كلمه چهل و دوّم گفتار امام عليه السلام : لا محبّة مع مراء
با وجود لجاجت ، دوستى محقّق نمىشود .
شارح گويد : مراء و ممارات ، به معناى مجادله است و منظور از اين
كلمه توضيح اين مطلب است كه مرا و جدال و ردّ و بدل كردن سخن با دوستان از
امورى است كه با دوستى و الفت آنان نسبت به شخص لجوج و جدالگر ، جمع نمىشود .
بلكه محبّت را از بيخ و بن بر مىكند . بيان مطلب آن است كه پيش از اين توضيح
داديم كه دوستى سبب الفت و انس مىشود كه مردم در اصلاح امر دنيا و آخرتشان
بدان نيازمندند . و توضيح داديم كه انس و الفت سبب خوشبختى دو جهان است .
حكيمان و خردمندان اتفاق نظر دارند بر اين كه جدال و لجاج با
دوستان دوستى را از ريشه بر مىكند . چون موجب اختلاف مىشود . و اختلاف موجب
جدايى است و آن مخالفت با الفتى است كه شريعت پايدار اسلام بر آن تشويق فرموده
است . و پيامبران همگى به وجوب آن سخن راندهاند . بعضى از مردم جدال و لجاج را
بر مىگزينند و مىپندارند كه ذهنها را تيز و شكها را پراكنده مىكند و در
ميدان سخن نفس را تمرين مىدهد . چنين شخصى در مجالس صاحبنظران به عمد جدال
مىكند و سخنان افراد عامى را بر زبان مىآورد تا دوستش را بيشتر شرمنده سازد و
او را در دست خويش مغلوب كند . و اگر آن كار را در خلوت انجام دهد آسانتر است
ليكن در ميان جمع بدان كار مبادرت مىكند كه حاضران به دقّت نظر و استدلال و
بسيارى دانش او معتقد شوند . و اين فكر شايسته نمىباشد جز براى متجاوزان و
ستمگران كه داراى ثروتند . چون عادتشان بر اين است كه بعضى بعض ديگر را تحقير
كنند . و فردى از آنها از كوچك شمردن رفيقش و سرزنش او و كاستن مروّتش و جست و
جوى عيبهايش و دنبال كردن لغزشهايش ، جدا نمىشود . و هر يك از آنان تا آن جا
كه مىتوانند در بدگويى رفيقشان زياده روى مىكنند تا به دشمنى زياد منتهى شود
كه موجب سخنچينى بعضى از آنان از ديگرى و زايل شدن نعمتش گردد . و اين عمل او
را به خونريزى و ديگر بديها سوق مىدهد . و هر گاه چنان باشد چگونه دوستى با
جدال و لجاج پايدار مىماند ؟ يا با آن ، اميد به الفت و جلب انس و همدمىشود ؟
امام عليه السلام در اين كلمه بر واجب بودن ترك جدال هشدار مىدهد چون لازمهاش
از ميان بردن چيزى است كه در زبان شريعت وجود آن خواسته شده است . پس راز اين
سخن كه از امام عالم كامل صادر شده و به زيور و زيب آداب آراسته شده بر تو ظاهر و آشكار شد . و
خدا سرپرست توفيق است .
كلمه چهل و سوّم گفتار امام عليه السلام : لا سودد مع انتقام
با كيفر گرفتن ، سرورى نمىماند .
شارح گويد : سؤدد . اسمى از سيادت و آقايى است . و انتقام ، كيفر
گرفتن است از گناهى كه قبلا انجام شده . و چنان كه پيش از اين توضيح داده شد ،
انتقام از جنبش نيروى خشم نشأت مىگيرد .
انتقام گاهى ستوده و گاه نكوهيده است . انتقام ستوده آن است كه بر طبق
دستور شريعت در امور سياسى و اداره منزل صادر گردد . انتقام نكوهيده آن است كه از
حدّ اعتدال به طرف تفريط بيرون شود . و آنچه در اين كلمه منظور امام عليه السلام
است و مخالف با سرورى است همين نوع از انتقام مىباشد .
علّت اين كه كيفر گرفتن مخالفت با سيادت و سرورى است آن است كه انتقام
نيروى خشم را نسبت به كسى كه از او انتقام گرفته مىشود به جنبش مىآورد . و او را
وادار مىكند كه به خاطر غيرت و حميّتى كه دارد مقاومت نمايد و او را دفع كند يا
بگريزد و صحنه را رها كند . و همه اين كارها موجب متنفّر شدن طبيعتها و دور شدن از
خو گرفتن و مأنوس شدن است . و سرورى تنها با فروتنى و نرم گفتارى و ملايمت نسبت به
پيروان حاصل مىشود . و اين كه طبيعت آنان را با مهربانيهاى گوناگون و شادمانى خاطر
و بزرگوار داشتن و درگذشتن از بعضى بديهايشان و چشم پوشى از بعضى جريمههايشان به
خود جلب نمايد . تا انس و دوستى طبيعى را كه موجب الفت و اطاعت است به دست آورد . و
اين همان است كه خداى متعال پيامبرش را به آداب اصلاحگرانه تأديب فرموده است . در
قرآن كريم چنين فرموده است : « بال خود را فرود آور و بگستران براى هر كه پيرويت
كند از مؤمنان » .
« اگر تندخويى سنگين دل مىبودى از پيرامونت پراكنده مىشدند پس ايشان
را ببخشاى و برايشان آمرزش بخواه و در كار با ايشان مشورت كن » همه اين دستورات
براى انس گرفتن و جلب محبّت و الفت خوب گرفتن است .
امّا انقياد و اطاعت ، تابع به دست آمدن الفت است . چون افراد تابع ،
پس از الفت گرفتن هر گاه كمال او را كه خود از آن تهى مىباشند ، بنگرند . با
دلهايى صاف و عارى از كينه مطيع فرمانهايش مىشوند . و با نيّتهاى صادق خود را تسليم او
مىكنند . مگر كسى كه دوستى در سويداى دلش اثر نگذارد . و مهربانى راهى در خردش
نيابد چون كينه و دشمنى پيشين يا غير آنها از عوامل سرنوشت ساز در دلش جاى گرفته
است . و چون مطلب چنان باشد كه بيان شد پس هر جا ضدّ عواملى كه به وسيله آن سرورى
حاصل مىشود به دست آيد ، لازم مىآيد كه عوامل سرورى حاصل نشود . و با نبودن آن ،
عوامل سرورى هم كه معلول آن است به وجود نمىآيد .
بايد بدانى كه كيفر گرفتن به معناى نخست اگر چه موجب تنفّر طبايع
افراد مىشود و نيروى خشم را در شخص مورد انتقام بر مىانگيزاند ليكن چون مطابق
دستور شريعت و آداب مصلحتى است و گفتار تمام پيامبران با آن مطابق است و ذهن مردم
بر حسب عادت شريعت بر آن تمرين كرده و وجوب چنين انتقامى در اذهانشان جايگزين شده
است تا آن جا كه نفوس آنان فرمانبردار و به آن اقرار دارند . و انتقام نيز جز به
اساس جنايتى كه در عرف مردم زشت است صادر نمىشود . اين گونه انتقام مخالف با سيادت
و سرورى نمىباشد بلكه آن را به كمال مىرساند و از ضروريّات آن مىباشد . چون عامل
مهمّى از عوامل باقى ماندن نوع آدمى است . پس اگر به سبب اين انتقام شرعى نفرتى در
شخص مورد انتقام يا وابستگانش كه داراى حشمتند و زندگى را دوست مىدارند و مطيع
كيفرهاى شرعى نيستند حاصل شود ، موردى است جزيى كه بدان اعتنايى نمىشود . و به
سرورى انتقام گيرنده صدمهاى نمىزند ، زيرا شكوه و عظمت و نيروى خشم مخلوق ، مقهور
شمشير ديانت و شريعت است . و از مقابله كردن در برابر امرى آسمانى قاصر و عاجز است
هر چند شيطانى مانند خودش او را كمك كند . و رشته اختيارش را به نيروهاى عقلانيش
مىسپارد تا از آنچه سزاوار است به گونهاى شايسته فرمانبردارى كند .
در اين كلمه امام ( ع ) به كسى كه خواهان سرورى است هشدار مىدهد بر
اين كه شايسته است آنچه مخالف سيادت است رها كند و آن ، كيفر گرفتنى است كه از حدّ
اعتدال خارج باشد و به مرز رذيلت و حقارت و پستى برسد . و اگر آن را رها نكند بر
خلاف سعى خود كه در خواست سرورى است عمل كرده و چيزى كه طالب بر قرارى آن است درهم
شكسته و اين كار انسان كمال نادانى است . و توفيق دهنده خداست .
كلمه چهل و چهارم گفتار امام عليه السلام : لا شرف مع سوء الادب
با بد بودن ادب ، بزرگى نمىماند .
شارح گويد : پيش از اين دانستى كه خوب بودن ادب به تمرين معتدل
نيروهاى بدنى باز مىگردد و چگونگى آن را توضيح داديم و بايد از آن بشناسى كه
بدى ادب ، سوق دادن آن نيروها به مرز طبيعى و فرو رفتن آنها در خواستههاى
طبيعيشان بر اساس قانون خيالى است بى آن كه مطابق قانون عدل عقل و شرع باشد . و
چنان كه دانستى بزرگى واقعى همان جمع شدن اجزاى كمال است كه عبارت از عقل و
اجتماع اخلاق بزرگوارانه و آداب نيكوست تا ماهيّت مطلوب از كمالات حاصل شود .
پس بايد بدانى كه نبودن شرف و بزرگى به نبودن اجزاى كمال يا يكى از آنهاست . هر
گاه جمع شدن اجزاى كمال ، ماهيّت مركب را تحقّق بخشد و نبودن يك جزء براى نبودن
ماهيّت مركّب كافى باشد ، بنابر اين هر گاه فرض كنيم كه آدمى داراى بدى ادب
باشد كه نقطه مقابل حسن و كمال ادب است بطور حتم ضدّ آن را كه ادب نيكوست
نخواهد داشت و چون آن جزء كمال را نداشته باشد ماهيّت كمال را ندارد در نتيجه
ماهيّت شرافت و بزرگوارى را دارا نخواهد بود چون علّتش را كه ادب نيكوست فاقد
مىباشد . و در اين كلمه « راز هشدارى » كه امام عليه السلام به خواستار شرف و
كسانى كه در به دست آوردن كمال آدمى مىكوشند ، بر تو آشكارا و معلوم شد كه
تمرين و ادب كردن نيروهاى شوقيّه و منع كردن آنها از آنچه طبعا بدان مايلند و
مقهور ساختن آنها به وسيله نيروى عقلانى و برگرداندن آنها به قانون عدل واجب
است . چون بزرگوارى با سوء ادب جمع نمىشود . سرپرست نعمت و بخشش خداوند منّان
است .
كلمه چهل و پنجم گفتار امام عليه السلام : ما اضمر احدكم شيئا
الا اظهره اللّه في فلتات لسانه و صفحات وجهه :
هيچ كس چيزى در دل پنهان نداشت جز اين كه خدا آن را در سخنهايى كه
ناگهانى از زبان او بيرون آيد و گونههاى چهره او ، پديدار گرداند .
شارح گويد : اضمار ، پنهان كردن راز و غير آن در درون است كه همان
ذهن و عقل مىباشد . فلتات جمع فلتة است كه روى دادن كارى بطور ناگهانى و
ناخودآگاه و بدون تامّل و انديشه است .
صفحات الوجه : منظور اطراف صورت است . و مقصود در اين جا آن است
كه توضيح دهد غرض امام ( ع ) اعتقاداتى است كه آدمى پنهان مىدارد و آن را حفظ
مىكند و مىپوشاند تا ديگرى بر آن مطلّع نشود و اين كار به خاطر مصلحتهايى است
كه مىپندارد و به لحاظ مقاصدى است كه اختيار مىكند . چه آن مصالح سود بخش يا
زيانبخش باشد . چون هر چه در نگهدارى آن مبالغه كند و در آگاه نشدن ديگران بر
آنها بكوشد ناگزير آشكار مىشود . سپس امام عليه السلام به دو عامل از عوامل
ظهور آن هشدار مىدهد و حكم مىكند به اين كه ناگزير اسرارش با همه محافظتى كه
براى پنهان داشتنش دارد به وسيله يكى از آن دو عامل آشكار مىشود .
1 فلتات اللسان : لغزشهاى زبان : به دليل اين كه نفس گر چه بر حفظ
آن اسرار توجّه دارد ليكن گاهى به مطلب مهمّ ديگرى انصراف پيدا مىكند و در اين
حالت از ديدن مصلحت پنهان كردن راز خود و علّت پوشاندن آن غافل مىشود و نيروى
متخيّله از اسارت عقل عملى رها مىگردد و بى آن كه توجّه به پنهان ساختن اسرار
خود داشته باشد ميل به سخن گفتن در مورد آن راز در او بر انگيخته مىشود . و
معناى ناگهان در آمدن سخن از زبان همين است . و گاهى سخن به گونه ديگرى ناگهان
در مىآيد به اين كه شخص پنهان كننده راز به اشاره سخنى بگويد يا به آن راز
نهانى هشدار دهد و خود گوينده از آن اشاره غافل باشد . و يا به اين كه چگونه با
سخنش بر راز نهانش ديگران را آگاه ساخته است عالم نباشد و شنونده داراى حدسى
قوى باشد و از آن اشاره يا هشدار بر آن راز پنهانى با توجّه شديد به پوشيده
داشتنش مطلّع گردد .
2 صفحات الوجه : گونههاى صورت اشاره به قراين و نشانههايى است
كه آشكار كردن امر پنهانى را به همراه دارد . چنان كه درهم كشيده شدن و گرفتگى
صورت و روى گرداندن از چيزى كه بر حسب عادت بايد با گشادهرويى باشد دلالت
مىكند كه شخص آن شئ را دشمن مىدارد . و گشادهرويى و شادمانى و روى آوردن به
آن شئ دليل دوست داشتن آن مىباشد . و چنان كه زردى صورت در حالتى كه امر
ترسناكى به انسان مىرسد ،
بر ترسى كه پنهان است دلالت مىكند . و سرخى كه بر چهره عارض
مىشود وقتى عوامل آن پديد مىآيد مانند كسى كه كارى زشت را هنگام انجامش پنهان
كرده است و سپس آشكار مىشود ، دلالت بر شرمندگى او دارد . و همچنين عرق صورت و
بستن چشم بر خجالت شخص دلالت مىكند . و نيز دلالت نگرش با چشم به صورتى خاص كه
دليل بر دشمنى است . و بر بسيارى از امور نفسانى و امثال آن از قرينههايى كه
احتمالا از شمارش خارج است . پس اين امور ياد شده و مانندهاى آن اگر چه در
پنهان كردن آن كوشش شود ناگزير به وسيله دو عامل ياد شده آشكار و برملا مىشود
.
در اين كلمه امام عليه السلام هشدارى بر خردمند است كه سزاوار
نيست كارها را پنهان كند . مگر كارهايى را كه اگر كسى بر آن مطلّع شود در عرف
مردم زشت نباشد و از روبرو شدن با آن طبع مردم گريزان نشود . چون اگر كارى را
مخفى كند كه مردم زشت مىدانند و در ميانشان ناپسند است . اگر بر آن مطلّع شوند
كه يقينا به وسيله عوامل ياد شده مطلّع خواهند شد . از رسوايى در امان نخواهد
بود و در مدت عمرش سرگرم مخفى داشتن كارهاى زشت خواهد بود . مدّتى سرگرم پنهان
كردن كار زشت است . يعنى مواظب است كه رازش آشكار نشود و خود را سرگرم آن
مىسازد و مىكوشد كه مصالح كلى خود را حفظ كند . و پس از آشكار شدن عيبش به
فكر چارهجويى است تا از ننگ آن رها گردد . و از روبرو شدن با آن رنج مىبرد و
بر امرى كه موجب آشكار كردن آن شده تأسّف مىخورد و بىتابى مىكند كه هيچ
فايدهاى ندارد . و تمام اين امور منع شده است چون آدمى را سرگرم كارى مىكند
كه نبايد به آن توجّه نمايد . امّا اين كه امام عليه السلام آشكار كردن راز
نهان را به خدا نسبت مىدهد ، از قول ما كه گفتيم خداوند همه چيز را افاضه
مىكند و علّت همه علّتهاست ، آشكار مىشود . و خداوند سرپرست حق است .
كلمه چهل و ششم گفتار امام عليه السلام : اللّهمّ اغفر لنا دفرات
الالحاظ ، و سقطات الالفاظ ، و هفوات اللسان ، و سهوات الجنان .
بار خدايا چشم زدنهاى ما و اشتباهات گفتار و لغزشهاى زبان و غفلت
دلهاى ما را ، بيامرز .
شارح گويد : رمزات جمع رمزه و به معناى اشاره است .
الحاظ جمع لحظ و آن نگاه كردن سبك است . و منظور از سقطة القول ،
اشتباه در گفتار است . و جمع آن سقطات و سقاط مىباشد . و هفوة به معناى لغزش . و
سهو ، غفلت و بى خبرى است . و عبارت از روى گرداندن نفس از چيزى در حال سرگرم بودن
به چيز ديگرى است .
جنان به معناى قلب است و از اجتنان كه به معناى پنهان كردن است گرفته
شده است .
چون اين امور چهارگانه بظاهر و نسبت به كسى كه علّت واقع شدن آنها را
نمىداند ،
گناه و جرمى محسوب مىگردد كه انجام دهندهاش نكوهش مىشود و از آنچه
قانون عدالت اقتضا مىكند بيرون است ناگزير امام عليه السلام آمرزش و پوشاندن آن را
از خدا طلب مىكند .
توضيح جمله اوّل كه چشم زدنها گاهى گناه محسوب مىشود . منظور چشم
زدنهايى است كه وسيلهاى براى انجام دادن گناه مىباشد كه خود گناه است . مانند اين
كه ستمگرى قصد ستم كردن به شخصى را دارد و شناساندن او را از ديگرى مىخواهد امّا
او از معرفى كردن شخص مظلوم با زبان كراهت دارد و آن را زشت مىداند و نيز مىترسد
كه اگر راست بگويد هدف سبّ و دشنام شخص مورد ستم واقع شود كه در آنجا حضور دارد به
اين دليل با اشاره به چشم او را معرّفى مىكند . و ستمگر را آگاه مىسازد . و مانند
كسى كه با چشم به شخصى كه غافل از بعضى گناهان است ، اشاره مىكند تا آن اشاره سبب
انجام آن گناه شود . و هر چه وسيله براى انجام گناه باشد گناه محسوب مىشود . و هر
كه ديگرى را به بدى رهنمون شود مانند انجام دهنده همان بدى است . « يعنى در گناه او
شريك است » و راهنمايى كردن با اشاره چشم مانند روشن سخن گفتن است .
منظور از سقطات الفاظ ، خطاى در گفتار و سخن پشت و زشت گفتن است و
گناه بودن آن هم روشن است . چون گناه عبارت از كارى است كه آدمى بر خلاف قانون عدل
كه هدف اديان الهى از تكليفهاى بشرى است انجام مىدهد . امّا مقصود از هفوات اللسان
:
لغزشهاى زبان است و گناه بودن آن نيز روشن است . و آن علّت خطاى در
گفتار و زشتگويى است چون گاهى با لغزشهاى زبان گفتار زشت از دهان خارج مىشود .
و امّا سهوات الجنان : چنان كه پيش از اين دانستى منظور از قلب ، نفس
مىباشد جز اين كه چون تعلّق اوّليه نفس به قلب است ، مجازا اسم قلب بر نفس اطلاق
شده است و اين مجاز از باب اطلاق اسم تعلّق گيرنده بر مورد تعلّق مىباشد . و نيز
براى اين است كه ميان مردم ، قلب ، همان عقل و نفس انسان است . چون تصوّر كردن نفس
بر بيشتر مردم پوشيده است .
و منظور از سهوات جنان ، همان غفلتهاى نفس از مطالعه كردن خزانهاى
است كه امر مورد غفلت چه صورت باشد و چه معنا در آن وجود دارد . چون به كار
مهمّ ديگرى سرگرم است يا در حالتى كه نفس بدان توجّه دارد با اين كه در خزانه موجود
است ، قوّه واهمه با نفس به معارضه بر مىخيزد .
تفاوت ميان سهو و نسيان همين اندازه است چون در نسيان شرط است كه نفس
علاوه بر غفلت از آن چيز بطور كلى از خزانه هم محو شده باشد و اين اشتباهات از
عوامل لغزشهايى است كه آنها خود عامل اشتباه در گفتار و چشم زدنها مىباشند . و در
عرف مردم عوامل گناه ، جرم و گناه مىباشد . و هر گاه گناهانى زشت باشد كه بر كسى
كه گناه از او سرزده است ، عيب گرفته شود ناگزير آدمى مىخواهد كه آن را بپوشاند و
درخواست آمرزش دارد . و خويشتن را آماده مىكند تا براى مصون ماندن از آن گناهان از
سر صدق و اخلاص به درگاه خدا زارى و تضرّع نمايد .
دو سؤال باقى است :
1 اگر گفته شود كه : غفلتهاى دل مورد مؤاخذه واقع نمىشود چون داخل در
تكليف نيست پس چرا امام عليه السلام آمرزش آنها را مىخواهد و درخواست پوشاندن آنها
را مىكند ؟ 2 شيعيان معصوم بودن امير مؤمنان عليه السلام را از گناهان عمدى و سهوى
از زمان ولادت و بعد از آن ، ثابت كردهاند . و اين كه آن حضرت براى خود آمرزش
مىطلبد دليل بر اين است كه صادر شدن گناهان از آن بزرگوار روا مىباشد . و اين ،
گفته شيعيان را باطل مىكند .
پاسخ اشكال اوّل اين است كه : سر زدن اين غفلتهاى قلبى از آدمى چون در
عرف مردم جريمه و گناه محسوب است و عيبهايى به شمار مىآيد كه طبيعت مردم از آن
تنفّر دارد و موجب نكوهش از طرف كسانى مىشود كه از چگونگى وقوع آن نا آگاهند كه
آيا از روى سهو انجام شده يا از روى عمد ، ناگزير درخواست پوشاندن و بخشيدن آن جايز
مىباشد . و آماده ساختن نفس به دعا و تضرّع براى پرهيز و بدور ماندن از آن
اشتباهاست و به شرف عفو نايل شدن رواست . و با آن استعداد به درجهاى و الا مىرسد
كه از محلّ غفلتهايى كه موجب لغزشها و اشتباهات گفتارى مىشود محفوظ مىماند بلكه
همه آنها پوشيده مىشود .
و لازمه آن مكلّف بودن به آن غفلتها نيست تا اشكال وارد شود .
پاسخ از اشكال دوّم به دو صورت است :
1 اين كه امام عليه السلام در اين جا دعا مىكند و آمرزش مىخواهد ،
در واقع به صورت مشروط است يعنى اگر اين امور از سوى من رخ داد مرا ببخش . و گويا
حضرت عرض مىكند : بار خدايا اگر از من چنين كارهايى سرزد بر من ببخشاى . و اين
سخنى راست مىباشد . امّا در علم منطق دانستى كه اگر قضيّه شرطيّه صادق باشد ،
لازمهاش صادق بودن هر يك از دو جزء آن نيست بلكه لازمهاش جايز بودن وقوع آن هم
نمىباشد . زيرا اگر بگويى : اگر زمين بر آسمان محيط باشد از آسمان بزرگتر است .
اين ، ملازمهاى صادق است با آن كه هر يك از دو جزء ( دو طرف ) قضيّه شرطيّه محال
مىباشد .
پس روى دادن گناهان از آن حضرت را منع مىكنيم و قبول نداريم اگر چه
اين قضيه شرطيّه مورد بحث صادق هم مىباشد . و آمرزش خواهى همان طور كه براى سرزدن
گناه درست است به عنوان اظهار ذلّت و فروتنى و منقطع شدن به سوى خدا و اقرار به
كوتاهى در اداى حقوق معبود و تلافى نعمتهايش نيز صحيح مىباشد .
2 شيعيان مىتوانند بگويند : چون كه معصوم بودن امير مؤمنان عليه
السلام به دليل ثابت شده است و ضمير ( لنا ) كه حضرت به كار برده است همگانى و در
ظاهر هر مرد مسلمان و مؤمنى را كه سرزدن آن كارها از او جايز است شامل مىشود ، اين
همگانى بودن به دليل عقلى تخصيص مىخورد كه بر معصوم بودن آن حضرت دلالت مىكند . و
نسبت به باقى مردم به حالت عموم خود باقى مىماند .
اين كه امام عليه السلام خود را در جمع داخل نموده و امور ياد شده را
به خويشتن نسبت داده است به منظور اقرار به بندگى و فروتنى در برابر خداى متعال
مىباشد . و به عنوان اظهار نياز به لطف و عنايت خداى بى نياز است . و اين كه با
فيض رحمت خويش خطايش را بپوشد و او را از آن حفظ كند و اين نعمت را به كمال رساند .
و آن بهترين اخلاق و آخرين درجه كمال معرفت به خداوند است . و دعاهايى كه از
پيامبران ( ص ) رسيده پر از آمرزشخواهى و اقرار به گناهان است با اين كه همه بر
معصوم بودن آنان اتّفاق نظر دارند . و آن عمل پيامبران بر آنچه ما گفتيم حمل مىشود
. و خدا سرپرست توفيق است و حالت و نيرو از اوست .