گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۷ -


فرمايش مرحوم حاج ميرزا جواد آقا
اى مسكين ! نظر كن آقاى تو، مخصوص گردانيده و گزيده و تميز داده تو را از دشمنان خود حتى در صورت و هياءت ، از جهت بدن و لباس و مسكن . و تو را منزه از تشبه به دشمنان خود نموده است . پس اگر مخالفت نمودى او را در اين حكم و اين عنايت را از او قبول ننمودى و ملبس شدى بعد از اين به لباس دشمنان او و اختيار نمودى تشبه به دشمنان او را، عقل تو چه حكم مى كند نسبت به اين مخالفت از جسارت و قباحت ؟ آيا اين كردار جز اظهار دشمنى نسبت به پروردگار عالم چيز ديگرى است ؟
و فكر كن در نظر اين نفاق و دشمنى نسبت به پادشاهان و بزرگان دنيا؛ مثلا اگر لباسى مخصوص براى جنود و رعيت او باشد و براى دشمنان او هم لباس خاصى بوده باشد و سلطان پارچه اى را به يكى از لشكريان خود بدهد و به او بگويد: مانند لباس دوستان و لشگريانم بدوز و بپوش ، نه بطرز دشمنان . پس او مخالفت نمايد و به هياءت دشمنان لباس را تهيه كند و بپوشد و در حضور سلطان بيايد، آيا اين شخص در نظر عقلا عاصى شمرده مى شود؟ يا او را طاغى و ياغى نسبت به سلطان مى گويند؟ پس بترس از مثل اين عمل نسبت بپروردگار متعال .
در خصوص احترام قرآن
در فوائد الرضويه : در حالات ميرزا صالح عرب بن حسن بن يوسف موسوى ، بعد از تمجيد و تكريم از آن جناب ذكر فرموده : سيد بود غيور و مواظبتى فوق العاده به تلاوت قرآن مجيد داشت و در احترام قرآن اهتمامى عظيم داشت و در حال قرائت و غيرها آن را بر زمين نمى گذاشت .
محدث قمى - طاب ثراه - مى نويسد: چقدر شايسته است كه تمام مسلمين خصوص اهل علم در احترامات فوق العاده قرآن مجيد و بر تلاوت آن فرقان حميد بكوشند و ملاحظه نمايند اهل سنت را كه چقدر در اين باب اهتمام دارند. مى گويد: در سنه هزار و سيصد و بيست و نه كه به مكه معظمه مشرف گشته بودم در مراجعت به كشتى سوار بودم . فراموش ‍ نمى كنم يكى از محترمين اهل سنت را كه با ما مجاور بود، هرگاه كه مى خواست تلاوت كلام الله كند مصحف شريف را بدست مى گرفت و به مردم ارائه مى داد و پس امر مى كرد كه هر كس كه در اطراف او بودند به جهت احترام قرآن از مكان عالى كه بودند نزول كنند. پس كسانيكه بر روى صندوقها نشسته بودند و يا مكانشان از آنجايى كه قرآن در دست او بود بلندتر بود، پايين مى آمدند و به خضوع مى نشستند. و خود او نيز از مكان عالى خود نزول مى كرد. و چون از تلاوت كلام الله فارغ مى گشت هر كس ‍ بجاى خود برمى گشت و سكوت آنها در استماع قرآن معروف است .(190)
سخن مولف : اين ناچيز در جلد اول جامع الدرر شرحى در استماع و انصات كلام الله مجيد و اهانت و استخفاف مجالس ترحيم ها، كه امروز متداول شده دادم و چند حديث در آن موضوع هم ذكر نمودم .
فضيلت انگشتر عقيق
از حضرت امام رضا (عليه السلام ) و ايشان از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام ) نقل مى فرمايد كه : كسى كه صبح كند و در دست راست او انگشترى عقيق باشد، پيش از آنكه كسى او را ببيند، نگين او را به كف دست خود بگرداند و سوره «انا انزلناه » را بخواند و بعد اين دعا را بخواند آمنت بالله وحده لاشريك له و كفرت بالجبت و الطاغوت ، آمنت بسر آل محمد علانيتهم و ولايتهم در آن روز او را از شر آنچه از آسمان نازل مى شود و به آسمان بالا مى رود و آنچه در زمين داخل مى شود و آنچه از زمين بيرون مى آيد، حفظ مى نمايد و مى باشد در حرز خدا و حرز رسول تا شام شود.(191)
و نيز آنجناب از امام ششم نقل فرمود:
من اتخذ خاتما فصه عقيق لم يفتقر و لم يقض له الا بالتى هى اءحسن و مربه رجل من اءهله مع غلمان الوالى فقال (عليه السلام ): اءتبعوه بخاتم عقيق فاءتبع فلم ير مكروها و قال ايضا: العقيق حرز فى السفر(192)
ترجمه : كسى كه انگشترى در دست نمايد و نگين او عقيق باشد محتاج نمى شود و عقب هر حاجتى كه برود به بهتر وجه انجام گردد. عبور فرمود به مردى از گماشتگان خود كه غلامان سلطان او را مى برند فرمود: انگشتر عقيق همراهش كنيد هيچ مكروهى نديد.
و نيز فرمود: عقيق حرز است در سفر.
در حاشيه عدة الداعى از جواهر الاخبار از سلمان فارسى چيزى نقل شده كه ترجمه اش اين است ؛ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود به على بن ابيطالب (عليه السلام ): يا على ! انگشتر به دست راست خود كن تا از مقربان باشى . عرض كرد: يا رسول الله ! مقربان كيانند؟ فرمود: جبرئيل و ميكائيل . عرض نمود: چه انگشتر به دست نمايم ! فرمود: عقيق قرمز، زيرا كه آن جميل است و اقرار نموده خدا را به وحدانيت و مرا به نبوت و از براى تو و اولادت به امامت ، و از براى دوستان تو به بهشت و شيعيان اولاد تو فردوس اعلى است .(193)
در همان كتاب از حضرت صادق (عليه السلام ) نقل شده كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خداى متعال مى فرمايد: من شرم دارم از بنه اى كه دست خود را بلند نمايد و حال آنكه در آن انگشتر فيروزه باشد و من آن را نااميد برگردانم .(194)
و نيز در همان كتاب از حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: انگشتر عقيق در دست نماييد تا خدا به شما بركت دهد و از بلاها در امان باشيد.(195)
و فيه : شكى رجل الى النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) اءنه قطع عليه الطريق فقال (صلى الله عليه و آله و سلم ) له هلا تختمت بالعقيق ؟ فانه يحرس من كل سوء؛ و من تختم بالعقيق لم يزل ينظر فى الحسنى مادام فى يده و لم يزل عليه من الله و اقية .(196)
ترجمه : مردى خدمت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض نمود: دزد در راه بمن زده ، حضرت به او فرمود: انگشتر عقيق چرا در دست ننمودى ؟ انگشتر عقيق حافظ است شخص را از هر بدى ؛ كسى كه انگشتر عقيق در دست كند هميشه نظر در خوبى مى كند و هر چه مى بيند خوبى مى بيند.
فيه ايضا من صاغ خاتما من عقيق و نقش فيه : محمد نبى الله و على ولى الله ، وقاه الله ميتة السوء.(197)
ترجمه : كسى كه درست كند انگشترى را از عقيق و نقش كند بر اومحمد نبى الله و على ولى الله از مردن بد، خدا او را حفظ نمايد.
و نيز فرمودند:التختم بالفيروزج و نقشه الله الملك النظر اليه حسنة و هو من الجنة اهداه جبرئيل (عليه السلام ) الى النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) فوهبه لاءمير المومنين و اسمه بالعربية الظفر.(198)
براى دفع شر دشمنان
در حاشيه عدة الداعى يقرء سبعة ايام كل يوم احدى و اربعين مرة فيشاهد العجب و هو هذا: بسم الله الرحمن الرحيم اللهم اءدم اءعدائنا بسهمك الصائب و اءحرقهم بشهابك الثاقب و مزقهم بجندك الغالب و بدد شملهم فى جميع المسالك و المذاهب و لا ترفع لهم راية و اجعلهم لمن خلفهم آية اللهم فتت عضد اءعدائنا و اكثر اءركانهم و اخذل اءعوانهم و زلزل اءقدامهم و نكس اءعلامهم و اردد مكرهم نحور هم و استدرجهم من حيث لا يعلمون كلما اءوقدوا نارا للحر اءطفاءهاالله (ثم يقرء آية من سورة الانعام )(199)و مناسب آن اين آيه است :و هو الذى جعلكم خلائف الارض و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم فيما آتاكم ان ربك سريع العقاب و انه لغفور رحيم .(200)
نيز براى دفع اعداء در همانجا است
يقرء: فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمدلله رب العالمين (201) (ثلث مرات ) اللهم اقطع دابر الظالمين و اهلك من فى هلاكهم صلاح المسلمين (ثم تضرب يدك على الارض و قل ) يا قهار يا قهار يا قهار آمين يا رب العالمين .(202)
انيس الادباء الكاتب الاحرف رفيع الطباطبائى
 

گر يار به صد پرده ز اغيار نهان است   در ديده عشاق به صد جلوه عيان است
عاشق به يقين دم زند از جلوه دلدار   اغيار در اين دعوى عاشق به گمان است
گر نيست نهان ، طلعت معشوقه ز عاشق   آيا زچه روى اين همه فرياد و فغان است ؟
اى دوست مكن عيب من دلشده زنهار   تا عشق ندارى ز تو اين قصه نهان است
گر منظر مردم همه جسم است بدين چشم   با ديده دل منظر ما روح روان است
ور چشم به جسم است و گر دل بر جان است   منظور دل و ديده نه اين است و نه آن است
يك جان دگر زين تن و جانست هويدا   مقصود من آنست كه آن جان جهان است
گر در قفسم جاى دهى ور به گلستان   تصوير رضاى تو مرا راحت جان است
از كلك نظام اين غزل و قول عجب نيست   عالم همه بر عشق زبان است و بيان است (203)
اشعار نصيحت
 
خوبى به خوش اندامى و سيمين ذَقَنى نيست   علم و عمل اى دوست به مايى و منى نيست
مردى به جهان دارى و دشمن فكنى نيست   هر شيشه گلرنگ عقيق يمنى نيست
هر كس كه به برش خرقه اُويس قرنى نيست   سلمان شدن از راه ريا و دغلى نيست
بوُذَر شدن اى دوست به شيرين سخنى نيست   حُسن آيت روح است به نازل بدنى نيست
از موهبت غيب كه جانى است تنى نيست   آن هم بجز از راستى و خود شكنى نيست
ترجمه قول غزالى نقل از حاشيه «عدة الداعى » فى ترك الدنيا
گفت غزالى در «منهاج » كه بعضى از زهاد گفت كه : من دنيا را ترك كردم به جهت كمى اعتناء به او و زيادتى تعب او و سرعت فاى او و پستى شركاى او. شيخ من گفت : از اين حرف بوى رغبت بدنيا مى آيد؛ به جهت اينكه كسى كه شكايت كند از فراق كسى ، دوست دارد وصال او را و كسى كه چيزى را ترك كند به جهت بدى شركاى آن ، اگر او را شركاى نبود آن چيز را اخذ مى كرد؛ پس سخن صحيح در وصف آن ، چيزى است كه شيخ ما گفته : دنيا دشمن خداى عزوجل است و تو دوست دارى او را و كسى كه كسى را دوست دارد دشمن او را هم دشمن دارد. گفته است شيخ : براى اينكه دنيا در اصل چركى و مردار است . آيا نمى بينى آخرش منجر مى شود به پليدى و فساد و تلاشى و اضمحلال لكن دنيا مردارى است كه به عطر آلوده شده و زينت كرده شده است ؛ از ظاهر آن غافلان مغرور شدند و عاقلان زهد ورزيدند.
فى كتاب انيس الادباء فى جمع المال من الحال نقلا عن الكافى
عن عمرو بن جميع قال : سمعت ابا عبدالله (عليه السلام ) يقول : لا خير فى من لا يحب جمع المال من حلال يكف به وجهه و يقضى به دينه و يصل به رحمه .(204)
ترجمه : فرمود حضرت صادق (عليه السلام ): خير نيست در كسى كه دوست ندارد جمع مال از حلال را كه حفظ كند آبروى خود را از مردم و قرض خود را به آن مال ادا كند و به آن با خويشان خود صله كند.
و فيه ايضا عنه (عليه السلام ): غنى يحجزك عن الظلم خير من فقر يحملك على الاثم .(205)
ترجمه : بى نيازى كه انسان را از ظلم نگه دارد بهتر از بى چيزى است كه انسان را وادار به گناه كند.
و ايضا فيه عنه (عليه السلام ): نعم العون الدنيا على الاخرة .(206)
ترجمه : خوب يار و كمكى است دنيا، براى آخرة .
فساد از اهل زمان است
مولف كتاب انيس الادباء مى فرمايد:
يا هذا، الناس يقولون فسد الزمان و يقال لهم متى صلح الزمان حتى يعرض ‍ له الفساد اءما ابو البشر آدم صفى الله و زوجته حواء فقد قاسيا من آلام الزمان ما يعجز عن وصفه اءلسنة الاقلام و هلم جرا الى يومنا هذا. نعم من لم يكن له خبر من الزمان السابق يظن اءنه اءطيب من زمانه و ليس الحال كما ظن بل نسبة هذا الزمان الى سابقه كنسبة سابقه الى ما قبله و فى الحقيقة الفساد انما هو من اءهل الزمان .(207)
ترجمه : مردم مى گويند زمان فاسد شده است به آنها جواب مى دهند: كى زمان خوب بوده است كه فساد عارض آن بشود؟ اما ابوالبشر آدم صفى الله (عليه السلام ) و زن او حوا از ناملايمات زمان كشيدند، به طورى كه از وصف آن زبان و قلمهاى عاجز است ، و امر بدين منوال بوده است تا امروز.
بلى كسى كه خبر از زمان سابق ندارد گمان مى كند كه زمان سابق بهتر از اين زمان بوده است و حال آنكه آنطور كه او خيال كرده نيست ، بلكه نسبت اين زمان به سابق مانند نسبت زمان سابق است به ما قبلش و فى الحقيقة فساد از اهل زمان است .
 
ان الجديدين فى طول اختلافهما   لايفسدان و لكن يفسد الناس ‍
نذم زماننا و العيب فينا   و لو نطق الزمان اذا هجانا(208)
ترجمه شعر: شب و روز در طول اختلافشان فاسد نيستند ولكن فساد و خرابى از مردم است . مذمت مى كنيم زمان خود را و حال آنكه عيب از ما است ، و اگر زمان داراى نطق بود ما را هجو مى كرد.
مفاخره بعضى از سلاطين
بعضى از سلاطين به مال خود، فخر كرد به مردى از فقراء، فقير جواب داد: تو از من غنى تر نيستى مگر به تفاوت ما بين دو كفن ، آن تفاوت هم از ده درهم زيادتر نيست !
فيه ايضا: يا هذا! قيس مجنون تكلم نمى كرد مگر به خوبيهاى ليلى و گوش ‍ نمى داد به گوينده اى مگر به كسى كه از ليلى سخن بگويد يا از كسى كه منتهى مى شد كلام او به كلام ليلى و نظر بهره مند نمى كرد مگر به خانه هاى ليلى و نمى رفت مگر جايى كه ذكر ليلى در آنجا مى شد. اين دلالت مى كند تو را بر اينكه حب منحصر به قلب نيست ، بلكه جميع جوارح كله قلب است در محبت . پس اگر دوست دارى ، در عشق حقيقتا اين قسم باش و الا فلا.(209)
شعر :
 
فى كل جارحة هواك دفين   كلى بكلك يا زنيم رهين
ليس الفؤ اد محل شوقك وحده   كل الجوارح فى هواك قرين
لا عضو لى الا و فيه مودة   فكاءن اءعضائى خلقن قلوبا
ليس تخلو جوارحى منك و قتا   فهى مشغولة بحر هواكا
و تمثلت حيث كنت لعينى   فهى ان غبت اءو حضرت تراكا
لله اءيام اللقاء كاءنها   كانت لسرعة مرها اءحلاما
يا عيشنا المفقود خذمن عمرنا   عاما ورد الى الصبى اءياما
تذكرت اءياما لنا و لياليا   مضت و جرت من ذكر هن دموع
اءلاهن لنا يوما من الدهر اوبة   و هل لى الى الارض الحبيب رجوع ؟
و هل بعد تفريق الاءحبة ؟   و هل لنجوم قد اءفلن طلوع ؟(210)
نقل از حاشيه مكارم الاخلاق راجع به سعادت
ابن فهد مى فرمايد: سعادت بر دو قسم است اخرويه و دنيويه و طالب سعادت دنيويه مدخول (211) العقل از وجوهى است .
الاول : معامله او ضررى است زيرا عمر نفيس را در قيمت سعادت دنياى خود تلف نموده ، در حاليكه زائل و فانى است و هر ساعت از ساعات او را ممكن بود او كنيزى از كنوز ابد را كسب نمايد و لهذا پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:بقية عمر المرء لاقيمة لها.
دوم : در طلب آن سعى مى كند و فوت مى شود از او و به آن نمى رسد از اين جهت جناب امير (عليه السلام ) فرمود در وصف دنيا:من ساعاها فاتته و من قعد عنها و اتته (212)
يعنى : كسى كه كوشش نمايد در رسيدن به دنيا، فوت مى شود از او و كسى كه بنشيند از تحصيل آن دنيا، مى رسد به او.
اين ناچيز مى گويد: در حديث وارد است كه حق تعالى وحى فرمود به دنيا: خدمت كن هر كه تو را ترك نمود و به تعب بينداز هر كس تو را خدمت نمود، در اين صورت خادم دنيا كجا به مقصد و آرزوى خود مى رسد.
ايضا در حديث قدسى وارد است : به عزت و جلال خود! آرزومند دنيا را به آرزويش نمى رسانم ، زيرا كه آرزويش اندازه ندارد چون به هر مقدار برسد مرتبه مافوق آن را طلب نمايد، پس هميشه در حسرت و احتياج و طلب است ، لذا فرمودند:مثل الدنيا كالماء المالح كلما شربه عطشان لا يزداد الا عطشا؛يعنى مثل دنيا مثل آب شور است ، هر چه بياشامد عطش او را زيادتر مى كند.
سوم : فساد عقل او چون با فرض اينكه طالب دنيا به مراد خود برسد، آيا بهره و فائده او جز چند روز كه دوام ندارد بيشتر خواهد بود؟
شعر :
 
هبك بلغت كلما تشتهيه   و ملكت الزمان نحكم فيه
هل قصارى (213) الحيوة الاممات ؟   سلب (214) المرء كلما يقتنيه
چهارم : پستى همت وى و خست و رذالت نفس او، زيرا كه قانع شده به چيزى زائل با آنچه در او است از غمها و كدورات ، و بذل نموده ثواب دائم و نعمتهاى ابدى جاويد را.
شعر :
 
الدهر ساومنى عمرى فقلت له   ما بعت عمرى بالدنيا و ما فيها
ثم اشتراه بتدريج بلاثمن   تبت يدا صفقة قد خاب شاريها
در معجزات امام محمد باقر (عليه السلام )
تحفة المجالس معجزه بيست و هفتم ابو بصير روايت مى كند كه : روزى امام محمد باقر (عليه السلام ) از شخصى احوال راشد را پرسيد. آن مرد گفت : او را زنده و تندرست گذاشتيم و تو را سلام مى رساند. آن حضرت فرمود كه : حق تعالى بر او رحمت كند. آن شخص عرض كرد. يابن رسول الله ! مگر راشد را موت دريافت ؟ حضرت فرمود: بلى ، بعد از بيرون آمدن تو از آن حدود به دو روز فوت شد. آن مرد گفت : والله ! او را صحيح و بى علت گذاشتم و آمدم . آن حضرت فرمود كه : مردن به غير مرض و علت نيز مى باشد. راوى گويد: من عرض كردم يابن رسول الله ! راشد چطور كسى بود؟ فرمود: او مردى از محبان و دوستان ما بود، اما شما نمى دانيد كه ما مى بينيم از نزديك و دور و در غيبت و حضور بر حالات شما مطلعيم و مناجات و ادعيه و حكايات شما را مى شنويم . بد حالى است شما را اگر ما را بدين طور نشاسيد. به خدا قسم ! كه مخفى نيست بر ما هيچ چيز از اعمال و افعال شما؛ پس بايد كه شما ما را حاضر دانيد و نفسهاى خود را به خير عادت بدهيد و از اهل خير باشد و از اهل خير شناخته شويد و به خير معروف گرديد؛ به درستى كه من امر مى كنم به اينها اولاد و شيعيان خود را.
اشعار سعدى و چند شعر ديگر
 
بسيار سالها به سر خاك ما رود   كاين آب چشمه آيد و باد صبا رود
اين پنج روزه مهلت ايام ، آدمى   بر خاك ديگران به تكبر چرا رود؟
اى دوست بر جنازه دشمن چو بگذرى   شادى مكن كد بر تو همين ماجرا رود
دامن كشان كه مى روى امروز بر زمين   فردا غبار كالبدت در هوا رود
خاكت در استخوان روداى نفس شوخ چشم   مانند سرمه دان كه در او توتيا رود
دنيا حريف سفله و معشوق بى وفا است   چون مى رود هر آينه بگذار تا رود
يا رب مگير بنده مسكين و دست گير   كز تو كرم فزايد و از ما خطا رود
اشعار ديگرى
 
صد حيف كه گلرخان كفن پوش شدند   از خاطر يكديگر فراموش ‍ شدند
آنها كه به صد زبان سخن مى گفتند   آيا چه شنيدند كه خاموش ‍ شدند؟(215)
سوال از بهلول
شخصى در قبرستانى كه مجاور عمارت و قصر سلطانى بود بهلول را ديد؛ از او پرسيد كه : صاحبان اين قصرها چه شدند؟ و كجا رفتند؟ بهلول گفت :هذه قصورهم و هذه قبورهم .(216)
شعر : حافظ
 
بنشين بر لب جوى و گذر عمر بين   كين اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان   گر شما را نه بس اين سود و زيان ما را بس (217)
لبعضهم (حافظ)
 
باغبانا! ز خزان بى خبرت مى بينم   آه از آنروز كه بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفته است مشو ايمن از او   اگر امروز نبرده است كه فردا ببرد(218)
تفسير فرمايش على (عليه السلام )عند الصباح يحمد القوم السرى
قد يفسر قوله (عليه السلام ) عند الصباح الخ بان عند المشيب يحمد المرء ما عمله من الطاعات فى ايام شبابه .
شقيق بلخى گويد: از گناه ناكرده بيشتر مى ترسم تا از گناه كرده ، چون آن چه كرده ام مى دانم و آنچه خواهم كرد نمى دانم .(219)
نقل از كتاب انيس الادباء فى حديث من بكى
مشهور در حديث من بكى اءو اءبكى اءو تباكى و جبت له الجنة اين است كه هر كس به جناب سيدالشهداء گريه كند يا ديگرى را بگرياند يا گريه را بر خود ببندد و ظاهر سازد از خود گريه را، اگر چه در واقع گريه نكند، بهشت بر او واجب مى شود كه مراد از «تباكى » تشبه به بكاء و خود را به صورت گريه كننده انداختن است ، ولى يوم تحرير اين كلمات چون روز عاشورا بود، در اين حديث معنى لطيف ديگر به خاطر فاتر رسيد كه مراد از تباكى همان مشاركت بين الاثنين باشد، پس معنى حديث چنين مى شود: يكى اينكه شخص خود گريه كند و يكى اينكه ديگرى را بگرياند و يكى هم اينست شخص به مشاركت ديگرى گريه كند و يكى اينكه ديگرى را بگرياند و يكى هم اينست شخص به مشاركت ديگرى گريه كند كه اين ، ديگرى را بگرياند و آن ديگرى اين شخص را، چنانچه در عزادارى و سوگوارى شخص عزيز محترم بستگان و نزديكان او متفقا و به مشاركت يكديگر رسم است صدا به صدا داده و مى گريند و نوحه مى كنند.(220)
روايت كافى راجع به ابن هبيره و رفيد؛ نقل از كتاب «انيس الادباء»
حسين بن محمد عن معلى بن محمد عن البرقى عن اءبيه عمن ذكره عن رفيد مولى يزيد بن عمرو بن هبيرة قال : سخط على بن هبيرة و حلف على ليقتلنى فهربت منه و عذت باءبى عبدالله (عليه السلام ) فاءعلمته خبرى فقال لى : انصرف اليه و اءقرئه منى السلام و قل له : انى قد آجرت عليك مولاك رفيدا فلا تهجه بسوء فقلت له : جعلت فداك شامى خبيث الراءى فقال (عليه السلام ): اذهب اليه كما اءقول لك فاءقبلت فلما كنت فى بعض البوادى استقبلنى اءعرابى فقال : اءين تذهب ؟ انى اءرى وجه مقتول ثم قال لى : اءخرج يدك ففعلت فقال يد مقتول ، ثم قال لى : اءبرز رجلك فاءبرزت رجلى فقال : رجل مقتول ثم قال لى : اءبرز جسدك ففعلت فقال : جسد مقتول ثم قال لى : اءخرج لسانك ففعلت فقال لى : امض فلا باءس عليك فان فى لسانك رسالة لو اءتيت بها الجبال الرواسى لانقادت لك ، قال : فجئت حتى وقفت على باب ابن هبيرة فاستاءذنت فلما دخلت عليه قال : اءتتك بخائن رجلاه يا غلام النطع و السيف ثم اءمربى فكتفت و شد راءسى و قام على السياف ليضرب عنقى فقلت : اءيها الاءمير لم تظفربى عنوة و انما جئتك من ذات نفسى وهاهنا اءمر اءذكره لاك ثم اءنت و شاءنك فقال : قل قلت : اءخلنى (221) فاءمر من حضر فخرجوا فقلت له : جعفر بن محمد عليها السلام يقرئك السلام و يقول لك قد آخرت عليك مولاك رفيدا فلا تهجه بسوء فقال : والله لقد قال لك جعفر بن محمد هذه المقالة و اءقراءنى السلام ؟! فحلفت له فردها على ثلاثا ثم حل اءكتافى ثم قال لا يقنعنى منك حتى تفعل بى ما فعلت بك قلت ما تنطلق يدى بذاك و لا تطيب به نفسى ؛ فقال : والله ما يقنعنى الا ذاك ففعلت به كما فعل بى و اءطلقته فناولنى خاتمه و قال امورى فى يديك فدبر فيها ما شئت .(222)