فلسفه اخلاق

محسن غرويان

- ۱ -


# كلّيات و تعاريف
اهمّيت اخلاق و فلسفه اخلاق
در آغـاز هـر دانـشـى ، نخست از اهميت و ارزش آن علم بحث مى شود تا براى فراگيرى آن شوق و انـگـيـزه ايـجـاد شـود و بـا دقـت و جدّيت لازم در تحصيل آن علم تلاش گردد. براى ورود به علم اخلاق و فلسفه اخلاق نيز مناسب است كه نخست به اهميت و ارزش ‍ اخلاقيات توجه كنيم .
اهميت اخلاق در تاريخ فلسفه ها و مكاتب
اگـر نـگـاهـى به تاريخ و سير انديشه ها و مكاتب فكرى و فلسفى بيفكنيم ، به روشنى مى يـابـيـم كـه غـالب فـيـلسـوفـان و صـاحـبـان مـكـاتـب فـكـرى در طول تاريخ بشر همواره درصدد بوده اند كه برنامه و نظامى براى رفتار آدميان عرضه كنند و روش زنـدگـى و سـيـر و سـلوك حـيـات را بـه آنـان ارائه نـمـايـنـد تـا آن هـا را بـه سـر مـنـزل سـعادت و خوشبختى هدايت كنند. اين اهتمام و توجه نسبت به شيوه رفتار و كردار و گفتار انـسـان هـا، خود بيانگر اين نكته است كه اخلاقيات هميشه مورد عنايت متفكران و انديشمندان جامعه بـشرى بوده است . اساساً فلسفه هاى نو و افكار و انديشه هاى جديد در مقولات انسانى براى هـمـيـن ظـهـور مـى كـنـنـد كـه هـر يـك بـه گـونـه اى رفـتـار و طـرز عمل انسان ها را تنظيم كنند و او را در دو بعد درون و برون هدايت نمايند.
اهميت حكمت عملى نسبت به حكمت نظرى
فـلاسـفـه از ديـربـاز حـكـمت و فلسفه را به دو قسم عملى و نظرى تقسيم مى كرده اند. (حكمت عـملى ) مشتمل بر مطالبى درباره رفتار فردى و كردار اجتماعى در خانواده و در ميان مردم بود و بـه سـه بـخـش تـقـسـيـم مـى شـد: اخـلاق فـردى ، تـدبـيـر منزل و سياست و مدُن . حكمت نظرى مشتمل بر مطالبى درباره دانستنى ها و علوم و دانش هايى بود كـه انـسـان بـدان هـا مـحـتـاج اسـت . ايـن شـاخـه از حـكـمـت نـيـز مشتمل بر سه بخش بود: طبيعيات ، رياضيات و الهيات . غالب فلاسفه بزرگ ، حكمت نظرى را مـقـدمـه اى بـراى حكمت عملى دانسته اند و اين خود بيانگر اهميت و ارزش والاى اخلاقيات نسبت به دانش هاى ديگر است .1
اهميت اخلاق از ديدگاه قرآن
يـكـى از آيـاتـى كـه بـيـانگر اهميت و ارزش اخلاق از ديدگاه قرآن است آيه (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدونِ)2 مى باشد. در اين آيه ، هدف از خلقت جن و انس عبادت و بندگى شمرده شده است .
مـراد از عـبـادت و بـنـدگـى چـيـسـت ؟ روشـن است كه مراد از بندگى ، رفتار و كردار و گفتار و عـقـايـدى اسـت كـه مـطلوب خداوند است و اين ، همان است كه در اخلاقيات اسلامى مورد نظر است . اخـلاق اسـلامـى بـه مـعـنـاى عام ، شامل حالات ، ملكات ، رفتار و كردار درونى و بيرونى است و بـنـدگـى و طـاعت خداوند نيز وقتى صورت مى گيرد كه انسان از درون و برون ، صبغه الهى پـيـدا كـند. بنابراين ، اخلاق الهى و عبادت و بندگى مرادف هم هستند و طبق مفاد آيه مورد بحث ، مى توان گفت كه هدف از خلقت جنّ و انس ، اخلاق الهى و تخلّق به آن است .
يـكـى ديـگـر از شواهد بر اهميت اخلاق در قرآن اين است كه خداوند در آيات متعددى از اين كتاب ، تزكيه را قبل از تعليم قرار داده است و رسالت و وظيفه بزرگ تزكيه و تهذيب آدميان را پيش از تعليم آنان برمى شمارد. به آيات ذيل توجه كنيد:
(كـَمـا اءَرْسـَلْنـَا فـِيـكـُمْ رَسـُولاً مـِنـْكـُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ اَّيَاتِنَا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ)3
همچنان كه ما در بين شما رسولى فرستاديم كه از خود شماست و او آيات ما را بر شما تلاوت مـى كـنـد و شـمـا را از آلودگـى هـا پـاك مـى نـمـايـد و كـتـاب و حـكـمـت و آنـچـه را از قبل نمى دانسته ايد، به شما ياد مى دهد.
(لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ اِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ اءَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ إ نْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبينٍ)4
به راستى خداوند بر مؤ منان منّت گذاشت ؛ چرا كه در ميان آنان رسولى از خودشان برگزيد كـه آيـات او را بـر آنـان مـى خـوانـد و آن هـا را تـزكـيـه و تـهـذيـب مـى كـنـد، گـرچـه از قبل در گمراهى آشكار بودند.
(هـُوَ الَّذى بـَعـَثَ فـِى الاُْمـّيّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبينٍ)5
اوست خدايى كه در ميانِ درس ناخواندگان ، رسولى از خودِ آنان برانگيخت تا بر آنان آيات او را تلاوت كند و آن ها را از آلودگى ها پيراسته سازد و كتاب و حكمت به آنان بياموزد، گرچه از قبل ، در گمراهى آشكار بودند.
يكى ديگر از راه هاى پى بردن به اهميت اخلاق در قرآن اين است كه ببينيم قرآن كريم چه مقدار بـه مـفـاهـيم اخلاقى توجه نموده است . با مرورى در آيات قرآن و دقت در مفاهيم اخلاقى به كار گـرفـته شده در اين كتاب ، به خوبى به اهميت اخلاق در قرآن پى مى بريم . مفاهيمى همچون خـيـر و شـرّ، نـور و ظـلمـت ، حـق و بـاطـل ، بـرّ و فـجـور، عدل وظلم ، تقوا، صبر، احسان و مشتقات آن ها كراراً در آيات قرآن به كار رفته اند. اين واژه ها و مـفـاهـيم غالباً رنگ اخلاقى دارند و از مفاهيم عام اخلاقى در قرآن كريم شمرده مى شوند. عنايت ويژه اين كتاب مقدس نسبت به اين مفاهيم نشانگر اهميت اخلاق در اين كتاب است .
اهميت اخلاق از ديدگاه احاديث
بر اهميت اخلاق همين بس كه در حديث نبوى آمده است :
(اِنَّما بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ الاَْخْلاقِ)6
هـمـانـا مـن بـراى ايـن بـه رسـالت مـبـعـوث شـده ام كـه مـكـارم و فضايل اخلاقى را تكميل كنم .
طـبـق مـفاد اين حديث ، مى توان گفت : به طور كلى ، هدف از بعثت تمام انبيا و رسولان الهى (ع ) تـتـمـيـم و تـكـميل ارزش هاى اخلاقى است ؛ زيرا پيامبر اسلام (ص ) خاتم پيامبران است و وقتى هدف خداوند از بعثت ايشان ، تكميل مكارم اخلاقى باشد، اين بدين معناست كه هدف نهايى خداوند از ارسـال رسـولان پـيـشـيـن ـ كـه مـقـدمـه خـاتـمـيـت پـيـامـبـر اسـلام (ص ) بـوده انـد ـ نـيـز تكميل ارزش هاى اخلاقى بوده است .
در روايـت ديـگـرى از مـوسـى بـن جـعـفـر(ع ) از پـدران بـزرگـوارش از امـيـر مـؤ مـنـان (ع ) نقل شده است :
(اِنَّ رَسـُولَاللّهِ(ص ) بـَعـَثَ سـَرِيَّةً فـَلَمـّا رَجـَعـُوا قالَ: مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهادَ الاَْصْغَرَ وَ بـَقـِىَ عـَلَيـْهـِمُ الْجـِهادُ الاَْكْبَرُ. قيلَ: يا رَسُولَ اللّهِ وَ مَا الْجِهادُ الاَْكْبَرُ؟ قالَ: جِهادُ النَّفْسِ، ثُمَّ قالَ: اَفْضَلُ الْجِهادِ مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْهِ)7
پـيـامـبـر اسـلام (ص ) گروهى را به جبهه جنگ فرستاد. وقتى آنان مراجعت كردند، پيامبر(ص ) فرمود: آفرين بر گروهى كه جهاد اصغر را پشت سر گذاشتند، اما جهاد اكبر هنوز براى آنان بـاقـى است . سؤ ال شد: اى رسول خدا، مراد از (جهاد اكبر) چيست ؟ فرمود: جهاد با نفس . سپس فرمود: بالاترين جهاد، جهاد كسى است كه با نفس درون خود به مبارزه برخيزد.
اهميت اخلاق در كلام امام خمينى (ره )
حضرت امام خمينى (ره )، بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران ، در اهميت اخلاق چنين مرقوم داشته اند:
آنـچـه دانـسـتـنـى اسـت آن اسـت كـه بـه مـوجـب حـديـث مـنـقـول از رسـول اكـرم (ص ) (بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ الاَْخْلاقِ)، غايت بعثت و نتيجه دعوت خاتم الانبيا(ص ) اكـمـال مكارم اخلاق است و در احاديث شريفه ، مجملاً و مفصّلاً به مكارم اخلاق بيش از هر چيز، بعد ازمعارف ، اهميت دادند... و اهميت آن بيش از آن است كه ما از عهده حق بيان آن برآييم . اين قدر معلوم اسـت كـه سـرمـايـه حـيـات ابـدى آخـرت و راءس المـالِ تـعـيـّش آن نـشـئه ، حصول اخلاق كريمه است و اتّصاف به مكارم اخلاق است .8
فلسفه اخلاق و اهميت آن
هـمـان گـونـه كـه (عـلم اخـلاق ) داراى اهـمـيـت اسـت ، (فـلسـفـه اخـلاق ) نـيـز مـهـم اسـت . به اجمال ، لازم است بدانيم كه فلسفه اخلاق ، از (چرا)هاى علم اخلاق بحث مى كند.9
اهميت طرح مباحث فلسفه اخلاق از چند بعد است :
الف ـ مطالعه تطبيقى اخلاق : در فلسفه اخلاق ، با مكتب هاى ديگر اخلاقى آشنا مى شويم و اين آشـنـايـى ، زمـيـنـه مطالعات تطبيقى را در كنار اخلاق اسلامى براى ما فراهم مى سازد و وقتى بـرتـرى نـظـام اخـلاقـى اسـلام را نـسـبـت به ساير مكاتب در مقايسه و تطبيق به دست آوريم ، اطمينان و يقين ما نسبت به اسلام افزون تر مى گردد.
ب ـ آشـنـايى با مبانى اخلاق : در فلسفه اخلاق اسلامى ، با مبانى نظام اخلاقى اسلام آشنا مى شـويـم و در پـرتـو ايـن آشـنـايـى ، اعـتقاد ما به ارزش هاى اسلامى اتقان بيشترى مى يابد و رفتارهاى اخلاقى ما نيز از پشتوانه علمى و منطقى برخوردار مى شود.
ج ـ ارائه نـظـام اخـلاق اسـلامـى بـه دنـياى معاصر: اگر ما بخواهيم نظام اخلاق اسلامى را به بشريت متحيّر امروز عرضه كنيم ، بايد نخست ساير نظام ها و فلسفه هاى اخلاق موجود در جهان معاصر را بشناسيم و بتوانيم نقاط ضعف و كمبودهاى آن ها را مشخص ‍ كنيم و آنگاه امتيازات اخلاق اسلامى را نسبت به آن ها برشماريم و اين مهم در فلسفه اخلاق تاءمين مى شود.
علم اخلاق ، فلسفه اخلاق ، فلسفه علم اخلاق
تعريف علم اخلاق
(اخـلاق ) در لغت ، جمع (خُلْق ) يا (خُلُق ) است . خُلْق يا خُلُق به معناى صفتى است كه در نـفـس انسان به صورت (ملكه ) درآمده است . (ملكه ) به صفتى گفته مى شود كه در روح و جـان انـسـان چـنـان نـفـوذ كـرده و راسـخ شـده اسـت كـه آثـار و افـعـال و رفـتـار مـنـاسـب بـا آن صـفـت ، خـود بـه خـود و بـدون تـاءمّل و درنگ ، از انسان صادر مى شود؛ مثلاً، وقتى صفت تواضع و فروتنى در شخصى به حـد مـلكه مى رسد، به صورت خودكار، در جاى مناسب ، تواضع به خرج مى دهد. ملكه سخاوت يـا شـجـاعـت و امـثـال اين ها نيز به همين صورت است . ملكه ممكن است پسنديده يا ناپسند باشد. بـنـابـرايـن ، خـُلق نـيـز ممكن است مثبت يا منفى باشد. به خلق مثبت (فضيلت ) و به خلق منفى (رذيلت ) مى گوييم .
بـر ايـن اسـاس ، (اخـلاق ) از نـظـر لغـوى ، بـه مـجـمـوعـه فضايل و رذايلى اطلاق مى شود كه در انسان به صورت ملكه درآمده است . پس ، اخلاق دو بخش دارد: اخلاق فاضله و اخلاق رذيله .
اما از نظر اصطلاح ، اخلاق در معانى ذيل به كار مى رود:
الف ـ صفت نفسانى پايدار: گاهى مراد از واژه (اخلاق ) همان معناى لغوى است ؛ يعنى : صفتى كـه در نـفـس ، بـه صـورت مـلكـه در آمده است ؛ مثلاً، وقتى مى گوييم : فلان شخص ‍ متخلّق به اخلاق فاضله است ، مرادمان اين است كه فضايلى در نفس او به صورت ملكه درآمده اند.
ب ـ صـفـت نـاپـايـدار و زودگذر: گاهى منظور از واژه (اخلاق ) بيان اين نكته است كه كار يا رفـتـارى مـناسب با فضايل يا رذايل است ، هر چند آن رفتار، برخاسته از ملكه نفسانى نبوده ، بـلكـه رفـتـارى مـوقـتى و گذرا باشد؛ مثلاً، وقتى شخصى ـ گرچه براى يكبار ـ پولى به فقير مى دهد، مى گوييم : كار اخلاقىِ مثبتى انجام داده است . در اين جا، منظور ما از واژه (اخلاقى ) اشـاره بـه مـلكـه نـيـسـت ، بـلكـه مـرادمـان هـمـان صفت زودگذر و ناپايدار است كه منشاء اين عـمـل شـده اسـت . در اصـطـلاح ، بـه ايـن صـفـات گـذرا، (حـال ) گـفـتـه مـى شـود و جـمـع آن (احـوال ) يـا (حـالات ) اسـت . (حال ) نيز اعم از خوب و بد است . اخلاق به معناى دوم نيز، هم به حالات خوب اطلاق مى شود و هم به حالات بد.
ج ـ كـارهـا و صـفـات نـيك : مراد از اصطلاح سوم در واژه اخلاق ، صرفاً حالات يا ملكات خوب و پـسـنديده است ؛ مثل اين كه مى گوييم : دروغ گفتن ضد اخلاق است . در اين جا، اخلاق را صرفاً شـامـل كـارهـاى پـسـنـديـده دانـسـتـه ايـم . طـبـق ايـن اصـطـلاح ، فـرقـى بـيـن حـال و مـلكـه نـيـسـت و واژه اخـلاق بـه مـعـنـاى اخـلاق فـاضـله ، شامل حالات و ملكات پسنديده ـ هر دو ـ مى شود.
با توجه به آنچه گفتيم ، مى توان علم اخلاق را چنين تعريف كرد:
عـلم اخـلاق ، عـلمـى اسـت كـه رذايـل و فـضـايـل انـسـانـى را بـرمـى شـمـارد و راه هـاى كـسـب فضايل و دفع و رفع رذايل را به ما مى آموزد.
تـوضـيح اين كه همان گونه كه جسم انسان گاهى سالم است و گاهى مريض ، روح انسان نيز چـنـيـن اسـت . هـمان سان كه بهداشت جسم انسان متوقف بر شناخت علايم سلامتى و مرض و راه هاى حـفـظ سـلامتى و دفع و رفع امراض است ، بهداشت روح و روان انسان نيز محتاج شناخت بيمارى هاى روحى او و راه هاى دفع و رفع اين بيمارى ها است ، همچنين تشخيص نشانه هاى سلامتى روح و روان وى و روش هـاى حـفـظ سـلامـت روحـى ، دانـش ‍ خود را مى طلبد. علمى كه موضوع آن موارد مذكور باشد. (علم اخلاق ) است .
البـتـه بـايـد بـه ايـن نـكـتـه تـوجـه داشـت كـه عـلم اخـلاق دربـاره فـضـايـل و رذايـلى بـحـث مـى كـنـد كـه كـسـب يـا تـرك آن هـا بـراى انـسـان اخـتـيـارى اسـت ؛ مـثـل عـفـّت و يـا شـهـوت پـرسـتـى . امـا صـفـات غـيـر اخـتـيـارى انـسـان ـ مـثل صداى خشن ـ در علم اخلاق مورد بحث قرار نمى گيرد و اصولاً اين گونه صفات ، متصف به فضيلت و رذيلت نمى شود.
سـؤ ال : اگـر (اخلاق ) جمع خُلْق و به معناى ملكات است ، بايد در علم اخلاق ، فقط از ملكات پـسـنـديـده و نـاپـسـند بحث شود، نه از حالات . پس چرا در كتب اخلاقى ، از حالات نيز بحث مى شود؟
پـاسـخ : مـلكـات از ابـتـدا بـه صـورت (حـال ) پـيـدا مـى شـود. بـنـابـرايـن ، (حـال ) مـقـدمـه مـلكـه اسـت و در كـتـب اخـلاقـى ، اگـر بـحـثـى از حال به ميان مى آيد، به همين دليل است .
تعريف فلسفه اخلاق
فلسفه اخلاق عمدتاً از (چرا)هاى اخلاق بحث مى كند؛ مثلاً، چرا عفّت و پاكدامنى پسنديده است ؟ چـرا بـايـد راسـت گـفـت ؟ چـرا بـايـد بـه دنـبـال كـسـب كـمـالات اخـلاقـى رفـت ؟ چـرا كـسـب كـمـال ، خـوب اسـت ؟ اصـلاً (خـوب ) يـعـنـى ) چـه ؟ آيـا خـوبـى و خـيـر عـينى هستند؟ آيا كسب فـضـايـل و يا دفع و رفع رذايل ، فايده اى حقيقى براى ما دارند يا فايده اى اعتبارى ؟ آيا در اخـلاقـيـات ، ضـرورت و الزامـى در كـار اسـت ؟ اگـر هست ، منشاء اين الزام كجاست ؟ اصلاً الزام اخلاقى و يا مسؤ وليت در اخلاق به چه معناست ؟ آيا احكام اخلاقى مطلق و هميشگى اند يا نسبى و موقتى ؟
بـه طور كلى ، فلسفه اخلاق از پيش فرض ها و مبادى و مقدمات علم اخلاق بحث مى كند. بعضى از بـحـث هـاى فـلسـفـه اخـلاق دربـاره تـعـريـف و تـبـيـيـن پـاره اى از مـفـاهـيـم اسـت ؛ مـثـل بـحـث دربـاره مـفـهـوم (خـيـر)، (حـُسن )، (ضرورت و بايد و نبايد)، (مسؤ وليت ) و... بـعـضـى از بـحـث هـاى آن دربـاره اثـبـات و تـبـيـيـن تـصـديـقـات و گـزاره هـايـى اسـت كـه قـبـل از عـلم اخـلاق ، بـه عـنـوان پـيـش فـرض مـطـرح مـى شـود؛ مـثـل ايـن گزاره كه (انسان كمال جو است .) واژه (فلسفه ) وقتى به يك رشته علمى اضافه مـى شـود، بـراى بـيـان روش بـحـث اسـت . بـنـابـرايـن ، وقـتى مى گوييم : (فلسفه اخلاق ) منظورمان اين است كه مى خواهيم به روش فلسفى ـ يعنى : عقلى ـ درباره اخلاقيات بحث كنيم .
يـكـى از مـبـاحـثى كه امروزه در كتب فلسفه اخلاق مطرح مى شود، بحث مكتب هاى اخلاقى است . در بـحـث مـكـتـب هـا، بـا آراء و افكار انديشمندان و فيلسوفان اخلاقى آشنا مى شويم و آن ها را با يكديگر مقايسه مى كنيم و مورد نقد و بررسى قرار مى دهيم .
بنابر آنچه گفتيم ، (فلسفه اخلاق علمى است كه درباره برخى مفاهيم مهم و اساسى و درباره بعضى پيش فرض هاى زيربنايى در علم اخلاق و درباره آراء و مكاتب اخلاقى با روش عقلى و فلسفى بحث مى كند.)10
فرق علم اخلاق با فلسفه اخلاق
بـا توجه به مطالب مزبور، روشن مى شود كه فلسفه اخلاق مقدّم بر علم اخلاق است و مراد از تقدّم ، تقدم منطقى و رُتبى است ؛ يعنى : چون فلسفه اخلاق از پيش فرض ها و مقدمات علم اخلاق بحث مى كند، از نظر ترتيب منطقى ، بر آن مقدم است .
فـرق دوم فـلسـفـه اخـلاق بـا عـلم اخـلاق از حـيـث روش اسـت . روش بـحث در فلسفه اخلاق روش فـلسفى و عقلى است ، اما در علم اخلاق ، از روش نقلى نيز استفاده مى شود. به عبارت ديگر، در اخـلاق ، هـم مـى تـوان از روش عـقـلى اسـتـفـاده كـرد و هـم از روش نـقـلى ؛ مـثـل نـقـل آيـات و روايـات . امـا در فـلسـفـه اخـلاق ، روش بـحـث مـنـحـصـراً روش تـحـليـل عـقـلى اسـت و اگـر از آيـه يـا روايـتـى اسـتـفـاده شـود، بـه عـنـوان دليـل نـيست ، بلكه به عنوان شاهد و مثال است و از اين جهت مورد استفاده قرار مى گيرد كه روى آن تحليل عقلى صورت گيرد.
فرق سوم بين اخلاق و فلسفه اخلاق اين است كه طرح مباحث در علم اخلاق اساساً براى توصيف اسـت ، اما طرح مباحث در فلسفه اخلاق ، اساساً براى تبيين مى باشد؛ مثلاً، در علم اخلاق اسلامى تـوصيف مى كنند كه در اسلام چه كارهايى شايسته است و چه كارهايى ناشايست ، چه چيزهايى از فـضـايـل بـه شـمار مى رود و چه چيزهايى از رذايل . اما در فلسفه اخلاق اسلامى ، تبيين مى كـنـنـد كـه چـرا ـ بـه عنوان مثال ـ امانت دارى شايسته است ؛ چرا خيانت ، ناشايست مى باشد؛ چرا عدل حَسَن است و ظلم قبيح ؛ چرا راست گويى نيكو است و دروغگويى زشت .
فلسفه علم اخلاق
اخـيـراً در كنار (علم اخلاق ) و (فلسفه اخلاق ) اصطلاح ديگرى مطرح شده به نام (فلسفه عـلم اخـلاق ).11 در فـلسـفـه عـلم اخـلاق ، از تـاريـخـچه علم اخلاق ، روش ، موضوع و جـايـگـاه آن در طـبـقـه بـنـدى عـلوم ، فـايده و غرض و ديگر مشخصات اين علم بحث مى شود. به تـعـبـيـر قدما، مى توان گفت كه در فلسفه علم اخلاق ، از رؤ وس ثمانيه 12 علم اخلاق بـحـث مى شود. موضوع فلسفه علم اخلاق ، خود علم اخلاق است . پس ، فرق فلسفه و علم اخلاق بـا فـلسـفـه عـلم اخـلاق از حـيـث مـوضـوع اسـت كـه مـوضـوع عـلم اخـلاق ، فـضـايـل و رذايـل اسـت ، امـا مـوضـوع فـلسفه علم اخلاق ، خود علم اخلاق است و موضوع فلسفه اخلاق عمدتاً پيش فرض ها و مفاهيم مقدماتى علم اخلاق مى باشد.
اصـطـلاح اخـيـر تـنـهـا در مـورد اخـلاق بـه كـار نـمـى رود، بلكه در رشته هاى ديگر علمى نيز كـاربـرد دارد؛ مـثـل : فـلسـفـه عـلم فـيزيك ، فلسفه علم رياضى و فلسفه علم جامعه شناسى . منظور از اين اصطلاحات نيز پرداختن به تاريخچه ، روش ، موضوع ، جايگاه ، فايده و ديگر مشخصات اين علوم و دانش ها است .
ويژگى هاى افعال طبيعى و افعال اخلاقى
يـكـى از بـحـث هـاى فـلسـفـه اخـلاق ايـن اسـت كـه اصـولاً فـعـل اخـلاقـى بـه چـه فـعـلى گـفـتـه مـى شـود و چـه تـفـاوتـى بـيـن فـعـل اخـلاقـى و فـعـل طـبـيـعـى وجـود دارد؟ شـرايـط فـعـل اخـلاقـى در مـقـايـسـه بـا فـعـل طـبـيـعـى چـيـسـت ؟ ايـن بـحـث گـاهـى بـه ايـن صـورت مـطـرح مـى شـود كـه مـعـيـار فعل اخلاقى چيست ؟ و يك كار چه خصوصيتى بايد داشته باشد كه به موجب آن خصوصيت ، آن كـار را اخـلاقـى بـنـامـيـم ؟ بـراى روشـن شـدن بـحـث ، ويـژگـى هـاى هـر يـك از فعل طبيعى و فعل اخلاقى را جداگانه مطرح مى كنيم :
فعل طبيعى
شـما وقتى گرسنه مى شويد، غذا مى خوريد، وقتى تشنه مى شويد، آب مى آشاميد، زمانى كه خـسـته مى شويد، مى خوابيد و زمانى كه خطرى متوجه شما مى شود، از خودتان دفاع مى كنيد. ايـن نـوع كـارهـا، هـمـگـى فـعـل طـبـيـعـى هـسـتـنـد. اگـر بـخـواهـيـم ويـژگـى هـاى ايـن نـوع افعال را برشماريم مى توانيم آن ها را به اين صورت بيان كنيم :
1 ـ افـعـال طـبـيـعـى مـورد تـحـسـيـن و تـقـبـيـح واقـع نـمـى شـونـد. بـه عـنـوان مـثـال ، وقـتـى كـسى براى رفع تشنگى آب مى نوشد، ما او را براى اين كار، تحسين يا تقبيح نمى كنيم .
2 ـ افـعـال طـبـيـعـى بـيـن انـسـان و حـيـوانـات مـشترك است ؛ مثلا، همان گونه كه ما براى رفع گـرسـنـگـى ، غـذا مـى خـوريم ، حيوانات نيز چنين مى كنند و از اين جهت ، تفاوتى بين ما و آن ها نيست .
3 ـ افـعـال طـبـيـعـى ، اكـتـسـابـى نـيستند و ريشه آن ها احساسات طبيعى است كه انسان به طور خـدادادى دارا مـى بـاشـد. به عبارت ديگر، افعال طبيعى افعالى هستند كه انگيزه آن ها به طور غيراختيارى در ما موجود است ؛ مثل فرار از خطر.
4 ـ در فـعـل طـبـيـعى ، نيت نقشى ندارد و اثر فعل مترتب بر نيت خاصى نيست ؛ مثلاً، شما با هر نـيـّتـى آب بـنـوشـيـد، سيراب مى شويد و اين اثر، ربطى به نيت شما ندارد. نيت شما هر چه بـاشـد، نـتـيـجـه فـعـل ـ كـه سـيـراب شـدن اسـت ـ بـراى شـمـا حاصل مى شود و اين نتيجه ، اثر وضعى فعل شماست .
استاد شهيد مرتضى مطهرى (ره ) در توضيح افعال طبيعى مى نويسد:
افـعـال طـبـيـعـى ، افـعـال عـادى اسـت و انـسـان بـه مـوجـب ايـن افعال ، مورد ستايش و تحسين واقع نمى شود؛ مثلاً، انسان گرسنه مى شود غذا مى خورد، تشنه مـى شـود آب مـى آشـامـد، كـسـل مـى شـود، مـى خـوابـد، عـمـل جـنسى انجام مى دهد، يك كسى به او اهانت مى كند يا مى خواهد حقّش را بربايد از حق خودش دفاع مى كند. اين ها را مى گويند (فعل طبيعى ) يا (كارهايى عادى و طبيعى ) كه حيوان ها هم در اين كارها با انسان شركت دارند).13
فعل اخلاقى
در باب معيار فعل اخلاقى ، آراء گوناگونى وجود دارد:
غيرخواهى و احساسات نوعدوستانه :
بـعـضـى گـفـته اند: معيار فعل اخلاقى اين است كه در آن ، (غير) هدف باشد، نه خود انسان ؛ يـعـنى : هر فعلى كه هدف از انجام آن ، خود انسان باشد، غير اخلاقى است و هر فعلى كه هدف از انـجـام آن ، خـود انـسـان نـبـاشـد، بـلكـه غـيـر بـاشـد، فعل اخلاقى است . از ديدگاه اينان ، هر فعلى كه از سر عاطفه باشد، اخلاقى است و هر فعلى كه ناشى از غريزه باشد، غير اخلاقى به حساب مى آيد.
تـوضـيح اين كه فرق (غريزه ) و (عاطفه ) در اين است كه در عاطفه ، هدف (غير) است و در غـريـزه ، هـدف (خـود). پـس فـعـل اخـلاقـى هـمـواره عـاطـفـى اسـت و فـعـل غـريزى ، هميشه غير اخلاقى . همان گونه كه استاد مرتضى مطهرى (ره ) متذكر شده اند، چـه بـگـويـيـم (فـعـل اخـلاقـى آن اسـت كـه هـدف در آن غـيـر بـاشـد و چـه بـگـويـيـم فـعـل اخـلاقـى آن اسـت كـه نـاشى از احساسات نوعدوستانه باشد نتيجه يكى است ، اما تعريف اول از راه (غـايـت ) اسـت و تـعريف دوم از راه (فاعل )؛ زيرا فعلى كه غايت آن (غير) باشد، بدون اين كه انسان احساسات غير دوستى داشته باشد، عملاً ممكن نيست . فعلى هم كه ناشى از احساسات غيردوستانه باشد، قهراً هدف از آن (غير) است .
نـقـد و بـررسـى : آيـا مـى تـوان پـذيـرفـت كـه مـعـيـار فـعـل اخـلاقـى آن اسـت كـه غايت آن ، غير باشد و يا ناشى از احساسات غير دوستى باشد؟ به نـظـر مـى رسـد ايـن تـعـريف خالى از اشكال نيست ؛ چون اگر اين معيار را بپذيريم ، بايد همه احـسـاسـات مـادرانـه نـسـبت به فرزندان را، چه در حيوانات و چه در انسان ها، اخلاقى بدانيم ، درحـالى كه احساسات عاطفى و مادرانه حيوانات را نمى توان اخلاقى به حساب آورد؛ زيرا اين حـالت در مـادران ، اكـتـسـابـى نـيـسـت و هـمـانند يك (خُلق ) كسب نشده است ، بلكه به صورت فـطـرى و غـيـر اكـتـسـابـى از بـدو تـولد در وجـود و سـاخـتـار آنـان مـوجـود اسـت . بـه ايـن دليل ، نمى توان نام اين حالت را (خُلق ) نهاد.
برخى براى رفع اين اشكال گفته اند: فعل اخلاقى آن است كه هدف آن غير باشد و يا ناشى از احساسات نوع دوستانه باشد، به شرط آن كه اكتسابى باشد، نه طبيعى .
ايـن تـعـريـف نـيـز جـامـع نـيـسـت ؛ زيرا برخى از افعال اخلاقى نه طبيعى هستند و نه ناشى از احـسـاسـات دگـردوسـتـى ؛ مـثـلاً صـبـر و اسـتـقـامـت در عـيـن حـال كـه از صفات نيك اخلاقى و از فضايل به شمار مى روند، در آن ها اصلاً پاى غير در ميان نـيـسـت و نـمـى توان گفت كه صفاتى نوع دوستانه و غيرخواهانه هستند. همچنين صفات طبيعى و غيراكتسابى هم نيستند. بنابراين ، تعريف فعل اخلاقى به اين كه (همواره غيردوستانه است ) جامعِ افراد نيست .
نـكـتـه ديـگـر ايـن كـه فـعـل اخـلاقـى اعـم از فـعـل خـوب و فـعـل بـد اسـت ؛ مـثـلاً، حـسـادت و كـيـنـه جـويـى يـك فـعـل اخلاقى است كه البته منفى و از جمله رذايل مى باشد و در آن ، پاى غير در ميان است ، اما هدف در آن ، نفع (غير) نيست ، بلكه ضرر (غير) است . بنابراين ، بايد در تعريف فعل اخلاقى اين قيد را نيز لحاظ كنيم كه ممكن است در آن ، هـدف (نـفـع غـيـر) نـبـاشـد، بـلكـه (ضرر غير) باشد. اگر نفع غير مطرح باشد، كار اخلاقى خوب است و اگر ضرر غير مطرح باشد، كار اخلاقى بد است .
تـكـليف وجدانى : اين نظريه را كانت ، فيلسوف آلمانى (1724 ـ 1804) مطرح كرده است . وى مـى گـويـد: مـعـيـار فـعـل اخـلاقـى ايـن اسـت كـه فـعـل داراى شـروط ذيل باشد:
الف ـ با اراده آزاد و از روى اختيار انجام شود.
ب ـ بـر طـبـق وظـيـفـه و تـكـليـف وجـدانـى و هـمـاهـنـگ بـا حـكـم عقل عملى باشد.
ج ـ به نيت احترام به قانون عقلى و تكليف وجدانى انجام گيرد.
مـهـمـتـريـن نـكـته اى كه كانت بر آن تاءكيد دارد، شرط سوم است . وى اعتقاد راسخى به وجدان اخلاقى دارد.
شـهـيـد مـطـهـرى (ره ) مـى نويسد: (شايد هيچ فيلسوفى در دنيا نيامده است كه به اندازه كانت بـراى وجـدان انسانى اصالت قايل باشد و مى گويند: بر روى سر لوح قبرش هم جمله اى را كه از خود اوست ، نوشته اند و آن جمله معروفش اين است :
(دو چـيـز اسـت كـه اعجاب انسان را برمى انگيزد: يكى آسمان پرستاره اى كه در بالاى سر ما قـرار دارد و ديـگـر، وجـدان و ضـمـيـرى كـه در درون مـا قرار گرفته است .) او معتقد به الهام وجـدانـى اسـت و مـى گويد: بعضى چيزها را انسان در وجدان خودش به صورت يك تكليف و يك امـر و نهى احساس مى كند. اين كه (ظلم نكن )، در وجدان انسان به صورت يك امر فطرى هست . اين كه (دروغ نگو) و (راست بگو)، اين كه (نسبت به ديگران محبّت بورز)، اين كه (خيانت نكن )، اين ها يك سلسله دستورهاست كه به حكم فطرت ، در وجدان انسان قرار داده شده . وجدان انسان خودش به انسان امر مى كند، مى گويد (اين جور بكن )، (آن جور نكن .)14
حسن و قبح ذاتى : شيعه و معتزله معتقدند كه حُسن و قبح دوگونه است : حُسن و قبح حسى ، حسن و قـبـح عـقـلى . (حُسن ) به معناى زيبايى است و هر چيزى كه انسان را جذب كند، زيباست ، چه مـحـسـوس بـاشد و چه معقول . طبق اين نظر، هر فعلى كه ذاتاً زيبا باشد و انسان را جذب كند، فعل اخلاقى پسنديده است و هر فعلى كه ذاتاً نازيبا باشد و انسان از آن كراهت داشته باشد، فعل اخلاقى ناپسند است .
بـرحـسـب ايـن نـظـريـه ، اخـلاق از مـقـوله جـمـال و زيـبـايـى معقول است . اما بنا به نظريه غيردوستى و عاطفه گرايى ـ كه پيش تر گفتيم ـ اخلاق از مقوله محبّت است و بنابرنظريه كانت ، اخلاق از مقوله تكليف است .
نـقـد و بـررسـى : نـظـريـه مـزبـور تـا حـد زيـادى مـورد قـبـول عـلمـاى اسـلامـى است و تنها گروه اشاعره هستند كه با اين نظريه مخالفند و به حسن و قـبـح عـقـلى و ذاتـى اعـتـقـاد نـدارنـد. از ديـدگـاه قـرآن و روايـات ، عـقـل و فـطـرت ، بـرخـى از ارزش هـا و حـُسـن و قـبح هاى كلى را ذاتاً درك مى كنند و نيازى به اكتساب ندارند. استاد مرتضى مطهرى (ره ) مى نويسد:
ما در قرآن كريم مى خوانيم : (وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَاَ فَاءَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْوَاها)15 وقتى كـه ايـن آيـه كـريـمـه نـازل شـد: (تـَعـاوَنـُوا عـَلَى الْبـِرِّ وَالتَّقْوى وَلاَ تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعـُدْوانِ)16 مـردى بـه نـام وابـصـه آمـد خـدمـت رسـول اكـرم (ص ). قـبـل از آن كـه سـؤ الش را طـرح بـكـنـد، رسول اكرم (ص ) فرمود: وابصه ، آيا بگويم آمده اى چه از من بپرسى ؟ آمده اى از من بپرسى كـه (برّ) و (إ ثم ) چيست ؟ گفت : بله يا رسول اللّه ، اتفاقاً براى همين آمده ام . نوشته اند: پـيـغمبر اكرم (ص ) دو انگشتشان را زدند به سينه وابصه و فرمودند: (يا وابِصَةُ اسْتَفْتِ قـَلْبـَكَ، اِسـْتـَفـْتِ قـَلْبـَكَ)؛ ايـن را از قلبت استفتا كن ، اين فتوا را از دلت بخواه ؛ يعنى : خداوند تشخيص برّ و تقوى را، و ـ در نقطه مقابل ـ تشخيص اثم را در فطرت انسان قرارداده و مـسـائل فـطـرى را ديـگر لازم نيست انسان برود از ديگرى بپرسد، بلكه بايد از قلب و وجدانِ خودش بپرسد، جواب را از همين جا مى گيرد.17
مـعـيـار مـاتـريـاليستى راسل : وى مى گويد آدمى هرگز احساسات نوع دوستانه ندارد و وجدان اخـلاقـى كـانـت نـيـز دروغـى بـيـش نـيـسـت و زيـبـايـى و نـازيـبـايـى معقول هم چيزى موهوم است . ملاك فعل اخلاقى هوشيارى و دورانديشى همراه با نفع طلبى است .
تـوضـيـح ايـن كـه عـقـل بـايـد در خـدمـت منفعت طلبى انسان باشد و شعاع عقل بايد چنان وسيع و گسترده باشد كه آدمى تـنـهـا جـلو پـاى خـودش را نـبـيـنـد، بـلكـه دورترها را نيز بنگرد. در اين صورت ، انسان منفعت شـخـصى را در كنار منافع اجتماعى لحاظ مى كند و خود به اين نتيجه مى رسد كه اگر بخواهد مـنـافـع ديـگـران را پايمال كند، منافع خودش نيز از بين مى رود و اين جاست كه براى حفاظت و صيانت از نفع خود، تن به اخلاقيات مى دهد.
نـقـد و بـررسـى : ايـن نـظـريـه در واقع ، اساس اخلاقيات را منهدم مى كند و راه را براى ظلم و چـپـاول بـاز مـى گـذارد؛ چـرا كـه اگر ظالمى ديد هيچ قدرتى در برابر او تاب مقاومت ندارد، بـراى رسـيدن به نفع شخصى مى تواند دست به هر كارى بزند و اين نظريه آن را تجويز مى كند.
اخلاق دينى و اخلاق غير دينى
يكى از مباحث اساسى و سؤ الات مهم در فلسفه اخلاق اين است كه چه رابطه اى بين اخلاق و دين وجـود دارد؟ آيـا اخـلاق لزومـاً بـايـد از ديـن گرفته شود و مبتنى بر مبانى دينى باشد، يا مى توان اخلاق بدون دين هم داشت ؟
گـاهـى برخى چنين مطرح مى كنند كه هم اكنون در برخى از جوامع و كشورها دين حاكم نيست ، اما در عـيـن حـال ، اخـلاقـيـات در آن جـا حـاكـم اسـت و بـعضاً رفتارهايشان از ما مسلمانان نيز بهتر و پـسـنديده تر است . آيا اين خود دليل بر آن نيست كه مى توان اخلاق بدون دين داشت ؟ مثلاً، چرا نتوان اخلاق را بر عاطفه و وجدان بنا نهاد؟! چرا نشود به جاى دين ، از علوم روان شناسى جديد كمك گرفت و مردم را براساس داده هاى علوم تربيتى و روان شناسى جديد به گونه اى ساخت كـه مـلتـزم بـه قـوانـيـن اخـلاقـى بـاشند و آداب معاشرت را رعايت كنند و داراى رفتار اجتماعى مطلوبى باشند؟
بـه طـور خـلاصـه ، سـؤ ال اسـاسـى در ايـن درس ايـن اسـت كـه نـقـش ديـن در اخـلاق چيست و چه ضرورتى دارد كه حتماً اخلاقيات را از دين بگيريم ؟
تاريخچه بحث