" شيئيت " و " امكان " از
معقولات ثانيه فلسفی است
فمثل شيئيه او امكان
|
معقول ثان جا بمعنی
ثان |
حاجی در اينجا اشاره میكند به ايرادی كه بر خواجه وارد شده است .
چون خواجه نصير الدين طوسی هنگامی كه به مفهوم شيئيت و امكان
رسيده است آن دو را از معقولات ثانيه شمرده است ، و برخی از حكما
كه از دو اصطلاح معقولات ثانيه ( منطقی و فلسفی ) آگاهی نداشته و
تنها با اصطلاح منطقی معقولات ثانيه آشنائی داشتهاند بر محقق
طوسی ايرادی وارد كرده و گفتهاند شيئيت و امكان ، معقول ثانی
نيستند ، زيرا اگر معقول ثانی بودند بايد جزو مسائل منطقی قرار
میگرفتند
پاورقی : > " وجود " و " وجوب " و " وحدت " ، وجود خاص
و تعين خاص در مقابل ساير موجودات ندارد ، ولی البته يك فيلسوف
اصالت ماهوی میتواند بگويد كه معقول ثانی آن است كه صرفا از "
احكام " موجودات ( ماهيات ) است و خودش به هيچ وجه واقعيت و ما
بازائی ندارد
سپس حاجی در مقابل ايراد آنها پاسخ داده و میگويد معقول ثانی دو
اصطلاح دارد : معقول ثانی به اصطلاح منطقيين و معقول ثانی به
اصطلاح فلاسفه و مقصود محقق طوسی از اينكه گفته است شيئيت و امكان
از معقولات ثانيه است معقولات ثانيه فلسفی است نه معقولات ثانيه
منطقی . پس سخن آنها در اين مورد كه تشخيص دادهاند كه شيئيت و
امكان از معقولات ثانيه منطقی نيستند درست است اما از طرف ديگر
بايد بدانند كه اين قبيل مفاهيم جزو معقولات اوليه هم نيستند .
مثلا " شيئيت " را در نظر میگيريم . اگر شما به كتابی كه روی ميز
است اشاره كرده و بگوئيد " اين ، چيزی است " ، مفهومی به نام "
شيئيت " يا " چيزی بودن " را بر كتاب حمل كردهايد . اگر شيئيت
معقول اولی باشد بايد عروض شيئيت بر كتاب و اتصاف كتاب به شيئيت هر
دو در خارج باشد ( همانطور كه در " زيد قائم " كه قيام را بر زيد
حمل میكنيم چنين است ) . و چون عروض بايد در خارج باشد پس لازم
میآيد كه در خارج دو " وجود " باشد ، يكی وجود كتاب و يكی وجود
شيئيت . اكنون اگر چنين است میگوئيم آيا خود كتاب قبل از اتصاف به
" شيئيت " ، شیء هست يا نه ؟ و اگر بگوئيم شیء نيست لازم میآيد
كه شيئيت از امور عامه نباشد و حال آنكه هيچ موجودی را نمیتوان
يافت كه شیء نباشد ، و محال است كه كتاب " لا شیء " باشد . و اگر
بگوئيم شیء هست اما شيئيت بر آن عارض شده است باز نقل كلام
میكنيم كه آيا قبل از اينكه اين شيئيت بر آن عارض شود شیء بوده
است يا نه ، اگر بگوئيم بلی ، دارای شيئيت بوده است به اين معنی كه
شيئيت بر او عارض شده است باز هم نقل كلام به اين شيئيت سوم
میكنيم و همين طور الی غير النهايه .
پس اين فرض هم به تسلسل میانجامد و لازم میآيد كه يك شیء بی
نهايت شيئيت داشته باشد و آخر هم به جائی نرسد . نظير همين بيان را
در مورد " امكان " میتوان گفت . پس مفاهيمی از قبيل " شيئيت " و "
امكان " نه از معقولات ثانيه منطقی هستند و نه از معقولات اوليه ،
لذا در دسته ديگری از معقولات قرار دارند كه ما آنها را معقولات
ثانيه فلسفی ناميديم
غرر 9 انقسام وجود به مطلق و
مقيد
ان الوجود مع مفهوم
العدم |
كلا من اطلاق و تقييد
قسم |
وجود و مفهوم عدم هر يك از اطلاق و تقييد را قسمت میكند . به
عبارت ديگر : اطلاق ، يا اطلاق وجود است و يا اطلاق عدم . و تقييد
نيز يا تقييد وجود است يا تقييد عدم
شرح : مقصود از اين بيت ، اين است كه هر يك از وجود و عدم منقسم
میشوند به دو قسم مطلق و مقيد . پس دو تقسيم است و مجموعا چهار
قسم حاصل میشود : وجود مطلق و وجود مقيد
عدم مطلق و عدم مقيد
در تعريف وجود مطلق گفته شده است : " وجود مطلق ، وجودی است كه در
قضايای بسيطه ، محمول واقع میشود . " و در تعريف وجود مقيد گفته
شده است : " وجود مقيد ، وجودی است كه در قضايای مركبه ، محمول
واقع میشود . " و در تعريف عدم مطلق گفته شده است كه : " عدم مطلق
، عبارت است از رفع وجود مطلق " و در تعريف عدم مقيد گفته شده است
كه : " عدم مقيد ، عبارت است از رفع وجود مقيد "
برای توضيح بيشتر مطلب ذكر چند مقدمه لازم است :
مقدمه اول
منطقيين ، قضايای حمليه را از يك نظر تقسيم كردهاند به دو قسم
قضايای بسيطه و مركبه
قضيه بسيطه ، قضيهای است كه موضوعش يكی از مفاهيم و ماهيات و
محمولش " وجود " است مانند اينكه میگوئيم : " انسان موجود است " و
" عدد موجود است " و امثال اينها ( 1 ) . در اين گونه قضايا ما
صرفا در مقام بيان هستی و نيستی اشياء هستيم و خواسته ما اين است
كه بفهميم يا بفهمانيم كه فلان شیء موجود است يا معدوم است .
قضيه مركبه ، قضيهای است كه يك معنی و مفهومی را مفروض الوجود
گرفته و آن را موضوع قرار میدهيم و سپس حكم میكنيم به ثبوت صفتی
از برای او و يا حكم میكنيم به نفی صفتی از او مانند اينكه
میگوئيم : " انسان كاتب است " ( 2 ) كه در اين قضيه ، انسان را
مفروض الوجود گرفته و درباره صفتی از صفات او بحث میكنيم و سپس
حكم میكنيم كه اين حقيقت موجود كه نامش انسان است صفت نويسندگی
برای او وجود دارد و يا از او منتفی است
پاورقی : 1 - و مانند اينكه میگوئيم : " عنقا ، موجود
نيست "
2 - و مانند اينكه میگوئيم : " حجر ، كاتب نيست "
بديهی است كه اين دو قسم قضيه با يكديگر متفاوتند و ما خود
میدانيم كه گاهی در مقام ادراك و يا بيان هستی و نيستی اشياء
هستيم و گاهی نظر به هستی آنها نداريم ، بلكه هستی آنها را مفروض
و محقق گرفته و در مقام بيان صفتی از صفات آنها هستيم . معمولا در
علوم ( 1 ) يك حقيقتی را مفروض الوجود میگيرند و از احكام و حالات
آن بحث میكنند . مثلا در علم هندسه از هستی و نيستی " كم متصل "
بحث نمیشود بلكه هستی آن فرض شده و از حالات و احكام آن سخن گفته
میشود . همچنين است علم حساب نسبت به " عدد " و علم طب نسبت به "
بدن انسان " و حيوان شناسی نسبت به " حيوانات " و همچنين ساير علوم
نسبت به موضوعاتشان . و معمولا فلسفه است كه مستقيما از هستی و
نيستی اشياء بحث میكند
به هر حال اين دو سنخ قضيه وجود دارد و به عقيده منطقيين فرق اين
دو قسم قضيه از لحاظ بساطت و تركب است به تفصيلی كه در منطق گفته
شده است . قضايای بسيطه گاهی به نام " هليات ( 2 ) بسيطه " و يا
به نام " مفاد كان تامه " ( در قضايای موجبه ) و " مفاد ليس تامه
" ( در قضايای سالبه ) نيز خوانده میشود ( 3 )
مقدمه دوم :
چنانكه میدانيم در منطق ، قضايا را از يك نظر ديگر تقسيم كردهاند
به دو قسم موجبه و سالبه . اما در اينكه مفاد قضايای سالبه چيست
بين قدماء از فلاسفه -
پاورقی : 1 - در اينجا اصطلاح " علوم " در
مقابل " فلسفه " بكار رفته است
2 - هليه ، مصدر انتزاعی است كه از " هل " استفهامی مشتق شده است
3 - به همين ترتيب قضايای مركبه گاهی به نام " هليات مركبه " و "
مفاد كان ناقصه " ( در قضايای موجبه ) و " مفاد ليس ناقصه " ( در
قضايای سالبه ) خوانده میشود
مانند ابن سينا - و طبقه متأخر از اينها تا حدود قرن يازدهم هجری
اختلاف نظری است كه در كتب مبسوطه بيان شده است . آنچه كه مطابق
تحقيق است و قدماء فلاسفه اسلامی و همچنين طبقاتی از فلاسفه اسلامی
كه نزديك به زمان ما هستند ، آن را انتخاب كردهاند اين است كه
قضيه سالبه ، جز رفع نسبت ايجابی مفاد ديگری ندارد . پس قضيه
سالبه بسيطه مفادش جز رفع مفاد قضيه موجبه بسيطه چيز ديگری نيست .
( به معنای خاصی كه در محل خود بايد گفته شود ) و مفاد قضيه سالبه
مركبه هم جز رفع نسبت قضيه موجبه مركبه چيز ديگری نيست
مقدمه سوم :
هنگامی كه به مفاد قضايای بسيطه تو چه میكنيم میبينيم كه محمول ،
وجود مطلق است مانند اينكه میگوئيم : " انسان هست " ، و هنگامی كه
به مفاد قضايای مركبه توجه میكنيم میبينيم مثل اين است كه محمول
، وجود مقيد است مانند اينكه میگوئيم : انسان كاتب است " ، كانه
گفتهايم : " انسان ، هست كاتب " پس فرق است بين اينكه بگوئيم : "
انسان هست " و يا اينكه بگوئيم : " انسان ، هست كاتب " ، در هر دو
مورد " هستی " را محمول قرار دادهايم ، لكن در يك مورد هستی مطلق
را محمول قرار دادهايم و در مورد ديگر ، هستی مقيد را ، گر چه از
نظر ديگر میتوان گفت كه در قسم دوم ، اساسا محمول ، " وجود "
نيست بلكه محمول همان " كاتب " است و وجود فقط " رابط " قرار گرفته
است . و به هر حال جای اين بحث در اينجا نيست
پس از ذكر اين مقدمات ، معنی آنچه در تعريف وجود مطلق و وجود مقيد
و عدم مطلق و عدم مقيد گفته شد روشن میگردد . و ضمنا واضح است كه
اينتقسيم درباره عدم خالی از مسامحه نيست .
زيرا در مواقع و نفس الامر ، عدم منقسم نمیشود به دو قسم : مطلق و
مقيد ، يعنی واقعا عدم مطلق و عدم مقيد نداريم . بلكه آنچه داريم
عدم وجود مطلق و عدم وجود مقيد است و البته واضح است كه فرق است
بين عدمی كه خود ، عدم مطلق است ( يا عدمی كه خود ، عدم مقيد است
) با عدم چيزی كه آن چيز مطلق است ( يا عدم چيزی كه آن چيز مقيد
است ) . و ظاهر اين است كه اين تعبير از ناحيه كسانی ناشی شده كه
عقيده آنها در باب قضايای سالبه با آنچه كه ما در مقدمه دوم
انتخاب كرديم مغاير است
غرر 12 مساوات وجود و ثبوت و
شيئيت
ما ليس موجودا يكون
ليسا |
قد ساوق الشیء لدينا
الايسا |
و جعل المعتزلی
الثبوت عم |
من الوجود و من النفی
العدم |
فی النفی و الثبوت
ينفی وسطا |
و قولهم بالحال كان
شططا |
نفی ثبوت معهما
مرادفه |
و شبهات خصمنا مزيفه
|
( 1 )
پاورقی : 1 - ترجمه اشعار چنين است : - آنچه
كه موجود نيست ، " نيست محض " است . در نزد ما ( حكمای اسلامی ) "
شیء " و " موجود " ، مساوی است
- و معتزلی ثبوت را اعم از وجود ، و عدم را اعم از نفی ، به حساب
آورد
- ( معتزلی ) واسطه بين ثبوت و نفی را نفی میكند . و سخن متكلمين
در مورد " حال " ناصواب است
- نفی و ثبوت با عدم و وجود مرادف است . و شبهات خصم ما مردود است
شرح : در اينجا قسمتی از احكام عدم و معدوم ذكر میشود : شك نيست
كه عدم ، عينيت واقعی ندارد يعنی بدون شك در ظرفی از ظروف و وعائی
از اوعيه واقع ، از برای عدم ، يك مصداق واقعی يافت نمیشود و
مطابق آنچه در مبحث اصالت وجود گذشت از برای هيچ چيزی غير از وجود
مصداق واقعی يافت نمیشود و بنابراين عدم در دفتر واقع حسابی ندارد
ولی بدون شك ، " عدم " در ذهن ما مفهومی دارد كه مغاير با مفهوم "
وجود " و نيز مغاير با مفاهيم " ماهيات " است و همانگونه كه مفهوم
وجود زائد بر ماهيت است مفهوم عدم نيز چنين است و هر يك از دو
مفهوم وجود و عدم بالضروره مغاير با يكديگرند و بالضروره ذهن
احكامی صادر میكند كه " عدم " يا " معدوم " ، موضوع و يا محمول
آن قضايا قرار میگيرد . و نمیتوان گفت كه قضايائی كه در تركيب آن
قضايا ، " عدم " و " معدوم " دخالت دارد كمتر است از قضايائی كه
در تركيب آنها " وجود " و " موجود " دخالت دارد . پس تصورات و
انديشههای ذهنی ما همانطور كه آميخته با يك سلسله ماهيات است
آميخته به " عدم " و " معدوم " نيز هست . پس " عدم " و " معدوم " -
همانند ماهيات - هر چند در دفتر واقع و نفس الامر حسابی ندارد ولی
در دفتر انديشه سازی ذهن حساب مهمی دارد و ما در پاورقیهای "
اصول فلسفه و روش رئاليسم " گفتهايم كه : تا هنگامی كه ذهن و طرز
انديشه سازی ذهن را كاملا نشناختهايم نمیتوانيم فلسفه ، به
معنای واقعی داشته باشيم
به عبارت ديگر عدم و معدوم در مرحله عين و واقع نقشی ندارد ، ولی
از اركان ضروری شناخت و معرفت است ، همانطور كه بدون تصور وجود و
عدم و كليت و جزئيت و ساير معقولات ثانيه فلسفی و منطقی شناخت
ناميسر است بدون تصور عدم و معدوم هم شناخت ناميسر است
اكنون كه به اهميت " عدم " و " معدوم " در طرز انديشه سازی ذهن و
نقش آن در شناخت بشر اشاره شد به مسائل مربوط به عدم و معدوم
میپردازيم ) :
مسأله اول :
يكی از مسائل مربوط به عدم و معدوم اين است كه عدم منقسم نمیشود
به ثابت و منفی و به عبارت ديگر هر چيزی كه معدوم است خواه ممكن
باشد و خواه ممتنع ، " نيست محض " و منفی است و همانطور كه وجود
درباره او صادق نيست ثبوت هم درباره او صادق نيست . و به عبارت
ديگر زيادت و مغايرت ماهيت با وجود فقط در ذهن است و بس و در خارج
بين وجود و ماهيت ، مساوقت و عينيت است و ماهيت از وجود انفكاكی
ندارد . پس قول به اينكه ماهيت منفك از وجود ، عينيت و ثبوت و
تقرری دارد و احكامی بر آن مترتب است ( 1 ) درست نيست
ولی برخی از متكلمين معتزلی به سبب دچار شدن به بعضی از اشكالاتی
كه آنها را در بن بست قرار داده است قائل شدهاند به اينكه بين
وجود و ثبوت و نيز بين عدم و منفی فرق است و لذا معتقد شدهاند به
اينكه معدومات بر دو قسم است : معدوماتی كه يك نوع تقرر و ثبوتی
در عين معدوميت دارند و معدوماتی كه هيچگونه ثبوت و تقرری ندارند
. به عقيده آنان ممكنات معدومه از قسم اول و ممتنعات از قسم دومند
متكلمين میگويند وقتی كه ما میگوئيم " چيزی موجود نيست " دو
صورت پيدا میكند :
پاورقی : 1 - اين نظريه متكلمين ( كه
میگويند ماهيت منفك از وجود ، ثبوت و تقرری دارد ) در قطب مخالف
آن نظريه ديگر منسوب به آنها است كه میگويند ماهيت و وجود حتی در
ذهن نيز عينيت و وحدت دارند
1 - چيزی هست و موجود نيست
2 - چيزی نيست كه موجود نيست
و لذا معتقدند كه فرق است بين اينكه بگوئيم " زيد موجود است " و يا
" زيد ثابت است " و نيز فرق است بين اينكه بگوئيم " زيد معدوم است
" و يا " زيد منفی است " . " ثبوت " مترادف " وجود " نيست ، بلكه
ثبوت اعم از وجود ، و ثابت اعم از موجود است . يعنی اشيائی كه
ثابتند يا موجودند يا معدوم . مثلا زيدی كه الان در كوچه و خيابان
راه میرود هم موجود است و هم ثابت ، و نه منفی است و نه معدوم .
اما شريك الباری كه يك امر محال است هم منفی است و هم معدوم ،
زيرا نه ثابت است و نه موجود . اما انسان دو سر كه امری است ممكن
و غير محال ، معدوم است ولی منفی نيست . بنابراين به عقيده
متكلمين : 1 - هر ماهيتی كه ممتنع است نه ثابت است و نه موجود ،
بلكه هم منفی است و هم معدوم
2 - هر ماهيتی كه ممكن است و موجود است ثابت هم هست . پس اشياء
موجود ، هم موجودند و هم ثابت و قهرا نه معدومند و نه منفی
3 - هر ماهيتی كه ممكن است ولی موجود نيست مسلما ثابت است . پس
چنين ماهياتی گر چه معدومند ولی منفی نيستند
پس بين وجود و ثبوت و نيز بين نفی و عدم ، عموم و خصوص مطلق است (
1 ) اما بين ثبوت و عدم ، عموم و خصوص من وجه است ( 2 و 3 ) زيرا :
پاورقی : 1 - يعنی هر موجودی ثابت است اما هر
ثابتی ، موجود نيست . و نيز هر منفیای معدوم است ولی هر معدومی
منفی نيست
2 - يعنی بعضی از معدومات ، ثابت و بعضی از ثابتات ، معدومند
3 - و بين وجود و منفی ، تباين است
1 - بعضی از ثابتها موجودند مانند : زيدی كه اكنون در خيابان
میرود
2 - بعضی از ثابتها معدومند مانند : انسان دو سر
3 - بعضی از معدومها منفی هستند . مانند : شريك الباری
اما از نظر حكماء مسلم است كه وقتی چيزی موجود نيست قطعا چيزی
نيست كه موجود نيست نه اينكه چيزی هست ولی موجود نيست . و لذا
وجود و ثبوت ، مرادف يكديگرند و فرقی بين آنها نيست همچنانكه عدم
و نفی نيز مرادف يكديگرند و فرقی بين آنها نيست . از نظر حكماء
تفكيك بين وجود و ثبوت حرفی است پوچ و غير منطقی
زيرا اشيائی كه متكلمين آنها را منفی دانستهاند اصولا شیء نيستند
، چيزی كه موجود نيست ، اصلا لا شیء مطلق است و اطلاق لفظ ثبوت
بر آن غلط است
و لذا در مورد چيزی كه موجود نيست ديگر اين بحث مطرح نمیشود كه
آيا ثابت است و موجود نيست و يا اينكه ثابت هم نيست
از يك نظر ديگر میتوان گفت كه اين بحث ، يك بحث لفظی است و مربوط
به لغت است كه مثلا در لغت ، آيا وجود و ثبوت و نيز عدم و نفی
مرادف يكديگرند و يا اينكه ثبوت ، اعم از وجود و عدم اعم از نفی
است .
پاورقی : 1 - رجوع شود به محصل فخر رازی و
غيره
البته واضح است كه اگر بحثی صرفا جنبه لغوی داشته باشد مربوط به
فلسفه نيست بلكه مربوط به لغت است و بس . اما اين بحث ، صرفا جنبه
لفظی ندارد و از آنچه در شروع اين بحث گفتيم و با گفتههای متكلمين
نيز وفق میدهد ( 1 ) ، معلوم میشود كه اين بحث مربوط است به
مغايرت و انفكاك ماهيت از وجود در ظرف خارج پس جدا جنبه معنوی دارد
و مقصود از آن اين است كه آيا ماهيات ممكنه در عين اينكه معدوم
هستند به گونهای هستند كه منشأ برخی آثار میباشند و مرتبهای از
مراتب نفس الامر را اشغال كردهاند يا نه ؟
2 - مسأله دوم :
يكی ديگر از مسائل مربوط به عدم و معدوم اين است كه آيا بين وجود و
عدم واسطها ی هست يا نه ؟ در مسأله اول ، عقيده معتزله را بيان
كرديم كه گفتهاند معدوم بر دو قسم است : 1 - معدوم ثابت : كه
عبارت است كه از كليه معدومات ممكن ، كه گر چه موجود نيستند ولی
ثابت هستند
2 - معدوم غير ثابت : كه عبارت است از كليه معدومات ممتنع كه نه
موجودند و نه ثابت
و بنابراين قهرا وجود را در مقابل عدم و ثبوت را در مقابل نفی قرار
داده و به مصداق " الثابت اما موجود و اما معدوم " گفتهاند ثبوت
اعم از وجود است و نيز به مصداق " المعدوم اما منفی و اما ثابت "
گفتهاند عدم ، اعم از نفی است . در اين نظريه ، حد وسطی ميان وجود
و عدم فرض نمیشود و فقط معدوم را بر دو قسم میدانند : معدوم
ثابت ، معدوم منفی . همچنانكه ميان نفی و ثبوت هم حد وسطی فرض
نمیشود و فقط میگويند ثابت بر دو قسم است ، ثابت موجود ، ثابت
معدوم
اما برخی ديگر از معتزله نظريه ديگری دارند و ميان وجود و عدم حد
وسطی قائل هستند . اين دسته از متكلمين ، نظريه حكماء را كه
گفتهاند : " ما ليس بموجود فهو ليس مطلقا " ( 1 ) نفی كرده و
میگويند برخی از اشياء هستند كه نه موجودند و نه معدوم ، بلكه
واسطه بين موجود و معدومند .
البته واضح است كه كسی قائل نيست كه مطلقا بين وجود و عدم واسطه
هست يعنی هر چيزی ممكن است كه نه موجود باشد و نه معدوم ، بلكه
صرفا در بعضی از صفات موجودات ( صفات انتزاعی ) به اين نتيجه
رسيدهاند كه اين صفات نه موجودند و نه معدوم ، اين واسطهها را
اصطلاحا " حال " ناميدهاند
نقد نظريه معتزله : هر دو نظريه معتزله ( كه در ضمن مسأله اول و
مسأله دوم بيان شد ) واضح البطلان است و لذا ارزشی ندارد كه كسی
در مقام برهان بر آيد زيرا كه معدوم از آن جهت كه معدوم است منشأ
هيچ اثری نيست و هيچگونه كينونت و واقعيت و نفس الامريت ندارد و
نيز محتاج به برهان نيست كه اثبات شود كه يك چيز نمیتواند نه
موجود باشد و نه معدوم زيرا در محل خود ثابت شده است كه امتناع
ارتفاع نقيضين و همچنين امتناع اجتماع نقيضين ، اول الاوائل وابده
البديهيات است . تنها چيزی كه در اينجا سخن گفتن درباره آن ارزش
دارد پاسخ به شبههائی است كه اين دسته از متكلمين را در بن بست
قرار داده و ناگزيرشان ساخته است كه چنين نظريههای واضح البطلانی
را ارائه دهند . اما پيش از مطرح كردن اين شبهات بحث ديگری را به
عنوان مقدمه بيان میكنيم و آن اينكه چگونه میشود كه برخی از
علما و دانشمندان كه در فضل و دانش آنها هيچگونه شك و ترديدی نيست
گاهی به نظرياتی معتقد میگردند كه بطلان آن نظريات حتی برای
انسانها ی عادی نيز واضح و آشكار است . پاسخ آن است كه چنين امری
باعث تعجب و شگفتی نيست .
پاورقی : 1 - يعنی هر آنچه موجود نيست ، پس
آن شیء ، " نيست محض " است
به عبارت ديگر چيزی نيست كه موجود نيست ، و لذا بين وجود و عدم حد
واسطی متصور نيست
زيرا علما و دانشمندان همچون رهروانی هستند كه مسافت بسياری از
راه پر پيچ و خم كوهستان را برای رسيدن به قله كوه طی كردهاند و
لذا لغزش آنان به همان اندازه بزرگ و خطرناك است و ای بسا به دره
هولناكی سقوط كنند ( 1 ) .
پاورقی : 1 - برای مثال چندين نمونه از
لغزشگاههائی را كه بشر به آن دچار شده است ذكر میكنيم : الف -
در قرآن مجيد آمده است : " أفی الله شك فاطر السموات والارض "
يعنی آيا در ذات خدا كه فاطر آسمانها و زمين است شك داريد ؟ مراد
اين است كه در اين موضوع ، جای هيچگونه شك و ريبی نيست . زيرا بشر
با همان فطرت اصيل و عمومی خود اين مطلب را درك میكند و آن قدر
اين موضوع واضح و آشكار است كه شك و ترديد در آن راه ندارد
اكنون اگر كسی بگويد پس چرا اينهمه مردم در اين موضوع و يا
موضوعاتی نظير آن شك میكنند و حتی برخی منكر اين حقيقت روشن
شدهاند در پاسخ میگوئيم : شك و شبهه در اين گونه مسائل بخاطر
برخورد به بن بستهائی است كه نتوانستهاند از آن بن بستها خارج
شوند و نيز حاضر نشدهاند كه به نادانی و عدم آگاهی خود اعتراف
كنند . بشر ، در مسأله خدا ، از باب اينكه در بين مخلوقات به
جستجو و كاوش پرداخته و مثلا در باب عناصر تحقيق كرده ، مركبات را
تجزيه كرده و به اين مطلب رسيده كه بيش از چهار عنصر اصلی آب و هوا
و خاك و آتش ، عنصر ديگری در عالم وجود ندارد و سپس با دقيقتر شدن
تجربياتش پی برده است كه اين چهار عنصر هم عناصر بسيط نيستند و به
مدد علم به عناصر ديگری دست يافته است و آنگاه خواسته است خدا را
نيز در بين همين مخلوقات و عناصر پيدا كند و لذا اين سئوال را
برای خود مطرح كرده است كه آيا موجودی اين چنين را میتوان در عرض
اين اشياء پيدا كرد يا نه ؟ ( و واضح است كه طرح اين سئوال از اصل
غلط است )
ب - مسأله ديگر ، مسأله زمان است . در مورد " زمان " چگونه بايد
تحقيق كرد ؟ آيا تحقيق درباره " زمان " همانند تحقيق درباره علت يا
علل سرطان است ؟ آيا بايد در آزمايشگاهها به جستجوی آن پرداخت ؟
آيا زمان همچون جزئی از اجزاء عالم است و يا >
اما افراد عادی كه به چنين سقوطی دچار نمیشوند و صحيح و سالم
میمانند از آن جهت است كه اصلا مسافتی را طی نكردهاند تا سقوط
كنند بلكه در پای كوه توقف كردهاند
پاورقی : > اينكه چيزی است كه همه اشياء را در بر گرفته
و در همه جا هست و بعدی از ابعاد همه اشياء است ؟ پاسخ آن است كه
كسی كه زمان را همچون جزئی از اجزاء عالم میپندارد به راه خطا
رفته است . در واقع ، جستجو برای پيدا كردن زمان كاری عبث و بيهوده
است و مسلما نتيجه اين كار عبث هم رسيدن به بن بست و لغزيدن به
پرتگاه است . اما اگر از اول ، مسأله به صورت صحيح طرح شود كه آيا
اين عالم كه دارای ابعاد سه گانه ( طول و عرض و عمق ) است آيا بعد
ديگری به نام " زمان " هم برای آن متصور است يا نه ، مسلما طرز
تحقيق هم فرق میكند و خيلی زود هم میتوان به اين نتيجه رسيد كه
: " زمان هم حقيقتی است از حقايق عالم "
ج - مسأله ديگر ، موضوع " ماده اولی " ( ماده اصلی عالم ) است كه
آيا در هر يك از اشياء اين جهان ، مادهای نهفته است كه هر وقتی به
يك صورتی در میآيد ؟ در اين مورد هم نمیتوان در بين اشياء عالم
چنين چيزی را جستجو كرد زيرا هر چه را از اشياء اين عالم بيابيم ،
خود صورتی است از صورتهای اين ماده و نه خود اين ماده
نسبت ماده به صورتهائی كه میپذيرد همانند نسبت يكی از حروف الفبا
است نسبت به حركات گوناگونی - فتحه و كسره و ضمه و سكون - كه به
خود میگيرد . مثلا اگر حرف " ب " را در نظر بگيريم هميشه يكی از
اين حركات را دارد و هر گاه كه تلفظ شود حتما با يكی از اين حركات
همراه است . اما حرف " ب " كداميك ا ز اين حركات است ؟ هيچكدام .
حرف " ب " مادهای است كه با يكی از اين حركات توأم میشود . و
اين ماده هميشه يكی از اين چهار صورت را به خود میگيرد . حرف " ب
" چيزی است كه جدا از اين حركات وجود پيدا نمیكند اما به عنوان
مادهای كه همراه اين حركات است وجودش را درك میكنيم . پس حرف "
ب " را نمیتوان پيدا كرد ولی وجودش را میتوان درك كرد . زيرا فرق
است بين پيدا كردن ، يعنی شیئی را در عرض اشياء ديگر قرار دادن ،
و بين درك كردن ، كه وجود چيزی را همراه اشياء ديگر میتوان درك
كرد . پس اگر كسی بخواهد حرف " ب " را به صورت امری جدا پيدا كند
هرگز آن را پيدا نخواهد > اكنون به طرح شبهات معتزله و پاسخ آنها
میپردازيم :
شبهه اول :
از جمله شبهاتی كه مرحوم حاجی سبزواری در شرح منظومه آورده اين است
كه معتزله میگويند : طبق قاعده كلی " المعدوم المطلق لا يخبر عنه
" ، از معدوم مطلق نمیشود خبر داد ، يعنی معدوم مطلق نمیتواند
موضوع حكمی قرار گيرد . اما شما در همين قضيه " المعدوم المطلق لا
يخبر عنه " از آن خبر دادهايد ( 1 ) . اگر معدوم مطلق است چگونه
از آن خبر دادهايد ؟ پس چيزی هست كه از آن خبر دادهايد و به
بيان ديگر از آن جهت از معدوم مطلق خبر دادهايد كه معدوم مطلق ،
ثبوت دارد هر چند كه وجود ندارد . پس معدوم مطلق به معنی " ليس
بثابت " نيست ، بلكه به معنی " ليس بموجود " است
در جواب اين شبهه میگوئيم خود اين موضوع " معدوم مطلق " در ذهن
موجود است و به اعتبار همين وجود ذهنی است كه از آن خبر دادهايم .
پاورقی : > كرد ولی اگر در پی درك كردن آن به
همراه اشياء ديگر ( يعنی فتحه و كسره و ضمه و سكون ) باشد مسلم است
كه به نتيجه خواهد رسيد
در هر يك از مسائل فوق اگر مسأله به صورت صحيح طرح نشود انسان را
از جاده مستقيم خارج خواهد كرد . لذا برخی از فلاسفه در اثر عدم
طرح صحيح مسأله ، وجود زمان را انكار كرده و گفتهاند " زمان " يك
امر ذهنی است نه خارجی . و يا گفتهاند خدا وجود ندارد . بلی
زمانی و مكانی كه آنها طرح كردهاند و نيز خدائی كه آنها ، آن
گونه طرح كردهاند مسلما وجود ندارد
ولی اگر مسأله را درست طرح كرده بودند بطور قطع دچار اشتباه
نمیشدند
لذا گفتهاند : " خوب طرح كردن مسأله ، نيمی از پاسخ آن است "
1 - نظير همين شبهه است دو مثال زير : مثال اول : اگر كسی بگويد هر
چه كه من بگويم دروغ است ، اكنون آيا خود اين خبر هم دروغ است يا
راست است ؟ اگر بگوئيم خود اين خبر دروغ است پس معلوم >
پس معدوم مطلق ، معدوم مطلق است به حمل اولی ذاتی و معدوم مطلق ،
معدوم مطلق نيست به حمل شايع صناعی . معدوم مطلقی كه نمیشود از
آن خبر داد معدوم مطلق به حمل اولی ذاتی است يعنی آن چيزی كه مصداق
معدوم مطلق است و نه مفهوم معدوم مطلق
2 - شبهه دوم :
گروهی ديگر از معتزله به حد وسطی بين وجود و عدم قائل شده و آن را
" حال " ناميدهاند . شبههای كه برای آنها مطرح شده اين است كه
آيا " وجود " ، موجود است يا معدوم است ؟ و معتقد شدهاند كه "
وجود " نه موجود است و نه معدوم . زيرا اگر " وجود " موجود باشد
پس " وجود " دارای وجود است . و همينطور اين
پاورقی : > میشود او خبر راست هم میگويد و
اگر بگوئيم اين خبر راست است باز معلوم میشود كه او خبر راست نيز
میگويد و در هر دو صورت با اين سخنش كه گفت : " هر چه من بگويم
دروغ است " منافات دارد
مثال دوم : شخصی هنگام صبح میگويد خبری كه ظهر به شما خواهم داد
دروغ است و همان شخص موقع ظهر میگويد خبری كه صبح به شما دادم
دروغ است
اكنون كداميك از اين دو خبر صحيح است ؟ اگر خبر ظهر راست باشد پس
خبر صبح دروغ است . و اگر خبر صبح دروغ باشد پس خبر ظهر هم دروغ
است . و اگر خبر ظهر دروغ باشد پس بايد خبر صبح راست باشد . و در
نتيجه خبر صبح و خبر ظهر هم راست است و هم دروغ ، زيرا راست بودن
خبر ظهر مستلزم دروغ بودن آن است و دروغ بودن آن نيز مستلزم راست
بودن آن است . همچنين راست بودن خبر صبح مستلزم دروغ بودن آن است
و دروغ بودنش مستلزم راست بودن آن است . و حال آنكه واضح است كه
يك خبر نمیتواند هم راست باشد و هم دروغ
" وجود " دوم بايد وجود داشته باشد و به همين ترتيب الی غير
النهايه كه اين مسأله به تسلسل میانجامد ، يعنی برای اينكه يك
شیء وجود داشته باشد بايد بی نهايت " وجود " وجود داشته باشد كه
بطلان آن واضح است
از طرف ديگر نمیتوان گفت " وجود " معدوم است . زيرا اگر " وجود "
معدوم باشد بايد آن ذات و ماهيتی هم كه عارض وجود شده است ( 1 )
معدوم باشد . پس " وجود " نه موجود است و نه معدوم ، بلكه حد وسط
ميان موجود و معدوم است
در پاسخ اين شبهه میگوئيم كه " وجود " موجود است و مستلزم تسلسل
هم نيست . زيرا وجود و موجود يك چيزند چنانكه در مبحث اصالت وجود
گفته شد .
3 - شبهه سوم :
شبهه ديگر اينكه میگويند " كلی " مانند و " انسان " نه موجود است
و نه معدوم . زيرا اگر موجود باشد بايد در خارج موجود باشد و اگر
در خارج موجود شد بايد متشخص به خصوصيتی باشد و اگر چنين شد ، فرد
است و جزئی و ديگر " كلی " نخواهد بود
از طرف ديگر " كلی " معدوم هم نيست زيرا اگر معدوم باشد نبايد بر
افراد خارجی صدق كند و حال آنكه بر افراد خارجی صدق میكند . پس
بايد گفت : " كلی " نه موجود است و نه معدوم
حاجی در جواب اين شبهه میگويد : " كلی " موجود است . اما در پاسخ
گفتار شما كه پس در صورت موجودبودن ، مشخص است ، میگوئيم : كلی
طبيعی ، از شخصيت اباء ندارد .
پاورقی : 1 - به تعبير اصالت ماهيتیها بايد
گفت : " ذات و ماهيتی كه وجود بر آن عارض شده است "
زيرا كلی طبيعی خود همان طبيعتی است كه در عالم ذهن ، كليت بر آن
عارض میشود خصوصا اينكه كلی طبيعی ، لا بشرطی است كه مقسم است
برای ماهيت مطلقه و مخلوطه و مجرده . و يا میگوئيم " كلی " معدوم
است و لازمه اين سخن ، اين نيست كه موجود متقوم به معدوم است .
زيرا " كلی " جزء خارجی شیء موجود نيست
نكته : در پايان اين گفتار نكتهای را مورد توجه قرار میدهيم و آن
اينكه حاجی سبزواری ، عنوان اين فصل را در " شرح منظومه " چنين
قرار داده است : " فی أن المعدوم ليس بشیء " ولی در " متن منظومه
" كه به نظم سروده است چنين بيان كرده است : " ما ليس موجودا يكون
ليسا " و هر دو نظريه معتزله را در اين فصل نقل و رد نموده است .
با اندك تدبری واضح میشود كه تعبير دوم كه در نظم بكار برده است
از تعبير اول رساتر است . زيرا تعبير دوم دلالت بر رد هر دو نظريه
دارد بر خلاف تعبير اول كه فقط بر بطلان نظريه اول معتزله دلالت
دارد
پىنوشتها:
1. وز بروز بالا عربيسم بود كه با صهيونيسم میجنگيد
2. سوره كهف ، آيه . 20 سوره حج ، آيه . 87
3. سوره تكوير ، آيه . 27
4. سوره سبا ، آيه . 28
5. سوره انبياء ، آيه . 105
6. سوره اعراف ، آيه . 157
7. سوره انعام ، آيه . 89
8. آنها قوم اين هستند
9. سوره محمد ( ص ) ، آيه آخر
10. رجوع شود به مجمع البيان
11. سوره حجرات ، آيه . 13
12. در مقابل نژاد پرستی اعراب پس از
13. تحف العقول ص 34 و سيره ابن هشامج 2 ص . 414
14. سنن ابی داودج 2 ص . 624
15. سفينة البحار مادش " سلم "
16. سنن ابی داودج 2 ص . 625