كلمه سى و هفتم گفتار آن حضرت ( ع ) : لا تتكل على المنى فانّها
بضائع النوكى
بر آرزوها متكّى مشو كه آن سرمايه نادانان است .
شارح گويد : منى جمع منيّه است و آن شئ است كه مورد آرزوست مانند
اين گفتار : ان سعدى لمنيّة المتمّنى ( خوشبختى من آرزويى است خواستنى ) و
بضايع جمع بضاعت است كه مقدارى از مال مىباشد كه به تجارت بر انگيخته مىشود .
و نوكى جمع انوك و به معناى احمق است . مقصود از اين كلمه اين است كه نفس را از
سرگرم شدن به خواستن آرزوها باز دارد چون اين سرگرمى گاهى پديد مىآيد و پيوسته
رو به فزونى مىرود تا نفس گرفتار ملكه وسواس شود و از نقش بستن نور حق روى
گرداند و صفحه خيال از پذيرش خوابهاى صاف و بى عيب و الهامهاى خالص باز ماند .
سپس امام عليه السلام بر زشتى آن هشدار مىدهد كه آن آرزوها سرمايه نادانان است
تا نفوس خردمندان را از به دست آوردن اين سرمايه و به كارگيرى آن در كسب و
تجارتشان متنفّر سازد . چون خردمند بر خود نمىپسندد كه حركات و كارهاى احمق را
انجام دهد .
اين كه امام عليه السلام ، بضاعت را بر آرزو اطلاق فرموده است
استعارهاى نيكوست چون افرادى كه عقل ناقص دارند و برايشان ملكه منتقل شدن به
معقولات ثانى وجود ندارد و در اصلاح كردن دنيا و آخرتشان ناتوانند غالبا خواهان
و آرزومند چيزهاى تخيّلى غايب يا نا ممكن مىباشند اين امورى كه به دست آمدنش
غير ممكن است و به آرزو مىخواهند از تخيّلاتشان كه از ضبط قوهاى كه نيروهاى
عقلانى آنها از آن نشأت مىگيرد ، ناتوان مىباشد . اين ضعف دو عامل دارد : 1
ناتوانى منشأ نيروهاى عقلانى و نيرومندى سلطه قوه واهمه بر آنها . 2 يا منشأ
نيروهاى عقلانى مختل مىشود و شايستگى آن براى اداره عقل و تصرّف كردن در آن كاهش مىيابد .
در اين صورت گويا اين آرزوها كالاهاى آنان است كه انتظارش را
مىكشند . و همان طورى كه بازرگان چشم به راه است تا سرمايهاى را كه براى كسب
و تجارت فرستاده به دستش برسد . اين افراد آرزومند كه انتظار بى مورد دارند
آرزومندند كه به خواستهها و خوشيهاى گوناگونى كه رسيدن به آن را قطعى
مىپنداشتند دست يابند . اين آرزوها آن چنان در نظر آنها قطعى بوده است كه آنان
را از انجام كارهايى كه براى خودشان مهمّ بوده است مانع شده است چه رسد كه به
كار دين و واجبات آن كه موجب نزديك شدن به خداست بپردازند .
بنابر اين بر خردمندى كه به راز اين سرمايه پى ببرد و از زيان آن
آگاه شود ، لازم است از آن روى بگرداند و انديشهاش را به بهرهور شدن از
گوهرهاى عقلانى و سودهاى ارزنده نفسانى خالص گرداند و بدان اختصاص دهد . چون
تجارت سودمند همين است و از پيروى شيطان خود ، در زيبا جلوه دادن سرمايههاى
ياد شده بگريزد . زيرا هر كه سرمايهاش چنين خيالاتى باشد هيچ شبى را صبح نكند
جز اين كه در اسارت شيطان است و در كسبش دچار خسران و همواره چشمش از دريافت
حقايق ناتوان است . و دست خردش نمىتواند ميوههاى بهشت را بر دارد . اى كاش
فلان شخص را به عنوان دوست خود بر نگزيده بودم . 1
مرا گمراه كرد از تمسّك به قرآن پس از آن كه قرآن بر من آمد . و شيطان آدمى را
خوار مىسازد .
سرپرست حفظ و نگهدارى از همه لغزشها خداوند منّان است .
كلمه سى و هشتم گفتار آن حضرت عليه السلام لا شرف اعلى من
الاسلام
هيچ شرفى برتر و والاتر از اسلام نيست .
شرف ، بلندى و برترى است و اسلام در لغت به معناى مطيع بودن و از
نظر اصطلاح دينى تسليم بودن در برابر اوامر و نواهى شرعى و پذيرفتن آنها و به
اندازه توان و كوشش به كار بستن آنها مىباشد . و پيش از اين دانستى كه هدف
نهايى از اسلام رسيدن به خداى يكتا و دست يابى به نشيمنگاه صدق است .
-----------
( 42 ) فرقان ( 25 ) 26 25 .
[ 249 ]
محقّقا رسيدن به ذات حق و دستيابى به جايگاه صادقان بسته به صيقل
دادن آينههاى دل افراد ناقص از زنگار باطل است تا صفحه دلهايشان صاف گردد و
براى نقش پذيرى صور حقايق آماده شود . و پيش از اين دانستى كه تا مانع كه همان
كدورتهاست بر طرف نشود صفا و جلا به دست نمىآيد .
و آنچه مانع جلاى دلهاست دو نوع مىباشد : مانع برونى و مانع
درونى .
1 مانع برونى : طرد كردن هر چه غير خداست از راه راست و اين كه
غير حق را از درجه اعتبار ساقط بداند و درون را از سرگرم شدن به غير خدا منزّه
و بدور دارد ، زهد حقيقى همين است .
2 مانع درونى : آن است كه نفس امّاره را به فرمان نفس مطمئنّه در
آورد تا انگيزههاى شيطانى به نا اميدى ، زيان را از او بر طرف سازد و دل آدمى
را براى پذيرش خشنودى حق خالص گرداند .
و پيش از اين چگونگى به زير فرمان در آوردن نفس امّاره و عوامل و
هدف آن را شناختى و آن چه بطور خلاصه موانع را بر طرف مىسازد فرموده خداى
سبحان است : « امّا آن كه از پروردگار خويش بترسد و خويشتن را از هوسها باز
دارد » . بنابر اين ترس از خدا رها كردن غير خداست و باز داشتن نفس خويش ،
مقهور ساختن نيروهاى نفس مىباشد تا هر گاه خودش از موانع ياد شده تهى گردد نور
مقدس الهى در اين صورت بر قلبش بتابد . اگر كسى اشكال كند و بگويد : قبول
نداريم كه آنچه گفتيد معناى اسلام باشد چون مىدانيم كه پيامبر ( ص ) هر كه را
شهادتين مىگفت و بر طبق آن هم عمل مىكرد مسلمان مىدانست اگر چه ويژگيهايى كه
شما ياد كرديد نمىداشت چون هيچ يك از عربهاى خشن و خشك كه به اسلام روى
مىآوردند و اظهار اسلام مىكردند چيزهايى را كه شما ياد كرديد تصوّر نمىكردند
و نيز اگر اسلام همان است كه شما گفتيد در ميان مردم مسلمانى نخواهد بود مگر
همانهايى كه افراد خودشان هستند و به اتّفاق نظر مسلمين اين سخن باطل است .
در پاسخ آن اشكال گوييم : اسلام دو معنى دارد 1 ظاهرى 2 حقيقى ، و
آنچه ما دربارهاش بحث كرديم اسلام حقيقى بود و آنچه تو مىگويى اسلام ظاهرى
است و بى شكّ به دارنده اين گونه اسلام مسلمان گفته مىشود .
جز اين كه اطلاق اسلام بر ظاهر و حقيقى بر حسب اشتراك لفظى است .
چون آن دو از نظر معنى با هم تباين دارند . پس آن كه داراى اسلام ظاهرى است اگر
چه مسلمان ناميده مىشود ليكن اسلام او به حالش نفعى ندارد و اسلامش اسلامى
كه برترين شرافتها باشد نخواهد بود . پيامبر ( ص ) فرمود : خداوند به صورتها و
كارهاى شما نمىنگرد بلكه به دلهاى شما نظر مىكند . امّا چون اين گمان مىرود
كه اسلام ظاهرى وسيله و راهى براى رسيدن به اسلام حقيقى باشد لازم است كه ميان
اسلام و دارنده اسلام ظاهرى و مسلمان حقيقى در اسم و حكم ، وحدت حاكم باشد .
پيامبر ( ص ) فرمود : تظاهر و خودنمايى پلى براى رسيدن به اخلاص است . و فرمود
: هر كه پيرامون قرقگاه بچرد ( بگردد ) ممكن است كه در آن بيفتد بنابر اين ميان
آن دو قول اختلافى وجود ندارد .
چون مطلب بالا را دانستى بر تو آشكار مىشود كه شرافت اسلام
كاملترين انواع شرافت است چون شرافت واقعى براى آدمى همان كمالى است كه مربوط
به جوهر نفس اوست و وقتى است كه به عقل مستفاد كه همان اسلام واقعى است ، برسد
نه كمالات خيالى ثروت و مقام يا منسوب بودن به تبارى بزرگوار زيرا بر تو روشن
شد كه مباهات و شرافت به اين امور قابل اعتنا و ارزش نيست . چون آن كمال در
شخصى كه مىبالد و بدان اظهار شرافت مىكند وجود ندارد . و راز گفتار امام عليه
السلام كه فرمود : شرافتى بلند پايهتر از اسلام نيست همين است و سرپرست توفيق
خداست .
كلمه سى و نهم گفتار امام عليه السلام : لا شفيع انجح من التّوبة
،
هيچ شفيعى موفقتر از توبه نمىباشد .
پيش از اين معناى شفيع را دانستى و نجاح عبارت از پيروزى و گاهى
مقصود از آن صواب و حق است كه عرب گويد : رأى نجيح يعنى رايى حق ، و معناى توبه
، بريدن از گناه است .
براى تحقّق يافتن توبه سه شرط وجود دارد :
1 رها كردن گناه در حال حاضر . 2 پشيمانى از كارهاى گذشته .
3 تصميم قطعى بر ترك گناه در آينده . امام عليه السلام لفظ شفيع
را بر حسب مجاز و از باب استعاره استعمال فرموده است . مناسبت تشبيه اين است كه
همانطور كه شخص شفيع واسطه مىشود تا جريمه را از ديگرى ساقط كند و مجازات بدو
نرسد . توبه ، نيز نسبت به گناه چنين است يعنى وسيلهاى براى ساقط شدن جريمه و
رفع عذاب از گنهكار مىشود . زيبايى اين تشبيه نزديك است كه اين مجاز را به حقيقت
ملحق سازد تا آن جا كه توبه جزو اشخاص شفاعت كننده شود ، كه لفظ شفيع بر حسب
وضع لغوى بر آن اطلاق گردد و منظور اين است كه توبه پيروزمندترين شفيع در بر
آوردن حاجت از هر شفاعت كنندهاى است ، به اين دليل كه علما اتفاق نظر دارند كه
شفاعت ردّ نمىشود .
امّا معتزليان اثر توبه را بر خدا واجب مىدانند و حكما اثر توبه
را از سوى خدا لازم مىدانند و چون مذهب ابو الحسن اشعرى ثابت شود به مذهب دوم
( مذهب حكما ) بر مىگردد اگر چه گويد اثر توبه از لطف الهى است ، زيرا پس از
كنجكاوى در مذهبش باز مىگردد به اين كه آن تفضّل ، توجّه ذات حق در بخشايش
نفسى است كه آماده شده تا توبهاش پذيرفته شود و اين فيض در واقع از طرف خدا
واجب مىباشد .
بايد بدانى كه از فصاحت اين لفظ با مختصر بودنش اين است كه مخيّر
مىباشى كه لفظ نجح را در آن بر هر يك از سه معنايى كه دارد حمل نمايى . در
مورد معنايى كه پيش از اين شناختى ، امّا در مورد معناى سرعت : هيچ وسيلهاى در
به دست آوردن شفاعت سريعتر از توبه نمىباشد ، چون نعمتى كه از طرف پروردگار بر
بنده گنهكار افاضه مىشود جز بر پذيرش حق و آمادگى بنده به محقّق شدن توبه
متوقّف نمىباشد .
امّا به معناى صواب به اين دليل است كه هيچ شفيعى در پذيرش رحمت و
بخشش از بخشنده رحمت راستتر از توبه نيست . زيرا غير از توبه هر چه را وسيله
رحمت و آمرزش قرار دهى مانند جان و مال بخشيدن در جهاد ظاهرى يا كارهاى ديگر در
صورتى كه توأم با پافشارى بر گناه و توبه نكردن باشد ، نفعى ندارد و از كيفرى
كه به سبب آن حاصل مىشود رهايى ندارد . بنابر اين توبه صادقترين وسيله و
صحيحترين فكرى است كه گنهكار آن را بر مىگزيند و خداوند منان در قرآن كريم به
توبه امر كرده و بدان تشويق فرموده است و به توبه كننده وعدههاى خوب داده و او
را ستوده است . چون توبه وسيله بزرگى از وسايل خوشبختى هميشگى است و به وسيله
آن رهايى از زنجيرهاى اشكال هلاك كننده حاصل مىشود . خداوند متعال فرموده است
: « اى كسانى كه ايمان آوردهايد ، به سوى خدا توبه كنيد توبه نصوح »
43 به ترك قطعى گناه و پشيمانى راست و تصميمى استوار
. « اميد است پروردگارتان بديهايتان را بسترد و شما را در باغهايى در آورد كه
از زير آنها جويها روان
-----------
( 43 ) تحريم ( 66 ) اول آيه 8 .
[ 252 ]
مىباشد » 44 . به منظور اميدوار ساختن
و به طمع انداختن غير قطعى و واقع شدن در لذّت نفسانى مورد طعنه كه از اميد به
دست مىآيد تا از آمرزش خداوند نا اميد نشوند و با جرأت در گناهان فرو روند . و
به خاطر باقى نگهداشتن ترسى كه از وعده عذاب بر گناهان نشأت مىگيرد و جنبه
شفقت و مهربانى دارد . و در نتيجه به سرعت از گناه برگردند . خداوند متعال
فرموده است : « بر خداست كه توبه كسانى را كه به نادانى كردار زشت كنند و سپس
بزودى توبه كنند ، بپذيرد 45 » . پيش از آن كه
كژدمهاى بدنهاى مادّى آنان در حقيقت روحشان جايگزين شود . و ديگر از داروهاى
پزشك پزشكان اثر نپذيرد و برايش اميد شفا و بهبودى نرود و توبه نيست براى آنان
كه كردار زشت كنند تا زمانى كه يكى از ايشان را مرگ فرا رسد ، گويد اكنون توبه
كردم ، و نه براى آنهايى كه كافر مىميرند و براى ايشان عذابى دردناك آماده
كرديم 46 » .
در اين كلمه هشدارى بر انگيزنده است كه گنهكار به توبه مبادرت كند
، چون شخص خطاكار مىكوشد تا موفقترين وسيله را براى بخشش گناهش و پيروزترين
شفيع و واسطه را براى بخشوده شدن خطايش به دست آورد . و براى محو شدن گناهش
مىكوشد تا بهترين پوزشها بخواهد و محقّقا ثابت شده است كه توبه بزرگترين و
موفقترين و سريعترين و سودمندترين شفيع در مورد گناهى مىباشد كه اگر باقى
بماند به سختى آدمى را هلاك مىكند . پس بر صاحب گناه لازم است كه در توبه كردن
حريص باشد . و در پيشى گرفتن بدان كوتاهى نكند . و فرصتى را كه به دست آورده
غنيمت شمرد . و آرزو را به تأخير نياندازد كه با فرا رسيدن مرگ گرفتار خطر فوت
عمل نشود . و وجود مرگ موجب نابودى او نگردد . و شرّى ايجاد نكند . و زنده
بودنش مرگ و زيان نباشد .
سرپرست توفيق به انجام كار در دست ، خداوند منان است .
كلمه چهلم گفتار امام عليه السلام : لا لباس اجمل من العافية
هيچ پوشيدنى نيكوتر از عافيت نيست .
شارح گويد : لباس به كسر لام ، جامه و جز آن است كه مىپوشند خواه
آن لباس
-----------
( 44 ) تحريم ( 66 ) آخر آيه 8 . 45 ) نسا ( 4
) اوّل آيه 17 .
-----------
( 46 ) نسا ( 4 ) آيه 18 .
[ 253 ]
مادّى و محسوس باشد يا معقول و معنوى باشد زيرا گفته مىشود :
فلانى فلان چيز را پوشيد و بدان ملبّس شد ، هر گاه در آن در آيد . جمال ،
زيبايى و خوبى است . و عافيت ، در امان بودن از هر كار ناخوش آيندى است . عرب
مىگويد : اعفى من كذا اوعوفى منه : از آن كار به سلامت رست هر گاه آن امر
ناگوار بدو نرسد .
و منظور توضيح اين مطلب است كه : زيبايى كه از لباس امن و سلامتى
به دست مىآيد برتر از ديگر انواع زيبايى است . و اين قضيه ضرورى و وجدانى
مىباشد . چون هر خردمندى مىيابد كه كمال به دست آمده از زيبايى لباس و غير آن
از امور مادّى كه با طبيعت او سازگار است در برابر لذّتى كه از سالم ماندن تب
يكروز حاصل مىشود ، حقير و ناچيز است چه رسد به آن لذّتى كه برتر از آن است .
مانند در امان بودن از نكوهش و يا استحقاق كيفر و عذاب ، يا جز آن .
اگر كسى چنين پندارد و از روى توهم و خيال بگويد : تفاوت در
زيبايى بر حسب خير بودن و گوارا بودن چيزى متفاوت مىشود . و ما مىيابيم لذّتى
كه از گردآورى ثروت و پيروزى افراد بر حريفانشان و مبادله سرمايه به دست مىآيد
، كاملتر از لذتى است كه از عافيتمان مىبريم .
از اين اشكال به دو صورت پاسخ مىدهيم :
1 هر چه را كه تو لذيذ مىپندارى در حقيقت لذّت آن در امان بودن
از رنج دردى است كه از نبودن آن شئ لذيذ حاصل مىشود . و آسودگى آن در مقايسه
با رنجى است كه از به دست آوردن آن برده مىشود .
2 دوّمين پاسخ اين است كه شرط لذّت بردن آن است كه شئ لذيذ به دست
آيد و لذّت برنده آن را درك كند . ليكن اين شعور و درك نسبت به آن كمال و عافيت
براى دارنده عافيت ، حاصل نمىشود . زيرا امور حسّى وقتى دوام يابد و مستقرّ
شود نفس از درك كردن آن غافل مىشود . و اگر بخواهى از برترى اين كمال آگاه شوى
به كسى كه مدّت درازى بيمار بوده توجه كن موقعى كه به حال عادى بر مىگردد . و
عافيت او كه به سرعت تدريجى حاصل مىشود ، پديد مىآيد . بنگر كه آن لذّت كامل
و درست را چگونه مىيابد .
بلكه چه بسا شئ لذيذ براى او حاصل مىشود و او آن را مكروه
مىدارد . چنان كه بعضى از بيماران از شيرينى بدشان مىآيد . چه رسد به موردى
كه شوق بر انگيزندهاى بدان مثل شيرينى حسّى نباشد . و اين مطلب به لذيذ بودنش
صدمهاى نمىزند . چون شيرينى نسبت به آن بيمار در حال بيمارى كمال نيست زيرا كه حسّ چشايى او آن را به
عنوان اين كه كمال و خير است احساس نمىكند . و اين حالت درستى گفتار ما را
روشن مىسازد .
و در دعاهاى امامان عليهم السلام به درگاه خدا چنين آمده است :
بار خدايا از تو عافيت كامل مىخواهم . و اى سر پرست عافيت به من توفيق
سپاسگزارى بر عافيت عنايت فرما . بار الها ، من از تو مىخواهم كه مرا در دنيا
از گرفتارى بسلامت بدار و در آخرت از شقاوت . پس روشن شد كه سلامت زيباترين
لباس و نيكوترين شعارى است كه بر مردم افاضه شده است . و خدا سرپرست توفيق است
.
كلمه چهل و يكم گفتار امام عليه السلام است : لا صواب مع ترك المشورة
با ترك راى زنى و مشورت انسان به حق نمىرسد .
شارح گويد : منظور از صواب ، رسيدن به امورى است كه آدمى انجام مىدهد
. و مشورت ، خواستن راى پسنديده از دوستان و خير خواهان و غير آنهاست در برترى دادن
يا تأكيد يكى از امورى كه در ذهن طرف مشورت محتمل است . و توضيح اين كه در كدام يك
مصلحت وجود دارد . دليل كلى اهميّت مشورت و ناصواب بودن ترك آن دو صورت دارد :
1 چون آدمى به گونهاى آفريده شده است كه به تنهايى و مستقلا
نمىتواند نيازهاى ضرورى مربوط به دنيا و آخرتش را كه ناگزير از آن است مانند خوراك
و لباس و مسكن و جز آن را بر طرف نمايد و همه اين كارها جزء صنايع و حرف مىباشد .
و يك انسان نمىتواند هر يك از آنها را جز در مدّتى انجام دهد . و بدون آنها
نمىتواند زنده بماند . يا اگر هم ممكن باشد بسيار دشوار است . بلكه لازم است گروهى
با يكديگر در به دست آوردن منافع ياد شده همكارى و مشاركت نمايند . و با هم ، جنس
مبادله كنند و اين همكارى ميان آنان به كمال نمىرسد جز اين كه طبعا با هم مأنوس
باشند . و اين خود حكمى است كه از لطف الهى به عالم طبيعت نشأت گرفته است . اشتقاق
نام انسان در لغت از همين انس و الفت مىباشد . بنابر اين بر آدمى لازم است كه با
هم جنسان خود انس بگيرد و به اندازه طاقت و توانش در آن حرص ورزد .
انس و الفت افراد آدمى به يكديگر سر چشمه محبّتى است كه وسيله خوشبختى
دو جهان مىباشد .
چون هر كسى كمال خود را در پيوند با ديگرى مىداند و اگر اين پيوند و
انس نباشد خوشبختى آنان محقّق نمىشود . پس هر انسانى به منزله عضوى از اعضاى بدن
است .
« بنى آدم اعضاى يك پيكرند » و پايدارى آدمى به كامل بودن اعضاى او
مىباشد . شريعت مقدس اسلام ، دعوتها و گردهمآيىها را در مهمانيها به عنوان يك
عادت خوب مقرّر فرموده تا اين انس به دست آيد . بلكه شايد تشويق شريعت مردم را به
جمع شدن در مسجدها و برترى دادن نماز جماعت بر نماز فرادا براى اين است كه اين الفت
و انس افراد به يكديگر از مرحله قوّه به فعليّت برسد .
سپس بر روى اعتقادات صحيح كه موجب اجتماع افراد بشر است تأكيد مىكند
و اين مطلب را به تو مىفهماند كه شريعت اسلام از پيروانش مىخواهد كه در هر هفته
روز معيّنى در مسجدى كه گنجايش آنها را داشته باشد يعنى اهالى محلاّت و كوچهها را
در خود جاى دهد اجتماع كنند . چنان كه اهل خانهها و منزلها در هر روزى جمع مىشوند
.
آنگاه واجب فرموده كه در هر سالى دوبار در مصلايى كه در بيابان و بدون
سقف باشد اجتماع كنند و با هم ديدار و تجديد دوستى نمايند . و محبتى كه به آنان
نظام بخشد ،
شامل آنها شود .
پس از آن واجب فرموده كه مسلمانان در تمام عمر يك بار از شهرهاى خود
در مكانى مقدس يعنى مكّه مكرمه جمع شوند و زمان معينى از عمر را مشخّص نفرموده است
تا از نظر زمانى در وسعت باشند . و مردم شهرهاى دور دست در آن جا جمع شوند چنان كه
اهل يك شهر با هم جمع مىشوند . و انس و محبّت آنان به يكديگر و شامل شدن خير و
ريزش رحمت و سعادت بر آنها متناسب با متأثّر شدن نفوسشان و آمادگى است كه از آن
اجتماع دريافت مىكنند و به نهايت كمال مىرسند كه بدون آن اجتماع آن كمال حاصل
نمىشود .
و اين انس و الفت جز با سخن پاك و راى زنى در كارها و مطلع شدن بر
پارهاى از اسرار كه افشاى آن زيانى به بار نمىآورد به كمال نمىرسد . تا با آن ،
انس گرفتن طرف مشورت كامل و نفسش آرام گردد و اگر نفرتى در او هست بر طرف شود و
انبساط خاطر پيدا كند و از گرفتگى خارج گردد . خداوند كه ارجمندتر از هر گويندهاى
است به منظور اين كه پيامبرش را به نيكوترين ادب مؤدّب نمايد مىفرمايد : با ياران
خود در بعضى از كارها مشورت كن و در مزاح و شوخى دوست داشتنى و شيرينى كه خرد آن را
اندازهگيرى مىكند تا به مرز اسراف نرسد گشايش دهد . چون اگر مزاح به حدّ اسراف
برسد گناه و پردهدرى و مانند آن از اسمهاى نكوهيده محسوب مىشود . و در آن تقصير نكند كه اين تقصير عجز
از سخن گفتن و گرفتگى چهره و بدخلقى و مانند آنها ناميده مىشود كه طرف تفريط
نكوهيده مىباشد . بلكه حدّ متوسط ميان آن دو را رعايت كند . اين شخص متوسّط در
مزاح و گرفتگى چهره ،
ظريف ، معاشرتى ، خندان و خوشرو ناميده مىشود . و چون دانستى كه رأى
زنى از مهمترين عوامل به دست آوردن انس گيرى است كه خواسته مردم مىباشد . مطلوب
بودن آن بر تو روشن مىگردد .
سپس امام عليه السلام هشدار مىدهد بر اين كه راى زنى و مواظبت بر آن
واجب است و هر كارى بدون مشورت انجام شود به درستى و كمال نپيوندد . زيرا كارهايى
كه مردم انجام مىدهند يا گفتارهاست و يا كردارها و هر گاه تمامى آنها به امر و
اشاره آن حضرت متوقّف بر مشورت انسان باشد ناگزير بايد وقتى كه مردم را به مشورت
دعوت مىكند اجابت كنند .
بنابر اين هر كه راى زنى را ترك كند گرفتار اشتباه مىشود ، چون وسيله
بزرگى از وسايل فضيلت را كه طلبش لازم است ضايع كرده است . و خطا كار به واقعيت
نمىرسد . در نتيجه هر كه مشورت را ترك كند به حقيقت نرسيده اگر چه خود بپندارد كه
به حق رسيده است .
2 هر كه در كارهايش راى زنى را ترك كند در بيشتر كارها و هدفهايش به
حقيقت و واقعيّت نمىرسد و چون دچار خطا گردد نكوهش مىشود . و شايد هم گنهكار
شمرده شود زيرا بيشتر اوقات شخص مورد مشورت كه خردمند باشد بر همه فوايد آن كار
مورد مشورت مطلع است . و اين آگاهى را يا با تجربهاش به دست آورده يا بر اساس
نيروى عقلانى و حدس صائبش به گونهاى كه چنان اطلاعى براى شخصى كه مشورت مىكند «
پيش از مشورت » حاصل نمىشود و بيشترين عامل اشتباه اين است كه واهمه آدمى در بيشتر
حالات ناگزير است كه به برترى يكى از دو طرف كارى كه انسان در آن ترديد دارد حكم
كند و مىخواهد ناگهانى پيش از رجوع به خرد در مورد آن كار به مشورت بپردازد . و در
هنگام انديشه و دقّت ، حق در طرف ديگر خواهد بود و چون آن كار را انجام دهد بعد از
انجام ، دير يا زود اشتباهى كه مرتكب شده برايش آشكار مىشود . و نيز متوجّه
مىگردد كه دور انديشى را ضايع كرده و از هوى و هوسش پيروى كرده است .
و بر فرض اگر به خواستهاش دست يابد در عرف خردمندان مصيب شمرده نشود
.
چون مثل او همچون كسى است كه به راهى پر خوف و خطر برود و از منزلها و
مرحلههاى آن راه بى خبر و از بلاها و مكانهاى ترسناك آن بى اطلاع باشد . چنين شخصى
نمىداند به چه كارى اقدام كرده است و چون در آن راه سالم به مقصد برسد هيچ فرد
خردمندى او را مصيب نمىداند بلكه همگى زبان به نكوهش و سرزنش او مىگشايند و او را
فردى بى باك ، خود خواه و هلاك كننده خويشتن مىشمارند . و اين حالت خلاف حالت كسى
است كه مشورت مىكند . چون اگر بعد از مشورت به خواسته خود هم نرسد در عرف خردمندان
مصيب شمرده مىشود . زيرا مانند كسى است كه در راهى مىرود و به اوضاع آن راه و
امنيّت آن آگاه است و در بين راه بر حسب اتفاق به دزدى برخورد مىكند . خردمندان
چنين شخصى را كه راه را با مشورت سپرى كرده است خطا كار نمىشمارند .
در اين كلمه امام عليه السلام هشدارى بر واجب بودن مشورت است . چون
همه خردمندان كسى را كه ترك مشورت كند نكوهش و مشورت كننده را ستايش مىكنند . و
شخص اوّل را خطاكار مىدانند اگر چه به حقيقت رسد و نفر دوّم را درستكار مىدانند ،
اگر چه زيان ببرد . و خردمندان اتّفاق نظر دارند بر اين كه بر هر شخص
دور انديشى لازم است كه به كسى كه از نظر درجه برتر يا فروتر از اوست مراجعه كند .
چون فضيلت و كمال در هيچ كس كامل نيست و به شخص خاصّى هم اختصاص ندارد و رأى يك نفر
در كارهاى خصوصى كافى نمىباشد . و در كارهاى همگانى نيز نفعى ندارد . و همگى
عاقلان متفقّند كه رأى درست ستوده و صاحب آن بر ديگران برترى دارد و در كارها لازم
است از او كمك گرفت . به اين دليل كه در كارها عقلى نيرومند دارد . و در استخراج
رأى صحيح در كارهايى كه بايد مصلحتش را در موقع انجام دادن سنجيد ، حسن نظر دارد ،
و راجع به همين مطلب ابو طيّب متنّبى شاعر ، شعر ذيل را سروده است :
فكر و تدبير جلوتر از دلاورى دلاوران است نخست بايد تدبير كرد و در
مرحله دوم شجاعت را به كار برد و چون تدبير و دلاورى در يك فرد جمع شود در بلند
مرتبگى به هر جايى خواهد رسيد [ 47 ] از مثلهاى تازيان در ستايش انديشه ، گفتار على
عليه السلام است : انديشه مرد
[ 47 ]
الراى قبل شجاعة الشجعان
هو اوّل و هى المحل الثاني
فاذا هما اجتمعا لنفس مرّة
بلغت من العلياء كل مكان
[ 258 ]
كهنسال بهتر از حضور شخص جوان است [ 48 ] و در ستايش شخص صاحب تجربه و
دورانديش و رأى صائب گفتار تازيان است كه گفتهاند : قد حلب فلان الدهر اشطره [ 49
] : يعنى روزگار را در دو بخش آزموده است . هم در جنبه خير و هم در جنبه شر . و نيز
از گفتار تازيان در ستايش شخص دورانديش است كه گفتهاند :
هر گاه سرپرست كارى شود با قدرت انجام مىدهد [ 50 ] و در اين مورد
شاعر گفته است :
تو را با من چه كار است كه ازرق هستم ( هر چه هستم ) هر گاه سر پرست
كارى شوم آن را محكم و مستحكم به انجام مىرسانم و شعر و مثل در اين مورد بسيار است
و خدا سرپرست موفقيّت است . [ 51 ]
[ 48 ] ميدانى در مجمع الامثال چاپ ايران صفحه 254 گويد : امير
مؤمنان عليه السلام اين سخن را در يكى از جنگهايش فرمود .
سيد رضى ( ره ) در باب حكم نهج البلاغه گفته است : على عليه السلام
فرمود : « راى الشيخ احب من جلد الغلام و يروى من مشهد الغلام » ابن ميثم بحرانى در
شرحش بر نهج البلاغه چاپ اوّل صفحه 590 در شرح اين سخن گويد : جلده يعنى قوّت او و
پيش از اين گذشت كه تدبير بر نيرو و دلاورى مقدّم است چون منفعت آن اصل مىباشد .
اين كه امام ( ع ) تدبير را به پير و قوّت را به جوان اختصاص داده بدين سبب است كه
به هر كدامشان همان چيزى اميد مىرود كه حضرت به آنها اختصاص داده است . چون چنين
گمان مىرود . كه پيرى با انديشه درست همراه است زيرا تجربه پير بسيار و تمرينش در
كارها فراوان است . و به جوان گمان قدرت و توان مىرود . و بنابر روايت ديگر كه «
فمشهده » دارد ، به معناى حضور است » . ابن ابى الحديد در شرح خود جلد 4 صفحه 280
چاپ مصر مىگويد : علّت اين كه امام عليه السلام چنين فرموده اين است كه پير پر
تجربه است و با انديشهاش به دشمن آسيبى مىرساند كه نوجوان كم تجربه با دلاوريش آن
آسيب را نتواند برساند چون گاهى به خودش مغرور مىشود . و خود و ديگران را هلاك
مىكند . و بى ترديد تدبير مقدّم بر دلاورى است . و لذا ابو الطيّب گفته است :
الرّاى . . . ( و دو بيتى را كه شارح با سه بيت ديگر از قصيده نقل كرده ياد نموده و
در نقل اشعار ديگرى فرو رفته ، طالبان به آن جا رجوع كنند ) .
[ 49 ] ميدانى در مجمع الامثال چاپ ايران صفحه 178 گفته است : اين
مثل از دوشيدن پستانهاى شتر استعاره شده . و آن وقتى است كه هر دو پستانش دوشيده
شود و دوباره هم هر دو پستان را بدوشند . و منصوب بودن اشطره بنابر بدل بودن است
يعنى پستانهاى روزگار ، و معنى اين است كه روزگار هر دو پستان خوبى و بديش آزمود و
هر چه در آن بود شناخت و اين مثل در مورد كسى زده مىشود كه روزگار را آزموده است .
[ 50 ] ميدانى در مجمع الأمثال چاپ ايران صفحه 26 گفته است : اين
مثل براى كسى زده مىشود كه به دورانديشى و كوشش در كارها متّصف مىباشد .
[ 51 ]
و ما عليك ان اكون ازرقا
إذا تولّى عقد شئ أحكما