مردان علم در ميدان عمل (جلد اول)

سيد نعمت الله حسينى

- ۳ -


سيد نعمت الله جزائرى و استقامت او در تحصيل علم
مرحوم سيد نعمت الله جزائرى يكى از شاگردان و نزديكان مرحوم مجلسى در تحصيل علم و زحمت و مشقت زيادى كشيده ،در اوئل تحصيل چون قادر نبود كه چراغ تهيه كند،براى مطالعه از روشنائى ماه استفاده مى كرد،و از كثرت مطالعه در ماهتاب و كثرت نوشتن ،چشمانش ضعيف شد براى قوت نور چشم از تربت مقدسه حضرت سيد الشهداء عليه السلام مانند سرمه به چشمانش مى كشيد و به بركت آن تربت چشمش روشن مى شد.
مرحوم محدث قمى پس از نوشتن اين مطلب مى فرمايد اين احقر نيز هر گاه در اثر مطالعه و نوشتن زياد چشمم ضعف پيدا مى كند،به تربت مراقد ائمه اطهار عليهم السلام تبرك مى جويم و گاه گاهى با مس نمودن كتابهاى احاديث و اخبار،بحمدالله چشمهايم تا بحال در نهايت قوت و روشنى است اميدوارم در دنيا و آخرت چشمم به بركات ايشان روشن باشد (فوائد الرضويه ص 695 ).

باز هم نمونه اى از صبر و استقامت در كسب علم
مرحوم آقاى حسين خوانسارى مى فرمايد:در ايام تحصيل زمستان سخت و سردى بر من گذشت كه من هيچگونه وسيله گرم كن نداشتم فقط يك عدد لحاف كهنه داشتم كه آن را بر بدن خود مى پوشاندم و در حجره حركت مى كردم و راه مى رفتم كه بلكه مقدارى گرم شوم و از سرماى مصون باشم .
با اين زحمت و استقامت به تحصيل ادامه داد تا آنكه در مدت اندكى به مقام والا مرتبه عظمى رسيد. (62)

پايمردى صاحب مفتاح الكرامة
مرحوم سيد جواد صاحب مفتاح الكرامة آنچنان درباره تحصيل علم كوشا و جدى بود كه شيخ ذبيح الله محلاتى در كتاب اختران تابناك مى نويسد:از او پرسيدند در شب قدر،افضل و بهترين اعمال چيست ؟ فرمود:تحصيل علوم مذهبى اين سيد دانشمند بقدر در تحصيل جدى بود كه در شب قدر و روزهاى عيد از تحصيل خوددارى نمى كرد حتى در حال مريضى و ناتوانى و پيرى هم به تحصيل اشتغال داشت .
در آن موقع كه وى كتاب مفتاح الكرامة را مى نوشت و هابيها به نجف اشرف حمله كرد - حملات و هابيها به نجف از سال 1221 شروع شد و تا 1226 قمرى ادامه داشت - در تمام اين مدت اين سيد بزرگوار درباره نوشتن آن كتاب دچار سستى نگرديد وى در آن موقع رساله اى در وجوب دفع دشمن از نجف اشرف نوشت و از اول شب تا صبح در امر جهاد و تهيه وسايل جنگى و حفظ و حراست سور و دروازهاى نجف اشرف با مجاهدين شركت و همكارى مى نمود. (63)

شدت علاقه خواجه نصيرالدين طوسى به كسب علم
نوشته اند مرحوم خواجه نصير الدين طوسى آنچنان به تحصيل علوم عقلى و دينى علاقه داشت كه شبها كمتر به خواب مى رفت و كتب متنوع و گوناگون در نزد خود مى گذاشت و اگر از يكى خسته مى شد به ديگرى مى پرداخت و براى آنكه كسالت را از خود دور سازد هميشه شبها نزد خود آب داشت و با آن رفع كسالت و خواب مى كرد. و در اين شبها و در اين مواقع كه به كشف مغضلات و مشكلات علمى نائل مى آمد و از شدت فرح و انبساطى كه در آن حالت وى را رخ ميداد فرياد ميزد: ((اين ابناء الملوك من هذه اللذه ))
و شايد خواجه نصير در دو بيت شعر مشهور خود اشاره به همين دوران شيرين زندگانى خود نموده كه در خصوص اعتزال از لذائذ زندگى و بى اعتنائى به وجود و عدم آن و تمركز افكار در يك نقطه و هدف عالى يعنى مطالعه و درس ، مى فرمايد:
لذات دنيوى همه هيچ است نزد من
در خاطر از تغيير آن هيچ ترس نيست
روز تنعم و شب عيش و طرب مرا
غير از شب مطالعه و روز درس نيست (64)
سيد حسين بروجردى در نخبة المقال تاريخ ولادت و مدت عمر خواجه را بحساب ابجد در ضمن شعرى چنين گفته است .
ثم نصيرالدين جده الحسن
العالم النحر يرقدوة الزمن
ميلاده (يا حرز من لا حرزله )
و بعد (داع ) قد اجاب سائله
جمله يا حرز من لا حرزله بحساب ابجد مى شود كه 597 كه حاكى از تاريخ تولد اوست و كلمه (داع )بحساب ابجد مى شود 75 سال كه مدت عمر اوست .

استقامت و پايمردى شگفت انگيز آخوند خراسانى در دوران كسب علم
حبيب الله نوبخت در شماره 192 سال 1355 نشريه ((وحيد)) مقاله اى درباره عسرت آخوند ملامحمد كاظم خراسانى (صاحب كفايه )در زمانيكه تحصيل مى كرده نوشته و ضمن بر شمردن وضع سخت او از لحاظ خوراك و پوشاك از قول او مى گويد در عرض آن مدت تنها خوراك من فكر بود و با اين زندگانى قانع بودم و هيچگاه نشد سخنى ياد كنم كه گمان كنند از زندگانى خود ناراضى هستم ...
طلاب هيچ اعتنائى بمن نمى كردند، مگر معدوددى كه مانند من يا فقيرتر از من بودند خواب من از شش ساعت بيشتر نبود و چون با شكم خالى خواب آدم عميق نمى شود شبها را بيدار بودم و با ستارگان آسمان مصاحبت و مساهرت داشتم و در اين احوال به خاطر مى گذشت كه اميرالمومنين على عليه السلام نيز بيشتر شبها را بر اين منوال مى گذراند من با همه تنگدستى و بيچارگى احساس مى كردم كه فكر من بعالمى بلندتر پرواز مى كند و قوه اى است كه روح مرا به خود جلب مى كند (65) اين سختيها در موقعى به اوج رسيد كه مرحوم آخوند فرزند و همسر جوانش را هم از دست داد تنهائى بى كسى تنگدستى هر يك مى تواند آدمى را از پاى در آورد و يا او را بسوى يار و ديار ديگرى سوق دهد اما اين عوامل در روح نيرومند و قلب عارف مرحوم آخوند نمى توانستند كوچكترين تزلزلى ايجاد كنند و او را از پيشروى در راهى كه برگزيده بود باز دارند.
او پس از به خاك سپردن زن و فرزندش خانه خود را ترك گفت و روزها در مجالس درس اساتيد خود حاضر مى شد و شبها در كلبه محقر و كوچك خويش در گوشه مدرسه بمطالعه دروس و مسائل گذشته مى پرداخت و چنان در اين كار غرق مى شود كه حجره و مدرسه و شهر و حتى خود را فراموش مى كرد در هواى سرد زمستان شامگاهان كنار چراغ نفتى مدرسه بدون آتش مى نشست و به فروع مختلف فقهى و اصولى و دقايق دروس ‍ خود مى پرداخت و گاه اتفاق مى افتاد كه از حجره خود بيرون مى آمد و مى ديد فجر طلوع كرده در يكى از اين شبها كنار چراغ نفتى حجره ننشسته ، سر برروى دو دست خود گذاشته و چشمان مو شكاف خود را بعبارات كتاب دوخته بود براى درك مساله اى اصولى مى كوشيد او آنقدر مطالعه كرده بود كه ديگر چشمانش ياراى خواندن نداشت كم كم خواب بر چشمانش نشست و در همان حال بخواب عميقى فرو رفت ساعتها بعد سوزشى در بدن خود احساس كرد وقتى از خواب بيدار شد ديد كه سر بر روى دو دست دارد و كتابهاى قطورش در برابرش گشوده مانده احساس كرد كه دست راستش مى سوزد وقتى بخود آمد دريافت كه شعله آتش چراغ اندك اندك دستش را سوزانده است .
گفته اند كه تا يكسال خورش و قاتق نان او فقط گرمى نانش بوده است كه آنرا در همانوقت كه از نانوا مى گرفت مى خورد - يك شب بعد از شش ماه مقدارى برنج بدستش رسيد آن را پاك كرده ريخت ميان ظرفى ، گذاشت روى چراغ تا پخت شد خواست بردارد يك مرتبه از دستش افتاد و ريخت زمين خوردن پلو كه قسمتش نشد، هيچ بعلاوه هم سوخت و مدتى گرفتار اين سوختگى بود. (66)

اگر به مقدار ضرورت خوراك باقلا داشتم ...
خليل بن احمد عروضى (از مشايخ اهل فضل و ادب و موسس علم عروض )زندگى و معيشت در بصره آنقدر بر او سخت شد كه به قصد خراسان حركت كرد و سه هزار تن از مردم بصره كه اغلب آنها از فضلاء وادباء و محدثين بودند او را مشايعت نمودند و چون در خارج شهر به محلى كه به نام ((مربد)) (بكسر اول )مشهور است رسيدندت خليل روى به مردم كرده و گفت اى مردم بصره سوگند به خداوند كه مفارقت و جدائى شما براى من بسيار سخت است ولى چاره اى ندارم اگر در اين شهر، روزى به اندازه مقدار ضرورى خوراك باقلا داشتم هرگز از اين شهر بيرون نمى رفتم ( در روضات اين طور است : لو وجدت كل يوم كيلجة باقلا مافارفتكم )پس خليل از مردم جدا شد و راه خراسان را پيش گرفت و كسى از آن مردم آن مقدار از باقلا را به عهده خود نگرفت آرى بقول سعدى
درم داران عالم را كرم نيست
كرم داران عالم را درم نيست (67)

حاج ملا هادى سبزوارى در كرمان
گويند حاج ملا هادى سبزوارى در ايام سير و سلوك خود به كرمان رفت و بدون آنكه كسى او را بشناسد وارد مدرسه اى شد از متولى مدرسه درخواست حجره نموده متولى كه حاجى را نمى شناخت گفت آيا طلبه هستى ؟حاجى در جواب گفت : نه متولى گفت : ما حجره را به طلبه مى دهيم بالاخره متولى را راضى كرد كه در گوشه حجره او استراحت نمايد بشرط آنكه در كارهاى مدرسه به خادم كمك نمايد حكيم سبزوارى گاه گاهى هم در مباحثه طلبه ها شركت مى كرد تا پس از چندى با دختر همان خادم مدرسه ازدواج نمود و بعد از چند سالى با زن و بچه به سبزوار برگشت تحصيل حكمت و فلسفه به سبزوار هجوم آوردند طلاب كرمانى به درس حكيم حاضر شدند و در مدرسه منتظر حكيم بودند كه حكيم تشريف آورده منبر رفت و مشغول درس شدند طلاب كرمانى كه او را ديدند فهميدند كه او همان داماد خادم مدرسه كرمان است از آن كه او را در آن مدت مديد نشناخته و از مقام علمى او بى خبر بوده اند متاءثر شده با هم بلند بلند حرف مى زدند و به طورى كه حواس ساير طلاب را پراكنده ساختند پس از آنكه درس تمام شد و استاد از مدرسه تشريف برد طلاب سبزوار به طلاب كرمانى اعتراض كردند، طلاب كرمانى داستان را از اول نقل كردند همه دانستند كه آن حكيم بزرگوار مدتى را در حالت گمنامى سپرى كرده است . (68)

شهيد مدرس و دو روز كارگرى در هفته !
شهيد مدرس در اوئل جوانى كه در مدرسه علميه اصفهان دوران طلبگى و، تحصيل خود را مى گذراند روزهاى پنجشنبه و جمعه به كارگرى مى رفت و مزد اين دو روز را صرف هزينه پنج روز تحصيل خود مى نمود.

شيخ اعظم انصارى ، در جستجوى علم
نامش مرتضى لقبش انصارى پدرش شيخ محمد امين ، مجتهد مادرش (( حئون )) فاضل زمان ولادتش 18 ذيحجه 1214 قمرى در شهر دزفول در سن پنج سالگى قرآن را كاملا آموخته سپس علوم ديگر را با سرعت فرا گرفته و در هر كدام استادى زبردست و داراى قوه استنباط مى گردد هيجده سال داشت كه همراه پدرش عازم كربلا گرديد كه از حوزه قدرتمندى برخوردار گردد واز وجود پربار اساتيدى مانند آية الله وحيد بهبهانى و شيخ يوسف بحرانى و صاحب رياض و امثال آنان بهره جست در آن روز زعيم حوزه علميه كربلا فقيه بزرگوار سيد محمد مجاهد رضوان الله تعالى عليه بود. شيخ مرتضى و پدرش ميهمان سيد مجاهد شدند در اولين روز ورود شان با جلسه درس خارج سيد مصادف شدند پدر شيخ مرتضى به دعوت سيد مجاهد در صدر مجلس درس نشست و خود شيخ به اقتضاى سن كمش در انتهاى مجلس نشست ، پس از خوش آمد گوئى سيد مشغول درس ‍ شد درباره حرمت نماز جمعه در زمان غيبت امام زمان عليه السلام بحث طولانى كردند و در آخر بحرمت نماز جمعه قائل شدند پس از تمام شدن حرفهاى سيد شيخ با كمال متانت و آرام عرض كرد حضرت آقا ادله در اينجا افاده وجوب مى كند نه حرمت ! و فورا شروع كرد به اقامه دليل وبرهان براى وجوب مى كند نه حرمت ! و فورا شروع كرد كه به اقامه دليل و برهان براى وجوب نماز جمعه در عصر غيبت امام زمان عليه السلام . جالب آنكه سيد مجاهد كه قائل به حرمت شده بود نظر شيخ را پسنديده و از راءى خود برگشت و قائل به وجوب شد. ناگهان شيخ نظر هود را عوض كرد و ادله محكمتر از اول اقامه كرد جدال بر حرمت نماز جمعه ، به طورى كه سيد و حاضرين همه متحير ماندند و جو جلسه عوض شد و همه سرها بطرف شيخ كج كردند.
سيد مجاهد پس از لحظه اى چند به حال طبيعى برگشت پرسيد اين جوان كيست كه اين گونه بر مبانى فقه و اصول مسلط است ؟پدر شيخ فرمود: فرزندم مرتضى است سيد مجاهد فرمد چشمت روشن چشمت اى شيخ محمد امين در چهره تابناك فرزندت تا بندگى عجيبى را مى بينم كه در آينده افق حوزه هاى علميه درخشان شيعه است پدر شيخ اين درخواست را پذيرفته خود تنها برگشت شيخ با آن استعدادى كه داشت شب و روز در خدمت سيد مجاهد و هم در محضر شريف العلماء با جديت مشغول تحصيل علم شد.
تا آنكه استعمار جهانى و مزدوران جيره خوار آرامش حوزه هاى علميه را بر هم زدند در زمان داوود پاشا كه باعث اضطراب خاطر و نگرانى علماء شد عده اى به كاظمين مهاجرت كردند سرانجام در اين غائله عراق شيخ به زادگاه خود مراجعت فرمود و دو سال تمام مشغول درس و بحث شد و دو مرتبه عازم كربلا گرديد آنگاه راهى نجف شد و در آنجا گمشده خود را پيدا كرد يعنى مرحوم آية الله كاشف الغطاء يك سال تمام در اين بحر مواج غوطه خورد و باز به زادگاهش برگشت كه ديگر مجتهد نابغه و استاد زبردستى شده بود اين دفعه شيخ تصميم مى گيرد كه از حوزه هاى علميه ايران ديدن كندو به زيارت ثامن الائمه عليه السلام شرفياب شود
ولى مادر شيخ راضى نمى شود و ديگر پس از شش سال مفارقت ، به جدائى فرزندش طاقت ندارد، و شيخ هم اصرار زياد مى كند ولى نمى تواند مادر را راضى كند عاقبت قرار شد به استخاره عمل كند شيخ قرآن را برداشت و استخاره كرد قرآن را باز كرد اين آيه را ديد: ((لا تخافى و لا تحزنى انا اليك و جاعلوه من المرسلين )).
مادر از اين بشارت خداوند خوشحال شد عاقبت براى مسافرت فرزند راضى شد شيخ به همراه برادرش شيخ منصور عازم سفر شدند ولى قبل از سفر، شيخ منصور هم با قرآن تفالى نمود اين آيه آمد: ((سنشد عضدك باخيك )) اولين مقصد، شهر بروجرد بود كه در يكى از حجره هاى مدرسه كه معمولا مسافرين از طلاب وارد مى شوند وارد شدند و روز استراحت نمودند روز بعد در مدرس مدرسه ، فقيه عالى قدر حضرت آية الله شيخ اسدالله بروجردى زعيم حوزه علميه بروجرد وارد جلسه درس شد شيخ اسدالله پس از درس با اين دو نفر طلبه غريب مصافحه واحوال پرسى نمودند پس از ساعت از شيخ تقاضاى ماندن در بروجرد نمود كه در ضمن مدرس فرزندانش هم باشد شيخ انصارى نگاهى به برادرش كرد و گفت : برادر درسهايت را كه در بين راه خوانديم و نوشته اى بياور به نظر مبارك آقا هم برسان نوشته ها حاضر شد شيخ اسدالله يادداشتها را مطالعه نمود هنوز چند صفحه اى نديده بود كه گوئى او را برق گرفت يادداشتها از دست او افتاد و به حالت تعظيم در برابر شيخ ايستاد و از گفته قبلى خود پشيمان شد و شروع به معذرت خواهى كرد و آن بزرگوار را به خانه اش دعوت كرد و پذيرائى نمود.

دومين مقصد: اصفهان
زعيم حوزه علميه اصفهان آن زمان حضرت آية الله سيد محمد باقر شفتى بود شيخ و برادرش وارد يكى از مسافرخانه هاى اصفهان شدند سپس به درس حاضر شدند مرحوم شفتى طبق معمول يكى از مسائل فقهى را عنوان و از شاگردان راجع به آن مسئله غامض جواب خواستند بعد از قيل و قال طولانى هيچ كس نتوانست جواى بگويد در اين هنگام شيخ جواب مسئله را آهسته براى آن طلبه اى كه در كنارش نشسته بود بيان كرد و خودش از جلسه خارج شد آن طلبه ،جواب مسئله را همان طورى كه از شيخ شنيده بود گفت ولى استاد كه شاگرد خودش را خوب مى شناخت دانست كه اين جواب از خودش نيست پرسيد كه اين جواب را به تو ياد داده ؟ طلبه پس از تاءمل حقيقت را گفت سيد شفتى با ذهن بسيار قوى خود دريافت كه آن طلبه ناشناس بايد شيخ مرتضى باشد دستور داد چند نفر به دنبال آن مرد بروند و او را پيدا كنند عاقبت او را در مسافرخانه يافتند معلوم شد كه ذهن مرحوم سيد خطا نرفته سيد دستور داد كه به اطلاع شيخ برسانند كه به خدمت مى رسند شيخ جواب داد كه آقا زحمت نكشند ما خود بحضورشان مى رسيم پس شيخ از مسافرخانه و سيد از منزل به ملاقات همديگر حركت كردند در بين راه به همديگر رسيد و باهم ملاقات شورانگيزى كردند سيد شفتى و برادرش را به منزل آورده و خوب پذيرائى نمود تا يكماه كه در اين مدت از محضر شيخ استفاده هاى فراوانى شد تا اينكه شيخ قصد حركت نمود مرحوم شفتى زياد اصرار نمود كه در اصفهان بمانند قبول نكردند.

سومين مقصد كاشان است
شيخ چون آوازه علمى مرحوم نراقى را شنيده بود به قصد كاشان حركت نمودند وارد مدرسه شده و در مدرسه با ملا احمد نراقى ملاقات نمودند و مورد احترام نراقى واقع شدند شيخ كه از نزديك قدرت عليم ملا احمد نراقى را مشاهده كرد بسيار خوشحال شد ديد گم شده خود را پيدا كرده است پس رحل اقامت انداخت و چهار سال در شهر كاشان ماند و از محضر اين استاد بهره فراوان برد در اين مدت استاد و شاگرد در همديگر عجين شده بودند تا جائى كه مرحوم نراقى گفت : در كليه مسافرتهايم بيش از پنجاه مجتهد ديده ام اما هيچ كدام چون شيخ مرتضى انصارى نبوده اند.
مرحوم نراقى اجازه نقل روايت به شيخ دادند در اين اجازه نامه بر مقام علمى و اجتهاد شيخ اعتراف نمودند. شيخ از كاشان به خراسان رفته و چهار ماه در آستان مبارك حضرت ثامن الائمه عليه الصلاة و السلام كسب فيض نمودند سپس به عزم موطن و زادگاه خود مراجعت نمودند. (69)

كوشش در تحصيل علم تا دم مرگ
شخصى با حال آشفته به حضور على عليه السلام رسيد عرض كرد: احساس مى كنم كه تا ساعتى ديگر خواهيم مرد فرمود: مرگ بيمى ندارد همه مى ميرند. عرض كردند: در اين ساعت چه كارى كنم ؟ تحصيل علم كن (70)

بدانم و بميرم بهتر است يا ندانم و بميرم ؟
دانشمند نامى ابوريحان بيرونى در بستر بيمارى بود و ساعات آخر عمر را مى گذرانيد، فقيه ابوالحسن على بن عيسى به بالينش آمد در آن حال ابوريحان از فقيه : پرسيد حساب جدات فاسده (71)را كه موقعى براى من گفتى اينك بازگوى كه چگونه بود ؟فقيه گفت با اين شدت بيمارى اكنون چه جاى اين سوال است ؟
ابوريحان گفت : اى مرد بمن بگو كدام يك بهتر از اين دو بهتر است اين مسئله را بدانم و بميرم يا نادانسته و جاهل در گذرم ؟ فقيه مى گويد مسئله را گفتم و او فرا گرفت از نزد وى باز گشتم هنوز قسمتى از راه نپيموده بودم كه صداى شيون مرگ از خانه ابوريحان بلند شد (لغت نامه دهخدا ((ابوريحان )) (72)

دو نمونه از قوت اراده و پشتكار مرحوم حجت
مرحوم آيت الله سيد محمد حجت كوه كمرى عشق فراوانى بمطالعه كتب داشت و در اين زمينه احساس خستگى به او راه نمى يافت و عادت ايشان چنين بوده كه هر چهار سال يك بار تمام كتب درسى حوزه را از مقدمات گرفته تا كفايه بدقت مطالعه مى كردند (مجله نور علم شماره 10 ).
مرحو استاد شهيد مطهرى داستانى در رابطه با هجرت از عادت و قدرت تصميم گيرى آن مرحوم نقل كرده اند: مرحوم آيت الله حجت اعلى الله مقامه يك سيگارى بود كه من واقعا هنوز نظير او را نديده ام گاهى سيگار از سيگار قطع نمى شد وقتى مريض شدند براى معالجه به تهران آمدند و در تهران اطباء گفتند چون بيمارى ريوى داريد بايد سيگار را ترك كنيد ايشان ابتدا به شوخى فرمود من اين سينه را براى سيگار كشيدن مى خواهم اگر سيگار نباشد سينه را مى خواهم چه كنم ؟؟ عرض كردند به هر حال برايتان ضرر داد و واقعا مضر است .
فرمود مضر است ؟ عرض كردند بلى ديگر نمى كشم يك ((نمى كشم )) كار را تمام كرد يك حرف و يك تصميم اين مرد را بصورت يك مهاجر از عادت قرار داد (مجله نور علم شماره 10 ).

تحمل مشقت ، و استقامت ورزيدن مرحوم امين صاحب اعيان الشيعه در دوران تحصيل
مرحوم امين در شرح احوال خود در دوران تحصيل و تدريس در نجف اشرف حكايت كرده است :
در عراق سه سال قحطى و گرانى به وجود آمد و هم زمان با آن در لبنان ( جبل عام )هم قحظى شده بود و در سال فقط پنج ليره عثمانى براى ما كه آن موقع هفته سر عائله بوديم مى آمد و به جائى نمى رسد از هيچ جاى ديگرى هم چيزى به ما نمى رسيد و من خودم را به متوسل شدن به اين و آن عادت نداده بودم پس در سال اول قسمتى از لوازم منزل را كه مى شد از آن دست كشيد فروختم و در مخارج قناعت به كم و اكتفاء به اغذيه نامناسب را در پيش گرفتيم سال اول با قحطى و گرانى روز افزون در عراق و لبنان گذشت و ما همچنان به درس و بحث مشغول بوديم و از مراجعه و استمداد از اين و آن روى گردان بوديم و به گرانى و كمبود اعتنائى نمى كرديم مثل اينكه وضع عادى است در سال دوم ، قسمتى از كتاب هائى را كه ممكن بود بفروشم فروختيم و آن سال را گذرانيديم و در سال سوم ، زيور آلات خانواده را فروختيم و سال چهارم آمد در حالى كه ما هيچ چيز براى فروختن و امرار معاش نداشتيم و قحطى و گرانى هم همچنان ادامه داشت مانيز بدون اعتناء به آن وضع به مطالعات و درس و بحث خود مشغول بوديم .
خدا نير ما را به حال خودمان رها نكرد و به فضل جارى و هميشگى اش مار را متنعم ساخت يك روز عصر كه در منزل مشغول مطالعه بودم با صداى در برخاستم و در را باز كردم ديدم شيخ عبدالطيف العاملى الحداثى رحمة الله است : نامه اى به من داد آن نامه از مردى بنام شيخ محمد سلامه عاملى بود در آن نامه نوشته بود كه : ((حاج حسين مقدار ده ليره يا بيشتر، ليره طلاى عثمانى به من داده است تا آن را براى شما بفرستم ..)) و من نه حاج حسين را مى شناختم و نه تا آن وقت از شيخ محمد سلامه چنين سابقه اى ديده بودم دانستم كه اين قضيه كار خداست ... (73)

دقت مرحوم آية الله بروجردى در تحصيل شاگردان و احترام او به علم
استاد فاضل موحدى از والدشان نقل كرند كه روى همراه آية الله بروجردى براى درس مى رفتيم از بازارخان كه خارج شديم آقا ديد يكى از طلاب بطرف ديگرى غير از سمت درس حركت مى كند با تعجب فرمود اين آقا در اين موقع درس به كجا مى رود و چه كارى دارد كه از درس مهمتر است كه درس را ترك مى كند ؟آن آقا مرحوم شهيد مطهرى بود يكى از آقايان كه همراه بود بعدا وقتى كه فرمايش ضرورى داشتم به دنبال آن مى رفتم و من نمى دانستم كه آقا اين قدر حركات مرا زير نظر داشته و تا اين حد به تحصيل و درس خواندن توجه و دقت دارند.
و نيز فرمودند: مرحوم آية الله بروجردى ملاحظه احترام مقام علم و عالم را با دقت مراعات مى كردند و اگر يك وقت مى ديد كسى كه فضلش از يكى ديگر كمتر است و در مجلسى بالاتر از او فرا گرفته ناراحت مى شد يك روز در مجلسى خصوصى ، شخص وارد مى شد و بالاتر از حضرت امام مدظله العالى كه در آن مجلس تشريف داشت نشست ايشان از اين موضوع ناراحت شده و بعد امر فرمودند كه آن آقا ديگر به اين مجلس اجازه ندهند و فرمود كسى كه مى داند حاج آقا روح الله از او فاضل تر و بهتر است و احترام او را رعايت نمى كند ما نمى توانيم با او كار كنيم . (74)

اين چنين شيفته علم بودند
مرحوم سيد محمد باقر اصفهانى شب زفافش بود ، زنها وارد اطاق عروس ‍ و داماد شدند مرحم سيد فورا از اطاق خارج شدند و به اطاق ديگرى رفتند، ديدند براى مطالعه موقع مناسبى است فرصت را غنيمت شمرده بدون تاءمل مشغول مطالعه شدند اواخر شب زنها از اطاق عروس خارج گرديدند و به سوى خانه هاى خود رفتند و عروس بيچاره ، تنها ماند و هر چه منتظر بماند كه سيد بيايد، نيامد، تا يك وقت متوجه شد كه صبح شده يعنى علم اين مرد را طورى به خود كشيد كه شب زفاف و عروسيش را فراموش كرد! (اين حس علاقه به علم كم و بيش در همه كسى هست البته مثل همه حس هاى ديگر شدت و ضعف دارد ) (75)

در پاى درس از گرسنگى بيهوش شد
در پاورقى كتاب تعليم و تعلم صفحه 76 آمده است : يكى از دوستانم گفت از شادروان استاد جلال همائى شنيدم كه در مصاحبه راديوئى مى گفت من با مرحوم آية الله حاج شيخ هاشم قزوينى كه از اساتيد حوزه علميه مشهد بود در دوران جوانى در اصفهان همدرس بوديم روزى در اثناى مباحثه ناگهان حال ايشان منقلب شد و بيهوش بر زمين افتاد ما با وحشت و اضطراب طبيبى از اطباى آن روز اصفهان را به بالين او آورديم طبيب پس از معاينه لازم دستور داد به او شربت قند داديم خوشبختانه مفيد واقع شد بيمار چشمان خود را باز كرد بلافاصله كتاب را برداشت پرسيد از كجا ماند ؟! جالب تر آنكه طبيب چون از حجره بيرون رفت مرا بااشاره به نزد
خويش طلبيد و محرمانه به من گفت بيهوشى شيخ از گرسنگى است هر چه زودتر غذائى باوبرساند و چون ما تحقق كرديم معلوم شد دو روز بوده ايشان غذا نخورده بود.

نوشتن تفسير قرآن در ميدان جنگ !
حضرت آية الله شيخ محمد على اراكى در وصف مرحوم آقا نورالدين عراقى نقل فرموده است : اهل كشف و كرامت بود، چون خيلى اهل حقيقت بود و كفى به كرامت او كه در جبهه جنگ با آنكه در بالاى سرش ‍ آلت نازى بود كه صدايش گوش فلك را كر مى كرد و آتش از آسمان مى باريد و هر آن احتمال داشت توى سينه انسان بنشيند، قلم و كاغذ برداشته و تفسير قرآن نوشت ! هر كس ديگر باشد، در حرف زدن يوميه اش اشتباه مى كند و از حواس پرتى مبتداء و خبر را درست نمى گويد توى جبهه جنگ چطور مى شود حواس انسان جمع باشد ولى اين شخص با كمال دقت كانه توى اطاق خلوتى نشسته و هيچ كس با او كارى ندارد خودش هست و خودش بر مى دارد و همچو تفسيرى مى نويسد ((كفى بذللك كرامتا)) ... حيف كه اين تفسير به آخر نرسيده و اشتغالات نگذاشت كه به آخر برسد، زيرا در آن وقت كه ايشان در اراك بود با تمام شهر و مضافاتش اهل سوال و استفتائات از اطراف و اكناف و دهات مى آمدند و به ايشان مراجعه مى كردند.
مرحوم آقا نورالدين ، در هيچ مساله اى محتاج به مراجعه به كتاب نبود، اين همه استفتاآت كه مى آوردند، يك دفعه نشد كه بگويد: كتاب را بياوريد ببينم قلمدان حاضر بود و فورى جواب را مى نوشت حاضر جواب بود آن تفسيرى كه نوشته ببيند! در آنجا كتاب لغت ، تفسير و تاريخ هيچ نبود، كتاب معالم در پيشش بود كه براى پسرش آقا عطاء درس مى گفت ((معالم )كجا و تفسير كجا ؟
بهم مربوط نبود خودش به عقل و محفوظاتش نوشته است ، چه محفوظاتى داشته كه اين تفسير را نوشته است !! (76)

علماء اماميه زحمت ها كشيده اند و...
حاجى در لمعات مى گويد: استاد ما جناب شيخ حسن فرزند مرحوم شيخ جعفر صاحب كتاب كشف الغطاء روزى در مجلس فرمود شيخ كبير شبها پس از اندك خوابى بر مى خاست و تا موقع نماز شب به مطالعه مى پرداخت بعد به نماز و تضره و مناجات مشغول مى شد تا هنگام سپيده صبح .
شبى ناله و صحيه او را شنيدم و مثل اين بود كه بر سر و روى خود مى زند ما برادران متوحش شده به خدمتش دويديم او را با حالت منقلب مشاهده كرديم كه دامنش از اشك ديدگانش تر شده بود و بسر و صورت خود مى زد ما دست او را گرفتيم و چگونگى را از او پرسيدم فرمود از من خطائى سر زده زيرا اول شب مساله فقيه اى در نظرم بود كه علماء اعلام حكم آن بيان كرده اند مى خواستيم دليل آن را از احاديث اهل بيت عليهم السلام ملاحظه كنيم چند ساعت كتب اخبار را ملاحظه كردم پيدا نكردم از كمال خستگى گفتم خداى تعالى علما را جزاى خير دهد حكمى كرده اند بدون دليل سپس خوابيدم در عالم خواب ديدم براى زيارت حضرت امير عليه السلام روانه حرم مطهر هستم چون به كفش كن رسيدم نگاه كردم ديدم كه پيش ‍ صفه (ايون ) فرش است و منبر بلند پايه اى در صدر مجلس زده شده و شخص پيش صفه پر بود از علماى اعلام از كسى پرسيدم اين جماعت كيستند و آن آقاى مدرس كيست ؟ گفت او محقق اول صاحب شرايع است و اين جماعت علماى اماميه اند من خرسند شدم و با خوشحالى جلو منبر رفته به محقق سلام كردم و متوقع بودم كه ايشان هم به من اعتنائى و التفاتى كنند ديدم هيچ توجهى نمى كنند و جواب سلامم را با كمال بى توجهى دادند من ناراحت شده گله كردم عرض كردم مگر من از علماى اماميه نيستم ؟ديدم محقق با كمال خشونت فرمود اى جعفر علماى اماميه زحمتها كشيده اند تا اخبار ائمه اطهار را از اطراف بلاد از راويان جمع تصيح و توفيق و تضعيف آنها تا آنكه امثال شما بدون زحمت و مشقت دليل احكام را ببيند شما بقدر چهار ساعت بر روى فرش نشسته و چند كتاب از كتب حاضر را ملاحضه نموده و تمام كتب موجوده حاضر خود را هنوز نديده به علماء اعتراض كردى و نسبت دادى كه فتوى داده اند بدون مستند و حال آنكه همين مرد حاضر كه در پاى منبر نشسته است در چند موضع از كتاب خود حديث اين حكم را نوشته كه ملامحسن فيض نام دارد در اين هنگام از كلام محقق لرزه بر اندامم و از خواب جستم و از گناه خود و ندامت و پشيمانى به اين حالت افتاده ام ( زندگانى شيخ مرتضى ص 156).

سى سال سفر در جستجوى علم
شيخ بهائى گذشته از سفرهائى كه در زمان حيات پدر خود به اتفاق وى كرده يعنى سفر از بعلم به جبل عامل شير خوراگى و سفر به ايران در هنگام كودكى و سفر به خراسان و سفر حج در جوانى ، پس از مرگ پدر نيز سفرهائى كرده است كه عمده آنها نيز عبارتند از سفر حج كه براى دومين بار انجام داد و سفر عراق و شام و مصر و دمشق و حلب و آسياى صغير و بيت المقدس ، و نيز پس از انتصاب به مقام شيخ الاسلامى اصفهان مسافرتهائى نيز با تفاق شاه عباس نمود كه مشهورترين آنها سفرى است كه پياده از اصفهان به مشهد رفت .
صاحب تاريخ عالم آراى عباسى مى گويد كه وى پس از فوت سيد على منشار ( پدر زن شيخ بهائى )منصب شيخ الاسلامى و وكالت حلاليات و تصدى امور شرعى اصفهان يافت مدتى بود تا شوق كعبه و بازگشت به زندگى ساده غلبه كرد و بادرويشان سفر كرد ومدتى در عراق و شام و مصر وبيت المقدس مى گشت و در سفر به خدمت دانشمندانى مى رسيد.
سپس مى گويد : ((در زمانى كه در عالم ظاهر و باطن سر آمد روزگار بود از مصر مى آمد و جامه جهان گردان به تن داشت و خويشتن را پنهان مى كرد و فروتنى مى نمود، از او خواستم كه چيزى از وى آموزم گفت به شرط آنكه نهفته بماند و هندسه و هيئت را بر او خواندم و سپس به شام واز آنجا به ايران رفت و چون به دمشق رسيد در محله (( خراب )) در سراى يكى از بازرگانان بزرگ فرود آمد و حافظ حسين كربلائى قزوينى ساكن دمشق مولف روضات نزد او رفت و شعر خود را بر روى آخوند شيخ ميل ديدار حسين بورينى داشت و آن بازرگان وى را به خانه خود خواند عده زيادى از دانشمندان شهر را در آن مهمانى دعوت كرد و شيخ بهائى در آن مجلس ‍ لباس جهانگردان پوشيده بود و بر بالاى مجلس نشسته و همه او را گرامى مى داشتند و به او احترام مى گذاشتند، و بورينى كه وى را نمى شناخت از او به شگفت آمد و چون پى دانش او برد بزرگش داشت و شيخ بهائى از او خواست كه آمدنش را پنهان دارد و از آنجا به حلب رفت .
صاحب سلافة العصر گويد كه سى سال سياحت كرد و به ديدار دانشمندان بسيار رسيد و سپس به ايران بازگشت و به تاليف كتب پرداخت و آوازه اش ‍ در جهان پيچيد و علماء از هر ديار نزد وى آمدند خود شيخ بهائى در كتاب كشكول در مورد سفرهاى خود به شرح زير اشارتى كرده : در قحطى سال 998 هجرى قمرى در شهر تبريز و ديگر بار در ماه صفر سال 993 هجرى قمرى در تبريز بوده و در ماه ذى القعده سال 1007 هجرى قمرى در شهر مشهد و در ماه محرم سال 1008 هجرى قمرى در حال بازگشت از سفر مشهد بوده است و چندى در كاشان و نيز مدتى را در هرات گذرانيده و در اشعار خود از اوضاع هرات توصيف كرده . (77)

شرط مقدس اردبيلى براى هم حجره شدن با يك طلبه
مرحوم مقدس اردبيلى در حجره اى تنها زندگى مى كرد يكى از طلاب مدرسه مايل شد كه با مقدس هم حجره باشد و در اين باره با شيخ حرف زد شيخ قبول نكرد او زياد اصرار و التماس نمود شيخ فرمود قبول مى كنم با اين شرط كه هر چه از حال من اطلاع پيدا كنى بكسى نگوئى اظهار نكنى .
آن مرد قبول كرد مدتى باهم بودند تا آن كه زمانى رسيد كه هر دو مبتلا به تنگى معاش شدند به حدى كه قوت لايموت هم نداشتند و به كسى هم اظهار نمى كردند، تا آنكه آثار ضعف و ناتوانى از چهره آن مرد نمودار شد در آن حال كسى از كنار آن مرد عبود مى كرد حال او را ديد و علت ضعف و بى حالى او را پرسيد، او چيزى نگفت ولى عابر زياد اصرار ورزيد و التماس ‍ نمود كه علت را بگويد آن مرد قضيه را فاش كرد كه ما دو نفر طلبه علم دين مدت زيادى است غذا نخورده ايم آن شخص تا مطلع شد رفت غذائى تهيه كرده با مقدارى وجه به آن طلبه داد و گفت نصف اين غذا و پول مال تو و نصف ديگر را به رفيقت بده ، وقتى كه مقدس وارد حجره شد و آنها را ديد سوال كرد كه از كجا رسيده ، آن طلبه حكايت را نقل كرد مقدس فرمود ديگر هنگام جدائى ما شد پس آن غذا را خوردند، اتفاقا همان شب مقدس ‍ محتلم شد پس زود بلند شد رفت به حمام كه به نماز شب برسد در حمام بسته بود حمامى در را قبل از وقت باز نكرد مقدس به اجرت حمام افزود باز قبول نكرد آن قدر افزود كه رسيد به آن مقدارى كه از آن وجه سهمش شده بود حمامى در را باز كرد تمامى آن وجه را داده غسل كرد نماز شب را بجا آورد آرى آنچه مقامات عاليه بدست آورد از بركت اين گونه عبادتها و مجاهدتها و رياضتها بوده است . (78)

قرائى قرآن و تدبر در آن شوق داشتن و لا قيد بودن در امور معشيت
حضرت آية الله اراكى حفظة الله در پاسخ به اين سؤ ال كه طلبه و روحانى بايد به چه چيز اهميت بدهد و چگونه زندگى كند؟ فرموده اند: به خواندن قرآن با فكر و تاءمل بپردازد به جهت اينكه اين كلام خالق آسمان و زمين و خالق بشر، خالق انبياء و مرسلين ، خالق محمد سيد المرسلين ، خالق اميرالمؤ منين ، خالق يك يك ائمه ، خالق حضرت حجت ((سلام الله عليهم )) و خالق همه است . كلام مال اوست . ببينيد چه كلامى است ؟ كلامى كه كلام خالق تمام انس و جن و شمش و قمر و ما يرى و مالايرى است . اين كلام چقدر جامع است ، مثل جامعيت خودش . اگر كسى در آن فكر و تدبر بكند حالش منقلب مى شود، و از كسالت و بى توفيقى روحى نجات پيدا مى كند.
علاوه بر آن ، بايد شوق هم داشته باشد. شوق در هر كارى پيشرفت شخص ‍ در آن كار است . هر كسب باشد، فلاحت باشد، تجارت باشد، علم باشد و هر چه باشد، اولين وسيله و پيشرفت كار شوق است مرحوم آقاى شيخ عبدالكريم مى گفت : زمانى كه من طلبه بودم در سرمن راءى در مدرسه مرحوم آقا ميرزا حسن شيرازى در طبقه فوقانى حجره داشتم . چون تابستان و هوا گرم بود، همه مى رفتند داخل سرداب . تمام افرادى كه سكته مدرسه بودند در سرداب جمع مى شدند. من يكى توى بالاخانه مى ماندم . عرق از سروصورتم مى ريخت . لباسهايم را كنده بودم و يك لنگ بسته بودم تا گرما خيلى اثر نكند درعين حال كه عرق مى ريختم ، مشغول فكر بودم . و خوشوقت بودم از اين عرقها كه مى آيد و مساءله اى خيلى برايم مشكل شد، هر چه فكر كردم حل نشد، در عالم خواب بودم كه حل شد، چقدر شوق بايد باشد كه در عالم خواب حل مشكل شود.
همان طور كه گفتيم ، مرحوم حاج شيخ عبدالكريم مى فرمود: طلبه بايد ((اعمى مسلك )) باشد، ((لابشرط)) باشد اگر مى خواهيد بشرط واخصى باشد، حتما بايد نهارم چطور باشد، لباسم چطور باشد، منزلم ، چطور باشد، و... كارش لنگ است بايد اعمى باشد هر پيش آمدى كه شد، من نبايد درسم را رها كنم هر چه مى خواهد باشد، اعمى مسلك بايد شد همان طور كه گفتم خودش هم اعمى مسلك بود به اين چيزها اعتنائى نداشت تنها پيش آمدها و ناملايمات دينى به او صدمه مى زد، ولى پيش ‍ آمدهاى ديگر مهم نبود مثلا خودش نقل كرد كه اطاقش چهارتكه فرش ‍ دباشت ، يك رو انداز دو كناره و يك ميانه ، يك شخصى آمد گفت : آقا اينها مال من است ، و مال دزديده شده است گفت بيا بردار برو! بدون اينكه بگويد بينه و دليل و شاهد بياورد همه را برداشت و برد و آن مرحوم هيچ نگفت : آخر بينه مى خواهد، بچه دليل مى گوئى ؟گفت : بيا بردار و برو حالا اين طرف بكشد و آن طرف بكشد، به نظميه به عدليه به اين به آن اصلا و ابدا، گفت بردار و برو.
مى فرمود: بين روحانى و غير روحانى فرق است روحانى مانند لباسى مى ماند كه از برف سفيدتر است ولى غير روحانى مثل لباسى است كه مثل ذغال سياه باشد اين هر چه كار بدى بكند و قدم كجى بردارد به سياهى آن ضرر نمى زند مثل هر گرد و غبارى كه روى ذغال بيايد اثرى ندارد چون بالاتر از سياهى رنگى نيست همان سياهى هست كه هست زنا بكند، شرب خمر بكند، غيبت بكند، آدم بكشد، چاقو كشى بكند هر كارى بكند خم به ابروى جماعت و جامعه بشرى نمى آيد، مى گويند: مى كند كه مى كند اما جماعت روحانى ، هر گرد و غبارى كه بيايد روى برف ، برف را سياه مى كند از بس كه سفيد است يك خرده گرد بنشيند، معلوم مى شود آى فلانى غيبت كرد مى پيچد توى مردم فلان روحانى غيبت كرد، فلان روحانى فحش داد فلان روحانى چه كرد آن ديگرى آدم كشى هم بكند كسى نمى گويد اصلا ابدا روحانى بايد اين جورى حركت كند و الا مردم مى رمند. (79)

ميزان اهتمام به طلب علم
در روضات الجنات مى نويسد: مرحوم مقدس اردبيلى در تحصيل علم آن قدر دقت داشته كه هر گاه از نجف اشرف به زيارت كربلا مى رفت نمازش را احتياطا جمع مى خواند و مى گفت تحصيل علم فريضه است و زيارت امام حسين عليه السلام سنت است چه بسا بواسطه انجام امر مستحب كه زيارت باشد فريضه اى ترك مى شود بنابراين احتياط در جمع خواندن است با آنكه آن بزرگوار در حال سفر هم مطالعه را ترك نمى كرد.
باز مى نويسد: مقدس قدس الله سره با مولى ميرزاجان همدرس بود مولى ميرزاجان بمطالعه خيلى حريص بود از اول شب تا آخر شب مطالعه مى كرد ولى مرحوم مقدس ثلث آخر شب بيدار مى شد نماز شب را مى خواند پس ‍ از اداء نماز درباره درس روز گذشته فكرى مى كرد و از مولى ميرزا جان بهتر مطالب درس را درك مى كرد. (80)

سكاكى و شروع به كسب علم با سن زياد و حافظه كم
يوسف ابن ابى بكر ملقب به سراج الدين سكاكى دوازده علم از علوم عرب را دارد بود، او در ابتداى امر آهنگر بود كه با دست خود صندوق كوچكى درست كرد و قفل عجيبى به آن صندوق زد كه وزن صندوق با آن قفل همه اش يك قيراط بيشتر نبود و آن را به عنوان هديه نزد سلطان آورد برخلاف انتظار سكاكى ، سلطان و اطرافيان او چندان عنايتى به سكاكى نكردند ولى سكاكى ديد مردى وارد مجلس شد همه اهل مجلس به او زياد احترام كردند سكاكى پرسيد اين آقا چه كاره است كه اين قدر مورد احترام ملك و سايرين است ؟ گفتند اين آقا عالم و دانشمند است سكاكى در همانجا تصميم گرفت كه به دنبال تحصيل علم برود و علم را ياد بگيرد از آنجا حركت كرد آمد به مدرسه براى درس خواندن در صورتى كه سى سال از عمرش گذشته بود استاد هم به او گفت سن تو زياد است مشكل است كه بتوانى به جائى برسى . اتفاقا سكاكى بسيار كم حافظه بود استاد براى امتحان مساله اى از فتاواى شافعى به او درس داد و به او گفت بگو: (( قال الشيخ جلد الكلب يهطر بالدباغه )) يعنى شيخ گفته پوست سگ با دباغى پاك مى شود آن روز اين عبارت را هزار مرتبه تكرار كرد فرداكه آمد درسش ‍ را تحويل بدهد همه حاضرين خنديدند استاد درس ديگرى باو داد خلاصه ده سال با اين حال درس خواند ولى چيزى ياد نگرفت بكلى از خودش ‍ نااميد شد و حوصله اش تنگ شد و سر به بيابان گذاشت تا آنكه روزى در دامنه كوهى مى گشت ديد در جائى از اين كوه آبى قطره قطره بروى سنگى مى ريزد و در اثر ريختن قطرات آب در مدت طولانى بر روى اين تخته سنگ ، سنگ سوارخ و گود شده از ديدن آن منظره به فكر افتاد بخود گفت مگر قلب تو از اين سنگ سخت تر است پس اگر به تحصيل ادامه بدهى عاقبت به جائى مى رسى دوباره تصميم گرفت خواندنش را ادامه بدهد آمد با جديت و كوشش تمام مشغول شد تا آنكه خداوند درهاى علوم و معارف را بروى باز كرد كه عاقبت گوى سبقت از اقران و امثال خود ربود و به درجات عاليه از مراتب علوم گوناگون نائل شد. (81)

فقير شيديد ملا محمد مازندرانى در زمان تحصيل و عاقبت كار او
مرحوم ملا محمد صالح مازندرانى چندان فقير و تهى دست بود كه از شدت كهنگى لباس خجالت مى كشيد كه در مجلس درس شركت كند بكله مى آمد در بيرون در مدرسه مى نشست و بدرس استاد گوش مى داد و آنچه تحقيق مى كرد بر برگ چنار مى نوشت طلاب گمان مى كردند كه او براى گدائى آمده كه چيزى بگيرد تا آنكه در يكى از ايام مساله اى بر استاد كه ملا محمد تقى مجلسى بود مشكل شد، حل آن رابه روز ديگر حواله كرد روز ديگر هم آن مشكل حل نشد به روز سوم حواله شد، در اين اثناء يكى از شاگردان گذارش به مدرسه افتاد ديد كه ملا صالح عبارا بسر خود پيچيده و برگ درخت چنار زيادى مسوده كرده و در پيش روى ريخته اين شخص بر او وارد شد ملا محمد صالح براى اينكه زير جامه نداشت براى او تواضع نكرد پس آن شخص دو سه برگ چنار را برداشته ديد در آنها حل مساله معظه نوشته شده است روز سوم به مجلس درس رفته مساله مطرح شد ولى كسى نتوانست حل كند پس آن شاگرد شروع كرد به بيان كردن حل مساله ملا محمد تقى تعجب كرد و با اصرار گفت اين جواب از تو نيست و از كسى ديگر ياد گرفته اى آخر الامر آن طلبه قضيه ملا صالح را نقل كرد آخوند چون از كيفيت حال ملامحمد صالح آگاه شد و ديد در بيرون در مدرس نشسته فورى لباسى براى او حاضر ساخته و او را به داخل مدرس خواست و تحقيق اين اشكال را شفاها از او شنيد پس آخوند براى او مقررى و ماهانه تعيين كرد. (82)

قناعت و استقامت شيخ شمس الدين
عالم ربانى شيخ شمس الدين بن جمال الدين بهبهانى يكى از علماء زاهدى كه در فردوس التواريخ فاضل بسطامى فرموتخه كه من پيوسته در خدمت آن بزرگوار مشغول تعلم بودم و زهد باندازه اى بود كه جميع لباسهايش پنج قران ارزش نداشت و اكثر ايام به گرسنگى بسر مى برد و گاهى كه گرسنگى شان شدت مى كرد بطرف گنبد مطهر سربلند مى كرد و مى گفت :((امن بجيب المضطر اذا دعا و يكشف السوئ)) و اشكش جارى مى شد در اين حال كسى هم يافت مى شد استخاره مى كرد بعد يك پول يا دو پول مى داد همان را نان خريده ميل مى فرمود و شكر الهى را بجاى مى آورد و باز مشغول تحرير مى شد تا در ماه رمضان سال 1248 هجرى از دنيا رفت و مرقد شريفش در ميان صفه در همان حجره اى است كه پنجاه سال در آن حجره تدريس مى كرد بين ايوان عباسى و قبر مرحوم شيخ حر عاملى واز صفه مقبره شيخ شمس الدين تا مقبره حر يك صفه فاصله است . (83)