مردان علم در ميدان عمل (جلد اول)

سيد نعمت الله حسينى

- ۲ -


دو نفر سير نمى شوند
قال رسول الله صل الله عليه و آله :منهومان لا يشعبان طالب دنيا و طالب علم فمن اقتصر من الدنيا على ما احل الله له سلم و من تناولها من غير حلها هللك الا ان يتوب اويراجع و من اخد العلم من اهله و عمل بعمله نجا و من ارادبه الدنيا فهى حظه و (41)
رسول خدا صل الله عليه و آله فرمود:((دو پرخورند كه سير نمى شوند ،دنيا طلب و دانشجو،كسى كه از دنيا بآنچه خدا برايش حلال فرموده قناعت كند سالم ماند و كسى كه دنيا را از راه غيره حلال بدست بياورد هلاك گردد مگر آنكه توبه كند و كسى كه علم را از اهلش بگيرد و بآن عمل كند نجات يابد و كسى كه منظورش از طلب عمل مال دنيا باشد بهره اش ‍ همان است ( و در آخرت بهره اى ندارد).

آثار معاشرت با عالم و پيروى عالم
قال اميرالمومنين عليه السلام :اعلموا ان صحبة و اتباعه دين يدان الله به وطاعته مكسبة للحسنات ممحات للسيئات و ذخيرة للمومنين و رفعة فيهم فى حياتهم و جميل بعد مماتهم .
امير المومنين عليه السلام فرمود:((همنشينى با عالم و پيروى از او دينى است كه خدا بوسله آن ديندارى و پرستش شود و اطاعت عالم موجب به دست آمدن حسنات و محو گناهان است و براى مومنين ذخيره ايست و در زمان حيات مايه سربلندى و پس از مرگ موجب ذكر خير است ))(42)

محبوب ترين بندگان خدا
عن على بن الحسين عليه السلام :لو يعلم الناس ما فى طلب العلم لصلوة و لو بسفك المهج و خوض الجج ان الله تبارك و تعالى اوحى الى دانيال ان امقت عبيدى الى الجاهل المستخف بحق اهل العلم التارك للاقتداء بهم و ان احب عبيدى الى التقى الطالب للثواب الجزيل اللازم للعلماء القابل عن الحكماء.
امام چهارم عليه السلام فرمود:((اگر مردم بدانند در طلب علم چه فائده ايست آن را مى طلبند اگر چه با ريختن خون دل ها و فرو رفتن در گردابهاى مشكلات باشد خداوند تعالى به دانيال وحى فرمود كه منفورترين بندگانم نزد من نادانيست كه حق علما را سبك شمرد و پيروى ايشان نكند و محبوب ترين بندگانم پرهيزكارى است كه طالب ثواب بزرگ و ملازم علماء و پيرو خويشتن داران و پذيرنده از حكيمان باشد ))(43)

علماء وارثان پيمبران
عن ابى عبدالله قال :ان العلماء ورثه الانبياء و ذاك ان الانبياء لم يورتوا در هما ولا دينارا و انما اورثوا احاديث من احاديثهم فمن اخذ بشى ء منها فقد اخذ حظا وافرا فانظروا عملكم هذا عمن تاخذونه ،فان فينا اهل البيت فى كل خلف عدولا ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تاويل الجاهلين .
امام صادق عليه السلام :((علماء وارثان پيمبراند براى آنكه پيمبران طلا و نقره بارث نگذارند و تنها احاديثى از احاديثشان بجاى گذاردند هر كه از آن احاديث برگيرد بهره بسيارى برگرفته است پس نيكو بنگريد كه اين علم خود را از كه مى گيرند زيرا در خاندان ما اهل بيت در هر عصر جانشينان عادلى هستند كه از تغيير دادن غاليان و انتساب خرابكاران بدين تاءويل نادانى كه بد معنى مى كنند جلوگيرى مى كنند ))(44)

خير زندگى از آن دو كس است
قال رسول الله صل الله عليه و آله :لا خير فى العيش الا لرجلين ،عالم او مستمع واع (45) رسول خدا فرمود:((خيرى در زندگى دنيا نيست جز براى دو كس ، عالمى كه مردم از او پيروى كنند و شنونده اى كه حفظ كند و آنچه شنيده و حفظ كرده و بكار ببندد و عمل نمايد.))

عمل كننده با ياد دهنده در ثواب شريك است
عن ابى بصير قال سمعت ابا عبدالله يقول :من علم خيرا فله مثل اجر من عمل به قلت :فان عمله غيره يجرى ذللك له ؟قال :ان علمه الناس كلهم جرى له . قلت فان مات ؟ و ان مات .
ابوبصير گويد شنيدم امام صادق عليه السلام فرمود:((كسى كه به ديگرى چيزى ياد بدهد براى اوست مانند پاداشى كه به آن ياد گيرنده و عمل كننده مى دهند عرض كردم :اگر بكس ديگر هم ياد بدهد آيا به آن ثواب نائل مى گردد ؟ فرمود:((اگر به تمام مردم ياد بدهد ثواب عمل آنها را دارد ))عرض كردم : اگر بميرد هم آن پاداش را دارد فرمود:((اگر بميرد هم باوپاداش مى دهند )). (46)

فقيه راستين اين چنين است
قال امير المومنين :الا اخبركم بالفقيه :من لم يقنط الناس من رحمة الله و لم يومنهم من عذاب الله و لم يرخص لهم فى معاصى الله و لم يترك القران رغبة عنه الى غيره . الا لا خير فى علم ليس فيه تفهم الا لا خير فى قرائه ليس فيها تدبر الا لا خير فى عبادة لا فقه فيها الا لا خير فى نسك لا ورع فيه .
اميرالمومنين عليه السلام فرمود:((آيا از آنكه بحقيقت فقيه است خبر ندهم ؟او كسى است كه مردم را از رحمت ماءيوس نكند،و از عذاب خدا ايمن نسازد و به آنها رخصت گناه ندهد قرآن را از روى اعراض ترك نكند و به چيز ديگرى رو آورد،همانا در علمى كه فهم نباشد خيرى نيست ،در خواندى كه تدبر در آن نباشد خيرى نيست و در عبادتى كه تفكر نباشد خيرى نيست ))(اصول كافى مترجم ج 1 ص 44 ).

پيش از آنكه جاهل موظف به تعلم باشد،عالم موظف به تعليم است
عن ابى عبدالله عليه السلام قال :قرات فى كتاب على ان الله لم ياخد على الجهال عهدا بطلب العلم حتى اخذ على العلماء عهدا ببذل العلم للجهال لان العلم كان قبل الجهل (47)
امام صادق عليه السلام فرمود:((در كتاب على عليه السلام خواندم كه خداوند از جاهلان پيمانى براى طلب علم نگرفت تا آنكه نخست از علماء پيمان گرفت كه به نادانان علم آموزند زيرا كه علم بر جهل مقدم است (يعنى خلقت موجودات عالم مانند لوح و قلم و ملائكه و آدم بر خلقت مردم جاهل مقدم است و ابتدا خدا از آنها پيمان گرفته است سپس از نادانان ).
قال رسول الله صل الله عليه و آله :نعم الهديه و نعم العطية الموعظة و اوحى الله الى موسى :تعلم الخير علمه الى من لا يعلم فانى منور لمعلمى الخير و متعلميه قبور هم حتى لا يستوحشوا بمكانهم .
رسول خدا صل الله عليه و آله فرمود:(( خوب هديه اى و نيكو عطيه اس ‍ موعظ و ارشاد خلق خداوند به موسى وحى كرد كه اى موسى خير را ياد بگير و ياد بده به آنكه نمى دانند بدرستى كه من نورانى و روشن مى سازم قبرهاى معلم و آموزگار و متعلم و ياد گيرنده را تا آنكه در آن مكان وحشت نكنند )).

فضيلت و برترى معلم بر عابد
از دو نفر در نزد رسول خدا ياد شد كه يكى از آن دو نماز واجب خود را مى خواند و مى نشيند به مردم علم ياد مى دهد و مسائلى از دين مى گويد ديگرى شبها نماز مى خواند و روزها را روزه مى گيرد فرمود:فضيلت شخص ‍ اول بر آن ديگرى مانند فضيلت و برترى من است بر ساير مردم . ( ارشاد القلوب ص 11 ).

كدام يك بهتر است ،عالم يا عابد ؟
معاويه بن عمار گويد:به امام صادق عليه السلام عرض كردم :مردى است كه از شما روايت نقل مى كند و ميان مردم انتشار مى دهد و آن را در دل مردم و دل شيعيانتان استوار مى كند و شايد عابد از شيعيان شما باشد كه در روايت چون او نباشد كدام يك بهتر است ؟فرمود:((آنكه احاديث ما روايت كند و دل هاى شيعيانمان را استوار كند از هزار عابد بهتر است )). (48)
شرح - خرابكارى در دين طبق اين سه گونه است :1- كلمه يا جمله قرآن و حديث را به نفع و سليقه خويش تغيير دادن و اين عمل گاهى از غلات و مسلمين كاسه از آش داغ تر سر مى زند 2- كسانى كه مسلمان و متدين نيستند خود را با سلام و دين ببندند يا مطالبى كه از دين نيست به دين نسبت دهند 3- قرآن و حديث را از معنى حقيقى خود برگردانيده طبق شخص خود معنى كنند و در هر دوره امامان يا علماء هستند كه از اين اعمال جلوگيرى كنند.

تجليل امام صادق از عالم
در كتاب نقد الرجال سيد مصطفى تفرشى و ديگران از شيخ كشى رحمة الله روايت كرده اند كه او بسند خود از حماد ناب روايت كرده كه حضرت صادق عليه السلام با عمران بن عبدالله ( يكى از علماى قم )طريق لطف و مرحمت پيمود و او را بشارت داد و فرمود اين از خانوده اى است كه نجيبانيد (يعنى اهل قم )كه قصد نكند ايشان را جبارى جز آنكه قاصم الجبارين او را در هم شكند.
نظير اين را بسند ديگر از ابان عثمان روايت كرده چنانكه در جلد چهاردهم بحار از شيخ كشى نقل مى كند كه او به سند خود از ابان بن عثمان روايت نمود كه عمران بن عبدالله بر حضرت صادق عليه السلام داخل شد پس آن حضرت او را نزد خود نشانيد و فرمود حال خودت فرزندان و خانواده ات و پسر عموهايت چگونه است ؟آنگاه آهسته براى او حديث فرمود و زمانى كه عمران بن عبدالله بيرون رفت و حضرت عرض كردند:اين شخص ‍ كيست ؟فرمود نجيب قوم نجبا است كه دشمن ندارد ايشان را جبارى مگر آنكه خداى تعالى او را در هم شكند.
باز در همان كتاب در ذيل روايت مى نويسد حضرت صادق عليه السلام در حالى كه دست عمران را بدست مبارك خود گرفتن بود درباره وى اين چنين دعا كرد:صلى الله عليهم و تو و خانواده تو را در ظل مرحمت خود پناه دهد روزى كه جز ظل مرحمت او سايه اى نباشد.
نيز كشى روايت كرده از يونس بن يعقوب كه داخل شد عيسى بن عبدالله بر اما صادق عليه السلام و حضرت او را به چند وصيت كرد،پس وداع كرد و از نزد حضرت بيورن رفت حضرت به خادمش فرمود او را صدا كن چون آمد حضرت فرمود اى عيسى خداى عزو جل مى فرمايد (و امر اهللك باصلوة )يعنى امر كن اهل خود را بنماز،تو از ما اهل بيت هستى پس در وقتى كه هنوز آفتاب عصر در اينجا باشد شش ركعت نماز بگزار آنگاه با وى وداع كرد و ميانه دو چشم او را بوسيد ( تاريخ قم نوشته محمد حسين ناصر الشريعه ص 21.)

كمك مالى در مقابل دانستن مساله
روزى حضرت سيد الشهداء عليه السلام در گوشه اى از مسجد رسول الله صل الله عليه و آله نشسته بود و در گوشه ديگر عتبه بن ابى سفيان و در گوشه ديگر عبدالله بن زبير و جمعى ديگر،يك نفر اعرابى وارد مسجد شد اول آمد پهلوى عتبه و گفت اى بزرگ مرد من پسر عموى خود را بقتل رسانيده ام چهل دينار ديه او را از من مطالبه مى كنند،و كرم از قريش است دين مرا ادا كنيد ( معلوم مى شود قتل خطائى بوده است ) عتبه بغلام خود دستور داد كه صد درهم باو بدهند كه عبارت از ده دينار اشرفى است مرد عرب قبول نكرد نزد عبدالله زبير آمد و جريان را گفت اعرابى باز قبول نكرد آمد بحضور خانواده كرم يعنى حضرت سيد الشهداء عليه السلام ،عرض ‍ حال خود را كرد حضرت فرمود:از تو سه سوال مى كنم اگر يكى را جواب گفتى يك ثلث از دين تو را مى دهم و اگر دو مسئله را جواب گفتى دو ثلث دين تو را ادا مى كنم و اگر جواب سه مسئله را گفتى تماتم دين ترا ادا مى كنم اعراب گفت :آيا مانند شما از مانند من ( كه اعرابى جاهل و بى سوادى هستم ) سوال مى كند ؟ فرمود جدم رسول خدا صل الله عليه و آله فرمود:((المعروف بقدر المعرفة ))
يعنى به قدر معرفت سائل بايد باو احسان كرد،اعرابى عرض كرد سوال كنيد اى آقاى من اگر دانستم جواب مى دهم و اگر ندانستم از شما ياد مى گيرم حضرت فرمود:((اى الاعمال افضل ؟))بهترين اعمال كدام است ؟ عرض كرد:((الايمان بالله ))ايمان به خدا افضل اعمال است حضرت فرمود:((احسنت ))خوب جواب دادى آنگاه حضرت فرمود:((ما النجاة فى المهاللك ))؟نجات از مهالك به چه وسيله ممكن است ؟اعرابى گفت ( الثقة بالله )با توكل به خدا مى توان از مهالك نجات يافت ، فرمود:((احسنت ))خوب گفتى اى اعرابى (فقال مازينة الرجل ؟ )فرمود زينت مرد با چيست ؟ عرض كرد،((علم و معه الحلم ))علمى كه با آن حلم باشد فرمود اگر چنين علمى نبود چه چيز است ؟عرض ‍ كرد:((فقرمعه الصبر ))فقرى كه با آن صبر باشد فرمود اگر اين هم نبود چه چيز است ؟ عرض كرد:((النار تنزل من السماء فتحرقه ) آتشى از آسمان نازل گردد و او را بسوزاند! حضرت فرمود:((احسنت يا اعرابى ))آنگاه حضرت خنديد و كيسه اى كه در آن ده هزار دينار زر سرخ داشت به او داد و نيز انگشترى كه نگين آن دويست درهم قيمت داشت باوعطا كرد و فرمود باين زرها ذمه خود را برى كن و اين انگشترى را در مخارج خود صرف كن اعرابى آنها را برداشت و اين آيه مباركه را تلاوت كرد:((الله اعلم حيث يجعل رسالته ))(49)

ممات عالم نيز همچون حياتش با بركت است
وفات مرحوم آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى روز دوشنبه نهم ذى الحجة الحرام 1365 هجرى سيزدهم آبان ساعت شش بعد از ظهر در كاظمين رخ داد.
رحلت اين عالم ربانى چنان شور و غوغائى در مردم عراق و ايران و پاكستان و هندوستان و تمام بلاد شيعه نشين ايجاد كرد كه تا آن روزى بى سابقه بود مجالس پرشكوه و پرجمعيت ترحيم او در تهران و شهرستانها رعب و وحشت عظيمى در دل دشمنان اسلام افكند و در اثر همين امر توطئه تجزيه آذربايجان توسط منفور توده خنثى شد.
در وفات آن روحانى جليل القدر گفته شده كه ممات او همانند حياتش نور و رحمت و خير و بركت بود منقول است از آيت الله نجفى مرعشى كه وقتى جنازه مطهر آيت الله اصفهانى در صحن مطهر علوى بود آيت الله شيخ محمد حسن كاشف الغطاء خطاب به آن اين جمله را انشاء فرمود: ((هنيا لك يااباالحسن عشت سعيدا و مت حميدا قدا نسيت الماضين و اتعبت الباقين كانك قد ولدت مرتين ))
گوار باد بر تو نزول بر معبود خويش زندگى سعادتمندانه و مرگ و رحلت پسنديده اى داشى زندگى تو آنچنان با شكوه و تواءم با تدبير بود كه برزگان گذشته را به بوته فراموشى سپردى و باقى ماندگان را (از فراق خويش ) به تعب افكندى گويا تو دوباره به جهان آمده بودى يكبار تجربه وردايت كسب نموده و بار ديگر آن را بكار بستى . (50)

احترام قلمى كه با آن فقه نوشته شده
استاد حسين مظاهرى در كتاب جهاد با نفس نوشته است :استاد بزرگ ما آية الله العظمى بروجردى رحمة الله عليه از استادشان مرحومك آقا ميرزا عبدالمعالى اصفهانى نقل مى كرد كه ايشان مى فرمود:اگر در اطاقى قلمى باشد كه با آن قلم فقه شيعه نوشته شده باشد،من در آن اطاق نمى خوابم و اگر بخواهم در آنجا بخوابم اول قلم را بيرون مى برم و بعد مى خوابم (51) وقتى يك عالم شيعه اين طور بگويد،معلوم مى شود كه احترام كردن به كتابهاى فقهى و روائى مخصوصا احترام به قرآن شريف فوق العاده مهم است .

شرافت علم مافوق تمام امتيازات است
از حضرت امام حسن عسكرى نقل شده كه :مردى از علماء شيعه با مردى ناصبى بحث كرد و او را محكوم نمود اين خبر به حضرت امام على النقى عليه السلام رسيد اتفاقا روزى همان فقيه خدمت آن حضرت شرفياب شد،در مجلس از علويين رسيد بين هاشم حاضر بودند،همينكه آن فقيه وارد شد امام عليه السلام آنقدر از او احترام كرد كه پيوسته او را بطرف بالاى مجلس راهنمائى مى فرمود تا او را روى مسندى در بالاى مجلس نشانيد و با توجه تمام روى بطرف او نموده به سخنانش گوش مى داد اين احترام بر حاضرين دشوار آمد ليكن به احترام حضرت اعتراض نكردند ولى يكى از عباسيان حاضر در مجلس عرض كرد:يا بن رسول الله چرا اين چنين مردى عامى را بر علويين و اشراف ترجيح مى دهى ؟! امام عليه السلام فرمود مبادا از آن دسته باشيد كه به آنها مى گويند:بيائيد تا قرآن بين ما حكومت كند و آنها به اين قضاوت تن نمى دهند و اعتراض مى كنند (الم تر الى الدين اوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتاب الله ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم و هم معرضون ) آيا راضى هستى كه قرآن در اين باره بين ما حكومت كند ؟ گفتند آرى ،فرمود در اين آيه : ((يا ايها الدين امنوا اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح الله لكم - الى - و الذين اوتوا العلم درجات )) مگر خداوند نمى فرمايد عالمان داراى درجاتى مى باشند،خداوند مومن عالم را بر مومنين جاهل برترى داده همانطور كه مومن را بر غيره مومن مزيت داده ،در اينجا خداوند مى فرمايد ((يرفع الله الدين امنوا منكم والدين اوتوا العلم درجات ))افراد با ايمان را برترى مى دهد و همچنين اشخاص عالم را مناسب علم آنها برترى مى دهد آيا خداوند فرموده والذين اوتوا شرف النسب درجات ؟! مگر در آنجا نمى فرمايد:((هل يسوى الدين يعلمون والدين الا يعلمون ))چگونه شما بمن اعتراض مى كنيد راجع به اينكه به اين مرد احترام كرده ام با اينكه خدا اين عالم را برترى داده شكستى كه اين مرد با استدلال و دانشى كه خدا باو تعليم فرموده بر آن شخص ناصبى وارد آورده از هر شرافت نژادى بهتر و پر ارج تر است مرد عباسى به اين سخن خود ادامه داده گفت : كسى را بر ما مقدم داشتى كه نسبش مانند ما نيست و حال آنكه از صدر اسلام به اشخاص شريف النسب احترام مى گذاشتند،امام عليه السلام فرمود:سبحان الله در شگفتم از شما كه چنين سخنى ايراد مى كنيد مگر عباسى با شرافت نسبش با ابابكر بيعت نكرد و ياد مگر عبدالله بن عباس خدمت عمر بن خطاب نمى كرد با اينكه عبدالله از بنى هاشم و پدر خلفاى عباسين و عمر از طايفه بنى عدى بوده ،چطور شد،عمر آنهائى كه نسبت هاى بسيار دورى داشتند را در مجالس شورى راه مى داد و بآنها احترام مى كرد ولى عباس را جزء شورى قرار ناد،اگر به اين عمل من اعتراضى باشد اول بايد به عباس و عبدالله اعتراض كرد،مرد عباسى ساكت و محكوم شد و ديگر حرفى نزد. (52)
آنرا كه علم و دانش تقوى مسلم است
هر جا قدم نهد قدمش خير مقدم است
كس را به مال نيست براى كمال فخر
از هر مقام و مرتبه اى علم اعظم است
جاهل اگر چه يافت تقدم موخر است
عالم اگر چه گشت موخر مقدم است
جاهل به روز فتنه ره چاره گم كند
عالم چراغ جامعه و چشم عالم است

ميزان ارزش تعليم
حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: شخصى مردى را به خدمت امام زين العابدين عليه السلام آورد و ادعا كرد كه آن مرد پدرش را كشته ،قاتل اعتراف كرد،امام عليه السلام حكم به قصاص فرمود ولى از آن شخص درخواست بخشش فرمود تا به ثواب عظيمى برسد مدعى معلوم بود به گذشت راضى نيست ،حضرت سجاد عليه السلام فرمود:اگر به خاطر مى آورى كه اين مرد بگردنت حقى دارد بواسطه آن حق از او در گذر،عرض ‍ كرد بگردن من حقى دارد ولى بآن اندازه كه از خون پدرم بگذرم نيست امام فرمود پس چه مى كنى ؟عرض كرد قصاص مى كنم ولى اگر مايل باشد به ديه و خونبها با او مصالحه مى كنم حضرت فرمود:حقش چيست ؟ عرض ‍ كرد:يابن رسول الله اين مرد به من توحيد و نبوت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و امامت ائمه عليهم السلام را تلقين و تعليم كرده ،حضرت با تعجب پرسيد:اين حق برابرى با خون پدرت نمى كند ؟! بخدا قسم اين حق برابرى مى كند با خون تمام مردم روى زمين از پيشينيان و آيندگان بجز انبياء و ائمه ، آنگاه رو به قاتل كرده ،فرمود،ثواب اين تعليم را به من مى دهى تا من خونبهاى پدر اين مرد را بدهم و تو را از كشته شدن نجات يابى ؟ عرض كرد يابن رسول الله من به اين ثواب محتاجم و شما بى نيازيد زيرا گناهم بزرگ است در ضمن گناهى كه نسبت به مقتول انجام داده ام مربوط به من و مقتول است نه اينكه گناه بين من و پسرش باشد،حضرت فرمود:پس تو كشته شدن را بر ثواب آن تعليم ترجيح مى دهى ؟ عرض كرد آرى پس حضرت عليه السلام رو به جوان كرده فرمود:پس تو خود مقايسه كن ببين گناهى كه اين مرد درباره تو انجام داده و پدرت را از بقيه زندگى او محروم كرده بالطفى كه درباره ات نموده و ايمان را بتو تلقين كرده و تو را از عذاب آخرت نجات داده كه اين احسان چندين برابر آن جرم است اكنون يا در مقابل اين احسان از او در گذر تا براى شما حديثى از پيغمبر صل الله عليه و آله بخوانم كه شنيدن آن حديث برايت از دنيا و ما فيها بهتر است اگر راضى نيستى ديه اش ‍ را مى دهم با او مصالحه كن اما در اين صورت حديث را فقط براى او مى خوانم ،عرض كرد يابن رسول الله حديث را بفرما من بدون ديه از او گذشتم ((تا آخرت ))(53)

ارزش تعليم يك مسئله دينى
زنى به خدمت حضرت زهرا سلام الله عليها رسيد،عرض كرد:مادر پيرى درام كه راجع به مسائل دينى چند سوال داشت و مرا بخدمت شما فرستاد تا بپرسم آنگاه تا ده مسئله سوال كرد و حضرت صديقه جوابش را مى فرمود تا اينكه آن زن از كثرت پرسش نزد خود شرمنده شد و عرض كرد:ديگر شما را به زحمت نمى اندازم حضرت فرمود:هر چه مى خواهى بپرس اگر چنانچه به كسى صد هزار دينار طلا بدهند و باو بگويند بار سنگينى را حمل كند آيا با اين وصف خسته مى شود ؟ عرض كرد: نه فرمود:در جواب هر مساله اى كه من بتو مى گويم بيشتر از فاصله زمين و عرش كه پر از لولو باشد به من پاداش مى دهند،پس من از كسى كه بار سنگينى را حمل مى كند راحت ترم چون مزد من خيلى بيشتر از اوست از پدرم پيغمبر صل الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:((هنگاميكه علماء شيعه محشور مى شوند به هر يك از آنها باندازه علم و جديتش در راه ارشاد بندگان از خلعت هاى كرامت خدا جايزه مى دهند بطورى كه به يكى از شاگردان هزار هزار حله نور داده مى شود آنگاه منادى از طرف خدا ندا مى كند،اى آنهائى كه كفالت و سرپرستى آل محمد را مى كرديد،و هنگاميكه به پدران خود ( يعنى به پيغمبر و ائمه عليهم السلام )دسترسى نداشتند از ايشان نگهدارى مى كرديد،اينك شاگردان شما نزد شمايند از اين خلعتها بآنها بدهيد،پس آن عالمان به هر يك از شاگردان خود باندازه اى كه علم آموخته خلعت مى دهند آنگاه خداوند خطاب مى فرمايد:
خلعتهاى كه به شاگردان داده اند بآنها بازگردانند بطورى مى شود كه خلعت بعضى از شاگردان به صد هزار مى رسد و به همين طريق آنها نيز شاگردان خود باندازه اى كه علم آموخت اند مى دهند خداوند طلب مى فرمايد دو برابر آن اندازه كه به شاگردان خلعت داده اند بآنها بدهند همين طور آن شاگردانى كه بشاگردان خود خلعت داده اند نصيب و مقدرشان دو برابر مى شود ))در اين هنگام حضرت فاطمه سلام الله عليها با آن زن فرمود:متوجه باش يك تا از اين خلعتاهى نور هزار هزار برابر بهتر است از آنچه كه خورشيد بر آن تابيده ،بلكه اصلا قابل مقايسه نيستند،چگونه مى توان مقايسه كرد در حال كه لذائذ و بهره هاى دنيا تمام با آلام و ناراحتى ها آميخته است . (54)

يك عالم يك منطقه اى را مسلمان كرد
در مجالس المومنين است كه ((بوهره ))طايفه اى از مومنان پاكيزه سرشتند كه در احمد آباد گجرات ( در هندوستان ) هستند قبل از تقريبا سيصد سال به ارشاد و هدايت يك نفر از عالم بنام ملا على به اسلام گرويدند ايشان را پيرى كهنه گبر بوده كه به غايت معتقد و مريد او بوده اند ملا على چنين تدبير كرد كه اول آن پير را مسلمان كند آنگاه به هدايت و اسلام ديگران بپردازد بنابراين چند سال در خدمت ايشان استيلا يافت و بتدريج حقيقت دين اسلام و حقانيت آنرا به آن پير روشن ضمير ظاهر ساخت و او را مسلمان نمود و ديگران هم بمتابعت او مسلمان شدند و وزير آن ديار نيز بخدمت آن عالم با تدبير رسيده و اسلام اختيار كرد ولى مدتى آن پير واين وزير اسلام خود را از شاه پنهان مى كردند بالاخره خبر اسلام وزير به پادشاه شد رسيد و پادشاه در مقام استعلام حال او بر آمد تا آنكه روزى بى خبر وارد خانه وزير شد و در حالى كه وزير در حال ركوع نماز بود او را ديد و بر او متغير گرديد چون وزير موجب حضور پادشاه را دانست و تغير او را از ديدن خود بحال ركوع فهميد،لطف خدا شامل حال او گشته فى الحال به تعليم الهى گفت كه من بسبب مشاهده مارى كه در زاويه خانه ظاهر گشته بود افتان و خيزان بودم و در پى دفع آن بودم اتفاقا، تا پادشاه رفع شد و سوء ظن پادشاه رفع شد ولى در آخر پادشاه هم در اثر تبليغ و هدايت آن عالم كامل مسلمان شد و بالاخره از بركت وجود آن مرد الهى همه اهالى آن ناحيه از شاه و وزير و عالم و عامى بدين مقدس اسلام گرويدند. (55)

روش ملا محمد تقى مجلسى در ارشاد سردسته اشرار
در اوئل حال آخوند محمد تقى مجلسى كه هنوز شهرتى نداشت مردى كه به آخوند ارادت داشت بآن جناب عرض نمود مرا همسايه ايست كه از دست او به تنگ آمده ام شبها فساق و اشرار به خانه خودش جمع مى نمايد تا مشغول عشرت و شرابخوارى و ساز و رقص بشوند آيا مى شود در اين باب راه علاجى پيدا كرد ؟شيخ فرمود:امشب ايشان را به مهمانى دعوت كن من هم در آن مهمانى حاضر مى شوم پس آن مرد آنها را براى شام دعوت كرد رئيس اشرار گفت :چه طور شد كه تو هم به جرگه ما در آمدى ؟ گفت :چنين اتفاق افتاد اشرار همه خوشحال شدند كه يك نفر ديگر به افرادشان اضافه شده شب آخوند قبل از همه وارد منزل شد و در گوشه اى نشست ناگاه رئيس اشرار با دار و دسته اش از در وارد شدند و نشستند چون آخوند را در مجلس ديدند برايشان ناگوار آمد براى آنكه آخوند از غير جنس ‍ آنها بود و بسبب او عيش ايشان منغض مى شد پس رئيس ايشان خواست كه آخوند از ميدان بيرون كرده باشد روى بآخوند كرده گفت شيوه ايكه شما در دست دارد بهتر است يا شيوه ايكه ما داريم ؟آخوند گفت :هر يك خواص ‍ و لوازم كار خود را بيان كنيم آنوقت ببينيم كدام بهتر است ؟ رئيس گفت :اين سخن منصفانه است آنوقت گفت :يكى از اوصاف ما اين است كه چون نمك كسى را خورديم به او خيانت نمى كنيم آخوند گفت :اين حرف شما را من قبول ندارم رئيس گفت :اين در ميان همه ما مسلم است آخوند گفت :آيا هرگز شما نمك خداوند عالم را نخورده ايد! چون رئيس اين سخن را شنيد تاملى كرده يك مرتبه از جاى خود حركت كرده و رفت و تابعان او همه رفتند صاحب خانه به آخوند گفت كار بدتر شد چون ايشان به قهر و غضب رفتند آخوند گفت كه اكنون كار باينجا انجاميد تا ببنيم بعدها چه خواهد شد چون صبح شد رئيس دزدها به در خانه آخوند آمده عرض كرد:كلام ديشب شما بر من اثر كرد اكنون توبه كرده غسل نموده ام كه مسائل دين بمن تعليم نمائى پس بسبب تاثير نفس آخوند ملامحمد تقى مجلسى آن شخص از هدايت يافتگان شد صاحب ققص العلماء بعد از نقل اين داستان نوشته است :من اين حكايت را از حاج ملا محمد صالح برغانى شنيدم كه در منبر نقل كرد و (56)

سخنى و داستانى درباره وجوب مطلق طلب علم در اسلام از زبان شهيد مطهرى
هر فريضه اى از فرايض دينى محدوديتى دارد يا از حيث زمان مانند وجوب روزه كه مخصوص ماه رمضان است يا نمازهاى پنجگانه كه وقت معينى دارند،از حيث زمان و مكان مانند انجام فريضه حج كه در زمان معين و مكان معين بايد انجام داد،يا از حيث افراد مانند جهاد كه به افراد مرد واجب است و بر زنان واجب نيست ولى فريضه تحصيل علم دين هيچگونه محدوديت ندارد و در هر زمان و مكان و بر همه افراد زن و مرد فريضه است و اين مطلب از چهار حديث رسول اكرم روشن مى شود
حديث اول :((طلب العلم فرضيه على كل مسلم )) جستجو و طلب علم بر هر مسلمان واجب است كلمه مسلم بر مرد و زن به هر دو شامل است بعلاوه آنكه در بعضى كتب حديث كلمه مسلمه هم اضافه شده است پس ‍ اين حديث مى گويد طلب علم فريضه است بر همه چه زن و چه پير،يا جوان و از هر طبقه اى و صنفى ،اختصاص به طبقه خاصى ندارد.
حديث ديگر:((اطلبوا العلم من المهد الى اللحد ))يعنى در همه عمر از گهواره تا گور در جستجو و طلب علم باشيد زمان معين ندارد پس اين حديث شرط زمان را لغو كرده است حديث سوم :((اطلبوا اللعلم ولو بالصين ))يعنى علم را جستجو و تحصيل كنيد ولو در چين باشد يعنى ول آنكه مستلزم اين باشد كه به دورترين نقاط عالم مانند چين برويد،سفر كنيد و در هر كجا باشد آن را بدست بياوريد اين حديث مى گويد تحصيل علم و جا و مكان معين ندارد همانطور كه وقت و زمان معين ندارد.
حديث چهارم ،جمله اى از رسول مكرم صل الله عليه و آله نقل شده باين مضمون :((الحكمة ضالة المومن ياخذها اينماوجدها))يعنى حكمت و علم گمشده مومن است و هر كس چيزى گم كرده است آن را در هر منطقه كه پيدا كند معطل نمى شود و بر مى دارد على عليه السلام مى فرمايد:((الحكمة ضاله المومن فاطبوها ولو عند المشرك تكونوا حق بها و احله ))يعنى :حكمت گمشده مومن است پس آن را بجوئيد و بياييد هر چند در نزد مشركى باشد، شما كه مومن هستيد بآن علم و حكمت سزاوارتريد واز زبان حضرت مسيح عيسى بن مريم نقل شده كه فرمود:((خذ الحق من اهل الباطل و لا تاخذوا الباطل من اهل الحق كونوا نقاد الكلام ))يعنى :حق را بگيريد و بپذيريد ولو از اهل باطل را هرگز نگيريد و نپريريد ولو از اهل حق خودتان صراف سخن باشيد و سخن شناس .
مرحوم شهيد مطهرى اضافه نموده است :دوست عزيز ما آقاى سيد محمد فرزان نقل مى كردند:در سابق در اوئل مشروطيت آقاى سيد هبه الدين شهرستانى مجله اى به عراق منتشر ميكرد بنام ((العلم )) و دو سه سالى منتشر شد. در پشت آن مجله در وسط صفحه كلمه العلم بخط نستعليق كليشه شده بود و در چهار گوشه آن همين چهار جديث كه قبلا ذكر شد زينت بخش مجله بود. يك وقت در خود آن مجله نوشته بود كه يك روز يك نفر مستشرق آلمانى در دفتر مجله يا در جاى ديگر به ملاقات آقاى شهرستانى آمد و پشت مجله را با همين ترتيب ديد پرسيد اينها چيست كه در پشت اين مجله نوشته شده است ؟ به او گفتند اينها چهار دستور است از پيغمبر ما درباره بعد برايش ترجمه شد كه پيغمبر اسلام فرمود: تحصيل علم بر هر مسلمانى اعم از زن و مرد از هر صنف فريضه و واجب است و فرمود: از گهواره تا گور دانش بجوئيد تا آخر هر چهار حديث كه ذكر شد. آن مرد مستشرق اندكى فكر ميكند و بعد مى گويند: اوه ، شما يك همچو دستورهايى داريد و داشتيد كه پيغمبر شما علم را بر شما فرض شمرده و نه از نظر افراد و اختلاف جنسى ، نه از لحاظ زمان ، نه مكان و نه از لحاظ معلم هيچ قيدى قرار نداده و باز اين قدر در جهالت باقى هستيد و اين قدر بى سواد در ميان شما وجود دارد(57).
واقعا اين خود يك معانى است كه چرا اين فريضه عمومى متروك شد و اجرا نشد!

بهترين هدايا
مرحوم ملا آقا در بندى در كتاب ((سعادت ناصريه ))نقل كرده كه عمر پاشا حاكم بغداد در حدود حكمرانى خود تعدى و ظلم مى كرد در آن زمان يعقوب افندى حاكم ((هنديه ))بود، او كه در باطن از اماميه بود از آخوندى در بندى خواهش كرد كه حاكم بغداد را موغظه و نصيحت كند كه از ستم و اذيت زوار دست بردارد. آخوند ميگويد من دير رسيدم وقتى حاكم خودش نبود دفتر دار افندى را نايب خود قرار داده بود، من به ملاقات او رفتم ، باور گفتم : خواستم تخف و هدايائى كه از همه هدايا بهتر و اشرف باشد نزد شما بياورم . گفت آن هدايا چيست ؟ گفتم از فضائل آل محمد خصوصا سيد الموحدين امير المؤ منين عليه السلام . آن وقت گفتم اشرف كتب اخبار در نزد شما كدام است ؟ گفت جامعه صحيفه امام بخارى پس من از احوال بخارى و كيفيت اطلاع او از بعضى از علوم در سن ده سالگى و مسافرت او به مكه و مدينه و حجاز يمن و بلاد مغر و شامان براى اخذ حديث و اينكه هفتصد هزار حديث حفظ بود و كيفيت تدريس او در بغداد گفتم ، و چند حديث از كتاب صحيح او در فضيلت على عليه السلام بيان كردم . دفتر دار با ادب تمام نشست و خود را بفكر فرو برد. پس گفتم قدرى از فضائل امام حسين عليه السلام را نيز بشنو، گفت : بيان كن گفتم : اولا اين حديث كه رسول خدا فرمود: ((ضربه على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين ))يعنى ضربت على در روز خندق كه به عمر و ابن عبدود زد فضيلت و ثوابش افضل از عبادت جن و انس است آيا از علماء اهل سنت كسى منكر اين حديث هست ؟ گفت : نه . گفتم : پس عبادت جميع انبياء داخل در عبادت ثقلين است و اين يك ضربت از عبادت جميع انبياء جز خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله ،: افضل است . چه به اين درجه بودن اين ضربت بواسطه اطاعت امر پيغمبر و شريعت اوست . پس گفتن :ايا پيغمبر هرگز اغراق و دروغ ميگويد؟ گفت : نه ،بجهت آنكه :((و ما ينطق عن الهوى ان هوالا وحى يوحى ))) گفتم :ايا ثواب يك حج پيغمبر صلى الله عليه و اله :بالاتر است ياثواب ضربت على عليه السلام درخندق ؟ دفتردار سكوت كرد. گفتم :جاى سكوت نيست بلكه حج پيغمبر صلى الله عليه و آله افضل است ،بدليل آنكه قبلا ذكر شد. آنوقت گفتم در صحيح بخارى نوشته يك روز حسين در نوبت عايشه به نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و آهسته آهسته راه مى رفت پيغمبر او را در آغوش كشيد و بسيار بوسيد و بوئيد،عايشه گفت : يا رسول الله چقدر اين پسرت را دوست دارى ؟ فرمود:مگر تو نميدانى كه اين پاره جگر من است ؟ پس آن حضرت بسيار گريست عايشه از علت گريه سوال كرد فرمود جاى شمشيرها و نيزه هاست كه ميبوسم عايشه عرض كرد مگر او را ميكشند؟ فرمود:بلى با لب تشنه ،پس فرمود:خوشا به حال آن كسى كه بعد از شهادت او را زيارت كند كه خداوند اجر يك حج مرا بان كس ميدهد عايشه باتعجب سوال كرد:بقدر ثواب يك حج تو؟ فرمود:بلكه ثواب دو حج من . پرسيد:دو حج تو؟ فرمود بالاترش را فرمود تا آنكه فرمود بلكه به قدر ثواب نود حج و عمره من خداوند اجر و ثواب به زائر حسين من ميدهد. عايشه سكوت نمود. پس آن دفتر دارد گفت :مولاى من ،افندى من ،اينجا من اشكالى دارم و آن اينكه پيغمبر اغراق و كذب نمى گويد پس اين جوابهاى گوناگون در برابر سوال عايشه چيست ؟ چرا اول يك حج را فرمود و بعد بتدريج حرفش را عوض ‍ كرد و بالاتر گفت تا به نود حج رسيد ؟ من گفتم اين اشكال جوابش اين است كه مراتب زائرين از حيث معرفت به امام و قرب و بعد مسافت زائرين و كثرت و قلت زحمت و دور نتيجه ،ثواب زيارت فرق مى كند دفتردار بسيار مسرور شد و گفت خداوند به تو جزاى خير بدهد و گريه شديدى كرد و خود را بپاى من انداخته و مكررا بوسيد،سپس گفتم :و الله مواخذه خواهيد شد پس رنگش متغير شد و گفت چرا ؟ به زوار امام حسين عليه السلام اذيت مى كنند و مزاحم مى شوند و اموالشان را مى گيرند و مى برند كسى بدادشان نمى رسد دفتردار گفت :حكم مى كنم كه از اين پس ديگر اذيت نكنند. (58)

چند نمونه از عالم نمايان بى دين
از ابو جعفر نقل شده ..... معاويه به عده اى از صحابه و گروهى از تابعين ماموريت داد تا اخبار قبيحه اى را درباره على عليه السلام روايت كنند به نحوى كه مردم براى تنفر و دورى جستن از وى تحريك شوند مقررى كه معاويه براى اين كار تعيين كرده بود از نظر مردم خيره كننده بود آنان در اين باره بقدرى نوشتند و درست كردند كه نظر معاويه تامين گرديد. كسانيكه خبر و روايت جعل مى كردند زياد بودند از اين عده ابوهريره و عمر و عاص ‍ و مغيرة بن شعبه و از تابعين ،بن زبير را مى توان نام برد.
زهرى روايت مى كند همين عروة بن زبير مى گفت از عايشه شنيدم كه مى گفت پيش رسول خدا بودم كه عباس و على از دور نمايان شدند پيغمبر در حالى در حالى كه به عباس و على اشاره مى كرد فرمود عايشه اين دو نفر مى ميرند وى نه بر اساس اسلام و دين من !! العياذباالله . (59)

روغن نفروخته ام ،بلكه دينم را فروخته ام
در احوال قاضى شريك بن عبدالله نخعى نوشته اند او در عبارت و زهد و تقوى معروف بود روزى مهدى عباسى او را دعوت كرد و از او استدعا كرد كه يكى از سه مطلب را بپذيرد يا قضاوت را يا معلمى اطفال خليفه را و يا ضيافت و مهمانى خليفه را شريك اول هيچ كدام را قبول نكرد ولى در اثر اصرار خليفه مهمانى را مقرون به صرفه و موافق احتياط دانسته قبول كرد خليفه به آشپز دستور داد از آن غذاهاى حرامى كه خودش مى دانست در زدودن روح تقوى چقدر اثر دارد تهيه كرد شريك وقتى از آن غذاها خورد عاقبت هم قضاوت و هم معلمى كودكان خليفه را قبول كرد.
شريك گفت زود باش صراف گفت :مگر روغن فروخته اى كه اينقدر عتاب مى كنى ؟ شريك گفت :روغن چيست ؟ من در مقابل اين پول دينم را فروخته ام كه از هر چيزى عزيزتر است !! (60)

شيادان و طراران ،در مسند علم
شيخ عبدالسلام يكى از زهاد و عباد اهل سنت بود و بطورى شهرت داشت كه نامش را تبركا به اين نحو به پرچمها مى نوشتند:لا اله الاالله :محمد رسول الله شيخ عبدالسلام ولى الله ! اين مرد روزى بالاى منبر گفت هر كس ‍ مى خواهد بهشت بخرد بيايد مردم ازدحام كرده و شروع به خريد كردند،شيخ تمام بهشت را فروخنت و تمام شد شخصى آمده گفت :من دير رسيده ام اموال زيادى هم دارم بايد به من هم جائى از بهشت را بفروشى ، شيخ گفت : جاها تمام شده مگر جاى خود و الاغم ،درخواست كرد جاى خودش را بفروشد خود شيخ از محل الاغش استفاده كند شيخ قبول كرد و خوبى بى جا ماند!! روزى بين نماز گفت :((چخ چخ ))پس از نماز پرسيدند چرا،چخ چخ كردى ؟ گفت هم اكنون كه در بصره هستم مكه را مشاهده كردم كه سگى مى خواهد داخل مسجدالحرام شو باين وسيله آن سگ را رد كردم ! مردم از اين كلام در شگفت شده ارادتشان نسبت به شيخ افزونتر شد يكى از همانها اين جريان را به زن خود كه شيعه بود گزارش داد و گفت خوبست تو مذهب تشيع را رها كنى زن گفت :اشكال ندارد باين شرط كه روزى شيخ را با مريدانش براى صرف غذا دعوت كنى تا من در حضور شيخ مذهب شما را اختيار كنم ، مرد قبول كرده خوشحال شد و شيخ و اطرافيانش را دعوت كرد،وقتى همه حاضر شدند سفره پهن شد و زن براى هر نفرى مرغى بريان شده روى برنج هايشان نهاد ولى مرغ شيخ را زير برنجها پنهان كرد،وقتى غذا حاضر شد شيخ به غذاى رفقا نگريست و ديد مرغى بريان روى غذاى آنها مى باشد و مرغ خود را زير برنج نديد رو به صاحب خانه كرده گفت :پس چرا براى من مرغ نگذاشته ايد چرا بمن توهين كرده ايد ؟زن كه منتظر چنين فرصتى بود در آمده گفت :يا شيخ تو كه در بصره مكه را با اين همه دورى و بعد مسافت مشاهده مى كنى پس چرا در اينجا مرغ را زير برنجها با اين فاصله كم مشاهده نمى كنى ،شيخ عصبانى شده گفت اين را فضيه خبيثه است و از مجلس بيرون شد مرد متنبه شده مذهب زن خود ((تشيع ))را اختيار كرد. ((پند تاريخ ج 5 ص 74 از انوار نعمانيه ص 235 )).

ارزش علم و مقام عالم ، شعرى از نگارنده




بهتر از هر سيم وز علم است و بس
زينت جنس بشر،علم است و بس
در گلستان وجود ممكنات
آن درخت پر ثمر، علم است و بس
آنچه قلب و روح را لذت دهد
بهتر از شهد و شكر،علم است و بس
هيچكس از آن باشد بى نياز
توشه راه سفر،علم است و بس
طالب علم و ادب باش اى جوان
چون كليد هر هنر علم است و بس
آنچه كار و كوشش وتدبيرها
مى شود بى آن هدر،علم است و بس
در تمام مشكلات زندگى
دستگيرت اى پسر،علم است وبس
شاه فرد عالم ايجاد درا
آنچه باشد تاج سر،علم است و بس
آنچه مى بخشد حيات جاودان
بر دل اهل نظر،علم است وبس
آنچه باشد نور بخش اندر جهان
مثل خورشيد و قمر علم است و بس
مى كند آگاه از سود و زيان
شاخص نفع و ضرر علم است و بس
آنچه دفع شر دشمن مى كند
از سرما چون سپر،علم است و بس
در زمين بهر تماشاى جهان
دور بين بحرو بر،علم است و بس
اشرف المخلوق انسان است ليك
افتخار بوالبشر، علم است و بس
بهر تسخير كرات آسمان
آدمى را بال و پر،است علم است و بس
آنچه با نيروى آن از كهكشان
مى رسد بر ما خبر، علم است و بس
قهرمان علم باش اندر جهان
مايه فتح و ظفر،علم است و بس
آنچه در اين عالم پر پيچ خم
هست مار را راهبر،علم است و بس
آنچه دنيا را گلستان مى كند
رهنماى پر خطر است ، علم است و بس
كاشف اسرار مرموزنهان
رهنماى خير و شر،علم است و بس
آنچه بى آن مى شود هر آدمى
دين حق را جلوه گر،علم است و بس
آنچه بى آن مى شود هر آدمى
كمتر از هر گاو و خر، علم است و بس
نوجوانان را براى تربيت
مهربانتر از پدر،علم است و بس
آنچه با نيروى آن بر آسمان
مى كند آدم سفر،علم است و بس
روشنى بخش دل ،مرد خدا
در مناجات سحر علم است و بس
برج تقوى را يگانه ديده بان
در جهان مثل بصر،علم است و بس
بهر اشعار حسينى چون نمك
با كلام مختصر علم است و بس
نقل از ديوان ارمغان حسينى

بخش دوم : پايدارى و استقامت در تعلم و تعليم
پايدارى ميرزا مهدى نراقى در تحصيل علم
حاج ميرزا مهدى نراقى صاحب ((معراج السعاده ))و كتب ديگر در ايام تحصيل بى نهايت فقير و تهى دست بود به حديكه براى مطالعه قادر به تهيه چراغ روشنائى نبود و مى رفت از چراغهائى كه در جاهاى ديگر مدرسه بود استفاده مى كرد و هيچ كس از حال او باخبر نبود،با اين سختى و تنگى معاش در تحصيل علوم بقدرى جدى كوشا بود كه هر چه از موطنش به او نامه مى رسد سرنامه را باز نمى كرد و نمى خواند و از ترس اينكه مبادا حرفى و مطلبى نوشته باشند كه باعث تفرقه حواس و مانع از درس باشد همه نامه ها را به طور در بسته در زير فرش مى گذاشت پدر او به نام ابوذر از عاملين حكام پا كار بوده تصادفا او را كشتند،خبر قتل پدرش را به او نوشتند آن مرحوم طبق معمول نامه را نخوانده به زير فرش گذاشت چون بستگان او از ماءيوس شدند كاغذ به استادش نوشتند كه واقعه را به او خبر بدهند و او را براى اصلاح تركه و ورثه پدرش بفرستند به قريه نراق چون مرحوم نراقى به درس حاضر شد استاد را گرفته خاطر ديد، عرض كرد:چرا مهم و غصه دار هستيد ؟ استاد جواب داد:شما بايد به نراق برويد عرض كرد:براى چه ؟ گفت :پدرت مريض است مرحوم نراقى گفت :خداوند او را حفظ مى فرمايد شما درس را شروع كنيد استاد به كشته شدن پدر او به تصريح كرد و امر كه حتما بايد به نراق حركت نمايد پس آن مرحوم به نراق رفت و فقط سه روز در آنجا مانده و دوباره بازگشت و به اين ترتيب تحصيل كرد تا رسيد بآن پايه از علم و فضل خارج از وصف . (61)