گزارش ديدار رياست محترم جمهور آقاى هاشمى رفسنجانى با آيتالله
العظمى اراكى وتوصيههاى آن مرجع فقيد
آقاى رئيس جمهور: سلامعليكم، احوال شريف چطور است؟
آيتالله العظمى اراكى: خدا خير دنيا و آخرت به همهتان مرحمت
كند،خيلى محبت فرموديد، خيلى محبت فرموديد.
رئيسجمهور: احوال شما خوب است؟
- الحمدلله، اگر شما خوب باشيد من هم خوبم.
- خيلى ممنون، توفيقى بود شما را زيارت كرديم.
- خدا شما را براى اسلام و اسلاميان نگهدارد امروزه نعمتبزرگ،
براىاسلام و اسلاميان وجود مبارك سركار عالى است كه اسلام و اسلاميان را در
تحتحفظ و حمايتخود قرار داديد و نمىگذاريد مثل زمان آن دو تا طاغوتى كه
آمدهبودند و مىخواستند انقلاب سفيد و انقلاب سياه راه بيندازند، بشود.
وليكن امروزه بيشتر از زمان طاغوت بايد امتحان داد، زمان طاغوت
نظيرمثالى است كه مرحوم آقاى حاج شيخ مىفرمود كه ملت اسلام و ملت كفر ماننددوتا
لباس است كه يكى سياه است در تمام سياهى و يكى سفيد كه از برف سفيدتراست آن لباس
سياه هرچه گرد و غبار در او بنشيند هيچ تاثيرى در آن نيست وليكناين لباس كه مثل
برف سفيد است اگر قدرى غبار روى آن بنشيند نمايش مىدهد.نمايش خلاف شرع در زمان آن
دو تا مثل لباس سياه بود و امروزه مثل لباس سفيدمىماند، امروزه اگر امتحان سختتر
نباشد آسانتر نيستيعنى امروزه لباس بر بدناهل اسلام، لباس روحانيت و اسلاميت است
الحمدلله ولله المنه يك رئيس خوبىبراى اينها انتخاب فرموده خدا نگهدارد او را براى
اسلام و اسلاميان وليكن امتحانبايد داد، امتحان بزرگتر و بيشتر از زمان آن دو تا
طاغوت، زمان آن دو تا طاغوتلباس سياه سياه بود هرچه گرد و غبار در او مىنشست اثر
نمىكرد وليكن امروزهلباس سفيد، سفيدتر از برف بر بدن اسلام و اسلاميان وارد شده
اگر فىالجمله گردو غبارى به آن بنشيند اثر خود را ظاهر مىكند پس امتحان امروزه
بيشتر از امتحانقبل است، آن روز امتحان لباس سياه بود ولى امروزه امتحان لباس سفيد
است.فىالجمله خلاف شرعى اگر واقع شود به پاى روحانيت تمام مىشود، آن وقتبهحساب
روحانيت تمام نمىشد. ولى امروزه اگر كار خلاف شرعى بشود به اىروحانيتحساب مىشود
امتحان امروزه سختتر از امتحان روز قبل استخداوندباقى بدارد وجود سركار را كه
مايه افتخار همه هستيد و باعث انقلاب سفيد شديدو انقلاب سياه را مبدل كرديد به
انقلاب سفيد وليكن خداوند به داد همه برسد اگرخلاف شرعى سربزند همه آن پاى روحانيت
تمام مىشود و امتحان بزرگى استاين امتحان، امروزه خلاف شرعش غير از خلاف شرع روز
قبل است. امتحانخلاف شرع روز قبل مثل گردى است كه بر لباس سياه بنشيند تاثيرى در
آن نيستاما امروزه خلاف شرعش مثل گرد و غبارى است كه بر لباس سفيدتر از برف
بنشيندفىالجمله گرد و غبار اثر خود را ظاهر مىكند و به پاى اسلام و اسلاميت و
شرعو شريعتحساب مىشود.
رئيسجمهور: حرفهاى خوبى زديد، استفاده كرديم.
آقاىمصلحى: الآن مصادرامور، الحمدلله همهروحانىهستند از مقام
رهبرى،رئيس مجلس و مجلسيان و رئيسجمهور، و توقع مردم اين است كه واقعا اسلامپياده
شود و توقع بجايى است و همانطور كه فرموديد (خطاب به آيتالله العظمىاراكى) اگر
خلاف شرعى واقع شود بدعتحساب مىشود و به اسلام مىچسبد.
رئيسجمهور: ما از قديم كه شما اينجا با آيتالله مرحوم خوانسارى
اينقدرصميمى بوديد خيلى به شما ارادت داشتيم. چون ما عشق داشتيم به
مرحومآسيدمحمدتقى مىديديم شما خيلى علاقه داريد به ايشان، ادبى كه بين شماو ايشان
بود براى ما نمونه بود من هميشه توى صحن منتظر مىماندم شما مىآمديدپهلوى قبر
مرحوم قطب راوندى ظاهرا كه شما مقيد بوديد آنجا فاتحه بخوانيد و باآقاشيخ حسن
(64) مىآمديم و مىديديم كه شما مقيديد براى ما جالب بود.
آقاى مصلحى: از علت اينكه شما سر قبر مرحوم قطب راوندى
فاتحهمىخوانديد سؤال مىكنند؟
رئيسجمهور: شما مقيد بوديد كه هروقت از صحن و قبر مرحوم راوندىعبور
مىكرديد آنجا فاتحه مىخوانديد.
آيةالله اراكى: يك حاج شيخ محمدحسنى بود در خوانسار معروف بود
بهوثوق و اطمينان، اهل خوانسار بود، آقاى خوانسارى فرمود يك آقا شيخمحمدحسنى
جلوتر از او بود اين حاج شيخ محمدحسن عقبتر بود، اين زمان ما راادراك كرد و جلويى
زمان قبل را ادراك كرد. زمانى كه صدراعظم داشت صحن نو رامىساخت و همه قبور را خراب
كرده بود و رسيده بود به قبر قطب و آن را هم مثلساير قبور به هم زد اين آقا شيخ
محمدحسن دومى، عادتش اين بود سالى يك مرتبهكه مشرف مىشد به قم سر قبر قطب مىرفت
و فاتحه مىخواند، اين بار هم آمدو ديد كه به هم خوردگى پيدا كرده و يك سوراخى براى
قبر گذاشتهاند و آجرى ياسنگى جلوى روزنه گذاشتهاند آمد و آجر را برداشت و سرش [را
نزديك برد] ديددو قبه زانو پيدا شد.
سر را قدرى برد تو و لب گذاشتبه دو قبه زانو كه مقابل روزنه بود و
بوسيدآقا شيخ محمدحسن دومى خودش نقل كرده بعد از اين همه مدت هفتصد هشتصدسال گذشته
و هنوز پوسيده نشده و بدن قطب هنوز سالم است.
آقاى مصلحى: خودتان از آقا شيخ محمدحسن شنيديد؟
آيتالله اراكى: خودم از آشيخ محمدحسن شنيدم.
آقاى رئيسجمهور: من يك مدتى درس جنابعالى مىآمدم، در مدرسمدرسه
فيضيه كه درس مىداديد، استفاده كرديم، هنوز از نكاتى كه شما آن موقعمىفرموديد
يادم هست... .
خوب من مىترسم كه توى اين گرما آقا را اذيت كنيم ديگر، اجازه
مرخصىبه ما مىدهيد، ما را دعا بفرماييد كه خدا ما را از زلات دور بدارد .
آيتالله اراكى: دعاگوى شما بودم و هستم.
ديدار شاعران و اهل قلم با آيةاللهالعظمى اراكى
حضرت آيتالله العظمى اراكى در جلسه ديدار تنى چند از شاعرانو اهل
قلم كه به محضر آن بزرگمرد اجتهاد و دين و فقاهت، بار يافتهبودند مواعظ سودمندى در
جهت ارائه طريق و ارشاد آنان بيان كردهاند كهدر ذيل مىخوانيد. (65)
و چه دلنشين و روحفزاست ديدار مردان خدا همانانكه به مدد تهذيبو
تزكيه از قيد هوى رستهاند و به جهان حقيقت پيوسته، دلشان گنجينه اسرار استو
جانشان مشرق انوار، و اين معنى را آنكس در مىيابد كه روزى توفيق چنينديدارى را
يافته باشد و به چنين موهبتى مفتخر آيد.
در خلال شبهاى شعر فيضيه به پايمردى مسؤولان مؤسسه نشر آثار حضرتامام
به محضر حضرت آيتالله العظمى اراكى دامتبركاته مشرف شديم، چهديدارى سختبهجتخيز
و عبرتانگيز، ديدار مردى بزرگ كه آثار گذشت زمان برسيماى مباركش پديدار بود و
انوار معنويت از پيشانى روشنش ساطع، او مظهرروحانيتسختكوش شيعه مىباشد كه در طول
قرنها پاسدار مرز شريعت و آيينبودهاند، در اطاقى محقر و سادهتر از ساده، آن بزرگ
را ديدار كرديم كه با ضعفمفرط مزاج لباس رسمى پوشيده و بر روى چهارپايهاى استقرار
يافته بود.
پس از بجاى آوردن معارفه، از محضر ايشان تقاضا شد كه سخنانى در
جهتارشاد و ارائه طريق شاعران و اهلقلم بيان كنند و آن بزرگ كه علم و عرفان و
انديشهو احساس را به هم آميخته استسخنانى مبسوط و مواعظى رسا و بليغ ايراد كرد،كه
همگان را سخت متاثر ساخت كه از تاثير بيانات ايشان اكثر حاضران سرشك ازديدگان جارى
ساختند ايشان پس از حمد و سپاس خداوند اين آيه كريمه قرآن راتلاوت كردند:
«يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا.»
گفتند خداوند مىفرمايد اى مردمان از سوى پروردگارتان براى شما حجتو
برهانى آمده و ما نورى آشكار بر شما فروفرستاديم آنگاه به توضيح گفتند: مراد
ازبرهان، عقل است كه چراغ راه آدمى است و انسان را بسوى صلاح و سداد رهنمونمىكند
و بطريق رستگارى و صواب مىخواند: متابعت از فرمان عقل موجب فلاحونيكبختىاست، و
مقصود از نور مبين،قرآن عزيز است كه همه نور است وروشنىو نسخه سعادت و نيكبختى، و
خداوند خود نور است، نورى كه جهان هستى رافروزان ساخته، نورى كه از شدت ظهور مخفى
است و آشكارتر از هرچيز است.
و از اين موضع بود كه سخنان آن مرد خدا شور و اوج زائدالوصفى يافتو
مكرر به ابياتى از عارفان صاحبدل از جمله شيخ شيراز و شيخ شبسترى و شيخبهائى
استشهاد و استناد مىفرمود و خود مىگريست در شدت ظهور ذات مقدسبارىتعالى مكرر
بدين بيت از گلشنراز تمثل جست و فرمود:
زهى نادان كهاو خورشيدتابان بنور شمع جويد در بيابان
سپس به فرازهايى از دعاى عرفه سالار شهيدان و سرور آزادگان امام
حسينعليهالسلام اشارت فرمود:
«كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك.»
و ديگر بار شعر گلشنراز را انشاء فرمود. آنگاه در عظمت و شان و
حرمتقرآن كريم گفتند كه اين كتاب نور است، نورى جاويدان، سپس شعر شيخ شيراز
راقرائت كردند كه:
به چهكار آيدت ز گلطبقى از گلستان من ببر ورقى گل همين پنج روز و شش
باشد اين گلستان هميشه خوش باشد
گلستان پرطراوت و شاداب قرآن است كه از تطاول خزان مصون مىباشد و
هرگزافسرده و پژمرده نمىگردد، با قرآن مانوس شويد و از آن اكتساب نور كنيد.
آنگاهبدينمعنىدقيقپرداختهگفتندعلمنورىاستكه خداوند در دل
هركسكه مشيتش اقتضاء كند مىاندازد و اصل همه صلاحها تهذيب است و علم اگر توامبا
تهذيب نباشد مفيد نخواهد بود.
در اين مقام بدين ابيات از آثار شيخ بهايى استناد جستند:
علم رسمى سربسر قيلاست وقال نه از او كيفيتى حاصل نه حال علم نبود
غير درس عاشقى مابقى تلبيس ابليس شقى دل منور كن به انوار جلى چند باشى كاسه ليس
بوعلى
و نيز:
علمى كه مجادله را سبب است نورش ز چراغ ابىلهب است تا چند شفا ز شفا
طلبى وز كاسه زهر دوا طلبى
سپس مرز ميان عشق حيوانى و عشق ملكوتى را ترسيم كرده گفتند:
آنانكه از مرحله حيوانيت فراتر نرفتهاند تنها به ماكولات و ملبوساتو
مشمومات و منكوحات و از اين قبيل، اشباع و ارضاء مىشوند و بدين امورسخت دلبستگى
دارند كه اين جهان خصلتحيوانى است، اما اولياء خدا كه جلالو كبريا و جمال ربوبى
را درك كردهاند از قيد اين تعلقات رستهاند و از پى كسبرضاى دوست از سر و جان و
جهان برخاستهاند و يك جهت در نور قاهر آن ذاتمتعال فانى شدهاند.
سپس بدين داستان تمثل جستند كه شنيدهايد در مجلس زليخا زنان مصرآنگاه
كه جمال دلآراى يوسف را نگريستند آنچنان از خود بيخود شدند كه دستهاىخويش را
بريدند و از آن آگاه نبودند حال آنكه اين حسن و جمال مخلوقى ازمخلوقات خداوند بود.
پس آنكس كه اصل جمال و سرچشمه همه زيباييها را ناظراست چگونه خواهد بود، حسين
عليهالسلام شاهد آن جمال بود كه هرچه داشتدر راه رضاى دوست فدا كرد و مكرر اين
بيت را انشاء كردند و گريستند:
تركت الخلق طرا فى هواكا و ايتمت العيال لكى اراكا
آنگاه گفتند: آيتالله خمينى رضوانالله تعالى عليه مجدد آئين و
شريعتبود و باانقلاب اسلامى ديگر بار دين را زنده كرد و اين سنتخداست كه در آغاز
هر قرنىمجددى را برمىانگيزد تا شريعت و آيين خداى را زنده كند، پس از انقلاب
نخستيناسلام در قرن اول كه وسيله رسولخدا به انجام رسيد در قرن دوم امام
همامحضرت باقر و در قرن سوم حضرت رضا عليهالسلام مجدد آئين اسلام گشتند و پساز
آن در زمان غيبت در آغاز هر قرنى خداوند بزرگى را برانگيخت تا مرز آيين راپاسدار
باشد و حقيقتشريعت را تجديد كند كه از قرن چهارم از كلينى آغاز شدو بعد شيخ طوسى و
ابنادريس و شهيد ثانى و شيخ بهائى و مجلسى و بهبهانىو سيد مجاهد و شيرازى
(66) تا سرانجام بظهور امام خمينى آئين زنده گشت و آب رفتهشريعت ديگر بار
بجوى باز آمد و او مجددى بزرگ براى دين بود كه با انقلابخويش اسلام را زنده كرد،
امام و ديگر بزرگانى چون ايشان همگام و همكار انبياءو اوليايند و همان راهى را
مىسپرند كه آن برگزيدگان پيمودند، اينك بر ماست كه ازاين انقلاب و ارزشهاى آن
پاسدارى كنيم و آن را با جان و دل حافظ باشيم.
در خاتمه سخنان خويش را با دعا بپايان بردند و براى خدمتگذاران به
دينو مردم دعا كردند.
حضار از اين مجلس روحانى و محفل نورانى با اندوخته و توشهى از
حقايقو معارف بيرون آمدند و با افسوس و دريغ از تنگى مجال محضر آن بزرگ را
تركگفتند، خداوند سايه چنين مردان الهى را بر سر مسلمانان و شيفتگان آيين و
حقيقتمستدام بدارد. آمين
آيةاللهالعظمى اراكى، در تاريخ 16/2/64 به تقاضاى برخى از طلاب،
بياناتى به اين شرح فرمودند:
خدا به ما دو تا نعمتباطنى داده يك گوش دل، يكى چشم دل، پس بايد ما
بهگوش سر و چشم سر قناعت نكنيم در دنيا آوازهايى هست كه خيلى انسان را خوشمىآيد،
مناظر حسنهاى هست كه به چشم ما خيلى تاثير مىكند و چشم و گوش سرما به همين مناظر
حسنه و اصوات حسنه قناعت مىكند و همچنين ذائقه ما، بههمين طعامهاى لذيد و اطعمه و
اشربه لذيذه اكتفا مىكند و همچنين مثلا آن دو قوهديگر لامسه و شامه اين پنجحس
ما، و تمام قوه مصروف مىشود در مبصراتو مسموعات و مطعومات و مشروبات و ملموسات و
مشمومات طيبه و لذيذه. آنوقتخدا قرار داده در قلب ما چشم و گوش و ذائقه و شامه و
لامسه كه بايد صرفامورى گردد كه عقل را خوش مىآيد و خدا را و پيغمبرانش را خوش
مىآيد، مثلا باچشم دل معجزات را ببينم و چشم ما چشم معجز بين بشود. مثلا وقتى كه
مىرويمدر باغ يا وقتبهار و وقتى كه گلها و رياحين و سبزهزارها و باغستانها
بيرون آمده،چشم دو چشم است. يك چشم، چشم خر و گاو و گوسفند است از همين گلهاو
رياحين استلذاذ مىبرد و يك چشم، چشم پيغمبر و امام و سلمان و ابوذر و امثالاينها
هست، اينها هم نگاه مىكنند به اين گلها و رياحين ولى آن حيوان مىگويدعجب سبزهزار
خوبى استبراى خوابيدن اينجا و خوردن اينها، ولى ديگرى كه باچشم دل نگاه مىكند
مىگويد:
برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفترى است معرفت كردگار
از اينها بايد پى به خدا برد و خدا را بايد شناخت و همچنين در گوش و
آوازها آنيكى مىگويد عجب آواز خوبى استبايد اشباع كرد و از آن لذت برد
ديگرىمىگويد عجب صانعى است چه جور قدرت نمايى كرده -آخر غذا خوردن كجا؟غذا و آب
كجا؟ قوه سامعه كجا؟ از اين آب و غذا قوه سامعه پيدا مىشود قوه باصرهپيدا مىشود
اگر آب و غذا نخوردى قوه سامعه و قوه باصره ضعيف مىشود از بينمىرود- قدرت نمايى
خدا را ملاحظه كن به واسطه اينها خدا را مىشناسى. حاصلش ما آمديم اينجا براى اينكه
منعم مدبر را بشناسيم خداوند توفيق بدهد كهصرف گفتنى نباشد.
مادرون را بنگريم و حال را نى برون را بنگريم و قال را
خدا ما را اصحاب قال قرار ندهد اصحاب حال قرار بدهد.
آقاى رازى نقل كرد براى بنده و گفت كه از آقاى سيد نصرالله بنىصدر
(67) شنيدم -آسيد نصرالله بنىصدر ما [در همدان] مكرر خدمت ايشان رسيديم با
آقاىحاج سيدمحمدتقى خوانسارى- كه به او گفتم شما يك چيز تازهايى نداريدمىخواهم
در كتابم بنويسم. گفت من هم در كربلا رسيدم به يك آشنايى و دوستىكه در حرم مطهر
حضرت سيدالشهداعليه السلام سجاده برايش مىانداختند و نمازجماعت مىخواند. سيدى بود
از او همين سؤال شما را كردم، گفتم شما چيزتازهاى نديدهايد، گفتيك تازه تازگى
ديدم كه مرا به خود مشغول كرده استشبو روز مشغول او هستم، گفتم چى؟ گفتيك روز
نشسته بودم توى حرم يك شخصعادى با لباس متحدالشكلى نه لباس آخوندى، آمد پيش من اسم
مرا برد، فتيكمنزلى سراغ ندارى ما زواريم برويم منزل كنيم.
من پيش خودم گفتم مگر من دلالم، آمدهاى پيش من گفتم يك زنى هست
درهمسايگى ما يك بالاخانهاى دارد بعضى وقتها به زوار مىدهد بيا برويم ببينم
خالىهستيا نه؟ رفتيم ديديم اتفاقا خالى است آنجا منزل كرد- بعد يك روز آمد پيشمن
گفت كه ميل دارى برويم به زيارت حضرت حر، -يك فرسخى كربلا، است آنجاگنبد و بارگاه و
صحن و سرا دارد- گفتم عيبى ندارد بيا برويم گفتم كه دو راه هستيك راه توى باغ است
و يك راه از غير باغ است. گفتبيا از توى باغ برويم. همينطوركه رفتيم از توى باغ
ديديم يك اژدهاى بزرگى از دور پيدا شد من ترس و لرز گرفتمرنگ باختم. آن شخص گفت:
چرا اينجورى شدى؟ گفتم مگر نمىبينى اژدها را،گفت: اين چيزى نيست، گفتم چطور دارد
به سمت ما مىآيد.گفت اى مار بمير بهاذن خدا، مار افتاد: گفتم يعنى چه؟ مار مثل
چوپ خشك افتاده است آنجا ردشديم: رفتيم به يك جويى رسيديم، او گفت: شما وضو دارى؟
گفتم نه؟ گفت از اينآب وضو بگير. من پاهايم نعلين بود اطرافش هم گل بود اينطرف و
آنطرف مىرفتم،ديدم رفتسر آب با كفش گلى و ايستاد آنجا بنا كرد وضو گرفتن، آب بايد
فرو برود،نمىرود، رفتيم زيارت كرديم و برگشتيم بعد گفت ميل دارى برويم به
زيارت،وادىالسلام نجف گفتم برويم: گفت چشمت را هم بگذار، ديدم وادىالسلام
هستمآنجا را هم زيارت كرديم گفت صحيح است كه زيارت وادىالسلام برويم، و
زيارتحضرت امير نرويم گفتم: كه آخر من آدم نشناسى نيستم، شناسايم، وقتى مىرويم
ازمن مىپرسند به چه وسيله آمدهاى چه جواب بدهم؟ گفت نترس كسى ما رانمىبيند رفتيم
زيارت حضرت امير مشرف شديم باز دوباره به همين طور بهطىالارض آمديم به كربلا، بعد
يك روز به او گفتم ترا به خدا بگو ببينم به چه وسيلهبه اين مقام رسيديد گفت: هيچ
چيز، همانى كه شما به ما ياد داديد. ترك محرمات،فعل واجبات. بعد يك روزى اول صبح
خواستم به ديدنش بروم رفتم در خانه، زنصاحب خانه آمد گفت اين چه كسى هست آوردى
اينجا؟ گفتم چطور؟ گفت اولاشبها از سر شب تا صبح اطاق روشن است، چراغ نيست ولى روشن
است و ثانياامروز برايش صبحانه بردم افتاده است مرده است. گفتم: مرده است گفتبله
رفتمديدم مرده است.
اين را آقا شيخ محمد رازى از قول آقاى سيدنصرالله بنىصدر و بنىصدر
ازقول آن سيد، امام جماعت كه در حرم حضرت سيدالشهدا بوده است نقل كرد.
برخى از طلاب: آقا ماه مبارك رمضان دارد مىآيد چه كار كنيم؟
آيةاللهالعظمى اراكى: نهايت استفاده را از ماه مبارك رمضان ببريم!
قرآن بهترين چيزها است، بهار قرآن است ماه رمضان، بهار قرآن است
ولىقرآن خواندن داريم تا قرآن خواندن.
برخى از طلاب: آقا چه كار كنيم كه قرآن به قلبمان اثر كند؟
آيةاللهالعظمى اراكى:
تو كه قرآن به اين نمط خوانى چه برى سود از مسلمانى (68)
اين طور كه ما مىخوانيم ور ور ور... .
«افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها». تدبر بايد كرد تدبر بايد
كرد قوهمهمى كه هر كسى دارد، قوه فهم، خودش بايد تدبر كند. آيهاى كه براى فرعون
آمدهبگويد من خودم هستم. به من است. من فرعونم. آيهاى كه براى مشركين آمدهبگويد
من هستم به خودش توجه بدهد، خودش را مريض بداند اين دواى خودشاست دواى مريض است.
بگويد خدايا كارى بكن كه در من اثر كند فرعون نشوممشرك نشوم هر چه آيه بد استبه
خودش توجه بدهد بگويد مصداق همه آيههاىبد من هستم خودم هستم از خدا استغاثه كند
كه خدايا مرا از اين بليه نجات بدهو آن آياتى كه آيات خير است از خدا بخواهد كه
خدايا مرا داخل در اين آيه بنما.همين بايد تدبر كند.
يكى از طلاب: آقا مدتى دعاى كميل را مىخواندم خيلى با حال، و
گريهمىكردم ولى يك موقع متوجه شدم كه اينها كه حضرت مىفرمايد:
الهى ا تسلط النار على...
اين كلمات را كه حضرت علىعليه السلام فرموده خودش اينجور بوده من كه
اينجور نيستم.از آن وقت كه متوجه اين مطلب شدهام ديگر دعاى كميل را مىخوانم گريه
نمىكنمو خيلى هم سرد شدهام وقتى كه مىبينم آن كلماتى كه حضرت آنجا فرموده
منخودم داراى آن واقعيت نيستم اصلا به خودى خود سرد شدهام از دعاى كميل.
آيةالله العظمى اراكى: نظير اين را بنده از آشيخ محمدحسن شنيدم-
آشيخمحمدحسنى داشتيم امرآبادى -امرآباد يكى از دهات فراهان است. پيرمردى
بود،ريشهاى قرمزى داشت، با آقا شيخ محمود علمى (69) دوستبود.
اين آشيخ محمدحسن كه از معاصرين حاج شيخ عبدالكريم و از نجف بود
بهبنده گفت من هر شبجمعه دعاى كميل مىخواندم يك شب به اين جمله كهرسيدم هب لى
صبرت على حرنارك فكيف اصبر على فراقك گفتم من چهجورماين چى است آيا من اينطورم با
خدا؟ من با خدا اينجوريم كه فراق خدا از آن آتش بهمن سختتر است من چه كار كنم اين
به كلهام آمد، آخر رفتم پيش آخوندملافتحعلى سلطان آبادى گفتم آقا اين مطلب به سرم
آمده و مرا منصرف كرده استاز خواندن دعاى كميل. ايشان متوحش شد، گفت: نه، نه نكنيد
اين كار را. اين كارشيطان است اين خيال از شيطان بوده استخواسته تو را منصرف كند
مبادا ترككنى اوقاتش تلخ شد و گفت نكنيد اين كار را اين شيطان بوده خيال شيطانى
بودهآمده در دل تو، گفتبخوان، بخوان، خيلى مرا توبيخ كرد كه نكنى اين كار را،
چكاردارى تو دعا را بخوان، هر كس به اندازه خودش.
مرحوم ميرزاى قمى در جايى از جامعالشتات (70) فرموده است:
من خودمنديدم ولى از استادم -يعنى مرحوم آقا باقر بهبهانى- شنيدم كه فرمود:
«اطلبالعلم ولو لغيرالله فانه ينجر الىالله» الكلام يجر الكلام.
آقاى فريدى (71) داشتيم ايشان، گفتيك شخصى از تجار عراق
مىآيد پيشحاج آقا محسن جد ايشان مىگويد من يك خوابى ديدهام مربوط استبه
شما،گفت چه خوابى؟ گفت من حضرت صادقعليه السلام يا حضرت هادى را در خواب ديدمكه
امر كرد كه برو به حاج آقا محسن بگو كه آن خبرى كه پى سندش مىگردى كهصحيح استيا
نه از ما است. نمىخواهد بگردى، من رفتم و گفتم كه خوابىاينجورى ديدم گفت: عجب، من
يك خبرى ديدهام و بس كه آن خبر در من اثر كردهاست پى سندش مىگشتم: «من مات فى
طلبالعلم كان بينه و بينالانبياء درجه»خواستم ببينم كه اين سندش صحيح هستحالا
شما گفتيد.
همچه شنيدم كه آخوند همدانى (72) در مكه به مسجدالحرام
مشرف مىشودو يك قرآن خيلى خيلى خوش خطى، خوش چاپى داشته است و مشغول خواندناو
بوده است در مسجدالحرام مىبيند يك عربى پيدا مىشود نگاهش به اين قرآنمىافتد
مىگويد اين قرآن را به من مىدهى مىگويد نه، مىبيند چيزى زير بغلشاست مىگويد
اين چى است؟ مىگويد ديوان يزيد است -يزيد هم يك ديوانىدارد- من بالاخره راضى شدم
آن ديوان را با اين قرآن عوض كنم، خيلى دلممىخواست اشعار يزيد را ببينم، از آن به
بعد ديگر توفيق تلاوت قرآن از من سلبشد هر چه خودم را مهيا مىكردم كه قرآن بخوانم
اسباب فراهم نمىشد. (73)
خودش يك توفيقى استشما دعاى كميلتيك توفيقى است چرا ترككردى؟
اما اينها را در اين دعاها كه مىخوانيم قصد انشا بكنيم يا حكايت
الفاظى كهائمه خواندهاند. ما خودمان را شبيه آنها مىكنيم بلكه مثل آنها بشويم.
«احب الصالحين و لست منهم.»
قرآن در نماز كه مىخوانيم اياك نعبد و اياك نستعين ما همچه آدمى
هستيم؟اياك نعبد و اياك نستعين پس بايد نماز هم نخوانيم؟
يكى از طلاب: آقا آن صحبتى كه با آقاى خمينى كرديد در كربلا در
حرمحضرت ابوالفضل آن شعرى كه براى ايشان خوانديد در اولين ملاقات آن را
دلشانمىخواهد بشنو.
آيةاللهالعظمى اراكى: ما مشرف شديم به عتبات عاليات در حرم
حضرتابوالفضلالعباس توى رواق بوديم جمعيت جمع بود و پشت در پشت هم بودند.
گفتند اين آقاى خمينى است گفتم: كو آقاى خمينى؟ گفتند اينجا است
نگاهكردم ديدم بله آقاى خمينى با يك نفر ديگر هست مثل اينكه افغانى بود. رسيديم
مابه هم و معانقه كرديم.
اين اولين ملاقات بود بعد از مدت مديدى كه همديگر را ملاقات
نكردهبوديم گفتم هر كه با سادات درافتاد ورافتاد ايشان (آقاى خمينى) گفتند: با آل
علىبگو، با آل على هر كه درافتاد ورافتاد. (74)
اين را من (آقاى اراكى) گفتم و گفتم كه من خودم را عبد نمىدانم ولى
پدرم راعبد مىدانم، پدرم به هر سيدى مىرسيد مىگفت من عبد عبيد كليه ساداتم،
«منهم عبد عبيدزاده كليه ساداتم» تا اين را گفتم، آقاى خمينى دستبنده را گرفتو
فشار زيادى داد و تندى رفت. بعد آقاى شهابالدين اشراقى دامادش آمد درمنزلمان به ما
گفت آقاى خمينى فرمودند من اين كلمه را كه از ايشان (آقاى اراكى)شنيدم گريه گلويم
را گرفت -نتوانستم بايستم- زود حركت كردم.
ديدار با برخى از طلاب عزيز در تاريخ 20/2/1364
يكى از طلاب: نصيحتبفرماييد.
آيةالله العظمى اراكى: نصيحت دو چيز مىخواهد، يكى از آن خدا استيكى
از آن بنده، نصيحتيعنى راه حق، تميز دادن راه حق از راه باطل، راه حق يكراه است،
راه باطل حساب ندارد. اين طرف، آن طرف، آن طرف، آن طرف، راه حقراه راست، خط
راستيكى است و راه باطل اين طرف و آن طرف زياد خيلى، شايدبه شماره نيايد، اين ور،
آن ور كج و معوج همه راه باطل است، راه راست، يكىاستيكى است. نصيحت معنيش اين است
كه راه راست را از راه چپ و كجو معوج تميز بدهد و آن راه را كه تميز دادهاى
تبعيتبكنى نه عالم بىعمل باشىو راه را فهميده باشى و معذالك بر خلافش بروى مثل
ابنسعد، يزيد، معاويهو عمروعاص. اينها راه حق را مىدانستند عمروعاص كه دست راست
و چپمعاويه بود، وزير و همهكاره معاويه بود. پيش از اينكه با معاويه
همدستبشود.يكى از دوستان خاص و خالص حضرت اميرعليه السلام بود با وجودى كه ابوبكر
و عمرو عثمان اينها جلو افتاده بودند معذالك اين مداح اميرالمؤمنين بود و آنچه كه
براىآن حضرت معتقد بود براى ابوبكر و عمر و عثمان معتقد نبود - عقيدهاش عقيدهحق
بود -مىگفت على در است و طلاى مصفا و تمام مردم همشان خاكند يعنىابوبكر و عمر و
عثمان خاكند، (75) على است كه در است و طلاى مصفا و طلايى كه ازغل و غش
بيرون آمده پشتسر او مىگفت مىدانيد على كى هست؟ على آن كسىاست كه شبها در محراب
بكاء است زياد گريه مىكند مىدانيد على كى هست؟على آن كسى است كه وقتى كه جنگ
مغلوبه شد درهم شد، ضحاك است. ترسونيستبه هيچ وجه، هر چه شديدتر مىشود جنگ، رويش
بر افروخته تر مىشود.اطمينان قلبش و شجاعتش بيشتر مىشود و شمشير زدنش محكمتر
مىشود بهعكسش شب، گريهاش از همه بيشتر است.
از اين جور شعرها گفته است. مرحوم حاج شيخ عبدالكريم اعلىالله
مقامهمىفرمود اگر آن مقدسترين زمان ما، كه از آن مقدستر ديگر نباشد بخواهد
براىاميرالمؤمنين مدح بگويد از اين بهتر كه عمروعاص گفته نمىتواند بگويد اين
قدرفضايل و مناقب براى اميرالمؤمنين گفته در اشعارش، آخرش هم با معاويه است،بعد از
آنكه معاويه روى كار آمد. كاغذ نوشت كه بيا همراهى با من بكن. و مىدانداگر برود
آنجا آخورش چال مىشود. همه چيز بهش مىدهند خانه مىدهند زنمىدهند شام و نهار
مىدهند همه چى دارد. همه چيزش چرب و خوب استبالاخره جواب نامه معاويه را نوشت.
نوشت تو مىدانى مرا به چه چيز دعوتمىكنى؟ مرا دعوت مىكنى كه روگردان بشوم از
كسى كه در غدير خم پيغمبرفرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه. تو مىدانى به چه چيز
دعوت مىكنى.دعوت مىكنى روگردان بشوم از كسى كه پيغمبر خدا فرمود: على منى و انا
من علىمىدانى تو مرا به چه چيز دعوت مىكنى. دعوت مىكنى به اينكه روگردان بشوم
ازكسى كه فرمود كه: على منى بمنزله هارون من موسى، يك يك مناقب اميرالمؤمنينرا
مىشمرد تا آخرش، بالاخره تو مرا دعوت مىكنى كه ريسمان ايمان را از گردنبيرون
ببرى، ريسمان ايمان از گردن بيرون بيندازم من با تو جفتبشوم آيا همچهچيزى ممكن
است؟ اين جواب را براى معاويه نوشت، آن شعرها را گفت و اينجواب را براى معاويه
نوشتبالاخره زير زيركى معاويه او را كشاند به سمتخودو رفت دست راست و چپ معاويه
شد. دنيا اينجور است. كسى كه مادحاميرالمؤمنين است. يك مرتبه مىشود مخلص و خالص
دشمن او معاويه، دنيا اينجورى است. پس بايد خيلى به خود ترسيد و لرزيد كه مبادا
دنيا به جايى برسد كهانسان را پالانش را كج كند. مثل عمروعاص.
سؤال: پس من چه كار بكنم؟
جواب: آدم بايد سعيش را بكند، هميشه پناه به خدا بايد برد. يعنى
ماهمبارك كه مىآيد وقت افطار وقتسحر كه وقت استجابت دعا است از خدابخواهد كه
خدايا ما مثل عمروعاص نشويم و ايمان مان را كه حقيقى هست،دوست اميرالمؤمنين و يازده
فرزندش هستيم باقى بماند تا نفس آخر اين دوستىباقى بماند معاويه نفس اماره و شيطان
ما را عمروعاص نكند، ما را از دوستىاميرالمؤمنينعليه السلام و يازده فرزندش بر
نگرداندبه غير آنها، به غير آنها مايل نشويم. اين بايد عمده حاجت ما در هر وقتباشد
هر وقتى از اوقات كه وقتحالو مشاهد مشرفه و مشهد رضوى صلواتالله عليه و يا مشهد
حضرت معصومهعليها السلامو ساير مشاهد مثل حضرت عبدالعظيم هر يك از اين مشاهد كه
خدا توفيقداد به ما بهترين حاجت كه بخواهيم عافيت در دين است كه ما را در
دينمحفوظ بدارد از شر شيطان و نفس اماره و هوا و هوس و دنيا ما را به سمتخود
نكشد.
اين نصيحت است، نصيحت است.
يكى از طلاب: آقا يك سؤال داريم اينكه نفس در «من عرف نفسه فقد
عرفربه» چى هست كه آدم وقتى نفسش را بشناسد خدا را هم شناخته است. اين راتوضيح
بيشترى بفرماييد.
آيةاللهالعظمى اراكى: خوب مشابهات زيادى هستبين اين و بين
او،اشخاصى كه ملحدند شيطان انسى هستند.
اى بسا ابليس آدم رو كه هست پس به هر دستى نبايد داد دست
شيطانهاى آدم رو مىآيند به انسان مىگويند كه آخر اين آخوندها چه چيز
به شمامىگويند. مىگويند خدا را بشناس خدا آخر نه بو دارد نه رنگ دارد نه طعم
دارد.چشم نمىبيندش، گوش صدايش را نمىشنود و رنگ ندارد، چيزى كه هيچ چيزنيست چطور
به آن عقيده پيدا بكنى.
مىگوييم خوب روح را بگو. روح انگشت است؟ نيست. مرده انگشت داردروح
ندارد: روح چشم است؟ مرده چشم دارد روح ندارد: تمام سر تا قدم مرا يك بهيك اعضاى
اندرونى، اعضاى بيرونى همه را تشريح بكنى آيا يك مويى، يك تارمويى من زيادى دارم از
او؟ او مرده است من زندهام، پس روح، نه بو دارد، نه رنگدارد و نه طعم دارد هيچ
چيز ندارد. اما روح هست پس نبايد يك چيزى كه هست.تو ملحد. توشيطان آدم رو. من را
بخواهى اضلال كنى. بگى آخوندها چه مىگويندبه تو. مىگويند خدا را بشناس. خدا هيچ
يك از اينها را ندارد پس وجود ندارد. اينروح لابد هست اما جسم نيست. جسمانى هم
نيست. يعنى جسم نيست طولو عرض و عمق ندارد جسمانى هم نيست. رنگ و بو و طعم و اينها
را ندارد. ايننشانهها را ندارد ولى معذالك هست. از كجا مىگويى هست؟
از اينجا كه، با مرده هرچه حرف مىزنى جواب نمىدهد، سلام مىدهىجواب
نمىدهد. مىگويى آقا، آقاى فلان چقدر از شما طلب دارد؟ جواب نمىدهدشما از فلان كس
چقدر طلب دارى؟ جواب نمىدهد. هر چه بگويى جوابنمىدهد اما از يك زنده وقتى بپرسى
جواب مىدهد پس از اين آثار پى مىبرى كهروح هست از آثار پى مىبرى كه روح هست
اينجا هم شب مىآيد روز مىرود،آفتاب مىآيد ماه مىآيد، اين گردش فلك، دستى
مىخواهد كه آن را بگرداند ازاينجا پى مىبرى كه خدا هست.
روح تدبير مىكند امور بدنرا، دستتحركت مىكند. پايتحركت
مىكند.زبانتحرف مىزند. چشمت مىبيند، گوشت مىشنود، همه به تدبير روح است.وقتى
كه روح رفت همهاش از بين مىرود.
پس روح چيز ديگرى هست و اوست كه همه كاره است. شنونده اوست،بيننده
اوست، بو كننده اوست، همه كاره اوست، اين بدن هيچكاره است. حرفزننده اوست. پس همه
كاره خدا است. اين آفتاب و ماه و ستاره و خورشيد و فلكو اينها هيچكارهاند پس هر
كه روح خودش را شناختخدا را مىشناسد. اى ملحدتو به من چه مىگويى اين آخوندها چه
به تو مىگويند؟ اگر خواستند تو را از راهبيرون كنند تو اين طور بگو، بگو: «من عرف
نفسه فقد عرف ربه.»
آقا انشاءالله كه خدا به شما طول عمر بدهد در مناجات شعبانيه داريم
كهعرض مىكند. الهى هب لى كمال الانقطاع اليك.
اين چگونه، براى آدم حاصل مىشود به وجود مىآيد كه آدم انقطاع را
درخودش به وجود بياورد.
آيةاللهالعظمى اراكى: اگر در محلى واقع شدى كه شترها ايستادهاند
اينجا شترآنجا شتر. تمام شتر. همه شتر. فقط يك نفر آدميزاد استشما آب مىخواهيد.
بهاين شترها مىگويى آى شتر آب بده.
نان مىخواهى به شتر مىگويى نان بده. از آن آدم كه ايستاده آنجا
نانمىخواهى. آب مىخواهى هر حاجتى دارى به او مىگويى.
اگر روح توحيد در انسانى پيدا شد تمام خلق نزد او مثل شترها مىماند
فقطيك دانه است. همه كاره يك دانه است پس تمام انقطاع به او است. تمام توجهشبه او
است. نان مىخواهى از او بخواه. آب مىخواهى از او بخواه. هر حاجتى دارىبه او بگو.
جسمى، باطنى، ظاهرى، دنيوى و اخروى. هى بگو اى خدا. اى خدا. اىخدا. اگر بگويى اى
زيد مثل اين است كه بگويى اى ديوار. به ديوار مىشود گفت؟به در مىشود گفت؟ به شيشه
مىشود گفت؟ به قالى مىشود گفتبه عبا مىشودگفت؟ به قبا مىشود گفت؟ به پنجره
مىشود گفت؟ زيد هم مثل آنها است. هيچكاره است. بحسب ظاهر زور و قوه در آمريكا و
روس است. خوب گاو هم خيلى قوهو زور دارد. گاوميش هم قوهاش از گاو بيشتر است. فيل
از همه، كرگدن از فيل بيشتراست. شير و ببر و گرگ و پلنگ، اينها هم خيلى قوه دارند
ولى هيچكارهاند پس اواست همه كاره، شير را او شير كرده، پلنگ را او پلنگ كرده،
آمريكا را او آمريكاكرده و روس را او روس كرده. اينها خودشان قدرت نفس كشيدن، بالا
بردن نفسو پايين آوردن نفس خودشان را براى خود ندارند، چگونه قوه كاذبه دارند،
اگرنفس روس برود پايين بخواهد بياورد بالا، خدا خواسته باشد بالا نيايد
نمىتواندبالا بياورد. اگر نفسش بالا آمد بخواهد پايين برود تا خدا نخواسته باشد
نمىتواندپايين ببرد.
پس كيست همهكاره، بايد انقطاع به او پيدا كنى. توجه به او پيدا كنى و
تمامهمت معطوف به او باشد. هر چه مىخواهى از او بخواهى.
اينها همهشان مثل شترند چطور از شتر چيز نمىخواهى از آدم
مىخواهى،اگر روح توحيددر شما پيدا شد همه خلق مثل شتر مىشود و همان يكى همه كاره
،حى قيوم. كريم تا هزار اسم -دعاى جوشنكبير- هزار و يك اسم دارد حفيظ، عليم،فتاح
تا آخر هزار و يك اسم، شبهاى ماه مبارك رمضان موفق بشويد بخوانيد پساينها به ما
ياد مىدهد. اين دعاى جوشن كبير به ما ياد مىدهد تو براى چه بهديگرى مىچسبى براى
فتاحيتش، او فتاح است، براى فياضيتش، او فياض است،براى خلاقيتش، او خلاق است و براى
رزاقيتش، او رزاق است. هزار و يك اسم. تاآخر دارد صد فصل است جوشن كبير هر فصلى ده
اسم است صدتا ده تا، هزار تااسم است در جوشنكبير - انقطاع به خدا پيدا كن اگر همه
اسمها پيش خدا استهر اسمى كه نظر بگيرى و مىخواهى او در خدا است پس از غير خدا
متوجهمىشويد به خدا. تمام انقطاعت، تمام توجهتبه خدا باشد:
يكى از طلاب: خاطرهاى با امام خمينى نداريد؟
آيةاللهالعظمى اراكى: آقاى خمينى مرد جليلى است ما تاشناختهايمو
ديدهايم ايشان را شناختهايم به پاكى و دلسوزى براى دين. يك مثل معروف استكه دل
بسوزد يا دامن بسوزد، دلش مىسوزد نه دامنش، دلش مىسوزد براى دين.دلش مىسوزد،
دلسوز است نه دامن سوز است.
يكى از طلاب: آقا چه كار كنيم ما هم به آنجاها برسيم.
آيةاللهالعظمى اراكى: از قرآن بگيريد هر كس به هر جا رسيد از قرآن
رسيد بهجهت اينكه تمام نعمتها به دست اوست. بقيه مثل در و ديوارند. همه كارها
بهدست او است همين كه او يك بندهاى را ديد كه حقيقتا طالب است. امساكنمىكند بخل
نمىكند [اگر] حقيقتا به درگاه او رفتى از روى حقيقت و از ته دلو سويداى قلب با او
مناجات كردى و از او خواستى او داناى كل است. عالم غيبو شهادت است دانست كه او از
ته دل مىخواهد بخل نمىكند مىدهد. بلاشكمىدهد. شك و شبهه ندارد لاكن عمده آن
است كه از روى حقيقتباشد نه سرزبانى و دروغى، به او نمىشود چاپ (76)
زد. چاپ بر نمىدارد، بندهها چاپ برمىدارند دستبه سينهات مىگذارى و مىگويى
بنده بندگان آقا هستم او هم خيلىخوشش مىآيد هيچوقت آدم بنده بندگان او نيست ولى
او خوشش مىآيد ولى ازاينها خدا را خوش نمىآيد كلاه سر خدا نمىشود بگذارى. خدا را
نمىشود بازىداد. چاپ نمىشود با خدا، دروغ نمىشود با خدا، خط به خدا نمىشود
داد،راستتبايد گفت، راستى موجب رضاى خدا است. راستى، از روى حقيقت درشبهاى ماه
مبارك در افطارها در سحرها خصوصا ليالى قدرش. اولين حاجتتهمين باشد.
يكى از طلاب: آقا چكار كنيم كه حقيقتا بخواهيم حقيقتا.
آيةاللهالعظمى اراكى: بگو خدا يا تو كارى بكن كه دروغ نباشد راستى
باشد ازروى حقيقتباشد نه مثل عمروعاص كه آخر نداشته باشد. آخر هم داشته باشد.تتميم
كن اول احسانت را به آخر احسان نه اينكه اول احسان باشد و آخرش نباشد.اول و آخرش را
تتميم كن هر دو اين را از خدا بخواه.
آقاى مستنبط داماد آقاى خوئى (77) سابقه قم داشتبا ما
دوستبود نقلمىكرد از حاج ميرزامهدى بروجردى كه همهكاره آقاى حاج شيخ عبدالكريم
بود اوگفت اين قضيه صحيح است. من از خود حاج شيخ شنيدم. آقاى حاج شيخعبدالكريم
فرموده بوده استيك روز رفتم حرم سيدالشهداعليه السلام كه آنجا دعامستجاب است. بله
تحت قبه حضرت دعا مستجاب است، در عوض شهادتش سهچيز به او دادند: استجابةالدعا تحت
قبته و الامامة فى ذرية و الشفاء فى تربته اينهارا عوض شهادت به او دادند. تحت قبه
او استجابت دعا دادند. در تربت او شفادادند. در ذريه او امامت قرار دادند عوض
شهادتش بود.
حاج شيخ عبدالكريم فرمود تحت قبه حضرت سيدالشهداعليه السلام يك
علممعنوى خواستم، حالا يك علم صورى فقه و اصول به ما مرحمتشده است.و لاكن علم
معنوى هم مرحمتبشود به ما. خواب ديدم حضرت فرمود برو نزد آنگدايى كه سر قبر حبيب
نشسته است.
وقتى مىخواهى مشرف شوى به حرم حضرت سيدالشهداعليه السلام پيش رو
كهوارد مىشوى در رواق آنجا يك ضريحى هست مال حبيببن مظاهر پاى آن ضريححضرت حبيب
يك گدايى است كور استحضرت فرمود برو از آن گدا بگير از آنكور. بعد حاج شيخ
عبدالكريم بيدار مىشود مىرود پيش آن كور و مىگويد از آنچيز كه خدا به تو داده
به من هم بده.
مىگويد: هنوز به من كسى كه چيزى نداده است.
شيخ مىگويد: نه بابا من پول نمىخواهم.
كور: پس چه مىخواهى؟
شيخ مىگويد: حضرت من را حواله كرده استبه تو علم معنوى به من بده.
كور: ها، علم معنوى، فردا صبح بيا منزل من تا به تو بدهم.
شيخ: من منزلت را بلد نيستم.
كور: بيا با هم برويم به شما ياد بدهم.
با هم مىروند كوچههاى كربلا را يك يك طى مىكنند تا مىرسند بيرون
شهرآنجا يك خرابههايى هست توى يكى از خرابهها يك منزلى هست، تا فردا حاجشيخ
عبدالكريم ساعتشمارى مىكرده است. كه كى مىشود بروم آنجا كه علممعنوى به من دهد.
صبح اول آفتاب حركت مىكند مىرود آنجا تا نزديكهاىخرابهها كه مىرسد. مىبيند
اين زنهاى عرب يك به يك مىگويند ماتالاعمى آنوقتحاج شيخ عبدالكريم در مقام
تشييعش بر مىآيد. غسلش مىدهد كفنشمىكند، دفنش مىكند. بله يك كورى اينجور است
در دستگاه حضرتسيدالشهداعليه السلام.
بيانات اخلاقى آيةاللهالعظمى اراكى(ره)
ما افراد بشر بايد فكر كنيم كه براى چه در اين دار دنيا، آمدهايم؟ يك
قطره گنديدهبوده ايم، بعد داراى همه مشاعر و حواس ظاهرى و حواس باطنى و قوه عاقله
و قوهتدبير شده ايم كه گاهى دنيا را آتش مىزند و گاهى دنيا را پاك و منزه و منظم
مىكند.آن دست قدرتى كه اينطور قدرتنمايى كرده و خلاقيت فرموده روى چه هدفى، بهچه
غرضى؟ كارش سفيهانه بوده؟ كودكانه بوده؟ هيچ غرضى نداشته جز اينكهبازى كند -نعوذ
بالله- مثل بچهها كه بازى مىكنند، خانه گلى مىسازند پنجششدقيقه، هفت هشت ده
دقيقهاى بعد خرابش مىكنند، مىروند پى كارشان. اينآسمان و زمين و ماه و خورشيد و
ستارهها و فصول اربعه و هفته و ماه و سال شمسىو قمرى و اين همه خلقها و مخلوقات
جوى، ارضى، بحرى، درنده، چرنده، پرنده،انسان، حيوان، جماد و بنات اين خلقت و آفرينش
كه از دست قدرت يك قادرحكيمى بيرون آمده استبه چه غرضى بوده است؟ آيا فقط غرض اين
بوده استكه چند صباحى بيايند در اين دار دنيا و پيرو نفس اماره و هوا و هوس باشند،
نفساماره از يك طرف كار شيطان را مىكند يعنى تدليس و تسويل مىكند، كارهاى
قبيحرا زينت مىدهد، آرايش مىدهد به نظر آدمى زاد، كار بد را خوب مىنمايد،
كارنفس همان كار شيطان است، اين نفس شيطان داخلى است. آن ابليس شيطانخارجى است. او
را خدا قدرت داده كه در رگ و ريشه و خون انسانى و در تفكراتاو دست دخالت داشته
باشد.
شيطان خارجى با شيطان داخلى همدست مىشوند. و از يك طرف همهواى نفس
يعنى فرط ميلى كه نفس دارد به مشتهيات، مستلذات از ماكولاتو مشروبات و منكوحات
اينها هم از يك طرف، اين سه تا از يك طرف آن يك هميعنى دنيا هم مثل عروس خودش را
زينت مىكند، آرايش مىدهد جلوه مىدهد بهنظر اين آدم كه داراى نفس است و شيطان و
هوا و مىگويد بيا به سمت من بيا، بيا،اين دو روزهاى كه دو روز عمر تو استبيا و
غنيمتبشمار پيش از اينكه عمرت بهفنا برسد تا مىتوانى با من عشق ورزى كن و از من
استلذاذ و استمتاع بجو تامىتوانى، يك طرف هم نفس خود انسان ركتبا شيطان مىكند و
از يك طرفهم فرط ميل و هوا و هوس كه تمايل به سمت عشق ورزى به دنيا دارد كه آنچه
را كهاو مىگويد اين «قبلت» و «رضيت» مىگويد، مثل ايجاب و قبول است او مىگويد
بيابه سمت من اين هم مىگويد: قبلت و رضيتبا كمال منت دنيا و شيطان با همهمدستند،
اينها، اين چهار دشمن قوى به جان بنىآدم در اين چهار روز عمرافتادهاند، يك دسته
گول و فريب اينها را مىخورند و تمام عمرشان را به اينها صرفمىكنند. فرعون و شد
اد و نمرود و احزابشان من الاولين و الآخرين، كه:
اهل دنيا از مهين و از كهين لعنةالله عليهم اجمعين
اهل دنيا بودهاند اينها با دنيا سروكار داشتهاند فكرشان همين بود و
بس، همشانهمين بود و بس، هم ديگرى در دلشان نبود، فكر ديگرى در مغزشان نبود
فقطهمين بود و بس، چيز ديگرى نبود، اينها مورد لعن [واقع]شدند.
اهل دنيا از كهين و از مهين لعنةالله عليهم اجمعين
از آن طرف برجى مقابل اين بار و يا بارويى مقابل اين برج قرار گرفته
كه استحكام آنبه مراتب و درجات بالاتر از آن برج است اين يكى خيلى خيلى در كمال
استحكامو در كمال احكام و ابرام استخيلى مبرم و محكم و مستحكم است از فولاد و
آهنمحكمتر و مستحكمتر است آن چيست؟ آن آيات خدا است. در عين حال كه ايندنيا
اينطور است و نفس اماره آنطور است و هوا و هوس آنطور است و شيطانخارجى آنطور
است.
چهار دشمن قوى، ما را دعوت به خود مىكند از آن طرف. ببين خدا چه
برجمحكم و مستحكمى در قبال اين قرار داده.
خداى ارحمالراحمين كه مىديده است اين بلا و مصيبتبزرگ را بر
اينمخلوق ضعيف خود، ارحمالراحمين بوده، اكرمالاكرمين بوده، اجودالاجودينبوده:
من نكردم خلق تا سودى كنم بلكه تا بر بندگان جودى كنم
براى جواد بودنش، فياض بودنش، اين كار را كرده. او مىآيد اين مخلوق
ضعيف رادر چنگال اين دشمنهاى قوى قرار دهد و فكرى براى او نكند، حاشا و كلا
بااجودالاجودينيش، با اكرمالاكرمينيش.
به چشم مىبينيم كه چهجور وسايل معاش و وسايل كرم را براى همين
دوروزه دنياى ما فراهم آورده است از ماكول و مشروب و ساير جهات.
پس بايد چه كرده باشد؟ از يك طرف انبيا فرستاده با معجزات، از يك
طرفكتب آسمانى فرستاده مثل قرآن كه معجزه است، از يك طرف، اوصياى پيغمبرانفرستاده
و با هر يك هر يك كراماتى، از مرده و زندهشان، كراماتى و معجزاتى بروزو ظهور كرده
است و معجزات و كراماتى ديدهاند. حاصل اينكه خداوند تعالى يكآياتى، آيات تكوينى
در جلوى چشم آدم گذاشته است. كه آن آيات مىزنند تو مغزدنيا، مغزش را خورد مىكنند،
مىزنند تو مغز شيطان، داخلى و خارجى و تو مغزهوا و هوس. اگر كسى عاقل باشد- خدايا
هر كه را عقل دادى چه ندادى و هر كه راعقل ندادى چه دادى؟- عقل آن است كه ببيند اين
آياتى را كه خدا قرار داده درمقابل اين چهار دشمن و اين چهار دشمن كجا مىتوانند
مقاومت كنند؟ با چوبى كهآن آيات تو مغزشان مىزند هرگز نمىتوانند، مگر خود انسان
به آنها كمك كند آنحرف ديگرى است، خودش بىعقلى كند و دشمنى خودش به خودش بيشتر
باشداز آنها و لهذا در روز قيامت كه مخاصمه مىكنند به شيطان مىگويند: تو ما را
اينطوركردى، او مىگويد نه ما سلطنت نداشتيم از ما فقط يك دعوتى بود بيش از
دعوتنبود، زنجير به گردن شما نينداختيم شما را به اكراه واجبار به سمتخود
نكشانيديمفقط يك دعوتى كرديم مىخواستى نشنوى اين همه دعوت از خدا و پيغمبر و
ازامامها و از آيات قرآن و كتب آسمانى و آيات تكوينى ديدى به چشم خود، و به عقلخود
مراجعه نكردى، آنها را پشتسر انداختى و نديده انگاشتى و ما را ديدىو بس،
مىخواستى نكنى، تقصير خودت استبه ما چه، پس هر كه عقل داشتهباشد البته گوش به
حرف اينها نمىدهد و مىگويد كه من آمدهام در اين دنيا براىاستكمال، نيامدهام
براى استمتاع و انتفاع و استلذاذ كه از اين لذتهاى دنيا استلذاذبكنم، از اين تمتعات
دنيا استمتاع كنم همين و بس، همين و بس، اين چه حكمتىشد؟ اين چه تدبيرى شد؟ اين
مدبر حكيم كه با اين همه تدبير و حكمت، در خلقتآسمانها و در خلقتشمس و قمر و در
خلقت فصول اربعه و ماههاى شمسىو ماههاى قمرى و ترتيب و تدبيرى كه در شب و روز و
ساعات و دقايق قرار دادهاست اين آفتاب.
اين همان چشمه خورشيد جهان افروز است كه همى تافتبر آرامگه عاد و
ثمود
اين همان است. اين چه قدرتى است كه اين چشمه آفتاب جهان افروز را
جورىخلق كرده كه به قدر يك نصف ثانيه بلكه هزار يك ثانيه، تخلف پيدا نمىكند
ازصدميليون سال پيش تا صد ميليون سال بعد، به قدر سر سوزنى در حركاتو ترتيب گردشش
اصلا و ابدا تغيير و تبديلى پيدا نمىشود، حالا آن گردش مىكنديا زمين اين جهتش فرق
نمىكند، حكمت را تماشا كن، حكمت را كه چه جورحكمتى است و چه جور تدبيرى و چهجور
اتقانى و احكامى، آيا اين آيات،شهادت نمىدهد كه اين قادر حكيم نمىآيد به اين چند
روزه دنيا قناعت كندلامحاله انسان براى استكمال آمده، كانه از چهره جمال خود، برقع
و پرده بر مىداردو با همين آيات: آسمان، زمين، خورشيد، ماه و ساير جهات تكوينيه
نمايشمىدهد. اما از چهره مبارك -نه اينكه چهره جسمانى باشد- از چهره حقيقى
كهملاقات او باشد پرده بر نمىدارد، پرده برداشتن، فرموده بعد از مرگ است. بعد
ازمرگ، آن وقت ملاقات مىكنيم هر يك هر يك او را، يعنى مخاطبه شفاهى ورخ بهرخ و لب
به لب با او مىكنى او با ما صحبت مىكند مىگويد اى بنده! تو را نيافريدم،تو را
نياوردم در دنيا، به تو ترحم نكردم؟ تو هيچ ملاحظه مرا نكردى هيچ فكر مرانكردى؟ فكر
اين را نكردى كه با من ملاقات خواهى كرد و من از تو سؤال و جوابشفاهى خواهم كرد و
آنجا است كه آتش، بهشت، جهنم، مؤاخذه و حساب و كتابهمگى ديده مىشود به همين چشم
سر و هذا ملاقاةالرب.
اين ملاقات است و ليكن در اين دنيا پرده افتاده اصلا و ابدا نه خبرى
از آنطرف هست و نه از آنهايى كه مردهاند خبرى است نه، نه تلگرافى هست، نه
تلفنىهست، نه نامه و چاپارى هست، هيچ خبرى نيست مگر يك كسى يك وقتيكخوابى ببيند،
يا يك مكاشفهاى پيدا بشود مثل مكاشفهاى كه براى آقا سيد مهدىريحانى (كشفى) پيدا
شد (78) و مثل مكاشفهاى كه براى حاج شيخ عباس، صاحبمفاتيح پيدا شد.
مكاشفه حاج شيخ عباس قمى را كه خودم با گوش خودم شنيدم ازاو در منبر، خانه حاج
سيدعلى بلور فروش در آنجا در ايام فاطميه منبر مىرفتگفت من در نجف اشرف كه بودم،
يك روزى با يك شخص ديگرى گويا سنش كمبوده، اوايل بلوغش بوده، گويا حاج سيدمحمد،
پسر حاج آقا حسين قمى بوده كهاين مسجد موزه قم را او ساخته. او هم طفلى بوده است.
در اوايل بلوغش در نجفاشرف يك روز ميل كردم به زيارت قبور وادىالسلام بروم، همين
كه از دروازه پابيرون گذاشتم، يك صدايى به گوشم آمد -مثل صدايى كه وقتى شترى پشت
اوزخم باشد عربها رسمشان اين است كه آهن سرخ كرده به آتش را روى آن زخممىگذارند
كه آن زخم را بسوزانند، به اين وسيله خوبش كنند، وقتى روى زخم اوآهن سرخ كرده
بگذارند نعرهاى مىزند آن شتر- يك همچو صداى نعرهاى كه در آنوقت از شتر بروز
مىكند به گوش من رسيد، من به آن كه همراهم بود، طفلى بودگفتم صدايى به گوش من
مىآيد، به گوش شما هم مىآيد گفت نه هر چه نزديكترمىشديم صدا بلندتر مىشد تا
رسيديم به قبرستان، به قبرستان كه رسيديم ديديمسر يك قبرى جماعتى حلقهاى زدهاند
و اين صدا از وسط آنها استباز به او گفتمصدا را مىشنوى؟ گفت نه! معلوم شد آنها
يك جنازهاى آوردهاند و اين صدا از آنجنازه است مىخواهند تو قبر بگذارند. اين
مكاشفهاى بوده براى حاج شيخ عباس،پرده از گوش او برداشته شده بود ولى از گوش حاج
سيدمحمد برداشته نشده بود.
يك مكاشفه ديگر هم مرحوم آقاى نراقى در «خزائن» نوشته، مرحومملااحمد
نراقى در «خزائن» نوشته -«خزائن» كتابى است فارسى (79) تاليف
ملااحمدنراقى كاشانى- در آن كتاب نوشته -يكى از معتمدين كاشان براى من نقل كرد-يكى
از روزهاى اعياد كه به ديد و باز ديد يكديگر مىروند من با عدهاى از رفقارفتيم در
خانه يكى از رفقا براى ديد او يا باز ديد او، جمعيتى بوديم در را كوبيديممنتظر
بوديم جواب از پشت در بيايد، در اين هنگام كه منتظر بوديم يك بارانسختى گرفت كه
ديديم الآن تمام بدنمان خيس مىشود. جلو آن خانه قبرستانى بوديك چهار طاقى هم نزديك
به آن در بود دويديم توى آن چهار طاقى كه نزديك همبود كه اگر جواب بيايد مىشنيديم
دور آن قبر حلقه زديم -كاشانيها خيلى اهلمزاحند- يكيشان گفت: آقاى صاحب قبر حالا
ما آمديم به ديدن شما پس كوتشريفات؟ آخر عيد است تشريفات عيد كو؟ يك دفعه ديديم كه
صدايى از قبر آمدكه روز دوشنبه هفته آينده شما موعوديد بفرماييد تشريفات براى شما
حاضرمىشود رنگ از صورت همه پريد اين به او نگاه كرد، آن به او گفت:
شنيدى؟!اينگفت: بله. آن گفتبله: شنيدم، يقين كردند همه كه مثلا روز دوشنبه هفته
آيندهمردنى هستند. رفتند پى وسائل مردن توبه كنند و حليتبطلبند و كفن تهيه كنندو
وصيت كنند و مهيا بودند تا آن روز، ساعتشمارى مىكردند تا برسد و همهانتظار
مىكشيدند آن روز را به همديگر خبر دادند كه پس برويم سر قبر ببينيم چهخبر است
رفتند، ديدند قبر شكافته شد و دالانى ظاهر شد. قدم در دالان گذاشتند.از ته دالان
روزنه سفيدى پيدا شد، درب باز شد و باغى ظاهر شد. چه خيابانبنديهايى، چه درختهايى
چه وضعياتى، يك تختى هم در وسط هست، جوانى روىتخت نشسته، چشمش به ما افتاد
گفتبفرماييد، خوش آمديد، خوش آمديدبفرماييد رفتيم روى تخت نشستيم گفتيم تو را به
خدا اول شما بگوييد كى هستيد؟و شما به چه عمل به اينجا رسيديد گفت: من استاد جعفر
قصابم گفتيم به چه عملرسيدى به اينجا؟ گفتبه سه عمل يكى اينكه كم فروشى نكردم، هر
چه گوشتفروختم به سنگ تمام، يكى هم تا اللهاكبر نماز بلند مىشد، صبح و ظهر،
مغربو عشا، اگر مشترى پشتبه پشت ايستاده بود تو ترازو گوشت گذاشته بودم ترازو
راخالى مىكردم مىگفتم: آقايان معذرت مىخواهم وضو مىگرفتم و مىدويدم[برسم به
نماز]، يكى هم دروغ نگفتم، گفتيم چرا همان روز نگفتى؟ انداختى به هفتهبعد گفت: بله
يك جهتى داشت كه نگفتم گفتم جهتش چه بوده؟ گفت: آن روزبىحال بودم گفتيم چرا بىحال
بودى گفتيك عقربى مىآيد زبان مرا مىزند هرهفتهاى يك بار، و تا دو روز من
بىحالم از جهت زدن آن عقرب به زبان من، بعدكمكم حالم جا مىآيد حالا امروز، روزى
بود كه حالم جا آمده بود، آن روز روزى بودكه تازه عقرب زده بود، گفتيم براى چه عقرب
مىزند؟ گفت: براى اينكه منهمسايهاى داشتم و طالب دختر او بودم و خواستگارى كردم
و آنها به من ندادند منهم گفتم حالا كه شما به من نداديد من هم نمىگذارم كسى
خواستگارى كند آنجاايستاده بودم هر كس مىآمد خواستگارى كند از من جويا مىشدند چون
منهمسايه بودم من هم خوب نمىگفتم آنها را بر مىگرداندم از جهت اين مطلب مراعقرب
مىزند.
حاصلش از اين جور چيزها مكاشفاتى كه كم اتفاق مىافتد يا مناماتى
اتفاقبيفتد خدا رايش را چنين قرار داده اينطورى قرار داده، آيه شريفه هم بود كه
اگرمىخواستيم اين اندازه هم از معاد بروز نمىداديم «انالساعة لاتية اكاد اخفيها»
بهقدرى آثار ظاهره -باطنه كه زياد است- آثار ظاهريه معاد و آن دار آخرت را بهقدرى
مخفى كردهام كه نزديك است كه اصلا هيچ آثارى از آن نباشد، اين مكاشفاتو اين
مناماتش هم نباشد غرض اينكه خداوند براى اتمام حجت اين طور قرارداده است.
اى كه گفتى فمن يمتيرنى جان فداى كلام دلجويت كاش روزى هزار مرتبه من
مردمى تا بديد مى رويت من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان قال و مقال آدمى مىكشم از
براى تو احمد ار بگشايد آن پر جليل تا ابد مدهوش ماند جبرئيل گفت جبرئيلا بيا اندر
پيم گفت رو رو من حريف تو نيم
آقا شيخ عبدالكريم مىگفت از قول آسيدمحمد فشاركى كه گفته من احتمال
مىدهمكه اين چهارده نفر كه حضرت زهراعليها السلام يكىشان است و بقيه ائمه طاهرين
اينهااختلافشان با ساير افراد بشر در جنس باشد نه در نوع، ساير بشر با اين
چهاردهتااختلاف جنسى دارند.
باده بده ساقيا ولى زخم غدير چنگ بزن مطربا ولى بياد امير
صله رحم و ارشاد
به تاريخ 21/3/1350 در تهران در جمعى از خويشاوندان فرمودند:
اعوذبالله منالشيطانالرجيم، بسماللهالرحمنالرحيم الحمدلله
ربالعالمينو صلىالله على محمد و آلهالطاهرين و لعنةالله على اعدائهم اجمعين
منالآن الىقيام يومالدين.
خداوند تعالى به واسطه لطف عميم و كرم شاملش كه نسبتبه افراد
بشرداشته است آنها را چند صباحى در روى زمين [قرار داده] و وسايل زندگانى آنها را
ازهر جهت تهيه فرموده از كرات سماوى و انواع و اقسام نباتات ارضى و اقسام اغذيهو
ساير لوازمات زندگى از هر جهت و آنها را چندصباحى در وسط اين چيزها و ايننعمتهاى
فراوان مهلتى، داده.
و براى آنها علاوه بر عقلى كه در آنها به وديعه گذارده كه به منزله
پيغمبرداخلى او را راهنمايى مىكند و مىگويد تو با اين همه وسايلى كه از خارج
براىزندگيت فراهم آمده است و وسايل داخلى از عقل و چشم و گوش و هوش و قواىظاهر و
حواس داخلى و اعضاى داخلى و اعضاى خارجى با نعمتهاى بيرون [كهبرايت فراهم شده] از
كجا آمدهاى و براى چه آمدهاى و به كجا مىروى.
عقلى كه در او قرار داده شده هميشه به حكم وجدان و فطرت از او
اينپرسش را مىكند، اگر چنانكه غفلت و فرورفتن در اعماق شهوات و مستلذات دنيااو را
واگذارد كه به اين حرف گوش بدهد، و عقل و فطرت خود را قبله خود قراربدهد و مطاع خود
قرار بدهد.
علاوه بر اين كه در مغز او چنين پيغمبرى قرار داده است پيغمبر خارجى
همبراى او فرستاده است، صد و بيست و چهارهزار پيغمبر، و براى او چهار كتابآسمانى
هم توسط آن پيغمبرها فرستاده است كه آن پيغمبرها هم تاييد مىكنند آنپيغمبر داخلى
[و عقل] را و به او مىگويند درست مىگويد او كه براى اين خلقتو اين آسمان و اين
زمين و اين وسايل كثيره كه براى زندگانى تو فراهم آمده استالبته مدبرى هست و خالق
حكيم و صانع و مدبرى هست و تا علم نباشد و حكمتنباشد اين نعمتها دستبه دست هم
نمىدهد به اين فراوانى، و به اين نظم و به اينروش، كه اينها [نسبت] به يكديگر مثل
دانهها و حلقههاى زنجير به يكديگر ارتباطپيدا كردهاند تا صانع حكيمى نباشد اينها
دستبه دست هم نمىدهند آن پيغمبرهاهم با آن پيغمبر داخلى هم دست و هم داستان شده
مىگفتند كه درست مىگويدگوش بده و در مقام برآكه ببينى كه از كجا آمدهاى و به كجا
مىروى و براى چهآمدهاى اين سه پرسش كه آن پيغمبر داخلى مىكند پيغمبرهاى خارجى
هم به اوگوشزد مىكنند و همچنين اين كتابها كه از طرف آن مد بر حكيم به توسط آن
پيغامآورها به او رسيده است اين كتابها هم مشتمل بر همين هست از اول تا آخر
همينمطلب را گوشزد مىكنند و همه گوشزد مىكنند كه نبايد توهم كرد كه اين
خداىحكيم كار بيهوده و كودكانه كرده است و از اين خلقتبه اين پهناورى و
كراتبىشمار و نعمتهاى بىاندازه هيچ فكر حكيمانه نكرده و بىجهت اين همه خلق
راروى زمين آورده يكى غالب و يكى مغلوب، يكى ظالم و يكى مظلوم و يكى با كمالصعوبت
زندگانى كند و يكى با كمال رفاهيت و ارزانى نعمت زندگانى كند و اين هردو به يك سبك
در روى اين زمين زندگى كنند بعد از اين خاك بشوند و بميرندو هيچ گونه ديگر از براى
اينها پرسش و سؤال و جوابى نباشد با اينكه يكى ظالماست و يكى مظلوم، يكى غالب است
و يكى مغلوب، فقط و فقط منظور آن حكيممدبر عالمدانا اينچند صباح زندگانىپرنقمت
وپرزحمت وپرخون جگر بوده است.منظور او فقط همين بوده است آيا هيچ عاقلى به عقل خود
مىپسندد كه چنين كاركودكانه خارج از اصول حكمت را به چنين مدبر حكيمى سبتبدهد و
او را چنيناز اصول حكمت عارى و برى كند كه چنين كار سفيهانهاى را در اين عالم به
وجودآورده و چند جمله اشخاصى (گروههايى از مردم) را به [جان] يكديگر انداخته آن،يكى
را بزند، آن يكى، ديگرى را، اين بر سر آن شورش در بياورد آن ديگرى، بر سراين شورش
بياورد، و يكى آتش باران كند اين را، و ديگرى در مقام انتقام برآيد. آياچنين كارى
را نسبتبه سفها، و به كسى كه سفيهتر از او نيست مىتوان نسبت داد؟
آيا به چنين حكيمى كه اين همه حكمتها و اين همه اصول علم در
آفرينشآسمان و زمين و خلقت آدمى به كار برده است مىتوان نسبت داد اين معنى را
كهبگوييم آنچه در كتابهاى آسمانى و در فرمايشات پيغمبران رسيده پدران ما
بهماگفتهاند و و ما خودمان در كتب آسمانى ديدهايم و شنيدهايم [همه هيچ]؟!
پسبايد بگوييم كه در وراى اين عالم و پس از مرگ عالم، سؤال و جوابى است و براىاين
آمدهايم كه كارهايى كه در اينجا صورت مىگيرد در عالم ديگر در مقام حساببرآيند و
خرده ريزه كارهايى كه در اينجا صورت مىگيرد در آن طرف به حسابدرآيد و مجازات آنها
هر يكى به اندازه خود و به حساب خود رسيدگى شود كه بهبدكار مجازاتبد و بهآدم نيك
كار مجازاتنيك بدهد و جز اينچاره ديگرىنيست.
پس ناچار عقل انسانى كه پيغمبر داخلى است اين مطلب را تصديق خواهدكرد
علاوه بر اينكه معجزات بىشمار كه از پيغمبران به ظهور رسيده و همين معجزهقرآن كه
الساعه در دست ما هست كه به واسطه اين معجزه باقيه مىتوانيم يقين پيداكنيم به صدق
پيغمبر آخرالزمانصلى الله عليه وآله، اگر نباشد از اين قرآن جز يك سوره كوتاه،سوره
اعوذبالله منالشيطانالرجيم انا اعطيناكالكوثر فصل لربك و انحر ان شانئكهوالابتر
چونكه در زمان پيغمبر ماصلى الله عليه وآله آن حضرت به بتهاى آنها و صنمهاى
آنهابدگويى مىكرد. و مىفرمود خداى آسمان را بايد پرستش كرد نه اين سنگها كه
شمامعبود خود قرار دادهايد و لهذا آنها كمر دشمنى با پيغمبر بستند و گفتند او ابتر
استيعنى دنباله ندارد كسى كه جانشين او باشد بعداز او نيستبياييد چند صباحى به
اومهلتبدهيم بعد راحت مىشويم كسى نيست جانشين او بشود او ابتر است پس ازجانب خداى
تعالى براى تسليت پيغمبر اين آيه رسيد كه انا اعطيناكالكوثر يعنىاى پيغمبر
دلآزرده نشو از اين نسبتى كه به شما مىدهند ما به شما كوثر داديم يعنىخير كثير
كه خير كثير عبارت است از امور بسيارى يعنى علم كثير، امت كثير، نسلكثير، شفاعت و
نهر كوثر همه اينها در حكم كوثر داخل است انا اعطيناك الكوثر،نسل كثير هم به قرينه
ذيل آيه كه مىفرمايد: فصل لربك و انحر يعنى در مقابل ايننعمت كوثر كه به شما
دادهايم بايد يك اداى شكرى بكنى كه مناسب اين كوثريتباشد و مناسب با كوثريت اين
است: فصل لربك وانحر يعنى هر عبادت بدنى، كهجامع جميع جهات بدنى باشد كه آن عبارت
است از نماز كه در نماز هم بايد جبههانسان و هم كف دستها و هم زانوها و هم ابهام
پاها [روى زمين قرار گيرد] و هم قيامو هم قعود و هم سجود و هم ركوع و هم ذكر و هم
ثنا و هم حمد و هم تمجيد داردو آنچه كه در عبادت معتبر هستبه تمام معنى در نماز
اخذ شده، بايد چنين عملىانجام بدهى، اين عبادت بدنى و از آن طرف عبادت مالى كه «و
انحر» كه عبادتمالى عبارت است از نحر كردن شتر كه آن زمان شتر قيمتش خيلى بوده و
از گوسفندقيمتش بيشتر بود، هم عبادت مالى كه نحر شتر استبايد انجام بدهد و هم
عبادتبدنى تا در مقابل اين نعمت كوثر [شكر كرده باشى] ان شانئك هوالابتر آن كس كه
باشما دشمنى مىكند و نسبت ابتر به شما مىدهد خود او ابتر است پس از اين
آيهاستفاده مىشود كه نسل دشمن برافتاده مىشود و نسل پيغمبر در روى زمين
زيادمىشود بهطورى كه شايد نصف يا ثلث امت پيغمبر از سادات باشند.و صلىاللهعلى
محمد و آله.
[آقاى ابوالقاسم مصلحى گويد:] جمعه 21 خرداد 1350 كه در خانه
مخلصدرسهراه شميرانافتخار حضور حضرتآيةاللهآقاىآشيخ محمدعلىمصلحى
عراقىعموىمحترم خودمانرا داشتيم، اينآقايان نيز حضور داشتند جنابآقاى
آلياسين،جناب آقاى غلامحسين مصلحى اخوى، آقاى اسماعيل مصلحى وخانمشان،
آقاىابراهيم مصلحى و خانمشان، و آقاى حاج شيخ ابوالحسن مصلحى عموزاده، و مناز
حضورشان تقاضا كردم بياناتى بفرمايند تا به عنوان يادگار و ياد بود روى نوارضبط
شود. سلامت و بقاى عمر و عزت همگى را خواستارم.
مصاحبهاى ديگر (80)
س: حوزه، قبل از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم چه وضعى داشته و وقتى ايشان
آمدند چه موقعيتى داشته؟
ج: قبل از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم در قم حوزهاى نبوده البته
علماىبرجستهاى در قم مشرف بودند و ساكن بودند از قبيل ميرزاى قمى اعلىالله
مقامهو آقا شيخ ابوالقاسم زاهد و جناب آقا شيخ مهدى پايين شهرى و امثال اينها
وليكناز، تقدير الهى نبود، قبل از زمان حاج شيخ عبدالكريم در اين شهر حوزهاى
منعقدبشود، جهتش چه بوده؟ خدا مىداند با اينكه ميرزاى قمى اوليت داشته درشخصيت،
علميت، صاحب كتاب قوانين بوده است، معذالك در اين شهر حوزهمنعقد نشده، خدا مىداند
جهتش چه بوده.
س: فتواى ايشان در سهم امام مدخليت نداشته در اين امر؟
ج: شايد از اين جهتبوده، فتواى ايشان در مصرف سهم امام خصوصسادات
بوده و همچنين آقا شيخ ابوالقاسم زاهد خودش هم تصرف در سهم امامنمىكرد، اموراتش
به غير سهم مىبايد بگذرد.
س: مدارسى كه در قم سالهاستساخته شده مثل مدرسه رضويه،مدرسه فيضيه،
مدرسه جهانگيرخان اينها چه وضعى داشته قبلا؟
ج: اينها در زمان صفويه بوده، در زمان صفويه كه ترويج مذهب شيعه
بيشتراز آنها شده است. قاجاريه هم كه بعد از آنها آمدند در ترويج مذهب شيعه
ساعىبودهاند، و در قم مدارسى ساختهاند و از قديم هم مدارسى بوده است، وليكن
دراين شهر حوزه منعقد نشده تاريخ نشان نمىدهد يك حوزه علميه اينجا منعقد شدهباشد
مثل اينكه در نجف منعقد شد تا اينكه خداوند در دل حاج شيخ عبدالكريم كهساكن كربلا
بودهاند مىاندازد كه نذر كند زيارت حضرت ثامنالائمه را، بعد از اين كهاين نذر
را مىكند منتظر تهيه اسباب بوده براى وفاى به نذر، تا اينكه از جانب خدايك
وسيلهاى فراهم مىآيد كه تا سلطان آباد اراك مسافرتى بكند و از جهت وفاى بهنذر
ملجا مىشود تا سلطانآباد برود و مسافرت كند و آمدنش به سلطانآباد براىخاطر وفاى
به نذر بوده كه اقلا نصف راه را حالا مىروم تا بعد خدا بزرگ استبقيهراه را هم
فراهم مىآورد و تصميم داشته بعد از آن برگردد به منزل خودش كه دركربلا بوده، منزل
شخصى ملكى داشته و از اين جهتبه او مىگفتند حائرى يعنىكربلايى. هيچ در ذهن او
قصد اينكه در اينجا در ايران توقف كند ابدا نبوده تا اينكهوقتى وارد سلطانآباد
مىشود طلاب آنجا كه در مدرسه بودند اطراف ايشان رامىگيرند و به ايشان عرض مىكنند
كه درس شروع كنيد، ايشان مىفرمايند: منمسافرم، قصد توقف ندارم، عرض مىكنند كه يك
هفته، كمتر، بيشتر كه اينجاهستيد بيكار نباشيد، شروع به درس كنيد، همين كه شروع به
درس مىكنند بهاطراف خبر مىرسد كه حاج شيخ عبدالكريم (يك شخصيت علمى معروف
بودهاست) در سلطانآباد اراك مشغول به درس شده است از جانب خدا از اطراف:همدان،
كاشان، طهران، كرمانشاه، شيراز و ساير شهرهاى ديگر جمعيت مىآيدو جمعيتبسيارى در
سلطانآباد جمع مىشود به طورى كه ديگر در منزل نمىشدهاست درس بگويند، ايشان را
حركت مىدهند به مدرسه مىبرند كمكم او را به منبرمىبرند مىگويند جمعيت زياد
استبايد به منبر برويد. بعد از آنىكه حوزه در آنجامنعقد مىشود، براى سفر مشهد
مقدس كارهاى ايشان فراهم مىشود و مسافرت بهمشهد مىكنند و زيارت به عمل مىآورند
و وقتى بوده است كه مرحوم سيد(محمدكاظم) طباطبائى مرحوم شده بوده و بيشتر مردم مقلد
مرحوم سيد بودهاندو بعد از فوت او محتاج بودهاند به اينكه مساله بقاء بر تقليد را
به ايشان مراجعهكنند، بعد از اين كه از مشهد مراجعت مىكند مىبيند كه به چه صورتى
مراجعتكند به كربلا، اين حوزه به اين مهمى را چه كند، تكليف شرعى او را ملجا
مىكند كهتوقف كند در صورتى كه هيچ قصد توقف نداشته، بعد از توقف كردن علماى
قمتهيه مىبينند كه ايشان را از سلطانآباد حركتبدهند و بياورند به قم، به جهت
اينكه قم عنوان مشهديت دارد سلطانآباد كه عنوان مشهديت ندارد، بالاخره ايشان رابه
عنوان زيارتى شب عيد نوروز كه نيمه شعبان بوده استحركت مىدهند(و مىآورند بهقم)
و در اينجا به حاج شيخ محمد سلطان الواعظين تهرانى سفارشمىكنند كه در منبر مردم
را تهيچ كند در حالى كه جمعيت از اطراف براى عيد نوروزدر صحن اجتماع مىكند براى
تحويل سال، و حاج شيخ عبدالكريم را وادار مىكنندكه در صحن نو حضرت معصومه نماز
مغرب و عشا را به جماعتبخوانند و بعد ازنماز جماعت، حاج شيخ محمد سلطانالواعظين
به منبر مىرود و مردم را تهيچمىكنند كه ايشان را نگه داريد حتى اينكه بعضيها
مىگويند كه دغبل خزاعى آمد درقم و جبه امام رضا را داشت و نگذاشتيد اى اهل قم كه
جبه امام رضا را از شهر شمابيرون ببرد، اين شخص علم امام رضا را آورده است نگذاريد
كه او از اين شهر بيرونبرود، بالاخره دو نفر از اهل تهران يكى حاج محمدابراهيم
سكويى يكى حاجمحمدتقى علاقمند اينها مصمم مىشوند كه شهريه را بدهند كمكم و كمكم
ازاطراف هم زمينه فراهم مىشود و اين حوزه از اراك منتقل به قم مىشود و كمكمو
كمكم اين مطلب منتهى مىشود به پهلوى اول و او مانع بوده است از انعقاد اينحوزه
از قرار حركاتى كه مىكرده است از جهت كشف حجاب و سختگيرى به اهلعمامه و لباس
متحدالشكل و كلاه شاپو سر مردم گذاردن، حاج شيخ عبدالكريم همدر اثر آن حلمى كه خدا
با او داده بود مصلحت نمىديد كه به او به طور جنگ و بهطور مخاصمه پيش بيايد بلكه
به طور ملايمت و حلم و بردبارى با او معامله مىكرد.
خداوند تعالى هميشه نسبتبه قم نظر رحمت داشته است و جوابرو ستمكارانى
كه قصد اذيتبه قم داشتهاند به هر طورى كه بوده است اذيت آنها رااز قم قطع كرده
است، و اين قم حرم اهلبيت است و آشيانه آنها است و آشيانهشيعيان آنها است، هميشه
شيعيان اهلبيت در قم اجتماع مىكردند و سكونتداشتند و اولاد ائمه هم نظر به اينكه
اينجا مجمع شيعيان بوده استبه اينجا توجهبيشتر داشتهاند كه شيعيان در قم و در
حوالى قم، كاشان، اينجاها اجتماع داشتهاندو همه محب اهلبيتبودهاند و به تمام
معنى آنچه مىتوانستند كمك مىكردندو اعانت مىكردند خصوصا به امامزادهها كمال
احترام و تعظيم را به جا مىآرودندبه خلاف ساير شهرهاى ديگر در زمان خلفاى جور مورد
اذيت واقع مىشدهاند، ناچار به اينجا مىآمدهاند و چقدر اخبار در احترام اين شهر
و مدح اين شهر و اهلاين شهر وارد شده استحتى اينكه وارد شده است، كه اگر تمام
اطراف را فتنهفرويگرد بر شما باد به قم و حوالى قم كه بلا از آن مدفوع است. چون
اين جور كه بهچشم هم ديديم و الآن هم مىبينيم كه اين شهر از بلا مدفوع است، از
بلامحفوظاست، همه شهرها را آتش اگر بگيرد اينجا را آتش نمىگيرد، پس فرمايش
معصومينچطورى دارد اينجا ظاهر مىشود، چه معجزه بزرگى است، فرمودند از اين شهر
بهاطراف علم افاضه مىشود و از اينجا حجتبر تمام خلق تمام مىشود و
داريممىبينيم همين طور است وسيله ظاهرى او آقاى حاج شيخ عبدالكريم شد. حالانقدا
هم آقاى خمينى استخداوند طول عمر به ايشان بدهد و از عمر طبيعىبالاتر، دو عمر
طبيعى به ايشان مرحمتبفرمايد، كه در عمر دومى تدويم عمل كندو به طور شايسته ايران
را از چنگ دشمنان خلاصى بدهد بىدينى اطراف را گرفتهاست و دشمنها همه سر به جان
ايران كردهاند و مىخواهند آنها را به خودشانملحق كنند و همچنان كه خودشان نه
ايمان به خدا دارند و نه ايمان به پيغمبرو آخرت دارند، مىخواهند اهل ايران هم مثل
آنها بشوند، ليكن خداوند تعالىنخواست اين معنا را، و ساير شهرهاى ايران هم به
بركتشهر قم كه آقاى خمينى-از شهر قم- مبعوث شد [نجات پيدا كرد] در اثر حوزه
علميهاى كه آقاى حائرىمنعقد كرده بود، اين يكى از آن نتايجحوزه بود، حالا معلوم
مىشود كه صدقفرمايشات اهلبيت چگونه دارد ظاهر مىشود كه فرمودهاند كه بر شما
باد به قمو اطراف قم.
مرحوم حاج شيخ عبدالكريم دو دفعه به اراك تشريف آوردند، يكى در سنه16
تا 24 كه تقريبا 8 سال طول كشيد. در سنه 24 قمرى كه طلوع مشروطيتشدايشان در اين
امورات سياسيه مداخله نمىكرد خفيتا از حاج آقا محسن از اراكحركت كرد، يك زن كور
داشت و دو تا دختر صغير; اينها را گذاشت در اراكو خودش تنها حركت كرد رفت و عتبات
تا از اين سر و صداها و هياهوها گوششخالى باشد، در كربلا هم كه رفته بود براى اين
بود كه در نجف گفتگوهايى بود بينسيد و آخوند، مىخواست كه نه در طرفيت اين باشد نه
در طرفيت او و در كنارىباشد، كتابى از سيد درس مىگفت و كتابى هم از آخوند يعنى من
بىطرفم، نجفنرفت كه ناچار باشد كه با اين حزب يا با آن حزب باشد، خفيتا از حاج
آقا محسن [ازاراك به عراق رفت] اگر مىدانستند جدا ممانعت مىكردند.
تمام جلد ثانى درر و مبحث اجتماع امر و نهى و مبحث ضد و مبحث نهى
درعبادت در اراك نوشته شد، پس از مراجعتبه عتبات بقيه جلد اول را نوشتند. آنسفر 8
سال طول كشيد و سفر ثانى تقريبا 32 بود 32هجرى قمرى آمدند تا سنه 40قمرى، اولى 8
سال بود دومى هم 8 سال شد، و در اين سفر دوم چند نفر از آقايانقميين مهاجرت كردند
از قم به سلطانآباد براى حضور درس ايشان، يكى آقاى حاجميرزاحسن برقعى، يكى آقاى
حاج ميرزاابوالفضل زاهدى، يكى آقاى حاج ميرزامحمود روحانى يكى آقاى آسيد محمد صدر
كه به او صدرالعلما مىگفتند، باز همبودند عدهاى بودند اينها هم در درس حاضر
مىشدند، از نجف هم آقاى حاجسيدمحمدتقى خوانسارى و آقاى حاج سيداحمد خوانسارى، و
آقاى آقا سيد علىيثربى، [البته] آقاى يثربى [بعد از مهاجرت حاج شيخ به قم از نجف
به قم آمد] ولىآن دو تا از اراك بودند، تا اينكه سنه 40 شد.
همان آقايان قميين توطئه (81) ديدند كه ايشان را
حركتبدهند به قم و به قممقيم باشند. اواخر سلطنت احمد شاه قاجار او مسافرت كرد به
قم و آقاى حاجشيخ رفتند به ديدن او و خيلى پذيرايى تامى از مرحوم آقاى حاج شيخ كرد
و احترامگرفت رضا شاه ايستاده بود در مجلس حق جلوس نداشت ايستاده بود، وزير
جنگبود، حق جلوس نداشت احمد شاه نشسته بود و آقاى حاج شيخ با حواريين نشستهبودند
و گفتگوهايى با هم مىكردند، پس از آن كمكم و كمكم رضاخان كه وزير جنگبود احمد
شاه را خلع كرد از سلطنت و نايبالسلطنه شد كمكم و كمكم سلطنت راخودش متصدى شد و
به تمام معنى سلطنت پيدا كرد و يك سفر اول سلطنتش آمدبه قم و در حرم شريف خواست
آقاى حاج شيخ را ملاقات كند، آقاى حاج شيخمشرف شدند به حرم و در پاى ضريح حضرت
معصومهعليها السلام تلاقى شد رضاشاه بهآقاى حاج شيخ عرض كرد من مقلد شما هستم و
شما را دوست مىدارم، آقاىحاج شيخ هم فرمود من هم تو را دوست مىدارم، يعنى به اين
حرفى كه زد گفتمن مقلد شما هستم، ولى دروغ مىگفتباطنا، كمكم و كمكم دروغ او
واضح شد اومىخواست كلاه سر آقاى حاج شيخ بگذارد به اين كلمه كه گفت من مقلد
شماهستم و من شما را دوست مىدارم، اگر همچون نبود چرا اعلام كشف حجاب كرد،چرا به
كلاه شاپو و لباس متحدالشكل مردم را ملزم مىكرد، چقدر روسريها را پارهكردند و
چقدر زنها را اذيت كردند كه بعضى در اثر اذيتى كه پاسبانها مىكردند، وضعحمل
كردند. رضاخان مثل گربهاى كه دزدى مىكند و از كار خودش ترسناك استو مىترسد كه
مبادا صاحبخانه ملتفتبشود و او را به چوب بكشد به اين طرف و آنطرف نظاره مىكند
اگر ادنى خبرى و كمتر اثرى از صاحبخانه پيدا شد فرار مىكند،اين رضاخان هم ديد با
يك مملكتى چند ميليونى مىخواهد طرفيت كند و آنها را ازدين برگرداند و به تمام معنى
دزد باشد و دزدى كند و مردم را چپاول كند، دينشانرا، مالشان را، عرضشان را،
هستيشان را به تمام معنى، چند ميليون جمعيتبا يكنفر آدم مثل رضاخان كه چكاره بوده
است؟ اولش تو اين اسبها بوده، اسبها را قشومىكرده، قشوكن اسبها بوده، كمكم و
كمكم به سربازى، در سربازيش هم از قرارى كهشنيده شده است، شبها كه مىگرديده
استشراب مىخورده است و در دكانهاىبقالى كه در را بسته بودند و رفته بودند، ساعت
پنج و شش شب با سر نيزه ازشكاف در توى طغار ماست مىكرده و مىليسيده است. چون شراب
ماستمىخواهد، اينجور سربازى مىكرده، كمكم از سربازى به سرهنگى، كمكم و
كمكموزير مىشود، و با خارجيها همدست مىشود و آنها شروطى با او مىكنند كه
چنينو چنان بكن و اگر تو چنين و چنان كردى ما تو را به سلطنت مىرسانيم،
قولمىدهد كه مىكند تا اينكه آنها احمدشاه بيچاره را خلع مىكنند و اين
مىشودسلطان به تمام معنى و چپوكن و دزدى به تمام معنى، روى سر چند ميليونجمعيت
دزد به تمام معنا، مالشان، جانشان، عرضان، دنيشان، همه را چپو مىكردو مىخواست همه
را به حلقوم خود به هضم رابع برساند. حاج شيخ عبدالكريمبيچاره توى يك همچو
معركهاى واقع شده بود، چه چاره داشت غير از اينكهسلم باشد.
در كف شير نر خونخوارهاى غير تسليم و رضا كو چارهاى
چكار مىتوانستبكند.
آقا سيدحسن مدرس اصفهانى، يك نفسى كشيد كه اين چه كار است كهمىكنى؟
فورى او را به خواف فرستاد و او را در آنجا خفه كردند.
به وكيل قم گفته بود از قرارى كه دكتر مدرسى (82) براى من
نقل كرد، يعنىمجلسى كه آقاى حاج سيدمحمدتقى و من بودم براى او نقل كرد، وكيل قم كه
يكىاز افراد برجسته قم بود، پسر حاج سيدجواد قمى از آقايان خيلى معنون قم بوده،
قدبلندى داشت معمم هم بود وكيل قم بود، دكتر مدرسى گفت او به من گفت،رضاشاه گفت اگر
حاج شيخ عبدالكريم نفس مىكشيد يك كلمهاى مىگفت فورىماشين در خانهاش حاضر
مىكردم و مىفرستادمش آنجايى كه عرب نى مىاندازد،مثل آقا سيدحسن مدرس مىكردند،
آقا شيخ عبدالكريم را هم مىكشتند، آن وقتآيا ديگر اثرى از حوزه باقى مىماند،
اصلا و ابدا، كسى نبود ديگر.
هيچ كس جرات نمىكرد نفس بزند، چكار مىتوانستبكند.
ولى مرديكه از ترسش مثل گربه ترسو مىترسيد از جمعيتبسيار
مىترسيد،از نماز عيد كه توى صحن خوانده مىشد و جمعيت پر مىشد جلوگيرى كرد،
اولكارى كه كرد در فوت مرحوم آقا شيخ عبدالكريم گفت مبادا كسى مجلس بگيرد ازمجلس
فاتحه جلوگيرى كرد. هيچكس مجلس نبايد بگيرد اين بود كه بيچارهها توخانه آقاى حاج
شيخ جمع شدند، عوض اينكه توى صحن، توى مسجد بالاسرجمع بشوند، يا مسجد امام، ده روز،
پانزده روز فاتحهگيرى كنند، توى خانهاشجمع شدند آن هم طلاب، توى خانه آقا شيخ
عبدالكريم، قرآن مىخواندند آنجا راجلوگيرى نتوانستبكند وگرنه آن را هم جلوگيرى
مىكرد، يك نفر آدم، كه كارشقشو كردن اسبها بوده، توى طويله بوده اين آدم، يك دفعه
شده شاه، اين چه سرشمىشود روحانيتيعنى چه؟ چه سرش مىشود دين يعنى چه، چه سرش
مىشودقرآن يعنى چه، چه سرش مىشود خدا يعنى چه؟ چه سرش مىشود معاد يعنىچه؟ چه
سرش مىشود سؤال قبر يعنى چه؟ چه سرش مىشود كه دين يعنى چه؟بجز طبيعى بودن و دهرى
بودن مثل اربابهايش، اين مرديكه هم مثل آنهامىخواستبشود، دهرى و طبيعى، و چند
ميليون جمعيت ايران را هممىخواست همينطور بكند، يك آدم مهمتر خوف سرتاپايش را
گرفته بود و لهذاجمعيتها را به كلى نهى مىكرد و جلوگيرى سخت مىكرد، كه بيچارهها،
بينواهامىرفتند مسجد جمكران يا توى سردابهاى خيلى تاريك براى روز عاشورا و
اياممصيبت روضهخوانى مىكردند، اينطور روضهخوانى مىكردند، از ترس، از ترس،در
همچو موقعى حاج شيخ عبدالكريم بيچاره مبتلا شده بود.
در كف شير نر خونخوارهاى غير تسليم و رضا كو چارهاى اگر نفس مىكشيد
او را مثل آقا سيدحسن مدرس اصفهانى مىكرد. هى منتظر بوديك كلمه از حاج شيخ بيرون
بيايد حاج شيخ يك تلگراف به او زد كه شما چرادرباره كشف حجاب، اين قدر سختگيرى
مىكنيد، فورى جواب آمد،حجتالاسلام، (آيتالله نه) حاج شيخ عبدالكريم يزدى، اين
حرف از اراجيفاست و كسانى كه شما را محرك بودهاند، تعقيبشان مىكنيم، آن وقت دو
نفر را يكىآشيخ حسين قمى و يكى هم حاج شيخ علىاصغر سلامت، اينها را فرستاد به
مدتىدر كاشان، كه اينها تحريك كردهاند حاج شيخ عبدالكريم را، حجتالاسلام
نوشتهبود آيتالله ننوشته بود.
تا بعد از اينها [به خواست] خداوند متعال، بله، خداوند متعال، آنچه كه
آنگربه ترسو از آن مىترسيد خودش و يارانش و هممسلكانش گرفتار همان شدندو همان
چوبى كه مىترسيدند بر سر آنها بكوبد، همان چوب بر سرشان آمد و رفتندآنجايى كه
رفتند، هر دوشان، هم خودش و هم همراهانش و از عجايب اين است كهپسر او هم عبرت
نگرفت و دنبال همان كارهاى پدر رفت و مىخواست كارهاى اورا به اتمام برساند كه قضيه
آقاى بروجردى پيش آمد چون آقايان ثلاث همچوقوهاى نداشتند، نه آقاى حجت، نه آقاى
خوانسارى، نه آقاى صدر، هيچكدام چنينقوهاى نداشتند، مثل قوهاى كه آقاى بروجردى
داشت، قوت او سرتاسر مملكت راگرفته بود.
س: كى دعوت كرد آقاى بروجردى را؟
ج: خدا، به جهت اين كه ايشان باد فتق گرفت در بروجرد خواستيكميزى،كه
رويش كتاب بود، از اينجا بگذارد آنها، باد فتق پيچيد توى خصيتيناو و بيچاره شد،
ناچار شد حركت كند به تهران براى معالجه باد فتق، مثل آقاىحاج شيخ براى نذر، وقتى
كه آمد به قم، در مسيرش كه سير مىكرد آقايان تجارتهرانى نامهاى نوشتند به ايشان،
كه اين آقايان ثلاث ملوكالطوايفى شدهو ملوكالطوايفى اسباب تفرقه است، اين حوزه
قيامش به واحد بايد باشد تا ازملوكالطوايفى بيرون برود شما خوب استبياييد اين كار
را بكنيد، تا وقتىكه آمد.
س: آقايان هم دعوت كرده بودند از ايشان؟
ج: آقايان هم همه مثل اينكه دعوت كردند، وقتى كه ايشان آمد، آقاى
حجتتضمين كرد، جاى درسش را، آقاى صدر جاى نمازش را و آقاى خوانسارى نمازجمعهاش
را، ولى ايشان قبول نكرد گفت من نماز جمعه را نخواندهام نمىخوانمشما خودتان
بخوانيد هر سه تسليم شدند گفتند بياييد وقتى كه او آمد خوبسرتاسر مملكتبه آن يكى
قيام پيدا كرد و آن محمدرضا ديد كه حالا زورشنمىرسد، زورش به سه تايى
مىتوانستبرسد ولى اين يكى است، آمد خضوعو خشوع كرد، آمد منزل ايشان وارد شد در
بيرونى آقاى بروجردى حاج احمد همگفت چايى شيرين مىخواهى يا ديشلمه مىخواهى،
اينجور به او گفت، كمكم يكمقدارى رو پيدا كرد، رفت دفعه ديگر كه آمد رفت در حرم،
به آقاى بروجردى گفتشما بياييد در حرم اول مىآمد در منزل، دوم با آن گفتبياييد
در حرم، ايشان رفتندبه حرم، كمكم و كمكم آن شخص قوت مىگرفت، ايشان هم پيرمرد
مىشدند تاوقتى كه از دنيا رحلت كردند، رحمةالله عليه، يك قوتى گرفت، ديد كه آن سه
تا كهرفتند آن آقايان ثلاث كه رفتند جلوتر از آقاى بروجردى، آقاى بروجردى هم
كهرفت، حالا ديگه كيه، يك آقا سيد محمدرضاى گلپايگانى و يك آقاى مرعشىو هيچكس
ديگه، ديد ميدان خالى است و خيلى خوشوقتشد به اين مطلب كهحالا مىتواند آن
خواستههاى پدر نامرحومش را انجام بدهد لهذا داشت روز به روزسلك طبيعى مذهب و دهرى
مسلك را روى كار مىآورد و آثار و مفاخر دين و قرآنخدا و پيغمبر را مىخواست از
بين ببرد. آن پدر نامرحوم و ملعونش چهبىاحتراميها به حرم حضرت معصومه كرد. بدون
اذن دخول وارد شد در حرمحضرت معصومه با آن يارانش با چكمه، چكمه را هم نكندند، با
چكمه آمدندو هيچ نه سلامى نه زيارتى، حاج شيخ محمدتقى بافقى را با پسگردنى زدندو
بيرون آوردند، و پاى ايوان آينه، توى صحن به پشتخواباندند و با تازيان بادست منحوس
خودش بنا كرد به پشتحاج شيخ محمدتقى زدن و او از آن زيرمىگفتيا صاحبالزمان يا
صاحبالزمان، آخرش گير افتاد، حاج شيخ محمدتقىرا بردند توى يك محبسى كه روز و شب
معلوم نبود بسكه تاريك بود و نمورهم بود جاى يك نفر هم بيشتر نبود، خوابيدن هم
برايش مشكل بود، چندينزمان در آنجا محبوس بود بنده خدا، خدا رحم كرد كه نمرد و هر
روز مىبردنشبراى استنطاق و چيزى از او نتوانستند بگيرند، چه بلاها بر آن بيچاره
وارد شد،خدا مىداند و بس.
القصه، اين توله هم بلاى پدر بر سرش آمد، يعنى مثل گربه دزد همانطورى
كهاو از كار خود ترسناك بود و آخرش چوب خدا بر سرش آمد و اين عبرت نگرفتاين هم،
اين چوب ملتبر سرش آمد و بر سر هواخواهانش و همه فرار را بر قراراختيار كردند، كه
مبادا چوب ملتبر سر آنها وارد بيايد.
اين سه دفعه شد، يك دفعه حاج شيخ عبدالكريم را به نذر ملزمش كرد
بيايدبه ايران كه جلوگيرى كنند از رضاشاه، يك مرتبه هم آقاى بروجردى را مبتلا كرد
بهباد فتق كه منجر بشود بعد از دعوت آقايان تهرانيها به آمدن به قم، جلوگيرى كنند
ازآن پسر. يكمرتبه هم خداوند متعال در دل جمعيتسرتاسر مملكت انداخت كههمه بگويند
مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، كه شنيدم بچهها كه بازىمىكردند تو كوچهها
با هم بازى كه مىكردند تو سينه مىزدند مىگفتند مرگ بر شاه،مرگ بر شاه، آن
وقتبعضى گفتند بگوييد عوض مرگ بر شاه زندهباد شاه، زندهبادشاه، آن وقت آن پاسبان
خوشش آمد گفتبياييد ببينم چه مىگوييد گفته بودند،زندهباد شاه، آن پسر گفت كدام
شاه؟ گفت: شاه نجف، شاه نجف، شاه نجف، شاهنجف، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، زندهباد
آن شاه اينطور مىگفتند، يك طورى تماممملكت، زن و مرد و كوچك و بزرگ و عالم و زاهد
يك مرتبه صداى مرگ بر شاه،اين خدا انداخت تو دل مردم، مرديكه ديد الآن است كه
جمعيتبر سر خودشو يارانش هجوم مىآورند از ترس اينكه چوب ملتبر سرشان فرود
بيايد، خودشو يارانش فرار را بر قرار اختيار كردند مثل گربه دزد فرار كردند، كه
مبادا چوب ملتبر سرشان بيايد، كه اگر مانده بودند حتما پاره پارهشان مىكردند،
ذره ذره، خردخردشان مىكردند و مىفرستادند همانجايى كه بايد بروند، منتهايش فرار
كردند،و رفتند، حالا عجب اين است كه بعضى ديگراز ياران او در خفا كار او را
مىكنندو پند نمىگيرند، عبرت نمىگيرند، نه از خود اين توله و نه پدرسگ اين توله،
كه چهبلاها بر سرشان آمده و بر ياران و هواخواهانشان چه بلاها آمده، عبرت
نمىگيرد،چشم عبرت و ديده بصيرت در آنها خلق نشده، باز بر سر همان پله اول و كرت
اولباقىهستند، تعجبخيلى، تعجب درايناست كهايناشخاصهيچ عبرت نمىگيرندو از
خدا و پيغمبر و معاد [قافلند] و به كلى اينها را پشتسر انداختند و همهاش بهدهريت
وطبيعت چسبيدهاند وغير از دهرى وطبيعىچيز ديگرى سرشان نمىشود،بايد كه
ملتفتباشند كه دين حق است و قرآن حق است، قبر حق است، برزخ حقاست،صراط حقاست،
ميزان حقاست، سؤال وجواب حق است از كوچك وبزرگحركات ما و سكنات ما و گفتار ما و
كردار ما سؤال مىشود پس از اين عمر طبيعى ياغير طبيعى كه كرديم و از دنيا رفتيم از
ما سؤالها خواهند كرد بايد جواب تهيه كنيم.
× × ×[كسى كه باغ و باغچهاى را احداث كرده و گلهايى پرورانده] آيا
ممكن استهمينطور بميرد و براى اين باغچه يك فكرى نكند و نگويد من يك عمرى رازحمت
كشيدم براى اين باغچه، آخر يك كسى توجه كند اين باغچه را، پيغمبرى كهيك عمرى براى
اين دين و شرايع اسلام زحمت كشيده، يك مردم بتپرستى را كهعمرها و سالها بتپرستى
كارشان بوده اينها را آورده و در اين دين وارد كرده استيك همچو عده مردم
هواپرستبتپرست، دنياپرستى را بگذارد و براى اين دينىكه اين همه مدت زحمتها كشيده
و خون جگر خورده و خونها ريخته شده، هيچفكرى نكند، هيچ وصيتى نكنند، بىوصيت از
دنيا برود و اختيار را بدهد دستاينها و حال اينكه خودش مىفرمايد كه: «يا
ايهاالذين آمنوا كتب عليكم ان حضراحدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين» خودش
مىگويد بايد وصيت كنيدآن وقت همچو كسى بىوصيت، مىگذارد دست مردم بتپرست،
هواپرست، تازهمسلمان كه هر يكى يك هوايى به كلهاش هست آيا عقل باور مىكند همچو
چيزىرا، خود او اين همه توصيه به وصيت مىكند كه نكند شما برويد بىوصيت،
آنوقتخودش براى يك همچو مطلب مهمى كه تا قيام قيامتبايد استمرار داشتهباشد و
مردم بايد به اين دين هميشه متدين باشند براى اين هيچ فكرى نكندو بميرد، عقل باور
نمىكند، سنيها اينجور مىگويند مىگويند بىوصيت مرد پسآنچه صحيح است و مىتوان
به آن اعتماد كرد، همين دوازده امامى هست و بس،هر كس كه جوياى اين نباشد مثل رضاشاه
و مثل پسرش كه اينها مىخواستندلگدمال كننده اين دين را بكلى، بجاى اينكه هر چه
قوتشان بيشتر مىشودحمايتشان بيشتر بشود لگدشان به دين بيشتر مىشد، به واسطه قوتى
كه مىگرفتند،بيشتر لگد مىزدند و حال اين كه وقتى كه قدرتشان زياد مىشود بايد در
حمايتدين صرف شود.
آقاى ميرزاى مهدى آشتيانى (83) كه دخترزاده حاج
ميرزامحمدحسن آشتيانىبوده است، او، از قرارى كه آقاى آسيد محمد تقى [خوانسارى] نقل
كرد در سفرىكه مىرفته به مشهد مقدس خوابى مىبيند، در مجلسى هست كه حضرت
رسولصلىالله عليه و آله و سلم و دوازده امام بر رديف نشستهاند در صدر حضرت
رسولاست، پس از آن حضرت امير است، پس از آن حضرت مجتبى، پس از آن حضرتسيدالشهدا،
تا آخر حضرت حجةابنالحسن در همچو مجلسى وارد شد در چهزمانى، در زمان محمدرضا.
در خواب دو زانو خدمتحضرت رسولصلى الله عليه وآله نشست، عرض كرد آقا
بهداد امت نمىرسيد كه گرفتارند، فرمود برو پيش ثامنالائمه، تو كه مىروىبه
زيارت او، برو پيش او. رفت آنجا دو زانو زد عرض كرد آقا به داد امتنمىرسى؟ حضرت
ثامنالائمه فرمودند ما آن دجال امت، يعنى رضاشاه، را ازميان برداشتيم.
آمدند گرفتند و بردندنش، [جزيره موريس] آن وقت توى اتاقى كه داشت
درهمانجايى كه حبسش كرده بودند در آن جزيره قدم مىزده و مىگفته اعلاحضرتا،قدر
قدرتا آى... يعنى چطور شد آن همه... .
آنجا با يك يهودى طرف حساب مىشود، يهودى، گفته بود، اين دزد تو
خانهمن چكارهايى كرده است زير پله پول گذاشته بودم، حالا آن پول نيست، ايندزديده،
آن وقتبرده بودنش به عدليه جزيره موريس، در آنجا براى محاسبه، بايهودى، او مىگفته
اين دزديده، اين مىگفته ندزديدم، اين جور خدا گرفتارشمىكند، حالا بايد اينهايى
كه طرفدار او هستند عبرت بگيرند، از اين طواغيت، ازاين دجالها ولى عبرت نمىگيرند.
× × ×مرحوم سيد (84) تمام سرتاسر جواهر را شش مرتبه با نظر
و استدلال مطالعهكرده استشوخى نيست چنين چيزى.
حاج شيخ محمدتقى بروجردى نقل كرد آن وقت كه در عتبات بودم، مشرفشدم
به مسجد كوفه، اوقات تعطيلى بود، تابستان بود. رفتم دم يك حجرهاى ديدممرحوم سيد
يك تختى آنجا گذاشته است و دراز كشيده است روى ختيكچيزى هم دستش هست دارد
مىنويسد. ديدم عروة است. عروةالوثقى. چقدر پراستعداد و پر حافظه بوده است كه
همينطور خوابيدگى مىنويسد. شوخى نيست.انسان با تمام دقت مىخواهد بنويسد
نمىتواند، او در آن حال مىنوشته است.اينها از چه مىشود؟ اينها آيات خدا هستند.
همينطور آخوند خراسانى او هم در فن خودش.
مرحوم حاج شيخ (در اراك، اوايل ورودش در اراك) مىگفتند چند نفرهستند
كه از مايه مىخورند، ما چهار تا پيرمرد هستيم. خودش را مىگفت،آقاى نائينى را
مىگفت، آقاى آقا ضياء را مىگفت، ديگر آقاى شيخ محمدحسين[كمپانى ظ] ما چهار نفر
پيرمرد هستيم. غير از ما هم كس ديگرى نيست.خبر نداشت كه خداوند حوزه قم را منعقد
مىكند، به توسط خودش. خودشباعث مىشود.
س: شهريه آن موقع چقدر بوده است؟
ج: شهريه آن وقتها يادم مىآيد سه هزار تومان (85) بود.
همين آقاى منتظرى خودش براى من گفت اول ورودم در قم -حالا شايدخوشش
نيايد بگويم. ولى خودش براى من نقل كرد- خيلى سنم كم بود آمدم توىحمام گذر خان.
آقاى حاج شيخ توى رخت كن نشسته بود: از حمام بيرون آمده بود.به ايشان سلام كردم و
گفتم من آمدهام از نجفآباد اصفهان اينجا درس بخوانم. گفتخوب دوازده قران برايش
قرار داد دوازده قران شهريه بود دوازده قران ملتفتمىشوى! يك تومان دو قران
بالاتر. آن وقتبه دوازده قران يك فرد اداره معاشمىكرد بقيه هم همينطور، ده
تومانى خيلى كم بود، دوازده تومان ديگر خيلى كمبود. بيست تومان كه بايد خيلى،
خيلى، خيلى بالا برود. مثل آقا سيدمحمدتقىخوانسارى كسى باشد. اينجور اشخاص باشند
كه خيلى عائله دارند و اولاد زياددارند و سى تومان ديگر كسى پيدا نمىشد. هيچ اصلا.
لهذا شهريهها به سه هزارتومان برگزار مىشد. دو نفر بودند، متعهد شده بودند، كه سه
هزار تومان را نصفنصف بدهند و مىدادند، اگر يك ماهى تعطيل مىشد، آن وقت ناچار
بود مرحومحاج شيخ قرض كند از تجار قم، يك وقت هم گفتند قرض هم نشده، از تهران
همنرسيده است. نصفه دادند. نصفه! شهريه هر كس را نصف دادند يك ماه اينطورى شد.
بله يك وقت هم حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى كه مقسم بود(شنيدم اين را) مىآمد مىگفت
فردا اول ماه است، پول بدهيد، مرحوم حاجشيخ مىفرمود: الساعه سرمايهاى غير از
توكل ندارم. هيچ چيز نيست؟ مىگفتهيچ چيز نيست؟! از همان دم در مىرفت مسجد
جمكران. ديگر نمىدانم باحضرت صاحبالامر صلواتالله عليه چه صحبتهايى مىكرد.
برمىگشت و شهريهرا مىداد.
يك وقت هم نان خيلى سختشد نان خيلى سختشد. جمعيت پشتبهپشت
مىايستادند، تا وسط خيابان جمعيت مىايستادند. بعد از دو ساعت، سهساعت معطلى يك
نان مىدادند. آن هم نان نبود آجر بود. معلوم نبود چه جنسىبود. گندم استيا غير
گندم. يك چيزى اعجوبه در همان موقعها بود كه درمدرسه فيضيه آن گوشه، وقتى وارد
مىشوى دست راست، دكان خبازىمخصوص طلاب باز شد كه آنجا نروند توى جمعيتبايستند
توى خيابان، ديگرطلاب اين قدر صدمه نخورند. اين كار حاج شيخ محمدتقى بافقى بود. حاج
شيخمحمدتقى هم خيلى عنوان داشت توى اين حوزه. خيلى معنون بود و معروفاست كه
مىگويند كه طلبه سر درونى خود را كه به مادرش سختش بود اظهاركند، به حاج شيخ
محمدتقى سهل و آسان مىگفت از بس كه مهربان بودبه طلاب به همه رقم با آنها همراهى
مىكرد. حالا و مالا و همهجور با آنهاهمراهى داشت.
بله. اينها دستبه دست هم دادند خداوند اسباب فراهم آورد. يكى مثلحاج
شيخ عبدالكريم مدرس حوزه شد. شخص برجستهاى شصتسال كمتر يابيشتر در درسهايى مثل
مرحوم حاج ميرزاحسن شيرازى و مرحوم ميرزا محمد تقىشيرازى و مرحوم سيدمحمد فشاركى و
مرحوم آخوند خراسانى حاضر شده،همچنين شخص برجستهاى پيدا شده است و خودش هم در عالم
رؤيا نقل ازحضرت سيدالشهدا گرفته است و شيرينى بيانش از جهت همان نقل بوده است.
وقتى كه وارد عتبات مىشود، اول ورودش خودش بوده استبا مادرش. در حدود17 يا 18
سالش بوده است صوت بلندى داشته است. قدش هم بلند بود.چهارشانه هم بود. فاضل اردكانى
از وجنات حاج شيخ عبدالكريم چيزهايىفهميده بوده است كه اين مقاماتى پيدا خواهد
كرد. نامه براى مرحوم حاجميرزاحسن شيرازى مىنويسد. كه مضمون نامهاى بوده است
قدردانى كنيد از اين،اين خيلى مقام پيدا مىكند. با خواندن اين نامه حاج ميرزاحسن
شيرازى، مىگويدشما خودت در بيرونى، مادرت در اندرون بايد باشد. و با آقا ميرزا على
آقا پسر خودآقا هممباحثه مىشوند. ماه محرم كه پيش مىآيد، دهه عاشورا مرحوم
حاجميرزاحسن شيرازى رايش قرار مىگيرد كه دسته سينهزن از طلاب بيرون بيايد
روزعاشورا. در همان «سر من را». نوحهخوانش كه باشد؟ نوحهخوانش را حاج
شيخعبدالكريم قرار مىدهند، چون هم جوان بوده است و هم جهورىالصوت بوده.صوت خيلى
بلندى داشته است و آن اشعارى كه مىخوانده است، من هم يكشعرش را يادم است، من
نبودم ولى خودش گفت:
يا علىالمرتضى غوث الورى كهف الحجى.
اين را مىگفته است. يك اشعارى هم بعدش بوده است، آن اشعار بعدى راكه
مىخوانده است، اين يكى را همه دم مىگرفتند.
حاصل اين است كه بعد از يك مدتى كه به همين منوال مىگذرد
خوابمىبيند، آقاى حاج شيخ، حضرت سيدالشهدا صلواتالله عليه را يك مشت نقل بهاو
دادند و از آن نقل ميل كرد. شيرينى بيانى كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريمداشت، در اثر
آن نقل بوده است.
يك روز نشسته بوديم در مجلس روضهخوانى همين نزديك منزل مان، يكمجلس
روضه بود. اينجا آقاى حاج شيخ نشسته بود. آن طرف هم آقاىسيدابوالحسن; (86)
اين طرف هم من نشسته بودم. سه تايى اين حاج شيخ عبدالكريم،آن آقا
سيدابوالحسن، اين هم من، پهلوى هم نشسته بوديم. يك سيدى بود،اهل قم آمد جلوى ما
نشست گفت اين كيه؟ [اشاره به من كرد] گفت اين كيهاينجا نشسته است؟ حاج شيخ فرمود
فرزند من است. فرزند من است هيچديگر نگفت.
يك وقت ديگر من اوقاتم تلخ شده بود، گفتم چرا به حرف من گوشنمىدهى؟
آقاى اشراقى (87) صدايش بلند بود، ما پهلوى هم نشسته بوديم، آنحرف
مىزد مرحوم حاج شيخ حرفهايش را گوش مىداد. اما من آهسته حرفمىزدم، صدايم مثل او
نبود [حاج شيخ گوش نمىداد] بعد از درس به او گلايهكردم، گفتم شما...؟ گفت چى چى
مىگويى؟ تو صنيع منى! صنيع من هستى،يعنى، دست پرورده منى. صنيع منى. يك وقت مىگفت
فرزند منى. خيلى به منلطف داشت.
س: از چه سالى وارد طلبگى شديد؟
ج: يازده سالم بود پدرم رفت مكه دامادى داشتيم اسمش آقاى عماد بود،هفت
ماه صفر مكهاش طول كشيد آن وقتها با كجاوه مىرفتند، هفت ماه، ماهرجب حركت كرد
ماه صفر مراجعت كرد. غرض اينكه اين هفت هشت ماه چونپدرم خيلى به آقاى عماد حق و
حقوق زيادى پيدا كرده بود خواست كه تشكركرده باشد و اداء حقوق كرده باشد اين هفت
هشت ماه درباره من [خيلى خدمتكرد] من بچه شيطانى بودم، همهاش توى كوچهها با
بچهها، و كارم همهاشهمين بىعارى و بىكارى بود. لهذا صرف وقت كرد و اين هفت هشت
ماه كمالجديت كرد به درس و مشق من. من را وادار كرد كه يك گلستان سعدى نوشتمخيلى
هم خطش خوب بود، مشاق بود، خيلى درس و مشق مرا مشغول كرد.وقتى پدرم از مكه آمد، اين
گلستان را داد به صحاف جلد كردند، [نزد پدر بردم]گفت اين چيه؟ گفتم باز كنيد ببينيد
نگاه كرد، تعجب كرد! آن بچهاى كه همهاشتوى كوچهها مىگرديد حالا اين را نوشته
است؟ گفت من زير ناودان طلا، از خداخواستم، كه اين خيلى بچه شرى، شيطانى هست، اقلا
از اين شرارت و شيطنتخداوند نجاتش بدهد. خيلى خوشوقتشد. همان آقاى عماد، ما را
نزد آقاىحاج شيخ جعفر شيثى برد كه خيلى شخص اديبى، كاملى، عالمى، عاملى،متقى،
پرهيزكار، دست پرورده حاج شيخ عبدالكريم، كه در صفر اولى كه آمدهبود در همان سفر
ايشان از تلامذه ايشان بوده است ما را با او مربوط كرد.پدرم ماهانه به او مىداد
ماهى يك تومان، آن وقت اين درس به ما مىداد.درس خيلى خوب خيلى پاكيزه، او كمكم ما
را رسانيد به مرحوم حاج شيخعبدالكريم.
س: مرحوم والد شما؟ اسمشان چه بوده؟
ج: اسم اصلى او احمد بوده است ولى معروف به حاج ميرزا آقا بود
چونوقتى كه پدرش فوت مىشود، قنداقى بوده است مادرش هم شش سالش بوده كهفوت شده
بوده شش سال كه داشته نه پدر داشته است، نه مادر. در حفظ تربيتعمو بوده است و
اينها به او آقا جون، آقا جون مىگفتند، مبادا طفل يتيم كه نه پدردارد و نه مادر
آزرده خاطر بشود به او هى مىگفتند آقا جون، آقاجون، شد ميرزا آقا،احمدش رفت، ولى
مهرى كه داشت احمد بود اسم اصلى او احمد بود.
س: شما حكم اجتهادتان را از چه آقايانى گرفتيد از حاج شيخ گرفتيد؟
ج: آقاى حاج شيخ موقعى كه آمد به اراك مرحوم حاج شيخ جعفر، حاجشيخ
جعفرى گفتم كه آقاى عماد ما را به او مربوط كرد. ما را مقلد مرحوم آقا ميرزامحمدتقى
شيرازى كرد. بعد كه آقاى حاج شيخ آمد به اراك، يك روز تشريف آوردمنزل پدرم. با آقاى
حاج سيدمهدى (88) بروجردى دوتايى آمدند. به پدرم گفت كه شماچرا عمامه سر
اين نمىگذاريد، من دور سرى مىبستم. عمامه سرم نبود. پدرم گفتكه يك چيز بالاترى
هست، شما او را بفرماييد. گفت چه چيزى است؟ گفت اين جدگرفته است كه من عيال
نمىخوهم گفت ا! مىگويد عيال نمىخواهد؟ گفتبلهپدرم گفت من حرفى ندارم ولى مادرش
سختش است. اين مىگويد من عيالنمىخواهم. خوب دردش چيست؟ مىگويد من مىخواهم ملا
بشوم. ملا يك نانىندارد كه در بياورد از آن. پس خودم تنها باشم هر جورى باشد از
اين موقوفهجاتو مدارس و اينها برگزار مىشود.
ديگر اگر عيال پيدا كنم، زن و زول و بچه و اينها، از كجا بياورم، من
كهدستو پاى اين كارهارا ندارم، پس زن نمىگيرم، حاج شيخ گفت عجب! پس يك روز
بايدبيايى منزل من ببينم جهتش چيست زن نمىخواهى. گفتم خيلى خوب. با اينكهمنزل ما
تا منزل حاج شيخ عبدالكريم از اينجا بود تا ميدان كهنه، پياده همچنين رفتماين راه
را طى كردم.
رفتم منزلشان گفت چى مىگويى عيال نمىخواهى؟ دستش را همچين كرد.براى
اين نمىخواهى؟ براى اين نمىخواهى؟ براى اين نمىخواهى؟ براى ايننمىخواهى؟
همهاش را جواب مىداد. براى روزى نمىخواهى، روزى اهل علم باخدا است. ما نعيت از
تحصيل مىگويى... مىدانستم با قرآن استخاره نمىكند[گفتم اگر] روز جمعه
بينالطلرعين با قرآن استخار كرديد راه داد حاضرم، گفتخيلى خوب حاضرم مىكنم. با
اينكه استخاره نمىكرد. گفتحاضرم. گفتم خودمبينالطلوعين قرآن مىآورم كه شما
استخاره كنيد. خودم قرآن را بردم، همين قرآنىكه اينجا هستبرداشتم بردم كه هنوز
چراغ روشن بود آفتاب نزده بود رسيدم بهمسجد، نماز جماعتش و نماز صحبتش را با جماعت
مىخواند استخاره كرد و بازكرد و گفت ديگر چه مىگويى؟ گفت:
بسماللهالرحمنالرحيم: گفتم خيلى خوب.
حاج محمد ابراهيم خوانسارى، صاحب مدرسه و مسجد و آبانبارو حمامهاى
متفرقه و قلعه بزرگ فوت شده بود. يك دختر بچهاى از او مانده بود، دهسال با من
تفاوت داشت كمتر بود از من سنش. من 1312 بودم او 1323 بود. مادرمرفته بود به
خواستگارى او، اينها سختشان بود كه بدهند. من به حاج شيخ گفتم [بهمنزل ايشان براى
خواستگارى رفتهاند] اينها سختشان هستبدهند. گفت: به به! ازخودمان هم شد. از
خودمان هم شد. چون عيال حاج شيخ هم دختر عيال حاجمحمدابراهيم خوانسارى بود. خودش
رفتخواستگارى، گفتند ما دختر كه سهلاست، تمام هستيمان را نثار قدم شما هرچه شما
بفرماييد.
آن وقتبه ايشان عرض كرم، من در تقليد چه كار كنم؟ گفتشبهه
حرمتدارد. شبهه حرمت دارد براى شما تقليد از همان زمان ديگر، گفتشبهه حرمتدارد
تقليد كردن شما، شبهه حرمت دارد. من هم 24 سالم بود، گفتشبههحرمت دارد.
× × ×... خيلى آدم موقرى هم بود. اين از خصيصين مخصوص مرحوم
شيخفضلالله نورى بوده است. كه به دارش زدند.
اسمشان چه بوده؟
حاج شيخ مهدى حاج شيخ مهدى مازندرانى. بله شما نديده بوديد. خيلىآدم
موقر و اهل فضل و اهل علم و شايد مدرس هم بود. توى همان كوچه منزلشبود. اين را حاج
حسين گفت توى مجلس بود كه جمعيت زيادى بود. شرح حال دارزدن حاج شيخ فضلالله نورى
را مىگفت. گفت مردم هاى هاى گريه مىكردند. مثلروضه. مثل روضه. او يك شرح خيلى
مفصلى مىگفت. همچنين كردند همچنينكردند. مردم هاى هاى گريه مىكردند. مثل مجلس
روضه. آن طورى كه او شرحمىداده است. من كه نبودم شرح حال حاج شيخ فضلالله را
چگونه او را دار زدند،شبش چه جور شد و اين را از آقاى حاج شيخ (89)
محمدتقى شنيدم كه آن شب كه بنابوده استحاج شيخ فضلالله را دار بزنند، همه
مىدانستند ديگر حاج شيخفضلالله و خانواده ايشان مىدانستند كه فردا اين به دار
مىرود. همان شب پيغاممىآيد از طرف سفير روس. كه شما اجازه بدهيد يك بيرق در خانه
شما بزنيم.فردا احدى جرات نمىكند به سايه شما بد نگاه كند. حاج شيخ فضلالله
هممىگويد با اين ريش سفيد. من نان و نمك اسلام خورده باشم و حالا بروم زيربيرق
روس نه بگذار مرا به دار بزنند. دارش مىزنند. آن وقت آنچه را بايد بگويدگفت. در
حالى كه مىخواستند دارش بزنند. گفتند خوب وصيتت را بكن. اولامهر را در آورد به
رفيقش [داد] اگر مىخواهى بشكنى بشكن. عمامه را برداشتگفتبگير. ايستاد، بنا كرد
شرح دادن. مىدانيد چه مىخواهند بكنند اينها؟مىخواهند زنهاى شما را بىحجاب كنند.
مىدانيد چه مىخواهند بكنند؟ مىخواهند كه شراب را مثل دوغ سر كوچهها بفروشند دوغ
چطور مىفروشند.همينطور علنا شراب بفروشند. مىدانى چه كار مىخواهند بكنند.
همينطور تمامىفسادهايش را مىگفت و مىگفت و ميگفت تا آخر. دارش كه زدند، پسرش
نقلقسمت كرد!
يك نامه هم براى مرحوم آخوند نوشت جناب آخوند، اين مشروطهاى كهشما
تاسيس كرديد. همچين است، همچين است، همچين است، و تلگرافاتى بهشما نسبت مىدهند.
شما تهران تلگراف كردهايد، آن وقت جواب مىنويسد به خطخودش، بنده زيارت كردم خط
آقا را.
بسماللهالرحمنالرحيم. لا حول ولا قوة الا بااللهالعلىالعظيم.
مشروطهاى كهما خواسته بوديم. مشروطه اى است كه آمر به معروف باشد، ناهى از منكر
باشد.مقلل ظلم باشد. پس از آنكه جمعيت ايران تجمع كردند در تلگرافخانهها و
شكايتهاكردند از سلاطين جور و براى مرحوم آيةالله حاج ميرزاحسين تهرانى، -او جلوتر
ازآخوند بوده است- تلگرافاتى آمد. از تجمعات آنها.
و تلگرافاتى كه نسبتبه اين جانب دادهاند، اصلا اين جانب را اطلاعى
ازآنها نيست. براى مقاصد خانمان ويران كن خودشان بوده است اصلا اين جانب ازآن
اطلاعى ندارم. اصل خط خودش، آن طرف هم مهرش.
گفته بودند ما انگور مىخواستيم، انگور را تبديل به شراب
كردند.حواريونش گفتهاند، مىخواستيم سركه كنيم شراب شد.
آن وقتبنده سيوطى مىخواندم. اوايل تكليفم بوده، منزل حاج شيخجعفر
(90) بوديم، عدهاى از مقدسين بودند. يكى از ايشان حاج شيخ حيدر (91)
بود. خبرآوردند كه حاج شيخ فضلالله نورى را به دار زدند. آنجا گفتگو شد.
بعضى از ايشانگفتند چرا تبعيدش نكردند؟ چرا كشتند؟ همين، فقط گفتند چرا
كشتند؟مىخواستند تبعيد كنند. آنجا هم چينين بوده. (92)
آقاى حاج شيخ مىفرمود كه در اوائل ورودم به كربلا، چون فاضل اردكانى
(93) هم يزدى بوده. وارد به او شديم. او درس مىگفت من به درسش هم
حاضرمىشدم. در درسش كه حاضر شديم، رسيد به مساله استصحاب حكم عقلى. كهگاهى وقتها
مىشود كه عقل در حكمش شك مىكند، آن وقت جاى استصحابهستيا نيست؟ يك طلبهاى به
آقاى فاضل اردكانى گفت، مگر عقل در حكمخودش شك مىكند؟ مگر عقل جام جهان نما نيست؟
آقاى فاضل اردكانى به همانطرز لهجه يزديها: عقل من و شما جهاننما است؟ عقل سوراخ
نما هم نيست. عقلمن و شما جهاننما است، سوراخنما هم نيست.
حاج شيخ عبدالكريم شخص برجستهاى بود هم در علم برجسته بود و همدر
عمل و هم در اخلاق....
آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى.
داراى همه اخلاق و صفات نيك نيكان و اخلاق خوب خوبان بود همه بهسر حد
تمام و كمال در او موجود بود و لذا خداوند تعالى تاج رياستبر سر اوگذاشت و او هرگز
خيال نداشت كه در ايران توقف بكند عزم جزم داشت متوقفدر عتبات عاليات باشد در نجف
هم نبود در كربلا بود خانه ملكى داشت در كربلالهذا به او حائرى مىگفتند خيالش بود
كه همانجا بماند تا آخر عمر و هرگز خيالاين نداشت كه به ايران بيايد و در ايران
متوقف شود و از آنجايى كه خداوندتعالى مشيتش قرار مىگيرد به چيزى كه بنده او خلاف
آن را قصد دارد لهذا[وسائل هجرت ايشان را به قم فراهم ساخت] بالاخره حوزه منتقل شد
به قمپيش از اينكه آقاى حاج شيخ بيايد حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى در اينجابود و
ايشان شخص برجستهاى بود اول زاهد دنيا بود به اين معنى كه از فرقسر تا نوك پا
همهاش كرباس بوده عمامه كرباس پيراهن كرباس قبا كرباسو همهاش كرباس و در خانهاش
عوض قالى زيلو بود و كاسهها همه كاسه گلىبود حتى قاشقهايش قاشق چوبى بود و اول
زاهد دنيا بود و چنان مهر داشتو دوستى با طلبه جماعت، و حتى معروف بود كه طلبهها
سر و رازى كهنمىخواهند به مادرشان بگويند به حاج شيخ محمدتقى مىگويند اين قدر با
اينهاهمراه بود و او هم جزء حزب حاج شيخ شد و مقسم آقاى حاج شيخ شد و او همدر يك
طرف طلاب را دلدارى مىداد و اگر پيشامدى مىشد او براى طلابكارسازى مىكرد.
(94)
پىنوشتها:
1) نام يكى از مجلاتى است كه در قم منتشر مىشود.
2) در بخش سوم همين كتاب ياد شد.
3) شيخ جعفر شيثى استاد درسهاى سطح آيةاللهالعظمى اراكى.
4) شايد همان كتاب شيخ جعفر شوشترى باشد.
5) معالم در علم اصول فقه است، به تفسير ارتباطى ندارد.
6) در بخش شاگردان آيةاللهالعظمى حائرى ياد شد و ايشان غير از آقا
سيد حسن فريد اراكى شاگرد آخوندملا محمد كاشانى است كه داستان ديگرى درباره مرحوم
حاج شيخ عبدالكريم از ايشان در مجلسهكيهان انديشه شماره 65 نقل شده است.
7) از مراجع تقليد معاصر آيةاللهالعظمى حاج آقاحسين بروجردى بود.
8) در يادداشتهاى آيةالله مصلحى آمده: در مجلس روضه كه مرحوم والد
جنب ايشان نشسته بودند،هنگام ذكر مصيبت مىشنيدند كه مرحوم حاج شيخ به اين شعر
مترنم است:
تبكيك عينى لا لاجل مثوبة بل انما عينى لاجلك باكية
9) در بخش ششم اين كتاب ياد شد.
10) استاد حاج شيخ عبدالكريم حائرى(ره).
11) يعنى عبارتى گفت كه به منزله فحش بود.
12) شايد منظور اينباشد كه درتحصيل جديت كردم تا فقيهشدم وكتاب
صلاةرا با آن كيفيتخوب نوشتم.
13) اين داستان در بخش سوم هم ياد شد و تكرار آن به خاطر برخى فوائد و
اضافات اين نقل بود.
14) و پس از اين تاريخ چند ساله در اصفهان به تحصيل علوم پرداخت و به
اراك بازگشت.
15) يا حدود بيست و چهار سال.
16) مؤلف كتاب غايةالمسئول.
17) صاحب كتابهاى: غصب، اجاره و بدايع.
18) زن بىحجاب.
19) يعنى شايد دق كرده باشد.
20) همانكه بعدا از مراجع تقليد شيعه شد.
21) استاد اخلاق معروف و صاحب كتابهاى: المراقبات و اسرارالصلاة.
22) فرزند حاج ميرزا جوادآقا.
23) در بخش شاگردان آيةاللهالعظمى اراكى ياد شدند.
24) همان.
25) آيةالله حاج شيخ محمد فاضل دامتبركاته از مراجع تقليد كنونى.
26) گز.
27) آيةالله سيد محمد محقق داماد و آيةالله حاج سيد احمد زنجانى
صاحب كتاب الكلام يجرالكلام.
28) در بخش علماى قم ياد شد.
29) در بخش هممباحثههاى آيةاللهالعظمى اراكى ياد شد.
30) رضاخان و پسرش.
31) شرح حال ايشان در بخش هشتم اين كتاب ياد شد.
32) همسر مرحوم حاج شيخ احمد شيرازى دخترعموى مادر آيةاللهالعظمى
اراكى بود، اما محروميت از راهديگر بوده است.
33) در بخش سوم، شرح حال ايشان ياد شد.
34) كذا.
35) شرح حال ايشان در بخش هشتم گذشت.
36) شرح حال ايشان نيز در بخش هشتم گذشت.
37) نام يك جزوه درسى قرآن بوده است.
38) شيثى كه در بخش اساتيد آيةاللهالعظمى اراكى ياد شد.
39) صاحب حاشيه كفايةالاصول.
40) شرح هردو، ضمن دو داستان، قبلا ياد شد، در اينجا هم مرحوم
آيةاللهالعظمى اراكى همان دو داستان راذكر فرموده بودند.
41) يكى از امامزادههاى مدفون در قم است و او را فرزند حضرت كاظم
عليهالسلام مىدانند.
42) از تاليفات ملامحسن فيض كاشانى.
43) از علماى معروف اصفهان در آن دوره.
44) شرح آن ماجرا را در كتاب «التوى» تاليف حضرت آقاى رازى بخوانيد.
45) قبلا اين داستان به طور خلاصه نقل شده، كه در اينجا مفصلتر
مىخوانيد.
46) يكى از زيارتگاههاى قم مىباشد، كه در اين زمان داخل شهر است.
47) يكى ديگر از امامزادگان در قم مىباشد كه هماكنون داخل شهر است.
48) واعظ معروف آن دوره و فرزند ميرزا محمد ارباب(ره).
49) در پاسخ آيةاللهالعظمى اراكى به اين سؤال، برخى ابهامات وجود
دارد كه با مطالعه مصادر ديگر، بايدحل شود.
50) بنابراين; طهارت، بيع، خيارات، ارث و اصول فقه كه از تاليفات
آيةاللهالعظمى اراكى است و چاپ شده،همه تقريرات درس استادش بوده است.
51) شرح حالش گذشت.
52) پسر عم حاج آقا محسن نه آقا ضياء صاحب مقالات اصول.
53) ايشان هم از مهاجرين از اراك به قم بوده است.
54) در بخش پنجم ياد شد.
55) در بخش ششم ياد شد.
56) از منبريهاى معروف آن زمان.
57) ميرزا محمدحسن شيرازى.
58) فرزند مرحوم حاج ميرزا محمد ارباب قمى كه شرح حالش گذشت.
59) شرح حال ايشان گذشت.
60) ظاهرا آيةاللهالعظمى اراكى به درس ايشان و نيز درس آياتالله كه
از نجف به قم آمده بودند حاضر نشدهاست. نگارنده حدس مىزند كه اين به خاطر كثرت
احترام و عظمتى بوده كه ايشان براى استادش حاجشيخ عبدالكريم(ره) قائل بودهاند.
61) ظاهرا عنوان حاشيه كفايه ندارد و مستقل است.
62) متاسفانه اين شعرها پيدا نشد و در كتاب الصلاة و دررالاصول چاپ
سنگى كه در اختيار اينجانب بود،پيدا نشد.
63) وجود در اين عبارت، يعنى لياقت و شايستگى.
64) ظاهرا آقا شيخ محمد حسين كمپانى مقصود است.
65) ظاهرا مقصود حجةالاسلام والمسلمين حاج شيخ حسن صانعى باشد، كه
هممباحثه حجةالاسلاموالمسلمين آقاى هاشمى رفسنجانى بوده است.
66) گزارش مكتوب اين ديدار -كه در متن آمده- به قلم جناب آقاى محمود
شاهرخى در كتاب «ساغرمينايى» (گزارش و يادبود اولين شب شعر فيضيه) چ 2: (تهران،
مؤسسه تنظيم و نشر آثار امامخمينى(س)، 1372)، ص 31-36 چاپ شده است.
67) وحيد بهبهانى، و سيد محمد مجاهد و ميرزاى شيرازى.
68) از علماى معروف همدان و ابوالحسن بنىصدر رئيس جمهور مخلوع ايران،
فرزند ناخلف او مىباشد.
69) ببرى رونق مسلمانى.
70) .
71) نام ديگر اين كتاب سؤال و جواب ميرزاى قمى است كه قبلا چندبار چاپ
شده بود و اخيرا نيمى از آنتوسط مؤسسه كيهان در چهار جلد چاپ شده و اينجانب در
تصحيح جلد چهارم سهمى داشتهام.(نگارنده)
72) آيةالله حاج آقا حسن فريد اراكى.
73) ظاهرا مقصود، مرحوم آيةالله ملاعلى معصومى همدانى مىباشد كه
معروف به آخوند بودند.
74) آقاى مصلحى: اين را آقاى صلواتى به نظرم مىگفت، آقاى اراكى:
صلواتى از قول آقاى همدانىمىگفت: توفيق قرآن خواندن ديگر از من سلب شد از آن به
بعد نتوانستم قرآن بخوانم.
75) مرحوم آيةالله حاج سيدمصطفى خمينى فرزند امام خمينى(ره) گفتشعرش
اين است:
بس تجربه كرديم در اين دار مكافات با آل على هر كه در افتاد ور افتاد
244) علىالدر والذهب المصفى و باقى الناس كلهم تراب هوالنبا العظيم و فلك نوح و
باب الله و انقطع الخطاب هوالبكاء فى المحراب ليلا هوالضحاك اذا اشتد الضراب.
76) يعنى دروغ گفت.
77) آيةاللهالعظمى خوئى از مراجع تقليد معاصر با امام خمينى
رضوانالله عليه، و آيةالله مستنبط هم ازعلماى بزرگ حوزه نجف بودند.
78) قبلا مكاشفه مرحوم حاج سيد مهدى كشفى ياد شد.
79) مكرر چاپ شده است.
80) با تشكر از حضرت حجةالاسلام فال اسيرى كه اين مصاحبه را از آرشيو
بنياد تاريخ انقلاب اسلامى دراختيار ما گذاشتند.
81) يعنى مقدمهچينى كردند.
82) يكى از پزشگان معروف قم بود.
83) صاحب تعليفه بر شرح منظومه سبزوارى، چاپ شده است.
84) صاحب عروةالوثقى.
85) يعنى كل شهريه همه طلاب.
86) شايد آيةالله رفيعى قزوينى مقصود باشد.
87) واعظ معروف و فرزند حاج ميرزا محمد ارباب قمى و پدر آيةالله آقا
شهابالدين اشراقى داماد امامخمينى رضوانالله تعالى عليه.
88) شايد حاج شيخ مهدى بروجردى ابوالزوجه آيةاللهالعظمى گلپايگانى
صحيح باشد.
89) شايد حاج سيد محمدتقى (خوانسارى) صحيح باشد.
90) شيثى.
91) قفقازى.
92) اين قبيل حكايات ما را با جو جامعه آنروزها آشنا مىسازد.
93) غايةالمسئول شهرستانى كه در علم اصول فقه، و چاپ شده است تقريرات
بحث اوست.
94) چون نسخه دستنويس اين مصاحبه، هم ناقص و هم شامل عباراتى مبهم
بود، بخشهايى از آن رانتوانستيم نقل كنيم.