اخلاق

مرحوم سید عبدالله شبر
مترجم : محمدرضا جباران

- ۲۰ -


باب چهارم: شكر

فصل اول: فضيلت شكر

يكى از فضائل شكر آن است كه خداى تعالى آن را در كنار ذكر خود قرار داده، مى‏فرمايد: اذكرونى اذكركم و اشكروالى و لا تكفرون‏ (826).

در حالى كه خود فرموده: ولذكر الله اكبر (827).

و مى‏فرمايد: ما يفعل الله بعذابكم ان شكرتم و آمنتم‏ (828).

و مى‏فرمايد: و سنجزى الشاكرين‏ (829).

و مى‏فرمايد: لئن شكرتم لازيد نكم ولئن كفرتم ان عذابى لشديد (830).

و مى‏فرمايد: و قليل من عبادى الشكور (831).

در كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه رسول اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود:

اجر كسى كه مى‏خورد شكر مى‏گزارد، مانند اجر روزه دارى است كه فقط براى خدا روزه مى‏گيرد. و تندرست سپاسگزار، اجرش به اندازه گرفتار صابر، و پاداش بهره‏مند شاكر، به اندازه محروم قانع است‏ (832).

و باز مى‏فرمايد: خداى تعالى باب افزايش نعمتش را به روى كسى كه در شكر را بر او گشوده نمى‏بندد (833).

و فرمود: به هركس شكر عطا شود افزايش نيز عطاء مى‏شود، كه خداى تعالى مى‏فرمايد: لئن شكرتم لا زيد نكم‏ (834).

و فرمود: هرگاه خدا به بنده‏اى نعمتى دهد، اگر بنده آن را با قلبش بشناسد و با زبانش ستايش كند، چون كلامش به پايان رسد خدا دستور مى‏دهد به نعمتش بيفزايند (835)

.

امام باقر (عليه السلام) مى‏فرمايد: حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) در شب نوبت عايشه پيش او بود.

عايشه گفت: يا رسول‏الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم) چرا خود را زحمت مى‏دهى در حالى كه خدا گناهان گذشته و آينده‏ات را بخشيده است‏ (836).

حضرت فرمود: اى عايشه آيا بنده شكر گزارى نباشم؟

و فرمود: حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) روى انگشتان پايش مى‏ايستاد تا اين آيه نازل شد: طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى‏ (837).

امام صادق (عليه السلام) فرمود: در تورات نوشته شده: هركس به تو نعمت داد شكرش نه، و هركس شكرت نهاد نعمتش ده. زيرا نعمت با شكر زوال ندارد، و با كفران باقى نمى‏ماند. شكر موجب افزايش نعمت و امان از دگرگونى احوال است‏ (838).

از امام صادق (عليه السلام) درباره آيه شريفه: و اما بنعمة ربك فحدث‏ (839) سؤال شد كه مراد از نعمت چيست؟

حضرت فرمود: يعنى برتريهايى كه داده، چيزهايى كه به تو بخشيده، و نيكى‏هايى كه در حقت كرده است.

آنگاه فرمود: دين خدا، عطايا و بخششها و نعمتهاى خدا را بازگو كن‏ (840).

و فرمود: سه چيز است كه با وجود آنها ضررى متوجه انسان نيست:

دعاء به هنگام گرفتارى، استغفار به هنگام گناه و شكر به هنگام نعمت‏ (841).

و فرمود: شكر نعمت عبارت است از اجتناب محرمات، و شكر كامل اين است كه بگوئى: الحمدلله رب العالمين‏ (842).

و فرمود: شكر هر نعمتى - هر چه بزرگ باشد - ستايش خداست‏ (843).

و فرمود: هر نعمتى راخدا به بنده‏اش عطاء مى‏كند، چه بزرگ باشد و چه كوچك، اگر بنده بگويد الحمدلله رب العالمين شكرش را اداء كرده است‏ (844).

و فرمود: گاهى انسان يك جرعه آب مى‏نوشد و به واسطه آن خدا بهشت را برايش واجب مى‏كند.

سپس فرمود: ظرف آب را به دست مى‏گيرد، آن را به لب مى‏گذارد و بسم‏الله مى‏گويد، و مى‏نوشد ولى قبل از آنكه سيراب شد آن را از لب بر مى‏دارد و خدا را سپاس مى‏گويد. دوباره به لب مى‏گذارد و مى‏نوشد، و چون سيراب شد آن را از لب بر مى‏دارد و خدا را سپاس مى‏گويد. به همين سبب خداى عزوجل بهشت را براى او واجب مى‏كند.

امام كاظم (عليه السلام) مى‏فرمايد: هركس خدا را به خاطر نعمتى حمد كند شكر نعمتش را به جا آورده، و حمد از آن نعمت برتر است‏ (845).

عمربن يزيد مى‏گويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: من از خدا خواستم مالى به من دهد، عطا كرد، از او خواستم فرزندى به من دهد، داد، از او خواستم خانه‏اى به من عطا كند، عطا كرد. مى‏ترسم اين عطاى پى در پى از باب استدراج باشد.

حضرت فرمود: بخدا قسم همراه حمد استدراج نيست. در روايت است كه حضرت چهارپايى را بر در مسجد بسته بود، وقتى بيرون آمد آن را نديد. فرمود: اگر خدا آن را به من برگرداند چنان كه سزاوار است شكر او را به جا مى‏آورم. ديرى نپاييد كه حيوان را برايش آوردند. حضرت فرمود: الحمدلله عرض شد: فدايت شوم آيا نفرمودى خدا را چنان كه سزاوار است شكر مى‏كنم، فرمود: مگر نشنيدى؟ گفتم: الحمدلله.

و مى‏فرمايد: هنگامى كه حادثه‏اى مسرت بخش براى حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) پيش مى‏آمد، مى‏فرمود: سپاس خدا را به خاطر اين نعمت‏ (846). و چون امرى غم‏انگيز حادث مى‏شد، مى‏فرمود: سپاس خدا راست در هر حال‏ (847).

و مى‏فرمايد: هنگامى كه مبتلائى را ديدى، بطورى كه نشنوند سه بار بگو سپاس خدايى را كه مرا عافيت بخشيد از آنچه را به آن مبتلا كرد، و اگر مى‏خواست مبتلا كند مى‏توانست مبتلا كند (848). هركس اين را بگويد هرگز بلايى بر او عارض نمى‏شود.

فصل دوم: تعريف و حقيقت شكر

شكر از برترين اعمال است و از سه عنصر علم و حال و عمل تنظيم مى‏شود، و علم همان اصل و ريشه شكر است كه حال را به وجود مى‏آورد، و حال عمل را به ارمغان مى‏آورد.

علم، عبارت از آن است كه بدانى نعمت، استقلال ندارد و وابسته به نعمت دهنده است. و حال، همان شادى و سرورى است كه از نعمت دادن او به انسان دست مى‏دهد. و عمل، اقدام به چيزى است كه مقصود و محبوب منعم است.

اين عمل ممكن است توسط قلب، زبان يا اعضاى ديگر انجام شود.

علم‏

كسى كه قصد شكرگزارى دارد سزاوار است بداند كه نعمتها همگى از جانب خداست، و واسطه‏ها همگى مسخر اراده او هستند، اوست كه با رحمت خود آنها را در تسخير اراده انسان قرار داده، و در قلوب آنها اعتقاد و رأفتى قرار مى‏دهد كه خود را مجبور مى‏دانند آن نعمت را به او برسانند.

اين معرفت، همان شكر قلبى است.

حال‏

شادمانى و سرور از نعمت، همراه با حال خضوع و تواضع خود نيز شكرى است جداگانه، همانطور كه شناخت، خود نيز شكر است.

اگر سرور انسان از نعمت فقط به اين جهت باشد كه مى‏تواند خو را به نعمت دهنده نزديك كند، و توجهى به خود نعمت و نعمت دادن منعم نكند، اين خوشحالى نيز يكى از مراتب بلند شكر است. و نشانه اينگونه خوشحالى آن است كه از نعمتهاى دنيا خوشحال نباشد مگر به اين خاطر كه دنيا مزرعه آخرت، و ياور انسان در رسيدن به آن است و تنها به نعمتهايى مسرور باشد كه داراى اين خاصيت هستند ولى از نعمتهايى كه انسان را از خدا غافل مى‏كنند محزون و غمگين شود، اين سرور نيز شكر قلبى است.

تا اينجا معلوم شد كه شناخت و شادمانى از شؤون قلب و شكر قلبى هستند.

اما عملى كه از اين سرور زاييده از شناخت ناشى مى‏شود، هم به قلب تعلق دارد، هم به زبان و جوارح.

عمل قلبى، قصد و نيت خير براى جميع خلق خدا است، و عمل زبانى اظهار شكر خدا است با ستايش‏هايى كه مفيد شكرند. و عمل به جوارح به كار گرفتن نعمت‏هاى خدا در راه طاعت، و پرهيز از به كارگيرى آنها در معصيت پروردگار است.

مثلاً شكر چشم آن است كه هر عيبى را در مسلمانى ديد بپوشاند؛ و شكر گوش آن كه هر عيبى را درباره مسلمانى شنيد پنهان كند؛ اينگونه اعمال، از جمله شكر نعمت اعضاى بدن هستند.

ارباب معرفت مى‏گويند: هركس نعمت چشم را كفران كند، نعمت خورشيد را نيز كفران كرده، چه اينكه عمل ديدن به وسيله خورشيد كامل مى‏شود. چشم در بدن و خورشيد در خارج خلق شده‏اند تا انسان به وسيله آن دو آنچه را براى دين و دنيايش مفيد است ببيند. و بوسيله آن دو از هر چه به حال دين و دنيايش مضر است بپرهيزد بالاتر از اين، منظور از خلقت زمين و آسمان، و خلقت دنيا و تمام اسباب موجود در آن، اين است كه انسان از آنها در راه رسيدن به خدا كمك بگيرد.

و رسيدن به خدا جز با محبت و انس با او در دنيا، و دل كندن از زرق و برق آن صورت نبندد، و انس جز با ذكر دائم حاصل نشود، و محبت جز با شناختى كه از دوام فكر به دست مى‏آيد در قلب ننشيند، و دوام ذكر و فكر جز با بقاء بدن ميسر نگردد، و بدن باقى نمى‏ماند مگر با بقاء زمين و آب و هوا، و اين همه نشود مگر با خلقت زمين و آسمان و ساير اعضاء.

پس همه اينها براى بدن است، و بدن مركب نفس است، و آن نفسى به خدا بر مى‏گردد كه با معرفت و طول عبادت به اطمينان رسيده باشد. پس هر كس چيزى را در غير طاعت مصرف كند نعمت خدا را در تمامى آنچه براى انجام گناهش لازم است كفران كرده است. و لذا شاكر حقيقى كم است آنچنان كه خداى تعالى فرمود: و قليل من عبادى الشكور (849).

فصل سوم: معنى شكر در حق خداى تعالى‏

ممكن است كسى بگويد: تشكر و قدردانى فقط از منعمى معقول است كه از شكر بهره‏اى ببرد. مثلاً ما از پادشاهان تشكر مى‏كنيم، به اين صورت كه يا آنها را تمجيد مى‏كنيم تا در قلوب محلى پيدا كنند، سخاوت و كرمشان براى مردم آشكار شود و شهرت و مقامشان زياد گردد؛ يا به آنها خدمتى مى‏كنيم، و به اين وسيله آنها را در رسيدن به بعضى از اهدافشان كمك مى‏كنيم؛ و يا به صورت خدمه در مقابلشان مى‏ايستيم، تا سياهى لشكرشان زياد، و مقامشان برتر رود.

ولى در مورد خداى تعالى تمام اين بهره‏ها محال است. زيرا اولاً: خداى متعال از بهره، و هدف، نياز، انتشار جاه، حشمت و ازدياد سياهى لشكر و امثال آن منزه است.

ثانياً: تمام آنچه را كه ما با اختيار خود در راه او انجام مى‏دهيم، هر كدام نعمتى ديگر است كه از جانب او بر ما ارزانى مى‏شود. زيرا جوارح ما، قدرت ما، اراده ما، انگيزه ما و تمام امورى كه سبب حركت مى‏شوند، و خود حركت ما همگى مخلوق خدا و نعمت خدايند. پس با نعمت چگونه مى‏توان شكر نعمت نهاد.

اگر پادشاهى به ما يك اسب عطاء كند، و ما يكى ديگر از اسبان او را نگهداريم تا او سوار شود، و او به پاداش اين خدمت اسب ديگرى به ما عطاكند؛ اسب دوم نمى‏تواند بعنوان شكر اسب اول - از جانب ما باشد - بلكه خود، چون اسب اول در خود شكرى است. و مى‏دانيم كه شكر شكر جز با نعمت ديگرى ممكن نيست. و همين طور ادامه مى‏يابد تا بطور كلى شكر خدا محال شود.

و از طرفى مى‏دانيم كه شرع مقدس دستور به شكر داده، پس چگونه مى‏توان بين اين دو جمع كرد.

جواب: اين اشكال براى حضرت داود (عليه السلام) يا حضرت موسى (عليه السلام) بنابر اختلاف روايت - نيز پيش آمد.

در كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه خداى تعالى وحى كرد: يا موسى! شكر كن مرا چنانكه سزاوارم.

عرض كرد: پروردگارا! چگونه چنانكه سزاوارى شكرت كنم؟ در حالى كه هر شكر من نعمتى است كه تو ارزانى داشتى.

فرمود: اى موسى! اكنون كه دانستى همه از من است مرا شكر كردى.

و در حديث ديگرى است: كه موسى (عليه السلام) گفت: هر شكر من نعمتى است از تو كه خود شكر ديگرى را ايجاب مى‏كند.

فرمود: چون دانستى كه نعمت‏ها همه از من است، همين را به جاى شكر، از تو مى‏پذيرم.

و از امام سجاد (عليه السلام) است كه وقتى كه به هنگام قرائت آيه شريفه: و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوه (850).

فرمود: منزه است خدائى كه به هيچ كس، از شناخت نعمتش بيش از آنكه بداند در شناخت مقصر است بهره نداد؛ همانطور كه به هيچ كسى از شناخت خود بيش از علم به اينكه او را درك نكرده نصيب نكرد (851).

آنچه گفتيم جواب دليل دوم بود.

اما جواب دليل اول: اينكه خداى متعال از بندگانش شكر مى‏خواهد - مثل تمام تكاليف - نفعش به خود بندگان بر مى‏گردد.

توضيح مطلب اينكه: مثلاً پادشاهى براى بنده‏اى كه از او دور است لباس، وسيله سوارى و پول نقدى مى‏فرستد تا بتواند سفر كرده، و به خدمت ملك برسد حال مى‏توان براى اين پادشاه دو حالت تصور كرد.

1 - اينكه قصدش از احضار عبد استفاده از خدمات او باشد.

2 - اينكه از وجود عبد هيچگونه بهره‏اى متوجه او نبوده، و حضورش به اندازه ذره‏اى به ملك او نيفزايد ولى او مى‏خواهد بنده‏اش را با اين نزديكى بهره‏مند كند، و او را به سعادت برساند.

در اين صورت نفع متوجه عبد است نه ملك.

و اينكه خدا از بندگانش شكر خواسته درست حالت دوم را دارد كه تمام كنافع به بندگان بر مى‏گردد.

فصل چهارم: طريق تحصيل شكر

راه تحصيل شكر از علم و عمل مركب مى‏شود.

يعنى بايد خدا را بشناسى و در مصنوعات او تفكر كنى، و در امور دنيا به زير دستان توجه كنى تا از موقعيت خود راضى شده شكر خداى به جا آورى. و در امور دين به بالاتر توجه كنى و براى رسيدن به مقام و مرتبه او تلاش نمائى. در مصيبت‏ها خدا را شكر كنى كه به مصيبتى بزرگتر گرفتار نشدى، و مصيبت در دينت وارد نشده، و عقوبت اعمالت را در دنيا داده، براى آخرتت ذخيره نكردند، و ثوابى كه به خاطر اين مصيبت به تو مى‏دهند بهتر است، و به اين وسيله محبت دنيا در دلت كم مى‏شود و چه بسا دنيايى را كه رأس هر خطيئه و گناه است مبغوض تو گردانيده‏اند.

پس در حقيقت اين مصائب نعمت‏هايى هستند كه بايد شكرشان را به جا آورد. زيرا هيچ مصيبتى وارد نمى‏شود مگر آنكه كفاره گناهى باشد، يا سبب رياضتى براى نفس، يا موجب بالا رفتن درجه‏اى.

ولى در همين حال بايد از خداى متعال تقاضاى عافيت كرد، كه عافيت از بلا بهتر است.

نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) و ائمه هدى (عليهم السلام) از بلاى دنيا و بلاى آخرت به خدا پناه مى‏بردند و مى‏گفتند: پروردگارا! در دنيا و آخرت به ما حسنه و نيكى عطا كن‏ (852). و از شماتت دشمنان، و سوء قضاء و حلول بلاء به خدا پناه مى‏بردند.

و نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمود: از خدا عافيت بخواهيد، كه هيچ چيز بهتر از عافيت به بندگان عطا نشده مگر يقين‏ (853).

منظور حضرت از يقين عافيت قلب از مرض جهل است.

باب پنجم: خوف و رجا

خوف و رجا دو بالند كه با آنها مقربين به هر جايگاه ستوده‏اى پرواز مى‏كنند و مركب‏هاى تندپايى هستند كه گردنه‏هاى سخت راه آخرت را مى‏توان با آنها طى كرد.

تحقيق درباره خوف و رجا در چند فصل منعقد مى‏شود.

فصل اول: رجا

رجا عبارت است از سرور و نشاط قلب به خاطر انتظار آنچه محبوب اوست؛ به شرط آنكه وقوعش متوقع و منتظر بوده و سببى عقلائى داشته، و انتظار انسان به اين خاطر باشد كه اكثر اسباب آن فراهم است. در اين صورت نام رجا براين انتظار، صادق است. ولى اگر كسى بدون سبب، منتظر وقوع محبوب خود باشد، نام غرور و حماقت بر آن صادقتر از رجا است و اگر اسباب آن معلوم الوجود نبوده، و از عدم آنها نيز اطلاعى در دست نباشد بهتر است به جاى رجا به آن تمنى بگوئيم.

به هر حال خوف و رجا به حالتى اطلاق مى‏شود كه مورد ترديد باشد؛ اما آنچه مورد يقين است انتظارش را خوف و رجاء نمى‏نامند.

به هنگام طلوع خورشيد كسى نمى‏گويد، به طلوع خورشيد رجا دارم.

چنانچه به وقت غروب نمى‏گويد از غروب خورشيد خوف دارم. ولى در مورد باران مى‏گويند به باريدن باران رجا دارم، و از قطع باران خوف دارم.

ارباب قلوب و معرفت به خوبى مى‏دانند كه دنيا مزرعه آخرت است. قلب انسان چون زمين و بذر آن ايمان است، و طاعات به منزله شخم، آماده كردن و تهيه آب براى اين مزرعه مى‏باشد.

قلبى كه حب دنيا در آن رسوخ كرده چون زمين شوره‏زارى است كه بذر در آن رشد نمى‏كند و مى‏دانند كه قيامت روز برداشت محصول است و هيچ كسى جز كشته خود را درو نخواهد كرد، و هيچ كشتى جز از بذر ايمان نخواهد روييد.

و همچنان كه هيچ كشتى در زمين شوره‏زار رشد نمى‏كند، بذر ايمان در قلبى كه به اخلاق پست آلوده شده رشد نخواهد كرد.

اكنون رجاى بنده به مغفرت پروردگار را با رجاى كشاورز به محصول قياس كن. كسى كه زمين پاكيزه‏اى انتخاب كرده، و بذر خوبى در آن پاشيده، و هرچه را كشت، محتاج آن بوده چون آبيارى در وقت مناسب، پيراستن زمين از خار و گياه و رفع سائر موانع، فراهم آورده و آنگاه منتظر محصول نشسته، و به فضل خداى تعالى اميد بسته، كه صاعقه‏هاى بنيان برانداز را از آن دفع كند تا كشتش كامل شده به رشد نهائى خود برسد؛ انتظارش رجا ناميده مى‏شود. اما كسى كه بذر اصلاح نشده‏اى را در زمين شوره‏زار سخت و مرتفعى كه آب، آن را نمى‏گيرد پاشيده، آنگاه منتظر درو نشسته، انتظارش حماقت و غرور ناميده مى‏شود.

بنابراين سزاوار است كه بنده در قلب خويش بذر ايمان پاشيده و با آب طاعات سيرابش كند، و كشت خويش را از خار اخلاق ذميمه پاك نمايد؛ و آنگاه از فضل خداى اميد ثبات قدم و خير عاقبتى كه منتهى به مغفرت شود، داشته باشد.

چنين انتظارى رجا ناميده مى‏شود و پسنديده است.

بنده مؤمن اگر بذر ايمان را به حال خود رها كرده آن را از آب اطاعات سيراب نكند: و صحنه مزرعه قلب را از اخلاق رذيله نپيرايد، و با اين حال منتظر مغفرت باشد، انتظارش حماقت و غرور است نه رجا. و لذا نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: دنيا مزرعه آخرت است‏ (854).

و فرمود: احمق كسى است كه از هواى نفس خويش متابعت مى‏كند و آنگاه از خدا تمناى بهشت دارد (855).

و قرآن كريم مى‏فرمايد: ان الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمت الله‏ (856).

يعنى چنين كسانى به جاست، به رحمت خداوند اميدوار باشند نه ديگران.

و مى‏فرمايد: فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب يأخذون عرض هذا الادنى و يقولون سيغفر لن (857).

و در روايت است كه خدمت امام صادق (عليه السلام) عرض شد: گروهى از دوستان شما در گناه غوطه‏ورند و مى‏گويند: اميدواريم‏

حضرت فرمود: دروغ مى‏گويند آنها دوست ما نيستند، آنها گروهى هستند كه به دنبال آرزوها رفته‏اند؛ هركس به چيزى اميدوار باشد براى كسبش مى‏كوشد؛ و هركس از چيزى بترسد از آن مى‏گريزد (858).

و فرمود: مؤمن، مؤمن نيست مگر خائف و اميدوار باشد؛ و كسى خائف و اميدوار نيست مگر براى چيزى كه از آن مى‏ترسد، يا بدان اميدوار است كوشش كند (859).

حكيمى گويد: هركس از چيزى بترسد از او مى‏گريزد، و هركس از خدا بترسد به سوى او مى‏گريزد.

و ديگرى مى‏گويد: يكى از بزرگترين فريب خوردگى‏ها اصرار در گناهان - به اميد بخشش - بدون پشيمانى، و توقع قرب خدا بدون طاعت، و انتظار ثمره بهشت يا بذر آتش، و تقاضاى منزلت مطيعين يا ارتكاب گناه، و انتظار پاداش بدون عمل است.

ثمره رجا

از آثار رجا در انسان دوام مجاهده توسط اعمال، و مواظبت بر اعمال در تمامى حالات است، و ديگر احساس لذت از رو به خدا كردن و بهره‏مندى از مناجات او و خشوع در تملق اوست؛ اينها حالاتى است كه به هنگام اميد به يكى از مخلوقات در انسان ظاهر مى‏شود، پس چگونه ممكن است در مقام رجا به خدا خود را نشان ندهند. از اينجا معلوم مى‏شود كه اكثر، بلكه تمام اميدهاى ما حماقت و غرورند، مگر آنكه خدا يارى كند، كه لا حول و لا قوة الا بالله.

فصل دوم: ارزش رجا و ترجيح آن بر خوف‏

عبادتى كه از اميد ناشى شود بهتر از عبادتى است كه از خوف سرچشمه مى‏گيرد؛ چه اين كه نزديك‏ترين بندگان به خدا محبوب‏ترين آنهاست، و محبت موجب غلبه رجا بر قلب مى‏شود. براى مثال دو سلطان را در نظر بگير كه يكى را از ترس عقابش خدمت مى‏كنند و ديگرى را به اميد پاداشش.

و به همين خاطر است كه در شرع مقدس به حسن ظن و رجا تشويق و ترغيب‏ها شده، مخصوصاً به هنگام مرگ.

قرآن مجيد مى‏فرمايد: قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعاً انه هو الغفور الرحيم‏ (860).

و مى‏فرمايد: ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم‏ (861).

و در حالى كه از قومى انتقاد مى‏كند مى‏فرمايد: ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ارديكم‏ (862).

و مى‏فرمايد: ظننتم ظن السوء و كنتم قوماً بور (863).

و در اخبار جناب يعقوب (عليه السلام) چنين آمده:

خداى تعالى به يعقوب (عليه السلام) وحى كرد: آيا مى‏دانى چرا بين تو و يوسف جدايى افكندم؟ به خاطر اين كه گفتى: انى اخاف ان يأكله الذئب و انتم عنه غافلون‏ (864).

چرا از گرگ ترسيدى و به من اميدوار نبودى؟ و چرا به غفلت برادرانش توجه داشتى ولى از محافظت من غافل بودى؟

نبى گرامى اسلام (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: مبادا كسى از شما بميرد در حالى كه به خدا سوء ظن دارد (865).

و فرمود: خداى تعالى مى‏فرمايد: من چنانم كه بنده‏ام به من گمان دارد، پس هرگونه مى‏خواهد مرا گمان كند (866).

در روايت است كه نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) به مردى در حال احتضار وارد شد، فرمود: در چه حالى؟

عرض كرد: در حالى از گناهانم در هراسم و به رحمت پروردگارم اميد بسته‏ام.

فرمود: در چنين وقتى اين دو، در قلب بنده‏اى اجتماع نكردند مگر آنكه خدا او را از آنچه مى‏ترسد در امان داشت، و آنچه را اميد داشت به او عطا كرد (867).

و فرمود: در روز قيامت خدا به بنده‏اش مى‏فرمايد: هنگامى كه منكرات را مى‏ديدى چه چيز تو را از انكار آنها باز مى‏داشت؟ و اگر جوابش را به او تلقين كند، جواب خواهد داد: به تو اميدوار بودم، ولى از مردم مى‏ترسيدم.

آنگاه مى‏فرمايد: تو را آمرزيدم.

اما باقر (عليه السلام) از نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) نقل مى‏كند كه خداى تعالى مى‏فرمايد:

عبادت كنندگان به عباداتى كه براى پاداش انجام مى‏دهند تكيه نكنند، زيرا اگر تمام عمر خويش را با تلاش و كوشش به زحمت عبادت طى كند مقصرند، و نسبت به آن كرامت و نعمتهاى بهشتى و درجات رفيعى كه در جوار من مى‏جويند به كنه بندگيم نمى‏رسند. ولى به رحمت من اعتماد كنند، و به فضل و كرم من اميد بربندند، و به حسن ظنى كه به من دارند اطمينان كنند، كه در اين صورت رحمت من آنها را فرا خواهد گرفت. زيرا من خداى بخشنده و مهربانم و به اين نام ناميده شده‏ام.

و مى‏فرمايد: در كتاب على (عليه السلام) چنين يافتم كه رسول خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) بر منبر مى‏فرمود:

قسم به كسى كه جز او خدايى نيست، هيچ مؤمنى به خير دنيا و آخرت نرسيد مگر با خوش گمانى به خدا و اميدوارى به او و حسن خلق و خوددارى از غيبت مؤمنين.

قسم به كسى كه جز او خدايى نيست، خدا هيچ مؤمنى را بعد از توبه و استغفار عذاب نمى‏كند، مگر به خاطر بدگمانى به خدا، و تقصير و كوتاهى در اميد به او، و بدخلقى و غيبت مؤمنين.

قسم به كسى كه جز او خدايى نيست هيچ مؤمنى به خدا گمان نيكو نبرد مگر آنكه خدا چنان باشد كه او گمان مى‏كند. زيرا او كريم است، و تمام خيرات در دست اوست؛ حياء مى‏كند كه بنده‏اش گمان نيكو برد و گمانش به خطا رود، و اميدش بيهوده باشد. پس به خدا گمان نيكو بريد، و به سوى او رغبت كنيد.

امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: حسن ظن به خدا اين است كه جز به او اميد مبندى، و جز از گناهت نترسى‏ (868).

فصل سوم: داروى رجا و سبب حصول آن‏

دارويى كه در اين مقام ذكر مى‏شود مورد احتياج دو گروه است،

1 - كسى كه يأس بر او غالب شده چنان كه عبادات را ترك كرده است.

2 - كسى كه خوف تمام وجودش را گرفته و در نتيجه چنان در عبادت افراط مى‏كند، كه با عبادتش به خود و خانواده‏اش ضرر مى‏زند.

اين دو گروه از طريق اعتدال خارج شده، و به افراط و تفريط گرائيده‏اند. پس به داروئى محتاجند كه آنها را به حال اعتدال برگرداند.

اما آن عاصى مغرورى كه روى از عبادت بر تافته، و در منجلاب معاصى غوطه مى‏خورد، و آنگاه از خدا تمناى بيجا دارد، دارويش خوف و اسباب محرك خوف است. و رجا برايش چون سمى قاتل مى‏باشد.

داروى رجا دو چيز است:

1 - عبرت.

2 - آيات و اخبار.

عبرت‏

با تدبر در كثرت نعمت‏هاى خدا بر بندگان در دنيا، و كرم بى‏سابقه و بى‏واسطه او، و پاداش‏هاى بزرگى كه بدون استحقاق بندگان به آنها وعده داده، و بدون اينكه بندگان از او بخواهند در دنيا ايشان را يارى كرده، وسعت رحمت و سبقتش بر غضب او، و اينكه مهر او بر بندگان از مهر مادر دلسوز بر فرزندان خردش بيشتر است، و اينكه رحمت او در آخرت گسترده‏تر از دنياست مى‏توان فهميد كه همانگونه كه در دنيا به بندگانش رحم كرده، در آخرت نيز به آنها رحم مى‏كند.

آيات و اخبار

استقراء و بررسى آيات و اخبارى كه درباره فضل رجاء وارد شده مخصوصاً دقت در عباراتى كه در ادعيه ائمه هدى (عليهم السلام) آمده، براى كسى كه در جستجوى رجا است نيكو دارويى است.

در دعايى از آن بزرگواران چنين مى‏خوانيم.

معبود من! تو ما را امر كردى كه هركس به ما ظلم كرد، او را ببخشيم، ما خود ظلم كرده‏ايم، ما را ببخش كه تو از ما به بخشش سزاوارترى.

و ما را امر كردى كه سائل را از در خود نرانيم، و ما براى سؤال بر در تو آمده‏ايم، پس ما را نران.

و دستور دادى كه هر بنده‏اى در خدمت ما پير شد آزادش كنيم، و ما در بندگى تو پير شده‏ايم، پس از آتش رهايمان كن.

و امر كردى كه به بندگان خويش نيكى كنيم، ما بندگان توايم پس از آتش نجاتمان ده.

و دستور دادى كه بر فقراى خود صدقه دهيم، ما فقيران تو هستيم، پس بر ما تصدق كن‏ (869).

و در دعاى ديگرى مى‏خوانيم:

خداى من! تو به پيامبرت (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمودى: آنقدر به تو عطا خواهم كرد تا راضى شوى. خداى من پيامبرت راضى نمى‏شود كه احدى از امتش در آتش عذاب شوند (870).

و اين گونه مضامين در كلمات ايشان بسيار است.