داستانهاى مدرس

غلامرضا گلى زواره

- ۷ -


بحران بحرين
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روز بيست و سوم رمضان 1314 (ه‍ق ) هنگام خريد و فروش يك قاب ساعتى بغلى بين يك نفر وهابى (اهل عربستان ) و فردى ايرانى ، نزاعى رخ مى دهد كه منجر به زد و خورد مى شود. ايرانيان به گمان آنكه قضييه ختم شده غفلت مى كنند ولى اعراب وهابى به اشاره اجانب مسلح شده و بر ايرانيان حمله مى كنند افراد ايرانى به وسيله چوب از خود دفاع مى كنند. در اين درگيرى كه يك ساعت و نيم به طول مى كشد، سه نفر ايرانى كشته و سى و هفت نفر مجروح و پنج نفر مفقود مى شوند. حكومت محلى قادر به خاموش كردن اين فتنه نمى شود و حدود يك ماه ايرانيان ، دكاكين و مراكز فعاليت خود را بسته و دچار تهديد و خطر مى شوند.
براى بار دوم وهابى ها به اعراب شيعه حمله مى كنند و چندين نفر را مقتول و مجروح مى كنند. در روز بيست و شش رمضان يك كشتى انگليسى و روز ديگر كشتى ديگرى وارد بحرين شده و چهل نفر سرباز هندى با دو عراده توپ پياده مى شوند، ايرانيان مقيم بحرين به دولت ايران اطلاع مى دهند كه اگر جلو اين حوادث را نگيرد خطرى حتمى در پيش است .
بعد از قضييه اخير جلسه اى سرى در مجلس شوراى ملى با حضور مدرس ‍ به منظور رسيدگى به واقعه بحرين تشكيل گرديد و اقدامات زيادى هم به عمل آمد و حتى دولت در اين باب به سازمان ملل مراجعه كرد ولى همچنان مشكل بحرين لاينحل ماند و عوامل انگليس بر اين سرزمين سلطه يافتند و با وجود اينكه دولت ايران بر حاكميت انگلستان بر آن جزاير اعتراض داشت و آن را جزء لاينفك خاك ايران مى شمرد، سرانجام در سال 1350 (ه‍ق ) ايران مراجعه به آراء عمومى با نظارت سازمان ملل را در خصوص آينده سياسى بحرين قبول كرد و در نتبجه راءى گيرى ، بحرين مستقل شد و به عضويت سازمان ملل درآمد.(113) بدين گونه فرق ضاله وهابيت بخاطر آنكه با مخالفت شديد روحانيت شيعه و امت مسلمان ايران در رسيدن به مطامع شوم خود مواجه گرديد، با حمايت استعمار انگليس ، چنين نيش زهراگينى را به پيكر ايران فرو نمودند.

توفان استعمار
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
كشور عراق بخاطر موقعيت خاص و ذخائر و منابع قابل توجه از گذشته موردنظر استعمارگران بوده است و از زمانى كه اين كشور از دولت عثمانى منفك گرديد، استعمار انگليس در نظر داشت آن را به صورت مستعمره اداره كند. از سويى عراق مورد توجه شيعيان جهان بوده و اكثريت سكنه آن را مسلمانان شيعه تشكيل مى دادند و مراكز مقدس و مذهبى مورد علاقه مسلمين جهان در شهرهاى نجف ، كربلا، كاظمين ، كوفه و سامراء قرار گرفته اند. از اين جهت وقتى دولت بريتانيا تصميم گرفت سرپرسى كاكس را به عنوان رئيس حكومت عراق و فرماندار انگليس منصوب كند. ميرزاى شيرازى با فتواى معروفى كه صادر كرد لرزه بر اندام حكومت استعمارى انگليس انداخت . متن فتوا چنين است .
((ان المسلم لا يجوز له ان يختار غير مسلم حاكما))
يعنى : براى مسلمانان روا نيست كه حاكم غير مسلمان اختيار كنند.
اين فتوا در مردم اثر بسيار عميقى گذاشت و از شهرهاى مختلف ، مردم بسوى نجف حركت كردند. قيام عمومى به رهبرى روحانيت شيعه سراسر عراق را فرا گرفت بطورى كه انگليسى ها را به استيصال واداشت . در جهاد ضد استعمارى عراق تنى چند از علماى شيعه بخصوص آيت الله سيد ابوالقاسم كاشانى ، آيت الله سيد محمد كاظم يزدى ، آيت الله سيدمصطفى كاشانى و آيت الله شيخ مهدى خالصى ، حضور داشتند. حكومت دست نشانده انگليس وقتى مقاومت علماى شيعه را ديد، عده اى از آنها را به حجاز و ايران تبعيد نمود.(114) در اين ايام مرحوم مدرس سخنرانى پرشور و مؤ ثرى عليه دخالت انگليسى ها در عراق نمود و در بخشى از آن گفت :
((البته اغلب مسلمانان دنيا و بالخصوص ايرانى ها قلبشان متوجه بين النهرين (عراق ) است . ما روحا و جسما از هر جهت به آن زمين و اهالى آن علاقمنديم و بلكه به واسطه آن مشاهده متبركه و مشرف يك قسمت بزرگ ، بلكه اكثر مسلمانان دنيا، متوجه آن اراضى هستند. بنده نسبت به دخالت انگليسى ها، در اين مجلس كه مركز ايران است و مى توانم بگويم كه مرجع اكثريت مسلمانان (جهان ) است اظهار تنفر مى كنم ، از اين فشارهايى كه از طرف دولت انگليس به بين النهرين وارد مى شود)). (115)

هيچ واهمه اى نداريم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
وقيت كابينه قوام السلطنه تشكيل شد، رضاخان عضو كابينه بود و وزارت جنگ را بعهده داشت ، در عين حال با ايجاد اختلاف در شهر كوشش ‍ مى كرد، امور نظميه را هم تحت نظر خويش درآورد، نمايندگان مجلس ‍ مرعوب گشته و توقيفها و تهديدها روز به روز زيادتر مى گرديد، روزنامه ها يكى از پس ديگرى تعطيل مى شد. تنها مدرس با قدرت و شهامت در جلسه پنج شنبه 12 مهر 1301 (ه‍ق ) وزير جنگ را مورد انتقاد قرار مى دهد و مى گويد:
((... اما فعلا امنيت در دست كسى است كه اغلب ماها خوشوقت نيستيم ! شما مگر ضعف نفس داريد اين حرفها را مى زنيد و در پرده سخن مى گوئيد. ما بر هر كس قدرت داريم ، از رضاخان هم هيچ ترس و واهمه نداريم . ما قدرت داريم پادشاه را عزل كنيم ، رئيس الوزرا را بياوريم ، سوال كنيم . استيضاح كنيم ، عزل كنيم و همچنين رضاخان را استضاح كنيم ، عزل كنيم ، مى روند در خانه هاشان مى نشيند، قدرتى كه مجلس دارد، هيچ چيز نمى تواند مقابلش بايستد. شما تعيين صلاح بكنيد، مجلس بر هر چيزى قدرت دارد.
هاله ترس و ترديدى كه قدرت نظامى و روش ديكتاتورى رضاان ايجاد كدره بود، با اين بيانات مدرس از بين رفت مردم متوجه شدند كه در عرصه سياست ، ناظر ستيز مدرس با رضاخان خواهند بود كه اولى با منطق ، استدلال و اعتقادات و باورهاى اسلامى و دومى با حمايتهاى استعمارى و نيروى نظامى در مقابل يكديگر خواهند ايستاد.
سخنان مدرس رضاخان را متوجه اين واقعيت نمود كه حريف وى با اتكا به اجتهاد و انديشه هاى اسلامى و حمايت امت مسلمان دارى موقع ممتازى است عكس العمل او تهديد به استعفا و تحريك افسران و نظاميان و به دنبال آن اختلال در نظم و امنيت شهر بود ولى سرانجام مجبور شد در مجلس شوارى ملى حضور يابد و سعى نمايد خود را تابع نمايندگان جلوه دهد و حكومت نظامى را لغو كند(116)

آخور طويله
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
رضاخان مير پنج پسر داداش بيك افسر سواد كوهى از ايل پالانى بود رفته رفته نام پهلوى را انتخاب كرد رضاشاه دو ماهه بود كه با مادرش از سوادكوه به تهران روانه شد.
در سر گدوك فيروزكوه كوه كه سرما و برف بيداد مى كرد، مادر به خيال آنكه كودك بر اثر سرماى شديد مرده ، به چاروادار سپرد كه او را دفن كند. چارودار اين كودك را در آخور يكى از طويله ها با قنداق برجا گذاشت و خود و قافله براه افتاد و به فيروزكوه رفتند. ساعتى ديگر قافله اى از راه مى رسند و در قهوه خانه گدوك منزل مى گيرند، يكى از آنها صداى گريه طفلى را مى شنود به دنبال صداى شيون مى رود، كودكى را در آخور طويله مى بيند، او را برده گرم و شير مى دهد و با شناسايى وى ، او را به مادرش در فيروزكوه تحويل مى دهد و با شناسايى وى ، او را به مادرش در فيروزكوه تحويل مى دهد. مادر رضاخان از اهل محل نبود و چون پدرش فوت نموده بود چنانچه اشاره شد از سوادكوه راهى تهران گرديد، اين زن برادرى داشت بنام ابوالقاسم بيك كه خياط قزاقخانه بود و بعد به درجه سرهنگى رسيد و بعد از كودتا مرد، كودك در خانه اين دايى بزرگ شد. از روزى كه به حد رشد رسيد آثار گردن كشى و شقاوت در او هويدا بود. به سن پانزده سالگى كه رسيد، دايى وى را بعنوان پياده قزاق به فوج اول قزاقخانه سپرد كه رئيس ‍ اين فوج غلامرضاخان مير پنج بود، در آن فوج قرار گذاشتند هر سوارى كه بيمار شود يا غايب باشد، اين پياده قزاق به نيابت او سوار شده وارد صف گردد. بعدا مدارج نظامى را طى نمود.(117)
بنابر پيشنهاد آيرون سايد - ژنرال انگليسى و فرمانده قواى بريتانيا - رضاخان فرمانده لشكر قزاق گرديد، در كودتاى سوم اسفند 1299، نيروهاى قزاق به سر كردگى وى وارد تهران شدند و بدستور رضاخان در تهران حكومت نظامى اعلام گرديد. بدنبال آن برخى جرايد توقيف و بسيارى از مخالفين توسط عوامل او دستگير و روانه زندان شدند.
نخستين مقاومت در برابر تركتازيهاى سردار سپه وقتى شكل گرفت كه او حسين خان صبا مدير روزنامه ستاره ايران را به دليل انتشار مقاله اى عليه كودتاى سيد ضياء، دستگير كرد. آنگاه خود به زدن او پرداخت ، تا جائيكه دندان او شكست . با پخش اين خبر در شهر گروهى از روزنامه نگاران با حمايت شهيد مدرس در مجلس متحصن گرديدند. عده اى نيز در حرم شاه عبدالعظيم و گروهى در سفارت روس تحصن اختيار كردند. رضاخان سردار معظم خراسانى را براى حل مسئله به سفارت فرستاد، وى اگر چه نتوانست تحصن را پايان دهد ولى بين افراد تفرقه افكند.(118)
مدرس كه ديد رضاخان بناى ظلم و ستم را دارد و مصمم است تا در ايران براى استعمار جاى پايى باز كند و براى رسيدن باين مقصود امنيت و آسايش را از مردم سلب كرده و استقلال اين كشور را مورد تهديد قرار داده است به مقابله با او برخاست و در مجلس گفت : اگر مجلس از سردار سپه (رضاخان ) كه اين همه جنايات را مرتكب شده دفاع نمايد، قانون اساسى را ضايع كرده است ، امام خمينى (قدس سره ) در سالروز قيام پانزده خرداد - در سال 1357 - فرمود: ما شاهد بوديم كه موادى كه اين خاندان (سلسله پهلوى ) را به سلطنت منحوس رسانيد با سرنيزه رضاخان وضع گرديد، نه اينكه مردم مجلسى داشتند و مجلس قانون وضع كرده باشد. ملت هيچ اختيارى از خود نداشت . سرنيزه اينكار را كرد. و لذا موادى كه حكومت اين دودمان را رسميت داد، مورد قبول ملت نيست و بايد از بين برود...))

نصيحت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يك بار مدرس به رضاخان گفت : مردم درباره تهيه زمين و پول جمع كردن شما، حرفهاى خوبى مى زنند شما پول مى خواهيد چه كنيد، زمين به چه دردتان مى خورد، اگر شما پادشاه قدرتمند و خوبى باشيد، سراسر ايران مال شماست و هر چه بخواهيد، مجلس و ملت به شما مى دهند ولى اگر به پول دوستى و غارت اموال مردم بپردازيد، مردم با شما مخالف مى شوند. رضاخان در جاى خود ايستاده بود و به سخنان مدرس گوش مى داد، مدرس افزود: مردم به احمد شاه بد مى گفتند. چون يك بار گندم زمينهاى خود را گران فروخت .
مردم مى گفتند كه احمد شاه در فكر پول جمع كردن است ، در حالى كه آنها فقيرند، شما خودتان مى دانيد كه آدم فقير از كسى كه زياد پول دارد بدش ‍ مى آيد. كارى نكنيد كه مردم از شما بدشان بيايد، پولتان را خرج كنيد، مدرسه اى ، بيمارستانى ، چيزى احداث كنيد، كارى كنيد كه بگويند اگر پولى هم داشت ، براى اين طور كارها خرج مى كرد، مخصوصا به املاك و زمينهاى مردم كارى نداشته باشيد. زمين دارى حواستان را پرت مى كند.
رضاخان به تمام سخنان مدرس گوش داد و قول داد به گفته هاى سيد عمل كند. از آن طرف مدرس پس از اين ديدار به ملك الشعراى بهار گفت : ميل دارم تاءثير حرفهايم را بر روى او ببينم ، فرداى آن روز قرار بود بهار به ديدن رضاخان برود، مدرس از بهار خواست كه در اين ديدار تاءثير گفته هاى وى را بر رضاخان آزمايش نمايد.
بهار به حضور رضاخان رفت و داستان يعقوب ليث و عياران را براى وى نقل نمود، ناگهان رضاخان گفت : بى پولى عجيبى پيدا كرده ام ، سه روز است كه مى خواهيم پنج هزار تومان براى كارى فراهم كنيم ، اما نمى شود. بعد از اين ديدار با مدرس ، رضاخان دستور داده بود كه از قول وى مطلبى بنويسند و در آن به همه افراد ارتش ايران فرمان داد كه از جمع آورى ثروت خوددارى كنند و اگر كسى هم سرمايه اى به دست آورد آن را در راه عمران و آبادانى كشور مصرف كند. ولى نصيحت مدرس به رضاخان براى مدتى كوتاه اثر بخش بود و بعد از آن اين خائن به طغيان گرى و غارت اموال مردم ادامه داد.(119)

پوستين چوپان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در ذيحجه 1344 (ه‍ق ) مدرس در ميان استقبال پرشور و با شكوه علما و مردم اصفهان وارد اين شهر شد. به رضاخان گزارش رسيد كه مدرس در اصفهان با استقبال كم سابقه اى مواجه شده و اهالى نسبت به سيد محبت زيادى ابراز داشته اند و او را تكريم نموده اند. هنگامى كه مدرس از سفر اصفهان به تهران بازگشت ، رضاخان به ديدار او رفت ، و چون در اصفهان سپاه مرتبى ايجاد كرده بود براى آنكه مدرس را به تجليل از اقدامات خود برانگيزد، پرسيد: آيا در اين مسافرت چيز بخصوصى توجه شما را جلب نكرد؟
لابد او منتظر بود كه مدرس از جلال و جبروت لشكر اصفهان بگويد و يا از امنيتى كه از پرتو ارتش پيدا شده سخن براند ولى بر خلاف اينها مدرس با زيركى گفت : چرا يك چيز توجه مرا به سوى خود جلب نمود و آن اين بود كه در تمام نقاط ايران مردم از شما مى ترسند و از شما نفرت دارند، در حالى كه از من نمى ترسند و مرا دوست دارند همه جا مردم با علاقه و اشتياقى و افرا مرا پذيرفتند، آخر من از خود آنها بوده ام ، نماينده آنها هستم . اين علاقه ريشه دينى و مذهبى دارد.
آنگاه مدرس به شرح ماجرايى كه در همان سفر پيش آمده بود، پرداخت : ((در راه بازگشت از اصفهان اتومبيلى كه با آن سفر مى كرديم دچار نقص شد و ما ناچار شديم شبى را در بيابان بسر ببريم . چوپانى از وضع ما خبردار شده به نزد ما آمد.
او تنها پوستين خود را به من داد تا هنگام خواب بپوشم ، از ما پذيرايى كرد و برايمان غذا آورد و از شب تا صبح بالاى سر من بيدار ماند تا مباد گزندى به من برسد، صبح هم شير گرمى را آورد و از هيچ فداكارى مضايقه ننمود))
رضاخان به دقت به سخنان مدرس گوش مى داد، مدرس لبخندى زد و افزود: سردار اگر شما به جاى من بوديد و نصف شب در آن بيابان قيرگون و سردگير مى افتاديد نمى دانم چه بلايى بر سرت مى آوردند.

تنديس تزوير
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سردار سپه به منظور عوامفريبى و اينكه به مردم القاء كند او هم معتقد به مبانى دينى و شعائر اسلامى است ، با شدت هر چه تمامتر به تظاهرات دروغين پرداخت . در ماه رمضان افراد قشونش را به روزه گرفتن تشويق نمود. در ادارات روزه خوارى را ممنوع كرد. شبهاى احيار ماه رمضان در نظميه و ادارات ، قشون وى قرآن بر سر مى گذاشتند و خودش در اين مراسم شركت مى كرد. در ايام عاشورا دستجات سوگوارى راه مى انداخت و با پاى برهنه تو در حالى كه گل بر سر ماليده بود، جلو دسته سوگوار قزاقخانه عبور مى كرد.
در تكيه قزاقخانه با فرارسيدن ايام محرم ، روضه خوانى به راه مى انداخت خود در جلو ورودى تكيه مى ايستاد و دستجات كه مى آمدند دست به سينه ايستاده و نسبت به آنان تعظيم مى كرد و به هنگام خروج ، به هر يك از افراد يك طاقه شال مى داد.
در شب يازدهم عاشورا شمع بدست مى گرفت و به عنوان شام غريبان در اين تكيه دور مى زد. افراد ظاهربين فكر مى كردند كه رضاخان مشغول ترويج مذهب تشيع و تعظيم شعائر مذهبى است اما شهيد مدرس با آن قدرت معنوى و هوش ذاتى تشخيص داد كه اين رفتارها حربه دروغينى بيش نيست و دوام نخواهد آورد. آرى رضاخان وقتى به قدرت رسيد نه تنها اين مراسم را كنار گذاشت بلكه با سنتها و مظاهر تشيع به ستيز برخاست و نخست به سركوبى روحانيت شيعه پرداخت ، سپس براى استقبال از استعمار با هويت دينى مردم به مقابله برخاست و در بازگشت از تركيه به كشف حجاب اقدام نمود. با تكيه بر قدرت نظامى مراسم دينى و برپايى مجالس سوگوارى را ممنوع كرد و به شكل خشن و موهنى جلو برگزارى مراسم عزادارى براى سالار شهيدان (حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) ) را گرفت . اين حركات خشم وسيعى را در ميان مردم و بويژه علماى شيعه ايجاد كرد كه به صورت تظاهرات پرشورى در اغلب شهرها بروز كرد ولى اين اعتراضها بصورت بى رحمانه اى سركوب گرديد. تبديل تاريخ هجرى قمرى به هجرى شمسى يكى از رفتارهاى رضاخان در مقابله با سنتهاى دينى مى باشد.
شهيد مدرس كه به خوبى چنين نفاق و دوروئى را در رضاخان مى ديد به مناسبتهايى به افشاى اين فرد دو چهره يعنى رضاخان مى پرداخت . رضاخان در اول خيابان سپه محوطه بزرگى را كه بنام باغ ملى بود بازسازى كرد و مراسم نظامى را در آنجا برگزار مى نمود و در بالاى سردر بزرگ آن ، مجسمه نيم تنه اى از خود نصب كرد كه مانند دو مجسمه از پشت بر هم چسبيده بود به صورتى كه از بيرون شمايل تمام صورت او را داشت و هم از داخل .
روزى براى مراسمى از مدرس دعوت كرده بود. رضاخان به شرح و توصيف باغ ملى پرداخت و پس از پايان صحبت هاى خود از مدرس پرسيد حضرت آقا در ورودى را ملاحظه كرديد؟ مدرس جواب داد: بله مجسمه شما را هم ديدم مثل صاحبش دورو دارد. رضاخان از شدت خشم و ناراحتى به خود پيچيد و تا پايان مراسم ديگر سخنى بر زبان نياورد.

نفرين بى فايده
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مدرس در نطقها و بيانات خويش با مثالها و مطايبات شيرين ، انديشه هاى سياسى خود را مطرح مى كرد و با شجاعت و شهامت نظر خود را در خصوص مخالفين ابراز مى داشت . در يكى از سخنان خود در مجلس شورا خطاب به نمايندگان گفت : ((مى گويند نفرين هيچ كسى درباره نوكر خودش ‍ مستجاب نمى شود چون وقتى كسى از نوكر خود راضى نيست مى تواند او را اخراج كند و لازم نيست مجازات او را از خدا بخواهد. حالا ما هم در مجلس فقط نفرين مى كنيم . در حالى كه اگر متحد باشيم هيچ نيرويى نمى تواند در مقابلمان مقاومت كند. وقتى سالارالدوله با سى هزار نفر آمد تا شش فرسخى شهر، ما هيچ هراسى بدل راه نداديم و شجاعانه با دويست نفر جلوى آنها را گرفتيم ، اين بخاطر قدرت مجلس بود.(120)

برايت دعا كردم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكبار كه رضاشاه از سفرى بازگشته بود مدرس به او گفت : من به شما دعا كردم . رضاخان در حالى كه از اين سخن مدرس شگفت زده شده بود. از اينكه مخالفش برايش دعا كرده بود خيلى خوشش آمد و با شادمانى علت دعاى مدرس را پرسيد. سيد جواب داد: اگر تو مرده بودى اموالى كه از ما به غارت برده بودى و تحويل خارجى ها داده بودى همه از بين مى رفت ، من دعا كردم تو زنده برگردى تا بلكه بتوانيم اموال ملت را به صاحبانش ‍ بازگردانيم . امام خمينى (قدس سره ) در جواب به اوريانافالاچى كه با وى مصاحبه مى كرد و از امام پرسيده بود كه آيا شما مايليد مثل آيشمن كه گرفتند آوردند اسرائيل ، شاه را هم مثلا بگيرند و به همان ترتيب بياورند ايران . امام فرمود: ((من مايلم كه او بيايد ايران ، بياورندش و ما محاكمه كنيم )) سپس به اين داستان مدرس و دعا به جان رضاشاه اشاره نمود و فرمودند: ((حالا ما هم همانطور هستيم و اين پسر هم بيشتر او اموال ما را برده است به خارج )). (121)

سگ و صاحبخانه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
وقتى رضاخان به نخست وزيرى رسيد، مدرس همچنان به مخالفت با وى ادامه داد و عده اى از رجال سياسى و افراد ضعيف النفس كه از مخالفتهاى مدرس با سردار سپه نگران شده بودند شخصى را ماءمور كردند تا مدرس را قانع كند كه دست از مخالفت با رضاخان بردارد. آن شخص به منزل سيد رفت و پس از سلام و احوالپرسى و تعارفات معمول ، خطاب به مدرس ‍ گفت : فكر نمى كنيد همين اندازه ضديت براى تنبيه سردار سپه كافى باشد.
مدرس پاسخ داد: خير تا وقتى كه دست او از نخست وزيرى كوتاه نشود، مخالفت من با وى ادامه خواهد داشت . آن مرد به گزارشى از خدمات رضاخان پرداخت و گفت : در مدت نخست وزيرى او قدرت ارتش افزايش ‍ يافته و با نيروهاى نظامى مالياتهاى عقب افتاده از مردم گرفته شده است ، حيف است كه اين قدرت را از دست بدهيم ! مدرس در پاسخ وى با خونسردى گفت : سگ هر چه هم خوب باشد وقتى پاى بچه صاحبخانه را گاز گرفت ، ديگر ارزشى ندارد و بايد بيرونش كرد.
او در جواب گفت : اگر اين سگ را از خانه بيرون كنيم چه كسى را به جاى او مى گذاريم ؟ با رفتن رضاخان آشوب به پا مى شود و اجانب كشور را تجزيه مى كنند. مدرس به او گفت اگر قرار است هنگام سحر مرغ را شغال ببرد بهتر است هنگام غروب آن را ببرد. در اين صورت لااقل آدم با آرامش مى خوابد و ديگر لازم نيست شب را آشفته سپرى كند و مراقب باشد كه مرغها را از دست ندهد.

بهترين سوغات
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
هنگامى كه مدرس از سفر اصفهان بازگشت ، رضاخان در بازديدى كه از وى داشت ، خطاب به سيد گفت : آقا براى ما چه سوغات آورده اى ؟ مدرس ‍ پاسخ داد: سوغات خوبى برايتان آورده ام ، اما بيم آن را دارم كه قدرش را نداريد و براى آن قربى قايل نباشيد. سوغات من براى شما اين است كه اغلب كارگزاران دولت در لباسهاى گوناگون و به انحاء مختلف به نام شما مردم را مى چاپند و اذيت مى كنند من با خودم گفتم ، اين مسئله را با شما در ميان نهم ، تا بدانيد و در رفع آن بكوشيد. اگر سخن مرا بشنويد كه حالت پند و اندرز را دارد، سوغات خوبى برايتان خواهد بود.(122)

قول داده ام
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در جلسه اى مدرس به رضاخان پيشنهاد نمود: من خير و صلاح تو را مى خواهم ، دست از اين رفتارها بردار، اينقدر به مردم ستم مكن ، ظلم كردن عاقبت خوبى ندارد، كار مردم را به خودشان واگذار كن ، فشار و خفقان مشكلى را حل نمى كند بلكه خود ديگ مردم را بجوش مى آورد، صلاح تو نيست كه با عوامل استعمار و افراد خارجى در ارتباط باشى و به سخن آنها گوش فرا دهى ، آنها در پى منافع و مطامع خود هستن و روزى كه تشخيص ‍ دهند برايشان سودى ندارد يك لحظه هم تو را نمى خواهند.
ترسم نرسى به كعبه اى اعرابى
اين ره كه تو مى روى به تركستان است
رضاخان گفت : من به انگليسيها قول داده ام . اگر خلاف قول آنها عمل كنم ، مرا از بين مى برند.
مدرس گفت : تو دست از آنها بردار، ما تو را حفظ مى كنيم .

خونش هدر است
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يك روز مدرس در باب ((مزدحم )) در فقه تدريس مى نمود، براى اينكه شاگردان متوجه موضوع شوند به ذكر مثالى پرداخت و گفت : در ازدحام اگر كسى كشته شود خونش هدر است و بايد ديه او را حاكم شرع پرداخت كند به عنوان مثال اگر روز دوم فروردين (حمل ) 1303 ه‍ ش كه سردار سپه به مجلس آمد و زد و خورد بود اگر كشته مى شد، خونش هدر بوده است . ماءمورين گزارش دادند كه مدرس گفته است اگر شاه در اجتماعات كشته شود خونش هدر است و كسى مسؤ ول نيست . بديهى است چنين گفتارى آنهم از سوى مدرس مجتهد و فقيه مسلم بر رضاخان گران مى آمده و نمى توانسته تحمل كند.(123)

درشكه چى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مدرس و شيخ الاسلام ملايرى در ميدان سپه به قصد رفتن به سعدآباد و ديدار با رضاخان درشكه اى را پيدا كردند. قرار بود شب را در جعفرآباد منزل دوستى بخوابند و فردا صبح زود به سعدآباد بروند. مدرس به درشكه چى گفت : تا جعفر آباد ما را به چند مى برى . درشكه چى با جواب داد: سه تومان . مدرس با تعجب گفت : سه تومان !! سردار سپه به سه تومان نمى ارزد(124)

باب مراوده
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در يكى از روزها فرستاده اى از سوى رضاخان نزد مدرس آمد و پس از تعارفات معمول گفت : رضاشاه مى گويد خوب است كه شما به درس و بحث بپردازيد و از دخالت در امور سياسى و كشورى اجتناب كنيد و افزود: رضاخان تمايل دارد به هر طريق كه پسند شما باشد، با شما روابط دوستانه داشته باشد، هر امرى را كه در امر مملكت بفرماييد، اطاعت خواهند كرد. مدرس مدتى آن فرستاده را كه فردى نظامى بود، نگريست و به او گفت :
به رضاخان بگوييد من وظيفه شرعى دارم كه در امور مسلمين دخالت كنم . اسم آن را هر چه مى خواهيد بگذاريد، من وظيفه دينى خود را ادامه مى دهم . سياست در اسلام جداى از مسايل دينى نيست . دين و سياست در اسلام با هم است . اسلام ، مثل آيين مسيحيت نيست كه فقط جنبه تشريفاتى آن هم هفته اى يك روز در كليسا، داشته باشد. پيام آورنده ماءيوس ‍ شد و بازگشت .

حكومت نظامى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مدرس هم در مدرسه سپهسالار تدريس مى نمود و هم در مجلس شوراى ملى حضور داشت . در يكى از روزها زودتر از وقت مقرر مجلس درس خود را تعطيل نمود. چون مدرس بارها مى گفت كه كار اصلى من تدريس است ، حاضرين شگفت زده شدند و حدس زدند كه بايد مسئله مهمى در پيش ‍ باشد. مدرس پس از استراحتى كوتاه و صرف چاى به سوى مجلس روانه گرديد. مدرس عادت داشت پيش از تشكيل جلسه رسمى در يكى از اتاقهاى مجلس مى نشست و با نمايندگان هم فكر و هم راءى خود به گفتگو مى پرداخت . آن روز سخن از حكومت نظامى و طر آن در جلسه رسمى بود. يكى از نمايندگان گفت : براى حفظ امنيت كشور اين قانون مى تواند مفيد باشد. مدرس پاسخ داد: اين تصورى باطل است ، حكومت نظامى سگى است كه دولتها در خانه خود مى بندند، وقتى آن را رها كنند، به آشنايان و وابستگان آنان كارى ندارد، ولى واى از آن زمانى كه غير آشنا و طلبكار صاحب حقى در خانه بيايد، چرا كه به او حمله برده و با پارس كردن ، وى را پاره مى كند.

دو عيب بزرگ
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكى از نمايندگان كه گاه بگاه به ديدن مدرس مى آمد و با آقا روابط دوستانه اى داشت ، نظرش اين بود كه مدرس با رضاخان كنار بيايد، روزى اين فرد كه با رضاهان هم ارتباط برقرار كرده بود به خدمت آقا آمد و پس از سلام و احوالپرسى خطاب به مدرس گفت : آقا اگر شما با رضاخان كنار بياييد، بهتر است . زيرا آن وقت مى توانيد بيش از گذشته به مردم خدمت كنيد. او به شما علاقه دارد. سيد پاسخ داد: سردار سپه دو عيب بزرگ دارد كه علاج آن هم مشكل است . اولا راست نمى گويد و فردى است دروغگو، ثانيا طمعش بى حد و مرز است و من نمى توانم با انسانى اين گونه ، كنار بيايم .

به ديدنش نمى ارزد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
موقعى كه مدرس به سمت توليت مدرسه و مسجد سپهسالار برگزيده شد، تصميم گرفت ضمن احياى موقوفات مدرسه ، از محل درآمد آنها به عمران و آبادانى و تكميل اين بنا بپردازد. رسم مدرس بر اين بود كه قسمتهايى را كه در حال بازسازى بود مورد بازديد و رسيدگى قرار مى داد. روزى كه به كاشيكاريهاى مدرسه رسيدگى مى نمود، پس از ارزيابى كارها و سركشى به كارگران ، از در آخر مدرسه بيرون رفت . در اين اوقات رضاخان مصمم بود تا هر طور شده خود را به مدرس نزديك كند. پيرو اين مقصود وارد مدرسه شد و نزد كاشيكارها رفت و سراغ مدرس را گرفت ، آنها مى گويند همين حالا اينجا بود و از اين در (با اشاره به در آخر) بيروت رفت ، يكى از عمله ها فورا خود را به مدرس رسانيد و گفت : آقا، رضاخان در مدرسه منتظر شماست . آقا لحظه اى تاءمل كرد و گفت به ديدنش نمى ارزد و راه خود را گرفت و رفت .

ساده و بدون تشريفات
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مرحوم مدرس در ضمن تدريس و رفتن به مجلس و توجه به مسايل سياسى ، از روضه خوانى و برپايى مراسم سوگوارى براى خامس آل عبا (حضرت ابا عبدالله الحسين (ع ) غافل نبود و به مناسبتهايى دستور مى داد در مسجد جمعه تهران روضه خوانى كنند و خودش هم در مراسم شركت مى كرد. سال 1302 يا 1303 (ه‍ق ) بود كه مرحوم مدرس اقدام به روضه خوانى در مسجد مزبور مى كند و اين مراسم در موقعى بود كه رضاخان سمت رئيس الوزرايى را به عهده داشت و با روضه خوانى و سينه زنى موافق بود، جلو منابر را نمى گرفت و خود را مسلمان قلمداد مى كرد. در اين اوقات مجلس روضه در مسجد جمعه عملى گرديد.
مدرس كه پيش بينى كرده بود اين حركات رضاخان از روى ظاهر سازى است و مى خواهد بر پاكنندگان اين گونه مجالس و دست اندركاران را مورد شناسايى قرار دهد، با نهايت احتياط از آوردن قالى و فرش (آن موقع فرش ‍ مسجد فقط حصير و زيلو بود) جلوگيرى كرد و با به راه انداختن اسباب چاى مخالفت كرد. او عقيده داشت : اگر فرش و قالى و سماور و چاى باشد متصديان شناخته مى شوند و تحت تعقيب قرار مى گيرند. بنابراين مجلس ‍ ساده و بدون تشريفات برگزار شد. علما و مردم و بخصوص كسبه و بازاريان در اين مراسم شركت مى كردند و هر روز، واعظى سخنرانى مى كرد و ضمن مطرح كردن مسايل دينى و مذهبى به مسايل سياسى اشاره مى نمود و عليه استعمار و دست نشاندگان آنان صحبت مى كرد.(125)

بيمارى حصبه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در پاييز سال 1300 (ه‍.ق ) شهيد مدرس به سختى دچار بيمارى حصبه شد، نداشتن پرستار و كمى امكانات بيمارى او را سخت تر نمود، به طورى كه چندين روز را در حالت اغماء و بيهوشى گذارند، سر دار سپه كه براى نزديك كردن خود به مدرس مى خواست از هر فرصت پيش امده استفاده كند و او را از دشمنى با خود باز دارد، وقتى فهميد مدرس در بستر بيمارى خفته است ، حاكم نظامى تهران را ماءمور مراقبت از مدرس كرد و پزشك حاذقى را نيز براى معاينه و مداواى او فرستاد.
علت اينكه سردار سپه مى كوشيد خود را به مدرس نزديك كند دو چيز بود: يكى آنكه از نفوذ و محبوبيتى كه وى در ميان مردم داشت ، به نفع خود بهره بردارى كند و ديگر اينكه واقعا از مدرس مى ترسيد و اين ترس تا اعماق روان و روحش ريشه دوانيده بود مدرس كه به فريبكاريهاى او پى برده بود، هرگز تن به سازش با او نداد و وقتى از بستر بيمارى برخاست به اين نوازشها و مراقبتهاى ويژه اى كه رضاخان نسبت به او اعمال مى داشت ، وقعى ننهاد، چرا كه مخالفت مدرس با رضاشاه ، ريشه اى عقيدتى داشت و مدرس به حكم آنكه عالمى دينى است ، نمى توانست در مقابل ظلم و خيانت و بى عدالتى رضاخان خاموش بماند، او هيچ وقت رضايت نمى داد كه رضاخان به مردم ايران ستمى روا دارد و آنان را مورد اجحاف و فشار قرار دهد.
با اين حال تا آخرين لحظه رضاخان را نصيحت مى كرد تا شايد دست از اين اعمال ننگين بردارد و در زمانى كه به تخت سلطنت هم نشست ، به او گفت : اگر ببينم كه شاه درستكارى هستى و از قانون پيروى مى كنى ، شما را احترام مى كنم ، و گرنه مى دانم كه بايد چه كار بكنم !

تكليف خودم را بلدم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عادت مدرس اين بود كه وقتى در مجلس مى نشست ، عبا و عمامه را بر مى گرفت و به كنارى مى گذاشت . پس از به قدرت رسيدن رضاخان ، روزى در مجلسى با مدرس روبرو شد.
رضاخان از مدرس خواست كه به عادت خويش رفتار كند (عبا و عمامه برگيرد). مدرس گفت : صبر كنيد اگر ديدم شاه هستيد احترام مى كنم و گرنه تكليف خودم را بلدم و كوشيد او را از انجام ماءموريت خائنانه اش بازدارد و به رضاخان گفت : به انگليسى ها بگو نه تو را حمايت مى كنيم و نه مى گذاريم كه تو را بردارند.
پاسخ رضاخان اين بود: نمى توانم ، تعهد سپرده ام . اگر بگويم نه . با اشاره آنها همين پيشخدمت كه چاى مى آورد، با زهر مرا خواهد كشت . پس از شنيدن اين جواب ، مدرس از جا برخاست و گفت : ((بميرى هم كو رضاخانى ))

زورگوى نفهم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى كسى كه مطالبى درباره عدليه و مسايل حقوقى نوشته بود، نزد مدرس ‍ آمد و گفت : من يك چيزى براى وزات عدليه نوشته ام ، شما بدهيد ببرند پيش رضاخان كه آن را بخواند در آن موقع رضاشاه هنوز به پادشاهى نرسيده بود ولى آدم زورگوى نفهمى بود. مدرس به آن شخص گفت : رضاخان اصلا نمى داند كه عدليه را با ((الف )) مى نويسند يا با ((ع )) مى نويسند، من اين را بدهم كه او ببيند! مدرس اين گونه سخنها را تنها پشت سر رضاخان نمى گفت ، بلكه در حضورش هم مى گفت ، براى اينكه وارسته بود و به هواهاى نفسانى وابسته نبود، براى رسيدن به امور دنيوى كار نمى كرد، خدا را در نظر داشت و در هر كارى رضايت او را خواستار بود.(126)

با يك چشم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در جلسه اى كه گروهى از رجال سياسى و نمايندگان مجلس حضور داشتند، شخصى مشغول سخنرانى بود و در بخشى از مطالب خود گفت : بايد خداوند را شكرگزار بود كه رجالى به ما عنايت نموده كه همه عادل اند و همه مردم را از عالى و دانى ، با يك چشم مى بينند. ناگهان مدرس با خشم و عصبانيت فرياد زد: آقا اين چه مزخرفاتى است كه مى گويى . اينها همه شان كور هستند و اصلا چشم ندارند كه مردم را ببينند. حاضرين در جلسه دچار بهت و حيرت شدند. مستوفى الممالك به شدت مى خنديد. رضاخان و داور (وزير عدليه وقت ) رنگ باخته بودند، فرد سخنران كه از شدت ترس رنگ در چهره نداشت و دستانش چون بيد مى لرزيد، به سرعت از مجلس بيرون رفت . مدرس آرام و خونسرد صحنه را مى نگريست .(127)

جيب بى ته
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يك روز در مجلس شورا رضاخان بر سبيل شوخى و مزاح ، دست روى جيب مرحوم مدرس گذاشت و گفت : آقا عجب جيب بزرگى داريد. مدرس ‍ در حالى كه متبسم بود، گفت : درست است ، جيب من بزرگ هست ولى ته دارد، اين جيب شماست كه ته ندارد!!

فايده عتيقه ها
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى مدرس در تهران به ديدن يكى از دوستان خود رفت ، او سخت با رضاخان درگير بود و اغلب به اين موضوع مى انديشيد. دوستش او را به اتاقهاى مختلف خود برد و عتيقه هايى كه سالها، از قبيل كتاب و خط و اسناد و انواع ساعت و چراغهاى رنگارنگ جمع كرده بود، به مدرس نشان داد. پس از اينكه بازديد از عتيقه ها و اشياى قيمتى به پايان رسيد، آن دو در اتاقى ديگر نشستند. مدرس پس از صرف چاى به دوستش روى كرد و گفت : آقا تو اين عتيقه ها را مى خواهى چه كنى ، اينها خيلى قيمت دارند، آنها را بفروش و پولش را آماده كن تا صرف مبارزه با سردار سپه كنيم ، در اين صورت ارزش دارد. و الا، در اتاق در بسته اى يا داخل موزه اى بماند، چه فايده اى خواهد داشت (128)

شما را ترسانده اند
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در ايامى كه مدرس سخت درگير مبارزه با رضاخان بود، يك روز نماينده بوشهر ضمن نطق خويش بصورت كنايه و با حالت جبن و ترس از ناامنى و عدم رعايت قوانين و آشفتگى ها انتقاد نمود. پس از آنكه نطق وى به پايان رسيد، مدرس پشت تريبون رفت و گفت : چرا اين قدر از رضاخان مى ترسيد، او كسى نيست ، براى چه ضعف نفس از خود نشان مى دهيد، شما او را شير جنگل پنداشته ايد، در حالى كه شغالى بيش نيست ، شما را ترسانده و بى خود و بى جهت در قلب و روحتان هراس ايجاد نموده است .

پيشنهاد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در دوره هفتم كه عوامل رضاخان با اختناق و فشار، نگذاشتند مرحوم مدرس به مجلس راه يابد، تيمور تاش از سوى رضاخان نزد مدرس آمد و گفت : نظر رضاخان اين است كه شما توليت آستان قدس رضوى را پذيرا شوى ، مدرس كه مى دانست در اين تصميم رضاخان نقشه اى نهفته است از پذيرفتن اين مسئوليت امتناع كرد و گفت : رضاخان مى خواهد به هر نحوى كه شده مرا از مركز دور كند تا هر چه مى خواهد بكند، همچنين مقصود از چنين پيشنهادى اين است كه بين مردم انتشار دهد كه مدرس مى گفت به دنيا اعتنايى ندارم ولى حال توليت خراسان را قبول كرده است .

طبيب طماع
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
زمانى مرحوم مدرس به ذات الريه شديدى مبتلى شده بود. دكتر امير اعلم الملك كه نماينده مجلس بود و از رضاخان حمايت مى كرد، به منزل مدرس آمد تا وى را معاينه كند. در آن زمان دكتر سيد عبدالباقى مدرس ‍ شاگرد مدرسه طب دارالفنون و مشغول مطالعه دروس خويش بود. مدرس ‍ در حالى كه از بيمارى خود مى ناليد، به دكتر امير اعلم رو نمود و گفت : جناب دكتر به اين عبدالباقى نصيحت كنيد طب نخواند، امير اعلم گفت : چرا آقا؟ طب رشته خوبى است ، مدرس گفت : مى ترسم مثل شما طماع و ترسو شود.

شتر سوار
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
نظاميان و نيروهاى شهربانى با شدت هر چه تمامتر و با حمايت رضاخان ، طرفداران مدرس را باز داشت و به سختى مورد آزار و شكنجه قرار مى دادند. اين افراد به بهانه ايجاد آشوب و بلوا دستگير مى شدند. مدرس كه از اين وضع عصبانى شده بود، در مجلس طى نطقى رفتار ماءموران رضاخان را با انسانهاى آزادى خواه و طرفدار حق وحقيقت مورد اعتراض و انتقاد قرار داده و ضمن بيانات خويش اين داستان را ذكر كرد: مسافرى با شتر خويش از شهر يزد عبور مى نمود. در بيابانهاى و نواحى خشك و صحرايى حوالى آن شهر خسته شد و شتر را در بيابان خشك و بى آب علف آنجا رها كرد و خوابيد. لحظاتى بعد سر و صدايى او را از خواب بيدار نمود، وقتى كه از خواب برخاست ، ديد مردى شترش را زير ضربات چوبدستى گرفته و مرتب مى گويد: بى صاحب اگر من اينجا را كاشته بودم كه تو حالا چريده بودى .

شباهت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يك روز چند نفر از دوستان مدرس به ديدن آقا آمده بودند و از مسايل روز و اوضاع سياسى بخصوص رفتارهاى خشونت آميز رضاخان سخن مى گفتند. يكى از دوستان براى رفع خستگى و از روى مزاح و مطايبه خطاب به مدرس گفت : آقا عباى شما به شنل سردار سپه شباهت دارد. آقا فورا جواب داد: اشتباه مى كنيد، شنل سردار سپه به عباى من مى ماند.

وحشت از كشف حجاب
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در روزهاى جمعه هر هفته (صبح ) مدرس براى عده اى از علاقمندان به فلسفه درس اسفار مى گفت . در ميان شاگردان آقا شخصى تنومند و سياه چرده اى كه آبله صورت او را سوراخ سوراخ كرده بود و از يك چشم هم محروم بود، ديده مى شد، جالب اينكه وى در كنار مدرس مى نشست و مدرس هم به او محبت داشت و گاهى او را ملاى ولايت خطاب مى كرد.
در يكى از روزها چند نفر به خدمت مدرس آمدند و در خصوص برنامه كشف حجاب كه بعدها بنا بود توسط رضاخان پياده شود، سخن گفتند، بحث به درازا كشيد و مدرس نتوانست با استدلال و خطرات ناشى از اين حركت آنان را متوجه لطمات كشف حجاب بكند.
يكى از آنان گفت : آخر چرا شما با كشف حجاب مخالفت مى كنيد؟ مدرس ‍ در حالى كه خنده بر لبانش نقش بسته بود، به آن شاگرد بدقيافه اشاره كرد و گفت اگر خواهر اين آقا به برادر خود شباهت داشته باشد، بى حجاب و نيمه عريان به كوى و برزن بيايد مردم چه وحشتى خواهند كرد و چقدر بايد كفاره بدهند و التماس كنند كه چنين فردى از خانه بيرون نيايد يا اگر خواست بيرون بيايد خود را بپوشاند. شما نمى دانيد اين كار از كجا عيب دارد و چه نقشه اى را تعقيب مى كند، با اين مطايبه بحث پايان پذيرفت و آن افراد از جلسه بيرون رفتند.(129)

پنج نفر مسلح
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
موقعى كه هانى بن عروه عاز مسلم بن عقيل (ع ) خواست وقتى عبيدالله بن زياد به ديدن من مى آيد از نهانخانه بيرون آمده و كار او را بساز مسلم از مخفيگاه بيرون آمد ولى چنين عملى را انجام نداد و به ياد حديثى از پيامبر اسلام (ص ) افتاد كه مى فرمايد: الايمان قيد الفتك يعنى مرد با ايمان كسى را با ترور نمى كشد. براى شهيد مدرس نيز چنين موقعيتى فراهم شد.
روزى برنامه اى ترتيب داده شده بود كه در مجلس پنج نفر مسلح به رضاخان يورش برده و كارش را بسازند وقتى ماجرا به گوش مدرس رسيد فرمود كار درستى نيست . مجددا به ايشان گفتند: آقا اين ميدان جنگ است و اين ستمگر بر عليه شما به ميدان آمده ، اجازه بدهيد شرش را كم كنيم فرمود: هرگز اجازه نمى دهم . اسلام با اين عمل ناجوانمردانه (ترور) مخالف است . گفته شد آقا اگر او قدرت پيدا كند شما و تمامى طرفدارانتان را ترور مى كند مدرس در پاسخ به آنها فرمود باز هم پيروزى از آن ماست و شكست و انزوا از آن اوست . مخالفت ما با او به خاطر دفاع از حق و احياى مسائل اسلامى مى باشد و براى رسيدن به اين منظور مفيد و الا نبايد از راههاى خلاف مقررات اسلام و موازين شرعى و اخلاقى وارد شويم .

داستان تمثال
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
استعمار انگلستان براى رسيدن به مطامع شوم خود گروهى از علماى شيعه را از عراق به ايران و حجاز تبعيد نمود، موقعى كه علماء از ايران به عتبات عاليه باز مى گشتند، (130) رضاخان براى ظاهرسازى ، مشايعتى از آنان بعمل آورد. سردار رفعت به امر سردار سپه مراسم و تشريفات مشايعات را انجام داد و در حين بازگشت از نجف تمثالى از على ابن ابيطالب (ع ) با خود آورد و به دروغ گفت : هديه اى است از سوى علما كه بايد به رئيس دولت (رضاخان ) تقديم نمايد.
در اطراف ورود تمثال مزبور جار و جنجال و هياهوى عجيبى بر پا گرديد. جرايد طرفدار سردار سپه در اين زمينه شروع به قلم فرسايى كرده و مقالاتى انتشار دادند و مطالبى را در تعريف و تمجيد از رضاخان ، به رشته تحرير در آوردند. روزنامه شفق سرخ در شماره 241 پنج شنبه 16 خرداد 1303 در بخشى از اين دروغ نامه خود نوشت :
((امروز در عالم ملكوت شمشير ذوالفقار از نيام كشيده شده براى نصب بزرگترين نشان قدردانى به سينه بزرگترين مجاهد اسلامى عصر حاضر، برق زنان و ملاطفت آميز بر روى شانه سردار سپه فرود مى آيد. امروز حضرت اسدالله الغالب على بن ابيطالب با تمثال مبارك خود وجود پربهاى رضاى پهلوى را از شر شياطين جن و انس محفوظ مى دارد))!!!؟
روز جمعه هفده خرداد 1303 رئيس الوزراء از اعضاى كابينه و معاونين آنها و رؤ ساى ادارات و گروهى از مردم در باغ شاه دعوتى بعمل آورد و جشنى گرفت ، و اين جشن به شادى ورود تمثال حضرت على (ع ) بود. اما غير از كاركنان رسمى و جمعى رجال معلوم الحال كسى در اين جشن شركت نكرد. در اين جشن رضاخان شروع به نطق نمود و از اين عطيه (تمثال ) اظهار تشكر كرد. مدرس و طرفداران او متوجه شدند كه اين تبليغات و تظاهرات سردار سپه و اطرافيان او صرفا براى عوامفريبى بوده و اصولا سردار سپه به عقايد مذهبى پايبند نيست و چون اين قبيل تظاهرات و مراسم ساختگى چهره وى را نزد عامه مردم موجه مى نمود نويسندگان و شعراى حامى مدرس با انتشار مقالات و اشعارى به افشاى اين جشن كاذب پرداختند. روزنامه نسيم صبا با چاپ اشعارى در صفحه اول و دوم جشن تمثال و عوامفريبى هاى سردار سپه را به باد تمسخر رفت و چون در اين مراسم شترى قربانى شده بود اشعارى با عنوان شتر قربانى در اين روزنامه درج شده بود. نمونه اى از اين اشعار:
جشن روز جمعه خنده آور است
ملت ايران عجب خوش باور است
اولا تمثال در اسلام نيست
بعد لايجوز است و بر او اقدام نيست
ثانيا آن كس كه جمهورى است او
بر شمايل خوش عقيده نيست او
حال بر تمثال ، او كرنش كند
بهر جلب مردمان كوشش كند
ليك مردم عاقل اند و هوشيار
واقف از اسرار و رمز روزگار
كوشش آنها بماند بى ثمر
خلق برگشتند از ايشان سر بسر
هست اين تمثال از بهر فريب
مكر آنها كشف گرديد عنقريب
(131)

 

next page

fehrest page

back page