اشكالات وارد بر نظريه اتحاد
عاقل و معقول
در باب اتحاد عاقل و معقول چند اشكال وجود دارد : 1 - يكی از
اشكالاتی كه وارد شده است اشكال تضايف است كه البته اين اشكال بر
برهان معروف وارد است نه بر اصل مطلب ، زيرا كسی در اين مطلب
اشكال ندارد كه در عقل الذات للذات ، " عاقل " و " معقول " متحد
است . در آنجا كه ادله قائلين به اتحاد عاقل و معقول را بيان
میكرديم گفتيم چون عاقليت و معقوليت متضايفين هستند پس بايد در
يك مرتبه باشند يعنی يك چيز است كه وقتی فعليت پيدا میكنيد . هم
عاقل است و هم معقول . اكنون اشكالی كه مطرح میشود اين است كه
اگر اين قاعده را در باب تضايف بپذيريم لازم میآيد كه متضايفين
هميشه متحد در وجود باشند و حال آنكه متضايفين از قبيل
متقابلينهستند و لااقل از اختلاف و تعدد ابائی ندارند .
بنابراين مثلا ابوت و بنوت نيز كه مانند عاقليت و معقوليت از
متضايفين بشمار میروند بايد متحد باشند و حال آنكه بالضروره اب و
ابن متغايرند نه متحد
پاسخ اين اشكال اين است كه همانطور كه در محل خود تحقيق شده است
فرق است بين مضاف حقيقی و مضاف مشهوری و نيز فرق است بين اتحاد در
مفهوم و اتحاد در مصداق . مغايرتی كه در مورد ابوت و بنوت ديده
میشود ، اولا مغايرت بين دو انسان ( پدر و فرزند ) است كه مضاف
مشهوریاند نه مضاف حقيقی ، ثانيا مغايرت مفهومی اين دو شیء است
چيزی كه هست اينست كه اين دو ، مصداق حقيقی و ما بازاء حقيقی در
خارج ندارند و به اصطلاح از معقولات ثانيه بشمار میروند كه منشأ
انتزاعشان در خارج است نه در خودشان و از اين جهت ما يك شیء پيدا
نمیكنيم كه هم مصداق اب باشد و هم مصداق ابن . و اساسا مغايرت
مضاف حقيقی و مضاف مشهوری در جائی تحقق میيابد كه آن مفهوم اضافی
از مفاهيم انتزاعی و از معقولات ثانيه باشد و الا چنين اختلاف و
تغايری صورت نمیگيرد مانند مواردی كه دو مفهوم متضايف از شئون
وجود باشند نه از اعتباريات محضه ، مثل عالميت و معلوميت ، عاقليت
و معقوليت و غير اينها
در اينجا اشكال دقيقتری بوجود میآيد و آن اينكه حتی با اين مقياس
و معيار نيز مطلب تمام نمیشود ، زيرا در مفاهيمی كه از شؤون وجود
بشمار میروند و متضايف هستند باز مغايرت وجود دارد مثل مفهوم عليت
و معلوليت ، قادريت و مقدوريت و حتی مريديت و مراديت . پس عين
برهان اتحاد عاقل و معقول را با توجه به همان نكتهای كه الان ذكر
شد میتوان در باب علت و معلول و قادر ومقدور بكار برد و اتحاد علت
و معلول و يا قادر و مقدور را نتيجه گرفت و حال آنكه اتحاد علت و
معلول و همچنين اتحاد قادر و مقدور به ضرورت عقل باطل است
پاسخ اين اشكال اين است كه عليت و قادريت و مريديت و امثال اينها
نيز با معلوليت و مقدوريت و مراديت متحدند .
زيرا مثلا " عليت " چيزی جز " ايجاد " و موجديت نيست و شك نيست كه
" ايجاد " عين وجود معلول است . همچنين مريديت با مراد بالذات و
قادريت با مقدور بالذات در خارج يك چيزند ، پس مرتبه معلوليت و
مقدوريت و مراديت همان مرتبه عليت و قادريت و مريديت است همانطور
كه مرتبه معقوليت نيز عينا همان مرتبه عاقليت است چيزی كه هست
اينست كه عليت و امثال آن به معنی " از قوه به فعل رسيدن " و " از
نقص به كمال رفتن " نيست بلكه به اين معنی است كه مفيض كمال ، واجد
كمال است و يا به عبارت ديگر عليت عبارت از فعاليت است . و البته
هر چيزی كه در مرتبه فعل واجد كمالی باشد بطريق أولی در مرتبه ذات
نيز واجد آن كمال است
پس ما میتوانيم علاوه بر عليت و قادريت و مريديتی كه در مرتبه فعل
هست عليت و قادريت و مريديتی نيز در مرتبه ذات قائل شويم . كه آن
عليت مضايف با معلوليت نيست
پس عليتی كه مضايف با معلوليت است همرتبه و هم عنان معلوليت است
اما عليت به آن معنائی كه مضايف با معلوليت نيست در مرتبهای وراء
مرتبه معلوليت قرار دارد . اما در باب عاقل و معقول ، عاقليت يك
عاقل به معنی " از قوه به فعل رسيدن " و " از نقص به كمال رفتن "
است و لا اقل منافاتی با اين جهت ندارد . به همين سبب است كه
نمیتوان برای عاقليت مرتبهای ماوراء مرتبه معقوليت قائل شد .
آری ، در مواردی كه صورت ادراكی با انشاء و فعاليت نفس پيدا
میشودمیتوان برای مدرك يك مرتبه ديگر وراء مرتبه مدرك قائل شد ،
و اساسا میتوان به دو نوع اتحاد عاقل و معقول ( يا اتحاد مدرك و
مدرك ) قائل شد : يكی به نحو وحدت در كثرت كه عبارت است از اتحاد
مدرك با مدرك در مرتبه وجود خاص مدرك ، و ديگر به نحو كثرت در وحدت
كه عبارت است از وجود مدركات در مرتبه وجود خاص مدرك ، در مرتبهای
كه ادراك بنحو انشاء و ابداع تحقق يابد ( 1 )
2 - در اتحاد عاقل و معقول در صورتی كه عاقل غير ذات خود را تعقل
كند اشكالی وجود دارد كه همان اشكال معروف شيخ است
پاسخ اين اشكال اين است كه يك حقيقت واحد بسيط میتواند مجمع
عناوين متعدده بوده و ماهيات مختلفه بر او صادق باشد
3 - اشكالی هم بر برهان آخوند وارد است و آن اينكه فرضا ما برهان
ايشان را در باب اتحاد عاقل و معقول بپذيريم منتهای مطلب اين است
كه ثابت میشود كه معقول ( اعم از آنكه نسبت به نفس ، " عرض "
باشد يا " صورت " در ذات خود عاقل ، و در مرتبه خود عاقل است و
معقول ، و محال است كه خودش شعور به خودش نبوده و مشعور به بالذات
غير بوده باشد . اما اين مقدار كافی نيست ، زيرا اتحاد عاقل و
معقول را فقط به اين معنی ثابت میكند كه صورت معقوله در مرتبه
ذات خود ، عاقل و معقولی بر او صادق است ولی اين مطلب را ثابت
نمیكند كه صورت معقوله با جوهر نفس متحد است و معنای او بر جوهر
نفس صدق ذاتیدارد .
پاورقی : 1 - اگر عالم از قوه به فعليت برسد
مثل عقل بالقوه كه تبديل به عقل بالفعل میشود يا احساس بالقوه كه
تبديل به احساس بالفعل میشود مرتبه فعليت عالميت عين مرتبه فعليت
معلوميت است . و در اينجا دو مرتبه به نحو وحدت در كثرت و يا كثرت
در وحدت نمیشود فرض كرد
هر چند میتوان گفت كه اگر مقصود از نفس و عقل مطلق شیء شاعر به
ذات خود باشد خود اين يك مرتبه از مراتب نفس است ولی اگر مقصود از
نفس ، جوهر عاقل باشد مدعا اثبات نشده است ، زيرا اين مطلب با
عرضيت صورت معقوله نيز سازگار است
پس خلاصه اشكال اين است كه منتهای مطلبی كه با برهان صدرالمتألهين
ثابت میشود اين است كه معقول بما هو معقول در همان مرتبه عاقل هم
هست ، اما بدين وسيله ما اثبات وحدت نفس و معقول را نكردهايم
بلكه نفی عاقليت نفس را كردهايم . و به عبارت ديگر يك وقت هست كه
ما نفس را عاقل میدانيم و اتحاد نفس را با معقول اثبات میكنيم و
يك وقت هست كه ما برهان اقامه میكنيم بر اينكه معقول در مرتبه
ذات خود " عاقل " است نه در مرتبه خارج از ذات . آن وقت اين اشكال
باقی میماند كه ممكن است اين از آن جهت باشد كه نفس يك نوع
اتحادی با معقول پيدا كرده و نسبت نفس به معقول مانند نسبت محل به
حال و حتی نسبت علت به معلول نيست و ممكن است از آن جهت باشد كه
اساسا مرتبه ذات نفس " عاقل " نيست ، خواه آنكه نسبت نفس را به
معقول مانند نسبت محل به حال بگيريم و يا مانند نسبت علت به معلول
برای رفع اين اشكال بايد مقدمه ديگری اضافه نمود و آن اينكه ذات
نفس ، يعنی آنچه به او " من " گفته میشود عاقل صورت معقوله است
اين مطلب همان مقدمه ششم از نه مقدمهای است كه در اول اين فصل
گفته شد و نيازی به تكرار آن نيست
شايد لازم باشد كه مطلب ديگری نيز اضافه شود و آن قبول اشتداد در
جوهر صوری است ، و الا صرف رابطه ماده و صورت داشتن كافی نيست .
زيرا بين اينكه ما نسبت نفس را به صورت معقوله از قبيل نسبت ماده
به صورت بدانيم و يا از قبيل نسبت موضوع به عرض بدانيم در اين جهت
فرقی نيست كه شأن هر دو قوه و قبول است و صفحات حال را بالعرض
دارند نه بالذات ، و اگر قائل شويم كه صورت قابل اشتداد نيست
هيچگاه فعليت عاقل عين فعليت معقول نمیشود . ولی اگر قائل به
اشتداد صورت جوهری شديم عاقل و معقول از لحاظ فعليت و تكافوء در
فعليت در يك درجه هستند . پس میتوان گفت مقدمه تضايف برای اثبات
اين است كه نسبت عاقل به معقول از قبيل نسبت يك امر بالقوه به يك
امر بالفعل مثل نسبت ماده به صورت و يا نسبت موضوع به عرض نيست ،
بلكه از قبيل نسبت يك فعليت ناقصه به يك فعليت كامله است و مطابق
مسلك صدرا ( نه مسلك شيخ ) مضايقهای نيست از اينكه فعليت ناقصه
را ماده فعليت كامله بدانيم ( همانطور كه خود صدرا نيز میگويد ( 1
) . ولی غير از آن چيزی است كه ديگران میگويند )
از اينجا معلوم میشود كه بيان حاجی در منظومه چقدر ناقص و محتاج
به تكميل است
پس در اينجا برای تكميل مطلب احتياج به چندين مقدمه داريم : اول :
اينكه مناط علم و انكشاف چيست و اينكه علم حضوری و علم حصولی در
اقتضاء وحدت يا مغايرت عالم و معلوم چه فرقی دارند
دوم : اينكه وجود معقول فی نفسه ( در صور ذهنيه و يا مطلقا ) عين
وجودش برای عاقل است
سوم : اينكه نفس عاقل صورت معقوله است ( در مقابل اينكه عاقل و
معقول هر دو صورت ذهنی است و نفس اجنبی است )
پاورقی : 1 - اسفار ، چاپ قديم ، مجلد اول ، صفحه . 282
چهارم : اينكه رابطه بين موضوع و عرض و ماده و صورت به اصطلاح شيخ
رابطه ما بالقوه و ما بالفعل است بر خلاف رابطه صورت ناقصه در ضمن
صورت كامله كه يك فعليت است
و پنجم : آنكه اشتداد در صورت جوهريه جايز است
برهان ديگر در مورد اتحاد عاقل و معقول
برهان سادهتری بر اتحاد عاقل و معقول هست و آن اينكه همانطور كه
گفته شده است كه " تعقل الشیء لغيره يتضمن تعقله لنفسه " ( 1 )
در اينجا هم میگوئيم كه " ظهور الشیء لغيره فرع ظهوره لنفسه " (
2 ) . از طرف ديگر هم میدانيم كه معقوليت و معلوميت ، همان ظهور
شیء لشیء است ، پس " ظهوره لنفسه عين معقوليته لنفسه " ( 3 ) .
از اينجا میتوان حدس زد كه علاوه بر اينكه مقدمه اول مرحوم آخوند
در " اسفار " كه میگويد صورت بر دو قسم است : صورت مادی و صورت
مجرد ، و صورت مادی نمیتواند معقول بالفعل باشد ولی صورت مجرد
میتواند معقول بالفعل باشد - جزء مقدمات اين برهان است ( 4 ) .
خود اين برهان هم ساده نيست
پاورقی : 1 - تعقل كردن چيزی غير خود را متضمن تعقل
كردن آن چيز است خودش را
2 - ظهور چيزی برای غير خودش فرع ظهور آن چيز است برای خودش
3 - ظهور يك شیء برای خودش عين معقوليت او است برای خودش
4 - زيرا اينكه معقوليت و معلوميت عبارت از ظهور شیء لشیء است
همان مقدمه اول برهان صدرالمتألهين است
هر دو صورت ذهنی است و نفس اجنبی است )
ذات خودشان مثل مجردات ، از مراتب علم باری هستند . همانطور كه
حاجی در منظومه میگويد :
عنايه و قلم لوح قضا
|
و قدر ينحل كون يرتضی
|
يا اينكه اجسام از مراتب علم نيستند ، كما اينكه از بعضی كلمات
صدرا در " اسفار " ظاهر است ؟ كه از سطح اين مباحث خارج است . ولی
به هر حال در معلوم بودن اجسام در ساير مراتب علم سخنی نيست
اگر اتصاف معروض به عارض همانند عروض عارض بر معروض در ذهن باشد پس
آن معقول را با صفت " ثانی " توصيف كن .
غرر 8 معقولات ثانيه
ان كان الاتصاف
كالعروض فی |
عقلك فالمعقول
بالثانی صفی |
بما عروضه بعقلنا
ارتسم |
فی العين او فيه
اتصافه رسم |
فالمنطقی الاول
كالمعرف |
ثانيهما مصطلح
للفلسفی |
فمثل شيئيه او امكان
|
معقول ثان جا بمعنی
ثان |
( معقول ثانی ) رسم و تعريف شده است به آنچه كه عروضش در ذهن ما
باشد خواه اتصافش در خارج و يا در ذهن باشد . پس معقول ثانی منطقی
، همان معقول ثانی به معنی اول است مانند " معرف " . معقول ثانی
به معنی دوم هم معقول ثانی در اصطلاح فلسفی است . پس مثل " شيئيت
" يا " امكان " معقول ثانی به معنی دوم است
شرح : اين فصل در بيان معقولات ثانيه است . همه امور عامه فلسفه ،
معقولات ثانيهاند و همه مباحث و فصولی كه در بخش امور عامه فلسفه
مورد مطالعه و بررسی قرار میگيرد مربوط به معقولات ثانيه است .
لكن اين فصل از آن جهت عنوان " معقولات ثانيه " را يافته است كه
در مقام بيان حقيقت معقولات ثانيه و فرق آنها با معقولات اوليه
است و لهذا عنوان اين فصل چنين قرار داده شده است " غرر فی تعريف
المعقول الثانی و بيان الاصطلاحين فيه " يعنی " در بيان تعريف
معقول ثانی و ذكر دو اصطلاح مربوط به آن " . به هر حال اين فصل
برای بيان ماهيت معقولات ثانيه و فرق آنها با معقولات اوليه است
برای درك صحيح معنی " معقولات ثانيه " بايد اولا ببينيم معنی "
معقول " چيست و ثانيا ببينيم معقول اولی و معقول ثانوی چه فرقی
دارند و چگونه است كه معقولات منقسم میشوند به معقولات اوليه و
معقولات ثانيه
معقول چيست ؟
چنانكه در مباحث اتحاد عاقل و معقول گفته شد حكماء و فلاسفه از
قديم الايام ادراكات انسان را درجه بندی كرده و مجموعا چهار درجه
تشخيص دادهاند . يعنی ادراكات حوزه وجود انسان همه از يك سنخ
نيستند و در يك درجه و مرتبه قرار ندارند بلكه مراتب مختلفی دارند
كه عبارتند از : ادراك حسی ادراك خيالی ادراك وهمی ادراك عقلی
بنابر اين مدركات ذهنی ما عبارتند از محسوسات ، متخيلات ، و هميات
و معقولات . علمای روانشناس جديد نيز با همه اختلافی كه با
پيشينيان در سبك و متد تحقيق دارند اين درجه بندی را پذيرفتهاند
با اين تفاوت كه ادراك وهمی را به آن صورت كه قدما بيان كردهاند
نپذيرفتهاند ( 1 )
به هر حال سه مرتبه ادراك حسی ، ادراك خيالی و ادراك عقلی در بين
فلاسفه و روانشناسان محل ايراد و اشكال نيست و فقط گروهی از فلاسفه
اروپا در قرون وسطی هستند كه مطابق آنچه در كتب تاريخ فلسفه بيان
شده است منكر ادراكات عقلی بودهاند و آنها را اسميون ( 2 )
مینامند . از فلاسفه قرون جديد نيز بعضی مانند هيوم راهی را طی
كردهاند كه منجر به انكار ادراكات عقلی به صورت يك نوع ادراك
مستقل ، میگردد و البته در جای خود بطلان اين نظريه آشكار گرديده
است
اكنون برای روشن شدن مطلب به ذكر مثال میپردازيم : شك نيست كه ذهن
انسان در آغاز ، خالی از هر تصور و ادراك است . يك كودك نوزاد نه
از انسان تصوری دارد نه از حيوان ، نه از زمين و نه از آسمان ، نه
از جماد و نه از نبات ، نه از سياهی و نه از سفيدی ، نه از شيرينی
و نه از تلخی و نه از هيچ چيز ديگر . همه اين تصورات تدريجا برای
او پيدا میشود . اكنون ببينيم كيفيت پيدايش اين تصورات چگونه است
فرض كنيد برای اولين بار مايع تلخی به كام او ريخته میشود . البته
در آن حال كه اين مايع تلخ را میخورد اكنون فرض كنيد اين نوزاد
بار دوم يك شیء تلخ ديگری را میچشد و مانند بار اول احساس
مخصوصی در او پيدا میشود و قهرا به واسطه مشابهت دو حالت ، تداعی
معانی میشود و ذهن دو صورت شبيه به هم را ضبط میكند ، پس از اين
كه چند بار اشياء تلخ را چشيد و مكررا احساس تلخی در او پيدا شد
تدريجا ذهن قوی میشود و استعداد ديگری بروز میكند و تصور ذهنی
به اين شكل در میآيد كه ممكن است همين چيزی كه مكررا برايش پيدا
شده بارهای ديگر هم پيدا شود
پاورقی : 1 - البته در ميان قدماء نيز صدرالمتألهين در
وجود يك نوع ادراك خاص به نام ادراك وهمی و وجود يك قوه خاص به
نام قوه واهمه ترديد كرده است كه در اين مختصر نمیتوان به ذكر
نظريه صدرالمتألهين در اين زمينه پرداخت
2 - Nominalists ، نامگرايان ، اسميون ، اصحاب اصالت تسميه
يعنی اين تلخیهای مختلف و متعدد كه هر كدام در شرايط معين و زمان
معينی پيدا شده و هر يك متشخص به تشخص جداگانهای است و هر يك ،
غير ديگری است به اين صورت در میآيد كه همه يك چيز است ، يك تلخی
است كه مكرر شده و باز هم ممكن است تكرار شود . يعنی ذهن يك وحدت و
يا يك معنای واحدی را انتزاع میكند كه بر هر يك از آحاد و دفعات
صدق میكند و ادراك شباهت منتهی میشود به حكم به يك نوع وحدت .
لهذا برای اين معنای عام لفظی را وضع میكند كه بر همه اين آحاد و
دفعات قابل صدق است و كم كم تصور ذهنی به اين صورت در میآيد كه
مفهوم تلخی به صورت مجرد و تفكيك شده از خصوصيت زمانی و مكانی و
شرايط وجودی تصور میشود و موضوع قضايای كليبه قرار میگيرد
بنابر اين تلخی در ادراك ماسه مرحله دارد : مرحله اول ، مرحله
احساس يا ادراك حسی است كه عبارت است از همان تأثير خاصی كه در
حال خوردن چيزهای تلخ پيدا میشود .
مرحله دوم ، مرحله تخيل يا ادراك خيالی است كه عبارت است از آن
صورت ذهنی خاصی كه از آن احساس مخصوص در حافظه باقی میماند و در
شرايط معينی انسان آن را به ياد میآورد . مرحله سوم ، مرحله تعقل
يا ادراك عقلی است كه عبارت است از آن مفهوم كلی از تلخی كه نظر به
احساس خاص و معينی ندارد
به همين ترتيب است تصور ما از انسان . يك كودك نوزاد ، ابتدا كه با
مادرش آشنا میشود فقط تصور بسيار مبهمی از مادر و پستان مادر دارد
، بعد با افراد ديگر آشنا میشود ، با پدر خود آشنا میشود ، با
خويشاوندان خود آشنا میشود و باز هم تصور مبهمی از اين افراد پيدا
میكند . در نتيجه تكرار اين احساسها ، صورت پدر و مادر و ديگر
افراد را به ذهن خود میسپارد و در اثر تعدد و تكرر اين احساسها و
صورتگيریها كم كم ذهنش مستعد میشود كه مفهوم مطلقی بسازد كه در
مقام تعبير با لفظ انسان تعبير میشود . پس ادراك " انسان " نيز
مانند ادراك " تلخی " سه مرحله : ادراك حسی ، ادراك خيالی و ادراك
عقلی
به همين ترتيب است ساير محسوسات : يك كودك نوزاد وقتی اسبها را
میبيند ، میگويد " اسب " ، وقتی ميوهها را میبيند میگويد "
ميوه "
يعنی به تدريج اشياء در نظر او دسته بندی شده و تحت يك نام معين
قرار گرفتهاند كه آن نام معين ، نام كلی اينها است نه نام يك فرد
به خصوصی
الفاظ " انسان " ، " حيوان " ، " گوسفند " ، " اسب " . .
هيچيك اسم يك شیء معين و فرد بخصوص نيست ، بلكه اسم يك معنی و
مفهوم كلی است كه شامل تمام افراد آن كلی میگردد . اين معانی كلی
عقلی " معقول " نام دارد و فرق آنها با محسوسات و مخيلات ، در "
كليت " است
بنابراين هر آنچه ما ادراك میكنيم يا محسوس است يا متخيل يا معقول
و به عبارت ديگر ادراك ما بر سه نوع است : ادراك حسی ، ادراك خيالی
و ادراك عقلی . ادراك حسی ، ادراكی است كه مستقيما به وسيله يكی از
حواس ظاهری ( باصره ، سامعه ، شامه و ذائقه ) و يا حواس باطنی
صورت میگيرد . صورتی كه در اثر اين احساس در ذهن پيدا میشود "
صورت محسوسه " نام دارد . در اينجا آن چيزی كه بدون واسطه مورد
ادراك قرار میگيرد همان تصويری است كه از شیء محسوس در ذهن نقش
میبندد و الا واقعيت آن تصوير ، در خارج است نه در ذهن . حال اگر
ارتباط و مواجهه مستقيم آن شیء محسوس با حواس ما قطع شود به كمك
همان صورت محسوسهای كه در ذهن ما دارد خاطرهاش در ذهن باقی
میماند و در خيال يا حافظه نگهداری میشود و آن را در اين مرتبه
" صورت خيالی " و ادراك آن را " ادراك خيالی " مینامند
اكنون اگر چندين صورت خيالی از چندين شیء محسوس كه در جهاتی با
يكديگر اشتراك دارند در نظر بگيريم ذهن ما قادر است كه وجه اشتراك
همه اين افراد را گرفته و يك مفهوم كلی بسازد كه همه آن افراد را
شامل گردد . اين مفهوم كلی را كه بر افراد بسيار و حتی غير متناهی
صدق میكند " معقول " مینامند ( 1 )
ادراك حسی و ادراك خيالی هر دو ادراك جزئی هستند و از اين لحاظ با
يكديگر اشتراك دارند .
پاورقی : 1 - از آنچه گذشت ضمنا معلوم شد كه
برای نفس سه قوه است : قوه حاسه ، قوه خيال ، قوه عاقله ، و ما از
راه همين آثار مختلف میتوانيم به وجود اين قوا پی ببريم . در اين
كه راه اثبات اين قوا چيست ، آيا همين آثار مختلف است يا چيز ديگر
، بحثهائی است كه حكماء در مباحث نفس متعرض آن شدهاند
اما ادراك عقلی ، كلی است و از اين جهت با ادراك حسی و ادراك خيالی
فرق دارد . حيوانات نيز در دو مرحله ادراك حسی و ادراك خيالی با
انسان اشتراك دارند و فقط مرحله ادراك عقلی را فاقد هستند
از اينجا معلوم شد كه مقصود ما از كلمه " معقول " در آغاز سخن
چيست
و امتناع ، عليت و معلوليت ، وحدت و كثرت ، حدوث و قدم ، تساوی و
لا تساوی ، قوه و فعليت كه اين تصورات هيچيك ، نماينده يك موجود
خاص نيستند و در عين حال هر يك از اين مفاهيم و يا هر دو تای از
آنها بر همه موجودات قابل حمل است . يعنی اين مفاهيم صور مستقيم
اشياء خاص نيست
يعنی ما نمیتوانيم در عرض انسان و حيوان ، نبات و جماد ، درد و
لذت ، اراده و كراهت و . . . يك دسته ديگر از موجودات مانند وجود و
عدم ، وجوب و امكان ، وحدت و كثرت قرار دهيم و نمیتوانيم به يك
شیء در خارج اشاره كرده - به اشاره حسی يا عقلی - و بگوئيم : اين
وجود است و اين عدم ، اين امكان است و آن وجوب ، اين عليت است و
آن معلوليت ، اين حدوث است و آن قدم ، اين وحدت است و آن كثرت .
اما از طرف ديگر هر يك از اين مفاهيم را میتوان بر همه موجودات
حمل كرد و مثلا گفت : اين موجود است و آن معدوم ، اين ممكن است و
آن واجب و آن ديگری ممتنع ، اين علت است و آن معلول ، اين حادث
است و آن قديم ، اين واحد است و آن كثير
پس اين مفاهيم صفت موجودات ديگر هستند و به اصطلاح " وجود رابط "
دارند ولی خودشان موجود نيستند ( به عقيده شيخ اشراق و اتباعش ) و
يا موجوداتی در عرض ساير موجودات نيستند ( بنابر تحقيق ) .
بنابراين معقولات و مفاهيم كليه كه ذهن انسان درك میكند بر دو
قسم است : برخی از آنها صورت مستقيم حقايق خارجی است . يعنی ذهن به
يك واقعيتی از واقعيات برخورد كرده و صورتی از آن در نزد خود
ساخته است و از اشياء ديگر نيز صور ديگری در نزد خود ساخته است .
سپس اين صورتها به طرز مخصوص در قوه خيال ضبط میگردند و پس از آن
قوه عاقله از هر چند صورتی از اين صور ( كه در يك جهت اشتراك
دارند ) يك معنی عام در مرتبه عقل
در ذهن ما موجود است عين همان صورت جزئی است كه در خيال موجود بوده
، و آنچه در خيال موجود است عين همان چيزی است كه در حاسه موجود
بوده و آنچه در حاسه موجود است عين همان چيزی است كه در خارج موجود
بوده است
اين نوع معقولات همانها هستند كه ما میتوانيم با يك اشاره حسی يا
غير حسی ( عقلی ) آنها را از ساير امور متمايز كنيم ، و مثلا
بگوئيم " انسان " يا " سياهی " يا " سفيدی " كه مقصود ، اين دسته
بالخصوص از موجودات مثلا انسانها است در مقابل ساير موجودات . چنين
معقولاتی را معقولات اوليه میناميم . پس هر گاه در ذهن خود يك
صورت مستقيم از يك عده از موجودات داشته باشيم - به ترتيبی كه
گفته شد - آن صورت كلی را معقول اولی میناميم
تمام ماهياتی كه در ذهن ما وجود دارد همه از اين دستهاند . ماهيت
- يعنی آن چيزی كه صلاحيت دارد در جواب " ماهو " واقع شود - معقول
اولی است . هر معنائی كه بشود با اشاره حسی يا عقلی به شیء يا
اشيائی ، آن را بر آن شیء يا اشياء حمل كرده و آنها را با آن معنا
تبيين كرد و مثلا گفت كه " اين شیء الف است " و " اين شیء ب است
" و " اين ، فلان است و آن فلان " ، معقول اولی نام دارد .
پاورقی : 1 - مطابق آنچه در باب " وجود ذهنی
" تحقيق شده است
معقولات اوليه مناط تمايز و افتراق و تذوتهای مختلف اشياء و مبين
تعينهای جدا جدای آنها است
اما برخی ديگر از معقولات و مفاهيم ذهنی ما اينطور نيستند و اين
احكامرا ندارند ، يعنی صورت مستقيم اشياء خارجی و مناط تعينات
اشياء و تذوتهای مختلف آنها نيستند . اين مفاهيم اگر به شیء يا
اشيائی كه با اشاره حسی يا عقلی به آنها اشاره میكنيم حمل بشوند
مبين ذات و حقيقت آنها نيستند بلكه صرفا بيان حالت و حكم اشياء
هستند ، آن هم حكم و حالتی كه خودش هم در ذات خود و فی نفسه تعينی
خاص از تعينات و موجودی خاص از موجودات نيست ، اين مفاهيم صلاحيت
اينكه جواب " ماهو " نسبت به شیء يا اشيائی واقع شوند ندارند و
به عبارت ديگر وجود فی نفسه به معنای ذاتی كه دارای وجود خاص بوده
باشد ندارند مانند : وجود ، عدم ، وحدت ، كثرت ، وجوب ، امكان و
امثال اينها . اين معقولات را " معقولات ثانيه " مینامند
مقولات دهگانه ( يا بيشتر يا كمتر بر حسب اختلاف نظری كه در اين
مسأله وجود دارد ) كه شامل همه اجناس و انواع میباشند از معقولات
اوليه هستند و در حقيقت دسته بندی معروف در باب مقولات دسته بندی
معقولات اوليه است ، يعنی معقولات ثانيه از اين دسته بندی بيرونند
. پس اگر سؤال شود كه يك معقول ثانی مانند وحدت ، امكان و نظاير
آنها داخل در چه مقولهای است بايد بگوئيم در هيچ مقولهای ،
زيرا مقسم مقولات ، معقولات اوليه است
از آنچه گفته شد معلوم میشود كه معقولات اوليه و معقولات ثانيه سه
فرق اساسی با يكديگر دارند : 1 - معقولات اوليه صورتهای مستقيم و
بلا واسطهای هستند كه از اعيان خارجی گرفته شدهاند ، يعنی در
ساختن اينها صورت ادراكيه ديگری وساطت و دخالت ندارد .
اما معقولات ثانيه صورتهای مستقيم اشياء نيستند ، بلكه صرفا
صفتهائی هستند برای اشياء ولی البته نه صفتی كه خود صورت يك حالت
موجود خاص باشد بلكه صفتی كه آن صفت بر موصوف حمل میشود ولی
نمیتوان گفت كه خود اين صفت از خود ، وجودی غير از وجود موصوف
دارد . مثلا اين كاغذ در خارج موجود است و اين كاغذ موجود سفيد است
و نيز اين كاغذ موجود ، واحد است . ما در اينجا سه مفهوم ذهنی
داريم : كاغذ ، سفيدی ، وحدت . كاغذ موصوف است و سفيدی و وحدت ،
صفت . تصور ما از اين كاغذ و نيز تصور ما از سفيدی به اين نحو است
كه اين كاغذ و اين سفيدی در خارج وجودی دارند متمايز از ساير
موجودات ، و حتی وجود سفيدی كه عرض كاغذ است از وجود خود كاغذ
متمايز است ، درباره كاغذ میتوانيم بگوئيم : " انه موجود " و
درباره سفيدی میتوانيم بگوئيم : " انه موجود آخر ، عرض الموجود
الاول " . ولی هنگامی كه صفت وحدت را مورد بررسی قرار میدهيم
میبينيم كه وحدت يك موجود خاص از موجودات اين عالم نيست و نمیتو
انيم موجودی را در عرض ساير موجودات نشان بدهيم و بگوئيم همان طور
كه اين مثلا انسان است و اين حيوان است و اين هم وحدت است
اين مطلب واضح است و برای توضيح بيشتر میگوئيم اگر واحدی را (
مثلا الف ) در خارج فرض كنيم البته خود اين واحد ( يعنی الف مثلا )
در خارج موجود است ، حالا يا اينست كه اين صفت الف يعنی وحدتش
وجودی جدا از وجود الف ندارد و موجود است بعين وجود الف فهو
المطلوب ، و يا از خود وجودی عليحده دارد ، در اين صورت ما دو
موجود داريم يعنی دو واحد داريم و به همين دليل هر واحدی دو واحد
خواهد بود و مجموعا چهار واحد خواهد بود و به همين دليل عينا آن
چهار واحد هشت واحد خواهد بود و هكذا الی غير النهايه و منتهی
نخواهد شد به يك واحد حقيقی كه مجموع دو واحد نباشد و در نتيجه غير
قابل وجود خواهد بود
فرق فوق را به تعبير ديگر هم میتوان بيان كرد و آن اينكه " وحدت "
و اشباه آن از اقسام موجود بشمار نمیرود بلكه از احكام موجود
بشمار میرود
يعنی نمیتوانيم بگوئيم موجود از آن جهت كه موجود است اقسامی دارد
و يك قسم از آن ، " وحدت " است ، بلكه همين قدر میتوان گفت كه
مثلا جسم يا ساير موجودات واحد است . در حقيقت اين يك فرق را كه
گفته شد میتوان به دو فرق تجزيه كرد : يكی اينكه معقولات اوليه
از اقسام موجودند و معقولات ثانيه از احكام موجود و لذا در عرض
معقولات اوليه - كه در مورد هر يك از آنها میتوان گفت " انه
موجود " - نمیتوان مفهوم " موجود آخر " را بر معقولات ثانيه حمل
كرد
ديگر اينكه معقولات اوليه صورتهای مستقيم بلاواسطهای هستند كه از
اعيان خارجی گرفته شدهاند و در ساخته شدن آنها در ذهن صورت
ادراكيه ديگری وساطت و دخالت ندارد . اما معقولات ثانيه با وساطت
صور ادراكيه ديگری كه همان معقولات اوليه هستند برای ذهن به وجود
آمدهاند و به عبارت ديگر مفاهيمی انتزاعی هستند كه معقولات اوليه
منشاء انتزاع آنها بشمار میرود
و اما اينكه كيفيت اين انتزاع چيست مطلبی است كه خارج از بحث فعلی
ما است ( 1 )
پاورقی : 1 - طالبين میتوانند به جلد دوم " اصول فلسفه
و روش رئاليسم " مقاله پنجم در باب " پيدايش كثرت در ادراكات "
مراجعه كنند
2 - معقولات اوليه مسبوق به احساس و تخيل میباشند . يعنی اول در
مرتبه حس موجود بوده و بعد در مرتبه خيال موجود شده و سپس صورت
كلی و عقلانی به خود گرفتهاند . مثلا مفهوم كلی " تلخی " ، قبلا
به صورت خيالی در حافظه موجود بوده ( 1 ) و قبل از آن هم به صورت
جزئی و به صورت حسی در حاسه موجود بوده و بعدا به كمك قوه تجريد و
تعميم ذهن به صورت كلی در آمده است . اما معقولات ثانيه مسبوق به
احساس و تخيل و جزئيت نيستند ، يعنی ابتدائا بطور جزئی و از راه حس
وارد ذهن نشدهاند . مثلا " وحدت " كه يك معقول ثانی است صورت
خيالی و نيز صورت حسی نداشته و ندارد
3 - معقولات اوليه جنبه اختصاصی دارند ، يعنی اختصاص به يك نوع
خاص و يا يك جنس خاص و يا حداكثر يك مقوله خاص دارند . اما
معقولات ثانيه جنبه عمومی دارند يعنی اختصاص به نوع خاص و جنس خاص
و مقوله خاص ندارند و نمیتوان يك شیء يا يك عده از اشياء را در
ميان ساير اشياء متمايز كرد و آنها را به عنوان مصاديق آنها مفهوم
نشان داد و لهذا معقولات ثانيه از امور عامه محسوب میشود . به
عبارت ديگر معقولات اوليه فاقد جنبه فلسفی و عمومی است اما
معقولات ثانيه واجد جنبه فلسفی است
معقولات ثانيه وسيلهای است برای ذهن كه علی رغم تصورات ماهوی كه
انواع و اجناس به صورت جدا و مباين تصور میشود ، تمام جهان را
تحت مفاهيم و عناوين مشترك و مشابهی در میآورد .
پاورقی : 1 - يعنی تصور اين تلخی يا آن تلخی
در حافظه موجود بوده است
2 - اين مطلب در پاورقیهای جلد دوم " اصول فلسفه و روش رئاليسم "
تا حدی توضيح داده شده است
اگر ما معقولات ثانيه را نداشتيم ، مفاهيم عامه كه سراسر هستی را
شامل شود نداشتيم و اگر مفاهيم عامه را نداشتيم فلسفه به معنای
حقيقی كلمه را نداشتيم و اگر مبانی اوليه فلسفه را نداشتيم هيچ
علمی از علوم گوناگون را نداشتيم ( 2 )
معمولا حكماء اهميت ذهن انسان را در مقابل ذهن حيوانات از جنبه
كلی سازی دانسته و در تعريف انسان گفتهاند حيوانی است ناطق ، و
مقصود از نطق را ادراك كليات گرفتهاند و فرق عمده انسان و حيوان
را واجد بودن قوه تجريد و تعميم و ادراك كليات دانستهاند ولی
حقيقت اين است كه اهميت بيشتر ذهن انسان از جهت ادراك معقولات
ثانيه است و فرق عمدهای كه انسان با حيوان دارد از ناحيه ادراك
همين معقولات ثانيه است
انتزاع معقولات ثانيه يك درجه عالیتر از درجه تجريد و تعميم است
البته بواسطه قوه تعميم ، ذهن قادر میشود كه مفاهيم كلی بسازد ولی
بواسطه معقولات ثانيه است كه میتواند از اين مفاهيم كلی قضايای
ضروری ، و از قضايا قياس بسازد و از قياسات استنتاج كرده و علومی
را به وجود آورد ، و فكر و فلسفه داشته باشد و بالاخره از طرز فكر
منطقی برخوردار باشد
عليهذا اگر در تعريف انسان بگوئيم " حيوان ناطق فيلسوف " و يا
بگوئيم " حيوان فيلسوف " و مقصود خود را اينطور توضيح دهيم كه
انسان حيوانی است كه میتواند مفاهيم عامه فلسفی را درك كند
تعريفی جامعتر ، كاملتر و صحيحتر برای انسان ارائه كردهايم .
همين مفاهيم عامه است كه با بكار بردن آنها فلسفه به عنوان يك فن
خاص در برابر ساير علوم قرار میگيرد و با دخالت كردن همين مفاهيم
است كه از معقولات اوليه - كه در علوم بكار برده میشود - قضايا و
قياسات و استنتاجات به وجود میآيد
از آنچه گفته شد اين نكته آشكار گرديد كه معقولات ثانيه يا
معقولات درجه دوم از آن جهت به اين اسم ناميده شدهاند كه در درجه
دوم از لحاظ ادراك ذهن قرار گرفتهاند ، يعنی در وهله اول معقولات
اوليه برای ذهن حاصل میشود و در وهله دوم معقولات ثانيه بعنوان
صفت و حالت معقولات اوليه در ذهن نمودار میگردند
پس معقولات ثانيه از لحاظ ذهن ما يعنی از آن جهت كه معقولات ،
معقولات هستند در درجه دوم قرار گرفتهاند و البته منافاتی نيست
بين اين مطلب و اينكه اين مفاهيم و عناوين از نظر ديگر ، يعنی از
نظر رابطه با عالم خارج در درجه اول و معقولات اوليه در درجه دوم
قرار گيرند ، همان طوری كه طرفداران نظريه اصالت وجود آنجا كه بحث
اصالت و اعتباريت را بميان میآورند وجود را اصيل و ماهيت را
اعتباری میدانند
اصطلاح حكماء در تعريف معقولات اوليه و
ثانويه :
تا كنون سخن از معقولات اوليه و ثانويه و فرق آنها با يكديگر بود
اكنون بايد دانست كه معقولات ثانيه خود بر دو نوعند : معقولات
ثانيه منطقی و معقولات ثانيه فلسفی . پس سه دسته از معقولات وجود
دارد : معقولات اوليه . معقولات ثانيه منطقی و معقولات ثانيه فلسفی
. در تعريف هر يك از اين سه دسته از معقولات و ملاك تمايز آنها با
يكديگر ، متأخرين از حكماء تعبيری دارند كه خالی از اشكال و ابهام
نيست و نيازمند شرح و توضيح است .
ان كان الاتصاف
كالعروض فی |
عقلك فالمعقول
بالثانی صفی |
بما عروضه بعقلنا
ارتسم |
فی العين أو فيه
اتصافه رسم |
فالمنطقی الاول
كالمعرف |
ثانيهما مصطلح
للفلسفی |
حاجی سبزواری اين تعبير را در ضمن ابيات زير آورده است : بر حسب
اين تعبير ، آنجا كه محمولی عارض موضوعی میشود و موضوع ، متصف به
آن محمول میگردد دو نسبت متصور است : يكی عروض محمول بر موضوع و
يكی اتصاف موضوع به محمول . در اينجا چهار حالت قابل تصور است
1 - عروض عارض بر معروض خودش و اتصاف آن معروض به عارض هر دو در
خارج است ، مانند اينكه میگوئيم " زيد آمد " ، در اينجا متصف شدن
زيد به " آمدن " در خارج است ، يعنی زيد در ظرف خارج و به وجود
خارجی خود متصف است به صفت " آمدن " ، و " آمدن " هم در خارج عارض
زيد شده است ، زيرا " آمدن " عرضی است كه حال در موضوع خودش است و
اين حلول و عروض در خارج واقع شده است
همچنين در موردی كه میگوئيم ، " زيد قائم " ، دو چيز وجود دارد :
قيام و زيد . حال آيا قيام عارض زيد شده است يا بالعكس ؟ آيا قيام
ملحق به زيد شده است يا بالعكس ؟ يعنی ، آيا " زيد " اصل است و "
قيام " برای زيد پيدا شده است يا " قيام " اصل است و زيد برای
قيام پيدا شده است ؟ واضح است كه قيام برای زيد پيدا شده است . پس
" قيام " عارض ، و " زيد " معروض و اين عمل ، عروض يا لحوق ناميده
میشود
اكنون بايد ديد كه ظرف عروض چيست ؟ آيا اين عروض در ذهن صورت
میگيرد يا در خارج ؟ واضح است كه ظرف عروض ، خارج است . اما ظرف
اتصاف چيست ؟ آيا اتصاف زيد به قيام در خارج است يا در ذهن ؟ مسلم
است كه ظرف اتصاف ، خارج است ، يعنی وجود خارجی زيد متصف است به
قيام
2 - عروض عارض بر معروض خودش و اتصاف آن معروض به عارض هر دو در
ذهن است ، مانند اين كه میگوئيم : " انسان ، كلی است " .
آيا كليت ، دارای انسان است و يا انسان دارای كليت است ؟ آيا كليت
، عارض انسان شده است و يا انسان عارض كليت ؟ واضح است كه " كليت
" عارض انسان شده است ، پس " انسان " معروض و " كليت " عارض است .
حال ظرف عروض و ظرف اتصاف چيست ؟ اولا واضح است كه ظرف اتصاف
انسان به كليت ، در ذهن است . انسان خارجی ، يك امر جزئی و خاص
است و البته انسان خارجی هيچگاه كلی نيست بلكه انسان در ظرف ذهن و
از نظر وجود ذهنی متصف به كليت میشود . ثانيا ظرف عروض كليت بر
انسان نيز ، در ذهن است . زيرا كليت صفتی است كه فقط بر وجود ذهنی
انسان اطلاق میشود ، يعنی محمولی است كه موضوعش در ذهن وجود دارد
و نه در خارج
3 - ظروف عروض عارض بر معروض ، " ذهن " و ظرف اتصاف معروض به عارض
" خارج " است ، مانند اينكه میگوئيم : " انسان ، ممكن است " يا "
انسان ، واحد است " . در اينجا البته مقصود اين است كه انسان در
ظرف خارج ، متصف به امكان يا وحدت است ، يعنی مقصود بيان حالت
انسان خارجی است . ولی از طرفی میدانيم كه خود امكان يا وحدت در
خارج وجودی مستقل ندارند تا عارض غير بشوند ( به بيانی كه قبلا
گفته شد ) . پس امكان در عين اينكه صفت انسان است ولی در خارج ،
عارض انسان نيست
اين است كه میگوئيم ظرف اتصاف ، " خارج " و ظرف عروض ، " ذهن "
است
4 - ظرف عروض و عارض بر معروض ، " خارج " و ظرف اتصاف معروض به
عارض " ذهن " است
از اين چهار قسم ، قسم چهارم ، فقط فرض محض است و محال و غير ممكن
است . از سه قسم باقيمانده ، قسم اول را معقولات اوليه ، قسم دوم
را معقولات ثانيه منطقی و قسم سوم را معقولات ثانيه فلسفی مینامند
( 1 )
اين بود خلاصه بيانی كه متأخرين در مورد معقولات ثانيه دارند و
چنين به نظر میرسد كه اين بيان - كه در منظومه سبزواری هست - در
ميان متأخرين پيدا شده باشد و شايد هم از اختصاصات حكيم سبزواری
باشد . تا كنون ما اين بيان را در كلمات ساير حكما و خصوصا حكمای
بزرگ مانند ابن سينا و صدرالمتألهين نديدهايم فقط در يكی از فصول
اسفار ( 1 ) جملهای هست كه اين مطلب از آن استشمام میشود و شايد
همين جمله منشاء بيان متأخرين شده باشد . اما به هر حال اين نظريه
مخدوش و ايرادات متعددی بر آن وارد است كه به ذكر آن میپردازيم :
ايرادات وارده بر اين نظريه :
1 - اولين ايرادی كه بر بيان حاجی وارد است اين است كه مقسم همه
اين اقسام را عارض و يا محمول قرار داده است . يعنی هر وقت عارضی
بر معروضی و يا محمولی بر موضوعی حمل شود آن وقت آن عارض يا معقول
اولی است يا معقول ثانی فلسفی و يا معقول ثانی منطقی .
پاورقی : 1 - معقولات اوليه معمولا در علوم
مورد بحث قرار میگيرند ، مثلا در علم فيزيك ما با نور ، صورت ،
حرارت ، الكتريسيته ، آهن و غيره سر و كار داريم كه اينها همه از
معقولات اوليه بشمار میروند . بر عكس ، منطق ، معقولات ثانيه
منطقی را مورد بحث قرار میدهد و به هيچوجه با معقولات اوليه سر و
كار ندارد . همچنين معقولات ثانيه منطقی بجز در منطق در ساير علوم
ابدا مطرح نمیگردد . اما معقولات ثانيه فلسفی كه همان معانی عامه
هستند فلسفه را تشكيل میدهند . از معقولات اوليه نمیتوان فلسفه
بوجود آورد . معقولات اوليه يكسره با خارج و معقولات ثانيه منطقی
يكسره با ذهن سر و كار دارند . اما معقولات ثانيه فلسفی از يك جهت
شبيه معقولات اوليه و از جهت ديگر شبيه معقولات ثانيه منطقی هستند
و از يك طرف با ذهن و از طرف ديگر با خارج ارتباط دارند
1 - در كتاب اسفار ، جلد 2 ، صفحه 64 تعبيری هست در عروض خارجی و
عروض ذهنی كه با تعبير حاجی فرق میكند و مؤيد اشكالات ما بر بيان
حاجی است و بر خود آن بيان شايد چندان اشكالی وارد نباشد
چه لزومی دارد كه ما مقسم معقولات اوليه و ثانويه را محمول بما هو
محمول قرار دهيم . پس چيزی كه عارض و محمول نيست جزء كداميك از
معقولات است ؟ بر حسب اين نظريه نه معقول اولی است و نه معقول
ثانی ! هيچ يك از معانی نوعيه عارض بر چيزی نيستند ، پس طبق اين
نظريه جزء هيچ يك از معقولات نيستند و حال آنكه مسلما جزء معقولات
اوليهاند . پس لزومی ندارد كه يك معنای معقول " عارض " باشد تا
آنكه بگوئيم معقول اولی است و يا معقول ثانی ، بلكه معنای معقول
قطع نظر از اينكه محمول واقع شود متصف به صفت " اولی " يا " ثانوی
" میشود . مثلا انسان از آن جهت كه مفهوم انسان است معقول درجه
اول است خواه آنكه اعتبار محمول واقع شدن از برای زيد و عمر و
غيره را در آن بكنيم يا نكنيم
2 - ايراد دوم اين است كه چه مبنای صحيحی برای تفكيك ، بين عروض و
اتصاف و نيز تفكيك بين ظرف عروض و ظرف اتصاف وجود دارد ؟ آيا واقعا
در هر قضيهای دو نسبت وجود دارد كه گاهی ظرف يكی از دو نسبت با
ديگری مختلف میشود ؟ ! چيزی كه در اين زمينه در مقام توجيه كلام
قوم میتوان گفت اين است كه مفاد قضيه حمليه تنها اتحاد و انطباق
دو چيز نيست بلكه حاوی جنبه علاوهای است و به همين اعتبار دور كن
قضيه از يكديگر متمايز میشود و يكی عنوان موضوع به خود میگيرد و
يكی عنوان محمول . مثلا ما گاهی دو كميت متصل را بر يك ديگر منطبق
میكنيم و میگوئيم اين دو مساوی يكديگرند ، بدون اين كه يكی از
آن دو را اصل و ديگری را فرع قرار دهيم .
ولی مفاد قضيه حمليه تنها بيان انطباق و اتحاد دو مفهوم با يكديگر
در ذات يا در وجود نيست ، بلكه در قضيه حمليه ما يكی از آن دو را
به عنوان موضوع ، " اصل " قرار میدهيم و ديگری را به عنوان محمول
، بر آن متفرع میكنيم . اين اتحاد " اصل " با " فرع " هر چند يك
نسبت بيشتر نيست ولی اعتبارا دو نسبت است : از ناحيه موضوع ، دارا
بودن و متصف شدن به محمول است و از ناحيه محمول ، ملحق شدن و عارض
شدن بر موضوع است ، اسم آن واحد بودن ، " اتصاف " و اسم اين ملحق
شدن " عروض " است
اين ، يك توجيهی بود كه در اين زمينه میشد بيان كرد ، اما اشكال و
ايراد را بر طرف نمیكند . زيرا : اولا : نمیتوان گفت كه اين اصل
و فرع بودن در همه قضايای حمليه قابل اعتبار است ، خصوصا در
قضايائی مانند " زيد انسان " ، يا " الانسان حيوان ناطق "
ثانيا : اين فرق اعتباری برای اين كه ظرف اين دو را از يكديگر جدا
كند كافی نيست ، زيرا فرض اين است كه يك نسبت است كه دو اعتبار
دارد ، و نمیشود كه ظرف نسبت به يك اعتبار " ذهن " و به اعتبار
ديگر " خارج " باشد . لذا در قسم سوم كه بين ظرف عروض و ظرف اتصاف
تفكيك میشود كمی غريب به نظر میرسد . وقتی میگوئيم " زيد ممكن
الوجود است " آيا زيد خارجی ممكن الوجود است يا زيد ذهنی ؟ مسلم
است كه هم زيد خارجی ممكن الوجود است و هم زيد ذهنی . زيد خارجی
قطعا ممكن الوجود است ، زيرا در غير اين صورت يا بايد ممتنع الوجود
باشد يا واجب الوجود . اما مسلم است كه زيد ، ممتنع الوجود نيست ،
زيرا اگر ممتنع بود پا به عرصه وجود نمیگذاشت . از طرف ديگر واجب
الوجود هم نيست ، زيرا اگر واجب الوجود بود به صفت ممكن الوجود
بودن متصف نمیشد و واضح است كه منظور ما از قضيه " زيد ممكن
الوجود است " ، وجود خارجی زيد است .
اكنون آيا اول زيد وجود پيدا میكند و بعد صفت " امكان " برای او
پيدا میشود ؟ اگر چنين باشد كه زيد قبل از اتصاف به " امكان "
وجود داشته باشد و " امكان " در مرتبه بعد برای او پيدا شده باشد
آيا زيد قبل از متصف شدن به صفت " امكان " واجب بود يا ممكن ؟ طبق
اين فرض - كه میگوئيم صفت " امكان " در مرتبه بعد برای زيد پيدا
شده است ، بايد زيد واجب الوجود باشد . زيرا امكان ندارد كه صفت
امكان عارض شیئی بشود كه وجود دارد . زيرا " امكان " ذاتا بر "
وجود " تقدم دارد و شیء در درجه اول ممكن میشود و سپس موجود
میگردد . پس بر خلاف " زيد قائم " - كه وجود زيد بر قيام مقدم است
- در مثال " زيد ممكن الوجود است " ، تقدم وجود زيد بر امكان قابل
تصور نيست . بنابراين " امكان " در خارج نمیتواند عارض بر زيد
بشود . اما اتصاف زيد به امكان در خارج است . اكنون اين چه معمائی
است كه از يك طرف میبينيم آنكه متصف به صفت امكان میگردد زيد است
آن هم در خارج ، اما از طرف ديگر صفت " امكان " نمیتواند در خارج
ملحق به زيد شود . چگونه چيزی كه در خارج وجود ندارد صفت اشياء در
خارج قرار میگيرد ؟ پاسخ آن است كه اگر صفتی در خارج ، وجودی
عليحده و جدا از موصوف خود نداشته باشد بلكه در خارج موجود باشد به
عين وجود موصوف خود ، در اين صورت میتوان گفت كه آن موصوف در
خارج متصف به آن صفت میگردد اما معروض آن واقع نمیشود . علت اين
امر هم يا از جهت اعتباری بودن آن صفت است و يا از باب اين است كه
صفت و موصوف در خارج مفهوما كثرت دارند ولی ذاتا يكی هستند ، لذا
صفت وجودی مستقل و جدا از موصوف خود ندارد ، بلكه با به وجود آمدن
موصوف آن هم بوجود میآيد
مثلا در مثال " زيد ممكن الوجود است " صفت امكان ، يك امر اعتباری
و انتزاعی است نه يك امر حقيقی . زيرا اگر يك امر حقيقی بود و
وجودی عليحده از وجود زيد داشت يا عارض بر زيد میشد و يا معروض
آن . منظور از انتزاعی بودن اين است كه اين امر انتزاع شده با آن
امر منتزع عنه ، دو واقعيت ندارند ، بلكه دارای يك واقعيت هستند ،
منتهی ذهن ماست كه از آنها دو واقعيت و دو مفهوم جداگانه انتزاع
میكند . اين مفاهيم انتزاع شده از يك شیء گاهی به اين صورت است
كه يكی حقيقی و ديگری اعتباری است و گاهی به صورت يك كثرت مفهومی
است كه ذهن ما به اعتبارات مختلف ، صفات مختلفی را انتزاع میكند
. مثلا ما صفات متعددی مثل حيات ، علم ، قدرت ، . . . را برای
خداوند میشناسيم ، ولی همه اينها يك واقعيت است . حيات و علم و
قدرت برای ما صفتی است كه بر ذات ما عارض میشود اما علم حق تعالی
عين ذات او است ، قدرت حق تعالی عين ذات او است ، در اينجا عروضی
وجود ندارد ( 1 )
پس رمز اساسی در اينكه میگوئيم ظرف عروض ، " ذهن " و ظرف اتصاف "
خارج " است اين است كه در واقع عروضی نيست ، يعنی حقيقت امر اين
است كه اساسا چيزی به چيزی ملحق نشده است تا بگوئيم ظرف عروض چيست
و ظرف اتصافش كجاست ؟ خارج است يا ذهن ؟ پس وقتی كه میگوئيم ظرف
عروض " امكان " بر زيد ، " ذهن " است اما ظرف اتصاف زيد به امكان
، " خارج " است به اين معنی نيست كه همان گونه كه " كليت " در ذهن
عارض انسان شده " امكان " نيز در ذهن عارض زيد شده است زيرا " كليت
" خود يك صفت ذهنی است برای انسان اما " امكان " يك صفت ذهنی برای
زيد نيست . پس مقصود از " عروض " در اينجا صرفا حمل كردن دو مفهوم
مغاير است بر يكديگر و لا غير . پس در مثال " زيد ، ممكن الوجود
است " در حقيقت محمول - يعنی " امكان " - بر موضوع - يعنی " زيد "
- عارض نشده است .
پاورقی : 1 - علم و آگاهی ما به ذات خود كه
همان خودآگاهی ماست نيز همينطور است . يعنی خود آگاهی ما عين ذات
ما است ، نه اينكه ما ذاتی هستيم كه خودآگاهی بر آن عارض شده است
درست است كه محمول مثل همه قضايای حمليه بر موضوع حمل شده است ،
اما محمول در اينجا وجودی عليحده و جدا از موضوع خود ندارد پس و
چون محمول نه در ذهن و نه در خارج وجودی عليحده و جدا از موضوع
خود ندارد عارض بر موضوع نشده است ( 1 ) . پس اين كه حكماء در
اينجا حمل محمول بر موضوع را عروض ناميدهاند نوعی مسامحه در
تعبير به كار بردهاند و بهتر بود كه به اين صورت تعبير میكردند
: محمول يا عارض بر موضوع است و يا عارض بر موضوع نيست ( از باب
اين كه وجودی جدا از موضوع خود ندارد ) . اگر عارض بر موضوع باشد
يا ظرف عروض و ظرف اتصاف هر دو " خارج " است و يا ظرف عروض و ظرف
اتصاف هر دو " ذهن " است . اگر ظرف عروض و ظرف اتصاف هر دو " خارج
" باشد محمول از معقولات اوليه است و اگر ظرف عروض و ظرف اتصاف هر
دو " ذهن " باشد محمول از معقولات ثانيه منطقی است . اما اگر محمول
از باب اينكه نه در خارج و نه در ذهن وجودی جدا از موضوع خود ندارد
عارض بر موضوع نباشد در اين صورت محمول از معقولات ثانيه فلسفی به
شمار میرود
پاورقی : 1 - حتی در آنجائی هم كه ظرف عروض و ظرف اتصاف
، هر دو " خارج " است - مانند " زيد قائم " - عروض به معنی عارض
شدن چيزی بر چيزی وجود ندارد و ما فقط حكم كردهايم به اتحاد قيام
و زيد
ثالثا : اين كه در قسم سوم - يعنی معقولات ثانيه فلسفی - گفته
میشود كه ظرف عروض ، " ذهن " و ظرف اتصاف " خارج " است درست نيست
، زيرا آن چيزی كه موضوع در " خارج " به آن متصف است مصداق محمول
است و آن چيزی كه در ذهن به موضوع ملحق میشود مفهوم محمول است (
دقت شود
) . به علاوه كلمه " عروض " در اينجا به دو معنی مختلف به كار رفته
است ، آنجا كه گفته میشود ظرف عروض و ظرف اتصاف هر دو خارج است ،
از " عروض " ، حلول وجودی قصد شده است ( عروض به اصطلاح باب مقولات
) و آنجا كه گفته میشود ظرف عروض ، ذهن و ظرف اتصاف ، خارج است ،
از " عروض " معنای حمل شیء خارج از ذات قصد شده است
رابعا : اينكه در قسم دوم - يعنی معقولات ثانيه منطقی - گفته
میشود كه ظرف عروض و ظرف اتصاف هر دو " ذهن " است خالی از اشكال
نيست
زيرا در قسم اول - يعنی معقولات اوليه - كه گفته میشود ظرف عروض و
ظرف اتصاف هر دو خارج است ، منظور اين است كه موضوع در خارج متصف
به محمول میشود و محمول هم در خارج عارض بر موضوع و ضميمه آن
میگردد به طوری كه وجود موضوع و وجود محمول در عين اين كه با
يكديگر متحدند ولی از يك جنبه ديگر از هم متمايزند و آنچه بالذات
ما بازاء محمول است مرتبه خاصی از وجود است كه بر اصل وجود موضوع
علاوه شده است . حال اگر منظور از عروض و اتصاف در قسم دوم - يعنی
معقولات ثانيه منطقی - كه گفته میشود ظرف عروض و ظرف اتصاف آنها
هر دو " ذهن " است همين معنی باشد لازمه آن اينست كه محمول در ذهن
ضميمه موضوع شده باشد نظير ضميمه شدن هر حالی به محلخود ، و حال
آنكه هر چند مانعی ندارد كه يك حقيقت نفسانی دارای عرض نفسانی
باشد ولی يك مفهوم ذهنی از آن جهت كه ذهنی و قياسی است ضميمه شدن
يك وجود غير ذهنی به آن معنی ندارد و البته واضح است كه هيچ يك از
اين عوارض وجود ذهنی يك شیء خارجی نيستند .
به علاوه ما میدانيم مواردی كه به عنوان مثال برای قسم دوم آورده
میشود مانند كليت و نوعيت برای انسان ، يك حقيقت نفسانی نيست كه
ضميمه وجود انسان در ذهن شده باشد بلكه كليت انسان به معنی اطلاق و
رهائی و عدم تقيد مفهوم انسان به هر چيز ديگر است و اينكه احيانا
اين اطلاق و كليت را تعبير به ارسال مینمايند و آن را به عنوان يك
معنی وجودی در نظر میگيرند و به اصطلاح بين لا بشرط قسمی و لا
بشرط مقسمی به اين طريق فرق میگذارند ( همچنانكه در محل خود اثبات
كردهايم ) درست نيست . در حقيقت میتوان گفت كه معقولات ثانيه
منطقی شبيهتر است به معقولات ثانيه خاص فلسفی تا معقولات اوليه ،
يعنی اتصاف يك موضوع در ذهن به معقولات ثانيه منطقی شباهتش به
اتصاف يك موضوع به معقولات ثانيه خاص فلسفی - مانند " امكان " و "
شيئيت " - بيشتر است تا شباهت آن به اتصاف يك موضوع به معقولات
اوليه
اكنون با توجه به اين ايرادات ، توجيه نسبتا صحيحی برای اين نظريه
و اين گونه تعريف و تقسيم معقولات وجود دارد و آن اينكه بگوئيم
مقصود از " عروض " ، " وجود محمولی " و " وجود نفسی " و مقصود از "
اتصاف " " وجود رابط " است . يعنی آنجا كه گفته میشود ظرف عروض و
ظرف اتصاف هر دو " خارج " است ، و مقصود اينست كه ظرف " وجود نفسی
" و ظرف " وجود رابط " هر دو " خارج " است ، آنجا كه گفته میشود
ظرف عروض و ظرف اتصاف هر دو ذهن است ، مقصود اينستكه ظرف " وجود
نفسی " و ظرف " وجود رابط " هر دو " ذهن " است ، آنجا كه گفته
میشود ظرف عروض ، " ذهن " و ظرف اتصاف ، " خارج " است مقصود اينست
كه ظرف " وجود نفسی " ذهنی و ظرف " وجود رابط " خارج است ( 1 )
اين يك توجيه نسبتا صحيحی بود برای اين مطلب ، اما واضح است كه
اين توجيه هم خالی از اشكال نيست . زيرا بنابراين توجيه اولا
معلوم نيست كه به چه مناسبتی وجود رابط به نام " اتصاف " و وجود
نفسی و محمولی به نام " عروض " ناميده شده است . ثانيا با قبول
اين توجيه باز هم اشكال اين نظريه و اينگونه تعريف و تقسيم
معقولات بر طرف نمیشود . زيرا هر چند بعضی از امور ( مثل ذات واجب
) در ذهن وجود نفسی ندارد و وجود نفسیاش منحصر به خارج است ولی
ساير امور ( مانند همان مثالهائی كه خود قوم برای قسم اول ذكر
میكنند ) هم در خارج وجود نفسی دارند و هم در ذهن و باصطلاح ظرف
عروضشان هم ذهن است و هم خارج . پس در حقيقت ، تقسيم ، رباعی
میشود ، زيرا قسم چهارمی به آن افزوده میشود و آن اينكه ظرف
عروض هم ذهن است و هم خارج
ثالثا در مثالهائی كه برای قسم سوم آورده میشود ، مفاهيمی مثل
ابوت و بنوت و امثال اينها نيز ذكر میگردد و اين معانی اضافی از
قبيل معقولات ثانيه فلسفی خوانده میشود ( 2 ) ، و حال آنكه مطابق
تعريفی كه ما از معقولات ثانيه فلسفی كرديم اين معانی از معقولات
اوليه هستند و فرضا ما توجيه اخير را بپذيريم و مقصود از اتصاف را
وجود رابط و مقصود از عروض را وجود نفسی بدانيم باز هم بايد ابوت
و بنوت را از معقولات اوليه بدانيم نه از معقولات ثانيه ، زيرا هر
يك از آنها ماهيات مستقلی هستند كه میتوانند موجود يا معدوم باشند
و چنانكه میدانيم به اتفاق قوم مقوله اضافه يكی از مقولات نه گانه
عرضيه است
پاورقی : 1 - در كتب مفصل فلسفی نيز آنجا كه از نحوه
وجود معقولات ثانيه فلسفی بحث میشود برخی فلاسفه ( مانند
صدرالمتألهين ) معتقدند كه اين معانی در خارج وجود رابط دارند ، و
ليكن وجود نفسی ندارند
2 - رجوع شود به : " اسفار " ، مقوله مضاف ، جلد 2 صفحه 64
پس از ذكر ايرادات وارد بر نظريه حكماء اكنون دو مطلب ديگر بايد
گفته شود : يكی بيان مناط معقولات ثانيه منطقی و بيان فرق آنها با
معقولات اوليه و معقولات ثانيه فلسفی و ديگر بيان رابطه هر يك از
معقولات اوليه و معقولات ثانيه منطقی و معقولات ثانيه فلسفی با
قضايای خارجيه و قضايای ذهنيه و قضايای حقيقيه
اما در مورد مطلب اول بايد گفت تعريف معقول اولی همان است كه قبلا
بيان شد ، خواه آنكه مصداق آن حقيقت خارجی باشد مثل انسان و حيوان
و شجر و يا حقيقت نفسانی باشد مثل لذت و درد و محبت و كراهت . و
اما معقول ثانی فلسفی آن است كه صفت و حكم موجود خارجی باشد بما
هو خارجی ، و خودش موجود خاصی از موجودات نباشد مثل وجود و عدم و
وجوب و امكان و امتناع و غيره . و اما معقول ثانی منطقی آن است كه
مثل معقول ثانی فلسفی صورت موجود خاصی از موجودات خارجی يا نفسانی
اين جهان نيست بلكه صفت خاصی است از صفات موجودات ، لكن صفت وجود
ذهنی بما هو ذهنی ( با صفات موجودات نفسانی اشتباه نشود ) . پس
معقولات ثانيه منطقی با معقولات ثانيه فلسفی در اين جهت مشتركند كه
صور و ماهيات موجودات خاصی نيستند و ذهن آنها را به عنوان حالت
ماهيات درك میكند و فرقشان اينست كه معقولات ثانيه فلسفی حالت
ماهياتند بماهی خارجيه و اينها حالت ماهياتند بماهی ذهنيه .
و از اينجا میتوان حدس زد كه معقولات ثانيه فلسفی را بايد اختصاص
دهيم به غير معقولات ثانيه منطقی ، يعنی ما طبق مشرب خودمان
نمیتوانيم برای معقولات ثانيه فلسفی تعريف جامعی بكنيم كه شامل
معقولات ثانيه منطقی هم بشود - همچنانكه قوم طبق مشرب خودشان
كردهاند - مگر اينكه تعريف را به شكل سلبی در آورده و بگوئيم
آنچه معقول اولی نيست معقول ثانی فلسفی است ، و فيه ما لا يخفی
بعد از آنكه ما میبينيم ما سوای معقولات اوليه دو دسته متمايز را
تشكيل میدهند و يك دسته ، حالات موجودات خارجيه بماهی خارجيه است
و يك دسته ديگر حالات موجودات ذهنيه بما هی ذهنيه است چارهای
نداريم از اينكه هر دستهای را جداگانه تعريف كرده و برای هر دسته
اصطلاح خاصی داشته باشيم و بهترين اصطلاحات همان اصطلاح منطقی و
فلسفی است كما لا يخفی
و ظاهر اينست كه قدما هم كه احيانا به معانی منطقی و گاهی به
معانی فلسفی ، " معقول ثانی " اطلاق كردهاند دو اصطلاح متباين كه
در قبال هر يك از آنها معقول اولی يك معنای خاص پيدا كند
نداشتهاند ، بلكه آنان هر چند تفصيلا بيان نكردهاند اما شباهت و
وجه اشتراكی بين اين دو دسته درك میكردهاند و آن اينكه هيچيك از
اين دو دسته معقولات ، از سنخ ماهيات و صور اوليه نيستند بلكه
احكام صور اوليهاند هر چند خودشان با هم تفاوت دارند . و معلوم
هم نيست كه قدمای فلاسفه معقول ثانی را به يك معنای اعم از
معقولات ثانيه منطقی اطلاق كردهاند ( 1 )
اما در مورد مطلب دوم ، حاجی بيش از اين نمیفرمايد كه قضايائی كه
از معقولات ثانيه منطقی تشكيل میشود ، قضايای " ذهنيه " است و
قضايائی كه از معقولات ثانيه فلسفی تشكيل میشود قضايای " حقيقيه
" است .
پاورقی : 1 - در اينجا بايد به اين نكته
اشاره شود كه ما در تعبيرات خود میگفتيم كه معقول ثانی آن است كه
از خود وجود خاص و تعين خاصی ندارد ولی نمیگفتيم كه اصلا وجود
ندارد : و اين البته روی نظريه اصالت وجودی ما است كه مثلا
میگوئيم >
اما قضايای حقيقيه را به معقولات ثانيه فلسفی منحصر نمیكند و
قضايای ذهنيه را نيز به معقولات ثانيه منطقی منحصر نمیكند و نيز
از معقولات اوليه و رابطه آنها با قسم خاصی است از اقسام سه گانه
قضايا نام نمیبرد . ولی حقيقت اين است كه معقولات ثانيه منطقی
منحصر است به قضايای ذهنيه و قضايای ذهنيه نيز منحصر است به
معقولات ثانيه منطقی ، اما هر يك از قضايای خارجيه و حقيقيه ممكن
است از معقولات اوليه باشد و ممكن است از معقولات ثانيه فلسفی
تشكيل شود
پىنوشتها:
1. وز بروز بالا عربيسم بود كه با صهيونيسم میجنگيد
2. سوره كهف ، آيه . 20 سوره حج ، آيه . 87
3. سوره تكوير ، آيه . 27
4. سوره سبا ، آيه . 28
5. سوره انبياء ، آيه . 105
6. سوره اعراف ، آيه . 157
7. سوره انعام ، آيه . 89
8. آنها قوم اين هستند
9. سوره محمد ( ص ) ، آيه آخر
10. رجوع شود به مجمع البيان
11. سوره حجرات ، آيه . 13
12. در مقابل نژاد پرستی اعراب پس از
13. تحف العقول ص 34 و سيره ابن هشامج 2 ص . 414
14. سنن ابی داودج 2 ص . 624
15. سفينة البحار مادش " سلم "
16. سنن ابی داودج 2 ص . 625