مردان علم در ميدان عمل (جلد اول)

سيد نعمت الله حسينى

- ۵ -


زهده كزهد سيدنا عمر!
در لمعات گويد در ايام نجيب پاشا قرار شد كه كسى جز اهل نظام در كربلا و نجف تفنگ وارد نكند و حتى زائرى كه تفنگ همراه داشت تفنگش را مى گرفتند نگه ميداشتند در بازگشت باو مى دادند بعضى از دشمنان شيخ انصارى به نزد نجيب پاشا از شيخ سعايت كرده و گفتند مردم تفنگ بسيارى در منزل شيخ جمع كرده اند حاكم ، صاحب منصبى را كه سنى متعصبى بود با چند مامور مسلح روانه منزل شيخ كرد. آنها وارد منزل شيخ شدند هر چه تمام گوشه و كنار را گشتند چيزى نيافتند جز چند گليم كهنه و لحافهاى بروجردى مستعمل و اندكى ظروف مسى از قبيل آفتابه و ديگ و كاسه . مامور متعصب متعجب گرديد، نزد حاكم آمد و گفت : مردم خلاف به عرض ‍ رسانده اند اين مرد در نهايت زهادت و كناره گيرى از دنياست (زهده كزهد سيدنا عمر) در زهد مانند مانند آقاى ما عمر است ، اين خبر باستاد كه رسيد بسيار خنديد و فرمود الحمد الله ترقى كرده ايم كه شبيه عمر خطاب شده ايم (109)

شيخ انصارى و يك قران از سهم امام
يكى از علماء بزرگ گويد: هنگامى كه در نجف اشراف در محضر استاد بزرگ شيخ مرتضى انصارى بودم شبى شيطان را در خواب ديدم كه چند افسار در دست دارد و مى رود گفتم كجا مى روى ؟ گفت مى خواهم اين افسارها را به گردن اشخاص بگذارم ديروز يكى از آنها را به گردن شيخ مرتضى انصارى گذاشتم از اطاق بيرون كوچه كشيدم ولى در ميان كوچه افسار را انداخت و خود را رها كرد!.
وقتى كه از خواب بيدار شدم خدمت شيخ مشرف شدم و خواب خود را به ايشان عرض كردم ، شيخ فرمود شيطان راست گفته زيرا آن ملعون ديروز مى خواست مرا گول بزند زيرا من پول نداشتم و چيزى در منزل لازم شده بود با خود گفتم يك قران از مال امام نزد من مى باشد اين را به عنوان قرض ‍ بردارم و خرج كنم بعدا ادا مى كنم . آن يك قران را برداشته و از منزل خارج شدم تا ميان كوچه هم آمدم ولى آنجا پشيمان شدم به خانه مراجعه نموده پول را به جاى خود گذاشتم (110)

ببينيد ملكه اجتهاد در من باقى است يا نه ؟!
سيد محمد مجاهد وقتى وارد قم شد ميرزاى قمى در سن پيرى بود شبى آقا سيد محمد را با جمعى از علماء دعوت كرد به منزلش و با ايشان صحبت علمى داشت و فرمود: غرض از احضار شما و مكالمات علميه اين است كه سن من به پيرى رسيده و قواى من به تحليل رفته خواستم با شما قدرى صحبت كنم تا شما ببينيد كه قوه استنباط و ملكه اجتهادم باقى است يا ضعيف شده است ؟ آقا سيد محمد گفت :اگر ملكه استنباط اين است كه شما داريد پس من و امثال من هيچ استنباط نداريم .

شاءن و اجل است
گويند از آقا سيد محمد پرسيدند كه آقا سيد محمد باقر مجتهد است يا نه فرمود از سيد محمد باقر بايد پرسيد كه من مجتهدم يا نه و گرنه شان و اجل از اين است كه من به اجتهاد او گواهى بدهم (111)

زهد محسن بن حسن حسينى اعرجى كاظمى بغدادى
اين سيد بزرگوار و نيكوكار از مروجين علم و از زهاد و ناسكين بوده . از زهد آن بزرگوار نقل شده كه چيزى نداشت چراغ را روى آن بگذارد چند عدد آجر يا كلوخ در كنارش بود كه چراغش را در موقع مطالعه روى آنها مى گذاشت .
در خاتمه مستدرك فرموده : حديث كرد مرا صاحب كرامات مولى زين العابدين سلماسى كه گفت در خواب ديدم خانه بسيار وسيع و بزرگ و بلندى كه در خيلى بزرگى هم داشت كه در ديورارهايش ميخهاى طلاى فراوانى داشت كه از ديدن آنها دل شاد مى شد من از كسى پرسيدم صاحب اين خانه كيست ؟ گفت صاحبش سيد محسن كاظمى است من تعجب كردم گفتم سيد محسن كاظمى خانه اش در كاظمين بسيار كوچك و محقر و يك در كوچك داشت پس از كجا اين را باو داده اند؟
جواب دادند به واسطه آنكه از آن در تنگ و كوچك داخل شد و به آن خانه محقر و زندگى مختصر قناعت كرد، اين خانه عالى و درب بزرگ و زندگى با وسعت به او عطا شده .

شواهدى از زهد و وارستگى ملا عبدالله تسترى
ملا عبدالله تسترى موقعى كه فرزندش را موعظه مى كرد مى فرمود: فرزندم از موقعى كه مشايخ من در جبل عامل به من امر كرده اند كه به راى خود عمل نمايم من تا امروز هيچگاه مرتكب امر مباح نشده ام حتى خوردن و آشاميدن و خواب و نكاح و جماع (روضات الجنات ج 2، ص 238).
باز از اين بزرگوار نقل شده كه فرموده : سى سال است كه از من غير از واجب و مندوب از احكام خمسه صادر نشده يك روز تشريف آورد به منزل شيخ بهائى نزديك ظهر شد شيخ بهاء خواهش كرد كه نماز ظهرين را به امامت ايشان بخوانند و به فيض ثواب جماعت نائل گردند او قبول نمود و آماده براى نماز شد. ولى ناگهان ديدند ملا عبدالله حركت كرد و بمنزل خود رفت . وقتى بعضى از دوستان علت را پرسيدند گفت : مى خواستم به نماز بايستم ولى در نفس چيزى احاس كردم از آنكه مانند شيخ بها به من اقتدا مى كند متوجه شدم كه خلوص نيت ندارم .
نقل است كه ملا عبدالله فرزندى داشت بنام مولى حسنعلى كه او را بسيار دوست داشت و مريض شده بود روز جمعه كه ملا عبدالله نماز مى خواند در قرائت سوره منافقين وقتى به اين آيه رسيد: ((يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله )) چندين مرتبه اين آيه را تكرار كرد بعد از نماز چون علت پرسيدند گفت در موقع تلاوت آيه فرزندم حسنعلى به نظرم مى آمد تا آنكه آنقدر با نفس خود مجاهده كردم تا او را مرده فرض ‍ كردم و جنازه اش را در مقابل خود قرار دادم تا از اين آيه منصرف شدم .
هيچ وقت نوافل را ترك نمى كرد و صائم الدهر بود. هر شب جماعتى از اهل علم و صلاح در محضر او بودند و كسب فيض مى كردند،در معاش زياد قناعت ميكرد مثلا يك عمامه اى را به چهارده شاهى خريد چهار سال استفاده كرد. با اين حال نزد همه فوق العاده محترم و با شكوه و مورد تجليل و اكرام بود.(112)

وحشت فتحعلى شاه از نفرين حاج ملا احمد نراقى
گويند مرحوم حاج ملا احمد نراقى حاكمى را از كاشان بيرون كرد بلكه چندين مرتبه به واسطه ظلم آن حاكم حاج نراقى او را از كاشان بيورن كرد. تا آنكه فتحعلى شاه حاجى را از كاشان احضار كرد و در مجلس با او تغير و تندى كرد كه شما در اوضاع سلطنت دخالت مى كنيد و در امور كشورى اخلال مى كنيد حاجى دستهاى خود را به آسمان بلند كرد و آستين ها را بالا زد عرض كرد بار خدايا اين سلطان ظالم حاكمى ظالم بر مردم قرار داد من رفع ستم نمودم و آن ظالم را از شهر بيرون كردم اكنون اين سلطان ظالم بر من خشمناك شده ... تا خواست نفرين كند فتحعلى شاه از جاى برخاست و دستهاى حاجى را گرفت و به زير آورد و شروع كرد به عذرخواهى كردن بالاخره حاجى را از خود راضى ساخت و حاكمى بهتر براى كاشان فرستاد(113)

مراعات احتياط در افتاء
مشهور است كه مرحوم علامه حلى موقعى كه مى خواست مسئله آب چاه را بحث كند كه آيا قبول نجاست مى كند يا مانند آب جارى است و با ملاقات با نجاست نجس نمى شود،اول دستور داد چاهى در منزل خودش ‍ بود پر كردند سپس مشغول بحث اين مسئله شد براى آنكه وجود چاه مورد استفاده و علاقه علامه است مبادا در راءى و فتواى او اثر بگذارد.
بدان اى جان برادر كه فتوى دادن در احكام شرعيه امريست بسيار شديد و دشوار لذا معصوم درباره آن فرموده است :((ولا تجعل رقبتك جسر اللناس ‍ ))يعنى گردنت را براى ديگران پل قرار نده .
و نظر به وخامت آن است كه جمال الصالحين سيد بن طاوس (قدس سره ) كتابى در فقه ننوشت با آنكه مولفات كثيره در فنون مختلفه از آن بزرگوار معروف است و اين صعوبت و وخامت در صورتى است كه جلوس در مجلس در مجلس فتوى و حكم ممحض براى خدا و ارشاد بندگان خدا باشد و گرنه اگر خداى نخواسته مشوب به حب رياست و مقام طبى باشد پس به خدا پناه بايد برد.

تو يافتى ولى من بيافتم !
شقيق بلخى گويد با ابويوسف قاضى در مجلس ابو حنيفه به جهت استفاده حاضر مى شدم پس از فراغ تحصيل مدتى ميان من و ابويوسف مفارقت افتاد چون به بغداد آمدم ابويوسف را ديدم كه در مجلس فتوى و قضا نشسته و مردم دور او جمع شده بودند چون مرا ديد نگاهى كرد شناخت و گفت :ايها الشيخ چه شده است كه تغيير لباس داده اى ؟ گفتم : آنچه تو از طلب علم مقصودت بود يافتى ( يعنى رياست و مال جاه ) و آنچه من از طلب علم مقصودم بود (يعنى معرفت ) نيافتم لا جرم ماتم زده و سوگوار و سياه پوش شده ام چون ابو يوسف اين كلام را از من شنيد گريان شد. (114)

ميرزا محمد تقى شيرازى فرمان نمى داد
مرحوم شيخ عبدالكريم حائرى رحمة الله عليه نقل كرده اند كه :مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى رضوان الله عليه ، كه از مرجع بسيار بزرگ بودند عادت داشتند كه هيچ وقت به كسى فرمان نمى دادند حتى يك وقت ايشان مريض بودند و خانواده ايشان عذائى تهيه كرده بودند و بچه ها آن را آورده و نزديك درب اطاق گذاشته و رفته بودند ايشان هم كه مريض و بسترى بودند،نمى توانستند بلند شوند وقتى خانواده شان كه بيرون رفته بودند برگشتند،ديدند غذا سرد شده و ايشان ميل نكرده اند،علت آن اين بود كه آن مرحوم پيش خود فكر كرد كه اگر بخواهد آن غذا را بخورد مستلزم آن است كه يكى از بچه ها را صدا كند تا بيايد و به او كمك نمايد.

چگونگى پرورش مرحوم محمد باقر مجلسى
محمد باقر بن محمد تقى مقصود على مروج مذهب و احياء كننده دين و شريعت صاحب تاليفات كثيره و گرانبها كه يكى از تاليفاتش كتاب معروف بحار الانوار كه جامع آثار و اخبار رسول مختار اهل بيت اطهار است مى باشد كه چاپ جديد آن بيش از صد جلد است اين عالم بزرگوار خدمات بزرگى به اسلام و مسلمين خصوصا به عالم تشيع و مومنين نموده ( جزى الله عن الاسلام و المسلين له خير الجزاء ).
در خاتمه مستدرك فرموده كه مادر تقى مجلسى عارفه و مقدسه و صالحه بوده از تقوى و پرهيزكارى او نقل شده كه وقتى كه شوهرش ملا مقصود على عازم سفر بود پسران خود ملا محمد تقى صادق را آورد خدمت علامه مقدس ملا عبدالله شوشترى به جهت تحصيل علوم دينينه علوم و از آن بزرگوار استدعا كرد كه در تعليم ايشان بيشتر مواظبت فرمايند پس از آن مسافرت نمود.
پس ايام عيدى از اعياد اسلامى رسيد،ملا عبدالله سه تومان به ملا محمد تقى داد و فرمود اين را در مخارج ضرورى زندگى خرج نمائيد عرض ‍ كرد:بدون اجازه مادرم نمى توانم قبول كنم ،اجازه بدهيد از مادرم اذن بگيرم آن وقت قبول مى كنم چون به خدمت مادرشان رسيدند قضيه را نقل كرد فرمود پدر شما وقتى كه سفر كودكانى كه در آن چهارده غازبيگى گندم هست گذاشته كه آن بطورى كه تعيين و تقسيم نموده ام مساوى مخارج شما است و اين مقدار مخارج عادت شده براى شما اين عيدى را قبول كنيد و صرف كنيد چند روزى آن عادت ترك مى شود نمى توانيد دوباره به عادت اول برگرديد آن وقت مجبور خواهم شد كه از تنگى معاش به خدمت شيخ بروم و شكايت كنم و اين شايسته ما نيست چون اين مطلب را به خدمت استاد عرض كردند آن بزرگوار دعا كرد در حق ايشان حق تعالى دعاى آن جناب را مستجاب كرد و اين سلسله جليله را از مروجين دين و شريعت قرار داد.
ملا محمد تقى مجلسى نيز در حق فرزندش محمد باقر چنين دعائى كرد چنانچه آقا احمد سبط استاد اكبر بهبهانى در مرآت الاحوال بتوسط بعضى ثقاوت از ملا محمد تقى نقل كرده كه فرمود:در بعضى از شبها از فراغ از نماز شب و تهجد بر من حالتى عارض شد كه دانستم در اين حال اگر دعا كنم مستجاب مى شود فكر مى كردم چه دعائى بكنم و از خدا چه بخواهم كه ناگاه صداى گريه محمد باقر از گهواره بلند شد.
من عرض كردم خداوندا بحق محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين كه اين فرزند مرا مروج دين ناشر و احكام خير المرسلين قرار بده و او را موفق كن به توفيفات بى نهايت خود كشى نيست كه از آثار آن دعاها است كه اين همه آثار و بركات و خدمات از آن بزرگوار ظاهر شده با وجودى كه به همه امور رسيدگى مى كرد از او هيچ گونه وظيفه بندگى و اخلاقى فوت نمى شد از قبيل شركت كردن در نماز اموات و مجالس و ميهمانى رفتن به رسيدگى به امور مرافعات و رفه حوائج مومنين خدمت او به شيعه به حدى رسيد كه عبدالعزيز دهلوى در كتاب تحفه گفته كه اگر شيعه را دين مجلسى بنامد بى جا نخواهد بود زيرا كه رونق آن را از او شده .(115)

شخصيت مجلسى و چند نمونه از دقت و احتياط او درعمل
مرحوم محمد باقر مجلسى روزى در مجلس يكى از اعيان نشسته بود كه آن شخص گفت فلان كس از فقهاء كربلاست و شراب را پاك مى داند مجلسى فرمود غلط كرده شراب را پاك دانسته نجس است پس از آن مجلسى از مجلس برخاست آمد نزد آن عالم و از او عذر خواهى كرد و حليت خواست و گفت من در آن مجلس غيببت تو را كردم و براى آنكه مردم جراءت در خوردن شراب نكند من آن حرف را گفتم حال آمده ام استغفار و استعفاء مى كنم آن فقيه او را عفو كرد پس از آن به زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام شتافت و بدرگاه خدا توبه وانابه كرد و پس از آن مراجعت نمود. (116)
علامه مجلسى درسى از علم معقول فرمود در يك روزى از روزها دلائل مذهب دهرى را براى شاگردانش بيان كرد يكى از شاگردان پس از شنيدن دلائل گفت بااين دلائل اين مذهب حق است و من اين مذهب را قبول دارم پس برخاست و از مجلس بيرون رفت علامه مجلسى هر چه فرياد كشيد:برگرد بنشين جواب دلائل را بشنود و دليل بطلان آنها را گوش بده او در جواب گفت كه اين مذهب با اين دلائل حق است و جواب ندارد از آن پس علامه درس كلام و حكمت را ترك كرد.
سيد نعمت الله جزائرى در انوار نعمانيه نوشته :اگر علامه مجلسى مى خواست كتابى به كسى عاريد بدهد اول مى پرسيد بگو ببينم براى خوردن نان سفره اى اگر ندارى بگو اول يك سفره نان برايت تهيه كنم كه نان را روى كتاب نگذارى چون محافظت كتب و احترام آنها لازم است چنانكه آخوند ملا على نورى عليه الرحمة وسائل علمى را از كتاب و غيره زياد احترام مى كرد به حدى كه ريزه هاى كاغذ كه از دم مقراض ريخته مى شد مى گفت آنرا در جائى بريزند كه كسى بر آنها قدم نگذارد و همچنين ريزه هاى قلم و مانند آن را بايد احترام نمود آخوند ملا محمد تقى مجلسى به عيالش سفارش كرده بود در غير حال طهارت به محمد باقر مجلسى شير ندهد.(117)
سيد نعمت الله جزايرى در انوار نعمانيه نوشته آخوند ملا محمد باقر مجلسى از برادران مومن خود خواهش نمود كه بر كفن او با تربت حضرت سيد الشهداء بنويسند:( لا ريب فى ايمانه ) كتبه شاهد فلان بن فلان .
آخوند ملا محمد باقر مجلسى را بر اسلام و مسلمين حق بسيار است چه انتشار مذهب شيعه از بركت تاليفات آن بزرگوار است معروف است كه چون حق اليقين او انتشار يافت ،تا به ولايت شام رسيد در اطراف و توابع شامات هفتاد هزار نفر شيعه شدند ترجمه احاديث و اخبار ققص و معجزات حضرات معصومين عليهم السلام توسط آنجناب باعث زيادتى و محكم شدن عقائد مسلمانان و شيعيان شد و قبل از او جماعت صوفيه در كثرت و غلو بودند تمامى اصول آن شجره را قلع و قعمع نمود و در امر بمعروف و نهى از منكر و ترويج علم و تدريس و تاليف يگانه اهل زمان بود و امام جمعه و جماعت اصفهان بود شاه سلطان حسين سلطان بود بى نظم و ليكن آخوند ملا محمد باقر تا زنده بود به واسطه وجود شريف او مملكت برقرار نظم بود و چون آخوند از دنيا رفت قندها را از دست سلطان بيرون رفت و رخنه در مملكت افتاد تا آنكه از افغان به اصفهان آمدند و سلطان را كشتند.
تاليفات او از زمان ولادت تا زمان وفات ،روزى هزار سطر است كه هر سطرى پنجاه حرف باشد و اين ممكن نمى شود مگر به تاييد خداوند يكى از تاليفات او كتاب گران قدر بحارالانوار است كه مانندش نوشته شده ،تاريخ ولادت آن بزرگوار را حساب كرده اند مطابق شده با جمله :((جامع كتاب بحار الانوار ))(118)

ورع شيخ حسن صاحب معالم
از ورع مرحوم شيخ حسن صاحب معالم آنكه براى آنكه با فقراء مواسات نمايد و فقراء از فعل او تسلى جويند و بجهت اينكه به اغنياء تشبه نكند هرگز بيش از قوت و مخارج يك هفته و يا يك ماه جمع نمى كرد.

مقام زهد و ورع مرحوم ميرزا حبيب الله رشتى
ميرزا حبيب الله رشتى از اجلاء تلاميذ شيخ مرتضى انصارى بود صيت تبحرش در فقه و اصول ممالك عرب و عجم را فرا گرفت ... از قول شاگردان ميرزا نقل مى كنند هنگامى كه وى بسوى صحن مى رفت تا درس بگويد وضو مى گرفت سوره مباركه يس را در بين راه مى خواند تا به در قبله صحن مولا مى رسيد خواندن سوره را در كنار آرامگاه استاد خود شيخ مرتضى انصارى بپايان مى رساند و ثوابش را به روان پر فتوح استاد خود نثار مى كرد واز روح آن مرد بزرگ استمداد مى كرد تا بهتر و روشن تر براى صدها طلبه دانشمند و فاضل حقايق علمى را ايراد نمايد با اين حال مى فرمود شيخ استاد سه چيز ممتاز داشت :علم ، سياست و زهد، سياست را به حاج ميرزا حسن شيرازى و علم را به من داد و زهد را با خود به قبر برد! مرحوم ميرزاى رشتى فتوى نمى داد و وجوه شرعيه قبول نمى كرد حتى وقتى از حاج شيخ جعفر شوشترى وجهى را قبول كرده بود همان مقدار به فقراء رد كرد مواظبت تمام در مستحبات داشت بسيار و دائم الطهاره بود وقتى ميرزا در حال نزع بود هر چه پاى او را به قبله دراز مى كردند او پاى خود را جمع مى كرد و چيزى نمى گفت چون چند بار اين كار را كرد از ميرزا علت پرسيدند به زحمت گفت چون وضو ندارم پايم را رو به قبله دراز نمى كنم . (119)

علت گريه مرحرم آخوند خراسانى در مقابل شاگردان
نويسنده كتاب ((مرگى در نور ))مى نويسد:عمويم حاج محمود آقا برايم نقل كردند شيخ احمد دشتى كه مقرب آخوند بود تعريف مى كرد در زمانى كه وضع مالى آخوند خوب نبود يك شب كه آخوند مجلس درس ‍ خصوصى داشت و در آن مجلس شاگردان مبرز و مثل ميرزاى نائينى و مرحوم سيد ابوالحسن اصفهانى و آقا ضياء عراقى و شيخ عبد الله گلپايگانى و عده اى ديگر حضور داشتند وقتى مجلس درس تمام
شد ما ديدم سيد كه از خانواده ((روفى عى )) بود به اتفاق يك نفر ديگر آمدند خدمت ايشان و آن مرد زائر مقدارى وجوهات در آورد و به آخوند داد و ايشان هم پولها را گذاشتند زير تشك ما كه ناظر جريان بوديم و سخت هم بى پول بوديم خوشحال شديم كه عنقريب استاد چيزى به همه ما خواهد داد اما به زودى اميد ما مبدل به ياس شد زيرا ديديم بعد از آنكه آقاى آخوند پولها را زير تشك گذاشت آن مرد سيد بلند شد و رفت در گوش ‍ آخوند قلم و دواتى دم دستش بود به سيد اشاره كرد بنويس آن سيد هم چيز مختصرى نوشت و به آخوند داد وقتى آن را خواندند كاغذ را پاره كردند همه آن پولها را در آوردند و به آن سيد دادند و آن سيد هم پولها را برداشت و تشكر كنان رفت .
شيخ احمد دشتى مى گفت ما كه ناظر اين صحنه بوديم نمى دانستيم جريان چيست حس كنجكاوى مان نيز سخت برانگيخته شده بود همه مى خواستيم سر از اين ماجرا در بياوريم رفقا جراءت نمى كردند سوالى بكنند و چون من رويم به ايشان بازتر بود با اشاره رفقا سوال كردم و عرض ‍ كردم :حضرت آقا ممكن است بفرمائيد داستان از چه قرار است ؟فرمودند كدام داستان عرض كردم :اينكه اين دو نفر آمدند و يكى پولى داد و شما پس ‍ از خواندن نوشته آن سيد آن پول را به آن سيد داديد معناى اين مطلب را ما نفهمديم آخوند فرمودند: خيلى چيزهاى توى دنيا هست معنايش فهميده نشده و ما نمى فهميم اين هم يكى از آنها شيخ احمد مى گفت من موضوع را دنبال كردم و يكى دو نفر از حاضرين هم تاييد من مى كردند و اصرار كردند كه اگر ممكن است ايشان توضيحى بدهد آخوند فرمودند:حالا كه اصرار داريد پس بدانيد كه آن مرد زائر آمد و چهارصد ليره پول برايم آورد من گرفتم آن سيد به من گفت دو پسر دارد و مى خواهد هر دو عروسى كند پول ندارد من به او گفتم بنويس ببينم چه مقدار پول احتياج دارى خواستم كسى متوجه نشود او نوشت صد ليره من ديدم اين مبلغ براى عروسى دو پسر كافى نيست هر چهار صد ليره را به او دادم شيخ احمد گفت وقتى آخوند اين مطلب را فرمودند ميان شاگردان قيل و قال افتاد و گفتند آقا شما كه خودت احتياج دارى و وضع مالى ما را هم كه مى دانى خراب است ما هيچ شما چرا به فكر خودت نيستى چطور چهارصد ليره را به يك سيد داديد و حال آنكه ما مى دانيم بچه هاى شما در مضيقه هستند ما كه داشتيم اين اعتراضها را مى كرديم ناگهان ديديم آخوند گريه كرد ما همه ساكت شديم و از ايشان معذرت خواستيم ،آنگاه آخوند فرمودند:ناراحتى من از اين نيست كه مرتكب جسارتى نسبت به من شده ايد افسردگى من از اين جهت است كه مى بينم زحماتى را كه در عرض سالها براى شما كشيدم همه به هدر رفته زيرا مشاهده مى كنم كه شماها در ركن اول سلام كه توحيد است مانده ايد و از آن غافليد و نمى دانيد كه رزق و روزى را خدا مى دهد نه بنده خدا اگر منظورتان از اين حرفها اين است كه من اين قبيل پولها را براى خود بردارم و پس انداز كنم من احتياج به پس انداز ندارم وقتى كه از خراسان آمدم با چند تا كتاب آمدم و چيز ديگرى نداشتم خداوند اين همه نعمت و عزت به من داده اگر منظورتان بچه هاى من است كه من آنها هم وضعشان خوب است و خدا رزاق آنهاست شاه همه بايد به خداوند اتكاء داشته باشيد و اميد به او ببنديد نه بكس ديگر من متاثرم از اينكه مى بينم شماها خدا را فراموش كرده و به بنده او چشم دوخته ايد (120)

گوشه اى از احوالات مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى
شيخ آقا بزرگ در طول سالهاى نجف همچنان روزگاران گذشته خويش ،به پيگيرى كارهاى تحقيقى و ادامه رسالت علمى خود شب و روز مى گذراند و با امانت و اخلاص تمام به تاليفات و نشر اطلاعات خود اشتغال داشت حوادث اندوه آفرين روزگار پيشامدهاى نامنتظر و بيماريهاى درد خيز - كه در زندگى وى بسيار بود - هيچ يك نتوانستند او را در كار سست كنند و رنگ ناتوانى و ضعف به جوهر وجود او بزنند.
شيخ در اخلاق اسلامى و تقواى نفس و طهارت ضمير نيز از نمونه هاى اندك يابى بود كه احوالات آنان اصحاب ائمه طاهرين و علماى بزرگ شيعه را بياد مى آورد به تعبير علامه امينى او (بقية السلف الصالح )بود.
شيخ با آن همه اشتغال پردامنه علمى و تتبعات فرصتگرى كه داشت از انجام عبادات اسلامى و رياضات شرعى و تهذيب و ترويض نفس غفلت نمى كرد شب چهار شنبه هر هفته پياده از نجف به مسجد سهله (در 10 كيلومترى نجف )مى رفت و در آنجا به عبادت و دعا مى پرداخت اين كار وى تا مدتى پس از به سن هشتاد سالگى همواره ادامه داشت .
در سال 1364 به حج خانه خدا مشرف شد اين سفر در عين آنكه سفرى عبادى بود سفرى علمى نيز بود، چون در اين سفر با عده اى از علماى اسلام در شهرهاى سر راه و حجاز و سوريه ملاقات كرد و در مكه و مدينه و قاهره با شيوخ اهل سنت تماس حاصل نمود و اين عالمان همه به وى اجازه روايت و حديث دادند. (121)

اخلاص محدث قمى
عده اى علاقه مند بودند كه لااقل فريضه خود را با مرحوم حاج شيخ عباس قمى بجا آوردند و به همين اندازه از فيض وجودش بهره مند شده باشد.
يكى از عادات اين مرد شريف اين بود كه اغلب اوقات فريضه خويش را در مساجد مترو كه بجا مى آورد اتفاقا به محض اطلاع مردم روز به روز بر كثرت جمعيت افزوده مى شد تا بحدى كه آن مسجد مورد علاقه مردم و به دست عده اى برومند تعمير مى گرديد،پس از انجام مقصدش ديگر به نماز در آن مسجد حاضر نمى شد و يك مسجد متروكه و مخروبه ديگر را انتخاب مى كرد و بدون اطلاع مردم چند نوبت اداء فريضه را در آنجا مى داد پس از چند روزى مردم مطلع شد و از راههاى بسيار دور براى درك نماز با ايشان به آن مسجد مى شتافتند و به اين سبب مساجد مخوربه به معمور مى شد.
و هر زمان جمعيت كثيرى در نماز خود مشاهده مى كرد و با به واسطه كثرت جمعيت ،مكبرى تكبير مى گفت پس از آن روز ديگر به نماز حاضر نمى شد و پيوسته مراقب احوالات خود بود شب و روز به وظايف خود اشتغال داشت و اهم شغل او تاليف بود از درك فيض منبر و مواعظ و نصايح ايشان عموم طبقات استفاده مى بردند. (122)

زهد و ساده زيستى مرحوم آية الله حاج شيخ محمد كوهستانى
مرحوم آية الله كوهستانى با آنكه مى توانست وسائل زندگى بهتر براى خود فراهم سازد در كمال سادگى بدون آلايش بسر مى برد و در هيچ يك از جهات زندگى او آثار تجمل ديده نمى شد تمام فرشهاى منزل اطاق مهمانى و غيره را، حصيرهاى بافت مازندران تشكيل مى داد كسانى كه محل مطالعه و اطاق استراحت او را ديده اند بخود حق مى دهند بگويند اين شيوه ستوده مخصوص اولياء خداست ، چندين بار مردان خير انديش حاضر شدند كه براى اطاقهاى وى قالى يا فرشهاى بهتر تهيه نمايند ايشان قبول نفرمودند معظم له نه تنها در ايام اشتغال بلكه در تمام مدت عمر خود براى هزينه شخصى خود از سهم امام و ساير وجوهات استفاده نكرده و گاهى مى شد در شدت احتياج و نياز بود با اين حال از تصرف آن خوددارى مى نمود و به اندك منافع املاك موروثى خود كه در همان قريه ((كوسان ))قرار داشت اكتفا مى كرد.
آية الله يكبار در روزگار تحصيلى در مشهد مقدس پول روزانه اش تمام گرديد،از استاد خود مبلغ ( پنجاه ريال ) بعنوان قرض درخواست نمود استاد مزبور فرمودند چرا به عنوان قرض مى گوئى از وجوه شرعى در نزد من هست مبلغى هست بشما مى دهيم . معظم له گفته بوده از وجوه شرعى در راه تامين مخارج استفاده نمى كنم به عنوان قرض مبلغ پنجاه ريال دريافت نمود در آن شب نزديك اطلاع صبح در خواب شخصى محترم و بزرگوار را مى بيند كه به ايشان خطاب مى كند چرا از استاد طلب قرض ‍ كردى ؟ ايشان عرض كردند: چه مى كردم ؟ جواب داد:از كسى كه الان اسم او را مى شنوى مى گرفتى آية الله فرمودند در همان هنگام از خواب بيدار شدم شيندم موذن حرم مطهر امام هشتم عليه السلام در مقدمه اذان مى گويد:((اللهم صل على على بن موسى الرضا الامام ثامن عليه السلام ))يك مرتبه حالت تنبهى براى وى پيدا شده به حرم هشتمين پيشواى اسلام مشرف گرديد و از استقراض آن مبلغ اظهار ندامت بود.
نوع لباس هاى آية الله از همه كرباس سفيد دست بافت بود كه با سفارش ‍ خود ايشان تيهه مى شد ظروف منزل ايشان ،حتى ظروف مهمانى همان كاسه بشقاب سفالين محلى بود كه در گذشته در مازندران معمول بوده است .
او نمى توانست از نعمتهاى دنيا لذت ببرد در حالى كه جمعى از مستمندان و محروم در آن اجتماع زندگى مى كنند از خصايص و امتيازات اين دانشمند بزرگ ( آية الله كوهستانى ) مهمان نوازى وى بود معظم له با كمال ميل و رغبت از عموم واردين پذيرائى مى كردند آستانه منزلش در همه اوقات پناهگاه مستمندان و مهمانان بود و از همه مى كردند باگشاده روئى اسقبال مى كرد و هيچگونه فرقى بين مهمانان خود كه از طبقات مختلف بودند نمى گذاشت رفتارش نسبت به عموم مهمانان يك نواخت و بيشتر خوراك ايشان در روزها (آش ) بود و اين پذيرائى (آش ) از ايشان در مازندران مشهور است ،ناگفته نماند،ورود مهمانان برايشان روى حساب نبود هر كس مى آمد و هر وقت كه وارد مى شد بدون هيچ تكلفى از او پذيرائى مى شد كمتر اتفاق مى افتاد كه روزها بر سفره اش مهمان نباشد نگارنده (مولف كتاب : گوشه اى از زندگانى آية الله كوهستانى )در عيد فطر طبق مرسوم با جمعى به قصد زيارت ايشان رفتم از نزديك ديدم كه در آن روز متجاوز از سيصد نفر مهمان داشتند كه از دور و نزديك به قصد زيارتش آمده بودند مهمانان ايشان عقيده مند بودند كه طعام آية الله مايه سعادت و شفاى امراض مى باشد از اين رو هر چه نان در سر سفره باقى مى ماند مهمانان به قصد شفا و تبرك همه را با خود مى بردند.
عالم موثق شيخ حبيب الله واعظى تربتى ساكن گرگان گويد پنج روز پيش از درگذشت آية الله كوهستانى بخواب ديدم كه ماه در حالت بدر و از بدر بزرگتر در حدود سه نى باقى مانده بود كه غروب يك مرتبه از جاى خود حركت نمود با سرعت تمام بجانب مشرق برگشت به نحوى كه هنگام حركت بمثل آتش جرقه مى زد جلو رفتم ببينم كه بكجا مى رود ديدم به سمت مشرق غروب و لكن شعاع ماه باقى بود بعد از آنكه از خواب بيدار شدم هر چند تامل كردم فكرم در تعبير آن بجائى نرسيد تا آنكه به محضر عالم جليل آقاى سيد رضاى ميبدى يزدى رسيدم خوابم را نقل كردم جواب دادند كه شخص بزرگى از دنيا مى رود پس از چند روز خبر رسيده كه جنازه آية الله كوهستانى از مازندران به خراسان برده مى شود (123)
در شب جمعه 14 ربيع الاوال هجرى وفات يافت و در مشهد مقدس دفن شد.

شهيد مدرس ،الگوى وارستگى
روزى يكى از زمين داران معروف قمشه نزد مدرس آمد و خواست قطعه زمين باو بدهد مدرس با آنكه در نهايت فقر و تنگدستى به سر مى برد به شخص زمين دار گفت :مگر شما در خانواده و فاميل خود فقير و محتاج نداريد ؟ آن شخص گفت چرا داريم اما مى خواهم اين قطعه زمين را به شما ببخشم مدرس فرمود:بهتر است كه اين زمينها را به خويشاوندان فقير و تهى دست خودت ببخشى .
مدرس تا نيمه هاى شب نامه رسيده از طرف مردم را مى خواند بعد چند ساعتى مى خوابيد و سپس بمدرسه سپهسالار ( شهيد مطهرى )مى رفت و از آنجا به مجلس بعلت مشاغل فراوان توجه زيادى به اهل و عيال نداشت از او پرسيدند چرا به بچه هاى تان نمى رسيد ؟فرمود: تمام بچه هاى ايران بچه هاى من هستند و من اگر كارى براى آنها بكنم براى اينها هم كرده ام .

يكى از گردنه ها راهم به حامل نامه واگذار كيند!
شخصى دائم به مدرس مراجعه و اصرار مى نموده كه ايشان سفارش كنند كه فرماندار يكى از شهرستانها بود اين مراجعه و اصرار آن قدر ادامه داشت كه بالاخره روى تكه كاغذى مى نويسد:وزير كشور حامل نامه از مزاحمين من و همكار شماست يك از گردنه ها را هم بايشان واگذار كنيد!

وضع لباس مرحوم مدرس
مدرس در تابستان و زمستان همان لباسى كرباس را كه داشت مى پوشيد مى گفت پوست دست و پا و بقيه بدن از پوست صورت لطيف تر نيست . بدن را هر طور عادت بدهى همانطور جوراب پشمى و شلوار و پيراهنى پشمى و قباى فاستونى ،و عباى نائينى و ديگر البسه اعيانى نمى پوشد و مى گفت اين همه پول مى خواهد،و پول نوكرى مى آورد نوكر نمى شود ( هنگام شهادت تمام ثروتش بيست و چهار تومان بوده است ).

اين آقازاده طلبه نمى شود بيخود حجره رااشغال نكند !
روزى يكى از دوستان مرحوم مدرس طلبه اى را نزد مدرس آورد تا سيد حجره اى در مدرسه سپهسالار ( شهيد مطهرى ) جهت تحصيل به وى بدهد،دوست سيد ضمن معرفى طلبه به مدرى گفت اين آقا از آقازداه هاى شيراز است سيد نگاهى به سر و وضع طلبه انداخت و گفت :آقا شيخ اين آقازاده طلبه نمى شود بى خود حجره را اشغال نكند شيخ عرض كرد:آقا چطور شما اين فرمايش را مى فرمائيد پدرش فلان مجتهد است مدرس ‍ گفت ايشان قبا و لباده اش دكمه قيطانى دارد فقط وقتش صرف باز وبسته كردن اين دكمه ها مى شود وقت درس خواندن ندارد!
مدرس از پدرش نقل مى كند كه پدرم بما مى فرمود:ياد بگيريد در شبانه روز به يك وعده غذا قناعت كنيد و پوشاك خود را تميز نگاه داريد تا در قيد لباس نو نباشيد او اجداد ما را سرمشق عبرت قرار مى داد و مى گفت :حلم و بردبارى را از جد بزرگوارمان رسول خدا صلى الله عليه و آله بياموزيم شهاد و قناعت را از جد طاهرين على عليه السلام و تسليم ناپذيرى در برابر زور و ستم را از جد شهيدمان سيدالشهداء عليه السلام بياموزيم پدرم هميشه مى گفت :كسى كه به افراط عادت نكرده در برابر زور تسليم نمى شود.

عزت نفس سيد رضى و استغناء او از اغنياء
عالم بزرگ و آزاده ، شرف دين و عزت اسلام ،گرد آورنده نهج البلاغه مرحوم سيد رضى ،محمد بن حسين موسوى ،از هيچ كس صله و جايزه قبول نمى كرد،تا آنجا كه هديه هاى پدر خود را نيز رد مى كرد پادشاهان آل بويه هر چه كردند تا از ايشان عطا و صله اى قبول كند نپذيرفت دوست داشت كه خود و شاگردانش مورد عزت و احترام باشند و همه مردم حرمت آنان را نگاه بدارند و با بى نيازى و آقائى زندگى كنند.
آورده اند كه خداوند به وى فرزندى داد،ابوغالب فخر الملك وزير بهاء الدوله هديه اى براى او فرستاد و پيغام داد كه چون در اين گونه اوقات دوستان براى يگديگر هديه مى فرستند من اين هديه را براى قابله فرستادم ،اميد است بپذيرد سيد رضى رد كرد و بدو نامه اى نوشت و از جمله در آن نامه نوشت بر احوال خانواده ما زن بيگانه اى آگاه نمى گردد هميشه پيرزنان خود ما قابلگى مى كنند نه زنان بيگانه و اين پير زنان نيز نه اجرتى مى گيرند و نه صله اى .
اين واقعه را مولف قصص العلماء از قول خود وزير با تفصيل بيشترى نوشته كه گفته خداوند پسرى به سيد رضى داد من هزار دينار در طبقى گذاشته بعنوان هديه و چشم روشنى براى او فرستادم سيد رضى آن وجه را رد كرد،و گفت وزير مى داند كه من از هيچ كس هديه قبول نمى كنم بار ديگر آن طبق را فرستادم و گفتم اين وجه را براى آن مولود فرستادم دخلى بشما ندارد،باز پس فرستاد و گفت : كودكان ما نيز چيزى از كسى قبول نمى كنند بار سوم فرستادم ،و گفتم اين مبلغ را به قابله بدهيد اين بار نيز بازگردانيد،و گفت : وزير مى داند كه زنان ما زا زن بيگانه قابلگى نمى كند بلكه ، قابله ايشان از زنان خود ما هستند كه اينان نيز چيزى از كسى قبول نمى كنند براى بار چهارم آن مبلغ را فرستادم و گفتم اين مبلغ را بين طلابى تقسيم كنيد كه در محضر شما درس مى خوانند،سيد رضى فرمود:طلاب همه حاضرند هر كس هر مقدار احتياج دارد از اين پول برداد،آنگاه يكى از طلاب برخاست فقط يك دينار برداشت و قدرى از آن بريد و آن بريده را در نزد خود نگهداشت و باقيمانده را در همان طبق گذاشت ،سيد رضى پرسيد چرا چنين كردى ؟ گفت ديشب براى روغن چراغ احتياج پيدا كردم و كليد در خزانه شما كه وقف بر طلاب است نبود از اين جهت از بقال نسيه روغن چراغ گرفتم اكنون قدرى از اين دينار برداشتم كه قرضم را بدهم سرانجام آن طبق را در كردند و نپذيرفتند،آرى اين گونه بودند عالمان ربانى و طلاب روحانى و با اين عزت نفس و بلند همتى و آزادگى و آزاده طبعى و سرافرازى زندگى مى كردند .
نقل شده كه پس از اين قضيه سيد رضى براى هر كدام از طلاب كليد عليحده تهيه فرمودند كه هر كسى هر موقع هر مقدارى كه احتياج دارد از بيت المال بر مى داشت و طلاب هم هيچ وقت بيش از ضروريات اوليه و مخارج يوميه خود بر نمى داشتند. ابواسحق ابراهيم بن احمد كه قرآن را به سيد تعليم داده بود خانه اى به سيد هبه كرد سيد گفت من از كسى چيزى قبول نمى كنم حتى از پدرم قبول نكردم تا چه رسد به تو او گفت :حق من به تو از حق پدرت بيشتر است مرادش تعليم قرآن بود پس سيد به احترام قرآن آن خانه را قبول كرد. (124)
آرى عالم دينى و مرد روحانى بايد طمع بلند داشته باشند و به پستى نگرايد طلبه و عالم بايد به مقام روحانى و متاع معنوى خود را در برابر آنچه در دست مردم دنيا داراست پست نكند و چشم بدست مردم بناشد .

الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل ؟!
در زمانى مرحوم ((كنى ))مى خواستند كاخ سلطنتى بسازند مسجدى در محل كاخ واقع بود كه به نقشه ساختمان نقص وارد مى كرد لذا شاه از علماى دربار استفتاء كرد كه مسجد را خراب كنند و داخل به ساختمان سلطنتى كنند و در عوض زمين ديگرى براى مسجد معين كنند چند نفر از علماى دربار اجازه دادند بعد بخدمت مرحوم آقاى كنى آمدند و اجازه خواستند كه ايشان كتبا اجازه بدهند آقاى كنى فرمود: فردا به دربار آمده و در همانجا امضاء مى كنم شاه و درباريان از شنيدن اين خبر بسيار خوشحال شدند فردا كه شد شاه دستور داد كه مقدمات پذيرائى را فراهم نمايند از آمدن مرحوم كنى به دربار جنب و جوش غريبى در دربار مشاهده مى شد،تا آنكه آقاى كنى تشريف آوردند شاه شخصا مشغول پذيرائى شد،بعد طومار را كه راجع به خراب كردن مسجد بود در ميان سينى گذاشتند با قلم و دوات آوردند در مقابل آقاى كنى به زمين گذاشتند كه به امضاى ايشان برسد.
مرحوم كنى طومار را برداشت و ملاحظه كرد و در ذيل آن چيزى نوشت و امضاء كرد و فورى بلند شد شاه و درباريان آقا را با كمال احترام بدرقه نمودند بعد شاه با خوشحالى زياد آمد طومار را برداشت ،آقاى كنى را خواند ديد نوشته :((الم تركيف فعل ربك باصحاب الفيل ))! از اين موضوع شاه زياد ناراحت شد لذا ساختمان قصر به تاخير افتاد ولى در همان روزى كه آقاى كنى فوت كرد، در همان روز مشغول خراب كردن مسجد شدند ( در انتهاى خيابان باب همايون كه به عمارتهاى سلطنتى وصل بود(125))(126)

پرهيز از ديدار و حتى مكاتبه با حكام شرع
سلطان وقت عراق مكرر از شيخ محمد صاحب شرح استبصار،پسر شيخ حسن صاحب معالم دعوت كرد،او قبول نكرد، بعضى از دوستان به او عرض كردند:اگر تشريف نمى بريد اقلا جواب نامه سلطان را بنويسد فرمود:اگر كاغذ بنويسيم ،بدون دعا بنويسم توهين تلقى مى شود و اگر با دعا بنويسم در اخبار از دعا كردن به امثال ايشان نهى داريم بعد كه خيلى در اين باره اصرار نمودند بعد از تامل فرمود:حديثى وارد شده كه جائز است دعا كردن به اين گونه اشخاص به طلب هدايت كردن پس نامه اى به سلطان نوشت كه در ضمن نامه از خداوند براى او طلب هدايت كرد. (127)

عالمان بر در شاهان يا شاهان بر در علماء
شيخ ابراهيم ابن حسن ابن خاتون عاملى صاحب قصص العلماء از طريق شيعه ،يكى از علماء و دانشمندانى است كه منسوب به آل خاتون است آل خاتون يكى از خانوده هاى قديمى علم و دانشمند كه در جبل عامل بوده اند خاتونى كه اين خانواده علمى را به او نسبت مى دهند،دختر يكى از پادشاهان ايوبى است هنگامى كه اين پادشاه از جبل عامل مى گذشت چون به قريه ((اميد ))رسيد در آنجا فرود آمد در آن قريه جد اين علماء كه نسبت به آل خاتون دارند زندگى مى كرد عالمى بسيار پارسا بود تمام ساكنين به ديدن پادشاه رفتند مگر آن دانشمند پادشاه پيش او فرستاد و علت ترك ملاقات را جويا شد آن دانشمند جوابى داد كه مطابق آن روايت نيز رسيده فرمود:((اذا رايتم المولك على ابواب العلماء فنغم الملوك و نعم العلماء و اذا رايتم العلماء على ابواب الملوك فبس العلماء و بس ‍ الملوك ))يعنى : هر گاه ديديد پادشاهان را بر در علماء هم علماء و هم ملوك نيكومند ولى اگر علما را در بر در پادشاهان را بر در علماء و هم پادشاهان بد هستند پادشاه ايوبى از اين جواب خوشش آمد و مقام آن دانشمند در نظرش بزرگ آمد و همين سبب شد كه دخترش را كه خاتون نام داشت به ازدواجش در آورد علمائى كه با آل خاتون مشهورند و علماى بسيارى هستند كه به شماره نمى آيند به همين جهت به ((خاتونى ))ملقب شده اند (128)

ميزان ارادت و اعتقاد عمومى به يك عالم عامل
محمد ابن على محمد على طباطبائى صاحب مفاتيح و مناهل و كتب ديگر فرزند مرحوم سيد على صاحب رياض است و معروف به آقا سيد محمد مجاهد. رياست عامه شيعه بعد از پدرش به او واگذار شد و چنان در ميان جامعه اسلامى مقبول و مورد احترام و داراى شكوه و عزت بود كه نقل كرده اند كه در حوض مسجد شاه قزوينى وقتى كه وضو گرفت اهالى آن شهر همه آب آن حوض را در اندك زمانى براى تبرك و تمين براى شفا بردند به نحوى كه آن حوض بى آب ماند.
اين واقعه شبيه است به آن چه ابوالفرج اصفهانى نقل كرده كه چون نصر بن سيار،يحيى ابن زيد ابن على ابن الحسين عليه السلام را در قيد و بند كرده و زندان نموده بود،وليد بن يزيد بن عبدالملك امر كرد كه او را از حبس رها نمايند چون يحيى از قيد و حبس خلاص شد جماعتى از ثروتمندان شيعه نزد آهنگرى رفتند كه آن زنجير و قيد از پاى او بيرون كرده بودند،به او گفتند كه آن زنجير را كه از پاى جناب يحيى بيرون كرده اى به ما بفروش آهنگر آن آهن و قيد را در معرض فروش قرار داد و هر كدام كه حاضر به خريدن مى شد ديگرى بر قيمت او مى افزود تا قيمت آن به بيست هزار درهم رسيد آخرالامر همگى آن قيمت را دادند و به شراكت آن زنجير را خريدند و آن را قطعه قطعه كرده و قسمت نمودند و هر كس قسمت خود را براى تبرك ،نگين انگشتر خود قرار داد.

شنيده بودم حضرت عيسى بر الاغ برهنه سوار مى شده ولى باور نمى كردم ...
روزى خبر رسيد كه شيخ مرتضى انصارى وارد شهر بغداد مى شود مردم بغداد تعطيل عمومى اعلام نموده به استقبال شيخ حركت نمودند از جمله سفير ايران در بغداد هم طبعا با تصنعا مى خواست براى استقبال حركت كند كه ناگاه يكى از سفراى خارجى بر او وارد شد سفير ايران تصميم خود را عرض كرد ولى آن مرد فهميد كه سفير ايران قصد رفتن به جائى داشته پرسيد به كجا مى خواستيد برويد ؟جواب داد: به استقبال يكى از عمومى بازار دانسته بود كه واقعه مهمى هست اظهار تمايل نمود كه به همراه سفير ايران در استقبال شركت كند لذا سوار شدند از ميان مردم گذشته براى آنكه از گرد و خاك و هياهوى مردم ناراحت نباشند با سرعت خودشان را به جلو رسانيدند در انتظار كوكبه جلال و موكب پرشكوه شيخ بودند تا آنكه مى بينند شيخى بر الاغى سوار است و بدون هيچ گون آلايش به طرف بغداد مى آيد فكر كردند مسافرى غريب است به همراه يك نفر آن هم ممكن است صاحب الاغ باشد سفير ايران و همراهانش كه شيخ را نمى شناختند بدون اعتناء از ا و مى گذرند طولى نكشيد كه آن شيخ به جمعيت رسيد ناگهان صداى صلوات و سلام غوغاى شادى بلند شد و مردم مانند درياى مواج به طرف شيخ آمده و دور او را گرفتند و زيارتش ‍ مى كردند معلوم شد كه آن شيخ ساده و بى پيرايه اى كه سوار الاغ بود همان مرجع تقليد مسلمانان است كه مردم براى دست بوسى او دست و پال مى شكنند.
سفير خارجى حيرت زده و مبهوت در مراجعت به طرف شهر از سفير ايران پرسيد:چنين شخصى كه در ميان مردم اين همه محبوبيت و نفوذ دارد،داراى چه عنوان و چه نامى هستند ؟ سفير ايران گفت اين گونه اشخاص را حجت السلام و راهنماى مسلمين مى دانند سفير خارجى گفت حق هم همين است شنيده بودم كه حضرت عيسى با آن همه عظمت و پيروانى كه داشت پياده راه مى رفت و بر الاغ برهنه سوار مى شد اما باور نمى كردم ولى امروز با ديدن اين شيخ جليل يقين پيدا كردم كه آنچه در سيره انبياء شنيده ام صحيح است و بدان عقيده پيدا كردم . (129)