اى ابوذر اين گونه باش

آیه الله العظمی سید صادق شیرازی

- ۲ -


سعادت انسان در چيست

يا أباذر، اِحفظ ما اُوصيكَ به تكن سعيداً في الدّنيا والآخرة. يا أباذر، نعمتان مغبون فيهما كثير من النّاس الصحّة والفراغ يا أباذر، إغتنم خمساً قبل خمس، شبابك قبل هرمك، وصحّتك قبل سقمك، وغناك قبل فقرك، وفراغك قبل شغلك وحياتك قبل موتك.

اى ابوذر، سفارشاتم را به خاطر بسپار تا سعادت دنيا و آخرت را از آن خود سازى. اى ابوذر، دو نعمت است كه بسيارى از مردم قدرش را نمى دانند: سلامتى و فراغت. اى ابوذر، پيش از آن كه پنج چيز به تو روى آورد، پنج چيز را غنيمت بدان، جوانى را پيش از پيرى، تندرستى را پيش از بيمارى، توانگرى را پيش از فقر، فراغت را پيش از گرفتارى و زندگى را پيش از مرگ.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در اين قسمت از بيانات خود، به ابوذر مى فرمايد: به سفارشاتم عمل كن تا سعادت دو جهان را نصيب خود كنى.

راحتى و آسايش نفس، بهترين مِلاك براى سعادت است؛ چرا كه تمامى مصاديق ديگر سعادت نيز به راحتىِ نفس بستگى دارد. ثروت، جوانى و حتى يك غذاى بسيار لذيذ، به هنگام فقدان آسايش و راحتى روح و روان آدمى، تلخ و بيهوده مى نمايد.

شخصى كه در سنين جوانى در خانه اى راحت مشغول خوردن بهترين غذاست؛ اما مبلغ هنگفتى بدهكار است كه بر گردنش سنگينى مى كند، هر لحظه منتظر مطالبه طلبكار است و نگران ريختن آبرويش، آيا رفاه و غذاى لذيذ براى وى لذّتى خواهد داشت؟ آيا مزّه غذاى خوب را مى فهمد؟
اما اگر در همان حال به او خبر دهند كه بدهى هايت پرداخت شد و ديگر لازم نيست نگران باشى، و بعد از شنيدن اين خبر مشغول خوردن نان خشك و آب شود. اگر بعدها از او بپرسند، كدام غذا به كام تو بهتر بود؟ غذاى لذيذى كه با اضطراب خوردى يا نان خشك و آبى كه در فراغت خيال خوردى؟ چه پاسخى خواهد داد؟
معلوم است، لذتى كه از آن نان خشك برده، با هيچ غذاى ديگرى قابل مقايسه نيست و از آن غذاى لذيذ كه با دلهره خورده هيچ لذت و شعفى نصيبش نشده است.

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در اين جا نسخه اى براى مؤمنان نوشته اند، كه به واسطه آن سعادت دنيا و آخرت را كسب نمايند، يعنى هميشه در راحتى و آسودگى به سربرند، چرا كه اين خصوصيت بر تمامى مظاهر خوشبختى تأثير گذار است.

انسان متديّن بايد به اين سفارش توجه و به آن عمل كند. معناى تديّن همين است كه تمامى جوانب دين رعايت شود. نه اين كه گوشه اى از دين را بگيرد و زاويه ديگر را رها نمايد. دين نيمه كاره، هيچ دردى را دوا نمى كند.

فايده دين و آثار مثبت آن، هنگامى متبلور مى گردد كه به تمام مسائل دين توجه شود.

خداوند متعال در قرآن مى فرمايد:(وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَنَكْفُرُ بِبَعْض)(32)؛ «و مى گويند: ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مى كنيم.»
گزينش در مسايل و احكام دينى، يك نوع آفت است كه وجود انسان و ايمان او را به بيراهه مى كشاند. و خداوند مى فرمايد: (أُولَـئـِكَ هُمُ الْكَـفِرُونَ حَقًّا)(33)؛ «آنان در حقيقت كافرند.» خداوند اينان ر، كافرانى مى داند كه به معناى واقعى كفر متّصف اند.

اگر انسان به آموزه هاى دين در تمام ابعاد و جوانب آن عمل نمايد و سعادتى را كه برايش تبيين شده است به دست آورد ديگر هيچ سختى و اندوهى، عذابش نخواهد داد. اگر روزها تشنه و شب ها گرسنه بماند، باز هم پريشانى و اضطراب روحش را چنگ نخواهد زد.

ابوذر كه خود از شاگردان اين مكتب است و وصاياى پيامبر عظيم الشأن اسلام را به كار بسته است، خود بهترين و بالاترين نمونه براى اين مطلب است. او از شدت گرسنگى و تشنگى در بيابانى گرم و سوزان مُرد اما مرگش همراه با سعادت و عزّت بود. هيچ گاه احساس پوچى نكرد و هيچ گاه خستگى به او راه نيافت، با رضايت كامل و آسودگى تمام از دار دنيا رخت بر بست. با آن كه تشنه و گرسنه بود، زير بار ظلم و جور نرفت.

البته ابوذر به عنوان مخاطب، خصوصيتى نداشته است، و روى سخن رسول خدا به تمام ابناء بشر بوده است.

دو نعمت قدرناشناخته

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در اين جا از دو نعمت تندرستى و فراغت ياد مى كنند كه بيشتر مردم دارند، اما قدر و ارزش آنها را نمى دانند و نسبت به آنها مغبون هستند.

واژه غَبن معمولاً در مسائل مالى و گاهى نيز در مسائل غير مالى استعمال مى شود. و به معناى فريب خوردن يكى از دو طرف معامله در قيمت يك كالاست. حكم خسارت غَبن در مسائل مالى معلوم است.

مثلا اگر شخصى از قيمت كالايى اطلاع نداشته باشد و يك جنس هزار تومانى را به دو هزار تومان بخرد، اين شخص به اندازه هزار تومان مغبون شده و فريب خورده است. همچنين اگر كسى با سخنان خود، ديگرى را به دروغ راهنمايى كند، در واقع او را مغبون كرده است.

يكى از نعمت هاى خدا كه معمولاً قدر آن ناشناخته است، نعمت سلامتى است. انسان مادامى كه دچار بيماريهايى مانند سردرد، پادرد و كمردرد نشده، مى تواند از لحظه لحظه عمر خويش استفاده هاى فراوان ببرد.

گفتن ذكر خدا از بزرگترين منافع عمر و حيات آدمى است. در حال صحت، كاملاً ممكن است به آن پرداخته شود، و از هر فرصتى مانند لحظات پيش از خواب و زمان هايى كه در رفت و آمدها و در بين راه ها سپرى مى شود مى توان براى ذكر گفتن سود جُست. اما وقتى نعمت سلامتى از انسان سلب شد ذكر گفتن هم راحت نيست.

انسان پس از مرگ متوجه مى شود كه چه نعمت هايى را از دست داده و از بركات و منافع آنها خود را محروم كرده است.

چند ميليون ذكر «لاإله إلّا الله» و «الله أكبر» را از دست داده است! مگر معناى غبن چيزى غير از اين است؟ اگر انسان از اين نعمت ها و لحظه ها استفاده نكند، در حقيقت مغبون و بازنده است. و از دست دادن اين فرصت ه، معناى واقعى غبن است. در بعضى از روايات عبارت «مغبون فيهما كثير من النّاس» به صورت «مفتونٌ مغبونٌ فيهما كثير من الناس»(34) آمده است. كلمه مفتون به معناى ممتحن است. هرچه نعمت هاى بيشترى به انسان رو كند، بيشتر و سخت تر مورد امتحان قرار خواهد گرفت. و به همين نسبت بازنده، ضرر و خسرانش سنگين تر است. در برخى روايات آمده است: نعمتان مكفورتان، الأمن والعافية(35). كُفر يعنى سِتر و انسان كافر يعنى انسانى كه عقل خويش را از خود پنهان كرده و از آن استفاده نمى كند. بنابراين چون كافر از عقلش استفاده صحيح نمى كند مقصر است. او گرچه در امور روزمرّه از عقل خود به خوبى استفاده مى كند، اما در مسائل اعتقادى و معنوى آنرا از خويش دور كرده است. غذاى فاسد نمى خورد، تجارتى كه باعث ضرر و زيان شود انجام نمى دهد، در زندگى، برخورد شايسته اى از خود به نمايش مى گذارد، اما در مسائل اعتقادى و دينى، عقل را تعطيل و حكم آنرا پنهان مى كند. انسان بايد پرده را بردارد و به اين دو نعمت، يعنى سلامتى و فراغت، علم پيدا كند؛ چرا كه شناخت ومعرفت نعمت ه، شرط اول استفاده درست از آنهاست.

نعمت زندگانى در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)

زندگى در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بزرگترين نعمتى بود كه خدا به معاصرين و اطرافيان آن حضرت عطا فرمود، اما از آنجا كه هرچه نعمت بزرگتر باشد، امتحان پيچيده تر است، بازندگان زمان پيامبر، بيچاره ترين بازندگان هستند. منافقانى كه در زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) ، نفاق پيشه كردند و مورد غضب و لعن قرار گرفتند، اگر در دوره اى غير از عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به دنيا مى آمدند، خسران و ضررى كه متوجهشان مى شد به مراتب كمتر بود.

وجود با بركت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) براى تمام ملل و اعصار به عنوان چراغى راهنما و روشنگر بوده است و بسيارى از مردمان جهان به واسطه آموزه هاى آن حضرت با راه راست و مشى صحيح زندگى آشنا شده و مى شوند. بنابراين، شعاع نور وجودى ايشان براى مردمى كه در اطرافشان بوده اند و در كنار حضرتش زندگى مى كرده اند، بسيار پر فروغ تر بوده است. گمراه شدن از راه راست، آن هم كنار پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) مانند بيراهه رفتن و زمين خوردن در روز روشن است.

واقع شدن در ميان نعمت ها امتحانى است كه برخى به واسطه آن رستگار و بهشتى و برخى ديگر گمراه و دوزخى مى شوند.

ارزش جوانى

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) بعد از بيان اهميّت نعمت تندرستى و فراغت به جوانان گوشزد مى فرمايند كه ارزش جوانى خود را بدانند و آگاه باشند كه اگر اين دوره به سر آيد، ديگر قابل بازگشت نيست و بسيارى از توانايى هاى انسان با سپرى شدن جوانى از دست مى رود. آن گاه است كه با نا اميدى خواهند گفت:

ليت شباباً بوع فاشتريته(36)؛ اى كاش جوانى خريد و فروش مى شد تا آن را مى خريدم.

عرب «ليت» را در آرزويى استعمال مى كند كه دست يافتنى نيست؛ معادل «ليت» در فارسى همان «اى كاش» است، با اين تفاوت كه آروزهايى كه بعد از «اى كاش» بيان مى شود، گاه دست يافتنى و گاه خارج از دسترس است.

بيان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در اين فقره، در واقع يك اخطار و اِخبار از آينده است. به جوان ها اخطار مى كند كه جوانى متاعى دست نيافتنى است و مبادا كه آن را ارزان بفروشيد.

«وصحتك قبل سُقمك»

اوضاع و احوال در اين دنيا هيچ وقت يك نواخت نيست و تغيير و تحول در ذات دنيا است. بنابراين گاهى انسان مريض مى شود و گاهى سالم است. سلامتى نيز همچون ديگر نعمت هاى دني، هميشگى و ماندنى نيست. همه امور انسان اعم از عبادت، تحصيل و امور ديگر منوط به سلامتى و تندرستى است. وقتى انسان مريض شود قدرت انجام هيچ كارى را ندارد. انسانى كه در روز ساعت ها كار مى كند و شب ها نيز به نماز شب و استغفار مشغول است، به هنگام مريضى حتى توان از جا برخاستن را ندارد. ضعف و ناتوانى ناشى از مريضى، در دوران پيرى مضاعف مى گردد. پس انسان بايد قدر و ارزش سلامتى خويش را بداند و از آن نهايت استفاده را ببرد.

«و غِناكُ قَبلَ فَقرِك»

اين قسمت از نصايح رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از چند جهت قابل تأمل است. اول مفهوم فقر و غناست. فقرو غنا صفاتى تشكيكى هستند، يعنى فقر از حيث مصداق، درجات و مراتب متعدد و طبقات متفاوتى دارد كه هر كدام از افراد جامعه در يكى از اين طبقات قرار دارند. هر كدام از اين طبقات، نسبت به يك يا چند طبقه بالاتر از خود، فقير هستند و نسبت به طبقات پايين تر، غنى محسوب مى شوند.

شديدترين حالت فقر، گرسنگى است.نهايت فقر اين است كه انسان چيزى براى خوردن نداشته باشد. و نتواند اساسى ترين نياز بدن خود ر، كه تغذيه است، تأمين كند.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و فقر

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) على رغم اينكه رياست حكومت اسلامى را به عهده داشتند و مقام والايى نيز در نزد خداوند متعال دارا بودند، بسيارى از اوقات در حالت گرسنگى مطلق به سر مى بردند.

بسيار اتفاق مى افتاد كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) چندين وعده غذا نمى خورد؛ اما با اين حال اگر غذايى به دست مى آورد آن را مى بخشيد.

حتى گاه گرسنگى به قدرى بر وجود آن حضرت فشار مى آورد كه براى تحمل آن، دو سنگ بر شكم خود مى بستند.(37)
كسى كه اَشرف اولين و آخرين و سرور مسلمانان و رئيس و رهبر حكومت است، در عين رياست و آقايى و در زمان رهبرى خود، اين گونه با بدن و نفس خود رفتار مى كرد.

در روايات آمده كه گاه گرسنگى ايشان، در زمان اقامت در مدينه، به حدى مى رسيد كه هيچ كدام از اين تدابير فايده نمى كرد.

روزى به دختر گراميشان فرمودند: «مادخل جوف أبيك منذ ثلاث شيء(38)؛ سه شبانه روز است كه غذايى به معده پدرت نرسيده است». چنين فردى به ابوذر نصيحت مى كند كه نعمت غنا را غنيمت شمار، قبل از آن كه فقر جاى آن بنشيند.

حديثى از امام صادق(عليه السلام) است كه مى فرمايد:

نزل جبرئيل على رسول الله فقال إن اللّه جلّ جلاله يقرئك السلام و يقول لك هذه بطحاء مكة إن شئت أن تكون لك ذهباً. قال فنظر النبي إلى السماء ثلاثاً ثم قال لا يا رب و لكن أشبع يوماً فأحمدك و أجوع يوماً فأسئلك(39)؛ جبرئيل خدمت پيامبر رسيد و عرض كرد: خداوند به شما سلام مى رساند و مى فرمايد اگر بخواهى، سرزمين مكه را برايت پر از طلا مى گردانم. (امام صادق(عليه السلام)) فرمود: پس پيامبر سه بار به آسمان نظر افكندند و فرمودند: نه اى پروردگار، بلكه روزى سير باشم، سپاس تو را به جاى آورم و روزى گرسنه باشم پس روزىِ خود را از تو خواهم.

«وفراغك قبل شغلك وحياتك قبل موتك»

پس از مرگ، انسان ديگر نمى تواند كارى انجام دهد. حتى نمى تواند يك «لاإله إلّا الله» بگويد. نمى تواند يك ريال پول در راه خدا بدهد.(40) پس تا زنده ايم بايد زندگى خود را غنيمت بشماريم. كسى در زندگى پيروز است كه از همه اوقات خود استفاده نمايد.

به تأخير نينداختن آرزو و هدف

يا أباذر، إيّاك و التّسويف بأملك، فإنّك بيومك ولست بما بعده، فإن يكن غد لك، فكن في الغد كما كنت في اليوم. وإن لم يكن غد لك لم تندم على ما فرّطت في اليوم. يا أباذر، كم من مستقبل يوماً لا يستكمله، و منتظر غداً لا يبلغه.

اى ابوذر! بپرهيز از امروز و فردا كردن و تأخير در انجام آرزوهايت، تو مسئول امروز خود هستى اگر فردا هم زنده ماندى همان گونه باش كه ديروز بودى و اگر فردا زنده نبودى پشيمان نيستى كه چرا امروز كوتاهى كردى. اى ابوذر، چه بسيار افرادى كه صبح زنده بودند، اما آن روز را كامل نكردند و چه بسيار افرادى كه منتظر فردا بودند اما هيچ وقت آن را درك نكردند.

اى ابوذر، به نحوى عمل كن كه اگر فردايى دركار نبود، پشيمان نشوى و نگويى اى كاش، فلان عبادت را ديروز انجام مى دادم، فلان كار خير را انجام مى دادم، اى كاش، فلانى را اذيت نمى كردم. حضرت در اين جا آرزو را به عنوان مثال ذكر مى كنند، و در حقيقت به انسان ها مى فرمايند در زندگى تأمل كنيد.

1400 سال پيش ابوذر از دنيا رفته، اما نام او و وصيتى كه پيامبر به او كرده است هنوز زنده است. ابوذر در زندگيش به وصيت پيامبر عمل كرد، به همين خاطر در كتاب هاى تاريخى و تفاسير، نام ابوذر مى درخشد.

ابوذر و دوره ابوذر تمام شد، و الآن نوبت به انسان هاى ديگرى رسيده، بايد ديد اينها تا چه اندازه مى توانند از سرمايه عمر استفاده نمايند.

شخصى خدمت آية الله ميرزا مهدى شيرازى(قدس سره)(41) رسيد و از ايشان خواست، كسى را مأمور كند كه براى جدش يك سال نماز بخواند و روزه بگيرد. و گفت جد من به هنگام مرگ وصيت كرده كه فلان خانه را بفروشند و پول آن را برايش صرف نماز و روزه نمايند.

اما هيچ كدام از ورثه اين كار را نكرده اند و الآن من مى خواهم پس از هفتاد سال به سهم خود، به وصيت او عمل كنم. با وجود اين كه اموال زيادى بر جاى گذاشته بود، و در مقابل خواسته بود فقط يك خانه را برايش صرف نماز و روزه نمايند!
اين شخص نوه خوبى پيدا كرده، و گرنه مانند خيلى ها همين يك سال روزه و نماز هم نصيبش نمى شد.

شخصى، با اين كه مستطيع بود، در ايام زندگى خود حج نرفت، و به هنگام مرگ وصيت كرد، پسرش به جاى او حج برود. از قضا پسر، ناخلف از آب درآمد و به وصيت پدر عمل نكرد. به او گفتند: چرا از جانب پدرت حج نمى روى؟ گفت: مى خواست خودش برود، به من مربوط نيست.

انسان تا در دنياست و مى تواند، بايد آخرتش را آباد كند. و اگر بتواند حتى براى خواب و خوراك هم نبايد كارهاى خود را تعطيل كند، اما چاره اى از آن نيست. اگر نخوابد نمى تواند عبادت كند، نمى تواند درس بخواند، نمى تواند بنويسد، اما بايد سعى كند در حد ضرورت بخوابد و در حد ضرورت غذا بخورد. درست مانند كسى كه به بيمارستان مى رود و او را براى معالجه بسترى مى كنند؛ چنين كسى حتى اگر ماندن او در آن جا رايگان هم باشد حاضر نيست يك لحظه بيشتر از مقدار لازم در بيمارستان بماند. خواب و خوارك، لباس و زندگى هم مانند بيمارستان است، بايد در حد ضرورت از آنها استفاده برد. البته در بعضى موارد لازم است حال ديگران را نيز در نظر داشت، به عنوان مثال اگر ميهمان بيايد، بايد حال او مراعات شود. اين توصيه ها مربوط به وقتى است كه انسان تنها باشد. در تنهايى سعى كند وقت كمترى صرف خواب و خوراك نمايد.

حضرت هادى و يا عسكرى(عليهما السلام) مى فرمايد:
قومى درنزديك دريا زندگى مى كردند كه هر دو سال يك بار پادشاهى براى خود انتخاب مى كردند. برايشان فرقى نمى كرد كه پادشاه چه كسى باشد، بقال، حمّال، عالم، كاسب و جوان يا پير. طبق قانون خودشان او را بر مى گزيدند و مى گفتند تا دو سال پادشاه ما هستى و هر چه بگويى از جان و دل مى پذيريم، اما پس از دو سال او را از تخت فرود آورده و به دريا مى انداختند. اين بود كه هيچ عاقلى حاضر نمى شد اين حكومت را قبول كند؛ در اين ميان شخصى حكيم و دانشمند براى پادشاهى اعلام آمادگى كرد و حكومت را پذيرفت و مدت دو سال همه چيز در اختيارش بود. در طى اين دو سال، يك عده از اطرافيانش را فرستاد تا جزيره خوش آب و هوايى بيابند و تمام وسايل راحتى زندگى ر، براى او به آنجا انتقال دهند. همچنين دستور داد باغ ها و مزارعى هم در آن جا ايجاد كنند. همين طور به فرمان او قايق هايى هم ساخته شد و در گوشه اى از ساحل دريا مخفى كردند. دو سال حكومت او تمام شد، مردم او را گرفته و به دريا انداختند. او نيز خودش را به قايق ها رساند و به آن جزيره رفت و عمرى را به راحتى سپرى نمود.

آن دوسال، دنيا و آن جزيره آخرت است. انسان اگر صد سال هم زندگى كند، ارزش همان دو سال را دارد و بعدش او را به دريا مى اندازند. در دريا اگر نصيب كوسه ها هم بشود، دردى كه متحمل مى شود يك لحظه بيشتر نيست و ديگر چيزى نمى فهمد؛ اما آخرت كه تمام شدنى نيست، او مى ماند و ميليون ها سال پشيمانى، اگر اهل معصيت نباشد فقط حسرت مى خورد، اما خداى ناكرده اگر عاصى باشد حسرت با عذاب الهى آميخته مى شود. گفتن اين مطلب به زبان ساده است!!
مثلا كسى كه به سفر رفته و وسيله اى را فراموش كرده با خود ببرد، چه قدر حسرت مى خورد؛ با وجود اين كه در سفر امكان تدارك هست، با يك تلفن، با يك نامه ممكن است نيازش برطرف گردد، اما با مرگ، همه چيز تمام مى شود. كسى كه اهل معصيت بوده، ديگر كارش تمام است، كارى از دستش بر نمى آيد و بيچارگى اش آغاز مى گردد.

تعجيل در توبه

تا انسان زنده است مى تواند توبه كند و گذشته هايش را تدارك نمايد و خود را در مسير ترقى و سعادت قرار دهد.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) ضمن حديثى، مى فرمايد: «خداوند توبه يك سال قبل از مرگ، يك سال زياد است؛ يك ماه قبل از مرگ، يك ماه زياد است؛ يك هفته قبل از مرگ، يك هفته هم زياد است؛ يك روز قبل از مرگ، يك روز هم زياد است؛ بلكه قبل از ديدن ملك الموت توبه را مى پذيرد»(42).

يعنى، اگر يك لحظه قبل از باز شدن چشم هايش به آخرت توبه نمايد، خداوند مى پذيرد. ولى نبايد در توبه تسويف كرد و آن را به فردا و فرداها موكول نمود. از كجا كه فردا زنده است؟ آيا انسان هايى كه مرده اند مى دانستند اجلشان كِى خواهد رسيد.

خوب است گاهى انسان به زيارت اهل قبور برود، يك لحظه تأمل كند كه اينهايى كه زير خروارها خاك خوابيده اند، بعضى ها از او زرنگ تر بوده اند، بعضى ها عالم تر و پولدارتر بوده اند، بعضى ها بيشتر از او و بعضى ها كمتر از او عمركرده اند، هر كدام از اينها به خود وعده هايى مى دادند و آرزوهايى داشتند، ولى چه شد؟ آيا همه آنها به آرزوهايشان رسيدند.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايند: «إيّاك والتّسويف؛ از امروز و فردا كردن بپرهيز».

عُمَرِ سعد ـ لعنَهُ الله ـ وقتى كه تصميم گرفت با امام حسين(عليه السلام)بجنگد گفت: «أتوب إلى الرّحمن من سنتين؛ دو سال قبل از مرگ توبه مى كنم» آيا توبه كرد؟ اگر توبه هم مى كرد فايده اى نداشت، چرا كه خداوند از حق مظلوم در نمى گذرد.

شخصى خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) رسيد و عرض كرد: يارسول الله، به عده اى ظلم كرده ام و اكنون مى خواهم توبه كنم، حضرت فرمودند: بايد حق آنها را برگردانى! گفت: آنها مُرده اند. فرمودند: پس نمى توانى توبه كنى [توبه تو فايده اى ندارد].

همان لحظه شخص ديگرى آمد و گفت: يا رسول الله، من كارهاى حرام بسيارى مرتكب شده ام و اكنون مى خواهم توبه كنم، آيا توبه ام قبول است؟ حضرت فرمود: آرى قبول است.

خداوند عادل است (إِنَّ اللَّهَ لاَ يَظْـلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّة)(43)؛ «همانا خدا به اندازه ذره اى ستم نمى كند» ولى بايد از عدل خدا ترسيد. خدا از يك ظلم كوچك به بندگانش نمى گذرد. هيچ عذر و بهانه اى را هم نمى پذيرد. بعضى از ظالمان ورد زبانشان اين است كه «المأمور معذور؛ مأموريم و معذور» اين كلمه صحيح نيست. اين در منطق فرعون و يزيد و هارون پذيرفتنى است، امّا در منطق رسول خد، در منطق قرآن و اميرمؤمنان چنين نيست.

مهم اين است، شخص از طرف چه كسى مأمور است؟ اگر مانند ابوذر از جانب رسول خدا مأمور باشد، نه تنها معذور كه مأجور نيز مى باشد، اما اگر از جانب سلطان جور مأمور باشد كار خوبش هم گناه است. شايد در اسلام عملى با فضيلت تر از ساخت مساجد نباشد. در قرآن و روايات، فضايل بسيارى براى ساخت مساجد ذكر شده است؛ چرا كه مردم در مسجد نماز مى خوانند و مسجد جاى دعا و زيارت و توبه و اعتكاف است. اما در روايات آمده كه امام صادق(عليه السلام) به يكى از اصحابشان فرمودند: «لا تعنهم على بناء مسجد(44)؛ در بناى مسجد نيز آنها [هارون عباسى] را يارى نكن».

مطلب بسيار مهم است. اگر كسى براى ظالم مسجد، دارالأيتام و حسينيه هم بسازد، اهل جهنم است چون موجب تقويت بناى ظلم مى شود و لذا در روايات؛ بعضى از مساجد، ملعون قلمداد شده اند.

در ميان هزاران تن از راويان شيعه، چند صدنفر ثقه(مورد اعتماد) هستند، در ميان اين چند صد نفر، ده ها تن از بقيه بهترند، و در بين اين دهها نفر، چندنفر خيرةُ الخيرة هستند كه يكى از آنها صفوان جمّال است. وى شتران بسيارى داشت كه از راه اجاره آنها زندگى خود را مى گذراند. روزى هارون براى رفتن به حج، شتران او را اجاره كرد. امام كاظم(عليه السلام) به او فرمود: همه چيز تو خوب است الا يك چيز، و آن اين كه شترهايت را به هارون اجاره داده اى. گفت: يابن رسول الله، مى دانم كه هارون فرد بدى است، اما او اين شترها را براى سفر حج اجاره كرده است، براى كار حرامى نمى خواهد. حضرت فرمود: آيا دلت نمى خواهد زنده بماند، تا از حج برگردد و پول كرايه تو را بدهد؟ همين مقدار هم بد است و در زندگى تو اين هم جايز نيست(45).

صفوان با اشاره امام شترهايش را فروخت، و كسب و كارش را تعطيل كرد.

مرحوم شيخ انصارى در مكاسب ضمن نقل اين روايت رأى عده اى از فقها را مبنى بر حرمت اين كار ذكر كرده است، يعنى اگر من و شما نيز چنين كارى انجام دهيم حرام است. آرى، حتى براى حج هم حرام است، حجى كه گفته اند اگر ايام حج، افراد حج گذار كم باشند، بر رهبر مسلمانان واجب است عده اى را به حج بفرستد تا مراسم حج خلوت نماند.

انديشه مرگ و قيامت

يا أباذر، لو نظرت إلى الأجل ومصيره لأبغضت الأمل وغروره. يا أباذر، كن كأنّك في الدّنيا غريب، أوكعابر سبيل وعد نفسك من أصحاب القبور.

اى ابوذر، اگر اجل خود و نهايت آن را بنگرى كه چه زود مى آيد و به سرعت مى گذرد، هر آينه آرزوهاى دور و دراز خود را دشمن خواهى داشت، و فريب آن را نخواهى خورد. اى ابوذر، در دنيا مانند غريبى باش كه به غربتى درآيد و آن را وطن خويش نشمارد و يا مسافرى كه در منزلى فرود آيد و قصد اقامت ننمايد و خود را از اصحاب قبور بشمار و قبر را منزل خود دان.

لحظه آخرى كه انسان از دنيا رخت بر مى بندد، اجل است. انسان پس از طى شدن مسيرش به مصير(46) مى رسد و اين از ويژگى هاى انسان است. زندگى حيوانات مصير ندارد.

اجل، اول آخرت و پايان دنياست. پس از مردن حسابرسى آغاز مى شود و قبر مصير اول است: «القبر إمّا روضة من رياض الجنّة أو حفرة من حُفَر النيران(47)؛ قبر يا باغى از باغهاى بهشت و يا چاهى از چاههاى جهنم است.» مصير بعدى قيامت است و سرانجام مصير نهائى بهشت يا جهنم است.

بسيارى در جوانى به خود زحمت مى دهند، تلاش مى كنند، كمتر استراحت مى كنند و مسير (دنيا) را فداى مصير (آخرت) مى كنند و عده زيادى هم مسير را به خوشى و راحتى مى گذرانند و مى گويند مصير، هر چه شد، بشود.

كودكى كه براى حمام رفتن به او وعده جايزه داده اند، اين مقدار درك دارد كه مسير را فداى مصير كند، يعنى سختى حمام رفتن را براى رسيدن به جايزه تحمل مى كند، اما بسيارى از افراد مصير را فداى مسير مى كنند.

اگر انسان به آخر كار بينديشد، و با خود بگويد آيا پس از اين دنيا سرانجام من بهشت است يا جهنم، تا بى نهايت نعمت است يا عذاب، ديگر آرزو او را نخواهد فريفت و از فكر خدا غافل نمى شود. با خود مى گويد آنهايى كه مُردند همه آرزوهايى داشتند، جوان ه، پيرها با آرزوهاى كم و زيادشان رفتند.

وقتى چنين با خود بينديشد، از آرزوهاى دراز دست بر مى دارد، البته نَفسِ آرزو ناپسند نيست؛ اما غرور و مستى كه به واسطه آن مى آيد، انسان را به وادى غفلت مى كشاند.

«يا اباذر، كن كأنك في الدنيا غريب؛ اى ابوذر در دنيا به گونه اى باش كه گويى در آن غريب هستى».

شخصى كه در كشورى غريب است، و زبان و قوانين آن جا را نمى داند، براى تهيه مسكن و غذاى سالم از مردم سؤال مى كند. در مورد هر چيزى كه شك كند، از اهل خبره سؤال مى كند.

در اين غربت سراى دنيا نيز بايد همين كار را كرد، اگر از چيزى با خبر نباشيم و حكم شرعى آن را ندانيم، بايد از آن پرهيز كرد يا از اهل خبره كه اهل بيت(عليهم السلام) هستند پرسيد، بايد از آنها پرسيد در بازار آخرت چه عملى خريدار دارد. در حقيقت تمام اعمال مؤمنان بايد با امضاى اهل بيت(عليهم السلام)باشد، بيچاره آن كسى كه عمرى كارهاى نيك انجام مى دهد، عبادت مى كند، ولى در آخر اعمالش را قبول نمى كنند.

خدا و رسولش و اهل بيت(عليهم السلام) راه انجام كارهاى خير هستند و اينها از هم جدايى ندارند. در همه امور دين بايد طبق دستور پيامبر و ائمه(عليهم السلام)پيش رفت.

در زمان غيبت امام بايد به فقها رجوع كرد فقهائى كه در بعضى مسائل روزها تأمل مى كردند تا اگر حكم آنها مطابق واقع نبود لااقل نهايت سعى خود را كرده باشند و بدين وسيله نزد خداوند كريم معذور باشند.

مانند مرحوم آية الله العظمى سيد مهدى شيرازى كه در جلسه استفتائى كه با عده اى از مراجع و مجتهدين وقت همچون: آقا حسين قمى(48)، آقاى ميلانى(49)، ميرزاى اصفهانى(50) و زين العابدين كاشانى داشتند، گاهى در مسئله اى، يك هفته تأمل مى كردند.

«أو كعابر سبيل؛ يا مانند عابر و رهگذر باش».

اگر كسى بخواهد از شهرى به شهر ديگر برود، فقط به اين اندازه به مسير بين راه توجه دارد كه بتواند به سلامت آن را طى كند، و توجهى به خصوصيات مناطق بين راه ندارد بلكه در فكر آن است كه هر چه زودتر به مقصد برسد، حضرت در اين جا مى فرمايد از دنيا در حد يك مسير استفاده ببر و از آن در راه رسيدن به آخرت استفاده كن.

«وعِد نفسك من اصحاب القبور؛ خود را از مردگان به شمار آور»؛ يعنى يك لحظه چشم خود را به روى دنيا ببند و فكركن عمرت تمام شده و تو را درون قبر گذاشته اند و بر رويت خاك مى ريزند، و تو را با اعمالت تنها گذاشته و رفته اند.

در كتاب هاى مواعظ آورده اند، در زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، ابن عباس با جوانى دوست بود و بسيار به او احترام مى گذاشت، روزى به ابن عباس گفتند: آيا مى دانى كار او چيست؟ گفت: چه كاره است؟ گفتند: گوركن است. ابن عباس مى دانست كه او گوركن نيست، اما براى اين كه آنها را نيز آگاه كند، گفت هرگاه خواست به گورستان رود مرا خبر دهيد.

يك بار نيمه شب درِ خانه ابن عباس را زدند و گفتند آن جوان به طرف قبرستان مى رود، ابن عباس نيز با آنها به دنبال جوان رفت، ديدند به قبرستان رسيد و اتفاقاً يك جايى را كَند و درون آن رفت، نزديك تر رفتند، ديدند، مشغول ناله و استغفار است، و به ياد روزى است كه او را به اين جا خواهند آورد. وقتى از قبر بيرون آمد، ابن عباس او را بوسيد و در آغوش گرفت.

 آرى! در جوانى به فكر آخرت بودن يك ارزش بسيار والائى است.