22- چند رساله از آيةاللهالعظمى اراكى(ره)
رساله در علل عقبماندگى انسانها
بسماللهالرحمنالرحيم
الحمدلله ربالعالمين و صلىالله على سيدنا محمد و آلهالطاهرين و لعنةالله
علىاعدائهم اجمعين من الانا الى يومالدين.
والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لايخرج الا نكدا.
(سوره اعراف)
و بعد بايد دانست كه غرض از خلقت اين عالم تكميل و ترقى بنى نوع آدمو رسيدن او
استبه اوج مقامات دنيويه و اخرويه چه آنكه واضح است كه در ميانه[مخلوقات] آنكه بر
همه امتياز و برترى دارد از حيث استعداد، براى استفاده نمودناز مكونات عالم غير
انسان نتواند بود، چه براى تحصيلات ماديه، چه براىتكميلات روحيه ادبيه و آن لوح
صافى كه قابل همهگونه نقشى، و همه رقمانعكاسى تواند بود جز انسان نخواهد بود.
پس چرا مىبينيم كه اكثر بلكه به استثناى اقل قليلى در بوته جهل و نادانىباقى
مانده نه از راه استكمالات ماديه بهره برده، و در دنيا صاحب رتبه و امتيازىگرديده
بلكه دست احتياج در هر بابتى به اجانب دراز نمودهايم، و نه از طريقاستكمالات
اخرويه و اخلاقيه به جايى رسيده، و اين همه در مدت يك عمر نمازو روزه و انواع
عبادات كردهايم ترقى نفسى پيدا نكردهايم و صور ايمانمان همانايمان روز اول است
اگر پستتر نگرديده باشد.
آيا سبب چيستبراى عقب ماندن، هرگاه نقصان استعداد است، كه مىبينيمدر كمال
مرتبه است، و هر گاه اسباب قصورى دارند بالنسبه به ماها، مىبينيمهيچگونه قصورى
نيست از طرف آنها مانند آب باران كه بر همه اراضى به يك نحومىبارد و درس معلم كه
بر شاگردان به يك نحو مىخواند معذلك يك زمين گلو لاله مىآورد و آن ديگر نتيجه
نياورد، و يك شاگرد هم درجه استاد شود، و ديگرىبه مقامى نرسد.
آنچه مىتواند سبب بود براى اين مطلب يكى از چند چيز خواهد بود.
اول آنكه ما حس حاجت و احتياج در خود ننمودهايم و معلوم است كهعمده چيزى كه
قوه عاقله انسان را به حركت مىآورد در هر كارى حس نمودناحتياج استبه آن كار، و
لهذا مريضى كه حس مىنمايد الم و ناگوارى مرض را،دنبال طبيب و دوا مىرود، و اما
كسى كه تب لازم (1) گرفته ملتفت نيست از مرض،مگر اينكه مىبيند جزئى كسل
و بىحال است و خواب او كم مىشود و غذاى اودير هضم مىشود. بىحال مىگويد مرا
باكى نيست كه در خانه طبيب روم پس ماهمنمىدانيم كه همه ما سوا گداى در خانه حق و
:
ازمة الامور طرا بيده و الكل مستمدة من مدده
و چنان فقرى سر تاپاى و جودمان را به آن مبدا متعال حاصل است كه هرگاهبخواهى
مثلى براى او پيدا نمايى مثل تصورات و ابداعات خيال است كه به محضصرف توجه متخيله،
نيست و نابودند تمام اين آسمان در نزد حق تعالى و قيوميتاوبلا تشبيه همين سمت را
دارند وليكن ماها حس اين حاجت و اضطرار خود را درجميع آنات وجود به اين قيوم مطلق و
سرچشمه خيرات ننموده، لهذا ازدستآويزى بهذيل استعانت او غافل مانده و از تكميلات
بكلى عقت افتادهايم.
يا ايهاالناس انتم الفقراء الىالله والله هوالغنى الحميد. (سوره فاطر)
سبب دوم تقليد است. به اين معنى كه چه در كارهاى ماديه و دنياويه و چهدر كيفيت
تحصيلات ادبيه چه از قبيل درس خواندن باشد و چه از قبيل طاعاتو عبادات ديگر باشد
قوه متصرفه ما از بس به هم چشمى ديگران و تقليد اين و آنپرداخته و خود در مقام
تميز نيك و بد آن بر نيامدهايم و به همان رويه پدر و مادرىبا ديدن فلان شخصى
نافذالكلمه اكتفا نمودهايم، جامد شده و از كار افتاده، و درجميع كارهامان عقل خود
را جواب گفته در خانه عقل منفصل تردد مىنماييم،و خود در يافت ضر و نفع و صلاح و
فساد هيچ كارى را نمىنماييم، و معلوم استكه خداوند متعال عقل را در مملكت وجود
انسانى به منزله پيغمبر داخلى مقررفرموده كه در غير امور تعبديه كه بايد لسان چون و
چرا را در آن كنار گذاشت و سرتسليم و انقياد در پيش نهاد و از صاحب شرع اخذ نمود
زيرا كه پس از اقرار به صانعو حكمت او و قضاى حكمتبه بعث رسول و ثبوت رسالت رسول
غلط استسؤال از فلسفه احكام آن پيغمبر نمودن، ولى در غير اين قسم امور مثل
آنكهمىبينى مثلا پدرت تند مىخورد يا فلان قسم مىخوابد يا به چه كيفيت راه
مىرودتو نبايد من غير تامل طريقه او را مرعى دارى بلكه بايد در جميع كارهاى خود
كمالمداقه را نموده و عقل بيچاره را دستبسته و به كلى منعزل از كار ننمايى
تاملتفتشوى اين كار چه نفعى دارد و چه ضررى. در تقدير نفع مرتكب، و در صورت
ضررمرتدع گردى،خواه كسى همراه داشته باشى يا منفرد و تنها باشى، و هر گاه در
مزاجما اين حالت جامد شده، و طريقه تقليد رسوخ پيدا كرد البته كار ما از ترقى باز
ماندهو روى سعادت نخواهيم ديد.
و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ماوجدنا
عليهآباؤنا اولو كان اباؤهم لا يعلمون شيئا و لايهتدون.(سوره مائده)
سبب سوم آن كه طريقه سعى و حركت مجدانه را در كارهامان نداريم و البتهدر هر
كارى تاسعى و كوشش و جد و اجتهاد مرعى داشته نشود توقع خوبى و انتفاعاز ثمرات
اعمالمان نبايد داشت و همچنانى كه خداوند متعال در كارهاى دنيويهتنبلى و بيكارى را
سبب براى رسيدن رزق مقرر نفرموده و لهذا اگر كسى برود درميان مسجد و بگويد مىخواهم
امروز ميهمان خدا باشم آن روز را لامحاله بهگرسنگى سر خواهد برد و اعتراضى بر خدا
نبايد بنمايد زيرا كه خدا امر فرمود كه بهاسباب چنگ بزن بقيهاش از من، همچنين در
كارهاى اخروى هم نبايد تنبلىو كسالت ورزيد و توقع داشت كه بىجهتخداوند ما را به
مقامات عاليه برساندبلكه بايد به اسبابى كه براى آن مقرر شده چنگ زد و از حركت غفلت
نورزيدبقيهاش را از خدا خواست پس انسان عاقل آن است كه هيچ يك از دو اسباب را
كهخدا مقرر داشته يعنى اسباب تحصيل رزق و اسباب تحصيل آخرت معطل نگذاردبلكه جمع
بين حقين نمايد چنانكه طريقه اوليا همچنين بوده مثلا حضرت زهراعليها السلامبا آن
مقام عبادت كه داشت معذلك هم خانهدارى مىنمود و هم بچهدارى و همآب كشى و هم به
ساير لوازم مرغوبه از نسوان در خانه شوهران مىپرداخت و اينهامانع نمىشد او را از
هيچ يك از وظايف عباديه و اخرويه مثل آنكه نمازش مثلاتعويق بيفتد به آخر وقت، يا
حالت اقبالش در نماز نقصانى پذيرد و هكذا.
و ان ليس للانسان الا ما سعى. (سوره نجم)
سبب چهارم اينكه در هر كارى استقامت و ثبات از براى ما نيست كه اقلا تايك سال بر
آن بمانيم بلكه در كارهامان چه دنيوى چه اخروى تا ترغب اثر فورىنداشته باشيم
نمىپردازيم و صبر نداريم كه تا يكسال بر يك عمل مواظبت نماييم تاببينيم بلكه اثر
آن را دريابيم و حال آنكه بعضى از مردم خارجه (2) در كارهاشان ترقبآثار
بعد از حيات خودشان را دارند و لهذا به كارهاى بزرگ مثل چراغ برق و مانند آنموفق
گرديدند، ولى امثال ما كه هماره طالب نفع فعلى عاجل و چشممان را دوختهبه راحت
كنونى، و حتى حاضر براى انتفاع بردن ورثهمان هم نيستيم چه جاىديگران، لامحاله
بايد عقب مانده از همه طوائف باشيم هم از اهل دنيا و هم از اهلآخرت.
والحاصل عزم راسخ و اراده ثابته در كارهامان نداريم، و لهذا به ادنى شيئى ازدم
در رفته و از آن كار ملول مىشويم، و حالت دنبال گيرى و بر سر يك حال و يكعمل
ماندن در ما موجود نمىشود، و ليكن آنان كه اهل كارند هميشه مراقبت دراعمال خود
دارند و هر شب حساب روز خود را مىكشند مانند تاجران كه درستحساب خرج و دخل و ضر و
نفع روز گذشته را در دفتر مىآورند و اگر چنين نكنندبه اندك وقتى سرمايه را به زمين
زنند، همچنين در اعمال آخرت هم البته شخصبايد مراقب اعمال و افعال و اقوال خود
باشد، و هرشب حساب آن روز را از خودباز گيرد تا بفهمد در آن روز چه بر سر خود
آورده، و هر گاه اين حال در او پيدانشود البته در اعمال خيريه ثبات و دوامى از او
بروز نخواهد كرد، و از اعمالشر اجتناب و احترازى نخواهد ورزيد و لامحاله هم در
دنيا و هم در آخرت ذليلو زبون خواهد ماند.
فاستقم كما امرت و من تاب معك. (سوره هود)
رساله در ولايت تكوينى چهارده معصوم عليهمالسلام
بسماللهالرحمنالرحيم
الحمدلله ربالعالمين و صلىالله على محمد واله الطاهرين و لعنةالله على
اعدائهماجمعين من الآن الى يومالدين.
و بعد بدان ايدكالله فىالدارين و حباك بما تقربهالعين كه مراد ما معاشرشيعه
اثناعشريه -كه از خدا مسالت مىنماييم تثبيتبر اين عقيده را تا نفس آخر-از ولايت
مطلقه در تكوينيات نسبتبه چهارده معصومعليهم السلام آن نيست كه نصارىدرباره مسيح
علىنبينا و آله عليهالسلام معتقدند كه خدا حلول كرده در جسم اومانند روغن در
بادام، يا متحد شده با هيكل او، و نه آنست كه حكماء قائلند كه ربطحادت به قديم
نشايد الابتوسط و اسطه كه متوسط بين مادى و مجرد باشد، بلكهمراد اين است كه خداى
تعالى قرار داده است ايشان را يعنى چهارده معصوم-صلواتالله عليهم- را مظهر قدرت
كامله خود و قبض و بسط امور را به يد ايشانداده كه آنها قدرت بر كل شيىء دارند و
متصرف در جميع كونيات مىباشند«يفعلون ما يشاؤون و يحكمون ما يريدون.»
و اين عقيده حاصل شد براى ما از كثرت معجزات و خوارق عادات كه از آنهابه طور
يقين بلاشك و لاشبهه بروز كرد كه از حد تواترهم اخبارى كه در اين موضوعبه ما رسيد
بالاتر شد هر كه خواهد رجوع كند به كتاب «مدينة المعاجز» (3) كه
جميعآنها از مجارى طبيعيه معلولات اسباب عاديه حسيه خارجند از قبيل سنگريزه
راياقوت كردن، و هسته خرما فورا درختشدن، و تكلم صبى در مهد، الى غير ذلكاز
اشيايى كه از آنها در تاثيرات در عالم كون عين و اثرى نيست و معلوم است كه ازبراى
او مجرايى از عالم غيب است زيرا كه معلول بلا علت كه محال است پس لابداست كه اين
امور از ناحيه خالق جل و علاشانه باشد و چون صدور آنها به ديدمبارك اين بزرگواران
شده كشف قطعى مىكند از احدامرين: يا اينكه اين شئىفعلالله است و صادر شده استبه
اراده و مشيت اوجل ذكره ولكن به سابقهدعوت اين انسان كامل، پس دلالت مىكند، بر
اينكه او داراى دعوت مستجابهو مرتبه بليغهاى است كه احدى داراى آن نيست و لهذا از
او بروز مىكند چنين امرعجيبى كه احدى را توانايى آن نيست پس كشف مىكند از اينكه
او اكمل افرادانسان است، و يا اينكه اين شئى فعل نفس اين انسان، و مستند به اراده
نفس اوو مشيت او است پس كشف مىكند از اينكه خداوند او را مظهر قدرت كامله خودقرار
داده و باز كشف مىنمايد از اينكه او اكمل افراد بشر بلكه كل خلق مىباشد.
پس از بيانات مذكوره معلوم شد كه غلوى درباره چهارده معصومعليهم السلامنكرديم
چنانكه نصارى درباره مسيحعليه السلام كردند، و نه نقصى در ربوبيت ذات بارىتعالى
جلت عظمة وارد آورديم چنانكه حكماى قائلين بهعقول عشره وارد كردند.
بلى مىماند شبهه و هابيه و حاصل آن اين است كه شما جماعتشيعه بلكهسنيه كه
زيارت مىكنيد قبور متبركه در مشاهد مشرفه را شبيه است اين كار شما بهكار مشركين
كه براى اوثانشان مىنمودند زيرا كه آنها هم آنها را وسيله تقرب به خداقرار
مىدادند كه براى ايشان شفاعت كنند عندالله براى برآمدن حاجاتشانو معذلك آنها را
مشرك خواندند و همين عين عمل شما است نسبتبه صاحبانبقاع متبركه.
و جواب اين است كه تواضع مخلوق اگر به امر خداوند سبحانه باشد آننيست مگر تواضع
براى خداوند، و اقوى شاهد بر مدعى سجده ملائكه استبراىآدمعليه السلام به امر خدا
كه در احتجاج نبىصلى الله عليه وآله بر مشركين (4) قريش وارد شده كه
مشركينبه حضرت معروض داشتند كه چنانچه شما براى كعبه سجده مىكنيد ما هم
براىبتهامان سجده مىكنيم چه فرق استبين سجده ما و سجده شما حضرت درجواب آنها به
دو تعبير فرمودند كه روح و لب آنها به يكى بر مىگردد يكى آن كهچنانكه سجده ملائكه
براى آدم براى اين بود كه آدمعليه السلام را جهت قرار دادندو حقيقتسجده براى خدا
بود ما هم كعبه را جهت قرار مىدهيم و مسجود خداىتعالى مىباشد و دوم اين كه چون
سجده آدم به امرالله تعالى بود پس فىالحقيقه اينسجده براى خدا است.
ايضا از بيانات معلوم شد كه آياتى كه در مقام اثبات توحيد ذات و صفات ياآثارى كه
راجع به توحيد افعالى حقتعالى است منافاتى با مدعى مذكور ندارد.
و اما توهم اينكه چون اين مطلب راجع به عقايد است و آنچه از اين مقولهباشد حتما
بايد در قرآن باشد شما يك آيه بياوريد كه صريح در مدعى باشد كه ماقبول كنيم.
مدفوع استبه اينكه نفى مكان از براى ذات باريتعالى و همچنين نفىمحدوديت او با
اينكه از عقايد حقه است در قرآن نيست زيرا كه در بدو اسلامصفات بارىتعالى به اين
كيفيت كه در دست ما در اين زمان از بركات كلماتاميرالمؤمنينعليه السلام رسيده در
زمان نبىصلى الله عليه وآله معلوم نبوده حتى آنكه در تفاسير مذكورشده كه در وقت
نزول آيه شريفه قدسمعالله قول التى تجاد لك فى زوجها -الآية-عايشه با اينكه زوجه
پيغمبرصلى الله عليه وآله بود تعجب نمود كه چطور نجوائى كه من با قربمكانى كه دارم
نشنيدم چگونه خدا با بعدى كه از اين مكان دارد و در فوق عرشتمكن دارد شنيده است پس
عدم تحيز و عدم محدوديتبراى عامه مردم به بركتكلمات اميرعليه السلام معلوم شده
است. و اما توهم اينكه در اخبار كثيره صريحا ائمهعليهم السلامانكار اين مراتب از
خود نموده حتى در بعضى از آنها است كه به محض شنيدنچنين نسبتى به آن حضرت تمام موى
بدن شريفش از شدت غضب راستشد و دربعضى دارد كه حضرت اميرعليه السلام بعد از اينكه
به مدعى فرمود برگرد از اين عقيدهو برنگشت، او را در گودالى انداخت و به آتش
سوزايند و در بعضى ديگر دارد كهمدعى دهگام بيشتر از خدمتحضرت امام رضاعليه
السلام دور نشده بود كه از نفرين آنحضرت غش كرده و افتاد و نجاستش از حلقش بيرون
آمد الى غير ذلك از اخباركثيره كه از رجال كشى (5) نقل شده و در بعضى
آنها امامعليه السلام فرموده و الله ما نيستيممگر بندگان خدا، او خلق كرده است ما
را و برگزيده است ما را، و ما قدرت نداريم برضررى و نفعى، اگر رحم كند بر ما به
رحمتخود كرده است و اگر عذاب كند ما راپس در ازاى گناهان ما است، والله نيست ما را
حجتى، و ما براتى از خدا نداريم، ماهم مىميريم و به قبر مىرويم و ما را از قبر
بيرون مىآورند و در صحراى قيامتمىدارند و از ما سؤال مىكنند، و اى بر ايشان چه
مىشود ايشان را، لعنت كند خداايشان را، پس به تحقيق كه اذيت رساندند به اين گفتار،
خدا را، و اذيت رساندندرسول خداصلى الله عليه وآله را در قبر او، و اميرالمؤمنين،
فاطمه، حسن، حسين، علىبنالحسينو محمدبن على را -صلواتالله عليهم اجمعين-.
جواب اين توهم از مراجعه به خود اين اخبار معلوم مىشود زيرا كه تمامىآنها در
مقابل غلاتى كه در زمان هر يك از ائمهعليهم السلام بودهاند وارد شده از
قبيلعبداللهبن سبا كه در زمان اميرعليه السلام بوده و مغيرةبن سعيد و ابوالخطاب
كه اولى درزمان حضرت باقرعليه السلام و دومى در زمان حضرت صادقعليه السلام بوده
است و مانندعلىبن حكم و قاسمبن يقطين كه در زمان حضرت عسكرىعليه السلام بودهاند
و مثليونسبن ظبيان كه معاصر امام رضاعليه السلام بوده و تمامى اين جماعت و نظراى
آنها كهدر اخبار اسم برده شدهاند از غلات بودهاند و همگى غلات، قائل به
بطلانشرايعند، بعضى از آنها قائلند به اينكه خدا ظاهر مىشود به صورت خلقش هركه
اورا شناختساقط مىشود از او تكليف، و فرقه ديگر قائلند به اينكه پيغمبر و
ائمهخلق مىكنند و روزى مىدهند و موت و حيات به دست ايشان است، و مىگويندمراد از
واجبات مثل نماز و روزه و زكاة اشخاص خوب چندند و مراد از محرماتمثل خمر و ميسر و
زنا اشخاص بدى چندند هركس آنها را شناخت ظاهرا و باطناحلال مىشود براى او محرمات و
ساقط مىشود از او و اجبات و تبعه عبداللهبن سباكه آنها را سبائيه مىگويند قائلند
به اينكه خدا ظاهر نمىشود الا در اميرالمؤمنينعليه السلامبه تنهايى و پيغمبران
همگى مردم را دعوت مىكردند به سوى او و ساير ائمه نوابو دربانان اويند و به واسطه
آنها به مقصد مىتوان رسيد پس هر كه شناخت كه علىخالق و رازق او استساقط مىشود
از او تكليف، و فرق ديگر هم هستند كه هر يكهرزه ديگر مىگويند.
بحمدالله تعالى از بيانات سابقه معلوم كرديم كه عقيده ما به حسب برهانعقل بعد
از ضميمه نقل مباين تمام اينها استبه جهت اينكه معتقديم كه چهاردهمعصوم سلامالله
عليهم اخوف خلق اولين و آخرين بودهاند از عقاب الهى، و ارجاىخلق به ثواب
پروردگار، و از همهكس اطاعت و عبادت ايشان بيشتر بود بلكههيچكس را طاقت عبادت و
طاعت ايشان نبوده و ظهور عجايب و غرايب تكوينيهاز آن حضرات ابدا منافاتى با توحيد
ذات و صفات و افعال بارى تعالى نداشتهاست و هم در عين حال مخلوقون مربوبون
لايملكون لانفسهم نفعا و لاضراو لاموتا و لا حياتا و لا نشورا.
نگويى كه اين حرف با حرف اولت كه گفتى «يفعلون فىالكونيات مايشاؤون و يحكمون ما
يريدون» متناقض است در اول اثبات كردى مالكيت مطلقهرا و در ثانى نفى نمودى آن را.
زيرا كه در تناقض هشت وحدت شرط استبه مذاق متقدمين ولى به مذاقمتاخرين كه حق
است چنانكه در محل خود مبرهن شده دو وحدت ديگر بر آنهشت وحدت اضافه شده يكى وحدت
رتبه و يكى وحدت حمل و در اينجاوحدت رتبه نيستيعنى اولا و بالذات تمام مالكيت از
براى خدا است و براى آنهاشيئى نيست و ثانيا و بالعرض كه محل ظهور صفت قدرت مطلقه و
مالكيت عامهالهيه شدند چنانكه سبق ذكر يافت مىتوان گفت: ايشان داراى قدرت و
مالكيتمطلقه در جميع اجزاء كون از سماوى و ارضى مىباشند فتامل و لاتغفل والله
العالمو هوالعاصم.
و از ما يا ذكرنا معلوم شد كه مراد شيعه اثناعشريه از ولايت مطلقه تكوينيهقوه
تصرف داشتن و قلب و تقليب نمودن در اجزاء عالم كون و وجود استبه اعماز سماويات
مثل فلق قمر و رد شمس يا نحو آنها از تصرفات در كرات سماويهو ارضيات مثل خسف و غرق
و احياء و موت و رزق و ولد و امثال ذلك بدون اينكهمحدود باشد به حدى خاص و اين
مطلب اعم است از صحت نسبت فعل يعنىاحياء و اماته و خلق و نحو آنها به صاحب ولايت و
عدم صحت، مثلا هرگاه زيد درخانه وارد شود به اختيار و اراده خود، و عمرى بتواند درب
آن خانه را ببندد كه زيدوارد نشود هرچند نتوان نسبت ورود و مجئى زيد را در آن خانه
به عمرو داد بهجهت اينكه اراده او در آن فعل بىمدخليتبوده است و ليكن مىتوان
گفت كه فعلزيد هرچند به اراده او شده وليكن تو توانايى از ايجاد مانع داشته لهذا
اين فعلوجودا و عدما در تحت اختيار و ولايت تو بوده است در ما نحن فيه هم
مىگوييمقلب و انقلاب آسمان و زمين و آنچه در آنها و مابين آنها است. هر چند به
مشيتو اراده قادر بى چون است و ليكن چون بستگى به دعاى ولى مطلق دارد پس فعلحق
تعالى وجودا و عدما در تحت اقتدار و ولايت ولى مطلق خواهد بود و اينكارى ندارد به
دعايى كه يك نفر شخص عادى براى اداى دينى يا طلب فرزندى يانحو آن از امور جزئيه
بنمايد و مستجاب شود زيرا كه اين ولايت جزئيه است نه كليهكه عموميت داشته باشد
نسبتبه جميع اجزاء كون، اينها بر تقديرى است كه بابمعجزات را از قبيل استجابت دعا
بگيريم و فعل منسوب به حقتعالى باشد.
و اما بر تقدير ديگرى كه احتمال داديم كه فعل هم منسوب به ولى مطلقو مستند به
اراده او باشد كارى است كه سه اشكال بر او وارده شده.
اول اينكه اين مستلزم محدوديتخداوند تعالى استيعنى مظهريت ولىمطلق از براى
اراده حق تعالى كه عين علم به صلاح است و آن عين ذات مقدسهاست پس چگونه در وجود
محدودى كه وجود ولى مطلق است ظهور پيدا كند اينمطلب جز محدوديت ذات تعالى نيست.
دوم اينكه آن مستلزم اين است كه وجود ولى كه ممكن است و محتاج بهتحيز است
لامكان باشد زيرا كه تصرف در تمام اجزاء عالم در آن و احد محتاجشهود و حضور است و
اين مطلب با جسمى كه محدود به مكان معين است ممكننيست و قدرت بارى تعالى به محال
تعلق نمىگيرد.
و سوم اينكه اين مطلب منافى با آياتى است كه خلق و رزق و موت را منحصردر
بارىتعالى كرده و با مضمون آنچه در بعضى ادعيه وارد شده از قبيل «ماشاءاللهكان و
مالم يشالم يكن و لا حول ولا قوة الا بالله» و با اخبار بسيارى كه به مراتب ازحد
تواتر گذشته است كه نفى فرمودهاند با كمال تشديد و تاكيد ائمه ما
-صلواتاللهعليهم- صفت رازقيت و خالقيت را از خود و لعن شديد فرمودهاند به كسى كه
قائلبه اين مقاله باشد.
اما جواب از اشكال اين است كه اينجا خلط بزرگى مستشكل كرده بيناتحاد نامحدود با
محدود به عينيتى كه غلاة مىگفتند كه خدا در هيكل ولى حلولكرده يا اتحاد نموده
البته اين مستلزم همان اشكال عقلى است كه مستشكل كردهو بين اتحادى كه بين مرآت و
مرئى است و فنايىكه در مرئى دارد مگر نمىبينى كهتمام صفحه ممكنات آيينه و مرآت
ذات صفات پروردگارند و نمىبينى كه در فقهاجماع از باب حدس حجيت دارد عندالمتاخرين
معناى حدس ايناست كه از اتفاق رعيتبر امرى حدس قطعى زده مىشود به موافقت
راىمعصوم و راى معصوم كه طريق قطعى استبراى علم به صلاح كه عين ذاتبارى تعالى
است و هيچگونه محذور عقلى لازم نيامد پس چه مىشود اگر كسىبگويد انسان در درجه
كمال بسرحدى مىرسد كه اراده منقدحه در نفس شريفهاو نسبتبه مكونات عالم هستى
حكايت و كشف قطعى از علم به صلاح تكوينىبارى تعالى دارد.
و اما جواب از اشكال دوم اينكه مرحوم علامه مجلسى اعلىالله مقامه درحقاليقين
ادعا كرده تواتر احاديث را در باب حضور رسول خدا و ائمه -صلواتاللهعليهم- در وقت
قبض روح هر مؤمن و كافر و منافق، و شعر حضرت اميرعليه السلام كه بهحارث همدانى
خطاب كرده يا حار به همدان الخ (6) نزديك بهتواتر استبا اينكه
اگرچندين هزاركس در يك قتبميرند به مقتضاى اين احاديث نزد همه توانند حاضرشد.
و جوابى كه فرموده.
اولا تفكر در اين امور باعث وساوس شيطانى است و ثانيا محتمل استحضورشان به جسد
اصلى نباشد بلكه به جسد مثالى باشد و محتمل است كهنفوس منحصرا مثل انبيا و اوصيا
تصرف در اجساد مثاليه بسيار كنند.
و اما جواب از اشكال سيم پيش از اين داده شد كه تمامى اين اخبار راجعبهغلاة
است و مابين مدعاى آنها و مدعاى ما تفاوت از زمين تا آسمان است و آياتتوحيد صفات و
افعال به حرف ما مربوط نيست زيرا كه همه امور تكوينيه از خلقو رزق و موت و غير ذلك
منحصرا منوط به مشيت الهى است و از احدى غير اوساخته نيست و آن چه ربطى دارد به اين
كه نبى و وصى مرآت و مظهر مشيت اونمىتوانند شد يا به توسط دعا ولايتبه صدور آن
امور از ذات مقدسه نخواهندداشت.
رساله در دفع اشكال اعاده معدوم (7)
چنين مىفرمود استاد (8) ايام افاضاته العالية ببركات الائمة الطاهرة
صلواتالله عليهماجمعين: ما مديون دفع اين شبهه نيستيم به جهت آنكه آنچه قرآن و
اخبار به ما نشانمىدهد و شرع شريف آن را آورده است جمع پساز تفريق است نه آنكه
معدوممطلق را برگردانيدن.
الاترى الى قوله تعالى: و اذقان ابراهيم رب ارنى كيف تحيى الموتى قال اولمتؤمن
قال بلى و لكن ليطمئن قلبى، (9) -الى آخر الايةالشريفة-.
و كذلك قوله تعالى فى حكاية عزيز او ارميا: او كالذى مر على قرية و هىخاوية على
عروشها قال انى يحيي هذهالله بعد موتها فاماتهالله ماة عام ثم بعثه -الىآخر
الاية الايةالشريفة- من قوله تعالى: و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوهالحما
فلما تبين له قال اعلم انالله على كل شئ قدير.
و حديث لبنه (10) معروف نيز شاهد بر مدعى است، و اما ما يتراء
امماظاهرهالمنافاة و آنكه شارع اخبار فرموده باشد كه: پس از معدوم مطلق شدن،
عودداده خواهند شد اجساد عباد.
چون قوله تعالى: كل شئ هالك الاوجهه.
و چون قوله تعالى: كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام.
و چون قوله تعالى: هوالاول و الاخر. به تقريب آنكه چنانكه اوليتحضرتبارى تعالى
ببود او، و نبود غير او است در ازل، آخريت او نيز به همين معني است،يعنى قبل از
قيام قيامتبايد جميع ما سوىالله معدوم مطلق شوند، و موجودىجزذات حضرت بارىتعالى
باقى نماند، تا آنكه وصف آخريت تحقق بيابد.
و چون قوله تعالى: هوالذى يبدءالخلق ثم يعيده.
و چون قوله تعالى: كما بدانا اول خلق نعيده بتقريب آنكه اعاده و
برگردانيدنبايد، پس از نيستشدن و معدوم مطلق شدن باشد، و الايلزم، تحصيل حاصل;و
ايجاد موجود. وانگهى همچنانكه بدء خلق از كتم عدم شده است، بمقتضاىتشبيه در آيه،
بايد اعاده خلق نيز از كتم عدم بوده باشد.
پس جميع خالى از صراحتند، و چون مقام مقام اعتقاد است; و عملى بر آنمتفرع نيست،
حجيت ظواهر در آن بىمعنى است، پس يكفى براى رفع استدلال،انداختن آنها از درجه
صراحت; و نداشتن بيشاز ظهور.
فنقول: منالمحتمل در دو آيه اوليه، كه مراد از هلاك و فناء جميع اشياء ياجميع
من فىالارض رفتن آثار وجوديه از آنها باشد; چه در اين مقام اطلاق هلاكو فناء صحيح
است و بعبارة اخرى هر چند فناء و هلاك ظاهرند در نيستى مطلق و ازبين رفتن بكلى لكن
صحيح است اطلاق بر موجودى كه آثار وجوديه مطلوبه ازوجود تام و تمام از او منسلب
شود، به اين معنى كه شعور و ادراك و حركات و غيرذلك از جميع موجودات مرتفع شود كه
در مقام جواب از خطاب صادر از مصدرجلال حضرت ربالارباب جل ذكره: لمن الملك كسى
نباشد و منحصر باشدجواب از مصدر جلال، كه مىفرمايد در جواب خود: للهالواحدالقهار
و بر اين معنىشهادت مىدهد كلام حضرت امير -سلامالله عليه- در خطبه منقول از آن
حضرتدر توحيد، كه مىفرمايد:
خلقالخلايق على غير مثال -الى انقال- هوالمفنى لها بعد وجودها حتىيصير
موجودها كمفقودها كه مىفرمايد; خدا است فانى سازنده خلايق پس ازوجود آنها تا آنكه
مىگردد موجود آنها مثل مفقود آنها، پس معلوم مىشود از اينعبارت كه مفقود حقيقى
نيستند بلكه موجود كالمفقودند، و اين نيست الابسلب آثارو صفات موجوديت از آنها.
و همچنين است ظاهرا ما فىالبحار عنالاحتجاج، عن هشامبن الحكم
فىخبرالزنديقالذى سئلالصادقعليه السلام عن مسائل الى ان قال-: ايتلاشى الروح
عنقالبهام هو باق قالعليه السلام: بل هو باق الى ان ينفخ فىالصور، فعند ذلك
تبطلالاشياءو تفنى، فلاحس و لا محسوس، ثم اعيدت الاشياء كما بداها مدبرها...
و اما آيه مباركة هوالاول و الاخر پس احتمال مىرود -والله العالم- كه غرضبيان
حصر ملك است در حضرت بارى تعالى چنانكه اين عبارت مرقوم استبراىافاده حصر چنانكه
اگر بپرسند چه كسى اول داخل مسجد شد و كسى بجز زيدداخل نشده بود مىگوييم اول و آخر
زيد داخل شده است و در جواب از سؤالآنكه عالم چه كسى است اول و آخر زيد استيعنى
غير از او عالمى نداريم و هكذادر مقام، هم اول و آخر در ملك و پادشاهى او است تعالى
شانه يعنى لاشريك لهفىالملك.
و اما از آياتى كه اطلاق اعاده در آنها شده پس مراد آن است كه چنانكه بهوجود
آوردن شئ پس از انعدام آن، اعاده است همچنين مجتمع ساختن و به جمعآوردن آن پس از
تفرق و به هيكل اولى عود دادن نيز اعاده است چنانكه هر گاه لبنهرا خراب كرده
دوباره گل كرده قالب كنند صحيح است گفتن آنكه صورت خشت رابرگردانيد و عود داد.
رساله در حقانيت مذهب تشيع (11)
بسماللهالرحمنالرحيم
يوم ندعو كل اناس بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤن كتابهمو لايظلمون
فتيلا.
آيه شريفه نص و صريح است در آنكه يوم قيامت هر طايفه به عنوانامامى كه ايتمام
به او نمودهاند دعوت كرده مىشوند، پس مكلف بايد باهوشباشد و حجتخود را در اين
باب در دنيا تهيه نمايد، كه آنجا معطلى نداشتهباشد، و اساس دينش را محكم نمايد، و
در طريق اثباتش بغير از عقل قطعى،يا نص قطعى كه رسيده باشد قطعا از شخص سابق كه
ثابتالنبوة اوالامامة باشدقانع نگردد.
پس مىگوييم بعونه تعالى و حسن توفيقه براى ارائه طريق حرف مقرونبصواب كه جايى
از آن را ناحساب نتوان شمرد، آنكه اين طريقهاى كه طايفه اثناعشريه بر آن مشى
مىكنند، هرگاه حجت از آنها مطالبه نمايند در محضر عدل الهى،هر آينه جواب مقرون به
صواب ايشان آن است: كه الها پروردگارا پيغمبرت حضرتمحمدبن عبداللهصلى الله عليه
وآله بما امت فرمود من از ميان شما مىروم، و دو چيز سنگين درميان شما مىگذارم يكى
قرآن، و ديگرى عترت، و اين دو از هم جدا نخواهند شد تالب حوض بر من وارد شوند، پس
هر كه به دامن اين دو چنگ بزند و تمسك بجويدهرگز ضلالت و گمراهى نبيند.
و اين مطلب از آن حضرت نه بيك خبريا دو خبر به ما رسيده كه موجبظن هم نباشد
بلكه به قدرى خبرهاى متواتر از طرق عامه و خاصه براى ما نقل شدهكه مفيد علم شده
است و بعداز اين هم پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله بيان فرمودعترت را براى ما
يكبار به طريق اجمال به اين كه فرموده: پس از من دوازدهامير و خليفه مىباشد، و تا
قيام يامتبه اين دوازده نفر امر دين منظم است،و اگر زمين خالى بماند از وجود اين
حجج (لماجتبا هلها) (لهاجتباهلها) (لساختباهلها) يعنى زمين اهلش را فرو خواهد
برد و اين مطلب نيز به يك خبرو يا دو خبر پشت كتابى نيستبلكه به حدى است كه افاده
قطع و يقين مىكند ازطريقين بلكه هر گاه اقتصار بر طرق عامه شود. نيز متواتر و به
حد قطع خواهدبود فلله الحمد.
و بار ديگر بيان عترت فرموده به طريق تفصيل و اسماء هر يك از دوازده امامتا
مهدى موعود(عج) را بيان كرد بلكه در بعضى اسماء امها ترا نيز تعيين فرمودو اين را
هم به حد تواتر از طرفين اخبار داريم بلكه اگر اقتصار بر آنچه از عامه در اينخصوص
رسيده استبنماييم به سرحد تواتر و قطع خواهد بود فسبحانالله كهچگونه يدغيبى
واداشته است ايشان را كه اين همه اخبار را با آنكه بر خلاف مدعاىخود آنان است نقل
و روايت كنند.
و همچنين آنقدر تنصيصات از هر كدام از اين ائمهعليهم السلام در امامت اماملاحق
و لاحق لاحق تا ثانى عشر رسيده كه آنها هم هر يك مستقلا اخبار متواترهدارد و بعد
از آن از حضرت پيغمبر و امير و حسنين و ديگران از يازده نفر امامانبعد از
پيغمبرصلى الله عليه وآله به ما رسيده كه امام دوازدهم پسر حضرت عسكرىعليه السلام
استدو غيبتخواهد كرد كه يكى از اين دو غيبت طولانىتر است از ديگرى و اينمطلب را
هم به توسط اخبار متواتره، و راويان متعدد به حدى كه علمآورباشد رسانيدند.
و همچنين باز فرمودهاند در اوقات غيبت ثانوي كه مبتلا شديد: لاتحر كوا يداو لا
رجلا دست و پاتان را حركت مدهيد يعنى از پى هر آوازى كه از هر طرف بلندشود، و دعوى
مهدويت كند نرويد و پلاس خانههاى خود شويد و سكون و آرامشرا شيوه خود سازيد، تا
مادامى كه آن علاماتى كه ذكر مىشود پيدا نشده. چرا كهدعوى داران باطل بسيار پيدا
شوند و مردم را بسيار بفريبند و از جادهحقه منحرف سازند.
و از براى آن مهدى موعود و ظاهر شدن آن حضرتعليه السلام چندين علامتبيان كرده
كه هر يك بحمدالله آنقدر زياد خبر دارد كه انسان را جزم به صدق حاصلمىشود از آن
جمله فرمودهاند صيحه آسمان است و از آن جمله خسف بيداءاست. و از آن جمله خروج
سفياني است كه تفصيل هر يك در اخبارمسطور است و از آن جمله كه از طرق عامه و خاصه
بلكه هر گاه اقتصار بر عامههم بشود به حد تواترو افاده قطع استبلكه از تواتر
معنوى گذشته، به سرحدتواتر لفظى نيز رسيده آنكه: يملاءالله بهالارض قسطا و عدالا
بعدما ملئت ظلماوجورا يعنى همه روى زمين را پر از عدل و داد خواهد فرمود، به زور و
قهرو غلبه، و تمام ممالك را در تحت فرمان مبارك خواهد آورد، و همه را به يكدين
خواهد متدين ساخت از پس آنكه دنيا پر شده باشد از ظلم وجور،و بىحساب و ناحق.
و بعد از آنكه اين مراتب را به نصوص قطعيه كه هر يك در محل خوداخبارش ضبط و حفظ
است، و هر كس طالب استبه محلش از كتب معده براىنقل اين اخبار چون بحار و غيره
رجوع نمايد اثبات نموديم.
حال مىگوييم ما را در اين دوره هيچ مفرى و محيصى نيست; جز آنكه بههيچ صدايى
گوش ندهيم، و در خانه خود نشسته آرام گيريم، مادامى كه آن علائمىكه براى ما بيان
كردهاند ظاهر نشده است و هرگاه قبل از بروز آن علامات كسى آمدو دعويدار مهدويتشد،
(12) پس به او خواهيم گفت:
اولا آن مهدى كه به ما نشان دادند پسر حضرت عسكرىعليه السلام است و اينمطلب
ثابت استبه اخبار متواتره قطعيه، كه احدى را قوه انكار آن نيست و اما توپسر حاجى
رمضان بقال مىباشى.
و ثانيا آن مهدى را دو غيبت است پس از ولادت و پيش از ظهور و اين نيز بهاخبار
قطعيه ثابت است; تو كه سنه و تاريخ ولادتت معلوم و معين است، كى و چهوقت غيبت
نمودى.
و ثالثا كو صيحه آسمانى؟ كو خسف بيداء؟ كو خروج سفيانى؟ كه هر يك بهاخبار قطعيه
به ما رسيده كه هر كسى پيش از يكى از اينها دعوى مهدويت كرد كاذباست درباره تو كه
هيچ يك از اين علامات محقق نيست; و هكذا و هكذا از سايرعلامات كه در كتب اخبار
مذكور و به سرحد تواتر اجمالى رسيده اند اگر به معنوىيا لفظى نرسيده باشند.
و رابعا آنكه به ما گفتند كه آن مهدى هنگامى كه ظهور مىكند، روز به روزبر قوت
اسلام مىافزايد و كار آن رونق مىگيرد و بر جميع ممالك وجهالارضغالب مىآيد، و
جميع را با شمشير و خونريزيهاى بسيار، در تحت نگين آوردهو تسخير مىفرمايد و اما
تو از زمانى كه از مادر متولد شدهاى، كسى نشان نمىدهدكه وقتى شاخ دو بزى را از هم
جدا و يا به قدر شاخ حجامتى خون در راه دينريخته باشى، بلكه از زمانى كه پا به
دنيا گذاشتهاى كار دين در شكست و انهدام;و امر اسلام رو به ضعف و اضمحلال، و اهل
اسلام يوما فيوما ذليلتر و خوارترمىشوند باز آن وقتها كه تو هنوز به دنيا نيامده
بودى اسلام قوتى داشت و اهل آن راشوكتى و سطوتى بود.
پس در اين صورت چگونه يملاءالله الارض قسطا و عدلا درباره توصادق خواهد آمد و
حال آن كه هيچ يك از اخبارى كه پيغمبر و يازده نفراز عترتشعليهم السلام به ما
درباره مهدى دادند در تو موجود نيست و تو مع ذلكدعويدار آنى.
امر از يكى از دو وجه خالى نخواهد بود يا بايد گفت تو دروغگوهستى و ضال و مضلى
يا (العياذ بالله) اگر تو آن مهدى موعودى لازم مىآيدكه پيغمبر و اميرالمؤمنين و
حسنبن على و حضرات ائمه ديگر صلواتاللهعليهم اجمعين مردم را به گمراهى انداخته و
به غلط دلالت كرده باشند و تمامخلق را اضلال نموده باشند، حال اختيار اين دو را به
دستخود تو مدعىمىاندازيم كدام بهتر است مضل بودن و كاذب بودن تو يا العياذ بالله
مضلو كاذب بودن آنها.
نامه يكى از تجار تهران در پاسخ نامه آيةاللهالعظمى خوانسارى به او در سال
1370 ق (13)
بسمالله وله الحمد
حضور محترم حضرت مستطاب آيةالله آقاى حاجى سيد محمد تقى خوانسارى دامت افاضاته
السلام عليكم ورحمةالله و بركاته
مرقومه شريفه واصل و زيارت گرديد و از سلامتى وجود محترم كمال مسرتحاصل. راجع
به... و مراجعه آنها خدمت جنابعالى در موضوع سهم مبارك امامعليه السلامشرحى را
مرقوم فرموده بوديد مايه تاسف وتاثر گرديد و دوست نداشتم درموضوعات كوچك وارد بحث و
مذاكره شده باشيم بلكه از ارتباط با جنابعالى نتايجبزرگى درنظر بود كه اين مطالب
بهخودى خود حل مىشد.
امروز با وضع فعلى و ضعف روحانيت و روگردانيدن مردمان از اسلاميتتوجه بيشترى
لازم است تا شايد بفضل الهى راهى براى تقويت روحانيت و وحدتآنها پيدا شده و
مسلمانان از اين پريشانى و سرگردانى نجات يافته و توجهى به خداو عالم ديانت نموده و
از بلاهايى كه رو آورده است مصون بمانند. آيا بلايى را كهاشد بلاهاست غفلت
نمودهايم انالله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم بديهىاستبهترين راه براى
اصلاح نفوس طريق روحانيت و اتحاد و اتفاق اين جماعتاست و در اول مرتبه اصلاح دايره
روحانيتبه مرتبه كمال كه در دايره امكان و غيرمحال است. بلى قدرى مشكل است و از
خودگذشتكى لازم است و چنانچه امروزبه فكر اصلاح نيفتاده وآنرا عملى نسازند قضاء
الهى مبرم، البته قضا روى اقتضا،و اين امراض مادهپرستى، شهوترانى، خودرايى و
خودخواهى كه جامعه بدانمبتلا شده مقتضى بلاست. اين بود بعضى مطالبى كه حضورا
مىخواستم تذكربدهم كه اينك لاعلاج بدين وسيله عرض شد. حال اين تذكر نافع واقع شود
يا ملالخاطر آورد آنهم بسته به قضاوت وجدانى است و بنده هم روى وظيفه اسلامى-كلكم
راع و كلكم مسئول عن رعيته- انجام وظيفه مىنمايم.
آقاى بزرگوار در طهران و در جامعه مردم نيستيد تا مشاهده كنيد بهاهل علمبا چه
نظرى مىنگرند. همين الساعه دونفر از مردمان همين طهرات البته نسبتاصالحى مطالبى را
از دوطرف صحبت مىداشتند كه شرمآور است گفتن و شنيدنآن. به هرحال درد بسيار است و
درمان هم بدست آقايانى است كه در راس واقعشده و مىتوانند اصلاح كنند منتها از
خودگذشتگى لازم است و قدرى زحمت.بديهى است نتيجه مطلوبه حسن بلكه احسن بدستخواهد
آمد چون بيش از ايننمىخواهم پرده را بردارم لذا اين مطلب را خاتمه مىدهم.
اما مساله سهم امامعليه السلام اولا: در اين باب مطلبى را به جنابعالى نسبت
ندادمبلكه موضوع مساله بطور كلى عنوان شد كه بايد رضاى امامعليه السلام در مصرف
سهماختصاصى ايشان درنظر گرفته شود و اين مساله اجماعى، واحدى از فقهاى
اماميهرضوانالله عليهم اجمعين از متقدمين و متاخرين اختلافى در اين مساله ندارند.
دراينكه سهم امام در زمان حضور امام تقديم حضورشان بايد بشود هيچ محل گفتگونيست و
اما در غيبت امامعليه السلام اختلاف بسيار شده چنانچه صاحب حدائق رحمةاللهعليه
چهارده قول ذكر فرموده و صاحب جواهر قدس سره همان اقوال را با اضافهذكر فرموده است
و اين اختلاف اقوال در نحوه حصول رضاى امامعليه السلام است نه اينكهرضاى
امامعليه السلام در طرفى و يكى از اين اقوال در طرف ديگر واقع شود و بنده تعجبمدر
اين است كه حضرت آقا چطور مساله را اينطور تلقى فرمودهاند كه تصرفمجتهد را با
رضاى امامعليه السلام در اول نامه در دوطرف قرار دادهاند.
مطلب ديگر راجع به قطع به رضاى امامعليه السلام كه در مرقومه شريفه بود،
اينمساله هم باز مورد هيچگونه اختلافى نيست كه شخص مديون چنانچه قطع بهرضاى
امامعليه السلام از هر طريقى حاصل نمود مىتواند عمل نمايد چون قطع حجتاست (مثلا
مديون حضور امامعليه السلام مشرف شد و رضايت آن بزرگوار را در حليت و يادر مصرف
جلب نمود و در اين مساله هم هيچگونه اختلافى نيستبلكه ايناختلافات در اثر عدم
حصول قطع به رضاى امامعليه السلام است و كمتر از مسائل اختلافىبه اين پايه از
اختلاف رسيده و اينهمه بحث در اطراف آن شده است كما لايخفىعلى من راجع كلماتهم
قدس اسرارهم فى هذاالباب.
اما اعتبار تصدى مجتهد يا اذن او كه از اصول موضوعه مسلمه است و ازغايت وضوح
احتياج به بحث ندارد اگر مراد از اصل، توقيع شريفى است كه جهتاسحقبن يعقوب توسط
محمدبن عثمانالعمرى رسيده; «و اما الحوادث الواقعهفارجعوا الى رواة احاديثنا
فانهم حجتى عليكم و انا حجةالله عليهم» بديهى استتعليق به وصف مشعر به عليت است
و مراجعه به آنان من حيثالرواية است نه منحيثالقول مطلقا و حجيت از اين طريق
مسلم است چنانچه «و انا حجةالله عليهم»هم متضمن همين معنى است، اين است كه قول
مجتهد بدون دليل، شرعى قابلقبول نبوده در صورتىكه فرمايش امامعليه السلام حجت
استبدون دليل بعلاوه در همينتوقيع شريف كه به عنوان اسحقبن يعقوب صادر شده
مىفرمايد: «و اما الخمسفقد ابيح لشيعتنا و قد جعلوا منه فى حل الى وقت ظهورنا
لتطيب ولادتهم ولاتخبث» اشاره استبه سلب يد مالى اين جماعت.
و اگر مقصود از اصل مقبوله عمربن حنظله است راجع استبه حكومتشرعيه كه موضوع
خاص و متعين در امر مخصوص است و بسط آن در امور مالىاختصاصى آن حضرت خالى از اشكال
نيست چنانچه صاحب الجواهرقدس سرهمىفرمايد در مساله خامسه در سطر چهارم: «خلافا
لما عساه يظهر منالمحكى عنعزية المفيد من جواز صرفه لمن فى يده و مال اليه
فىالحدائق محتجا بانالم نقفعلى دليل يوجب صرف الاموال و نحوها اليه لاعموما
ولاخصوصا بل اقصاه نيابتهبالنسبه الخ.
پس اصل مسلمى در اين موضوع كه از غايت وضوح احتياج به بحث ازاثبات نداشته باشد
از امامعليه السلام نرسيده و احتمال تصدى مجتهد به نحو لزومو وجوب، خالى از اشكال
نبوده و از طريق وكالت محتاج به بحث جداگانه است.پس با نبودن احتمال به طريق اولى
شك، كه متساوىالطرفين است وجود ندارد تامقام تفريغ حاصل شود. و راستى اين فرمايش
صاحب جواهرقدس سره قابل تقديرو تقديس استبعد از بيان قول كشفالاستاد مىفرمايد:
الا انه لايخفى عليك عدمجراة المتورع على بعض هذه الاحكام لعدم وضوح ماخذها خصوصا
بعد ان شرعله العقل والشرع طريق الاحتياط.
اما راجع به تعمير مسجد، از قول جنابعالى نقل نمودند كه فرمودهايد درعمل به
وصيت موصى در تعمير مسجد صحن و مسجد در يك حكم است. بلىچنانچه واقف صحن مسجد را در
حكم مسجد قرار داده باشد مثل مسجدالحرام، مسجدالنبى، مسجد كوفه، مسجد سهله و ساير
مساجدىكه صحن آن در حكممسجد باشد البته مانعى ندارد وعمل به وصيت در تعمير مسجد
نسبتبه اين قبيلصحون مانعى نداشته و انشاءالله مصاب در عمل به وصيت است و
چنانچهصحنى در حكم مسجد نباشد مثلا ازاله نجاست در آن صحن واجب نيست، مكثجنب در
آن مانعى ندارد، چنانچه در شبهاى تابستان خادم مسجد با منكوحه خوددر آن صحن خوابيده
بدون ارتكاب كراهت، شدت گرما فشار آورده بىخوابى بهسراو زده، حوض آب را در مقابل
خود مشاهده مىكند و منكوحه را در كنار خود،و هيچ مانع شرعى نداشته حتى از مكان خود
غلطى بهطرف خود و حظى از عملخود جستى هم به مقابل خود، و غسلى بجا آورده و
استراحت مىنمايد آيا اينصحن هم در حكم مسجد، و عمل وصيتبه تعمير مسجد را در چنين
صحنىمىتوان بجا آورد؟ البته مىفرماييد خير و از قبيل «فمن بدله بعد ما سمعه
الخ»مىباشد. پس خوب بود توضيح براى ايشان مىفرموديد كه در موقع خود اصابه بهعمل
وصيت مىنمودند گو اينكه زحمتبه عهده بنده و الى كنون انجام وظيفه بهخوشى برگزار
شده. و اميدوارم كه به همين نزديكى بقاياى عمل وصيت هم انجامشده و مرضى حق و موصى
واقع شود. در خاتمه بقاء عمر و عزت حضرتعالى را ازخداوند متعال خواستارم .والسلام
عليكم و رحمةالله وبركاته.
پاسخ نامه قبل به قلم آيةاللهالعظمى اراكى
بسماللهالرحمنالرحيم
خدمت جناب... به عرض مىرساند انشاءالله مدام موفق و مؤيد بوده باشيد
تلوا مراسله مورخه 14 ربيعالثانى 70 واصل شد و از سلامتى حالاتتانخوشوقتشدم و
راجع به موضوع سهم امام(ع) در عصر غيبتشرحى مرقومفرموده بوديد كه:
صاحب حدائق چهارده قول نقل فرمودهاند و همه اين اقوال بحث در نحوهتحصيل رضاى
امامعليه السلام دارند و شما چرا قطع به رضا را در طرفى و اقوال ديگر را درطرف
ديگر قرار دادهايد.
و ديگر اينكه شخص مديون به هر طريقى كه قطع حاصل نمود مىتواندعمل نمايد چون قطع
حجت است.
و اعتبار تصدى مجتهد يا اذن او اگر از توقيع شريف باشد تعليق بر وصفمشعر به
عليت است و مراجعه منحيثالروايه از آن مقصود است نه مطلقا و اگر ازمقبوله باشد
اختصاص به باب مرافعه دارد.
مضافا به اينكه تحليل خمس هم در اخبار و در خصوص توقيع شريفوارد شده.
اين خلاصه چيزى است كه در اين باب مرقوم داشتهايد.
اولا: لايخفى كه اين چهارده قول را كه صاحب حدائق نقل فرمودهاندمنشعب از چهار
اصل است و از آنها سرچشمه مىگيرد وقتىكه هريك از آنها ابطالشد لامحاله تمامى آن
اقوال منشعبه نيز باطل خواهند شد.
اصل اول تحليل خمس به تمامه يا بخصوص سهم امامعليه السلام در اين عصر.
اصل دوم پس از عدم سقوط خمس ما مكلفيم به حفظ به نحو كنز و دفن بهمقتضاى
خبرىكه كنوز ارض در زمان ظهور بر آن حضرت ظاهر خواهد شد.
اصل سوم بعد از عدم سقوط مكلفيم به ضبط نمودن بر وجه ايصاء من ثقةالى ثقة الى
ان يظهر الحجةعليه السلام كما هوالحال در مال هر غائبى.
اصل چهارم اينكه مكلفيم به صرف نمودن در وجه تتميم نواقص ذريهطاهره و سادات در
صورتىكه سهام آنها نقصان از تدارك مؤنه آنها داشته باشد بهمقتضاى خبرىكه رسيده
كه در زمان حضور معصوم تمام خمس به دستخودآنحضرت مىرسد و او متكفل خرج ذريه
مىشود و در صورت زياده، فاضل، از اواست، و در صورت نقيصه، تدارك هم بر او است.
اما ابطال اصل اول از اينراه است كه اخبار در اين باب بر سه قسمند:
يكى مشتمل بر تحليل بر وجه اطلاق است.
و يكى بر منع و تشديد و لعن بر مانع آن بر سبيل اطلاق. و يكى مفصل استو تخصيص
مىدهد تحليل را به اموالىكه از غير معتقدين خمس بهدستشيعهمىآيد كما اينكه
مفاد خبر يونسبن يعقوب است كه فرموده: «ما انصفناكم ان كلفناكم ذلك اليوم» بعد از
آنكه سائل سؤال مىنمايد از اموالىكه در تجارت به دست اومىآيد از اشخاصى كه خمس
نمىدهند، كه مفاد فرمايش حضرت اين است كهامروز كه ناچار به خلطه با اين جماعت
هستيد خلاف انصاف است كه يك بار وجهخمس را به بايع و طرف معامله بپردازيد، بار
ديگر هم خمس آن مال را به ما تحويلدهيد و قاعده در باب محاورات است كه هرگاه دو
مطلق از دو طرف رسيد و يكمقيد حمل آن دو مطلق برآن مقيد بايد نمود. مضافا به
شواهدى كه در نفس اخبارتحليل بر اين حمل موجود است، و مضافا به اينكه سؤال اسحقبن
يعقوب كهتوضيح در جواب او رسيده در دست نيست و محتمل است كه از قسم خاصىسؤال
نموده و لام «الخمس» اشاره به آن باشد و از خصوص جوارى كه از ايدىمخالفين شيعه
مىآيد سؤال كرده كما اينكه تعليل به طيب ولادت هم مشعربه آن است.
و اما ابطال اصل دوم و سوم بسى واضح است كه امرى است غير عقلائىو باعثبر تعريض
مال از براى تلف و اتلاف است.
و اما ابطال اصل چهارم. مستند آن دو خبرى است كه مضمون آنها اين استكه كما
اينكه فاضل از مؤنه ذريه براى حضرت است تتميم ما نقص هم بر عهده اواست و اين
قرينهاى است واضحه بر اينكه اختصاص به زمان ظهور و بلكه بسط يدآن جناب دارد و
مربوط به اين عصر نيست كه اگر خود امامعليه السلام حاضر بود به واسطهقصور يد
تمامى خمسى كه در نزد آن جناب جمع مىشد پيش مؤنه ذريه طاهره كهمتفرق در اكناف
ارضند قدر قليلى است كه در صورت توزيع به هيچ چيز آنهاوافى نيست.
و بعد از ابطال اين اصول اربعه، مال امام در يد مديون واقع شده و مكلفاستبه
صرف نمودن در مصرفى كه رضاى امامعليه السلام در آن است.
و تقابل اين قول با آن اقوال.
اما با قول به تحليل كه واضح است، و اما با اقوال ديگر به جهت ايناست كه در
جامع صرف و حفظ با هم تباين دارند. بلى قول به تخصيصسادات نيز صرف است ولكن بر وجه
خاص، پس تقابل به آن بر وجه عمومو خصوص است.
و على كل حال امر دائر مىشود بين اينكه خود عامى متصدى شود يا بهتوسط تصدى
مجتهد يا اذن او و توقيع شريف در اينباب فاصل خطب است.
و اينكه اشكال نمودهايد كه تعليق بر وصف مشعر بر عليت است غفلتاست زيرا كه اين
مانند آن است كه سلطانى در وقت غيبت از رعيتخوددستور دهد كه امورات خود را در غيبت
من به كسى ارجاع كنيد كه اثاثيهسلطنت مرا در يد او مىبينيد نبايد تخصيص داد
مراجعات را به خصوص امورىكه به اثاثيه سلطنتى رجوع داشته باشد. و در مقام ماهم در
زمان حضور دو قسممراجعات به امامعليه السلام دارند يكى در احكام و ديگرى در
موضوعات حسبيه و اموالىكه منحيثالرياسة والامامة به آن جناب تعلق پيدا مىكند كه
مانحن فيه ما ازهمين قسم اخير است و بنابراين عليت وصف هم صحيح است زيرا كه
اينمراجعات مالكونه راويا است. بر فرض صراحت در عليت هم منتج مقصود شمانيستبه
جهت اينكه رجوع به راوى براى اينكه راوى است اين خود تجليلىاست از راوى.
و اما در چه رجوع شود؟ در كليه حوادث واقعه است كه مفاد جمع محلىبلام است و با
اين وصف چه محل عذرى براى عامى متدين باقى مىماند كه ادعاكند من قطع دارم و قطع من
حجت است زيرا كه با توجه به اين مقدمه مجالى براىدعوى قطع نمىماند.
و اما راجع به امر مسجد، فرق استبين اينكه بگويند مسجد بنا كنند ياصرف تعمير
مسجد كنند كه ثانى بناى ديوار را هم ولو جزء مسجد قرار ندهندشامل است در صورتىكه
براى مسجد بسازند و هچنين ساختن صحن براى مسجدكه اين هم تعمير مسجد است و اين نظير
توهين زيد است كه منحصر نيست. بردنخود او بلكه اگر نوكر او را هم بزنند توهين او
است.
و در خاتمه حقير هم به جنابعالى نظر به سوابق خصوصيتى كه داريم و شمارا شخص
بافهم خوشذوقى مىدانم دو سفارش دارم.
اول آنكه همچنانكه در مسائل طبيه بى سوابق تحصيلى نبايد وارد شدهمچنين در مسائل
فقه هم كسى كه سوابق تحصيل ندارد خلاف قاعده استو باعث ضلالتخود و اضلال ديگران
است.
و اما مطلب دوم اينكه چون شما شخص زيركى هستيد و اينروزها اجانبخيال دارند
آقاخان محلاتى را به ايران وارد نموده و گربه ديگرى مانند تشكيلاتبهائيه به رقص
آورند شما اگر بتوانيد ولو عده قليلى هم باشند نگاهدارى نماييد كههيچ ضربتى بر
پيكر اسلام از تشتت و اختلاف و تفرق كلمه در بين مسلمين بالاترنيست چنانكه آيه
شريفه هم به همين مفاد دلالت دارد در آنجا كه مىفرمايد:«ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب
ريحكم» و دشمنان اسلام هم به اين مطلب پى بردهو بيشتر ضرباتى كه دارند از همين
راه است.