مشروط و گاهى نامشروط است ، پس آنچه از علم خدا مشروط است ، محال است كه پيش از وجود شرطش موجود شود اگر چه صدق مى‏كند كه خدا واقع شدن آن را مى‏داند ولى نه بطور كلى و مطلق بلكه با شروط و اسباب آن ، بنابر اين جايز است كه نگهدارى و پرهيز از كوچ كردن نعمتها شرط بقاى نعمتها باشد پس همين جواز است كه موجب شده مأمور به پرهيز كردن باشد .

بر عهده ما باقى ماند كه گفته شود : شما اقرار كرديد كه لازم نيست مشروط ، همه نعمتها باشد با اين كه شما پرهيز كردن در برابر هر نعمتى را ضرورى دانستيد ؟

پس مى‏گوييم : چون كه بنده مستقلّ نيست و بر اسباب آفرينش و شرايط آن آگاه نمى‏باشد و درباره بسيارى از مردم نامتناهى و غير قابل انحصار نيست چه رسد به همه مردم تا ممكن باشد كه بر آنها آگاه و بر اسباب مفصّل آنها مطلع شود ، ناگزير واجب است كه بطور مطلق بپرهيزد تا نگهدارى نكند چيزى را كه از شرايط آن نگهدارى و پرهيز نيست و آن دو را رها سازد در جايى كه واقعا مشروط به پرهيز مى‏باشد ، زيرا اگر در هر نعمتى از مفارقت آن بپرهيزد در نگهدارى نعمتها به وسيله مواظبت كردن بر عوامل حفظى كه به همه آنها اشاره كرديم بى تابى مى‏كند پس آن مواظبت كردن اگر چه شرط ثابت ماندن آن نعمت نيست ولى آماده كننده انواع ديگرى از نعمتهاست ، و اگر مواظبت كردن شرط باشد تصادفا در جاى خود قرار گرفته است ، و خدا سرپرست توفيق است .

كلمه سى و دوّم گفتار آن حضرت ( ع ) : اذا وصلت اليكم اطراف النّعم فلا تنفّروا اقصاها بقلّة الشكر .

هر گاه كرانه‏هاى نعمتها به شما برسد پس با كم سپاسى غايت و اواخر آن را مرمانيد .

شارح گويد : اطراف النّعم اوايل نعمتهاست و اقصاى نعمتها اواخر آن مى‏باشد ،

مقصود از اين كلمه هشدار بر اين مطلب است كه دوام يافتن نعمتهاى عطا شده به آن است كه سپاسگزارى دوام يابد و توضيح آن اين است كه دانستى دوام يافتن شكر از روى نيّت درست و حركت دادن زبان به ياد خدا با اعتقاد خالص افزونى نعمتها را مستمر مى‏سازند چنان كه دوشنده شير از پستان مستمر مى‏باشد چون دوام يافتن شكر و آنچه به معناى آن است كه همان زاريها و درخواستهاى عاجزانه و عادت كردن به آنها عواملى است كه نفس را آماده مى‏كند تا رسيدن انواع خيرها دوام يابد ، و هر گاه وجود شكر سبب وجود و باقى ماندن نعمتها و پيوسته شدن اواخر آن به اوايلش شود نبودن شكر يا كمى آن سبب عرضى است كه با وجود آن موجب از ميان رفتن نعمتها و كمى ثبات آن مى‏شود و پى در پى آمدن نعمتها را قطع و نظام آنها را مختل مى‏سازد ، نه از آن نظر كه در افاضه كننده نعمتها كوتاهى باشد ،

چون او از كاستى بدور و بخشنده‏ترين بخشندگان است ، فيض او كامل و كرمش همگانى است بلكه هيچ بخششى را با بخشش او نتوان سنجيد و بخشش بنده را با بخشش او نسبتى نمى‏باشد بلكه پذيرنده نعمت توان دريافت نعمت را ندارد چون كوتاهى كرده و در به دست آوردن وسايل قدرت بر دريافت نعمت چون زارى و دعا و سپاسگزارى و ستايش كردن نكوشيده است ، امّا نسبت دادن تنفير و گريختن به آنان از آن نظر است كه با كمى شكر موجب از بين رفتن نعمتها شده به صورتى عارضى چنان كه دانستى پس ناگزير امام ( ع ) تنفير را به آنان نسبت داده است . و بايد بدانى كه در اين جا نيز لازم است شكى را كه در كلمه پيش از اين كلمه ياد كرديم وارد سازيم و آن شك اين است كه آنچه خدا واقع شدن و واقع نشدنش را مى‏داند بالضّرورة براى خدا معلوم است بنابر اين در سپاسگزارى و ستايش فايده‏اى متصوّر نيست چون در پاسخ اين اشكال همانطور كه پيش از اين دانستى بايد بگوييم رواست كه مدح و سپاسگزارى در دوام يافتن و پيوسته بودن مشروط باشد چنان كه قبلا بيان كرديم و معلوم شد كه چگونه سپاسگزارى وسيله‏اى براى فرود آمدن نعمتهاى الهى و علّت پيوستگى و دوام آنهاست و خداوند در قرآن بدان اشاره فرموده است :

اگر سپاسگزار باشيد نعمتتان را افزون كنم 36 ، و كمى شكر و قطع شدن سپاس نعمت موجب قطع شدن نعمت و شايستگى عذاب مى‏شود چون نفس با سرگرم شدن به كارهاى ضدّ سپاسگزارى و روى گرداندن از آن آلوده مى‏شود و خداوند بدان اشاره فرموده است : اگر ناسپاسى كنيد كيفرم سخت است 37 و نيز فرموده است : هر كه سپاسگزار باشد سپاس او به نفع خودش مى‏باشد 38 يعنى سود سپاسگزارى به خودش باز مى‏گردد يعنى آماده پذيرش بخششهاى خوب حق مى‏شود اگر شما خداى را مى‏پرستيد او را سپاسگزارى كنيد 39 بنابر اين سپاسگزارى كاملترين عبادتى است كه نفس با آن پاك و شايسته خشنودى ذات حق مى‏گردد ، و راه يافتن به درخواست آنچه خداى را خشنود مى‏سازد كار خداست ، كه او سرپرست توفيق است .

كلمه سى و سوّم گفتار امام عليه السلام : اكثر مصارع العقول تحت بروق الاطماع

بيشترين جاهايى كه خردها بر زمين مى‏افتند جايى است كه طمعها پديد مى‏آيند .

صرع فلان فلانا ، وقتى گفته مى‏شود كه مثلا احمد بر محمود غالب آيد و او را بر زمين بيافكند . مصارع ، جمع مصرع است و اسم مكان و محل وقوع فعل مى‏باشد . منظور از مواضع افتادن خردها ، مواضعى است كه عقول به خطا مى‏روند .

مقصود از درخشيدن طمع آن است كه آدمى مى‏پندارد ، به دست آمدن امورى كه از آنها بهره مى‏برد برايش ممكن است ، در نتيجه علاقمند به فراهم آوردن آن مى‏شود . منظور امام عليه السلام در اين جا هشدار دادن به انسان است كه وقتى طمعها بر او ظاهر مى‏شوند استوار و مقاوم باشد تا بدانها مايل نگردد و جز به طمعهايى كه شايسته است به گونه‏اى شايسته نزديك نشود . حضرت اين نكته را ياد آور مى‏شود كه سر چشمه و آغاز بيشتر

-----------
( 36 ) ابراهيم ( 14 ) آيه 7 .

-----------
( 37 ) ابراهيم ( 14 ) آخر آيه 7 .

-----------
( 38 ) لقمان ( 39 ) آيه 12 و نحل ( 27 ) آيه 40 .

-----------
( 39 ) بقره ( 2 ) آيه 172 .

[ 241 ]

اشتباهات عقل ، كشش نيروى شهوانى به طرف خواسته‏هاى خود است با اين اعتقاد كه آنها را به دست مى‏آورد .

در اين جا دو مجاز نيكو به كار رفته است : مجاز در تركيب و مجاز در اسناد .

1 مجاز در اسناد : محلّ بر زمين افتادن ، به عقول نسبت داده شده با آن كه در حقيقت بر زمين افتادن مخصوص مادّه و جسم است و با اين تعبير به فريب خوردن و اشتباه كردن عقل و انجام شدن حركت آن بر خلاف قانون اشاره شده است . مناسبت تشبيه در اين مجاز اين است كه چون خرد بر راه راست پايدار نماند و قانون عدالت را كه در زبان ذات حق به رعايت آن مأمور و ملزم است ملازمت نكند بلكه يك بار شهوت و ديگر بار خشم و غضب او را منحرف نمايد و نيروى واهمه آن را به بازى بگيرد و در نتيجه گامهاى خرد از وسط واقعى ( جاده مستقيم ) به طرف پستى بلغزد كه آن پستى زمين و آتش است در مقايسه با آسمان بهشت و فضيلت عدالت ، ناگزير بر خرد صدق مى‏كند كه بر زمين افتاد ، و براى آن ، جاهاى سقوط و افتادن مى‏باشد .

2 نسبت دادن بروق به طمعها و اسناد هر يك از آنها به ديگرى . بايد بدانى كه برق در اصل ، بر افروخته شدن درخششى است كه از ابر ديده مى‏شود و ما حقيقت آن را معيّن مى‏كنيم تا مناسبت مجاز و تشبيه آشكار گردد .

بنابر اين مى‏گوييم : بخارى كه از زمين به هوا مى‏رود جسمى لطيف و از جنس آب و زمين است و حرارت و حركتى كه بر اثر تركيب شدن آن حاصل مى‏شود سخت در بخار تأثير مى‏گذارد در نتيجه تركيب و مزاج بخار شبيه روغن مى‏شود و ناچار با برخورد كردن به ضعيفترين عامل بر افروزنده ، بر افروخته مى‏گردد . تا چه رسد كه سخت به حركت در آيد . و هنگامى كه ابرها پراكنده مى‏شوند و با شدّت به يكديگر برخورد مى‏كنند ( اصطكاك ) مادّه ياد شده ( جسم شبيه به روغن ) بر افروخته مى‏شود و اين بر افروختگى همان برق مى‏باشد .

پس از روشن شدن اين مطلب و با توجه به اين كه پيش از اين معلوم شد كه طمع ،

كشش نيروى شهوانى به تحصيل كردن خواسته‏هاست ، بر اين اساس كه مى‏پندارد در آن بهره و لذّت وجود دارد و باور هم دارد كه به آن دست مى‏يابد . اين امور براى نفس تحقق نمى‏يابد مگر پس از آن كه آمادگى پيدا كند تا از دهنده حقيقى يعنى ذات حق به كار انداختن آن استعداد را دريافت نمايد و به وسيله اشراق ، آن پندارها را از تابشگاه استعداد آن موادّ بپذيرد و بر حسب اين جريان ، مواد ياد شده آماده شوند تا به سبب اين اشراق و تابش بر افروخته و مشتعل شوند .

بنابر اين همان‏طور كه آن فروزش و تابش ويژه ، از ابر ، عامل جنبش ميل و طمع مردم بر فرود آمدن باران مى‏شود تابش اين تصورات و ظهور آنها در دل طمعكار سر آغاز جنبش نيروى شهوانى انسان به طرف خواسته‏هايش مى‏شود .

به خاطر همين مشابه بودن است كه نسبت دادن بروق به طمعهاى آدمى صحيح مى‏باشد . دليل اين قضيه بعد از آنى كه بر اصول و قواعد گذشته مسلّط باشى بسيار روشن است .

چون پيش از اين معلوم شد كه عاملى كه نفس را در صفات رذيله كه لازمه‏اش نقصان است غوطه‏ور مى‏سازد منحرف شدن يكى از دو نيروى شهوت و خشم و پيروى نفس از عقل مى‏باشد كه در اين صورت نفس به اقتضاى طبيعتش به وسيله عقل به دو طرف افراط و تفريط منحرف مى‏گردد . مقصود از محلّ سقوط و افتادن عقل ، در كلام امام عليه السلام همين حالت مى‏باشد .

در اين جا نكته باريكى است و آن اين كه حضرت ( ع ) محل سقوط را در ميان جهات ششگانه تنها به جهت تحت ( زير ) اختصاص داده است و اين خود روشنترين دليل است بر اين كه آن حضرت بر رموز و نكته‏ها مطلّع بوده و بطور كامل اسلوب سخن و مناسبتهاى مجاز و تشبيه مستحسن را مى‏دانسته است .

امام عليه السلام به دو دليل مصارع و محل افتادن‏ها را به جهت تحت ( زير ) اختصاص داده‏اند :

1 محل افتادن خردها معلول و نتيجه درخشش طمعهاست و معلول پست‏تر از علت و علّت برتر مى‏باشد ، مسبّب و معلول نسبت به علّت ، پايين و مادون محسوب مى‏شود . و مقصود از جهت ، جهت فيزيكى و حسّى نيست بلكه جهت عقلانى منظور مى‏باشد .

2 چون بروق طمعها نشانه‏هايى براى صاحب طمع ، در به دست آوردن بهره و لذّت است تا آن جا كه نتيجه‏اش سقوط و افتادن خرد مى‏باشد . بروق طمعها راهنماى سقوط خردهاست . و بدون ترديد ، دليل و راهنما از مدلول و هدايت يافته آشكارتر و در ذهن وجود آن برتر و پيشتر است . پس شايسته است كه مدلول يعنى سقوط خردها نسبت به دليل و راهنماى آن كه طمعهاست پايين‏تر باشد . سرپرست راهنمايى و توفيق ، خداى منان است .

كلمه سى و چهارم گفتار امام عليه السلام : من ابدى صفحته للخلق هلك .

هر كه كرانه روى خود را براى مردم آشكار سازد هلاك شود .

شارح گويد : منظور از صفحه شئ جانب و كرانه آن است ، و ابدى يعنى آشكار ساخت . هلاك در اصل ساقط شدن است و هر كه از حالتى سقوط كند كه در حقيقت آن حالت كمال و خير باشد ، نابود است .

بايد بدانى كه اين كلمه در سخن امام عليه السلام تتمّه‏اى دارد كه معناى آن را توضيح مى‏دهيم .

هر كه كرانه روى خويش را بر مردم آشكار كند پيش مردم نادان نابود و بى اعتبار شود . در اين صورت بر تو آشكار مى‏شود كه منظور امام عليه السلام اين است كه : هر كس خويشتن را نيكو قرار دهد در برابر مردم نادان كه ارزش خود را نمى‏شناسند و از صفت پست نادانى خويش آگاه نيستند . و نيز از نقصانى كه نتيجه نادانى است بى خبرند و بر آنان تنگ بگيرد در آشكار ساختن و يارى حق ، و شمشير تعصّب را در مورد حق به رويشان بكشد و آنان را بر سلوك در راه عدالت وادار سازد بى آن كه خشونت خود را با نرمى بياميزد و سخت‏گيرى را با نرمى درهم آميزد ، در ميان آنها به هلاكت مى‏رسد . به او توجّهى نمى‏كنند و ضايع مى‏شود . و اين نادانان به خاطر نشناختن ارزش حق به او روى نمى‏آورند . و چون به اهدافى كه شايسته است بروند آگاهى ندارند ، بلكه به انجام دادن ضدّ آن خو گرفته‏اند ، از طرفدار حق مى‏گريزند و با او به دشمنى مى‏پردازند . چون غالبا حقى كه وى نادانها را به آن وا مى‏دارد با هدفهاى فاسد آنان مخالفت دارد و بسا اتفاق مى‏افتد كه اين جانبدارى از حق به كشته شدن و نابودى او منجّر مى‏گردد يا انواع آزارها بر او وارد مى‏آيد چون از چشيدن تلخيهاى حق سخت اذيّت شده‏اند ( به زعم خودشان مقابله به مثل مى‏كنند ) ، اين شخص حامى حق ،

نسبت به نادانان و متفاوت بودنشان در پذيرش حق و نپذيرفتن آن ، ضعيف و ناتوان مى‏باشد .

اين كلمه از آشكارترين دليلهايى است بر اين كه امام على عليه السلام از همه مردم راههاى تدبير را بيشتر مى‏شناخت و از نظر سياست و كشوردارى بهترين مردم بود و در اصلاح امر دنيا و آخرت نيرومندترين آنان بود . در حالى كه براى گردآورى ميان كرانه‏هايى كه يكديگر را جذب مى‏كنند توانايى بسيارى داشت چون با اين كلمه مورد بحث مى‏آموزد كه چگونه شايسته است كه آدمى حق را آشكار سازد .

زيرا بعد از آن كه ثابت شد كسى كه حق را كتمان مى‏كند و با آن كه مى‏تواند در همه موارد يا بعضى از آن ، آن را اجرا كند به آن عمل نمى‏نمايد ، جزو هلاك شدگان است .

همچنين بايد بداند كسى كه حق را بطور كلى آشكار مى‏سازد و نادانان با غرضهاى فاسدشان در برابر او قرار دارند نابود مى‏شود . بنابر اين سلامت ماندن تنها ، در آميختن اظهار حق با پنهان كردن آن و مخلوط ساختن آشكار توأم با مداراست . و نيز اعمال خشونت با نرمى و رخصت دادن به نادانان با سكوت در برابر آنان ، وقتى است كه حق با باطل بياميزد . و مصمّم شدن در برابر نادانان و اقدام به يارى كردن حق در مقابل آنان بر حسب اين است كه عقل مصلحت‏هاى جزيى مربوط به فرد فرد و زمان معين را تشخيص دهد . و خدا سرپرست توفيق است .

كلمه سى و پنجم گفتار آن حضرت عليه السلام : اذا املقتم فتاجروا اللّه بالصدقه :

چون گرفتار فقر شديد با صدقه دادن با خدا معامله كنيد .

املاق به معناى تهيدستى و نيازمندى است ، و متاجرة ، داد و ستد در كسب است و منظور از اين كلمه واداشتن و تشويق به عبادت ويژه است كه همان صدقه دادن در موقع نيازمندى است به اندازه‏اى كه ممكن مى‏باشد . چون صدقه اگر چه به نصف خرما باشد بهره زيادى در دنيا و آخرت دارد و به وسيله آن عوضهايى به دست مى‏آيد كه با سپاسگزارى نتوان تلافى كرد و قابل شمارش نيست .

در مورد اوّل به اين دليل است كه شخص تهيدست كه نيازمند به آسانى در زندگى است غالبا بايد حريص باشد و به خاطر احتياج زياد به آنچه در دست دارد و از ترس اين كه نتواند نظير آن را به دست آورد آن را بايد نگهدارد . اكنون فرض كنيد چنين شخصى آنچه در دست دارد يا مقدارى از آن را با آن كه خود بدان نيازمند است صدقه دهد ، اين عمل دليل بر اين است كه شخص ياد شده داراى ملكه عفّت مى‏باشد كه پيش از اين معلوم شد كه نفس به وسيله عفّت آمادگى پيدا مى‏كند تا نتايج دعاها را دريافت دارد و در خواسته‏هاى ممكن خود ، تضرّعات و زاريهايش پذيرفته شود . و همچنين نفوس مردم به صاحب اين صدقه ( فقيرى كه در كمال احتياج صدقه مى‏دهد ) بسيار جذب مى‏شود . و ميل طبيعى افراد بويژه اگر به آن كار شناخته و مشهور گردد ، بدو متمايل مى‏شود و بيشتر اوقات صدقه دادن او موجب فراوانى روزى او مى‏شود و علّت دادن جايزه و بخشش بدون بر مى‏گردد . و پيش از اين دانستى كه هر كه با خدا معامله كند زيان نمى‏برد .

در مورد دوّم : محقّقا خداوند اين صدقه با توجه به فرض نيازمنديش به آن ، هر گاه آن را ببخشد خود دليل آن است كه به اين نكته شناخت دارد كه هيچ تجارتى سودمندتر از معامله با خداوند نمى‏باشد و لازمه آن ، معرفت وى به خداوند است و با اين حال چون نيروى شهوانى را مغلوب و آن را از بخل ورزيدن در بخشش ما يحتاج خود ، منع كرده است و در برابر نيروى شهوانى مقاومت نشان داده و ميل نفس را به خواسته‏هايش درهم شكسته نفس چنين شخصى آمادگى پذيرش انوار فراوان و نعمتهاى بسيار مى‏شود كه نمى‏تواند سپاسگزارى كند .

خداوند در قرآن به اين مطلب اشاره فرموده است : هرگز به نيكى نمى‏رسيد تا از آنچه دوست مى‏داريد انفاق كنيد 39 و اگر خدا را وام نيكو دهيد آن را بيفزايد و شما را بيامرزد و خدا سپاسگزار و بردبار است 40 گفتار خداوند ، آنچه در راه خدا بدهيد به شما بطور كامل پرداخت شود و ستم نمى‏شويد 41 و مانند اين اشارات در قرآن و سنّت بسيار است و با اين حال در صدقه دادن انسى كه موجب دوستى ميان مردم است به دست مى‏آيد . اين محبّت خواست مردم مى‏باشد . و عنايت الهى را در به دست آوردن خوشبختى دنيا و آخرت و كامل شدن رستگارى را به خود متوجّه مى‏سازد .

و توفيق دهنده خداست .

كلمه سى و ششم گفتار آن حضرت عليه السلام من جرى في عنان امله عثر باجله :

هر كه در عنان

-----------
( 39 ) آل عمران ( 3 ) اوّل آيه 92 .

-----------
( 40 ) تغابن ( 64 ) 17 .

-----------
( 41 ) انفال ( 82 ) آخر آيه 60 .

[ 246 ]

آرزوى خويش برود ناگاه به اجل خويش در افتد .

منظور امام عليه السلام از جرى في عنان امله : آرزوهاى دراز است كه موجب كم توجّهى به قبله واقعى ( خداوند ) و مطالب بلند و لغزيدن به طرف اجلى است كه خداوند زمان جدا شدن نفس را از بدن مى‏داند كه همان امر حتمى است و مرگ ناميده مى‏شود . پس امام عليه السلام عنان و افسار را به آرزو تعبير كرده و آن را به سواركارى كه افسار اسبش رهاست تشبيه فرموده است . و لغزش به طرف اجل از اين باب است كه آن را به چيزى كه باعث لغزش انسان مى‏شود از قبيل سنگ يا چوب تشبيه كرده است ، و تمام اين امور مجازهاى نيكو ، در اسناد و تشبيه‏هاى لطيف مى‏باشد . چون حركت نيروى شهوانى به طرف خواسته‏ها به اعتقاد حصول آن به راه رفتن اسب شباهت دارد و نفس كه آن نيرو را به كار مى‏گيرد و در آن تصرّف مى‏كند به سوار شدن اسب شبيه است . جز اين كه اين نيرو اسب عقلانى است و توان نفس در حفظ آن نيرو با حفظ نكردن آن شبيه به رها بودن افسار اسب مى‏باشد ، و نسبت دادن حركت به آن ، نسبتى درست و صحيح است چون جنبش و جريان به سواركار نسبت داده مى‏شود ، اگر چه نسبت آن به اسب سوار عرضى و براى خود اسب ذاتى است ،

همچنين كسى كه در اختيار آرزويش حركت مى‏كند ، حركت بدو نسبت داده مى‏شود جز اين كه حركت ذاتى از نيروى شهوانى است ، و براى نيروى عقلانى عرضى مى‏باشد ، و شخصى كه در اختيار آرزوست و در آن گرفتارى ياد شده قرار گرفته كه گزيرى از آن ندارد شباهت دارد به ايستادن مردى كه بر روى سنگ يا چوبى حركت مى‏كند و مى‏افتد كه آن را لغزش مى‏نامند چون هر دو با هم آزارى را براى هر كه در آن قرار گيرد به همراه دارد ، و پس از آن كه اين مجازها را دانستى و به مناسبت زيباى آنها آشنا شدى ، معناى اين كلمه را به وضوح در مى‏يابى .

امّا اين كه امام عليه السلام اين حكم را ( هر كه در اختيار آرزويش حركت كند به طرف اجلش مى‏لغزد ) كه هدف هر انسان بلكه هر حيوانى است به كسى اختصاص داده است كه در اختيار آرزويش حركت مى‏كند نه كسانى كه آرزوها و دنيا را كوچك مى‏شمارند ، به اين دليل نيست كه هر كس آرزو را كوچك شمارد از اين حكم بيرون است .

بلكه مقصود امام عليه السلام آن است كه هشدار دهد به آن كه آرزوى دراز دارد و به سبب آن از غايت وجودى خود و آنچه خدا از او خواسته غافل مى‏شود و براى اين است كه او را از خواب غفلت زدگان بيدار كند و به آنها بفهماند كه آنچه از او خواسته شده ، فرو رفتن در خواسته‏اش نيست به اين كه در پى تقاضاى خود حركت كند . چون آرزوها و تقاضاهاى او ناگزير زوال پذير و موجب لغزش به طرف مرگى است كه براى حيوان حتمى است . پس شايسته است كه در پى آرزويى روان شود كه بر اساس قانون عدل باشد كه در زبان قرآن و سنّت خاتم پيامبران مطلوب است .

و بهره فراوان را در توجّه كردن به ما سواى آن قرار دهد كه عبارت از به دست آوردن خوشبختى ماندنى و خيرات هميشگى است . و خداوند به هر صاحب استعدادى كاملترين كمالات را عطا مى‏كند و توفيق دهنده اوست .