درس دوم : پيدايش و تأسيس علم اصول
مهمترين مباحث اين درس:
1. بررسى كيفيّت و زمان پيدايش اصول فقه
2. علّت نياز به اصول فقه
3. نگاهى به زمان تدوين اصول فقه و بررسى تقدّم شيعه يا اهل سنّت در نگارش و تدوين
اوّليّهى اصول فقه
پيدايش و تأسيس علم اصول
كيفيّت و زمان پيدايش اصول فقه
بى ترديد براى مسلمانان نخستينى كه در زمان حضور پيامبر اكرم
صلىاللهعليهوآله و سالهاى آغازين پس از رحلت آن حضرت [نسبت به اهل سنّت] و در
زمان حضور امامان معصوم عليهمالسلام [نسبت به شيعه] مىزيستهاند، دغدغهاى به نام
اجتهاد و كشف حكم شرعى كمتر وجود داشته است؛ زيرا همواره تا مشكلى پيش مىآمد از
شخص پيامبر صلىاللهعليهوآله يا يكى از امامان، يا اصحاب پر اطّلاع پيامبر از آن
مشكل مىپرسيدند و پاسخ پرسش خويش را در مىيافتند و ديگر نياز چندانى به استنباط و
كشف حكم نداشتند.(1)
1. اگر چه در همين دوران ـ چه در زمان خود پيامبر
صلىاللهعليهوآله و چه در زمان خلفاى نخستين ـ نيز مواردى نقل شده است كه حاكى
از اجتهاد اصحاب و خلفا مىباشد. اينان در اين اجتهادها از پارهاى قواعد كلى؛ چون
اجتهاد به رأى، قياس، قواعد استظهارى فهم متون و... استفاده نمودهاند.
تذكر: شايسته است استاد محترم در اين قسمت، چند نمونه از موارد
تاريخى را كه از اجتهادات اصحاب نخستين خبر مىدهد نقل كرده و مورد بررسى و تحليل
قرار دهند. غالبااين موارد در كتب حديثى چون صحاح ستّه و مسانيد در اهل سنّت و در
كتب تاريخى مانند تاريخ طبرى ذكر شده است. بخشى از اين احاديث نيز در كتب روايى
شيعه، نظير اصول كافى آمده است. براى يافتن مصادر اصلى مثالهاى مورد نظر به
كتابهاى: «ابحاث حول اصول الفقه، تاريخه و تطورّه»، مصطفى سعيد الخن، صص 33 ـ 11 ؛
و كتاب «اصول الفقه، تاريخه و رجاله»، دكتر شعبان محمّد اسماعيل، صص 27 ـ 25 و كتاب
«ادوار اجتهاد»، ابراهيم جنّاتى، صص 46 ـ 44، مراجعه شود.
افزون بر اين، در اين دوران به دليل كوچكى قلمرو اسلامى و سادگى مسايل مورد
ابتلاى مسلمانان و وجود احكام مشخّص و منصوص در مورد آن مسايل، مشكل خاصّى پيش
نمىآمد. امّا به تدريج، با پيشرفت جامعه اسلامى و طرح پارهاى پرسشهاى بى سابقه و
پيچيده، اصحاب، تابعان و مجتهدان به اين فكر افتادند كه بايد در قرآن كريم و احاديث
نبوى تفحّص، تأمّل و تدبّر بيشترى كنند تا بتوانند پاسخ پرسشهاى نوين را در آورند
و به مسلمانان ارايه كنند.
از اين رو، با گذر حدود 100 سال از زمان پيامبر صلىاللهعليهوآله ، فقيهان و
عالمانى كه با رجوع به متون دينى احكام فقهى را استخراج مىكردند، به دليل آن كه از
عصر تشريع دورتر شده بودند و ديگر قراين حاليّه و گاه حتى قراين مقاليّهى كلام
شارع از بين رفته بود، اين نياز را احساس مىكردند كه بايد قواعد كلّى و عناصر
مشتركى را تأسيس، تنظيم و تدوين كنند تا به كمك آن قواعد بتوانند احكام مسايل جديد
را استنباط نموده، براى مسلمانان بيان كنند تا آنها در اعمال و وظايف شرعى و الهى
خويش در نمانند.
روشن است كه در دورههاى آغازين، اصحاب و عالمان اسلامى احكام فقهى را با آسانى
بيشترى استنباط مىكردهاند و در اين راه تنها پارهاى قواعد بسيط را به كار
مىبستهاند. اما، به تدريج به دليل پيچيدهتر شدن مسايل مستحدثه به تأسيس، تدوين و
به كارگيرى قواعد پيچيدهتر نياز افتاد. مىتوان گفت كه فقيهان و مجتهدان دين از
همان ابتدا كه به كشف احكام فقهى پرداختهاند از قواعد و عناصر كلّى سود
مىجستهاند كه در آغاز به دليل بسيط بودن كار فقهى بسيط بوده و در اثر پيچيدهتر
شدن كار استنباطى و پيشرفت فقه، آن قواعد نيز كاملتر شده و ژرفا و عمق بيشترى
يافتهاند.
نكتهى فوق، نشان دهندهى تقارن و همگامى در پيشرفت فقه و اصول با هم است. و به يك
معنا بايد گفت: اصول فقه، از آن رو كه مقدّمهى فقه شمرده مىشود چارهاى ندارد جز
اين كه در پرتو تحوّل و پيشرفت فقه به تكامل برسد.(1)
آن چه در مورد كيفيّت و زمان پيدايش اصول فقه گفته شد، هم در مورد اصول فقه اهل
سنّت صادق است و هم نسبت به اصول شيعه. اين طور نبود كه شيعيان به دليل وجود ائمّه
عليهمالسلام نيازى به اجتهاد نداشته باشند،(2) چه اصحاب ائمّه عليهمالسلام - اگر
چه كمتر از اهل سنّت به اجتهاد نياز داشتند - امّا در عين حال در پارهاى از ظروف و
شرايط ناگزير از اجتهاد و كشف حكم با استناد به قواعد كلى موجّه و مقبول بودند؛
زيرا:
اولاً، اصحاب ائمّه عليهمالسلام هميشه و در همه حال به آنان دسترسى نداشتهاند؛
به ويژه پيروانى كه در شهرهاى ديگرى مىزيستهاند؛ نظير شيعيان خراسان، يمن و...،
نمىتوانستهاند همواره به حضور امام خويش برسند و پرسشهايشان را بپرسند. اين كار
براى آنان سختى فراوان داشت و به يك معنا اصلاً ممكن نبود؛ لذا ضمن پذيرش اين كه
اينان در موارد بسيارى از طريق نامههايى كه به واسطهى حجّاج براى ائمّه
عليهمالسلام ارسال مىداشتند و پاسخ دريافت مىكردند، امّا چارهاى نداشتند جز اين
كه در موارد ديگرى با اصول كلّىاى كه از ائمّه عليهمالسلام فرا گرفته بودند، در
فروعات و جزئيّات به اجتهاد دست زنند. حتّى اصحابى كه در همان شهر امام عليهالسلام
مىزيستند نيز در مواردى؛ چون زير نظر بودن خانهى امام توسط مأموران دستگاه حاكم،
يا زندانى بودن امام عليهالسلام لازم مىشد كه خود دست به اجتهاد و كشف حكم بزنند.
1. نك: ابو زهره، اصول الفقه، صص 10 ـ 8.
2. از اين رو نظريه كسانى كه معتقدند شيعه به دليل حضور ائمّه عليهمالسلام نيازى
به اجتهاد نداشت، لذا قواعد اجتهاد از سوى شيعيان متأخرتر از اهل سنّت مورد توجّه
قرار گرفت؛ مانند چارلز آدامز و استاد محمود شهابى درست نيست. نك: چارلز آدامز،
هزارهى شيخ طوسى، ج 2، ص 27 ؛ محمود شهابى، تقريرات اصول، صص 47 ـ 38.
ثانيا، ائمّه عليهمالسلام خود، اصحاب شايستهى خويش را به اجتهاد در احكام و
دادن فتوا تشويق مىكردند؛ نظير امر امام صادق عليهالسلام به ابانبن تغلب كه در
مسجد بنشيند و براى مردم فتوا دهد و مىفرمود: «من دوست مىدارم كه در ميان پيروانم
مانند تو را ببينم».(1) يا در جاى ديگر امام عليهالسلام به معاذ بن مسلم نحوى
مىفرمايد: شنيدهام كه در مسجد مىنشينى و فتوا مىدهى؟ [معاذ مىگويد:] گفتم، آرى
و قصد داشتم در اين مورد از شما سؤال كنم. [در نهايت امام عليهالسلام فرمود:] «اين
كار را بكن، من هم چنين مىكنم».(2)
1. محمّد بن على اردبيلى، جامع الرواة، ج 1، ص 9.
2. شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعة، ج 27،باب 11، ص 148،ح 36.
و از سوى ديگر پيشوايان معصوم عليهمالسلام به پيروان خويش توصيه مىكردند كه
احكامشان را از اين افراد شايسته فرا بگيرند؛ مثل روايت عبدالعزيز بن مهتدى از امام
رضا عليهالسلام كه به امام مىگويد: «من نمىتوانم هميشه خدمتتان برسم [و احكام
مورد نيازم را بپرسم [از چه كسى پرسشهايم را بپرسم؟» امام عليهالسلام پاسخ
مىدهد: «از يونس بن عبدالرحمان بپرس».(1)
ثالثا، ائمّه عليهمالسلام به جواز اجتهاد صحيح از سوى اصحاب تصريح كردند:
امام صادق عليهالسلام فرمود: «بر ماست كه اصولى كلّى را بيان كنيم و بر شما لازم
است كه فروعات را به آنها برگردانيد [واحكامشان را بيابيد]».(2) از امام رضا
عليهالسلام نيز نظير همين مضمون روايت شده است.(3)
رابعا، روايات نقل شده از ائمّه عليهمالسلام در بحث اخبار متعارض و علاج آنها،
حجيّت خبرثقه، اصالة البرائه، بطلان قياس و اجتهاد به رأى، حجيّت استصحاب و ديگر
مسايل اصولى كه بعدها توسط عدهاى از محقّقان جمع آورى و تأليف شده است(4) همگى
دلالت بر جواز اجتهاد اصحاب به طور مطلق دارند.
1. رجال نجاشى، تصحيح آيت الله زنجانى، ص 311.
2. شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 1، ص 22.
3. سيّد محسن امين، اعيان الشيعة، ج 1، ص 387.
4. مانند «الفصول المهمّة فى اصول الائمّة» تأليف شيخ حرّ عاملى ؛ «اصول آل الرسول
الأصليّة» تأليف سيد هشام بن زين العابدين خوانسارى ؛ «الأصول الاصليّة» تأليف فيض
كاشانى ؛ و «الاصول الاصليّة والقواعد الشرعيّة» تأليف سيد عبد الله شبّر.
اگر چه در پيدايش و تدوين علم اصول، عالمان شيعه همگام با - وحتّى سابق بر - اهل
سنّت بودند، امّا در ادامه محقّقان اهل سنّت زودتر از شيعه به فكر رشد و تكامل اين
علم افتادند تا از آن در راه استنباط احكام استفاده كنند؛ نخست به خاطر اين كه
زودتر از شيعه يكى از مهمترين منابع احكام را كه سنّت است با رحلت پيامبر اكرم
صلىاللهعليهوآله از دست دادند. و دوم، براى اين كه آن چه به طريق صحيح از
پيامبر بديشان رسيده بود، براى رفع تمام نيازهاى مذهبى آنان كافى نبود.(1)
علّت نياز به اصول فقه
دورى از عصر نصوص و زايل شدن بسيارى از قراين حالى و بخشى از قراين مقالى از يك
سو، و افزون شدن هر روزهى نيازهاى جامعهى اسلامى و پديد آمدن پرسشها و مسايل بى
سابقه از ديگر سو، ضرورى مىساخت كه محقّقان و فقيهان در فهم كتاب و سنّت معصومان،
ژرف كاوىها و تأمّلات بيشترى به كاربرده و با يك نگاه نو و با كمك عناصر مشترك و
مضبوط به سراغ فهم دين و كشف احكام جديد بروند. و اين كار ضرورى بود از آن جهت كه
جلوى انحراف در فهم و به كارگيرى قواعد ناصواب در كشف حكم از كتاب و سنّت و به طور
كلى روشهاى غلط و باطل در اين راه گرفته شود. و ائمّه شيعه عليهمالسلام كه به اين
مسأله از همه آگاهتر بودند، پيش از همه به آن توجّه كرده و براى جلوگيرى از آن به
تعليم و املاى قواعد كلّى و عناصر مشترك استنباط پرداختند تا هم روشهاى باطل
ديگران را در فهم از كتاب و سنّت و كشف حكم به اصحاب خويش تذكّر دهند و هم شيوهى
صحيح اجتهاد را به آنان بياموزند.(2)
1. گرجى، تاريخ فقه و فقها، ص 311.
2. در ادامه خواهد آمد كه ائمّه عليهمالسلام نخستين كسانى بودند كه به تعليم و
املاى قواعد اصولى پرداختند و اصحاب ائمّه عليهمالسلام نظير هشام بن حكم اين قواعد
را مكتوب مىكردند.
تدوين اصول فقه
اصول فقه در چه زمانى تدوين شده است، و نخستين مدوّن آن كيست؟ اين پرسش همواره
در بحث تاريخ اصول مطرح بوده و در آن ديدگاههاى متفاوتى ابراز شده است. با يك نگاه
اجمالى پنج ديدگاه در اين مسأله مىتوان يافت:
1 ـ ديدگاه نخست اين است كه ابوحنيفه مدوّن اصول است.(1)
2 ـ نظريهى دوّم، تدوين اصول را به ابويوسف (متوفاى 182) از پيروان ابوحنيفه نسبت
مىدهد.(2)
3 ـ نظريهى سوم اين است كه شيبانى (متوفاى 182 يا 189) يكى ديگر از شاگردان
ابوحنيفه مدوّن اصول است.(3)
4 ـ ديدگاه چهارم، ديدگاه غالب در اماميّه است كه هشام بن حكم ـ از اصحاب امام صادق
عليهالسلام ـ را نخستين مدوّن اصول فقه مىداند.(4)
5 ـ ديدگاه پنجم، كه نظريهى غالب در ميان اهل سنّت است، شافعى (متوفاى 204) را
نخستين كسى مىداند كه اصول را تدوين كرده است.(5)
1. بنابه گفتهى آقاى جنّاتى، ظاهرا عدّهاى از حنفيان بر اين
باورند. امّا اين جانب مستندى براى آن نيافتم (نك: ادوار اجتهاد، ص 223).
2. ابن خلكان، وفيات الأعيان، ج 6، ص 382، ش 824.
3. ابن نديم، الفهرست، تصحيح و تحقيق رضا تجدّد، صص 257 ـ 258.
4. سيّد حسن صدر، تأسيس الشيعة، صص 311 - 310.
5. ابن خلدون، مقدّمهى ابن خلدون، ترجمهى محمّد گنابادى، ج 2، ص 926؛ و سيوطى،
الوسائل فى مسامرة الأوائل، ص 103، ش 756.
همان گونه كه مىبينيد در اين مسأله اختلاف بسيارى وجود دارد، از اين رو لازم
است ديدگاههاى مختلف را بررسى كرده و مورد سنجش قرار دهيم.
پيش از بررسى ديدگاهها تذكّر اين نكته لازم است كه نبايد دو بحث تأسيس اصول و
تدوين آن را با يكديگر خلط كرد، آن گونه كه برخى از محقّقان دچار چنين اشتباهى
شدهاند و ما در ادامه به آن اشاره خواهيم كرد.
بررسى ديدگاه نخست
ديدگاه نخست به اتّفاق محقّقان عامّه و خاصّه مردود است، چه اين كه شخص ابوحنيفه
در هيچ علمى كتاب يا رسالهاى ننوشته است،(1) از اين رو وى نه علم اصول فقه را
تدوين كرده است و نه علم فقه را كه برخى توهّم كردهاند.(2) آرى، ابوحنيفه از
نخستين كسانى است كه در اجتهادهاى خويش به قياس و اجتهاد به رأى عمل مىكرده است. و
نقل كردهاند كه وى در 400 مسأله با پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله مخالفت
كرده(3)، امام و پيشواى قياس كنندگان بوده است.(4)
بررسى ديدگاه دوم و سوم
ديدگاه دوم وسوم هم طرفداران چندانى ندارد. دكتر شعبان اسماعيل و برخى ديگر از
محققان(5) در نقد اين دو ديدگاه مىگويند:
1. به نقل از جناتى، ادوار اجتهاد، ص 223.
2. نظير سيوطى در كتاب الوسائل فى مسافرة الاوائل، ص 102، ش 746.
3. زمخشرى، ربيع الابرار به نقل از مرآت العقول؛ نك: جنّاتى، همان ص 224.
4. ابن خلكان، وفيات الأعيان، ج 5، ص 409، ش 765.
5. دكتر شعبان اسماعيل، همان، صص 33 ـ 32 ؛ دكتر سعيد الخن، ص 98 ـ 88.
با فرض پذيرش اين كه اين افراد رساله هايى در اصول نگاشتهاند، اما اين مطلب
چيزى را اثبات نمىكند؛ زيرا مراد از تدوين يك علم، نگاشتن كتابى كامل در آن علم
است و اين دو نفر چنين چيزى تأليف نكردهاند. به نظر مىرسد نقد فوق خالى از اشكال
نباشد كه ما در ادامه به آن اشاره خواهيم كرد. در عين حال به نظر ما دو ديدگاه فوق
قابل قبول نيست؛ زيرا با اين كه مىپذيريم اين دو شخص رسالههايى در اصول
نگاشتهاند، اما پيش از اينها نيز كسانى بودهاند كه رسالههاى اصولى نوشتهاند؛
نظير هشامبنحكم از اصحاب امام صادق عليهالسلام كه رسالهاى در الفاظ و رسالهاى
ديگر در مورد اخبار نگاشت.(1)
بررسى ديدگاه چهارم و پنجم
محقّق ارجمند، سيّد حسن صدر در اين باب مىگويد: «اوّلين كسى كه در علم اصول
رسالهاى تصنيف كرد، هشامبن حكم شيخ متكلّمان امامى است. وى رسالهاى بنام «كتاب
الالفاظ و مباحثها» تأليف كرده است؛ اين بحث ازمباحث اين علم است...».(2)
ابن نديم در فهرست خود و نجاشى در رجالش، در ترجمهى هشام بن حكم «كتاب الالفاظ» را
ذكر كردهاند.(3) از اين رو مىتوانيم اطمينان پيدا كنيم كه هشام رسالهاى در بحث
الفاظ داشته است كه به احتمال بسيار قوى اين رساله مربوط به اصول فقه بوده است. و
روشن است كه هشام از لحاظ زمانى بر شافعى و ديگران مقدّم است. از اين رو مىتوان وى
را نخستين مدوّن اصول دانست.
1. در ادامه اين ادّعا را اثبات خواهيم كرد.
2. سيّد حسن صدر، همان، ص 310.
3. فهرست ابن نديم، صص 224 ـ 223 ؛ نجاشى، رجال، تصحيح آية اللّه زنجانى، ص 433.
استاد ابو زهرة، از محقّقان اهل سنّت، بر اين نظريهى سيّد حسن صدر خرده گرفته و
آن را ردّ كرده است. اما متأسّفانه وى و كسانى چون دكتر سعيد الخن و دكتر شعبان
اسماعيل كه در اين نقد از وى تبعيت كردهاند، دچار خلط بسيار بزرگى شدهاند، اينان
از سر تعجيل و بىدقّتى ديدگاه سيّد حسن صدر در بارهى تأسيس علم اصول را با ديدگاه
وى در تدوين خلط كردهاند. روشن است كه بحث تأسيس و تدوين با يكديگر متفاوتند. ابو
زهرة مىگويد: «سيّد حسن صدر و اماميّه معتقدند كه امام باقر عليهالسلام و امام
صادق عليهالسلام نخستين مدوّن علم اصول هستند»(1)؛ سپس وى در مقام نقد اين نظريه
برآمده و به گفتهى خودش مناقشهى كوچكى به مرحوم سيّد حسن صدر دارد.
اما همان گونه كه گفته شد اين نسبت ابوزهرة به سيّد حسن صدر مطابق با واقع نيست؛
زيرا سيّد حسن صدر نگفته است كه اين دو امام بزرگ نخستين مدوّن اصولاند بلكه تصريح
كرده است كه آن دو امام عليهماالسلام اوّلين مؤسس اين علم هستند. تعبير استاد سيّد
حسن صدر چنين است: «فاعلم، انّ اوّل من أسّس اصول الفقه و فتح بابه و فتق مسائله:
الامام ابوجعفر الباقر عليهالسلام ، ثمّ بعده ابنه الامام ابو عبداللّه الصادق
عليهالسلام و قد امليا على اصحابهما قواعده...».(2)
1. ابو زهره، همان، صص 13 ـ 12.
2. سيّد حسن صدر، همان، ص 310.
حتّى ايشان در ادامهى همين قسمت در نقد قول جلالالدّين سيوطى كه گفته است
اوّلين مصنّف اصول فقه شافعى است، مىگويد: اين قول درست نيست؛ زيرا اگر سيوطى از
تصنيف، تأسيس و ابتكار را اراده كرده باشد، سخنش باطل است، چه اين كه مؤسّس اصول
باقرين عليهماالسلام هستند. و اگر مرادش اين باشد كه شافعى اوّلين تأليف را در اصول
فقه انجام داده باشد، باز هم سخن نادرستى است، چه اين كه اوّلين مدوّن و مؤلّف اصول
فقه هشام بن حكم، متكلّم معروف مىباشد.(1)
با اين بيان، روشن مىشود كه از ديدگاه سيدحسن صدر اولاً، بين تأسيس و تدوين يا
تصنيف تفاوت وجود دارد و ثانيا، باقرين عليهماالسلام ، مؤسّس اصول هستند و هشام بن
حكم، از اصحاب امام صادق عليهالسلام ، نخستين مدوّن اصول است. حال چگونه شده است
كه استاد ابوزهرة و پيروانش از اين مسألهى مهم و صريح غفلت كردهاند جاى تأمّل
است!(2)
در هر حال، با صرف نظر از اين خلط بزرگ، ابو زهرة و طرفدارانش دو نقد بر اين كلام
سيّد حسن صدر دارند:
اوّلاً، مىگويند كه آن دو امام عليهماالسلام خود تأليفى در اصول فقه نداشتهاند و
تنها قواعد اصولى را بر اصحاب خويش املا مىكردهاند.
ثانيا، آن چه در اصول تا پيش از شافعى تأليف شده است، رساله هايى است كه هر يك تنها
يك يا چند بحث محدود اصولى را در بر دارند. در حالى كه شافعى يك دورهى كامل اصول
فقه نوشت و آن را تنظيم و تدوين نمود و اوّلين كسى بود كه چنين كارى كرد.(3)
1. همان.
2. جاى تعجّب بيشتر دارد وقتى كه مىبينيم هيچ يك از محقّقان ما در بحثها و
نقدهايشان بر ابو زهرة و پيروانش، متفطّن اين نكته نشدهاند!
3. ابو زهرة، همان.
بنابر آن چه گفته شد، روشن مىگردد كه غالب محقّقان اهل سنّت شافعى را نخستين
كسى مىدانند كه در اصول فقه كتابى كامل نگاشت كه به «الرسالة» معروف است.كامل بودن
اين كتاب و طرح شدن تمام مباحث اصولى در آن از نكاتى است كه اينان در چنين ادّعايى
به آن توجّه دارند. بر اين ديدگاه ادّعاى اجماع و اتّفاق نيز كردهاند.(1)
بر اين ديدگاه چند اشكال وارد است:
اوّلاً، ادّعاى اجماع بر اين مطلب و حتى ادّعاى اتفاق بر آن بسيار سست و بىبنياد
است، چه اين كه بسيارى از حنفيان و همهى محقّقان شيعه چنين نظريهاى را قبول
ندارند و نا ديده انگاشتن ديدگاههاى مخالف منصفانه نيست.
ثانيا: معلوم نيست، آن چه به نام «الرسالة» تدوين شده است، از تأليفات خود شافعى
باشد. مطالعهى اين كتاب اين احتمال را قوى مىكند؛ زيرا در سراسر كتاب بسيارى از
مطالب با «قال الشافعي» آغاز مىشود كه مؤيّد اين مطلب است كه اين كتاب از امالى
شافعى است و الربيع ـ شاگرد وى ـ آن را نگاشته است.(2)
ثالثا، آن چه در «الرسالة» آمده، اعم از مباحث اصول فقه است. اين كتاب به بحث و
بررسى از شيوهى استفاده از منابع اسلامى براى دست يافتن به جميع معارف و احكام
اسلامى مىپردازد. از اين رو، در اين كتاب مسايل علم اصول بر مسايل علوم ديگر غالب
نيست تا بتوانيم به حكم تغليب، اين كتاب را از كتابهاى اصولى بناميم. به بيان
ديگر، نه تمام يا اكثر مباحث اين كتاب در علم اصول است و نه كتاب، تمام يا اكثر
مباحث علم اصول را در بر دارد؛ لذا اطلاق اصول فقه مصطلح بر اين كتاب اطلاق حقيقى
نمىنمايد.(3)
1. جلالالدّين سيوطى، ابن خلدون، ابو زهره، دكتر سعيد الخن و
عدّهاى ديگر از اين دستهاند.
2. نك: مقدّمه كتاب «الرسالة»، به قلم احمد محمّد شاكر، ص 12.
3. نك: سيّد محمّد جواد شبيرى، پيدايش اصول فقه و ادوار نخستين آن، ص 9 ـ 8 ؛ گرجى،
همان، صص 311 ـ 310.
با وجود نقدهاى فوق، بايد اذعان كرد كه شافعى با ذوق و استعداد سرشار خويش
توانست كتابى تأليف يا املا كند كه كاملتر بوده و علم اصول را در آن مدوّنتر
ارايه كند و بر آن مباحثى را بيفزايد. در هر حال بايد پذيرفت كه از سرچشمههاى
اساسى علم اصول فقه، «الرسالة» شافعى است كه در تدوين علم اصول نقش مهمّى ايفا
نموده است.
جمع بندى نهايى بحث
به نظر مىرسد كه براى دست يافتن به نظريهاى منقّح در اين بحث لازم است مراد از
تدوين علم را مشخص كنيم:
دو فرض در مورد تدوين وجود دارد، كه هر دو فرض موافقانى دارد:
1 ـ تدوين به معناى جمع آورى، تأليف و ترتيب نسبى مباحث يك علم تازه تأسيس در يك
مجموعه، به نحوى كه همه يا قريب به همهى مباحث آن علم را در بر داشته باشد.(1)
2 ـ تدوين به معناى تأليف رسالهها و مجموعه هايى كه در بردارندهى بخشى از مسايل
آن علم ـ و حتّى يك مسأله ـ باشد كه زمينهى تدوينهاى بعدى و گسترده را فراهم
مىكند.(2)
1. ظاهرا ابو زهرة و طرفداران وى به چنين نظريهاى در مورد تدوين
علوم باور دارند.
2. ظاهرا سيّد حسن صدر و عدهاى ديگر از محقّقان اين نظريه را مىپذيرند.
اگر تدوين اصول را به معناى نخست بگيريم، آنگاه تك رسالهها و امالى نگاشته شده
از سوى دانشمندان شيعى و اصحاب ائمّه عليهمالسلام و محقّقان اهل سنّت، هيچ كدام به
معناى تدوين علم اصول نيست و حتّى كار شخصيتى چون شافعى هم تدوين اين علم به شمار
نمىرود؛ زيرا شامل همهى مباحث اصول نيست و جنبهى غالب كتاب نيز مربوط به اصول
فقه نيست. در اين صورت بايد جلوتر آمده و تدوين علم اصول را در دورههاى متأخّرتر
جستجو كرد. البته طبق اين فرض در تدوين و تأليف علم اصول فقه، بى ترديد محقّقان اهل
سنّت بر عالمان شيعه سبقت دارند و شواهد تاريخى صدق اين ديدگاه را اثبات مىكنند.
اما اگر مراد از تدوين معناى دوم آن باشد، كه به نظر مىرسد همين معنا هم درست
است(1)، آنگاه مجموعه هايى كه تنها بخشى از مسايل اين علم يا يك موضوع از مسايل اين
علم را در بردارند از تدوينهاى نخستين به شمار مىروند و مدوّنان نخستين در واقع
نويسندگان اين مجموعهها هستند. طبق اين فرض اسناد تاريخى و آن چه در فهرستها و
تراجم آمده است، شاهدند كه «هشام بن حكم» نخستين كسى است كه در اصول فقه تأليفى
داشته است. وى دو رساله در اصول فقه دارد. يكى، «كتاب الالفاظ و مباحثها» است و
ديگرى، «كتاب الاخبار و كيف تصحّ» است كه ظاهرا بحث از خبر متواتر، خبر واحد، شرايط
صحّت روايات و... در آن آمده است. نام اين كتاب نيز در فهرست ابن نديم، رجال نجاشى،
فهرست شيخ و معالم العلماء ابن شهر آشوب ذكر شده است.(2) و قاضى ابو يوسف، محمّد بن
حسن شيبانى صاحب كتاب «الاستحسان» و كتاب «الاجتهاد بالرأى»، شافعى صاحب كتاب
«الرسالة» و يونس بن عبد الرحمان (م 208) صاحب «كتاب اختلاف الحديث» و ابوسهل
نوبختى صاحب «كتاب الخصوص و العموم» از نخستين نويسندگان و تدوين كنندگان علم اصول
فقه به شمار مىروند.
1. به نظر مىرسد عرفا مراد از نخستين تدوين، تك رسالهها و
نوشتههايى است كه در آنها مسايل يك علم براى نخستين بار تأليف مىشود و زمينه و
بستر مناسبى براى تأليفهاى گستردهتر مىگردد.
2. فهرست ابن نديم، صص 222 ـ 223؛ رجال نجاشى، ص 433؛ فهرست شيخ طوسى، تحقيق جواد
قيّومى، ص 259 ؛ ابن شهر آشوب، معالم العلماء، ص 128.
در نهايت بايد پذيرفت كه آن چه در آغاز كار به اسم مسايل اصول فقه نگاشته مىشد،
رسالههاى كوچكى بود كه صرفا به يك يا چند مسألهى كوتاه مىپرداختند. از اين رو،
مىتوان اين دوره را دورهى تدوينهاى ابتدايى خواند كه صرفا بستر و زمينهاى بودند
براى پيدايش و تدوين كامل اصول فقه، كه البته اهل سنّت ـ به دلايلى كه گذشت ـ در
تدوين دورههاى كامل اصول فقه بر عالمان شيعه سبقت گرفتهاند.
چكيدهى درس
1 ـ با گذر حدود 100 سال از زمان پيامبر صلىاللهعليهوآله ، فقيهان و عالمانى
كه با رجوع به متون دينى احكام فقهى را استخراج مىكردند، به دليل آن كه از عصر
تشريع دورتر شده بودند و ديگر قراين حاليّة و گاه مقاليه كلام شارع از بين رفته
بود، اين نياز را احساس مىكردند كه بايد قواعد كلّى و عناصر مشتركى را تأسيس،
تنظيم و تدوين نمايند تا به كمك آن قواعد بتوانند احكام مسايل جديد را استنباط
نموده و براى مسلمانان بيان كنند.
2 ـ پيدايش اصول فقه در ميان دانشمندان اهل سنّت و محقّقان شيعه بسيار نزديك به هم
بوده است.
3 ـ نخستين قواعد اصولى در ميان شيعيان از سوى ائمّه عليهمالسلام به آنان القا شده
بود. از اين رو اصحاب با تشويق و ترغيب امامان معصوم عليهمالسلام در پارهاى موارد
براى استنباط احكام شرعى از طريق قواعد صحيح دست به اجتهاد مىزدند.
4 ـ اگر چه اصحاب ائمّه در پارهاى موارد نياز به اجتهاد پيدا مىكردند، امّا به
دليل حضور معصومان عليهمالسلام اين موارد چندان زياد نبوده است. در مقابل، اهل
سنّت به دليل دور شدن از زمان پيامبر صلىاللهعليهوآله و اصحاب آن حضرت دستشان
از نصوص كوتاه شد و براى نيل به احكام شرعى نياز بيشترى به اجتهاد داشتند.
5 ـ در مورد نخستين مدوّن علم اصول اختلاف نظر وجود دارد؛ عدهاى شافعى را نخستين
مدوّن اين علم مىشمارند، كه غالب محقّقان اهل سنّت بر اين نظريهاند. پارهاى ديگر
ابوحنيفه و قاضى ابويوسف و شيبانى را نخستين مدوّن اصول مىخوانند، كه غالب حنفيان
بر اين باورند. دستهى سوم معتقدند كه هشام بن حكم نخستين مدوّن علم اصول است، كه
غالب محقّقان اماميّه بر اين ديدگاهاند.
6 ـ تدوين به دو معنا است:
1. به معناى جمعآورى و تأليف نسبى مباحث يك علم تازه تأسيس در يك مجموعه، به نحوى
كه همه يا قريب به همهى مباحث آن علم را در بر داشته باشد.
2. تدوين به معناى تأليف رسالهها و مجموعههايى كه دربردارندهى بخشى از مسايل علم
باشد كه زمينهى تدوينهاى گستردهتر بعدى را فراهم كند.
حال اگر تدوين را به معناى نخست بگيريم، آنگاه تك رسالهها و امالى نگاشته شده از
سوى دانشمندان شيعه و اهل سنّت و حتّى «الرسالة» شافعى هيچ كدام به معناى تدوين علم
اصول نيستند، از اين رو بايد جلوتر آمده و علم اصول را در دورههاى بعدى جستجو كرد.
امّا اگر تدوين به معناى دوّم در نظر گرفته شود، آنگاه بنا بر اسناد تاريخى و آن چه
در كتب فهرستها و تراجم آمده است، «هشام بن حكم» نخستين كسى كه در اصول فقه
نوشتهاى تنظيم كرده است.
پرسشهايى براى انديشهورزى:
1. مباحث مربوط به كيفيّت و علل پيدايش علم اصول را با دوستان خود به بحث
بگذاريد. آيا علّتهاى ديگرى براى اين امر در ذهن داريد؟
2. آيا دانشمندان شيعه در زمان ائمّه عليهمالسلام نيازى به اجتهاد داشتند. چرا؟
3. چرا اهل سنّت خيلى زودتر از دانشمندان شيعه، نياز شديدتر به اجتهاد پيدا كردند؟
4. نظريههاى مختلف در مورد نخستين مدوّن علم اصول را نام ببريد. از نظر شما كدام
نظريه مقبولتر است؟
5. ديدگاه علاّمه سيّدحسن صدر در مورد نخستين مدوّن علم اصول چيست، آيا فهم استاد
ابوزهرة از كلام ايشان درست است، چرا؟
تحقيق و پژوهش
1. درمورد زمان و كيفيّت پيدايش علم اصول تحقيق بيشترى انجام دهيد.
2. درمورد نخستين مدوّن علم اصول و ديدگاههاى موجود در آن بررسى بيشترى انجام
داده، با ارايهى شواهد تاريخى اثبات كنيد كدام ديدگاه درست است.
تعدادى از منابع تحقيق
1. تأسيس الشيعة، سيّد حسن صدر.
2. مقدّمه ابن خلدون.
3. الفهرست، ابن نديم.
4. اصول الفقه، ابوزهرة.
5. تاريخ فقه و فقها، دكتر گرجى.
6. پيدايش اصول فقه و ادوار نخستين آن، سيّد محمّد جواد شبيرى.