داستانهاى مدرس

غلامرضا گلى زواره

- ۵ -


يقه لباس و دروازه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكى از نمايندگان مجلس به منزل مدرس آمد تا به اتفاق سيد به مجلس ‍ برود. آقا فرمود: صبر كن تا لباسم را پوشيده و با هم روانه شويم و سپس ‍ مشغول پوشيدن لباس خود شد، ولى دگمه پيراهن آقا باز بود. نماينده گفت : آقا دگمه يقه خود را ببنديد. مدرس نگاهى به او كرد و گفت : نماينده مجلس ‍ بايد به فكر دروازه هاى كشورش باشد كه باز است (و دارند دارايى ملت را به غارت مى برند) نه به فكر يقه پيراهن من .

در كلاس اول سياست
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در دوره ششم مجلس موقعى كه اعتبارنامه يكى از وكلاى آذربايجان مطرح بود و دكتر محمد مصدق (69) با آن مخالفت مى كرد، مرحوم مدرس در ضمن دفاعى كه از آن اعتبارنامه نموده مى گويد:
((سياست علمى است مانند علوم ديگر كه مدارجى دارد و هر مرد سياسى بايد آن را طى كند و يكى بعد از ديگرى آن مدارج را بپيمايد. پايه و كلاس ‍ اول سياست علوم فريبى است و من با نبوغ و دهايى (زيركى ) كه در آقاى مصدق السلطنه سراغ دارم ، به يقين دارم كه ايشان هميشه در كلاس اول سياستمدارى باقى خواهد ماند و به كلاس دوم هرگز ارتقاء پيدا نخواهند كرد. عمر من كفاف نمى دهد ولى مردم ايران و شما نمايندگان ملت بيست سال بعد از اين خواهيد ديد كه اين مصدق السلطنه در همان كلاس اول باقى است و آن روز تصديق خواهيد كرد كه سيد حسن مدرس در شناختن مصدق السلطنه اشتباه نكرد است .(70) سيد حسن كبير (متولد 1284 ه‍ق ) از دانشوران معاصر، نقل كرده كه يك روز مدرس گفت : مصدق آلت دست است ، واى به روزى كه مملكت به دست اينها بيفتند.

من از گاو مى ترسم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
به هنگام طرح لايحه حكومت نظامى ، در حالى كه نمايندگان فرمايشى حامى رضاخان ، از آن تعريف مى كردند، مدرس به مخالفت شديد بر عليه آن پرداخت . يكى از نمايندگان گفت : آقاى مدرس شما كه عقيده داريد با اين قانون مردم را مى گيرند و مى بندند و مى كشند، آخر چه كسانى را گرفته و مى كشند. چرا از كسانى كه نامى برده نشده مى ترسيد؟ مدرس جواب داد: از كسانى كه نام و كارشان را مى دانيد هيچگاه نترسيد، از كسانى بترسيد كه نه نامشان را مى دانيد و نه كارشان را و افزود: من از گاو هراس دارم زيرا مسلح به شاخ است ولى عقل ندارد. شما مى خواهيد بهانه رفتن و در بند كشيدن را به دست كسانى بدهيد كه آنان را نمى شناسيد و غالبا هم فاقد عقل و عاطفه هستند. اگر شما هم دلسوز ملت و كشور بوديد از لايحه حكومت نظامى ، وحشت داشتيد.

آن الاغ رام
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در سفرى كه مدرس به اصفهان داشت پس از آن مدتى كوتاه به شهرضا رهسپار شد و در آستانه امامزاده شهرضا اقامت نمود. مردم دسته دسته به ديدارش مى شتافتند. روزى يكى از مراجعين كه سابقه دوستى با آقا را داشت از مدرس پرسيد: در مبارزه با عوامل ستم براى خودتان چه كرديد. مدرس پاسخ داد: كوشيده ام روش اجدادم را دنبال كنم ، دنبال مظاهر دنيوى نبوده و نيستم و زندگى طلبگى را هنوز هم ادامه مى دهم . ولى در خصوص ‍ مبارزه با رضاخان بايد بگويم كه او آلت دست است و عوامل خارجى براى مقاصد خود، او را روى كار مى آورند و من در حد توان و تا موقعى كه جان دارم با ايادى استكبار مبارزه مى كنم و اين را وظيفه شرعى خود مى دانم .
در اين هنگام مردى به ديدن مدرس آمد كه در سالهاى جوانى با آقا انس ‍ داشت و به غلام معروف بود. مدرس دست وى را گرفت و پهلوى خود نشانيد و گفت : آق غلام يادت مى آيد وقتى كه هنگام خرمنها بود الاغها را مى برديم آب بدهيم و آن الاغ كه لگد مى زد سوار نمى شديم و چند پشته سوار الاغ رام مى شديم ؟ حالا مردم بايد بدانند كه اگر رام شدند سوارشان مى شوند. مردم بايد بيدار باشند و به بيگانگان و متجاوزين و اعوان و انصار آن ها سوارى ندهند.

بند ركاب
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در جلسه اى از دوره دوم مجلس كه آشفتگى چون ابر سياهى بر ايران روى آورده بود، مدرس نطق جالبى ايراد نمود كه به نكته اى از آن اشاره مى گردد. ((اگر مى خواهيد بنشينيد و در اساس مملكت و كيفيت فقرا و تظلم مملكت و رفع مفسدين يك ماه نه شش ماه بنشينيد و اما اگر حكايت بودجه درست كردن است ، فلان مجاهد در فلان جنگ بند ركابش پاره شد و بيست تومان درباره او برقرار كنند و فلان آقا بگويد بدهيد و يكى بگويد ندهيد، لازم نيست همچو مجلس ، اگر واقعا در فكر اساس مملكت هستيد بنده مى گويم واجب و لازم است ، ولو اينكه موكلان تلگراف كنند كه برخيزيد و الا به فرموده آقا حاج سيد ابراهيم ، اگر استيضاح هم بكنم لازم نيست همچو مجلس ، در صورتى كه كار بدست ديگرى باشد، ببينيد فايده دارد يا ندارد، نشستن . حالا پس بنده نه موافقم نه مخالف ، ملاحظه كنيد اگر براى اساس ‍ مملكت فايده دارد بنشينيد.(71)

چرا خوب گفته ام
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
دوره چهارم مجلس شورا بود. در يكى از جلسات اين دوره ، مدرس از وكلايى كه مصالح كشور و ملت را در نظر نمى گرفتند، شديدا انتقاد نمود و اغراض سوء آنان را آشكار ساخت . عده اى از وكلا طى نامه اى به رئيس ‍ مجلس شكايت كردند كه مدرس در مجلس به ما بد گفته و به موافقين نظرات خود، خوب گفته است .
پس از آنكه رئيس در جلسه اى علنى نامه را خواند، يكى از نمايندگان پيشنهاد كرد كميسيونى تشكيل شود و به اين مسئله رسيدگى كنند. مدرس ‍ اظهار داشت اگر براى انتقاد از عده اى و تقبيح رفتار غيرمعقول آنان و اينكه چرا به گروهى بد گفته ام بايد كميسيونى تشكيل شود بايد كميسيون ديگرى تشكيل گردد و رسيدگى كند كه چرا به عده اى ديگر خوب گفته و از آنان دفاع كرده ام . گروهى معلوم الحال و دو چهره و ظاهرساز كه احساس كردند ممكن است با ادامه اين روند زد و بندهاى سياسى آنان بيش از گذشته افشا گردد، از رسوايى بيشتر ترسيدند و نامه شكوه آميز خود را پس ‍ گرفتند.

نوشته را از دور مى خوانم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
استاد محمد وجدانى كه از فضلاى معاصر مى باشد، نقل كرده است كه روزى به ديدن مدرس رفتم . در آغاز ورودم مدرس نبود، پس از لحظاتى آقا رسيد و احوالپرسى نمود و به مستخدم خود گفت : شام بياور مهمان داريم . گفتم : شام خورده ام . عمواقلى (مستخدم ) سفره قلمكارى آورد كه يك قطعه نان سنگگ خشك شده در آن بود و گفت : آقا آبگوشت داشتيم ولى بچه ها خوردند. آقا فرمود: يك ليوان آب بياور، آنگاه لقمه هاى نان را در آب فرو مى كرد و مى خورد، پس از خوردن نيمى از نان نزد من آمد و فرمود: چه مى كنى ؟ آنوقت گزارشى از درس خواندن و اطلاع از برخى علوم را به مدرس دادم و افزودم : متصدى مدرسه محموديه مى خواهد اتاق مرا بگيرد. فرمود: از اين بابت ناراحت نباش . ديگر چه كارى انجام مى دهى . گفتم : خط نوشته را مى خوانم . فرمود: اين كار را عمواقلى هم مى كند. گفتم : نه خط اگر در دست شما باشد، من از دور آن را مى خوانم . فورا آقا قلم به دست گرفت و يك بيت شعر بر روى كاغذى نوشت و آن را تا كرد و زير نمد گذاشت و سپس گفت : بخوان ! من نيز خواندم :
بس تجربه كرديم درين دير مكافات
با دردكشان هر كه در افتاد برافتاد
آقا بسيار در شگفت شد و جريان را به پسرش سيد عبدالباقى گفت و از او هم خواست شعرى بنويسد، سيد عبدالباقى نوشت :
ابر اگر آب زندگى بارد
هرگز از شاخ بيد برنخورى
من از دور آن را خواندم . شب فرا رسيد و من خوابيدم ، دو ساعت بعد بيدار شدم و ديدم كه آقا در كنار نور ملايم چراغ نفتى ، جواب نامه هاى مردم را مى نويسد. باز خوابيدم و يكى دو ساعت ديگر بيدار شدم ، ديدم آقا مشغول نماز است ...(72)

حكومت تقلبى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مدرس به فرآورده هاى شير، خصوص ماست علاقه داشت و غذايش اغلب شير و ماست بود. روزى گفت : لبنيات تهران هم مانند حكومتش تقلبى شده است . دو راءس گاو ماده بخريد تا از شير و ماست آن استفاده كنيم ، سفارش ‍ نمود گاوها چگونه باشند و افزود: فراموش نكنيد كه بايد ماليات يكى از آنها را به دولت بدهيد. چون يك راءس گاو ماليات ندارد و اگر دو راءس شد يكى از آنها مشمول پرداخت ماليات مى شود.

براى اينكه سر نيزه دارند
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در يكى از جلسات مجلس صحبت بر سر اين بود كه حقوق نمايندگان دو برابر شود. مدرس طى نطق كوتاهى گفت : عده اى كه نياز دارند بگيرند و گروهى كه احتياجى ندارند نگيرند. كسانى كه اموراتشان سخت مى گذرد اشكالى ندارد كه دو برابر حقوق بگيرند. يكى از نمايندگان اظهار داشت چرا رئيس الوزراء و افراد كابينه هر كدام هزار و دويست تومان مى گيرند و نماينده مجلس صد تومان . مدرس با خونسردى پاسخ داد براى آنكه اين افراد تفنگ و سرنيزه دارند و نمايندگان ندارند.

مگر ما مسلمان نيستيم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در دوره اول مجلس شورا شخص ساده دلى از سوى صنف بقال وكيل شده بود. مدرس اين مرد صادق و سالم را بسيار دوست مى داشت . او گاهى به منزل مدرس مى آمد و از مسائل مجلس صحبت مى كرد. در يكى از روزها گفت به مجلس رفتم ديدم نوشته اند مجلس شوراى ملى و من آن وقت با اين نام مخالف بودم . گفتم مگر ما مسلمان نيستيم . اسمش را بگذارند مجلس شوراى اسلامى بعد لايحه اى آوردند كه چند هزار تومان ميز و صندلى و فرش و وسايل براى مجلس بخرند. گفتم : لازم نيست . آقايان از خانه خود هر كدام چيزى بياورند و روى آن بنشينم . به بيت المال تحميل نكنيد، مدرس از خوش فكرى و نيك انديشى اين مرد پاكدل خوشحال شد و گفت ببيند تفاوت ره از كجاست تا به كجا.

ماجراى لحافها
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در آن موقع كه سردار سپه وزير جنگ بود لايحه اى تقديم مجلس كرد كه براى نعل اسبهاى قشون چندين تن آهن از خارج وارد كنند. همچنين براى هر سرباز يك لحاف خريدارى شود. مدرس به عنوان مخالف با لايحه ، صحبت كرد و گفت : اولا بايد معلوم شود كه چه تعداد اسب كارى داريم ، هر راءس اسب چه مقدار نعل لازم دارد و حساب آن معين شود. همينطور كه حساب نشده نمى شود آهن وارد كرد. ثانيا من روزى كه در مدرسه حاج عبدالحميد قمشه طلبه بودم ، يك لحاف داشتم زمستانها روانداز و تابستانها زيراندازم بود. پس از سه سال آن لحاف را به طلبه ديگرى دادم . ما سال قبل براى سربازان لحاف خريديم چه شد. معلوم مى شود همه دعواها بر سر لحاف است . رضاخان گفت : آقا نمى دانستم شما اينقدر سختگير هستيد. مدرس در پاسخ گفت : يك وقتى يك عدد يك پولى از جيبم بداخل حوض ‍ خانه افتاد، پس از چند ماه كه خواستند آب حوض را بيرون بريزند گشتم و از لابلاى شنها يك پولى را پيدا كردم ، بله آقا ما يك پولى شماريم ، حساب بيت المال خيلى دقيق است . بهر حال لايحه رضاخان در مجلس رد شد.(73)

بيايد انگور بخورد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در يكى از دوره هاى مجلس شخصى كليمى كه حائم نام داشت و فردى باهوش و زيرك بود از سوى اقليت كليمى به عنوان نماينده انتخاب شد. رفقايش پس از تعريف زياد از ذكاوت اين وكيل از مدرس خواستند كه با اعتبار نامه اش مخالفت نكند.
مدرس پس از آنكه به سخنان آنان خوب گوش داد. گفت : بسيار خوب او هم بيايد داخل اين باغ ، يك مشت انگور بخورد.(74)

فقط طلا قبول مى كنم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سفير انگلستان براى مدرس چكى فرستاد به اين اميد كه شايد او نيز خود را به پول بفروشد! مدرس پرسيد اين چيست ! آورنده چك گفت : اين چك است و آن را به بانك داده و پول مى گيرند. مدرس خنده اى كرد و گفت : به سفيرتان بگوئيد كه من فقط سكه طلا قبول مى كنم ، آن هم بشرطى كه سكه ها را بر روى شتر بار كنند و در روز روشن برايم بياورند. وقتى سفير انگلستان از جواب مدرس اطلاع يافت ، گفت : من مى دانم او پول و سكه نمى خواهد بلكه در صدد است تا آبروى ما را در دنيا ببرد.

كتاب زرد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
گويند مدرس در سال 1297 شمسى كتابى نوشته است و در آن بسيارى از جريانهاى پشت پرده قرارداد وثوق الدوله را افشاء كرده است . مدرس در برخى از نطقهاى خويش به اين كتاب اشاره كرده است . چنانچه در جلسه دوازده مورخه سه شنبه ربيع الاول هزار و سيصد و چهل و پنج ، ضمن اشاره به قرارداد ننگين وثوق الدوله مى گويد:
((آنچه توانستم تعداد كرده و ضبط كنم در تمام ايران كاركن هاى (اين ) قرارداد هشتصد نفر بودند كه در كتاب زردى كه بعد از من منتشر مى شود اسم آنها نوشته شده است )) اين نوشته هاى سياسى كه مدارك بسيار ارزنده اى از تاريخ معاصر ايران مى باشد در شبى كه مدرس را دستگير مى كنند توسط ماءمورين درگاهى (رئيس شهربانى تهران ) ضبط مى شود، بطورى كه دكتر سيد عبدالباقى اظهار داشته اند دكتر مهدى ملك زاده (مؤ لف كتاب تاريخ مشروطيت ايران ) به ايشان گفته بودند كه اين كتاب در اختيار وى بوده و بايد آن را بيابند و به فرزند مدرس تسليم نمايند، كه اين جريان پيگيرى نشد و مشخص نيست اين اثر نفيس در اختيار كيست و چه سرنوشتى دارد.(75)

حدود دُم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در يكى دو مورد كه مدرس نسبت به فرمانفرما مطالبى گفته و انتقاد كرده و ايراد گرفته بود، فرمانفرما به وسيله يكى از دوستان مدرس كه با او نزديك بود، به مدرس پيغام مى دهد: خواهش مى كنم حضرت آيت الله اينقدر پا روى دم من نگذارند. مدرس جواب مى دهد: به فرمانفرما بگوييد حدود دم حضرت والا بايد مشخص شود، زيرا من هر كجا پا مى گذارم دم حضرت والاست .

سنگ طرفدارى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
هنگامى كه سليمان ميرزا رهبر حزب سوسياليست ، سنگ طرفدارى سردار سپه و جمهورى را به سينه مى زد، مدرس طى مطايبه اى شيرين به وى چنين پيغام داده است : به شاهزاده از قول من بگوييد اينقدر سنگ طرفدارى سردار سپه و جمهورى ساختگى او را به سينه نزند. در صورت جمهورى شدن ايران تنها فايده اى كه مى برد اين است كه ميرزا را از دمش بر مى دارند به سرش مى گذارند و ((سليمان ميرزا)) مى شود ((ميرزا سليمان )). و اين كنايه از آن است كه به بعضى از يهوديان كه مى خواستند بطور دوستانه خطاب نمايند مثلا به يعقوب مى گفتند ميرزا يعقوب و چون بين يهوديان اسامى يعقوب و سليمان و اسحاق و نظائر آنها زياد است ، اهميت اين مطايبه مدرس خطاب به سليمان ميرزا، مشخص ‍ مى شود.(76)

عاقبت محمود مى شود
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
آيت الله سيد محمود طالقانى خاطرات جالبى را از ارتباط پدر بزرگوارش ‍ مرحوم سيد ابوالحسن طالقانى با مرحوم مدرس نقل كرده اند. مرحوم سيد ابوالحسن ، از خواص مدرس بود و در ايام گرفتارى و فشار زياد بيشتر به خدمت آقا مى رفتند و تا هنگام دستگيرى ايشان ، مدرس را ترك نكردند. مرحوم طالقانى مى گويند: مدرس كم و بيش در محاصره بود و پدرم شبها به خدمت آقا رفته ، پيغامهاى مدرس را به افراد مورد نظر مى رسانيد و در واقع محرم اسرار مدرس بود من جوان بودم چند بار در خدمت پدرم ، به حضور آقا رفته بوديم و سخنان او محكم و با صلابت ادا مى شد و مرا سخت تحت تاءثير قرار داده بود. روزى آقا از پدرم سؤال كرد: اين پسر را چه نام گذاشته اى ؟ پدرم گفت : سيد محمود. مدرس گفت : انشاءالله عاقبت ((محمود)) خواهد شد.(77)

چرا خودمان را از بين ببريم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
دولت روسيه پيوسته تعهداتى مخالف استقلال ايران مى خواست . از جمله آنها مسئله اولتيماتوم مى باشد. ماجرا از اين قرار است كه كارشناسى به نام مورگان شوستر به مدت سه سال به عنوان خزانه دار كل كشور استخدام و ماءمور اصلاح امور مالى ايران گرديد. دولت روسيه كه اقدامات وى را سد راه مطامع خود ديد، اولتيماتوم ننگين ذيحجه 1329 (ه‍ق ) را به همداستانى دولت انگليس تنظيم نموده و همچون تير خلاصى بر پيكر استقلال نيمه جان ايران خالى مى كند. مواد اين اولتيماتوم به قرار زير است :
1- دولت ايران مستر شوستر (خزانه دار كل ) را معزول كرده و از خدمت خود اخراج نمايد.
2- دولت ايران متعهد شود كه از اين تاريخ به بعد بدون رضايت روسيه و انگلستان از كشورهاى ديگر مستشار و مستخدم ، استخدام نكند.
3- مخارجى را كه دولت روس براى لشگركشى به خاك ايران تحمل كرده ، دولت ايران بايد بپردازد.
دولتين براى دريافت جواب تنها 48 ساعت وقت تعيين مى كنند و تهديد مى نمايند در صورتى كه دولت ايران در ظرف اين مدت ، موارد اولتيماتوم را نپذيرد، قزاقان روس به سوى قزوين پيشروى نموده و سراسر خاك ايران را اشغال خواهند كرد. اواخر مجلس دوم بود كه دولت روسيه قدرت طلبى را به حد اعلاى خويش رسانده بود و اگر انتخابات دوره سوم جريان مى يافت نمى توانست جلو اين زورگويى را بگيرد، از اين جهت شهيد مدرس مصمم شد تا مجلس دوره دوم را تمديد نمايد.
در مجلس دوم دو نفر بيش از همه در مقابل اين اولتيماتوم شوم به مقابله برخاستند كه يكى شهيد خيابانى و ديگرى آية الله شهيد مدرس ‍ مى باشد.
امام خمينى (قدس سره ) به اين موضوع اشاره دارند: ((يك اولتيماتوم در همان وقت دولت روسيه فرستاد براى ايران و سربازانش هم تا قزوين آمدند و آنها از ايران يك مطلبى را مى خواستند كه تقريبا اسارت ايران بود و مى گفتند بايد از مجلس بگذرد، آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ‍ ماندند كه چه بايد بكنند، در يك مجله خارجى نوشته است كه يك روحانى با دست لرزان آمد پشت تريبون ايستاد و گفت : حالا كه ما بناست از بين برويم ، چرا خودمان از بين ببريم خودمان را؟ راءى مخالف داد. بقيه جراءت پيدا كردند و راءى مخالف دادند، رد كردند اولتيماتوم را آنها (روسها) هم هيچ غلطى نكردند.(78)
انتشار خبر اولتيماتوم ، تهران را تكان سختى مى دهد. بازاريان و كسبه از كار دست مى كشند. وزارتخانه ها و مراكز تجارى تعطيل مى شود.
مردم به خيابانها مى ريزند. هزاران زن كفن پوش با ناله و فغان در ميان مردم ديده مى شود. و اين اولين دفعه است كه زنهاى ايران بطور دسته جمعى در اين حوادث شركت كرده بودند. پس از مخالفت مدرس و خيابانى در مجلس و تظاهرات خيابانى مردم ، روسها از قدرت مجلس نگران مى شوند:
((ميسيو نراتف جانشين وزير خارجه روس با مستر اوبرون نماينده سياسى انگليس در پترسبورغ (پطرزبورگ ) درباره كارهاى ايران گفتگو كرده و از نيرومندى مجلس شوراى ملى ايران و بيدارى كارهاى سياسى اظهار رنجيدگى نمود و گفت : بايد مجلس انجمنى باشد كه به كار قانونگذارى پردازد (از سياست بر كنار باشد) و نيز مى گفت بايد مجلس سنا باز نموده اختيار نايب السلطنه (ناصر الملك ) را بيشتر گردانيد.(79) با مخالفت مجلس ‍ كميسيونى منتخب از نمايندگانى كه غالبا حامى روس بودند انتخاب مى شوند و ناصرالملك كه خودش در آكسفورد انگلستان تحصيل كرده بود، در روز سوم دى ماه 1290 شمسى مطابق با سوم محرم 1330 (ه‍ق ) دستور انحلال مجلس را بوسيله دولت صادر نمود و اولتيماتوم را پذيرفته ، شوستر را بر كنار مى نمايد.

ايران زير بار ننگ نمى رود
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكى از علماى مبارز آقا نجفى مى باشد، وى در صدر جبهه اى قرار دارد كه عليه استعمار و استبداد قيام مى كند. نام وى در رديف رهبران طراز اول دو نهضت تنباكو و مشروطيت ، درخشندگى دارد حكمها، فتاوى و تلگرافهايى كه وى از موضع مرجعيت صادر مى نموده در رديف اسناد و مدارك ارزنده اى است كه جهت فكرى و عملى اين عالم شيعى را مشخص مى كند. وى براى اعتلا بخشيدن به هويت فرهنگى و سياسى شيعه تلاشهاى فراوانى نموده است . آقانجفى در خصوص مبارزه با اولتيماتوم ننگين روس ‍ چندين تلگراف به تهران مخابره نمود كه به يكى از آنها اشاره مى شود:
((حضرت حجت الاسلام آقا صدر العلما دامت بركاته توسط حضرتين آقاى مدرس و آقاى حاج امام جمعه و آقاى شيخ ابراهيم زنجانى (سلمهم الله تعالى ) به اسلام فروشان اطلاع بدهيد، كارى نكنند كه از اسلام خارج شوند. اخبار موحشه از خارجه و داخله مى رسد. در چنين حادثه عظيمه كه اسلام در خطر و مسلمانان اسير كفار مى شوند، بدون تصويب عموم علماء و ناظرين قوم اختتام ندهند. ايران زير بار ننگ نخواهند رفت . اسلام از مسلمانان يارى مى طلبد باعث خوارى آن نشوند. اقل دعا گويان ملت اسلام ، محمد تقى نجفى 2 جدى 1330 (ه‍ق ). (80)

زشت و بدقيافه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يك روز عصر كه مدرس كنار باغچه منزل نشسته بود و به صحبتهاى فقيرى گوش مى داد، سه نفر وارد منزلش شدند كه بعدا مشخص گرديد سفير آمريكا، همسرش و يك نفر مترجم بودند.
مدرس به آنها بى محلى كرد و معطلشان نمود، سپس به اتاق رفت ، آنها هم بدنبال وى راه افتادند، مدرس نظرى به سفير و همراهان افكند و چون سفير زنى زشت رو و آبله گون داشت ، قبل از آنكه باب مذاكره باز شود مدرس ‍ گفت : من قبلا مطلبى دارم ، اجازه بفرماييد، سپس فرمود:
در مملكت ما رسم است وقتى كه مى خواهيم زن بگيريم ، يكى دو نفر از زنهاى اقوام خود را به منزل عروس مى فرستيم تا او را پسند كنند و مواظب باشند كه عيبى نداشته باشد، آن وقت آنها مشخصات عروس را براى داماد نقل مى كنند و پس از آن رسما به خواستگارى مى روند. آيا در شهرهاى شما چنين نيست كه جناب سفير، زنى به اين زشتى و بدقيافه اى گرفته اند؟ به محض اينكه مترجم اين مطلب مدرس را به آگاهى سفير رساند، زن سفير از جاى برخاست و به حالت قهر و عصبانيت از اتاق بيرون رفت ، به دنبال وى سفير و مترجم خارج شدند! قصد مدرس از چنين برخوردى آن بود كه اصولا باب مذاكره با سفير آمريكا باز نشود.

عارفى وارسته
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكى از شخصيتهايى كه با مدرس ماءنوس بود، عالم ربانى و صمدانى ، حكيم عارف مرحوم آيت الله شيخ حسنعلى اصفهانى معروف به نخودكى مى باشد. آن مرحوم داراى كرامات زياد و رياضت نفس بوده و بدون هيچ گونه تظاهرى روزگار مى گذراند.
او ضمن پيمودن مراحل عرفان و در نورديدن مراتب معنوى از مسائل اجتماعى و سياسى غافل نبود. از جمله آنكه در سال 1303 (ه‍ق ) با ضل السلطان ((حاكم اصفهان )) مخالفت نمود و بدليل اعتراض به رفتارهاى وى در سن 24 سالگى و تنها از اصفهان خارج شد و رهسپار مشهد مقدس گرديد. بخشى از تحصيلات وى در نجف اشرف گذشت و در اين دوران با مرحوم مدرس آشنا شد و آن شهيد والامقام به حجره اين عارف نامدار آمد، در مراجعت از نجف نيز با يكديگر رابطه داشتند.
آية الله شيخ حسنعلى اصفهانى پس از بازگشت از نجف مدتى را در اصفهان بسر برد و كمتر در اجتماعات ظاهر مى گشت و غالبا به رياضت اشتغال داشت ، بعد به مشهد رفته و در جوار بارگاه مقدس و ملكوتى حضرت امام رضا (ع ) مقيم گرديد. در خانه اش به روى مستمندان ، دردمندان و محرومان باز بود و اين گونه افراد را به فراخور حال ، مورد لطف خويش قرار مى داد. از كرامات و حالات معنوى وى ، اينكه امراض ‍ صعب العلاج را از طريق دعاهاى ويژه و تاءثير نفس برطرف مى كرد. سرانجام خورشيد روح اين مرد خدا و عالم پرهيزگار در روز هفدهم شعبان سال 1316 (ه‍ق )، در افق مغرب زندگانى فرو شد و روان پاكش به عالم قدس و بقا پر كشيد. جنازه آن فقيد علم و معرفت بر روى دست هزاران نفر از ارادتمندان غمگين و سوگوارش در كوچه و خيابانهاى مشهد تشييع و پس ‍ از طواف به دور مرقد منور حضرت رضا (ع ) در همان نقطه از صحن عتيق كه خود پيش بينى و سفارش كرده بود، در خاك قرار گرفت .(81)

دولت سيار
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در بحبوحه جنگ جهانى اول ، ايران على رغم آنكه نسبت به اين آشوب جهانى اعلام بى طرفى كرد در آشفتگى و نابسامانى قرار گرفت . دولتهاى روس و انگليس رفتارهاى تجاوز كارانه اى از خود بروز مى دادند. قشون روس كه نزديك تهران بودند، قصد اشغال مراكز ايران را داشتند. احمد شاه قاجار مى خواست پايتخت را تغيير دهد كه با مخالفت آزادى خواهان مواجه شد. سرانجام پس از برگزارى چندين جلسه مشاوره ، قرار شد به پيشنهاد مدرس يك دولت موقت تشكيل شود تا جدا از دولت مركزى به اقداماتى در جهت مخالفت با روس و انگليس بپردازد. اين دولت از جانب متحدين (آلمان ، عثمان و...) به رسميت شناخته شد كه در صورت پيروزى قواى آلمانى و عثمانى ، حكومت رسمى ايران محسوب مى گرديد و در صورت غلبه متفقين دولت مركزى همچنان رسميت داشت تا در هر حال كشور از آسيب ويران كننده جنگ در امان بماند.
در تعقيب اين سياست بيست و هفت نفر از وكلاى مجلس همراه مردم و عده اى رجال سياسى و فرهنگى ، تهران را به مقصد قم ترك كردند. افراد سرشناسى چون شهيد مدرس و حاج سيد نورالدين عراقى و جمعى از نمايندگان مجلس ، عده قابل توجهى از افسران ژاندارمرى همچون محمد تقى خان پسيان ، برخى سران ايلات و عشاير و ادبا و شعرا در اين كاروان ديده مى شد. فتاوى مراجع مهم شيعه خصوصا فتواى آيت الله سيد محمد كاظم يزدى و آيت الله حاج ميرزا حسن شيرازى داير بر حمايت از مهاجرين و كمك به آنها بسيار مؤ ثر بود. در قم مهاجران كميته دفاع ملى تشكيل دادند، قشون روس پس از باخبر شدن از اين تشكيلات براى در هم كوبيدن كاروان مهاجران به جانب قم و ساوه روانه شد و چندين درگيرى بين نيروهاى كميته دفاع ملى و سپاه روس در گرفت .
مهاجران خود را به كرمانشاه رسانيده و در آنجا مستقر شدند. در اين شهر دولتى به زعامت نظام السلطنه مافى تشكيل شد كه وزارت عدليه و اوقاف را شهيد مدرس عهده دار گرديد. دولت موقت به اتكاى قواى مسلح مردمى و به كمك عشاير غرب مدتها با سربازان روسيه تزارى جنگيد. از نوشته هاى و پيرت بلوشر (سفير آلمان در ايران ) برمى آيد كه آلمانها با اين دولت رفتارى همچون دولتى رسمى داشته اند. هنگامى كه افراد لباس سربازى به تن مى كردند. و عازم جبهه جنگ مى شدند، مدرس در حالى كه خود لباس ‍ رزم پوشيده بود و سوار بر اسب بود براى آنها ادعيه و آياتى كه دلالت بر فتح و پيروزى مسلمين داشت ، مى خواند و از خداوند براى آنان نصرت طلب مى نمود. در اين سفر مدرس و يارانش روزگار را به سختى مى گذراندند. مسافرت در بيابانها و جنگلها بسيار دشوار بود، آنهم در شرايط آشفته و در حالى كه قواى مهاجم بدانها يورش مى بردند. مدرس در نطقى به اين سختيها اشاره دارد و مى گويد: ما مدتها در جنگل خوراكمان بلوط بود و در بيابان بدون رختخواب مى خوابيديم .(82)

ما وظيفه خودمان را انجام مى دهيم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در سفر مهاجرت يك شب مدرس و دوستانش ناگزير شدند كه شب را در بيابان بگذرانند. آنها براى خوابيدن رختخواب نداشتند و ناچار بودند بر روى زمين بخوابند. زمين ناهموار و سختى كه بوى نامطبوعى از آن برمى خاست . به هنگام خوابيدن ، يكى از دوستان مدرس در حال شكوه به مدرس گفت : الان مردم ايران در رختخوابهاى گرم و نرم خوابيده اند و نمى دانند كه ما به خاطر آنها چه مى كشيم . مدرس با شنيدن اين حرف برافروخته شد و در حال پرخاش خطاب به دوستش گفت : شما چه انتظار داشتيد؟ مگر ما به خاطر آنها، اين كارها را مى كنيم ، ما وظيفه خودمان را انجام مى دهيم .

نيش عقرب
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در دورانى كه دولت ايران آزاد در غرب كشور تشكيل شد. قواى ژاندارم به فرماندهى كلنل محمد تقى خان پسيان با نيروهاى انگليس و روس به ستيز پرداختند. انگليس كه از يورش اين نيروها در هراس بود. تصميم گرفت براى از هم پاشيدن تشكيلات ملى ، در اين مجموعه نفوذ كند. براى عملى نمودن اين فكر شوم ميرزا كريم خان رشتى و برادرش سردار محيى در كميته دفاع ملى نفوذ مى كنند و چهره افراطى و مشكوكى چون احسان الله خان دوستدار، خود را مبارزى دو آتشه معرفى مى كند. نقش مرموز و توطئه گرانه اين افراد در نهضت جنگل ميرزا كوچك خان نيز ادامه دارد و در صعود رضاخان به تخت سلطنت اينها مى كوشيدند. سرانجام نيش زهراگين اين عقربهاى جراره بر كالبد دولت مردمى فرو مى رود و آتش اختلاف برافروخته مى شود و اين تنازع به شكست دولت ملى مى انجامد. پس از اين حركت تفرقه آميز زعماى دولت ملى در رجب 1304 هجرى از ايران خارج شده و مركز فعاليت خود را به بغداد و استانبول انتقال مى دهند كه در راءس ‍ آنان شهيد مدرس ديده مى شود.(83)

كشف يك توطئه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از نكاتى كه در سفر مهاجرت بايد بدان اشاره شود مسئله سوء قصد به جان مدرس مى باشد، موقعى كه مدرس و نظام السلطنه مافى (رئيس دولت موقت ) در ((سرپل ذهاب )) براى تماشاى آثار تاريخى به طرف كوهى به نام ((ميان كتل )) مى رفتند ناگهان از فراز كوه بسوى آنها تيراندازى شد. ژاندارمها كه مراقب اوضاع بودند به سوى مهاجمين شليك نموده و توطئه آنان را خنثى كردند. در اين حادثه چند نفر از ژاندارمها به شدت زخمى شدند و كسانى كه به سوى مدرس و رئيس دولت موقت تيراندازى كرده بودند، موفق به فرار شدند.
بعد از استقرار حكومت موقت در قصر شيرين ، گروهى از افراد مشكوك و خود فروخته كه با اشاره سفارت روس و انگليس ، خود را به لباس مهاجر درآورده بودند، با حيدر عمواوغلى روابطى برقرار كرده وبه دستور او بر آن شدند كه اول نظام السلطنه مافى و پس از وى مدرس و چند نفر از سران صديق قيام ملى را بكشند و زمام اين تشكيلات مردمى را به دست حيدرعمواوغلى (تروريست مزدور قفقاز) عامل شناخته شده انگليسيها، سپرده و اين قيام را متلاشى سازند كه اين توطئه نيز خنثى شد.(84)

دروغ مى گوييد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
وقتى در كرمانشاه مهاجرين نخست وزير را تعيين كردند (نظام السلطنه مافى ) مدرس هم در آن كابينه متحرك موقت به عنوان وزير عدليه و اوقاف محسوب شد. در يكى از روزها جمعى از خوانين بختيارى براى گرفتن اسلحه به رهبران مهاجرين مراجعه كردند و خواستار اين شدند كه داوطلبانه با روسها بجنگند، به شرط آنكه دولت موقت سلاح آنان را تاءمين كند. در حالى كه خوانين با بعضى از سركردگان مهاجرين صحبت مى كردند، مدرس ‍ در اتاق ديگر مشغول نماز خواندن بود و صبت آنان را مى شنيد. در وسط دو نماز با كمال صراحت به لهجه غليظ اصفهانى خطاب به خوانين گفت :
((ما بى شوما تفنگ نى مى ديم براى اينكه شوما دروغ ميگيد و همتون دزديد)).
يكى از آنها به مدرس حمله كرد با او گلاويز شد، پس از درگيرى باز مدرس ‍ از جا برخاست وگفت : ((با همه اينها چون شما دزديد بهتون تفنگ نى ميدهيم )). (85)

ما با شما شريك هستيم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
نماينده نيروهاى آلمانى در سفر مهاجرت ، نزد مدرس رفت و گفت : در مقابل پولى كه دولت ملى دريافت مى كند بايد به ما رسيد تحويل دهد. مدرس كه بخوبى از منظور آنها آگاه بود با پاسخ خود نقشه دولت عثمانى را نقش بر آب كرد. زيرا دولت عثمانى كه در آن زمان با آلمان متحد بود از فرماندهى نيروهاى آلمان خواست از آن پس فقط در مقابل گرفتن رسيد و بستن قرارداد به مهاجرين پول بدهد تا دولت ايران بدهكار و وابسته شود. از اين جهت مدرس در پاسخ نماينده آلمان گفت : ما با شما شريك هستيم ، شما پول و اسلحه داريد و ما افراد بدون سلاح ، ما در كنار يكديگر با دشمن مى جنگيم . اگر مى خواهيد در كنار شما مى مانيم و اگر نمى خواهيد مى رويم . با اين پاسخ نماينده نيروهاى دولت آلمان ماءيوس شد و تصور باطلى كه متحدين در سر مى پروراندند عملى نشد و دولت موقت همچنان مستقل و آزاد به كار خود ادامه داد.(86)

آزاد سخن مى گويم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
شهيد مدرس به همراه گروهى از رجال نامى عازم قلمرو دولت عثمانى گرديد. وى پس از ورود به استانبول (بندرى در تركيه كنونى ) بدون اينكه خود را به كسى معرفى كند، در نهايت سادگى به مدرسه ايرانيان رفت و در آن به تدريس علوم دينى پرداخت و با حقوق اندكى كه از مدرسه دريافت مى كرد، امرار معاش مى نمود. اين در حالى بود كه نظام السلطنه و همراهان در هتلى مجلل اقامت مى كنند. اما مدرس كسى نبود كه ناشناس و گمنام بماند و پس از مدتى در استانبول شهره خاص و عام گرديد. سلطان محمد پنجم (پادشاه عثمانى ) از مدرس دعوت نمود كه براى ملاقات و مذاكره در قصر سلطنتى (دلمه باغچه سراى ) حضور يابد. مدرس راءس ساعت مقرر به حضور خليفه رفته و با سلطان عثمانى ملاقات مى نمايد. پس از انجام تشريفات ، مدرس شروع به سخن كرده و مى گويد: ((... اصولا ما روحانيان در زمان حكومت استبداد ايران آزاد بوديم و هيچ قيودى براى ما در كار نبود و من نيز پس از استبداد در حكومت مشروطه هم به علت آنكه نماينده مجلس شوراى ايران بودم ، در تمام مراحل ، آزاد صحبت مى كردم . از اين رو در اينجا هم بيانات خود را آزادانه اظهار مى كنم . مقصود از مهاجرت ما ايرانيان به اين كشور اين است كه اولا دولت عثمانى صحبت الحاق قسمتى از خاك آذربايجان را به خاك عثمانى موقوف نمايد، ثانيا در موضوع صميميت بين برادران مسلمان ايرانى و ترك مى خواهيم مذاكراتى بعمل آوريم .)) (87)

چاى عجمى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
چند روز پس از ملاقات مدرس با پادشاه عثمانى ، صدر اعظم وقت - پرنس ‍ سعيد حليم پاشا - مدرس را به قصر خود دعوت كرد. در روز ملاقات هنگامى كه مدرس وارد اتاق شد، همه وزراى دولت عثمانى ، بر روى مبلهاى مجلل نشسته بودند، مدرس پس از ورود بر روى زمين نشست و صدر اعظم ، وزرا به احترام او، مبلها را ترك نمودند و روى زمين نشستند. پس از انجام مراسم معمول و معرفى وزرا، حليم پاشا دستور مى دهد ((چاى عجمى )) بياورند. مدرس به مترجم خود (معظم السلطنه دولت و نايب اول سفارت ايران در دربار عثمانى ) مى گويد: ((بگوييد به جاى كلمه عجمى لفظ ايرانى بكار ببرند زيرا ماده لغوى كلمه عجم از عجمه مى باشد و اشتقاق آن به كلمات مختلف ، حاكى از تحقير نژاد غير عرب يعنى حتى ملت ترك و ايرانى است و ما ايرانيان كه داراى نوابغ و مشاهيرى بوديم كه به زبان و تمدن عرب و اسلام خدمات شايانى كرده اند، سزاوار نيست كه محقر شويم ، لذا خواهشمندم لفظ عجم را از قاموس زبان خودتان خارج كنيد و بجاى آن كلمه ايرانى را انتخاب فرماييد)).
پس از ترجمه اين كلمات ، صدراعظم اظهار مى كند كه خوبست لباس ‍ سربازان ايرانى و ترك يكسان شود. مدرس تبسمى كرده و در پاسخ مى گويد: ((خيلى چيزهاست كه بايد بشود ولى متاءسفانه نمى شود و منهم خيلى چيزها دلم مى خواهد ولى ممكن نيست . از طرفى در وسط دانه گندم هم خطى است . ما همين لباسى را كه داريم خوب است و شما هم همان لباسى را كه داريد خوبست ، ولى چقدر خوب بود كه صدراعظم مى گفتند: بجاى آنكه لباس سربازان ايرانى و ترك يكسان شود، برادران ايرانى و ترك يكدل شوند. زيرا ممكنست از حيث لباس همرنگ شويم ولى يكدل نباشيم )). (88)

دواى درد مسلمانان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در ديدارى كه مدرس با قاضى القضاة (بزرگترين مقام روحانى در دولت عثمانى بوده ) داشت بعد از تعارفات معمول و مرسوم ، قاضى شروع به مذاكره نموده و در خصوص اتحاد اسلام سخن گفت و اظهار داشت : اگر از تمام كشورهاى اسلامى ، دولتى بزرگ و با وحدت به وجود آيد سبب پيشرفت اسلام و مسلمين است و تنها دواى درد مسلمانان مى باشد. مرحوم مدرس لزوم اتحاد اسلام را تاءييد و منتهاى آرزوى خود معرفى كرد. قاضى در ادامه بيانات خود از مضار وجود دولتهاى كوچك اسلامى كه به تنهايى در مقابل دول اروپايى قادر به حفظ خود نمى باشند، سخن گفت و منتظر شنيدن سخنان مدرس گرديد. تا آنكه آن فقيه مبارز شروع به درافشانى كرد: ((بلى صحيح است ، ولى اگر مرام يا دين مبناى وحدت جامعه قرار گيرد، بايد در همه جا به يكسان جامه عمل بپوشد و وحدتى كه در آن ، يك جامعه قوى حاكم و بقيه محكوم باشند، وحدت نيست . جز به تصدى جدم ((على بن ابيطالب (ع ) )) زيرا در زمان خلفاى ثلاثه بين مردم عرب و غير عرب فرق گذاشتند و قاعده غالب و مغلوب حكمفرما بود، ولى على (ع ) به تمام مسلمانان به يك نظر نگاه مى كرد و برنامه اسلام واقعى را پياده مى كرد. در حكومت على (ع ) فرقى بين او و برادر و خانواده اش و ساير افراد مسلمين نبود، حتى ذميها (اهل ذمه ) در پناه حكومت حضرت على (ع ) از عدل واقعى برخوردار بودند. اگر چنين حكومتى تشكيل شود، مسلمين موفق خواهند بود.(89)

خودمان صاحب خانه هستيم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در نطقى كه مدرس در جلسه استيضاح از دولت مستوفى الممالك ايراد نمود، بدون هيچ گونه واهمه اى از دول استعمارى به بيان حقيقت پرداخت و تفكر سياسى خود را در عرصه بين الملل اعلام مى داشت :
((... منشاء سياست ما ديانت ماست ، ما نسبت به دول دنيا دوست هستيم ، چه همسايه ها چه غير همسايه چه جنوب چه شرق چه غرب و هر كسى متعرض ما بشود، متعرض آن مى شويم هر چه باشد، هر كه باشد، بقدرى كه ازمان بر مى آيد و ساخته است . همين مذاكره را با مرحوم صدراعظم عثمانى كردم . گفتم كه اگر يك كسى از سرحد ايران بدون اجازه دولت ايران پاپيش را بگذارد در ايران و ما قدرت داشته باشيم ، او را با تير مى زنيم و هيچ نمى بينيم كه كلاه پوستى سرش است يا عمامه يا شاپو، بعد كه گلوله خورد (اگر مسلمان بود) بر او نماز مى كنيم و او را دفن مى نماييم والا كه هيچ ، پس ‍ هيچ فرق نمى كند. ديانت ما عين سياست ، سياست ما عين ديانت ما است ...)) (90)
((... باز متاءسفانه پيش آمد، آنچه كه ما از او احتراز مى كرديم . باز رجال انگليس نشستند گفتند ماءمورين روسيه بايد از ايران برود، هر چه ما گفتيم آقايان ما خودمان صاحب خانه هستيم به چه مناسبت شما مى نشينيد مى گوئيد ماءمورين سياسى روس از ايران ، هند، افغانستان بروند و ايران را به چه مناسبت در رديف هند و افغانستان مى آورديد؟ مى گوييم ما را بگذاريد كه صلاح و فساد خودمان را مى دانيم .... من مناسب نمى بينم كه دولتها، دوستهاى خصوصى پيدا كنند يكى تعريف ما را بكند. يكى ملامت ، من اگر خوبم ، اگر بد، تو برو خود را باش ...)) (91)

پيرمرد قهوه چى ؟!
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
معروف است كه در جنگ بين الملل و تشكيل حكومت موقت ، موقع برگشت ، مدرس و همراهان از خاك عثمانى ، چون تصميم ناگهانى بود، جاى كافى در قطار نبود، دولت عثمانى از جهت رعايت حال مهاجران و احترام به شخص جناب مدرس ، دستور داد يك واگن اختصاصى به قطار ببندند و چند ماءمور محافظ خاص ، از اين گروه حفاظت كنند. مرحوم مدرس به عادت طلبگى آدمى منظم و با سليقه بود و خودش وسايل زندگى خود را فراهم مى كرد. در بين راه يك جا خواستند استراحت كنند.
مدرس بلند شد و قليان تميزى چاق كرد و چاى خوش عطرى دم كرد، امير خيزى (ناقل اين داستان ) هم در اين سفر، سمت مترجمى داشت . چند چاى و قليان برد و به نگهبانان (ظابطان ) داد، رئيس ظابطان از چاى بسيار خوشش آمد و از قيافه ساده و نحوه خدمتگذارى مدرس فكر كرد كه او قهوه چى هيئت است . با اشاره دستور داد كه چاى ديگرى هم بدهد. مرحوم مدرس با كمال خوشرويى چاى دوم را برد، وقتى به اسلامبول (استانبول ) نزديك شدند. رئيس ظابطها پيش آمد و به امير خيزى گفت كه مى خواهد پول چاى را بپردازد. وى پاسخ داد لازم نيست ، آن افسر اصرار داشت كه مايل نيست ضررى متوجه آن پيرمرد قهوه چى بشود.
در همين موقع قطار از حركت ايستاد، جمعى به استقبال هيئت آمده بودند و مدرس را با سلام و صلوات و احترام پيشاپيش بردند. افسر ضابط با حيرت و تعجب مى نگريست ، از امير خيزى جريان واقعه را پرسيد، او به افسر ضابط گفت : كه اصولا اين واگن فوق العاده ، به احترام همين پيرمرد محترم - جناب مدرس - به قطار اضافه شده است .
رئيس افسران پس از شنيدن اين مطالب و ديدن آن استقبال پر شكوه ، شرمنده شد و با كمال تعجب رو به دوستان خود كرد و گفت : ((شهد الله حضرتلريندن شكره ، بيله افندى بير كسمسه گورمك )) كه ترجمه آن چنين است : به خدا قسم كه بعد از عمر ما افندى به اين بزرگوارى نديده ايم . (92)

فوت همسر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مدرس از دختر مشهدى عبدالكريم (صاحب خانه خود) يك يا دو اولاد پيدا كرد كه در سنين كم فوت نمودند تا آنكه قضييه مهاجرت پيش آمد، سيد عبدالباقى خردسال بود و به مدرسه مى رفت ، مدرس همسر و پسر را نزد مشهدى عبدالكريم گذاشت و راهى سفر شد، بعد از هفده ماه كه از مهاجرت برگشت ، باز هم به خانه مشهدى عبدالكريم بازگشت ولى همسرش فوت نموده بود. در اين هنگام مدرس تصميم گرفت خانه اى تهيه كند. با قرض دادن و پولى كه از صندوق مباشرت مجلس گرفت (مدرس از حقوق ماهانه مجلس كه صد تومان بود، تنها بيست تومان مى گرفت و باقى حقوق او در صندوق اداره مباشرت مجلس مى ماند)، خانه اى تهيه كرد.(93)

 

next page

fehrest page

back page