شرح منظومه جلد اول

متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

- ۵ -


" شيئيت " و " امكان " از معقولات ثانيه فلسفی است

فمثل شيئيه او امكان
معقول ثان جا بمعنی ثان
حاجی در اينجا اشاره می‏كند به ايرادی كه بر خواجه وارد شده است . چون‏ خواجه نصير الدين طوسی هنگامی كه به مفهوم شيئيت و امكان رسيده است آن‏ دو را از معقولات ثانيه شمرده است ، و برخی از حكما كه از دو اصطلاح‏ معقولات ثانيه ( منطقی و فلسفی ) آگاهی نداشته و تنها با اصطلاح منطقی‏ معقولات ثانيه آشنائی داشته‏اند بر محقق طوسی ايرادی وارد كرده و گفته‏اند شيئيت و امكان ، معقول ثانی نيستند ، زيرا اگر معقول ثانی بودند بايد جزو مسائل‏ منطقی قرار می‏گرفتند
 

پاورقی : > " وجود " و " وجوب " و " وحدت " ، وجود خاص و تعين خاص در مقابل ساير موجودات ندارد ، ولی البته يك فيلسوف اصالت ماهوی می‏تواند بگويد كه معقول ثانی آن است كه صرفا از " احكام " موجودات ( ماهيات‏ ) است و خودش به هيچ وجه واقعيت و ما بازائی ندارد

سپس حاجی در مقابل ايراد آنها پاسخ داده و می‏گويد معقول ثانی دو اصطلاح‏ دارد : معقول ثانی به اصطلاح منطقيين و معقول ثانی به اصطلاح فلاسفه و مقصود محقق طوسی از اينكه گفته است شيئيت و امكان از معقولات ثانيه است‏ معقولات ثانيه فلسفی است نه معقولات ثانيه منطقی . پس سخن آنها در اين مورد كه تشخيص داده‏اند كه شيئيت و امكان از معقولات ثانيه منطقی نيستند درست است اما از طرف ديگر بايد بدانند كه‏ اين قبيل مفاهيم جزو معقولات اوليه هم نيستند . مثلا " شيئيت " را در نظر می‏گيريم . اگر شما به كتابی كه روی ميز است اشاره كرده و بگوئيد " اين ، چيزی است " ، مفهومی به نام " شيئيت " يا " چيزی بودن " را بر كتاب حمل كرده‏ايد . اگر شيئيت معقول اولی باشد بايد عروض شيئيت بر كتاب و اتصاف كتاب به شيئيت هر دو در خارج باشد ( همانطور كه در " زيد قائم " كه قيام را بر زيد حمل می‏كنيم چنين است ) . و چون عروض‏ بايد در خارج باشد پس لازم می‏آيد كه در خارج دو " وجود " باشد ، يكی‏ وجود كتاب و يكی وجود شيئيت . اكنون اگر چنين است می‏گوئيم آيا خود كتاب قبل از اتصاف به " شيئيت " ، شی‏ء هست يا نه ؟ و اگر بگوئيم‏ شی‏ء نيست لازم می‏آيد كه شيئيت از امور عامه نباشد و حال آنكه هيچ موجودی‏ را نمی‏توان يافت كه شی‏ء نباشد ، و محال است كه كتاب " لا شی‏ء " باشد . و اگر بگوئيم شی‏ء هست اما شيئيت بر آن عارض شده است باز نقل كلام‏ می‏كنيم كه آيا قبل از اينكه اين شيئيت بر آن عارض شود شی‏ء بوده است يا نه ، اگر بگوئيم بلی ، دارای شيئيت بوده است به اين معنی كه شيئيت بر او عارض شده است باز هم نقل كلام به اين شيئيت سوم می‏كنيم و همين طور الی غير النهايه .

پس اين فرض هم به تسلسل می‏انجامد و لازم می‏آيد كه يك شی‏ء بی‏ نهايت شيئيت داشته باشد و آخر هم به جائی نرسد . نظير همين بيان را در مورد " امكان " می‏توان گفت . پس مفاهيمی از قبيل " شيئيت " و " امكان " نه از معقولات ثانيه منطقی هستند و نه از معقولات اوليه ، لذا در دسته ديگری از معقولات قرار دارند كه ما آنها را معقولات ثانيه فلسفی‏ ناميديم

غرر 9 انقسام وجود به مطلق و مقيد

ان الوجود مع مفهوم العدم
كلا من اطلاق و تقييد قسم
وجود و مفهوم عدم هر يك از اطلاق و تقييد را قسمت می‏كند . به عبارت‏ ديگر : اطلاق ، يا اطلاق وجود است و يا اطلاق عدم . و تقييد نيز يا تقييد وجود است يا تقييد عدم
شرح : مقصود از اين بيت ، اين است كه هر يك از وجود و عدم منقسم‏ می‏شوند به دو قسم مطلق و مقيد . پس دو تقسيم است و مجموعا چهار قسم‏ حاصل می‏شود : وجود مطلق و وجود مقيد
عدم مطلق و عدم مقيد
در تعريف وجود مطلق گفته شده است : " وجود مطلق ، وجودی است كه در قضايای بسيطه ، محمول واقع می‏شود . " و در تعريف وجود مقيد گفته شده‏ است : " وجود مقيد ، وجودی است كه در قضايای مركبه ، محمول واقع می‏شود . " و در تعريف عدم مطلق گفته شده است كه : " عدم مطلق ، عبارت است از رفع‏ وجود مطلق " و در تعريف عدم مقيد گفته شده است كه : " عدم مقيد ، عبارت است از رفع وجود مقيد "
برای توضيح بيشتر مطلب ذكر چند مقدمه لازم است :

مقدمه اول

منطقيين ، قضايای حمليه را از يك نظر تقسيم كرده‏اند به دو قسم قضايای‏ بسيطه و مركبه
قضيه بسيطه ، قضيه‏ای است كه موضوعش يكی از مفاهيم و ماهيات و محمولش " وجود " است مانند اينكه می‏گوئيم : " انسان موجود است " و " عدد موجود است " و امثال اينها ( 1 ) . در اين گونه قضايا ما صرفا در مقام بيان هستی و نيستی اشياء هستيم و خواسته ما اين است كه بفهميم‏ يا بفهمانيم كه فلان شی‏ء موجود است يا معدوم است . قضيه مركبه ، قضيه‏ای است كه يك معنی و مفهومی را مفروض الوجود گرفته‏ و آن را موضوع قرار می‏دهيم و سپس حكم می‏كنيم به ثبوت صفتی از برای او و يا حكم می‏كنيم به نفی صفتی از او مانند اينكه می‏گوئيم : " انسان كاتب‏ است " ( 2 ) كه در اين قضيه ، انسان را مفروض الوجود گرفته و درباره‏ صفتی از صفات او بحث می‏كنيم و سپس حكم می‏كنيم كه اين حقيقت موجود كه‏ نامش انسان است صفت نويسندگی برای او وجود دارد و يا از او منتفی است‏
 

پاورقی : 1 - و مانند اينكه می‏گوئيم : " عنقا ، موجود نيست "
2 - و مانند اينكه می‏گوئيم : " حجر ، كاتب نيست "

بديهی است كه اين دو قسم قضيه با يكديگر متفاوتند و ما خود می‏دانيم كه‏ گاهی در مقام ادراك و يا بيان هستی و نيستی اشياء هستيم و گاهی نظر به‏ هستی آنها نداريم ، بلكه هستی آنها را مفروض و محقق گرفته و در مقام‏ بيان صفتی از صفات آنها هستيم . معمولا در علوم ( 1 ) يك حقيقتی را مفروض الوجود می‏گيرند و از احكام و حالات آن بحث می‏كنند . مثلا در علم‏ هندسه از هستی و نيستی " كم متصل " بحث نمی‏شود بلكه هستی آن فرض شده‏ و از حالات و احكام آن سخن گفته می‏شود . همچنين است علم حساب نسبت به‏ " عدد " و علم طب نسبت به " بدن انسان " و حيوان شناسی نسبت به " حيوانات " و همچنين ساير علوم نسبت به موضوعاتشان . و معمولا فلسفه‏ است كه مستقيما از هستی و نيستی اشياء بحث می‏كند
به هر حال اين دو سنخ قضيه وجود دارد و به عقيده منطقيين فرق اين دو قسم قضيه از لحاظ بساطت و تركب است به تفصيلی كه در منطق گفته شده‏ است . قضايای بسيطه گاهی به نام " هليات ( 2 ) بسيطه " و يا به نام‏ " مفاد كان تامه " ( در قضايای موجبه ) و " مفاد ليس تامه " ( در قضايای سالبه ) نيز خوانده می‏شود ( 3 )

مقدمه دوم :

چنانكه می‏دانيم در منطق ، قضايا را از يك نظر ديگر تقسيم كرده‏اند به‏ دو قسم موجبه و سالبه . اما در اينكه مفاد قضايای سالبه چيست بين قدماء از فلاسفه -

پاورقی : 1 - در اينجا اصطلاح " علوم " در مقابل " فلسفه " بكار رفته است
2 - هليه ، مصدر انتزاعی است كه از " هل " استفهامی مشتق شده است
3 - به همين ترتيب قضايای مركبه گاهی به نام " هليات مركبه " و " مفاد كان ناقصه " ( در قضايای موجبه ) و " مفاد ليس ناقصه " ( در قضايای سالبه ) خوانده می‏شود

مانند ابن سينا - و طبقه متأخر از اينها تا حدود قرن يازدهم هجری اختلاف‏ نظری است كه در كتب مبسوطه بيان شده است . آنچه كه مطابق تحقيق است و قدماء فلاسفه اسلامی و همچنين طبقاتی از فلاسفه اسلامی كه نزديك به زمان ما هستند ، آن را انتخاب كرده‏اند اين است كه قضيه سالبه ، جز رفع نسبت‏ ايجابی مفاد ديگری ندارد . پس قضيه سالبه بسيطه مفادش جز رفع مفاد قضيه‏ موجبه بسيطه چيز ديگری نيست . ( به معنای خاصی كه در محل خود بايد گفته‏ شود ) و مفاد قضيه سالبه مركبه هم جز رفع نسبت قضيه موجبه مركبه چيز ديگری نيست

مقدمه سوم :

هنگامی كه به مفاد قضايای بسيطه تو چه می‏كنيم می‏بينيم كه محمول ، وجود مطلق است مانند اينكه می‏گوئيم : " انسان هست " ، و هنگامی كه به مفاد قضايای مركبه توجه می‏كنيم می‏بينيم مثل اين است كه محمول ، وجود مقيد است مانند اينكه می‏گوئيم : انسان كاتب است " ، كانه گفته‏ايم : " انسان ، هست كاتب " پس فرق است بين اينكه بگوئيم : " انسان هست " و يا اينكه بگوئيم : " انسان ، هست كاتب " ، در هر دو مورد " هستی‏ " را محمول قرار داده‏ايم ، لكن در يك مورد هستی مطلق را محمول قرار داده‏ايم و در مورد ديگر ، هستی مقيد را ، گر چه از نظر ديگر می‏توان گفت‏ كه در قسم دوم ، اساسا محمول ، " وجود " نيست بلكه محمول همان " كاتب " است و وجود فقط " رابط " قرار گرفته است . و به هر حال جای‏ اين بحث در اينجا نيست
پس از ذكر اين مقدمات ، معنی آنچه در تعريف وجود مطلق و وجود مقيد و عدم مطلق و عدم مقيد گفته شد روشن می‏گردد . و ضمنا واضح است كه اين‏تقسيم درباره عدم خالی از مسامحه نيست .

زيرا در مواقع و نفس الامر ، عدم منقسم نمی‏شود به دو قسم : مطلق و مقيد ، يعنی واقعا عدم مطلق و عدم‏ مقيد نداريم . بلكه آنچه داريم عدم وجود مطلق و عدم وجود مقيد است و البته واضح است كه فرق است بين عدمی كه خود ، عدم مطلق است ( يا عدمی‏ كه خود ، عدم مقيد است ) با عدم چيزی كه آن چيز مطلق است ( يا عدم چيزی‏ كه آن چيز مقيد است ) . و ظاهر اين است كه اين تعبير از ناحيه كسانی‏ ناشی شده كه عقيده آنها در باب قضايای سالبه با آنچه كه ما در مقدمه دوم‏ انتخاب كرديم مغاير است
 

غرر 12 مساوات وجود و ثبوت و شيئيت

ما ليس موجودا يكون ليسا
قد ساوق الشی‏ء لدينا الايسا
و جعل المعتزلی الثبوت عم
من الوجود و من النفی العدم
فی النفی و الثبوت ينفی وسطا
و قولهم بالحال كان شططا
نفی ثبوت معهما مرادفه
و شبهات خصمنا مزيفه
( 1 )

پاورقی : 1 - ترجمه اشعار چنين است : - آنچه كه موجود نيست ، " نيست محض " است . در نزد ما ( حكمای‏ اسلامی ) " شی‏ء " و " موجود " ، مساوی است
- و معتزلی ثبوت را اعم از وجود ، و عدم را اعم از نفی ، به حساب‏ آورد
- ( معتزلی ) واسطه بين ثبوت و نفی را نفی می‏كند . و سخن متكلمين در مورد " حال " ناصواب است
- نفی و ثبوت با عدم و وجود مرادف است . و شبهات خصم ما مردود است‏
 

شرح : در اينجا قسمتی از احكام عدم و معدوم ذكر می‏شود : شك نيست كه عدم ، عينيت واقعی ندارد يعنی بدون شك در ظرفی از ظروف‏ و وعائی از اوعيه واقع ، از برای عدم ، يك مصداق واقعی يافت نمی‏شود و مطابق آنچه در مبحث اصالت وجود گذشت از برای هيچ چيزی غير از وجود مصداق واقعی يافت نمی‏شود و بنابراين عدم در دفتر واقع حسابی ندارد ولی‏ بدون شك ، " عدم " در ذهن ما مفهومی دارد كه مغاير با مفهوم " وجود " و نيز مغاير با مفاهيم " ماهيات " است و همانگونه كه مفهوم وجود زائد بر ماهيت است مفهوم عدم نيز چنين است و هر يك از دو مفهوم وجود و عدم بالضروره مغاير با يكديگرند و بالضروره ذهن احكامی صادر می‏كند كه‏ " عدم " يا " معدوم " ، موضوع و يا محمول آن قضايا قرار می‏گيرد . و نمی‏توان گفت كه قضايائی كه در تركيب آن قضايا ، " عدم " و " معدوم‏ " دخالت دارد كمتر است از قضايائی كه در تركيب آنها " وجود " و " موجود " دخالت دارد . پس تصورات و انديشه‏های ذهنی ما همانطور كه‏ آميخته با يك سلسله ماهيات است آميخته به " عدم " و " معدوم " نيز هست . پس " عدم " و " معدوم " - همانند ماهيات - هر چند در دفتر واقع و نفس الامر حسابی ندارد ولی در دفتر انديشه سازی ذهن حساب مهمی‏ دارد و ما در پاورقی‏های " اصول فلسفه و روش رئاليسم " گفته‏ايم كه : تا هنگامی كه ذهن و طرز انديشه سازی ذهن را كاملا نشناخته‏ايم نمی‏توانيم فلسفه‏ ، به معنای واقعی داشته باشيم
به عبارت ديگر عدم و معدوم در مرحله عين و واقع نقشی ندارد ، ولی از اركان ضروری شناخت و معرفت است ، همانطور كه بدون تصور وجود و عدم و كليت و جزئيت و ساير معقولات ثانيه فلسفی و منطقی شناخت ناميسر است‏ بدون تصور عدم و معدوم هم شناخت ناميسر است
 

اكنون كه به اهميت " عدم " و " معدوم " در طرز انديشه سازی ذهن و نقش آن در شناخت بشر اشاره شد به مسائل مربوط به عدم و معدوم می‏پردازيم‏ ) :

مسأله اول :

يكی از مسائل مربوط به عدم و معدوم اين است كه عدم منقسم نمی‏شود به‏ ثابت و منفی و به عبارت ديگر هر چيزی كه معدوم است خواه ممكن باشد و خواه ممتنع ، " نيست محض " و منفی است و همانطور كه وجود درباره او صادق نيست ثبوت هم درباره او صادق نيست . و به عبارت ديگر زيادت و مغايرت ماهيت با وجود فقط در ذهن است و بس و در خارج بين وجود و ماهيت ، مساوقت و عينيت است و ماهيت از وجود انفكاكی ندارد . پس‏ قول به اينكه ماهيت منفك از وجود ، عينيت و ثبوت و تقرری دارد و احكامی بر آن مترتب است ( 1 ) درست نيست
ولی برخی از متكلمين معتزلی به سبب دچار شدن به بعضی از اشكالاتی كه‏ آنها را در بن بست قرار داده است قائل شده‏اند به اينكه بين وجود و ثبوت و نيز بين عدم و منفی فرق است و لذا معتقد شده‏اند به اينكه‏ معدومات بر دو قسم است : معدوماتی كه يك نوع تقرر و ثبوتی در عين‏ معدوميت دارند و معدوماتی كه هيچگونه ثبوت و تقرری ندارند . به عقيده‏ آنان ممكنات معدومه از قسم اول و ممتنعات از قسم دومند
متكلمين می‏گويند وقتی كه ما می‏گوئيم " چيزی موجود نيست " دو صورت‏ پيدا می‏كند :

پاورقی : 1 - اين نظريه متكلمين ( كه می‏گويند ماهيت منفك از وجود ، ثبوت و تقرری دارد ) در قطب مخالف آن نظريه ديگر منسوب به آنها است كه‏ می‏گويند ماهيت و وجود حتی در ذهن نيز عينيت و وحدت دارند

1 - چيزی هست و موجود نيست
2 - چيزی نيست كه موجود نيست
و لذا معتقدند كه فرق است بين اينكه بگوئيم " زيد موجود است " و يا " زيد ثابت است " و نيز فرق است بين اينكه بگوئيم " زيد معدوم است‏ " و يا " زيد منفی است " . " ثبوت " مترادف " وجود " نيست ، بلكه ثبوت اعم از وجود ، و ثابت اعم از موجود است . يعنی اشيائی كه‏ ثابتند يا موجودند يا معدوم . مثلا زيدی كه الان در كوچه و خيابان راه‏ می‏رود هم موجود است و هم ثابت ، و نه منفی است و نه معدوم . اما شريك‏ الباری كه يك امر محال است هم منفی است و هم معدوم ، زيرا نه ثابت‏ است و نه موجود . اما انسان دو سر كه امری است ممكن و غير محال ، معدوم‏ است ولی منفی نيست . بنابراين به عقيده متكلمين : 1 - هر ماهيتی كه ممتنع است نه ثابت است و نه موجود ، بلكه هم منفی‏ است و هم معدوم
2 - هر ماهيتی كه ممكن است و موجود است ثابت هم هست . پس اشياء موجود ، هم موجودند و هم ثابت و قهرا نه معدومند و نه منفی
3 - هر ماهيتی كه ممكن است ولی موجود نيست مسلما ثابت است . پس‏ چنين ماهياتی گر چه معدومند ولی منفی نيستند
پس بين وجود و ثبوت و نيز بين نفی و عدم ، عموم و خصوص مطلق است ( 1 ) اما بين ثبوت و عدم ، عموم و خصوص من وجه است ( 2 و 3 ) زيرا :

پاورقی : 1 - يعنی هر موجودی ثابت است اما هر ثابتی ، موجود نيست . و نيز هر منفی‏ای معدوم است ولی هر معدومی منفی نيست
2 - يعنی بعضی از معدومات ، ثابت و بعضی از ثابتات ، معدومند
3 - و بين وجود و منفی ، تباين است
 

1 - بعضی از ثابتها موجودند مانند : زيدی كه اكنون در خيابان می‏رود
2 - بعضی از ثابتها معدومند مانند : انسان دو سر
3 - بعضی از معدومها منفی هستند . مانند : شريك الباری
اما از نظر حكماء مسلم است كه وقتی چيزی موجود نيست قطعا چيزی نيست‏ كه موجود نيست نه اينكه چيزی هست ولی موجود نيست . و لذا وجود و ثبوت‏ ، مرادف يكديگرند و فرقی بين آنها نيست همچنانكه عدم و نفی نيز مرادف‏ يكديگرند و فرقی بين آنها نيست . از نظر حكماء تفكيك بين وجود و ثبوت‏ حرفی است پوچ و غير منطقی
زيرا اشيائی كه متكلمين آنها را منفی دانسته‏اند اصولا شی‏ء نيستند ، چيزی‏ كه موجود نيست ، اصلا لا شی‏ء مطلق است و اطلاق لفظ ثبوت بر آن غلط است
و لذا در مورد چيزی كه موجود نيست ديگر اين بحث مطرح نمی‏شود كه آيا ثابت است و موجود نيست و يا اينكه ثابت هم نيست
از يك نظر ديگر می‏توان گفت كه اين بحث ، يك بحث لفظی است و مربوط به لغت است كه مثلا در لغت ، آيا وجود و ثبوت و نيز عدم و نفی مرادف‏ يكديگرند و يا اينكه ثبوت ، اعم از وجود و عدم اعم از نفی است .

پاورقی : 1 - رجوع شود به محصل فخر رازی و غيره
 

البته‏ واضح است كه اگر بحثی صرفا جنبه لغوی داشته باشد مربوط به فلسفه نيست‏ بلكه مربوط به لغت است و بس . اما اين بحث ، صرفا جنبه لفظی ندارد و از آنچه در شروع اين بحث گفتيم و با گفته‏های متكلمين نيز وفق می‏دهد ( 1 ) ، معلوم می‏شود كه اين بحث مربوط است به مغايرت و انفكاك ماهيت از وجود در ظرف خارج پس جدا جنبه معنوی دارد و مقصود از آن اين است كه آيا ماهيات ممكنه در عين اينكه معدوم هستند به گونه‏ای هستند كه منشأ برخی آثار می‏باشند و مرتبه‏ای از مراتب نفس الامر را اشغال كرده‏اند يا نه ؟

2 - مسأله دوم :

يكی ديگر از مسائل مربوط به عدم و معدوم اين است كه آيا بين وجود و عدم واسطه‏ا ی هست يا نه ؟ در مسأله اول ، عقيده معتزله را بيان كرديم كه‏ گفته‏اند معدوم بر دو قسم است : 1 - معدوم ثابت : كه عبارت است كه از كليه معدومات ممكن ، كه گر چه‏ موجود نيستند ولی ثابت هستند
2 - معدوم غير ثابت : كه عبارت است از كليه معدومات ممتنع كه نه‏ موجودند و نه ثابت
و بنابراين قهرا وجود را در مقابل عدم و ثبوت را در مقابل نفی قرار داده و به مصداق " الثابت اما موجود و اما معدوم " گفته‏اند ثبوت اعم‏ از وجود است و نيز به مصداق " المعدوم اما منفی و اما ثابت " گفته‏اند عدم ، اعم از نفی است . در اين نظريه ، حد وسطی ميان وجود و عدم فرض‏ نمی‏شود و فقط معدوم را بر دو قسم می‏دانند : معدوم ثابت ، معدوم منفی . همچنانكه ميان نفی و ثبوت هم حد وسطی فرض‏ نمی‏شود و فقط می‏گويند ثابت بر دو قسم است ، ثابت موجود ، ثابت معدوم‏
اما برخی ديگر از معتزله نظريه ديگری دارند و ميان وجود و عدم حد وسطی‏ قائل هستند . اين دسته از متكلمين ، نظريه حكماء را كه گفته‏اند : " ما ليس بموجود فهو ليس مطلقا " ( 1 ) نفی كرده و می‏گويند برخی از اشياء هستند كه نه موجودند و نه معدوم ، بلكه واسطه بين موجود و معدومند .

البته واضح‏ است كه كسی قائل نيست كه مطلقا بين وجود و عدم واسطه هست يعنی هر چيزی‏ ممكن است كه نه موجود باشد و نه معدوم ، بلكه صرفا در بعضی از صفات‏ موجودات ( صفات انتزاعی ) به اين نتيجه رسيده‏اند كه اين صفات نه‏ موجودند و نه معدوم ، اين واسطه‏ها را اصطلاحا " حال " ناميده‏اند
نقد نظريه معتزله : هر دو نظريه معتزله ( كه در ضمن مسأله اول و مسأله‏ دوم بيان شد ) واضح البطلان است و لذا ارزشی ندارد كه كسی در مقام برهان‏ بر آيد زيرا كه معدوم از آن جهت كه معدوم است منشأ هيچ اثری نيست و هيچگونه كينونت و واقعيت و نفس الامريت ندارد و نيز محتاج به برهان‏ نيست كه اثبات شود كه يك چيز نمی‏تواند نه موجود باشد و نه معدوم زيرا در محل خود ثابت شده است كه امتناع ارتفاع نقيضين و همچنين امتناع‏ اجتماع نقيضين ، اول الاوائل وابده البديهيات است . تنها چيزی كه در اينجا سخن گفتن درباره آن ارزش دارد پاسخ به شبه‏هائی است كه اين دسته‏ از متكلمين را در بن بست قرار داده و ناگزيرشان ساخته است كه چنين‏ نظريه‏های واضح البطلانی را ارائه دهند . اما پيش از مطرح كردن اين شبهات‏ بحث ديگری را به عنوان مقدمه بيان می‏كنيم و آن اينكه چگونه می‏شود كه‏ برخی از علما و دانشمندان كه در فضل و دانش آنها هيچگونه شك و ترديدی‏ نيست گاهی به نظرياتی معتقد می‏گردند كه بطلان آن نظريات حتی برای‏ انسان‏ها ی عادی نيز واضح و آشكار است . پاسخ آن است كه چنين امری باعث تعجب و شگفتی نيست .

پاورقی : 1 - يعنی هر آنچه موجود نيست ، پس آن شی‏ء ، " نيست محض " است
به عبارت ديگر چيزی نيست كه موجود نيست ، و لذا بين وجود و عدم حد واسطی متصور نيست
 

زيرا علما و دانشمندان همچون‏ رهروانی هستند كه مسافت بسياری از راه پر پيچ و خم كوهستان را برای‏ رسيدن به قله كوه طی كرده‏اند و لذا لغزش آنان به همان اندازه بزرگ و خطرناك است و ای بسا به دره هولناكی سقوط كنند ( 1 ) .

پاورقی : 1 - برای مثال چندين نمونه از لغزشگاه‏هائی را كه بشر به آن دچار شده‏ است ذكر می‏كنيم : الف - در قرآن مجيد آمده است : " أفی الله شك فاطر السموات والارض‏ " يعنی آيا در ذات خدا كه فاطر آسمانها و زمين است شك داريد ؟ مراد اين است كه در اين موضوع ، جای هيچگونه شك و ريبی نيست . زيرا بشر با همان فطرت اصيل و عمومی خود اين مطلب را درك می‏كند و آن قدر اين موضوع واضح و آشكار است كه شك و ترديد در آن راه ندارد
اكنون اگر كسی بگويد پس چرا اينهمه مردم در اين موضوع و يا موضوعاتی‏ نظير آن شك می‏كنند و حتی برخی منكر اين حقيقت روشن شده‏اند در پاسخ‏ می‏گوئيم : شك و شبهه در اين گونه مسائل بخاطر برخورد به بن بست‏هائی‏ است كه نتوانسته‏اند از آن بن بست‏ها خارج شوند و نيز حاضر نشده‏اند كه به‏ نادانی و عدم آگاهی خود اعتراف كنند . بشر ، در مسأله خدا ، از باب‏ اينكه در بين مخلوقات به جستجو و كاوش پرداخته و مثلا در باب عناصر تحقيق كرده ، مركبات را تجزيه كرده و به اين مطلب رسيده كه بيش از چهار عنصر اصلی آب و هوا و خاك و آتش ، عنصر ديگری در عالم وجود ندارد و سپس با دقيق‏تر شدن تجربياتش پی برده است كه اين چهار عنصر هم عناصر بسيط نيستند و به مدد علم به عناصر ديگری دست يافته است و آنگاه خواسته‏ است خدا را نيز در بين همين مخلوقات و عناصر پيدا كند و لذا اين سئوال‏ را برای خود مطرح كرده است كه آيا موجودی اين چنين را می‏توان در عرض‏ اين اشياء پيدا كرد يا نه ؟ ( و واضح است كه طرح اين سئوال از اصل غلط است )
ب - مسأله ديگر ، مسأله زمان است . در مورد " زمان " چگونه بايد تحقيق كرد ؟ آيا تحقيق درباره " زمان " همانند تحقيق درباره علت يا علل سرطان است ؟ آيا بايد در آزمايشگاه‏ها به جستجوی آن پرداخت ؟ آيا زمان همچون جزئی از اجزاء عالم است و يا >

اما افراد عادی‏ كه به چنين سقوطی دچار نمی‏شوند و صحيح و سالم می‏مانند از آن جهت است كه اصلا مسافتی را طی‏ نكرده‏اند تا سقوط كنند بلكه در پای كوه توقف كرده‏اند
 

پاورقی : > اينكه چيزی است كه همه اشياء را در بر گرفته و در همه جا هست و بعدی از ابعاد همه اشياء است ؟ پاسخ آن است كه كسی كه زمان را همچون جزئی از اجزاء عالم می‏پندارد به‏ راه خطا رفته است . در واقع ، جستجو برای پيدا كردن زمان كاری عبث و بيهوده است و مسلما نتيجه اين كار عبث هم رسيدن به بن بست و لغزيدن به‏ پرتگاه است . اما اگر از اول ، مسأله به صورت صحيح طرح شود كه آيا اين‏ عالم كه دارای ابعاد سه گانه ( طول و عرض و عمق ) است آيا بعد ديگری به‏ نام " زمان " هم برای آن متصور است يا نه ، مسلما طرز تحقيق هم فرق‏ می‏كند و خيلی زود هم می‏توان به اين نتيجه رسيد كه : " زمان هم حقيقتی‏ است از حقايق عالم "
ج - مسأله ديگر ، موضوع " ماده اولی " ( ماده اصلی عالم ) است كه‏ آيا در هر يك از اشياء اين جهان ، ماده‏ای نهفته است كه هر وقتی به يك‏ صورتی در می‏آيد ؟ در اين مورد هم نمی‏توان در بين اشياء عالم چنين چيزی را جستجو كرد زيرا هر چه را از اشياء اين عالم بيابيم ، خود صورتی است از صورت‏های اين ماده و نه خود اين ماده
نسبت ماده به صورت‏هائی كه می‏پذيرد همانند نسبت يكی از حروف الفبا است نسبت به حركات گوناگونی - فتحه و كسره و ضمه و سكون - كه به خود می‏گيرد . مثلا اگر حرف " ب " را در نظر بگيريم هميشه يكی از اين‏ حركات را دارد و هر گاه كه تلفظ شود حتما با يكی از اين حركات همراه‏ است . اما حرف " ب " كداميك ا ز اين حركات است ؟ هيچكدام . حرف‏ " ب " ماده‏ای است كه با يكی از اين حركات توأم می‏شود . و اين ماده‏ هميشه يكی از اين چهار صورت را به خود می‏گيرد . حرف " ب " چيزی است‏ كه جدا از اين حركات وجود پيدا نمی‏كند اما به عنوان ماده‏ای كه همراه اين‏ حركات است وجودش را درك می‏كنيم . پس حرف " ب " را نمی‏توان پيدا كرد ولی وجودش را می‏توان درك كرد . زيرا فرق است بين پيدا كردن ، يعنی‏ شی‏ئی را در عرض اشياء ديگر قرار دادن ، و بين درك كردن ، كه وجود چيزی‏ را همراه اشياء ديگر می‏توان درك كرد . پس اگر كسی بخواهد حرف " ب " را به صورت امری جدا پيدا كند هرگز آن را پيدا نخواهد > اكنون به طرح شبهات معتزله و پاسخ آنها می‏پردازيم :

شبهه اول :

از جمله شبهاتی كه مرحوم حاجی سبزواری در شرح منظومه آورده اين است كه‏ معتزله می‏گويند : طبق قاعده كلی " المعدوم المطلق لا يخبر عنه " ، از معدوم مطلق نمی‏شود خبر داد ، يعنی معدوم مطلق نمی‏تواند موضوع حكمی قرار گيرد . اما شما در همين قضيه " المعدوم المطلق لا يخبر عنه " از آن خبر داده‏ايد ( 1 ) . اگر معدوم مطلق است چگونه از آن خبر داده‏ايد ؟ پس چيزی‏ هست كه از آن خبر داده‏ايد و به بيان ديگر از آن جهت از معدوم مطلق خبر داده‏ايد كه معدوم مطلق ، ثبوت دارد هر چند كه وجود ندارد . پس معدوم‏ مطلق به معنی " ليس بثابت " نيست ، بلكه به معنی " ليس بموجود " است
در جواب اين شبهه می‏گوئيم خود اين موضوع " معدوم مطلق " در ذهن‏ موجود است و به اعتبار همين وجود ذهنی است كه از آن خبر داده‏ايم .

پاورقی : > كرد ولی اگر در پی درك كردن آن به همراه اشياء ديگر ( يعنی فتحه و كسره و ضمه و سكون ) باشد مسلم است كه به نتيجه خواهد رسيد
در هر يك از مسائل فوق اگر مسأله به صورت صحيح طرح نشود انسان را از جاده مستقيم خارج خواهد كرد . لذا برخی از فلاسفه در اثر عدم طرح صحيح‏ مسأله ، وجود زمان را انكار كرده و گفته‏اند " زمان " يك امر ذهنی است‏ نه خارجی . و يا گفته‏اند خدا وجود ندارد . بلی زمانی و مكانی كه آنها طرح‏ كرده‏اند و نيز خدائی كه آنها ، آن گونه طرح كرده‏اند مسلما وجود ندارد
ولی اگر مسأله را درست طرح كرده بودند بطور قطع دچار اشتباه نمی‏شدند
لذا گفته‏اند : " خوب طرح كردن مسأله ، نيمی از پاسخ آن است "
1 - نظير همين شبهه است دو مثال زير : مثال اول : اگر كسی بگويد هر چه كه من بگويم دروغ است ، اكنون آيا خود اين خبر هم دروغ است يا راست است ؟ اگر بگوئيم خود اين خبر دروغ است‏ پس معلوم >

پس‏ معدوم مطلق ، معدوم مطلق است به حمل اولی ذاتی و معدوم مطلق ، معدوم‏ مطلق نيست به حمل شايع صناعی . معدوم مطلقی كه نمی‏شود از آن خبر داد معدوم مطلق به حمل اولی ذاتی است يعنی آن چيزی كه مصداق معدوم مطلق است‏ و نه مفهوم معدوم مطلق
 

2 - شبهه دوم :

گروهی ديگر از معتزله به حد وسطی بين وجود و عدم قائل شده و آن را " حال " ناميده‏اند . شبهه‏ای كه برای آنها مطرح شده اين است كه آيا " وجود " ، موجود است يا معدوم است ؟ و معتقد شده‏اند كه " وجود " نه‏ موجود است و نه معدوم . زيرا اگر " وجود " موجود باشد پس " وجود " دارای وجود است . و همينطور اين

پاورقی : > می‏شود او خبر راست هم می‏گويد و اگر بگوئيم اين خبر راست است باز معلوم می‏شود كه او خبر راست نيز می‏گويد و در هر دو صورت با اين سخنش‏ كه گفت : " هر چه من بگويم دروغ است " منافات دارد
مثال دوم : شخصی هنگام صبح می‏گويد خبری كه ظهر به شما خواهم داد دروغ‏ است و همان شخص موقع ظهر می‏گويد خبری كه صبح به شما دادم دروغ است
اكنون كداميك از اين دو خبر صحيح است ؟ اگر خبر ظهر راست باشد پس خبر صبح دروغ است . و اگر خبر صبح دروغ‏ باشد پس خبر ظهر هم دروغ است . و اگر خبر ظهر دروغ باشد پس بايد خبر صبح راست باشد . و در نتيجه خبر صبح و خبر ظهر هم راست است و هم دروغ‏ ، زيرا راست بودن خبر ظهر مستلزم دروغ بودن آن است و دروغ بودن آن نيز مستلزم راست بودن آن است . همچنين راست بودن خبر صبح مستلزم دروغ بودن‏ آن است و دروغ بودنش مستلزم راست بودن آن است . و حال آنكه واضح است‏ كه يك خبر نمی‏تواند هم راست باشد و هم دروغ

" وجود " دوم بايد وجود داشته باشد و به همين ترتيب الی غير النهايه‏ كه اين مسأله به تسلسل می‏انجامد ، يعنی برای اينكه يك شی‏ء وجود داشته‏ باشد بايد بی نهايت " وجود " وجود داشته باشد كه بطلان آن واضح است
از طرف ديگر نمی‏توان گفت " وجود " معدوم است . زيرا اگر " وجود " معدوم باشد بايد آن ذات و ماهيتی هم كه عارض وجود شده است ( 1 ) معدوم‏ باشد . پس " وجود " نه موجود است و نه معدوم ، بلكه حد وسط ميان‏ موجود و معدوم است
در پاسخ اين شبهه می‏گوئيم كه " وجود " موجود است و مستلزم تسلسل هم‏ نيست . زيرا وجود و موجود يك چيزند چنانكه در مبحث اصالت وجود گفته‏ شد .

3 - شبهه سوم :

شبهه ديگر اينكه می‏گويند " كلی " مانند و " انسان " نه موجود است‏ و نه معدوم . زيرا اگر موجود باشد بايد در خارج موجود باشد و اگر در خارج‏ موجود شد بايد متشخص به خصوصيتی باشد و اگر چنين شد ، فرد است و جزئی و ديگر " كلی " نخواهد بود
از طرف ديگر " كلی " معدوم هم نيست زيرا اگر معدوم باشد نبايد بر افراد خارجی صدق كند و حال آنكه بر افراد خارجی صدق می‏كند . پس بايد گفت : " كلی " نه موجود است و نه معدوم
حاجی در جواب اين شبهه می‏گويد : " كلی " موجود است . اما در پاسخ گفتار شما كه پس در صورت موجودبودن ، مشخص است ، می‏گوئيم : كلی طبيعی ، از شخصيت اباء ندارد .

پاورقی : 1 - به تعبير اصالت ماهيتی‏ها بايد گفت : " ذات و ماهيتی كه وجود بر آن عارض شده است "
 

زيرا كلی طبيعی خود همان طبيعتی است كه در عالم ذهن ، كليت بر آن عارض‏ می‏شود خصوصا اينكه كلی طبيعی ، لا بشرطی است كه مقسم است برای ماهيت‏ مطلقه و مخلوطه و مجرده . و يا می‏گوئيم " كلی " معدوم است و لازمه اين‏ سخن ، اين نيست كه موجود متقوم به معدوم است . زيرا " كلی " جزء خارجی شی‏ء موجود نيست
نكته : در پايان اين گفتار نكته‏ای را مورد توجه قرار می‏دهيم و آن اينكه‏ حاجی سبزواری ، عنوان اين فصل را در " شرح منظومه " چنين قرار داده‏ است : " فی أن المعدوم ليس بشی‏ء " ولی در " متن منظومه " كه به نظم‏ سروده است چنين بيان كرده است : " ما ليس موجودا يكون ليسا " و هر دو نظريه معتزله را در اين فصل نقل و رد نموده است . با اندك تدبری‏ واضح می‏شود كه تعبير دوم كه در نظم بكار برده است از تعبير اول رساتر است . زيرا تعبير دوم دلالت بر رد هر دو نظريه دارد بر خلاف تعبير اول‏ كه فقط بر بطلان نظريه اول معتزله دلالت دارد



پى‏نوشتها:

1. وز بروز بالا عربيسم بود كه با صهيونيسم می‏جنگيد
2. سوره كهف ، آيه . 20 سوره حج ، آيه . 87
3. سوره تكوير ، آيه . 27
4. سوره سبا ، آيه . 28
5. سوره انبياء ، آيه . 105
6. سوره اعراف ، آيه . 157
7. سوره انعام ، آيه . 89
8. آنها قوم اين هستند
9. سوره محمد ( ص ) ، آيه آخر
10. رجوع شود به مجمع البيان
11. سوره حجرات ، آيه . 13
12. در مقابل نژاد پرستی اعراب پس از
13. تحف العقول ص 34 و سيره ابن هشام‏ج 2 ص . 414
14. سنن ابی داودج 2 ص . 624
15. سفينة البحار مادش " سلم "
16. سنن ابی داودج 2 ص . 625