غرر 17 تعلق جعل به وجود
للربط و النفسی
الوجود اذ قسم |
فالجعل للتأليف و
البسيط عم |
چون وجود منقسم است به وجود رابط و وجود نفسی جعل نيز منقسم میشود
به جعل بسيط و جعل تأليفی برای توضيح مطلب ، ذكر چندين مقدمه لازم
است :
مقدمه اول :
در مباحث گذشته بيان شد كه وجود يا مطلق است يا مقيد . در اينجا
همان مطلب را به تعبير ديگری ذكر میكنيم و میگوئيم وجود يا نفسی
است و يا رابط . وجود نفسی همان وجود مطلق است يعنی اينكه اصل
موجوديت يك شیء را اعتبار بكنيم مثل اينكه میگوئيم انسان موجود
است ، در اينجا آنچه ما تصور كرده و در مقام بيان آن بر آمدهايم
اين است كه انسان وجود دارد و معدوم نيست ، و وجود رابط آنجا است
كه ما در مقام بيان بودن چيزی چيز ديگر را هستيم . مثل اينكه
میگوئيم انسان نويسنده است در اينجا آنچه ما تصور كرده و در مقام
بيان آن هستيم اين نيست كه انسان هست و وجود دارد بلكه اين است كه
" انسان هست نويسنده " و " انسان وجود دارد نويسنده "
در قسم اول طبيعت انسان ، موضوع ، و وجود ( هستی ) محمول قرار
گرفته ولی در قسم دوم انسان موضوع است و محمول نويسندگی است و
وجود بين موضوع و محمول رابط واقع شده است . پس معلوم شد كه وجود
گاهی صلاحيت دارد كه معنای اسمی باشد و به عبارت ديگر معنای فی
نفسه باشد و محمول واقع شود و گاهی وجود معنای حرفی است و معنای لا
فی نفسه است و رابط بين دو معنا واقع میشود
مقدمه دوم :
كلمه جعل كه در اينجا آمده است در لغت به معنای قرار دادن است مثل
اينكه میگوئيم فلان قانون و فلان قاعده را فلان شخص قرار داد ( 1
) و يا میگوئيم من زيد را از طرف خودم وكيل قرار دادم و در اصطلاح
فلسفی جعل معنائی ندارد ( 2 )
پس جعل يعنی موجود كردن علتی معلولی را و آنچه در اينجا مورد بحث
است اين است كه آيا جعل يا عليت ( يا هر چه كه میخواهيد نام
بگذاريد مثل تكوين يا خلق يا آفرينندگی يا ايجاد و هر چه از اين
قبيل است ) به وجود تعلق
پاورقی :
1 - در آيه كريمه قرآن كه میفرمايد : و جعلنا من الماء كل شیء حی
از اين موارد است
2 - بعدا خواهيم گفت كه عليت يا اعدادی است و يا ايجابی و خواهيم
گفت كه علت يا فاعلی است و يا غائی يا مادی و يا صوری و شك نيست
كه بحث جعل مربوط به علت فاعلی ايجابی است
میگيرد يا به ماهيت و يا به نسبت بين اين دو ؟ و از اين جهت است
كه اين بحث از يك نظر با باب علت و معلول ارتباط پيدا میكند زيرا
مربوط به بيان حقيقت علت و معلول است و از يك نظر ديگر به باب وجود
و عدم ارتباط پيدا میكند زيرا بحث در اين است كه آيا جعل به وجود
تعلق میگيرد يا به ماهيت و يا به نسبت بين اين دو كه اصطلاحا "
ضرورت " ناميده میشود و لهذا در اين كتاب نيز در دنبال مباحث
وجود و عدم ذكر شده است
مقدمه سوم :
در مقدمه اول گفته شد كه وجود يا نفسی است يا رابط و به تعبير ديگر
وجود يا مطلق است يا مقيد ، اكنون میگوئيم به همان دليل كه وجود
بر دو قسم است و به بيان ديگر به همان دليل كه اشياء دو حالت دارند
يك حالت فی نفسه و يك حالت ديگر اينكه چيزی چيز ديگر باشد قهرا
نوع تأثير علت در معلول دو گونه است زيرا علت كه مؤثر در معلول و
جاعل معلول است يا به اين نحو است كه به ماهيتی كه در ذات خود
موجود نيست وجود میدهد و يا به اين است كه شیء موجودی را از حالی
به حالی میبرد و صفتی را كه ندارد به او میدهد . مثلا فرض كنيد
يك وقت علتی كه نوع عليت و تأثيرش اين است كه جسم ايجاد میكند و
يك وقت نوع تأثير علت به اينطور است كه به جسم شكل خاص يا رنگ خاص
يا مثلا حرارت میدهد . در قسم اول نوع تأثير علت عبارت است از
ايجاد جسم و در قسم دوم نوع تأثير عبارت است از ايجاد كردن جسم را
به اين يا به آن شكل
و لهذا میگويند كه عليت يا جعل ( يا هر چه میخواهيد نام بگذاريد
) بر دو قسم است يا " بسيط " است يا " تأليفی " . قسم اول كه
عبارت است از اصل ايجاد شیء ، " جعل بسيط " است و قسم دوم كه
عبارت است از قرار دادن چيزی چيز ديگر را " جعل تأليفی " است :
مقدمه چهارم :
شك نيست كه جعل مجردات يعنی اموری كه نه مادی هستند و نه تعلقی به
ماده دارند جعل بسيط است يعنی در مجردات جعل تأليفی معنی ندارد مگر
به اعتبار ، و مقصود اين است كه مجردات قطعا مورد دو جعل واقع
نمیشوند و به جعل واحد اصل وجود و كمالات وجود را دارا هستند .
آری مانعی ندارد كه همانطوری كه ما دو نحو قضيه در مورد مجردات
میتوانيم اعتبار بكنيم ( قضيه بسيطه به اعتبار اصل وجود و قضيه
مركبه به اعتبار كمالات وجود ) همين طور میتوانيم دو جعل اعتبار
بكنيم ولی در واقع و نفس الامر دو جعل واقعی در اينجا وجود ندارد
و اما در مورد ماديات مطابق آنچه از نظريات حكماء استفاده میشود
خود ماده المواد ( هر چه باشد ) مجعول به جعل بسيط است ولی صور و
اعراض مجعول به جعل تأليفی هستند و بنابراين جعل بسيط مساوی است
با آنچه در اصطلاح حكماء " ابداع " ناميده میشود و جعل تأليفی
مساوی است با آنچه در يك اصطلاح خاص " تكوين " ناميده میشود
ولی در اينجا میتوان گفت كه بنابر حركت در جوهر جعل صور جوهريه
نيز به نحو جعل بسيط است و جعل بسيط مساوی با ابداع نيست و حتی
میتوان گفت كه جعل تأليفی به اين معنی كه مستقل از جعل بسيط باشد
حقيقت ندارد و همان طوری كه در مجردات جعل تاليفی يك اعتبار بيش
نيست در ماديات نيز همين طور است ولی دامنه طولانی دارد كه در
اينجا مفصلا نمیتوان وارد بحث اين شد در مقدمه پنجم و يازدهم به
آن اشاره خواهد شد
مقدمه پنجم :
اگر فرض كنيم علتی كه نام او " الف " است يك معلول خاص را به وجود
آورد كه نام آن معلول " ج " است در آن صورت اينجا يك واحد معلول
خواهيم داشت . زيرا فرض اين است كه علت مفروض يك واحد خارجی را به
وجود آورده كه ما نام آن واحد خارجی را " ج " گذاشتهايم ( 1 )
وقتی كه نظر به اين واحد معلول میكنيم میبينيم كه ذهن ما درباره
اين شیء تصور خاصی دارد كه او را از ساير اشياء متمايز میسازد و
البته اين تمايز ناشی از نحوه واقعيت خود آن شیء خارجی است و به
حسب اين ادراك بالخصوص است كه ذهن ما نام بالخصوص به هر شیء
مینهد يكی را به نام " ج " و يكی را به نام " د " و هر چيزی را به
نام خاصی مینامد . در عين حال كه ذهن اين ادراك بالخصوص را از آن
شیء دارد . ادراك ديگری هم از آن دارد و آن اينكه اين شیء موجود
شد و وجود پيدا كرد . پس ما درباره " ج " كه معلول مفروض است دو
تصور داريم ( 2 ) ، يكی اين تصور كه " ج " است و يكی اين تصور كه
موجود است و لهذا میگوئيم كه " ج " موجود است . پس در اينجا
موضوعی داريم " ج " ، و محمولی داريم " موجوديت " ، و قهرا چون در
اينجا قضيهای تشكيل شده پس نسبتی هم بين موضوع و محمول برقرار است
. پس معلوم میشود كه ذهن ما از يك واحد موجود احيانا
پاورقی : 1 - و اگر فرضا معلول كثير باشد باز
هم بيان فوق جاری است زيرا هر كثير از واحدها فراهم شده است
2 - رجوع شود به مبحث زيادت وجود بر ماهيت
میتواند معانی كثيرهای انتزاع كند يعنی يك شیء كه در خارج واحد
است و هيچگونه كثرتی ندارد در ذهن احيانا عناوين و صور متعددهای
پيدا میكند
به اين ترتيب قهرا اين مسأله مطرح میشود كه چون علت مفروض بيش از
يك واحد توليد نكرده است پس يا اين است كه آنچه علت توليد كرده با
هيچ يك از اين معانی كثيره ذهنی قابل انطباق نيست و يا فقط بر يكی
قابل انطباق است و بقيه صرفا اعتبار ذهن است و يا آنكه همه بر او
بالذات انطباق دارند و او مصداق بالذات همه اينها است . شق اول و
شق سوم به دلائلی كه در جای ديگر بايد گفته شود باطل است ، باقی
میماند شق دوم و بنابراين اين بحث به اين صورت مطرح میشود كه اگر
علتی ، معلول " ج " ( 1 ) را به وجود آورد
آيا آن چيزی كه مولود و اثر بالذات علت است ، وجود " ج " است يا
ماهيت " ج " ( يعنی نفس " ج " بودن ) و يا نسبت بين " ج " و وجود ،
كه نامش صيرورت است ؟ البته در اينجا اين سئوال هم جای طرح دارد كه
آيا اين بحث در قضايای مركبه و در مورد وجود رابطه هم جاری است يا
نه ؟ از كلمات قوم در اين مورد چيزی استفاده نمیشود ، اما قدر
مسلم اين است كه در مورد جعل تأليفی ، اينكه جعل به صيرورت تعلق
میگيرد معنا ندارد بلكه در وجود رابط ، ماهيت نيز معنا ندارد ، پس
قطعا اين بحث در جعل تأليفی صادق نيست
نكته ديگری كه بايد بدان اشاره كرد اين است كه بنابر اعتباريت
وجودشك نيست كه وجود ، دو اعتبار دارد : اعتبار " فی نفسه " و
اعتبار " رابط " .
پاورقی : 1 - " ج " در اينجا كنايه است از
ماهيت اشياء يعنی همان معنای ادراكی كه ذهن از هر شیء دارد و به
حسب آن معنا او را شیء بالخصوص میداند در مقابل ساير اشياء مثل
انسانيت و فرسيت و غير اينها
ولی بنابر اصالت وجود ، وجود رابط و فی نفسه معنای ديگری پيدا
میكنند كه عبارت است از " وجود تعلقی و فقری " و " وجود مستقل و
وجوبی " و به علاوه بنابر اصالت وجود ، همين دو اعتبار نيز در
مفهوم وجود ( و نه در حقيقت وجود ) صادق است . البته كاملا واضح
است كه اگر مقصود از وجود رابط و نفسی در اينجا صرفا دو نوع معنا و
مفهوم از وجود باشد اين بحث كه جعل بر دو قسم است جعل بسيط و جعل
تأليفی و در هر دو مورد جعل به وجود تعلق میگيرد و در جعل مركب به
وجود رابط ، ديگر موردی نخواهد داشت . پس جای اين هست كه سئوال
بكنيم آيا طرح مسئله جعل از طرف اصالت وجودیها به اين صورت ، (
يعنی منقسم كردن جعل به دو قسم بسيط و تأليفی ) يك نوع پيروی بی
اساس از منكرين اصالت وجود نيست ( 1 ) ؟ !
مقدمه ششم :
در محل خود گفته شده است كه مناط احتياج به علت امكان است و بنابر
اين جعل بسيطه كه جعل وجود فی نفسه است فقط در جائی صورت میگيرد
كه شیء ممكن الوجود فی نفسه باشد مثل انسان و ساير انواع اين عالم
و اما اگر شیء واجب الوجود فی نفسه باشد يعنی نحوه وجودش نحوی
باشد كه عدم بر او محال باشد و يا اگر شیء ممتنع الوجود فی نفسه
باشد مثل ثانی واجب الوجود ( شريك الباری ) و يا مثل اجتماع نقيضين
كه تحقق پيدا كردن و موجود شدنش محالاست در اين صورت معنا ندارد
كه مورد تأثير علت واقع شود پس چيزی كه وجودش ضروری است و عدمش
محال نه ممكن است كه وجودش معلول علتی باشد و نه عدمش و چيزی هم كه
وجودش محال است و بالنتيجه عدمش ضروری است است نه ممكن است وجودش
معلول علتی واقع شود و نه عدمش .
پاورقی :
تنها چيزی میتواند در وجود يا عدم مستند به علت باشد كه موجود
بودن و معدوم بودنش هيچ كدام ضروری نباشد و همين طور است در مورد
جعل تأليفی ، گاهی هست كه چيزی صفتی را به نحو ضرورت دارد و محال
است كه آن صفت از وی سلب شود مثلا زوجيت از لوازم اعداد زوج مثل
چهار و شش و غيره است يعنی محال است كه عدد چهار يا عدد شش مثلا
محقق بشود و زوجيت نباشد و همچنين فرد نبودن از لوازم ذات اين دوست
يعنی محال است كه اين دو عدد مثلا محقق بشوند با صفت فرديت پس روی
اين جهت زوج بودن و همچنين فرد نبودن از برای عدد چهار و شش و
امثال اينها قابل جعل و عليت نيست و همچنين است مثلا خاصيت مساوی
بودن سه زاويه مثلث با دو قائمه و امثال اينها
جعل تأليفی فقط در موردی ممكن است محقق شود كه يك شیء نسبتش با
وجود صفتی و عدم آن صفت علی السوی باشد ، در اين صورت واجد شدن آن
شیء آن صفت را محتاج به وجود علت خارجی است مثل حركت كردن يك جسم
معين در يك جهت معين ، كه جسم در ذات خود نه اينطور است كه بايد
اين حركت بالخصوص را انجام بدهد و نه اينطور است كه بايد انجام
ندهد ، در اين صورت اگر جسم آن حركت بالخصوص را پيدا كرد قطعا
مستند به يك علت خارجی است
و البته ممكن نيست كه بگوئيم علت اين صفت غير ذاتی خود جسم
استزيرا خلف است و خلاف مفروض ماست كه گفتيم اين صفت از لوازم
ذات موصوف نيست و به تعبير ديگر اتحاد فاعل و قابل در فعل و
قبولهای خارجی و عينی محال است
به همين دليل است كه اگر ببينيم جسمی حركت میكند مثلا اتومبيل
راه میرود يا ستارگان در مدارهای بالخصوص حركتهای معينی را
انجام میدهند و يا يك ذره در داخل يك اتم به نحو خاص حركت میكند
از خود میپرسيم كه چرا حركت میكند ؟ اين " چرا " سئوال از علت
است و به تعبير ديگر سئوال از جعل تأليفی و علت تأليفی قضيه است
ولی ما هرگز از خود يا ديگران نپرسيدهايم كه چرا عدد چهارم زوج
است و عدد پنج فرد ، يا نپرسيدهايم كه چرا سه زاويه مثلث كمتر يا
بيشتر از دو قائمه نيست ( 1 ) و اساسا ذهن ، خود را نيازمند به اين
سئوال نمیداند زيرا میداند همان چهار بودن كافی است برای زوج
بودن و همان مثلث بودن كافی است برای مساوی بودن زوايای مثلث با
دو قائمه
و به تعبير ديگر يك وقت هست كه برای يك چيز دو راه باز است ،
میتواند در اين راه برود و میتواند به آن راه ديگر برود . در
اينجا اگر در يك راه بالخصوص رفت قطعا يك علت خاصی از خارج دخالت
كرده است مثلا اگر در يك سطح مستوی دائرهای را فرض كنيم و
گلولهای را روی نقطه مركزی اين دائره فرض نمائيم به هر تعداد
شعاع كه از مركز دائره به محيط بتوان فرض كرد خط سير برای اين
گلوله نيز فرض میشود بنابراين اگر اين گلوله يكی از شعاعها را در
حركت خود انتخاب كرد قطعا يك علت خارجی ( گو اينكه ما نتوانيم او
را تشخيص بدهيم ) وجود داشته است ولی در همين مثال بين محيط دائره
از ذات قابل انفكاك نيست خواه از آن جهت كه خارج از ذات نيست و يا
از آن جهت كه لازم لا ينفك ذات است و اين اصطلاح دومی است كه اينجا
اشاره كرديم
پاورقی : 1 - البته در فضای اقليدسی و نه در ساير
فضاهای هندسی
پاورقی : 1 - يعنی نوع و جنس و فصل
حالا كه دو اصطلاح معلوم شد میگوئيم همان طوری كه در مقدمه ششم
بيان شد جعل تأليفی تنها در موردی متصور است كه مورد اتصاف شیء به
يك امر عرضی ممكن الانفكاك باشد ، در امور غير قابل انفكاك خواه
خارج از ذات و خواه غير خارج از ذات جعل متصور نيست . بنابراين
جعل ذات برای ذات معنا ندارد يعنی معنی ندارد كه ما مثلا انسان را
انسان قرار بدهيم زيرا انسان بالضروره انسان است . يعنی چيزی كه
مفروض الانسانيه است ديگر معنی ندارد كه انسانيت برای او قرار
داده بشود ، عينا مثل اينكه چوب راستی را به دست كسی بدهيد و
بگوئيد اين را راست كن ، به حكم بداهت عقل هر كسی میگويد مستقيم
را نمیشود مستقيم كرد ، زيرا مستقيم هست و يا مثل اين است كه
عالم به يك مسئلهای را بخواهيم تعليم بكنيم و به تعبير ديگر انسان
را انسان قرار دادن عين فرض تحصيل حاصل است و همان طوری كه انسان
را نمیشود انسان قرار داد نمیشود انسان را حيوان يا ناطق قرار
داد زيرا فرض انسانيت نمیشود مگر آنكه حيوان و ناطق بوده باشد و
همچنين چهار تا را نمیشود زوج كرد زيرا نمیشود كه چهار تا زوج
نباشد . بلی میشود به طور جعل تأليفی چوب را كه راست نيست راست
كرد و يا انسان را تعليم كرد و يا نطفه را انسان كرد و يا جسم را
حرارت داد و يا به جسم حركت داد ( حركت عرضی ) ، زيرا عالم بودن
برای انسان و راست بودن برای چوب و حركت يا حرارت برای جسم اموری
هستند قابل انفكاك ، بر خلاف عالم بودن برای عالم به همان چيز و
راست بودن برای يك جسم مستقيم و حرارت داشتنبرای يك جسم حار و حركت
داشتن برای يك جسم متحرك كه اموری غير قابل انفكاك هستند و اين
است معنای اين بيت كه میگويد :
فی عرضی قد بدا
مفارقا |
لا غير بالجعل المؤلف
انطقا |
تنها در مورد عرضی مفارق جعل مؤلف را صحيح بدان و در غير عرضی
مفارق بدان كه صحيح نيست در حقيقت مفاد اين شعر اين است كه مناط
احتياج به جعل تأليفی امكان نسبت ثبوت محمول از برای موضوع است و
اگر آنطوری كه ما در مقدمه ششم مستقيما بحث را روی امكان آورديم
بيان شود تا شامل جعل بسيط و تأليفی هر دو بشود بهتر خواهد بود
كما اينكه بهتر است ما مقدمه ششم و هفتم را يكی قرار دهيم
مقدمه هشتم :
هر چند اين مقدمه و شايد بعض مقدمات ديگر هم مقدمه مطلب در تحقيق
حقيقت جعل نيست بلكه از مسائل مربوط به اين باب است ولی ما در
اينجا به عنوان مقدمه ذكر میكنيم . اين مطلب كه در مقدمه هفتم
گفته شد كه مثلا انسانيت از انسان و حرارت از جسم حار و حركت از
جسم متحرك و يا مثلا ناهقيت از حمار قابل انفكاك نيست ، نبايد
مبداء اين اشتباه شود كه پس انسان معلول هيچ علتی نيست و ممكن
الوجود نيست ، پس انسان هميشه در جهان بوده و هميشه خواهد بود و هر
شیء هر حالتی كه دارد اين حالت را برای هميشه خواهد داشت و هميشه
داشته است . بلكه در اينجا مقصود معنای ديگری است كه از يك تجزيه
و تحليل دقيق عقلانی نتيجه میشود .
توضيح اينكه در اين گونه موارد منظور اين است كه اگر چيزی را مثلا
انسان فرض كرديم اين چيز در عين اينكه انسان است و مادام كه انسان
است ، انسانيت يا حيوانيت يا ناطقيت به ضرورت و بدون دخالت علتی
از علل برای او ثابت و مسلم است و اين منافات ندارد با اينكه موجود
بودن از برای انسان امكان داشته باشد نه ضرورت ، و منافات ندارد
با اينكه انسان در وجود خودش معلول باشد و همچنين منافات ندارد با
اينكه انسان در زمانی موجود باشد و در زمان ديگری موجود نباشد . و
يا اگر گفتيم كه مثلا ناهقيت از برای حمار ضروری است معنايش اين
است كه چيزی كه حمار است مادام كه ذات او باقی است ناهقيت برای او
ثابت و مسلم است و اين هم نه منافات دارد با اينكه حماريت و ناهقيت
در موجود بودن ، معلول علتی باشد و نه منافات دارد با اينكه موجودی
كه در يك زمان دارای صفت حماريت و ناهقيت بوده در زمان ديگر به
واسطه تكامل مثلا صفتی مضاد صفت ناهقيت داشته باشد اين قضيه منطقی
نه با اصل اول كه اصل احتياج به علت در وجود است منافات دارد و نه
با اصل دوم كه اصل تكامل نوعی موجودات است ، منافات دارد آری اگر
كسی در اصول فلسفی خود ( نه منطقی ، زيرا مربوط به منطق نيست )
قائل به اصالت ماهيت شد از آن جهت میتواند منكر اصل دوم بشود ولی
اين ربطی به اين بحث منطقی ندارد
اين جمله كه از شيخ الرئيس معروف است كه میگويد : " ما جعل الله
المشمشه مشمشه بل اوجدها " يعنی خدا زردآلو را زردآلو نكرد بلكه
زردآلو را ايجاد كرد ، ناظر بهمين مطلب است يعنی ناظر به عدم
منافات ضرورت ذات از برای ذات با احتياج ذات در موجوديت به علت
است و قهرا منافاتی نيست كه ثبوت ذات از برای ذات چون ضروری است
دائم باشد ولی موجود بودن ذات موقت بوده باشد .
در مورد هر موجودی كه ما فكر میكنيم و رابطه آن موجود را با
ذاتيات آن موجود میسنجيم اين رابطه ضروری و دائم است و در عين حال
منافات ندارد كه رابطه اين شیء با موجوديت نه ضروری باشد و نه
دائم . در اينجا ممكن است اين سؤال پيش بيايد كه دوام عبارت است
از اينكه چيزی در همه زمانها بوده باشد يعنی منطبق بشود با اين
رشته لا يتناهی زمان ، و در صورتی كه وجود يك شیء موقت باشد
چگونه ممكن است كه ذاتيات اين شیء برای اين شیء دائمی و در همه
زمانها ثابت باشد ؟ آری اگر ما قائل باشيم به ثبوت معدومات ممكنه
و به ماهيت منفك از اين وجود خارجی و ذهنی ممكن است گفته شود كه
رفع اشكال میشود ولی اولا ماهيت منفك از وجودين ، به اقرار جميع
حكماء غلط است و ثانيا اين اشكال در مورد ممتنعات هم جاری است
زيرا اين ضرورت و اين دوام در مورد ممتنعات هم هست مثل ضرورت
امتناع تحقق برای تناقض و ضرورت امتناع تحقق شريك الباری و امثال
اينها
اكنون در جواب اين اشكال میگوئيم كه هر چند آنچه از ظاهر كلمات
منطقيين و مخصوصا متأخرين آنها نمودار میشود اين است كه دوامی كه
جهت قضاياست عبارت است از اشغال جميع زمانهای لا يتناهی و لهذا
میبينيم كه تنها به حركت فلك و احيانا به حركت جوهری اجسام مثال
میزنند ولی میتوان گفت كه معنای دوام اين نيست و چون در قضيه
دائمه " دوام مادام الذات " مقصود است پس معنای دوام اين است كه
مادامی كه ذات موضوع موجود است اين محمول از برای موضوع هميشه
ثابت است يعنی هميشگی ، هميشگی نسبی است نه هميشگی مطلق ، مثلا در
مثال معروف خاصيت سفيدی ، زدن چشم است ( كه به تفريق بصر تعبير
میشود ) میتوانيم بگوئيم هر سفيدی برای چشم زننده است هميشه ، و
البته معنايش اين است مادامی كه سفيدی موجود است هميشه خاصيت
زنندگی موجود است در مقابل در قضيه عرفيه عامه ، " ثبوت مادام
الوصف " است نه مادام الذات ، و بعلاوه به وجه ديگری در مطلق
قضايای دائمه ، هميشگی به معنای مطلق نه نسبی يعنی هميشگی كه جميع
زمانها را اشغال كند موجود است و آن هميشگی در صدق است يعنی وقتی
كه میگوئيم مثلا عدد چهار زوج است هر چند عدد چهار ، گاهی هست و
گاهی نيست ولی اين قضيه ازلا و ابدا صادق است يعنی در جميع زمانها
صادق است كه عدد چهار زوج است و بنابراين مانعی ندارد كه يك قضيه
از يك نظر " وقتيه " باشد و از نظر ديگر " دائمه " ، به همين اين
معنا كه گفتيم ، مثلا اگر بگوئيم ماه در وقتی منخسف میشود كه زمين
بين او و خورشيد حائل شود و يا اگر بگوئيم زيد در روز جمعه ايستاد
در اينجا اگر نظر به ثبوت انخساف برای ماه و ايستادن برای زيد
بكنيم موقت است ولی از نظر ديگر يعنی اگر نظر به صدق اين قضيه
بنمائيم اين هر دو قضيه دائمه است يعنی برای هميشه صادق است كه
ماه در وقت حائل شدن زمين منخسف است و برای هميشه صادق است كه زيد
در روز جمعه ايستاده است و نقطه مقابل دائمه به اين معنا ، قضايائی
است كه صدق آن قضايا موقت است .
اين قضايا ، قضايای " اعتباريه " است يعنی قضايائی كه مربوط به
اعتبارات اجتماعی است مثل اينكه میگوئيم من مالك اين قلم هستم .
در اين گونه قضايا حتی از لحاظ صدق نيز دوام نيست به تفصيلی كه در
جای ديگر بايد بحث شود و ما از اين اصل در بسياری از مسائل اصول
فقه و قواعد فقه نتائج مهمی میگيريم
مقدمه نهم :
اين مقدمه نيز متمم مقدمه هفتم است ، در مقدمه هفتم رسيديم به
اينجا كه ذاتيات قابل جعل نيستند و تنها عرضيات مفارق هستند كه
قابل جعل و تعلق عليت میباشند . در نظر ابتدائی در اذهان چنين
وارد میشود كه حقائق عالم بعضی قابل معلوليت و مجعوليت و بعضی
ديگر غير قابل مجعوليت و معلوليتند ولی وقتی كه روح اين مطلب را
بشكافيم میبينيم همه اين اموری كه غير قابل مجعوليت هستند اموری
هستند كه در حقيقت بين آنها و بين آن چيزی كه میبايست اينها برای
اينها برای آنها جعل تأليفی بشوند ( 1 )
تعددی و كثرتی در واقع وجود ندارد ، اين كثرت را صرفا ذهن ما ساخته
است پس در واقع چيزی نيست كه بحث از مجعوليت يا لا مجعوليت او
بشود ، اينكه میگوئيم قابل جعل نيست در حقيقت اين معنی را میدهد
كه او واقعيتی ندارد و اما در اموری كه میگوئيم قابل جعل تأليفی
است يعنی عرضی مفارق است ، آن عرضی واقعيتی ماوراء واقعيت مجعول
له دارد و لهذا هر جا كه چيزی برای چيز ديگر ثابت میشود در واقع
و نفس الامر آن چيز واقعيتی از خود دارد احتياج به جعل نيز دارد
ولی در مواردی كه واقعيتی از خود ندارد مجعوليت نيز وجود ندارد .
در اينجا سئوالی هست و آن اينكه در بعضی موارد در عين اينكه لزوم
هست ، مجعوليت و معلوليت نيز هست مثلا هر معلولی لازم لا ينفك علت
است . جواب اين است كه آنجا كه گفته میشود تنها در عرضی مفارق جعل
است نه در ذاتی و نه در عرضی لازم ، قهرا سخن در جعل تأليفی است و
اينكه گفته شد لوازم غير مجعولند مقصود عرضیهای لازم است نه مطلق
آنچه اطلاق لازم بر آن میشود و شك نيست كه معلول كه لازم علت است
عرضی علت نيست بلكه صفت و حالت علت است و اگر احيانا در مورد
معلول به شأن و يا صفت تعبير میشود به معنای ديگری است .
پاورقی : 1 - چون اين مطلب مربوط به جعل
تأليفی بود نه جعل بسيط . در جعل بسيط به صورت ديگری نظير اين
اشكال و جواب هست زيرا مثلا اگر بگوئيم وجود اصل است و معلول نيست
پس ماهيت حقيقتی است لا مجعول ، و جواب همان جواب است
و اما اينكه جعل تأليفی جدا و مستقل از جعل بسيط مقصود هست يا
نيست مطلب ديگری است كه مكرر به آن اشاره كرده و میكنيم
مقدمه دهم :
عليت به معنای اعم يعنی دخالت داشتن چيزی در تحقق چيزی به طوری كه
اگر شیء اول نباشد شیء دوم تحقق پيدا نمیكند و اما عليت در اين
بحث كه مرادف جعل است به معنای علت فاعلی است يعنی علت موجده پس
حقيقت علت در اينجا يعنی وجود دادن چيزی به چيزی ، اما چون ذهن
انسان با محسوسات مأنوس است و از روی آنها قياس میكند ، ممكن است
در مورد وجود دادن علت معلول را چنين تصور كند كه در اينجا نيز
مانند وقتی كه شخصی به شخص ديگر جامهای را اهدا میكند ، پنج امر
مستقل وجود دارند كه عبارتند از : عليت اهدای هديه 1 - وجود دهنده
. 1 هديه دهنده 2 - وجود گيرنده . 2 هديه گيرنده 3 - وجود . 3 هديه
( جامه ) 4 - دادن علت ، وجود را به گيرنده وجود . 4 عمل دادن هديه
از سوی هديه دهنده
5 - گرفتن معلول ، وجود را از علت . . 5 عمل گرفتن هديه از سوی
هديه گيرنده شك نيست كه اين قياس باطل است زيرا در مورد مثال بخشش
، يك موجود ( شخص بخشنده ) به موجود ديگری ( شخص گيرنده بخشش )
موجود سومی را ( جامه كه مورد بخشش است ) میدهد و حال آنكه
بالبداهه در مورد علت و معلول اين طور نيست زيرا اولا اگر معلول با
قطع نظر از عمل و فعل علت ، موجودی باشد از موجودات پس احتياجی به
علت نخواهد داشت و ثانيا نسبت وجود معلول به معلول از قبيل نسبت
جامه به شخص گيرنده نيست ، زيرا شخص گيرنده با قطع نظر از جامه
حقيقت و واقعيتی است و اما معلول قطع نظر از وجود و با فرض انفكاك
از وجود نمیتواند واقعيتی از واقعيتها باشد ( چه بنا بر اصالت
وجود و چه بنا بر اصالت ماهيت )
پس از اين مقدمه معلوم شد كه در باب ايجاد چيزی چيزی را ، عوامل
متعدد و متكثری به نام موجد و موجد و وجود و ايجاد و انوجاد ،
موجود نيست بلكه بيش از دو واقعيت در واقع و نفس الامر نمیتواند
موجود باشد كه يكی را علت و ديگری را معلول میناميم و بعد از
تحليل عقلی و محاسبه خاص عقلی به اين نتيجه میرسيم كه معلول بايد
در ذات خود هم موجد و هم ايجاد و هم وجود باشد يعنی وجود و ايجاد
و موجد و انوجاد در واقع و نفس الامر تعبيرات مختلفی است از يك
حقيقت و يك واقعيت كه به آن نام معلول میدهيم . اجمال اين بيان
اينكه علت كه به معلول وجود میدهد نه اينطور است كه وجود را كه
قطع نظر از دادن علت ، " وجود " است بر میدارد و به معلول میدهد
بلكه معلول با همين عمل ايجاد معلول میشود و ايجاد كردن هم
برداشتن وجود و منتقل كردن به ديگری نيست بلكه ايجاد كردن كه فعل و
افاضه علت است عين وجود و تحقق يافتن معلول است
همين بيان كه مبنی بر وحدت ايجاد و وجود است برای ما كافی خواهد
بود كه بفهميم حق با اصالت وجوديها است كه میگويند اصالت از آن
وجود است هم در جعل و هم در تحقق زيرا معلوم شد كه معلول و مجعول
حقيقتی است كه در ذات خود عين موجد و عين ايجاد است و آن داده
شدهای كه میتواند در عين حال عين دادن باشد وجود است و جز با فرض
اصالت وجود معنا ندارد زيرا " الماهيه من حيث هی ليست الا هی " اين
برهانی است كه ما اقامه كردهايم و شايد با برهان قوم قابل انطباق
باشد
مقدمه يازدهم :
در مقدمه پنجم ، در اينكه بحث معروف جعل ، ( 1 ) در جعل تأليفی
جاری باشد ترديد كرديم . اكنون میگوئيم بنابر اصالت وجود ، در
جعل و در تحقق ، حقيقت ايجاد عين حقيقت وجود است و چگونه ممكن است
ما حقيقت ايجاد را تقسيم بكنيم به ايجاد فی نفسه و ايجادی كه رابط
است ، زيرا هر ايجادی را در نظر بگيريم حقيقتش رابط است پس دو نوع
ايجاد نمیتوانيم داشته باشيم . و بنابراين كه وجود مجعول است و
وجود عين ايجاد است چنين به نظر میرسد كه ما دو نحوه جعل و دو
نحوه وجود و دو نحوه ايجاد نداريم
حقيقت مطلب اين است كه در مواردی كه توهم میشود كه جعل تأليفی
وجود دارد مثل مورد جعل صورت برای ماده و جعل عرض از برای موضوع جز
جعل بسيط چيز ديگر نيست يعنی چنين نيست كه بتوان چيزی را مفروض
-الوجود گرفت و چيز ديگری را برای او جعل كرد و به تعبير صحيحتر
او را چيز ديگر قرار داد بدون آنكه پای جعل بسيطی در كار باشد و
بدون آنكه افاضه وجود به نفس آن شیء مفروض بشود .
پاورقی : 1 - يعنی اينكه آيا جعل به وجود
تعلق میگيرد يا به ماهيت يا به صيرورت
چيزی كه هست خود جعل بسيط بر دو قسم است ، يا جعل وجود ثابت است و
يا جعل وجود سيال . و در آنجا كه جعل وجود سيال است چون از برای
آن شیء در مراحل مختلف معانی و ماهيات كثيره اعتبار میشود و
شئون و جلوات متعدده پيدا میكند و ذهن كثرت ساز انسان مرتبهای را
از مرتبه ديگر ، و جلوه را از متجلی جدا میسازد و به صورت شیء
مباين اعتبار میكند در بادی نظر چنين توهم میكنيم كه چيزی مفروض
گرفته شده است و مورد تعلق جعل و عليت ، شدن اين چيز است چيز ديگر
به نحو تأليف ، در صورتی كه اين اعتباری است از نفس شدن خود شیء
چيزی كه شايد در نظرها مشكل جلوه كند اين است كه در حركتهای عرضی
كه اموری عرضی و غير دائم هستند و گاه هستند و گاه نيستند و حس هم
شاهد است كه اين حركات معلول عللی هستند كه آن علل فقط علت اين
حركات عرضی میباشند نه علت ذات متحرك علل اين حركات علت تأليفی
هستند نه علل بسيط ولی جواب اين شبهه نيز در مباحث حركت داده شده
است
در اينجا نكته ديگری هست كه فقط به اشاره از آن میگذاريم و آن
اين است كه در كلام حاجی سبزواری چنين آمده است : " للربط و
النفسی الوجود . . . " كه چون جعل منقسم میشود به جعل بسيط و جعل
مركب ( و مقصود ايشان از جعل مركب همان جعل تأليفی است ) و از طرفی
ديگر باز جعل منقسم میشود به جعل بالذات و جعل بالعرض يعنی جعل
حقيقی و جعل مجازی و از طرف ديگر در باب اينكه آيا وجود مجعول است
و يا ماهيت و يا صيرورت سه احتمال هست پس الوجود گرفت و چيز ديگری
را برای او جعل كرد و به تعبير صحيحتر او را چيز ديگر قرار داد
بدون آنكه پای جعل بسيطی در كار باشد و بدون آنكه افاضه وجود به
نفس آن شیء مفروض بشود .
چيزی كه هست خود جعل بسيط بر دو قسم است ، يا جعل وجود ثابت است و
يا جعل وجود سيال . و در آنجا كه جعل وجود سيال است چون از برای
آن شیء در مراحل مختلف معانی و ماهيات كثيره اعتبار میشود و
شئون و جلوات متعدده پيدا میكند و ذهن كثرت ساز انسان مرتبهای را
از مرتبه ديگر ، و جلوه را از متجلی جدا میسازد و به صورت شیء
مباين اعتبار میكند در بادی نظر چنين توهم میكنيم كه چيزی مفروض
گرفته شده است و مورد تعلق جعل و عليت ، شدن اين چيز است چيز ديگر
به نحو تأليف ، در صورتی كه اين اعتباری است از نفس شدن خود شیء
چيزی كه شايد در نظرها مشكل جلوه كند اين است كه در حركتهای عرضی
كه اموری عرضی و غير دائم هستند و گاه هستند و گاه نيستند و حس هم
شاهد است كه اين حركات معلول عللی هستند كه آن علل فقط علت اين
حركات عرضی میباشند نه علت ذات متحرك علل اين حركات علت تأليفی
هستند نه علل بسيط ولی جواب اين شبهه نيز در مباحث حركت داده شده
است
در اينجا نكته ديگری هست كه فقط به اشاره از آن میگذاريم و آن
اين است كه در كلام حاجی سبزواری چنين آمده است : " للربط و
النفسی الوجود . . . " كه چون جعل منقسم میشود به جعل بسيط و جعل
مركب ( و مقصود ايشان از جعل مركب همان جعل تأليفی است ) و از طرفی
ديگر باز جعل منقسم میشود به جعل بالذات و جعل بالعرض يعنی جعل
حقيقی و جعل مجازی و از طرف ديگر در باب اينكه آيا وجود مجعول است
و يا ماهيت و يا صيرورت سه احتمال هست پس مجموعا دوازده احتمال
میشود
1 - جعل وجود بالذات به جعل بسيط 2 - جعل وجود بالذات به جعل مركب
3 - جعل وجود بالعرض به جعل بسيط 4 - جعل وجود بالعرض به جعل مركب
5 - جعل ماهيت بالذات به جعل بسيط 6 - جعل ماهيت بالذات به جعل
مركب 7 - جعل ماهيت بالعرض به جعل بسيط 8 - جعل ماهيت بالعرض به
جعل مركب 9 - جعل صيرورت بالذات به جعل بسيط 10 - جعل صيرورت
بالذات به جعل مركب 11 - جعل صيرورت بالعرض به جعل بسيط 12 - جعل
صيرورت بالعرض به جعل مركب
و سپس میگويد هر يك از سه قول اين باب يعنی قول اشراقی و قول
مشائی و قول مختار ، از اين دوازده صورت شش صورت را صحيح میداند
و شش صورت را باطل ، به ترتيبی كه بعد از تأمل روشن میشود
چنين به نظر میرسد كه با در نظر گرفتن آنچه حاجی در ابتدای اين
بحث راجع به جعل تأليفی گفته است در اينجا خلطی در بيان جعل
تأليفی به معنائی كه در ابتدای بحث گفته شده و جعل تركيبی به
معنائی كه در جدول اين كتاب و مقدمه جدول كتاب بيان شده است وجود
دارد .
آنچه در اين جدول به عنوان جعل مركب نام برده شده منحصر است به
جعل ذاتی از برای ذات يعنی جعل الوجودوجودا و جعل الانسان انسانا
( مثلا ) و جعل النسبه نسبه و حال آنكه جعل تأليفی كه در اينجا به
نام جعل مركب ناميده شده ( 1 ) اعم است از جعل ذات برای ذات و غير
آن ، مثل جعل عرضی مفارق برای ذات ، بنابراين صورت جدول فرق
میكند و مثلا بنابر اصالت وجود در جعل ، جعل بالذات منحصر به جعل
الوجود بسيطا نيست بلكه در مورد عرضیهای مفارق نيز كه جعل الوجود
مركبات است جعل بالذات است
مگر آنكه آن احتمال كه گفتيم تقويت شود و گفته شود كه در اينجا هم
جعل بسيط و هم جعل مركب اصطلاح خاص است ، معنای جعل مركب همان است
كه گفته شد و معنای جعل بسيط نقطه مقابل جعل مركب است و حتی جعل
وجود رابطه در مورد عرضی مفارق به دو نحو متصور است يكی به نحو
بسيط يعنی جعل وجود رابط و يكی به نحو تركيب يعنی جعل وجود رابط
وجود رابط و البته اگر در مقام توجيه ، چنين اصطلاحی را پيشنهاد
كنيم مانعی ندارد و اشكال رفع خواهد شد ولی بی نهايت خلاف ظاهر
مجموع عبارتهای منظومه است و حق اين بود كه تصريح بشود كه مقصود
از جعل بسيط در اينجا معنای خاصی است و مقصود از جعل تركيبی هم جعل
تأليفی نيست . در عين حال بايد رجوع شود به كتب مفصله در اين باب
بطور خلاصه مبحث جعل را میتوان اينطور طرح و بيان كرد : آيا جعل
پاورقی : 1 - به نظر نميرسد كه در اينجا
اصطلاح مخصوصی وجود داشته باشد و جعل مركب به نوعی خاص از جعل
تأليفی اصطلاح شده باشد خصوصا با در نظر گرفتن اينكه آنچه در
مقابل جعل مركب قرار گرفته همان جعل بسيط است كه در مقابل جعل
تأليفی قرار گرفته است
به وجود تعلق میگيرد و يا به ماهيت و يا به نسبت ميان آن دو . پس
در اينجا بايد اولا معنای وجود و ماهيت را بدانيم و سپس معنای جعل
را درك كنيم تا بفهميم معنای تعلق جعل به وجود و يا ماهيت يا نسبت
بين آن دو چيست ؟ و بعد بدانيم مناط احتياج به جعل چيست و بعد در
يابيم دليل بر تعلق جعل به وجود و عدم تعلق آن به ماهيت و يا به
نسبت چيست و سپس اقسام جعل را بشناسيم
اما فرق وجود و ماهيت را در مقدمه پنجم گفتيم و در اول كتاب گذشته
، معنای جعل را نيز در مقدمه دوم توضيح داديم . مناط احتياج به جعل
را در مقدمه ششم بيان كرديم و در مقدمه هفتم توضيح بيشتری داديم و
دليل تعلق جعل به وجود را در مقدمه دهم بيان كرديم و انقسام جعل
را به دو قسم در مقدمه سوم و مقدمه اول بيان كرديم . به اين ترتيب
آنچه لازم و ضروری است دانستن مقدمه پنجم و دوم و ششم و هفتم و
دهم و سوم و اول است ، پس میتوان تعداد مقدمات را به هفت عدد
تقليل داد و ترتيب ديگری برای آنها در نظر گرفت
فريده دوم وجوب و امكان
پىنوشتها:
1. وز بروز بالا عربيسم بود كه با صهيونيسم میجنگيد
2. سوره كهف ، آيه . 20 سوره حج ، آيه . 87
3. سوره تكوير ، آيه . 27
4. سوره سبا ، آيه . 28
5. سوره انبياء ، آيه . 105
6. سوره اعراف ، آيه . 157
7. سوره انعام ، آيه . 89
8. آنها قوم اين هستند
9. سوره محمد ( ص ) ، آيه آخر
10. رجوع شود به مجمع البيان
11. سوره حجرات ، آيه . 13
12. در مقابل نژاد پرستی اعراب پس از
13. تحف العقول ص 34 و سيره ابن هشامج 2 ص . 414
14. سنن ابی داودج 2 ص . 624
15. سفينة البحار مادش " سلم "
16. سنن ابی داودج 2 ص . 625