شرح بر صد كلمه أمير المؤمنين

شيخ كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى
مصحح : مير جلال الدّين حسينى ارموى محدّث
ترجمه : عبد العلى صاحبى

- ۲۶ -


كلمه چهل و دوّم گفتار امام عليه السلام : لا محبّة مع مراء

با وجود لجاجت ، دوستى محقّق نمى‏شود .

شارح گويد : مراء و ممارات ، به معناى مجادله است و منظور از اين كلمه توضيح اين مطلب است كه مرا و جدال و ردّ و بدل كردن سخن با دوستان از امورى است كه با دوستى و الفت آنان نسبت به شخص لجوج و جدالگر ، جمع نمى‏شود . بلكه محبّت را از بيخ و بن بر مى‏كند . بيان مطلب آن است كه پيش از اين توضيح داديم كه دوستى سبب الفت و انس مى‏شود كه مردم در اصلاح امر دنيا و آخرتشان بدان نيازمندند . و توضيح داديم كه انس و الفت سبب خوشبختى دو جهان است .

حكيمان و خردمندان اتفاق نظر دارند بر اين كه جدال و لجاج با دوستان دوستى را از ريشه بر مى‏كند . چون موجب اختلاف مى‏شود . و اختلاف موجب جدايى است و آن مخالفت با الفتى است كه شريعت پايدار اسلام بر آن تشويق فرموده است . و پيامبران همگى به وجوب آن سخن رانده‏اند . بعضى از مردم جدال و لجاج را بر مى‏گزينند و مى‏پندارند كه ذهنها را تيز و شكها را پراكنده مى‏كند و در ميدان سخن نفس را تمرين مى‏دهد . چنين شخصى در مجالس صاحبنظران به عمد جدال مى‏كند و سخنان افراد عامى را بر زبان مى‏آورد تا دوستش را بيشتر شرمنده سازد و او را در دست خويش مغلوب كند . و اگر آن كار را در خلوت انجام دهد آسانتر است ليكن در ميان جمع بدان كار مبادرت مى‏كند كه حاضران به دقّت نظر و استدلال و بسيارى دانش او معتقد شوند . و اين فكر شايسته نمى‏باشد جز براى متجاوزان و ستمگران كه داراى ثروتند . چون عادتشان بر اين است كه بعضى بعض ديگر را تحقير كنند . و فردى از آنها از كوچك شمردن رفيقش و سرزنش او و كاستن مروّتش و جست و جوى عيبهايش و دنبال كردن لغزشهايش ، جدا نمى‏شود . و هر يك از آنان تا آن جا كه مى‏توانند در بدگويى رفيقشان زياده روى مى‏كنند تا به دشمنى زياد منتهى شود كه موجب سخن‏چينى بعضى از آنان از ديگرى و زايل شدن نعمتش گردد . و اين عمل او را به خون‏ريزى و ديگر بديها سوق مى‏دهد . و هر گاه چنان باشد چگونه دوستى با جدال و لجاج پايدار مى‏ماند ؟ يا با آن ، اميد به الفت و جلب انس و همدمى‏شود ؟ امام عليه السلام در اين كلمه بر واجب بودن ترك جدال هشدار مى‏دهد چون لازمه‏اش از ميان بردن چيزى است كه در زبان شريعت وجود آن خواسته شده است . پس راز اين سخن كه از امام عالم كامل صادر شده و به زيور و زيب آداب آراسته شده بر تو ظاهر و آشكار شد . و خدا سرپرست توفيق است .

كلمه چهل و سوّم گفتار امام عليه السلام : لا سودد مع انتقام

با كيفر گرفتن ، سرورى نمى‏ماند .

شارح گويد : سؤدد . اسمى از سيادت و آقايى است . و انتقام ، كيفر گرفتن است از گناهى كه قبلا انجام شده . و چنان كه پيش از اين توضيح داده شد ، انتقام از جنبش نيروى خشم نشأت مى‏گيرد .

انتقام گاهى ستوده و گاه نكوهيده است . انتقام ستوده آن است كه بر طبق دستور شريعت در امور سياسى و اداره منزل صادر گردد . انتقام نكوهيده آن است كه از حدّ اعتدال به طرف تفريط بيرون شود . و آنچه در اين كلمه منظور امام عليه السلام است و مخالف با سرورى است همين نوع از انتقام مى‏باشد .

علّت اين كه كيفر گرفتن مخالفت با سيادت و سرورى است آن است كه انتقام نيروى خشم را نسبت به كسى كه از او انتقام گرفته مى‏شود به جنبش مى‏آورد . و او را وادار مى‏كند كه به خاطر غيرت و حميّتى كه دارد مقاومت نمايد و او را دفع كند يا بگريزد و صحنه را رها كند . و همه اين كارها موجب متنفّر شدن طبيعتها و دور شدن از خو گرفتن و مأنوس شدن است . و سرورى تنها با فروتنى و نرم گفتارى و ملايمت نسبت به پيروان حاصل مى‏شود . و اين كه طبيعت آنان را با مهربانيهاى گوناگون و شادمانى خاطر و بزرگوار داشتن و درگذشتن از بعضى بديهايشان و چشم پوشى از بعضى جريمه‏هايشان به خود جلب نمايد . تا انس و دوستى طبيعى را كه موجب الفت و اطاعت است به دست آورد . و اين همان است كه خداى متعال پيامبرش را به آداب اصلاحگرانه تأديب فرموده است . در قرآن كريم چنين فرموده است : « بال خود را فرود آور و بگستران براى هر كه پيرويت كند از مؤمنان » .

« اگر تندخويى سنگين دل مى‏بودى از پيرامونت پراكنده مى‏شدند پس ايشان را ببخشاى و برايشان آمرزش بخواه و در كار با ايشان مشورت كن » همه اين دستورات براى انس گرفتن و جلب محبّت و الفت خوب گرفتن است .

امّا انقياد و اطاعت ، تابع به دست آمدن الفت است . چون افراد تابع ، پس از الفت گرفتن هر گاه كمال او را كه خود از آن تهى مى‏باشند ، بنگرند . با دلهايى صاف و عارى از كينه مطيع فرمانهايش مى‏شوند . و با نيّتهاى صادق خود را تسليم او مى‏كنند . مگر كسى كه دوستى در سويداى دلش اثر نگذارد . و مهربانى راهى در خردش نيابد چون كينه و دشمنى پيشين يا غير آنها از عوامل سرنوشت ساز در دلش جاى گرفته است . و چون مطلب چنان باشد كه بيان شد پس هر جا ضدّ عواملى كه به وسيله آن سرورى حاصل مى‏شود به دست آيد ، لازم مى‏آيد كه عوامل سرورى حاصل نشود . و با نبودن آن ، عوامل سرورى هم كه معلول آن است به وجود نمى‏آيد .

بايد بدانى كه كيفر گرفتن به معناى نخست اگر چه موجب تنفّر طبايع افراد مى‏شود و نيروى خشم را در شخص مورد انتقام بر مى‏انگيزاند ليكن چون مطابق دستور شريعت و آداب مصلحتى است و گفتار تمام پيامبران با آن مطابق است و ذهن مردم بر حسب عادت شريعت بر آن تمرين كرده و وجوب چنين انتقامى در اذهانشان جايگزين شده است تا آن جا كه نفوس آنان فرمانبردار و به آن اقرار دارند . و انتقام نيز جز به اساس جنايتى كه در عرف مردم زشت است صادر نمى‏شود . اين گونه انتقام مخالف با سيادت و سرورى نمى‏باشد بلكه آن را به كمال مى‏رساند و از ضروريّات آن مى‏باشد . چون عامل مهمّى از عوامل باقى ماندن نوع آدمى است . پس اگر به سبب اين انتقام شرعى نفرتى در شخص مورد انتقام يا وابستگانش كه داراى حشمتند و زندگى را دوست مى‏دارند و مطيع كيفرهاى شرعى نيستند حاصل شود ، موردى است جزيى كه بدان اعتنايى نمى‏شود . و به سرورى انتقام گيرنده صدمه‏اى نمى‏زند ، زيرا شكوه و عظمت و نيروى خشم مخلوق ، مقهور شمشير ديانت و شريعت است . و از مقابله كردن در برابر امرى آسمانى قاصر و عاجز است هر چند شيطانى مانند خودش او را كمك كند . و رشته اختيارش را به نيروهاى عقلانيش مى‏سپارد تا از آنچه سزاوار است به گونه‏اى شايسته فرمانبردارى كند .

در اين كلمه امام ( ع ) به كسى كه خواهان سرورى است هشدار مى‏دهد بر اين كه شايسته است آنچه مخالف سيادت است رها كند و آن ، كيفر گرفتنى است كه از حدّ اعتدال خارج باشد و به مرز رذيلت و حقارت و پستى برسد . و اگر آن را رها نكند بر خلاف سعى خود كه در خواست سرورى است عمل كرده و چيزى كه طالب بر قرارى آن است درهم شكسته و اين كار انسان كمال نادانى است . و توفيق دهنده خداست .

كلمه چهل و چهارم گفتار امام عليه السلام : لا شرف مع سوء الادب

با بد بودن ادب ، بزرگى نمى‏ماند .

شارح گويد : پيش از اين دانستى كه خوب بودن ادب به تمرين معتدل نيروهاى بدنى باز مى‏گردد و چگونگى آن را توضيح داديم و بايد از آن بشناسى كه بدى ادب ، سوق دادن آن نيروها به مرز طبيعى و فرو رفتن آنها در خواسته‏هاى طبيعيشان بر اساس قانون خيالى است بى آن كه مطابق قانون عدل عقل و شرع باشد . و چنان كه دانستى بزرگى واقعى همان جمع شدن اجزاى كمال است كه عبارت از عقل و اجتماع اخلاق بزرگوارانه و آداب نيكوست تا ماهيّت مطلوب از كمالات حاصل شود . پس بايد بدانى كه نبودن شرف و بزرگى به نبودن اجزاى كمال يا يكى از آنهاست . هر گاه جمع شدن اجزاى كمال ، ماهيّت مركب را تحقّق بخشد و نبودن يك جزء براى نبودن ماهيّت مركّب كافى باشد ، بنابر اين هر گاه فرض كنيم كه آدمى داراى بدى ادب باشد كه نقطه مقابل حسن و كمال ادب است بطور حتم ضدّ آن را كه ادب نيكوست نخواهد داشت و چون آن جزء كمال را نداشته باشد ماهيّت كمال را ندارد در نتيجه ماهيّت شرافت و بزرگوارى را دارا نخواهد بود چون علّتش را كه ادب نيكوست فاقد مى‏باشد . و در اين كلمه « راز هشدارى » كه امام عليه السلام به خواستار شرف و كسانى كه در به دست آوردن كمال آدمى مى‏كوشند ، بر تو آشكارا و معلوم شد كه تمرين و ادب كردن نيروهاى شوقيّه و منع كردن آنها از آنچه طبعا بدان مايلند و مقهور ساختن آنها به وسيله نيروى عقلانى و برگرداندن آنها به قانون عدل واجب است . چون بزرگوارى با سوء ادب جمع نمى‏شود . سرپرست نعمت و بخشش خداوند منّان است .

كلمه چهل و پنجم گفتار امام عليه السلام : ما اضمر احدكم شيئا الا اظهره اللّه في فلتات لسانه و صفحات وجهه :

هيچ كس چيزى در دل پنهان نداشت جز اين كه خدا آن را در سخنهايى كه ناگهانى از زبان او بيرون آيد و گونه‏هاى چهره او ، پديدار گرداند .

شارح گويد : اضمار ، پنهان كردن راز و غير آن در درون است كه همان ذهن و عقل مى‏باشد . فلتات جمع فلتة است كه روى دادن كارى بطور ناگهانى و ناخودآگاه و بدون تامّل و انديشه است .

صفحات الوجه : منظور اطراف صورت است . و مقصود در اين جا آن است كه توضيح دهد غرض امام ( ع ) اعتقاداتى است كه آدمى پنهان مى‏دارد و آن را حفظ مى‏كند و مى‏پوشاند تا ديگرى بر آن مطلّع نشود و اين كار به خاطر مصلحتهايى است كه مى‏پندارد و به لحاظ مقاصدى است كه اختيار مى‏كند . چه آن مصالح سود بخش يا زيانبخش باشد . چون هر چه در نگهدارى آن مبالغه كند و در آگاه نشدن ديگران بر آنها بكوشد ناگزير آشكار مى‏شود . سپس امام عليه السلام به دو عامل از عوامل ظهور آن هشدار مى‏دهد و حكم مى‏كند به اين كه ناگزير اسرارش با همه محافظتى كه براى پنهان داشتنش دارد به وسيله يكى از آن دو عامل آشكار مى‏شود .

1 فلتات اللسان : لغزشهاى زبان : به دليل اين كه نفس گر چه بر حفظ آن اسرار توجّه دارد ليكن گاهى به مطلب مهمّ ديگرى انصراف پيدا مى‏كند و در اين حالت از ديدن مصلحت پنهان كردن راز خود و علّت پوشاندن آن غافل مى‏شود و نيروى متخيّله از اسارت عقل عملى رها مى‏گردد و بى آن كه توجّه به پنهان ساختن اسرار خود داشته باشد ميل به سخن گفتن در مورد آن راز در او بر انگيخته مى‏شود . و معناى ناگهان در آمدن سخن از زبان همين است . و گاهى سخن به گونه ديگرى ناگهان در مى‏آيد به اين كه شخص پنهان كننده راز به اشاره سخنى بگويد يا به آن راز نهانى هشدار دهد و خود گوينده از آن اشاره غافل باشد . و يا به اين كه چگونه با سخنش بر راز نهانش ديگران را آگاه ساخته است عالم نباشد و شنونده داراى حدسى قوى باشد و از آن اشاره يا هشدار بر آن راز پنهانى با توجّه شديد به پوشيده داشتنش مطلّع گردد .

2 صفحات الوجه : گونه‏هاى صورت اشاره به قراين و نشانه‏هايى است كه آشكار كردن امر پنهانى را به همراه دارد . چنان كه درهم كشيده شدن و گرفتگى صورت و روى گرداندن از چيزى كه بر حسب عادت بايد با گشاده‏رويى باشد دلالت مى‏كند كه شخص آن شئ را دشمن مى‏دارد . و گشاده‏رويى و شادمانى و روى آوردن به آن شئ دليل دوست داشتن آن مى‏باشد . و چنان كه زردى صورت در حالتى كه امر ترسناكى به انسان مى‏رسد ،

بر ترسى كه پنهان است دلالت مى‏كند . و سرخى كه بر چهره عارض مى‏شود وقتى عوامل آن پديد مى‏آيد مانند كسى كه كارى زشت را هنگام انجامش پنهان كرده است و سپس آشكار مى‏شود ، دلالت بر شرمندگى او دارد . و همچنين عرق صورت و بستن چشم بر خجالت شخص دلالت مى‏كند . و نيز دلالت نگرش با چشم به صورتى خاص كه دليل بر دشمنى است . و بر بسيارى از امور نفسانى و امثال آن از قرينه‏هايى كه احتمالا از شمارش خارج است . پس اين امور ياد شده و مانندهاى آن اگر چه در پنهان كردن آن كوشش شود ناگزير به وسيله دو عامل ياد شده آشكار و برملا مى‏شود .

در اين كلمه امام عليه السلام هشدارى بر خردمند است كه سزاوار نيست كارها را پنهان كند . مگر كارهايى را كه اگر كسى بر آن مطلّع شود در عرف مردم زشت نباشد و از روبرو شدن با آن طبع مردم گريزان نشود . چون اگر كارى را مخفى كند كه مردم زشت مى‏دانند و در ميانشان ناپسند است . اگر بر آن مطلّع شوند كه يقينا به وسيله عوامل ياد شده مطلّع خواهند شد . از رسوايى در امان نخواهد بود و در مدت عمرش سرگرم مخفى داشتن كارهاى زشت خواهد بود . مدّتى سرگرم پنهان كردن كار زشت است . يعنى مواظب است كه رازش آشكار نشود و خود را سرگرم آن مى‏سازد و مى‏كوشد كه مصالح كلى خود را حفظ كند . و پس از آشكار شدن عيبش به فكر چاره‏جويى است تا از ننگ آن رها گردد . و از روبرو شدن با آن رنج مى‏برد و بر امرى كه موجب آشكار كردن آن شده تأسّف مى‏خورد و بى‏تابى مى‏كند كه هيچ فايده‏اى ندارد . و تمام اين امور منع شده است چون آدمى را سرگرم كارى مى‏كند كه نبايد به آن توجّه نمايد . امّا اين كه امام عليه السلام آشكار كردن راز نهان را به خدا نسبت مى‏دهد ، از قول ما كه گفتيم خداوند همه چيز را افاضه مى‏كند و علّت همه علّتهاست ، آشكار مى‏شود . و خداوند سرپرست حق است .

كلمه چهل و ششم گفتار امام عليه السلام : اللّهمّ اغفر لنا دفرات الالحاظ ، و سقطات الالفاظ ، و هفوات اللسان ، و سهوات الجنان .

بار خدايا چشم زدنهاى ما و اشتباهات گفتار و لغزشهاى زبان و غفلت دلهاى ما را ، بيامرز .

شارح گويد : رمزات جمع رمزه و به معناى اشاره است .

الحاظ جمع لحظ و آن نگاه كردن سبك است . و منظور از سقطة القول ، اشتباه در گفتار است . و جمع آن سقطات و سقاط مى‏باشد . و هفوة به معناى لغزش . و سهو ، غفلت و بى خبرى است . و عبارت از روى گرداندن نفس از چيزى در حال سرگرم بودن به چيز ديگرى است .

جنان به معناى قلب است و از اجتنان كه به معناى پنهان كردن است گرفته شده است .

چون اين امور چهارگانه بظاهر و نسبت به كسى كه علّت واقع شدن آنها را نمى‏داند ،

گناه و جرمى محسوب مى‏گردد كه انجام دهنده‏اش نكوهش مى‏شود و از آنچه قانون عدالت اقتضا مى‏كند بيرون است ناگزير امام عليه السلام آمرزش و پوشاندن آن را از خدا طلب مى‏كند .

توضيح جمله اوّل كه چشم زدنها گاهى گناه محسوب مى‏شود . منظور چشم زدنهايى است كه وسيله‏اى براى انجام دادن گناه مى‏باشد كه خود گناه است . مانند اين كه ستمگرى قصد ستم كردن به شخصى را دارد و شناساندن او را از ديگرى مى‏خواهد امّا او از معرفى كردن شخص مظلوم با زبان كراهت دارد و آن را زشت مى‏داند و نيز مى‏ترسد كه اگر راست بگويد هدف سبّ و دشنام شخص مورد ستم واقع شود كه در آنجا حضور دارد به اين دليل با اشاره به چشم او را معرّفى مى‏كند . و ستمگر را آگاه مى‏سازد . و مانند كسى كه با چشم به شخصى كه غافل از بعضى گناهان است ، اشاره مى‏كند تا آن اشاره سبب انجام آن گناه شود . و هر چه وسيله براى انجام گناه باشد گناه محسوب مى‏شود . و هر كه ديگرى را به بدى رهنمون شود مانند انجام دهنده همان بدى است . « يعنى در گناه او شريك است » و راهنمايى كردن با اشاره چشم مانند روشن سخن گفتن است .

منظور از سقطات الفاظ ، خطاى در گفتار و سخن پشت و زشت گفتن است و گناه بودن آن هم روشن است . چون گناه عبارت از كارى است كه آدمى بر خلاف قانون عدل كه هدف اديان الهى از تكليفهاى بشرى است انجام مى‏دهد . امّا مقصود از هفوات اللسان :

لغزشهاى زبان است و گناه بودن آن نيز روشن است . و آن علّت خطاى در گفتار و زشت‏گويى است چون گاهى با لغزشهاى زبان گفتار زشت از دهان خارج مى‏شود .

و امّا سهوات الجنان : چنان كه پيش از اين دانستى منظور از قلب ، نفس مى‏باشد جز اين كه چون تعلّق اوّليه نفس به قلب است ، مجازا اسم قلب بر نفس اطلاق شده است و اين مجاز از باب اطلاق اسم تعلّق گيرنده بر مورد تعلّق مى‏باشد . و نيز براى اين است كه ميان مردم ، قلب ، همان عقل و نفس انسان است . چون تصوّر كردن نفس بر بيشتر مردم پوشيده است .

و منظور از سهوات جنان ، همان غفلتهاى نفس از مطالعه كردن خزانه‏اى است كه امر مورد غفلت چه صورت باشد و چه معنا در آن وجود دارد . چون به كار مهمّ ديگرى سرگرم است يا در حالتى كه نفس بدان توجّه دارد با اين كه در خزانه موجود است ، قوّه واهمه با نفس به معارضه بر مى‏خيزد .

تفاوت ميان سهو و نسيان همين اندازه است چون در نسيان شرط است كه نفس علاوه بر غفلت از آن چيز بطور كلى از خزانه هم محو شده باشد و اين اشتباهات از عوامل لغزشهايى است كه آنها خود عامل اشتباه در گفتار و چشم زدنها مى‏باشند . و در عرف مردم عوامل گناه ، جرم و گناه مى‏باشد . و هر گاه گناهانى زشت باشد كه بر كسى كه گناه از او سرزده است ، عيب گرفته شود ناگزير آدمى مى‏خواهد كه آن را بپوشاند و درخواست آمرزش دارد . و خويشتن را آماده مى‏كند تا براى مصون ماندن از آن گناهان از سر صدق و اخلاص به درگاه خدا زارى و تضرّع نمايد .

دو سؤال باقى است :

1 اگر گفته شود كه : غفلتهاى دل مورد مؤاخذه واقع نمى‏شود چون داخل در تكليف نيست پس چرا امام عليه السلام آمرزش آنها را مى‏خواهد و درخواست پوشاندن آنها را مى‏كند ؟ 2 شيعيان معصوم بودن امير مؤمنان عليه السلام را از گناهان عمدى و سهوى از زمان ولادت و بعد از آن ، ثابت كرده‏اند . و اين كه آن حضرت براى خود آمرزش مى‏طلبد دليل بر اين است كه صادر شدن گناهان از آن بزرگوار روا مى‏باشد . و اين ، گفته شيعيان را باطل مى‏كند .

پاسخ اشكال اوّل اين است كه : سر زدن اين غفلتهاى قلبى از آدمى چون در عرف مردم جريمه و گناه محسوب است و عيبهايى به شمار مى‏آيد كه طبيعت مردم از آن تنفّر دارد و موجب نكوهش از طرف كسانى مى‏شود كه از چگونگى وقوع آن نا آگاهند كه آيا از روى سهو انجام شده يا از روى عمد ، ناگزير درخواست پوشاندن و بخشيدن آن جايز مى‏باشد . و آماده ساختن نفس به دعا و تضرّع براى پرهيز و بدور ماندن از آن اشتباهاست و به شرف عفو نايل شدن رواست . و با آن استعداد به درجه‏اى و الا مى‏رسد كه از محلّ غفلتهايى كه موجب لغزشها و اشتباهات گفتارى مى‏شود محفوظ مى‏ماند بلكه همه آنها پوشيده مى‏شود .

و لازمه آن مكلّف بودن به آن غفلتها نيست تا اشكال وارد شود .

پاسخ از اشكال دوّم به دو صورت است :

1 اين كه امام عليه السلام در اين جا دعا مى‏كند و آمرزش مى‏خواهد ، در واقع به صورت مشروط است يعنى اگر اين امور از سوى من رخ داد مرا ببخش . و گويا حضرت عرض مى‏كند : بار خدايا اگر از من چنين كارهايى سرزد بر من ببخشاى . و اين سخنى راست مى‏باشد . امّا در علم منطق دانستى كه اگر قضيّه شرطيّه صادق باشد ، لازمه‏اش صادق بودن هر يك از دو جزء آن نيست بلكه لازمه‏اش جايز بودن وقوع آن هم نمى‏باشد . زيرا اگر بگويى : اگر زمين بر آسمان محيط باشد از آسمان بزرگتر است . اين ، ملازمه‏اى صادق است با آن كه هر يك از دو جزء ( دو طرف ) قضيّه شرطيّه محال مى‏باشد .

پس روى دادن گناهان از آن حضرت را منع مى‏كنيم و قبول نداريم اگر چه اين قضيه شرطيّه مورد بحث صادق هم مى‏باشد . و آمرزش خواهى همان طور كه براى سرزدن گناه درست است به عنوان اظهار ذلّت و فروتنى و منقطع شدن به سوى خدا و اقرار به كوتاهى در اداى حقوق معبود و تلافى نعمتهايش نيز صحيح مى‏باشد .

2 شيعيان مى‏توانند بگويند : چون كه معصوم بودن امير مؤمنان عليه السلام به دليل ثابت شده است و ضمير ( لنا ) كه حضرت به كار برده است همگانى و در ظاهر هر مرد مسلمان و مؤمنى را كه سرزدن آن كارها از او جايز است شامل مى‏شود ، اين همگانى بودن به دليل عقلى تخصيص مى‏خورد كه بر معصوم بودن آن حضرت دلالت مى‏كند . و نسبت به باقى مردم به حالت عموم خود باقى مى‏ماند .

اين كه امام عليه السلام خود را در جمع داخل نموده و امور ياد شده را به خويشتن نسبت داده است به منظور اقرار به بندگى و فروتنى در برابر خداى متعال مى‏باشد . و به عنوان اظهار نياز به لطف و عنايت خداى بى نياز است . و اين كه با فيض رحمت خويش خطايش را بپوشد و او را از آن حفظ كند و اين نعمت را به كمال رساند . و آن بهترين اخلاق و آخرين درجه كمال معرفت به خداوند است . و دعاهايى كه از پيامبران ( ص ) رسيده پر از آمرزشخواهى و اقرار به گناهان است با اين كه همه بر معصوم بودن آنان اتّفاق نظر دارند . و آن عمل پيامبران بر آنچه ما گفتيم حمل مى‏شود . و خدا سرپرست توفيق است و حالت و نيرو از اوست .