اخلاق اسلامى جلد اول

تقريرات درس اخلاق امام خمينى

- ۵ -


فصل يازدهم : در بيان رحمت و راءفت و دو ضد آن دو قسوة و غضب و در آن هفت بحث است ،
بحث اول : 
لغوى ها و اديبان ، راءفت را كمال و شدت رحمت و رقيق تر از رحمت ، ترجمه كرده اند.
جوهرى گفته : الراءفة اشد الرحمة - راءفت مرتبه شديد رحمت است .
صاحب مجمع البحرين گفته : الرؤ ف شديد الرحمة و الراءفة ارق من الرحمة س - رؤ ف يعنى دارنده رحمت شديد و راءفت رقيق تر از رحمت است .
صدرالمتاءلهين در شرح اصول كافى خود گفته : معناى رحمت و راءفت نزديك به هم است چنانكه معناى ضد آن دو (قسوت و غضب ) نيز همين طور هستند (132) و رحمت راءفت عبارت است از رقت قلب ولى رحمت حالت قلب معنوى (يعنى نفس ) است و راءفت حال قلب جسمانى است چه براى روح انسانى ، مظاهر و منازلى است مانند نفس و بدن ، و همچنين غضب حال نفس و قسوت حال قلب جسمانى صنوبرى است .
اين گفتار كه راءفت و قسوت ، حال قلب جسمانى صنوبرى است به حسب ظاهر درست نيست زيرا اين هر دو از امور معنوى غير جسمانى و ملازم با ادراك يا متقوم به ادراكند كه از افق جسم و جسمانى دور و منزه است لذا بايد گفت كه مقصود محقق مذكور اين است : راءفت بافق جسمانيت نزديك تر از رحمت است .
به عبارت ديگر، رحمت از صفات نفس است در جهت غيبى و ملكوتى آن و راءفت از صفات نفس است در جهت ظاهر و ملكى آن كه مى تواند از آن تعبير به مقام صدر (سينه ) كرد.
و نيز لازم به تذكر است كه در حقيقت و اصل طبيعت كلى رحمت و راءفت ، رقت كه مستلزم انفعال است ، دخالت ندارد بلكه اين حقايق چون ساير و حقايق وجودى (مانند علم ، قدرت ، رضا، اراده و امثال آن ) به حسب اختلاف نشئات و مراتب و منازل وجود، احكامشان فرق مى كند چنانكه حقيقت علم ، قدرت و حيات (كه از اصول صفات كمالى وجودى هستند) بر علم ، قدرت و حيات ذاتى واجبى قديمى قيومى تا مرتبه نازله علم ، قدرت و حيات انفعالى تجددى حادث متقوم بغير (كه در انسانها، چنين هستند) صدق مى كنند و اين اختلاف ، تابع و پيرو اختلاف در اصل حقيقت وجود است و از آن منشاء گرفته است كه داراى مراتب متفاوت تشكيكى و صاحب عرض عريضى است و يك مرتبه آن واجب الوجود ازلى ابدى ثابت است و مرتبه ديگرش و جودات مجرده عقلى و مرتبه ديگرش ‍ وجودات مجرده نفسى و همچنين تا برسد بعالم طبيعت و ماده و صرافت قوه محض و استعداد.
بنابرين ، حقيقت رحمت ، راءفت ، عطوفت و امثال آن از صفات و اسماء جمال ، بحسب نشئات وجود و درجات نزول و صعود آن ، داراى حكم هاى
مختلف و اثرهاى متفاوتند و تنها در نشئه نازله طبيعت با انفعال ،تاءثر و تجدد، ملازمند نه در تمام نشئات تا در اطلاق و صدق اين صفات و اسماء و امثال آن بر ذات مقدس حق تعالى ، محتاج بتاءويل باشيم و بگوئيم : خود اينها براى آن ذات مقدس ثابت نيستند بلكه آثار آنها بر او مرتبتند يا بگوئيم معناى راءفت عطوفت ذات مقدسش ، عبارت است از معامله نمودنش با وجودات و انسانها، همانند معامله كسى كه داراى رافت و عطوفت است و همچنين محتاج باشيم ، چنين تاءويلاتى را نسبت باطلاق و صدق مقابلات اين صفات و اسماء غضب ، قهاريت و امثال آن از اسماء جلالى ، بر ذات مقدس حق ، مرتكب شويم .
و اين گونه تاءويلات علاوه بر نامتناسب و خنك بودن ، مخالف با ظواهر آيات و روايات و مضاد با برهان عقلى مى باشند و كسانى كه دچار آن شده اند، از درك حقايق و معارف الهى مهجور و محروم مانده اند.
بحث دوم : 
بدانكه رحمت ، رافت ، عطوفت و امثال آن ، از جلوه هاى اسماء جمالى الهى هستند كه براى حفظ انواع حيوانى و نگهدارى نوع انسانى و نظام خانواده بشرى ، به حيوانات به طور كلى و به انسان به طور خصوص ، عنايت شده و اين جلوه اى از رحمت رحمانى است كه نظام عالم وجود بر اساس آن پايه گذارى گشته چه اگر وجود حيوان و انسان را رحمت و عطوفت خالى بود، رشته حيات فردى و اجتماعى گسيخته مى شد و حيوانات بر محافظت و پرورش اولاد خود و انسان بر نگهدارى و نگهبانى از خانواده ، مجتمع و محيط خود، همت نمى گماشتند، رحمت و عطوفت است كه مادرها را بر تحمل مشقت ها و زحمت هاى فوق العاده و توان فرسا درباره فرزندان خود وا مى دارد.مهربانى و دوستدارى كمال است كه دل ها را به حق و حقيقت و انجام وظائف جذب مى نمايد و قهرا نظام عالم را حفظ مى كند. محبت و عشق است كه انبياء عظام ، اولياء كرام ، مربيان و معلمان روحانى را در راه سعادت نوع خود و رستگارى مادى و معنوى دائمى آنها، متحمل كوشنده گى ها و پيكارگريهاى پيگير مى نمايد. بلكه نزول وحى الهى و كتب آسمانى هم ، صورت رحمت و راءفت الهى در عالم ملك و طبيعت است . حدود، تعزيرات ، قصاص و امثال آن نيز، حقيقت رحمت و راءفت است كه در صورت غضب و انتقام جلوه نموده و قرآن كريم سوره بقره آيه 179- فرموده : و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب - و براى شما در قصاص زنديگ اى است صاحبان عقل ها.
پس كسى كه قلبش از راءفت و رحمت به بندگان خدا خالى باشد، بايداو را از سلك اين جمعيت خارج دانست و از حق دخول در خانواده بشرى و محيط زندگانى و بلكه از حق حيات و زندگى محروم نمود.
بعضى از اهل معرفت گرفته اند: گسترش بساط وجود و كشش دامنه استكمال و كمال وجود از حق تعالى به اسم رحمان و رحيم است و اين دو اسم شريف از امهات اسماء و از اسماء محيط، و واسعه است چنانكه قرآن كريم در سوره اعراف آيه 156- فرموده : و رحمتى وسعت كل شى ء - و رحمت من فرا گرفته هر چيزى را و در سوره غافر آيه 7- فرموده : ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما پروردگار من ، فرا گرفته اى هر چيزى را با رحمت و علم . و از اين جهت است كه در ابتداى كتاب كريم اين دو اسم رحمان ، رحيم بزرگ ، تابع اسم اعظم الله قرار داده شده تا اشاره اى آشكار بر اين مطلب دقيق باشد كه گشاينده باب وجود از مشناء جود.
حقيقت رحمت رحمانى و رحيم است و رحمت سابق بر غضب است . و نيز به همين نظر است كه بعضى از اهل معرفت گفته اند:
بسم الله الرحمن الرحيم ، ظهر الوجود به اسم خداى رحمان رحيم وجود ظاهر شد و بعوالم امكانى غيبى و شهودى قدم گذارد.
و نكته ديگرى كه در اينجا لازم است ياد آورى شود اين است كه خدايتعالى در قرآن كريم بسيار خود را به اسم رحمت (كه شعبه هائى از آن راءفت ، عطوفت و امثال آن از اسماء صفاتى و افعالى است ) توصيف كرده و در هر يك از سوره هاى قرآنى اين توصيف را تكرار نموده تا دلبستگى بندگان به رحمت واسع آن ذات مقدس روز افزون شود و سرمنشاء تربيت نفس ها و نرم شدن دل هاى سخت گردد چه با هيچ چيزى مثل گسترش ‍ رحمت ، راءفت ، طرح دوستى و مودت ، نمى توان دل مردم را به دست آورد و آنها را از سركشى و طغيان باز داشت . و لذا انبياء عظام ، مظاهر رحمت حق هستند چنانكه قرآن كريم در آخر سوره توبه ( با آنكه سوره غضب است ) به اين نحو رسول اكرم را معرفى نموده : لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين روف رحيم - همانا آمد به سوى شما پيامبرى از نوع و جنس شما. گران است بر او برنج افتادن هاى شما.حريص است بر كوشش در حفظ منافع و تاءمين سعادت شما. بگرويدگان مهربان و بخشاينده است و در سوره شعراء آيه 3 - در بيان شدن شفقت و مهربانى آن بزرگوار بر تمام افراد خانواده بشرى فرموده : لعلك باخع نفسك ان لايكو نوا مؤ منين شايد هلاك كننده و به خطر افكننده نفس خود باشى براى آنكه نمى شوند آنها گرويدگان و در سوره كهف آيه 6- فرموده : فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا پس شايد كشنده نفس خود باشى توسط غصه ها و تاءسف هائى كه بر نشانه هاى ظاهر شونده از آنها بر نگرويدن به اين كتاب و آئين مقدس ، تحمل مى نمائى .
مشاهده مى شود كه تاءسف و غمخوارى حتى نسبت به كفار و منكران حق و علاقه مندى به سعادت بندگان تا چه حدى كار را بر رسول اكرم تنگ نموده كه خدايتعالى او را تسليت داده و دلجوئى كرده تا مبادا از شدت اندوه و اهتمام به حال آنها، دل آن بزرگوار پاره شود و قالب تهى كند.
و نيز خدايتعالى مؤ منان را به اين صفت شريف در سوره فتح آيه 29 توصيف فرموده : محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم .
محمد پيامبر خداست و آنها كه با او هستند و بر كافران سخت و ميان خود مهربانان و بخشايندگانند.
روايات شريفى كه درباره سفارش به تحصيل اوصاف حميده راءفت ، عطوفت و مهربانى رسيده بسيار است و ما بذكر نمونه اى از آنها قناعت مى كنيم .
وسائل الشيعه جلد 8- صفحه 411- روايت 8- نقل كرده كه حضرت صادق با صحابش فرموده : اتقوالله و كونوا اخوة بررة متحابين فى الله متواصلين متراحمين ، تذاوروا وتلاقوا او تذكروا امر ناواحيوه پروا كنيد خدا را، باشيد برادران نيكو، دوستدار يكديگر در راه خدا، پيوستگان به هم و مهربانان ، به ديدار هم رويد و با هم پيوسته باشيد و درباره امر ما ( يعنى تشيع و بر پا كردن حكومت ها) گفتگو كنيد و آن را زنده نگهداريد ( و مگذاريد از خاطرها فراموش شود.).
اصول كافى جلد 2- صفحه 175- روايت 4- از حضرت صادق نقل كرده : قال : يحق على المسلمين الجتهاد فى التواصل و التعاون على التعاطف و المواساة لاهل الحاجة و تعاطف بعضهم على بحض حتى تكونوا كما امر كم الله (رحماء بينهم ) متراحمين مغتمين لما عذاب عنكم من امرهم على ما مضى عليه معشر الانصار على عهد رسول الله .
بر مسلمانان سزاوار است كه در پيوستن به هم و شركت نمودن بر مهربانى و برادرى با صاحبان حاجت و مهر ورزيدن نسبت به يكديگر كوشا باشند تا همانطور كه خدا دستور داده باشيد ميان خود مهربان نان بخشايندگان و غمخواران براى آنچه از امور آنها بر شما پوشيده است و اين مطابق آن سيره و رفتارى است كه گذشتند بر آن انصار بر ميزان قرار دادى كه رسول خدا با آنها فرموده .
شيخ طوسى در كتاب مجالس خود از اميرالمؤ منين از رسول اكرم نقل كرده : ان الله رحيم يحب كل رحيم - خدا مهربان است و هر مهربانى را دوست مى دارد.
مستدرك الوسائل جلد 2 - صفحه - باب 107 روايت 3- از علامه حلى در رساله سعديه از رسول اكرم نقل كرده :
ان قال والذى نفسى بيده لابيصنع الله الرحمة الا على رحيم قالوا: يا رسول الله كلنا رحيم قال : ليس الذى رحم نفسه و اهله خاصه و لكن الذى بر حم المسلمين و قال ، قال تعالى : ان كنتم تريدون رحمتى فارحموا رسول اكرم فرمود: قسم به آنكه جانم در دست اوست ، رحمت خدا شامل نيست مگر بر افراد مهربان اصحاب گفتند اى رسول خدا همه ما مهربانيم ، فرمود: مقصود كسانى نيستند كه فقط نسبت به خود و خانواده شان مهربانند و عطوفت مى ورزند بلكه مقصود كسانى هستند كه نسبت به مسلمانان مهربانند و فرمود: خدايتعالى فرموده : اگر هستيد كه نسبت به مسلمانان مهربانند و فرمود: خدايتعالى فرموده : اگر هستيد خواستار مهربانى و بخشايش من ، پس نسبت به هم مهر ورزيد و عطوفت نمائيد.
مصدر مذكور روايت 8- از عوالى اللئالى از رسول اكرم نقل كرده : الراحمون يرحمهم الرحمان ارحموا من فى الارض يرحمكم من فى السماء. بر مهربانان خداى رحمان ، مهربانى مى نمايد پس بر آنها كه در زمينند مهربانى كنيد تا آنها كه در آسمانند (يعنى مجردات مقدسه از زمين ماده و ماديات ) بر شمار رحمت آورند.
مصدر مذكور روايت .4- از جعفريات از اميرالمؤ منين عليه السلام از رسول اكرم نقل كرده : من لايرحم الناس لايرحمه الله - هر كس بر مردمان مهربانى نكند، خدا بر او مهربانى نمى نمايد.
بحث سوم : 
بدانكه قساوت ، عبارت است از شدت و سختى قلب ، و گفته مى شود: قساقلبه قساوة و قسوة و قساءا، يعنى قلبش شديد و سخت شد، و گفته مى شود: حجر قاس يعنى سنگى است سخت و محكم و در مقابل آن لينت ( نرمى ) و رقت (نازكى ) است چنانكه در سوره زمر آيه 23 - فرموده : افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله اولئك فى ضلال مبين آيا كسى كه گشاده است خدا سينه او را براى قبول اسلام (چون كسى است سينه او تنگ است از قبول اسلام ؟) پس ‍ او بر روشنى معرفت است از جانب پروردگارش پس واى بر آنها كه سخت است دلهاشان از ياد خدا، آنها در گمراهى ئى آشكارند - مشاهده مى شود كه در اين آيه شرح صدر كه مستلزم قبول حق است ، در مقابل قساوت قلب كه مستلزم قبول نكردن حق است ، قرار داده شده و در آيه بعد الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلودالذين بخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله - خدا فرو فرستاده بهترين سخن را و آن كتابى است كه آياتش يكديگر را (در سلامت الفاظ و صحت معنا) مانندند و داراى دو جهت و جنبه (مانند امر و نهى ، بشارت و ترسانيدن و امثال آن ) هستند و لرزان مى شود پوستهاى آنها كه پروردگارشان ترسانند سپس نرم است پوست ها و دل هاى آنها به سوى ياد خدا) لينت و رقت قلب را كه مقابل حقيقى قساوت است ، ذكر فرموده :
و بايد دانست كه ميان قساوت و غضب فرق آشكارى است زيرا معناى قساوت اين بود كه بيان كرديم ولى غضب يك حركت و حالت نفسانى است كه بواسطه آن در خون جوشش و فوران در هنگام قصد گرفتن انتقام ، روى مى دهد و چون اين حركت سخت شود، آتش غضب فروزان و شريان ها و مغز از يك دود تاريك لرزانى پر مى شود. عقل از مسيرش ‍ منحرف مى گردد. از ادراك و روش كارش باز مى ماند. موعظه و نصيحت در اين حال به حال صاحب آن بى فايده است بلكه بر عكس آتش غضبش را فروزان تر مى كند و حكما گفته اند. انسان در اين حال ، همانند غارى است كه در آن آتش فراوان افروخته شود به طورى كه از شعله و دود پر گردد . در آن هوا و دود و زبانه هاى آتش حبس شود.
نفيرها و صداهاى سخت از آن بيرون آيد. شعله هاى در هم پيچيده لحظه به لحظه رو به فزونى گذارد، در اين حال علاج آن بسيار مشكل است و خاموش نمودنش غير ممكن است زيرا هر چه در آن براى علاج در افكنند، شعله هاى فروزان و بر افروخته ، آن را مى خوردند.
جزء خود مى نمايند. بر ماده شان مى افزايند.
لذا انسان در حال فروزان شدن آتش غضبش از رشد و هدايت كور و از پذيرش موعظه و نصيحت گر مى شود بلكه در آن حالت پند و اندرز، سبب زياد شدن غضبش و مايه سركش تر گشتن شعله هاى خشمش مى گردد و از برايش در اين حالت ، راه چاره اى نيست .
بقراط حكيم گفته : من از كشتى طوفان زده اى كه در امواج متلاطم دريا دچار شود. در ميان موجهاى سهمگين و كوههاى دريائى گرفتار گردد، اميدوارترم تا از شخصى كه آتش غضبش افروخته است . كشتى وجودش گرفتار گردابهاى سهمگين غضب است زيرا كشتى را ملاحان ماهر با حيله ها و راه هاى علمى مى توانند نجات بدهند ولى از چنين شخصى در اين حال ، اميد چاره منقطع است زيرا هر حيله اى به خرج برى (از قبيل پند دادنها و موعظه نمودن ها) و هر چه با او فروتنى كنى بر شعله و مايه غضبش ‍ مى افزايد.
از بحث گذشته معلوم شد: قساوت و غضب دو صفت و حالت قلبى هستند كه با هم مختلفند چه اولى سختى قلب و دومى حالتى هيجانى و حركتى انتقامى است و اولى صفتى است به طور كلى ناشايسته ولى ملازم افروخته شدن و قصد انتقام نيست و دومى حالتى است كه گاهى شايسته و لازم و گاهى ناشايسته است (133) ولى ملازم با بر افروخته شدن و قصد انتقام گرفتن است . و قهرا در حديث شريف كه راءفت و رحمت در مقابل قساوت و غضب قرار داده شده ، مقابله و مضاده حقيقى قصد نشده بلكه لازم يا ملزوم مقابل و ضد، قصد شده چه راءفت لازمه لينت و نرمش است كه آن مقابل و ضد حقيقى قسوت است و رحمت لازم يا ملزوم حلم (بردبارى ) است كه آن مقابل و ضد حقيقى غضب است .
بحث چهارم : 
هر يك از رحمت ، راءفت ، شفقت - نرمش و برد بارى ، از لشگريان عقل و رحمان و از لوازم و آثار غريزه سرشتى حب ذات و دوستدارى كمال است كه متصف به خيريت شده و وزير عقل گشته باشد. بلكه عطوفت ورزيدن و مهربانى كردن و معدلت نمودن اگر چه صورتا و به حسب تظاهر هم باشد، در نهاد تمام خانواده بشرى و در سرشت همه نوع انسانى ، كامل و ثابت است و هر كس اگر چه ظالم باشد، بر زيردستان ، افتاده گان ، ضعيفان ، بيچارگان و كودكان ، رحيم ورؤ ف است بلكه رحمت بر هر دارنده حياتى و مهربانى بر هر موجودى ، مورد خواسته و پسنده طبيعت انسانى است و ممكن است اولين آيات سوره الرحمان (الرحمان علم القرآن خلق الانسان ) اشاره اى روشن به اين حقيقت باشد چه در اين آيات ، آفرينش ‍ انسان به اسم رحمان نسبت داده شده ، و به همين علت است كه انسان ظالم و سخت دل هم ، از ظلم و قساوت و ظلم ديگران را تكذيب مى نمايد و عيب مى گيرد و از عدالت گرائى و رحمت آورى و مهربانى ذاتا خوشش ‍ مى آيد بلكه ظالم ، ظلم خود را نيز تا بتواند رنگ عدالت مى دهد. با عدالت تطبيق مى نمايد. با ظاهر سازى ها و تبليغات دروغ ، مظالم و تجاوزهاى خود را توجيه مى كند. مطابق عدالت و مصالح اجتماعى جلوه مى دهد حتى رفتارهاى سنگ دلانه خود را هم به اسم و به صورت رحمت و عطوفت متجلى مى نمايد.
بحث پنجم : 
قوه غضبيه يكى از نعمت هاى الهى بر حيوان و بويژه بر انسان است زيرا بواسطه اين قوه شريف ، وجود شخصى و نوعى و نظام خانواده گى و اجتماعى خود را حفظ مى نمايد چه تا انسان در عالم مانده و طبيعت است بواسطه تضادها و تصادم هائى كه در اين عالم است و بعلت قوه قبول و انفعال و تاءثرى كه در طبيعت اوست ، دائما در تحليل است و اگر بدل ما يتحلل به او نرسد بزودى فاسد كننده هاى داخلى او را فانى و نابود مى كنند و همينطور تا در عالم دنيا و خانه تضاد و تصادم واقع است از براى او دشمن ها و فاسد كننده هائى است كه اگر از آنها جلوگيرى نشود، او را به زودى زائل و فانى مى كنند و چنانكه از براى شخص و خارجى است ، همچنين از براى نظام خانواده انسانى و جمعيت و مدينه فاضله انسانى ، فاسد كننده ها و زيان رساننده ها اخلال گرانى است كه اگر دفع و رفع نشوند، بزودى نظام خانواده بشرى و نظم اجتماعى به هم مى خورد و لذا عنايت ازلى حقتعالى و رحمت كامل رحمانى ذات مقدسش ، اقتضا نموده كه در حيوان به طور كلى و در انسان به طور ويژه ، قوه شريف غضب مقرر شود كه حيوان و انسان از جهت حيات داشتن و حيوان بودن ، دفع زيان رساننده هاى داخلى و خارجى فردى خود كنند و انسان به ويژه علاوه بر آن ، فاسد كننده ها و اخلال رساننده هاى بر نظام انسانى خانواده گى و اجتماعى و محيطى خود را، دفع و رفع نمايد چه دفع هتاكى از خانواده و حفظ مرزها و حدود مملكت و نگهدارى از نظام عدالت و نگهبانى از تهاجم و حمله اشرار به مدينه فاضله و جهاد با دشمنان انسانيت و ديانت ، صورت نمى گيرد مگر در سايه اين قوه خدا داد و اين تحفه الهى كه به دست حضرتش در خميره انسان مخمر شده . حدود تعزيرات و سياسات الهيه كه حافظ نظام عالم هستند نيز در پرتو اين قدرت و قوه الهى ، اجرا مى شوند بلكه جهاد با نفس و دفع لشگريان ابليس هم در تحت حمايت اين قوه شريف انجام مى گيرد. و در هر كس اين قوه شريف كه تجلى انتقام و غضب الهى است به طور ضعيف و ناقص باشد، مورد هجوم بسيارى از ملكات خبيث و اخلاق ناپسنديده (از قبيل ترس ، ضعف نفس ، تنبلى ، خود پرورى ، كم صبرى ، بى استقامتى ، راحت طلبى ، خمودى ، انظلام يعنى تن در دادن به ظلم كه همانند ظلم با بدتر و ناشايسته تر از آن است ، رضايت بفواحش و رذايل ، تن دادن به بى آبروئى و بى غيرتى نسبت به خود و خانواده و مجتمع خود) مى شود و لذا قرآن كريم در وصف مؤ منان راستين در سوره فتح آيه 29- فرموده : اشداء على الكفار رحماء بينهم - آنها محكم ها سخت و دلان بر ناگرويدگان و مهربانان ميان خود هستند.
پس همانطور كه در موقع خود، رحمت آوردن و مهر ورزيدن لازم است همچنين در موقع خود خشم انگيختن و غضب افروختن واجب است و در روايات شريف از غضب ننمودن در موقع خود تكذيب و تهديد شده كه بعضى از آنها را ذكر مى نمائيم .
وسائل الشيعه جلد 11- صفحه 416- روايت 1- از حضرت باقر عليه السلام نقل كرده كه فرموده :
اوحى الله الى شعيب النبى انى معذب من قومك ماة الف ، اربعين الفا من شرارهم و ستين الفا من خيارهم ، فقال رب هؤ لاء الاشرار فما بالاخيار فاوحى الله اليه ، داهنوا اهل المعاصى ولم بغضبوا بغضبى .
خداوند به شعيب نبى ، وحى فرمود: از قوم تو صد هزار نفر را كه چهل هزار نفر از آنها اشرارند و شصت هزار نفر از آنها از خوبانند، عذاب مى كنم ، عرض كرد خداوندا اشرارشان بجاى خود، اخيار و خوبان براى چه ؟ وحى آمد براى آنكه با اهل معاصى و تجاوز گران نرمش كردند و بر آنها به خاطر غضب من ، غضب ننمودند.
مصدر مذكور روايت 3- از حضرت زين العابدين عليه السلام نقل كرده كه فرمود:
قال موسى بن عمران يارب من اهلك الذين تظلم فى ظل عرشك يوم لاضلل الاضلك ؟ فاوحى الله اليه ، الطاهرة قلوبهم و البرية ايديهم الذين يذكرون جلالى ذكر آبائهم الى ان قال : و الذين يغضبون لمحار مى اذا استحلت مثل النمر اذا اجرح ؛
حضرت موسى گفت : پروردگارا كيانند اهل تو؟ يعنى آنهائى كه در سايه عرش خود در مى آورى در روزى كه سايه اى جز سايه تو نيست ، خداوند بر او وحى نمود: آنهائى كه قلب هاشان پاكيزه است و دست هاشان نيكوئى مى كند، آنهائى كه ياد جلال مرا مى كنند مثل يا پدرهاى خود تا آنجا كه فرمود: و آنهائى كه براى محرمات من وقتى كه حلال شمرده شود همانند پلنگ زخم خورده غضب مى كنند.
و درباب اخلاق رسول خدا رسيده كه براى خود در هيچ امرى از كسى يارى نمى جست مگر آنكه هتك محرمات الهى ميشد پس غضب مى نمود براى خدا.
و از اينجا معلوم مى شود: كه مقصود از غضبى كه در روايت شريف كافى در مقابل رحمت قرار داده شده و از لشگريان جهل و ابليس معرفى گشته ، غضبى نيست كه در تحت زمامدارى عقل و خدايتعالى و شريعت مقدس ‍ برانگيخته مى شود بلكه مقصود از آن غضبى است كه در بحث آينده مورد شرح قرار مى گيرد و ناپسنديده بودن و فساد انگيزيش ، اثبات مى شود.
بحث ششم : 
معلوم شد خدايتعالى قوه غضب را به انسان براى حفظ نظام و تحصيل سعادت دنيا و آخرت ، مرحمت فرموده پس اگر اين نعمت الهى را در موقع خود صرف نكند و در هنگام خود براى حفظ اين اساس ، غضب ننمايد، كفران نعمت حق تعالى را كرده و مشمول اين آيه كريمه (فلان كفرتم ان عذابى لشديد ) (134) خواهد بود و از اين بدتر و بالاتر و قبيح تر آن است كه اين قوه الهى را بر خلاف مقصد الهى صرف كند و بضد نظام خانواده بشرى و مدينه فاضله انسان بكار برد كه علاوه بر كفران نعمت ، حرمت حق و احكام شرع را نيز هتك نموده و از ميان برده و خلاصه اين قوه را كه مى بايست از لشگريان عقل و حق قرار دهد و بر ضد لشگريان جهل و شيطان بكار گيرد، از لشگريان بزرگ جهل و شيطان و مضاد با لشگريان عقل و حقتعالى نموده است . آن را كه بايد سك تعليم يافته عقل و حق باشد، سگ تعليم يافته جهل و شيطان كرده كه ديگر دوست و دشمن را نشناسد و نظام عالم و شيرازه خانواده بشرى را متزلزل كند و از هم بپاشد و منهدم نمايد. و چه بسا كه با قوه غضبى يك نفر از اين نوع ، تمام خانواده بشرى و سرتاسر عالم منقلب و بيچاره شوند. سبعيت انسان چون سبعيت حيوانات ديگر نيست كه حد محدود، انتها، سكون و وقوفى داشته باشد زيرا حلقوم انسان اگر همه عالم را ببلعد قانع نمى شود، آتش طمعش فرو نمى نشيند و لذا جهنم غضبش ممكن است تمام عالم طبيعت را بسوزاند.
آتش جنگ جهانى دوم كه در تمام سكنه عالم شعله ور شد از نائره غضب يك جانور آدم خوار و يك درنده تبه كار روزگار كه به اسم پيشوائى آلمان ، عالم را و بويژه ملت بيچاره خود را، به خاك و خون كشيد و بدبخت و پريشان روزگار كرد، افروخته شد.
آلات و ادوات و اختراعات محيرالعقولى كه خداوند نصيب مردم جهان نموده اگر به طور، عاقلانه و در تحت پرچم دين الهى ، استعمال و اداره مى شد، عالم يك پارچه نورانيت و عدالت مى شد و سر تا سر دنيا با ايجاد روابط حسنه ميانشان مى توانستند سعادت خود را تاءمين كنند ولى متاءسفانه اين قواى اختراعى در تحت سيطره جهل و نادانى و شيطنت و خود خواهى بر ضد سعادت انواع انسانى و خلاف نظام مدينه فاضله بشرى بكار برده مى شود و آنچه بايد دنيا را نورانى و روشن كند آن را به ظلمت و تاريكى فرو برده . بدبختى و ذلت و زحمت را بر انسانها چيره كرده تا به كجا منتهى شود و كى اين جمعيت بينوا از دست چند نفر حيوان به صورت انسان نه بلكه اشخاصى كه عار حيوانيت هم هستند، خلاص شوند و اين بيچارگى خاتمه پيدا كند و اين ظلمت كده خاكى ، نورانى شود.
در اينجا نمونه اى از رواياتى كه اين حالت سبعى را محكوم كرده و از آن نهى نموده ذكر مى نمائيم .
اصول كافى جلد 3- صفحه 302- روايت 1- از حضرت صادق عليه السلام از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود:
الغضب يفسد الايمان كما يفسد الخل العسل - غضب ايمان را تباه مى كند همانطور كه سركه طعم عسل را تباه مى نمايد.
اين حديث شريف به طريق هاى عديده اى نقل شده و در بعضى از آنها رسيده ، كما يفسد الصبر العسل ، يعنى همانطور كه صبر زرد (كه تلخ است ) طعم عسل را تباه مى كند.
و لازم به تذكر است كه ما انسان ها كه اكنون در پرده طبيعت وحجات ظلمانى حيات دنيوى گرفتاريم و از غيب و ملكوت نفس و زيان ها، فسادها، سودها، صلاح ها و هلاك كننده هاى آن بى اطلاعيم ؛ تشخيص نمى دهيم كه چطور نورانيت ايمان به واسطه غضب زايل مى شود و حقيقت ايمان فاسد و ناچيز مى گردد و مضاده حقيقى ايمان و غضب بى موقع را به نور بصيرت ادراك نمى كنيم . آنها كه اطباء نفوس و دلهايند و با علم احاطى الهى و چشم بصيرت نافذ در باطن هاى ملك و ملكوت ، مريضى هاى دل ها
و داروهاى آن و مصلحات و مفسدات آن را دريافته اند و از جانب ذات مقدس الهى برانگيخته شده و دستور به كشف حقايق و اظهار باطن ها و بيدار كردن ما خفتگان داده شده اند. آنها به ما خبر از باطن دل خودمان مى دهند. ملكوت نفوس ما را براى ما كشف مى كنند. آنها مى دانند كه همانطور كه سركه و صبر زرد، عسل را زود فاسد مى كنند و آن شيرينى لطيف را مبدل به ترشى و تلخى غير مطبوع مى نمايند، آتش غضب و شعله آن نور ايمان را خاموش مى نمايد و فاسد مى كند. و اگر براى غضب جز اين نبود كه سرمايه ملكوتى حيات انسانى را كه ايمان است .
تباه و باطل كند و سعادت انسان را از دست او گيرد او را با دست تهى بعالم ديگر سوق دهد، كافى بود كه انسان خود را از دچار شدن به آن حفظ نمايد ولى در اين عالم نيز بسا باشد كه او را به خطرها و مهلكه ها افكند و قهرا در دنيا و آخرت هر دو، او را به شقاوت و بد فرجامى مبتلا نمايد.
چيزى در عالم مثل آتش سوزان غضب نيست كه انسان را به سرعت برق به هلاكت و نافرجامى سوق دهد. چه بسا با يك غضب انسان از دين خدا خارج شود و به خداى تعالى و انبياى عظام و نيكان جسارت ها كند و چه بسا كه با غضب يك ساعت ، بقتل نفس هاى محترم دچار شود.
مصدر مذكور صفحه 303- روايت 3- از حضرت صادق نقل كرده : الغضب مفتاح كل شر - غضب كليد تمام بدى هاست .
مصدر مذكور روايت 4- از حضرت صادق نقل كرده كه فرمود پدرم مى فرمود: اى شى ء اشد من الغضب ؟ ان الرجل ليغضب فيقتل النفس ‍ التى حرم الله و يقذف المحصنة كدام چيز از غضب سخت تر است ؟ همانا انسان غضب مى كند و در نتيجه نفسى را كه خداوند محترم شمرده مى كشد و تهمت بزن نيكوكار مى زند.
وسائل الشيعه جلد 11- صفحه 289- روايت 15- از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:
قال الحواريون لعيسى اى الاشياء اشد؟ قال : اشد الاشياء غضب الله عزوجل ، قالوا بما ينتفى غضب الله ؟ قال : بان لاتغضبوا قالوا و ما بدوا لغضب قال : الكبر و التجبر و محقرة الناس .
حواريون از حضرت عيسى پرسيدند كدام يك از چيزها، شديد ترند؟ پاسخ داد! شديدترين چيزها، غضب خداست ، پرسيدند: توسط چه چيزى غضب خدا مرتفع مى شوند؟ پاسخ داد: توسط غضب نكردن شما بر خلق ، پرسيدند: منشاء و سرچشمه غضب چيست ؟ پاسخ داد: بزرگ شمردن و با جبروت ديدن خود و پست شمردن مردمان .
اين حديث شريف بطريق اشاره مى فهماند كه باطن غضب انسان در غير مورد و نسبت بضعيفان ، صورت آتش غضب الهى نسبت به اين انسان است .
آرى اين شعله سوزان از باطن قلب بروز مى كند چنانكه (نارالله الموقدة التى تطلع على الافئدة ) (135) شايد صورت همين تار باشد كه از باطن دل بروز مى كند و بر فؤ اد (دل ) مشرف مى شود.
ما اكنون از آتش غضب الهى چيزى مى شنويم و با هيچ بيانى ممكن نيست حقيقت آن را براى ما به آن طور كه هست بيان كنند.
لغت دنيا و قاموس طبيعت كوتاه تر از آن است كه بتواند حقايق عالم غيب و ماوراى طبيعت را به طورى كه هست بيان كند.
ما هر چه از ذكر و توصيف سعادت و شقاوت مى شويم با مقايسه به اين بيان و ماءنوسات و عاديات خود، از آن چيز مى فهميم ، عالم آخرت و ملكوت در تحت مقايسه و ميزان دنيا در نمى آيد. ما هر چه آتش ديديم ، آتش چسبنده با بدن آن هم نوعا با سطح بدن را ديديم بيشتر و بالاتر از آن چيزى نيافتيم . تمام آتش هاى عالم دنيا را اگر روى هم گذارند، فؤ اد (دل ) را نمى تواند بسوزاند چه فؤ اد از مراتب ملكوت است و آتش ملكى به آن نمى رسد. آتش ملكى از مرتبه بدن ملكى دنيائى خارج نمى شود. آن آتش ‍ ملكوتى الهى است كه باطن ، ظاهر، روح ، قلب ، فؤ اد و بدن را مى سوزاند از باطن قلب بروز مى كند و به ظاهر، از مجراى حواس نفوذ مى نمايد.
حضرت عيسى مى فرمايد: كسى كه بخواهد از آتش غضب الهى محفوظ باشد و گرفتار (نارالله الموقدة ) نشود بايد خود را از اين آتش سوزان غضب حفظ نمايد.
اصول كافى جلد 1- صفحه 304- روايت 12- از حضرت باقر عليه السلام نقل كرده كه فرمود:
الغضب ممحقة لقلب الحليم و قال : من لم يملك غضبه لم يملك عقله .
غضب قلب بردبار را تاريك و ظلمانى مى كند و كسى كه مالك غضبش ‍ نباشد، مالك عقلش نيست .
مصدر مذكور روايت 15- از حضرت باقر عليه السلام نقل كرده كه فرمود:
من كف غضبه عن الناس ، كف الله عنه عذاب يوم القيامة :
هر كس غضبش را از مردمان باز دارد، خدا عذاب روز قيامت را از او باز مى دارد.
بحث هفتم : 
بدانكه علاج اساسى نفس از غضب انگيختن نابجا، بايد در حال خاموشى شعله قوه غضبيه باشد زيرا در حالت شعله ور بودن اين آتش هولناك سوزنده و فوران اين نائره كشنده جلوگيرى از آن خيلى مشكل است ، در اين هنگام طبيبان نفس و روانكارها نيز از علاجش عاجزند چه در اين وقت هر اندازه ، در معالجه بكوشند و بموعظه و نصيحت برخيزند، شعله اين آتش ‍ شيطانى رو بفزونى مى گذارد، لذا در اين حال بايد در مقام فرونشاندن موقت اين آتش برآيند و براى شخص مبتلا بغضب ، تغيير حالت ناگهانى اى پيش آورند و او را از اين حال منصرف كنند. بلكه در اين حال صاحب غضب خود بايد بكوشد تا خود را از اين حالت منصرف كند. به وخامت عاقبت كارش متوجه شود و اين هم در صورتى است كه اندك شعور و تميزى برايش باقى مانده باشد و با تغيير حال نگذارد جوشش قلبش زياد شود و زبانه اين آتش تباه كننده سر به فلك كشد. و اگر ممكن شود خود را از ميان معركه اى كه اسباب غضب در آن تهيه شده خارج كند و جان خود و ديگران را از ترس تباه شدن نجات دهد و يا آنكه تغيير حالى دهد مثل آنكه اگر ايستاده بنشيند، و اگر نشسته بخوابد، و يا به ذكر خدا مشغول شود و بعضى ذكر خدا را در اين وقت واجب دانسته اند و در اصول كافى جلد 2- صفحه 303- روايت 8- رسيده كه حضرت صادق فرمود:
اوحى الله الى بعض انبيائه يا ابن آدم اذكرنى فى غضبك اذكرك فى غضبى لاامحقك فيمن امحق .
خداوند به سوى بعضى از انبيايش وحى فرستاد: اى پسر آدم ياد كن مرا هنگام غضب خود تا ياد كنم تو را نزد غضب خود پس هلاك نكنم تو را در جمله آنانكه هلاك مى كنم و نيز در مصدر مذكور رسيده كه حضرت باقر عليه السلام دستور مى فرمود كه وقتى از غضب بر خود ترسان شديد به زمين بچسبيد كه پليدى شيطان از شما مى رود و نيز در مصدر مذكور صفحه 302 - روايت 2- از حضرت باقر رسيده كه فرمود:
ان الرجل ليغضب فما يرضى ابدا حتى يدخل النار فايما رجل غضب على قوم و هو قائم فليجلس من فوره ذلك فانه سيذهب عنه رجز الشيطان و ايما رجل غضب على ذى رحم فليدن منه فليمسه فان الرحم اذامست سكنت .
همانا مرد غضب مى كند و هرگز راضى نمى شود مگر آنكه داخل آتش شود پس هر كس بر قومى غضب كرد فورا اگر ايستاده است بنشيند زيرا پليدى شيطان از او با اين كار، دور مى شود و هر كس بر خويشاوندى غضب كرد نزديك او رود و با او تماس بدنى بگيرد زيرا رحم وقتى تماس گرفت ، ساكن مى شود.
اينها كه ذكر شود علاج خود صاحب غضب از خويش است ولى اگر ديگران بخواهند او را در حال غضب علاج كنند، بسيار مشكل است مگر در اول امر كه شدت نكرده و شعله آتش جهنمش سركش نشده كه به يكى از راه هائى كه ذكر شد بايد متوسل شوند وگرنه شايد بتوان با ترسانيدنش بويژه از صاحب قوه و قدرتى ، آرامش نمود.
و اما علاج اساسى افرادى كه دارنده حالت درندگيند، در حالت سكونت نفس ، بايد توسط رفع ماده آن و از ميان بردن اسباب برانگيزاننده آن انجام گيرد كه يكى از آنها كه شايد مهم تر از ساير اسباب باشد و آن را بايد، مادر تمام دردها ناميد، حب دنيا (به عنوان موضوعى و استقلالى ) و نفس ‍ پرستى است كه از آن اكثر با تمام مرض هاى نفسانى ، توليد مى شوند و در روايات شريف آن را راءس و سرمنشاء هر خطا كارى و گناهى معرفى نموده اند.
و در توضيح اين مطلب مى گوئيم : دوستدارى مال و مقام و خواستارى گسترش قدرت و نفوذ اراده و زياده روى در طلب مطعم منكح ، ملبس و امثال آن ، از شعبه هاى حب دنيا و نفس پرستى است و چون انسانى به اين امور علاقه مند شد و مهار محبت آنها را برگردن افكند، اگر اندك مزاحمتى برايش راجع به هر يك از آنها پيدا شود براى رفع مزاحم خون قلبش ‍ بجوشش و قوه غضبش به هيجان مى آيد و در راه دست يابى به محبوبهايش ‍ ديگران را كه مزاحم مى يابد دفع مى كند و اين چنين افرادى همچون سگانى كه گرد مردارى جمع شده اند، معركه به راه مى اندازند و جار و جنجال بر پا مى نمايند و ضعيفان را مغلوب و منكوب مى نمايند و لذا اميرمؤ منان عليه السلام فرمود:
الدنيا جيفه و طالبها كلاب :
دنيا مردار است و خواستار آن سگانند - و شايد جهت تشبيه در اين استعاره اين باشد كه جوشش قوه غضبيه در انسان در حكم سگ يا خود سگ است و لذا علاج قطعى اكثر صفات ناپسنديده و ملكات نكوهيده ، توسط علاج دوستدارى دنيا و نفس پرستى و رفع خود خواهى و خود پسندى انجام مى گيرد چه با علاج آن نفس ، داراى حالت سكونت و طماءنينه مى شود و آرامش مى يابد.
و قطع ريشه حب دنيا و رفع خود خواهى و نفس پرستى اگر چه امر مشكلى است به ويژه در اول امر و ابتداى سلوك ولى هر امر مشكلى با اقدام و تصميم عزم ، آسان مى شود. قوه اراده و عزم به هر كار مشكلى حكومت دارد. هر راه طولانى و سنگ لاخى را نزديك و سهل مى كند. انسان سالك الى الله و خواستار كمال نبايد متوقع باشد كه در ابتداى امر بر كندن اين ماده فساد و رفع اين مرض هلاك كننده ، يكدفعه انجام گيرد بلكه بايد بر اين تن در دهد كه به تدريج و صرف وقت ، فكر، رياضت ها و مجاهده ها، كم كم موفق به مقصد شود ولى به شرطى كه در اول كار اين را بداند كه بزرگترين خار طريق انسان در هر مقصد و مقصود دينى و انسانى ، حب دنيا و نفس ‍ پرستى و خود خواهى است .
پس اگر در مقام تهذيب نفس و تصفيه دل و تصحيح اخلاق هستى بدان كه اين كار با محبت دنيا و نفس پرستى انجام نمى گيرد.
مبدء تمام تهذيب ها، مهار كردن و تعديل قواى سه گانه واهمه شيطانى ، شهويه بهيمى و غضبيه سبعى است . حرص به دنيا و محبت به آن و پرستش ‍ نفس ، قواى مذكور را افسار گسيخته مى كند.از حال اعتدال بيرون مى برد. بر افروخته شدن آتش شهوت و غضب (كه در عقب آن قوه واهمه شيطانى از اعتدال خارج مى شود و به تدبيرات شيطانى بر مى خورد) در اثر حب نفس ‍ و دوستدارى دنياست .
و اگر در صدد تعمير آخرت و بهشت اعمالى ، بدان كه از راه تقوا و اعمال صالح نيز با حب دنيا موفق به هيچ يك از مراتب آن نمى شوى . حب دنيا انسان را به محرمات الهى وادار مى كند.
از واجبات شرعى منصرف مى نمايد چه ترك واجبات مالى و امثال آن از حرص به جمع مال است و ترك واجبات بدنى از تن پرورى و نفس پرستى است .
و خلاصه حب دنيا و نفس كه مادر تمام دردهاست ، انسان را به انواع بليات مبتلا مى كند. كارش را به هلاكت ابدى مى كشاند پس بر انسان بيدار لازم است تا مهلتى دارد، اين عمر خدا داد را كه براى تحصيل سعادت ابدى خداوند به او مرحمت نموده ، مفت از دست ندهد يا به خسارت و زيان نگذراند.
اى برادر از صلاح ، فساد و سعادت ، شقاوت ما به حق تعالى يا انبياء و مبلغين وحى يا اولياء و مصلحان ، نفع و ضررى نمى رسد، مردم عالم همه اگر فاسد شوند در مملكت حقتعالى خللى وارد نمى شود. همه صالح و نيكوكار شوند، توسعه اى در مملكت حق حاصل نمى شود پس فرو فرستادن وحى و دستورات الهى و تجمل زحمت و رنج و فداكارى انبياء و اولياء و مصلحان همه براى صلاح حال ماست . آنها مى دانند عاقبت كار مفسدان چه خواهد بود. آنها از نشئات غيبى اطلاع دارند و مى خواهند ما به خواب رفته ها را شايد بيدار كنند. به وظايف خود آشنا نمايند و ما بيچاره ها
يك وقت از اين خواب گران بر مى خيزيم كه كار از دست رفته و جبران آن ممكن نيست . در آن روز جز حسرت و ندامت براى ما چيزى نمى ماند و آن هم فايده اى ندارد و قرآن كريم فرموده :
و انذرهم يوم الحسرة اذقضى الامر و هم فى غفلة :
اى پيامبر ما بترسان آنها را از روز حسرت و ندامت كه ديگر كار از كار گذشته و آنها در حالت بيخودى و فراموشى بودند.
فصل دوازدهم : در بيان علم و ضد آن جهل و در آن سه بحث است ، 
بحث اول : 
علم و جهلى كه در اين موضع از روايت شريف كافى از لشگريان عقل و جهل شمرده شده اند، غير از خود عقل و جهل هستند چه همانطور كه در فصل اول معلوم شد، عقل يا عبارت است از قوه عاقله انسان چنانكه مقابل آن جهل عبارت است از قوه واهمه انسان و يا عبارت است از عقل كل كه عقل عالم كبير است چنانكه مقابل آن جهل عبارت است از وهم كل كه در لسان شريعت مقدس از آن با بليس تعبير شده است .
و لذا بايد گفت : عقل و جهل در اين موضع ، عبارتند از شئون آن دو حقيقت ، يعنى علم شاءن عقل است چه حقيقت عقل ، حقيقتى تجردى و غير محجوب به پرده هاى طبيعت و ماده است و در علم الهى با ثبات رسيده كه چنين حقيقتى عاقل و عالم است .
و جهل ( به معناى نادانى ) شاءن جهل (به معناى قوه واهمه يا وهم كل ) است زيرا اگر چه اين قوه نيز داراى مرتبه اى از تجرد پست تر از تجرد قوه عاقله است ولى در اثر محجوب بودنش به پرده هاى ماديت و مغلوب بودنش در چنگ طبيعت ، ادراكاتش جهل هاى مركب است .
و چون اين روايت از مقام ولايت صادر شده ، محتمل است كه اين علم و جهل ، عبارت باشند از علم بالله تعالى و به شئون ذاتى و صفاتى و افعالى او از جهتى كه افعال از آيات و نشانه هاى او هستند و از جهل به آن مقامات .
پس علوم و ادراكات عقلى ، علوم و ادراكاتى هستند كه مربوط به حقند و علوم و ادراكات جهلى علوم و ادراكاتى هستند كه مربوط به عالم ماده و مادياتند.
و در تفصيل اين اجمال مى گوئيم : از براى تمام موجودات ممكنه دو جهت و دو وجهه است ، يكى جهت نورانيت ، وجود و رها بودن از قيودات و يكى جهت ظلمانيت ، تعين ، ماهوى ، و محدود بودن به قيودات .و اشياء در وجهه اول از شئون الهى و آيات ربانى مى باشند و شايد (در حديث شريف كافى كه ما آن را در مقدمه اين رساله ترجمه نموديم و در آن رسيده كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
العلم ثلاثة ، آية محكمه ) مقصود از آيت محكمه ، علم به وجهه نورانى اشياء باشد كه ملازم با معرفت الله است و شاءن عقل ادراك آن جهات نورانى است كه آيات الهى هستند و شاءن و هم جهل ، ادراك تعينات اشياء است كه جهل مركب و سراب و باطل و بى حقيقت مى باشند و لذا از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: اين شعر لبيد (الا كل شى ء ماخلاالله باطل - آگاه باشيد هر چيزى جز خدا و جنبه خدائى ، باطل است ، راست ترين شعرى است كه عرب سروده است .
بحث دوم : 
علم از با فضيلت ترين كمالات و بزرگترين فضيلت هاست چه از شريف ترين اسم هاى الهى و از صفات موجود بماهو موجود است و نظام وجود و عوالم غيب و شهود به بركت آن منتظم شده و هر موجودى حظش ‍ از اين حقيقت شريف زيادتر باشد به مقام مقدس حق و مرتبه قدس واجب الوجود، نزديك تر است .
بلكه علم و وجود با هم همراهند و هر جا شعاع هستى افتاده به همان اندازه شعاع نور علم تابيده است و لذا خالى بودن از تمام حقيقت و طبيعت علم ، ملازم با خالى بودن از تمام حقيقت و طبيعت وجود است و بديهى است خالى از آن معدوم محض است .و اين مطلب كه خانه وجود، خانه علم است و ذره اى از موجودات حتى جمادات و نباتات ، خالى از علم نيستند و به اندازه حظ وجودى ، حظ از علم دارند، به برهان هاى روشن بثبوت رسيده و حق تعالى در قرآن بر آن در نهايت شدت ، اعتنا كرده و در بسيارى از آيات صراحتا، علم همه موجودات و تسبيح و تحميدشان (نسبت به ذات مقدسش ) را، اعلان داشته است .
و خلاصه علم و بويژه علم بالله و باسماء و صفات و آيات آن ذات مقدس و علم به آنچه مربوط به اوست ، از بزرگترين فضيلت هاست ، و علم به روش ‍ شناخت ، بطريق اقامه برهان ، به فنون استدلالات و علم مهلكات ، منجيات و علم به سنت ها و آداب شريعت الهى ، از مطلوبات غيرى است كه بواسطه آن علم بالله كه در باب علم مقصد اصلى و مقصود حقيقى و ذاتى است ، حاصل مى شود زيرا علم بشرايع حقه و اعمال صالحه و به وظايف و به آنچه مربوط به علم اديان است يا اولا و بى واسطه يا ثانيا و بواسطه به علم بالله بر مى گردد و علم بالله به طور برهان نيز (همانطور كه در فصل سوم معلوم شد) اصلى نيست چه ميزان در كمال انسانى ، معرفت الله و ايمان بالله است كه مرتبه نهائى آن ترك تعينات و رفتن غبار انانيت و انيت است .
بحث سوم : 
علم از لشگريان عقل و مورد عشق غريزه سرشتى حب ذات است كه منصف به خيريت شده و وزير عقل گشته باشد زيرا چنين غريزه سرشتى اى ، عاشق كمال و متنفر از نقص است و چون علم با كمال مطلق همراه است لذا عشق به كمال عينا عشق به علم است و همچنين جهل با نقصان همراه است لذا تنفر از نقص عينا تنفر از جهل است .
و علاوه خود علم نيز به عنوان خود مورد علاقه سرشت انسانى است و اين مطلب نزد تمام خانواده بشرى بديهى است و تنها چيزى كه در بين است ، اختلاف در تشخيص علوم است و اين اختلاف هم به خاطر آن است كه اين غريزه سرشتى در بعضى بپرده هاى طبيعت و آلايش هاى مادى پوشيده مى شود و در چنگ جهل و شيطان درچار مى گردد، وگرنه در صورتى كه محجوب نشده و در چنگ جهل مبتلا نگشته باشد، مطلق علم مورد عشق و علاقه اش مى باشد.
و بايد بدين نكته متذكر بود كه علم به معناى مشهور پيش عامه مردم كه عبارت است از علم به مفهوم ها و عنوان ها و خلاصه عبارت است از علم ارتسامى و صورى ، مورد عشق و علاقه مطلق و نهائى اين غريزه سرشتى نيست زيرا اين نحوه علوم اگر چه يك وجهه كمال در آنهاست ولى از جهانى ناقص هستند و هر چه در آن نقص باشد، جهات نقصش از حدود عشق چنين سرشتى كه عاشق كمال مطلق است ، خارج است پس تمام علوم جزئى و كلى مفهومى ، و حتى علم بالله و شئون ذاتى ، صفاتى ، افعالى او به اين نحوه ، مورد عشق تام و تمام اين سرشت ، واقع نمى شوند بلكه مورد علاقه آن ، معرفت به طور مشاهده حضورى است كه با رفع حجاب هاى ميان خلق و خالق ، حاصل مى گردد و پر واضح است كه تمام حجاب ها بنقص و عدم بر ميگردند و آنگاه انسان به معشوق مطلق و مطلوب كامل خود مى رسد كه جميع پرده هاى ظلمانى و نورانى از ميان بر خيزد و شهود جمال جميل مطلق و كمال محض بى حجاب تعينات رخ دهد و قرآن كريم فرمود: الا بذكر الله تطمئن القلوب - آگاه باشيد تنها با ياد خدا دل ها آرامش ‍ ميگيرند، فرمودند: الى الله البصير - بسوى خداست باز - گشت و فرموده : وليه ماب - به سوى اوست بازگشت .
از بيان گذشته معلوم شد: كه علم از لوازم غريزه سرشتى حب ذات است كه دوستدار كمال مطلق و متوجه به معرفت حقيقى باشد ولى اگر به پرده هاى طبيعت محجوب شود و به سوى كمالات خيالى موهوم به حركت در آيد: به اندازه محجوب و منحرف شدن ، از معرفت باز مى ماند و تا آنجا مى رسد كه با نادانى و سرگردانى مطلق دچار مى گردد.
و در پايان اين بحث نمونه از فضايل علم كه از طريق نقل رسيده ، ذكر مى نمائيم چه تمام آن از منطقه توانائى خارج است و در اين نوشته نمى گنجد.
خدايتعالى در قرآن كريم درباره شاءن علم و عالمان و متعلمان به طورى احتمام فرموده كه انسان را در انتخاب نمونه متحير مى نمايد.
چنانكه در سوره بقره آيه 31 - فرموده : علم آدم الاسماء كلها - ياد داد به آدم همه اسم ها را - و تعليم اسماء را سبب تقدم آدم بر تمام اصناف ملائكه قرار داد و برترى او را بر ملكوتيان به دانش و تعليم اسماء اثبات نمود اگر چيزى در اين مقام از حقيقت علم بالاتر بود، خداى تعالى به آن ملائكه را امتحان مى نمود و آدم را برايشان توسط آن برترى مى داد. و از اينجا معلوم مى شود كه علم باسماء افضل از تمام برترى هاست و بايد دانست كه اين علم ، علم بطريق استدلال و علم به مفاهيم و كليات و اعتباريات نيست زيرا كه در آن فضيلتى نيست كه حقتعالى آن را موجب فخر آدم و تشريف او قرار دهد پس مقصود علم بحقايق اسماء و رؤ يت فناى خلق در حق است كه حقيقت اسميت بدان متقوم است . و در مقابل آن ، نظر ابليس است كه نظر استدلال به از خاك بودم آدم و از آتش بودن خودش بود و آن عين جهالت و گمراهى است . و اين امتياز آدم از ابليس ، دستور كلى است از براى بنى آدم كه بايد خود را به مقام آدميت كه يادگيرى و فرا گرفتن اسماء است برسانند و نظرشان بر موجودات نظر آيه و نشانه و اسمى باشد نه نظر ابليس كه نظر استقلالى است .
و در اولين سوره كه به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نازل نمود، فرموده :
اقرءباسم ربك الذى خلق - خلق انسان من علق - اقرءو ربك الاكرم - الذى علم بالقلم - علم الانسان مالم يعلم .
بخوان بيارى اسم پروردگارت كه همه چيز را آفريد، آفريد انسان را از علق (ماده اى بشكل حلزون يعنى اسپر) بخوان و پروردگارت ، گرامى تر و برتر است ، آنكه بتوسط قلم آموزانيد آموخت انسان را به آنچه نمى دانست ، و اين آيات شريف را به وجوهى دليل بر تقدم علم از تمام فضايل دانسته اند.
1 - آنكه در ابتداى نزول وحى و افتتاح كتاب كريم خود پس از نعمت آفرينش ، نعمت علم را گوش زد رسول خود فرموده و اگر فضيلتى بالاتر از علم بود، مناسب بود آن را ذكر فرموده باشد.
2- آنكه وجه تناسب بين آيات شريف در اين سوره (كه در يك آيه فرموده آفرينش انسان از علق است و پس از آن ، مقام تعليم توسط قلم را و تعليم آنچه انسان نمى داند را، ذكر نموده ) اين است كه مقام قدرت خود را مى خواهد تذكر دهد كه از يك ماده كثيف متعفن يك موجود شريف و عالى آفريد كه اشرف كائنات است و اگر علم اشرف فضايل انسانى نبود، مناسب نمى بود كه آن را در اين مقام ذكر فرمايد.
3- آنكه ترتب حكمى بر وصفى اشاره بعليت و مؤ ثريت آن وصفت در آن حكم است و حقتعالى در اين آيات ، خود را به اكرميت و برتريت ، توصيف فرموده و تعليم را بر آن مرتب كرده پس معلوم مى شود: اكرميت حقتعالى علت براى تعليم علم است و اگر چيزى برتر از علم بود مناسب بود در اين مقام كه وصف باصيغه افعل التفضيل ، ذكر شده ، آن چيز مذكور باشد.
4- وجهى است كه به نظر استاد روحى له الفداء رسيده و آن اين است كه خدايتعالى آفرينش انسان و تعليم او را برب محمد عليه صلوات الله نسبت داده (136) و رب محمد چنانكه در علم اسماء ثابت است ، اسم جامع اعظم (الله ) است و اين اسم اعظم مبدء آفرينش انسان كامل است و ديگر موجودات لياقت مبدئيت اين اسم را ندارند و خداى تعالى به خاطر نهايت تشريف و تكريم علم ، خلقت او را نيز برب محمد (صلى الله عليه وآله )، نسبت داده و در تمام قرآن خدايتعالى هر كجا عنايت خاصى دارد، رب محمد را ذكر مى فرمايد و اين مطلب از مطالعه آيات شريفه قرآنى و مراجعه به آن روشن مى شود چنانكه در آيه 56- از سوره هود فرموده .
مامن دابة الاهو آخذ بنا صيتا ان ربى على صراط مستقيم .
- هيچ جنبنده اى نيست جز آنكه او گيرنده است ، موى پيشانى او را (قهرا در دست قدرت اوست ) همانا پروردگار من بر راه مستقيم است .
مشاهده مى شود صراط مستقيم را برب محمد (صلى الله عليه وآله ) نسبت داده و اين به خاطر آن است كه (علاوه بر تناسب مقام استقامت و پايدارى مطلق با رب انسان كامل ) نشان دهد كه عنايت خاص و اهتمام شديدى به مطلوب است . و نيز در آيه - 65 از سوره نساء فرمود: فلاو ربك لامؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم پس نه چنانست كه گمان كردند. قسم به پروردگار تو ايمان نمى آورند تا هنگامى كه ، داور سازند تو را در هر چه اختلاف افتد ميان ايشان - و در آيه 92- از سوره حجر فرموده : فوربك لنسئلنهم اجمعين - و پس پروردگار تو قسم همانا پرسش مى نمائيم تمام آنها را - و روشن است كه اين موارد، مورد عنايت خاص و اهتمام مخصوص است و خلاصه نسبت تعليم را برب انسان كامل دادن ، بزرگترين تعظيم و تكريم براى حقيقت علم است .
و در آيه 18- از سوره آل عمران فرموده : شهدالله انه لااله الاهو و الملائكة و اولوا العلم - گواهى داد خدا كه همانا نيست خدائى جز او و ملائكه و صاحبان علم هم به اين حقيقت گواهى دادند - چه گواهى صاحبان علم را با گواهى حضرتش و ملائكه اش قرين كرده و اين خود كمال تعظيم علم و عالم است .
و در آيه 7- از سوره آل عمران فرموده : و ما يعلم تاءويله الاالله و الراسخون فى العلم - و نمى داند تاءويل آن را بجز خدا و راسخان و ريشه داران در علم - و مشاهده مى شود كه ريشه داران در علم را، همانند خود، دانا به تاءويل معرفى فرموده :
و در آيات بسيارى براى علم و اهل علم ، فضايلى (از قبيل ايمان ، و توحيد، خشيت ، خضوع ، خشوع و امثال آن ) اثبات نموده كه گرد آورى آنها از حوصله اين نوشته خارج است .
و اما رواياتى كه در اين باب از ائمه دين رسيده در نهايت زياد است و ما حتى از ذكر نمونه هم صرف نظر مى كنيم و خواستاران را به كتاب منية المريد تاءليف ثانى اعلى الله مقامه ارجاع مى دهيم چه اين بزرگوار قسمت عمده اى از آن روايات را در آن كتاب گرد آورده است .
فصل سيزدهم : در فهم و ضد آن حمق و در آن دو بحث است : 
بحث اول : 
فهم گاهى بر سرعت انتقال ، زود به مطلب رسيدن و مقصود را درك كردن گفته مى شود و گاهى بر صفاى باطنى نفس و زيركى كه سبب سرعت انتقال است گفته مى شود و مقابل معناى اول ، كندى انتقال و بلادت است و مقابل معناى دوم كدورت و گرفتگى نفسانى است كه لازمه اش كندى انتقال و حمق است و در هر صورت حمق معنائى جامع براى مقابل فهم يا براى لازم مقابل فهم است .
و ممكن است در اين مقام به مناسبت صدور آن از معدن وحى و نبوت و مربيان بشر و انسانيت ، مقصود از فهم ، حالت صفاى باطن براى ادراك روحانيات و تجرديات باشد چنانكه حمق ممكن است حالت كدورت و ظلمت نفس باشد كه سبب كندى ذهن در ادراك حقايق روحانى و مطالب الهى است .
و بايد متذكر باشيم كه نفس انسانى چون آينه اى است كه در اول سرشت ، با صفا و خالى از هرگونه كدورت و تاريكى است لذا اگر اين آينه با صفا با عالم انوار و حقايق مواجه شود، كم كم از مقام نفس نورانيت به كمال روحانيت و نورانيت ، ترقى مى كند و تا آنجا مى رسد كه از تمام انواع تارى ها و تاريكى ها رهائى مى يابد و از دهكده تنگ طبيعت و خانه ظلمانى نفسيت ، خلاصى مى يابد و هجرت مى كند و به مشاهده جمال جميل مطلق نائل مى آيد و پاداش او بر خدا قرار مى گيرد چنانكه شايد در آيه 10- از سوره النساء: و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدر كه الموت فقدوقع اجره على الله - و هر كس بيرون آيد از خانه اش در حالى كه هجرت كننده است به سوى خدا و رسولش سپس در يابد او را مردن ، همانا پاداشش بر خدا قرار مى گيرد؛ اشاره هم به اين حقيقت باشد و همچنين در آيه - 257 از سوره بقره : الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور - خدا متولى و متصرف آنهاست كه گرويدند، آنها را از تاريكى هاى به سوى نور بيرون مى آورد.
آرى كسى كه متولى و متصرف باطن و ظاهر او حق تعالى باشد و در مملكت وجودش جز حق تصرف نكند، زمين ظلمانى ناسوئى او مبدل بنور الهى مى شود (137) از تمام انواع تاريكى ها و تارى ها نجات مى يابد. بنور مطلق كه هم آغوش با وحدت مطلق است مى رسد. و بدين جهت شايد نور را مفرد و ظلمات را با صيغه ذكر فرموده .
و اگر آينه نفس را مواجه با عالم تارى ها و تاريكى ها و خانه طبيعت كه اسفل سافلين است نمايد، كم كم تارى هاى طبيعت در او اثر مى كند و او را تاريك و تار مى نمايد. گر دو زنگ ماديت صورت آينه او را فرا مى گيرد. از درك روحانيات كور مى شود.
از ادراك معارف الهى و آگاهى يافتن بر معانى آيات ربانى ، محروم و محجوب مى گردد. كم كم اين احتجاب و محروميت روز به روز افزون مى شود تا آنكه نفسش سجينى و از جنس و سنخ سنگ و گل عالم ماديت مى گردد چنانكه فزادهم الله مرضا - در دل هاى آنها بيمارى است و قهرا در اثر وضعى و تكوينى فرو رفتنشان در بيمارى و ادامه دادنشان بر آن افزون مى نمايد بيمارى آنها را خدا و در همين سوره آيه 258- فرموده : والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات و آنها كه نگرويدند، متولى ها و متصرف هاشان ، طاغوت است كه آنها را از روشنى به تاريكيها بيرون مى آورند و در سوره انعام آيه 25- فرموده : و جعلنا على قلوبهم اكنة اين يفقهوه و فى آذانهم و فر - و قرار داديم در اثر وضعى و تكوينى فرو رفتن خود آنها در نادانى ها و تاريكى هاى طبيعت بر دل هاشان پوشش ها تا نفهمند و در گوشهاشان سنگينى تا نشنوند و در آيات شريف قرآنى به اين دو مقام مقام فهم و مقام حمق به معناى صفاى باطن براى درك روحانيات و كدورت آن براى اين درك بسيار اشاره شده و مورد عنايت ذات مقدس حق قرار گرفته است چه در تمام شريعت هاى الهى ، مقصد نهائى و غايت اعلا، همان نشر معارف است كه حاصل نمى شود جز به درمان نفس ها و نگهدارى شان از تاريكى هاى طبيعت و رهائى شان از تارى ها به سوى عالم روحانيت و نورانيت .
اى برادر لختى از خواب گران برخيز، راه و رسم محبان درگاه را برگزين . دست و رويى از اين عالم تاريكى و تارى و مطلق حركتى كن . اين چند روزه مهلت عن قريب به سر مى آيد. ما را خواهى نخواهى از اين دنيا خواهند برد. پس اگر با اختيار به روى ، روح و ريحان است و كرامات خدا و اگر با زور و سختى ببرندت ، نزع ، سختى جان كندن ، فرياد ناگهانى ، فشار، و تاريكى است .
حالت ما در اين دنيا همانند حالت درختى است كه ريشه به زمين بند نموده كه هر چه نورس باشد زودتر و سهل تر ريشه آن بيرون مى آيد و از باب مثال اگر درخت ، احساس درد و رنج مى كرد هر چه ريشه اش كمتر و سست تر بود، درد و رنجش كمتر بود. نونهالى را كه تازه پنجه به زمين بند كرده بازور كمى تمام ريشه هايش بى زحمت و فشار بيرون مى آيد ولى چون سال ها بر آن گذشت و ريشه هاى آن در اعماق زمين فرو رفت و ريشه هاى اصلى و فرعى آن در باطن زمين پنجه افكند و محكم شد در بيرون آوردن آن محتاج به تيشه و تبر مى شوند تا ريشه هاى آن را قطع كنند و در هم شكنند. اكنون اگر درخت ، احساس درد مى كرد در اين كندن بين اين دو درخت چه فرقى بود؟ ريشه حب دنيا و نفس كه به منزله ريشه اصلى است و فروع آن از حرص ، طمع ، حب زن و فرزند و مال و جاه و امثال آن تا در نفس ، نورس و نونهال است اگر انسان را بخواهند از آنها جدا كنند و ببرند زحمتى ندارد؛ نه فشار عمال موت و ملائكة الله را لازم دارد. نه فشار بر روح و روان انسانى واقع مى شود ولى اگر لازم خداى نخواسته ريشه هاى آن در عالم طبيعت و دنيا محكم شود و پهن گردد و گسترش پيدا نمايد، استحكام و گسترش آن همانند استحكام و گسترش ريشه هاى درخت نيست كه محدود به حدود اطرافش باشد بلكه در تمام عالم طبيعت ريشه مى دواند. درخت هر چه بزرگ شود چند مترى بيشتر از زمين را فرا مى گيرد و ريشه نمى دواند و اما درخت حب دنيا به تمام عالم طبيعت پهناور در ظاهر و باطن ، ريشه مى افكند. تمام عالم را در تحت حيازت و تصرف در مى آورد و لذا از بيخ و بن كندن اين درخت به سلامت ممكن نيست . انسان با اين محبت در خطرى بزرگ است . ممكن است وقت مشاهده عالم غيب كه بقايائى از حيات ملكى و دنيوى نيز باقى است چون كشف حجاب ملكوت تا اندازه اى شود، انسان به بيند كه براى او در آن عالم چه تهيه شده و او را از محبوبش ، حقتعالى و قواى ماءمور از جانب او جدا مى كنند.
بدركات و تاريكى هاى دلبستگى ها و ملكات و رفتارهايش مى كشانند با بغض و عداوت حق و وابستگان به او از دنيا خارج مى شود. بديهى است كه حال چنين شخصى چه خواهد بود.
در روايت شريف كافى به اين معنا اشاره شده چه در آن رسيده : راوى از حضرت صادق سئوال كرد؛ كسى كه لقاى خدا را دوست داشته باشد خدا نيز ملاقات او را دوست دارد؟ و كسى كه از ملاقات خدا خشمناك باشد خداوند نيز از ملاقات او خشمناك است ؟ فرمود: آرى .
عرض كرد: به خدا قسم ما از مردن كراهت داريم ، فرمود: چنين نيست كه گمان كردى ، همانا اين امر بايد هنگام مشاهده مرگ ملاحظه شود. اگر در آن هنگام شخص ببيند كه در بين آنچه دوست دارد چيزى در نظرش محبوب تر از ورود به خدايتعالى نيست و ببيند خدا دوست دارد ملاقات او را، در اين صورت دوست دارد ملاقات خدا را و از مردن كراهت ندارد. و اگر ببيند كه در بين آنچه كراهت دارد هيچ چيز در نزدش مبغوض تر از ملاقات خدايتعالى نيست ؛ خدايتعالى هم از او خشمناك است و چنين شخصى از مردن كراهت دارد.
از اين روايت شريف معلوم مى شود: كه انسان پيش از رفتن از اين عالم ، بعضى از مقامات و درجات يا خداى نخواسته دركات و عذاب هاى خود از ميان مى بيند و قهرا يا با سعادت تمام كه صورت كمال آن دوستى خداست يا با شقاوت كامل كه باطن آن بغض حق است ، از دنيا مى رود، و در اخبار ائمه هدى و آثار و مكاشفات اولياء كرام اين معنا بسيار ذكر شده است .
بنابراين اگر انسان احتمال هم بدهد كه دوستى دنيا باعث چنين مفسده و بد فرجامى اى مى شود، بايد آن را از دل ريشه كن كند. با رياضات علمى و عملى خود را موفق به اين مقصد نمايد چه رسد به آنكه اين امر از طريق عقل و نقل ، يقينى است .
و اين كار اگر چه در ابتدا ( همانند تحصيل ساير مقامات و پيمودن مراحل سلوك ) مشكل به نظر مى آيد و نفس شيطانى نيز با القاء تسويلات كمك مى كند و به مشكليش مى افزايد تا انسان وارد ميدان سلوك نشود ولى پس ‍ از ورود كم كم راه سهل و طريق آسان مى گردد. هر قدمى كه انسان در راه حق و آخرت بر دارد براى قدم ديگر نور هدايت الهى راه را روشن مى كند. سلوك را سهل و آسان مى فرمايد. لذا در قرآن كريم فرموده : من جاهد فينا لنهدينهم سبلنا آنها كه در راه ما مجاهده و كوشش كنند بى شك راه هاى خود را به آنها مى نمايانيم .
بحث دوم : 
فهم از لشگريان عقل و از لوازم غريزه سرشتى حب ذات است كه متصف بخيريت شده و وزير عقل گشته و در راه طلب كمال حقيقى در آمده باشد چنانكه حمق از لشگريان جهل و از لوازم همين غريزه سرشتى است كه متصف بشريت شده و در چنگ جهل اسير آمده و در راه تحصيل كمالات خيالى و موهوم در آمده باشد چه معلوم شد اين غريزه سرشتى در صورت اول متوجه به سوى كمال مطلق و عاشق جمال كامل است و قهرا مجهز و مهيا براى ادراك روحانيات و الهيات است . از اشتغال و سرگرم شدن به حجاب هاى طبيعت گريزان است .توجهش با لذات بر جمال مطلق و وسيله بودنشان براى رسيدن به او و رضاى او است . چشم دلش به روى احدى و چيزى از كاينات از غير جهت و وجهه اى كه ذكر شد، نمى شود. آينه صافى روحش نقشه موجودى از جز حق و اسماء و صفات و آثار او (از جهتى كه آثار او هستند و و وسيله تكامل و راه بردن به سوى او مى باشند) نمى پذيرد.
و اين معناى سلامت قلب است و شايد آيه 5- از سوره قدر: سلام هى حتى مطلع الفجر (138) اشاره دقيقى به اين معنا باشد چه اين سوره در توضيح مقام نبوت و ولايت نازل شده و كلمه ( سلام ) اشاره به سلامت مطلقه اى است كه براى ولى مطلق (از اول ورود در شب تاريك احتجابات خلقى و از ابتداى دچار شدن به عالم طبيعت تا دميدن صبح رجوعش به مقام قاب قوسين اوادنى كه ترك حجاب هاى خلقى است ) ثابت است .
و در تفسير آيه 89- از سوره شعراء؛ الا من اتى الله بقلب سليم - مگر كسى كه نزد خدا آيد با قلب سالم ، از حضرت صادق عليه السلام در كافى شريف نقل شده : كه قلب سليم آن است كه سالم باشد از محبت دنيا. و چون حقيقت دنيا عبارت است از ماسواى الله لذا اين معنا بطور كامل در احدى پيدا نمى شود مگر در ولى كامل .
و از بيان مذكور وجه آنكه حمق از لوازم غريزه سرشتى متصف بشريت و در بند شده در تارها و تاريكى هاى طبيعت است نيز معلوم شد چه با اين گرفتارى ها و پوشش ها از درك حق و ادراكات روحانى باز مى ماند و به دنيا و خود متوجه مى شود و در دام انيت و انانيت (آنهم انانيت دنيائى محض ) گرفتار مى آيد و از تمام مراتب معنويات و همه معارف الهى باز مى ماند و اين بالاترين مراتب احمقى است كه از خود و روحانيت خود هم به واسطه سرگرمى به دنيا، محجوب باشد و در روايات شريف رسيده ؛ احمق كسى است كه دينش را به دنيايش بفروشد و احمق تر از او كسى است كه دينش را به دنياى ديگرى بفروشد.
در اينجا به اين جلد از شرح حديث شريف كافى پايان مى دهيم و ادامه شرح تتمه آنرا ( با خواست خداوند) به جلد ديگر واگذار مى كنيم .
الحمدالله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا
20 ذيقعده 1397 مشهد مقدس على تهرانى
پايان

fehrest page

back page