يادنامه آية الله العظمى اراكى

رضا استادی

- ۱۵ -


گزارش ديدار رياست محترم جمهور آقاى هاشمى رفسنجانى با آيت‏الله العظمى اراكى وتوصيه‏هاى آن مرجع فقيد

آقاى رئيس جمهور: سلام‏عليكم، احوال شريف چطور است؟

آيت‏الله العظمى اراكى: خدا خير دنيا و آخرت به همه‏تان مرحمت كند،خيلى محبت فرموديد، خيلى محبت فرموديد.

رئيس‏جمهور: احوال شما خوب است؟

- الحمدلله، اگر شما خوب باشيد من هم خوبم.

- خيلى ممنون، توفيقى بود شما را زيارت كرديم.

- خدا شما را براى اسلام و اسلاميان نگهدارد امروزه نعمت‏بزرگ، براى‏اسلام و اسلاميان وجود مبارك سركار عالى است كه اسلام و اسلاميان را در تحت‏حفظ و حمايت‏خود قرار داديد و نمى‏گذاريد مثل زمان آن دو تا طاغوتى كه آمده‏بودند و مى‏خواستند انقلاب سفيد و انقلاب سياه راه بيندازند، بشود.

وليكن امروزه بيشتر از زمان طاغوت بايد امتحان داد، زمان طاغوت نظيرمثالى است كه مرحوم آقاى حاج شيخ مى‏فرمود كه ملت اسلام و ملت كفر ماننددوتا لباس است كه يكى سياه است در تمام سياهى و يكى سفيد كه از برف سفيدتراست آن لباس سياه هرچه گرد و غبار در او بنشيند هيچ تاثيرى در آن نيست وليكن‏اين لباس كه مثل برف سفيد است اگر قدرى غبار روى آن بنشيند نمايش مى‏دهد.نمايش خلاف شرع در زمان آن دو تا مثل لباس سياه بود و امروزه مثل لباس سفيدمى‏ماند، امروزه اگر امتحان سخت‏تر نباشد آسانتر نيست‏يعنى امروزه لباس بر بدن‏اهل اسلام، لباس روحانيت و اسلاميت است الحمدلله ولله المنه يك رئيس خوبى‏براى اينها انتخاب فرموده خدا نگهدارد او را براى اسلام و اسلاميان وليكن امتحان‏بايد داد، امتحان بزرگتر و بيشتر از زمان آن دو تا طاغوت، زمان آن دو تا طاغوت‏لباس سياه سياه بود هرچه گرد و غبار در او مى‏نشست اثر نمى‏كرد وليكن امروزه‏لباس سفيد، سفيدتر از برف بر بدن اسلام و اسلاميان وارد شده اگر فى‏الجمله گردو غبارى به آن بنشيند اثر خود را ظاهر مى‏كند پس امتحان امروزه بيشتر از امتحان‏قبل است، آن روز امتحان لباس سياه بود ولى امروزه امتحان لباس سفيد است.فى‏الجمله خلاف شرعى اگر واقع شود به پاى روحانيت تمام مى‏شود، آن وقت‏به‏حساب روحانيت تمام نمى‏شد. ولى امروزه اگر كار خلاف شرعى بشود به اى‏روحانيت‏حساب مى‏شود امتحان امروزه سخت‏تر از امتحان روز قبل است‏خداوندباقى بدارد وجود سركار را كه مايه افتخار همه هستيد و باعث انقلاب سفيد شديدو انقلاب سياه را مبدل كرديد به انقلاب سفيد وليكن خداوند به داد همه برسد اگرخلاف شرعى سربزند همه آن پاى روحانيت تمام مى‏شود و امتحان بزرگى است‏اين امتحان، امروزه خلاف شرعش غير از خلاف شرع روز قبل است. امتحان‏خلاف شرع روز قبل مثل گردى است كه بر لباس سياه بنشيند تاثيرى در آن نيست‏اما امروزه خلاف شرعش مثل گرد و غبارى است كه بر لباس سفيدتر از برف بنشيندفى‏الجمله گرد و غبار اثر خود را ظاهر مى‏كند و به پاى اسلام و اسلاميت و شرع‏و شريعت‏حساب مى‏شود.

رئيس‏جمهور: حرفهاى خوبى زديد، استفاده كرديم.

آقاى‏مصلحى: الآن مصادرامور، الحمدلله همه‏روحانى‏هستند از مقام رهبرى،رئيس مجلس و مجلسيان و رئيس‏جمهور، و توقع مردم اين است كه واقعا اسلام‏پياده شود و توقع بجايى است و همان‏طور كه فرموديد (خطاب به آيت‏الله العظمى‏اراكى) اگر خلاف شرعى واقع شود بدعت‏حساب مى‏شود و به اسلام مى‏چسبد.

رئيس‏جمهور: ما از قديم كه شما اينجا با آيت‏الله مرحوم خوانسارى اينقدرصميمى بوديد خيلى به شما ارادت داشتيم. چون ما عشق داشتيم به مرحوم‏آسيدمحمدتقى مى‏ديديم شما خيلى علاقه داريد به ايشان، ادبى كه بين شماو ايشان بود براى ما نمونه بود من هميشه توى صحن منتظر مى‏ماندم شما مى‏آمديدپهلوى قبر مرحوم قطب راوندى ظاهرا كه شما مقيد بوديد آنجا فاتحه بخوانيد و باآقاشيخ حسن (64) مى‏آمديم و مى‏ديديم كه شما مقيديد براى ما جالب بود.

آقاى مصلحى: از علت اينكه شما سر قبر مرحوم قطب راوندى فاتحه‏مى‏خوانديد سؤال مى‏كنند؟

رئيس‏جمهور: شما مقيد بوديد كه هروقت از صحن و قبر مرحوم راوندى‏عبور مى‏كرديد آنجا فاتحه مى‏خوانديد.

آية‏الله اراكى: يك حاج شيخ محمدحسنى بود در خوانسار معروف بود به‏وثوق و اطمينان، اهل خوانسار بود، آقاى خوانسارى فرمود يك آقا شيخ‏محمدحسنى جلوتر از او بود اين حاج شيخ محمدحسن عقب‏تر بود، اين زمان ما راادراك كرد و جلويى زمان قبل را ادراك كرد. زمانى كه صدراعظم داشت صحن نو رامى‏ساخت و همه قبور را خراب كرده بود و رسيده بود به قبر قطب و آن را هم مثل‏ساير قبور به هم زد اين آقا شيخ محمدحسن دومى، عادتش اين بود سالى يك مرتبه‏كه مشرف مى‏شد به قم سر قبر قطب مى‏رفت و فاتحه مى‏خواند، اين بار هم آمدو ديد كه به هم خوردگى پيدا كرده و يك سوراخى براى قبر گذاشته‏اند و آجرى ياسنگى جلوى روزنه گذاشته‏اند آمد و آجر را برداشت و سرش [را نزديك برد] ديددو قبه زانو پيدا شد.

سر را قدرى برد تو و لب گذاشت‏به دو قبه زانو كه مقابل روزنه بود و بوسيدآقا شيخ محمدحسن دومى خودش نقل كرده بعد از اين همه مدت هفتصد هشتصدسال گذشته و هنوز پوسيده نشده و بدن قطب هنوز سالم است.

آقاى مصلحى: خودتان از آقا شيخ محمدحسن شنيديد؟

آيت‏الله اراكى: خودم از آشيخ محمدحسن شنيدم.

آقاى رئيس‏جمهور: من يك مدتى درس جنابعالى مى‏آمدم، در مدرس‏مدرسه فيضيه كه درس مى‏داديد، استفاده كرديم، هنوز از نكاتى كه شما آن موقع‏مى‏فرموديد يادم هست... .

خوب من مى‏ترسم كه توى اين گرما آقا را اذيت كنيم ديگر، اجازه مرخصى‏به ما مى‏دهيد، ما را دعا بفرماييد كه خدا ما را از زلات دور بدارد .

آيت‏الله اراكى: دعاگوى شما بودم و هستم.

ديدار شاعران و اهل قلم با آية‏الله‏العظمى اراكى

حضرت آيت‏الله العظمى اراكى در جلسه ديدار تنى چند از شاعران‏و اهل قلم كه به محضر آن بزرگمرد اجتهاد و دين و فقاهت، بار يافته‏بودند مواعظ سودمندى در جهت ارائه طريق و ارشاد آنان بيان كرده‏اند كه‏در ذيل مى‏خوانيد. (65)

و چه دلنشين و روح‏فزاست ديدار مردان خدا همانانكه به مدد تهذيب‏و تزكيه از قيد هوى رسته‏اند و به جهان حقيقت پيوسته، دلشان گنجينه اسرار است‏و جانشان مشرق انوار، و اين معنى را آن‏كس در مى‏يابد كه روزى توفيق چنين‏ديدارى را يافته باشد و به چنين موهبتى مفتخر آيد.

در خلال شبهاى شعر فيضيه به پايمردى مسؤولان مؤسسه نشر آثار حضرت‏امام به محضر حضرت آيت‏الله العظمى اراكى دامت‏بركاته مشرف شديم، چه‏ديدارى سخت‏بهجت‏خيز و عبرت‏انگيز، ديدار مردى بزرگ كه آثار گذشت زمان برسيماى مباركش پديدار بود و انوار معنويت از پيشانى روشنش ساطع، او مظهرروحانيت‏سخت‏كوش شيعه مى‏باشد كه در طول قرنها پاسدار مرز شريعت و آيين‏بوده‏اند، در اطاقى محقر و ساده‏تر از ساده، آن بزرگ را ديدار كرديم كه با ضعف‏مفرط مزاج لباس رسمى پوشيده و بر روى چهارپايه‏اى استقرار يافته بود.

پس از بجاى آوردن معارفه، از محضر ايشان تقاضا شد كه سخنانى در جهت‏ارشاد و ارائه طريق شاعران و اهل‏قلم بيان كنند و آن بزرگ كه علم و عرفان و انديشه‏و احساس را به هم آميخته است‏سخنانى مبسوط و مواعظى رسا و بليغ ايراد كرد،كه همگان را سخت متاثر ساخت كه از تاثير بيانات ايشان اكثر حاضران سرشك ازديدگان جارى ساختند ايشان پس از حمد و سپاس خداوند اين آيه كريمه قرآن راتلاوت كردند:

«يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا.»

گفتند خداوند مى‏فرمايد اى مردمان از سوى پروردگارتان براى شما حجت‏و برهانى آمده و ما نورى آشكار بر شما فروفرستاديم آنگاه به توضيح گفتند: مراد ازبرهان، عقل است كه چراغ راه آدمى است و انسان را بسوى صلاح و سداد رهنمون‏مى‏كند و بطريق رستگارى و صواب مى‏خواند: متابعت از فرمان عقل موجب فلاح‏ونيك‏بختى‏است، و مقصود از نور مبين،قرآن عزيز است كه همه نور است وروشنى‏و نسخه سعادت و نيك‏بختى، و خداوند خود نور است، نورى كه جهان هستى رافروزان ساخته، نورى كه از شدت ظهور مخفى است و آشكارتر از هرچيز است.

و از اين موضع بود كه سخنان آن مرد خدا شور و اوج زائدالوصفى يافت‏و مكرر به ابياتى از عارفان صاحبدل از جمله شيخ شيراز و شيخ شبسترى و شيخ‏بهائى استشهاد و استناد مى‏فرمود و خود مى‏گريست در شدت ظهور ذات مقدس‏بارى‏تعالى مكرر بدين بيت از گلشن‏راز تمثل جست و فرمود:

زهى نادان كه‏او خورشيدتابان بنور شمع جويد در بيابان

سپس به فرازهايى از دعاى عرفه سالار شهيدان و سرور آزادگان امام حسين‏عليه‏السلام اشارت فرمود:

«كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك.»

و ديگر بار شعر گلشن‏راز را انشاء فرمود. آنگاه در عظمت و شان و حرمت‏قرآن كريم گفتند كه اين كتاب نور است، نورى جاويدان، سپس شعر شيخ شيراز راقرائت كردند كه:

به چه‏كار آيدت ز گل‏طبقى از گلستان من ببر ورقى گل همين پنج روز و شش باشد اين گلستان هميشه خوش باشد

گلستان پرطراوت و شاداب قرآن است كه از تطاول خزان مصون مى‏باشد و هرگزافسرده و پژمرده نمى‏گردد، با قرآن مانوس شويد و از آن اكتساب نور كنيد.

آنگاه‏بدين‏معنى‏دقيق‏پرداخته‏گفتندعلم‏نورى‏است‏كه خداوند در دل هركس‏كه مشيتش اقتضاء كند مى‏اندازد و اصل همه صلاحها تهذيب است و علم اگر توام‏با تهذيب نباشد مفيد نخواهد بود.

در اين مقام بدين ابيات از آثار شيخ بهايى استناد جستند:

علم رسمى سربسر قيل‏است وقال نه از او كيفيتى حاصل نه حال علم نبود غير درس عاشقى مابقى تلبيس ابليس شقى دل منور كن به انوار جلى چند باشى كاسه ليس بوعلى

و نيز:

علمى كه مجادله را سبب است نورش ز چراغ ابى‏لهب است تا چند شفا ز شفا طلبى وز كاسه زهر دوا طلبى

سپس مرز ميان عشق حيوانى و عشق ملكوتى را ترسيم كرده گفتند:

آنانكه از مرحله حيوانيت فراتر نرفته‏اند تنها به ماكولات و ملبوسات‏و مشمومات و منكوحات و از اين قبيل، اشباع و ارضاء مى‏شوند و بدين امورسخت دلبستگى دارند كه اين جهان خصلت‏حيوانى است، اما اولياء خدا كه جلال‏و كبريا و جمال ربوبى را درك كرده‏اند از قيد اين تعلقات رسته‏اند و از پى كسب‏رضاى دوست از سر و جان و جهان برخاسته‏اند و يك جهت در نور قاهر آن ذات‏متعال فانى شده‏اند.

سپس بدين داستان تمثل جستند كه شنيده‏ايد در مجلس زليخا زنان مصرآنگاه كه جمال دل‏آراى يوسف را نگريستند آنچنان از خود بيخود شدند كه دستهاى‏خويش را بريدند و از آن آگاه نبودند حال آنكه اين حسن و جمال مخلوقى ازمخلوقات خداوند بود. پس آنكس كه اصل جمال و سرچشمه همه زيباييها را ناظراست چگونه خواهد بود، حسين عليه‏السلام شاهد آن جمال بود كه هرچه داشت‏در راه رضاى دوست فدا كرد و مكرر اين بيت را انشاء كردند و گريستند:

تركت الخلق طرا فى هواكا و ايتمت العيال لكى اراكا

آنگاه گفتند: آيت‏الله خمينى رضوان‏الله تعالى عليه مجدد آئين و شريعت‏بود و باانقلاب اسلامى ديگر بار دين را زنده كرد و اين سنت‏خداست كه در آغاز هر قرنى‏مجددى را برمى‏انگيزد تا شريعت و آيين خداى را زنده كند، پس از انقلاب نخستين‏اسلام در قرن اول كه وسيله رسول‏خدا به انجام رسيد در قرن دوم امام همام‏حضرت باقر و در قرن سوم حضرت رضا عليه‏السلام مجدد آئين اسلام گشتند و پس‏از آن در زمان غيبت در آغاز هر قرنى خداوند بزرگى را برانگيخت تا مرز آيين راپاسدار باشد و حقيقت‏شريعت را تجديد كند كه از قرن چهارم از كلينى آغاز شدو بعد شيخ طوسى و ابن‏ادريس و شهيد ثانى و شيخ بهائى و مجلسى و بهبهانى‏و سيد مجاهد و شيرازى (66) تا سرانجام بظهور امام خمينى آئين زنده گشت و آب رفته‏شريعت ديگر بار بجوى باز آمد و او مجددى بزرگ براى دين بود كه با انقلاب‏خويش اسلام را زنده كرد، امام و ديگر بزرگانى چون ايشان همگام و همكار انبياءو اوليايند و همان راهى را مى‏سپرند كه آن برگزيدگان پيمودند، اينك بر ماست كه ازاين انقلاب و ارزشهاى آن پاسدارى كنيم و آن را با جان و دل حافظ باشيم.

در خاتمه سخنان خويش را با دعا بپايان بردند و براى خدمتگذاران به دين‏و مردم دعا كردند.

حضار از اين مجلس روحانى و محفل نورانى با اندوخته و توشه‏ى از حقايق‏و معارف بيرون آمدند و با افسوس و دريغ از تنگى مجال محضر آن بزرگ را ترك‏گفتند، خداوند سايه چنين مردان الهى را بر سر مسلمانان و شيفتگان آيين و حقيقت‏مستدام بدارد. آمين

آية‏الله‏العظمى اراكى، در تاريخ 16/2/64 به تقاضاى برخى از طلاب، بياناتى به اين شرح فرمودند:

خدا به ما دو تا نعمت‏باطنى داده يك گوش دل، يكى چشم دل، پس بايد ما به‏گوش سر و چشم سر قناعت نكنيم در دنيا آوازهايى هست كه خيلى انسان را خوش‏مى‏آيد، مناظر حسنه‏اى هست كه به چشم ما خيلى تاثير مى‏كند و چشم و گوش سرما به همين مناظر حسنه و اصوات حسنه قناعت مى‏كند و همچنين ذائقه ما، به‏همين طعامهاى لذيد و اطعمه و اشربه لذيذه اكتفا مى‏كند و همچنين مثلا آن دو قوه‏ديگر لامسه و شامه اين پنج‏حس ما، و تمام قوه مصروف مى‏شود در مبصرات‏و مسموعات و مطعومات و مشروبات و ملموسات و مشمومات طيبه و لذيذه. آن‏وقت‏خدا قرار داده در قلب ما چشم و گوش و ذائقه و شامه و لامسه كه بايد صرف‏امورى گردد كه عقل را خوش مى‏آيد و خدا را و پيغمبرانش را خوش مى‏آيد، مثلا باچشم دل معجزات را ببينم و چشم ما چشم معجز بين بشود. مثلا وقتى كه مى‏رويم‏در باغ يا وقت‏بهار و وقتى كه گلها و رياحين و سبزه‏زارها و باغستانها بيرون آمده،چشم دو چشم است. يك چشم، چشم خر و گاو و گوسفند است از همين گلهاو رياحين استلذاذ مى‏برد و يك چشم، چشم پيغمبر و امام و سلمان و ابوذر و امثال‏اينها هست، اينها هم نگاه مى‏كنند به اين گلها و رياحين ولى آن حيوان مى‏گويدعجب سبزه‏زار خوبى است‏براى خوابيدن اينجا و خوردن اينها، ولى ديگرى كه باچشم دل نگاه مى‏كند مى‏گويد:

برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفترى است معرفت كردگار

از اينها بايد پى به خدا برد و خدا را بايد شناخت و همچنين در گوش و آوازها آن‏يكى مى‏گويد عجب آواز خوبى است‏بايد اشباع كرد و از آن لذت برد ديگرى‏مى‏گويد عجب صانعى است چه جور قدرت نمايى كرده -آخر غذا خوردن كجا؟غذا و آب كجا؟ قوه سامعه كجا؟ از اين آب و غذا قوه سامعه پيدا مى‏شود قوه باصره‏پيدا مى‏شود اگر آب و غذا نخوردى قوه سامعه و قوه باصره ضعيف مى‏شود از بين‏مى‏رود- قدرت نمايى خدا را ملاحظه كن به واسطه اينها خدا را مى‏شناسى. حاصلش ما آمديم اينجا براى اينكه منعم مدبر را بشناسيم خداوند توفيق بدهد كه‏صرف گفتنى نباشد.

مادرون را بنگريم و حال را نى برون را بنگريم و قال را

خدا ما را اصحاب قال قرار ندهد اصحاب حال قرار بدهد.

آقاى رازى نقل كرد براى بنده و گفت كه از آقاى سيد نصرالله بنى‏صدر (67) شنيدم -آسيد نصرالله بنى‏صدر ما [در همدان] مكرر خدمت ايشان رسيديم با آقاى‏حاج سيدمحمدتقى خوانسارى- كه به او گفتم شما يك چيز تازه‏ايى نداريدمى‏خواهم در كتابم بنويسم. گفت من هم در كربلا رسيدم به يك آشنايى و دوستى‏كه در حرم مطهر حضرت سيدالشهداعليه السلام سجاده برايش مى‏انداختند و نمازجماعت مى‏خواند. سيدى بود از او همين سؤال شما را كردم، گفتم شما چيزتازه‏اى نديده‏ايد، گفت‏يك تازه تازگى ديدم كه مرا به خود مشغول كرده است‏شب‏و روز مشغول او هستم، گفتم چى؟ گفت‏يك روز نشسته بودم توى حرم يك شخص‏عادى با لباس متحدالشكلى نه لباس آخوندى، آمد پيش من اسم مرا برد، فت‏يك‏منزلى سراغ ندارى ما زواريم برويم منزل كنيم.

من پيش خودم گفتم مگر من دلالم، آمده‏اى پيش من گفتم يك زنى هست درهمسايگى ما يك بالاخانه‏اى دارد بعضى وقتها به زوار مى‏دهد بيا برويم ببينم خالى‏هست‏يا نه؟ رفتيم ديديم اتفاقا خالى است آنجا منزل كرد- بعد يك روز آمد پيش‏من گفت كه ميل دارى برويم به زيارت حضرت حر، -يك فرسخى كربلا، است آنجاگنبد و بارگاه و صحن و سرا دارد- گفتم عيبى ندارد بيا برويم گفتم كه دو راه هست‏يك راه توى باغ است و يك راه از غير باغ است. گفت‏بيا از توى باغ برويم. همينطوركه رفتيم از توى باغ ديديم يك اژدهاى بزرگى از دور پيدا شد من ترس و لرز گرفتم‏رنگ باختم. آن شخص گفت: چرا اينجورى شدى؟ گفتم مگر نمى‏بينى اژدها را،گفت: اين چيزى نيست، گفتم چطور دارد به سمت ما مى‏آيد.گفت اى مار بمير به‏اذن خدا، مار افتاد: گفتم يعنى چه؟ مار مثل چوپ خشك افتاده است آنجا ردشديم: رفتيم به يك جويى رسيديم، او گفت: شما وضو دارى؟ گفتم نه؟ گفت از اين‏آب وضو بگير. من پاهايم نعلين بود اطرافش هم گل بود اينطرف و آنطرف مى‏رفتم،ديدم رفت‏سر آب با كفش گلى و ايستاد آنجا بنا كرد وضو گرفتن، آب بايد فرو برود،نمى‏رود، رفتيم زيارت كرديم و برگشتيم بعد گفت ميل دارى برويم به زيارت،وادى‏السلام نجف گفتم برويم: گفت چشمت را هم بگذار، ديدم وادى‏السلام هستم‏آنجا را هم زيارت كرديم گفت صحيح است كه زيارت وادى‏السلام برويم، و زيارت‏حضرت امير نرويم گفتم: كه آخر من آدم نشناسى نيستم، شناسايم، وقتى مى‏رويم ازمن مى‏پرسند به چه وسيله آمده‏اى چه جواب بدهم؟ گفت نترس كسى ما رانمى‏بيند رفتيم زيارت حضرت امير مشرف شديم باز دوباره به همين طور به‏طى‏الارض آمديم به كربلا، بعد يك روز به او گفتم ترا به خدا بگو ببينم به چه وسيله‏به اين مقام رسيديد گفت: هيچ چيز، همانى كه شما به ما ياد داديد. ترك محرمات،فعل واجبات. بعد يك روزى اول صبح خواستم به ديدنش بروم رفتم در خانه، زن‏صاحب خانه آمد گفت اين چه كسى هست آوردى اينجا؟ گفتم چطور؟ گفت اولاشبها از سر شب تا صبح اطاق روشن است، چراغ نيست ولى روشن است و ثانياامروز برايش صبحانه بردم افتاده است مرده است. گفتم: مرده است گفت‏بله رفتم‏ديدم مرده است.

اين را آقا شيخ محمد رازى از قول آقاى سيدنصرالله بنى‏صدر و بنى‏صدر ازقول آن سيد، امام جماعت كه در حرم حضرت سيدالشهدا بوده است نقل كرد.

برخى از طلاب: آقا ماه مبارك رمضان دارد مى‏آيد چه كار كنيم؟

آية‏الله‏العظمى اراكى: نهايت استفاده را از ماه مبارك رمضان ببريم!

قرآن بهترين چيزها است، بهار قرآن است ماه رمضان، بهار قرآن است ولى‏قرآن خواندن داريم تا قرآن خواندن.

برخى از طلاب: آقا چه كار كنيم كه قرآن به قلبمان اثر كند؟

آية‏الله‏العظمى اراكى:

تو كه قرآن به اين نمط خوانى چه برى سود از مسلمانى (68)

اين طور كه ما مى‏خوانيم ور ور ور... .

«افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها». تدبر بايد كرد تدبر بايد كرد قوه‏مهمى كه هر كسى دارد، قوه فهم، خودش بايد تدبر كند. آيه‏اى كه براى فرعون آمده‏بگويد من خودم هستم. به من است. من فرعونم. آيه‏اى كه براى مشركين آمده‏بگويد من هستم به خودش توجه بدهد، خودش را مريض بداند اين دواى خودش‏است دواى مريض است. بگويد خدايا كارى بكن كه در من اثر كند فرعون نشوم‏مشرك نشوم هر چه آيه بد است‏به خودش توجه بدهد بگويد مصداق همه آيه‏هاى‏بد من هستم خودم هستم از خدا استغاثه كند كه خدايا مرا از اين بليه نجات بده‏و آن آياتى كه آيات خير است از خدا بخواهد كه خدايا مرا داخل در اين آيه بنما.همين بايد تدبر كند.

يكى از طلاب: آقا مدتى دعاى كميل را مى‏خواندم خيلى با حال، و گريه‏مى‏كردم ولى يك موقع متوجه شدم كه اينها كه حضرت مى‏فرمايد:

الهى ا تسلط النار على...

اين كلمات را كه حضرت على‏عليه السلام فرموده خودش اينجور بوده من كه اينجور نيستم.از آن وقت كه متوجه اين مطلب شده‏ام ديگر دعاى كميل را مى‏خوانم گريه نمى‏كنم‏و خيلى هم سرد شده‏ام وقتى كه مى‏بينم آن كلماتى كه حضرت آنجا فرموده من‏خودم داراى آن واقعيت نيستم اصلا به خودى خود سرد شده‏ام از دعاى كميل.

آية‏الله العظمى اراكى: نظير اين را بنده از آشيخ محمدحسن شنيدم- آشيخ‏محمدحسنى داشتيم امرآبادى -امرآباد يكى از دهات فراهان است. پيرمردى بود،ريشهاى قرمزى داشت، با آقا شيخ محمود علمى (69) دوست‏بود.

اين آشيخ محمدحسن كه از معاصرين حاج شيخ عبدالكريم و از نجف بود به‏بنده گفت من هر شب‏جمعه دعاى كميل مى‏خواندم يك شب به اين جمله كه‏رسيدم هب لى صبرت على حرنارك فكيف اصبر على فراقك گفتم من چه‏جورم‏اين چى است آيا من اينطورم با خدا؟ من با خدا اينجوريم كه فراق خدا از آن آتش به‏من سخت‏تر است من چه كار كنم اين به كله‏ام آمد، آخر رفتم پيش آخوندملافتحعلى سلطان آبادى گفتم آقا اين مطلب به سرم آمده و مرا منصرف كرده است‏از خواندن دعاى كميل. ايشان متوحش شد، گفت: نه، نه نكنيد اين كار را. اين كارشيطان است اين خيال از شيطان بوده است‏خواسته تو را منصرف كند مبادا ترك‏كنى اوقاتش تلخ شد و گفت نكنيد اين كار را اين شيطان بوده خيال شيطانى بوده‏آمده در دل تو، گفت‏بخوان، بخوان، خيلى مرا توبيخ كرد كه نكنى اين كار را، چكاردارى تو دعا را بخوان، هر كس به اندازه خودش.

مرحوم ميرزاى قمى در جايى از جامع‏الشتات (70) فرموده است: من خودم‏نديدم ولى از استادم -يعنى مرحوم آقا باقر بهبهانى- شنيدم كه فرمود: «اطلب‏العلم ولو لغيرالله فانه ينجر الى‏الله‏» الكلام يجر الكلام.

آقاى فريدى (71) داشتيم ايشان، گفت‏يك شخصى از تجار عراق مى‏آيد پيش‏حاج آقا محسن جد ايشان مى‏گويد من يك خوابى ديده‏ام مربوط است‏به شما،گفت چه خوابى؟ گفت من حضرت صادق‏عليه السلام يا حضرت هادى را در خواب ديدم‏كه امر كرد كه برو به حاج آقا محسن بگو كه آن خبرى كه پى سندش مى‏گردى كه‏صحيح است‏يا نه از ما است. نمى‏خواهد بگردى، من رفتم و گفتم كه خوابى‏اينجورى ديدم گفت: عجب، من يك خبرى ديده‏ام و بس كه آن خبر در من اثر كرده‏است پى سندش مى‏گشتم: «من مات فى طلب‏العلم كان بينه و بين‏الانبياء درجه‏»خواستم ببينم كه اين سندش صحيح هست‏حالا شما گفتيد.

همچه شنيدم كه آخوند همدانى (72) در مكه به مسجدالحرام مشرف مى‏شودو يك قرآن خيلى خيلى خوش خطى، خوش چاپى داشته است و مشغول خواندن‏او بوده است در مسجدالحرام مى‏بيند يك عربى پيدا مى‏شود نگاهش به اين قرآن‏مى‏افتد مى‏گويد اين قرآن را به من مى‏دهى مى‏گويد نه، مى‏بيند چيزى زير بغلش‏است مى‏گويد اين چى است؟ مى‏گويد ديوان يزيد است -يزيد هم يك ديوانى‏دارد- من بالاخره راضى شدم آن ديوان را با اين قرآن عوض كنم، خيلى دلم‏مى‏خواست اشعار يزيد را ببينم، از آن به بعد ديگر توفيق تلاوت قرآن از من سلب‏شد هر چه خودم را مهيا مى‏كردم كه قرآن بخوانم اسباب فراهم نمى‏شد. (73)

خودش يك توفيقى است‏شما دعاى كميلت‏يك توفيقى است چرا ترك‏كردى؟

اما اينها را در اين دعاها كه مى‏خوانيم قصد انشا بكنيم يا حكايت الفاظى كه‏ائمه خوانده‏اند. ما خودمان را شبيه آنها مى‏كنيم بلكه مثل آنها بشويم.

«احب الصالحين و لست منهم.»

قرآن در نماز كه مى‏خوانيم اياك نعبد و اياك نستعين ما همچه آدمى هستيم؟اياك نعبد و اياك نستعين پس بايد نماز هم نخوانيم؟

يكى از طلاب: آقا آن صحبتى كه با آقاى خمينى كرديد در كربلا در حرم‏حضرت ابوالفضل آن شعرى كه براى ايشان خوانديد در اولين ملاقات آن را دلشان‏مى‏خواهد بشنو.

آية‏الله‏العظمى اراكى: ما مشرف شديم به عتبات عاليات در حرم حضرت‏ابوالفضل‏العباس توى رواق بوديم جمعيت جمع بود و پشت در پشت هم بودند.

گفتند اين آقاى خمينى است گفتم: كو آقاى خمينى؟ گفتند اينجا است نگاه‏كردم ديدم بله آقاى خمينى با يك نفر ديگر هست مثل اينكه افغانى بود. رسيديم مابه هم و معانقه كرديم.

اين اولين ملاقات بود بعد از مدت مديدى كه همديگر را ملاقات نكرده‏بوديم گفتم هر كه با سادات درافتاد ورافتاد ايشان (آقاى خمينى) گفتند: با آل على‏بگو، با آل على هر كه درافتاد ورافتاد. (74)

اين را من (آقاى اراكى) گفتم و گفتم كه من خودم را عبد نمى‏دانم ولى پدرم راعبد مى‏دانم، پدرم به هر سيدى مى‏رسيد مى‏گفت من عبد عبيد كليه ساداتم، «من‏هم عبد عبيدزاده كليه ساداتم‏» تا اين را گفتم، آقاى خمينى دست‏بنده را گرفت‏و فشار زيادى داد و تندى رفت. بعد آقاى شهاب‏الدين اشراقى دامادش آمد درمنزلمان به ما گفت آقاى خمينى فرمودند من اين كلمه را كه از ايشان (آقاى اراكى)شنيدم گريه گلويم را گرفت -نتوانستم بايستم- زود حركت كردم.

ديدار با برخى از طلاب عزيز در تاريخ 20/2/1364

يكى از طلاب: نصيحت‏بفرماييد.

آية‏الله العظمى اراكى: نصيحت دو چيز مى‏خواهد، يكى از آن خدا است‏يكى از آن بنده، نصيحت‏يعنى راه حق، تميز دادن راه حق از راه باطل، راه حق يك‏راه است، راه باطل حساب ندارد. اين طرف، آن طرف، آن طرف، آن طرف، راه حق‏راه راست، خط راست‏يكى است و راه باطل اين طرف و آن طرف زياد خيلى، شايدبه شماره نيايد، اين ور، آن ور كج و معوج همه راه باطل است، راه راست، يكى‏است‏يكى است. نصيحت معنيش اين است كه راه راست را از راه چپ و كج‏و معوج تميز بدهد و آن راه را كه تميز داده‏اى تبعيت‏بكنى نه عالم بى‏عمل باشى‏و راه را فهميده باشى و معذالك بر خلافش بروى مثل ابن‏سعد، يزيد، معاويه‏و عمروعاص. اينها راه حق را مى‏دانستند عمروعاص كه دست راست و چپ‏معاويه بود، وزير و همه‏كاره معاويه بود. پيش از اينكه با معاويه همدست‏بشود.يكى از دوستان خاص و خالص حضرت اميرعليه السلام بود با وجودى كه ابوبكر و عمرو عثمان اينها جلو افتاده بودند معذالك اين مداح اميرالمؤمنين بود و آنچه كه براى‏آن حضرت معتقد بود براى ابوبكر و عمر و عثمان معتقد نبود - عقيده‏اش عقيده‏حق بود -مى‏گفت على در است و طلاى مصفا و تمام مردم همشان خاكند يعنى‏ابوبكر و عمر و عثمان خاكند، (75) على است كه در است و طلاى مصفا و طلايى كه ازغل و غش بيرون آمده پشت‏سر او مى‏گفت مى‏دانيد على كى هست؟ على آن كسى‏است كه شبها در محراب بكاء است زياد گريه مى‏كند مى‏دانيد على كى هست؟على آن كسى است كه وقتى كه جنگ مغلوبه شد درهم شد، ضحاك است. ترسونيست‏به هيچ وجه، هر چه شديدتر مى‏شود جنگ، رويش بر افروخته تر مى‏شود.اطمينان قلبش و شجاعتش بيشتر مى‏شود و شمشير زدنش محكمتر مى‏شود به‏عكسش شب، گريه‏اش از همه بيشتر است.

از اين جور شعرها گفته است. مرحوم حاج شيخ عبدالكريم اعلى‏الله مقامه‏مى‏فرمود اگر آن مقدسترين زمان ما، كه از آن مقدس‏تر ديگر نباشد بخواهد براى‏اميرالمؤمنين مدح بگويد از اين بهتر كه عمروعاص گفته نمى‏تواند بگويد اين قدرفضايل و مناقب براى اميرالمؤمنين گفته در اشعارش، آخرش هم با معاويه است،بعد از آنكه معاويه روى كار آمد. كاغذ نوشت كه بيا همراهى با من بكن. و مى‏دانداگر برود آنجا آخورش چال مى‏شود. همه چيز بهش مى‏دهند خانه مى‏دهند زن‏مى‏دهند شام و نهار مى‏دهند همه چى دارد. همه چيزش چرب و خوب است‏بالاخره جواب نامه معاويه را نوشت. نوشت تو مى‏دانى مرا به چه چيز دعوت‏مى‏كنى؟ مرا دعوت مى‏كنى كه روگردان بشوم از كسى كه در غدير خم پيغمبرفرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه. تو مى‏دانى به چه چيز دعوت مى‏كنى.دعوت مى‏كنى روگردان بشوم از كسى كه پيغمبر خدا فرمود: على منى و انا من على‏مى‏دانى تو مرا به چه چيز دعوت مى‏كنى. دعوت مى‏كنى به اينكه روگردان بشوم ازكسى كه فرمود كه: على منى بمنزله هارون من موسى، يك يك مناقب اميرالمؤمنين‏را مى‏شمرد تا آخرش، بالاخره تو مرا دعوت مى‏كنى كه ريسمان ايمان را از گردن‏بيرون ببرى، ريسمان ايمان از گردن بيرون بيندازم من با تو جفت‏بشوم آيا همچه‏چيزى ممكن است؟ اين جواب را براى معاويه نوشت، آن شعرها را گفت و اين‏جواب را براى معاويه نوشت‏بالاخره زير زيركى معاويه او را كشاند به سمت‏خودو رفت دست راست و چپ معاويه شد. دنيا اينجور است. كسى كه مادح‏اميرالمؤمنين است. يك مرتبه مى‏شود مخلص و خالص دشمن او معاويه، دنيا اين‏جورى است. پس بايد خيلى به خود ترسيد و لرزيد كه مبادا دنيا به جايى برسد كه‏انسان را پالانش را كج كند. مثل عمروعاص.

سؤال: پس من چه كار بكنم؟

جواب: آدم بايد سعيش را بكند، هميشه پناه به خدا بايد برد. يعنى ماه‏مبارك كه مى‏آيد وقت افطار وقت‏سحر كه وقت استجابت دعا است از خدابخواهد كه خدايا ما مثل عمروعاص نشويم و ايمان مان را كه حقيقى هست،دوست اميرالمؤمنين و يازده فرزندش هستيم باقى بماند تا نفس آخر اين دوستى‏باقى بماند معاويه نفس اماره و شيطان ما را عمروعاص نكند، ما را از دوستى‏اميرالمؤمنين‏عليه السلام و يازده فرزندش بر نگرداندبه غير آنها، به غير آنها مايل نشويم. اين بايد عمده حاجت ما در هر وقت‏باشد هر وقتى از اوقات كه وقت‏حال‏و مشاهد مشرفه و مشهد رضوى صلوات‏الله عليه و يا مشهد حضرت معصومه‏عليها السلام‏و ساير مشاهد مثل حضرت عبدالعظيم هر يك از اين مشاهد كه خدا توفيق‏داد به ما بهترين حاجت كه بخواهيم عافيت در دين است كه ما را در دين‏محفوظ بدارد از شر شيطان و نفس اماره و هوا و هوس و دنيا ما را به سمت‏خود نكشد.

اين نصيحت است، نصيحت است.

يكى از طلاب: آقا يك سؤال داريم اينكه نفس در «من عرف نفسه فقد عرف‏ربه‏» چى هست كه آدم وقتى نفسش را بشناسد خدا را هم شناخته است. اين راتوضيح بيشترى بفرماييد.

آية‏الله‏العظمى اراكى: خوب مشابهات زيادى هست‏بين اين و بين او،اشخاصى كه ملحدند شيطان انسى هستند.

اى بسا ابليس آدم رو كه هست پس به هر دستى نبايد داد دست

شيطانهاى آدم رو مى‏آيند به انسان مى‏گويند كه آخر اين آخوندها چه چيز به شمامى‏گويند. مى‏گويند خدا را بشناس خدا آخر نه بو دارد نه رنگ دارد نه طعم دارد.چشم نمى‏بيندش، گوش صدايش را نمى‏شنود و رنگ ندارد، چيزى كه هيچ چيزنيست چطور به آن عقيده پيدا بكنى.

مى‏گوييم خوب روح را بگو. روح انگشت است؟ نيست. مرده انگشت داردروح ندارد: روح چشم است؟ مرده چشم دارد روح ندارد: تمام سر تا قدم مرا يك به‏يك اعضاى اندرونى، اعضاى بيرونى همه را تشريح بكنى آيا يك مويى، يك تارمويى من زيادى دارم از او؟ او مرده است من زنده‏ام، پس روح، نه بو دارد، نه رنگ‏دارد و نه طعم دارد هيچ چيز ندارد. اما روح هست پس نبايد يك چيزى كه هست.تو ملحد. توشيطان آدم رو. من را بخواهى اضلال كنى. بگى آخوندها چه مى‏گويندبه تو. مى‏گويند خدا را بشناس. خدا هيچ يك از اينها را ندارد پس وجود ندارد. اين‏روح لابد هست اما جسم نيست. جسمانى هم نيست. يعنى جسم نيست طول‏و عرض و عمق ندارد جسمانى هم نيست. رنگ و بو و طعم و اينها را ندارد. اين‏نشانه‏ها را ندارد ولى معذالك هست. از كجا مى‏گويى هست؟

از اينجا كه، با مرده هرچه حرف مى‏زنى جواب نمى‏دهد، سلام مى‏دهى‏جواب نمى‏دهد. مى‏گويى آقا، آقاى فلان چقدر از شما طلب دارد؟ جواب نمى‏دهدشما از فلان كس چقدر طلب دارى؟ جواب نمى‏دهد. هر چه بگويى جواب‏نمى‏دهد اما از يك زنده وقتى بپرسى جواب مى‏دهد پس از اين آثار پى مى‏برى كه‏روح هست از آثار پى مى‏برى كه روح هست اينجا هم شب مى‏آيد روز مى‏رود،آفتاب مى‏آيد ماه مى‏آيد، اين گردش فلك، دستى مى‏خواهد كه آن را بگرداند ازاينجا پى مى‏برى كه خدا هست.

روح تدبير مى‏كند امور بدنرا، دستت‏حركت مى‏كند. پايت‏حركت مى‏كند.زبانت‏حرف مى‏زند. چشمت مى‏بيند، گوشت مى‏شنود، همه به تدبير روح است.وقتى كه روح رفت همه‏اش از بين مى‏رود.

پس روح چيز ديگرى هست و اوست كه همه كاره است. شنونده اوست،بيننده اوست، بو كننده اوست، همه كاره اوست، اين بدن هيچكاره است. حرف‏زننده اوست. پس همه كاره خدا است. اين آفتاب و ماه و ستاره و خورشيد و فلك‏و اينها هيچكاره‏اند پس هر كه روح خودش را شناخت‏خدا را مى‏شناسد. اى ملحدتو به من چه مى‏گويى اين آخوندها چه به تو مى‏گويند؟ اگر خواستند تو را از راه‏بيرون كنند تو اين طور بگو، بگو: «من عرف نفسه فقد عرف ربه.»

آقا ان‏شاءالله كه خدا به شما طول عمر بدهد در مناجات شعبانيه داريم كه‏عرض مى‏كند. الهى هب لى كمال الانقطاع اليك.

اين چگونه، براى آدم حاصل مى‏شود به وجود مى‏آيد كه آدم انقطاع را درخودش به وجود بياورد.

آية‏الله‏العظمى اراكى: اگر در محلى واقع شدى كه شترها ايستاده‏اند اينجا شترآنجا شتر. تمام شتر. همه شتر. فقط يك نفر آدميزاد است‏شما آب مى‏خواهيد. به‏اين شترها مى‏گويى آى شتر آب بده.

نان مى‏خواهى به شتر مى‏گويى نان بده. از آن آدم كه ايستاده آنجا نان‏مى‏خواهى. آب مى‏خواهى هر حاجتى دارى به او مى‏گويى.

اگر روح توحيد در انسانى پيدا شد تمام خلق نزد او مثل شترها مى‏ماند فقطيك دانه است. همه كاره يك دانه است پس تمام انقطاع به او است. تمام توجهش‏به او است. نان مى‏خواهى از او بخواه. آب مى‏خواهى از او بخواه. هر حاجتى دارى‏به او بگو. جسمى، باطنى، ظاهرى، دنيوى و اخروى. هى بگو اى خدا. اى خدا. اى‏خدا. اگر بگويى اى زيد مثل اين است كه بگويى اى ديوار. به ديوار مى‏شود گفت؟به در مى‏شود گفت؟ به شيشه مى‏شود گفت؟ به قالى مى‏شود گفت‏به عبا مى‏شودگفت؟ به قبا مى‏شود گفت؟ به پنجره مى‏شود گفت؟ زيد هم مثل آنها است. هيچ‏كاره است. بحسب ظاهر زور و قوه در آمريكا و روس است. خوب گاو هم خيلى قوه‏و زور دارد. گاوميش هم قوه‏اش از گاو بيشتر است. فيل از همه، كرگدن از فيل بيشتراست. شير و ببر و گرگ و پلنگ، اينها هم خيلى قوه دارند ولى هيچكاره‏اند پس اواست همه كاره، شير را او شير كرده، پلنگ را او پلنگ كرده، آمريكا را او آمريكاكرده و روس را او روس كرده. اينها خودشان قدرت نفس كشيدن، بالا بردن نفس‏و پايين آوردن نفس خودشان را براى خود ندارند، چگونه قوه كاذبه دارند، اگرنفس روس برود پايين بخواهد بياورد بالا، خدا خواسته باشد بالا نيايد نمى‏تواندبالا بياورد. اگر نفسش بالا آمد بخواهد پايين برود تا خدا نخواسته باشد نمى‏تواندپايين ببرد.

پس كيست همه‏كاره، بايد انقطاع به او پيدا كنى. توجه به او پيدا كنى و تمام‏همت معطوف به او باشد. هر چه مى‏خواهى از او بخواهى.

اينها همه‏شان مثل شترند چطور از شتر چيز نمى‏خواهى از آدم مى‏خواهى،اگر روح توحيددر شما پيدا شد همه خلق مثل شتر مى‏شود و همان يكى همه كاره ،حى قيوم. كريم تا هزار اسم -دعاى جوشن‏كبير- هزار و يك اسم دارد حفيظ، عليم،فتاح تا آخر هزار و يك اسم، شبهاى ماه مبارك رمضان موفق بشويد بخوانيد پس‏اينها به ما ياد مى‏دهد. اين دعاى جوشن كبير به ما ياد مى‏دهد تو براى چه به‏ديگرى مى‏چسبى براى فتاحيتش، او فتاح است، براى فياضيتش، او فياض است،براى خلاقيتش، او خلاق است و براى رزاقيتش، او رزاق است. هزار و يك اسم. تاآخر دارد صد فصل است جوشن كبير هر فصلى ده اسم است صدتا ده تا، هزار تااسم است در جوشن‏كبير - انقطاع به خدا پيدا كن اگر همه اسمها پيش خدا است‏هر اسمى كه نظر بگيرى و مى‏خواهى او در خدا است پس از غير خدا متوجه‏مى‏شويد به خدا. تمام انقطاعت، تمام توجهت‏به خدا باشد:

يكى از طلاب: خاطره‏اى با امام خمينى نداريد؟

آية‏الله‏العظمى اراكى: آقاى خمينى مرد جليلى است ما تاشناخته‏ايم‏و ديده‏ايم ايشان را شناخته‏ايم به پاكى و دلسوزى براى دين. يك مثل معروف است‏كه دل بسوزد يا دامن بسوزد، دلش مى‏سوزد نه دامنش، دلش مى‏سوزد براى دين.دلش مى‏سوزد، دلسوز است نه دامن سوز است.

يكى از طلاب: آقا چه كار كنيم ما هم به آنجاها برسيم.

آية‏الله‏العظمى اراكى: از قرآن بگيريد هر كس به هر جا رسيد از قرآن رسيد به‏جهت اينكه تمام نعمتها به دست اوست. بقيه مثل در و ديوارند. همه كارها به‏دست او است همين كه او يك بنده‏اى را ديد كه حقيقتا طالب است. امساك‏نمى‏كند بخل نمى‏كند [اگر] حقيقتا به درگاه او رفتى از روى حقيقت و از ته دل‏و سويداى قلب با او مناجات كردى و از او خواستى او داناى كل است. عالم غيب‏و شهادت است دانست كه او از ته دل مى‏خواهد بخل نمى‏كند مى‏دهد. بلاشك‏مى‏دهد. شك و شبهه ندارد لاكن عمده آن است كه از روى حقيقت‏باشد نه سرزبانى و دروغى، به او نمى‏شود چاپ (76) زد. چاپ بر نمى‏دارد، بنده‏ها چاپ برمى‏دارند دست‏به سينه‏ات مى‏گذارى و مى‏گويى بنده بندگان آقا هستم او هم خيلى‏خوشش مى‏آيد هيچوقت آدم بنده بندگان او نيست ولى او خوشش مى‏آيد ولى ازاينها خدا را خوش نمى‏آيد كلاه سر خدا نمى‏شود بگذارى. خدا را نمى‏شود بازى‏داد. چاپ نمى‏شود با خدا، دروغ نمى‏شود با خدا، خط به خدا نمى‏شود داد،راستت‏بايد گفت، راستى موجب رضاى خدا است. راستى، از روى حقيقت درشبهاى ماه مبارك در افطارها در سحرها خصوصا ليالى قدرش. اولين حاجتت‏همين باشد.

يكى از طلاب: آقا چكار كنيم كه حقيقتا بخواهيم حقيقتا.

آية‏الله‏العظمى اراكى: بگو خدا يا تو كارى بكن كه دروغ نباشد راستى باشد ازروى حقيقت‏باشد نه مثل عمروعاص كه آخر نداشته باشد. آخر هم داشته باشد.تتميم كن اول احسانت را به آخر احسان نه اينكه اول احسان باشد و آخرش نباشد.اول و آخرش را تتميم كن هر دو اين را از خدا بخواه.

آقاى مستنبط داماد آقاى خوئى (77) سابقه قم داشت‏با ما دوست‏بود نقل‏مى‏كرد از حاج ميرزامهدى بروجردى كه همه‏كاره آقاى حاج شيخ عبدالكريم بود اوگفت اين قضيه صحيح است. من از خود حاج شيخ شنيدم. آقاى حاج شيخ‏عبدالكريم فرموده بوده است‏يك روز رفتم حرم سيدالشهداعليه السلام كه آنجا دعامستجاب است. بله تحت قبه حضرت دعا مستجاب است، در عوض شهادتش سه‏چيز به او دادند: استجابة‏الدعا تحت قبته و الامامة فى ذرية و الشفاء فى تربته اينهارا عوض شهادت به او دادند. تحت قبه او استجابت دعا دادند. در تربت او شفادادند. در ذريه او امامت قرار دادند عوض شهادتش بود.

حاج شيخ عبدالكريم فرمود تحت قبه حضرت سيدالشهداعليه السلام يك علم‏معنوى خواستم، حالا يك علم صورى فقه و اصول به ما مرحمت‏شده است.و لاكن علم معنوى هم مرحمت‏بشود به ما. خواب ديدم حضرت فرمود برو نزد آن‏گدايى كه سر قبر حبيب نشسته است.

وقتى مى‏خواهى مشرف شوى به حرم حضرت سيدالشهداعليه السلام پيش رو كه‏وارد مى‏شوى در رواق آنجا يك ضريحى هست مال حبيب‏بن مظاهر پاى آن ضريح‏حضرت حبيب يك گدايى است كور است‏حضرت فرمود برو از آن گدا بگير از آن‏كور. بعد حاج شيخ عبدالكريم بيدار مى‏شود مى‏رود پيش آن كور و مى‏گويد از آن‏چيز كه خدا به تو داده به من هم بده.

مى‏گويد: هنوز به من كسى كه چيزى نداده است.

شيخ مى‏گويد: نه بابا من پول نمى‏خواهم.

كور: پس چه مى‏خواهى؟

شيخ مى‏گويد: حضرت من را حواله كرده است‏به تو علم معنوى به من بده.

كور: ها، علم معنوى، فردا صبح بيا منزل من تا به تو بدهم.

شيخ: من منزلت را بلد نيستم.

كور: بيا با هم برويم به شما ياد بدهم.

با هم مى‏روند كوچه‏هاى كربلا را يك يك طى مى‏كنند تا مى‏رسند بيرون شهرآنجا يك خرابه‏هايى هست توى يكى از خرابه‏ها يك منزلى هست، تا فردا حاج‏شيخ عبدالكريم ساعت‏شمارى مى‏كرده است. كه كى مى‏شود بروم آنجا كه علم‏معنوى به من دهد. صبح اول آفتاب حركت مى‏كند مى‏رود آنجا تا نزديكهاى‏خرابه‏ها كه مى‏رسد. مى‏بيند اين زنهاى عرب يك به يك مى‏گويند مات‏الاعمى آن‏وقت‏حاج شيخ عبدالكريم در مقام تشييعش بر مى‏آيد. غسلش مى‏دهد كفنش‏مى‏كند، دفنش مى‏كند. بله يك كورى اينجور است در دستگاه حضرت‏سيدالشهداعليه السلام.

بيانات اخلاقى آية‏الله‏العظمى اراكى(ره)

ما افراد بشر بايد فكر كنيم كه براى چه در اين دار دنيا، آمده‏ايم؟ يك قطره گنديده‏بوده ايم، بعد داراى همه مشاعر و حواس ظاهرى و حواس باطنى و قوه عاقله و قوه‏تدبير شده ايم كه گاهى دنيا را آتش مى‏زند و گاهى دنيا را پاك و منزه و منظم مى‏كند.آن دست قدرتى كه اينطور قدرت‏نمايى كرده و خلاقيت فرموده روى چه هدفى، به‏چه غرضى؟ كارش سفيهانه بوده؟ كودكانه بوده؟ هيچ غرضى نداشته جز اينكه‏بازى كند -نعوذ بالله- مثل بچه‏ها كه بازى مى‏كنند، خانه گلى مى‏سازند پنج‏شش‏دقيقه، هفت هشت ده دقيقه‏اى بعد خرابش مى‏كنند، مى‏روند پى كارشان. اين‏آسمان و زمين و ماه و خورشيد و ستاره‏ها و فصول اربعه و هفته و ماه و سال شمسى‏و قمرى و اين همه خلقها و مخلوقات جوى، ارضى، بحرى، درنده، چرنده، پرنده،انسان، حيوان، جماد و بنات اين خلقت و آفرينش كه از دست قدرت يك قادرحكيمى بيرون آمده است‏به چه غرضى بوده است؟ آيا فقط غرض اين بوده است‏كه چند صباحى بيايند در اين دار دنيا و پيرو نفس اماره و هوا و هوس باشند، نفس‏اماره از يك طرف كار شيطان را مى‏كند يعنى تدليس و تسويل مى‏كند، كارهاى قبيح‏را زينت مى‏دهد، آرايش مى‏دهد به نظر آدمى زاد، كار بد را خوب مى‏نمايد، كارنفس همان كار شيطان است، اين نفس شيطان داخلى است. آن ابليس شيطان‏خارجى است. او را خدا قدرت داده كه در رگ و ريشه و خون انسانى و در تفكرات‏او دست دخالت داشته باشد.

شيطان خارجى با شيطان داخلى هم‏دست مى‏شوند. و از يك طرف هم‏هواى نفس يعنى فرط ميلى كه نفس دارد به مشتهيات، مستلذات از ماكولات‏و مشروبات و منكوحات اينها هم از يك طرف، اين سه تا از يك طرف آن يك هم‏يعنى دنيا هم مثل عروس خودش را زينت مى‏كند، آرايش مى‏دهد جلوه مى‏دهد به‏نظر اين آدم كه داراى نفس است و شيطان و هوا و مى‏گويد بيا به سمت من بيا، بيا،اين دو روزه‏اى كه دو روز عمر تو است‏بيا و غنيمت‏بشمار پيش از اينكه عمرت به‏فنا برسد تا مى‏توانى با من عشق ورزى كن و از من استلذاذ و استمتاع بجو تامى‏توانى، يك طرف هم نفس خود انسان ركت‏با شيطان مى‏كند و از يك طرف‏هم فرط ميل و هوا و هوس كه تمايل به سمت عشق ورزى به دنيا دارد كه آنچه را كه‏او مى‏گويد اين «قبلت‏» و «رضيت‏» مى‏گويد، مثل ايجاب و قبول است او مى‏گويد بيابه سمت من اين هم مى‏گويد: قبلت و رضيت‏با كمال منت دنيا و شيطان با هم‏همدستند، اينها، اين چهار دشمن قوى به جان بنى‏آدم در اين چهار روز عمرافتاده‏اند، يك دسته گول و فريب اينها را مى‏خورند و تمام عمرشان را به اينها صرف‏مى‏كنند. فرعون و شد اد و نمرود و احزابشان من الاولين و الآخرين، كه:

اهل دنيا از مهين و از كهين لعنة‏الله عليهم اجمعين

اهل دنيا بوده‏اند اينها با دنيا سروكار داشته‏اند فكرشان همين بود و بس، همشان‏همين بود و بس، هم ديگرى در دلشان نبود، فكر ديگرى در مغزشان نبود فقطهمين بود و بس، چيز ديگرى نبود، اينها مورد لعن [واقع]شدند.

اهل دنيا از كهين و از مهين لعنة‏الله عليهم اجمعين

از آن طرف برجى مقابل اين بار و يا بارويى مقابل اين برج قرار گرفته كه استحكام آن‏به مراتب و درجات بالاتر از آن برج است اين يكى خيلى خيلى در كمال استحكام‏و در كمال احكام و ابرام است‏خيلى مبرم و محكم و مستحكم است از فولاد و آهن‏محكمتر و مستحكمتر است آن چيست؟ آن آيات خدا است. در عين حال كه اين‏دنيا اينطور است و نفس اماره آن‏طور است و هوا و هوس آن‏طور است و شيطان‏خارجى آن‏طور است.

چهار دشمن قوى، ما را دعوت به خود مى‏كند از آن طرف. ببين خدا چه برج‏محكم و مستحكمى در قبال اين قرار داده.

خداى ارحم‏الراحمين كه مى‏ديده است اين بلا و مصيبت‏بزرگ را بر اين‏مخلوق ضعيف خود، ارحم‏الراحمين بوده، اكرم‏الاكرمين بوده، اجودالاجودين‏بوده:

من نكردم خلق تا سودى كنم بلكه تا بر بندگان جودى كنم

براى جواد بودنش، فياض بودنش، اين كار را كرده. او مى‏آيد اين مخلوق ضعيف رادر چنگال اين دشمنهاى قوى قرار دهد و فكرى براى او نكند، حاشا و كلا بااجودالاجودينيش، با اكرم‏الاكرمينيش.

به چشم مى‏بينيم كه چه‏جور وسايل معاش و وسايل كرم را براى همين دوروزه دنياى ما فراهم آورده است از ماكول و مشروب و ساير جهات.

پس بايد چه كرده باشد؟ از يك طرف انبيا فرستاده با معجزات، از يك طرف‏كتب آسمانى فرستاده مثل قرآن كه معجزه است، از يك طرف، اوصياى پيغمبران‏فرستاده و با هر يك هر يك كراماتى، از مرده و زنده‏شان، كراماتى و معجزاتى بروزو ظهور كرده است و معجزات و كراماتى ديده‏اند. حاصل اينكه خداوند تعالى يك‏آياتى، آيات تكوينى در جلوى چشم آدم گذاشته است. كه آن آيات مى‏زنند تو مغزدنيا، مغزش را خورد مى‏كنند، مى‏زنند تو مغز شيطان، داخلى و خارجى و تو مغزهوا و هوس. اگر كسى عاقل باشد- خدايا هر كه را عقل دادى چه ندادى و هر كه راعقل ندادى چه دادى؟- عقل آن است كه ببيند اين آياتى را كه خدا قرار داده درمقابل اين چهار دشمن و اين چهار دشمن كجا مى‏توانند مقاومت كنند؟ با چوبى كه‏آن آيات تو مغزشان مى‏زند هرگز نمى‏توانند، مگر خود انسان به آنها كمك كند آن‏حرف ديگرى است، خودش بى‏عقلى كند و دشمنى خودش به خودش بيشتر باشداز آنها و لهذا در روز قيامت كه مخاصمه مى‏كنند به شيطان مى‏گويند: تو ما را اينطوركردى، او مى‏گويد نه ما سلطنت نداشتيم از ما فقط يك دعوتى بود بيش از دعوت‏نبود، زنجير به گردن شما نينداختيم شما را به اكراه واجبار به سمت‏خود نكشانيديم‏فقط يك دعوتى كرديم مى‏خواستى نشنوى اين همه دعوت از خدا و پيغمبر و ازامامها و از آيات قرآن و كتب آسمانى و آيات تكوينى ديدى به چشم خود، و به عقل‏خود مراجعه نكردى، آنها را پشت‏سر انداختى و نديده انگاشتى و ما را ديدى‏و بس، مى‏خواستى نكنى، تقصير خودت است‏به ما چه، پس هر كه عقل داشته‏باشد البته گوش به حرف اينها نمى‏دهد و مى‏گويد كه من آمده‏ام در اين دنيا براى‏استكمال، نيامده‏ام براى استمتاع و انتفاع و استلذاذ كه از اين لذتهاى دنيا استلذاذبكنم، از اين تمتعات دنيا استمتاع كنم همين و بس، همين و بس، اين چه حكمتى‏شد؟ اين چه تدبيرى شد؟ اين مدبر حكيم كه با اين همه تدبير و حكمت، در خلقت‏آسمانها و در خلقت‏شمس و قمر و در خلقت فصول اربعه و ماههاى شمسى‏و ماههاى قمرى و ترتيب و تدبيرى كه در شب و روز و ساعات و دقايق قرار داده‏است اين آفتاب.

اين همان چشمه خورشيد جهان افروز است كه همى تافت‏بر آرامگه عاد و ثمود

اين همان است. اين چه قدرتى است كه اين چشمه آفتاب جهان افروز را جورى‏خلق كرده كه به قدر يك نصف ثانيه بلكه هزار يك ثانيه، تخلف پيدا نمى‏كند ازصدميليون سال پيش تا صد ميليون سال بعد، به قدر سر سوزنى در حركات‏و ترتيب گردشش اصلا و ابدا تغيير و تبديلى پيدا نمى‏شود، حالا آن گردش مى‏كنديا زمين اين جهتش فرق نمى‏كند، حكمت را تماشا كن، حكمت را كه چه جورحكمتى است و چه جور تدبيرى و چه‏جور اتقانى و احكامى، آيا اين آيات،شهادت نمى‏دهد كه اين قادر حكيم نمى‏آيد به اين چند روزه دنيا قناعت كندلامحاله انسان براى استكمال آمده، كانه از چهره جمال خود، برقع و پرده بر مى‏داردو با همين آيات: آسمان، زمين، خورشيد، ماه و ساير جهات تكوينيه نمايش‏مى‏دهد. اما از چهره مبارك -نه اينكه چهره جسمانى باشد- از چهره حقيقى كه‏ملاقات او باشد پرده بر نمى‏دارد، پرده برداشتن، فرموده بعد از مرگ است. بعد ازمرگ، آن وقت ملاقات مى‏كنيم هر يك هر يك او را، يعنى مخاطبه شفاهى ورخ به‏رخ و لب به لب با او مى‏كنى او با ما صحبت مى‏كند مى‏گويد اى بنده! تو را نيافريدم،تو را نياوردم در دنيا، به تو ترحم نكردم؟ تو هيچ ملاحظه مرا نكردى هيچ فكر مرانكردى؟ فكر اين را نكردى كه با من ملاقات خواهى كرد و من از تو سؤال و جواب‏شفاهى خواهم كرد و آنجا است كه آتش، بهشت، جهنم، مؤاخذه و حساب و كتاب‏همگى ديده مى‏شود به همين چشم سر و هذا ملاقاة‏الرب.

اين ملاقات است و ليكن در اين دنيا پرده افتاده اصلا و ابدا نه خبرى از آن‏طرف هست و نه از آنهايى كه مرده‏اند خبرى است نه، نه تلگرافى هست، نه تلفنى‏هست، نه نامه و چاپارى هست، هيچ خبرى نيست مگر يك كسى يك وقت‏يك‏خوابى ببيند، يا يك مكاشفه‏اى پيدا بشود مثل مكاشفه‏اى كه براى آقا سيد مهدى‏ريحانى (كشفى) پيدا شد (78) و مثل مكاشفه‏اى كه براى حاج شيخ عباس، صاحب‏مفاتيح پيدا شد. مكاشفه حاج شيخ عباس قمى را كه خودم با گوش خودم شنيدم ازاو در منبر، خانه حاج سيدعلى بلور فروش در آنجا در ايام فاطميه منبر مى‏رفت‏گفت من در نجف اشرف كه بودم، يك روزى با يك شخص ديگرى گويا سنش كم‏بوده، اوايل بلوغش بوده، گويا حاج سيدمحمد، پسر حاج آقا حسين قمى بوده كه‏اين مسجد موزه قم را او ساخته. او هم طفلى بوده است. در اوايل بلوغش در نجف‏اشرف يك روز ميل كردم به زيارت قبور وادى‏السلام بروم، همين كه از دروازه پابيرون گذاشتم، يك صدايى به گوشم آمد -مثل صدايى كه وقتى شترى پشت اوزخم باشد عربها رسمشان اين است كه آهن سرخ كرده به آتش را روى آن زخم‏مى‏گذارند كه آن زخم را بسوزانند، به اين وسيله خوبش كنند، وقتى روى زخم اوآهن سرخ كرده بگذارند نعره‏اى مى‏زند آن شتر- يك همچو صداى نعره‏اى كه در آن‏وقت از شتر بروز مى‏كند به گوش من رسيد، من به آن كه همراهم بود، طفلى بودگفتم صدايى به گوش من مى‏آيد، به گوش شما هم مى‏آيد گفت نه هر چه نزديكترمى‏شديم صدا بلندتر مى‏شد تا رسيديم به قبرستان، به قبرستان كه رسيديم ديديم‏سر يك قبرى جماعتى حلقه‏اى زده‏اند و اين صدا از وسط آنها است‏باز به او گفتم‏صدا را مى‏شنوى؟ گفت نه! معلوم شد آنها يك جنازه‏اى آورده‏اند و اين صدا از آن‏جنازه است مى‏خواهند تو قبر بگذارند. اين مكاشفه‏اى بوده براى حاج شيخ عباس،پرده از گوش او برداشته شده بود ولى از گوش حاج سيدمحمد برداشته نشده بود.

يك مكاشفه ديگر هم مرحوم آقاى نراقى در «خزائن‏» نوشته، مرحوم‏ملااحمد نراقى در «خزائن‏» نوشته -«خزائن‏» كتابى است فارسى (79) تاليف ملااحمدنراقى كاشانى- در آن كتاب نوشته -يكى از معتمدين كاشان براى من نقل كرد-يكى از روزهاى اعياد كه به ديد و باز ديد يكديگر مى‏روند من با عده‏اى از رفقارفتيم در خانه يكى از رفقا براى ديد او يا باز ديد او، جمعيتى بوديم در را كوبيديم‏منتظر بوديم جواب از پشت در بيايد، در اين هنگام كه منتظر بوديم يك باران‏سختى گرفت كه ديديم الآن تمام بدنمان خيس مى‏شود. جلو آن خانه قبرستانى بوديك چهار طاقى هم نزديك به آن در بود دويديم توى آن چهار طاقى كه نزديك هم‏بود كه اگر جواب بيايد مى‏شنيديم دور آن قبر حلقه زديم -كاشانيها خيلى اهل‏مزاحند- يكيشان گفت: آقاى صاحب قبر حالا ما آمديم به ديدن شما پس كوتشريفات؟ آخر عيد است تشريفات عيد كو؟ يك دفعه ديديم كه صدايى از قبر آمدكه روز دوشنبه هفته آينده شما موعوديد بفرماييد تشريفات براى شما حاضرمى‏شود رنگ از صورت همه پريد اين به او نگاه كرد، آن به او گفت: شنيدى؟!اين‏گفت: بله. آن گفت‏بله: شنيدم، يقين كردند همه كه مثلا روز دوشنبه هفته آينده‏مردنى هستند. رفتند پى وسائل مردن توبه كنند و حليت‏بطلبند و كفن تهيه كنندو وصيت كنند و مهيا بودند تا آن روز، ساعت‏شمارى مى‏كردند تا برسد و همه‏انتظار مى‏كشيدند آن روز را به همديگر خبر دادند كه پس برويم سر قبر ببينيم چه‏خبر است رفتند، ديدند قبر شكافته شد و دالانى ظاهر شد. قدم در دالان گذاشتند.از ته دالان روزنه سفيدى پيدا شد، درب باز شد و باغى ظاهر شد. چه خيابان‏بنديهايى، چه درختهايى چه وضعياتى، يك تختى هم در وسط هست، جوانى روى‏تخت نشسته، چشمش به ما افتاد گفت‏بفرماييد، خوش آمديد، خوش آمديدبفرماييد رفتيم روى تخت نشستيم گفتيم تو را به خدا اول شما بگوييد كى هستيد؟و شما به چه عمل به اينجا رسيديد گفت: من استاد جعفر قصابم گفتيم به چه عمل‏رسيدى به اينجا؟ گفت‏به سه عمل يكى اينكه كم فروشى نكردم، هر چه گوشت‏فروختم به سنگ تمام، يكى هم تا الله‏اكبر نماز بلند مى‏شد، صبح و ظهر، مغرب‏و عشا، اگر مشترى پشت‏به پشت ايستاده بود تو ترازو گوشت گذاشته بودم ترازو راخالى مى‏كردم مى‏گفتم: آقايان معذرت مى‏خواهم وضو مى‏گرفتم و مى‏دويدم[برسم به نماز]، يكى هم دروغ نگفتم، گفتيم چرا همان روز نگفتى؟ انداختى به هفته‏بعد گفت: بله يك جهتى داشت كه نگفتم گفتم جهتش چه بوده؟ گفت: آن روزبى‏حال بودم گفتيم چرا بى‏حال بودى گفت‏يك عقربى مى‏آيد زبان مرا مى‏زند هرهفته‏اى يك بار، و تا دو روز من بى‏حالم از جهت زدن آن عقرب به زبان من، بعدكم‏كم حالم جا مى‏آيد حالا امروز، روزى بود كه حالم جا آمده بود، آن روز روزى بودكه تازه عقرب زده بود، گفتيم براى چه عقرب مى‏زند؟ گفت: براى اينكه من‏همسايه‏اى داشتم و طالب دختر او بودم و خواستگارى كردم و آنها به من ندادند من‏هم گفتم حالا كه شما به من نداديد من هم نمى‏گذارم كسى خواستگارى كند آنجاايستاده بودم هر كس مى‏آمد خواستگارى كند از من جويا مى‏شدند چون من‏همسايه بودم من هم خوب نمى‏گفتم آنها را بر مى‏گرداندم از جهت اين مطلب مراعقرب مى‏زند.

حاصلش از اين جور چيزها مكاشفاتى كه كم اتفاق مى‏افتد يا مناماتى اتفاق‏بيفتد خدا رايش را چنين قرار داده اينطورى قرار داده، آيه شريفه هم بود كه اگرمى‏خواستيم اين اندازه هم از معاد بروز نمى‏داديم «ان‏الساعة لاتية اكاد اخفيها» به‏قدرى آثار ظاهره -باطنه كه زياد است- آثار ظاهريه معاد و آن دار آخرت را به‏قدرى مخفى كرده‏ام كه نزديك است كه اصلا هيچ آثارى از آن نباشد، اين مكاشفات‏و اين مناماتش هم نباشد غرض اينكه خداوند براى اتمام حجت اين طور قرارداده است.

اى كه گفتى فمن يمت‏يرنى جان فداى كلام دلجويت كاش روزى هزار مرتبه من مردمى تا بديد مى رويت من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان قال و مقال آدمى مى‏كشم از براى تو احمد ار بگشايد آن پر جليل تا ابد مدهوش ماند جبرئيل گفت جبرئيلا بيا اندر پيم گفت رو رو من حريف تو نيم

آقا شيخ عبدالكريم مى‏گفت از قول آسيدمحمد فشاركى كه گفته من احتمال مى‏دهم‏كه اين چهارده نفر كه حضرت زهراعليها السلام يكى‏شان است و بقيه ائمه طاهرين اينهااختلافشان با ساير افراد بشر در جنس باشد نه در نوع، ساير بشر با اين چهارده‏تااختلاف جنسى دارند.

باده بده ساقيا ولى زخم غدير چنگ بزن مطربا ولى بياد امير


 

صله رحم و ارشاد

به تاريخ 21/3/1350 در تهران در جمعى از خويشاوندان فرمودند:

اعوذبالله من‏الشيطان‏الرجيم، بسم‏الله‏الرحمن‏الرحيم الحمدلله رب‏العالمين‏و صلى‏الله على محمد و آله‏الطاهرين و لعنة‏الله على اعدائهم اجمعين من‏الآن الى‏قيام يوم‏الدين.

خداوند تعالى به واسطه لطف عميم و كرم شاملش كه نسبت‏به افراد بشرداشته است آنها را چند صباحى در روى زمين [قرار داده] و وسايل زندگانى آنها را ازهر جهت تهيه فرموده از كرات سماوى و انواع و اقسام نباتات ارضى و اقسام اغذيه‏و ساير لوازمات زندگى از هر جهت و آنها را چندصباحى در وسط اين چيزها و اين‏نعمتهاى فراوان مهلتى، داده.

و براى آنها علاوه بر عقلى كه در آنها به وديعه گذارده كه به منزله پيغمبرداخلى او را راهنمايى مى‏كند و مى‏گويد تو با اين همه وسايلى كه از خارج براى‏زندگيت فراهم آمده است و وسايل داخلى از عقل و چشم و گوش و هوش و قواى‏ظاهر و حواس داخلى و اعضاى داخلى و اعضاى خارجى با نعمتهاى بيرون [كه‏برايت فراهم شده] از كجا آمده‏اى و براى چه آمده‏اى و به كجا مى‏روى.

عقلى كه در او قرار داده شده هميشه به حكم وجدان و فطرت از او اين‏پرسش را مى‏كند، اگر چنانكه غفلت و فرورفتن در اعماق شهوات و مستلذات دنيااو را واگذارد كه به اين حرف گوش بدهد، و عقل و فطرت خود را قبله خود قراربدهد و مطاع خود قرار بدهد.

علاوه بر اين كه در مغز او چنين پيغمبرى قرار داده است پيغمبر خارجى هم‏براى او فرستاده است، صد و بيست و چهارهزار پيغمبر، و براى او چهار كتاب‏آسمانى هم توسط آن پيغمبرها فرستاده است كه آن پيغمبرها هم تاييد مى‏كنند آن‏پيغمبر داخلى [و عقل] را و به او مى‏گويند درست مى‏گويد او كه براى اين خلقت‏و اين آسمان و اين زمين و اين وسايل كثيره كه براى زندگانى تو فراهم آمده است‏البته مدبرى هست و خالق حكيم و صانع و مدبرى هست و تا علم نباشد و حكمت‏نباشد اين نعمتها دست‏به دست هم نمى‏دهد به اين فراوانى، و به اين نظم و به اين‏روش، كه اينها [نسبت] به يكديگر مثل دانه‏ها و حلقه‏هاى زنجير به يكديگر ارتباطپيدا كرده‏اند تا صانع حكيمى نباشد اينها دست‏به دست هم نمى‏دهند آن پيغمبرهاهم با آن پيغمبر داخلى هم دست و هم داستان شده مى‏گفتند كه درست مى‏گويدگوش بده و در مقام برآكه ببينى كه از كجا آمده‏اى و به كجا مى‏روى و براى چه‏آمده‏اى اين سه پرسش كه آن پيغمبر داخلى مى‏كند پيغمبرهاى خارجى هم به اوگوشزد مى‏كنند و همچنين اين كتابها كه از طرف آن مد بر حكيم به توسط آن پيغام‏آورها به او رسيده است اين كتابها هم مشتمل بر همين هست از اول تا آخر همين‏مطلب را گوشزد مى‏كنند و همه گوشزد مى‏كنند كه نبايد توهم كرد كه اين خداى‏حكيم كار بيهوده و كودكانه كرده است و از اين خلقت‏به اين پهناورى و كرات‏بى‏شمار و نعمتهاى بى‏اندازه هيچ فكر حكيمانه نكرده و بى‏جهت اين همه خلق راروى زمين آورده يكى غالب و يكى مغلوب، يكى ظالم و يكى مظلوم و يكى با كمال‏صعوبت زندگانى كند و يكى با كمال رفاهيت و ارزانى نعمت زندگانى كند و اين هردو به يك سبك در روى اين زمين زندگى كنند بعد از اين خاك بشوند و بميرندو هيچ گونه ديگر از براى اينها پرسش و سؤال و جوابى نباشد با اينكه يكى ظالم‏است و يكى مظلوم، يكى غالب است و يكى مغلوب، فقط و فقط منظور آن حكيم‏مدبر عالم‏دانا اين‏چند صباح زندگانى‏پرنقمت وپرزحمت وپرخون جگر بوده است.منظور او فقط همين بوده است آيا هيچ عاقلى به عقل خود مى‏پسندد كه چنين كاركودكانه خارج از اصول حكمت را به چنين مدبر حكيمى سبت‏بدهد و او را چنين‏از اصول حكمت عارى و برى كند كه چنين كار سفيهانه‏اى را در اين عالم به وجودآورده و چند جمله اشخاصى (گروههايى از مردم) را به [جان] يكديگر انداخته آن،يكى را بزند، آن يكى، ديگرى را، اين بر سر آن شورش در بياورد آن ديگرى، بر سراين شورش بياورد، و يكى آتش باران كند اين را، و ديگرى در مقام انتقام برآيد. آياچنين كارى را نسبت‏به سفها، و به كسى كه سفيه‏تر از او نيست مى‏توان نسبت داد؟

آيا به چنين حكيمى كه اين همه حكمتها و اين همه اصول علم در آفرينش‏آسمان و زمين و خلقت آدمى به كار برده است مى‏توان نسبت داد اين معنى را كه‏بگوييم آنچه در كتابهاى آسمانى و در فرمايشات پيغمبران رسيده پدران ما به‏ماگفته‏اند و و ما خودمان در كتب آسمانى ديده‏ايم و شنيده‏ايم [همه هيچ]؟! پس‏بايد بگوييم كه در وراى اين عالم و پس از مرگ عالم، سؤال و جوابى است و براى‏اين آمده‏ايم كه كارهايى كه در اينجا صورت مى‏گيرد در عالم ديگر در مقام حساب‏برآيند و خرده ريزه كارهايى كه در اينجا صورت مى‏گيرد در آن طرف به حساب‏درآيد و مجازات آنها هر يكى به اندازه خود و به حساب خود رسيدگى شود كه به‏بدكار مجازات‏بد و به‏آدم نيك كار مجازات‏نيك بدهد و جز اين‏چاره ديگرى‏نيست.

پس ناچار عقل انسانى كه پيغمبر داخلى است اين مطلب را تصديق خواهدكرد علاوه بر اينكه معجزات بى‏شمار كه از پيغمبران به ظهور رسيده و همين معجزه‏قرآن كه الساعه در دست ما هست كه به واسطه اين معجزه باقيه مى‏توانيم يقين پيداكنيم به صدق پيغمبر آخرالزمان‏صلى الله عليه وآله، اگر نباشد از اين قرآن جز يك سوره كوتاه،سوره اعوذبالله من‏الشيطان‏الرجيم انا اعطيناك‏الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك‏هوالابتر چونكه در زمان پيغمبر ماصلى الله عليه وآله آن حضرت به بتهاى آنها و صنمهاى آنهابدگويى مى‏كرد. و مى‏فرمود خداى آسمان را بايد پرستش كرد نه اين سنگها كه شمامعبود خود قرار داده‏ايد و لهذا آنها كمر دشمنى با پيغمبر بستند و گفتند او ابتر است‏يعنى دنباله ندارد كسى كه جانشين او باشد بعداز او نيست‏بياييد چند صباحى به اومهلت‏بدهيم بعد راحت مى‏شويم كسى نيست جانشين او بشود او ابتر است پس ازجانب خداى تعالى براى تسليت پيغمبر اين آيه رسيد كه انا اعطيناك‏الكوثر يعنى‏اى پيغمبر دل‏آزرده نشو از اين نسبتى كه به شما مى‏دهند ما به شما كوثر داديم يعنى‏خير كثير كه خير كثير عبارت است از امور بسيارى يعنى علم كثير، امت كثير، نسل‏كثير، شفاعت و نهر كوثر همه اينها در حكم كوثر داخل است انا اعطيناك الكوثر،نسل كثير هم به قرينه ذيل آيه كه مى‏فرمايد: فصل لربك و انحر يعنى در مقابل اين‏نعمت كوثر كه به شما داده‏ايم بايد يك اداى شكرى بكنى كه مناسب اين كوثريت‏باشد و مناسب با كوثريت اين است: فصل لربك وانحر يعنى هر عبادت بدنى، كه‏جامع جميع جهات بدنى باشد كه آن عبارت است از نماز كه در نماز هم بايد جبهه‏انسان و هم كف دستها و هم زانوها و هم ابهام پاها [روى زمين قرار گيرد] و هم قيام‏و هم قعود و هم سجود و هم ركوع و هم ذكر و هم ثنا و هم حمد و هم تمجيد داردو آنچه كه در عبادت معتبر هست‏به تمام معنى در نماز اخذ شده، بايد چنين عملى‏انجام بدهى، اين عبادت بدنى و از آن طرف عبادت مالى كه «و انحر» كه عبادت‏مالى عبارت است از نحر كردن شتر كه آن زمان شتر قيمتش خيلى بوده و از گوسفندقيمتش بيشتر بود، هم عبادت مالى كه نحر شتر است‏بايد انجام بدهد و هم عبادت‏بدنى تا در مقابل اين نعمت كوثر [شكر كرده باشى] ان شانئك هوالابتر آن كس كه باشما دشمنى مى‏كند و نسبت ابتر به شما مى‏دهد خود او ابتر است پس از اين آيه‏استفاده مى‏شود كه نسل دشمن برافتاده مى‏شود و نسل پيغمبر در روى زمين زيادمى‏شود به‏طورى كه شايد نصف يا ثلث امت پيغمبر از سادات باشند.و صلى‏الله‏على محمد و آله.

[آقاى ابوالقاسم مصلحى گويد:] جمعه 21 خرداد 1350 كه در خانه مخلص‏درسه‏راه شميران‏افتخار حضور حضرت‏آية‏الله‏آقاى‏آشيخ محمدعلى‏مصلحى عراقى‏عموى‏محترم خودمان‏را داشتيم، اين‏آقايان نيز حضور داشتند جناب‏آقاى آل‏ياسين،جناب آقاى غلامحسين مصلحى اخوى، آقاى اسماعيل مصلحى وخانمشان، آقاى‏ابراهيم مصلحى و خانمشان، و آقاى حاج شيخ ابوالحسن مصلحى عموزاده، و من‏از حضورشان تقاضا كردم بياناتى بفرمايند تا به عنوان يادگار و ياد بود روى نوارضبط شود. سلامت و بقاى عمر و عزت همگى را خواستارم.

مصاحبه‏اى ديگر (80)

س: حوزه، قبل از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم چه وضعى داشته و وقتى ايشان آمدند چه موقعيتى داشته؟

ج: قبل از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم در قم حوزه‏اى نبوده البته علماى‏برجسته‏اى در قم مشرف بودند و ساكن بودند از قبيل ميرزاى قمى اعلى‏الله مقامه‏و آقا شيخ ابوالقاسم زاهد و جناب آقا شيخ مهدى پايين شهرى و امثال اينها وليكن‏از، تقدير الهى نبود، قبل از زمان حاج شيخ عبدالكريم در اين شهر حوزه‏اى منعقدبشود، جهتش چه بوده؟ خدا مى‏داند با اينكه ميرزاى قمى اوليت داشته درشخصيت، علميت، صاحب كتاب قوانين بوده است، معذالك در اين شهر حوزه‏منعقد نشده، خدا مى‏داند جهتش چه بوده.

س: فتواى ايشان در سهم امام مدخليت نداشته در اين امر؟

ج: شايد از اين جهت‏بوده، فتواى ايشان در مصرف سهم امام خصوص‏سادات بوده و همچنين آقا شيخ ابوالقاسم زاهد خودش هم تصرف در سهم امام‏نمى‏كرد، اموراتش به غير سهم مى‏بايد بگذرد.

س: مدارسى كه در قم سالهاست‏ساخته شده مثل مدرسه رضويه،مدرسه فيضيه، مدرسه جهانگيرخان اينها چه وضعى داشته قبلا؟

ج: اينها در زمان صفويه بوده، در زمان صفويه كه ترويج مذهب شيعه بيشتراز آنها شده است. قاجاريه هم كه بعد از آنها آمدند در ترويج مذهب شيعه ساعى‏بوده‏اند، و در قم مدارسى ساخته‏اند و از قديم هم مدارسى بوده است، وليكن دراين شهر حوزه منعقد نشده تاريخ نشان نمى‏دهد يك حوزه علميه اينجا منعقد شده‏باشد مثل اينكه در نجف منعقد شد تا اينكه خداوند در دل حاج شيخ عبدالكريم كه‏ساكن كربلا بوده‏اند مى‏اندازد كه نذر كند زيارت حضرت ثامن‏الائمه را، بعد از اين كه‏اين نذر را مى‏كند منتظر تهيه اسباب بوده براى وفاى به نذر، تا اينكه از جانب خدايك وسيله‏اى فراهم مى‏آيد كه تا سلطان آباد اراك مسافرتى بكند و از جهت وفاى به‏نذر ملجا مى‏شود تا سلطان‏آباد برود و مسافرت كند و آمدنش به سلطان‏آباد براى‏خاطر وفاى به نذر بوده كه اقلا نصف راه را حالا مى‏روم تا بعد خدا بزرگ است‏بقيه‏راه را هم فراهم مى‏آورد و تصميم داشته بعد از آن برگردد به منزل خودش كه دركربلا بوده، منزل شخصى ملكى داشته و از اين جهت‏به او مى‏گفتند حائرى يعنى‏كربلايى. هيچ در ذهن او قصد اينكه در اينجا در ايران توقف كند ابدا نبوده تا اينكه‏وقتى وارد سلطان‏آباد مى‏شود طلاب آنجا كه در مدرسه بودند اطراف ايشان رامى‏گيرند و به ايشان عرض مى‏كنند كه درس شروع كنيد، ايشان مى‏فرمايند: من‏مسافرم، قصد توقف ندارم، عرض مى‏كنند كه يك هفته، كمتر، بيشتر كه اينجاهستيد بيكار نباشيد، شروع به درس كنيد، همين كه شروع به درس مى‏كنند به‏اطراف خبر مى‏رسد كه حاج شيخ عبدالكريم (يك شخصيت علمى معروف بوده‏است) در سلطان‏آباد اراك مشغول به درس شده است از جانب خدا از اطراف:همدان، كاشان، طهران، كرمانشاه، شيراز و ساير شهرهاى ديگر جمعيت مى‏آيدو جمعيت‏بسيارى در سلطان‏آباد جمع مى‏شود به طورى كه ديگر در منزل نمى‏شده‏است درس بگويند، ايشان را حركت مى‏دهند به مدرسه مى‏برند كم‏كم او را به منبرمى‏برند مى‏گويند جمعيت زياد است‏بايد به منبر برويد. بعد از آنى‏كه حوزه در آنجامنعقد مى‏شود، براى سفر مشهد مقدس كارهاى ايشان فراهم مى‏شود و مسافرت به‏مشهد مى‏كنند و زيارت به عمل مى‏آورند و وقتى بوده است كه مرحوم سيد(محمدكاظم) طباطبائى مرحوم شده بوده و بيشتر مردم مقلد مرحوم سيد بوده‏اندو بعد از فوت او محتاج بوده‏اند به اينكه مساله بقاء بر تقليد را به ايشان مراجعه‏كنند، بعد از اين كه از مشهد مراجعت مى‏كند مى‏بيند كه به چه صورتى مراجعت‏كند به كربلا، اين حوزه به اين مهمى را چه كند، تكليف شرعى او را ملجا مى‏كند كه‏توقف كند در صورتى كه هيچ قصد توقف نداشته، بعد از توقف كردن علماى قم‏تهيه مى‏بينند كه ايشان را از سلطان‏آباد حركت‏بدهند و بياورند به قم، به جهت اين‏كه قم عنوان مشهديت دارد سلطان‏آباد كه عنوان مشهديت ندارد، بالاخره ايشان رابه عنوان زيارتى شب عيد نوروز كه نيمه شعبان بوده است‏حركت مى‏دهند(و مى‏آورند به‏قم) و در اينجا به حاج شيخ محمد سلطان الواعظين تهرانى سفارش‏مى‏كنند كه در منبر مردم را تهيچ كند در حالى كه جمعيت از اطراف براى عيد نوروزدر صحن اجتماع مى‏كند براى تحويل سال، و حاج شيخ عبدالكريم را وادار مى‏كنندكه در صحن نو حضرت معصومه نماز مغرب و عشا را به جماعت‏بخوانند و بعد ازنماز جماعت، حاج شيخ محمد سلطان‏الواعظين به منبر مى‏رود و مردم را تهيچ‏مى‏كنند كه ايشان را نگه داريد حتى اينكه بعضيها مى‏گويند كه دغبل خزاعى آمد درقم و جبه امام رضا را داشت و نگذاشتيد اى اهل قم كه جبه امام رضا را از شهر شمابيرون ببرد، اين شخص علم امام رضا را آورده است نگذاريد كه او از اين شهر بيرون‏برود، بالاخره دو نفر از اهل تهران يكى حاج محمدابراهيم سكويى يكى حاج‏محمدتقى علاقمند اينها مصمم مى‏شوند كه شهريه را بدهند كم‏كم و كم‏كم ازاطراف هم زمينه فراهم مى‏شود و اين حوزه از اراك منتقل به قم مى‏شود و كم‏كم‏و كم‏كم اين مطلب منتهى مى‏شود به پهلوى اول و او مانع بوده است از انعقاد اين‏حوزه از قرار حركاتى كه مى‏كرده است از جهت كشف حجاب و سختگيرى به اهل‏عمامه و لباس متحدالشكل و كلاه شاپو سر مردم گذاردن، حاج شيخ عبدالكريم هم‏در اثر آن حلمى كه خدا با او داده بود مصلحت نمى‏ديد كه به او به طور جنگ و به‏طور مخاصمه پيش بيايد بلكه به طور ملايمت و حلم و بردبارى با او معامله مى‏كرد.

خداوند تعالى هميشه نسبت‏به قم نظر رحمت داشته است و جوابرو ستمكارانى كه قصد اذيت‏به قم داشته‏اند به هر طورى كه بوده است اذيت آنها رااز قم قطع كرده است، و اين قم حرم اهلبيت است و آشيانه آنها است و آشيانه‏شيعيان آنها است، هميشه شيعيان اهل‏بيت در قم اجتماع مى‏كردند و سكونت‏داشتند و اولاد ائمه هم نظر به اينكه اينجا مجمع شيعيان بوده است‏به اينجا توجه‏بيشتر داشته‏اند كه شيعيان در قم و در حوالى قم، كاشان، اينجاها اجتماع داشته‏اندو همه محب اهل‏بيت‏بوده‏اند و به تمام معنى آنچه مى‏توانستند كمك مى‏كردندو اعانت مى‏كردند خصوصا به امامزاده‏ها كمال احترام و تعظيم را به جا مى‏آرودندبه خلاف ساير شهرهاى ديگر در زمان خلفاى جور مورد اذيت واقع مى‏شده‏اند، ناچار به اينجا مى‏آمده‏اند و چقدر اخبار در احترام اين شهر و مدح اين شهر و اهل‏اين شهر وارد شده است‏حتى اينكه وارد شده است، كه اگر تمام اطراف را فتنه‏فرويگرد بر شما باد به قم و حوالى قم كه بلا از آن مدفوع است. چون اين جور كه به‏چشم هم ديديم و الآن هم مى‏بينيم كه اين شهر از بلا مدفوع است، از بلامحفوظ‏است، همه شهرها را آتش اگر بگيرد اينجا را آتش نمى‏گيرد، پس فرمايش معصومين‏چطورى دارد اينجا ظاهر مى‏شود، چه معجزه بزرگى است، فرمودند از اين شهر به‏اطراف علم افاضه مى‏شود و از اينجا حجت‏بر تمام خلق تمام مى‏شود و داريم‏مى‏بينيم همين طور است وسيله ظاهرى او آقاى حاج شيخ عبدالكريم شد. حالانقدا هم آقاى خمينى است‏خداوند طول عمر به ايشان بدهد و از عمر طبيعى‏بالاتر، دو عمر طبيعى به ايشان مرحمت‏بفرمايد، كه در عمر دومى تدويم عمل كندو به طور شايسته ايران را از چنگ دشمنان خلاصى بدهد بى‏دينى اطراف را گرفته‏است و دشمنها همه سر به جان ايران كرده‏اند و مى‏خواهند آنها را به خودشان‏ملحق كنند و همچنان كه خودشان نه ايمان به خدا دارند و نه ايمان به پيغمبرو آخرت دارند، مى‏خواهند اهل ايران هم مثل آنها بشوند، ليكن خداوند تعالى‏نخواست اين معنا را، و ساير شهرهاى ايران هم به بركت‏شهر قم كه آقاى خمينى-از شهر قم- مبعوث شد [نجات پيدا كرد] در اثر حوزه علميه‏اى كه آقاى حائرى‏منعقد كرده بود، اين يكى از آن نتايج‏حوزه بود، حالا معلوم مى‏شود كه صدق‏فرمايشات اهل‏بيت چگونه دارد ظاهر مى‏شود كه فرموده‏اند كه بر شما باد به قم‏و اطراف قم.

مرحوم حاج شيخ عبدالكريم دو دفعه به اراك تشريف آوردند، يكى در سنه‏16 تا 24 كه تقريبا 8 سال طول كشيد. در سنه 24 قمرى كه طلوع مشروطيت‏شدايشان در اين امورات سياسيه مداخله نمى‏كرد خفيتا از حاج آقا محسن از اراك‏حركت كرد، يك زن كور داشت و دو تا دختر صغير; اينها را گذاشت در اراك‏و خودش تنها حركت كرد رفت و عتبات تا از اين سر و صداها و هياهوها گوشش‏خالى باشد، در كربلا هم كه رفته بود براى اين بود كه در نجف گفتگوهايى بود بين‏سيد و آخوند، مى‏خواست كه نه در طرفيت اين باشد نه در طرفيت او و در كنارى‏باشد، كتابى از سيد درس مى‏گفت و كتابى هم از آخوند يعنى من بى‏طرفم، نجف‏نرفت كه ناچار باشد كه با اين حزب يا با آن حزب باشد، خفيتا از حاج آقا محسن [ازاراك به عراق رفت] اگر مى‏دانستند جدا ممانعت مى‏كردند.

تمام جلد ثانى درر و مبحث اجتماع امر و نهى و مبحث ضد و مبحث نهى درعبادت در اراك نوشته شد، پس از مراجعت‏به عتبات بقيه جلد اول را نوشتند. آن‏سفر 8 سال طول كشيد و سفر ثانى تقريبا 32 بود 32هجرى قمرى آمدند تا سنه 40قمرى، اولى 8 سال بود دومى هم 8 سال شد، و در اين سفر دوم چند نفر از آقايان‏قميين مهاجرت كردند از قم به سلطان‏آباد براى حضور درس ايشان، يكى آقاى حاج‏ميرزاحسن برقعى، يكى آقاى حاج ميرزاابوالفضل زاهدى، يكى آقاى حاج ميرزامحمود روحانى يكى آقاى آسيد محمد صدر كه به او صدرالعلما مى‏گفتند، باز هم‏بودند عده‏اى بودند اينها هم در درس حاضر مى‏شدند، از نجف هم آقاى حاج‏سيدمحمدتقى خوانسارى و آقاى حاج سيداحمد خوانسارى، و آقاى آقا سيد على‏يثربى، [البته] آقاى يثربى [بعد از مهاجرت حاج شيخ به قم از نجف به قم آمد] ولى‏آن دو تا از اراك بودند، تا اينكه سنه 40 شد.

همان آقايان قميين توطئه (81) ديدند كه ايشان را حركت‏بدهند به قم و به قم‏مقيم باشند. اواخر سلطنت احمد شاه قاجار او مسافرت كرد به قم و آقاى حاج‏شيخ رفتند به ديدن او و خيلى پذيرايى تامى از مرحوم آقاى حاج شيخ كرد و احترام‏گرفت رضا شاه ايستاده بود در مجلس حق جلوس نداشت ايستاده بود، وزير جنگ‏بود، حق جلوس نداشت احمد شاه نشسته بود و آقاى حاج شيخ با حواريين نشسته‏بودند و گفتگوهايى با هم مى‏كردند، پس از آن كم‏كم و كم‏كم رضاخان كه وزير جنگ‏بود احمد شاه را خلع كرد از سلطنت و نايب‏السلطنه شد كم‏كم و كم‏كم سلطنت راخودش متصدى شد و به تمام معنى سلطنت پيدا كرد و يك سفر اول سلطنتش آمدبه قم و در حرم شريف خواست آقاى حاج شيخ را ملاقات كند، آقاى حاج شيخ‏مشرف شدند به حرم و در پاى ضريح حضرت معصومه‏عليها السلام تلاقى شد رضاشاه به‏آقاى حاج شيخ عرض كرد من مقلد شما هستم و شما را دوست مى‏دارم، آقاى‏حاج شيخ هم فرمود من هم تو را دوست مى‏دارم، يعنى به اين حرفى كه زد گفت‏من مقلد شما هستم، ولى دروغ مى‏گفت‏باطنا، كم‏كم و كم‏كم دروغ او واضح شد اومى‏خواست كلاه سر آقاى حاج شيخ بگذارد به اين كلمه كه گفت من مقلد شماهستم و من شما را دوست مى‏دارم، اگر همچون نبود چرا اعلام كشف حجاب كرد،چرا به كلاه شاپو و لباس متحدالشكل مردم را ملزم مى‏كرد، چقدر روسريها را پاره‏كردند و چقدر زنها را اذيت كردند كه بعضى در اثر اذيتى كه پاسبانها مى‏كردند، وضع‏حمل كردند. رضاخان مثل گربه‏اى كه دزدى مى‏كند و از كار خودش ترسناك است‏و مى‏ترسد كه مبادا صاحبخانه ملتفت‏بشود و او را به چوب بكشد به اين طرف و آن‏طرف نظاره مى‏كند اگر ادنى خبرى و كم‏تر اثرى از صاحبخانه پيدا شد فرار مى‏كند،اين رضاخان هم ديد با يك مملكتى چند ميليونى مى‏خواهد طرفيت كند و آنها را ازدين برگرداند و به تمام معنى دزد باشد و دزدى كند و مردم را چپاول كند، دينشان‏را، مالشان را، عرضشان را، هستيشان را به تمام معنى، چند ميليون جمعيت‏با يك‏نفر آدم مثل رضاخان كه چكاره بوده است؟ اولش تو اين اسبها بوده، اسبها را قشومى‏كرده، قشوكن اسبها بوده، كم‏كم و كم‏كم به سربازى، در سربازيش هم از قرارى كه‏شنيده شده است، شبها كه مى‏گرديده است‏شراب مى‏خورده است و در دكانهاى‏بقالى كه در را بسته بودند و رفته بودند، ساعت پنج و شش شب با سر نيزه ازشكاف در توى طغار ماست مى‏كرده و مى‏ليسيده است. چون شراب ماست‏مى‏خواهد، اينجور سربازى مى‏كرده، كم‏كم از سربازى به سرهنگى، كم‏كم و كم‏كم‏وزير مى‏شود، و با خارجيها همدست مى‏شود و آنها شروطى با او مى‏كنند كه چنين‏و چنان بكن و اگر تو چنين و چنان كردى ما تو را به سلطنت مى‏رسانيم، قول‏مى‏دهد كه مى‏كند تا اينكه آنها احمدشاه بيچاره را خلع مى‏كنند و اين مى‏شودسلطان به تمام معنى و چپوكن و دزدى به تمام معنى، روى سر چند ميليون‏جمعيت دزد به تمام معنا، مالشان، جانشان، عرضان، دنيشان، همه را چپو مى‏كردو مى‏خواست همه را به حلقوم خود به هضم رابع برساند. حاج شيخ عبدالكريم‏بيچاره توى يك همچو معركه‏اى واقع شده بود، چه چاره داشت غير از اينكه‏سلم باشد.

در كف شير نر خونخواره‏اى غير تسليم و رضا كو چاره‏اى

چكار مى‏توانست‏بكند.

آقا سيدحسن مدرس اصفهانى، يك نفسى كشيد كه اين چه كار است كه‏مى‏كنى؟ فورى او را به خواف فرستاد و او را در آنجا خفه كردند.

به وكيل قم گفته بود از قرارى كه دكتر مدرسى (82) براى من نقل كرد، يعنى‏مجلسى كه آقاى حاج سيدمحمدتقى و من بودم براى او نقل كرد، وكيل قم كه يكى‏از افراد برجسته قم بود، پسر حاج سيدجواد قمى از آقايان خيلى معنون قم بوده، قدبلندى داشت معمم هم بود وكيل قم بود، دكتر مدرسى گفت او به من گفت،رضاشاه گفت اگر حاج شيخ عبدالكريم نفس مى‏كشيد يك كلمه‏اى مى‏گفت فورى‏ماشين در خانه‏اش حاضر مى‏كردم و مى‏فرستادمش آنجايى كه عرب نى مى‏اندازد،مثل آقا سيدحسن مدرس مى‏كردند، آقا شيخ عبدالكريم را هم مى‏كشتند، آن وقت‏آيا ديگر اثرى از حوزه باقى مى‏ماند، اصلا و ابدا، كسى نبود ديگر.

هيچ كس جرات نمى‏كرد نفس بزند، چكار مى‏توانست‏بكند.

ولى مرديكه از ترسش مثل گربه ترسو مى‏ترسيد از جمعيت‏بسيار مى‏ترسيد،از نماز عيد كه توى صحن خوانده مى‏شد و جمعيت پر مى‏شد جلوگيرى كرد، اول‏كارى كه كرد در فوت مرحوم آقا شيخ عبدالكريم گفت مبادا كسى مجلس بگيرد ازمجلس فاتحه جلوگيرى كرد. هيچكس مجلس نبايد بگيرد اين بود كه بيچاره‏ها توخانه آقاى حاج شيخ جمع شدند، عوض اينكه توى صحن، توى مسجد بالاسرجمع بشوند، يا مسجد امام، ده روز، پانزده روز فاتحه‏گيرى كنند، توى خانه‏اش‏جمع شدند آن هم طلاب، توى خانه آقا شيخ عبدالكريم، قرآن مى‏خواندند آنجا راجلوگيرى نتوانست‏بكند وگرنه آن را هم جلوگيرى مى‏كرد، يك نفر آدم، كه كارش‏قشو كردن اسبها بوده، توى طويله بوده اين آدم، يك دفعه شده شاه، اين چه سرش‏مى‏شود روحانيت‏يعنى چه؟ چه سرش مى‏شود دين يعنى چه، چه سرش مى‏شودقرآن يعنى چه، چه سرش مى‏شود خدا يعنى چه؟ چه سرش مى‏شود معاد يعنى‏چه؟ چه سرش مى‏شود سؤال قبر يعنى چه؟ چه سرش مى‏شود كه دين يعنى چه؟بجز طبيعى بودن و دهرى بودن مثل اربابهايش، اين مرديكه هم مثل آنهامى‏خواست‏بشود، دهرى و طبيعى، و چند ميليون جمعيت ايران را هم‏مى‏خواست همينطور بكند، يك آدم مهمتر خوف سرتاپايش را گرفته بود و لهذاجمعيتها را به كلى نهى مى‏كرد و جلوگيرى سخت مى‏كرد، كه بيچاره‏ها، بينواهامى‏رفتند مسجد جمكران يا توى سردابهاى خيلى تاريك براى روز عاشورا و ايام‏مصيبت روضه‏خوانى مى‏كردند، اينطور روضه‏خوانى مى‏كردند، از ترس، از ترس،در همچو موقعى حاج شيخ عبدالكريم بيچاره مبتلا شده بود.

در كف شير نر خونخواره‏اى غير تسليم و رضا كو چاره‏اى اگر نفس مى‏كشيد او را مثل آقا سيدحسن مدرس اصفهانى مى‏كرد. هى منتظر بوديك كلمه از حاج شيخ بيرون بيايد حاج شيخ يك تلگراف به او زد كه شما چرادرباره كشف حجاب، اين قدر سختگيرى مى‏كنيد، فورى جواب آمد،حجت‏الاسلام، (آيت‏الله نه) حاج شيخ عبدالكريم يزدى، اين حرف از اراجيف‏است و كسانى كه شما را محرك بوده‏اند، تعقيبشان مى‏كنيم، آن وقت دو نفر را يكى‏آشيخ حسين قمى و يكى هم حاج شيخ على‏اصغر سلامت، اينها را فرستاد به مدتى‏در كاشان، كه اينها تحريك كرده‏اند حاج شيخ عبدالكريم را، حجت‏الاسلام نوشته‏بود آيت‏الله ننوشته بود.

تا بعد از اينها [به خواست] خداوند متعال، بله، خداوند متعال، آنچه كه آن‏گربه ترسو از آن مى‏ترسيد خودش و يارانش و هم‏مسلكانش گرفتار همان شدندو همان چوبى كه مى‏ترسيدند بر سر آنها بكوبد، همان چوب بر سرشان آمد و رفتندآنجايى كه رفتند، هر دوشان، هم خودش و هم همراهانش و از عجايب اين است كه‏پسر او هم عبرت نگرفت و دنبال همان كارهاى پدر رفت و مى‏خواست كارهاى اورا به اتمام برساند كه قضيه آقاى بروجردى پيش آمد چون آقايان ثلاث همچوقوه‏اى نداشتند، نه آقاى حجت، نه آقاى خوانسارى، نه آقاى صدر، هيچكدام چنين‏قوه‏اى نداشتند، مثل قوه‏اى كه آقاى بروجردى داشت، قوت او سرتاسر مملكت راگرفته بود.

س: كى دعوت كرد آقاى بروجردى را؟

ج: خدا، به جهت اين كه ايشان باد فتق گرفت در بروجرد خواست‏يك‏ميزى،كه رويش كتاب بود، از اينجا بگذارد آنها، باد فتق پيچيد توى خصيتين‏او و بيچاره شد، ناچار شد حركت كند به تهران براى معالجه باد فتق، مثل آقاى‏حاج شيخ براى نذر، وقتى كه آمد به قم، در مسيرش كه سير مى‏كرد آقايان تجارتهرانى نامه‏اى نوشتند به ايشان، كه اين آقايان ثلاث ملوك‏الطوايفى شده‏و ملوك‏الطوايفى اسباب تفرقه است، اين حوزه قيامش به واحد بايد باشد تا ازملوك‏الطوايفى بيرون برود شما خوب است‏بياييد اين كار را بكنيد، تا وقتى‏كه آمد.

س: آقايان هم دعوت كرده بودند از ايشان؟

ج: آقايان هم همه مثل اينكه دعوت كردند، وقتى كه ايشان آمد، آقاى حجت‏تضمين كرد، جاى درسش را، آقاى صدر جاى نمازش را و آقاى خوانسارى نمازجمعه‏اش را، ولى ايشان قبول نكرد گفت من نماز جمعه را نخوانده‏ام نمى‏خوانم‏شما خودتان بخوانيد هر سه تسليم شدند گفتند بياييد وقتى كه او آمد خوب‏سرتاسر مملكت‏به آن يكى قيام پيدا كرد و آن محمدرضا ديد كه حالا زورش‏نمى‏رسد، زورش به سه تايى مى‏توانست‏برسد ولى اين يكى است، آمد خضوع‏و خشوع كرد، آمد منزل ايشان وارد شد در بيرونى آقاى بروجردى حاج احمد هم‏گفت چايى شيرين مى‏خواهى يا ديشلمه مى‏خواهى، اينجور به او گفت، كم‏كم يك‏مقدارى رو پيدا كرد، رفت دفعه ديگر كه آمد رفت در حرم، به آقاى بروجردى گفت‏شما بياييد در حرم اول مى‏آمد در منزل، دوم با آن گفت‏بياييد در حرم، ايشان رفتندبه حرم، كم‏كم و كم‏كم آن شخص قوت مى‏گرفت، ايشان هم پيرمرد مى‏شدند تاوقتى كه از دنيا رحلت كردند، رحمة‏الله عليه، يك قوتى گرفت، ديد كه آن سه تا كه‏رفتند آن آقايان ثلاث كه رفتند جلوتر از آقاى بروجردى، آقاى بروجردى هم كه‏رفت، حالا ديگه كيه، يك آقا سيد محمدرضاى گلپايگانى و يك آقاى مرعشى‏و هيچكس ديگه، ديد ميدان خالى است و خيلى خوشوقت‏شد به اين مطلب كه‏حالا مى‏تواند آن خواسته‏هاى پدر نامرحومش را انجام بدهد لهذا داشت روز به روزسلك طبيعى مذهب و دهرى مسلك را روى كار مى‏آورد و آثار و مفاخر دين و قرآن‏خدا و پيغمبر را مى‏خواست از بين ببرد. آن پدر نامرحوم و ملعونش چه‏بى‏احتراميها به حرم حضرت معصومه كرد. بدون اذن دخول وارد شد در حرم‏حضرت معصومه با آن يارانش با چكمه، چكمه را هم نكندند، با چكمه آمدندو هيچ نه سلامى نه زيارتى، حاج شيخ محمدتقى بافقى را با پس‏گردنى زدندو بيرون آوردند، و پاى ايوان آينه، توى صحن به پشت‏خواباندند و با تازيان بادست منحوس خودش بنا كرد به پشت‏حاج شيخ محمدتقى زدن و او از آن زيرمى‏گفت‏يا صاحب‏الزمان يا صاحب‏الزمان، آخرش گير افتاد، حاج شيخ محمدتقى‏را بردند توى يك محبسى كه روز و شب معلوم نبود بسكه تاريك بود و نمورهم بود جاى يك نفر هم بيشتر نبود، خوابيدن هم برايش مشكل بود، چندين‏زمان در آنجا محبوس بود بنده خدا، خدا رحم كرد كه نمرد و هر روز مى‏بردنش‏براى استنطاق و چيزى از او نتوانستند بگيرند، چه بلاها بر آن بيچاره وارد شد،خدا مى‏داند و بس.

القصه، اين توله هم بلاى پدر بر سرش آمد، يعنى مثل گربه دزد همانطورى كه‏او از كار خود ترسناك بود و آخرش چوب خدا بر سرش آمد و اين عبرت نگرفت‏اين هم، اين چوب ملت‏بر سرش آمد و بر سر هواخواهانش و همه فرار را بر قراراختيار كردند، كه مبادا چوب ملت‏بر سر آنها وارد بيايد.

اين سه دفعه شد، يك دفعه حاج شيخ عبدالكريم را به نذر ملزمش كرد بيايدبه ايران كه جلوگيرى كنند از رضاشاه، يك مرتبه هم آقاى بروجردى را مبتلا كرد به‏باد فتق كه منجر بشود بعد از دعوت آقايان تهرانيها به آمدن به قم، جلوگيرى كنند ازآن پسر. يك‏مرتبه هم خداوند متعال در دل جمعيت‏سرتاسر مملكت انداخت كه‏همه بگويند مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، كه شنيدم بچه‏ها كه بازى‏مى‏كردند تو كوچه‏ها با هم بازى كه مى‏كردند تو سينه مى‏زدند مى‏گفتند مرگ بر شاه،مرگ بر شاه، آن وقت‏بعضى گفتند بگوييد عوض مرگ بر شاه زنده‏باد شاه، زنده‏بادشاه، آن وقت آن پاسبان خوشش آمد گفت‏بياييد ببينم چه مى‏گوييد گفته بودند،زنده‏باد شاه، آن پسر گفت كدام شاه؟ گفت: شاه نجف، شاه نجف، شاه نجف، شاه‏نجف، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، زنده‏باد آن شاه اينطور مى‏گفتند، يك طورى تمام‏مملكت، زن و مرد و كوچك و بزرگ و عالم و زاهد يك مرتبه صداى مرگ بر شاه،اين خدا انداخت تو دل مردم، مرديكه ديد الآن است كه جمعيت‏بر سر خودش‏و يارانش هجوم مى‏آورند از ترس اينكه چوب ملت‏بر سرشان فرود بيايد، خودش‏و يارانش فرار را بر قرار اختيار كردند مثل گربه دزد فرار كردند، كه مبادا چوب ملت‏بر سرشان بيايد، كه اگر مانده بودند حتما پاره پاره‏شان مى‏كردند، ذره ذره، خردخردشان مى‏كردند و مى‏فرستادند همانجايى كه بايد بروند، منتهايش فرار كردند،و رفتند، حالا عجب اين است كه بعضى ديگراز ياران او در خفا كار او را مى‏كنندو پند نمى‏گيرند، عبرت نمى‏گيرند، نه از خود اين توله و نه پدرسگ اين توله، كه چه‏بلاها بر سرشان آمده و بر ياران و هواخواهانشان چه بلاها آمده، عبرت نمى‏گيرد،چشم عبرت و ديده بصيرت در آنها خلق نشده، باز بر سر همان پله اول و كرت اول‏باقى‏هستند، تعجب‏خيلى، تعجب دراين‏است كه‏اين‏اشخاص‏هيچ عبرت نمى‏گيرندو از خدا و پيغمبر و معاد [قافلند] و به كلى اينها را پشت‏سر انداختند و همه‏اش به‏دهريت وطبيعت چسبيده‏اند وغير از دهرى وطبيعى‏چيز ديگرى سرشان نمى‏شود،بايد كه ملتفت‏باشند كه دين حق است و قرآن حق است، قبر حق است، برزخ حق‏است،صراط حق‏است، ميزان حق‏است، سؤال وجواب حق است از كوچك وبزرگ‏حركات ما و سكنات ما و گفتار ما و كردار ما سؤال مى‏شود پس از اين عمر طبيعى ياغير طبيعى كه كرديم و از دنيا رفتيم از ما سؤالها خواهند كرد بايد جواب تهيه كنيم.

× × ×[كسى كه باغ و باغچه‏اى را احداث كرده و گلهايى پرورانده] آيا ممكن است‏همينطور بميرد و براى اين باغچه يك فكرى نكند و نگويد من يك عمرى رازحمت كشيدم براى اين باغچه، آخر يك كسى توجه كند اين باغچه را، پيغمبرى كه‏يك عمرى براى اين دين و شرايع اسلام زحمت كشيده، يك مردم بت‏پرستى را كه‏عمرها و سالها بت‏پرستى كارشان بوده اينها را آورده و در اين دين وارد كرده است‏يك همچو عده مردم هواپرست‏بت‏پرست، دنياپرستى را بگذارد و براى اين دينى‏كه اين همه مدت زحمتها كشيده و خون جگر خورده و خونها ريخته شده، هيچ‏فكرى نكند، هيچ وصيتى نكنند، بى‏وصيت از دنيا برود و اختيار را بدهد دست‏اينها و حال اينكه خودش مى‏فرمايد كه: «يا ايهاالذين آمنوا كتب عليكم ان حضراحدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين‏» خودش مى‏گويد بايد وصيت كنيدآن وقت همچو كسى بى‏وصيت، مى‏گذارد دست مردم بت‏پرست، هواپرست، تازه‏مسلمان كه هر يكى يك هوايى به كله‏اش هست آيا عقل باور مى‏كند همچو چيزى‏را، خود او اين همه توصيه به وصيت مى‏كند كه نكند شما برويد بى‏وصيت، آن‏وقت‏خودش براى يك همچو مطلب مهمى كه تا قيام قيامت‏بايد استمرار داشته‏باشد و مردم بايد به اين دين هميشه متدين باشند براى اين هيچ فكرى نكندو بميرد، عقل باور نمى‏كند، سنيها اينجور مى‏گويند مى‏گويند بى‏وصيت مرد پس‏آنچه صحيح است و مى‏توان به آن اعتماد كرد، همين دوازده امامى هست و بس،هر كس كه جوياى اين نباشد مثل رضاشاه و مثل پسرش كه اينها مى‏خواستندلگدمال كننده اين دين را بكلى، بجاى اينكه هر چه قوتشان بيشتر مى‏شودحمايتشان بيشتر بشود لگدشان به دين بيشتر مى‏شد، به واسطه قوتى كه مى‏گرفتند،بيشتر لگد مى‏زدند و حال اين كه وقتى كه قدرتشان زياد مى‏شود بايد در حمايت‏دين صرف شود.

آقاى ميرزاى مهدى آشتيانى (83) كه دخترزاده حاج ميرزامحمدحسن آشتيانى‏بوده است، او، از قرارى كه آقاى آسيد محمد تقى [خوانسارى] نقل كرد در سفرى‏كه مى‏رفته به مشهد مقدس خوابى مى‏بيند، در مجلسى هست كه حضرت رسول‏صلى‏الله عليه و آله و سلم و دوازده امام بر رديف نشسته‏اند در صدر حضرت رسول‏است، پس از آن حضرت امير است، پس از آن حضرت مجتبى، پس از آن حضرت‏سيدالشهدا، تا آخر حضرت حجة‏ابن‏الحسن در همچو مجلسى وارد شد در چه‏زمانى، در زمان محمدرضا.

در خواب دو زانو خدمت‏حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله نشست، عرض كرد آقا به‏داد امت نمى‏رسيد كه گرفتارند، فرمود برو پيش ثامن‏الائمه، تو كه مى‏روى‏به زيارت او، برو پيش او. رفت آنجا دو زانو زد عرض كرد آقا به داد امت‏نمى‏رسى؟ حضرت ثامن‏الائمه فرمودند ما آن دجال امت، يعنى رضاشاه، را ازميان برداشتيم.

آمدند گرفتند و بردندنش، [جزيره موريس] آن وقت توى اتاقى كه داشت درهمانجايى كه حبسش كرده بودند در آن جزيره قدم مى‏زده و مى‏گفته اعلاحضرتا،قدر قدرتا آى... يعنى چطور شد آن همه... .

آنجا با يك يهودى طرف حساب مى‏شود، يهودى، گفته بود، اين دزد تو خانه‏من چكارهايى كرده است زير پله پول گذاشته بودم، حالا آن پول نيست، اين‏دزديده، آن وقت‏برده بودنش به عدليه جزيره موريس، در آنجا براى محاسبه، بايهودى، او مى‏گفته اين دزديده، اين مى‏گفته ندزديدم، اين جور خدا گرفتارش‏مى‏كند، حالا بايد اينهايى كه طرفدار او هستند عبرت بگيرند، از اين طواغيت، ازاين دجالها ولى عبرت نمى‏گيرند.

× × ×مرحوم سيد (84) تمام سرتاسر جواهر را شش مرتبه با نظر و استدلال مطالعه‏كرده است‏شوخى نيست چنين چيزى.

حاج شيخ محمدتقى بروجردى نقل كرد آن وقت كه در عتبات بودم، مشرف‏شدم به مسجد كوفه، اوقات تعطيلى بود، تابستان بود. رفتم دم يك حجره‏اى ديدم‏مرحوم سيد يك تختى آنجا گذاشته است و دراز كشيده است روى خت‏يك‏چيزى هم دستش هست دارد مى‏نويسد. ديدم عروة است. عروة‏الوثقى. چقدر پراستعداد و پر حافظه بوده است كه همينطور خوابيدگى مى‏نويسد. شوخى نيست.انسان با تمام دقت مى‏خواهد بنويسد نمى‏تواند، او در آن حال مى‏نوشته است.اينها از چه مى‏شود؟ اينها آيات خدا هستند.

همينطور آخوند خراسانى او هم در فن خودش.

مرحوم حاج شيخ (در اراك، اوايل ورودش در اراك) مى‏گفتند چند نفرهستند كه از مايه مى‏خورند، ما چهار تا پيرمرد هستيم. خودش را مى‏گفت،آقاى نائينى را مى‏گفت، آقاى آقا ضياء را مى‏گفت، ديگر آقاى شيخ محمدحسين[كمپانى ظ] ما چهار نفر پيرمرد هستيم. غير از ما هم كس ديگرى نيست.خبر نداشت كه خداوند حوزه قم را منعقد مى‏كند، به توسط خودش. خودش‏باعث مى‏شود.

س: شهريه آن موقع چقدر بوده است؟

ج: شهريه آن وقتها يادم مى‏آيد سه هزار تومان (85) بود.

همين آقاى منتظرى خودش براى من گفت اول ورودم در قم -حالا شايدخوشش نيايد بگويم. ولى خودش براى من نقل كرد- خيلى سنم كم بود آمدم توى‏حمام گذر خان. آقاى حاج شيخ توى رخت كن نشسته بود: از حمام بيرون آمده بود.به ايشان سلام كردم و گفتم من آمده‏ام از نجف‏آباد اصفهان اينجا درس بخوانم. گفت‏خوب دوازده قران برايش قرار داد دوازده قران شهريه بود دوازده قران ملتفت‏مى‏شوى! يك تومان دو قران بالاتر. آن وقت‏به دوازده قران يك فرد اداره معاش‏مى‏كرد بقيه هم همينطور، ده تومانى خيلى كم بود، دوازده تومان ديگر خيلى كم‏بود. بيست تومان كه بايد خيلى، خيلى، خيلى بالا برود. مثل آقا سيدمحمدتقى‏خوانسارى كسى باشد. اينجور اشخاص باشند كه خيلى عائله دارند و اولاد زياددارند و سى تومان ديگر كسى پيدا نمى‏شد. هيچ اصلا. لهذا شهريه‏ها به سه هزارتومان برگزار مى‏شد. دو نفر بودند، متعهد شده بودند، كه سه هزار تومان را نصف‏نصف بدهند و مى‏دادند، اگر يك ماهى تعطيل مى‏شد، آن وقت ناچار بود مرحوم‏حاج شيخ قرض كند از تجار قم، يك وقت هم گفتند قرض هم نشده، از تهران هم‏نرسيده است. نصفه دادند. نصفه! شهريه هر كس را نصف دادند يك ماه اين‏طورى شد. بله يك وقت هم حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى كه مقسم بود(شنيدم اين را) مى‏آمد مى‏گفت فردا اول ماه است، پول بدهيد، مرحوم حاج‏شيخ مى‏فرمود: الساعه سرمايه‏اى غير از توكل ندارم. هيچ چيز نيست؟ مى‏گفت‏هيچ چيز نيست؟! از همان دم در مى‏رفت مسجد جمكران. ديگر نمى‏دانم باحضرت صاحب‏الامر صلوات‏الله عليه چه صحبتهايى مى‏كرد. برمى‏گشت و شهريه‏را مى‏داد.

يك وقت هم نان خيلى سخت‏شد نان خيلى سخت‏شد. جمعيت پشت‏به‏پشت مى‏ايستادند، تا وسط خيابان جمعيت مى‏ايستادند. بعد از دو ساعت، سه‏ساعت معطلى يك نان مى‏دادند. آن هم نان نبود آجر بود. معلوم نبود چه جنسى‏بود. گندم است‏يا غير گندم. يك چيزى اعجوبه در همان موقعها بود كه درمدرسه فيضيه آن گوشه، وقتى وارد مى‏شوى دست راست، دكان خبازى‏مخصوص طلاب باز شد كه آنجا نروند توى جمعيت‏بايستند توى خيابان، ديگرطلاب اين قدر صدمه نخورند. اين كار حاج شيخ محمدتقى بافقى بود. حاج شيخ‏محمدتقى هم خيلى عنوان داشت توى اين حوزه. خيلى معنون بود و معروف‏است كه مى‏گويند كه طلبه سر درونى خود را كه به مادرش سختش بود اظهاركند، به حاج شيخ محمدتقى سهل و آسان مى‏گفت از بس كه مهربان بودبه طلاب به همه رقم با آنها همراهى مى‏كرد. حالا و مالا و همه‏جور با آنهاهمراهى داشت.

بله. اينها دست‏به دست هم دادند خداوند اسباب فراهم آورد. يكى مثل‏حاج شيخ عبدالكريم مدرس حوزه شد. شخص برجسته‏اى شصت‏سال كمتر يابيشتر در درسهايى مثل مرحوم حاج ميرزاحسن شيرازى و مرحوم ميرزا محمد تقى‏شيرازى و مرحوم سيدمحمد فشاركى و مرحوم آخوند خراسانى حاضر شده،همچنين شخص برجسته‏اى پيدا شده است و خودش هم در عالم رؤيا نقل ازحضرت سيدالشهدا گرفته است و شيرينى بيانش از جهت همان نقل بوده است. وقتى كه وارد عتبات مى‏شود، اول ورودش خودش بوده است‏با مادرش. در حدود17 يا 18 سالش بوده است صوت بلندى داشته است. قدش هم بلند بود.چهارشانه هم بود. فاضل اردكانى از وجنات حاج شيخ عبدالكريم چيزهايى‏فهميده بوده است كه اين مقاماتى پيدا خواهد كرد. نامه براى مرحوم حاج‏ميرزاحسن شيرازى مى‏نويسد. كه مضمون نامه‏اى بوده است قدردانى كنيد از اين،اين خيلى مقام پيدا مى‏كند. با خواندن اين نامه حاج ميرزاحسن شيرازى، مى‏گويدشما خودت در بيرونى، مادرت در اندرون بايد باشد. و با آقا ميرزا على آقا پسر خودآقا هم‏مباحثه مى‏شوند. ماه محرم كه پيش مى‏آيد، دهه عاشورا مرحوم حاج‏ميرزاحسن شيرازى رايش قرار مى‏گيرد كه دسته سينه‏زن از طلاب بيرون بيايد روزعاشورا. در همان «سر من را». نوحه‏خوانش كه باشد؟ نوحه‏خوانش را حاج شيخ‏عبدالكريم قرار مى‏دهند، چون هم جوان بوده است و هم جهورى‏الصوت بوده.صوت خيلى بلندى داشته است و آن اشعارى كه مى‏خوانده است، من هم يك‏شعرش را يادم است، من نبودم ولى خودش گفت:

يا على‏المرتضى غوث الورى كهف الحجى.

اين را مى‏گفته است. يك اشعارى هم بعدش بوده است، آن اشعار بعدى راكه مى‏خوانده است، اين يكى را همه دم مى‏گرفتند.

حاصل اين است كه بعد از يك مدتى كه به همين منوال مى‏گذرد خواب‏مى‏بيند، آقاى حاج شيخ، حضرت سيدالشهدا صلوات‏الله عليه را يك مشت نقل به‏او دادند و از آن نقل ميل كرد. شيرينى بيانى كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم‏داشت، در اثر آن نقل بوده است.

يك روز نشسته بوديم در مجلس روضه‏خوانى همين نزديك منزل مان، يك‏مجلس روضه بود. اينجا آقاى حاج شيخ نشسته بود. آن طرف هم آقاى‏سيدابوالحسن; (86) اين طرف هم من نشسته بودم. سه تايى اين حاج شيخ عبدالكريم،آن آقا سيدابوالحسن، اين هم من، پهلوى هم نشسته بوديم. يك سيدى بود،اهل قم آمد جلوى ما نشست گفت اين كيه؟ [اشاره به من كرد] گفت اين كيه‏اينجا نشسته است؟ حاج شيخ فرمود فرزند من است. فرزند من است هيچ‏ديگر نگفت.

يك وقت ديگر من اوقاتم تلخ شده بود، گفتم چرا به حرف من گوش‏نمى‏دهى؟ آقاى اشراقى (87) صدايش بلند بود، ما پهلوى هم نشسته بوديم، آن‏حرف مى‏زد مرحوم حاج شيخ حرفهايش را گوش مى‏داد. اما من آهسته حرف‏مى‏زدم، صدايم مثل او نبود [حاج شيخ گوش نمى‏داد] بعد از درس به او گلايه‏كردم، گفتم شما...؟ گفت چى چى مى‏گويى؟ تو صنيع منى! صنيع من هستى،يعنى، دست پرورده منى. صنيع منى. يك وقت مى‏گفت فرزند منى. خيلى به من‏لطف داشت.

س: از چه سالى وارد طلبگى شديد؟

ج: يازده سالم بود پدرم رفت مكه دامادى داشتيم اسمش آقاى عماد بود،هفت ماه صفر مكه‏اش طول كشيد آن وقتها با كجاوه مى‏رفتند، هفت ماه، ماه‏رجب حركت كرد ماه صفر مراجعت كرد. غرض اينكه اين هفت هشت ماه چون‏پدرم خيلى به آقاى عماد حق و حقوق زيادى پيدا كرده بود خواست كه تشكركرده باشد و اداء حقوق كرده باشد اين هفت هشت ماه درباره من [خيلى خدمت‏كرد] من بچه شيطانى بودم، همه‏اش توى كوچه‏ها با بچه‏ها، و كارم همه‏اش‏همين بى‏عارى و بى‏كارى بود. لهذا صرف وقت كرد و اين هفت هشت ماه كمال‏جديت كرد به درس و مشق من. من را وادار كرد كه يك گلستان سعدى نوشتم‏خيلى هم خطش خوب بود، مشاق بود، خيلى درس و مشق مرا مشغول كرد.وقتى پدرم از مكه آمد، اين گلستان را داد به صحاف جلد كردند، [نزد پدر بردم]گفت اين چيه؟ گفتم باز كنيد ببينيد نگاه كرد، تعجب كرد! آن بچه‏اى كه همه‏اش‏توى كوچه‏ها مى‏گرديد حالا اين را نوشته است؟ گفت من زير ناودان طلا، از خداخواستم، كه اين خيلى بچه شرى، شيطانى هست، اقلا از اين شرارت و شيطنت‏خداوند نجاتش بدهد. خيلى خوشوقت‏شد. همان آقاى عماد، ما را نزد آقاى‏حاج شيخ جعفر شيثى برد كه خيلى شخص اديبى، كاملى، عالمى، عاملى،متقى، پرهيزكار، دست پرورده حاج شيخ عبدالكريم، كه در صفر اولى كه آمده‏بود در همان سفر ايشان از تلامذه ايشان بوده است ما را با او مربوط كرد.پدرم ماهانه به او مى‏داد ماهى يك تومان، آن وقت اين درس به ما مى‏داد.درس خيلى خوب خيلى پاكيزه، او كم‏كم ما را رسانيد به مرحوم حاج شيخ‏عبدالكريم.

س: مرحوم والد شما؟ اسمشان چه بوده؟

ج: اسم اصلى او احمد بوده است ولى معروف به حاج ميرزا آقا بود چون‏وقتى كه پدرش فوت مى‏شود، قنداقى بوده است مادرش هم شش سالش بوده كه‏فوت شده بوده شش سال كه داشته نه پدر داشته است، نه مادر. در حفظ تربيت‏عمو بوده است و اينها به او آقا جون، آقا جون مى‏گفتند، مبادا طفل يتيم كه نه پدردارد و نه مادر آزرده خاطر بشود به او هى مى‏گفتند آقا جون، آقاجون، شد ميرزا آقا،احمدش رفت، ولى مهرى كه داشت احمد بود اسم اصلى او احمد بود.

س: شما حكم اجتهادتان را از چه آقايانى گرفتيد از حاج شيخ گرفتيد؟

ج: آقاى حاج شيخ موقعى كه آمد به اراك مرحوم حاج شيخ جعفر، حاج‏شيخ جعفرى گفتم كه آقاى عماد ما را به او مربوط كرد. ما را مقلد مرحوم آقا ميرزامحمدتقى شيرازى كرد. بعد كه آقاى حاج شيخ آمد به اراك، يك روز تشريف آوردمنزل پدرم. با آقاى حاج سيدمهدى (88) بروجردى دوتايى آمدند. به پدرم گفت كه شماچرا عمامه سر اين نمى‏گذاريد، من دور سرى مى‏بستم. عمامه سرم نبود. پدرم گفت‏كه يك چيز بالاترى هست، شما او را بفرماييد. گفت چه چيزى است؟ گفت اين جدگرفته است كه من عيال نمى‏خوهم گفت ا! مى‏گويد عيال نمى‏خواهد؟ گفت‏بله‏پدرم گفت من حرفى ندارم ولى مادرش سختش است. اين مى‏گويد من عيال‏نمى‏خواهم. خوب دردش چيست؟ مى‏گويد من مى‏خواهم ملا بشوم. ملا يك نانى‏ندارد كه در بياورد از آن. پس خودم تنها باشم هر جورى باشد از اين موقوفه‏جات‏و مدارس و اينها برگزار مى‏شود.

ديگر اگر عيال پيدا كنم، زن و زول و بچه و اينها، از كجا بياورم، من كه‏دست‏و پاى اين كارهارا ندارم، پس زن نمى‏گيرم، حاج شيخ گفت عجب! پس يك روز بايدبيايى منزل من ببينم جهتش چيست زن نمى‏خواهى. گفتم خيلى خوب. با اينكه‏منزل ما تا منزل حاج شيخ عبدالكريم از اينجا بود تا ميدان كهنه، پياده همچنين رفتم‏اين راه را طى كردم.

رفتم منزلشان گفت چى مى‏گويى عيال نمى‏خواهى؟ دستش را همچين كرد.براى اين نمى‏خواهى؟ براى اين نمى‏خواهى؟ براى اين نمى‏خواهى؟ براى اين‏نمى‏خواهى؟ همه‏اش را جواب مى‏داد. براى روزى نمى‏خواهى، روزى اهل علم باخدا است. ما نعيت از تحصيل مى‏گويى... مى‏دانستم با قرآن استخاره نمى‏كند[گفتم اگر] روز جمعه بين‏الطلرعين با قرآن استخار كرديد راه داد حاضرم، گفت‏خيلى خوب حاضرم مى‏كنم. با اينكه استخاره نمى‏كرد. گفت‏حاضرم. گفتم خودم‏بين‏الطلوعين قرآن مى‏آورم كه شما استخاره كنيد. خودم قرآن را بردم، همين قرآنى‏كه اينجا هست‏برداشتم بردم كه هنوز چراغ روشن بود آفتاب نزده بود رسيدم به‏مسجد، نماز جماعتش و نماز صحبتش را با جماعت مى‏خواند استخاره كرد و بازكرد و گفت ديگر چه مى‏گويى؟ گفت: بسم‏الله‏الرحمن‏الرحيم: گفتم خيلى خوب.

حاج محمد ابراهيم خوانسارى، صاحب مدرسه و مسجد و آب‏انبارو حمامهاى متفرقه و قلعه بزرگ فوت شده بود. يك دختر بچه‏اى از او مانده بود، ده‏سال با من تفاوت داشت كمتر بود از من سنش. من 1312 بودم او 1323 بود. مادرم‏رفته بود به خواستگارى او، اينها سختشان بود كه بدهند. من به حاج شيخ گفتم [به‏منزل ايشان براى خواستگارى رفته‏اند] اينها سختشان هست‏بدهند. گفت: به به! ازخودمان هم شد. از خودمان هم شد. چون عيال حاج شيخ هم دختر عيال حاج‏محمدابراهيم خوانسارى بود. خودش رفت‏خواستگارى، گفتند ما دختر كه سهل‏است، تمام هستيمان را نثار قدم شما هرچه شما بفرماييد.

آن وقت‏به ايشان عرض كرم، من در تقليد چه كار كنم؟ گفت‏شبهه حرمت‏دارد. شبهه حرمت دارد براى شما تقليد از همان زمان ديگر، گفت‏شبهه حرمت‏دارد تقليد كردن شما، شبهه حرمت دارد. من هم 24 سالم بود، گفت‏شبهه‏حرمت دارد.

× × ×... خيلى آدم موقرى هم بود. اين از خصيصين مخصوص مرحوم شيخ‏فضل‏الله نورى بوده است. كه به دارش زدند.

اسمشان چه بوده؟

حاج شيخ مهدى حاج شيخ مهدى مازندرانى. بله شما نديده بوديد. خيلى‏آدم موقر و اهل فضل و اهل علم و شايد مدرس هم بود. توى همان كوچه منزلش‏بود. اين را حاج حسين گفت توى مجلس بود كه جمعيت زيادى بود. شرح حال دارزدن حاج شيخ فضل‏الله نورى را مى‏گفت. گفت مردم هاى هاى گريه مى‏كردند. مثل‏روضه. مثل روضه. او يك شرح خيلى مفصلى مى‏گفت. همچنين كردند همچنين‏كردند. مردم هاى هاى گريه مى‏كردند. مثل مجلس روضه. آن طورى كه او شرح‏مى‏داده است. من كه نبودم شرح حال حاج شيخ فضل‏الله را چگونه او را دار زدند،شبش چه جور شد و اين را از آقاى حاج شيخ (89) محمدتقى شنيدم كه آن شب كه بنابوده است‏حاج شيخ فضل‏الله را دار بزنند، همه مى‏دانستند ديگر حاج شيخ‏فضل‏الله و خانواده ايشان مى‏دانستند كه فردا اين به دار مى‏رود. همان شب پيغام‏مى‏آيد از طرف سفير روس. كه شما اجازه بدهيد يك بيرق در خانه شما بزنيم.فردا احدى جرات نمى‏كند به سايه شما بد نگاه كند. حاج شيخ فضل‏الله هم‏مى‏گويد با اين ريش سفيد. من نان و نمك اسلام خورده باشم و حالا بروم زيربيرق روس نه بگذار مرا به دار بزنند. دارش مى‏زنند. آن وقت آنچه را بايد بگويدگفت. در حالى كه مى‏خواستند دارش بزنند. گفتند خوب وصيتت را بكن. اولامهر را در آورد به رفيقش [داد] اگر مى‏خواهى بشكنى بشكن. عمامه را برداشت‏گفت‏بگير. ايستاد، بنا كرد شرح دادن. مى‏دانيد چه مى‏خواهند بكنند اينها؟مى‏خواهند زنهاى شما را بى‏حجاب كنند. مى‏دانيد چه مى‏خواهند بكنند؟ مى‏خواهند كه شراب را مثل دوغ سر كوچه‏ها بفروشند دوغ چطور مى‏فروشند.همينطور علنا شراب بفروشند. مى‏دانى چه كار مى‏خواهند بكنند. همينطور تمامى‏فسادهايش را مى‏گفت و مى‏گفت و ميگفت تا آخر. دارش كه زدند، پسرش نقل‏قسمت كرد!

يك نامه هم براى مرحوم آخوند نوشت جناب آخوند، اين مشروطه‏اى كه‏شما تاسيس كرديد. همچين است، همچين است، همچين است، و تلگرافاتى به‏شما نسبت مى‏دهند. شما تهران تلگراف كرده‏ايد، آن وقت جواب مى‏نويسد به خطخودش، بنده زيارت كردم خط آقا را.

بسم‏الله‏الرحمن‏الرحيم. لا حول ولا قوة الا باالله‏العلى‏العظيم. مشروطه‏اى كه‏ما خواسته بوديم. مشروطه اى است كه آمر به معروف باشد، ناهى از منكر باشد.مقلل ظلم باشد. پس از آنكه جمعيت ايران تجمع كردند در تلگرافخانه‏ها و شكايتهاكردند از سلاطين جور و براى مرحوم آية‏الله حاج ميرزاحسين تهرانى، -او جلوتر ازآخوند بوده است- تلگرافاتى آمد. از تجمعات آنها.

و تلگرافاتى كه نسبت‏به اين جانب داده‏اند، اصلا اين جانب را اطلاعى ازآنها نيست. براى مقاصد خانمان ويران كن خودشان بوده است اصلا اين جانب ازآن اطلاعى ندارم. اصل خط خودش، آن طرف هم مهرش.

گفته بودند ما انگور مى‏خواستيم، انگور را تبديل به شراب كردند.حواريونش گفته‏اند، مى‏خواستيم سركه كنيم شراب شد.

آن وقت‏بنده سيوطى مى‏خواندم. اوايل تكليفم بوده، منزل حاج شيخ‏جعفر (90) بوديم، عده‏اى از مقدسين بودند. يكى از ايشان حاج شيخ حيدر (91) بود. خبرآوردند كه حاج شيخ فضل‏الله نورى را به دار زدند. آنجا گفتگو شد. بعضى از ايشان‏گفتند چرا تبعيدش نكردند؟ چرا كشتند؟ همين، فقط گفتند چرا كشتند؟مى‏خواستند تبعيد كنند. آنجا هم چينين بوده. (92)

آقاى حاج شيخ مى‏فرمود كه در اوائل ورودم به كربلا، چون فاضل اردكانى (93) هم يزدى بوده. وارد به او شديم. او درس مى‏گفت من به درسش هم حاضرمى‏شدم. در درسش كه حاضر شديم، رسيد به مساله استصحاب حكم عقلى. كه‏گاهى وقتها مى‏شود كه عقل در حكمش شك مى‏كند، آن وقت جاى استصحاب‏هست‏يا نيست؟ يك طلبه‏اى به آقاى فاضل اردكانى گفت، مگر عقل در حكم‏خودش شك مى‏كند؟ مگر عقل جام جهان نما نيست؟ آقاى فاضل اردكانى به همان‏طرز لهجه يزديها: عقل من و شما جهان‏نما است؟ عقل سوراخ نما هم نيست. عقل‏من و شما جهان‏نما است، سوراخ‏نما هم نيست.

حاج شيخ عبدالكريم شخص برجسته‏اى بود هم در علم برجسته بود و هم‏در عمل و هم در اخلاق....

آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى.

داراى همه اخلاق و صفات نيك نيكان و اخلاق خوب خوبان بود همه به‏سر حد تمام و كمال در او موجود بود و لذا خداوند تعالى تاج رياست‏بر سر اوگذاشت و او هرگز خيال نداشت كه در ايران توقف بكند عزم جزم داشت متوقف‏در عتبات عاليات باشد در نجف هم نبود در كربلا بود خانه ملكى داشت در كربلالهذا به او حائرى مى‏گفتند خيالش بود كه همانجا بماند تا آخر عمر و هرگز خيال‏اين نداشت كه به ايران بيايد و در ايران متوقف شود و از آن‏جايى كه خداوندتعالى مشيتش قرار مى‏گيرد به چيزى كه بنده او خلاف آن را قصد دارد لهذا[وسائل هجرت ايشان را به قم فراهم ساخت] بالاخره حوزه منتقل شد به قم‏پيش از اينكه آقاى حاج شيخ بيايد حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى در اينجابود و ايشان شخص برجسته‏اى بود اول زاهد دنيا بود به اين معنى كه از فرق‏سر تا نوك پا همه‏اش كرباس بوده عمامه كرباس پيراهن كرباس قبا كرباس‏و همه‏اش كرباس و در خانه‏اش عوض قالى زيلو بود و كاسه‏ها همه كاسه گلى‏بود حتى قاشقهايش قاشق چوبى بود و اول زاهد دنيا بود و چنان مهر داشت‏و دوستى با طلبه جماعت، و حتى معروف بود كه طلبه‏ها سر و رازى كه‏نمى‏خواهند به مادرشان بگويند به حاج شيخ محمدتقى مى‏گويند اين قدر با اينهاهمراه بود و او هم جزء حزب حاج شيخ شد و مقسم آقاى حاج شيخ شد و او هم‏در يك طرف طلاب را دلدارى مى‏داد و اگر پيشامدى مى‏شد او براى طلاب‏كارسازى مى‏كرد. (94)

پى‏نوشتها:

1) نام يكى از مجلاتى است كه در قم منتشر مى‏شود.

2) در بخش سوم همين كتاب ياد شد.

3) شيخ جعفر شيثى استاد درسهاى سطح آية‏الله‏العظمى اراكى.

4) شايد همان كتاب شيخ جعفر شوشترى باشد.

5) معالم در علم اصول فقه است، به تفسير ارتباطى ندارد.

6) در بخش شاگردان آية‏الله‏العظمى حائرى ياد شد و ايشان غير از آقا سيد حسن فريد اراكى شاگرد آخوندملا محمد كاشانى است كه داستان ديگرى درباره مرحوم حاج شيخ عبدالكريم از ايشان در مجلسه‏كيهان انديشه شماره 65 نقل شده است.

7) از مراجع تقليد معاصر آية‏الله‏العظمى حاج آقاحسين بروجردى بود.

8) در يادداشت‏هاى آية‏الله مصلحى آمده: در مجلس روضه كه مرحوم والد جنب ايشان نشسته بودند،هنگام ذكر مصيبت مى‏شنيدند كه مرحوم حاج شيخ به اين شعر مترنم است:

تبكيك عينى لا لاجل مثوبة بل انما عينى لاجلك باكية

9) در بخش ششم اين كتاب ياد شد.

10) استاد حاج شيخ عبدالكريم حائرى(ره).

11) يعنى عبارتى گفت كه به منزله فحش بود.

12) شايد منظور اين‏باشد كه درتحصيل جديت كردم تا فقيه‏شدم وكتاب صلاة‏را با آن كيفيت‏خوب نوشتم.

13) اين داستان در بخش سوم هم ياد شد و تكرار آن به خاطر برخى فوائد و اضافات اين نقل بود.

14) و پس از اين تاريخ چند ساله در اصفهان به تحصيل علوم پرداخت و به اراك بازگشت.

15) يا حدود بيست و چهار سال.

16) مؤلف كتاب غاية‏المسئول.

17) صاحب كتابهاى: غصب، اجاره و بدايع.

18) زن بى‏حجاب.

19) يعنى شايد دق كرده باشد.

20) همانكه بعدا از مراجع تقليد شيعه شد.

21) استاد اخلاق معروف و صاحب كتابهاى: المراقبات و اسرارالصلاة.

22) فرزند حاج ميرزا جوادآقا.

23) در بخش شاگردان آية‏الله‏العظمى اراكى ياد شدند.

24) همان.

25) آية‏الله حاج شيخ محمد فاضل دامت‏بركاته از مراجع تقليد كنونى.

26) گز.

27) آية‏الله سيد محمد محقق داماد و آية‏الله حاج سيد احمد زنجانى صاحب كتاب الكلام يجرالكلام.

28) در بخش علماى قم ياد شد.

29) در بخش هم‏مباحثه‏هاى آية‏الله‏العظمى اراكى ياد شد.

30) رضاخان و پسرش.

31) شرح حال ايشان در بخش هشتم اين كتاب ياد شد.

32) همسر مرحوم حاج شيخ احمد شيرازى دخترعموى مادر آية‏الله‏العظمى اراكى بود، اما محروميت از راه‏ديگر بوده است.

33) در بخش سوم، شرح حال ايشان ياد شد.

34) كذا.

35) شرح حال ايشان در بخش هشتم گذشت.

36) شرح حال ايشان نيز در بخش هشتم گذشت.

37) نام يك جزوه درسى قرآن بوده است.

38) شيثى كه در بخش اساتيد آية‏الله‏العظمى اراكى ياد شد.

39) صاحب حاشيه كفاية‏الاصول.

40) شرح هردو، ضمن دو داستان، قبلا ياد شد، در اينجا هم مرحوم آية‏الله‏العظمى اراكى همان دو داستان راذكر فرموده بودند.

41) يكى از امامزاده‏هاى مدفون در قم است و او را فرزند حضرت كاظم عليه‏السلام مى‏دانند.

42) از تاليفات ملامحسن فيض كاشانى.

43) از علماى معروف اصفهان در آن دوره.

44) شرح آن ماجرا را در كتاب «التوى‏» تاليف حضرت آقاى رازى بخوانيد.

45) قبلا اين داستان به طور خلاصه نقل شده، كه در اينجا مفصلتر مى‏خوانيد.

46) يكى از زيارتگاههاى قم مى‏باشد، كه در اين زمان داخل شهر است.

47) يكى ديگر از امامزادگان در قم مى‏باشد كه هم‏اكنون داخل شهر است.

48) واعظ معروف آن دوره و فرزند ميرزا محمد ارباب(ره).

49) در پاسخ آية‏الله‏العظمى اراكى به اين سؤال، برخى ابهامات وجود دارد كه با مطالعه مصادر ديگر، بايدحل شود.

50) بنابراين; طهارت، بيع، خيارات، ارث و اصول فقه كه از تاليفات آية‏الله‏العظمى اراكى است و چاپ شده،همه تقريرات درس استادش بوده است.

51) شرح حالش گذشت.

52) پسر عم حاج آقا محسن نه آقا ضياء صاحب مقالات اصول.

53) ايشان هم از مهاجرين از اراك به قم بوده است.

54) در بخش پنجم ياد شد.

55) در بخش ششم ياد شد.

56) از منبريهاى معروف آن زمان.

57) ميرزا محمدحسن شيرازى.

58) فرزند مرحوم حاج ميرزا محمد ارباب قمى كه شرح حالش گذشت.

59) شرح حال ايشان گذشت.

60) ظاهرا آية‏الله‏العظمى اراكى به درس ايشان و نيز درس آيات‏الله كه از نجف به قم آمده بودند حاضر نشده‏است. نگارنده حدس مى‏زند كه اين به خاطر كثرت احترام و عظمتى بوده كه ايشان براى استادش حاج‏شيخ عبدالكريم(ره) قائل بوده‏اند.

61) ظاهرا عنوان حاشيه كفايه ندارد و مستقل است.

62) متاسفانه اين شعرها پيدا نشد و در كتاب الصلاة و دررالاصول چاپ سنگى كه در اختيار اينجانب بود،پيدا نشد.

63) وجود در اين عبارت، يعنى لياقت و شايستگى.

64) ظاهرا آقا شيخ محمد حسين كمپانى مقصود است.

65) ظاهرا مقصود حجة‏الاسلام والمسلمين حاج شيخ حسن صانعى باشد، كه هم‏مباحثه حجة‏الاسلام‏والمسلمين آقاى هاشمى رفسنجانى بوده است.

66) گزارش مكتوب اين ديدار -كه در متن آمده- به قلم جناب آقاى محمود شاهرخى در كتاب «ساغرمينايى‏» (گزارش و يادبود اولين شب شعر فيضيه) چ 2: (تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام‏خمينى(س)، 1372)، ص 31-36 چاپ شده است.

67) وحيد بهبهانى، و سيد محمد مجاهد و ميرزاى شيرازى.

68) از علماى معروف همدان و ابوالحسن بنى‏صدر رئيس جمهور مخلوع ايران، فرزند ناخلف او مى‏باشد.

69) ببرى رونق مسلمانى.

70) .

71) نام ديگر اين كتاب سؤال و جواب ميرزاى قمى است كه قبلا چندبار چاپ شده بود و اخيرا نيمى از آن‏توسط مؤسسه كيهان در چهار جلد چاپ شده و اينجانب در تصحيح جلد چهارم سهمى داشته‏ام.(نگارنده)

72) آية‏الله حاج آقا حسن فريد اراكى.

73) ظاهرا مقصود، مرحوم آية‏الله ملاعلى معصومى همدانى مى‏باشد كه معروف به آخوند بودند.

74) آقاى مصلحى: اين را آقاى صلواتى به نظرم مى‏گفت، آقاى اراكى: صلواتى از قول آقاى همدانى‏مى‏گفت: توفيق قرآن خواندن ديگر از من سلب شد از آن به بعد نتوانستم قرآن بخوانم.

75) مرحوم آية‏الله حاج سيدمصطفى خمينى فرزند امام خمينى(ره) گفت‏شعرش اين است:

بس تجربه كرديم در اين دار مكافات با آل على هر كه در افتاد ور افتاد 244) على‏الدر والذهب المصفى و باقى الناس كلهم تراب هوالنبا العظيم و فلك نوح و باب الله و انقطع الخطاب هوالبكاء فى المحراب ليلا هوالضحاك اذا اشتد الضراب.

76) يعنى دروغ گفت.

77) آية‏الله‏العظمى خوئى از مراجع تقليد معاصر با امام خمينى رضوان‏الله عليه، و آية‏الله مستنبط هم ازعلماى بزرگ حوزه نجف بودند.

78) قبلا مكاشفه مرحوم حاج سيد مهدى كشفى ياد شد.

79) مكرر چاپ شده است.

80) با تشكر از حضرت حجة‏الاسلام فال اسيرى كه اين مصاحبه را از آرشيو بنياد تاريخ انقلاب اسلامى دراختيار ما گذاشتند.

81) يعنى مقدمه‏چينى كردند.

82) يكى از پزشگان معروف قم بود.

83) صاحب تعليفه بر شرح منظومه سبزوارى، چاپ شده است.

84) صاحب عروة‏الوثقى.

85) يعنى كل شهريه همه طلاب.

86) شايد آية‏الله رفيعى قزوينى مقصود باشد.

87) واعظ معروف و فرزند حاج ميرزا محمد ارباب قمى و پدر آية‏الله آقا شهاب‏الدين اشراقى داماد امام‏خمينى رضوان‏الله تعالى عليه.

88) شايد حاج شيخ مهدى بروجردى ابوالزوجه آية‏الله‏العظمى گلپايگانى صحيح باشد.

89) شايد حاج سيد محمدتقى (خوانسارى) صحيح باشد.

90) شيثى.

91) قفقازى.

92) اين قبيل حكايات ما را با جو جامعه آن‏روزها آشنا مى‏سازد.

93) غاية‏المسئول شهرستانى كه در علم اصول فقه، و چاپ شده است تقريرات بحث اوست.

94) چون نسخه دست‏نويس اين مصاحبه، هم ناقص و هم شامل عباراتى مبهم بود، بخشهايى از آن رانتوانستيم نقل كنيم.