شرح منظومه جلد اول

متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

- ۳ -


اتحاد عاقل و معقول

وحدتها مع عاقل مقوله
وحدت و يگانگی آن ( صورت معقوله ) با عاقل گفته شده است
در پايان مبحث وجود ذهنی از مطلب ديگری كه آن نيز مربوط به تحقيق در اطراف علم و ادراك است بحث می‏شود و آن مبحث معروفی است به نام‏ اتحاد عاقل و معقول
بحث اتحاد عاقل و معقول سابقه‏ای طولانی دارد . اول كسی كه اين نظريه به‏ او نسبت داده می‏شود فرفوريوس ( 1 ) است كه از پيروان مكتب ارسطو و از حكمای قبل از اسلام است . در دوره اسلام برخی از حكما طرفدار اين نظريه و برخی مخالف آن بوده‏اند . فارابی و صدرالمتألهين از طرفداران اين نظريه و ابن سينا مخالف سرسخت آن است
اكنون برای روشن شدن بحث لازم است چند مقدمه ذكر شود :

پاورقی : 1 - Porphyre ( 232 - 304 ميلادی ) ، فيلسوف معروف اسكندرانی
 

مقدمه اول

در مورد هر ادراكی ذهن ما ابتدا سه عامل را تشخيص می‏دهد كه عامل اول‏ " مدرك " يا ادراك كننده ، عامل دوم " مدرك " يا ادراك شده ، و عامل سوم خود " ادراك " است
به عنوان مثال مفهوم " فضا " را در نظر بگيريد ، در ابتدا چنين به‏ نظر می‏رسد كه در حين عمل ادراك سه عامل دخالت دارد : اول خود ما كه‏ ادراك كننده هستيم ، دوم فضا كه به ادراك ما در آمده است و سوم خود عمل ادراك كه حالتی است از احوال ما ، اين امور سه گانه بحسب اصطلاح و به ترتيب " عاقل " ، " معقول " " عقل " ناميده می‏شوند
اين توهمی است كه ممكن است در ابتدا برای هر كسی پيدا شود ولی شك‏ نيست كه در مورد هر تعقل و ادراكی واقعا سه عامل به معنی سه واحد وجود ندارد ، زيرا مقصود ما از معقول وجود خارجی آن نيست بلكه وجود آن در ظرف ذهن است مثل وجود مفهوم فضا در ظرف ذهن - و قبلا آنجا كه نظريه‏ فاضل قوشچی را رد كرديم ثابت كرديم كه ادراك و مدرك و به تعبير ديگر علم و معلوم و به تعبير سوم عقل و معقول در ظرف ذهن دو وجود ندارد ، بلكه در ظرف ذهن ، علم عين معلوم و عقل ، عين معقول است . و اگر به‏ وجود خارجی فضا احيانا " معقول " و " معلوم " اطلاق شده است مقصود ، معقول و معلوم بالعرض است نه معقول و معلوم بالذات
پس عقل و معقول در ظرف ذهن يقينا دو واحد نيستند و در اين مسئله بحثی‏ نيست . اما باقی می‏ماند اين مطلب كه آيا عاقل ( يعنی عاملی كه او را به‏ عنوان عاقل خوانديم ) با معقول - كه عين عقل است - عينيت دارد يا نه
يعنی آيا عاقل و معقول مجموعا يك واحد را تشكيل می‏دهند و اختلاف اين دو صرفا اختلاف‏ مفهومی است و يا آنكه دو واحد را تشكيل می‏دهند ( و مفهوما و مصداقا با يكديگر اختلاف دارند ) . بحث اتحاد عاقل و معقول درباره همين مطلب است‏

مقدمه دوم :

بطور كلی در نظر ابتدايی ، انسان گمان می‏كند كه هرگاه لفظ و مفهوم‏ مختلف شد معنی و واقعيت نيز بايد مختلف باشد . در ابتدا انسان‏ نمی‏تواند بپذيرد كه يك واحد واقعيت دارای دو عنوان و دو مفهوم مختلف‏ باشد كه با دو لفظ مختلف تعبير شود و لهذا در ابتدا برای اذهان ، امر غير قابل قبولی به نظر می‏رسد كه گفته شود عقل و عاقل و معقول همواره يك‏ واحد را تشكيل می‏دهند . ولی تحقيقات فلسفی درباره ذهن و طرز انديشه سازی‏ ذهن برای ما ثابت می‏كند كه خاصيت ذهن اين است كه تحت قواعد و قوانين‏ معين انديشه سازی كرده و كثرتی را به وجود می‏آورد كه اين كثرت ربطی به‏ كثرت مصاديق خارجی ندارد . و ما اين قسمت از تحقيقات فلسفی را گاهی به‏ نام بخش روانشناسی فلسفه و يا بخش فلسفی - روانشناسی می‏ناميم . البته‏ نبايد انتظار داشت كه اين سبك تحقيق درباره ذهن در كتب روانشناسی‏ معمولی حل و فصل شود . اين تحقيق خود دامنه وسيعی دارد كه به تدريج گفته‏ خواهد شد

مقدمه سوم :

اختلافی كه در باب اتحاد عاقل و معقول است در مورد تعقل انسان به غير ذات خود می‏باشد يعنی بحث در اين است كه هنگامی كه انسان مثلا فضا را تعقل می‏كند آيا وجود خودش و وجود اين معقول يك واحد است يا دو واحد
ولی درمورد تعقل انسان به ذات خود و اينكه در اين مورد عاقل و معقول يكی است‏ اختلافی نيست .

زيرا بدون شك انسان به خودش عالم است به اين نحو كه‏ خودش پيش خودش حاضر است ، و به عبارت ديگر خودش هم عالم است و هم‏ معلوم و اين علم از قبيل علم حضوری است نه علم حصولی . يعنی عالم ، علم‏ به خودش را به وسيله يك صورت پيدا نكرده است بلكه خودش را به وسيله‏ خودش پيدا كرده است ، يعنی در اين حال ذات و حقيقت عالم ، جز شعور چيزی نيست و در اينجا شاعر و شعور و مشعور به ، يكی است ، حتی ابن سينا كه از مخالفين سرسخت نظريه اتحاد عاقل و معقول است در مورد علم نفس به‏ ذات خود اعتراف دارد كه عقل و عاقل و معقول يكی است و برهان معروفی كه‏ در باب اثبات تجرد نفس دارد و به نام برهان " انسان معلق در فضا " ناميده می‏شود بر همين اساس اتحاد عقل و عاقل و معقول ( و يا علم و عالم‏ و معلوم ) در مورد علم شی‏ء به ذات خود می‏باشد ( 1 )
 

پاورقی : 1 - اكنون اين سؤال مطرح می‏شود كه چگونه ممكن است در يك جا عاقل عين‏ معقول باشد ( مثل علم مجرد به ذات خود ) و در جای ديگر اين دو مغاير يكديگر باشند . اگر گفته شود به واسطه اينكه متعلق علم در يك جا خودش‏ است و در جای ديگر شی‏ء ديگر است و مناط اختلاف ، همين جهت است ، می‏گوييم بحث ما در علم حصولی نيست ، بلكه در علم حضوری است . هر چند در علم حصولی هم فرقی بين علم به خود و علم به غير در اقتضاء مغايرت‏ نيست ، يعنی عالم و معلوم بالعلم الحصولی ، مطلقا با يكديگر مغايرت‏ دارند ، نه اينكه در علم حصولی به ذات خود ، عالم و معلوم يكی است و در علم حصولی به غير خود ، عالم و معلوم مغاير يكديگر است
حقيقت اين است كه در علم حضوری همواره عالم و معلوم يكی است . يعنی‏ عالم در مرتبه معلوم است و به عبارت ديگر معلوم در مرتبه ذات خود ، علم و عالم است و نيز عالم در مرتبه ذات خود ، يك نوع اتحادی با معلوم‏ در مرتبه ذاتيه دارد

مقدمه چهارم :

شكی نيست كه پس از آنكه انسان چيزی را كه تعقل نكرده بود تعقل می‏كند و به آن آگاه می‏شود بين انسان و آن امر معقول رابطه‏ای به وجود می‏آيد
اين رابطه صرف اضافه‏ای خارج از وجود علم نيست كه عارض بر علم شده باشد ، بلكه " اضافه و نسبت علم به عالم " و " وجود علم " يكی است . به‏ اين معنی كه حصول اين معقول از برای عاقل جدا از وجود معقول و وجود عاقل‏ نيست . يعنی اينطور نيست كه قبلا چيزی موجود باشد به نام نفس و چيز ديگری موجود باشد به نام تعقل و معقول و اين دو ، دو موجود مستقل از يكديگر باشند و فقط بين آنها نسبتی زائد بر وجود هر دوی آنها پيدا شده‏ باشد . مثلا ظرفی را فرض كنيد كه به تدريج در آن دانه‏های گندم ريخته شود
شك نيست كه اين ظرف و اين دانه‏های گندم دو موجود مستقل هستند و فقط رابطه آنها اين است كه گندمها در ظرف قرار گرفته است ، و ظرف ، مكان‏ عرفی ( و نه مكان باصطلاح فلسفی ) گندمها بشمار می‏رود . پيش از آنكه‏ گندمها در ظرف ريخته شود ظرف همان ظرف و گندمها هم همان گندمهاست و پس از ريختن نيز هر يك از آندو همان است كه قبلا بود . و نيز پس از اينكه گندمها را از ظرف خارج كنيم ، هيچ يك از آندو در تحقق به يكديگر نيازمند نخواهند بود ، بلكه هر يك از آندو چه قبل از ريخته شدن گندمها در ظرف و چه پس از آن در تحقق و تشخص مستقل از يكديگرند
شك نيست كه نسبت معقولات ذهنی به ذهن از قبيل نسبت گندم به ظرف‏ نيست ، زيرا نه اينست كه نفس يا ذهن ، بالضروره وجودی مستقل از معقولات دارد ، به اين نحو كه ذهن وجودی داشته باشد و معقولات نيز هر كدام بنوبه خوددر خارج وجودی داشته باشند و بعد آن معقولات از جای خود منتقل شوند به‏ ذهن و در آنجا قرار گيرند و احيانا زمانی هم از آنجا خارج شوند .

بلكه‏ مسلما هر امر معلوم و معقولی كه در نفس پيدا می‏شود حاصل شدن وجودش صرفا در نفس است نه در جای ديگر ، و وجودش فی ذاته با وجودش برای نفس يكی‏ است
برای تصور بهتر مطلب فرض كنيم جسمی شروع به حركت كند ، شك نيست ، كه اين جسم در ابتدا فاقد حركت بود و بعد حركت پيدا كرد ولی آيا اين‏ حركت كه برای جسم حاصل شد قبلا در جای ديگر موجود بود و سپس از آنجا به‏ جسم منتقل شد ؟ يعنی آيا اول موجود بود و اضافه نداشت و بعد به او اضافه‏ پيدا كرد يا اينكه حركت جسم اساسا در خود جسم پيدا شد و وجودش و اضافه‏ و نسبتش با هم پيدا شدند ( يعنی عين يكديگرند نه اينكه صرفا همزمانند ) ؟ البته شق دوم صحيح است ، يعنی حركتی كه از اين جسم بخصوص پيدا می‏شود قائم به همين جسم معين است . به اين معنی كه بين اين جسم و اين حركت‏ يك اضافه و ارتباطی برقرار است كه به حكم همين اضافه و ارتباط می‏گوييم‏ اين حركت متعلق به اين جسم است و يا می‏گوييم اين جسم ، متحرك است به‏ اين حركت خاص . و اما بين اين جسم و آن حركت خاص ديگر كه در جسم ديگر پيدا شد ، اضافه و ارتباطی نيست ، پس در وجود اضافه و ارتباط بين اين‏ حركت و اين جسم شكی نيست و لكن بايد دانست كه ارتباط " حركت و جسم‏ " همانند ارتباط " جسم و مكان " ( به معنی نقطه‏ای كه جسم بر آن تكيه‏ دارد ) نيست . ارتباط حركت با جسم به نحوی است كه اين ارتباط مقوم‏ وجود حركت است ، يعنی اگر اين ارتباط قطع شود ديگر اين حركت ، اين‏ حركت نيست . ولی در مورد ارتباط جسم و مكان اين ارتباط مقوم وجود هيچيك از اين دو نيست .

اينست كه فلاسفه در باب اعراض و نيز در باب صور نوعيه گفته‏اند كه وجود عرض و اضافه و ارتباطش‏ با موضوعش يكی است
و همچنين وجود صورت ، فی نفسه عين وجود آن برای ماده است
شك نيست كه ارتباط عاقل و معقول شبيه ارتباط جسم و مكان ( و يا گندم‏ و ظروف در مثالی كه ذكر شد ) نيست . يعنی وجود معقول فی نفسه عين اضافه‏ و ارتباط اين معقول است با نفس ( كه عاقل است ) . حال آيا اين ارتباط شبيه ارتباط حركت است با جسم كه شدت ارتباط تا اين حد است كه وجود حركت عين اضافه به جسم است و يا از اين هم بالاتر است و شبيه ارتباط صورت است با ماده به قول مشائين كه علاوه بر اين جهت محل وی تام التحصل‏ و مستغنی از وی نيست و او ملاك تحصل محل خود است ؟ و يا از اين هم‏ بالاتر است و نظير ارتباط مراتب شی‏ء واحد متصل است ؟ يعنی چنين نيست‏ كه در خارج آن شی‏ء قابل انحلال باشد به ذاتی كه قابل است و ذاتی كه مقبول‏ است ( آنطور كه مشائين در تركيب هيولی و صورت قائلند ) بلكه انحلال به‏ " قابل " و " مقبول " نيز تحليلی و عقلی است ( آنطور كه ما در باب‏ ماده و صورت قائل هستيم و صدرالمتألهين نيز در بعضی كلمات خود قائل‏ است ) . به هر حال ، ارتباط عاقل و معقول به كداميك از اين سه نحو است‏ ؟ جواب همانطور كه بعدا گفته خواهد شد اينست كه بعضی ديگر از انحاء اتحاد عاقل و معقول به نحو سوم است و بعضی ديگر از انحاء آن به هيچيك‏ از اين سه نحو نيست ، بلكه به نحو ديگری است از قبيل اتحاد علت با معلول . كه علت واجد معلول است هم در مرتبه ذات خود و هم در مرتبه‏ معلول

مقدمه پنجم :

در مواردی كه ارتباط دو شی‏ء از سنخ ارتباط جسم و مكان نيست دو قسم‏

تشخيص داده می‏شود : 1 - يك قسم اينكه اين چيزی كه به نام محل تشخيص داده می‏شود در ذات‏ خود مستغنی و بی نياز از حال خود بوده و باصطلاح امری متحصل الماهيه و النوعيه باشد و در مرتبه زائد بر ذات خود ، اين شی‏ء حال را قبول كند كه‏ در اين صورت اين شی‏ء حال كمال ثانوی شی‏ء شمرده می‏شود . مثلا جسم در ذات‏ خود نوعی تام است ، نه در ذات و نه در وجود احتياجی به رنگ خاص و يا مكان خاص و يا نسبت و اضافه خاص از قبيل فوقيت برای چيزی و تحتيت‏ نسبت به چيزی ندارد ولی در عين حال جسم هميشه دارای رنگ مخصوص و وضع و مكان و زمان و اضافات مخصوصه است
2 - يك قسم ديگر آن است كه محل در ذات تحقق خود به حال نيازمند است‏ ، يعنی اين محل بواسطه اين شی‏ء حال است كه به صورت يك ماهيت مخصوص و يك نوع خاص در می‏آيد و اين محل در ذات خود ماهيتی است مبهم و لا متعين‏ ، و تعينش به وسيله " حال " پيدا می‏شود
از دو قسم مذكور ، قسم اول را بحسب اصطلاح ، " موضوع و عرض " و قسم‏ دوم را " ماده و صورت " می‏گوييم . و محل نزاع اين است كه آيا نسبت‏ عاقل به معقول نظير نسبت ماده است به صورت يا نظير نسبت موضوع است‏ به عرض ؟ و يا آنكه حتی از نوع نسبت ماده به صورت به قول مشائين - كه‏ می‏گويند ارتباط جوهری است در عرض صورت ، با صورت - نيز بالاتر است ( 1 )
 

پاورقی : 1 - اگر ماده را جوهری در عرض صورت بدانيم و قائل شويم كه جسم ، " لابد و ان ينحل فی الخارج الی جوهر هو محض القوه " و مطابق بعض‏ تعبيرات صدرا آن را >

مقدمه ششم :

ذات نفس ، يعنی آنچه به او " من " گفته می‏شود عاقل صورت معقوله‏ است . به عبارت ديگر نفس ، عاقل بالذات است نه عاقل بالعرض ، و اين‏ مقدمه بايد مفروض همه بوده باشد . زيرا اگر فرض كنيم كه دو صورت‏ معقوله ، عاقل و معقول باشد و نفس صرفا جنبه محلی داشته باشد اسناد عاقليت به نفس ، مجازی است و بعلاوه يك شی‏ء واحد كه عاقل جميع صور معقوله است نيست ، بلكه مجموعی از عاقلها است و " هو ظاهر الفساد " . اگر نفس ، صرفا محل تعقل بوده باشد همواره عاقل بالعرض خواهد بود نه‏ عاقل بالذات . و حال آنكه " متضايفان " در بالذات و بالغير بودن نيز " متكافئان " هستند . پس نفس بايد عين صورت معقوله باشد به نحوی از عينيت و اگر نفس غير صورت معقوله باشد بطوريكه معقول از عاقل جدا باشد و نفس در مرتبه خود معقول نباشد و عاقل باشد ، لازم می‏آيد كه " متضايفين‏ " ، واقعا و حقيقه " متكافئين " نباشند بلكه يكی از آن دو حقيقی و ديگری مجازی باشد و حال آنكه " ما بالعرض لابد ان ينتهی الی ما بالذات‏ " .

مقدمه هفتم :

تركيب ، يا حقيقی است يا اعتباری . تركيب حقيقی نيز بحسب فرض بر دو قسم است : اتحادی و انضمامی
تركيب اعتباری آن است كه اجزای مركب هر يك وجود مستقل و اثر مستقل‏ داشته باشند ولی به اعتبار يك جهت بالخصوص ، آن اجزای مستقل بالذات و مستقل بالاثر را ، شی‏ء واحد فرض می‏كنيم . مثلا عده‏ای از مردم كه دارای يك‏ مرام و مسلك و عقيده واحد هستند ، يك جنبه وحدت به آنها داده و مجموع‏ آنها را شی‏ء واحد فرض نموده و هر فرد را يك عضو و يك جزء از آن واحد اعتبار می‏كنيم ، مانند اينكه می‏گوييم " جامعه مسلمان " يا " حزب‏ كارگر " و آنگاه می‏گوييم فلان شخص جزء جامعه مسلمانان و يا عضو حزب‏ كارگر است . بديهی است كه هر يك از افراد اين جامعه و يا هر يك از اعضای اين حزب وجودی و شخصيتی جدا از وجود و شخصيت افراد ديگر دارد و مجموع افراد ، يك شخصيت و وجود مستقل و جدا غير از وجودهای مخصوص به‏ افراد ندارد ( 1 )
اين قسم تركيب ، مانند تركيب حزب و ملت و فوج از افراد ، تركيب‏ اعتباری است
تركيب حقيقی آن است كه افراد استقلال در وجود و در اثر را از دست‏ داده و مجموعا شخص واحدی را كه دارای اثر واحد باشد تشكيل دهند
 

پاورقی : > يكی از دو حاشيه وجود بدانيم ناچار بايد به تركيب انضمامی قائل شويم‏ و لازمه‏ا ش نفی اتحاد مرتبه وجود ماده با مرتبه وجود صورت است و منتهای‏ علاقه آن دو همان است كه در موضوع و عرض وجود دارد به اضافه اينكه به‏ قول حضرات محل لا مستغنی است
 

پاورقی : 1 - اگر گفته شود جامعه يا حزبی كه افراد آن دارای مرامی واحد هستند مجموعا يك اثر واحد دارند كه همان مرام واحد است و لهذا هيچيك از افراد در اين اثر مستقل نيستند . پس چگونه گفته شد كه در اينجا افراد مستقل بالذات و مستقل بالاثر هستند ؟ در جواب می‏گوييم هنگامی كه از مرام‏ و مسلك واحد سخن گفته می‏شود منظور از وحدت وحدت شخصی نيست بلكه وحدت‏ نوعی است ، يعنی مرام و عقيده‏ای كه در ذهن و در قلب اين فرد نقش بسته‏ است ، با مرام و عقيده‏ای كه در ذهن و در قلب افراد ديگر است از يك‏ نوع و يك سنخ است و مثلا همه افراد دارای عقيده الهی هستند و همه طرفدار اجرای عدالت می‏باشند ، نه اينكه عقيده قائم به نفس اين فرد و عقيده‏ قائم به نفس آن فرد ديگر ، يك شخص از عقيده است

مركبات طبيعی اين جهان ، چه حياتی و چه غير حياتی همه از اين قبيل است . مثلا از تركيب دو عنصر هيدروژن و اكسيژن با نسبت معين آب بوجود می‏آيد . قبل از تركيب ، هر يك از اين دو عنصر دارای وجود و اثری مستقل و مخصوص به خود بوده ، ولی پس از تركيب شخصيت ديگر بوجود می‏آيد كه دارای اثری است‏ مستقل و مغاير با اثر هر يك از دو عنصر تشكيل دهنده
در تركيب حقيقی ، بايد تكثير تبديل به توحيد شده و از شخصيت‏های متعدد ، شخصيت واحد حاصل شود و مطابق آنچه در محل خود به تحقيق پيوسته است‏ اين امر امكان ندارد مگر اينكه اين دو عنصر حالت " ماده " را به خود بگيرند و از نو " صورت " و فعليتی بر آنها افاضه شود . اكنون در اينجا جای يك سؤال هست و آن اينكه اين دو عنصر كه به صورت " ماده " در می‏آيند و " صورت " جديدی به آنها افاضه می‏شود ، آيا افاضه شدن اين‏ صورت جديد متوقف است به از بين رفتن هر يك از دو صورت خاص آن دو عنصر و يا آنكه مانعی ندارد كه هر يك از اين دو عنصر با حفظ همان صورت‏ و فعليتی كه دارند به عنوان " ماده " برای " صورت " جديد قرار گيرند ؟ اين خود مطلبی است مهم و يكی از موارد اختلاف نظريه ابن سينا و صدرالمتألهين است و لزومی ندارد كه ما در اينجا وارد اين بحث بشويم
چنانكه گفته شد تركيب حقيقی را به دو نحو می‏توان فرض كرد : " اتحادی‏ و انضمامی " . تركيب اتحادی تصورش آسان است ، زيرا تركيب اتحادی‏ عبارت است از اين كه دو جزء مجموعا وحدتی را تشكيل دهند . اشكال در تصور تركيب انضمامی است . تركيب انضمامی يعنی اينكه دو جزء ضميمه‏ يكديگر واقع شوند . اينجاست كه يك اشكال به نظر می‏رسد و آن اينكه اگر واقعا بين اين دو جزء طبيعی اين جهان ، چه حياتی و چه غير حياتی همه از اين قبيل است .

مثلا از تركيب دو عنصر هيدروژن و اكسيژن با نسبت معين آب بوجود می‏آيد . قبل از تركيب ، هر يك از اين دو عنصر دارای وجود و اثری مستقل و مخصوص به خود بوده ، ولی پس از تركيب شخصيت ديگر بوجود می‏آيد كه دارای اثری است‏ مستقل و مغاير با اثر هر يك از دو عنصر تشكيل دهنده
در تركيب حقيقی ، بايد تكثير تبديل به توحيد شده و از شخصيت‏های متعدد ، شخصيت واحد حاصل شود و مطابق آنچه در محل خود به تحقيق پيوسته است‏ اين امر امكان ندارد مگر اينكه اين دو عنصر حالت " ماده " را به خود بگيرند و از نو " صورت " و فعليتی بر آنها افاضه شود . اكنون در اينجا جای يك سؤال هست و آن اينكه اين دو عنصر كه به صورت " ماده " در می‏آيند و " صورت " جديدی به آنها افاضه می‏شود ، آيا افاضه شدن اين‏ صورت جديد متوقف است به از بين رفتن هر يك از دو صورت خاص آن دو عنصر و يا آنكه مانعی ندارد كه هر يك از اين دو عنصر با حفظ همان صورت‏ و فعليتی كه دارند به عنوان " ماده " برای " صورت " جديد قرار گيرند ؟ اين خود مطلبی است مهم و يكی از موارد اختلاف نظريه ابن سينا و صدرالمتألهين است و لزومی ندارد كه ما در اينجا وارد اين بحث بشويم
چنانكه گفته شد تركيب حقيقی را به دو نحو می‏توان فرض كرد : " اتحادی‏ و انضمامی " . تركيب اتحادی تصورش آسان است ، زيرا تركيب اتحادی‏ عبارت است از اين كه دو جزء مجموعا وحدتی را تشكيل دهند . اشكال در تصور تركيب انضمامی است . تركيب انضمامی يعنی اينكه دو جزء ضميمه‏ يكديگر واقع شوند . اينجاست كه يك اشكال به نظر می‏رسد و آن اينكه اگر واقعا بين اين دو جزءاين دو فعليت باقی نيست و يا يكی از آنها باقی و ديگری معدوم می‏شود
در صورت اول ، وحدت حاصل نشده است و در صورت دوم چون هر دو فعليت از بين رفته است و چيزی باقی نمانده است كه بگوييم متحد شده‏اند لذا وحدتی‏ حاصل نمی‏شود و اگر فرضا يك واحدی بوجود آيد آن واحد شی‏ء سومی است كه با هر دو واحد اول و دوم مباين است .

در صورت سوم نيز وحدتی بوجود نمی‏آيد ، زيرا يكی از دو فعليت بكلی معدوم شده و ديگری باقی است ، آن واحدی كه‏ باقی است از اول هم بوده است و آن يكی كه از بين رفته است ارتباطی با اين واحد باقيمانده ندارد ( 1 )
پس اتحاد بين دو موجود ، دو متحصل بالفعل امكان ندارد ، اتحاد هميشه‏ بين دو امری است كه يكی متحصل و ديگری لا متحصل است ( مثل اتحاد وجود با ماهيت ) و يا بين دو امری است كه هر دو لا متحصل است كه آن هم فقط با وساطت يك امر متحصل امكان پذير است . پس در حقيقت بايد گفت كه‏ اتحاد بين دو امر متحصل بالفعل و همچنين اتحاد بين دو امر لا متحصل از آن‏ جهت كه آن دو امر خودشان ، خودشان هستند ( نه از جهت اتحاد هر يك از اينها با يك امر سوم كه متحصل است ) محال است . اتحاد فقط در صورتی‏ امكان پذير است كه يكی از دو امر ، لا متحصل باشد . روی اين اصل ، اتحاد " ماهيت " كه امری لا متحصل است با " وجود " كه امری متحصل است مانعی ندارد . همچنين اتحاد مفاهيم با يكديگر در مرتبه وجود بواسطه وجود بدون اشكال است .

پاورقی : 1 - اين برهان كه در اينجا ذكر شد درباره دو موجود متحصل قبل از اتحاد جاری است ، ولی در مورد دو موجودی كه وجود يكی از آن دو عين عروض برای‏ ديگری است ، نظير " جوهر و عرض " جاری نيست

چيزی كه معركه آراء و ميدان نبرد عقايد و نظريات شده است موضوع اتحاد ماده با صورت است ، زيرا از يك‏ طرف ماده امری است موجود و متحصل و يكی از جواهر خمسه بشمار می‏رود و از طرف ديگر فعليت ماده با ساير فعليتها متفاوت است ، زيرا همانطور كه‏ در محل خود ثابت شده است فعليت ماده جز فعليت قوه ( يعنی فعليت‏ اينكه اين چيز می‏تواند چيز ديگر بشود ) چيز ديگری نيست . لهذا برخی از حكما كه به جنبه اول توجه نموده و به تحصل و فعليت ماده نظر كرده‏اند اتحاد ماده و صورت را منكر شده‏اند و مدعی هستند كه تركيب ماده و صورت‏ نمی‏تواند يك تركيب اتحادی باشد بلكه يك تركيب انضمامی است . برخی‏ ديگر از حكما كه جنبه دوم را در نظر گرفته و بين فعليت ماده و ساير فعليتها تفاوت قائل شده‏اند مدعی هستند كه اتحاد ماده و صورت مانعی‏ ندارد و آنچه محال است اتحاد دو صورت است ، و بلكه از اين هم بالاتر رفته ، اتحاد صور طولی را ممكن دانسته و به آن قائل شده‏اند ، و در حقيقت‏ می‏توان گفت كه اتحاد ماده ثانيه با صورت را نيز ممكن دانسته‏اند

در حوزه وجود انسان بدون شك ادراكات مختلفی صورت می‏گيرد كه حكما و فلاسفه آنها را به چهار درجه تقسيم كرده‏اند كه اين چهار درجه عبارتند از : ادراك حسی ، ادراك خيالی ، ادراك وهمی و ادراك عقلی . علمای‏ روانشناسی نيز با همه اختلافی كه از لحاظ سبك و روش تحقيق با پيشينيان‏ دارند كم و بيش اين درجه بندی را پذيرفته و اين ادراكات مختلف را دليل‏ بر جنبه‏های گوناگون حيات درونی انسان و يا بعبارت ديگر دليل بر قوای‏ مختلفی كه در نفس انسان است دانسته‏اند . پس می‏توان گفت كه نفس دارای‏ قوای مختلف است : قوه حسی ، قوه خيالی و قوه عقلی ( 1 ) .

و البته معلوم است كه اين قوا با همه اختلاف و تعددی كه دارند از هم جدا نيستند ، بلكه نفس همچون يك ذات واحد است‏ كه دارای جنبه‏ها و شاخه‏های متعدد است . البته منظور اين نيست كه نفس‏ به منزله تنه درخت است و اين قوا به منزله شاخه‏های اين درخت هستند بطوری كه اگر همه اين شاخه‏ها را بزنيم باز هم تنه درخت بخودی خود باقی‏ است و فقط شاخه‏هايش قطع شده است ، بلكه نحوه ارتباط به گونه‏ای است كه‏ اگر قوای حسی و خيالی و عقلی را از نفس بگيريم ديگر چيزی باقی نمی‏ماند
قائلين به نظريه اتحاد عاقل و معقول ، آن را به جميع مراتب نفس تعميم‏ می‏دهند و لذا نظريه اتحاد " حاس و محسوس " و اتحاد " خيال و متخيل‏ " حاصل می‏شود . يعنی نفس در مرتبه حسی با محسوسات متحد است و در مرتبه خيالی با متخيلات و در مرتبه عقلی با معقولات
پس از ذكر اين مقدمات اجمالا می‏توان به محصل بحث در اين مسئله پی برد . كه اكنون برای روشن‏تر شدن بحث طرز فكر قائلين به اتحاد عاقل و معقول و نيز طرز فكر منكرين اتحاد عاقل و معقول را بيان می‏كنيم

طرز فكر منكرين اتحاد عاقل و معقول :

منكرين اتحاد عاقل و معقول نفس را در ذات خود يك واحد جوهر می‏دانند و برای اين جوهر قوايی قايل هستند كه اين قوا آلات نفس بشمار می‏رود و نفس به وسيله اين قوا صور علميه و ادراكيه‏ای برای خود كسب و تحصيل می‏كند كه‏ نسبت آن صور علميه به نفس مانند نسبت اعراض است به جوهر ، يعنی اين‏ صور علميه اعراض نفسانی بشمار می‏روند .

پاورقی : 1 - اينكه از قوه وهمی سخن نگفتيم از آن جهت است كه وجود قوه وهمی‏ مورد ترديد است كه اكنون مجال بحث در اين مورد نيست . صدرالمتألهين‏ نيز قوه وهمی را قوه‏ای مستقل از قوه عقلی نمی‏داند و در روانشناسی جديد نيز از قوه وهمی نام برده نمی‏شود

می‏توان گفت كه از نظر ابن سينا و اتباعش - كه از منكرين نظريه اتحاد عاقل و معقول بشمار می‏روند - نفس‏ در طول مدتی كه كسب معلومات می‏كند به منزله يك صفحه يا جسم بی رنگ و نقشی است كه تدريجا صور و نقوشی بر آن ثبت می‏گردد . واضح است كه در تمام اين مدت در خود جسم تغييری پيدا نشده بلكه همه تغييرات مربوط است‏ به سطح جسم و كيفياتی كه عارض بر جسم شده است . و به قول صدرالمتألهين‏ طبق نظريه ابن سينا بايد قبول كنيم كه بين نفس يك كودك نوزاد و نفس‏ يك فيلسوف و دانشمند پير در ذات خود از لحاظ قوت و كمال اولی هيچ‏ فرقی نيست ، تنها فرقی كه هست در قوت و كمالات ثانيه و نقوشی است كه‏ بر اين نفوس نقش بسته‏اند . بدين ترتيب بايد بگوييم نفس خود ابن سينا از آن هنگامی كه به صورت جنينی بوده تا هنگامی كه آخرين مراحل افكار فلسفی خود را بصورت كتاب " اشارات " خلاصه می‏كرده ، جز از لحاظ صور و نقوش عارضی فرقی نكرده است
به هر حال از نظر منكرين اتحاد عاقل و معقول ، نفس در ذات خود جوهری‏ است دارای قوای مختلف كه آن قوا در بدن حلول داشته و به منزله آلات و ابزارهای نفس بشمار می‏روند . و نفس در ذات خود يك جوهر تمامی است كه‏ تدريجا بواسطه اين قوای ادراكی صور و نقوشی در آن حاصل می‏شود و نفس‏ استعداد قبول اين اعراض را دارد . هنگامی كه نفس چيزی را درك می‏كند عامل ادراك كننده ، خود نفس ( و يا قوه و آلت نفسانی ) است و شی‏ء ادراك شده همان صورت است كه قائم به نفس و حال در نفس است . پس‏ مدرك يا عاقل ، يك جوهر است كه همان خود نفس است و مدرك يا معقول ، يك عرض است كه همان صورت ادراك شده است .

پس هميشه عاقل غير از معقول و همچنين حاس غير از محسوس و متخيل‏ غير از متخيل است
بنابر قول منكرين اتحاد عاقل و معقول ، مثل نفس ، مثل نويسنده‏ای است‏ كه با قلمی و مركبی بر صفحه كاغذی می‏نويسد . يعنی نفس به منزله شخص‏ نويسنده ، و قوای ادراكی از قبيل قوه باصره و سامعه و غيره به منزله قلم‏ ، و مواد خارجی كه در اثر تماس با آنها صورت پيدا می‏شود به منزله مركب‏ ، و صفحه ذهن و لوح نفس به منزله صفحه كاغذ است و همانطور كه كاغذ در اثر نقوش بر كاغذيتش افزوده نمی‏شود نفس نيز چنين است . يكی از اشكالات اين قول اين است كه آيا محل ادراكات ما ، در " بدن " است و هر ادراكی محلی در بدن دارد و يا محل ادراكات ، " نفس " است . اگر محل ادراكات بدن است پس اين اعراض نفسانی نيست ( و البته بر اين‏ مطلب ايرادات ديگری هم وارد است ) و اگر محل ادراكات " نفس " است‏ چگونه نفس در عين بساطت محل عوارض متكثر عرضيه واقع شده ؟ آيا بنابر اتحاد صور طوليه است و در هر مرتبه كه صور سابقه احضار می‏شود صور تفصيلی‏ با عقل بسيط اجمالی انشاء می‏شود و يا آنكه قبض و بسط پيدا می‏شود ؟ و بعلاوه نفس و ادراكات دو سنخ و دو جنس از قبيل كاغذ و خطوط نيستند ، بلكه نفس يك جوهر ادراكی است و در اينكه هر دو از جنس ادراك هستند شريكند و اين را هم نمی‏شود نگفت كه هر دو از سنخ وجودند و وجود با جوهر ، جوهر است ، و با عرض ، عرض ، زيرا از برای ادراكات تعينی نيست كه‏ بعضی را جوهر و بعضی را عرض بدانيم و مخصوصا در صور معقوله هيچ خصوصيتی‏ نيست كه منشأ عرض بودن آنها واقع شود

طرز فكر قائلين به اتحاد عاقل و معقول

با طرز فكر قائلين به تعدد عاقل و معقول آشنا شديم ، اكنون ببينيم طرز فكر طرفداران نظريه اتحاد عاقل و معقول چگونه است . اينان در عين اينكه‏ نفس را حقيقتی صاحب مراتب می‏دانند قائل به تعدد و تكثر بين نفس و قوای نفسانی و صور ادراك شده نيستند . يعنی در عين اينكه يك نوع كثرت‏ تشكيكی برای حقيقت نفس قائل هستند ولی به اين نوع كثرت كه سه شی‏ء مجزا و مستقل ، يكی بعنوان جوهر و معروض و يكی بعنوان عرض و سومی بعنوان‏ ابزار و وسيله ، وجود داشته باشند قائل نيستند ، بلكه مدعی هستند كه : اولا جوهر ذات نفس با قوای نفسانی تباينی ندارد ، يعنی نفس با مجموع‏ قوای نفسانی يكی است و ثانيا نسبت هر قوه به صورت ادراكی مانند نسبت‏ ماده است به صورت ( و نه مانند نسبت معروض به عرض ) . يعنی چنين‏ نيست كه نفس يا قوه نفسانی يك امر متحصل تام التحصيل است و عرضی را می‏پذيرد ، بلكه نفس با پذيرفتن هر صورت مدركه در هر مرتبه از مراتب‏ ادراكی عين آن صورت می‏شود . و يا به عبارت ديگر نفس به آن " صورت " مستكمل می‏شود و يا به عبارت سوم صور مدركه كمال اولی نفس بشمار می‏روند نه كمال ثانوی آن ، بنابراين ، تشبيهی كه قبلا گفته شد كه نفس به منزله‏ درختی است و قوای نفسانی به منزله شاخه‏های اين درخت است درست نيست و اساسا در اينجا تنه و شاخه‏ای وجود ندارد . تشبيه نزديكتر به واقع اين‏ است كه نفس را در مرتبه عقل هيولانی به منزله نطفه‏ای فرض كنيم كه مرحله‏ به مرحله متكامل می‏شود با اين تفاوت كه نفس يك حقيقت تشكيكی و صاحب‏ مراتب است
اكنون كه با طرز فكر منكرين و طرفداران اتحاد عاقل و معقول آشنا شديم‏ نوبت آن است كه ببينيم هر يك از اين دو گروه چه دلائلی دارند

ادله منكرين اتحاد عاقل و معقول

ادله اين گروه صرفا اين است كه اتحاد بين دو موجود را به كلی منكرند و تنها چيزی را كه می‏توانند قبول كنند يكی تغييرات استحاله‏ای است كه‏ تغييرات كيفی ناميده می‏شود و ديگری هم كون و فساد است . ما قبلا در ضمن‏ بيان مقدمات ، دليل كسانی را كه اتحاد بين دو موجود را منكرند بيان‏ كرديم و لازم به تكرار نيست

ادله قائلين به اتحاد عاقل و معقول

دليل قائلين به اتحاد عاقل و معقول اين است كه می‏گويند وقتيكه ما نظر به حيثيت معقول می‏كنيم می‏بينيم آنچه را كه به نام صور معقوله ناميده‏ايم‏ اموری هستند كه حيثيت ذات آنها جز معقوليت چيز ديگری نيست ، نه اينكه‏ اين امور ذواتی باشند كه دارای صفتی به نام معقوليت هستند ( 1 ) . پس‏ معقوليت از مرتبه ذات اين صور انتزاع می‏شود و چون عاقليت و معقوليت ، " متضايفين " هستند پس بايد در يك مرتبه باشند ، يعنی در مرتبه‏ عاقليت ، معقوليت هم هست و در مرتبه معقوليت عاقليت هم هست ، يعنی‏ يك چيز است كه وقتی فعليت پيدا می‏كند هم عاقل است و هم معقول ، و به‏ عبارت ديگر اينكه ما به نفس می‏گوييم متعقل است عينا مانند اين است كه به ماده می‏گوييم متصور به صورت شده است .

پاورقی : 1 - و به عبارت ديگر چون صورت معقوله ، معقول بما هو معقول است‏ بلاواسطه ، پس با قطع نظر از جميع اغيار " معقوليت " برايش ثابت‏ است و فرض او عين فرض‏معقوليت است ، زيرا اگر غير در معقوليت او دخالت داشته باشد لازم می‏آيد كه با قطع نظر از آن غير ، " معقول " نباشد و اين منافات دارد با آنكه گفتيم كه معقول بالفعل ، معقول بما هو معقول است ، و چون با قطع نظر از هر غيری معقول است پس با قطع نظر از هر غيری عاقل است ، زيرا عاقليت و معقوليت " متضايفين " می‏باشند

همانطور كه تصور ماده به صورت در مرتبه ذات ماده نيست ، بلكه در مرتبه تلبيس ماده به‏ صورت است كه همان مرتبه خود صورت است ، تعقل معقول نيز چنين است ، يعنی نفس در مرتبه معقول ، عاقل است نه در مرتبه ذات و مرتبه قبل از معقول ( 1 )
از اينجا جواب نقض به عليت هم داده می‏شود ، زيرا در آنجا دو مطلب‏ است ، يكی اينكه مفيض شی‏ء فاقد شی‏ء نيست بلكه وجود او را بحد اعلی‏ دارد ( 2 ) . و در اين مرتبه ذات علت است . البته بديهی است كه اين‏ مرتبه ، مرتبه شأنيت - البته نه به معنای قوه و استعداد - عليت و صحت‏ عليت است و نه مرتبه خود عليت ، مرتبه عليت و ايجاد و تجلی همان‏ مرتبه معلول است و بس

بيان صدرالمتألهين در باب اتحاد عاقل و معقول

مرحوم آخوند بيانی در اسفار دارد كه می‏توان آن را به چند مقدمه ذيل‏

پاورقی : 1 - اما حقيقت اينست كه آنچه گفتيم كه ماده در مرتبه صورت متصور است نه در مرتبه ذات ، مبتنی بر تركيب انضمامی و قول به استقلال هيولی‏ در مقابل صورت است . اما مطابق آنچه خود ما تحقيق كرده‏ايم هيولای اولای‏ مشائی درست نيست و فقط هيولای بمعنی الاعم مورد قبول است و هر صورتی‏ ماده است برای صورت بعدی و چون صور ، يك وحدت اتصالی و اشتدادی را تشكيل می‏دهند پس به حكم اينكه معقول در مرتبه ذات ، معقول است پس در مرتبه ذات ، عاقل است ، و از طرفی نفس بالضروره عاقل آن معقول است
پس مرتبه ذات نفس و مرتبه معقول اتحاد دارند ، يعنی يك صورت وحدانی‏ اتصالی را تشكيل می‏دهند و همه ، مراتب نفس می‏باشند ، و حتی نسبت نفس‏ به معقول نسبت هيولای مشائی به صورت نيست ، بلكه نسبت اتحاد واقعی و وحدت اتصالی است
2 - از دو اشكال مزبور ، استاد فقط يك اشكال را بيان فرموده‏اند ظاهرا اشكال دوم در اينجا فراموش شده است
 

تحليل كرد ( 1 ) : 1 - صورت بر دو قسم است : صورت مادی كه مقوم به ماده و وضع و مكان‏ است و صورتی كه مجرد از ماده و وضع و مكان است يا به تجريد تمام ، مثل‏ صور معقوله و يا به تجريد ناقص ، مثل صور متخيله و محسوسه . صورت مادی‏ نمی‏تواند معقول و مدرك بالفعل واقع شود ، ولی صورت مجرد از ماده اگر تجريد تام داشته باشد معقول بالفعل است و اگر تجريد ناقص داشته باشد محسوس يا متخيل بالفعل است . پس مناط معلوميت و معقوليت تجرد از ماده است . زيرا علم حضور است و صورت مادی حضور فی نفسه ندارد ، پس‏ معلوم فی نفسه نيست . ولی صورت مجرده خودش پيش خودش حاضر است و خودش از خودش غايب نيست ، پس می‏تواند معلوم فی نفسه باشد ، يعنی‏ خودش عين حضور پيش خودش است و خودش از خودش مكتوم و مخفی نيست
2 - مقدمه دوم به اين صورت تعبير شده است كه " قد صح عند جميع‏ الحكماء ان الصوره المعقوله بالفعل وجودها فی نفسها عين وجودها للعاقل بلا اختلاف . . ) . ) . اين جمله را می‏توان به اين نحو تعبير كرد كه " معقول‏ " نسبتی به " عاقل " دارد و آن نسبت اينست كه " وجوده فی نفسه‏ ولنفسه " عين " وجوده لغيره " ( ای للعاقل ) ، ولی اين تعبير خلاف‏ مقصود را می‏رساند ، خصوصا اينكه در تعبير ايشان اينطور آمده است كه " وجوده فی لنفسه عين وجوده للعاقل " ، نه اينكه " وجوده فی لنفسه عين‏ وجوده للعاقل " ؟ يعنی ماهيت صورت معقوله چيزی نيست مگر وجود برای‏عاقل ، مانند اينكه در مورد ماهيت می‏گوييم " وجود الماهيه " عبارت‏ است از " كون الماهيه " ، " لا كون شی‏ء للماهيه " و يا در مورد وجود ذهنی می‏گوييم : " حقيقته انه وجود الماهيه لكن فی الذهن وهو نفس وجود الماهيه للذهن لا انه وجود شی‏ء آخر للماهيه فی ظرف الذهن وهو ظهور الماهيه ، وظهور الشی‏ء ليس امرا ينضم الی الذهن " ( 1 )
 

پاورقی : 1 - اين برهان در نيم صفحه از " اسفار " چاپ قديم بيان شده است ( رجوع شود به " اسفار " ، چاپ قديم ، مجلد اول ، صفحه 276 و چاپ جديد ، جلد 3 مرحله تاسعه ، فصل 7 ، صفحات 316 - 313 )
 

خلاصه اينكه به اتفاق جميع حكماء نسبتی كه معقول با عاقل دارد ولو آنكه‏ ما عاقل را غير از معقول بدانيم با ماهيتش و ذاتش دو معنا نيست . يعنی‏ نسبت معقول به عاقل نظير نسبت سواد ( 2 ) و جسم نيست كه سواد ماهيتی‏ است كه اين ماهيت بحسب ذات نسبتی با جسم ندارد ، بلكه بحسب نحوه‏ واقعيت ، با جسم نسبت پيدا می‏كند . به عبارت ديگر سواد ذاتی است كه‏ " له الاضافه بالجسم " نه اينكه " ذات هو عين الاضافه بالجسم " ، ولی‏ نسبت بين معقول و عاقل بر خلاف نسبت سواد و جسم است . زيرا " معقول‏ " ، ماهيتی غير از معقوليت ندارد كه بحسب آن ماهيت رابطه‏ای با " عاقل " نداشته باشد ، بلكه ذات و ماهيتش همان معقوليت و وجود برای‏ عاقل است ، و اگر معقول فی حد ذاته ماهيتی جداگانه می‏داشت و مثلا بحسب‏ آن ماهيت ، كيفی از كيفيات می‏بود نمی‏توانست علم و ظهور و انكشاف باشد ( و همچنين نمی‏توانست عين " عاقل " بوده باشد كه ما در صدد اثبات آن‏ هستيم )
3 - همانطور كه معقوليت معقول و وجود معقول از برای عاقل مانند وجودسواد برای جسم نيست كه ماهيتی داشته باشد و بحسب آن ماهيت ، اضافه به‏ جسم نداشته باشد و اضافه از نحوه وجود پيدا شده باشد .

پاورقی : 1 - حقيقت آن - وجود ذهنی - عبارت است از وجود ماهيت در ذهن و البته وجود ذهنی همان خود وجود ماهيت در ذهن است و نه اينكه چيز ديگری‏ به عنوان ظهور ماهيت در ذهن بر ماهيت افزوده شود ، زيرا كه ظهور هر چيز ، امری جدای از حقيقت شی‏ء نيست كه سپس بدان افزوده شود
2 - سواد يعنی سياهی
 

و به عبارت ديگر معقوليت مانند سواد نيست كه " ذاته و ماهيته السواد و ينتزع من وجوده‏ الاضافه ، بل ذاته عين المعقوليه وهو عين الاضافه الی العاقل " ( 1 ) همينطور هم مثل اسوديت جسم نيست كه ذات و ماهيتش جسميت است و يك‏ عرض خارجی به نام سواد دارد و دارای دو مرتبه از واقعيت است ، در يك‏ مرتبه از واقعيت ، جسم است و دارای ماهيتی و دارای وجودی است ، و در مرتبه ديگر از واقعيت ، سواد است كه ماهيتی دارد و وجودی . به عبارت‏ ديگر چون " معقول بالفعل ماهيته عين المعقوليه فماهيته عين الاضافه الی‏ العاقل " و نيز چون معقول بما هو معقول است نه " ذات عرض له‏ المعقوليه ، فلا مرتبه لوجوده بحسب هذه المرتبه ، لا يكون معقولا بل يكون‏ شی‏ء آخر من الاشياء " ، و به عبارت ديگر معقول بالفعل " ذات هی عين‏ المعقوليه وهو معقول بما هو معقول فليس ماهيته له بحسب وجوده المعقوليه‏ وايضا ليس ماهيته له بحسب صفته وعرضه القائم به المعقوليه "
پس در مقدمه دوم نظر به اين است كه معقوليت تنها از نحوه وجود معقول‏ انتزاع نمی‏شود كه ماهيتش چيز ديگر باشد و قهرا نسبت بين عاقل و معقول‏ هم مانند نسبت موضوع و عرض باشد . و در مقدمه سوم نظر به اين است كه‏ معقوليت چيزی ، امری نيست كه ضميمه آن چيز شده باشد . پس در مقدمه دوم‏ نظر به اضافه معقول به عاقل است كه عاقل زائد بر ذات معقول نيست و در مرتبه سوم نظر به اين است كه در واقع و خارج ، معقول منحل به دو مرتبه‏ از وجود و واقعيت نمی‏شود .

پاورقی : 1 - يعنی اينطور نيست كه ذاتش و ماهيتش سياهی باشد و از وجود او اضافه انتزاع بلكه ذاتش عين معقوليت و عين اضافه به عاقل است
 

حالا ببينيم آيا يكی از اين دو مقدمه مغنی از ديگری هست يا نيست ؟ شك نيست كه مقدمه دوم مغنی از مقدمه سوم نيست . زيرا مانعی ندارد كه‏ بگوييم ماهيت معقوليت ، ماهيت اضافه به عاقل است ولی معقول بالفعل در مرتبه واقعيت و وجود منحل می‏شود به دو واقعيت ، يعنی به ماهيت‏ متحققه‏ای كه بحسب آن واقعيت ، معقول نيست و به صفتی كه به حسب آن‏ صفت عين معقوليت و عين اضافه به عاقل است و به حسب اين صفت منحل‏ نمی‏شود به ماهيتی و اضافه‏ای ، بلكه عين اضافه و از مقوله مضاف است ( 1 ) . از طرف ديگر اگر مقدمه سوم را بپذيريم و بگوييم معقول بالفعل منحل‏ نمی‏شود به ذات و صفتی ، بلكه يك ذات بيشتر نيست . باز هم جای اين‏ سئوال هست كه اين ذات كه دارای اين اضافه است آيا اين اضافه از نحوه‏ وجودش انتزاع می‏شود و يا اينكه اين اضافه عين ماهيتش است . ( پس مقدمه سوم نيز مغنی‏ از مقدمه دوم نيست )
 

پاورقی : 1 - اين تعبير كه مثلا گفته می‏شود معقول بالفعل ، معقول بما هو معقول‏ است ، در دو مورد گفته می‏شود : در يك مورد گفته می‏شود و مقصود اين است‏ كه ماهيتی در وراء معقوليت ندارد ، مثل اينكه می‏گويند وجود ، موجود بما هو موجود است ، و گاهی گفته می‏شود و مقصود اين است كه در خارج ذاتی و واقعيتی ماوراء آن ندارد ، مثل آنكه گفته می‏شود بياض ، ابيض بماهو ابيض است ، يعنی مثل جسم نيست كه در خارج مرتبه‏ای وراء ابيضيت داشته‏ باشد ، اگر چه می‏توان گفت كه مرجع اين دو يكی است و اين اختلاف از ناحيه نحوه واسطه در عروض با ذی الواسطه پيدا می‏شود . يك وقت واسطه و ذی الواسطه دو مفهومند مثل ماهيت و وجود ، و يك وقت دو واقعيتند مثل‏ جسم و بياض . به هر حال اگر معقول بما هو معقول شد و واسطه‏ای نداشت پس‏ ذاتی كه معقوليت در خارج بر او عارض شده باشد نيست و همچنين ذاتی كه‏ معقوليت بحسب نحوه وجودش از او انتزاع شود هم نيست . فقط مرحوم آخوند بود كه اين دو جهت را به عنوان توضيح يادآوری می‏كرد كه " لا ينحل لا فی‏ العقل ولا فی الخارج بشی‏ء و معقوليه ، فهو بسيط عقلا وخارجا "
 

ظاهرا علت خلط نمودن بين دو مقدمه اين است كه در هر دو مقدمه بحث‏ روی اين مطلب است كه آيا ذات معقول عين اين اضافه ( يعنی معقوليت ) است يا نه ، و حال آنكه دو مطلب است . در يك مقدمه بحث از اين است‏ كه آيا ذات و ماهيت معقول منحل می‏شود به ماهيتی و اضافه‏ای كه از نحوه‏ وجودش انتزاع می‏شود ، و در مقدمه ديگر بحث در اين است كه آيا واقعيت‏ معقول منحل می‏شود به معروضی در خارج و عارضی كه آن عارض صفت معقوليت و يا ماهيتی است كه از وجود آن ماهيت صفت معقوليت انتزاع می‏شود . به‏ عبارت ديگر در مقدمه دوم بحث در اين است كه آيا اضافه معقوليت زائد بر ماهيت ( و نه وجود ) معقول است يا نه ، و در مقدمه سوم بحث در اين‏ است كه آيا معقوليت زائد بر وجود ( و بطريق اولی زائد بر ذات ) معقول‏ است يا نه . در يكی سخن از بساطت و تركب وجودی و در يكی ديگر سخن از بساطت و تركب عقلی است
پس ما می‏توانيم بگوييم كه " المعقول لا ينحل فی الخارج الی ذات وصفه‏ كالابيض اذا قيل علی الجسم وكذلك لا ينحل فی العقل الی ماهيه هو غير الاضافه و اضافه هو وجوده للعاقل " ( 1 ) . اگر بگوييم معقوليت اضافه‏ای‏ است كه از نحوه وجود انتزاع می‏شود آنوقت نظير عرضيت می‏شود - كه از خارجات محمول است - و بلكه نوعی از عرضيت است ، زيرا عبارت می‏شود از عرضيت شی‏ء برای شی‏ء ديگر كه همان عاقل باشد
 

پاورقی : 1 - معقول در خارج منحل به ذات و صفتی نمی‏شود مانند ابيض هنگامی كه‏ بر جسم اطلاق شود و همچنين در عقل منحل نمی‏شود به ماهيتی كه غير اضافه‏ است و اضافه‏ای كه همان وجود معقول برای عاقل است
 

4 - به حكم اينكه معقول بالفعل ، معقول بما هو معقول است پس ممكن‏ است كه ما وجود معقول را فرض بكنيم و " معقول " معقول باشد با فرض‏ عدم جميع اغيار ، يعنی فرض غير در معقوليت دخالت ندارد ( گو اينكه در جهت ديگر دخالت داشته باشد ) . زيرا اگر فرض غير در معقوليت " معقول‏ " دخالت داشته باشد لازم می‏آيد كه بدون فرض آن غير اين شی‏ء " معقول " نباشد ، يعنی لازم می‏آيد كه با فرض عدم غير ، " معقول " صفت معقوليت‏ را نداشته باشد و حال آنكه ما در مقدمه سوم گفتيم كه " معقول " بذاته‏ معقول است نه به شی‏ء ديگر
بر طبق اين مقدمه به حكم اينكه " معقول " معقول بما هو معقول است و شی‏ء هو المعقوليه است پس معقوليت از عين ذاتش انتزاع می‏شود ، و از اين جهت نظير جسميت برای جسم است . پس با قطع نظر از هر چيز ديگر از صرف وجود " معقول " معقوليت انتزاع می‏شود ، " سواء عقلها شی‏ء من‏ الخارج ام لا " ، مانند ، جسميت برای جسم و انسانيت برای انسان . و هر اضافه‏ای از اين قبيل كه از حاق ذات و وجودش موجودی انتزاع شد طرفين‏ اضافه هر دو بايد در او صادق باشند . اكنون اشكالی كه مطرح می‏شود اين‏ است كه پس در مورد معلوليت نسبت به علت و متحركيت نسبت به محرك‏ چه می‏گوئيد
در پاسخ می‏گوييم ما اين مطلب را قبول نداريم كه با قطع نظر از علت‏ بتوان معلوليت را از معلول انتزاع كرد . بلی ، " معلول " معلول بما هو معلول است نه " ذات ثبت له المعلوليه " ، ولی انتزاع يك مفهوم از يك ذات ممكن است احتياج به حيثيت تقييديه نداشته باشد اما به اعتبار حيثيت تعليليه محتاج باشد . پس معلول با قطع نظر از جميع وسائط تقييدی‏ و تعليلی معلول نيست ، بلكه با قطع نظر از واسطه تقييدی فقط ، معلول است و سخن ما در اين است كه " معقول " با قطع نظر از جميع اغيار معقول است
 

اكنون اگر گفته شود كه پس " معقول " را به " موجود " قياس كن ، همانطور كه بر موجودی " موجوديت " با واسطه تقييدی و تعليلی صادق است‏ مثل ماهيت ، و بر موجودی " موجوديت " با واسطه تعليلی و نه تقييدی‏ صادق است مثل موجوديت وجود ممكن و بر موجودی موجوديت بلاواسطه مطلقا ، صادق است پس معقوليت نيز بايد چنين باشد
در پاسخ می‏گوييم فرق است بين اين دو ، موجوديت ممكن عين اضافه‏اش به‏ غير است ولی معقوليت ممكن عين اضافه‏اش به غير نيست . يعنی اعتبار وجود فقری ، عين اعتبار حيثيت تعليليه و عين اعتبار معلوليت است ولی‏ اعتبار معقوليت ممكن ، عين اعتبار معلوليت ممكن نيست ، بلكه از قبيل‏ اعتبار جسميت ، ممكن است . و اين مطلب صحيح نيست كه مثلا بگوئيم‏ اعتبار جسميت جسم موقوف به اعتبار حيثيت تعليليه است به دليل اينكه‏ اعتبار موجوديت وجود جسم موقوف به اعتبار حيثيت تعليليه است . و به‏ عبارت ديگر فرض معلوليت ممكن و فرض وجود فقری ممكن عين فرض غير و عين اعتبار حيثيت تعليليه است ، اما بالضروره می‏بينيم كه اعتبار معقوليت جسم و انسانيت انسان عين اعتبار " غير " و عين اعتبار حيثيت‏ تعليليه نيست . و به عبارت ديگر اعتبار معلوليت و وجود فقری عين‏ اعتبار اضافه به غير و اضافه اشراقی است . اما اعتبار معقوليت ، اعتبار ظهور شی‏ء لشی‏ء است اعم از اينكه آن شی‏ء خودش باشد يا غير خودش ( 1 )
علاوه بر همه اينها اگر فرض عاقل جداگانه از معقول دخالت داشته باشد دخالتش قطعا بايد تقييدی باشد .

پاورقی : 1 - يعنی خواه ظهور شی‏ء لنفسه باشد و خواه ظهور شی‏ء لغيره
 

زيرا عاقل بما هو عاقل اگر دخالت داشته‏ باشد بايد در انتزاع صفت و در اتصاف ذات به معقوليت دخالت داشته‏ باشد ، و اگر دخالتش تنها تعليلی باشد پس منافاتی نيست بين اينكه " معقول " بالذات و بنفسه و با قطع نظر از اينكه " عاقل " واسطه در عروض واقع شود ، معقول باشد ، و بين اينكه عاقليت و معقوليت متضايفين‏ هستند و معقول نمی‏تواند بدون اعتبار عاقليت متصف به معقوليت گردد
5 - متضايفان متكافئان هستند قوه و فعلا ، و قابل انفكاك از يكديگر نيستند نه قوه و نه فعلا ، نه خارجا و نه عقلا . پس اگر فرض كنيم كه‏ معقوليت با قطع نظر از هر غيری حاصل باشد لازم می‏آيد كه عاقليت هم حاصل‏ باشد ، زيرا متضايفين محال است كه از يكديگر انفكاك پذير باشند ( 1 )
اكنون آيا ممكن است كه ما دو واقعيت داشته باشيم مباين از يكديگر ، ولو به نحو بينونت وصفی ، كه هر كدام مصداق يكی از متضايفين باشد ؟ ! اگر معقوليت عين واقعيت يك شی‏ء ، و عاقليت عين وجود شی‏ء ديگر شد لازم‏ می‏آيد كه هر كدام مصداق جداگانه‏ای داشته باشند و دارای دو منشأ انتزاع‏ باشند و حال آنكه متضايفين از يك منشأ انتزاع می‏شوند و موقع اضافه و نسبت بين شيئين يكی است و بلكه يك نسبت بيشتر نيست كه تكرر می‏يابد ، حقيقت ابوت و بنوت دو اضافه نيست بلكه يك اضافه است كه مكرر شده‏ است
ايرادی كه می‏توان بر بيان آخوند گرفت اين است كه ايشان همين قدر اثبات كرده‏ا ند كه معقول بالفعل معقول بماهو معقول است ، يعنی واسطه در عروض نداشته و در عروض معقوليت برای او هيچ غيری وساطت ندارد ، ( 1 ) و سپس نتيجه می‏گيرند " فهو مع قطع النظر عن جميع الاغيار معقول " (2)
در اينجا بايد گفت كه نتيجه مقدمه فوق اين است كه " هو مع قطع‏ النظر عن كل واسطه فی العروض معقول " ( 3 ) . و اين مطلب ثابت نمی‏شود كه " هو مع قطع النظر عن جميع الاغيار وعن جميع الوسائط حتی الوسائط فی‏ الثبوت معقول " ( 4 ) . بنابراين كسی می‏تواند بگويد كه هر چند در معقوليت معقول چيزی ديگر به عنوان واسطه در عروض دخالت ندارد ولی چه‏ مانعی دارد كه چيز ديگری به عنوان واسطه در عروض دخالت ندارد ولی چه‏ مانعی دارد كه چيز ديگری به عنوان واسطه در ثبوت دخالت داشته باشد
پس نمی‏توان گفت كه " هو معقول سواء عقلها شی‏ء من الخارج ام لا " ( 5 ) ، زيرا ممكن است تعقل شی‏ء خارجی همان واسطه در ثبوت معقوليت باشد خواه‏ آنكه " عاقل " علت مادی و موضوعی باشد و خواه علت فاعلی و ايجادی‏ باشد ، همانطور كه معلوليت معلول نيز بدون واسطه در عروض است ولی‏ نمی‏توان گفت كه " المعلول مع عدم جميع الاغيار معلول " و آنگاه اتحاد علت و معلول و همچنين اتحاد متحرك و محرك را نتيجه بگيريم . پس به هر حال نمی‏توان گفت معقول بالفعل ،

پاورقی : 1 - می‏توان گفت قاعده كلی در متضايفين اين است كه هر گاه يكی از متضايفين عين واقعيتی شد يعنی از حاق ذات واقعيتی انتزاع شد نه به‏ اعتبار ضم ضميمه‏ای از واسطه در عروض يا واسطه در ثبوت ، آن متضايف‏ ديگر هم بايد عين همان واقعيت و از حاق ذات همان واقعيت انتزاع بشود و الا انفكاك يكی از متضايفين از ديگری لازم می‏آيد
 

پاورقی : 1 - از چند مقدمه مذكور می‏توان گفت كه نياز چندانی به مقدمه دوم‏ نداريم ، همين قدر كه ثابت كنيم معقول بالفعل ، معقول بما هو هو است‏ يعنی در عروض معقوليت برای معقول موجود ديگری غير از خودش واسطه نيست‏ برای برهان كافی است
2 - پس معقول با قطع نظر از جميع اغيار معقول است
3 - معقول با قطع نظر از هر واسطه در عروض ، معقول است
4 - معقول با قطع نظر از جميع اغيار و جميع وسائط و حتی وسائط در ثبوت‏ معقول است
5 - معقول ، معقول است ، چه شی‏ئی خارج - از ذات معقول - او را تعقل‏ بكند يا نه
 

معقول است خواه غيری بوده باشد و خواه غيری نباشد
جواب اين ايراد اين است كه معقول بالفعل در معقول بودن خود احتياج به‏ اعتبار هيچ حيثيتی - نه تعليلی و نه تقييدی - ندارد مثل انسانيت انسان
در مورد انسانيت بدون اينكه لازم باشد وجود را ( كه مناط ارتباط انسان با علت است ) يا علت وجود را اعتبار كنيم انسانيت و حيوانيت و امكان و امثال اينها انتزاع می‏شود . پس در مورد " معقول " ، مقصود تنها اين‏ نيست كه فقط حيثيت تقييدی در صدق مفهوم معقول معتبر نيست ، بلكه‏ حيثيت تعليلی نيز معتبر نيست ، ولی در مورد معلوليت حيثيت تعليلی‏ اعتبار دارد . اينكه ضرورت ذاتی ، مادام الذات است برای اين است كه‏ بقاء و لزوم دوام ذات را عقل اعتبار نمی‏كند ، نه اينكه عدم دوام بنفسه و دوام بالعله را اعتبار می‏كند ، بر خلاف ضرورت ازلی كه نفس تصور موضوع ، عين اعتبار دوام است



پى‏نوشتها:

1. وز بروز بالا عربيسم بود كه با صهيونيسم می‏جنگيد
2. سوره كهف ، آيه . 20 سوره حج ، آيه . 87
3. سوره تكوير ، آيه . 27
4. سوره سبا ، آيه . 28
5. سوره انبياء ، آيه . 105
6. سوره اعراف ، آيه . 157
7. سوره انعام ، آيه . 89
8. آنها قوم اين هستند
9. سوره محمد ( ص ) ، آيه آخر
10. رجوع شود به مجمع البيان
11. سوره حجرات ، آيه . 13
12. در مقابل نژاد پرستی اعراب پس از
13. تحف العقول ص 34 و سيره ابن هشام‏ج 2 ص . 414
14. سنن ابی داودج 2 ص . 624
15. سفينة البحار مادش " سلم "
16. سنن ابی داودج 2 ص . 625