مردان علم در ميدان عمل (جلد اول)

سيد نعمت الله حسينى

- ۹ -


نمونه اى بارز از عفو و حلم
يك نفر از طلاب حكايت كرد كه در صحن امام حسين عليه السلام نزديك تل زينبيه نشسته بودم و مردى در كنار من ايستاده بود مرحوم آية الله سيد ابوالحسن اصفهانى (عليه الرحمه ) با اصحابش از حرم مقدس امام حسين عليه السلام خارج شد و صحن مطهر را از درب تل زينبيه ترك گفت بروم و سيد را دشنام گفت آن مردى كه در كنار من ايستاده بود با خود آهسته گفت بروم و سيد را دشنام گويم دنبال سيد حركت كرد تا آنكه هر دو از آنجا گذاشتند لحظاتى نگذشت كه آن مرد دشنام دهنده با چشم گريان برگشت ، علتش را پرسيدم ،پاسخ داد :من سيد را تا درب منزل دشنام دادم امام همنيكه درب منزل رسيدم سيد فرمود همين جا توقف كن من با شما كارى دارم و داخل منزل شد،طول نكشيد از منزل خارج شد و فرمود بگير اين پولها را و هر موقع دست تنگ شدى بما مراجعه كن زيرا ممكن است چنانچه بغير ما مراجعه كنى حاجت تو را برآورده نسازند ديگر آنكه من آمادگى دارم كه هر گونه دشنام و ناسزائى را بشنوم و ليكن استدعاى من آنست كه عرض و ناموس مرا مورد دشنام قرار ندهى .
دشنام دهنده مى گويد چنان اين كلمات پيامبر گونه سيد در من اثر عميق گذاشت كه نزديك بود قالب تهى كنم ،اشگ چشمان مرا گرفت و همان طوريكه مشاهده مى كنى رعشه بر اندامم افتاد*.(208)

استكاف از قبول رياست و مرجعيت عامه

در فوائد الرضويه مى گويد:وقتى كه شيخ مرتضى انصارى در سال 1281 وفات كرد مردم از شاگردان فاضل شيخ در امر تقليد سوال مى كردند كه از چه كسى تقليد كنند پس علماءدر منزل حاج ميرزا حبيب الله رشتى جمع گرديده ،در خصوص تعيين مرجع صلاحيتدار مشورت كردند آخرالامر به اتفاق آراء حاج ميرزا حسن شيرازى را صلاح دانستند پس كسى را به سراغ او فرستادند،چون مرحوم ميرزاى شيرازى وارد آن مجلس شد كسانى كه در آن مجلس بودند مانند آقا حسن نجم آبادى و ميرزا عبدالرحيم نهاوندى و حاج ميرزا حبيب الله رشتى و ميرزا حسن آشتيانى همگى به ميرزا تكليف كردند كه مرجعيت را قبول فرمايند ميرزا فرمودند:من براى انجام اين تكليف آمادگى ندارم و قادر نيستم در اين مورد نياز و احتياج مردم را برآورده سازم در صورتى كه آقا شيخ حسن فقيه عصر باشند،به من نمى رسد كه به اين امر مهم اقدام كنم چون ايشان از من به اين امر اولى مى باشند پس ‍ مرحوم شيخ حسن فرمود:اين كار بر من حرام است به واسطه وسواس و عدم قاطعيت كه در من مى باشد و اگر من به اين امر دخالت كنم خراب مى كنم بكله اين رياست و مرجعيت عامه براى تو واجب عينى است بالخصوص و هر كدام از علماء يكايك اين مطلب گفتند،و حكم كردند بر ميرزا كه قبول كردن مرجيت بر تو واجب است چون تمام شرايط زعامت و رياست و مرجعيت در تو جمع است پس ميرزاى شيرازى قبول كرد در حالى كه اشك از چشمان او به صورتش جارى بود(209).(210)

چند نمونه از زهد و تقوى مرحوم بروجردى
استاد فاضل موحدى در برنامه سيماى فرزانگان صبح جمعه راديو 24 مرداد 65 درباره آية الله العظمى مرحوم بروجردى چند داستان كوتاه نقل فرمودند كه ذكرش در اينجا بى فائده نيست از جمله نقل كردند:بعلت دردپائى كه آية الله بروجردى داشت همراه ايشان سفرى به آب گرم محلات كرديم و چند روزى در آنجا توقف كرديم چون مردم فقير و مستضعف آن ناحيه از تشريف فرمائى آقا آگاه شدند براى زيارت ايشان و استفاده از وجود ايشان به آن محل زياد آمده بودند يك روز آقا دستور دادند چند راس گوسفند خريدارى شده و كشتند و گوشت همه را بين فقراء قسمت كردند و مقدار كمى نگهداشتند موقع نهار سه سيخ كباب پخته و در ميان سفره نهادند كه آقا ميل بفرمايند ولى آقا نان با ماست و چند عدد خيارى كه در سفره بود ميل مى فرمودند و هيچ توجهى به كبابها نداشتند عرض كردند:آقا گوشت تمام گوسفندها را بين فقراء قسمت كرديم و اگر سهم سرانه هم حساب كنيم اين مقدار سهم شما است چرا ميل نمى فرمائيد؟ فرمود: غير ممكن است از كبابى كه بوى آن به مشام فقراء رسيده من ميل نمايم پس ما هم بواسطه احترام ايشان نخورديم تا آنكه آن كبابها را بردند به فقراى مجاور دادند.
و نيز مرحوم والد فرمودند:روزى در منزل آية الله بروجردى در خدمت ايشان بودم و يك دستمال بزرگ پر از اسكناس و پول در جلو ايشان بود به من فرمودن ((فلانى من چندان فضيلت و برترى در خود سراغ ندارم ولى اين را مى دانم ودر خود مى بينم كه پول نتوانسته تا امروز مرا به خود جلب نمايد و من به اين پولها فريفته شوم )).
و نيز نقل كردند:گاهى ايشان به واسطه كثرت مشاغل چند دقيقه اى ديرتر از موعد مقرر به درس حاضر مى شد يك روز كه ايشان دير تشريف آورند يكى از علماء اعتراض كردند و گفتند وقت طلاب ضايع مى شود آقا فرمود: ((چرا شما وقت خود را تلف مى كنيد من اين دوازده جزء قرآن را كه الان حفظم از همين وقته استفاده كرده ام شما هم بى كار ننشيند اين چند دقيقه اى كه من دير رسيدم مشغول حفظ قرآن باشيد )).
و نيز نقل كردند:مرحوم والد فرمودند:روزى در محضر ايشان بودم در ضمن صحبت از بدى پخت نان شكايت كردند وفرمودند نان خوبى نمى پزند من عرض كردم :از كدام نانوائى نان مى گيرند؟ فرمود:فلان نانوائى من به آن نانوائى رفته و گفتم شما چرا به خانه آقا نان بد مى دهيد؟نانوا جواب داد تقصير ما نيست اگر نان منزل آقا را به اختيارما بگذارند بهترين نان را مى فرستيم ولى آرد از منزل آقا مى آورند و آن آرد نانش بهتر از اين نمى شود وقتى پاسخ آن نانوائى را به آقا عرض كردم ،فرمود اين آرد از زمين ارثى ما است وبه دستور خودم بدست مى آيد و بغير از نان اين آرد نان ديگرى را نمى خوريم .

جواب آية الله العظمى بروجردى به پيشنهاد چاپ رساله ايشان
در ايامى كه مرحوم آية الله بروجردى در بروجرد بودند مرحوم شيخ احمد پدر مرحوم علامه امينى صاحب الغدير نامه اى به خدمت ايشان مرقوم نموده بودند و عده اى ديگر از علماى آذربايجان هم آن نامه را امضاء كرده بوند و در آن نامه نوشته بودند پس از تحقيق براى ما ثابت شده است كه حضرت عالى امروز اعلم هستيد لذا از جنابعالى خواهشمنديم رساله عمليه خودتان را در سطح وسيع چاپ و يا اجازه بدهيد كه خود مردم در اين ناحيه به چاپ برسانند و از شما تقليد نمايند.
ايشان در جواب مرقوم فرمودند:((من از الطاف آقايان متشكرم ،ولى راجع به تقليد چون امروز پرچم در دست آية الله سيدابوالحسن اصفهانى است و بر همه لازم كه اين پرچم دار را حفظ نمايند لذا من به هيچ وجه راضى نيستم كه رساله من در جاى ديگر چاپ شود ))لذا رساله مرحوم بروجردى فقط در بروجرد منتشر بود و در شهرستانهاى ديگر مقلد نداشت . (211)

درس را تعطيل و شاگردان را به درس مرحوم حائرى مى فرستد
در مجله نور علم دوره دوم شماره چهارم راجع به سجاياى اخلاقى مرحوم آية الله حاج ميرزا محمد قمى (معروف به ارباب ) استاد مرحوم محدث قمى مى نويسد:
يكى از ويژگيهاى شاخص آن مرحوم مهربانى و كمك به مردم بود به حدى كه مجرمين و متخلفين آن زمان به خود اجازه مى دادند به او پناهنده شوند و در منزلش ( بست ) بنشيند و هر كس در منزل آن مرحوم به بست مى نشست در امان بوده ودر تفقذ از سادات فوق العاده كوشا بود و به وضع محرومان و مستمندان رسيدگى مى كرد تواضع و تقواى او به حدى بود كه پرورش يافتگان مكتب اسلام اصحاب ائمه طاهرين عليهم السلام را به ياد مى آورد خلوص نيت و صداقت ايشان را از اين داستان به خوبى مى توان دريافت :ايشان در اولين روزهائى كه مرحوم آية الله العظمى حائرى به تدريس پرداخته بودند رو به شاگردان حوزه درسى خود كرده و مى فرمايد:ما سالها((اهم و مهم ))را به شما درس مى داديم ،در حال حاضر حضور درس آية الله حائرى (اهم )است برخيزيد و در درس ايشان حاضر شويد همه مى روند فقط دوتن از فرزندان ايشان ( مرحوم ميرزاى محمد تقى و مرحوم ميرزا محمد باقر ) مى مانند و مى خواهند از محضر درس پدر بهره ببرند،و ليكن معظم له از آنان نيز مى خواهد كه از درس مرحوم آية الله حائرى استفاده كنند(212).(213)

دليل نپذيرفتن پول
از مرحوم حاج آقا رضا همدانى نقل شده كه آن مرحوم در سامراء مديون بود شخصى آمد عرض كرد:من مى خواهم از شما تقليد نمايم و اين مبلغ از ليرها را براى شما آورده ام مرحوم حاج آقا رضا فرمود:اما تقليد اشكال ندارد و ليكن پولها را من قبول نمى كنم هر چه صاحب پول اصرار كرد قبول نفرمود آن مرد تازه مقلد مجلس را ترك كرد پس از آن آسيب قبول نكردن پول از مرحوم همدانى از او سوال كردند ايشان فرمود اما اينكه من مديون هستم دين مرا خداوند انشاة الله برايم فرج مى كند وادا مى شود من فرزندى دارم كه مشغول كار شده و اگر او متوجه شود كه يك چنين پولى بدست ما آمده از كار دست مى كشد،به اين دليل صلاح دانستم كه پولها را رد كنم . (214)

كتاب نوشتن بر سر جنازه پسر!
صاحب جواهر با خود عهد كرده بود كه هر شب يك مقدارى از كتاب جواهر را بنويسد در يكى از شب ها فرزندش از دنيا رفت صاحب جواهر به علت همان عهدى كه كرده بود قلم و كاغذ بدست گرفت و با چشم گريان و قلب لرزان محزون آمد كنار جسد فرزندش و مشغول نوشتن جواهر شد. (215)

علت خوددارى بحرالعلوم از تدريس
آخوند ملا زين العابدين سلماسى كه از شاگردان برجسته مرحوم سيد مهدى بحرالعلوم بود نقل كرده كه بحر العلوم هر شب در ميان كوچه هاى نجف مى گشت و براى فقرا نان و غذا مى برد.
پس چند روزى درس را تعطيل كرد طلاب مرا شفيع واسطه قرار دادند و من به خدمت آن جناب عرضه داشتم كه چرا درس را ترك فرموده ايد؟ فرمود: ديگر درس نمى گويم بعد از چند روزى دوباره طلاب مرا واسطه كردند كه سبب تعطيلى درس را بدانند پس من بار ديگر به خدمت ايشان رسيده و سوال طلاب را عرضه داشتم آن جناب فرمود كه هرگز نشنيدم كه اين طلاب در نصف شب به تضرع و زارى و مناجات صدايشان بلند شود با آنكه من در غالب شبها در كوچه هاى نجف مى گردم چنين طالب علمى را استحقاق نيست كه براى ايشان درس بگويم .
چون طلاب اين سخن را شنيدند همه به تضرع و زارى برآمدند و شبها صداى مناجات و گريه طلاب از هر سو بلند مى شد پس آن جناب ديگر بار به تدريس مشغول گرديد. (216)

ميزان تاثير مصاحبت با عالم
از بعضى اكابر افاضل شنيده شد كه مرحوم شهيد ثالث مى فرمود كه مرحوم شيخ جعفر كبير وارد قزوين شد و در منزل شهيد ثالث حاج ملا محمد صالح منزل كرد پس شب هر يك در گوشه اى خوابيدند و من هم در گوشه آن باغ خوابيدم چون مقدارى از شب گذشت ،ديدم كه شيخ جعفر مرا صدا مى كند كه برخيز و نماز شب را بخوان عرض كردم :بلى بر مى خيزم شيخ از من رد شد و من ديگر بار خوابيدم ناگاه بر اثر شنيدن صداهائى متاثر كننده از خواب جستم از پى آواز روانه شدم چون نزديك رسيدم ديدم كه جناب شيخ با نهايت تضرع و بى قرارى به مناجات و گريه اشتغال دارد پس ‍ صداى آن جناب چنان تاثير در من كرد كه از آن شب تا به حالا كه بيست و پنج سال مى گذرد هر شب بر مى خيزم و به مناجات باقاضى الحاجات اشتغال دارم . (217)

نماز شب برائت از آتش جهنم
حضرت آية الله العظمى منتظرى نقل كردند كه حضرت آية الله شهيد مطهرى زياد مقيد بودند به خواندن نماز شب و مرا هم تشويق مى كردند به تهجد و به خواندن نماز شب ولى من زياد مقيد نبودم كه مرتب نماز شب را بخوانم و گاهى عذر مى آوردم مى گفتم چون آب حوض مدرسه آلوده است و چشم من هم تراخم دارد مى ترسم ضرر كند و چشمم بدتر شود تا آنكه شبى در حجره خوابيده بودم خواب ديدم كه يك كسى آمد در حجره به من گفت عثمان بن حنيفم ،از طرف حضرت اميرالمومنين عليه السلام براى شما پيامى دارم و آن اين است كه حضرت فرمودند شما نماز شب را ترك نكنيد و آنگاه آن كاغذ را به من داد ديدم در آن كاغذ اين عبارت نوشته شده است :((هذه برائة لك من النار ))اين برائت از آزادى تو است از آتش در همين حال ديدم صداى در حجره بلند شده و من از خواب بيدار شدم ديدم آقاى مطهرى است كه مرا صدا مى زند و مى گويد رفته ام از رودخانه يك آفتابه آب تميز براى شما آورده ام كه وضو بگيرد و نماز شب را بخوانيد آنگاه من خواب خودم را نقل كردم ،گفتمم پس عثمان بن حنيف شما بوديد (نقل از خود آية الله منظرى در ايام سالگرد شهادت آية الله مطهرى ).
سيد نعمت الله جزائرى نقل مى كند كه به زيارت عتبات عاليات مشرف شدم و من خاكى از بالاى سر هر امامى برداشته بودم از طرف پاهاى امام حسين عليه السلام نيز خاكى برداشتم و آن را روى آن خاكها گذاشتم و به چشم خود كشيدم ،پس در آن روز چشمم قوت گرفت و قوت بر مطالعه پيدا كرد و از اول قوى تر شد من در آن موقع بر صحيفه شرح مى نوشتم پس از آن روز شروع به اتمام آن نمودم و الان هر وقت كه دچار چشم درد مى شوم قدرى از آن را به چشمم مى كشم و اين دواى من است و چون به مشهد اميرالمومنين عليه السلام رفتم آن جناب را زيارت كردم و دست خود را در زير فراش بردم تا قدرى خاك از نزد سر مبارك بردارم پس در سفيدى از درهاى نجف بدست آمد آن را گرفتم و چون بيرون رفتم براى برادران مومن خود نقل كردم همه تعجب كردند و گفتند كه ما هرگز نشنيده ايم كه در اين مكان كسى درى پيدا كرده باشد البته ملكى آن را آورده و در آن مكان گذاشته است (218).

علاقه فوق العاده مرحوم حائرى به ذكر مصائب اهل بيت عليهم السلام
از امتيازات مرحوم آية حاج ميرزا شيخ عبدالكريم حائرى علاقه فوق العاده ايشان به خاندان پيامبر صل الله عليه و آله بود و در اين ميان به حضرت سيدالشهداء حسين بن على عليهماالسلام بسيار عشق مى ورزيد و حتى قبل از تدريس از مرحوم حاج شيخ ابراهيم صاحب الزمانى تبريزى خواسته بود كه روضه خوانى كند و اين مرد بزرگ هر روز پيش از درس چند دقيقه روضه مى خواند آنگاه مرحوم حاج شيخ درس را شروع مى كردند.
روضه خوانى مرحوم حائرى مخصوص به روزهاى درسى نبود در ايام عاشورا نيز اقدام به اقامه عزامى فرمود و در روزهاى عاشورا با هيئتى خاص ‍ ( پابرهنه و گل به پيشانى و صورت ماليده ) در دسته هاى عزادارى شركت مى كرد و به عزادارى مى پرداخت و نيز در ايام فاطميه دوم (در ماه جمادى الثانى )كه عزادارى در ايران رسم نبود با همت ايشان هر سال مجالس عزا برپا مى گرديد.
هر سال در ايام فاطميه دوم در مدرسه فيضيه توسط ايشان مجلس روضه خوانى برقرار مى شد. (219)

حسين جان - شعرى از نويسنده




بدان دارم و لاى تو حسين جان
به سر مشق لقاى تو حسين جان
كنم سجده به هنگام عبادت
به خاك كربلاى تو حسين جان
تو در راه خدا از جان گذشتى
خدا شد خونبهاى تو حسين جان
تو كشتى نجاتى در دو عالم
رضاى حق رضاى تو حسين جان
به روى نيزها مى خواند قرآن
سر از تن جداى تو حسين جان
جوانان همه عالم فداى
جوان مه لقاى تو حسين جان
شود چشم اشگبار و دل پريشان
هميشه در عزاى تو حسين جان
نخواهد پادشاهى جهان را
هر آنكه شد گداى تو حسين جان
تو هستى افتخار كل عالم
همه عالم فداى تو حسين جان
به زير قبه تو مستجاب است
دعاها از صفاى تو حسين جان
شفا گيرد زخاك مرقد تو
مريض بى نواى تو حسين جان
زديده اشگ ريزم تا كه دل را
نمايم آشناى تو حسين جان
نه هر دل با تو دارد آشنائى
دل پاك است جاى تو حسين جان
نشسته بر درت با گردن كج
باميد عطاى تو حسين جان
قبولش كن كه دربانى نمايد
در دولتسراى تو حسين جان

شفاى بيمارى لاعلاج چشم آية الله بروجردى بوسيله گل عزادارى سيدالشهداءعليه السلام
حضرت آية الله بروجردى (رضوان الله ) مى فرمودند در بروجرد مبتلا به درد چشم سختى بودم هر چه معالجه كردم رفع نشد حتى اطباء آنجا از بهبودى چشم من مايوس شدند تا آنكه روزى در ايام عاشورا كه معمولا دستجات عزادارى به منزل ما مى آمدند نشسته بودم اشك مى ريختم درد چشم نيز مرا ناراحت كرده بود در همان حال گويا به من الهام شد از آن گلهايى كه بسر و صورت اهل عزا ماليده شده بود به چشم خود بكشم ،مقدارى گل از شانه و سر يك نفر از عزاداران به طورى كه كسى متوجه نشد،گرفتم و به چشم خود ماليدم فورا در چشم خود احساس ‍ تخفيف درد كردم و به اين نحو چشم من رو به بهبودى گذاشت تا آنكه بكلى كسالت آن رفع شد و بعدا نيز در چشم خود نور و جلائى ديدم كه محتاج به عينك نگشتم .
در چشم معظم له تا سن هشتاد سالگى ضعف ديده نمى شد و اطباء حاذق چشم اظهار تعجب نموده و مى گفتند به حساب عادى ممكن نيست شخصى كه مادام العمر از چشم اين همه استفاده خواندن و نوشتن برده باشد باز در سن هشتاد و نه سالگى محتاج به عينك نباشد(220).(221)

بعض احوال مرحوم سيد على خان ،از علماى معاصر شيخ بهائى
مرحوم سيد نعمت الله جزائرى نقل كرده وقتى به خدمت آقاسيدعليخان رسيدم ديدم محاسن مباركش سفيد است پرسيدم كه چرا شما محاسن خود را خضاب نمى كنيد؟ فرمود:من خواستم تفسيرى بنويسم بر قرآن مجيد،در اين خصوص با قرآن استخاره كردم اين آيه شريفه آمد:((و ان له عندنا لزلفى وحسن ماب )) دانستم كه اجلم نزديك شده شروع به تفسير مختصرى نمودم و ترك خضاب كردم تا با ريش سفيد خداوند را ملاقات نمايم پس از يك سال آن بزرگوار دنيا را وداع كرد رحمة الله عليه (222) مرحوم سيد عليخان با جناب شيخ بهائى معاصر بود و املاك و مزارعى داشت و حاصل آن را به اين طريق به مصرف مى رسانيدند:آنچه به مصرف زكات صرف مى شد در دفتر به علامت (زاء) مى نوشتند و آنچه به مصرف زكات صرف مى شد در دفتر به حرف (ق ) نوشته مى شد آنچه به مصرف صله صرف مى شد به علامت (ص ) رقم مى كردند و باقيمانده به مصرف واردين و شعراء و مخالفين مذهب مى رسيد مقصودش ستر عرض بود هميشه مومنين و فقرا را برخود مقدم مى داشتند و به جمع نمودن مال دنيا راضى نمى شد و اگر ازمصارف مقرره چيزى زياد مى آمد مى فرمود:((يا رب لا تجعلنى من الذين يكنزون الذهب والفضة ولا ينفقونها فى سبيل الله ))با داشتن آن همه املاك و مكنت ،بسيار زاهد و مرتاض بود لباسهاى خشن مى پوشد و نان سبوس نگرفته ميل مى فرمود عبادتش ضرب المثل بود،نمازها و روزهاى مستحبى را ترك نمى كرد و در شبهاى جمعه قرآن تلاوت مى كرد. (223)

احتياط در تاليف كتاب
استاد بزرگ آقا بهبهانى در رساله اجتهاد فرموده است :اى برادر من حال مجتهدين احتياط كار مانند حال جد من عالم ربانى صالح مازندرانى است كه
من از پدرم شنيدم كه آن بزرگوار بعد از فراغت از شرح اصول كافى خواست شرحى نيز بر فروع كافى بنويسد بعضى از اشخاص به او اعتراض كردند شرح كردن فروع كافى مقام اجتهاد لازم دارد پس آن عالم متقى به واسطه همين شبهه كه شايد مجتهد نباشد منصرف شد و نوشتن فروع كافى را ترك كرد در صورتى كه هر كس شرح اصول او را ديده و يا شرح معالم او را كه در جوانى نوشته ديده فضل و علم و مهارت او را مى داند.(224) (225)

مقام زهد سيد كاظم يزدى اعلى الله مقامه
با آنكه مرحوم سيد بعد از مرحوم آخوند خراسانى (مولف كفاية الاصول )و آية الله شيخ محمد طه نجف (متوفى سال 1323 ) زعيم على الاطلاق و مرجع شيعه در سراسر جهان اسلام بود ولى زندگى طلبگى خود را فراموش ‍ نكرده همچنان زاهدانه مى زيست ،نقل شده است كه يكى از بزرگان حوزه قم روزى به اطاق خصوصى سيد رفته و گوشه اطاق يك يزدى (ديك كوچكى دسته دار )مى بيند از ايشان سوال مى كنند اين چيست ؟ سيد جواب مى دهند: ديگ زمان طلبگى من است گذاشته ام اين بالا جلو چشمم كه خود را فراموش نكنم او در امر تحصيل و كسب كمالات معنوى از جمله جدى ترين دانشمندان عالم اسلام بشمار مى آيد.

اوصياى آن مرحوم
ايشان با حضور روساء و بزرگان نجف و اولاد و احفاد خود چهارده وصى معين كردند:علامه بزرگ شيخ احمد كاشف الغطاء،علامه بزرگ شيخ محمد حسين كاشف الغطاء ،علامه بزرگ مرحوم آقا ميرزا محمود تبريزى و علامه بزرگ مرحوم آقا شيخ على مازندرانى ،اين چهار تن موظف شدند كه تمامى موجودى وجوهات شرعيه سهم امام عليه السلام و سهم سادات و كفارات و مظالم را كه هر كدام جداگانه در دفترى ضبط شده بود به مرجع تقليد بعدى تحويل دهند.
در همين جلسه يكى از نوادگان ايشان ( مرحوم حاج آقا رضا صاحب كتاب بزم ايران ) عرض مى كند شما نوادهاى يتيم و بى پدرى داريد كه تحت سرپرستى شما هستند خوب است چيزى براى اين احفاد هم تعيين كنيد مرحوم سيد با ضعف شديد فرمود: احفاد من اگر متدين هستند خدا روزى آنها را مى رساند و اگر نه چگونه از مالى كه از آن من نيست به آنان كمك كنم ؟

من از علم به دو امر،بيچاره و پريشان حال شده ام
آقاى ميرزا ابوالقاسم عطار تهرانى از عالم بزرگوار حاج شيخ عبد النبى نورى كه از شاگردان حكيم الهى مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى بوده است نقل نموده كه در آخر عمر مرحوم حاجى روزى شخصى در منزل ايشان آمد و خبر داد كه در قبرستان شخصى پيدا شده كه نصف بدن او در خاك و نصف ديگرش بيرون است و دائما نظرش به آسمان است و هر چه بچه ها مزاحمش مى شوند اعتنا نمى كند مرحوم حاجى فرمود:بايد خودم او را ببينم چون مرحوم حاجى به قبرستان آمد، او را به همان حال ديد نزديكش رفت ،ديد،هيچ به او اعتناء ندارد مرحوم حاجى فرمود تو كيستى و چكاره اى ؟ من تو را ديوانه نمى بينم و از طرف ديگر رفتارت هم عاقلانه نيست ؟ در جواب ايشان گفت :من شخص نادان و بى خبر هستم تنها دو چيز علم و يقين دارم و باور كرده ام يكى اينكه دانسته ام كه مرا و اين عالم را خالقى است عظيم الشان كه بايد در شناختن و بندگى او كوتاهى نكنم دوم اينكه دانسته ام در اين عالم نمى مانم و بعالم ديگر بايد بروم و نمى دانم در آن عالم حال من چگونه خواهد بود؟ جناب حاجى من از اين دو علم بيچاره شده و پريشان حال گشته ام به طورى كه مردم مرا ديوانه مى پندارند شما كه خود را عالم مسلمانها مى دانيد و اين همه علم ياد گرفته ايد چرا ذره اى درد نداريد و بى تاكيد و در فكر نيستيد؟ اين اندرز مانند تبرى بود كه بر دل مرحوم حاجى نشست و برگشت در حالى كه دگرگون شده بود و در مدت كمى كه از عمرش باقى مانده بود دائما در فكر سفر آخرت و تحصيل توشه اين سفر و راه پر خطر آن بود تا از دنيا رفت (226).(227)

شدت تاثر از شيوع فساد و گناه موجب مرگ اين عالم بزرگوار شد
مرحوم شهيد دستغيب نقل كرده است :صاحب ملكه تقوى مرحوم آقا ميرزا مهدى خلوصى رحمة الله كه قريب بيست سال توفيق رفاقت با ايشان نصيب من شده بود نقل كرد كه در زمان عالم عامل و زاهد عابد آقاى ميرزاى محمد حسين يزدى اعلى الله مقامه (كه در 28 ربيع الاول 1307 مرحوم شد و در قبرستان غربى حافظيه مدفون شد ) در باغ حكومتى مجلس ضيافت و جشن مفصلى بر پا شده و در آن مجلس جمعى از تجار كه در آن زمان لباس روحانيت پوشيده بودند دعوت داشتند و در آن مجلس ‍ انواع فسق و فجور كه از آن جمله نواختن و رقصيدن مطرب كليمى بود فراهم كرده بودند تفصيل مجلس مذكور را خدمت مرحوم ميرزا خبر آوردند،ايشان سخت ناراحت و بى قرار شدند و روز جمعه در مسجد وكيل شيراز پس از نماز عصر به منبر رفت و گريه بسيارى نمود و پس از ذكر چند جمله موعظه فرمود اى تجارى كه فجار شديد شما هميشه پشت سر علماء و روحانيون بوديد در مجلسى فسقى كه آشكارا محرمات الهى را مرتكب مى شدند رفتيد و به جاى آنكه آنها را نهى كنيد باآنها شركت نموديد،جگر مرا سوراخ كرديد و دل مرا آتش زديد خون من برگردن شما است .
پس از منبر بزير آمد و به خانه تشريف برد شب براى نماز جماعت حاضر نشد به خانه اش رفتيم احوالش را پرسيديم گفتند ميرزا در بستر افتاده است خلاصه روز به روز تب او شديدتر شد به طورى كه اطباء عاجز شدند و گفتند بايد تغيير آب و هوابدهد ايشان را به باغ سالارى بردند در همان وقت يك نفر رياضت كش هندى به شيراز آمده بود كه از وقايع و حوادث خبر مى دهد تصادفا روزى مغازه ما مى گذشت ،پدرم به من گفت او را بياور راجع به احوال و شفاى ميرزاى چيزى بپرسم ببنيم حال او چگونه خواهد شد من رفتم و آن هندى مرتاض را به مغازه آوردم ،پدرم نام ميرزا را نگفت و گفت من مال التجاره اى دارم مى خواهم بدانم آيا به سلامت مى رسد يا نه ؟ ولى در باطن ميرزا را در نظر گرفت كه از اين مريضى شفا مى يابد يا نه ، مرتاض ‍ هندى مدت زيادى حسابهائى كرد و به فكر فرو رفت و نتوانست جواب بدهد پدرم گفت بيش از اين ما را و خود را معطل مكن اگر چيزى مى دانى بگو وگرنه مزدت را بگيرو برو هندى گفت حساب من درست است ولى سوال تو مرا گيج كرده است چون آنچه در واقع نيت كردى غير آن است كه در ظاهر گفتى پدرم گفت مگر من چه نيت كرده ام هندى گفت الان زاهدترين مرد روى زمين مريض است و تو مى خواهى بدانى عاقبت او چه خواهد شد به تو بگويم او خوب نشدنى نيست و تا ششماه ديگر مى ميرد پدرم آشفته شد و مبلغى به او داد بالاخره سر ششماه ميرزا از دنيا رفت . (228)

يك روايت در مورد ناسازگارى حب دنيا با توحيد
عن جابر بن عبدالله قال : خطبنا رسول الله فقال فى خطبته (من جاء بلااله الله و لم يخط معها غيرها وجبت له الجنة ) فقالم اليه على بن ابى طالب عليه السلام و كان احب من قام الى ذلك اليوم فى مسئلة فقال يا رسول الله بابى و انت امى (( مالم يخط معها غيرها ))فسره لنا،قال :حبا الدنيا و رضابها و طلبا لها،يقولون اقاويل الانبياء و يفعلون افعال الجبابرة ،فمن جاء بلااله الا الله ليس فيها شى ء من هذا وجبت له الجنة .
جابر بن عبدالله گفت رسول خدا صلى الله عليه و آله در ضمن خطبه اى فرمود هر كس معتقد به لااله الا الله باشد و چيزى به آن محفوظ نكند بهشت بر او واجب است ،على بن ابى طالب عليه السلام ايستاده عرض كرد يا رسول الله چه چيز است كه اگر مخلوط شود به لااله الاالله مانع از بهشت رفتن مى شود؟ او را بيان كن براى ما رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:آن حب دنيا و راضى شدن به دنيا و طلب كردن دنياست كه دوست داران دنيا به زبان گفتار پيغمبران را گويند و در عمل كردار جباران را پيشه گيرند كسى كه لا اله الاالله بگويد و هيچ كدام از اينها را نداشته باشد بهشد بر او واجب است .(229)

بخش چهارم : انفاق ،ايثار،حمايت و دستگيرى از ضعفاء
اگراز فقر همسايه مطلع بودى و شام مى خوردى كافر بودى !
جواد بن محمد حسينى عاملى از شاگردان مرحوم بحرالعلوم و وحيد بهبهانى و آقا مى رسد على صاحب رياض بوده است مرحوم نورى در كتاب ((كلمه طيبه ))قضيه اى راجع به اين بزرگوار نقل كرده كه نقلش مفيد است :
شبى جناب فقيه اجل آقا سيد جواد عاملى مشغول خوردن شام بود كه كسى در خانه را كوبيد سيد دانست كه كوبنده در خادم بحر العلوم است پس ‍ خود شتابان نزد او آمد خادم به سيد گفت :شام بحرالعلوم وارد شد چون چشم بحرالعلوم به سيد افتاد شروع كرد به عتاب كردن و گفت خجالت نمى كشيد و از خدا نمى ترسيد عرض كرد:مگر چه شده ؟ فرمود:مردى از برادران تو هر شب و روز باخرماى زاهدى (نوعى خرماى درجه پايين ) زندگى مى كرد آن هم با قرض و نسيه گرفتن و هفت روز برايشان مى گذرد كه طعم برنج و گندم نچشيده اند و چيزى غير خرماى زاهدى نخورده اند امروز به جهت شام رفته از آن خرما بگيرد، بقال جواب كرده و گفته قرض شما زياد شده است پس با دست خالى برگشته و خود و عيالش امشب بى شام مانده اند،و تو مى گذرانى و غذا مى خورى و حال آنكه خانه او به خانه تو متصل مى باشد و تو او را مى شناسى و او فلان كس است سيد جواد گفت :والله از حال او مطلع نبودم بحرالعلوم فرمود: اگر به حال او مطلع بودى و شام مى خوردى يهودى و كافر بودى اين غضب من بر تو براى اين است كه چرا از احوال همسايه ايت بى اطلاعى و خبراز احوال او ندارى پس اين مجموعه طعام را بگير و با خادم من ببر بر در خانه او و به او بگو خوش داشتم كه امشب شام را با هم ميل كنيم و اين سلسله را هم كه در آن مقدارى پول است در زير فرش يا حصير او بگذار و مجموعه را هم براى او بگذار و برمگردان و آن مجموعه بزرگى بود كه در آن طعام و گوشت و غذاهاى لذيذ گوناگون گذاشته شده بود.
فرمود:من شام نمى خورم تا تو برگردى و خبر بياورى كه او شام خورده و سير شده يانه . پس جناب سيد جواد و خادم با مجموعه طعام رفتند به خانه آن مومن سيد مجموعه را از دست خادم گرفت و خادم برگشت سيد در را كوبيد،مرد بيرون آمد،سيد گفت خوش داشتم امشب شام را با شما ميل نمايم .چون خواستند شام را ميل كنند،آن مرد گفت اى آقا اين غذاى تو نيست زيرا اين غذائيست نفيس و خوش طعم كه عرب نمى تواند غذاى به اين خوبى درست كند و من نمى خورم تا خبر دهى مرا كه از كجا آورده اى هر چه سيد اصرار نمود او نخورد آخرالامر مجبور شد قضيه را گفت .
مرد مومن گفت بخدا هيچ كس از قصه من اطلاعى نداشت اين امر است عجيب از سيد اسم آن مرد شيخ محمد نجم عاملى بود و آنچه در كيسه بود شصت عدد شوش (نام يكى از پولهاى آن زمان )بود.(230)

اين پول را جدت براى خرجى تو نزد من گذاشته است
حاج آقا تاج الدين دزفولى از يكى از اجدادش بنام سيد محمد على نقل كرده كه سفرى به كربلا رفتم پولم تمام شد ماندم بى خرجى به واسطه عفت نفس و مناعت طبعى كه داشتم خجالت مى كشيدم به كسى اظهار حاجت كنم از طرفى گرسنگى و ضعف بر من فشار مى آورد تا آنكه به حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام مشرف شدم ، به حضرت عرض كردم :اگر از ناحيه شما كمكى به من نشود ناچار مقدارى از طلاهائى كه متعلق به شما است بر مى دارم ! جملاتى از اين قبيل حرفها گفتم و زيارت مختصرى كردم و از حرم خارج شدم در ميان صحن ديدم شيخ رحمت الله خادم شيخ مرتضى انصارى آمد نزد من گفت :شيخ به من امر فرموده اند كه ترا خدمت ايشان ببرم پس با هم رفتيم منزل شيخ ،سى تومان پول به من داد فرمود اين را جدت براى خرجى تو نزد من گذاشته است من پول را گرفته مراجعت كردم در چند قدمى ديدم صدايم كرد فرمود:ولى ديگر طلاهاى حضرت را نبرى .!!(231)

بخشش سيد رضى جامع نهج البلاغه
سيد رضى عليه الرحمة كتابهاى زيادى از كسى به ده هزار دينار خريد وقتى آنها را به منزل آورد و كتابها را نگاه مى كرد ديد در حاشيه يكى از كتابها فروشنده يك بيت شعر نوشته كه مضمون آن اين بود كه من محتاج بودم و احتياج مرا ناچار كرد كه كتابهايم را بفروشم تا سيد اين مطلب را فهميد تمامى كتابها را به خانه فروشنده حمل كرد و قيمت آنها را هم به او بخشيد. (232)

چون ابن فهد فقرا را جواب نمى كند مقدم است
مرحوم حاج ملا محمد صالح برغانى ( شهيد ثالث ) مى گفت پدرم گفت :در خواب ديدم كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله در جائى نشسته و علماء در خدمت آن حضرت نشسته اند و بر همه مقدم تر ابن فهد عليه الرحمة نشسته است از اينكه اين همه علماء با اشتهار ونامدار چرا از ابن فهد كه چندان شهرتى ندارد پائين تر نشسته اند متعجب شده از رسول خدا سوال كردم و علت تقدم ابن فهد را بر ساير علماء پرسيدم حضرت فرمود:سبب اين است كه ساير علماى حاضر اگر از مال فقراء در نزدشان باشد به فقرائى كه بانها رجوع مى كنند چيزى مى دهند و اگر مال فقرا در نزدشان نباشد جواب مى كنند ولى ابن فهد اين گونه نيست اگر فقيرى به او مراجعه كند اگر از مال فقرا نزدش بود مى دهد و اگر از مال فقراء هم نداشت از مال خودش مى دهد و فقير وسائل را با دست خالى جواب نمى كند از اين جهت حق تقدم بر سايرين دارد.

زمان اشتهاى به غذا!
شبى بحر العلوم گفت مرا اشتهاى شام خوردن نيست پس از آن فرمود غذاى بسيارى در ظرفى ريختند و آن را برداشت و در كوچه هاى نجف گرديد پس بدر خانه اى رسيد كه صاحب خانه تازه عروسى كرده بود و آن شب او با عروسش چيزى نداشتند بحرالعلوم دق الباب كرد داماد بيرون آمد سيد فرمود الان من زياد گرسنه ام پس آن غذا را سه قسمت نمود يك قسمت را براى عروس داد و دو قسمت را با داماد خوردند.

من اينجا مى ايستم تا تو بيائى
مرحوم شيخ جعفر كبير نجفى ( كاشف الغطاء ))وارد اصفهان شد و چندى آنجا اقامت فرمود پس خواست كه از آن شهر تشريف ببرد از منزل بيرون آمد و بر مركب سوار شد در اين وقت سيدى آمدو از شيخ سوال كرد كه فقيرم و مبلغ يكصد تومان مخارج ضروريه دارم و از شما مى خواهم شيخ فرمود كه تو زدوتر نيامدى اكنون من سر راهم سيد اصرار زياد كرد در آن زمان امين الدوله حاكم اصفهان بود شيخ به آن سيد گفت برو به امين الدوله بگو كه شيخ گفته كه صد تومان بمن بدهى سيد گفت شايد امين الدوله نداد تو هم كه مى روى شيخ گفت من همينجا سواره مى مانم تا تو مراجعت كنى پس شيخ سواره توقف كرد سيد به نزد امين الدوله رفت و پيغام شيخ را رسانيد.
امين الدوله گفت :شيخ كجاست ؟ آن سيد گفت :سواره ايستاده تا من برگردم امين الدوله به ملازمين گفت هر چه زودتر صد تومان را بياوريد ملازمين يك كيسه پول را آوردند خواستند كه بشمارند زيرا وجه بيشتر از صد تومان بود امين الدوله گفت كه مشماريد زيرا مى ترسم طول بكشد و شيخ خود باينجا بيايد آنوقت بيشتر از اينها بايد بدهيم .
پس آن كيسه را به سيد دادند سيد آن را به نزد شيخ آورد. شيخ هنوز ايستاده بود دستور داد پولها را شمردند مبلغ دويست تومان شد صد تومان به سيد داد سيد مطالبه صد تومان ديگر را نمود فرمود صد تومان بيشتر از ما نخواستى ديگر به تو نمى دهم . دستور داد فقراى شهر را خبر كردند آن صد تومان ديگر را بين فقراى شهر تقسيم كرد آن وقت حركت كرد(233).(234)

روش مخصوص شيخ جعفر كاشف الغطاء در برداشت حق فقراء ازاموال ثروتمندان
مرحوم شيخ جعفركبير طريقه اش اين بود كه هميشه در بين نماز دامن خود را به دست مى گرفت و در ميان صفوف جماعت مى گشت از مردم درهم و دينارى براى فقرا جمع آورى مى كرد و به ايشان مى داد و چون به مجلس ‍ متمكنين و تجار مهمان مى شد،بعد از چيدن سفر غذا مى فرمود آن غذا را قيمت مى كردند پس آن را به صاحب خانه مى فروخت و قيمتش را دريافت مى كرد آن وقت اذن مى داد كه حاضران غذا را ميل نمايند.
شبى در جائى مهمان بود مبلغ سى تومان غذاى مهمانى را قيمت كرد و پولش را گرفت جز يك تومان كه حاضر نبود صاحب خانه گفت غذا سرد مى شود غذا را ميل فرمائيد بعد از صرف غذا آن يك تومان را هم تهيه نموده مى دهم شيخ راضى نشد تا آنكه آن يك تومان را گرفت پس از آن به مردم رخصت داد كه غذا را بخورند آن وقت آن پولها را بين فقرا تقسيم كرد.
و مكرر مى شد وارد خانه اى مى شد و تعريف از آن خانه مى كرد و صاحب خانه عرض مى كرد پيشكش شما است شيخ مى فرمود قبول كردم ! دوباره مى فرمود كه اهل خبره آن خانه را قيمت مى كردند و آن را به صاحب خانه مى فروخت و وجه آن را مى گرفت بين فقراء تقسيم مى كرد.
شيخ يقين داشت كه اين اشخاص مشغول الذمه هستند و به فقراء بدهكارند به اين وسيله مال فقراء را از غاصبين مى گرفت و بفقراء رد مى كرد. (235)

هر كه بيشتر پول بدهد بر او وارد خواهم شد
وقتى شيخ وارد قزوين شد و در خانه حاج عبدالوهاب منزل كرد، تجار كاروانسراى شاه استدعا نمودندكه شيخ به بازديد تجار به بازار تشريف بياورند شيخ قبول نموده با تفاق حاج عبدالوهاب و ساير ملازمين به سمت بازار حركت كردند چون به بازار رسيدند تجار به استقبال شيخ آمدند درباره آنكه شيخ اول به حجره و مغازه كدام يك وارد شود بين تجار نزاع و مجادله افتاد چون همه مى خواستند شيخ به حجره خودشان نزول فرمايد چون شيخ از اين مسابقه مطلع شد در وسط بازار نشست و فرمود هر كه بيشتر پول بدهد شيخ اول به حجره او وارد خواهد شد، پس بعضى از تجار ظرفى را پر از درهم و ديناركرده بحضور شيخ آورند آن جناب اول فقرا را خواست و آن پول ها را بين آنها تقسيم از آن پس به حجره تجار تشريف برد(236).(237)

حاج شيخ عبدالكريم حائرى و دستگيرى مستمند
مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى مرجع تقليد و موسس حوزه علميه قم خادمى داشت بنام شيخ على مى گويد شبى در ايام زمستان در بيرونى آقا خوابيده بودم صداى در بلند شد بلند شدم در را باز كردم ديدم زن فقيرى است اظهار كرد شوهرم مريض است نه دوا دارم نه غذا دارم نه ذغال دارم كه اقلا كرسى را گرم كنم من جواب دادم خانم اين موقع شب كه كارى نمى شود كرد آقا هم مى دانم الان چيزى ندارد كه كمك كند زن نااميد برگشت ولى ديدم آقا كه حرفهاى ما را گوش مى داده مرا صدا كرد من رفتم به اطاق آقا فرمود:شيخ على اگر روز قيامت خداوند از من و از تو باز خواست كند كه در اين ساعت شب بنده من به در خانه شما آمد چرا او را نااميد كرديد؟ ما چه جوابى داريم ؟ عرض كردم آقا ما الان چه كارى مى توانيم براى او انجام بدهيم ؟ عرض كردم آقا ما الان چه كارى مى توانيم براى او انجام بدهيم ؟ فرمود تو منزل او را بلد شدى عرض كردم :بلى مى دانم ولى رفتن در ميان آن كوچه ها با اين گل و برف مشكل است فرمود:
بلند شو برويم وقتى كه آمديم مريض را ديدم و منزل را هم ملاحظه كرديم صحت اظهارات آن خانم معلوم شد آن وقت آقا بمن فرمود برو از قول من به صدر الحكماء بگو همين الان بيايد اين مريض را معاينه كند من رفتم دكتر را آوردم دكتر پس از معاينه نسخه اى نوشت و به من داد و رفت آقا به من فرمود برو به دواخانه فلان ،بگو بحساب من دواى اين نسخه را بدهند من رفتم دوا را گرفته آوردم بعد فرمود برو بمنزل فلان علاف بگو بحساب من يك گونى ذغال بدهد من رفتم شدند را گرفته با مقدارى غذا آوردم خلاصه آن شب آن خانواده فقير از هر جهت راحت شدند هم بيمار با خوردن دواحالش خوب شد هم غذا خوردند و هم كرسيشان گرم شد بعد فرمود روزى چقدر گوشت براى منزل ما مى گيرى عرض كردم هفت سير فرمود نصف آن گوشت را هر روز به اين خانه بده آن نصف ديگر هم براى ما فعلا
بس است آن وقت فرمود حالا بلند شو برويم بخوابيم .
از آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى نقل شده كه ايشان فرمودند:معظم له قبل از اختيار والده ما همسر ديگرى داشت كه بينائى خود را از دست داده و زمنيگير شده بود از مرحوم فريد اراكى شنيدم كه ايشان مشاهده كرده بود كه پدرم بارها با آن سن و سال و موقعيت ،در موقع نياز،او را به پشت گرفته و به عنوان رفع نيازهاى ضرورى و تغيير محل به اين اطراف و آن طرف يا در تابستان شب به پشت بام و روز به سرداب مى برده است .(238)(239)

شهيد سعيدى و اهتمام به رسيدگى به حال نيازمندان
يكى از دوستان آية الله سعيدى نقل مى كند كه ما در مسجد شهيد سعيدى صندوق خيريه و كمك به محرومان داشتيم كه بعد از شهادت ،اين صندوق به كارش ادامه مى داد روزى براى بررسى وضع نيازمندى كه توصيه شده بود رفتيم مردى را ديديم كه روى يك تخت چوبى نشسته بود كه پاهايش ‍ قطع شده بود بعد از آنكه متوجه شد ما از مسجد موسى بن جعفر عليه السلام هستم گفت شما مرحوم حاج آقا سعيدى را مى شناختيد؟ گفتم بلى از شاگردان ايشان بودم گفتم شما از كجا با ايشان آشنا شديد؟سرش را به ديوار زد و گريه كرد و شاه را نفرين و لعن نمود بعد گفت من قبلا راننده ماشين مسافرى بودم كه در يكى از شهرها تصادف كردم و در اثر آن پاهايم قطع شد و خانه نشين شدم اين خانه را كه مى بينى حاج آقا سعيدى براى ما درست كرده و زندگى ما را ايشان اداره مى كردند شبها آخر وقت به اينجا مى آمدند يكى دو ساعت مى نشستند با ما صحبت مى كردند و شوخى مى كردند،ما با هم دوست بوديم رفيق بوديم مى رفت براى ما نان مى گرفت با روغن مى آورد او واقعا آقا بود... (240)

دو نمونه از انفاق و ايثار شهيد آية الله مدرس
از ختم شهيد مدرس نقل شده كه مدرس هر روز از مجلس شورا بر مى گشت مى ديدم يكى از لباسهايش نيست وقتى علتش را مى پرسيديم مى گفت در راه به سائل دادم روزى سائلى دم در منزل ما آمد مرحوم مدرس ‍ چيزى نداشت به من گفت اين ديگ آشپزخانه را ببر در دكان مشهدى عبدالكريم بقال بگذار پول بگير بياور بده به اين سائل گفتم :غير از اين ديگ ديگر ديگى نداريم فرمود:اشكالى ندارد(241).(242)

چند نمونه از سخاوت و بلند طبعى شيخ اعظم انصارى
آقا سيد محمد طاهر شفيعى دزفولى كه امام جماعت است از جده خود نقل كرده كه يكى از عادات پسنديده شيخ مرتضى انصارى اين بوده كه به ديدن اقوام مى رفته و هميشه صله رحم بجا مى آورد يك شب بعد از نماز مغرب و عشاء من به ياد ماهى افتادم و هوس كردم گفتم كاش مى توانستم يكعدد ماهى براى فردا تهيه مى كرديم صبح ديدم شيخ تشريف آورد مقدارى پول به من داد سپس فرمود به ملا رحمت الله سفارش كردم ماهى بخرد برايتان بياورد.
باز سيد اسدالله دزفولى فرزند سيد محمد مجاهد كه از شاگردان شيخ بوده از مادر خود نقل كرده كه گفت شبى پدرت را ديدم در موقع مطالعه يك مرتبه به فكر فرو رفته پرسيدم درباره چه چيزى فكر مى كنى ؟ گفت هشتاد تومان بدهكارم فكر مى كنم كه آنها را از كجا تهيه كنم و چگونه اين همه قرض را بدهم سپس خوابيد.
پس از مدتى از خواب بيدار شد در حالتى كه خوش حال بود و خدا را شكر مى كرد گفتم چه شده فرمود در خواب رسول خداصلى الله عليه و آله را ديدم كه فرمود:سفارش كردم قرضهايت را شيخ مرتضى بدهد.
چون صبح شد ديدم ملا رحمت الله خادم شيخ آمد،گفت شيخ شما را مى خواهد سيد رفت به خدمت شيخ فرموده بود شما اسامى طلبكارها را بنويس و به من بنده ديگر كارت نباشد من همه را مى دهم . (243)