فلسفه اخلاق

استاد سيد محمد رضا علو ي سر شكي

- ۳ -


سقراط

نخستين فيلسوفى كه بطور مفصل و گسترده درباره خوبى عدالت و نيكوكارى و بدى ظلم و فساد بحث كرد سقراط فيلسوف يونانى در قرن پنجم قبل از ميلاد بود.

سقراط بطور مفصل روشن كرد كه عدالت رفتارى بجا است و هر چيزى در جاى خود زيبا و هر زيبائى دوست داشتنى است يعنى خوب است و عدالت را به شهر منظمى تشبيه كرد كه هر عضوى در آن، كار مناسب و مربوط به خود را انجام مى دهد مثلاً كشاورزان كار خود را و صنعت گران كار خود را و سربازان كار مربوط به خود را و معلمان و دانشمندان هم كار مربوط به خود را و عاقل ترين و لايق ترين افراد نسبت به رهبرى يعنى فيلسوفان با تقوى و عادل، كار رهبرى شهر را انجام مى دهند همچنانكه در يك انسان عادل هم عقل كه بالاترين عضو است كار رهبرى غرائز را انجام مى رساند.

و مى گويد بعضى چيزها ذاتاً خوب اند مانند خوشى گرچه هيچ اثرى ببار نياورند و بعضى چيزها ذاتاً خوب نيستند بلكه بخاطر آثار و نتائج مفيدشان خوب اند مثل كارهاى دردناك و پر زحمت كه نتائج خوبى دارد و بعى كارها هم خودشان ذاتاً خوب اند و هم نتائج خوبى ببار مى آورند مثل خردمندى و بينائى، تندرستى و عدالت هم از همين چيزهائى است كه هم ذاتاً خوب است و هم آثار مفيدى براى جامعه دارد يعنى سقراط همچنانكه در جاى ديگر مى گويد عدالت ذاتاً خوب است نه تنها بخاطر نتائج مفيداش گرچه هست نتائج مفيدى هم دارد و در جاى ديگر عدالت را زيبا مى داند كه خودش بخاطر خودش هم كه شده دوست داشتنى و خوب است.

- آثار افلاطون جلد دوم در مباحثه سقراط با پولوس:
سقراط: تصديق ميكن عدالت همواره زيبا است.
(در ترجمه صفحه 302) پولوس: گمان مى كنم چنين است.

- آثار افلاطون جلد اول درباره آزادى و قرارداد:
سقراط: والاترين و انجام پذيرترين روش ها اين است كه انسان سلب آزادى ديگران نكند بلكه بكوشد كه خود هر روز بهتر و خردمندتر گردد.

(در ترجمه فارسى جلد اول صفحه 38) گوش فرا دار تا بگويم يا بهتر است سوالى كنم: اگر كسى با ديگرى پيمانى بست بايد بعهد خود وفا كند يا حق دارد نيرنگ پيش گيرد و از انجام تعهد سر باز زند؟
كريتون: البته بايد بعهد خود وفا كند.

(در ترجمه فارسى صفحه 58) كتاب جمهور - اثر افلاطون - كتاب دوم (در ترجمه فارسى صفحه 92 - 91) در مباحثه گلاوكن با سقراط درباره خوبى عدالت: گلاوكن:...

ما از ميان چيزهاى خوب

1 - بعضى را صرفاً بخاطر خود آن چيزها دوست مى داريم نه بعلت نتائجى كه از آنها حاصل مى شود از قبيل شادى و اينگونه خوشيهاى بى ضررى كه انسان از آنها ممتنع مى شود و اثرى ديگر از آنها باقى نمى ماند.

2 - بعضى خواستنى ها هست كه هم بخاطر خود و هم بسبب نتائجى كه از آنها حاصل مى شود مطلوب ما مى باشند مانند خردمندى، بينائى و تندرستى اين گونه اعمال بهر دو خاطر خواستنى هستند.

3 - نوع سومى هم هست از قبيل ورزشها (سخت) بدنى و عمل به دستور پزشك و اشتغال به طبابت و حرفه هاى سودمند ديگر كه خود آنها موجب ناراحتى است لكن از آنها فايده اى به ما مى رسد و تمايل ما نسبت به اينها بخاطر خودشان نيست بلكه بعلت پاداش و نتائجى است كه از آنها عايد ما مى شود حال سقراط تو عدالت را از كدام يك از اين سه نوع ميدانى؟ سقراط: عدالت از زيباترين نوع است يعنى در زمره آن خواستنى هائى است كه هم بخاطر خود و هم بخاطر نتائجى را كه از آن عايد ما مى شود مطلوب جويندگان سعادت مى باشد. (يعنى مانند خردمندى، سلامتى و بينائى است كه هم خودشان خوب اند و هم نتائج و ثمرات خوبى را مى توانند ببار بياورند).

- كتاب چهارم از كتاب جمهور افلاطون (در ترجمه فارسى صفحه 249 - 248) درباره بحث سقراط درباره عدالت:
سقراط: گفتم بنابراين آنگاه كه كسى تشنه باشد يعنى تشنه مجرد بايد گفت كه از روئى بجز آشاميدن ندارد و همه ميل و طلب او همين است پس اگر در شرائطى كه براى او آب ضرر دارد نفس را از رفع تشنگى (آب خوردن) منصرف كند دليل بر آن است كه در نفس انسان اصلى وجود دارد غير از اصلى كه عطش را تحريك و انسان را مثل يك حيوان بطرف آب مى كشاند زيرابطوريكه تصديق كرديم ممكن نيست كه اصل واحد در جزء واحد از خود نسبت به شيئى واحد آثار متضادى بوجود آورد.

اصلى كه بدين ترتيب در نفس انسان ظاهر و اينگونه نواهى از آن صادر مى گردد ناشى از عقل است و حال آنكه تحريك و ترغيب اين اميال، معلول حالات نفسانى و امراض است.

پس بايد متذكر باشيم كه شخص هم فقط آنگاه كه اجزاء نفس وى هر يك بوظيفه خود عمل كنند مى توانند خود را عادل دانسته و بگويد كه بوظيفه خود عمل مى نمايد.

پس عقل منشأ حكمت و مامور سرپرستى نفس در كليه شئون آن است و نفس است كه بايد پشتيبان و مطيع عقل باشد.

- جلد پنجم آثار افلاطون درباره شهودى بودن شناخت خوبى و بدى (در ترجمه صفحه 2427):
ته ئه تتوس: هستى از چيزهائى است كه روح خود و بوسيله خود در مى يابد.
سقراط: همانند و ناهمانندى و همانى و دگرى نيز از آن قبيل اند؟ ته ئه تتوس: آرى سقراط: زيبائى و خوبى و بدى نيز؟
ته ئه تتوس: آرى خصوصاً در مورد اين چيزها روح مستقيم و بى واسطه عمل مى كند بدين نحو كه آنها را در برابر يكديگر قرار مى دهد و مى سنجد.

- كتاب دوره آثار افلاطون - جلد دوم قسمت ميهمانى در بحث خوبى و بدى اخلاقى با آپولو دوروس:
هيچ كارى به خودى خود نه زشت است و نه زبا مانند خوردن، سخن گفتن، سرود خواندن بخودى خود زشت يا زيبا نيستند زشتى و زيبائى هر كارى بسته به اين است كه آنرا چگونه بكنيم اگر كارى را بنحو درست و زيبا انجام دهيم خود آن نيز زيبا خواهد بود و در غير اين صورت زشت.

(ترجمه فارسى صفحه 428) عشق ورزيدن نيز از اين قاعده بيرون نيست از اين رو هر عروس را نمى توان ستود بلكه تنها عروسى زيبا است و در خور ستايش است كه ما را بر آن دارد كه به طرزى زيبا دوست بدانيم عروسى كه با آفروديت زمين پيوند دارد خود نيز فرومايه و زمين است.

- دوره آثار افلاطون - جلد سوم - در مباحثه سقراط با الكيبيادس:
سقراط: هنگاميكه با كودكان بازى مى كردى از سخنانت چنان بر نمى آمد كه عدل و ظلم را نمى شناسى زيرا بارها شنيدم به آواز بلند و اطمينان كامل مى گفتى كه اين با آن كودك با تو به ناحق رفتار كرده و كودك بدى است. اگر نمى دانستى كه به تو ظلم كرده اند چنان نمى گفتى.

الكيبيادس: بخدا سوگند كه آن سخن از روى نادانى نبود بلكه مى دانستم كه به من ظلم شده است.

سقراط: پس معلوم مى شود در كودكى نيز معتقد بودى كه عدل و ظلم را مى شناسى.

الكيبيادس: البته و به راستى مى شناختم.

(در ترجمه فارسى جلد سوم آثار افلاطون صفحه 638 - 637) نقل هاى غلط درباره فلسفه اخلاق سقراط:
بعضى مثل راسل در كتاب تاريخ فلسفه غرب اش به سقراط نسبت داده اند كه سقراط گفته هيچكس از روى آگاهى ظلم نمى كند لكن آنچه از مجموعه گفتار سقراط در مباحثه با پولوس در مجموعه آثار افلاطون استفاده مى شود اين است كه كسانيكه مرتكب ظلم يم شوند هدف نهائى آنها ظلم نيست بلكه رسيدن به خوشى يا مقام و امثال اينها است و غير مستقيم به ظلم كشانده مى شوند و اگر ستمگر از سيه روزى در اين جهان از نظر درونى اش و عواقب آخرتى اش بطور كامل آگاهى داشت مرتكب ظلم نمى شد و لذا سقراط در همين مباحثه مى گويد مجازات براى ستمگر همچون دواء است كه ميتواند او را بيدار و متوجه و پشيمان اش كند و روشن است كه مجازات مربوط به كارى است كه انسان آگاهانه انجام داده است و گرنه انسانى كه از روى خطا كارى انجام دهد مجازات ندارد حداكثر بايد جبران خسارات وارده را بنمايد و در روز قيامت هم عقابت سوء ندارد.

ملاحظه متن محاكمه سقراط روشن گرايى مضمون است آنجا كه مى گويد اگر شما مرا بكشيد و بمن ظلم كنيد خود را سيه روز و بدبخت كرده ايد و نيز شواهد ديگر كاملاً روشن مى شود كه چنين نسبتى را به سقراط دادن كه سقراط ظلم را هميت به خطا نسبت مى دهد كه ستمگر مستحق مجازات نيست با متن مصاحبه سقراط با پولوس و ساير متن هاى سقراط صريحاً متناقض است و اين نسبت قطعاً خلاف واقع است اينك عين عبارت سقراط به نقل افلاطون: پولوس: بى گمان همين است.

سقراط: اكنون كه در اين باره به توافق رسيديم بگو ببينم اگر كس، ديگرى را بكشد يا از كشورى بيرون كند يا دارائى او را بگيرد در اين گمان كه اين كارها براى خود او سودمند است و حال آنكه در حقيقت از آنها زيان مى برد آيا آن كس، كارى را كه در نظرش خوب مى نمود انجام داده است.
پولوس: آرى
سقراط: با اينكه آن كارها براى او زيان داشته اند مى توان گفت كه او آنچه ميخواسته كرده است چرا باز پاسخ مى دهى؟ پولوس: نه، كارى را كه مى خواست نكرده است: (سقراط پس تصديق مى كنى كه تنبيه براى روح بهتر از آن است كه به عنان گسيختگى خو گيرد) سقراط: ولى مى بينى كه تو و پولوس و گرگياس با اينكه داناترين مردمان آتن هستيد نتوانستيد ثابت كنيد كه آدمى بايد راهى جز آن كه من مينمايم در پيش گيرد تا در هر دو جهان در جرگه نيكبختان درآيد. پس پند مرا بپذير و به دنبال من بيا بجائى كه نيكبختى هر دو جهان را در آن ميتوانى يافت.

اين سخن بر ما روشن كرد كه بهترين راهها چه در زندگى و چه پس از مرگ، راه عدالت و قابليت انسانى است.

سقراط: كسى كه از روى عدالت كيفر مى دهد فعلش موافق عدل است
پولوس: آرى
سقراط: پس كسى هم كه كيفر را تحمل مى كند انفعالى موافق عدل دارد
پولوس: آرى
سقراط: آن فعل و انفعال چون زيبا است ناچار خوب است يعنى خوشايند است يا سودمند.
پولوس: آرى
سقراط: آن سود اين است كه چون كيفرى عادلانه مى بيند روحش پاكتر مى شود
سقراط: پس تصديق مى كنى كه تنبيه براى روح بهتر از راه است كه به عنان گسيختگى خو گيرد.

سقراط: ارواح همه گناهكاران، كيفرى عادلانه مى بيند تا با خود از آن كيفر، سود ببرند و در نتيجه آن، بهتر گردند و يا آنكه مايه عبرت ديگران گردند تا ديگران با ديدن عذابى كه آنان مى كشند رو به صلح آورند.

در تاريخ فلسفه غرب - ويراسته: لارنس سى بكر در ترجمه فارسى صفحه 31.

- چيز ديگرى را كه به سقراط نسبت مى دهند اين است كه مى گويند سقراط گفته يا انسان همه فضائل را دارد يا هيچكدام را ندارد يعنى اگر شجاع بود حتماً عادل هم هست و هم فيلسوف و دانشمند هم هست در حاليكه اين نسبت هم غلط است سقراط نمى گويد اگر كسى شجاع بود دانشمند هم هست عادل هم هست بلكه مى گويد اگر كسى واقعاً عاقل بود و كاملاً به عقل اش عمل بكند اين فرد عادل هم هست يعنى چنين فرد عاقلى كه كاملاً خويشتن دار است عادل هم هست و شجاع هم هست چون مسلط شدن بر غرائز واقعاً شجاعت مى خواهد و از اين جهت كه شجاعت مبارزه با تندروى غرائز را داشته شجاع هم هست يعنى يك انسان كاملاً عاقل و كاملاً پيرو عقل بسيارى از كمالات را دارا است.

- اما عكس آن قضيه صادق نيست كه اگر شجاع و بى باك ولى كم عقل و هوس باز بود چون شجاع و نترس است پس عادل هم هست و دانشمند هم هست. اينك عين عبارت سقراط در مباحثه با كاليكلس بنقل از مجموعه آثار افلاطون:

كتاب دوره آثار افلاطون جلد دوم در فصل فى سخنورى كاليكلس:

مگر نشنيدى گفتم كسانى را بهتر و نيرومندتر از ديگران مى شمارم كه در كشور داراى، دانش و شجاعت دارند؟ فرمانروائى حق آنان است و آنچه بايد بيش از ديگران باشند همان فرمانروائى است.

- سقراط: مرادم اين است كه هر يك از آنان بر خود تسلط و فرمانروائى دارد؟ يا لازم نيست بر خود، فرمان براند بلكه فقط بايد بر ديگران فرمانروا باشد.

- يعنى بر خود تسلط داشتن و بر ميلها و هوسهاى خود فرمانروا بودن.

كاليكلس گرامى خويشتن داران چون چنانكه شنيدى هم عدلند و هم شجاع و هم ديندار پس خوبى بمعنى راستين اند.

ارسطو

پيش از آنكه وارد بحث ارسطو بشويم در اينجا نامى از فلسفه اخلاق افلاطون نبرديم زيرا افلاطون فسلفه اخلاقى مخصوص بخود ندارد و آنچه را در فلسفه اخلاق نقل مى كند فلسفه اخلاق سقراط است كه ما درباره فلسفه اخلاق سقراط بحث كرديم و ديگر جائى براى فلسفه اخلاق افلاطون باقى نمى ماند.

اما ارسطو گرچه او هم فلسفه اخلاق مخصوص بخود ندارد و كتابى بدين نام ننوشته لكن در منطق اش كه به انكار واقعيت عينى داشتن اخلاق مى پردازد و يا در فلسفه اش كه انسان را طبيعةً كمال گرامى داند و يا در كتاب اخلاق اش كه حفظ تعادل را راهى براى خوشى و سعادت مى داند همچون اپيكور و فضيلت را همان حفظ تعادل مى داند مى تواند بهانه اى براى طرح فلسفه اخلاق از ديدگاه ارسطو شود همچنانكه به همين مناسبت اخير ما به طرح فلسفه اخلاق در ديدگاه اپيكور بعداً مى پردازيم لكن با اين تفاوت كه اپيكور در فلسفه اخلاق نظريه واحد و روشنى دارد اما ارسطو در منطق اش در مقايشه با فلسفه وجوداش و كتاب خلاق اش نظريات متناقض و متعارضى دارد كه از سردرگمى او در فلسفه اخلاق سرچشمه مى گيرد و نمى توان او را فيلسوف اخلاق ناميد، لكن چون عادت فيلسوفان بر اين است كه در هر فلسفه اى يادى از ارسطو شود و در فلسفه اخلاق هم غالباً نام او را مى برند آنهم پس از سقراط و افلاطون ما جزئى از كتاب را به نظريه ارسطو در فلسفه اخلاق اختصاص داديم و گرنه با نقد و بررسى ديدگاه ساير فيلسوفان همچون پروتاگوراس و اپيكور نيازى به بيان فلسفه اخلاق ارسطو نبود.

ارسطو: بر خلاف سقراط كه فيلسوف اخلاق و عملاً هم وارسته بود اما ارسطو نه فيلسوف اخلاق و نه وارسته بود بلكه مزدور سلطانى ستمگر همچون اسكندر مقدونى بود كه جهان را به خون كشيد تا بر جان مسلط شود و حاكم بر همه جهان گردد و تنها جبارى بود كه در چنين هدفى موفق هم شد اما ارسطو در دربار چنين جبارى ستمگر با گرفتن پولهاى كلان مشغول نوشتن كتب علمى بدستور اسكندر بود و تا اسكندر زنده بود زندگى خوشى داشت و پس از مرگ اسكندر مجبور به فرار شد.

- ارسطو آنطور كه در منطق اش در شمردن قضاياى تعيين و بديهى اعتراف مى كند ظلم واقعاً را بد نمى دانست و معتقد به خوبى ذاتى عدالت و بدى ذاتى ظلم نبود و خوبى عدالت و براى ظلم را از يقينيات نمى دانست و در اخلاق ارسطو سوفسطائى مسلك بود.

ابن سينا در كتاب نجاة ص 63 مى گويد: و اردت ان تعرف الفرق بين الذاتع و الفطرى فاء حسن قولك: العدل جميل و الكذب قبيح على الفطره الّتى عرفنا حالما و تكلف الشك فيها تجد الشك متاتياً فيهما و غير متأتّ فى ان الكل اعظم من الجزء و هو حق اوّل.

- مرحوم سبزوارى در شرح اسماء الحسنى ص 108 - 107 در ابن سينا مى گويد: انّ منع جزم العقلاء بالحسن و القبح بالمعنى المنتازع فيه مكابرة غى مسموعه.

و خوبى و بدى هاى اخلاقى را ساخته و پرداخته جوامع بشرى مى دانست كه نقد چنين نظريه اى گذشت.

- اما همانطور كه در فلسفه اش مى گويد رفتار همه افراد جانداران و من جمله افراد انسان را بسمت كمال مى داند و افراد انسان بطور قهرى و طبيعى هر كارى را كه بهتر است انجام مى دهند و همه انتخاب اكمل مى كنند.

جان لاك مفصلاً اين نظريه را رد مى كند و نقد ما درباره چنين نظرى در تفسير قانون طبيعى از نظر ارسطو بعداً مى آيد كه چنين نظريه اى انكار آزادى انسان و اختيار اوست هك اختيار از امتياز است انسان نسبت به ساير جانداران است كه آنها تنها بر اساس غرائز عمل مى كنند و اختيارى در مخالفت با غرائز ندارند ولى انسان در جائى كه ميان راهنمائى عقل و ميل غريزى تضاد شود آزاد است تا كدام را نتخاب كند و توضيح بيشتر - مى آيد.

كتاب اسفار - جلد چهارم - صفحه 114: و هولاء جعلوا مبادى الافعال الاختيارية التى للحيوان خمسة: 1 - التصور 2 - والعتقاد النفع او دفع الضرر (يعنى الرضه يق به) 3 - والشوق 4 - و الاجماع المسمى بالارادة 5 - والقوة المحركة و الاولون انما استقطوا الاجماع و جعلوه نفس الشوق المتأكّد و فى جعل القصه و الارادة من الافعال الاختيارية نظر اذ لو كان الام كذلك لاحتاج الى قصه آخر و يلزم التسلسل و القول بان البعض اختيارى دون البعض تحكم لاتساعده الوجدان بل الظاهر اراد اغلب الشوق تحقق الاجماع بعن الارادة بالضرورة و مبادى الافعال الاختيارية ينتهى الى الامور الاضطرارية التى تصدر من الحيوان بالإجاب فان اعتقاد اللذى او النفع يحصل من غير اختيار فيتبعه الشوق فيطيعه القوة المحركة اضطراراً فهذه امور مترقبه بالضرورة نهايه الحكمه العلامة الطباطبائى - فى مقول الكيف النسانى فى الارادة ان مقتضى الاصول العقلية ان كل نوع من الانواع الجوهرية مبدء فاعلى للافعال الّتى ينسب اليه صدورها و هى كمالات ثانيه للنوع.

- فالنفس الانسانيّة التى هى صورة جوهريّة متعلقة الفعل بالمادة، علة فاعليه للافعال الصادرة عن الانسان.

1 - لكنّها مبدء علمى لايصدر عنها الامايزته من كمالاتها الثانية من غيره و لذا تحتاج قبل الفعل الى تصور الفعل.

2 - والتصديق بكونه كمالاً لها.

فان قضت بما يقضى بكون الفعل كمالاً، قضت.

3 - ثم يتبع هذه الصورة العلميةَ - على ما قبل - الشوقُ الى الفعل لما انه كمال تان معلول لها.

4 - ثم يتبع الشوقَ الارادةُ (و هى و ان كانت لاتعبير عنها يفيد تصور حقيقتها لكن يشهه لوجودها بعد الشوق ما نجده ممن يريد الفعل و هو عاجز عنه و لا يعلم بعجزه فلا يستطيع الفعل و قد ارادة).

5 - ثم يتبع الارادةَ القوةُ العاملةُ المحركةُ للعضلات فتحرك العضلات.

وامعان النظر فى سائر الحيوان يعطى آنهاكالانسان فى افعالها الارادية.

اما ارسطو در كتاب اخلاق اش ظاهراً همچون اپيكور خوشى را هدف انسان حتى در اخلاق مى داند و معتقد است كه افراد انسانى با مراعات روش اعتدال كه همان منشاء فضيلت باشد مى تواند داراى زندگى خوشى شود و به خوشى و سعادت خود برسد.

كه اين نظريه ارسطو هم از طرف فيلسوفان جديد صغروياً و كبروياً مورد نقد و رد قرار گرفته است اولاً اين گفتار را ارسطو كه حد وسط هميشه فضيلت است و هر رفتار معتدلانه اى فضيلت يعنى خوشى آفرين است و كم يا زياد كردن آن رذيلت است را رد كردند باينكه در مقابل هر فضيلت هميشه دو رذيلت نيست علاوه بر آنكه بعضى چيزها هر چه بيشتر بهتر است مثل علم و خوشى و عدالت و بعضى چيزها حتى كم آن هم بد است مثل جه و درد و حسادت و ظلم و ثانياً در رد نظريه خوش محورى فلسفه اپيكور و ارسطو و بهره جويان خواهد آمد كه هميشه فضيلت براى عامل خود خوشى و راحتى نمى آورد تا اينكه ارسطو مى گويد فضيلت بخاطر خوشى كه مى آورد و خوب است بلكه چه بسا ناراحتى و حتى مرگ بياورد كه براى سقراط چنين بود و خوشى ارسطو بخاطر رذيلت اش بوده كه موجود ستمگران را با گرفتن پول هاى كلان مى پذيرفته و اگر همچون سقراط آدم با فضليت اى بود و از ستمگران دورى مى كرد به اين خوشى نمى رسيد و ثالثاً چنانچه سقراط روشن كرده خوبى عدالت بخاطر ذات است همچنانكه خوبى علم و عقلانيت بخاطر خودش است گرچه نتائج خوبى هم ببار مى آورد و عدالت هم بخاطر خودش خوب است و هم بخاطر نتائج مفيداش نه اينكه بقول ارسطو عدالت خودش خوب نيست بخاطر خوشى كه ببار مى آورد خوب است.

بلكه كسانيكه بخاطر منافع شخصى خودشان تظاهر به فضيلت مى كند انسان هاى رياكار و منافق اند و سوء استفاده از فضيلت است.

اينكه ارزش و خوبى فضيلت يعنى عدالت و احسان را بخاطر نفع شخصى بدانيم كه بفاعل آن مى رسد اثبات خوبى عدالت نيست و فضيلت نيست بلكه بقول كانت لجن مال كردن فضيلت است و انسان با فضيلت كسى است كه عدالت و نيكوكارى را بخاطر خوب عدالت و احسان مى خواهد نه بخاطر سوء استفاده هاى شخصى در هر حال نظريه لذت محورى و خوشى محورى در نقد نظريه اپيكور و بهره جويان بعداً بطور مفصل خواهد آمد خلاصه اينكه ارسطو در بعضى كتابهايش در اخلاق سوفسطائى گرا و در بعضى كمال گرا و در بعضى خوشى گرا است و كانت كمال گرائى مبهم گرا و خوش گرائى خود محور را مفصلاًرد كرده است همچنانكه هيوم خودخواهى را باينكه يك فرد هر كارى را تنها بخاطر خوشى و خوشى وقتى خودش خواهد را منشا رذيلت دانسته و مى گويد بهمين علت انسانهاى خود خواه در تمام جوامع و جهان هميشه منفور بوده و اينك هم مغفور هستند.

كلبيون: از بعضى عبارات ديگر سقراط در آثار افلاطون استفاده مى شود كه سقراط كار بجا را كارى كه بانظام طبيعت و در نتيجه با حقوق طبيعى همراه است تفسير مى كند.

كه بعضى شاگردان همچون انتى تنس و شاگردان شاگردانش همچون ديوجانس پايگذار مكتب كلبيون زندگى بر اساس نظام طبيعى را بغلط همچون حيوانات زندگى كردن فهميده بود و لذا انكار نظام سياسى و اقتصادى و حتى بانكار نظام خانواده پرداخت و همچون سگان ولگرد هر چه مىافت مى خورد و منفرد و بدون خانواده در كنار كوچه اى مي نشست در تابستان به نظاره طبيعت و در زمستان در نور آفتاب خود را گرم مى كرد غافل از آنكه يك چنين زندگى مناسب نظام طبيعت انسانى نيست جانداران بعضى زندگى انفرادى و بدون تشكيل جامعه دارند همچون جانوران پست مثل گرم ها .

ولى بعضى ديگر داراى جامعه خانوادگى هستند همچون از حشرات همچون مورچه و موريانه و زنبور عسل و انسان كه بخاطر داشتن عقل در راس اعلاى جانداران قرار دارد علاوه بر داشتن جامعه كوچك خانواده داراى جامعه سياسى (كه جامعه اى بزرگتر از جامعه خانوادگى و حتى بزرگتر از جامعه فاميلى و ملوك الطريفى است) مى باشد.

علاوه بر آنكه طبيعت انسان بر خلاف طبيعت حيوانات بطور طبيعى همساز محيط نيست چنانچه با داشتنى پوستى ضخيم و با چشم و يا پر مى توانند زمستان و تابستان خود را از سرما و گرما حفظ كنند و بر روى هر زمين زبر و ناهموار و خشن بخوابند و با داشتن معده اى قدى هر غذائى را هضم نمايند.

اما نظام طبيعى انسان چنين نيست: اولاً نيازمند زندگى خانوادگى است و لا اقل در اجتماع زندگى كردن كه خود ديوجانس هم نتوانست برود در كوه و بيابان زندگى كند بلكه در داخل جامعه باقى ماند و از غذاهاى اضافى آنان استفاده مى كرد اما اگر همه بشرها مى خواستند همچون ديوجانس دست از كار بكشند و زندگى انگلى داشته باشند امكان نداشت.

علاوه بر آنكه هواى معتدل اروپا براى شخص قوى البنيه همچون سقراط و ديوجانس ممكن بود با يك پيراهن و يا بدون آن زندگى كنند اما اين امكان در همه جهان براى همه ممكن نيست همچون حيوانات در هر شرائطى در كوه و دشت و صحراى خط استواء گرفته تا سيبرى و مناطق قطب قطب بدون خانه و لباس زندگى كنند اين اختلاف انسان با حيوانات در نظام خلقت و طبيعت آنان است.

رواقيان:

رواقيان تا اندازه اى حرف سقراط را درست فهميدند و متوجه شدند كه مقصود سقراط از اينكه، انسان بر اساس نظام طبيعى زندگى كند يعنى بر اساس نظام طبيعى خودش نه بر اساس نظام طبيعى ساير حيوانات و نيز اينكه حقوق طبيعى را عقل از نظام طبيعى استنباط مى كند از آنجا كه همه انسانها نوع واحدى را تشكيل مى دهند در و نوع با هم مساوى هستند همه در حق زندگى كردن و آزادى و غيره از حقوق طبيعى با هم مساوى هستند.

در نظام طبيعى انسان خانواده است و لذا هر كس حق تشكيل خانواده را دارد و در نظام طبيعى انسان مادر فرزند خود را شير مى دهد و بزرگ مى كند و لذا حق طبيعى مادر است كه فرزندش را تربيت و حضانت كند و جدا كردن اجبارى فرزند از مادر بدون رضايت مادر ظلم و بر خلاف نظام طبيعت و حقوق طبيعى مادر است.

سيسرو كه كاملاً تحت تأثير رواف قرار گرفته بود مى نويسد: - قانون عقل اعلا است كه در كون طبيعت مندرج است و ما را امر بمعروف و نهى از منكر مى كنم.

- وقيتكه اين عقل در دماع انسان جاى گرفت و تقويت يافت قانون است.

- قانون واقعى عبارت از عقل سليم است كه با طبيعت وفق مى دهد.

- اين قانون، جهانى بوده و مورد استعمال آن جهان است.

چنين حقوق و قاون غير قابل تغيير و جاودانى است اقدام در تغيير آن گناه است تغيير هر جزء آن غير مجاز و الغاى كامل آن نيز محال است و نمى شود از الزام برعايت آن بوسيله سنايا مجلس عام سرپيچى كرد در رم و آتن در زمان گذشته و حاضر يا آينده حقوق مختلفى، وجود نداشته و ندارد بلكه يك حقوق جاودانى و غير قابل تغيير براى تمام ملل عالم و تمام ادوار و از منه موجود است كه در تحت نظر يك آقا و يك قانون گذار موسوم به خدا حاكم بر امور است هر كس از آن سرپيچى كند از خويشتن گريخته و طبيعت بشرى را انكار كرده و بدليل هم حقيقت گرفتار سخت ترين كيفرها و عقوبات مى شود ولو از مجازات جامعه انسانى فرار كند.

همه مردم مساوى هستند و داراى قابليت شناسائى حقوق طبيعت و اين قابليت و استعداد خاص فلانى نيست.

- اگر قوانين دولت و كشور با حقوق طبيعت مطابقت ننمايد ولو آنكه بازور ما فوق اجراء شود انسان الزام اخلاق براى اطاعت از آن ندارد.

در اين صورت نبايد آنرا قانون خواند بلكه مقررات يكدسته از غارت گران است و مصوبه مجمع دزدان و راهزنان ولى اگر با قانون طبيعت مطابقت كند تبعه ملزم به اطاعت از آن است نه بخاطر آنكه قانون دولت است بلكه بخاطر آن كه با حقوق طبيعت وفق مى دهد.

نتيجه اين اصل اينكه آنانكه مقررات شرارت آميز و قوانين غير عادلانه براى ملل وضع مى كنند در واقع اقوال و پيمانهاى خود را شكسته و هر اراده و نيّتى را بموقع اجراء گذارده اند بجز قانون و حقوق(3).