اخلاق اسلامى جلد اول

تقريرات درس اخلاق امام خمينى

- ۴ -


فصل هشتم : در بيان شكر و ضد آن كفران و در آنها چهار بحث است : 
بحث اول : 
معناى لغت شكر به حسب موارد استعمالانش ، عبارت است از اظهار نعمت منعم يا اظهار امرى كه بدان ، ابراز نعمت منعم شود.از راغب اصفهانى نقل شده : كه شكر، تصور نعمت و اظهار آن است . و گفته شده كه شكر مغلوب كشر به معناى كشف است و ضد آن كفران است كه پوشيدن نعمت و فراموشى آن است . و گفته مى شود ( دابة شكور ) يعنى حيوانيكه با چاق شدنش ، نعمت هاى صاحبش را اظهار كرده و گفته شده : كه اصل شكر از (عين شكرى ) است يعنى چشمه پر و مملو از آب و بنابر آن شكر عبارت است از مملو شدن و پر گشتن از اظهار نعمت هاى منعم . و بعضى گفته اند: شكر عبارت است از مقابله افكندن نعمت با قول و فعل و نيت يعنى در خاطر سپرده شود و با زبان اظهار گردد و در راه آنچه آن نعمت براى آن مناسب است و به خاطر آن داده شده ، مصرف گردد.
و براى شكر سه ركن است 1- معرفت منعم و صفات لايق به او و معرفت نعمت 2- پيدايش حالى كه ثمره و نتيجه اين معرفت است و آن خضوع و تواضع و سرور است به نعمت از جهت آنكه دلالت بر عنايت عطا كننده آن دارد 3- عمل و رفتار مناسب با نعمت كه ثمره و نتيجه حالت مذكور است .
و عمل بر سه گونه است 1- قلبى و آن پيدايش قصد و عزم است به تعظيم و تحيد و تجميد منعم 2- لسانى و آن ابراز اين قصد است با ستايش نمودن و تسبيح گفتن با زبان 3- جوارحى و آن استعمال نعمت هاى ظاهرى و باطنى حق تعالى است در آنچه او دستور داده .
و چندانكه استاد فرموده : مى توان تمام آنچه در معناى شكر گفته اند در اين عبارت جامع ، خلاصه كرد: شكر عبارت است از قدردانى نعمتهاى منعم .
و اين معنا در قلمرو قلب و دل به طورى ظاهر مى شود و در زبان به طورى و در جوارح و اعضا به طورى .
و اين قدردانى چنانكه معلوم شد، ممكن نيست مگر به معرفت منعم و نعمت او.
بحث دوم : 
مراتب شكر به حسب مراتب معرفت منعم و معرفت نعمت ها، متفاوت است و نيز به حسب اختلاف مراتب كمال انسانى ، مختلف است . لذا ميان آنها كه در حدود حيوانيت و مراتب آن قدم مى زنند و جز نعمت هاى حيوانى كه عبارت از مهيا شدن شهوات و رسيدن به خواسته هاى حيوانى است ، چيز ديگرى درك نكرده و نيافته اند و خود را دلخوش به منزل حيوانيت و مشتهيات حيوانى كه همان خوردنيها و پوشيدنيها و جفت گيريهاى حيوانى است ، نموده اند و جز افق طبيعت در دنيا از مراتب ديگر و جود و مقامات و مدارج كمال ، اصلاعى ندارند و راهى به عالم غيب و تجرد و معنويات نيافته اند و ميان آنها كه از اين حجاب بيرون رفته و به منازل ديگر قدم نهاده و از طليعه و ظهور عالم غيب در قلب آنها جلوه اى حاصل شده ، فرق بسيارى است .
و نيز ميان آنها كه اسباب ظاهرى و باطنى را مستقل مى دانند و نظر استقلالى به وسايط مى اندازند و آنها كه از واسطه بين حق و خلق با خبرند و ابتدا و انتهاى مراتب وجود را به حق ارجاع مى دهند و جلوه مسبب الاسباب را از وراى پرده ها و پوشش هاى نورانى و ظلمانى اسباب ، با نورانيت دل خود مى يابند، و فرق بسيارى است .
پس هنگامى شكر نعمت هاى الهى به همه مراتب حاصل مى شود كه از تجلى اولى وجود و گسترش سفره رحمت وجود تا آخرين تجلى او كه همان جلوه قبضى و ارجاع وجود به منبع آن است و با آن جلوه ، بساط مالكيت ها وسلطه ها بحكم لمن الملك اليوم الله الواحد القهار (121) بر چيده مى شود و بحكم انالله و انااليه راجعون (122) به حق باز مى گردد، در قلب عبد شاكر و سالك راه حق به مشاهده حضورى واقع شود، بلكه دل او مظهر جلوه رحمانى و مالكى و قهارى گردد. و اين حقيقت جز براى اولياء و بلكه به طور اصالت فقط براى حضرت ختمى مرتبت و به طور تبعيت براى كاملان از اولياء عليهم صلوات الله ، حاصل نمى شود و لذا حق تعالى مى فرمايد: و قليل ممن عبادى الشكور (123)
آرى آنها كه از تجليات ذاتى احديت بى خبرند و براى موجودات ، ذاتيات اصلى قائلند، به نحوى در كفران نعم الهى واردند و آنها كه تجليات اسمائى و صفاتى را مشاهده ننموده اند و قلب آنها آينه اسماء الهى نشده به نحوى در كفران واقعند و آنها كه از تجليات افعالى و توحيد فعلى بيخبرند به طورى كفران نعمت ها مى كنند و خود از آن غافلند (و ذر الذين يلحدون فى اسمائه )(124) و آنانكه اهل حضورند و آينه قلبشان از غير تجليات ذاتى و اسمائى و افعالى حق ، خالى است و قهرا متنعم به نعمت هاى باطنى و ظاهرى حضرتش گشته اند، او را به جميع لسانها شكر مى گويند و به تمام زبان ها ثنا مى نمايند چه شكر، ثنا و ستايش بر نعمت هائى است كه او عنايت فرموده .
و اگر آن نعمت از قبيل نعمت هاى ظاهرى باشد، شكرى دارد و اگر از قبيل نعمت هاى باطنى باشد، شكرى دارد و اگر از قبيل معارف و علوم حقيقى باشد، شكرى دارد و اگر از قبيل تجليات افعالى باشد، شكرش به نحوى است و اگر از تجليات صفاتى و اسمائى باشد، شكرش بطريقى است و اگر از قبيل تجليات ذاتى باشد؛ شكرش به طورى است . و چون مجموع اين نعمت ها براى اندكى از بندگان خالص حاصل مى شود، قيام به وظيفه شكر و ثناى معبود براى كمى از خالصان اولياء ميسر مى گردد و قرآن كريم فرموده (و قليل من عبادى الشكور ).
بحث سوم : 
شكر از لشگريان عقل و لازمه غريزه سرشتى حب ذات و عشق به كمال متصف به خيريت است چنانكه كفران از لشگريان جهل و لازمه اين غريزه سرشتى است كه متصف بشريت شده باشد. و پيش از آنكه اين حقيقت را (يعنى لازمه غريزه سرشتى حب ذات متصف به خيريت بودن شكر را) توضيح دهيم ، لازم است به اين نكته متوجه باشيم كه از جمله بديهياتى كه همه خانواده بشرى با هم در آن موافق و مشتركند، تعظيم نمودن منعم و ثنا گفتن بر اوست و هر كس به سرشت انسانى خود رجوع كند در مى يابد كه ثنا و محبت منعم در كتاب ذاتش تبت و ضبط است و تمام ثناها و تعظيم هائى كه اهل دنيا از صاحبان نعمتهاى دنيوى مى كنند و همه ستايش ها كه متعلمان از معلمان و شاگردان از استادان مى نمايند، به علت همين ادراك روشن و بديهى است .لذا كافران نعمت را تمام بشر تكذيب و سرزنش ‍ مى كنند و از سرشت انسانى خارج مى شمارند.
و اين بيان مربوط به شكر مطلق منعم حقيقى و مجازى بود كه معلوم شد هيچ انسانى در آن شك ندارد. ولى كسانى كه غريزه سرشتى حب ذات و طالب كمالشان متصف به خيريت شده و وزير عقلشان قرار گرفته ، شكر گزار و ثناگوى ذات مقدس حقند كه منعم مطلق و حقيقى است . بساط رحمتش ‍ در سرتاسر دار تحقق و خانه وجود گسترده شده ، تمام ذرات كائنات از خوان نعمت و ظل رازقيت او بر خوردارند. ديگر موجودات و نعمت هاى آنها سايه رحمت و جلوه رازقيت اويند. هيچ موجودى را از خود كمال و جمال و نعمت و رازقيتى ازلا و ابدا نيست . هر كس نيز به صورت داراى نعمت و كمالى باشد در حقيقت مرآت رزاقيت و آينه كمال آن ذات مقدس ‍ است چنانكه آيه شريفه 58- از سوره زاريات
(ان الله هوالرزاق ذوالقوة المتين ) همانا خدا فقط روزى دهنده دارنده قوت محكم است - كه رزاقيت را به او تعالى منحصر كرده ، اين حقيقت را به طور كامل روشن نموده است و دقيق تر و كامل تر از اين آيه در رسانيدن حقيقت مذكور آيه : (الحمدلله رب العالمين ) است كه تمام ستايش ها و همه ثناها را، منحصر به ذات مقدس الله ، نموده .
و خلاصه چنان سرشتى كه به زير پرده هاى تعينات خلقى محجوب نگشته . آلودگى هاى طبيعت و ماديات دامت گيرش نشده . امانت را به صاحبش رد نموده يعنى تمام نعمت ها را به ساحت قدس او تعالى ارجاع داده ، در هر نعمتى شكر حق مى كند بلكه در نزد او هر شكرى از هر شاكرى باشد و هر حمد و ثنائى از هر ستايشگر و سپاسگذارى باشد و بهر عنوان و براى هر كس و هر نعمتى صادر شده باشد، به غير ذات مقدس او، راجع نمى شود اگر چه خود آن محجوبان گمان كنند مدح غير او و ثناى جز او را كرده اند.
و از اين جهت مى توان گفت : بعث انبياء براى رفع اين حجاب ها و بر چيده شدن اين پرده ها از جلوه جمالى ازلى است و شايد آيه شريفه ان من شى ء الايسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم (125) و امثال آن ، اشاره به همين دقيقه و نكته باشد ولى انسان هاى محبوس در پرده هاى تاريك طبيعت كه غريزه سرشتى شان در چنك جهل (قوه واهمه ) شان گرفتار آمده و متصف و شريت گشته و نور خدا در جبلت شان به ظلمت هاى كثرات خلقى خاموش و منتفى شده ، كفران نعمت ها الهى كرده و هر نعمتى را به موجودى نسبت مى دهند و چشم اميد شان دائما به اهل دنيا باز است و دست طمعشان به فقيرانى كه چون خودهاشان فقر در پيشانى شان ثبت است دراز است .
اين بيچاره انسان محجوب كه عمرى در نعمت هاى بى منتهاى حق غوطه خوردى و از حمت هاى بى كرانش بر خوردار گشتى و صاحب نعمت خود را نشناختى . كوركورانه را ديگران ستايش كردى و به ناكسان كرنش نمودى . آرى شكر مخلوق از وظايف حتمى است چنانكه روايت شده : من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق - كسى كه شكر مخلوق را بجا نياورده باشد، شكر خالق را بجا نياورده . ولى از آن جهت كه آنها را خداوند وسايل بسط نعمت و رحمت قرار داده نه آنكه با شكر آنها از خالق و رازق حقيقى محجوب گردى چه اين عين كفران نعمت صاحب نعمت است .
و با در دست داشتن و سرمشق قرار دادن اين مقياس ، ميزان شكر گذارى از مخلوقات و وسايط نعمت ها بدست مى آيد و معلوم مى شود كه تنها آنها را بايد شكر گزارى كرد كه در حقيقت شكر گزارى شان ، شكر گزارى صاحب حقيقى نعمت يعنى خدايتعالى باشد نه شكر خود آنها و جنبه هاى طاغوتى و لجنى ايشان .
بحث چهارم : 
آيات و روايات بسيارى درباب شكر رسيده كه بعضى از آنها را در اينجا ذكر و ترجمه مى كنيم تا به بركت كلام خدا و گفتار ائمه هدى ، دل ها براى شكر گذارى حق ، آماده و مهيا گردند.
سوره ابراهيم آيه 7 - و اذاتاءذن ربكم لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفر تم ان عذابى شديد و هنگاميكه آگاه گردانيد شما را پروردگارتان كه اگر بر نعمت ها شكر گزاريد، همانا افزون كنم بر شما نعمت ها را و اگر ناسپاسى كنيد همانا عذاب من سخت است .
سوره نمل آيه 40 - و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان ربى غنى كريم هر كس شكر گزارد، سودش به خودش بر مى گردد و هر كس ‍ ناسپاسى كند همانا پروردگار من بى نياز و بزرگوار است نجات اهل و اولاد لوط، انعام و پاداشى از نزد ما بود و اين چنين پاداش مى دهيم هر كس را كه شكر گزارى كند.
سوره زمر آيه 7 - و ان تشكر و ابرضه لكم - و اگر شكر گزارى كنيد، مى پسندد آن را براى شما.
وره نحل آيه 78 - و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تكشرون - و قرار داد براى شما گوش و چشم ها و دل ها را باشد كه شكرگزارى كنيد.
سوره نحل آيه 40- ليبلونى اشكرام اكفر و من شكر فانما يشكر لنفسه - براى اينكه مرا بيازمايد كه آيا شكر گزارى يا ناسپاسى مى كنم . و هر كس ‍ شكر گزارد، مسلم براى خودش شكر گزارى كرده (و سودش به خودش بر مى گردد).
سوره لقمان آيه 12 - و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكرلله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد - و بى شك داديم لقمان را حكمت . و به او گفتيم شكر گزار براى خدا و هر كس شكر گزارد، مسلم براى خودش و به سود خودش شكر گزارى كرده و هر كس ناسپاسى كند، مسلم خدا - (از او و شكرش ) بى نياز و ستايش شونده است .
سوره بقره آيه 152- و اشكر و الى ولا تكفرون - و شكر گزاريد براى من و ناسپاسى مى نمائيد.
سوره نحل آيه 114- و اشكر و انعمة الله - و شكر گزاريد نعمت خدا را.
اصول كافى جلد 2- صفحه 94- باب شكر روايت 1- از حضرت صادق از رسول اكرم نقل كرده : الطاعم الشاكرله من الاجر كاجرالصائم المحتسب و المعافى الشاكرله من الاجر كاجرالمبتلى الصابر و المعطى الشاكرله من الاجر كاجر المحروم القانع - خورنده طعام شكر گزار، پاداشش همانند پاداش روزه دار شماره كننده روزه است و سالم شكر گزار پاداشش همانند پاداش مبتلا و مريض شكيبا است و دارنده شكر گزار، پاداشش همانند پاداش ندار قناعت كننده است .
مصدر مذكور روايت 2- حضرت صادق عليه السلام از رسول اكرم روايت كرده : ما فتح الله على عبد باب شكر فخزن عنه باب الزياده نمى گشايد خدا در شكر را بر كسى پس به بندد از او در افزوده شدن نعمت را و نظير اين عبارت در نهج البلاغه عبده جلد 4- صفحه 238- از امير مؤ منان رسيده : ما كان الله يفتح على عبد باب الشكر و يعلق عليه باب الزيادة - خدايتعالى بروى بنده اى باب شكر را نمى گشايد كه باب زيادت و افزوده شدن نعمت را بر او به بندد بلكه بروى هر كسى در شكر را باز كرد، در زيادت را نيز باز مى كند و از اين حديث معلوم يم شود كه باب شكر را نيز حقتعالى خود بروى بندگان باز مى كند پس براى فتح باب شكر هم ، شكرى لازم است و آن شكر خود نعمتى است بلكه چنانكه از بحث سابق معلوم شد و نزد صاحبان معرفت ، روشن است : خود شكر و زبان و قلب و عقل و وجود شاكر همه از نعمت هاى الهى است و حق شكر او را احدى نمى تواند از عهده بر آيد -
از دست و زبان كه بر آيد
كز عهده شكرش بدر آيد
وسائل الشيعه جلد 11- صفحه 519- روايت 8- از حضرت زين العابدين عليه السلام روايتى نقل كرده كه در آن ترك شكر را، از گناهانى شمرده كه نعمت ها را دگرگون مى نمايد.
مصدر مذكور صفحه 540- روايت 7- از حضرت باقر نقل كرده : ما انعم الله على عبد نعمة فشكرها بقلبه الا استوجب المزيد قبل ان يظهر شكره على لسانه - هيچ نعمتى نيست كه خدا بر بنده اى عطا كند پس او با قلبش آن را شكر گزارد مگر آنكه براى زيادتر از آن نعمت شايسته مى شود پيش از آنكه شكرش را بر زبانش جارى نمايد - و از اين حديث معلوم مى شود كه شكر از وظايف قلب است پيش از آنكه در لسان جارى شود و به اين مطلب در بحث هاى گذشته اشارتى رفت كه شايسته تدبر و تاءمل است .
مصدر مذكور روايت 8-9 از حضرت صادق نقل كرده كه فرمود: من قصرت يده بالمكافات فليطل لسانه بالشكر، هر كس قدرت بر تلافى كردن نعمتى را ندارد، بايد زبانش را بر شكر گزارى وا دارد.
و نيز فرمود: من حق الشكرلله ان تشكر من اجرى تلك النعمة على يده - از حق شكر براى خدا آن است كه شكر گذارى ، كسى را كه آن نعمت بر دستش جارى شده و به تو رسيده . و از آن مطلبى كه در بحث سابق به آن اشاره شد، استفاده مى شود و معلوم مى شود كه بايد مخلوق نعمت دهنده را به عنوان مجرا و محل عبور نعمت به نظر استقلالى شكر مخلوق كند، از كافران نعمت الهى و نعمت دهنده حقيقى است اگر چه اين مطلب جزء واضحات و بديهيات است و محتاج به بيان و استشهاد و استدلال نيست .
فصل نهم : در بيان طمع و ضد آن ياءس و در آن بحث است : 
بحث اول : 
در روايت شريف كافى كه مشغول به شرح آنيم رجا و قنوط كه مرادف و هم معنا با طمع و ياءس است ، پيش از اين (در فصل پنجم ) ذكر شد (و ما آن دو را شرح داديم ). و لذا احتمال ميرود كه راوى درست ضبط نكرده باشد و ممكن است كه ميان رجاء و طمع ، باين نحو فرق گذاشت .
رجاء، اميد به رحمت است با عمل و طمع اميد است بى داشتن عمل يا با نديده گرفتن عمل اگر چه طمع بى عمل بعيد است از لشگريان عقل شمرده شود و علاوه در روايات بسيارى مورد نكوهش و انكار قرار گرفته .
پس بايد گفت مقصود از طمع اميد وارى به حق با صرف نظر از عمل و مشاهده نكردن رفتار است اگر چه شخص دارنده طمع به حق ، داراى عمال نيكو و عامل به تمام وظائفش مى باشد ولى اميدش به او تعالى است نه با عمالش . و اين از مقدمات عارفان به خداست كه خود و عمل خود را ترك گفته و از سر منزل هستى خويش و خانه انيت و انانيت ، هجرت كرده اند و قدم بر فرق ملك هستى زده اند.از هر دو نشئه (دنيا و آخرت ) آزادند و چشم آنان به سوى دوست باز و از خود و اعمال خود كور است و با اين حال جلوه رحمت حق قلب ايشان را زندگى بخشوده و دست طمعشان با شكستن پاى سير و سلوك ، به سوى حق و رحمت او دراز است و از ديگران منقطع شده و به او پيوسته اند.
و بنابراين ياءس كه در مقابل اين طمع است ، اعم از قنوط است زيرا قنوط نااميدى از رحمت حق است با ترك عمل و اعراض از انجام وظائف ولى ياءس نااميدى از رحمت حق است خواه اهل عمل و طاعت نباشد و يا باشد ولى عمل و طاعت خود را مشاهده كند و به عمل خود اميد داشته باشد نه به رحمت حق كه اين نيز در مسلك اهل معرفت و مشرب اهل عرفان ياءس ‍ از رحمت حق و محدود دانستن وسعت آن است .
و وجه آنكه طمع به معنائى كه بيان شد از لشگريان عقل و مقابل آن ياءس از لشگريان جهل است روشن است زيرا ترك مشاهده عمل و توجه به وسعت رحمت خداوند و تنفر از نقص كه از جمله عمل خود اوست ، لازمه غريزه سرشتى حب ذات است كه متصب به خيريت شده و داراى مقام وزارت عقلى گشته و در مسير حركت به سوى كمال حقيقى در آمده و مشاهده حق و صفات و افعال او نموده است . چنانكه توجه به انانيت و لوازم آن كه از جمله مشاهده عمل و ارزنده ديدن رفتار خويش است ، از خطاهاى جا هلاكانه غريزه سرشتى مذكور است كه متصف بشريت شه و وزير جهل گشته و از حق و صفات و افعال او محجوب شده و خود بين ، خود پسند، خود خواه و خود راءى گرديده است .
بحث دوم : 
ممكن است فرق ديگرى ميان رجاء و طمع گذارد و آن اين است : مراد از طمع اميد به آمرزش معصيت يا غفران از مطلق نقص ها باشد، چنانكه خدايتعالى از قول حضرت ابراهيم خليل مى فرمايد:
والذى اطمع ان يغفرلى خطيئتى يوم الذين (126) و رجاء اميد وارى به ثواب و پاداش خدا و چشم داشت به رحمت واسعه او باشد. و يا بر عكس اين احتمال ، مراد از رجاء معناى اول و مراد از طمع معناى دوم باشد و قهرا مراد از دو ضد آن دو به حسب مقابله فرق مى نمايد.
و در هر صورت رجاء و طمع به ذات مقدس حق به انقطاع از خلق و پيوند با حق از لوازم غريزه سرشتى حسب ذات متصف به خيريت است و مورد مدح ذات مقدس حق و ائمه دين قرار گرفته و قرآن كريم در سوره اعراف آيه 56- فرموده : وادعو خوفا و طمعا ان رحمة الله قربت من المحسنين .
و بخوانيد او را با پروا داشتن از او و اميدوار بودن به او همانا بخشايش خدا نزديك است از نيكوكاران - و در توصيف مؤ منان در سوره سجده آيه 16- مى فرمايد: تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و ممارزقناهم ينفقون جدا و خالى مى شود و پهلوهاى ايشان از خوابگاه هاشان مى خوانند پروردگار شان را به خاطر پروا داشتن از او و اميدوار بودن به او و از آنچه روزى شان كرديم انفاق مى نمايند.
و همانطور كه اميد به خالق تعالى و طمع به رحمت واسعه او از سرچشمه فيض آن ذات مقدس و از شعبه هاى توحيد و از لوازم غريزه سرشتى عشق به كمال حقيقى است كه متصف به خيريت شده و وزير عقل قرار گرفته و نيز قطع طمع از ديگر موجودات و چشم پوشى از دست مخلوقات از لوازم اين غريزه سرشتى است همچنين طمع به غير خلق و اميدوار بودن به مخلوق از شعبه هاى شرك و از وساوس ابليس و لوازم غريزه مذكور است كه محجوب به پرده هاى ماديات شده و در مسير حركت به سوى كمالات موهوم واقع گشته و منصف بشريت گرديده :
اصول كافى جلد 2- صفحه 220 - روايت 3- از حضرت زين العابدين نقل كرده : راءيت الخير كله قد اجتمع فى قطع الطمع عما فى ايدى الناس - ديدم كه تمام خير (يعنى رفاه ، آسايش ، سعادت دنيوى و اخروى ) در بريدن طمع از آنچه در دست مردمان است گرد آمده مصدر مذكور روايت 4 راوى نقل كرده كه از حضرت صادق سؤ ال كردم : ماالذى يثبت الايمان فى العبد؟ قال الورع و الذى يخرجه منه ؟ قال الطمع - چه چيزى ايمان را در عبد محكم مى كند؟ فرمود: ورع و چه چيزى ايمان را از او جدا مى كند و بيرون مى برد؟ فرمود: طمع .
مصدر مذكور صفحه 148- روايت 3- از حضرت زين العابدين نقل كرده : راءيت الخير كله قد اجتمع فى قطع الطمع عما فى ايدى الناس و من لم يرج الناس فى شى ء ورد امره الى الله فى جميع اموره استجاب الله له كل شى ء ديدم تمام خير و نيكوئى در بريدن طمع از آنچه در دست مردمان است گرد آمده و هر كس كه در هيچ چيز به مردمان اميدوار نباشد و كارش را در تمام امور به خدا ارجاع دهد خدا در هر كار و خواسته اى او را استجابت مى نمايد.
نهج البلاغه عبده جلد 4- صفحه 185- اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع - بيشتر زمين خوردن ها و مغلوب شدن هاى عقل ها به زير جرقه ها و برق هاى سوزنده و نابود كننده طمع هاست .
وسائل الشيعه جلد 11- صفحه 321- روايت 5- از اميرالمؤ منين نقل كرده كه از جمله وصيت هائى كه به پسرش محمد حنفيه فرموده اين است : اذا حبيت ان تجمع خير الدنيا و الاخره فاقطع طمعك مما فى ايدى الناس :
اگر دوست داشته باشى كه خبر دنيا و آخرت را گرد آورى پس قطع كن طمع خود را از آنچه در دست مردم است .
مصدر مذكور صفحه 322 - روايت 6 - از حضرت باقر نقل كرده :اتى رجل رسول الله فقال علمنى يا رسول الله شيئا فقال عليك بالياءس عما فى ايدى الناس فانه الغنى الحاضر قال زدنى يار رسول الله قال اياك و الطمع فانه الفقر الحاظر- مردى نزد رسول اكرم آمد پس عرض كرد چيزى به من بياموز، فرمود: بر تو باد به نااميدى از آنچه در دست هاى مردمان است زيرا اين حالت ، بى نيازى حاضر و دارائى فعلى است ، عرض كرد به آموزشم بيفزا، فرمود: بترس و اجتناب كن از طمع زيرا اين ، ندارى حاضر و احتياج فعلى است .
مصدر مذكور روايت 7- از حضرت صادق از پدران بزرگوارش نقل كرده كه از حضرت امير المؤ منين سؤ ال شد: ما ثبات الايمان ؟ قال : الوارع فقال مازواله ، قال : الطمع - ثبات و پا برجائى ايمان چيست ؟ فرمود: ورع ، زوال و از ميان رفتن ايمان چيست ؟ فرمود طمع .
مصدر مذكور صفحه 169- روايت 2- از حضرت صادق در تفسير اين آيه شريفه (مايؤ من اكثر هم بالله الا و هم مشركون (1) ) نقل كرده كه فرمود: هو قول الرجل : لو لا فلان لهكت و لولا فلان ما اصبت كذا و كذا ولولا فلان لضاع عيالى الاترى انه قد جعل الله شريكا فى ملكه يرزقه و يدفع عنه قلت فيقول ماذا؟ يقول لولا ان من الله على بفلان لهلكت قال نعم لاباءس ‍ بهذا و نحوه - اين آيه شامل حال آن مرد و گفتارش مى باشد كه مى گويد اگر فلان نبود هلاك مى شدم و اگر فلان نبود، اهل و خانواده من ضايع و نابود ميشدند. آيا نمى بينى كه او براى خدا شريك در ملك و تصرفش قرار داده كه به او روزى ميدهد و از او بلا دفع مينمايد، گفتم پس چه بگويد؟ اگر بگويد خدا بر من توسط فلان اگر منت نمى گذارد، هلاك ميشدم چه طور است ؟ فرمود: بلى ، اين كلام و مانندش عيبى ندارد.
و اين حديث شريف از لباب معارف الهى و اصول حقايق توحيد است كه از معدن وحى الهى و مخزن علم ربانى صادر شده و متكفل توحيد خاصى است كه نور چشم اولياء است . و اين احاديث شريفه كفيل تاءديب نفوس و طريق ارتياض قلوب است چه دل بستگى به مخلوق و عفلت از حق از پرده هاى ضخيمى است كه نور معرفت را خاموش ميكند و قلب را مكدر و تاريك مينمايد و اين از بزرگترين دامهاى ابليس و كيدهاى نفس شيطانى است كه انسان را از ساحت مقدس حق دور و از معارف حقه محروم مينمايد و اينكه در روايات شريفه رسيده كه تمام خيرات در قطع طمع از مردم ، مجتمع است براى آنستكه قطع طمع از مردم راه انقطاع بحق و وصول به باب الله را باز ميكند و اين خود، مجمع همه خيرات و مركز تمام بركات است .
و لازم است متذكر باشيم كه قطع طمع از خلق و انقطاع و اقبال بحق با در مقام گرفتن حقوق فردى و اجتماعى خود از غاصبان و اختلاس گران ، منافى و مضاد نيست و نيز با دست زدن به اصلاحات اقتصادى و اجتماعى بر طبق موازين شرع مقدس ، تضادى ندارد چه مقصود از اين حقيقت توحيدى اينست كه انسان فقط به حق دل بسته باشد و در راه كسب معيشت و اداره آموزش به روى پاى خود با اميدوارى بحق ، حركت كند به آنكه چشمش بدست اين و آن باشد و در نتيجه به چاپلوسى و ثنا خوانى هاى بيجا مبتلا شود و پايان امرش به ريا كارى و شرك گرائى ها انجامد.
فصل دهم : در بيان توكل و ضد آن حرص و در آن شش بحث است : 
بحث اول : 
براى توكل در كتب لغوى ها و اخبار و آثار و كلمات علما، معانى نزديك بهمى رسيده كه نقل همه آنها لازم نيست . لذا به نقل بعضى از آنها اكتفا كرده و مى گوئيم .
معنايش به حسب آنچه از موارد استعمال آن مشقاتش استفاده مى شود، واگذارى امرى است ، به معتمدى به خاطر آنكه شخص ، خود را در انجام دادن آن امر ناتوان مى يابد و از اين باب است وكالت دادن و توكيل نمودن :
و شايد ترجمه اى كه اهل لغت مانند جوهرى در صحاح اللغت و ديگران براى آن نموده اند: اتوكل اظهار العجز و الاعتماد على غيرك .
توكل عبارت است از ابراز ناتوانى و تكيه نمودن بر غير خودت ، تفسير بلازم معنا باشد و ممكن است اصل توكل (چنانكه اين لغوى ها گفته اند) به معناى عجز باشد و ارجاع و واگذارى امر به غير (كه ما ترجمه اصلى توكل قرار داديم ) لازمه عجز باشد.
چنانكه مى گويند، رجل و كل (به سه فتحه ) و ولكه با تشديد و قصد مى كنند: عاجزى است كه كارش را به غيرش ارجاع داده .
و بعضى از اهل معرفت گفته اند: التوكل كلة الامر كله الى مالكه و التويل عل و كالته يعنى توكل واگذار نمودن تمام امور به مالك آن و اعتماد نمودن بوكالت اوست .
و بعضى ديگر گفته اند: التوكل على الله النقطاع العبد اليه فى جميع ما ياءمله من المخلوقين يعنى توكل به خدا، منقطع و متوجه شدن بنده است به خدا در هر چه از مخلوقات اميد انجامش مى رود.
و بعضى ديگر گفته اند: التوكل طرح البدن فى العبودية و تعلق القلب بالربوبية يعنى توكل افكندن بدن است در پرستش خدا و پيوند نمودن قلب است به مقام ربوبيت و تربيت حق .
و در روايات شريفه نيز ترجمه ها و بياناتى درباره توكل رسيده كه بعضى از آنها را در بحث ششم ، نقل مى كنيم .
بحث دوم : 
بدانكه توكل حاصل نمى شود مگر پس از ايمان به چهار چيز كه به منزله اركان و پايه هاى توكلند.
1- ايمان به آنكه وكيل به آنچه موكل به آن محتاج است ، عالم است .
2- ايمان به آنكه وكيل بر رفع احتياج موكل تواناست .
3- ايمان به آنكه وكيل بخيل نيست .
4- ايمان به آنكه وكيل محبت و رحمت به موكل دارد:
و با اخلال و حصول نقصان در يكى - از اين امور، توكل حاصل نمى شود و اعتماد به وكيل پيدايش نمى يابد چه اگر احتمال دهد وكيل جاهل به امور اوست و احتياجات او را نمى داند، نمى تواند به او اعتماد كند و اگر به عالم بودن او ايمان داشته باشد ولى احتمال دهد از بر آوردن احتياج او ناتوان است باز هم نمى تواند به او اعتماد كند و اگر به قدرت او ايمان داشته باشد ولى احتمال دهد كه بخيل است و در اثر بخل امور مورد حاجت او را انجام نمى دهد نيز نمى تواند به او اعتماد كند و اگر به سخا و جود او اعتماد داشته باشد ولى رحمت و محبت او را احراز نكرده باشد نيز نمى تواند او را مورد اعتماد قرار دهد. و قهرا در هيچ يك از صورت هاى چهارگانه توكل حاصل نمى شود و در نتيجه معلوم مى شود كه توكل بر اين پايه هاى چهارگانه استوار است .
و اينكه گفتيم حصول ايمان به اين اركان لازم است به خاطر آن است كه علم تنها در اين مسير، مؤ ثر نيست چه ممكن است انسانى با علم بحثى برهانى ، وجود هر يك از اين اركان را در خدايتعالى مبرهن كرده و به تحت ميزان عقلى در آورده و اثبات نموده باشد ولى اين علم برهانى در او به هيچ وجه اثر نكرده و توكل به او ننموده باشد.
و چه بسا فيلسوفى با قوى ترين برهان بحثى ، احاطه علم حقتعالى را به جميع ذرات وجود و تمام نشئات (غيب و شهود) اثبات نموده و همه را حاضر در محضر حق بداند و تجرد تام حق را به جميع انواع تجرد و احاطه قيومى ذات مقدسش را با برهان هاى يقينى ثابت نموده باشد ولى اين علم در او اثر نكرده باشد، به طورى كه مثلا اگر در خلوتى به معصيتى اشتغال داشته باشد با آمدن طفل مميزى حيا نمايد و از عمل قبيع منصرف شود ولى علمش به حضور حق براى او شرم حضور نياورد و او را از اعمال قبيح منصرف ننمايد و اين نيست جز آنكه علوم رسمى برهانى از بهره هاى عقل هستند و از آنها كيفيت و حالى براى دل حاصل نمى شود.
و همچنين بسا حكيمى كه عمر خود را در اثبات سعه احاطه قدرت الهى صرف كرده و همه عالم را به عجز و نياز در درگاه مقدس حق توصيف نموده و حقيقت يا ايهاالناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد (127) را برهان بحثى دريافته و توحيد افعالى را در تحت موازين علمى در آورده باشد ولى خودش حاجاتش را از مخلوق ضعيف ، طلب كرده و دست حاجت به پيشگاه ديگران بلكه به سوى دشمنان حق و فضيلت دراز نموده و حتى به تملق گوئى و ثنا خوانى و قصيده يا غزل سرائى درباره آنان مبتلا شده باشد.
و اين نيست جز آنكه ادراك عقلى و علم برهانى را در احوال دل ها تاءثيرى نيست و ماوراء اين قريه ، قريه هاى ديگر و در پس اين شهر، شهرهاى ديگرى است كه امثال مادر خم يك كوچه هستيم و اينكه گفتيم تنها به فيلسوف يا حكيم اختصاص ندارد بلكه چه بسا عارف اصلاحى با ذوقى كه لاف از تجريد و توحيد و وحدت مى زند ولى به همين درد دچار است و چه بسا فقيه ، محدث و عابدى كه با قرآن كريم و آثار و اخبار معصومين عليهم اسلام ماءنوس است و آيات و احاديث باب توكل على الله و تفويض امر به خدا و ثوق به او و رضا بقضايش را، محفوظ است و آنها را از معادن وحى دانسته و به معناى آنها منعبد است ولى بهمين بليه بزرگ مبتلاست و اين نيست جز آنكه علوم آنها از حدود عقل و نفس تجاوز نكرده و به مرتبه قلب كه محل نور ايمان است نرسيده و تا علوم در اين پايه است از آنها احوال قلبى و حالات روحى حاصل نمى گردد.
پس كسى كه مى خواهد به مقام توكل و تفويض و تسليم و ديگر مقامات (كه در آينده هر يك را مشروح نمائيم ) برسد، بايد از مرتبه علم به مرتبه ايمان تجاوز كند و به علوم رسمى قانع نشود و اركان و مقدمات حصول اين مقامات را، به قلب برساند و آنها را دل نشين نمايد تا در نتيجه اين مقامات در او حاصل گردند.
و به طريق رسانيدن آن اركان و مقدمات بصفحه دل و لوح قلب اگر چه پيش ‍ از اين در فصل سوم اشاره شد ولى در اينجا نيز مناسب است به طور اجمال متذكر شويم :
كه پس از آنكه عقل با علم برهانى اركان توكل را دريافت بايد همت گمارد كه آن حقايقى را كه عقل ادراك نموده به قلب برساند و در اين مسير بايد انسان مجاهد از براى خود هر شب و روزى يك ساعتى را كه نفس اشتغالش ‍ به عالم طبيعت ، و سرگرميش بخانه ماديات و كثرات ، كم است و دل فارغ است ، انتخاب كند و در آن ساعت فراغت ، با حضور قلب و تفكر در آنچه مى گويد، مشغول ذكر حق شود و مثلا ذكر لااله الاالله را كه بزرگترين و شريف ترين ذكرهاست در اين وقت فراغت با توجه كامل و به قصد آنكه قلب را تعليم كند و تا آنجا كه قلب را حالت بيدارى و رقت پيدا شود، بخواند و تكرار نمايد، و علامت بيدارى قلب آن است كه بواسطه مدد غيبى ، خود بدين ذكر شريف گويا شود و زبان پيرو قلب گردد و چه بسا اگر مدتى اين عمل شريف با شرايط و آداب ظاهرى و باطنى انجام شود، در اوقات فراغت ، خود قلب با زبان بى زبانى خود گوياى ذكر شود و زبان سر، تابع آن گردد و گاه مى شود كه انسان در خواب است و زبانش به اين ذكر شريف گوياست تا آنجا كه نفس حتى با اشتغال به عالم كثرت و طبيعت و كارهاى روز مره اش نيز، متذكر توحيد و نفريد است و چه بسا اگر شدت اشتغال با طهارت نفس و خلوص نيت همراه شود، هيچ اشتغال و سرگرمى او را از ذكر باز ندارد و نورانيت توحيد بر همه امور او غلبه كند. و همچنين سعه رحمت و لطف و شفقت حق را به قلب خود، با تذكر شديد و تفكر در رحمت هاى حق كه از پيش پيدايش او تا آخر الابذ متوجه به او شده و مى شود، برساند تا كم كم قلب نمونه محبت الهى را ادراك كند و هر چه تذكر شديدتر شود به ويژه در اوقات فراغت قلب ، محبت افزون گردد تا آنجا كه حق را از هر موجودى به خود رحيم تر و روؤ ف تر مى بيند و حقيقت ارحم الراحمين را به نور بصيرت قلبى در مى يابد.
و همچنين دو ركن ديگر توكل را با شدت تذكر و رياضت به قلب خود برساند تا قلبش به آن حقايق ماءنوس شود و در اين حال است كه لوازم اين معارف و اركان در باطن قلبش جلوه مى كند و نور توكل و تفويض واطمينان به حق و امثال آن در ملكوت نفسش پيدايش مى يابد و طفل تازه رس قلب از پستان طبيعت و ماديات كه مادر رضاعى او بود، بريده مى شود و لايق غذاهاى روحى و غير طبيعى مى گردد و ديگر بهر گياهى نمى آويزد. بهر پايه سستى اعتماد نمى كند دست طلب به سوى مخلوقات ضعيف دراز نمى نمايد. پاى كوشش را از در خانه غير حق مى برد و جز به ركن ركين رحمت الهى ، دل نمى بندد.
بحث سوم : 
بدانكه توكل داراى مراتب و درجات مختلفى است و اختلاف درجات آن به سبب اختلاف درجات معرفت و ايمان به اركانش .كه بيان شد، صورت مى گيرد و چون اين نوشته در سطح فهم عمومى تنظيم مى شود، از ذكر و شرح آن مراتب صرف نظر مى كنيم و اين حقيقت را متذكر مى شويم كه توكل ، با كسب كردن و در پى كوشش و كار رفتن ، مضاد نيست بلك ترك كسب و كوشش به استناد توكل ، از ناقص بودن شخص مدعى توكل و نادانى و آسايش طلبى و تن پرورى اوست .
زيرا توكل ترك اعتماد به خلق و اسباب و رجوع اسباب به مسبب الاسباب است پس با وقوع در اسباب و مشاهده واسطه بودن آنها در تحصيل مقاصد و انجام امور، منافاتى ندارد، و اينكه از ابراهيم الخواص نقل كرده اند كه گفته : او را حسين بن منصور حلاج در بيابانى ملاقات كرد كه راه مى رود و احوال او را پرسيد، پاسخ داد در صحراهاى بى آب و علف گردش مى كنم كه خود را امتحان كنم كه توكل به خدا دارم . يا نه ؟ و حسين به او گفت تو كه عمرت را در عمران و اصلاح باطن خود صرف مى كنى پس چه وقت بفناى در توحيد مى رسى ، از نادانى اين دو مرد به مقام توحيد و توكل بوده زيرا صحرا گردى و قلندرى را به مقام توحيد و توكل اشتباه كردند و ترك كوشش ‍ و از كار انداختن قوائى را كه حق تعالى عنايت فرموده به خرج توحيد و توكل گذاشتند و اين از جهل به مقام توحيد و توكل است زيرا حقيقت توحيد در آن است كه تمام تصرفات خلقى را، حقى يابد و چيزى و كسى جز حق تعالى را ( نه در ذات نه در صفات نه در افعال ) مستقل نبيند و قهرا تنها محجوب شدن به كثرت و مستقل ديدن و سايط و كثرات ، مخالف توحيد است . و در اين مطلب بيابان و غير بيابان فرقى نمى آورد.
پس سالك الى الله براى تصحيح توكل بايد به نور معرفت از اسباب ظاهرى و وسايط، سلب استقلال كند و از آنها طلب حاجت نمايد نه آنكه ترك عمل كند و خلاصه طلب كردن خواسته ها و كوشش نمودن در حاجات خود و مؤ منان ، منافاتى با توكل ندارد و بلكه از وظايف لازم براى شخص متوكل است و لذا از نبى اكرم رسيده كه به اعرابى ئى كه مدعى توكل با ترك بستن شتر خود بود، فرمود:
اعقلها و توكل - با توكل زانوى اشتر ببند.
و خلاصه توكل به خدا به اسباب موهوم و شيطانى و دستاويز شدن بوسايط نامشروع و مضاد با آزادگى ، مخالف و منافى است و در قرآن كريم و روايات ائمه دين شديدا از آن نهى شده زيرا كسانى كه به اين گونه وسايط توسل مى جويند. از عبوديت خدا و بلكه از سرشت انسانيت خارج مى شوند و در عبوديت وهمهاى شيطانى و در شماره ياوران و كمكاران تجاوز گران ، گناه پيشه گان در مى آيند و آلت هاى بى اراده اى در دست اين گونه وسايط (در راه چيره شدن آنها بر مظلومان ، مغلوب نمودن عدالت و عدالت خواهان ، غصب منصب شايسته گان ، روى كار آمدن و شوكت يافتن و محفوظ ماندن آن نادرستان ) قرار مى گيرند و در نتيجه عوامل اساسى تحت شكنجه قرار گرفتن يا كوبيده شدن و از ميان رفتن يا خانه نشين گشتن وابستگان و متوكلان به حق و مجاهدان در راه او، مى گردند.
بحث چهارم : 
در تعقيب بحث گذشته مى گوئيم : سعى و كوشش و توسل جستن به اسباب و وسايط مشروع ، مخالف با توكل نيست و اين گمان و توهم كه معناى توكل ترك كسب با بدن ورها نمودن كوشش در بكار انداختن قواى بدنى و ترك تدبير با عقل و (همانند قطعه پارچه كثيف و كهنه اى ) افكنده شدن بر زمين است ، اشتباهى بزرگ و دورى از حق است چه اين رويه نظام اجتماعى و به هم مى زند و در شرع مقدس شديدا تحريم شده و مورد تحديد قرار گرفته است و تمام آيات و رواياتى كه ، انسان را به طلب روزى همانند زراعت ، تجارت ، صناعت و غير آن ، امر و تشويق مى كنند و از تن آسانى و بيكارى و تحميل بر مردمان شدن نهى و تحديد مى نمايند و نظير آيات و رواياتى كه به ازدواج براى بقاى نسل و بدفع امور و موذى و زيان رسان براى حفظ نفس و مال و اهل فرمان مى دهند و مثل آيات و رواياتى كه به عبادات و انجام وظايف فردى ، اجتماعى ، تقويتى و اعدادى و انقلابى براى رسيدن به سعادت مادى و معنوى ، امر مى نمايند.
آرى آنچه با توكل منافات دارد اين است كه انسان وسايط و اسباب را، مورد نظر استقلالى قرار دهد و اطمينانش به آنها باشد نه به خداى قادر و معلوم شد زيان چنين حالتى بر فرد و اجتماعش از حد تصور فراتر است .
بنابرين لازمه توكل (كه از مقامات محبان خدا و نيكان است ) اعتماد و اطمنيان قلب در تمام امور به خداست كه قهرا چنين حالتى سبب مى شود كه هيچ گاه انسان براى رسيدن به مقصود به وسايل طاغوتى و ضد انسانى و نا مشروع توسل نجويد و به اسباب و وسايط مشروع و نه به عنوان استقلالى ، بسنده كند نه آنكه از كسب و كار و عمل دست بكشد.
در اينجا نمونه اى از آيات و روايات بى شمارى كه در آنها به توسل باسباب و وسايط دستور داده شده و بر سهل انگارى و تنبلى در اين راه تهديد شده ذكر و ترجمه مى كنيم .
سوره انفال آيه 60- به تهيه اسباب و وسائل جنگى براى ترسانيدن دشمنان خدا، دستور داده ، و اعدوالهم ما تسطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم - و تا آنجا كه توانائى داريد قوا و وسايل حمل و نقل و آلات دفاعى و تهاجمى تهيه كنيد كه با اين كار دشمن خدا و دشمن خود را مى ترسانيد.
سوره نساء آيه 71 - براى حركت به سوى جهاد، دستور به برداشتن وسايل و اسباب جنگى داده ، يا ايهاالذين آمنو خذوا حذركم فانقروا ثبات او انفروا جمعيا - اى گرويدگان سلاح هاى خود را به دست گيريد پس ‍ مجتمعا يا دسته دسته (يعنى هر كدام مطابق موقعيت پيش آمده بود) به پيكار رويد.
سوره محمد آيه 33- دستور به تهيه اسباب و وسايل لازم براى جهاد با دشمنان داده و از سهل انگارى در اين باره نهى نموده فلا تهنواوند عوا الى السلم و انتم الاعلون و الله معكم و لن يتركم اعمالكم در مهيا شدن براى جهاد با دشمن (و تهيه قواى كافى و سلاح هاى لازم و ساير امكانات و استعدادات ) سستى مى كنيد تا در اثر سستى در اين باره بسازش با كافران و متجاوزان تن در دهيد. و بدانيد (چون داراى مرامى صحيح و هدفى عالى هستيد) از آنان برتريد و بر آنها پيروز مى شويد و خدا با شما است و از پاداش شما (در كوشش هاى پيگير و صرف مال هاتان در راه تهيه اسباب و وسايل لازم براى مبارزات خدائى ) كم نمى كند.
سوره نساء آيه 102- در مقام بيان كيفيت خواندن نماز خوف در جنگ ، دستور داده كه مسلمانان دو دسته شوند و هر دسته با برداشتن زره ها و سلاحهاى خود و مواظب بودن دسته ديگر و روبروى دشمنان ايستادن آنها، نمازشان را بخوانند نه آنكه همه با هم و با گذاردن سلاحهاى خود بر زمين ، توكل به خدا كنند و به نمازشان با خيالى آسوده مشغول شوند: و اذا كنت فيهم فاقمت لهم الصلاة فلتقسم طائفة منهم معك و لياءخذوا اسلحتهم فاذا سجد فليكونوا من رائكم و لتاءت طائفة اخرى لم يصلوا فليصوا معك و لياءخذوا حذرهم و اسلحتهم .
و چون باشى در ميان آنها (يعنى در ميان لشگريان در جهاد) و نماز را برا آنها برپا داشتى ، بايد (دو دسته شوند) و يك دسته از آنها با تو با برداشتن سلاحهاشان ، نماز گذارند (و دسته ديگر روبروى دشمن بايستند) پس چون سجده كنند نماز گزاران ، بايد آنها كه نماز نمى خوانند از پشت شما در برابر دشمنان باشند و بايد (پس از پايان نماز دسته اول كه دور ركعت است ) دسته ديگر كه هنوز نماز نخوانده با برداشتن زره و ديگر آلاتى كه آنها را از حربه هاى دشمن حفظ مى كند و با در دست داشتن سلاحهاى خود از روى احتياط، نماز بخوانند.
سوره طه آيه 77 - و لقد او حينا الى موسى ان اسر بعبادى ليلا - و همانا وحى نموديم به موسى كه بندگان مرا در شب براى هجرت از مصر به راه انداز - و مشاهده مى شود كه هدايتعالى براى مخفى ماندن حركت بنى اسرائيل و حفظشان از تعقيب و حمله فرعونيان ، با استفاده از وسيله تاريك شب ، دستور داده است .
وسائل الشيعه جلد 12- صفحه 50- روايت 1- از حضرت صادق نقل كرده كه فرمود: ان الله ليحب الاغتراف فى طلب الرزق - همانا خدا سفر كردن و از خانه دور شدن براى طلب روزى را، دوست مى دارد.
مصدر مذكور روايت 2- از آن حضرت نقل كرده كه فرمود اشخص يشخص ‍ لك ارزق - از خانه يا وطن بيرون رو تا با اين وسيله روزى براى تو مشخص ‍ و معين شود.
مصدر مذكور روايت 5- از آن حضرت نقل كرده : اذا اراد احدكم الحاجة فليبكراليها - چون يكى از شما بخواهد به حاجتى دست يابد بر او لازم است كه صبح زود در پى آن حركت كند.
مصدر مذكور روايت 6- از آن حضرت نقل كرده : اذا اراد احدكم حاجة فليبكر اليا و ليسرع المشى اليها چون يكى از شما خواستار امرى كه به آن احتياج دارد، شود، بايد صبح زود به سوى او به حركت آيد و بايد به سوى آن در راه رفتن تسريع نمايد.
جامع السعاده چاپ سنگى تهران صفحه 534- از حضرت صادق نقل كرده : واجب الله لعباده يان يطلوامته مقاصدهم بالاسباب التى سببها لذلك و امرهم بذلك و دوست دارد خدا براى بندگانش كه خواسته ها و مطالب خود را از او بتوسط اسبابى كه خود، آنها را سبب براى پيدايش ‍ خواسته ها و انجام گرفتن مطلوب ها شان قرار داده ، طلب كنند و تحصيل نمايند.
مصدر مذكور گفته ان الله سبحانه ربط المسببات بالاسباب و ابى ان يجرى الاشياء الا بالاسباب همانا خدايتعالى وجود مسببات را به سبب هاشان (در ناموس خلقت ) مربوط كرده و وابسته نموده (و تكوينا و مطابق قاتون عليت ) امتناع نموده كه چيزها و پديده ها را جز از راه اسباب و علت هاشان ايجاد نمايد و پديد آورد.
مصدر مذكور روايت كرده : ان موسى بن عمران اعتل بعلة فذخل عليه بنو اسرائيل فعرنوا علته فقالو له لوتدارويت بكذا لبرئت فقال اتداوى حتى يعافينى الله من غير دواء فطالت علته فاوحى الله اليه و عزتى و جلاللى لا ابرئك حتى تتداوى بما ذكروه لك فقال فاوحى الله اليه اردت ان تبطل حكمتى بتوكلك على فمن اودع العقاقير منافع الاشفاع غيرى ؟
حضرت موسى مريض شد و دسته اى از بنى اسرائيل عيادتش آمدند و مرضش را تشخيص دادند و گفتند اگر فلان دارو را بخورى خوب مى شود، او گفت من مداوا نمى كنم تا خدا بى واسطه دارو مرا شفا دهد.مرضش طول كشيد و به او وحى شد: بعزت وجلالم شفايت نميدهم تا به داروئى كه آنها گفتند مداوا كنى . به آنها گفت مرا مداوا كنيد و بعد از دارو خوردن و خوب شدن ، در ذهنش اين مطلب كه چرا خدا مرا شفا نداد و دارو شفا داد، خلجان كرد.
به او وحى شد: تو مى خواستى حكمت مرا با توكلت بر من ، باطل كنى (بدان توكل بر من با دارو و خوردن و توسل جستن به اسباب منافى نيست و در اين حقيقت فكر كن كه ) چه كسى جز من در گل ها و داروها، خاصيت شفا را، قرار داده است ؟
آيات و رواياتى كه در اين باب رسيده از شماره بيرونند و ما در اين نوشته به همين مقدار اكتفا مى كنيم و اين مطلب را نيز متذكر مى شويم كه رواياتى كه در باب اجمال در طلب روزى رسيده نيز با تمسك به اسباب و به عنوان واسطه بودن ، منافاتى ندارند و فقط با طمع (كه در بحث بعد بيان مى شود) و توسل جستن به اسباب نامشروع و به عنوان استقلالى ، منافات دارند.
بحث پنجم : 
توكل از لشگريان عقل و از لوازم غريزه سرشتى حب ذات و دوستدارى كمال است كه متصف به خيريت شده و زير عقل گشته باشد چنانكه حرص ‍ به معنائى كه بيان مى شود از لشگريان جهل و از لوازم همين غريزه سرشتى است كه متصف بشريت شده و وزير جهل گشته باشد.
و در بيان اين مطلب مى گوئيم : بدانكه يكى از حقايق كه ره انسانى با سرشت انسانى و عقل سالم و منحرف نشده خود، درك مى كند اين است كه خود را در اصل وجود و كمالات وجودى محتاج و متعلق و مرتبط به غير خود مى بيند و اين را هم درك مى كند كه فرضا اگر سلسله غير متناهى اى از انسان هاى مانند خودش ، تشكيل شود، همه يك يك هاى آن سلسله غير متناهى ، با زبان واحد، افتقار و احتياج خود را در وجود و كمالات وجودى اعلام و اظهار مى نمايند زيرا همه آنها مانند خودش مى باشند بلكه اين حكم را سارى و جارى در تمام موجودات ممكنه عالم مى بيند و مى يابد كه اگر فرضا سلسله هائى غير متناهى از حيوانات و نباتات و جمادات و معدنها و عناصر كه عالم ماده و خانه امكان را تشكيل مى دهند باشند و از آنها سؤ ال شود كه شما در وجود و كمال وجود و آثار وجود مستقل و بى نياز هستيد، همه بلسان ذاتى و سرشتى مى گويند ما محتاج و مرتبط به غير هستيم و اگر از آنها سؤ ال شود: اى سلسله غير متناهى از انسانها و اى سلسله غير متناهى از حيوانها و اى سلسله غير متناهى از نباتها و معدنها و عنصرها و امثال آن از ممكنات ، شما محتاج بچه موجودى هستيد؟ همه آحاد آن سلسله ها به زبان گوياى سرشتى و لسان واحد ذاتى مى گويند: ما محتاج به موجودى هستيم كه چون خود ما محتاج و مفتقر نيست و ابتدا و انتهائى برايش ‍ نمى باشد و ما وجود گرفته ايم از موجود كاملى كه چون خود ما سلسله مكنات ، وجود از غير نگرفته بلكه مستقل و تمام و كامل است چه آنكس كه از خود چيزى ندارد و خود در ذات و صفات و افعال استقلال ندارد و در همه جهات وجودى محتاج و مفتقر است ، نمى تواند رفع احتياج ما كند و اعدام را از ما طرد نمايد و همه اين شعر را كه از لسان سرشت منحرف نشده و تقويم يافته صادر شده به لسان حال و زبان ذات مى خوانند.
ذات نايافته از هستى بخش
كى تواند كه شود هستى بخش
و از لوازم اين درك ، رجاء ، خوف ، توكل ، تسليم ، اطمينان به حق و امثال آن است .
پس از بيان اين مطلب مى گوئيم ، معلوم شد كه توجه ناقص به كامل مطلق براى رفع و احتياج ، مقتضادى سرشت محجوب نشده به پرده هاى ظلمانى طبيعت است و قهرا اين معنا كه همان حقيقت توكل به خداست از لشگريان عقل و از لوازم چنين سرشتى است كه وزير عقل است . و حرص ‍ كه عبارت است از شدت اشتياق نفس بدنيا و شئون آن كثرت توسل جستن به اسباب هرگونه كه باشد بانظر استقلالى لازمه جهل به مقام مقدس حق تعالى و قدرت كامل و عطوفت و رحمت اوست و از لوازم آن ، زيادى توجه قلب باهل دنياست و دارنده اش محجوب و منقطع از حق است .
بانظرى استقلالى عملا و قلبا، متوجه به اسباب عادى است . در راه تحصيل مقاصد متشبث به هر وسيله مى شود. اطمينان و آرامش نفسانى از او مى رود. اضطراب و تزلزل در او جايگزين مى شود. اگر احيانا از بعضى از اسباب عادى حاجتش روا نشود. آتش روشن در قلبش خاموش نمى گردد. حالت اضطرار و اشتياق و تمسك او به دنيا و اهل آن تا آنجا كه به كلى در دينا فرو رود و غرق گردد، روز افزون مى شود.
پس خود حرص با ملزومش (يعنى جهل ) و لوازمش (يعنى كثرت تمسك جستن به هر گونه اسباب و زيادى توجه قلب به اهل دنيا) از محجوب شدن و متصف بشريت گشتن غريزه سرشتى حب به كمال منشاء مى گيرد و از لشكريان جهل و ابليس است و نيز خود آن شر و از لوازم شر است و انتها و پايانش نيز به سوى شر است و كمتر چيزى است كه انسان را مثل آن به دنيا نزديك كند و از حقتعالى و تمسك بذات مقدسش دور و مهجور نمايد و به تن دادن به هر ذلت و پستى ، انجام عمل نامشروع ، ظالمانه و قبيحى وادار كند:
اعاذناالله من ذلك بحق اولياء و احبائه .
بحث ششم : 
آيات و روايات بسيارى در مدح توكل و ذم حرص رسيده كه نمونه اى از آنها را ذكر مى نمائيم باشد كه كلام خدا و گفتار ائمه هدى در ما تاءثير كند و از حرص پرهيز كنيم و به توكل متصف شويم :
در سوره انفال آيه 2- صفاتى براى معرفى مؤ منان ذكر شده كه از جمله آنها توكل به پروردگارست و علاوه بر آنكه در اين آيه مؤ منان در آنهائى كه داراى صفات ذكر شده مى باشند، منحصر گشته اند، در ابتداى آيه 4- تصريح شده : اولئك هم المؤ منون حقا - آنها فقط مؤ منان راستين هستند و غير آنها براستى ايمان نياورده اند. و در نتيجه آنهائى كه دل خود را به ديگران بدهند يا نقطه اعتمادشان موجود ديگر جز ذات حق باشد يا در امور خود چشم اميد به كسى يا شيئى ديگر داشته باشند يا گشايش كار خود را از غير خدا طلب كنند، از حقيقت ايمان تهى و از نور ايمان خالى هستند.
سوره مائده آيه 23- و على فتوكلوا ان كنتم مؤ منين و بر خدا توكل كنيد اگر مى باشيد گرويدگان .
در آيات بسيارى آمده : و على الله فليتوكل المؤ منين - كه از جمله آن آيات آيه 13- از سوره تغابن است :
الله لا اله هو و على الله فليتوكل المومنين :
خدائى كه نيست خدائى جز او و بر خدا بايد توكل نمايند مؤ منان .
و ممكن است نكته آنكه كلمه توحيد براى دستور به توكل نمودن بحق ، مقدمه قرار داده شده ، اين باشد كه پس از مقام ايمان و كمال آن ، جلوه توحيد فعلى در قلب مؤ من ظاهر مى شود و به اين جلوه در مى يابد كه الوهيت و تصرفى استقلالى براى موجودى از موجودات نيست .
سوره آل عمران آيه 159- در ضمن خطاب به رسول اكرم مى فرمايد: فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب المتوكل پس چون اراده كردى ، توكل بر خدا كن همانا خدا دوست مى دارد متوكلان به خود را.
مشاهده مى شود: كه در اين آيه ، متوكلان محبوب خدا معرفى شده اند و شايد اين مرتبه از توكل كه سبب محبوب خدا شدن است بالاترين مراتب آن باشد كه براى انسان سالك راه حق ، پس از فناى از خود و بقاى به خدا، حاصل مى شود و سالك راه حق در اين مقام در عين آنكه در عالم كثرت واقع است در توحيد مستغرق است و در عين آنكه تصرفات موجودات را تفصيلا مى بيند جز خدايتعالى موجودى را متصرف نمى بيند و لذا رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اين مرتبه از توكل ماءمور شد.
اصول كافى جلد 2- صفحه 64- روايت 3- از حضرت صادق نقل كرده : ان الغنى و الغر يجولان فاذا ظفرا بموضع التوكل اوطنا - همانا بى نيازى و عزت نفس جولان در حركت مى كنند و چون بر موضوع توكل دست يافتند در آن جايگزين مى شوند - آرى بى نيازى و عزت و شرافت نفس به اعتماد توكل به حق است .
كسى كه روى نياز به درگاه بى نياز آورد و دلبستگى به ذات مقدسش پيدا نمايد و چشم طمع از مخلوق نيازمند بپوشد، بى نيازى از مخلوق در قلب او جايگزين مى شود. عزت و بزرگوارى در دل او وطن مى كند چنانكه تمام احتياج و ذلت و ناتوانى و منت كشى از حرص و طمع و اميدوارى به مخلوق ضعيف است و قرآن كريم فرموده : خداى تعالى بس است براى كسى كه توكل به او كند چه متوكل را منقطع او مخلوق فرموده و اين نهايت عزت و عظمت نفس و بى نيازى از ديگران است .
مصدر مذكور صفحه 65 روايت 6- از حضرت صادق نقل كرده : من اعطى ثلاثا لم يمنع ثلاثا من اعطى الداعاء اعطى الاجابة و من اعطى الشكر اعطى الزيادة و من اعطى التوكل اعطى - الكفاية ثم قال : اتلوت كتاب الله ؟ و من يتوكل على الله قهو حسبه (128) و قال لئن شكرتم لازيدنكم (129) و قال ادعونى استجب لكم (130) به هر كس سه چيز داده شود از سه چيز منع نمى شود به كسى كه حالت دعا داده شود، اجابت داده مى شود و به كسى كه حالت شكر گزارى داده شود، افزونى ، نعمت داده مى شود و به كسى كه توكل داده شود، كفايت داده مى شود.
و سپس فرمود: كتاب خدا را خوانده اى ؟ كه فرمود: هر كس بر خدا توكل كند، خدا او را كافى و بسنده است و فرموده : همانا اگر شكر گذاريد، افزون مى دهم شما را و فرمودن : بخوانيد مرا شما را اجابت مى كنم .
مصدر مذكور روايت 5- از حضرت كاظم نقل كرده كه در جواب سوال كسى كه از معناى آيه شريفه (و من يتوكل على الله فهو حسبه ) پرسيده بود فرمود: التوكل على الله درجات ، منها ان تتوكل على الله فى امورك كلها فما فعل يك كنت عنه راضيا، تعلم انه لاياءلوك خيرا و فضلا - و تعلم ان الحكم فى ذلك له فتوكل على الله بتفويض ذلك اليه و ثق به فيها و فى غيرها - توكل بر خدا ، داراى در جايى است كه يكى از آن درجات اين است كه در تمام كارهايت بر خدا توكل كنى . پس بايد در آنچه نسبت به تو انجام داده و دستور فرموده ، از او راضى باشى . بدانى كه هيچ گاه خوبى و احسانى را از تو دريغ نمى نمايد. بدانى كه فرمانروائى در تمام آنچه انجام داده و دستور فرموده ، براى اوست . پس توكل كن بر خدا و به او واگذارى همه آن چيزها به او و اعتماد كن بر او در تمام آنها و در غير آنها.
در اين حديث شريف دو ركن از اركان توكل كه اعتقاد به آن مشكل تر بوده ، ذكر شده .
1- آنكه انسان بداند خدايتعالى در رسانيدن فضل و خير، كوتاهى نمى كند.
2- آنكه فرمان در همه امور با خداست كه دارنده قدرت كامل است و زمام تمام امور به دست اوست . بلكه مى توان گفت در آن (تصريحا) همه اركان توكل ذكر شده زيرا لازمه آنكه زمام امور در دست او باشد، آن است كه عالم به همه امور باشد و لازمه كوتاهى نكردن او در حق بنده آن است كه بخل و منع در او راه نداشته باشد.
مستدرك الوسائل جلد 2- ابواب جهاد النفس باب 10- صفحه 288- از جعفريات از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل كرده : الايمان له اركان اربعه : التوكل على الله و التفويض اليه و التسليم لامر الله و الرضا بقضاء الله :
براى ايمان اركان چهار گانه است .
1- توكل بر خدا.
2- واگذارى امر به او.
3- تسليم شدن براى دستور او.
4- خوشنودى بقضاى او.
توضيح : از مطالبى كه در گذشته بيان نموديم و از بعضى از آيات و روايات كه ذكر كرديم ، معلوم شد: ايمان پايه و ركن توكل و ساير ملكات حميده نفسانى و احوال با فضيلت قلبى است و از اين روايت و بعضى از آيات و روايات ديگر، استفاده مى شود كه اين ملكات حميده خود اركان ايمانند و ايمان به حسب حقيقت با داشتن اين معنويات محفوظ مى ماند. و جمع ميان آن دو به يك مرتبه پايه و ركن اين قبيل ملكات نفسانى است به اين طور كه يك مرتبه از ايمان اين ملكات را در پى مى آورد و چون اين ملكات و فضايل در نفس حاصل شد و رسوخ پيدا كرد انسان به مرتبه كاملتر از ايمان ترقى مى نمايد و مرتبه بالاتر از ايمان مرتبه كاملتر از اين فضايل را در پى مى آورد و همين طور هر مرتبه ديگر پايه گزارى مى شود و تكيه مى نمايد و با اين بيان ، بين بسيارى از آيات كريم و كثيرى از روايات شريف ، جمع مى شود.
مصدر مذكور از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده : ما من شى ء الا وله حد، قال فقلت و ما حدالتوكل قال اليقين قلت فما حداليقين قال ان لايخاف مع الله شيئا.
هيچ چيزى نيست جز آنكه براى آن حد و اندازه اى است ، راوى گفت : عرض كردم حد توكل چيست ؟ فرمود: يقين ، عرض كردم ، حد يقين چيست ؟ فرمود: با خدا از چيزى نترسد.
توضيح : حد شى ء آن است كه آن شى ء به آن منتهى شود و در اينجا شايد مقصود آن باشد كه توكل منتهى به يقين مى شود و در اينجا شايد مقصود آن باشد كه توكل منتهى به يقين مى شود و صاحب توكل داراى مقام يقين مى گردد، چنانكه يقين منتهى به توحيد فعلى مى شود كه صاحب آن غير حق را در زيان و سود خود، مؤ ثر نمى داند و از آن نمى ترسد. و شايد مقصود آن باشد؟ توكل پيچيده شده و محدود گشته به يقين به حق تعالى است و بى تحقق يقين به حق توكل محقق نمى شود چنانكه يقين به حق تعالى ثمره توحيد و پيچيده شده و محدود گشته به آن است و بى وجود آن محقق نمى شود. و شايد به حسب اختلاف درجات هر يك از توكل ، يقين توحيد، هر يك از دو معناى مذكور درست باشد.
مصدر مذكور از اباذر نقل كرده كه گفت رسول اكرم به من فرمود: يا اباذر ان سرك ان تكون اقوى الناس فتوكل على الله اين باذر اگر خوش مى آيد تو را كه قوى ترين مردمان باشى پس بر خدا توكل كن .
مصدر مذكور از نبى اكرم نقل كرده : من احب من يكون اتقى الناس ‍ فليتوكل على الله هر كس دوست دارد كه تقوا پيشه ترى مردمان باشد، بر خدا توكل كند.
مصدر مذكور صفحه 289 از نبى اكرم نقل كرده كه از جبرئيل از تفسير توكل پرسيد و جبرئيل در پاسخ گفت : الياءس من المخلوقين و ان يعلم ان المخلوق لا يضر و لا ينفع و لا يعطى و لا يمنع توكل عبارت است از نااميدى از مخلوقات و اينكه بداند كه مخلوق زيان نمى رساند و سود نمى بخشد و عطا نمى كند و منع نمى نمايد.
توضيح : اين تفسير توسط يكى از لوازم ذهنى توكل (يعنى نااميدى از مخلوق ) است كه از مقدمات حصول توكل در خارج نيز مى باشد. به اين معنا كه انسان تا ترك توجه به مخلوق نكند و سفر از منزل طبيعت و خانه كثرت ننمايد، توجه به حق در قلبش محكم نمى شود و به منزل روحانيت و وحدت و اصل نمى گردد.
مصدر مذكور از اميرالمؤ منين از رسول اكرم نقل كرده كه در خبر معراج فرمود. يا رب اى لاعمال افضل فقال الله يا احمد ليس شى ء افضل عندى ممن التوكل على و الرضا بما قسمت .
اى پروردگار كدام عمل از عمل هاى ديگر با فضيلت تر است فرمود: اى احمد، چيزى در نزد من از توكل بر من و رضا به آنچه قسمت و تعيين كرده ام . با فضيلت تر نيست .
در اينجا به ذكر اين نمونه از آيات و روايات كه در تعريف و مدح توكل رسيده ، پايان مى دهيم و نمونه اى هم از آيات و رواياتى كه در مذهب و ناپسندى حرص رسيده ، ذكر مى نمائيم و مقدمتا در شرح بيشتر حرص ‍ مى گوئيم .
معلوم شد: حرص يكى از لشگريان بزرگ جهل و ابليس است كه كمتر دامى از دامهاى ابليس در اولاد آدم مثل اين دام ، مؤ ثر است و نيز معلوم شد كه حرص از جهل به حق تعالى و توحيد و اسماء و صفات و افعال او سرچشمه مى گيرد و صاحب و اين خلق زشت از حقتعالى و قدرت و نعمت هاى او غافل است و در مسلك اهل معرفت در خانه شرك و كفر داخل است و چون تمام مقدمات و پايه هاى آن بر جهل نهاده شده و جهل خود احتجاب غريزه سرشتى حب ذات است چنانكه در گذشته معلوم شد، لذا اين صفت زشت از لوازم اين غريزه سرشتى محجوب شده است و آنچنان انسان را به دنيا متوجه مى كند و ريشه حب دنيا را در دل او محكم مى نمايد و زخارف و زرد و سرخ آن را در قلب او زينت مى دهد و جلوه گر مى نمايد كه اخلاق رذيله و اعمال نادرست ديگر (چون بخل ، طمع ، غضب منع حقوق واجب اهلى و خلقى ، قطع رحم ، ترك اخوت با برادران مؤ من و امثال آن كه هر يك خود سببى مستقل در هلاك انسانند) در او جايگزين و از او صادر مى گردد.
اكنون بعضى از آيات كريم و اخبار شريف كه در اين باب رسيده ذكر مى نمائيم باشد نفس حريص به دنيا از آنها تنبهى حاصل كند.
خدايتعالى در سوره معارج پس از آنكه شمه از احوال و امور هولناك قيامت را ذكر مى فرمايد، و بيانى كه دل اشخاص بيدار را مى شكافد و قلب هاى مؤ منان را آب مى كند مى فرمايد: كلاانها لظى نزاعة للشوى تدعوا من ادبر و تولى و جمع فاوعى ان الانسان خلق هلوعا اذامسه الشر جز و عا و اذامسه الخير منوعا (131)
اين كلام معجز نظام را نتوان در منطقه بيان آورد و لباس ترجمه به قامت قيامت مانند آن پوشانيد چه به هر بيانى در آيد از لطافتش و تاءثيرش در نفس ‍ كاسته مى شود، ولى در هر حال ترجمه اى براى آن عرضه مى نمائيم .
كلا، حرف ردع و مربوط به سابق است . هرگز انسان را در آن روز هولناك چيزى نمى تواند از عذاب نجات دهد گرچه زن و فرزند و هر چه در عالم است فدا دهد. همانا آتش جهنم شعله ور است و با آن شعله گوشت و پوست و عصب و عروق را از استخوان دائما مى ريزد پس مى رويد. آن شعله آنهائى را كه از حق روى گردان شدند و پشت كردند و جمع مال و منال نمودند و گنج و خزانه تشكيل دادند را، به خود دعوت مى كند. همانا انسان بسيار حريص خلق شده ، چون به او شرى رسد جزع كند و چون خيرى رسد منع نمايد و حقوق الهى و خلقى را ندهد.
اصول كافى جلد 2- صفحه 316- روايت 7- از حضرت باقر كرده : مثل الحريص على الدنيا مثل دودة القز كلما از دادت من القز على نفسها كان ابعد لها من الخروج حتى نموت غما و قال ابوعبدالله عليه السلام : اغنى الغنى من لم يكن للحرص اسيرا - مثل حريص بر دنيا همچون كرم ابريشم است هر چه بيشتر بتند و به خود به پيچد از خارج شدن دورتر مى شود تا آنكه از غصه به ميرد و حضرت صادق فرموده : بى نيازترين بى نيازان كسى است كه اسير حرص نباشد.
وسائل الشيعه جلد 11- صفحه 318- روايت 4- از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده : حرم الحريص خصلتين و لزمته خصلتان : حرم القناعة فافتقد الراحة و حرم الرضا فافتقداليقين - حريص از دو خصلت محروم و با دو خصلت ملازم است ، از قناعت محروم است پس راحتى از او سلب مى شود و از رضا محروم است پس يقين از او ناپيدا مى گردد.
مستدرك الوسائل جلد دوم ابواب جهاد النفس باب 64- صفحه 335 از رسول اكرم نقل كرده كه فرمود: پسر آدم پير مى شود و دو خصلت در او جوان مى گردد، حرص بر مال و حرص بر عمر و از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل كرده كه از او سؤ ال شد چه خوارى اى از هر خوارى خواريش بيشتر است فرود: حرص بر دنيا:
نحف العقول چاپ بيروت ضفحه 66- از اميرمؤ منان نقل كرده كه در وصايايش كه فرزندش حسين عليه السلام فرمود: اى بنى الحرص مفتاح التعب و مطية النصب و داع الى التقحم فى الذبوب و الشره جامع لمساوى العيوب - اى پسرم ، حرص كليد رنج ، مركب درد و سختى ، دعوت كننده به در افتادن ناگهانى در گناهان و شهوتها، گرد آورنده تمام عيب هاى ناشايسته است .

next page

fehrest page

back page