كلمه سى و يكم گفتار آن حضرت ( ع ) : احذروا نفار النّعم فما كلّ
شارد بمردود .
از رميدن نعمتها بپرهيزيد كه نه هر رميدهاى باز آورده شود .
شارح گويد : نسبت دادن نفرت و جدايى به نعمتها حقيقت است و امام ( ع )
آن دو را در اين جا مجازا در نعمتها به كار برده است و مناسبت تشبيه اين است كه آن
دو مستلزم جدايى در هر دو جا مىباشد ، و مقصود از اين كلمه پرهيز دادن از جدايى
نعمتهاست كه عبارت از جدا شدن از كمالات خير مىباشد و به وسيله جدايى از اسباب
كمالات روى مىدهد و هشدار دادن به وسيله سالبه جزئيّه است و آن گفتار آن حضرت است
: « فما كلّ شارد بمردود » هر رميدهاى باز نگردد ، علاوه بر اين كه نعمتها پس از
جدا شدنشان گاهى به شما باز نمىگردد زيرا همانطور كه رواست شتر فرارى بر نگردد در
اين صورت واجب است كه از جدايى آن بپرهيزند و از خطر زيادى كه در آن است خودشان را
نگاهدارند .
اگر اشكال كنى : نعمتها امورى است كه از سوى بخشنده آن بخشيده مىشود
پس بازگرداندن آن روا و ضبط و نگهدارى آنها ناممكن است پس در تكليف داخل نمىباشد
زيرا بسيارى از مردم مالهايشان را حفاظت مىكنند و در ضبط آن مىكوشند و آن كار جز
بر رميدن و زوال مال چيزى نمىافزايد ؟
جواب مىدهم : مقصود از پرهيز كردن از نابودى مالها و فرمان به
نگهدارى آنها نگهدارى به وسيله جمع و ضبط كردن نيست بلكه شايد مقصود از نگهدارى آن
اموال به پراكندن است زيرا آدمى هر گاه آن گونه كه سزاوار است مال را پراكنده كند و
به صورتى كه شايسته است انفاق نمايد و آن استوارى را تأكيد و آن آمادگى را به وسيله
سپاسگزارى و ستايش بر بخشنده آن نعمت آن طور كه شايسته است تاييد كند و در آن قانون
عدالت را رعايت نمايد براى آن اثر فراوانى در آماده كردن نفس براى پذيرش عنايت الهى
در باقيماندن آن نعمتها و تداوم آن بخشش خواهد بود ، و هر گاه شخصى كه به او انعام
شده هيچ يك از آن
[ 35 ] و كلّ ميسر لما خلق له اين جمله در حديث معروف نبوى وارد
شده است .
[ 238 ]
كارها را انجام ندهد و در آن نعمتها بر خلاف خواسته عدل عمل كند باقى
نمىماند بلكه مىگريزد مانند شتر فرارى كه پس از گريختن اميد بازگشتش نمىرود .
اگر اشكال كنى : آيا دليل اقامه نشده است بر اين كه مخالفت با آنچه
مورد علم خداست محال مىباشد و هر گاه چنان باشد پس مىگوييم : اگر در علم خدا باشد
كه آن نعمتها كوچ كند يا كوچك نكند پس ناگريز بايد چنان باشد ، پس فايده پرهيز كردن
چيست ؟ و آيا اين سخن ، مثل اين نيست كه به شخص زمينگير بگويى : نپر ؟ و اگر در
علم خداوند عكس آن ( گريز نعمتها ) باشد ناگزير بايد همان كه در علم خداست بشود ،
در اين صورت نيز پرهيز محقّق نمىشود ( يعنى نمىتوان از گريز نعمتها حذر كرد ) .
جواب مىدهم : اين سخن حقّى است جز اين كه آنچه خداوند واقع شدن يا
واقع نشدنش را مىداند گاهى مشروط و گاهى نامشروط است ، پس آنچه از علم خدا مشروط
است ، محال است كه پيش از وجود شرطش موجود شود اگر چه صدق مىكند كه خدا واقع شدن
آن را مىداند ولى نه بطور كلى و مطلق بلكه با شروط و اسباب آن ، بنابر اين جايز
است كه نگهدارى و پرهيز از كوچ كردن نعمتها شرط بقاى نعمتها باشد پس همين جواز است
كه موجب شده مأمور به پرهيز كردن باشد .
بر عهده ما باقى ماند كه گفته شود : شما اقرار كرديد كه لازم نيست
مشروط ، همه نعمتها باشد با اين كه شما پرهيز كردن در برابر هر نعمتى را ضرورى
دانستيد ؟
پس مىگوييم : چون كه بنده مستقلّ نيست و بر اسباب آفرينش و شرايط آن
آگاه نمىباشد و درباره بسيارى از مردم نامتناهى و غير قابل انحصار نيست چه رسد به
همه مردم تا ممكن باشد كه بر آنها آگاه و بر اسباب مفصّل آنها مطلع شود ، ناگزير
واجب است كه بطور مطلق بپرهيزد تا نگهدارى نكند چيزى را كه از شرايط آن نگهدارى و
پرهيز نيست و آن دو را رها سازد در جايى كه واقعا مشروط به پرهيز مىباشد ، زيرا
اگر در هر نعمتى از مفارقت آن بپرهيزد در نگهدارى نعمتها به وسيله مواظبت كردن بر
عوامل حفظى كه به همه آنها اشاره كرديم بى تابى مىكند پس آن مواظبت كردن اگر چه
شرط ثابت ماندن آن نعمت نيست ولى آماده كننده انواع ديگرى از نعمتهاست ، و اگر
مواظبت كردن شرط باشد تصادفا در جاى خود قرار گرفته است ، و خدا سرپرست توفيق است .
كلمه سى و دوّم گفتار آن حضرت ( ع ) : اذا وصلت اليكم اطراف
النّعم فلا تنفّروا اقصاها بقلّة الشكر .
هر گاه كرانههاى نعمتها به شما برسد پس با كم سپاسى غايت و اواخر
آن را مرمانيد .
شارح گويد : اطراف النّعم اوايل نعمتهاست و اقصاى نعمتها اواخر آن
مىباشد ،
مقصود از اين كلمه هشدار بر اين مطلب است كه دوام يافتن نعمتهاى
عطا شده به آن است كه سپاسگزارى دوام يابد و توضيح آن اين است كه دانستى دوام
يافتن شكر از روى نيّت درست و حركت دادن زبان به ياد خدا با اعتقاد خالص افزونى
نعمتها را مستمر مىسازند چنان كه دوشنده شير از پستان مستمر مىباشد چون دوام
يافتن شكر و آنچه به معناى آن است كه همان زاريها و درخواستهاى عاجزانه و عادت
كردن به آنها عواملى است كه نفس را آماده مىكند تا رسيدن انواع خيرها دوام
يابد ، و هر گاه وجود شكر سبب وجود و باقى ماندن نعمتها و پيوسته شدن اواخر آن
به اوايلش شود نبودن شكر يا كمى آن سبب عرضى است كه با وجود آن موجب از ميان
رفتن نعمتها و كمى ثبات آن مىشود و پى در پى آمدن نعمتها را قطع و نظام آنها
را مختل مىسازد ، نه از آن نظر كه در افاضه كننده نعمتها كوتاهى باشد ،
چون او از كاستى بدور و بخشندهترين بخشندگان است ، فيض او كامل و
كرمش همگانى است بلكه هيچ بخششى را با بخشش او نتوان سنجيد و بخشش بنده را با
بخشش او نسبتى نمىباشد بلكه پذيرنده نعمت توان دريافت نعمت را ندارد چون
كوتاهى كرده و در به دست آوردن وسايل قدرت بر دريافت نعمت چون زارى و دعا و
سپاسگزارى و ستايش كردن نكوشيده است ، امّا نسبت دادن تنفير و گريختن به آنان
از آن نظر است كه با كمى شكر موجب از بين رفتن نعمتها شده به صورتى عارضى چنان
كه دانستى پس ناگزير امام ( ع ) تنفير را به آنان نسبت داده است . و بايد بدانى
كه در اين جا نيز لازم است شكى را كه در كلمه پيش از اين كلمه ياد كرديم وارد
سازيم و آن شك اين است كه آنچه خدا واقع شدن و واقع نشدنش را مىداند بالضّرورة
براى خدا معلوم است بنابر اين در سپاسگزارى و ستايش فايدهاى متصوّر نيست چون
در پاسخ اين اشكال همانطور كه پيش از اين دانستى بايد بگوييم رواست كه مدح و
سپاسگزارى در دوام يافتن و پيوسته بودن مشروط باشد چنان كه قبلا بيان كرديم و معلوم شد كه چگونه سپاسگزارى وسيلهاى براى فرود آمدن
نعمتهاى الهى و علّت پيوستگى و دوام آنهاست و خداوند در قرآن بدان اشاره فرموده
است :
اگر سپاسگزار باشيد نعمتتان را افزون كنم 36
، و كمى شكر و قطع شدن سپاس نعمت موجب قطع شدن نعمت و شايستگى عذاب
مىشود چون نفس با سرگرم شدن به كارهاى ضدّ سپاسگزارى و روى گرداندن از آن
آلوده مىشود و خداوند بدان اشاره فرموده است : اگر ناسپاسى كنيد كيفرم سخت است
37 و نيز فرموده است : هر كه سپاسگزار باشد سپاس او
به نفع خودش مىباشد 38 يعنى سود سپاسگزارى به خودش
باز مىگردد يعنى آماده پذيرش بخششهاى خوب حق مىشود اگر شما خداى را مىپرستيد
او را سپاسگزارى كنيد 39 بنابر اين سپاسگزارى
كاملترين عبادتى است كه نفس با آن پاك و شايسته خشنودى ذات حق مىگردد ، و راه
يافتن به درخواست آنچه خداى را خشنود مىسازد كار خداست ، كه او سرپرست توفيق
است .
كلمه سى و سوّم گفتار امام عليه السلام : اكثر مصارع العقول تحت
بروق الاطماع
بيشترين جاهايى كه خردها بر زمين مىافتند جايى است كه طمعها پديد
مىآيند .
صرع فلان فلانا ، وقتى گفته مىشود كه مثلا احمد بر محمود غالب
آيد و او را بر زمين بيافكند . مصارع ، جمع مصرع است و اسم مكان و محل وقوع فعل
مىباشد . منظور از مواضع افتادن خردها ، مواضعى است كه عقول به خطا مىروند .
مقصود از درخشيدن طمع آن است كه آدمى مىپندارد ، به دست آمدن
امورى كه از آنها بهره مىبرد برايش ممكن است ، در نتيجه علاقمند به فراهم
آوردن آن مىشود . منظور امام عليه السلام در اين جا هشدار دادن به انسان است
كه وقتى طمعها بر او ظاهر مىشوند استوار و مقاوم باشد تا بدانها مايل نگردد و
جز به طمعهايى كه شايسته است به گونهاى شايسته نزديك نشود . حضرت اين نكته را
ياد آور مىشود كه سر چشمه و آغاز بيشتر
-----------
( 36 ) ابراهيم ( 14 ) آيه 7 .
-----------
( 37 ) ابراهيم ( 14 ) آخر آيه 7 .
-----------
( 38 ) لقمان ( 39 ) آيه 12 و نحل ( 27 ) آيه 40 .
-----------
( 39 ) بقره ( 2 ) آيه 172 .
[ 241 ]
اشتباهات عقل ، كشش نيروى شهوانى به طرف خواستههاى خود است با
اين اعتقاد كه آنها را به دست مىآورد .
در اين جا دو مجاز نيكو به كار رفته است : مجاز در تركيب و مجاز
در اسناد .
1 مجاز در اسناد : محلّ بر زمين افتادن ، به عقول نسبت داده شده
با آن كه در حقيقت بر زمين افتادن مخصوص مادّه و جسم است و با اين تعبير به
فريب خوردن و اشتباه كردن عقل و انجام شدن حركت آن بر خلاف قانون اشاره شده است
. مناسبت تشبيه در اين مجاز اين است كه چون خرد بر راه راست پايدار نماند و
قانون عدالت را كه در زبان ذات حق به رعايت آن مأمور و ملزم است ملازمت نكند
بلكه يك بار شهوت و ديگر بار خشم و غضب او را منحرف نمايد و نيروى واهمه آن را
به بازى بگيرد و در نتيجه گامهاى خرد از وسط واقعى ( جاده مستقيم ) به طرف پستى
بلغزد كه آن پستى زمين و آتش است در مقايسه با آسمان بهشت و فضيلت عدالت ،
ناگزير بر خرد صدق مىكند كه بر زمين افتاد ، و براى آن ، جاهاى سقوط و افتادن
مىباشد .
2 نسبت دادن بروق به طمعها و اسناد هر يك از آنها به ديگرى . بايد
بدانى كه برق در اصل ، بر افروخته شدن درخششى است كه از ابر ديده مىشود و ما
حقيقت آن را معيّن مىكنيم تا مناسبت مجاز و تشبيه آشكار گردد .
بنابر اين مىگوييم : بخارى كه از زمين به هوا مىرود جسمى لطيف و
از جنس آب و زمين است و حرارت و حركتى كه بر اثر تركيب شدن آن حاصل مىشود سخت
در بخار تأثير مىگذارد در نتيجه تركيب و مزاج بخار شبيه روغن مىشود و ناچار
با برخورد كردن به ضعيفترين عامل بر افروزنده ، بر افروخته مىگردد . تا چه رسد
كه سخت به حركت در آيد . و هنگامى كه ابرها پراكنده مىشوند و با شدّت به
يكديگر برخورد مىكنند ( اصطكاك ) مادّه ياد شده ( جسم شبيه به روغن ) بر
افروخته مىشود و اين بر افروختگى همان برق مىباشد .
پس از روشن شدن اين مطلب و با توجه به اين كه پيش از اين معلوم شد
كه طمع ،
كشش نيروى شهوانى به تحصيل كردن خواستههاست ، بر اين اساس كه
مىپندارد در آن بهره و لذّت وجود دارد و باور هم دارد كه به آن دست مىيابد .
اين امور براى نفس تحقق نمىيابد مگر پس از آن كه آمادگى پيدا كند تا از دهنده
حقيقى يعنى ذات حق به كار انداختن آن استعداد را دريافت نمايد و به وسيله اشراق ، آن پندارها را از
تابشگاه استعداد آن موادّ بپذيرد و بر حسب اين جريان ، مواد ياد شده آماده شوند
تا به سبب اين اشراق و تابش بر افروخته و مشتعل شوند .
بنابر اين همانطور كه آن فروزش و تابش ويژه ، از ابر ، عامل جنبش
ميل و طمع مردم بر فرود آمدن باران مىشود تابش اين تصورات و ظهور آنها در دل
طمعكار سر آغاز جنبش نيروى شهوانى انسان به طرف خواستههايش مىشود .
به خاطر همين مشابه بودن است كه نسبت دادن بروق به طمعهاى آدمى
صحيح مىباشد . دليل اين قضيه بعد از آنى كه بر اصول و قواعد گذشته مسلّط باشى
بسيار روشن است .
چون پيش از اين معلوم شد كه عاملى كه نفس را در صفات رذيله كه
لازمهاش نقصان است غوطهور مىسازد منحرف شدن يكى از دو نيروى شهوت و خشم و
پيروى نفس از عقل مىباشد كه در اين صورت نفس به اقتضاى طبيعتش به وسيله عقل به
دو طرف افراط و تفريط منحرف مىگردد . مقصود از محلّ سقوط و افتادن عقل ، در
كلام امام عليه السلام همين حالت مىباشد .
در اين جا نكته باريكى است و آن اين كه حضرت ( ع ) محل سقوط را در
ميان جهات ششگانه تنها به جهت تحت ( زير ) اختصاص داده است و اين خود روشنترين
دليل است بر اين كه آن حضرت بر رموز و نكتهها مطلّع بوده و بطور كامل اسلوب
سخن و مناسبتهاى مجاز و تشبيه مستحسن را مىدانسته است .
امام عليه السلام به دو دليل مصارع و محل افتادنها را به جهت تحت
( زير ) اختصاص دادهاند :
1 محل افتادن خردها معلول و نتيجه درخشش طمعهاست و معلول پستتر
از علت و علّت برتر مىباشد ، مسبّب و معلول نسبت به علّت ، پايين و مادون
محسوب مىشود . و مقصود از جهت ، جهت فيزيكى و حسّى نيست بلكه جهت عقلانى منظور
مىباشد .
2 چون بروق طمعها نشانههايى براى صاحب طمع ، در به دست آوردن
بهره و لذّت است تا آن جا كه نتيجهاش سقوط و افتادن خرد مىباشد . بروق طمعها
راهنماى سقوط خردهاست . و بدون ترديد ، دليل و راهنما از مدلول و هدايت يافته
آشكارتر و در ذهن وجود آن برتر و پيشتر است . پس شايسته است كه مدلول يعنى سقوط خردها نسبت
به دليل و راهنماى آن كه طمعهاست پايينتر باشد . سرپرست راهنمايى و توفيق ،
خداى منان است .
كلمه سى و چهارم گفتار امام عليه السلام : من ابدى صفحته للخلق
هلك .
هر كه كرانه روى خود را براى مردم آشكار سازد هلاك شود .
شارح گويد : منظور از صفحه شئ جانب و كرانه آن است ، و ابدى يعنى
آشكار ساخت . هلاك در اصل ساقط شدن است و هر كه از حالتى سقوط كند كه در حقيقت
آن حالت كمال و خير باشد ، نابود است .
بايد بدانى كه اين كلمه در سخن امام عليه السلام تتمّهاى دارد كه
معناى آن را توضيح مىدهيم .
هر كه كرانه روى خويش را بر مردم آشكار كند پيش مردم نادان نابود
و بى اعتبار شود . در اين صورت بر تو آشكار مىشود كه منظور امام عليه السلام
اين است كه : هر كس خويشتن را نيكو قرار دهد در برابر مردم نادان كه ارزش خود
را نمىشناسند و از صفت پست نادانى خويش آگاه نيستند . و نيز از نقصانى كه
نتيجه نادانى است بى خبرند و بر آنان تنگ بگيرد در آشكار ساختن و يارى حق ، و
شمشير تعصّب را در مورد حق به رويشان بكشد و آنان را بر سلوك در راه عدالت
وادار سازد بى آن كه خشونت خود را با نرمى بياميزد و سختگيرى را با نرمى درهم
آميزد ، در ميان آنها به هلاكت مىرسد . به او توجّهى نمىكنند و ضايع مىشود .
و اين نادانان به خاطر نشناختن ارزش حق به او روى نمىآورند . و چون به اهدافى
كه شايسته است بروند آگاهى ندارند ، بلكه به انجام دادن ضدّ آن خو گرفتهاند ،
از طرفدار حق مىگريزند و با او به دشمنى مىپردازند . چون غالبا حقى كه وى
نادانها را به آن وا مىدارد با هدفهاى فاسد آنان مخالفت دارد و بسا اتفاق
مىافتد كه اين جانبدارى از حق به كشته شدن و نابودى او منجّر مىگردد يا انواع
آزارها بر او وارد مىآيد چون از چشيدن تلخيهاى حق سخت اذيّت شدهاند ( به زعم
خودشان مقابله به مثل مىكنند ) ، اين شخص حامى حق ،
نسبت به نادانان و متفاوت بودنشان در پذيرش حق و نپذيرفتن آن ،
ضعيف و ناتوان مىباشد .
اين كلمه از آشكارترين دليلهايى است بر اين كه امام على عليه
السلام از همه مردم راههاى تدبير را بيشتر مىشناخت و از نظر سياست و كشوردارى بهترين
مردم بود و در اصلاح امر دنيا و آخرت نيرومندترين آنان بود . در حالى كه براى
گردآورى ميان كرانههايى كه يكديگر را جذب مىكنند توانايى بسيارى داشت چون با
اين كلمه مورد بحث مىآموزد كه چگونه شايسته است كه آدمى حق را آشكار سازد .
زيرا بعد از آن كه ثابت شد كسى كه حق را كتمان مىكند و با آن كه
مىتواند در همه موارد يا بعضى از آن ، آن را اجرا كند به آن عمل نمىنمايد ،
جزو هلاك شدگان است .
همچنين بايد بداند كسى كه حق را بطور كلى آشكار مىسازد و نادانان
با غرضهاى فاسدشان در برابر او قرار دارند نابود مىشود . بنابر اين سلامت
ماندن تنها ، در آميختن اظهار حق با پنهان كردن آن و مخلوط ساختن آشكار توأم با
مداراست . و نيز اعمال خشونت با نرمى و رخصت دادن به نادانان با سكوت در برابر
آنان ، وقتى است كه حق با باطل بياميزد . و مصمّم شدن در برابر نادانان و اقدام
به يارى كردن حق در مقابل آنان بر حسب اين است كه عقل مصلحتهاى جزيى مربوط به
فرد فرد و زمان معين را تشخيص دهد . و خدا سرپرست توفيق است .
كلمه سى و پنجم گفتار آن حضرت عليه السلام : اذا املقتم فتاجروا
اللّه بالصدقه :
چون گرفتار فقر شديد با صدقه دادن با خدا معامله كنيد .
املاق به معناى تهيدستى و نيازمندى است ، و متاجرة ، داد و ستد در
كسب است و منظور از اين كلمه واداشتن و تشويق به عبادت ويژه است كه همان صدقه
دادن در موقع نيازمندى است به اندازهاى كه ممكن مىباشد . چون صدقه اگر چه به
نصف خرما باشد بهره زيادى در دنيا و آخرت دارد و به وسيله آن عوضهايى به دست
مىآيد كه با سپاسگزارى نتوان تلافى كرد و قابل شمارش نيست .
در مورد اوّل به اين دليل است كه شخص تهيدست كه نيازمند به آسانى
در زندگى است غالبا بايد حريص باشد و به خاطر احتياج زياد به آنچه در دست دارد
و از ترس اين كه نتواند نظير آن را به دست آورد آن را بايد نگهدارد . اكنون فرض
كنيد چنين شخصى آنچه در دست دارد يا مقدارى از آن را با آن كه خود بدان نيازمند
است صدقه دهد ، اين عمل دليل بر اين است كه شخص ياد شده داراى ملكه عفّت
مىباشد كه پيش از اين معلوم شد كه نفس به وسيله عفّت آمادگى پيدا مىكند تا
نتايج دعاها را دريافت دارد و در خواستههاى ممكن خود ، تضرّعات و زاريهايش پذيرفته شود . و همچنين نفوس مردم به
صاحب اين صدقه ( فقيرى كه در كمال احتياج صدقه مىدهد ) بسيار جذب مىشود . و
ميل طبيعى افراد بويژه اگر به آن كار شناخته و مشهور گردد ، بدو متمايل مىشود
و بيشتر اوقات صدقه دادن او موجب فراوانى روزى او مىشود و علّت دادن جايزه و
بخشش بدون بر مىگردد . و پيش از اين دانستى كه هر كه با خدا معامله كند زيان
نمىبرد .
در مورد دوّم : محقّقا خداوند اين صدقه با توجه به فرض نيازمنديش
به آن ، هر گاه آن را ببخشد خود دليل آن است كه به اين نكته شناخت دارد كه هيچ
تجارتى سودمندتر از معامله با خداوند نمىباشد و لازمه آن ، معرفت وى به خداوند
است و با اين حال چون نيروى شهوانى را مغلوب و آن را از بخل ورزيدن در بخشش ما
يحتاج خود ، منع كرده است و در برابر نيروى شهوانى مقاومت نشان داده و ميل نفس
را به خواستههايش درهم شكسته نفس چنين شخصى آمادگى پذيرش انوار فراوان و
نعمتهاى بسيار مىشود كه نمىتواند سپاسگزارى كند .
خداوند در قرآن به اين مطلب اشاره فرموده است : هرگز به نيكى
نمىرسيد تا از آنچه دوست مىداريد انفاق كنيد 39 و
اگر خدا را وام نيكو دهيد آن را بيفزايد و شما را بيامرزد و خدا سپاسگزار و
بردبار است 40 گفتار خداوند ، آنچه در راه خدا بدهيد
به شما بطور كامل پرداخت شود و ستم نمىشويد 41 و
مانند اين اشارات در قرآن و سنّت بسيار است و با اين حال در صدقه دادن انسى كه
موجب دوستى ميان مردم است به دست مىآيد . اين محبّت خواست مردم مىباشد . و
عنايت الهى را در به دست آوردن خوشبختى دنيا و آخرت و كامل شدن رستگارى را به
خود متوجّه مىسازد .
و توفيق دهنده خداست .
كلمه سى و ششم گفتار آن حضرت عليه السلام من جرى في عنان امله
عثر باجله :
هر كه در عنان
-----------
( 39 ) آل عمران ( 3 ) اوّل آيه 92 .
-----------
( 40 ) تغابن ( 64 ) 17 .
-----------
( 41 ) انفال ( 82 ) آخر آيه 60 .
[ 246 ]
آرزوى خويش برود ناگاه به اجل خويش در افتد .
منظور امام عليه السلام از جرى في عنان امله : آرزوهاى دراز است
كه موجب كم توجّهى به قبله واقعى ( خداوند ) و مطالب بلند و لغزيدن به طرف اجلى
است كه خداوند زمان جدا شدن نفس را از بدن مىداند كه همان امر حتمى است و مرگ
ناميده مىشود . پس امام عليه السلام عنان و افسار را به آرزو تعبير كرده و آن
را به سواركارى كه افسار اسبش رهاست تشبيه فرموده است . و لغزش به طرف اجل از
اين باب است كه آن را به چيزى كه باعث لغزش انسان مىشود از قبيل سنگ يا چوب
تشبيه كرده است ، و تمام اين امور مجازهاى نيكو ، در اسناد و تشبيههاى لطيف
مىباشد . چون حركت نيروى شهوانى به طرف خواستهها به اعتقاد حصول آن به راه
رفتن اسب شباهت دارد و نفس كه آن نيرو را به كار مىگيرد و در آن تصرّف مىكند
به سوار شدن اسب شبيه است . جز اين كه اين نيرو اسب عقلانى است و توان نفس در
حفظ آن نيرو با حفظ نكردن آن شبيه به رها بودن افسار اسب مىباشد ، و نسبت دادن
حركت به آن ، نسبتى درست و صحيح است چون جنبش و جريان به سواركار نسبت داده
مىشود ، اگر چه نسبت آن به اسب سوار عرضى و براى خود اسب ذاتى است ،
همچنين كسى كه در اختيار آرزويش حركت مىكند ، حركت بدو نسبت داده
مىشود جز اين كه حركت ذاتى از نيروى شهوانى است ، و براى نيروى عقلانى عرضى
مىباشد ، و شخصى كه در اختيار آرزوست و در آن گرفتارى ياد شده قرار گرفته كه
گزيرى از آن ندارد شباهت دارد به ايستادن مردى كه بر روى سنگ يا چوبى حركت
مىكند و مىافتد كه آن را لغزش مىنامند چون هر دو با هم آزارى را براى هر كه
در آن قرار گيرد به همراه دارد ، و پس از آن كه اين مجازها را دانستى و به
مناسبت زيباى آنها آشنا شدى ، معناى اين كلمه را به وضوح در مىيابى .
امّا اين كه امام عليه السلام اين حكم را ( هر كه در اختيار
آرزويش حركت كند به طرف اجلش مىلغزد ) كه هدف هر انسان بلكه هر حيوانى است به
كسى اختصاص داده است كه در اختيار آرزويش حركت مىكند نه كسانى كه آرزوها و
دنيا را كوچك مىشمارند ، به اين دليل نيست كه هر كس آرزو را كوچك شمارد از اين
حكم بيرون است .
بلكه مقصود امام عليه السلام آن است كه هشدار دهد به آن كه آرزوى
دراز دارد و به سبب آن از غايت وجودى خود و آنچه خدا از او خواسته غافل مىشود
و براى اين است كه او را از خواب غفلت زدگان بيدار كند و به آنها بفهماند كه
آنچه از او خواسته شده ، فرو رفتن در خواستهاش نيست به اين كه در پى تقاضاى
خود حركت كند . چون آرزوها و تقاضاهاى او ناگزير زوال پذير و موجب لغزش به طرف مرگى است كه براى حيوان حتمى
است . پس شايسته است كه در پى آرزويى روان شود كه بر اساس قانون عدل باشد كه در
زبان قرآن و سنّت خاتم پيامبران مطلوب است .
و بهره فراوان را در توجّه كردن به ما سواى آن قرار دهد كه عبارت
از به دست آوردن خوشبختى ماندنى و خيرات هميشگى است . و خداوند به هر صاحب
استعدادى كاملترين كمالات را عطا مىكند و توفيق دهنده اوست .