يادنامه آية الله العظمى اراكى

رضا استادی

- ۱۳ -


19- علاقه و محبت آية‏الله‏العظمى اراكى(ره) به اهل بيت (عليهم السلام)

محبت و علاقه خاصى به اهل‏بيت رسالت داشت و شيفته آنان بود.

روزهاى وفيات و مواليد و غيره كه در ارتباط بااهل‏بيت‏بود از ديوان مرحوم‏كمپانى اشعارى مى‏خواند و اشك مى‏ريخت در اين سنوات اخير كه در مناسبتهاى‏مختلف در منزل مجلس توسلى داشتند همين كه گوينده يا مداح شروع به خواندن‏مرثيه مى‏كرد حالت عزا و گريه در ايشان ديده مى‏شد و گاهى هم كه در اثر سنگينى‏گوش مطلب خواننده برايشان مفهوم نبود با به خاطر آوردن مصائب اهل‏بيت،و حديث نفس گريه و عزادارى مى‏نمودند.

به سادات بسيار علاقه داشت و احترام مى‏كرد و اين علاقه موروثى پدرش‏بود كه مى‏فرمود پدرم يك سطر دعايى براى سادات درست كرده بود كه بعد از هرنمازى آن دعا را مى‏خواند و نيز مى‏فرمود: من خودم لايق نيستم اما افتخار مى‏كنم‏كه فرزند كسى هستم كه به سادات زياد احترام مى‏گذاشت و نيز مى‏فرمود: من عبدعبيد كليه سادات هستم.

هر روز كه براى اداى فريضه ظهر و عصر به حرم حضرت معصومه مى‏آمدندتوفيق زيارت حضرت معصومه‏عليها السلام را هم داشتند.

در موردتوسل به حضرت معصومه‏عليها السلام فرموده‏اند:

دستم باد مى‏كرد و قاچ قاچ مى‏شد و لذا هميشه بايد خاك تيمم همراهم‏باشد كه تيمم كنم چون نمى‏توانستم وضو بگيرم و معالجات هم تاثير نمى‏كرد تااينكه به حضرت معصومه‏عليها السلام متوسل شدم و ملهم شدم كه دستكش دستم كنم‏و چنين كردم خوب شد.

با علاقه فراوانى كه به زيارت خانه خدا و قبور معصومين‏عليهم السلام داشتند تا اواخرعمر شرايط و زمينه فراهم نشده بود اين اواخر يك بار به خانه خدا مشرف و به‏زيارت قبر رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله و ائمه بقيع‏عليهم السلام نائل گشتند و يك بار هم به عتبات عاليات‏مشرف شدند، اما زيارت مشهد مقدس مكرر نصيبشان شد و به اين زيارتها خيلى‏اهميت مى‏دادند. هنگام تشرف به حرم ائمه معصومين‏عليهم السلام در عتبات عاليات‏و مدينه طيبه و مشهد مقدس زيارت جامعه كبيره را از اول تا به آخر در حال قيام‏و بكاء مى‏خواند و چند بار در وسط خواندن عينك را پا ك و اشك چشم را بادستمال خشك مى‏كرد گاهى يك ساعت طول مى‏كشيد و ابدا احساس خستگى‏نمى‏كرد با قد خميده و در سن كهولت و پيرى و ضعف مزاج، مشاهده اين حالت‏موجب‏تحير وتعجب ناظرين مى‏گرديد آرى‏اولياى خدا هنگامى كه سرگرم مناجات‏با محبوب حقيقى مى‏شوند از خود غافل مى‏گردند و از عالم ماده و عوارض آن‏بى‏خبر مى‏شوند.

هنگامى كه شنيدند كتابى در مورد حضرت سيدالشهداعليه السلام نوشته و منتشرشده كه داستان كربلا را بد تحليل و توجيه كرده سخت‏برآشفته و كتاب و مؤلف آن‏را در خطبه‏هاى نماز جمعه سخت مورد انتقاد قرار دادند و زمانى كه بحث انكارولايت تكوينى ائمه اطهارعليهم السلام از طرف برخى از كج فهمان مطرح شد رساله‏اى كوتاه‏در اثبات ولايت تكوينى آن بزرگواران نوشتند كه در همين كتاب چاپ خواهد شد.

در يك كلام، محبت و ولايت اهل‏بيت‏عليهم السلام در عمق جان ايشان ريشه داشت.

نوشته‏اى از حضرت آية‏الله‏العظمى اراكى در اهميت عزادارى براى امام حسين عليه‏السلام

بسم‏الله الرحمن الرحيم

خيلى مورد تعجب است كه امروز درباره عزادارى براى سالار شهيدان و سرورآزادگان حسين‏بن على عليه‏السلام، از طرف دشمنان ديرينه اسلام، و يا دوستان‏نادان غرب‏زده شبهات و وسوسه‏ها القا مى‏شود. در صورتى كه با مراجعه به سيره‏ائمه معصومين عليهم‏السلام و روايات وارده از اهل بيت عصمت و طهارت مطلب‏كاملا واضح، و استحباب و رجحان شرعى آن در صورتى كه همراه با ارتكاب حرام‏نباشد جاى هيچگونه ترديدى نمى‏باشد.

در حديث است كه هيچ پيغمبرى نيامده مگر به زيارت كربلا آمده و گفته:

«فيك تدفن القمر الازهر» همچنين قصه روضه خواندن جبرئيل امين براى آدم ابوالبشر و نوح شيخ‏المرسلين على نبينا و آله و عليهم‏السلام.

و قصه زكريا در تفسير كهيعص.

و گريستن ائمه معصومين عليهم‏السلام، بلكه رسول اكرم صلوات‏الله عليه.

و حضرت امير عليه‏السلام در سفر صفين هنگامى كه به زمين كربلا رسيدآن‏قدر گريست كه بى‏هوش شد.

داستان دعبل و خواندن اشعار مصيبت در حضور حضرت ثامن الحجج‏على‏بن موسى‏الرضا عليهماالسلام.

و يا داستان عربى كه در حضور موسى‏بن جعفر عليهماالسلام خواند:

«عجبت لمصقول علاك فرنده‏» الى آخر اشعار.

و سفارش خود حضرت ابى‏عبدالله عليه‏السلام:

شيعتى‏مهماشربتم‏ماءعذب فاذكرونى او سمعتم بغريب او شهيد فاندبونى

مگر حب اولياى خدا و بغض اعداء خدا بر مصداق: «هل الايمان الا الحب‏والبغض‏» ضرورى دين ما نيست، و يكى از راههاى تحصيل حب اهل بيت پس ازشناخت صحيح، و معرفت كامل ائمه معصومين و مقام ولايت آنان، ذكر مصائب‏و مناقب الگوهاى كامل انسانيت و قرآن مجسم، و گريستن براى آنان است، تا برسدبه حدى كه به لسان حال مترنم به اين مقال شود:

تبكيك عينى لا لاجل مثوية بل انما عينى لاجلك باكية

تا در اثر گريه آنان حبى خالصانه در دل پديدار گردد.

و البته به دنبال حب، تشبه به محبوب و پيروى از راه هدف محبوب،و فداكارى و جانبازى در راه حق، و مبارزه با ظلم و فساد، و آموختن راه و رسم‏جانبازى و فداكارى، همگى امرى است طبيعى.

مهم‏ترين اثرى كه از اقامه‏عزاى حسينى، و زنده نگه داشتن اين حماسه‏پرشور، نسلا بعد نسل حاصل مى‏شود اين است كه، دين خدا داراى آن اهميت‏است كه جا دارد پاكترين خونها در راه آن ريخته شود، و پاكترين افراد از اهل بيت‏عصمت و طهارت، در راه آن به اسارت درآيند.

يا ليتنا كنا معكم فنفوز فوزا عظيما.

بر امت اسلام است كه در شدائد و گرفتاريهايى كه از جانب اجانب و كفار،براى اسلام و مسلمين پيش آمده، با توسل به ائمه اطهار و گريه خالصانه بر سيدمظلومان و سرور آزادگان، در رفع گرفتاريها از خدا كمك بخواهند كه سيره بزرگان ازعلما، چنين بوده است. والسلام على من اتبع الهدى، و جانب الغى والردى.

حرره الاحقر محمد على العراقى 25 شعبان المعظم 1401

20- آية‏الله‏العظمى اراكى و زمزمه‏هاى روحانى

خاندان مرحوم آية‏الله‏العظمى اراكى با شعر و شاعرى بيگانه نبوده‏اند «مصلحى‏»تخلص جد ايشان بوده و يكى از عموزادگان ايشان «صهبا» شاعرى معروف بوده،و از پدر ايشان «ميرزاآقاى فراهانى‏» همان رباعى: «شاهاتو مع‏اللهى و الله معك‏» راقبلا ياد كرديم از خود آية‏الله‏العظمى اراكى هم چند بيتى به فارسى و عربى در مدح‏حضرت معصومه‏عليها السلام در دست است:

مديحه حضرت فاطمه معصوم‏عليها السلام، سروده مرحوم آية‏الله‏العظمى اراكى(قدس‏سره):

دلا گر بهمى از غشاوه‏هاى ذمائم و يا به هم و غمى ز ارتكاب ذنب و جرائم و يا كه خائفى از آنكه در دم مردن نباشدت بدل ايمان مستقرى و قائم وياز نكبت دنيا هراس دارى و بيم و يا كه دين كثيرى است‏بر سرت متراكم مباش دل غم و خرم نشين همى به زمينى كه پاس حرمت آن را گرفته‏اند اعاظم زمين قم كه عجب تربتى است‏خاك شريفش طناب عزت آن را بسى قوى است‏دعائم كجاست‏خاك شريفش، كجاست آب حيات كه آن به بدن روح بخشد، اين به روح مكارم مرتبه حائرى يزد شاهد صدقى است ثم قوانين و قبض و بط آن ز معالم شاهد ديگر معاش حوزه در اين جزء كه سر بجيب فرو اهل حرفه‏اند و مغانم شاهد ديگر عطيه‏هاى خصوصى است كاهل خردرا از آن چه بهره‏ها و غنائم چرا چنين نبود تربتى كه كاخ محيطش همى بود حرم خاص اهل‏بيت افاخم در او دفين شده از امر حق شفيعه صغرى صاحب اعزاز فر و رشته دار كرائم محرم اسرار حق سليل حضرت كاظم مصطفوى فر و مرتضى نژاد و علائم منبع صدق و صفا برج عفت و عصمت فاطمه معصومه(عليها السلام) كوست اصل جمله مكارم بحر عطا و سخا سماء فضل و فتوت مرقد پاكش بود مطاف و عرب و اعاجم مخزن علم حق كنز معارف يزدان شمس و قمر مرورا چه نوكرند و چه خادم در بر قدرش پس است قدر تسعه افلاك مات مقامات او عقول سبع عوالم اخت امام عمه امام بنت ائمه نور حق از قبه منير او متراكم گشته ديار قم از نزول شان و جلالش مورد شد رحال بهر عامى و عالم هر كه تواند زند به دامن او چنگ رسته ز ابحار هم و محنت متلاطم حوزه علميه منعقد شده در قم تا كه شود ملتجى بقبر او و ملازم

سرالاله بضعة‏الرسول بنت‏الكاظم سليلة البتول اخت الامام عمة الجواد(عليه السلام) شفيعة لمحشر العباد بحبها ارجوالنجاة فى‏الغد من‏العذاب و النكال السرمد بل من عذاب القبر و السؤال و كل ما يعقب من اهوال قبتها محبوبة الجبار زائرها مشمول لطف‏البارى و قبرها مستمسك البرية فى كل ما ينزل من بلية روضتها معتكف الملائك و مستجار كل عابد و سالك قد زال عنه الضر و البلاء و جاءه النعماء والسراء و كم لها من عتقاءالنار بعد وصول غضب‏الجبار و حبها من كل شر جنة و بغضها مبعد من جنة و اصلها من اطيب‏الاصول من دوحة سلالة الرسول

ايشان علاقه به شعرهاى خوب داشته‏اند و به‏خصوص با ديوان مرحوم حاج شيخ‏محمدحسين كمپانى در مصائب و مدائح انس داشته‏اند و در روزهاى مناسب‏مى‏خواندند و گريه مى‏كردند و نيز گاهى از برخى بستگان و نواده خود مى‏خواست‏كه اشعارى از حافظ، مانند اين شعر: «سالها دل طلب جام جم از ما مى‏كرد» رابرايش بخوانند و خود آن مرحوم هم تعدادى از اشعار را زياد مى‏خواند و زمزمه‏مى‏كرد بخشى از اين اشعار را يادآور مى‏شويم.

شعرى كه منسوب به جد اعلاى آية‏الله‏العظمى حاج سيدعبدالهادى شيرازى‏همان كه او را اشعر شعراى عرب دانسته‏اند.

انه ان يك لله البنون، و تعالى‏الله عما يصفون فوليد البيت اولى ان يكون، لولى البيت‏حقا ولدا لا عزير لا و لا ابن مريم مادح خورشيد مداح خود است كه دو چشمم روشن و نامرمداست

در حديث وارد شده كه تمام قرآن در فاتحة‏الكتاب و تمام فاتحه در بسم‏الله، و تمام‏بسم‏الله در باء، و ما نقطه تحت‏باء بسم اللهيم به همين مناسبت‏شاعر گفته:

تويى آن نقطه بالاى فاء فوق ايديهم كه درگاه تنزل تحت‏بسم‏الله را بائى نبود ار خوف تكفير آن چنان بى‏پرده مى‏گفتم كه در حقت نصيرى گفته حرف پاى بر جايى روح‏القدس فى‏الجنان‏الصاغورة قد ذاق من حدائقنا الباكورة. (1)

ان‏الانسان انسان باصغريه لاباكبريه.

در جوانى كن نثار دوست جان رو «عوان بين ذلك‏» را بخوان گوسفند پير قربانى مكن پير چون گشتى گران جانى مكن كاسه زهر است كه بايد چشيد قاصد مرگ است كه از در رسيد روز و شب عمر تو با صد شتاب مى‏گذرد اين به خورد و آن به خواب روز چونين باشد و شب آن چنين كى شوى آماده روز پسين

خوردن ز بهر زيستن و ذكر گفتن است تو معتقد كه‏زيستن‏از بهرخوردن‏است

صمت عادت كن كه از يك گفتنك مى‏رود بردار اين تحت الحنك

اى مصحف آيات الهى رويت وى سلسله اهل ولايت مويت سرچشمه زندگى لب دلجويت محراب نماز عارفان ابرويت

ترا ز كنگره عرش مى‏زنند صفير ندانمت‏كه دراين‏دامگه چه‏افتاده است

عن‏قريب‏است‏كه ازمااثرى‏باقى نيست شيشه بشكسته و مى ريخته و ساقى نيست

حجاب چهره جان مى‏شود غبار تنم خوشا دمى كه از آن چهره پرده بر فكنم چنين قفس نه سزاى چو من خوش الحانى‏است روم به گلش رضوان كه مرغ آن چمنم كجا طواف كنم در فضاى عالم قدس كه در سرا چه تركيب تخته بند تنم

من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان عالمى مى‏خرم از براى تو به بوى نامه‏اى...

يا من بدنياه اشتغل قدغره طول‏الامل الموت يا تى بغتة‏القبر صندوق‏العمل

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت مخورى همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار شرط انصاف نباشد كه تو فرمان مبرى

اى بسا ابليس آدم رو كه هست پس به هر دستى نبايد داد دست

يار ناپايدار دوست مدار (انى لا احب الآفلين) دوستى را نشايد اين غدار

عمر برف است و آفتاب تموز اندكى مانده خواجه غره هنوز خواب نوشين بامداد رحيل باز دارد پياده را ز سبيل

اى حسن توبه آنگهى كردى كه ترا طاقت گناه نبود

من كه آخر ببايدم بردن رخت از اين كاروان سراى دو در به نيالوده كام بگذارم اين سراى غرور را يكسر زر، نخواهم و ليك مى‏خواهم بيش از اينم نيفكنى ز نظر ره دهى تا روم به سوى نجف پيش... حيدر صفدر

ميرزاعبدالعظيم خان آشتيانى ترجمه حديث‏حذيفه را به نظم در آورده ما من رجل‏و امراة مات و فى قلبه مثقال حبة من خردل من حب على ابن ابى‏طالب الاو ادخله‏الله الجنة.

از گفت پيامبر گرامى بشنفت‏حذيفه يمانى هر مرد و زنى كه مردو دارد اندوخته در دلش نهانى اندازه پاره‏اى ز خردل از حب على به رايگانى ايزد دهدش در آن سراجاى در كاخ بهشت جاودانى دانش تو ز دامنش مكش دست تا آنكه رسى به كامرانى

چون خدا خواهد كه غفارى كند ميل بنده جانب زارى كند خلق را با تو بد و بد خو كند تا تو را ناچار رو آن سو كند علم نبود غير علم عاشقى مابقى تلبيس ابليس شقى علمى بطلب كه ترا فانى سازد ز علايق جسمانى علمى كه مجادله را سبب است نورش ز چراغ ابولهب است

زيباست‏بسى رويش زيباتر از آن مويش نبود عجب ار افتد دل در خم گيسويش

بيت اول از حاج آقا محسن و بيت دوم از اديب‏الممالك فراهانى در كودكى است‏و فرق بين دو شعر از زمين تا آسمان است.

دست‏حاجت چو برى پيش خداوندى بر كه رحيم است و كريم است و غفور است و ودود هيچ خواهنده از اين در نرود بى‏مقصود كرمش نامتناهى نعمش نامحدود اين همان چشمه خورشيد جهان افروز است كه همى تافت‏بر آرامگه عاد و ثمود دنيا انقدر ندارد كه بر او رشك برى اى برادر كه نه محسود بماند نه حسود

گرگ اجل يكايك از اين گله مى‏برد اين گله را نگر كه چه آسوده مى‏چرد رفيقانم بر فتند از چپ و راست تدارك بين كه فردا نوبت ماست

محبوب من است آنكه به نزديك تو زشت است از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است

دوش وقت‏سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت‏شب آب حياتم دادند بى‏خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند باده از جام تجلاى صفاتم دادند چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند بعداز اين روى من و آيينه وصف جمال كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

سالها دل طلب جام جم از ما مى‏كرد آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مى‏كرد گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون بود طلب از گمشدگان لب دريا مى‏كرد بيدلى در همه احوال خدا با او بود او نمى‏ديدش و از دور خدايا مى‏كرد مشكل خويش بر پير مغان بردم دوش كو به تاييد نظر حل معما مى‏كرد ديدمش خرم و خندان قدح باده به دست و اندر آن آينه صدگونه تماشا مى‏كرد گفتم اين جام جهان بين به تو كى داد حكيم گفت آن روز كه اين گنبد مينا مى‏كرد فيض روح‏القدس ار باز مدد فرمايد ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى‏كرد

پير ما گفت‏خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد

صمت وجوع و سهر و عزلت و ذكر بدوام ناتمامان جهان را كند اين پنج تمام

اى دل صد دله دل يك دله كن مهر دگران را ز دل سر خود يله كن يك‏چند (صبح) به‏اخلاص‏بيا بر در ما گر كام تو بر نيامد از ما گله كن

آدمى را آدميت لازم است چوب صندل كو ندارد هيزم است

از خدا خواهيم توفيق ادب بى ادب محروم ماند از لطف رب

اى حق به كريميت كه هستى شش چيز مرا مدد فرستى علم و عمل و فراخ دستى ايمان و يقين و تندرستى

اگر آدمى به چشم است و زبان و گوش و بينى چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيند بنگر كه تا چه حد است مكان آدميت طيران مرغ ديدى تو ز پاى بند شهوت به دراى تا ببينى طيران آدميت

تحصيل دوام خواهد و جد و طلب پيوسته به روز درس و تكرار به شب طاعات و رياضات و عبادات و ادب بى اين‏همه‏تحصيل خيالى‏است عجب

العلم زرع و التذاكر ماؤه والزرع لاينمو بغيرالماء

اى دعا از تو اجابت هم ز تو ايمنى از تو مهابت هم ز تو

پى‏نوشت:

1) بخشى از روايتى است كه به خط مبارك امام حسن عسكرى عليه‏السلام در مورد توصيف ائمه اطهارعليهم‏السلام و قدر و منزلت آنان ديده شده، يعنى روح‏القدس ريزه‏خوار خوان نعمت آنان است.