مردان علم در ميدان عمل (جلد اول)

سيد نعمت الله حسينى

- ۴ -


صبر و استقامت ملا محمد صالح مازندرانى در راه كسب علم
پدر ملا محمد صالح مازندرانى گرفتار فقر و فاقد بود روزى به ملا صالح فرمود كه من ديگر نمى توانيم مخارج تو را تحمل نمايم تو خودت براى معاش فكرى كن ملا صالح ناچار به شهر اصفهان مهاجرت كرد و در يكى از مدرسه هاى آن شهر ساكن شد آن مدرسه موقوفه اى است كه به هر دو نفر در روز دو غاز (84) مى رسيد كه كفايت زندگى روزانه نمى كرد مدتى مديد در روشنائى چراغ بيت الخلاء مطالعه مى كرد با اين گرفتارى و سختى استقامت كرد و به تحصيل خود ادامه داد تا به حدى از فضل و علم رسيد كه توانست به درس ملا محمد تقى مجلسى شركت كند كه پس از مدتى يكى از شاگردان مبرز و فوق العاده فاضل گردد و در جرح و تعديل مسائل چنان مهارت پيدا كرد كه در نزد استاد مورد اعتماد گشته و مرتبت و منزلت بزرگى به دست آورد.
چون به ازدواج مايل بود، استادش ملامحمد تقى يك روز بعد از درس به او فرمود اگر اجازه بدهى براى تو همسرى در نظر بگيرم ملا صالح اذن داد. ملا محمد تقى داخل خانه شد دختر فاضله و عالمه اش آمنه بگم را كه در علوم به حد كمال رسيده بود خواست فرمود اى دخترم همسرى براى تو در نظر گرفته ام كه بى نهايت فقير و نيز بى نهايت فاضل و عالم و با تقوى است اكنون موقوف به اجازه توست آمنه بگم عرض كرد: فقر براى مرد عيب نيست پس مرحوم مجلسى ، مجلسى بر پا كرد دخترش آمنه بگم را براى اصلاح ملا محمد صالح عقد كرد چون شب عروسى ملا محمد صالح برقع از صورت عروس برداشت و به او نظر كرد به جهت شكر خداوند به گوشه اى از اطاق رفته مشغول حمد الهى شد سپس مشغول مطالعه شد كه درسهايش را حاضر نمايد اتفاقا مساله مشكله اى بود كه ملا در آن مانده بود تا اينكه صبح نمايد اتفاقا مساله مشكله اى پيش آمده بود كه ملا در آن درمانده بود تا اينكه صبح شد بلند شد رفت به مسجد براى درس ، عروس ‍ كاغذى برداشت و آن مساله را كاملا حل نموده به روى كاغذ نوشت و گذاشت ميان كتاب ملا صالح وقتى از درس برگشت كتاب را باز كرد ديد مساله بوسيله همسرش حل شده از اين جهت كه همسرش عالمه است و اين اندازه در فضل و دانش كامل است بسيار خوشحال شد و به سجده شكر افتاد سه شبانه روز مشغول عبادت و شكر خدا بود كه در اين سه شب عمل زفاف واقع نشد. ملا محمد تقى چون از قضيه اطلاع پيدا نمود به ملا محمد صالح فرمود اگر اين همسرت ايرادى دارد براى شما همسر ديگرى پيدا كنيم عرض كرد چنين نيست بلكه من به شكرانه اين نعمت بزرگى كه خداوند روزى من فرموده عهد كرده ام كه قبل از زفاف سه شبانه روز مشغول شكر و عبادت خداوند شوم (85).

داستان شروع سرسختانه آقا جمال خوانسارى به تحصيل علم
سالى ملا محسن فيض در سفر زيارت بيت الله الحرام در شهر اصفهان بر آقا سيد حسين خوانسارى وارد شد. آقا جمال فرزند آقا حسين در مجلس ‍ بود ملا حسين مساءله اى از آقا جمال سؤ ال كرد، آقا جمال نتوانست درست جواب بدهد. ملا محسن دست بر دست زده و گفت : حيف كه در خانه آقا سيد حسين بسته شد. آقا جمال كه تا آن وقت اوقات خود را به بطالت و تفريح ضايع مى كرد وقتى كه اين حرف را از ملا محسن شنيد متاءثر شد از آن روز با جديت و كوشش شبانه روزى مشغول خواندن درس شد تا آنكه پس ‍ از يك سال ملا محسن از مكه مراجعت كرد و در اصفهان وارد منزل آقا سيد محسن شد. باز با آقا جمال مشغول صحبت شد، ديد آقا جمال بسيار صاحب فضيلت و علم شده و مسائل را خوب جواب مى دهد گفت : اين آقا جمال آن آقا جمال نيست كه من پارسال ديدم . بالاخره آقا جمال خوانسارى در تلاش و كوشش براى تحصيل علم و در مطالعه به حدى رسيده بود كه شبى براى و شام آوردند در موقعى كه آقا مشغول مطالعه بود سفره را در كنار او گذارده و رفتند و آقا هيچ ملتفت غذا نشد تا آنكه يكدفعه شنيد كه اذان صبح مى گويند آقا سر برداشت ديد شام حاضر است گفت چرا دير آورديد گفتند ما آن را در اول شب آورديم و شما ملتفت نشده ايد(86).

دو نمونه از اهتمام شديد شهيد اول به علم دين
شهيد اول در ايام تحصيل جامى از مس داشت كه شبها در كنار آتش ‍ مى نهاد و داغ بود چون شهيد را خواب مى گرفت آن جام را بالاى سر خود مى نهاد به نحوى كه سرش احساس درد و ناراحتى مى كرد پس خواب از سرش مى رفت آن وقت مشغول مطالعه مى شد. آخرالامر به نحوى شده بود كه سرش صاف شده بود و ديگر مو بر نياورد. گفتنى است كه آن عالم ربانى كتاب لمعه دمشقيه را در حبس در مدت هفت روز تاءليف نمود.(87)

استقامت و سخت كوشى فوق العاده در مذاكرات علمى
صاحب تكمله فرموده است كه خبر داد مرا عبد صالح حاج كريم فراش ‍ صحن مطهر سيد الشهداء عليه السلام گفت من در سن بيست سالگى كه در صحن خدمت مى كردم يك شب منادى صحن ندا داد كه درهاى حرم بسته مى شود، ديدم جناب آقاى بهبهانى و شيخ يوسف بحرانى كه با هم مشغول مباحثه علمى بودند از داخل حرم بيرون آمدند و در رواق مطهر ايستادند و باز مشغول مذاكره شدند تا آنكه منادى دوباره ندا داد كه درهاى صحن بسته مى شود آن دو از درب قبله از صحن خارج شدند و در پشت در به مذاكره خود ادامه دادند، تا اينكه نزديك صبح كه من براى گشودن درهاى صحن مطهر آمدم هنوز ايستاده مباحثه مى كنند. من از ديدن آن حال مبهوت گشتم . پس شيخ يوسف كه امام جماعت بود رفت براى نماز. آقاى بهبهانى هم عباى خود را پهن كرد و نمازش را خواند و به خانه خود رفت .(88)

برنامه روزانه مرحوم حاج آقا رضا همدانى اعلى الله مقامه
مرحوم آية الله سيد محسن امين صاحب اعيان الشيعه كه خود چندين سال در محضر مرحوم حاج آقا رضا همدانى تلمذ نموده و از نزديك احوال او را مى دانسته است در شرح حال آن فقيه بزرگ مى نويسد: ((او عالم ، فقيه ، اصولى ، محقق و مدقق و از برترين شاگردان ميرزا محمد حسن شيرازى بود شب و روزش را به مطالعه و تاءليف و تدريس در فقه و اصول مشغول بود.
صبحگاهان از خانه خود كه در نزديكى مسجدى بود كه در آن امامت مى كرد به مسجد مى آمد و بعد از تقريبا نيم ساعت كه منتظر رسيدن همه طلاب مى شد در حدود يك ساعت از نوشته خودش كتاب ((مصباح الفقيه )) كه روز و شب قبل نوشته بود درس مى گفت و سپس به خانه اش ‍ مى رفت و به نوشتن درس روز بعد مى پرداخت تا اينكه ظهر مى شد، پس به مسجد مى آمد و با حاضران در مسجد نماز را به جماعت مى خواند و به خانه باز مى گشت و با خواهرزاده و دامادش شيخ على كه در علم و اخلاق و احوال شبيه او بود و برادرزاده اش كه با او هم خانه بود و براى تحصيل علم از همدان به نجف آمده بود و فرزندش شيخ محمد غذا ميل مى كرد و غالبا غذايشان حاضرى بود نان بيات عجمى بود كه در بازار فروخته مى شد با مقدارى پنير و سبزيجات . آنگاه كمى مى خوابيد و بعد از بيدار شدن مشغول مطالعه و نوشتن درس مى شد.
در خانه ايشان كنار درب ورودى حجره كوچكى بود كه با نردبان به آن وارد مى شدند. آن حجره كوچك اطاق مطالعه و تاليف وتصنيف او بود و گاهى اوقات كه من محتاج مى شدم مساله اى از او بپرسم يا معنى عبارتى را از نوشته هايش سوال كنم بر او وارد مى شدم و مى ديدم قلم و كاغذ در دستش ‍ است و كتاب جواهر و حدائقل و وسائل پيش رويش گشوده اند كاغذ و قلم را بر زمين مى گذاشت و متوجه من مى شد و من مساله ام را مى پرسيدم و او جواب مى داد و چون گفتگوى ما تمام مى شد دوباره كاغذ و قلم را به دست مى گرفت و من فورا خارج مى شدم او همچنان به مطالعه و نوشتن ادامه مى داد تا ساعت يازده بعد از ظهر (بساعت غروب كوك قديم )آنگاه به مسجد مى آمد و تا رسيدن وقت مغرب از كتاب خود مصباح الفقيه درس ‍ فقيه مى گفت به هنگام مغرب نماز را امامت مى كرد و بعد از نماز به حرم مطهر مشرف مى شد و زيارت مى كرد و نماز مى خواند و دعا مى كرد و گاهى به حجره اى كه مدفن سيد جواد عاملى ( صاحب مفتاح الكرامة )است مى رفت و بعد از مدتى توقف به خانه اش مى رفت و گاهى هم بعد از زيارت مستقيما به خانه اش مى رفت و به مطالعه مشغول مى شد و.... بعد از نماز صبح چنانچه فرصتى براى مطالعه مى ديد به مطالعه و كتابت مشغول مى شد تا طلوع آفتاب ، آنگاه به مسجد مى آمد و... (89)

دوران تحصيل و مرجعيت شيخ محمد حسين بن شيخ هاشم العاملى
در كيفيت اشتغال به تحصيل علم شيخ محمد حسين بن هاشم العالمى داماد صاحب جواهر كه مرجعيت دينى به او رسيد آورده اند:
پدرش مردى فقير حال بود كه در كاظمين دكانى داشت بعد از آنكه شيخ محمد حسين قرائت قرآن را فرا گرفت او را نزد خود آورد تا در اداره دكان و كسب معاش به او كمك كند ولى محمد حسين به طلب علم متمايل شد و از يكى از اهل علم راه تحصيل علم را پرسيد و او گفت اول بايد ((اجروميه )) را (كه كتابى بوده در علم نحو )حفظ كند و او از آن مرد عالم خواست كه آن كتاب را برايش بنويسد و او نوشت و محمد حسين در دكان پدر به خواندن آن مشغول شد تا اينكه پدرش متوجه شد و خشمگين گرديده او را بزد كه خواندن اين كتاب تو را از كسب و كار باز مى دارد. بعد از آن دور از چشم پدر آن را خواند و تمام كرد سپس از همان اهل علم پرسيد حالا چكار كنم ؟ و او گفت به نجف برو چهار پائى كرايه كرد و بدون آنكه بيش از مقدار كرايه پولى داشته باشد راهى نجف شد و بين راه از زوائد خوراك هم سفران ، خود را سير مى كرد چون به نجف رسيد وارد صحن شريف شد و در آنجا نشست تا شب شد و همه مردم از صحن خارج گشتند دربانان آمدند بيرونش كنند، شرح حال خود را گفت و آنها به او حجره اى دادند و برايش غذا آوردند و در آنجا اقامت كرده و با طلاب آشنا شد و نزد آنان درس خواند و در آن حجره بود و با استفاده از نور چراغ مستراح ها مطالعه مى كرد تا اينكه فضلش ظاهر گشت و آوازه اش بلند شد و به مرجعيت رسيد و اموال به سويش فرستاد مى شد و او همه را به طلاب علم و نيازمندان مى رساند و خود لباس زبر و خشن مى پوشد و طعام ناگوار مى خورد و بعد از مرگش هيچ مالى به ارث نگذاشت هيچ مانعى از موانع معمولى او را از درس باز نيم داشت و موجب تعطيل درس او نمى شد بطورى كه حتى در روز وفات شيخ انصارى درس خود را تعطيل نكرد و در جواب پرسندگان گفت :
درس مى دهيم و ثواب آن را براى شيخ قرار مى دهيم عيادت بيماران ، تشييع جنازه ها ديدار واردين و بدرقه مسافرين از او فوت و ترك نمى شد و اهل نجف مى گفتند قبل از آنكه خانواده كسى از بيمارى او خبر شود شيخ محمد حسين از بيمارى او خبر دار است ! (90)

جد و جهد شگفت انگيز صاحب مفتاح الكرامة در تعليم و تعلم
مرحوم امين در ((اعيان الشيعه )) درباره جديت مرحوم سيد جواد عاملى صاحب مفتاح الكرامة آورده است : او در جديت در تحصيل علم بى نظير بود عمر خود را در درس و تدريس و بحث و مطالعه و تاليف و خدمت به دين تمام كرد و شب و روز خود را در اين راه مستغرق ساخت ، به گونه اى كه هيچ امرى از قبيل بيمارى ، ضعف يا اضطراب او را باز نمى داشت ، و حتى در شب هاى عيد و شب هاى قدر و ديگر شب هاى ماه رمضان به بحوث علمى مشغول بود تا سنين پيرى اين چنين بود و هم چنان به رغبت و نشاط او در اين راه افزوده مى شد و شب را جز اندكى نمى خوابيد از او پرسيده شد افضل اعمال در شب قدر چيست ؟فرمود به اجماع علماء اماميه اشتغال به طلب علم است .
در ايام محاصره نجف توسط وهابى ها (بين سالهاى 1221 و 1226 هجرى )كه علماء با مردم به دفاع از شهر پرداخته بودند، در عين حال كه با علماء ديگر به امور مربوط به جهاد و محافظت از شهر و فراهم آوردن وسائل دفاع و سركشى به مجاهدان و نگهبانان و تشويق آنان مى پرداخت ، از تاليف و تدريس سستى نمى كرد و حتى در همان اوان رساله اى درباره وجوب دفاع از نجف و اينكه نجف كانون اسلام است نوشت و برخى از مجلدات مفتاح الكرامة را در همان روزگار تاليف نمود، مانند مجلد مربوط به ضمان و شفعه و وكالت و اين در حالى بود كه او در دهه هفتاد از عمر خود بود.
يكى از امورى كه جد و جهد شبانه روزى او را نشان مى دهد اين است كه در پايان بسيارى از مجلدات مفتاح الكرامة آورده است كه در شب ، از نوشتن آن فارغ گشته است چنانچه ذكر كرده است كه نوشتن مجلد وقف را در نزديكى هاى نيمه شب و جلد دوم از طهارت را در ربع اخير شب و جلد وكالت را بعد از نميه شب و دو جلد شفعه و اقرار را در شب و بعض ‍ مجلدات ديگر را در شب قدر يا شب عيد فطر به پايان رسانيده است .
او در آخر مجلد اقرار مفتاح الكرامة نوشته است : ((در ماه رمضان امسال هشت ، يانه يا ده جزء با اين تتبع و گستردگى ابحاث نوشتم و اين بدان سبب بوده است كه من بسيارى از اعمالى را كه ديگران در ماه رمضان انجام مى دهند جز اندكى كه چندان موثر در تعطيل كتابت نبود، ترك كردم )) نواده آن مرحوم ، سيد جواد بن سيد نقل كرده است كه دختر صاحب مفتاح الكرامة كه با نوئى جليل القدر و مشهور به تقوى و عبادت بوده است و تابيش از نود و پنج سالگى با صحت حواس و قدرت ادارك زندگى كرد گفت : پدرم جز اندكى از شب را نمى خوابيد و من به ياد ندارم شبى از خواب برخاسته باشم و او را در خواب ديده باشم .
نوه او شيخ رضا بن زين العابدين عاملى مدتى در خانه او بود و شب ها وقتى مطالعاتش تمام مى شد مى خوابيد و جدش همچنان ببدار و مشغول به كار خود بود. به نوه اش رو كرده گفته بود: اين عشق به خواب چيست مرا از خواب همين اندازه بس است و سپس سر را بين دو زانوى خود مى گذاشت و مى خوابيد و پيش از آنكه خواب سيرى بكند بيدار مى شد و به كارش بر مى گشت گاهى نوه خود را براى نماز شب بيدار مى كرد ولى خود بدون آنكه نماز شب بخواند به كار خود ادامه مى داد.
در ميان علماء زمان خود، تا روز مرگ معروف به دقت و ضبط و صفاء ذات بود و علماء بزرگ زمانش براى حل مسائل مشكله به او رجوع مى كردند و جواب دريافت مى كردند يا تقاضا مى كردند در آن باره تاليفى بنمايد چرا كه به اطلاعات سرشار و نكته بينى و ممارستش با كلمات فقها و خبر بودنش ‍ در علم رجال واقف بودند و شاهد اين مطلب اينكه بيشتر يا تمام كتابهايش ‍ را به در خواست بزرگان از علماء نوشته است ((مفتاح الكرامة )) و رساله ((العصرة )) را به درخواست استادش شيخ جعفر و رساله ((المواسعة )) را به درخواست استاد ديگرش صاحب رياض تاليف نموده است (91)

ارزش علم و احترام معلم نزد فخر رازى
ياقوت در كتاب خود ((معجم الادباء)) از ابوطالب عزيز الدين از ادباء و علماء قرن ششم هجرى نقل نموده است كه گفت : در زمانى كه فخر رازى به مرو آمده بود منزلتى بزرگ و آوازه اى بلند و ابهتى عظيم داشت به نحوى كه به احترام او كسى سخنش را قطع نمى كرد و در مقابل او نفس نمى كشيد من براى استفاده از محضر او به محضرش آمد و شد داشتم روزى به من گفت : دوست دارم براى من درباره سلسله نسب طالبيون (فرزندان ابوطالب ) كتابى بنويسى تا آن را بخوانم چون نمى خواهم در اين مورد جاهل باشم گفتم مى خواهى به صورت مشجر انساب ايشان را ترسيم كنم با به صورت نثر بنويسم ؟گفت : من چيزى مى خواهم كه آن را حفظ و از بركنم ونوشته مشجر قابل حفظ كردن نيست ، گفتم سمعا و طاعة و رفتم و كتابى را كه اسم آن را ((الفخرى )) گذاشتم نوشتم و برايش بردم چون آن كتاب را ديد از مسند شخصى خودش پائى آمد و بربوريائى كه در آنجا بود نشست و به من گفت تو بر اين مسند بنشين من نشستن بر آن مسند را در حضور او جسارت دانستم ولى او بانهيبى سخت مرا مخاطب ساخت و گفت درجائس كه من مى گويم بنشين .
از مهابت او بى اختيار درجائى كه گفته بود نشستم و او در مقابل من نشست و آن كتاب را در حضور من قرائت كرد و مواردى را كه برايش نامفهوم و پيچيده بود از من سوال مى كرد تا اينكه تمام كتاب را نزد من خواند و سپس ‍ به من گفت : اكنون در هر كجا كه مى خواهى بنشينى بنشين ، كه همانا اين كتاب علم است و تو در اين علم استاد من هستى و من شاگرد تو كه در حضورت شاگردى مى كنم و استفاده مى كنم و از ادب نيست كه شاگرد جز روبروى استاد در جاى ديگرى بنشيند.
پس من برخاستم و او در مسند خود نشست و من بر بوريائى كه او نشسته بود نشستم و به قرائت در حضور او پرداختم . ))
يا قوت بعد از نقل اين حكايت مى گويد:به جان خودم قسم كه اين حساب ادب بويژه از همچو مرد بلند مرتبه اى زيبا است . (92)

صاحب مفتاح الكرامة و تكريم و تجليل از معلم
مرحوم امين در اعيان الشيعه آورده است :
در تعظيم و تكريم اهل علم و بخصوص مشايخ و اساتيد خود،سيد جواد عاملى در گذشته و حال همتا نداشته است چنانچه از ديباچه هاى كتابهايش ‍ روشن مى شود واين از دلائل قوى بر استوارى او در تقوى و مكارم اخلاق و صفاى ايمان او مى باشد يكى از علماء گفته است :مصنفى را چون صاحب مفتاح الكرامة نديده ام چرا كه او دوست مى دارد تمامى تحقيقات خود را نوشته هايش به اساتيد خود نسبت بدهد تا خود را به حساب نياورده باشد او در مقدمه يكى از مولفاتش نوشته است :((هر تحقيق محكم و قوى كه در اين كتاب هست از استاد و هر سخن ضعيفى كه در آن هست از من است )) نوه او در رساله اش مى گويد:
جدم در بعضى مدايح خود درباره بحرالعلوم مطالبى خواند يكى از حاضران گفت اين سخنان غلو و افراط است من به او گفتم او از بحرالعلوم و صاحب رياض تعبير مى كند و به اينكه اينها نشانه اى عصمت اجدادشان ائمه عليهم السلام هستند بشتر متعجب شد. (93)

روش مرحوم ميرزاى شيرازى در جواب دادن به مسائل
مرحوم امين در احوال مرحوم ميرزا حسن شيرازى آورده است :وقتى كه مساله اى از او استفتاء مى شد رو به اهل علم حاضر در مجلس مى كرد و از يكايك آنان مى پرسيد:((نظر شما در اين مساله چيست ؟ ))اين روش دو فائده داشت :يكى اينكه نظرات آنان را به نظر خود ضميمه مى كرد و چه بسا نكته اى كه به نظر خودش نرسيده بوده است از آنان استفاده مى كرد ديگر اينكه ميزان معلومات و توان علمى هر كدام را به اين وسيله مى شناخت تا مواردى حاجت از آنها شاخت داشته باشد.
يكى ديگر از روشهاى مرحوم ميرزاى شيرازى اين بود كه وقتى مساله اى از او سوال مى شد يا مى خواست وارد مبحثى شود، قبل از دادن جواب يا ورود در بحث اول آن مساله و موضوع و آنچه ممكن بود درباره آن از نقص ‍ وابرام گفته شود مى نوشت ،و هر هفته نوشته هاى او جمع آورى و به رود دجله انداخته مى شد و ما نمى دانيم چرا آن اوراق نگهدارى نمى شد كه اگر حفظ مى شد مورد استفاده قرار مى گرفت و شايد آن اوراقى كه در دجله افكنده مى شد مربوط به مسائل علميه نبوده است . (94)

اهتمام شديد محدث قمى به علم و پاره اى ديگر از صفات فاضله او
يكى از ويژگيهاى اخلاقى مرحوم محدث قمى ( حاج شيخ عباس ) اعلى الله مقامه الشريف اين بود كه علاقه زايد الوصفى به مطالعه و كتاب داشته و در اين زمينه داستهانهاى زيادى از ايشان نقل شده از جمله فرزند ارشد آن مرحوم ، حجة الاسلام حاج ميرزا على محدث زاده (ره )كه به تعبير استاد شهيد مطهرى بسيار مرد صالح و با ايمانى بود،نقل كرده است كه :((در اول كودكى كه با مرحوم والدم هر وقت از شهر خارج مى شديم ايشان از اول صبح تا به شام مرتبا به نوشتن و مطالعه مشغول بودند ))و در كتاب ((پندهائى از رفتار علماى اسلام ))آمده است :
مرحوم حاج شيخ عباس قمى كتاب مفاتيح الجناح با جماعتى از تجار به سوى سوريه مسافرت نمود آنان مى گفتند هر وقت ما به سياحت مى رفتيم ايشان مى نشست و مشغول مطالعه و تاليف مى شد و هر چه اصرار مى كرديم كه با ما بيرون بيايد امتناع مى ورزيد و شبها هم كه ما به خواب مى رفتيم او مشغول مطالعه و تاليف مى شد ))مرحوم محدث قمى در سفر،رعايت حال همراهان را مى كرد و با آنان فوق العاده خوش رفتارى مى نمود و انس مى گرفت بطورى كه نوشته اند در مسافرت فردى شوخ طبع ،خوش گفتار و نيكو رفتار بود.
يكى ديگر از ملكات روحى و سجاياى اخلاقى آن مرحوم تواضع بسيار و همه جانبه اى بود كه از خود نشان مى داد، در خانه و مدرسه و خيابان هر كس را مى ديدند خاصه علماء و از بين آنان بيشتر به كسانى كه با حديث و اخبار اهل البيت عليهم السلام سر و كار داشتند،فروتنى مى نمود و هيچگاه در مجلسى كه وارد مى شد در صدر مجلس نمى نشست و هرگز خود را بر ديگران مقدم نمى داشت از خودستائى و خود پسندى به شدت احتراز مى كرد و به هيچ وجه غرور نداشت و با همه اطلاعاتى كه در تاريخ و اخبار و احاديث داشت بسيار اتفاق مى افتاد كه كتاب را همراه خود به منبر مى برد واز رو براى مستمعين نقل حديث كرده و يا روضه مى خواند.
ديگر از ويژگيهاى ايشان نفوذ كلمه بود كه چون سخنان و گفتارش از دل بر مى خاست و خود به آنها معتقد بود و قبل از ديگران به آنها عمل مى كرد در شنوندگان و مخاطبين تاثيرى مخصوص داشت ،برخى از آنان كه پاى درسهاى اخلاق و مواعظ سودمند ايشان حاضر مى شدند گفته اند:سخنان آن مرحوم چنان بود كه تا يك هفته انسان را از تمام سيئات و پندارهاى ناروا و گناهان باز مى داشت و به خدا و عبادت متوجه مى كرد.
يكى ديگر از خصلتهاى پسنديده آن مرحوم پاى بندى به نماز شب و شب زنده دارى و قرائت قرآن و تلاوت ادعيه و اوراد و اذكار ماثوره از ائمه معصومين عليهم السلام بود در اين رابطه فرزند بزرگش مى گويد:تا آنجا كه من به خاطر دارم بيدارى آخر شب از آن مرحوم فوت نشد حتى در سفرها،خصيصه ديگر ايشان اين بود كه در عمل به اين دستور پيامبر صل الله عليه و آله كه فرمود: اكرموا اولادى ... (فرزندانم را اكرام و احترام كنيد... ) بى اختيار بود و آنان ( سادات )را اكرام مى كرد وبزرگ مى داشت . (95)

تواضع و وظيفه شناسى علماء از صحابه
زيد بن ثابت (از صحابه رسول الله صل الله عليه و آله )بر جنازه اى نماز خواند پس استر او را آورد تا سوار شود و برگردد ابن عباس ركاب استرا را گرفت تا زيد سوار شود زيد گفت اى پسر عم رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين مكن ابن عباس گفت به ما امر شده كه به علماء و بزرگان تواضع كنيم پس زيد دست ابن عباس را بوسيد و گفت به ما هم امر شده به اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله تواضع كنيم . (96)

غناى نفس و قناعت فارابى
فارابى بسيار زاهد و نسبت به دنيا و منزل بى رغبت بوده با مردم آميزش ‍ نمى كرد در اوقات در دمشق منزلى براى خود تعيين ننمود و همواره در كنار آب و جاهاى پر درخت مى نشست و مشغول تاليف مى شد محصلين و اهل علم نيز در همان حال از وى استفاده مى نمودند و در اثر قناعت كه گنجى بى نهايت است با چهار درهم كه سيف الدوله براى او مقرر كرده بود امرار معاش مى نمود تا در سال 337 هجرى در حدود هشتاد سالگى در دمشق وفات كرد و در خارج باب الصغير آن شهر دفن شد. (97)

اشعارى از نگارنده :
مردان علم و تقوى



مردان علم و تقوى در اين جهان فانى
كشتند چون هوارا گشتند جاودانى
بهر رضاى خالق خدمت به خلق كردند
از دين و ملك و ملت كردند پاسبانى
با صاحبان زور و زر دست بودند
با عزت و قناعت كردند زندگانى
در روبروى ظالم چون كوه ايستادند
كردند دفع ظلم از مظلومين هر زمانى
كردند زنده دين و آئين احمدى را
يك عده با نوشتن ،يك دسته با بيانى از دوستان نادان دشنامها شنيدند
اندر عوض به آنان كردند مهربانى
در راه دين و مذهب جمعى شهيد گشتند
زير شكنجه هاى آن دشمنان جانى
اين حاميان قرآن آيات كبريانند
تعريفشان نموده آيات آسمانى
از عالمى كه باشد چشم و چراغ عالم
تا زنده هست بايد بنمود قدردانى
هر كس نمى تواند گردد امام امت
چون كيميا ميسر نبود به رايگانى
بهر نجات قومى از دست ظلم فرعون
بايد كه چند سالى موسى كند شبانى
بعد از چهارده قرن از هجرت پيمبر
اسلام يافت از نوآوازه جهانى
از همت بلند آن بت شكن خمينى
ديگر نمانده باقى از پهلوى نشانى
آثار پادشاهان بر چيده شد زايران
بر باد رفت يكسر آن قدرت كيانى
بر قدرتت بنازم اى قادر توانا
با امر تو جهانى فانى شود به آنى
عمر گران بهارا ضايع مكن حسينى
بردار توشه از اين ايام ناتوانى
تحصيل علم و دانش از مهد تا لحد كن
يعنى بدان غنيمت تا هست نيمه جهانى
عمر عزيز چون رفت ديگر بدست نايد
بگذشت آن جلا و آن جلوه جوانى
دست غيبى بكار مى بينم

وه عجبب روزگار مى بينم
دين حق برقرار مى بينم
سختى و سردى زمستان رفت
پيش رو خودش بهار مى بينم
سال پنجاه و هفت ماه صفر
شاه در راه فرار مى بينم
آخرين دولتى كه شد بدبخت
دولت بختيار مى بينم
دولت حق و عدل اسلامى
جاى آن استوار مى بينم
شاه و ياران رو سياه او
همه را خوار و زار مى بينم
به سزاى جنايت بسيار
يك به يك را دچار مى بينم
خاندان پليد سلطنتى
در جهان تارو مار مى بينم
بت و بتخانه هر دو رانابود
مى و ميخوار خوار مى بينم
عزت و حق و ذلت باطل
همه جا آشكار مى بينم
زهق الباطل و بيامد حق
پرچم اين ديار مى بينم
يد وبيضاى موسى عمران
روشن و آشكار مى بينم
بهر يارى ملت ايران
دست غيبى بكار مى بينم
يادگار على ، خمينى را
دست بر ذوالفقار مى بينم
بهر اين ملت ستمديده
رهبرى غم گسار مى بينم
مرجع دينى و فقيه بزرگ
هم سياستمدار مى بينم
تاكنون فكر او نرفته خطا
رهبرى هوشيار مى بينم
نايب بر حق امام زمان
شخص والاتبار مى بينم
پيشگام جهاد با اعداء
پور دلدل سوار مى بينم
تا ظهور حكومت مهدى ( عج )
دولتش پايدار مى بينم
در ره انقلاب اسلامى
ملتى جان نثار مى بينم
صوت الله اكبر از هم جا
همگى را شعار مى بينم
آنكه در خط رهبر است مدام
همه خدمتگزار مى بينم
بهر آبادى وطن همه جا
همه مشغول كار مى بينم
ارتش بيست ميليونى زن و مرد
در صف كارزار مى بينم
نقشه دشمنان اين نهضت
بى حدود و بى شمار مى بينم
نقشه دشمن است بر آب
چون خداوند يار مى بينم
آن گروهى كه ضد اسلامند
همه را خيره مى بينم
در جهان دولتى چو آمريكا
آن جهان خوار، خوار مى بينم
در تمام جهان ،ايران را
صاحب افتخار مى بينم
در ره انقلاب حسينى را
شاعرى حق شعر مى بينم (98)
شكوه و قدرت

حب على و آل افتخار ماست
شور حسين و كربلايش شعار ماست
ما پيروان فاتح احزاب خيبريم
با دشمنان دين خدا كارزار ماست
شير خدا وصى پيمبر امير ماست
فرمانبرى زدشمن اسلام عار ماست
ما را از هيچ دشمن سفاك باك نيست
در مشكلات هميشه يدالله يار ماست
ايران زدشمن خونخوارى ايمن است
چون ثامن الائمه ما در جوار ماست
شكرا كه رهبرى چو خمينى بت شكن
مانند كوه با عظمت در كنار ماست
ما هيچ وقت باج به دشمن نمى دهيم
دشمن كشى و دوست و نوازى چو كار ماست
هر چند داده ايم شهيدان هزارها
وقت خزان گذشته و اكنون بهار ماست
گرما زخويش سستى وحشت نشان دهيم
ظالم بما مسلط و دائم سوار ماست
كردند حلمه لشگر شيطان به خاك ما
با يارى خدا همه اكنون شكار ماست
از كربلاست راه رهائى قدس چون
از گفته هاى رهبرى هوشيار ماست
ما شيعه ايم و دست به دامان حيدريم
ديگر چه باك از غم روز شمار ماست
در قبر و در قيامت و روى پل صراط
ماراحتيم چونكه على در كنار ماست
يارب مقصر است حسين و تو كريم
طبع بخشش و تقصير كار ماست . (99)
در مدح ايرانيان قدرتمند با ايمان و دشمن ستيزى آنان
مابنده موحدالله اكبريم
مشرك نه ايم و امت ختم پيمبريم
ما پيروان مكتب توحيد و وحدتيم
ما معتقديم به عدل و امام و به محشريم
بعد از امام حاضر غايب زديده ها
شكر خدا كنيم كه در خط رهبريم
ما رهروان وادى عشق شهادتيم
در جنگ هاى سخت هميشه مظفريم
دشمن كشيم و دوست نوازيم چون على
در جامعه عزيز و سرافراز و سروريم
از كشتن و زكشته شدن نيست باك ما
ما را هدف خداست نه مزدور و نوكريم
ما از حسين درس شهادت گرفته ايم
ما نوكران قاسم و عباس و اكبريم
عمرى نشسته ايم سرسفره حسين
فرمان هر يزيد زمان را نمى بريم
نيروى ما عقيده ايمان و عشق ماست
با يارى خدا زهر كس قوى تريم
ايرانيان پاك سرشتيم و زنده دل
در جنگ هاى شجاع و دلير و دلاوريم
مارا غم از محاصره اقتصاد نيست
روى نياز سوى اجانب نمى بريم
بيگانه را زكشور خود طرد مى كنيم
سدى قوى مقابلم ظلم و ستمگريم
هر كس زخط رهبر و امت برون رد
او را زريشه كنده و از صحنه مى بريم
مابهر حفظ جان امام از گزندها
از جان گذشتگان چو مقداد قنبريم
اندر برابر ستم هر ستمگرى
چون كوه ايستاده ايم وسد سكندريم
ما مثل اهل كوفه و يا بصره نيستيم
تنها امام را بگذاريم و بگذريم
دريارى خمينى و تبليغ دين حق
چون مالك و كميل ،چو سلمان و بوذريم
اهل قيام و نهضت و جنگيم و انقلاب
چون پيرو ولى خداوند،حيدريم
صف بسته ايم بهر فناى ستمگران
اندر مصاف صف شكن و شير صفدريم
ما تكيه بر خدا و به اسلام كرده ايم
ما مستقل زباخترو هم زخاوريم
ما مستحق بخشش و احسان و رحمتيم
ما تشنه شفاعت ساقى كوثريم
در مدح ما هر آنچه بگوئى حسينيا
ما صدر هزار مرتبه زان مدح برتريم (100)

بخش سوم : زهد و تقوى ،اخلاص و ولايت اهل بيت عليهم السلام
روايتى در مورد آلوده شدن عالم به حب دنيا
عن ابى عبدالله عليه السلام قال :((كان لموسى بن عمران جليسا من اصحابه قدوعى علماا كثيرا فاستاذن موسى فى زيارة اقاربه له فقال له موسى له موسى ان لصلة القرابة لحقا و لكن ان تركى الى الدنيا فان الله قد حمللك علما فلا تضيعه و تركن الى غيره الرجل لا يكون الا خيرا و مضى نحو اقاربه فطالت غيبته فسل موسى عنه فلم يخبره احد بحاله فسئل جبرئيل عنه فقال له اخبرنى عن جليس فلان اللك به علم ؟قال نعم هو ذا على الباب قد مسخ قردا فى عنه سلسلة فقرع موسى الى ربه و قام الى مصلاة يدعوالله و يقول يا رب صاحبى و جليسى فاوحى الله اليه يا موسى لو عوتنى حتى تنقطع ترقوتاك ما استجبت لك فيه انى كنت حمله علما فضيعه و ركن الى غيره . (101)
امام صادق عليه السلام فرمود:((حضرت موسى عليه السلام شاگردى داشت كه از آن حضرت علم فراوانى ياد گرفته بود يك روز حضرت موسى اجازه خواست كه بديدن اقارب و فاميل هاى خود برود حضرت فرمود:اقوام و اقراب حق دارند ولى فقط رفتى در ميان آنها مواظب خودت باش كه ظواهر دنياى آن محيط تو را اغفال نكرده و ميل به دنيا نكنى خداوند به تو نعمت علم داده بواسطه مال دنيا اين نعمت بزرگ را از دست مده آن مرد گفت :چنين نخواهد شد پس رفت نزد خويشان و آمدنش به طول پس هر چه حضرت موسى احوال او را پرسيد اطلاعى از او بدست نياورد. از جبرئيل احوال او را پرسيد جبرئيل گفت : من از حال او خبر دارم و همين الان دم در ايستاده اجازه ورد مى خواهد ولى مسخ شده بصورت ميمون در آمده است و در گردن او زنجيرى است حضرت موسى از ديدن آن مرد با آن حال ناراحت شده رفت به مصلاى خود نماز خواند و به درگاه خدا استغاثه كرد كه بلكه خداوند او را بيامرزد خداوند وحى كرد كه اى موسى اگر درباره اين مرد آن قدر دعا كنى كه حتى اعضاى بدنت از هم جدا گردد هيچ فائده اى ندارد و دعاى تو مستجاب نمى شود چون من باو نعمت علم را عطا كردم و او نعمت مرا ضايع كرد. ))

زنها راز همكارى با ستمگران
امام سجاد عليه السلام در نامه مفصلى كه به ((زهرى )) مى نويسد مى فرمايد ((مگر نه اين است كه آنها (ستمگران )كه تو را بهمكارى دعوت كرده اند براى اين است كه تنور ظلم خويش را به وسيله تو گرم و تنها تو را پل پيروزى خود قرار داده اند تا بواسطه وجود تو دانشمنداون را به شبهه بيندازند و جاهلان و نادانان را بفريبند بنابراين آنها در راه منافع ظالمانه خود كاملا از وجود تو بهره مى برند و تنها بهاى ناچيزى بتو مى پردازند آرى بقيمت آبادى دنيا دون آخرت تو را ويران مى كنند. (102)

چند روايت در مورد عواقب ارتزاق از بيت المال
على بن حمزة گويد حضرت موسى بن جعفر عليه السلام را ديدم كه در زمين با بيل كار مى كرد و پاهاى مباركش را عرق گرفته بود عرض كردم فداى گردم كجايند غلامان كه اين كار را انجام بدهند و شما اين همه خستگى و رنج نگشيد ؟ فرمود: اى على بن حمزة با بيل كار مى كردند آنانكه بهتز از من و پدر من بودند عرضر كردم :چه كسانى ؟ فرمود: پيغمبر و اميرالمومنين و همه پدران من و كار كردن پيشه پيغمبران و مرسيلين و اوصياء و صالحين است و اگر خداى نخواسته محتاج باشى و چاره اى جز خوردن وجوهات و بيت المال نداشته باشى پس بر تو باد كه زيادتر از قدر حاجت برندارى و خود را مانند يكى از فقراء و مسكينان بدانى و آتش دوزخ را بواسطه حبس ‍ و حقوق فقراء و زياده از قدر حاجت ،مثوى و ماواى خود قرار ندهى . (103)

چگونه جواب بدهم ؟
روزى دو بانوى محترم كه ساكن بمبئى بودند حضور مرحوم حاج شيخ عباس محدث قمى مى رسند و اظهار تمايل مى كنند كه هر ماه مبلغ 75 روپيه به ايشان تقديم نمايند و ايشان از پذيرفتن آن خوددارى كرده و در مقابل اعتراض يكى از فرزندان خود مى گويد:ساكت باش من همين مقدارى را هم كه الا خرج مى كنم ،نمى دانم فرداى قيامت چگونه جواب خداوند و امام زمان سلام الله عليه را بدهم در جواب اين مقدار هم معطل هستم چگونه بارم را سنگين تر كنم (104)

نمونه اى از سيره بزرگان در دريافت وجوهات
صاحب جواهر شاگردان متعددى داشته است كه در مكتب پر فيض فقهى او ترتبيت يافته اند و حوزه درس او مركز تجمع فضلا و دانشمندان از هر نقطه و ديار بود در حق او گفته اند مسائل مردم به آن نقطه نرسيده باشد او در رعايت حقوق شاگردان و تكريم و تعظيم آنان روش پسنديده اسلام داشت .
مى گويند يكى از افاضل شاگردانش بنام شيخ محمد حسن آل ياسين را به بغداد اعزام داشته بود تا به وظيفه اسلامى خويش قيام ور زد روزى يكى از تجار بغداد سى هزار ((بشلك ))پول رائج آن روز عراق از حقوق واجب دينى به نجف پيش شيخ آورده بود شيخ با ناراحتى آورده اى ؟اين عمل شيخ ،حسن تاثير فراوانى در آن منطقه ايجاد كرد و مردم را به عالم شهرى خويش متوجه نمود ( نظير اين موضوع از مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى موسلمان حوزه علميه قم نسبت به شاگرد معنويش آية الله آخوند ملا على معصومى اعلى الله مقامه الشريف در همدان حكايت شده است كه بسيار معروف است )
گوينده اين سخن اظهار مى دارد پس از بازگرداندن پول ( با توجه به وضع مالى بد آن روز صاحب جواهر ) گمان كردم شيخ محمد حسين خودش از گرسنگى و بى چيزى از دنيا خواهد رفت ولى لطف پروردگار آن چنان او را فرا گرفت و دسته ها و گروهها و هيت ها از بغداد،كربلا و ديگر مناطق اسلامى به ديدن او مى شتافتند،و نيازمندهاى حوزه را تامين مى ساختند با چنين ديد اسلامى و علاقه و محبت سنجيده اى بود كه صاحب جواهر شاگردان صميمى و وفادار فراوانى تربيت كرد كه از ميان جمع كثير آنان مى توان افرادى مانند شيخ جعفر شوشترى - ميرزا حبيب الله رشتى - شيخ محمد آل ياسين - سيد حسن مدرس اصفهانى ،شيخ حسن مامقانى ،ميرزا حسن خليلى ،شيخ محمد حسين كاظمى شيخ عبد الحسن العراقين تهرانى و ده ها تن ديگر را نام برد.
مرحوم شيخ مرتضى انصارى به عنوان تيمن و تبرك در درس او شركت مى جست از درايت و كاردانى و دلسوزى او به حفظ شوون حوزه اسلام اين بود كه در مرض مرگ خويش مرحوم حاج شيخ مرتضى انصارى را به عنوان زعيم علميه معرفى كرد با آن كه آن روز شيخ مرتضى يك فرد گمنام بيش ‍ نبود. (105)

مصرف بى جهت بيت المال از نظر مرحوم آخوند خراسانى
نويسنده كتاب مرگى در نور (زندگانى آخوند خراسانى ) درباره زهد مرحوم شيخ مرتضى انصارى چنين مى نويسد:استاد دانشمند ما حضرت آقاى محمود شهابى درباره ورع و تقواى شيخ داستان زير را در دانشكده حقوق نقل فرمودند:
روزى همسر شيخ از او خواهش كرد كه چادر شبى براى پوشانيدن رختخوابهاى منزل خريدارى نمايد شيخ بدين كار تن در نداد همسر شيخ كه از نمايان بودن رختخوابها در گوشه اطاق در برابر دوستان ناراحت بود پس ‍ از مايوس شدن از جلب موافقت شيخ در خريد گوشت صرفه جوئى كرد و به جاى سه سير گوشت تا مدتى دو سير و نيم گوشت خريدارى كرد و از ما به التفاوتى كه از اين راه ذخيره شد چادر شبى خريد،وقتى شيخ چادر شب را ديد و بر نحوه خريد آن واقف شد با ناراحتى گفت اى واى كه تا به حال مقدارى از وجوه بيت المال بى جهت مصرف شده من خيال مى كردم سه سير گوشت حداقلى است كه ما مى توانيم با آن زندگى كنيم آنگاه شيخ دستور داد كه چادر شب را پس بدهند و بعد از آن به جاى سه سير گوشت دو سير و نيم خريدارى كنند. (106)

هديه استاد براى شاگرد
مرحوم آخوند خراسانى صاحب كفايه كه تشنه درس استادش شيخ مرتضى انصارى بود روزى يگانه پيراهنش را شسته بود و منتظر بود تا خشك شود چون موقع درس فرا رسيد و هنوز پيراهنش خشك نشده بود براى آنكه از درس استاد محروم نگردد قباى خود را در بر كرد و مچهاى آستين را بست و در حاليكه عبا را به دور خود پيچيده بود وارد مجلس ‍ درس شيخ شد و در گوشه اى نشست و به سخنان استاد گوش فرا داد و پس ‍ از خاتمه درس به سرعت به سوى محل سكونت خود شتافت زيرا نمى خواست كسى متوجه آن وضع گردد ظهر آن روز كسى درب حجره را كوفت . وقتى آخوند محمد كاظم در را باز كرد شيخ مرتضى را دم دريافت استاد به شاگرد خود سلام كرد و بقچه اى از زير عباى خود بيرون آورد و آن را به دست او داد و با قيافه و لحنى كه سرشار را از محبت بود گفت :
((از اينكه در اين وقت مزاحم شده ام معذرت مى خواهم من مى توانستم پيراهن نوى تهيه كنم اما دلم مى خواهد پيراهن خود را به شما بدهم و اميدوارم با قبول آن مرا خوشحال كنيد )). شيخ آنگاه به سرعت از حجره شاگرد خود دور شد بطورى كه آخوند نتوانست از لطف استاد خود سپاسگزارى كند وقتى باز كرديد كه شيخ دور دست از پيراهنهاى خود را براى او آورده است (107)

نمى خواهم در اين آخر عمر اسمم از طومار فقراء محو شود
شيخ مرتضى انصارى با آن همه وجوهات شرعيه كه در اختيارش بود با كمال فقر قناعت زندگى مى كرد روزى تجار بغداد مبلغ زيادى پول تهيه كرده به خدمت شيخ آورده عرض كردند اين پول از وجوه شرعيه نيست كه شما در صرف كردن آن احتياط كنيد بلكه اين پولها از مال حلال كسب و كار ماست كه بشما تقديم شما در زندگى خود توسعه بدهيد و در اين كبرسن در رفاه باشيد.
شيخ قبول ننمود و فرمود حيف است من كه عمرى به فقر گذرانيده ام در اين آخر خود را غنى كنم و نام من از طومار فقرا محو و در آخرت از مقام آنها باز بمانم . (108)