مردان علم در ميدان عمل (جلد دوم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۹ -


مجازات كسى كه در مقابل سلطان ستمگر سكوت كند
حضرت سيدالشهداء - عليه السلام - در منزلگاه (( بيضه )) (نزديك كربلا) براى سپاه حر سخنرانى كرد و در ضمن فرمود: (( ايها الناس قال رسول الله - صلى الله عليه و آله - من راءى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا لعهده ، مخالفا لسنة رسول الله يعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان ، فلم يغير عليه بفعل و لا قول ، كان حقا على الله ان يدخله مدخله .))
((اى مردم !)) پيامبر خدا فرمود: كسى كه سلطان جائرى را بنگرد كه او حرام خدا را حلال كرده پيمان خدا را شكسته و مخالفت سنت رسول خدا - صلى الله عليه و آله - است و در ميان مردم راه ظلم و گناه و انحراف را مى پيمايد در برابر او با عمل يا گفتار بر ضد او قيام نكند (و اعتراض ننمايد) بر خدا واجب است كه اين آدم (بى تفاوت ) را در جاى عذاب آن سلطان بيفكند.(301)

حمزه طيار عالمى كه به وجود او حضرت باقر (ع ) مباهات و افتخار مى كرد
يكى از علماى مبارز از ياران حضرت صادق - عليه السلام - ((حمزة الطيار)) است كه حضرت صادق پس از شنيدن خبر فوت او براى او طلب رحمت و مغفرت كرد و فرمود: ((رحمة الله و لقية نضرة و سرورا فقد كان شديد الخصومة عنا اهل البيت )) و از طيار منقول است كه گفت : به خدمت حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - عرض نمودم : شنيده ام كه شما خوشتان نمى آيد كه ما با مخالفان خود مناظره و خصومت كنيم آن حضرت فرمودند: كه اما مناظره امثال تو با ايشان را ما خوشمان مى آيد كه تو اگر در دامى واقع شوى از آنجا طيران مى توان كرد و هر كه چنين نباشد از مناظره او خوشمان نمى آيد و حضرت فرموده است كه : حضرت امام محمد باقر به وجود طيار مباهات و افتخار مى نمود.(302)

عطيه عوفى و استقامت او در حفظ دين و عقيده
روزى سعد بن جناده در شهر كوفه نزد حضرت على عليه السلام آمده عرض كرد: خداوند پسرى به من عطا فرموده است و او را آورده ام كه اسم او را بگذاريد حضرت فرمود: ((هذه عطية الله )) پس نام او را عطيه نهاد. همين عطيه عوفى گويد: قرآن را با تفسيرش سه مرتبه به عبدالله بن عباس ‍ عرضه كردم و اما بدون تفسير، تنها قرائت قرآن را به صورت قرائت هفتاد مرتبه عرضه كرده ام .
حجاج بن يوسف به محمد بن قاسم ثقفى نوشت از عطيه بخواه كه به على بن ابى طالب لعن كند و اگر قبول نكرد چهارصد تازيانه به او بزن و سر و محاسنش را بتراش و چون محمد نامه حجاج را به او نشان داد عطيه قبول نكرد پس محمد بن قاسم چهارصد تازيانه به او زد و سر و ريشش را تراشيد.(303)

مانند اين عالم به دربار ظالم بايد رفت و سخن گفت
عثمان بن عطاء خراسانى مى گويد: با پدرم قصد ديدن هشام بن عبدالملك را در شام كرديم در راه شام شيخى را ديدم بر الاغ سياه سوار شده پيراهن و جبه و عرقچين كهنه و پاره پاره پوشيده و كفشى را از تخته پاره در پا داشت ، خنده ام گرفت به پدرم گفتم : اين اعرابى را مى شناسى ؟
پدرم گفت : ساكت باش اين رئيس و سيد فقهاى حجاز عطاء بن رياح است وقتى به يكديگر رسيدند با هم معانقه كردند و بعد از احوال پرسى به راه افتادند تا به كنار قصر هشام قرار گرفتند و اجازه ورود خواستند و بر خلاف عادت به خاطر فقيه حجاز هشام فورا اجازه داد وارد شديم . هشام وقتى عطا را ديد دست به گردن او انداخت و مرحبا، مرحبا گويان او را در مسند سلطنتى ، زانو به زانوى خود نشانيد، مردم شام و جيره خواران دربار از احترام هشام به شيخ پيرمرد انگشت تعجب به دندان گرفته بودند و خيره خيره نگاه مى كردند، هشام رو كرد به آن شيخ گفت : اى ابا محمد! چه حاجت دارى تا روا شود، شيخ فرمود: آرى ، اهل الحرمين مردان با خدا و همسايه رسول خدا مى باشند، حقوق و عطايايى كه مقرر است به آنها برسان ! نويسنده مخصوص هشام كه آماده بود، هشام به او گفت : بنويس ‍ عطاياى ايشان را تقسيم كنند، سپس رو كرد به عطا و گفت : باز چه امرى دارى ابا محمد؟ فرمود: آرى ، اقوام شريف ((نجد)) و ((حجاز)) در اسلام سابقه دارند و سلاله و اصل قبايل عربند، صدقات آنها را به خودشان برسان . هشام دستور داد صدقات آنها را به نام آنان نوشتند، هشام گفت : اى ابامحمد! حاجتى دارى بگو؟ فرمود: آرى ، سربازانى كه در سرحدات اسلام با دشمنان اسلام روبرو و آماده جان گذشتگى دارند اگر آنها نباشند دشمن از مرزها به مركز تجاوز مى كند حقوق محافظين پرچم دين را به احسن وجه به آنان برسان ، او را نيز نوشتند و حقوق آنها به قدر كافى رسيد.
هشام گفت : اى ابا محمد! حاجت دارى بيان كن ! باز درباره اهل ذمه سفارش و دستوراتى فرمودند و رسيدگى شد...
هشام گفت : اى ابا محمد! باز دستورى دارى بفرماييد عملى شود: برخلاف انتظار افراد جلسه و اعيان دربارى ، فرمود: آرى ، اى هشام ! گوش فرا ده از خدا بترس و فكرى در حق عزت خودت براى روز مبادا كن و آگاه باش ‍ چنانچه تنها و عريان مادرت زاييد مانند او روزى مرگ به سراغ تو مى رسد تنها تو را مى برد و در گودال قبر تو تنها مى مانى و روزى هم مى شود به تنهايى از چاله قبر سر در مى آورى براى حساب كردارت برانگيخته مى شوى ، بايد امروز به حساب اعمالت برسى ؛ زيرا آنجا تو تنها حساب پس مى دهى به خدا قسم اين حاشيه نشينها كه آماده براى رسيدن مقام و براى خوردن جيفه دنيا دورادور تو را گرفته اند يكى از اينها به داد تو نمى رسند، اينجا هشام سر را به زير انداخته هاى هاى گريه كرد و از فشار كردار زشت خود انگشت به زمين مى زد.
عطاء بن ابى رياح بلند شد و رفت كمى از دارالاماره دور شده بود، مردى از دربار هشام با عجله آمد كه در دستش كيسه زرى بود به عطا گفت : اين كيسه را خليفه براى تو فرستاده است عطا فرمود: ((لا اسئلكم عليه اجرا ان اجرى الا على رب العالمين )): من در مقابل ارشاد و راهنمايى خودم از شما مزدى نمى خواهم پاداشم را از خدا خواستارم ، بدانيد در مجلس هشام قطره آبى نخوردم ، (صله از او قبول كنم ؟!).(304)

عكس العمل امام صادق (ع ) در برابر مظالم دستگاه
وظيفه امام در برابر مظالم دستگاه چيست ؟ آيا بايد سكوت كند و همه مظالم را به جان خود بخرد و به هياءت حاكمه مانند بنده احترام كند؟ و يا در انتظار آن باشد كه دستى از غيب برون آيد و كارى بكند؟ اگر امام چنين كرده بود شخصيتش زير چنگال حكومت مجروح مى شد و هيچ گونه فرصتى براى نشر حقايق اسلام پيدا نمى كرد، بلكه دستگاه خلافت هر چه زودتر اين مانع بزرگ را به راحتى از سر راه خود برمى داشت ، راستى طرز رفتار امام صادق در چنان عصر عجيب و محيط پرخفقان معجزه اى بزرگ است كه آن را با هيچ سياستى نمى توان سنجيد.
امام دست از كار خود نكشيد و مجاهدات خود را از راههاى غيرمستقيم كه اثرى عميقتر و نتيجه اى بيشتر داشت شروع كرد. گاهى كه شرايط مقتضى بود به منصور، دومين خليفه عباسى ، كه پايه سلطنت خود را كاملا محكم كرده بود و سياستى خشن و بى رحمانه داشت ، با صراحت هر چه تمامتر حرف خود را مى زد و بى لياقتى و هوس پرستى و بيدادگرى او را به او گوش زد مى نمود و دو نمونه زير شاهد دو عادل بر مدعاى ماست .
1 - روزى حضرت در منزل منصور نشسته بود هوا گرم و مگسها بر سر و صورت منصور نشسته و او را اذيت مى كردند منصور از ناراحتى گفت : ديگر خدا مگس را براى چه خلق كرده است ؟ حضرت بى درنگ فرمود: براى اينكه جباران و طغيانگران را ذليل كند.(305)
حضرت با اين گفتار به او كنايه زد كه تو مردى جبار هستى و بدان هر قدر قدرت و نيرو پيدا كنى در برابر قدرت خدا ناتوان و بيچاره اى سر پر بادى كه از يك مگس رنجه شود چرا بايد در فكر بيدادگرى و آزار بندگان خدا باشد؟
2 - منصور خواست دام حيله اى بگسترد، بلكه بتواند امام را از اوج عزت خود بيندازد و بدين وسيله پايگاه خود را محكمتر ساخته باشد بدين منظور نامه اى براى حضرت نوشت و از او درخواست كرد كه به دربار او بيايد، و گلايه كرد كه چرا شما پهلوى ما نمى آييد و به ما نزديك نمى شويد، همان طور كه مردم با ميل و رغبت به دربار ما مى آيند.
حضرت در جواب او نوشت : چيزى از مال و مقام دنيا در نزد ما نيست كه به خاطر آن از تو بترسيم و نيز چيزى از امر آخرت در نزد تو نيست تا به تو اميدى داشته باشيم نه تو در نعمتى هستى كه ما بياييم و به تو تبريك و تهنيت بگوييم و نه بلا و مصيبتى مى بينى تا بياييم و به تو تسليت بگوييم آخر براى چه كار ما پيش تو بياييم ؟
باز منصور نوشت : بياييد و همدم ما باشيد تا ما را نصيحت كنيد. حضرت در جواب نوشت : ((من اراد الدنيا لا ينصحك و من اراد الاخرة لا يصحبك )) (منصور) آن كس كه دنيا را مى خواهد تو را نصيحت نمى كند و آن كس كه آخرت را مى خواهد با تو همنشين نمى شود (زيرا مصاحبت تو به آخرت او لطمه مى زند) )).
ولى گاهى كه شرايط اقتضاى چنين صراحت را نداشت حضرت با او با نرمى سخن مى گفت اما در همان حال ابهت و عظمت خود را حفظ مى كرد.
امام صادق در يك چنين محيط پر از خفقان اين روايت را از پدرش از جابر بن عبدالله انصارى از قول رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - نقل مى فرمايد:
((من ارضى سلطانا جائرا بسخط الله خرج من دين الله )).
((هر كس پادشاه ظالمى را به عملى كه موجب غضب خداست خوشنود سازد از دين خدا خارج شده است .))
حضرت اجازه نمى داد كه كسى براى ستمگرى عذر بخواهد و درباره ظلم ، او را معذور بشناسد و مى فرمود: بر چنين كسى خداوند ظالمى را مى گمارد كه به او ستم كند و در آن صورت دعايش هم مستجاب نمى شود و بر مظلوميت خود اجرى نمى برد.
((من عذر ظالما بظلمه سلط الله عليه من يظلمه ان دعا لم يستحب له و لم يؤ جره الله على ظلامته )).(306)

يحيى بن يعمر در زير شمشير حجاج از حق دفاع مى كند
شعبى مى گويد: من در شهر ((واسط)) بودم روز عيد قربان همراه حجاج به نماز عيد رفتم آن روز حجاج خطبه بليغى را ايراد كرد، سپس از نماز مراجعت كردم چيزى نگذشت قاصد حجاج آمد گفت : حجاج شما را مى طلبد من رفتم وارد بر حجاج شدم ديدم در حال غضب نشسته است ، به من گفت : اى شعبى ! امروز روز عيد قربان است و من تصميم گرفته ام يك نفر از اهل عراق را قربانى كنم و دوست دارم حرفهاى او را بشنوى آنگاه بدانى كه من در راءى خودم خطا نكرده ام (يعنى در كشتن عراقى ) من گفتم : اى امير! بهتر اين است كه عمل به سنت رسول الله كنى و همان كارى كه در چنين روزى رسول خدا انجام مى داد - از كشتن قربانى - انجام بدهى و از اين اراده و تصميم صرفنظر كنى . حجاج گفت : اى شعبى ! وقتى كه حرفهاى او را شنيدى راءى مرا تصديق خواهى كرد به جهت آنكه او به خدا و رسول خدا دروغ مى گويد و در اسلام شبهه داخل مى كند: من گفتم : از امير تقاضا مى كنم كه مرا از اين امر معاف دارد. گفت : بايد شما اينجا باشى ! پس امر كرد ((نطع )) را پهن كرده و شمشير را حاضر ساختند آنگاه گفت : شيخ را حاضر كنيد! پس او را آوردند ديدم يحيى بن يعمر است من بسيار اندوهناك شدم حجاج گفت : تو به گمان خود زمامدار اهل عراقى ؟ يحيى گفت : من فقيهى از فقهاى اهل عراقم حجاج گفت : تو چگونه فقيهى كه گمان كرده اى حسن و حسين - عليهماالسلام - فرزندان رسول خدا هستند؟ يحيى گفت : من اين حرف را بى دليل نگفته ام بلكه دليل دارم از كتاب عزيز خداوند، پس ‍ حجاج نگاهى به من كرد و گفت : گوش بده اين حرفى است تازه كه تاكنون از او نشنيده ام !
شعبى مى گويد: من فكر كردم كه يحيى چگونه از قرآن دليل پيدا مى كند و حال آنكه من هر چه فكر مى كردم چيزى نمى فهميدم از قرآن ، حجاج كه خود حافظ قرآن بود پس از كمى تاءمل سرش را برداشت گفت : شايد منظور تو آيه ((مباهله )) است .
((فمن حاجك من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين )).
و آنكه رسول خدا به مباهله خارج شد همراه على و فاطمه و حسن و حسين - عليهم السلام - شعبى مى گويد: من خوشحال شدم از شنيدن اين آيه گفتم يحيى نجات يافت و همين آيه كافى است براى اثبات مدعاى او، پس يحيى گفت : همين دليل روشنى است ولى من به اين آيه استدلال نمى كنم كه تو اين آيه را در نظر گرفته اى حجاج رنگش زرد شد سرش را پايين انداخت مدتى فكر كرد دوباره سر برداشت و گفت : اى يحيى ! اگر آيه ديگرى از قرآن آوردى ده هزار درهم به تو مى دهم . و اگر نياوردى خونت براى من حلال است . يحيى گفت : قبول كردم . شعبى گويد: دوباره غم و غصه مرا گرفت گفتم يحيى دوباره خود را به مهلكه انداخت ، كه قبول نكرد، همان را كه حجاج گفته ، اين دفعه هر دليلى بياورد حجاج قانع نمى شود آخر او را مى كشد. پس يحيى رو به حجاج كرده گفت : قول خداوند عز و جل كه فرموده ((و من ذريته داود و سليمان ، مراد از ذريه كيست ؟ حجاج گفت : مراد ذريه ابراهيم است يحيى گفت : پس داود و سليمان از ذريه ابراهيم مى باشد؟ گفت : بلى . يحيى گفت : خداوند به دنبال داود و سليمان چه كسانى را اسم برده ؟ حجاج قرائت كرد: ((و ايوب و يوسف و موسى و عيسى و هارون و كذلك نجزى المحسنين )).
يحيى گفت : از كجا عيسى از ذريه ابراهيم شد در حالى كه عيسى پدر ندارد، پس از طرف مادر ذريه ابراهيم است ، گذشته از اين آيا مريم به ابراهيم نزديكتر است يا فاطمه به رسول خدا؟ آيا عيسى به ابراهيم نزديكتر است يا حسن و حسين به رسول خدا؟ شعبى گويد: مثل اينكه سنگ به دهن حجاج زدند ديگر جوابى نتوانست پيدا كند ناچار گفت : آزاد كنيد او را ((قبحه الله )) و ده هزار درهم به او بدهيد ((لا بارك الله له فيها)) آنگاه رو به من كرده و گفت : راءى تو بهتر بود كاش به گفته تو عمل مى كردم . سپس دستور داد گوسفندى آوردند ذبح كردند غذا تهيه كرده آوردند خورديم و ديگر يك كلمه حرفى با ما نزد تا آنكه ما رفتيم .(307)

سعد بن عبيد در ميدان جنگ و در كاخ نعمان بن منذر و در بستر شهادت
اين دانشمند بزرگ اسلامى در مبارزه مسلحانه جهت دفاع از حريم اسلام از هيچ كوششى فروگذارى نكرد وى در جنگ ((بدر)) و ((احد)) شركت جست ، مخصوصا در جنگ احد با رشادت و پايمردى تمام با كفار قريش فداكارانه نبرد كرد.
بطور كلى سعد بن عبيد در تمامى غزوات و جنگهايى كه پيامبر در آنها حضور داشت شركت جست حتى در زمان ابوبكر بر ضد مرتدين وارد جنگ شد مسلمانان سخت بر او بيمناك بودند كه اين دانشمند در اين جنگها از بين نرود و شديدا مايل بودند اين عنصر ارزنده كه شخصيتى بى مانند بود در ميان مسلمين باقى بماند، با اين همه سعد كه حامل قرآن بود در هيچيك از موارد و صحنه هاى نبرد از مردن و كشته شدن هراسى نداشت و هرگز راضى نمى شد كه ديگر مسلمانان عليه مخالفين وارد كارزار گردند و او در كنار كسانى قرار گيرد كه از رفتن به جنگ معاف شده اند.
سعد يگانه كسى بود كه در ميان مسلمانان با صداى دلنشين خود در صبحگاهان اذان مى گفت و قم قارى قرآن بود هيچيك از اصحاب پيامبر غير از او را شايسته دارا شدن مقام ((قارى )) نمى دانستند.
مردم ((اوس )) او را يكى از افتخارات خود به حساب مى آوردند و به سبب او بر ديگران مباهات مى كردند. و امتياز ديگرى كه به اين افتخار فزونى مى بخشد همان است كه كتابهاى ((سيره )) براى ما نقل كرده اند؛ كه او يكى از چهار تن افرادى است كه در زمان حيات پيامبر قرآن را جمع آورى كرد و پيامبر او را در مسجد ((قبا)) به امامت جماعت و پيشنمازى برگماشت .
دين تعالى بخش خداوند سراسر ((جزيرة العرب )) را زير نفوذ خود گرفت و تمام سرزمينها و مناطق اطراف به قبول آيين مقدس اسلام گردن نهادند آنگاه نوبت آن رسيد كه سربازان اسلام سرزمينهاى ((كسرى )) و ((قيصر)) را نيز تحت قلمرو دين خداوند درآورند. سعد بن عبيد قارى همراه سپاه اسلام راهى عراق شد. وى علاوه بر اينكه عنوان يك سرباز جنگى را داشت مقام رياست امور دينى مسلمين را نيز به عهده داشت .
سعد نه در خانه يا محلى ايمن بلكه در داخل سپاهى كه قصد داشتند عليه دشمنان خدا و خلق خدا جهاد كنند، مقررات دينى و احكام اسلامى را به سربازان اسلام مى آموخت و در بحبوحه كارزار به مشكلات مذهبى آنان پاسخ مى گفت . وقتى شب فرا مى رسيد و همه به خواب مى رفتند او به تلاوت قرآن مشغول مى شد سپس همين كه آفتاب سر بر مى آورد و روشنايى روز نمايان مى شد شمشير بر مى گرفت و در كارزار و مبارزه بر ضد خصم شركت مى كرد.
وقتى كه جنگ شدت گرفت و لشگر اسلام شكست خورد و فرمانده سپاه اسلام ((ابوعبيده ثقفى )) در اين جنگ كشته شد و از جمله كسانى كه توانستند فرار كنند سعد بن عبيد قارى دانشمند قبيله ((اوس )) بود كه تا آن زمان هرگز در جهاد بر ضد دشمنان اسلام سستى نكرده و از معركه هاى جنگ نگريخته بود، از آن پس افسوس و دريغ و ندامت بر انديشه و جان اين سلحشور و دانشمند اسلامى دمادم چنگ مى زد. و هميشه وجدانش ‍ ناراحت بود، سعد قارى عالم به معانى قرآن با شنيدن هر آيه اى حالش ‍ دگرگون مى شد و ترس و وحشت او از آيات قرآنى كه متخلفين را تهديد مى ساخت فزونتر مى گرديد.
سرانجام عمر بن خطاب با سعد بن عبيد روبرو شدند در آن موقعى كه عمر به سوى شام لشكرى را گسيل داشته بود، وى در ضمن به سعد گفت : ميل دارى به همراه سپاه اسلام به شام بروى ؟ مسلمانان در آنجا آسيبهاى فراوان ديده اند و دشمن سعى دارد مقاومت آنها را بكلى در هم بشكند. شايد با شركت در اين جنگ تخلف گذشته خود را جبران كنى و زنگار سرافكندگى از صفحه ضميرت بزدائى . اما سعد از آنجا كه مى خواست روح و انديشه آلوده به گناه تخلف و فرار خود را در همان محلى كه مرتكب شده بود شستشو دهد گفت : مايل است در همان سرزمينى بجنگد كه از آنجا فرار كرده است ، اين خود گواه صادقى است كه سعد اين دانشمند متعهد و برجسته اسلامى روحش در آتش عذاب وجدان مى سوخت و در يك ناآرامى درونى دست و پا مى زد. پس از مدتى كوتاه سعد قارى به همراه سپاه عظيم اسلام تحت فرماندهى سعد بن ابى وقاص روانه سرزمين ايران شد.
نعمان بن منذر پادشاه ((حيره )) كه دست نشانده حكومت خسرو پرويز پادشاه ايران بود ماءمور شد با مسلمين مصاف دهد در هما لحظه كه وى در حيره براى تحريك سپاه معظم خود مشغول ايراد سخنرانى بود عمويش ‍ الياس كه مقام رياست گارد او را عهده دار بود به نزد وى آمد و به نعمان چنين گفت : اى پادشاه ! دشمنان ، شخصى را به عنوان قاصد نزد ما فرستاده اند. شاه دستور داد او را پيش او آوردند.
پيك مخصوص مسلمين وارد شد اين شخص همان سعد بن عبيد بود نگاهبانان در حين ورود وى به بارگاه شاه به او هشدار دادند كه تو هم اكنون در بارگاه شاه وارد شده اى و بنابراين بايد مراسم تشريفات شرفيابى را كه تعظيم و كرنش در برابر پادشاه است رعايت كنى ! اما سعد هيچ اعتنايى به گفته آنان ننمود بلكه سرش را بالا گرفت و با خونسردى و بى اعتنايى كامل در ميان حاجبهاى شاه پيش آمد تا اينكه در برابر او قرار گرفت و پس از روبرو شدن با شاه با صداى بلند گفت : خداوند به ما دستور داده است كه در برابر يكديگر سجده و تعظيم نكنيم . به جان خودم سوگند اين مراسم در جاهليت پيش از آنكه خداوند پيامبرش محمد(ص ) را به رسالت برانگيزد وى مراسم ملاقات را به صورت تهنيت گفتن تغيير داد رسم تحيت شما از نوع تحيت سلاطين جبار و خودكامه است . نعمان گفت : ما همچون سلاطين جبار نيستيم و در عين حال مقامى بالاتر از شما داريم . شما در دين خود اعتقاد به توحيد داريد و مى گوييد خدا يكى است و عيسى بن مريم را به عنوان فرزند خدا انكار مى كنيد. سعد گفت : درباره عيسى بگو ببينم ايا او داراى قدرت ((نبوت )) است يا مقام ((الوهيت )). بدين منوال يك احتجاج دينى مفصلى ميان آن دو درگرفت . نعمان از گفته هاى مستدل و قاطع سعد شديدا دچار شگفتى شد، اما ابهت سلطنت او مانع از اين مى شد كه با قلبى خالص اسلام را پذيرا شود به همين جهت به سعد خطاب كرده و گفت : بدا به روزگار همكيشانت اين ادعا چه ارزشى دارد كه به خاطر آن به خود اجازه داده اى تا در بارگاه من وارد شوى ؟ سعد گفت : من به دستور فرمانده خود سعد بن ابى وقاص عازم اين ماءموريت شده ام و از آنجا كه تو وابسته به سرزمين عرب هستى ما خواستيم اول تو را از راه مسالمت آميز به قبول اسلام فراخوانيم اين ملت ناآگاه تو نه شريعتى الهى دارند تا طبق احكام آن عمل كنند و نه عبادتى در پيشگاه خداوند به جاى مى آورند، ما ماءمور هستيم از شما بخواهيم كه شهادت دهيد كه هيچ خدايى جز معبود يكتا نيست و محمد رسول خداست و هر حكمى كه بر ما واجب است بر شما نيز واجب است . و هر حقى ما دارا هستيم شما نيز همان حق را دارا هستيد، اگر از قبول دين اسلام سر باز زنيد بايد به عنوان اهل كتاب ((جزيه )) و ماليات دهيد و اگر خوددارى كنيد شما را به جنگ با خدا و رسولش اخطار مى كنيم . نعمان خنده مسخره آميزى كرد و گفت : معلوم مى شود شما خود را با اين اباطيل دلخوش كرده ايد. شما گمان مى كنيد كه قدرت ايرانيان هم مانند روميان ضعيف است ؟ نه ... به مسيح قسم ! اين سپاه كار آزموده من همه از دلاوران و رزمجويانى هستند كه در ميدان جنگ تركتازى مى كنند كاش مى دانستم كه چه كسى شما را فريب داده و آرزوى ملك ستانى را در دلتان بيدار ساخته تا از دل صحراى خشك لم يزرع به اينجا كشانيده شويد به اين منظور كه سرزمين روم و ايران را تحت قلمرو خود قرار دهيد؟ سعد گفت : اى نعمان ! گزاف گويى مى كنى و سخنان دور از عقل از زبان جارى مى سازى ! آيا نمى دانى كه عاقبت سعادت آميز تنها متعلق به اهل تقوا است ؟ خداوند به لطف خود ما را نيرومند خواهد ساخت و بر همه مخالفين خود پيروزمان مى گرداند، پيامبر ما فرموده است : گنجهاى خسرو و قيصر در اختيار امت من قرار خواهد گرفت . ما گنجهاى قيصر را تصرف كرديم ، اينك نوبت آن است كه گنجهاى خسرو را به چنگ آوريم .
نعمان گفت : اين پيامبر تو از كجا اين پيشگوييها را مى كرده و از چه كسى اين علم را به ميراث برده تا آنجا كه ما خبر داريم پيامبر اسلام قادر به خواندن و نوشتن نيست ؟ سعد گفت : او اين علم را از خداوند دريافت كرده و كسى او را به اين دانستنيها آگاه كرده است كه همه حقايق را در لوح محفوظ نقش ‍ كرده است . نعمان وقتى با اين سخنهاى قاطع روبرو شد گفت : واى به حال يارانت از اين پس جواب شما را با شمشير خواهيم داد. سعد به سرعت كاخ نعمان را ترك كرد و سعد بن ابى وقاص را از نتايج گفتگوهاى خود با وى با خبر ساخت و گفت : اين طور كه معلوم است او حاضر به هيچ گونه مصالحه اى نيست بلكه با ما سر جنگ دارد سعد وقاص هم قشون خود را آماده ساخت . و سعد بن عبيد را فرمانده جناح راست سپاه كرد و به جنگ پادشاه حيره شتافت .
سپاه اسلام در زمان كوتاهى لشكر نعمان را شكست داد و خود نعمان در اين جنگ كشته شد و بسيارى از سربازانش از معركه گريختند.
در جنگ ((قادسيه )) مسلمين در مواقع سختى قرار گرفتند. هر دو سپاه دو شبانه روز متوالى با هم نبرد كردند در شب سوم سعد ابن عبيد نطق آتشينى ايراد كرد و مسلمين گرد اين صحابى رسول خدا جمع شده بودند و با حرارت و شوق تمام به سخنان او گوش مى دادند. وى در نطق پر از حماسه خود آنها را چنين مخاطب ساخت : ما فردا با دشمن روبرو خواهيم شد همه بايد در اين نبرد شهادت را آرزو كنيم و در خون خويش غسل داده شويم و بايد جز جامه اى كه به تن داريم كفنى پوشانده نشود.
در شب سوم ، شب تعيين سرنوشت ، مسلمانان بر دشمن ، پيروزى كامل يافتند و اين پيروزى درخشان در تاريخ جهان رقم خورد، اما اين پيروزى به قيمت از دست رفتن سعد قارى يكى از دانشمندان متعهد و برجسته عالم تمام شد.(308)

ملاقات طاووس يمانى با حجاج در مكه
روايت كرده ابن ابى الدنيا به سندش از طاووس يمانى كه گفت : در مكه بودم كه از طرف حجاج بن يوسف مرا دعوت كردند و من رفتم نزد حجاج ، حجاج با اكرام مرا در نزد خود نشاند و بر وساده اى مرا تكيه داد پس مشغول صحبت و مذاكره بوديم كه شنيديم مردى با صداى بلند تلبيه و لبيك مى گفت . حجاج گفت : آن مرد را حاضر كنيد وقتى او را حاضر كردند حجاج پرسيد: اى مرد تو كيستى ؟ گفت : يكى از مسلمانانم ، حجاج گفت : من از شهر و قبيله ات مى پرسم . آن شخص گفت : از اهل يمنم . حجاج گفت : چگونه ديدى برادرم محمد بن يوسف را كه والى و حاكم يمن است ؟ جواب داد: ((تركته )) جسيما و سيما لباسا حريرا ركابا خراجا ولاجا؛ او را مردى تن پرور و تجملاتى كه بسيار به لباس حرير و سواركارى و ولخرجى و شهوترانى علاقه مند بود يافتم )).
حجاج گفت : من از سيره و رفتار او پرسيدم ؟ آن مرد گفت : ((تركته غشوما ظلوما مطيعا للمخلوق عاصيا للخالق ؛ او را مردى ظالم و ستمگر خونريز، فرمان بردار مخلوق و عصيانگر نسبت به خالق يافتم )).
حجاج گفت : با اينكه مقام و منزلت او را نسبت به من مى دانى نسبت به او اين چنين جسورانه حرف مى زنى ؟ آن شخص گفت : آيا مكان و منزلت او نسبت به تو از مكان و منزلت من نسبت به خدا بيشتر است كه من زائر خانه خدا و مصدق پيامبر او هستم ؟ آن وقت بدون اذن خارج شد و رفت . طاووس گويد من به دنبال او رفتم و به او گفتم : اى مرد! مرا به مصاحبت خود قبول كن ، گفت : من ديدم مردم درباره دين خود از تو استفتاء مى كردند آن وقت تو در آن مكان غيرمشروع تكيه به وساده داده و با آن ظالم مشغول صحبت بودى ؟ ((لا حبا و لا كرامة )) گفتم : مرا هم مانند تو مجبور آورده بودند. گفت : تو نمى توانستى او را موعظه و نصيحت كنى كه رعيت را ستم نكند؟ گفتم : ((استغفرالله ربى و اتوب اليه )) اكنون مرا قبول كن گفت : ((ان لى محجوبا شديد الغيرة عنى فاو آنست بغيره رفضنى ثم تركنى و ذهب )) من هم صحبتى شديد الغيره دارم كه اگر با كس ديگر انس بگيرم مرا ول مى كند اين را گفت و مرا گذاشت و رفت )).(309)

حفظ دين در مقابل خواهش سلاطين
((ابن اثير)) در حوادث سال 429 ه‍ ش گفته است كه : جلال الدوله از قائم به امرالله (خليفه عباسى ) خواست كه دستور بدهد كه مردم خليفه را به ((ملك الملوك )) (شاه شاهان ) خطاب كنند.
خليفه گفت : در اين مساءله بايد با علما مشورت و نظرخواهى و استفتاء نمايم و چون از فقها استفتاء كرد از كسانى كه فتوا به جواز دادند، ابوالطيب طبرى ، و صيمرى ، و ابن البيضاوى ، و كرخى بودند، و ابوالحسن ماوردى از فتوا دادن به جواز امتناع كرد. و در ميان كسانى كه فتوا به جواز داده بودند، و ماوردى اختلاف و جدال واقع شد، با اين كه ماوردى نزديكترين اشخاص ‍ در نزد جلال الدوله بود و در نزد او منزلتى خاص داشت ، وليكن در اين مورد دينش را ترجيح داد به درخواست و هوى نفس امرا و پادشاهان ؛ و چون فتوا به عدم جواز داد و تحريم كرد ((لقب ملك الملوكى )) را به همين جهت با جلال الدوله قطع رابطه كرد و در خانه خود نشست ولى ترس داشت كه او را به خاطر اين مساءله بكشند و هميشه منتظر روز اعدام خودش بود تا اينكه يك روز جلال الدوله او را خواست و او يقين به مرگش ‍ كرد؛ و چون وارد شد جلال الدوله از او احترام و تكريم زيادى كرده و گفت : من دانستم كه آنچه تو فتوا داده اى براى خوشنودى خدا و رعايت جانب حق انجام داده اى و براى من روشن شد مقام تقوا و ديانت و مقام علمى تو و تو در نزد من از همه علما عزيزتر و گرامى تر
هستى .(310)

مانند قاضى احمد بن بديل بايد با ظالم برخورد كرد
احمد بن بديل مدتى قاضى كوفه شد و با خليفه عباسى (المعتز) سازش ‍ نكرد و به جنايت او پرده نكشيد. عبيدالله بن سليمان مى گويد: موسى بن بغا در مملكت ((رى )) از طريق خليفه حاكم بود. زمينى مابين چند نفر كه يكى از آنها يتيم بود شريك بودند، قيم آن صغير، همان قاضى احمد بن بديل بود، عبيدالله مى گويد: من ماءمور شدم از طرف موسى اين ملك را بخرم هر چه اصرار كردم و گفتم دو مقابل قيمتش را مى پردازم قاضى قبول نكرد و گفت : صلاح صغار در اين نيست كه اين ملك فروخته شود عبيدالله به قاضى گفت : حاكم كه موسى بن بغا است مرا ماءمور كرده است ، خود مى دانى !
قاضى فرمود: اگر موسى بن بغا حاكم باشد، خداوند بالاى سر ماست و در كمين ستمكاران است . و فرمود: اى عبيدالله ! با ستم جنايتكاران ما را مى ترسانى ؟ از خدا بترس به پيرامون گناه نرو! و مرتكب خيانت نباش ! از خدا بترس به پيرامون گناه نرو! و مرتكب خيانت نباش ! عبيدالله با موسى بن بغا ملاقات كرد و داستان قاضى را به او گفت : موسى گريه كرد و گفت : احمد راست گفته است خداوند در كمين ستمكاران است .
قاضى مى گويد: چند روز ديگر ماءمور خليفه به سراغ من آمد و به شدت اصرار كرد كه خليفه تو را مى خواهد، كمرم را محكم بستم عرقچين به سرم گذاشتم و يك لنگه نعلين خود را به پا كردم و به دارالاماره آمدم خواستم داخل دارالاماره شوم دربان گفت : يا شيخ نعلينت را در بياور! گوش ندادم . در در دوم ماءمور ديگرى گفت : يا شيخ : نعلينت را از پا دربياور! به طرف او نگاه كردم و گفتم : مگر اينجا وادى ايمن است و من موسى هستم ؟ تا كفش ‍ از پا بركنم ؟! با همان حال داخل مجلس شدم در كنار مسند خليفه نشستم ، ناراحتى مرا احساس كرد و گفت : اباجعفر! تو را به زحمت انداختم ، گفتم : آرى ، و مرا ترساندى ، از عهده اين مسؤ وليت اگر از تو سؤ ال كنند چگونه بيرون مى آيى ؟ گفت : در اين زحمت كه به تو دادم نظر من اراده خير است كه كه از تو مسائلى بپرسم و علم ياد بگيرم .
گفتم : براى ياد گرفتن احكام الهى ما را چرا به اينجا آورده اى ؟ خواهان دانش ‍ بايد به سراغ دانش بروند نه اينكه اهل دانش به سراغ جاهلان بروند. خليفه حالش دگرگون شد و آثار بغض و گرفتگى از چهره خبيث او ظاهر گشت ، گفتم هر چه خواستارش بودى سؤ ال كن و ياد بگير! قاضى گفت : ديدم دوات و كاغذى حاضر شد، گفتم : من از فرمايش پيغمبر به شما مى گويم ، روا نيست بامداد روى كاغذ نوشته شده باشد. خليفه گفت : پس با چه نوشته شود؟ گفتم : بايد با طلا نوشته شود روى پوست آهو. آنچه گفتم حاضر شد و گفتم : خليفه بايد با خط خود بنويسد، دو حديث املا كردم و او نوشت .
1 - قال : قال رسول الله (ص ): ((من استرعى رعيته فلم يخطبها بالنصيحة حرم الله عليه الجنة )).
2 - ((ما من امير عشرة الا يؤ تى به يوم القيامة مغلولا)).

زمامدارى اگر ملت خود را نصيحت نكند و راه و رشد خير و صلاح را آشكار نسازد بهشت بر آن امير حرام است و آگاه باشند هر كس رئيس ده نفر يا زيادتر باشد در روز قيامت به زنجير بسته شده به محشر مى آورند.(311)

وحشت دشمنان اسلام از علماى مبارز
يكى از مورخين غربى بنام ((ميشل بل )) مى نويسد: رجال دين از مؤ ثرترين و بزرگترين مبلغين شورش در عراق بودند. و اين روش را هميشه در خلال جنگ و بعد از آن داشتند.(312)
يكى از جاسوسان كهنه كار انگليس وقتى موانع و مشكلات سر راه استعمار كهن انگليس در سرزمينهاى اسلامى را برمى شمرد بيش از همه به مساءله اسلام و روحانيت آن اشاره مى كند و (چنين گزارش مى دهد.)
((نفوذ معنوى اسلام در مردم اين نواحى ، كه از نيرومندى و ثبات كامل برخوردار بودند و مى توان گفت يك مسلمان عادى از نظر مبادى اعتقادى با يك كشيش مسيحى رقابت مى كرد، اينان به هيچ عنوان دست از دين خود برنمى داشتند در بين مسلمانان پيروان تشيع كه در سرزمين ايران سكونت دارند، از حيث عقيده و ايمان استوارتر و طبعا خطرناكترند))(313) .
((دين اسلام بنا بر سوابق تاريخى ، دين زندگى و سيادت و آزادگى است ، و پيروان راستين اسلام به آسانى تن به اسارت و بندگى نمى دهند. غرور و عظمتهاى گذشته به گونه اى بر وجودشان حاكم است كه حتى در اين دوران ناتوانى و فتور هم دست از آن بر نمى دارند، و در رابطه با علماى اسلام نگرانى خود را چنين ابراز مى كند:
((علماى اسلام نيز سبب نگرانى ما بودند. مفتيان ((الازهر)) و مراجع تشيع در ايران و عراق چون مانع بزرگى در برابر مقاصد استعمارى ما جلوه مى كردند)).(314)
در رابطه با چاره جويى از اين مشكلات چنين گزارش مى دهد:
1 - دامن زدن به اختلافات مذهبى با ايجاد حس بدگمانى و سوء ظن در ميان مسلمين شيعه و سنى و نگارش مطالبى اهانت آميز و تهمت انگيز از سوى هر گروه نسبت به گروه ديگر ضرورت دارد، در اجراى اين برنامه سودمند تفرقه و نفاق ، از صرف هزينه هاى بسيار خوددارى نشود.

توطئه دشمن براى لغو حكم تحريم تنباكو به فتواى مرحوم شيرازى
در آن امتيازى كه راجع به كشت تنباكو ناصرالدين شاه به يك كمپانى انگليسى به نام (ك . ف . تالبوت ) در تاريخ 8 مارس 1890 - اعطا كرد و در 9 مه در همان سال آن امتياز در سفارت بريتانيا به ثبت رسيده بود و دولت انگليس مى خواست بدين وسيله بر تمامى اراضى ايران مسلط گرديده و آهسته آهسته استقلال ارضى و سياسى و اجتماعى ما را بيش از پيش تحت نفوذ و اراده خود درآورده و حقوق ملت ايران را يكسره پايمال نمايد. در چنين موقعيتى حساس يك پيرمردى كه در گوشه سامرا سكونت داشت و پيشواى بزرگ مذهبى و روحانى جمعيت مسلمان و شيعه بود به نام حضرت آيت الله العظمى حاج ميرزا حسن شيرازى - رضوان الله تعالى عليه - از نقشه شوم و خائنانه آنها آگاه گرديده و براى خنثى كردن عمليات آنان فتواى حرمت استعمال دخانيات و تنباكو را صادر كرد، زمامداران آن روز انگلستان مشاهده كردند كه با صدور آن فتواى تاريخى چنان ممالك اسلامى از نظر اجراى فتواى مقدس پيشواى خود در هم ريخته كه ديگر در سراسر ممالك مسلمان نشين مخصوصا ايران يك مثقال تنباكو مصرف نمى گرديد و درجه تاءثير فتواى آن عالم بزرگ آن حدى بود كه تاريخ مى نويسد: هنگامى كه ناصرالدين شاه در حرم شخصى خود تنگ قليان خواست خدمتگزاران گفتند: تنباكو يافت نمى شود شاه عصبانى شد گفت : براى اجراى اين فتوا چرا از من اجازه نگرفتيد؟ در جواب گفتند: اجرا نمودن دستورات مذهبى احتياج به اجازه شاه نيست خلاصه كار به جايى رسيد كه ناصرالدين شاه ناچار شد به لغو نمودن آن امتياز و براى ارضاى ((گ . ف . تالبوت )) كمپانى انگليسى نيم ميليون پوند به او پرداخت ...(315)
پس از آنكه مرحوم ميرزاى بزرگ تنباكو را حرام نمود سفارت انگليس توطئه چيد كه در بغداد فتواى ميرزا مبنى بر حرمت تنباكو را خنثى كند وليكن به طور غيرمستقيم آن هم با دست يكى از علما لذا عده اى از شخصيتها را تحريك كرده به نزد مرحوم شيخ زين العابدين مازندرانى كه ايشان خود يكى از علماى بزرگ آن دوران بوده آمدند مجلس مملو از جمعيت و اهل علم بود يكى از آن شخصيتها از شيخ زين العابدين پرسيد: چه مى فرماييد درباره اين حديث شريف ((حلال محمد حلالى الى يوم القيامة و حرامه حرام الى يوم القيامة )) يعنى آنچه حلال فرموده تا روز قيامت حلال است و آنچه حرام فرموده تا روز قيامت حرام است شيخ فرمود: حديث كاملا صحيح است . سؤ ال كننده گفت : آقا قبل از آنكه ميرزا تنباكو را حرام كند حلال بود يا خير؟ شيخ متوجه توطئه سائل شد و گفت : حلال بود، سائل گفت : پس طبق اين حديث تنباكو حلال است و امروز با حرام كردن ميرزا حرام نمى شود. مرحوم شيخ فرمود: خير الان حرام است و هيچ منافاتى بين حرام بودن الان و حلال بودن سابق نيست چون اشياء گاهى دو عنوان پيدا مى كند كه يكى را مى گويند عنوان اولى و يكى را مى گويند عنوان ثانوى و هميشه عنوان اولى سر جاى خود محفوظ است مانند روزه ماه رمضان كه عنوان اولى آن وجوب است . اگر بر همين روزه واجب يك امر اضطرارى مترتب نموديم مساءله عنوان ثانوى مى آيد و آن اين است كه روزه گرفتن براى مريض حرام مى شود تنباكو هم ذاتا حلال است كه اين را مى گويند عنوان اولى وليكن چون براى جامعه ضررهاى سياسى و اقتصادى دارد مى شود حرام ، اين را مى گويند عنوان ثانوى و به اين جهت است كه مجتهد فقيه حكم به حرمت مى كند و وقتى كه آن ضرر برطرف شد باز فقيه حكم مى كند كه حلال است . مرحوم شيخ زين العابدين با اين دليل پاسخ سائل را داده و توطئه دشمن را خنثى كرد.(316)

ميرزا محمد حسن آشتيانى درخواست شاه را در مورد فتوا به حليت تنباكو رد كرد
آقاى ((استادى )) در برنامه راديويى صبح جمعه فرمود: زمانى كه فتواى تاريخى مرحوم ميرزاى بزرگ شيرازى درباره تحريم تنباكو صادر شد مردم ايران مخصوصا اهالى تهران به اتفاق از اين فتوا با خوشحالى استقبال نمودند و بر عليه ناصرالدين شاه و دولت انگليس قيام نمودند و خواستار لغو قرارداد واگذارى امتياز تنباكو به شركت انگليس شدند، در اين موقع شاه كه از اين وضع سخت ناراحت شده بود براى آرام كردن اهالى تهران و خنثى شدن فتواى ميرزاى بزرگ از مرحوم ميرزا محمد حسن آشتيانى كه آن روز در راءس علماى بزرگ و متنفذ تهران قرار داشت خواست كه فتوايى در حليت تنباكو در مقابل فتواى ميرزاى شيرازى صادر نمايد. ميرزاى آشتيانى درخواست شاه را رد كردند كه در اين خصوص نامه ها و پيغامها مابين شاه و ميرزا رد و بدل شد ميرزا همچنان در مقابل فشارها و تهديدهاى شاه مقاومت نموده و از درخواست شاه امتناع فرمودند. آخرالامر شاه ميرزا را مجبور كرد كه يا فتوا بدهند و يا تهران را ترك كنند ميرزا ترك كردن تهران را قبول كردند چون اين خبر در تهران شايع شد تمامى اهالى اجتماع نموده رو به طرف دربار راهپيمايى نمودند و اطراف قصر سلطنتى را محاصره كردند و از شاه خواستند كه از تصميم خود دست برداشت و از ميرزا عذرخواهى نموده و مانع خروج ميرزا شد و در نتيجه امتياز مذكور را نيز لغو كرد.(317)

شكايت پدر ميرزاى آشتيانى از انداختن پارچه انگليسى روى قبرش
آقاى دكتر غفورى (يكى از نواده هاى ميرزا محمد حسن آشتيانى ) گفت : شنيدم از آقاى حاج ميرزا احمد آشتيانى (پسر كوچك ميرزا حسن ) كه گفت : در خواب ديدم كه پدرم به من فرمود: محمد هاشم (پسر بزرگ ميرزا) چيزى روى قبر من انداخته كه من ناراضى و ناراحتم من نامه اى به نجف اشرف به خدمت مرحوم ميرزا موسى (يكى از شاگردان مرحوم نائينى ) نوشتم و از ايشان خواستم بدون آنكه خواب مرا نقل كند با برادرم در خصوص پدرم و درباره مقبره او سؤ ال كند كه معلوم شود چه اقدامى نموده اند كه آن مرحوم راضى نيست . ميرزا موسى با برادرم محمد هاشم مذاكره كرده بود برادرم گفته بود: چون مقبره پدرم كه در مقبره مرحوم شيخ جعفر شوشترى است كهنه و مخروبه شده بود و مقدارى كرباس كهنه و مندرس در روى قبر افكنده بودند من قبر را تجديد و تعمير كردم و در عوض ‍ آن كرباس كهنه مقدارى ماهوت انگليسى روى آن قبر انداخته ام ، آنگاه ميرزا موسى نامه مرا به برادرم نشان داده بود (معلوم شد كه آن مرحوم همان طورى كه در زندگى با دشمن دين و ملت مسلمان : يعنى انگليس مبارزه مى كرد و نفرت داشت پس از مرگ هم به وسيله خواب بيزارى خود را از اين كفار اظهار نموده اند.

رضا شاه و مرحوم شاه آبادى
مرحوم آيت الله ميرزا محمد على شاه آبادى در تهران خيابان جمهورى اسلامى (شاه آباد) سابق سكونت گزيده بود و در مسجد سراج الملك اقامه جماعت مى كرد و به تزويج و تبيين معارف اسلام مى پرداخت مرحوم شاه آبادى در سال 1347 (ه‍ ق ) به حوزه نوپاى قم آمد و به تربيت و تعليم مشتغلين علوم دينى همت گماشت و شاگردان وارسته و مبرزى را تربيت كرد كه هر كدام توانستند چونان شمس فروزان جوامعى را از انوار خود روشن كنند.
برجسته ترين شخصيتى كه از انوار علوم ربانى اين عارف كامل اقتباس كرده و از بركات انفاس قدسيه اش توشه ها برگرفته ، رهبر كبير انقلاب اسلامى ايران و مرجع تقليد شيعيان جهان آيت الله العظمى امام خمينى است .
معظم له به سال 1354 (ه‍ ق ) پس از هفت سال كوشش و تلاش و تربيت نفوس مستعده به تهران مراجعت نموده به ترويج دين و تدريس فقه و اصول و فلسفه و حكمت پرداخت و حدود دو سال در مسجد امين الدوله (واقع در بازار چهل تن ) و سپس در مسجد جامع اقامه جماعت كرد و از مسجد به عنوان سنگرى براى مبارزه عليه دولت جائر وقت استفاده مى كرد و در زمانى كه رضاخان تصميم جدى بر تعطيل مساجد و محافل مذهبى گرفته بود ايشان مقاومت كرده و همچنان به وظايف شرعى و روشنگرى ادامه مى داد.
مرحوم شاه آبادى كه ماهيت پليد رژيم ستم شاهى و ضد اسلامى رضاخانى را به خوبى درك كرده بود عقيده داشت كه اسلام از وجود دولت وقت در خطر است و لذا بايد با آن مبارزه كرد. (و بطور كلى نقل شده ) در مسير مبارزه حدود يازده ماه در حرم حضرت عبدالعظيم متحصن شد. در اين تحصن مرحوم ميرزا محمد قمى (معروف به حجت الاسلامى ) و جمعى ديگر او را همراهى مى كردند.
در رابطه با مبارزه اين شخصيت اسلامى ، حضرت امام خمينى (كه هيچكس به اندازه ايشان استاد را نشناخته ) مى فرمايد: مرحوم آيت الله شاه آبادى علاوه بر آنكه يك فقيه و يك عارف كامل بودند يك مبارز به تمام معنى هم بودند.(318)
و نيز حضرت امام خمينى در حق استاد فرموده اند: من در طول عمرم روحى به لطافت و ظرافت آيت الله شاه آبادى نديده ام .(319)
در يكى از نوشته هاى فارسى ايشان براى نجات مسلمين اين پيشنهادها را مى خوانيم :
1 - تاءسيس مجله ديانتى براى ترويج مقصد مذهبى در افكار و اعمال جمعيت .
2 - اقتصاد در امر معيشت و ترك قيود مضره كه اهم مقاصد اسلام است .
3 - ايجاد شركت از روى قواعد علميه براى ترقى تجارت مشروعه و صناعت و زراعت و ترويج البسه و اقمشه مصنوعى اسلامى و مملكتى .
4 - ايجاد اساس مقتضى تمكن دادن قرض الحسنه و سد باب قرض ربوى كه موجب خرابى دنيا و دين است .
5 - دفاع از صدمات غير مشروعه به حقوق افراد جمعيت و غيره .(320)