داستانهاى مدرس

غلامرضا گلى زواره

- ۸ -


نوبت صلح است
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سيد محمد رضا فرزند حاج سيد ابوالقاسم كردستانى متخلص به عشقى از شعراى معاصر است كه در آغاز جوانى و در بدايت امر كه مدرس كابينه مستوفى الممالك را استيضاح نمود، بسيار ناراحت شد و در منظومه معروفى مخالفت خود را با مدرس ابراز داشت . اين ضديت عشقى با مدرس در مجلس چهارم به خاطر حمايت وى از كابينه مستوفى بود اما در دوره پنجم رفته رفته عشقى حالات حقيقى اجتماعات تهران را درك كرد. بازى سردار سپه و دسائس سياسى را بزودى ديد و به حقيقت قضايا واقف شد و بدون اينكه كسى از پى اش برود، درصدد آن برآمد تا به مدرس نزديك شود. يك روز به نزد ملك الشعراى بهار آمد و گفت :
من متوجه اشتباه خود شده ام و مى خواهم به حضور مدرس بروم و عذرخواهى كنم اما خجالت مى كشم . بهار به وى گفت مدرس را نشناخته اى . او اهل كينه و انتقام نيست . بيا با هم برويم . عشقى و بهار سوى خانه مدرس روانه شدند. به محض اينكه وارد خانه آقا گرديد، عشقى خواست اظهار ندامت و شرمندگى كند و چون اين شاعر از سادات بود، مدرس دستى به سر و صورتش كشيد فرمود: پسر عمو جان :
بيا كه نوبت صلح است و دوستى و سلامت
به شرط آنكه نگويى از آنچه رفت حكايت
گذشته را به بوته فراموشى بسپاريد. مبارزه را بر عليه اين ديكتاتور شروع كنيد. عشقى از آنجا دست ارادت به مدرس داد و در مبارزات جمهورى مقالاتى تند مى نوشت و شعر مى سرود. روزنامه كاريكاتور (قرن بيستم ) را به تاريخ هفت تير 1303 منتشر ساخت و در آنجا اشاره كرد كه بازيهاى اخير تهران به تحركات اجنبى است .(132)

خواب آشفته
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى عشقى در جريان مبارزات به نزد مدرس آمد و گفت : آقا پول ندارم . مدرس دستور داد مبلغ صد تومان به عشقى بدهند. عشقى از مبلغ مذكور بيست تومان برداشت و بقيه را پس داد، مدرس فرمود: بقيه اش را هم بردار، عشقى گفت : نه آقا حدود ده تومان قرض دارم و ده تومان بقيه براى اين دو، سه روز بس است . بعد از آن هم زنده نخواهم بود. آقا فرمود: چرا؟ بعد عشقى ماجراى خوابى را كه ديده بود براى مدرس بيان كرد: خواب ديدم كه زنى به من رولور خالى كرد و تير خوردم .
سپس مرا در زيرزمينى بردند كه پنجره هايى به خارج داشت و به تدريج خاك ريختند تا پنجره ها مسدود شد. كلوخ بزرگى افتاد. راهرو نيز مسدود گشت و من آنجا دفن شدم . مدرس لحظه اى انديشيد و سپس فرمود: مشغول كار خودت باش ، بر حسب اتفاق همينطور شد و سه روز بعد عشقى كشته شد.

كشته عشق
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عشقى انسان خوش مشرب ، نيكو خصال و بى اعتنا به ماديات بود. در آغاز زمزمه جمهوريت عشقى روزنامه اى را با قطع كوچك در هشت صفحه منتشر نمود و در آن مطالبى بر عليه جمهورى ساختگى رضاخان ، نوشت و در ضمن كاريكاتورى ، آرم مضحكى از جمهورى كشيد. كه از توپ و تفنگ و استخوان و سر و دست بشر ترتيب يافته بود.
عشقى روز بروز روابط خود را با مدرس بيشتر مى كرد و به سيد آنقدر نزديك مى شود و دوش به دوش او مبارزه مى نمايد تا جان خود را بر سر اين راه مى گذارد. او از آن وقتى كه آن خواب آشفته را ديده بود، نگران حادثه اى بود تا آنكه در روز دوازده تير 1303 دو نفر ناشناس در خانه ميرزاده عشقى (كه در كوچه ظهير الاسلام واقع بود) را مى كوبند. عشقى بى خبر از ماجرايى كه در پيش است ، در منزل را باز مى كند كه ناگهان گلوله اى به شكم او اصابت مى كند و نقش بر زمين مى شود. مردم محل با شنيدن صداى گلوله و ديدن بدن نيمه جان عشقى در آنجا جمع شده و او را به بيمارستان نظميه واقع در ميدان سپه مى برند. عشقى پس از آنكه در بيمارستان بسترى شد، تقاضا كرد تا ملك الشعراى بهار را نزد وى حاضر كنند، ملك الشعراء به سرعت خود را به بيمارستان رساند و وارد اتاق عشقى شد.
بهار خود ماجرا را اين گونه تعريف مى كند: رنگ عشقى به كلى سفيد شده ، بدنش سرد و از سرما به خود مى پيچيد روى تختخوابى افتاده و لحافى رويش كشيده بودند تا مرا ديد آرام گرفت و بعد جريان تيراندازى را گفت ، من به او دلدارى دادم و گفتم : غصه مخور، خوب مى شوى ، بعد توسط رفقا دنبال پزشكان فرنگى فرستاديم . آنها هم آمدند و مشغول معاينه شدند، گلوله از طرف چپ زير قلب خورده بود و گلوله سربى زير قلب گير كرده و خون زيادى آمده بود. قدرى به بيچاره ور رفتند ولى فايده اى نداشت و بعدازظهر همان روز عشقى فوت نمود، گفته مى شود كه در بيمارستان آمپولى به وى تزريق مى كنند تا كارش تمام شود.(133)

تشييع جنازه شكوهمند
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
همان روزى كه عشقى ترور شد عده اى از نمايندگان طرفدار مدرس و مديران جرايدى كه مخالف رضاخان بودند در بيمارستان نظميه بر سر نعش ‍ وى حاضر شدند. جمعيت زيادى در حال تجمع بود. پس از نطق مدير يكى از روزنامه ها و گريه حاضرين ، نعش را در درشكه اى گذاشته و بطرف منزل عشقى حركت دادند. جنازه را به خانه آوردند و در آنجا شسته و كفن كردند و شب را در مسجد سپهسالار به امانت گذراندند تا روز بعد تشييع كنند. در مسجد سپهسالار آن شب عده اى از مردم ماندند، زيرا فهميده بودند كه شهربانى مى خواهد شبانه نعش را محرمانه دفن نمايد و نگذارد در اطراف آن سر و صدا برپا شود.
مدرس كه دوست و همفكر و همگام جوان خود را از دست داده بود، در فاجعه شهادت اين سيد نيكو سرشت بسيار افسرده شد و صميمانه قيام نمود و به تمام طرفداران و رؤ ساى محلات پيغام فرستاد كه در تشييع جنازه عشقى شركت كنيد و اعلاميه اى مختصر به اين مضمون در جرايد منتشر نمود: ((هر كس مى خواهد از جنازه يك سيد غريب و مظلوم مشايعت كند، فردا صبح در مدرسه سپهسالار حاضر شود. مدرس ))
صبح فرداى آن روز جمعيتى كم نظير در مسجد سپهسالار جمع شدند و از جنازه عشقى چنان تشييع و تجليل با عظمتى بعمل آوردند كه تا آن روز در ايران و تهران بى سابقه بود. مدرس و حاميان وى ، پيشاپيش مردم تمام مسير را پياده طى نمودند و در سر تا سر مسير مشايعت كنندگان شعارهاى تندى عليه رضاخان داده و خشم و انزجار خود را از اين جنايت اعلام داشتند. جنازه عشقى را تا ابن بابويه تشييع كردند در حالى كه پيراهن خونين وى روى عمارى (تابوت ) گذاشته شده بود.
در طول مسير از تمام محلات شهر جمعيت دسته دسته با شور و هيجان به صف مشايعت كنندگان مى پيوستند. جنازه عشقى در شمال غربى ابن بابويه با شكوه و احترام و عزت فراوان به خاك سپرده شد. روز بعد مرحوم مدرس ‍ در مسجد سپهسالار مجلس ختمى به مناسبت كشته شدن عشقى ترتيب مى دهد كه بسيارى از علماء و اقشار گوناگون مردم در اين مراسم شركت مى كنند. همچنين مدرس به روزنامه نويسان طرفدار خود پيشنهاد كرد در مجلس شورا تحصن اختيار كنند و براى تحصيل امنيت و مصونيت قانونى ، مداخله مجلس را تقاضا نمايد.(134)

آرم جمهورى ساختگى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عشقى در روزنامه خود كه تنها يك شماره آن انتشار يافت آرم جمهورى رضاخان را به شرح زير ترسيم نمود. در وسط اين آرم اسكناسى بنظر مى رسد كه از شدت نويى و دست نخوردگى در حال لوله شدن است و عدد يك تومانى روى آن است . زيرا يك راءس اعداد است و علامت استبداد مى باشد. روى اسكناس عكس ناصرالدين شاه ديده مى شود يعنى جمهورى ساخته رضاخان ادامه دهنده استبداد ناصرالدين شاهى است ، بعد از اسكناس شكل لوله توپ است يعنى هر كس با پول جذب نشد با توپ و تشر او را بسوى خود مى كشانند. بعد از توپ و تفنگ تبرزين و گرز كه يادگار عهد پهلوانى و نشان رستم دستان و سام نريمان است ، ديده مى شود و اين علامت آن است كه ما جمهورى ايران را وقتى از ملت گرفتيم كه هنوز خيالات عصر رستم و سام نريمان در سر ملت بود. و نيز شكل تبرزين درويشى يعنى جمهورى ما مثل قلتدران بى خيال پرسه زده و هو كشيده و دنيا را به چيزى نمى شمارد. دو علامت مشت هم در دو طرف آرم به حالت گره كرده ديده مى شود كه براى كوبيدن سر مخالفين تهيه شده است . دو عدد شلاق چهار تسمه در دو طرف آويزان است كه از ضرب و شتم ، حكايت مى كند. در پايين آرم چندين كلمه پوسيده و جمجمه از هم در رفته و دست و پاى پوسيده ديده مى شود كه اينها فدائيان جمهورى هستند. در يك گوشه آرم خورشيد به حالت عبوس و اخم به اين منظره نگاه مى كند و ضمنا نمك مسخره اى در زير لبان او پيداشت (135)

جاى پا
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
دكتر ميلسپو مستشار ماليه و رئيس خزانه دارى كه در سال 1301 ه‍ ش به استخدام دولت ايران درآمد. در زمانى كه وى مسئوليت امور مالى را به عهده گرفت ، موفق شد مالياتهاى عقب افتاده را وصول كنند و مسائل مالى را سامان دهد.(136) ولى در عين حال كه به خدماتى دست زد درصدد آن بود تا جاى پايى در ايران براى آمريكا باز كند، به همين جهت عوامل استعمار انگليس از حضور وى در ايران بيمناك بودند، خصوص آنكه وى در امور شركت نفت انگليس دخالت كرد و مى خواست شركت نفت شمال ايران را بدست كمپانى هاى نفتى آمريكا بسپارد.
به اين جهت مى كوشيد تا بر مواضع انگلستان در ايران لطمه وارد سازد. نفوذ روز افزون امپرياليسم انگلستان را وادار نمود تا به كمك نمايندگان وابسته به خود در مجلس ، اسباب خروج ميلسپو را از ايران فراهم كنند، (137) پس از نخست وزيرى كه احمد قوام آمريكائيها كم كم انگليسيها را از موضع خود عقب راندند (138) و اصولا اين دولت (كابينه قوام السلطنه ) كه در هشت ماه سه بار تغيير كرد (و در هر بار تغيير تنها وزير خارجه عوض شد) نخستين دولتى بود كه قصد جلب آمريكائيان را داشت و تا حدودى موفق به گشودن پاى آنها در ايران گرديد.(139)
دكتر ميلسپو پس از خاتمه خدمتش در ايران ، كتابى را تحت عنوان ((ماءموريت امريكائيها در ايران )) تاءليف نمود كه در سال 1925 م در نيويورك منتشر شد. وى در اين كتاب اوضاع تاريخى ، سياسى و اقتصادى ايران را مورد بحث و بررسى قرار داده است . نامبرده با تفكرات و انديشه هاى سياسى مدرس آشنا بود و قصد آن را داشت كه خود را به سيد نزديك كند و از ضديت مدرس با انگليس و سردار سپه بهره بگيرد ولى مدرس كسى نبود كه تسليم افكار وى بشود و از نظر مدرس او هم از جانب محسوب مى شد و اجازه نداد باب مذاكره با وى باز شود وى در كتابش از مدرس به نيكى ياد كرده و گفته است :
مشخص ترين چهره و رهبر روحانيون در مجلس مدرس مى باشد كه اخيرا به عنوان نايب رئيس اول مجلس (دوره پنجم ) انتخاب شده است . شهرت مدرس بيشتر در اين است كه براى پول اصلا ارزشى قايل نيست . او در خانه اى ساده زندگى مى كند كه جز يك قاليچه ، تعدادى كتاب و يك مسند چيز ديگرى در آن وجود ندارد. مردى فاضل شمرده مى شود. در ملاقات با او محال است كه كسى تحت تاءثير سادگى ، هوش و قدرت رهبرى وى قرار نگيرد. در فعاليتهاى روزانه مردى ثابت قدم و پرجراءت است . (140)

مطلب محرمانه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يك روز صبح دكتر ميلسپو به خانه مدرس آمد. در همان موقع ، مدرس با زنى كه درخواست كمك داشت مشغول گفتگو بود و بدون اعتنا به آمدن دكتر ميلسپو به صحبت خود با آن زن فقير ادامه داد. رئيس امور ماليه كه قدرى معطل شد، وقتى مدرس به طرف او آمد گفت : آقا من مطلبى دارم كه بايد جايى محرمانه به عرض برسانم . مدرس با صداى بلند گفت : من از هيچ كس مطلبى پوشيده ندارم . هر چه داريد در حضور جمع بگوييد. وى مطلب خود را گفت و رفت كه مورد قبول مدرس واقع نشد. بعدا مدرس گفت : اين يانكى هم قصد گول زدن ما را داشت .(141)

از لاى شمشادها
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
رضاخان از طريق جاسوسهاى مخفى در خصوص اقدامات مدرس و حاميان وى اطلاعاتى بدست مى آورد. هر جا مدرس مى رفت ، يكى دو تا سايه به دنبالش حركت مى كرد و از پشت درخت يا ستون گوش ايستاده و گفته هاى آقا را به ايادى سردار سپه مى رساندند.
شبهاى چهارشنبه كه مدرس شب را در خانه امام جمعه خوبى مى گرانيد، غالبا در لاى شمشادهاى پر پشت بيرونى كسى در جوى خوابيده و مترصد ضبط گفته هاى بى پرواى مدرس بود. امام جمعه خويى ، خود نقل كرده بود كه يك مرتبه در موقع رفتن به اندرون با شخصى مصادف شدم كه به حالت لرزان و رنگ پريده و آشفته در خصوص فروع دين از من تعيين تكليف خواسته بود! بعد كه مشخص شد از مفتشين مخفى رضاخان است ، اعتراف كرد كه : حضرت آقا تكليف بنده چيست ، اگر اين حرفهايى را كه مدرس در حضور اين جماعت مى زد من گزارش ندهم ، برايم بد مى شود.(142) آرى مفتش اداره تاءمينات حتى در لاى شمشادهاى منزل امام جمعه خويى حضور دارد تا بتواند از نقشه هاى مدرس سر درآورد. و اين رفتار نشان مى دهد كه رضاخان با آن هم قدرتى را كه براى خود فراهم كرده بود، از هيبت و ابهت مدرس و شكوه معنوى وى هراس داشت و الا سيد از قدرتهاى ظاهرى محروم بود.

آمپول هوا
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ميرزا محمد يزدى مشهور به فرخى ، مبارزات خود را در سنين جوانى با نطقهاى آتشين عليه حكومت ضيغم الدوله قشقايى - حاكم يزد- آغاز كرد، در كابينه وثوق الدوله بدليل مخالفت با قرارداد، چند ماهى در باغ سردار اعتماد تحت نظر بود تا آنكه در سال 1300 با تاءسيس روزنامه طوفان ، به يكى از خواسته هاى ديرين خود دست يافت ، جريده طوفان با آنكه پانزده بار توقيف شد ولى هشت سال دوام آورد. او علاوه بر مخالفت با وثوق الدوله به مذمت برادرش قوام السلطنه پرداخت . در مقاله اى لزوم محاكمه رضاخان را مطرح كرد، با وجود آنكه از سوى رضاخان متناوبا چند بار به زندان افتاد، دست از انتقاد و صراحت برنداشت . فرخى در اعتقادات شخصى خود مسلمان بود ولى در جهت گيريهاى اجتماعى و سياسى بويژه جنبه هاى اقتصادى به سوسياليزم تمايل داشت و اين تفكر بزرگترين نقص ‍ وى بود.
گرچه فرخى در پاره اى از نظرات سياسى با مدرس موافق بود ولى اين دو با هم اختلافات اساسى داشتند. وقتى مدرس كابينه مستوفى را استيضاح نمود فرخى در اشعار و مقالاتى مخالفت خود را با مدرس اعلام نمود، در سايه همين تعارضات بود كه فرخى در ايام مقارن با انتخابات مجلس چهارم دست نويسى را با امضاى ((سيد حسن مدرس )) گراور و منتشر كرد كه در اين سند جعلى آمده بود: مدرس هزار و دويست ليره از شاهزاده نصرت الدوله به عنوان مخارج مدرسه سپهسالار دريافت كرده است كه مدرس پس از پايان انتخابات به تكذيب آن پرداخت .
پس از خاتمه مجلس پنجم و در خلال انتخابات دوره پنجم فرخى علت مخالفت مدرس را با كابينه مستوفى دريافت و همچنين وقتى مداخله نظاميان را در انتخابات ملاحظه كرد و كارهاى خلاف رضاخان را ناظر گرديد. نظرش نسبت به مدرس و حاميان وى برگشت و به نداى مدرس در تشييع جنازه عشقى پاسخ مثبت داد و در طول مسير تشييع جنازه رباعى معروف زير را كه تاريخ مرگ عشقى (سال 1303) است گفت :
ديو مهيب خودسرى چون غضب گرفت دم
امنيت از محيط ما رفت ببست و گشت گم
حربه وحشت و ترور گشت چو ميرزاده را
سال شهادتش بخوان ((عشقى قرن بيستم ))
فرخى پس از پيوستن به مدرس ، با رضاخان به مقابله اى جدى بر مى خيزد و آنقدر در اين مورد پافشارى مى كند تا بالاخره پس از سالها در زندان توسط پزشك احمدى با آمپول هوا كشته مى شود.(143)

جراءت نكردند
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در يكى از جلسات دوره ششم مجلس شورا، نماينده اى كه از طرفداران رضاخان بود و سنگ سردار سپه را بر سينه مى زد، طى نطقى در دفاع از حكومت نظامى رضاخان صحبت كرد و ضمن صحبتهاى خود گفت : اگر مردم از دخالت حكومت نظامى ها ناراضى بودند و از آن اكراه داشتند، چرا شكايت نكردند. مدرس در جواب آن نماينده گفت : جراءت نكردند!

شاهزاده انتخاب نمى شود
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در انتخابات دوره ششم ، عوامل رضاخان در پاره اى نقاط كشور مداخله كرده و عده اى نماينده معلوم الحال را بر مردم تحميل نموده بودند. مدرس ‍ تصميم گرفت كه مداخلات نظامى ها را افشا نمايد و چون نظامى ها به دستور رضاخان در انتخابات مداخله كرده بودند، مخالفت مدرس با اعتبارنامه اين گونه نمايندگان ضديت با آمر آنها كه پهلوى بود، تلقى مى گرديد.
در جلسه چهارم مجلس دوره ششم (22 مرداد 1305) وقتى خبر شعبه اول راجع به اعتبارنامه ايرج ميرزا مطرح شد، مدرس ضمن نطقى با آن مخالفت كرده و گفت : علت مخالفت من با انتخاب شاهزاده - علت تامش - اين است كه اين انتخاب امير لشكر خراسان است و اين اشكالات كه بنده با اعتبارنامه ها داشته و بعد از اين هم دارم ، تمامش به يك امر است و آن مداخله نظاميهاست ... از جمله ايرج ميرزاست كه علت تامه انتخابش جان محمدخان (امير لشكر خراسان ) و انتخابش باطل است و بنده به شما مى گويم كه اگر هزار سال ديگر عمر مشروطيت ايران ادامه داشته باشد و جان محمدخان نباشد، شاهزاده انتخاب نمى شود...
در اينجا صداى خنده نمايندگان بلند شد و همهمه اى مجلس را فرا گرفت مدرس به سخنان خود ادامه داد و افزود: ((... خوب غير از جان محمدخان موكل ديگرى ندارد و هر انتخابى كه به اين شكل بشود، باطل است ...)) (144)

جنجال جمهورى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
همزمان با مجلس پنجم ، جريان طرفدار سردار سپه ، لزوم وجود يك رئيس ‍ دولت مقتدر را تبليغ مى نمود كه با وجود عدم رضايت مدرس و ترديد احمد شاه فرمان رياست وزراء در تاريخ سوم آبان 1302 به نام سردار سپه صادر گرديد.
رضاخان به اين هم قانع نبود و فكر تغيير سلطنت در كشتزار مغز او در حال پرورش بود و دست خارجيان بويژه انگليس هم ريشه اين خيال خام را آبيارى مى كردند. سردار سپه ضمن آنكه خود را به عنوان خدمتگزار مردم معرفى مى كرد، در باطن مى كوشيد نفوذ ايلات و عشاير را كم كند و با مرعوب نمودن و سركوبى مخالفين ، زمينه را براى جمهورى فراهم نمايد. جرايد طرفدار رضاخان در اين مورد به تبليغات زيادى پرداختند.
در مجلس ، فراكسيون تجدد به رهبرى سيد محمد تدين و فراكسيون سوسياليست به رهبرى سليمان ميرزا در قضييه جمهورى با سردار سپه تبانى داشتند و قبلا به او قول داده بودند كه وى را به رياست جمهورى برساند. اكثريت نمايندگان مجلس با دخالت نظاميان از طرفداران رضاخان انتخاب شده اند و جلسات خصوصى خود را به طور مرتب تشكيل مى دهند و برنامه اين است كه جمهورى رضاخانى را هر چه سريعتر به تصويب برسانند.
پيشنهادى با امضاى عده اى از نمايندگان در مجلس مطرح مى شود و از ولايات تلگرافهاى فرمايشى به نفع جمهورى واصل مى گردد. براى رسيدن به اين منظور مجلس شروع به گذراندن اعتبارنامه ها نمودند تا صلاحيت طرح اين توطئه را داشته باشد. اما از سوى ديگر عده اى از نمايندگان واقعى ملت و در راءس آنها آية الله سيد حسن مدرس كه از جريان خطرناك پس ‍ پرده و نقشه هاى عجيبى كه در حال ظهور بوده ، كاملا آگاه بودند براى خنثى كردن اين نقشه ها در مقابل طرفداران جمهورى صف آرايى كرده ، علم مخالفت شديد را برافراشتند.
براى مقاومت در مقابل سردار سپه ، مدرس و همفكرانش كوشيدند از تصويب اعتبار نامه هاى وكلاى فرمايشى يا نمايندگانى كه با رضاخان تبانى كرده بودند ممانعت بعمل آورند. همچنين در موقع مطرح شدن اعتبار نامه هاى نمايندگان معمول كه از سوى مردم برگزيده شده بودند، سعى كردند بطورى وقت مجلس را اشغال كنند كه جلسات متعددى صرف بحث شود و در نتيجه براى روز موعود - يعنى اول فروردين 1303 - مجلس ‍ صورت رسمى و قانونى پيدا نكند.
همانطورى كه مدرس و رفقايش همواره كوشش مى كردند از تصويب اعتبارنامه هاى نمايندگان تحميلى ممانعت بعمل آورند، تدين و رفقايش به مقابله به مثل پرداختند و به مخالفت با نمايندگان حامى مدرس اقدام نمودند. در جريان اعتبار نامه حاج ميرزا هاشم آشتيانى از علما و روحانيون متنفذ و مورد توجه تهران و از دوستان مدرس ، تدين به مخالفت پرداخت ، مدرس براى دفاع در پشت ميز خطابه رفت و به ايراد سخنانى پرداخت ، در حين بياناتت مدرس به تحريك تدين جلسه بهم خورد و تدين به همراه عده اى از طرفداران خود، جلسه را ترك كردند.
با اين حال در خارج جلسه بحث و جدل ادامه يافت و مدرس در اطاق تنفس بيانات خود را پى گرفت ، در اين موقع دكتر حسين بهرامى (احياء السلطنه ) به تحريك تدين سيلى محكمى به صورت مدرس نواخت بطورى كه عمامه سيد از سرش افتاد (متقابلا سيلى محكم ترى از جانب سيد محى الدين مزارعى وكيل شيراز به ضارب زده شد) صداى سيلى خوردن مدرس از درهاى مجلس به بيرون پيچيد و ابتداء در تهران و سپس در همه كشور به گوش مردم رسيد.
مردم خشمگين تهران كه ديدند به مجتهد و پيشواى مذهبى و نماينده واقعى آنان اهانت شده با خروش به راه افتادند و عليه رضاخان و جمهورى و اعوان و انصار وى به اعتراض برخاستند، بازارها بسته شد، طبقات مختلف مردم در مساجد و اجتماعات گوناگون به تظاهرات وسيعى پرداختند. به قول ملك الشعراى بهار در جمهورى نامه خود:
از آن سيلى ولايت پر صدا شد
دكاكين بسته و غوغا بپاشد
به روز شنبه مجلس كربلا شد
به دولت روى اهل شهر وا شد
و كوهى كرمانى در شماره اول از سال دوم نسيم صبا (15 فروردين 1303 ه‍ش ) گفت :
شد مسخره جمهورى از آقاى تدين
شد مملكت آشفته زغوغاى تدين
مردم نسبت به اين عمل قبيح خشم و نفرت خود را بروز دادند و همين امر زمينه را براى مخالفت با جمهورى فراهم ساخت ، طبقات مختلف مردم تهران براى برهم زدن اساس اين حركت تحميلى به منزل علماى تهران رفته ، بناى مخالفت را گذاشتند.(145)

نماز جماعت در بازار
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
پس از فاجعه سيلى خوردن مدرس ، قيافه مجلس اندكى تغيير كرد و عده اى از نمايندگان كه قلبى صاف و فكرى روشن داشتند و با تدين همكارى مى نمودند، ناگهان از وى كناره گيرى كرده و يا به دسته طرفدار مدرس ‍ پيوستند و يا جزو منفردين گرديدند، حاميان مدرس به وى نزديكتر شده و كاملا با مدرس هم آواز گشتند.
ملك الشعراى بهار استعفاى خود را تقديم مجلس كرد كه رئيس مجلس ‍ (مؤ تمن الملك ) از پذيرفتن آن خوددارى كرد، در تهران اهانت به مدرس ، مردم را وادار به قيام نمود.
چون بازار مركز ثقل مبارزات اهالى مركز بود، جمهوريخواهان مصنوعى كه عده معلومى بيش نبودند، تصميم گرفتند بازار را اجبارا تعطيل نمايند و مجبور شدند چند تير در بازار خالى كنند، مردم از اين حركت عصبانى شده و در مخالفت خود سخت پايدارى نمودند در خلال اين اوضاع شيخ محمد خالصى زاده فرزند آيت الله خالصى زاده (يكى از مراجع مهم شيعه ) مى خواست در مسجد شاه به منبر برود و مانند روزهاى قبل خطابه اى عليه جمهورى ايراد كند كه با درهاى بسته مسجد مواجه گرديد، او از محاصره نيروهاى شهربانى هم هراسى به دل راه نداد و تدبيرى به خاطرش رسيد و آن اينكه براى جلب توجه بيشتر مردم و ايجاد هيجان در اهالى ، وسط بازار مشغول نماز جماعت شود، بدنبال آن عباى خود را وسط بازار و سر چهار سوق ، روى زمين انداخت و دستور داد مؤ ذن اذان بگويد، پس از آن به نماز ايستاد.
بازاريها فوج فوج به محل آمده و صفهاى جماعت بزرگى را در وسط بازار تشكيل دادند و به خالصى زاده اقتدا كردند. خالصى زاده پس از پايان نماز جماعت روى چهارپايه اى قرار گرفت و نطق مهيجى عليه جمهورى و تدين ايراد كرد و مردم را براى ابراز تنفر از جمهورى براى رفتن به مجلس شورا دعوت نمود. صنوف مختلف بازار، دعوت خالصى زاده را اجابت نمودند. روز 29 اسفند 1302 جمعيت چندين هزار نفرى پشت سر خالصى زاده و عده اى ديگر از روحانيون به مجلس وارد شدند و به رئيس مجلس آقاى مؤ تمن الملك متوسل شدند، شهربانى با ديدن سيل انبوه جمعيت خشمگين ، ممانعت از آنها را خارج از قدرت خود ديد.
پس از ورود جمعيت به مجلس ، خالصى زاده را به اطاق هيئت رئيسه برده تا با نمايندگان و رئيس مجلس راجع به مخالفت مردم با جمهورى مذاكره نمايد. تدين وقتى شنيد خالصى زاده در اطاق هيئت رئيسه است ، از جلسه رسمى خارج شده و به اطاق مزبور رفت و بدون مقدمه با خالصى زاده گلاويز شد. وقتى مردم متوجه اين زد و خورد شدند با سر و صدا و داد و فرياد خواستند از در و پنجره بالا رفته و به كمك خالصى زاده بشتابند كه تدين و همكاران وقتى متوجه اوضاع شدند، خالصى زاده را رها كرده و به مجلس بازگشتند.(146)

پاره آجر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مدرس كه مى دانست اقدامات سردار سپه و طرفدارانش شدت و سرعت بيشترى گرفته و ممكن است رئيس الوزراء طرح تغيير نظام به جمهورى را به مجلس آورد، بر آن شد كه مجلس را از اكثريت بيندازد تا در صورت طرح اين مواد، مجلس حد نصاب لازم را براى زيارت به قم فرستاد كه اين كار با زحماتى توانفرسا انجام شد. در آخرين روز سال 1302 جلسه هفتم مجلس ‍ بدون اخذ نتيجه خاتمه يافت و جلسه آينده به روز دوم فروردين 1303 موكول گرديد.
در اين روز (شنبه دوم فروردين ) اجتماع كثيرى به مجلس آمد، جمعيت با شعار زنده باد مدرس و مرده باد جمهورى به تظاهرات عليه جمهورى رضاخانى پرداختند. وكلاى وابسته به سردار سپه هراسان شده ، با تلفن از ارباب خود كمك خواستند. او هم نظاميانى را كه از پيش آماده كرده بود به مجلس فرستاد و خود به همراه درگاهى (رئيس شهربانى تهران ) به سوى مجلس رفت . رفتار نظاميان خشم مردم را افزون ساخت و ناگهان پاره آجرى از ميان جمعيت به سوى سردار پرتاب شد.
رضاخان كه در پى بهانه اى بود، فرمان حمله داد و نظاميان و اوباش بطور وحشيانه اى به ضرب و جرح و توقيف مردم پرداختند، قزاقها عده زيادى را با سر نيزه مجروح كردند و در اين زد و خورد، دهها نفر جان باختند. مجلسيان پريشان و نگران ناظر جريانات بودند، سردار سپه وارد عمارت شد و به رئيس مجلس برخورد. مؤ تمن الملك با خشم به او پرخاش كرد: براى چه به اينجا آمديد. اين حركات چيست ، چرا مردم را در خانه خودشان با سلاح خودشان مورد ضرب و شتم قرار مى دهيد.
سردار سپه جواب داد: من رئيس دولتم و حفظ انتظامات با من است . رئيس ‍ مجلس گفت : نظم اينجا با من است ، تو رسميت ندارى و در حالى كه از شدت خشم مى لرزيد، صدا كرد: سيد محمود زنگ مجلس را به صدا درآور تا تا تكليف را با اين مرد مشخص كنم ، سردار سپه از اين تهديد سخت دچار بيم شد با وساطت مستوفى ، مشيرالدوله و چند تن از نمايندگان طرفدار خود (از جمله يحيى دولت آبادى ) نزد مؤ تمن الملك رفت . رئيس مجلس ‍ به وى گفت بايد از نمايندگان مردم فورا عذرخواهى كنى . سردار سپه به نزد علما و نمايندگان مردم رفته و ضمن مذاكره با آنها گفت : حال كه ملت جمهورى نمى خواهد من از آن صرف نظر كردم . وى پس از مدتى به حالت قهر از تهران به رودهن (در اطراف تهران ) رفت .(147)

دانشورى مبارز
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكى از علمايى كه در ماجراى مخالفت با جمهورى و ضديت با رضاخان حضورى فعال داشت و از همفكران مدرس محسوب مى گرديد، مجتهد نامدار تهران ، مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالنبى نورى مى باشد.
حاج شيخ عبدالنبى نورى در فقه ، اصول و علوم منقول نزد مرحوم شيرازى درس خوانده و در حكمت و فلسفه شاگرد حكيم الهى ميرزا ابوالحسن جلوه زواره اى بوده است . حاج شيخ عبدالنبى نورى در علوم اسلامى حضور ذهن بسيار قوى داشته و در زهد و پرواپيشگى از نوادر عصر خويش ‍ بوده است . (148) آية الله علامه حسن زاده آملى نقل مى كند كه مرحوم محمد تقى آملى (شاگرد حاج شيخ عبدالنبى نورى ) به مناسبتى فرمودند:
تهران زمانى ما بلد علم بود مع ذلك جناب حاج شيخ عبدالنبى نورى در معقول و منقول اعلم من فى البلد (داناترين فرد در شهر) بود. مرحوم نورى هم مثل شيخ فضل الله نورى مخالف مشروطه خواهان بود و از مشروطه مشروعه حمايت مى كرد كه تبليغات سوء باعث آن شد تا درب مسجد را در سر چشمه بر روى وى ببندند و در حالى كه خود آن جناب و عائله او در خانه بوده اند، سنگسارش كردند. موقعى كه مردم خشمگين تهران به مخالفت با جمهورى عازم مجلس شورا بودند، مرحوم حاج شيخ عبدالنبى نورى در ميان صفوف مردم همراه با عده اى از روحانيون ديده مى شد.
مرحوم نورى كه از دوستان با وفاى مدرس بود، در بيستم محرم 1343 (ه‍ق ) مطابق با تيرماه 1303 شمسى رخ در نقاب خاك كشيد و به سوى ملكوت اعلى پرواز نمود. مردم تهران از جنازه وى تشييع فوق العاده شكوهمندى به عمل آوردند و او را تا حرم عبدالعظيم بر سر دست بردند. در راه ، مشايعت كنندگان با شعارهاى زنده باد اسلام . مرگ بر بيگانه پرست ، مرگ بر زور و قلدرى و نابود باد نوكر اجنبى سعى مى كردند غرور كاذب رضاخان را در هم بشكنند.
فرداى آن روز از طرف علماى تهران در مسجد شاه تهران ، مجلس ختمى به مناسبت ارتحال حاج شيخ عبدالنبى نورى برگزار مى شود. مسجد و اطراف آن از جمعيت موج مى زند. وقت مدرس به مقابل مسجد رسيد، مردم با شعار زنده باد مدرس او را بر سر دست بلند كرده به مجلس مى آورند ولى وقتى رضاخان وارد مسجد مى شود حاضرين بر عليه او شعار تند مى دهند و به او بى اعتنايى مى كنند، رضاخان كه مشاهده مى كند به او بى احترامى كرده و تحقيرش نموده اند با زحمت خود را به در مسجد رسانده و با چوبدستى چند نفر را مجروح مى كند.(149)

زنده باد خودم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
وقتى مردم خشمگين و عصبانى تهران به خاطر ابراز انزجار و تنفر از جمهورى به سوى مجلس شورا روانه گرديدند. سيل انبوه جمعيت با آن هيجان و شور و غوغا به گونه اى بود كه پاسبان و نظامى نتوانست از ورود آنها به ميدان نگارستان مانع شود.
امواج خروشان درياى جمعيت هراسى عميق در وجود طرفداران رضاخان ايجاد كرده بود. فرياد مرده باد جمهورى و زنده باد مدرس در فضا طنين افكن بود. از آن طرف رضاخان عده اى را مجهز كرده و به مجلس فرستاده بود كه در اين اثنا ناگهان اين عناصر معلوم الحال فرياد زدند: زنده باد جمهورى مرده باد مدرس . مدرس در ميان بهت و حيرت جمعيت در پاسخ به طرفداران جمهورى رضاخانى فرياد زد: مرده باد جمهورى ... زنده باد خودم .(150)

مؤمن ، نماز خوانده اى ؟
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در يكى از جلسات مجلس براى انتخاب رئيس الوزرا يا راءى عدم اعتماد، مدرس نمايندگان را مورد ارزيابى قرار مى دهد و مشاهده مى كند وكلاى طرفدار او در مقابل مخالفين يكنفر كسر دارند و مخالفين يك نفر بيشتر دارند. بنا به نقل حضرت آيت الله پسنديده مرحوم مدرس به وكيل سلطان آباد عراق (اراك كنونى ) مى گويد: مؤمن نماز خوانده اى ؟ نماينده مزبور مى گويد: خير نخوانده ام (وقت نماز ظهر بود).
مدرس مى گويد: خيلى خوب بيا تا موقع ختم مذاكرات مجلس برويم در حوضخانه مجلس نماز بخوانيم - خود ايشان هم دائم با وضو بودند - وكيل اراك كه طرفدار مخالفين مدرس بود مشغول نماز خواندن مى شود ولى مرحوم مدرس بيرون مى آيد و در حوضخانه را قفل مى كند و وارد مجلس مى شود و بدين گونه اكثريت مربوط به طرفداران او مى شود. وكيل اراك كه پشت در مانده بود، با سر و صدا و كوبيدن در استمداد مى طلبد تا آنكه مى آيند درب را باز مى كنند. وقتى كه او مى آيد راءى گيرى تمام شده بود.(151)

مرا دزديده بودند
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
رضاخان در ماجراى جمهورى مفتضحانه شكست خورد و براى اينكه محبوبيتى كسب كند، از راه ديگرى وارد شد و آن قهر كردن و ترك مركز بود، طرفداران او بيكار نشستند. و ضمن تعريف و تمجيد از وى ، مخالفين را مورد اذيت و آزار و فشار قرار دادند.
با وجود شرايط خفقان زا و زورگويى شهربانى و نظاميان ، مدرس با شجاعت و شهامت به مخالفت خود با رضاخان و عوامل او ادامه داد. وكلاى حامى سردار سپه كه درصدد آن بودند تا راءى تمايل و تاءييد سردار سپه را از مجلس به هر نحو ممكن بگيرند. به حركتى دست زدند كه در ذيل بدان اشاره مى شود: اين افراد كه مى دانستند با حضور مدرس در مجلس ‍ براى رسيدن به هدف خود، موفق نمى شوند. چند نفرى از افرادى را كه در ظاهر با مدرس ادعاى دوستى داشتند ديده و آنها را واسطه قرار مى دهند تا با مدرس وارد مذاكره شده به وى بگويند كه سردار سپه حاضر شده تسليم شود و دستورات و اوامر و توصيه هاى علما را گردن نهند. آنها مى دانستند كه مدرس گر چه با رضاخان مخالف است ولى انسانى كينه توز نيست و در آخرين لحظاتى هم مى كوشد از طريق نصيحت و اندرز دشمن را از كارهاى خلاف بر حذر دارد. بنابراين به مدرس اظهار نمودند كه اوضاع كشور آشفته است و در اين روزهاى بحرانى حال كه سردار سپه حاضر شده دستور شما را به اجرا بگذارد. بهتر اين است كه اجازه دهيد جلسه اى آشتى فراهم شود.
مدرس در ابتدا به سخن آنان وقعى نمى نهد ولى با اصرار زياد قوام السلطنه و صلاح انديشى وى حاضر شد براى سخن گفتن با رضاخان به خانه قوام الدوله برود. مدرس چند لحظه اى قبل از موعود مقرر به منزل قوام رفت ، مدتى در آنجا نشست و چون از رضاخان خبرى نشد پرسيد: پس چرا هنوز نيامده است ؟!
يكى از دوستان به دروغ پاسخ داد: در ستاد ارتش است به زودى مى آيد چند ساعتى هم گذشت ولى مدرس ديد سردار سپه نيامد. باز پرسيد: پس ‍ چه شد؟؟ اين بار يكى از دشمنان دوست نما به مدرس گفت الان مى روم به ستاد ارتش تلفن مى زنم (اين تلفن هم ساختگى بود) براى بار سوم مدرس ‍ سراغ سردار سپه را گرفت كه باز تلفنهاى قلابى شروع شد و به مدرس گفتند: چون در وزارت جنگ حادثه اى روى داده : سردار سپه پيغام داده كه از آقاى مدرس عذرخواهى كنند و تا يكساعت ديگر مى آيم . پس از يكساعت و نيم باز از آمدن سردار سپه پرسيد، آن حيله گران جواب دادند الان تلفن مى شود و باين صورت حدود هفت ساعت وقت مدرس را گرفتند و با اين حقه بازيها اجازه ندادند مدرس به مجلس برود تا اطرافيان سردار سپه بتوانند بدون حضور او براى سردار سپه راءى موافق بگيرند.
همين كه جلسه راءى گيرى تمام شد و مجلس با نود راءى به رضاخان اظهار تمايل نمود. به مدرس گفتند سردار سپه به دليل گرفتارى زياد عذر خواسته و موقع شرفيابى را به روز ديگرى موكول كرده است . صبح روز بعد هنگامى كه به مدرس خبر رسيد بى نهايت عصبانى و متغير گرديد. ولى ديگر كار از كار گذشته بود و در اثر خيانت دوستان مدرس و نبودن او در جلسه مجلس ، به نخست وزيرى سردار سپه راءى مثبت داده بودند. همينكه چشم مدرس ‍ به ضياء الملك فرهمند (نماينده همدان ) افتاد با يك حالت خشم و غضبى مدرس وى را گرفت و به اطاق فراكسيون اقليت (طرفداران مدرس ) برد و با حالت مخصوصى كه از عصبانيت درونى حكايت داشت گفت : آقا فهميديد رفقا چه بلايى بر سر من آوردند. وى جواب داد: خير آقا، مدرس ‍ گفت : ديروز فلان فلان شده ها مرا دزديده بودند كه در جلسه خصوصى حاضر نشوم تا مجلس بدون مخالفت من به سردار سپه اظهار تمايل نمايد. در اين وقت مقرر گرديد سليمان ميرزا، تدين و دكتر محمد مصدق و چند نفر ديگر در روز 21 فروردين 1303 به رودهن رفته و اظهار تمايل مجلس را به اطلاع سردار سپه برسانند. سه روز بعد هم رضاخان در مجلس شوراى ملى حاضر شد و كابينه خود را معرفى نمود.(152)

يار وفادار
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حسين كوهى كرمانى (1335-1276) از شعرا و نويسندگان معاصر بود كه مدتى روزنامه معروف ((نسيم صبا)) را منتشر مى كرد، از وى علاوه بر چندين مجلد ديوان شعر، كتابهاى متعددى به يادگار مانده است . وى در تحصن روزنامه نويسان طرفدار مدرس در مجلس حضورى فعال داشت و تا آخرين روز به مدرس وفادار ماند و در دوران ديكتاتورى رضاخان ، صدمات زيادى ديد و مكرر به زندان افتاد. كتاب ((برگى از تاريخ معاصر ايران )) يا ((غوغاى جمهورى )) از آثار وى است كه در آن به افشاى مقاصد رضاخان پرداخته است .

سقاخانه شيخ هادى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در اوايل ذيحجه 1342 ه‍ ق (تيرماه 1303) شايعاتى در تهران منتشر شد كه حكايت از معجزه اى در سقاخانه شيخ هادى داشت . اين خبر خيلى سريع بين مردم انتشار يافت كه آب سقاخانه شفاست و افراد فلج را شفا مى دهد. مدرم ساده لوح و عامى دسته دسته در اطراف سقاخانه اجتماع كرده ، خيابانها را چراغانى مى كنند و آب آن را براى شفا به خانه هاى خود مى برند. يك روز ديگر هم مردم بين هم شايعه مى كردند كه يك نفر خارج مذهب خواسته در سقاخانه زهر بريزد ولى در اثر معجزه سقاخانه ، دستش به پنجره چسبيده است . يك هفته بعد شايعه مى كنند كه رضاخان دستور داده در سقاخانه سم بريزند. مردم در اطراف محل جمع مى شوند و شعار مى دهند و مى گويند:
اين بابى بى غيرت
ياغى شده با ملت
اين خرافات كه بسرعت برق بين مردم پخش شده بود، بصورت دستجات آنان را به سوى چهارراه آشيخ هادى (محل سقاخانه ) حركت داد و چون انتشار داده بودند يك نفر بهايى مى خواسته آب سقاخانه را مسموم كند، دستجات با هم مى خواندند:
چهار راه آشيخ هادى
از معجز ابوالفضل كوره شده بابى
و به دنبال آن تظاهراتى عليه بهايى ها شروع شد. در جلو جمعيت هيكلى با كهنه و پنبه درست مى كردند و بطور وارونه سوار الاغش كرده و با اشاره به آن مى گفتند:
اين بابى بى غيرت
ياغى شده با ملت
با وجود آنكه اغلب اين حركات بر عليه سردار سپه صورت مى گرفت او ابدا به روى خود نمى آورد و وقتى دسته جات از جلو منزلش عبور مى كردند، چند قدم به مشايعت اين افراد مى رفت !

عكاسى كه كشته شد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
موضوع سقاخانه چهار راه آقا شيخ هادى و شايعاتى كه درباره آن انتشار يافته بود به محافل و مجالسى كه اروپائيان در آنها شركت مى نمودند، رسيده بود، و براى آنها هيچ موضوعى به اندازه فرهنگ عامه و باورهاى سنتى بويژه خرافات قابل ملاحظه نيست .
((ماژورا رابرت ايمبرى )) نايب كنسول امريكا علاوه بر ماءموريت سياسى كه در ايران داشت از طرف مجله جغرافيايى ملى امريكاى شمالى نيز ماءموريت داشت كه از نقاط جالب توجه و تاريخى و مذهبى ايران تصاويرى تهيه كرده و به امريكا ارسال كند.
در همين اوان ((بالوين سيمور)) از اباع دولت امريكا كه از مدتها قبل در استخدام شركت نفت جنوب مشغول كار بود، به واسطه محكوميتى كه پيدا كرده بود، دوران محكوميت را در اداره قنسولگرى امريكا در تهران بسر مى برد. وى با ماژور ايمبرى آشنايى كامل داشت و با شنيدن جريان سقاخانه به دوستش ايمبرى گفت موضوع سقاخانه براى آن مجله جغرافيايى بسيار جالب است . زن جوانى هم به وى اصرار نمود تا فيلمى از سقاخانه در حالى كه مردم بسوى او دست حاجت دراز كرده باشند، تهيه كند. از اين جهت ماژور ايمبرى به همراه دوست خود با جعبه عكس و فيلم بوسيله درشكه اى بسوى سقاخانه شيخ هادى روانه شد. آنان روز جمعه 27 تير 1303 كه اطراف سقاخانه بسيار شلوغ و پر ازدحام بود از درشكه پياده شده و براى تهيه عكس آماده شدند.
جماعت زيادى از مرد و زن و پير و جوان پيرامون سقاخانه جمع بودند. ايمبرى در طرف چپ سقاخانه ، مقابل قهوه خانه اى ، سه پايه دستگاه عكاسى را به زمين مى گذارد ولى مردم جلو رفته و با گرفتن كلاه و عبا و مانند آن در جلو دوربين مانع از تهيه عكس مى شوند. كار به جدال و كشمكش مى انجامد. ناگهان موتور سوارى از راه مى رسد و مى گويد: اينها كه مى خواهند عكس بگيرند همانهايى هستند كه مى خواستند در سقاخانه زهر بريزند. مردم هم با چوب و سنگ و چاقو به ايمبرى و همكارش يورش ‍ مى برند، نايب كنسول امريكا و رفيقش از گرفتن عكس مى گذرند و سريع خود را به درشكه مى رسانند تا از صحنه بگريزند. اهالى به سرعت خود را به آنها رسانيده و آنها دو امريكايى را به شدت مجروح مى كنند، كه ماژور ايمبرى به دليل شدت جراحات وارده فوت مى كند.
رضاخان كه براى رسيدن به مطامع خويش مترصد فرصتى بود، پس از قتل ماژور ايمبرى فورا دستور داد تا در تهران حكومت نظامى برقرار كنند. از سوى ديگر طرفدارانش در كوچه و بازار انتشار دادن كه اين قتل در اثر تحريك مدرس و ياران او صورت گرفته است . مدرس ضمن نطقى اين ياوه سرايى ها را تكذيب نمود و شعر زير را خواند:
محتسب فتنه در اين شهر زمن داند و مى
ليك من اين همه از چشم شما مى بينم
بعدها مشخص شد كه سرباز مزدورى در وقوع جنايت دست داشته است . دولت امريكا براى انتقال جنازه ماژور ايمبرى به امريكا رزمناو ((ترنتون )) را به بندر بوشهر فرستاد و به عنوان غرامت اين واقع از دولت ايران خواست كه مبلغ شصت هزار دلار به بيوه ايمبرى بدهد و نيز هزينه رزمناو ترنتون را بپردازد كه هر دو مورد از سوى ايران انجام شد.(153)

 

next page

fehrest page

back page