مردان علم در ميدان عمل (جلد دوم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۱۰ -


ما از مرگ نمى ترسيم
روزى از روزها عده اى از مزدوران رضاخان تصميم به قتل مدرس گرفتند روز مناسب فرا رسيد ((آقا سيد ابوالحسن سدهى )) كه از طلاب مدرسه بزرگ اصفهان بود مدرس را به ناهار دعوت كرده بود ضاربين در مكانهاى مناسب مستقر شده بودند مزدوران همه چيز را براى اجراى نقشه خود آماده كرده بودند اما در آخرين لحظات يكى از كسانى كه در نقشه ترور مدخليت داشت پشيمان شد و بدون آن كه به همكارانش چيزى بگويد هراسان چگونگى نقشه را به سيد ابوالحسن سدهى (ميزبان آقا) رسانيد و ماوقع را گزارش داد. سيد ابوالحسن از آقا خواهش كرد كه امروز به حجره اش تشريف نياورد، مرحوم مدرس كه ترس نمى شناخت پيش خود انديشيد كه بايد مساءله حل شود و مردم دريابند كه چه بر سرشان مى آيد بدين جهت آقا سيد ابوالحسن را آرام كرد و با تاءكيد دستور داد كه برنامه ناهار برقرار باشد، سپس مدرس با سيد سدهى كه لرزان و رنگ پريده بو به طرف مدرسه حركت كردند وقتى وارد صحن مدرسه شدند مدرس تا لب جوى آبى كه از وسط مدرسه مى گذشت راه رفت كه ناگاه شيخ عبدالله از اهالى سميرم جلو او دويد و با ششلول سينه اش را هدف قرار داد مدرس با كمال خونسردى بشدت زير دست شيخ زد طورى كه ششلول از دست او افتاد ميان جوى آب و شيخ هم فرار كرد. در همين هنگام ضارب ديگرى كه در پشت بام مدرسه كمين كرده بود چند تير پى در پى به سوى مدرس ‍ شليك كرد ولى اين مجتهد چابك با هشيارى جاى خود را خالى كرد و تيرها به جاى سينه او به سينه ديوار مدرسه اصابت كرد سپس مردم آقا را به حجره سيد ابوالحسن بردند پس از لحظه اى ضاربين را گرفته كشان كشان به حضور مدرس آوردند با ديدن مزدوران ، مدرس فرمود: قاتل من شخص ‍ ديگرى غير از شما است من از شما هيچگونه شكايتى ندارم ، بالاخره مدرس سر سفره ابوالحسن حاضر مى شود حاضرين مى گويند: آقا چون ممكن است شما ترسيده باشيد سكنجبين نخوريد مدرس با شنيدن اين توصيه بلافاصله سكنجبين را سر مى كشد و مى گويد: ((ما از مرگ نمى ترسيم )).(321)

چگونگى ترور مدرس به گفته خودش
مرحوم مدرس مختصرى از بيوگرافى خود را كه بنا به درخواست روزنامه اطلاعات نوشته در آخرش نوشته است :
بر حسب امر حجج السلام عتبات عاليات و دعوت دوره دوم مجلس ‍ شوراى ملى به عنوان مجتهد طراز اول نظارت مجلس شورا به تهران آمدم و دوره هاى مجلس را درك كرده ام . ديدنيها را ديده اند و شنيدنيها را شنيده اند. در مدت چهار سال انقلاب از جمله وقايعى كه بر من روى داده ، دو سال مهاجرت است با مجاهدين ايرانى در جنگ عمومى كه به مسافرت عراق و سوريه و اسلامبول منتهى شد كه تفصيل آن را در مجالى بايد، و نيز دو دفعه مورد حمله شدم يكى در اصفهان كه در مدرسه جده بزرگ در وسط روز چهار تير تفنگ به من انداختند ولى موفق نشدند و آنها را تعقيب نكردم و مرتبه دوم سال گذشته بود كه جنب مدرسه سپهسالار، اول آفتاب كه به جهت تدريس به مدرسه مى رفتم در همين ايام تقريبا ده نفر دور مرا احاطه كردند و فى الحقيقة تيرباران كردند، از تيرهاى زياد كه انداختند چهار عدد كارى شد، سه عدد به دست چپ مقارن پهلو جنب همديگر زير مرفق و بالاى مرفق و زير شانه ، حقيقتا تيراندازان قابلى بودند. در هدف كردن قلب خطا نكردند ولى مشيت الله سبب را بى اثر نمود يك عدد هم به مرفق دست راست خورد. ((و لا حول و لا قوة الا بالله )).
در شرح حالش نوشته اند: وقتى مدرس را مى خواهند ترورش نمايند با آن تدبير و هوشيارى كه داشت كنار ديوار نشست عبا را به سر كشيده با دستهايش عبا را بلند كرد كه تيراندازها دستش را عوض قلب آن مرحوم هدف كردند و با اين تدبير خود را از مرگ نجات داد.
در حالات اين روحانى انقلابى آمده است : مدرس در راه دفاع از اسلام بارها از طرف اوباش رضاخانى مورد ضرب و شتم و جرح قرار گرفته در يكى از جلسات مجلس ، ((احياء السلطنه )) به منظور احياء سردار سپه (رضاخان ) به صورت مرحوم مدرس سيلى مى زند، اين سيلى ظالمانه در مردم تاءثير بسزائى داشت و اشعارى سروده و مى خواندند
از آن سيلى دكاكين پرصدا شد
دكاكين بسته و غوغا بپا شد(322)

حجة الاسلام آقاى سيد مرتضى درباره پدرشان مرحوم حاج سيد حسين علوى گفته است
چند روز قبل از رفراندوم 6 بهمن شاه معدوم اعلاميه اى از طرف مبارز مرحوم آية الله العظمى حاج سيد احمد خوانسارى مبنى بر منع مردم از شركت در رفراندم رسيد مرحوم آقاى علوى آن را به آقاى آقا شيخ كمال عصارى از طلاب مدرسه دادند فرمودند آن را در محل مناسبى بچسبان او هم آن را در محلى مناسب چسبانيده بود و مردم مى خواندند.
شب همان روز ساعت 11 شب بود كه ديديم درب منزل را مى زنند رفتم درب را باز كردم ديدم بخشدار خوانسار بود و رئيس انجمن شهر و رئيس ‍ ژاندارمرى وقت از آقا سؤ ال كردند گفتم خواب هستند گفتند آقا را بيدار كنيد ايشان را بيدار كرديم آنان هم آمدند منزل و پس از تعارفات معمولى و صرف چاى و ميوه ، بخشدار يك برگه اعلاميه از جيب خود درآورد و گفت اين اعلاميه را يكى از طلاب شما چسبانده مرحوم علوى فرمودند طلبه هاى ما مسئله بلدند ايشان برگشت و با عصبانيت گفت آقا مردم ديده اند كه طلبه شما اين اعلاميه را چسبانده و من اقدام مى كنم و شما با اصلاحات اعليحضرت همايونى مخالف هستيد يكمرتبه چهره مرحوم علوى را خشم فرا گرفت و فرمودند كدام اصلاحات ؟ اصلاحاتى كه مخالف قرآن است به قبر پدر اعليحضرت ... با اصلاحاتش بلند بشويد از خانه من برويد بيرون هر غلطى مى خواهيد بكنيد در اين حالت رئيس انجمن شهر كه از بزرگان شهر بود از اين غلظت و شدت فوق العاده هراسان شده كه از شدت هراس پرتقالها را با پوست مى خورد به هر حال آقاى علوى آنان را با خوارى از منزل بيرون كردند. يادم آيد آقاى علوى لب ايوان منزل ايستاده بودند و فرمودند تو مى گوئى چكار مى كنند با ما كه ديدم دوباره در زدند رفتم در را باز كردم رئيس ژاندارمرى بود كه تنهائى برگشته بود فكر كردم قصد سوئى نسبت به آقا دارد ديدم وارد حياط شد و با شتاب خود را به آقا رسانيد و بر پاى مرحوم علوى بوسه زد و گفت آقا من از اينها نيستم شما را بخدا به من نفرين ، نكنيد به هر حال روز رفراندوم نيروى زيادى وارد خوانسار كردند و آن روز بلندگوهاى زيادى گذاشتند و با شعارهاى مرگ بر ارتجاع سياه روحانيت را مورد تاخت و تاز تبليغاتى قرار دادند.

خاطره اى ديگر
روزى آمدند خبر دادند كه فرماندار گلپايگان قصد ملاقات با مرحوم آية الله علوى را دارد آقا فرمودند من با فرماندار كارى ندارم آن شخصى كه پيغام آورده بود گفت به هر حال آنها دارند مى آيند. وقتى آمدند وارد شدند فرماندار گلپايگان بود و اكثر پرسنل ادارى و سياسى خوانسار و گلپايگان مذاكرات مفصلى بين مرحوم آيت الله علوى و آنان صورت گرفت كه به بخشهائى از آن اشاره مى شود رئيس آموزش و پرورش سؤ ال كرد حضرت آية الله آيا ما هم تقصيرى داريم ايشان فرمودند بسيارى از مشكلات مسائل مربوط به شما است زيرا آموزش و پرورش دروازه ورود فرهنگ بيگانه است و شما وارد كننده افكار و انديشه هاى غرب مى باشيد اگر شما بچه هاى مردم را مسلمان تربيت كنيد اوضاع اين گونه نمى شود. و در بخش ديگرى از مذاكره كه حالت جدال و پرخاش به خود گرفته بود فرمودند... آقاى فرماندار حكومتها بر سه نوع هستند يك حكومتى است كه مى خواهد خواسته خودش را بر مردم تحميل كند به آن حكومت استبدادى مى گويند اين حكومت پايدار نيست و يك حكومت است كه مى خواهد خواسته هاى مردم را برآورده كند آن هم ممكن نيست زيرا خواسته هاى مردم زياد است يك حكومت است كه صلاح جامعه را در نظر مى گيرد و بر اساس مصالح اجتماعى حركت مى كند اين حكومت باقى مى ماند كه ما از آن به حكومت دينى و اسلامى تعبير مى كنيم ...
وقتى شهيد نواب صفوى را اعدام كردند ايشان شديدا ناراحت شده بودند و بعدها مرتب مى فرمودند كه : سيد را كشتند و اينها سكوت كردند و كارى نكردند!؟...(323)

مبارزه با فرقه ضاله بهائيت
بابى ها و بهائيها چندين مرتبه در خوانسار فعاليت وسيعى را شروع كردند و با اعزام گروههاى تبليغى سعى در جلب مردم به سوى اين فرقه داشتند مرحوم آيت الله علوى در هر مرتبه با آنها پس از ارشاد و انذار برخورد قاطع داشت و ايشان مى فرمودند يكبار پس از چندين مرتبه مذاكره و گفتگو و تذكر و موعظه نظر به اينكه حاضر نشدند از عقايد خود دست بردارند سرانجام آنها را دعوت به مباهله نمودم و قرار شد روز بعد مباهله نمائيم آن شب را من با خداى خود خلوت كردم و دعاى بسيار كردم فرداى آن روز هر چه انتظار كشيدم در موعد مقرر نيامدند بعد از تحقيق معلوم شد كه آنها پس ‍ از دعوت به مباهله شبانه تشكيلات خود را جمع نموده و رفته بودند. يكبار هم مجددا آنان شخصى را در خوانسار ساكن نمودند و او شروع به تبليغات براى اين فرقه ضاله نمود و تذكرات و موعظه ها سودمند نشد تا اينكه روزى يكى از راننده ها به من گفت حضرت آقا دوست دارم كارى به من ارجاع فرمائيد كه انجام دهم گفتم هر كارى بگويم انجام مى دهى گفت هر كارى باشد انجام مى دهم گفتم اين آقا را ببر بيرون شهر (منظور همان مبلغ فقه ضاله بود) و او را تا مى توانى بزن و بگو بايد خوانسار را ترك كند و حتى اگر مرد هم گناهى ندارى زيرا او مرتد است و قتل او گناهى ندارد. راننده مورد نظر با او طرح دوستى ريخت و روزى او را همراه خود به مسافرت برد و دستور را اجرا كرد و آن مرد ناچار شد پس از اين جريان تشكيلات خود را جمع و از خوانسار برود يكبار هم با بهائى قوى پنجه اى مواجه شديم كه خوشبختانه با كمك علماء اعلام شهر و مردم شر او كنده شد و رفت . بعد از اين جريان خوشبختانه بابيت و بهائيت ديگر در خوانسار شكل نگرفت و بساط آن براى هميشه برچيده شد.

مبارزه با مفاسد اجتماعى
مرحوم آيت الله علوى در مسئله مبارزه با مفاسد اجتماعى خيلى جدى بود و چنانچه جائى مركز فساد مى شد يا فردى مبادرت به اشاعه فساد اخلاقى مى نمود به شدت برخورد مى كردند و ابتدا با نصيحت و چنانچه اثرى نمى كرد با شدت عمل برخورد مى نمودند به عنوان نمونه يك سال در سرچشمه خوانسار بالاى حوض ((مرزنگشت )) كه مخفف (مرده زنده گشت ) مى باشد محلى ساختند كه شبها عده اى در آن به ميگسارى و قماربازى مشغول بودند ايشان به بعضى از جوانان مؤ من دستور دادند آنجا را نيمه شب خراب كردند كه خود شرح مفصلى دارد از يكى از آنهائى كه در تخريب آن دست داشت سؤ ال كردم ايشان چنين گفت روزى آقاى علوى فرمودند مى خواهم اين اطاقك بالاى حوض كه فعلا مركز ميگسارى و قماربازى شده فردا صبح ديگر وجود نداشته باشد من به اتفاق دوستم عرض كرديم آقا همين امشب كار را تمام مى كنيم ساعت دوازده شب بود كه به اتفاق دوستم به سرچشمه رفتيم و بر تپه بالاى حوض مذكور كه مشرف بر حوض و آن اطاقك بود موضع گرفتيم قهوه خانه پر بود و دود سيگار و... و سر و صداى افراد آن بلند بود صبر كرديم تا نيمه شب فرا رسيد سنگ بزرگى را كه شايد چند صد من وزن داشت انتخاب نموديم و زير آن را تدريجا خالى كرديم و به هنگام نيمه شب با يك فشار آن را رها نموديم . سنگ بزرگى با صداى زياد به طرف پائين سرازير شد و با صداى وحشتناكى كنار قهوه خانه وسط حوض افتاد كه هنوز هم آن سنگ بزرگ در حوض ‍ مى باشد افراد داخل قهوه خانه از شدت هراس به سرعت و عجله آنجا را ترك نمودند و ما با خيال راحت پائين ، آمديم و قهوه خانه را خراب كرديم و حتى چوبهاى آن را دسته كرديم و رفتيم منزلهايمان صبح كه به بازار رفتيم مردم همه جا سخن از حادثه ديشب مى گفتند و براى ديدار سرچشمه مى رفتند و ما خودمان هم رفتيم ديديم تفسيرهاى مختلفى از اين كار مى شد البته عده اى را نيز دستگير كرده بودند تا بعدا به مسئولان به شكلى اطلاع داده شد كه آنان بيگناه هستند و افرادى كه اين كار را كرده اند به دستور آقاى علوى بوده و نمى شود با ايشان درافتاد اين بود كه آنان را نيز آزاد كردند.
روزى شخصى در خيابان در ماه رمضان آشكارا روزه خود را مى خورد ايشان تذكر دادند او گوش نكرد آقا عصاى خود را به طرف او پرتاب كردند كه عصا به واسطه اين عمل شكست .(324)

عالم و عزت نفس و حريت او در جامعه
عالم دينى و مرد روحانى بايد طبعى منيع داشته باشد و به پستى نگرايد و همچون قله ساران بلند، سربلند باشد و بى نياز، طلبه و عالم بايد مقام روحى و متاع معنوى خود را در برابر آنچه در دست مردم دنيا داراست پست نكند و چشم به دست مردم و دل نگران خوشيها و امور مادى مردم نباشد سرافراز باشد و آزاده و در عين فروتنى و تواضع طبعى بلند داشته باشد و بى نياز، مانند عالم بزرگ و آزاده ، شرف دين و عز اسلام علوى ، شريف بزرگوار ((سيد رضى )) گردآورنده كتاب ((نهج البلاغه )) كه از هيچكس صله و جايزه قبول نمى كرد تا آنجا كه هديه هاى پدر خود را نيز رد مى كرد، و پادشاهان ((آل بويه )) هر چه كردند تا از ايشان عطا و صله بپذيرد نپذيرفت ، دوست داشت كه خود و شاگردانش مورد عزت و احترام باشند و همه مردم حرمت آنان را نگاهدارند و با بى نيازى و آقايى زندگى كنند. و همچنين علماى ديگرى كه دارى چنين روح بزرگ و آزادمنشى بودند كه نمونه هايى از آنان در اين بخش آورده مى شود كه شايد براى خواننده آموزنده و سازنده باشد - انشاء الله .

قدرت و حريت در علماى راستين
مرحوم شهيد مطهرى در مجله ((حوزه )) درباره قدرت علما چنين مى گويد: ((اگر اتكاى روحانى به مردم باشد، قدرت به دست مى آورد اما حريت را از دست مى دهد، و اگر متكى به دولتها باشد قدرت را از دست مى دهد اما حريتش محفوظ است ، زيرا معمولا توده مردم معتقد و با ايمانند اما جاهل و منحط و بى خبر و در نتيجه با اصلاحات مخالفند، و اما دولتها معمولا روشنفكرند ولى ظالم و متجاوز، روحانيت متكى به مردم ، قادر است با مظالم و تجاوزات دولتها مبارزه كند اما در نبرد با عقايد و افكار جاهلانه مردم ضعيف و ناتوان است ، ولى روحانيت متكى به دولتها در نبرد با عادات و افكار جاهلانه نيرومند است و در نبرد با تجاوزات و مظالم دولتها ضعيف ، به نظر ما صرف اتكا بودجه روحانيت ايران ، به عقيده مردم سبب ضعف آن نشده است بلكه سازمان نداشتن اين بودجه سبب نقص ‍ بزرگ شده است و مى توان با سازمان دادن اين بودجه اين نقص بزرگ را رفع كرد تا روحانيت شيعه هم قدرت داشته باشد و هم حريت .
روحانيت ما در اثر عوام زدگى (و آفت آن ) نمى تواند چنانكه بايد پيشرو باشد و از جلوى قافله حركت كند و هادى قافله باشد مجبور است در عقب قافله حركت كند، خاصيت عوام اين است كه هميشه با گذشته و آنچه به آن خو گرفته ، پيمان بسته است حق و باطل را تميز نمى دهد عوام هر تازه اى را بدعت يا هوا و هوس مى خواند، ناموس خلقت و مقتضاى فطرت و طبيعت را نمى شناسد، از اين رو با هر نوى مخالفت مى كند و هميشه طرفدار وضع موجود است .
ما هم اكنون مى بينيم كه عوام الناس به مسائلى جدى از نوع توزيع عادلانه ثروت ، عدالت اجتماعى ، تعليمات عمومى ، حاكميت ملى ، و امثال اين مسائل كه پيوند ناگسستنى با اسلام دارند، و اسلام است كه عنوان كننده اين حقايق و مدافع آنها است به آن چشم نگاه مى كنند كه به يك هوس كودكانه .
روحانيت عوام زده ما چاره اى ندارد از آنكه آنگاه كه مساءله اجتماعى را مى خواهد عنوان كند، به دنبال مسائل سطحى و غير اصولى برود و از مسائل اصولى صرفنظر كند، و به طورى نسبت به اين مسائل اظهار نظر كند كه با كمال تاءسف علامت تاءخر و منسوخيت اسلام بشمار رود، و وسيله به دست دشمنان اسلام بدهد.
افسوس كه اين آفت عظيم دست و پاها را بسته است و گرنه كاملا روشن مى شد كه حتى عميق ترين سيستمهاى اجتماعى قرن ما قادر نيست با آنچه اسلام آورده رقابت كند.
روحانيت عوام زده ما چاره اى ندارد از آنكه همواره سكوت را بر منطق و سكون را بر تحرك ، نفى را بر اثبات ترجيح دهد؛ زيرا موافق طبيعت عوام است .
حكومت عوام منشاء رواج فراوان ريا و مجامله و تظاهر و كتمان حقايق و رايش قيافه و پرداختن به هيكل و شيوع عناوين و القاب بالا بلند در جامعه روحانيت ما شده كه در دنيا بى نظير است . حكومت عوام است كه آزادمردان و اصلاح طلبان روحانيت ما را دل خون كرده و مى كند.
در سالهاى اقامتم در حوزه علميه قم كه افتخار شركت در محضر درس ‍ پرفيض مرحوم آيت الله آقاى بروجردى - اعلى الله مقامه - را داشتم يك روز در ضمن درس فقه حديثى به ميان آمد با اين مضمون كه از حضرت صادق - عليه السلام - سؤ الى كرده و ايشان جوابى داده اند. شخصى به آن حضرت مى گويد: ((قبلا همين سؤ ال را از پدر شما امام باقر - عليه السلام - كرده اند ايشان طور ديگر جواب داده اند، كداميك درست است ؟ حضرت صادق - عليه السلام - در جواب فرمود: آنچه پدرم گفته درست است ، بعد اضافه كردند: (( ان الشيعة اتوا ابى مسترشدين فافتاهم بمر الحق و اتونى شكاكا فافتيتم بالتقية )).
((يعنى شيعيان آن وقت كه سراغ پدرم مى آمدند با خلوص نيت مى آمدند و قصدشان اين بود كه ببينند حقيقت چيست و بروند عمل كنند او هم عين حقيقت را به آنها مى گفت ، ولى اينها كه مى آيند از من سؤ ال مى كنند قصدشان هدايت يافتن و عمل نيست مى خواهند ببينند از من چه مى شنوند و بسا هست كه هر چه از من مى شنوند به اين طرف و آن طرف بازگو مى كنند و فتنه بپا مى كنند من ناچارم كه با تقى به آنها جواب بدهم )). چون اين حديث متضمن تقيه از خود شيعه بود نه از مخالفين شيعه فرصتى به دست آن مرحوم داد كه درد دل خودشان را بگويند، گفتند: تعجب ندارد تقيه از خودمانى مهمتر و بالاتر است ، من خودم در اول مرجعيت عامه گمان مى كردم از من استنباط است و از مردم عمل كردن ، هر چه : فتوا مى دهم مردم عمل مى كنند ولى در جريان بعضى فتواها كه برخلاف ذوق و سليقه عوام بود) ديدم مطلب اينطور نيست .
مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى - اعلى الله مقامه - مؤ سس حوزه علميه قم به فكر افتادند يك عده از طلاب را به زبان خارجى و بعضى علوم مقدماتى مجهز كنند تا بتوانند اسلام را در محيطهاى تحصيل كرده جديد، بلكه در كشورهاى خارج تبليغ نمايند، وقتى كه اين خبر منتشر شد، گروهى از عوام و شيعه عوام تهران رفتند به قم و اولتيماتوم دادند كه اين پولى كه مردم به عنوان سهم مى دهند براى اين نيست كه طلاب زبان خارجى و كفار را ياد بگيرند، اگر اين وضع ادامه پيدا كند ما چنين و چنان خواهيم كرد... آن مرحوم هم ديد ادامه اين كار موجب انحلال حوزه علميه و خراب شدن اساس كار است موقتا از منظور عالى خود صرفنظر كرد.
در چند سال پيش در زمان زعامت و رياست مرحوم آيت الله آقا سيد ابوالحسن اصفهانى - اعلى الله مقامه الشريف - عده معتنابهى از علما و فضلاى مبرز نجف كه در زمان حاضر بعضى از آنها مرجع تقليدند جلسه تشكيل دادند و پس از تبادل افكار، انفاق كردند كه در برنامه دروس طلاب تجديد نظرى نمايند و احتياجات روز مسلمين را از نظر بگيرند مخصوصا مسائلى را كه جزء اصول عقايد مسلمين است جزء برنامه درسى طلاب قرار بدهند و خلاصه حوزه نجف را از انحصار فقاهت و رساله عمليه نويسى خارج كنند.
جريان به اطلاع معظم له كه درس خود را قبلا از جريانى كه براى مرحوم آيت الله حائرى پيش آمده بود و از نظاير آن ياد گرفته بود پيغام دادند كه تا من زنده هستم كسى حق ندارد دست به تركيب اين حوزه بزند و اضافه كردند سهم امامى كه براى اين حوزه داده مى شود فقط براى فقه و اصول است ، نه چيز ديگر.
بديهى است كه عمل ايشان درس آموزنده اى بود براى آقايان كه زعماى فعلى حوزه علميه نجف هستند.
با اين توضيح معلوم شد كه چرا شخصيتهاى برجسته ما همين كه روى كار مى آيند از انجام منويات خود عاجزند چرا علما و فضلاى ما همين كه معروف و مشهور شدند اگر معلومات ديگرى دارند غير از فقه و اصول روى آنها را مى پوشانند و منكر آنها مى شوند؟ چرا بيكاره و علف هرزه در محيط مقدس و روحانى ما زياد است به طورى كه يك زعيم روحانى مجبور است براى آب دادن يك گل خارها و علف هرزه هاى زيادى را آب بدهد؟ چرا در محيط روحانى ما سكوت و سكون و تمامت و مرده وشى بر منطق و تحرك و زنده صفتى ترجيح دارد؟ چرا حريت فكر و عقيده در ميان ما كمتر وجود دارد؟ چرا برنامه تعليمات طلاب علوم دينى مطابق احتياجات روز تنظيم نمى شود؟ چرا روحانيون ما به جاى آنكه پيشرو و پيشتاز و هادى قافله اجتماع باشند از دنبال قافله حركت مى كنند؟ چرا؟ چرا...؟ راه اصلاحى را در آخر ارائه مى دهند و مى گويند: راه اصلاح ايجاد صندوق مشترك و سازمان دادن به اين بودجه است و داشتن دفتر و بيلان در مراكز روحانيت به طورى كه احدى از روحانيين مستقيما از دست مردم ارتزاق نكند هر كس ‍ به تناسب خدمتى كه انجام مى دهد از آن صندوق كه در اختيار مراجع طراز اول است معاش خود را دريافت كند و حكومت و تسلط عوام ساقط و گريبان روحانيون از چنگال عوام الناس خلاص مى گردد و ديگر روحانيت را حرفه و مسجد را محل كسب و كار (و دكان ) قرار ندهند. و ديگر جايى براى اين سؤ ال باقى نخواهد ماند كه چرا نماز جماعت در ميان اهل تسنن مظهر شوكت و جلال و در ميان اهل تشيع مظهر تفرقه و اختلاف است .(325)

شير هر جا برود شكار خويش را بيابد
سيد جمال الدين اسدآبادى از نشر دعوت خويش دست برنداشت با آنكه همه قدرتهاى انگليسى و مصرى آن روز بر عليه او بسيج شده بودند كار به جائى رسيد كه (خديو توفيق ) نسبت به او خيانت كرد و دستور داد او را از مصر تبعيد كنند شب هنگام كه سيد به خانه مى رفت قواى پليس ريخت و او را به ايستگاه راه آهن برد و با قطار به سوئيس روانه كرد سيد در آن حال هيچ چيز با خود همراه نداشت نه هزينه و نه زاد و توشه اى . قنسول ايران چگونگى او را ديد و خواست مبلغى به او بدهد سيد نگرفت و گفت : براى خود نگه داريد شما به آن نيازمندتريد ((شير هر جا وارد شود شكار خويش بيابد)).(326)

امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان
((الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ))
بر اولياى خدا خوفى نيست و آنان غمگين و دلتنگ نيستند. چرا خائف و محزون باشند در حالى كه هميشه خود را در حضور رب الارباب و خداى جهان مى بيند. تاريخ زندگى مردان بزرگ الهى از پيامبران و ائمه معصومين پر است از بيان حوادثى كه دليل اين واقعيت است حوادث تاريخى حيات پيامبر(ص ) و اميرالمؤ منين عليهماالسلام مخصوصا در جنگها بيانگر روشنى است بر معنى جمله ((ان الله معنا)) و ما در زمان خود ديديم و يافتيم يك انسان تربيت يافته در مكتب وحى را كه حقيقتا معنى ((ان الله معنا)) را لمس نموده و در برخورد با حوادث و مشكلات در طول حدود بيست سال مبارزه مانند كوه استوار استقامت داشته و ترس و خوف در زواياى دلش راه پيدا نكرده است و تجسم واقعى از آيه شريفه ((الا بذكر الله تطمئن القلوب )) است . اين انسان موحد و مؤ من امام و رهبر كبير امت اسلامى (ايران ) است كه در سختترين شرايط تفاوتى در روحيه اش يافت نمى شود او با جرئت قسم ياد نمود و گفت : والله خمينى نمى ترسد و در تمامى طول مبارزه بيانيه هائى كه نوشته مى دهد اميدش به نصرت خدا و امدادهاى غيبى است و ايمان دارد به اين نكته كه :
((و ما النصر الا من عندالله )) و چند نمونه از قسمتهائى از آن بيانيه هاى شجاعانه در ذيل ذكر مى شود:(327)
من از آن آخوندها نيستيم كه در اينجا بنشينم و تسبيح دست بگيرم ! من پاپ نيستم كه فقط روزهاى يكشنبه مراسمى انجام دهم و بقيه اوقات براى خودم سلطانى باشم و به امور ديگر كارى نداشته باشم .))
(21/1/43).
((من از آن آدمها نيستم كه اگر يك حكمى كردم ، بنشينم و چرت بزنم ! من دنبالش راه مى افتم . اگر خداى نخواسته يك وقتى ديدم كه مصلحت اسلام اقتضا مى كند كه حرفى بزنم ، مى زنم و دنبالش راه مى افتم و بحمدالله تعالى از هيچ چيز نمى ترسم . و الله تا حالا نترسيده ام .))
(2 ذيحجه 1382 ه‍ ق )
((من وظيفه مى دانم كه تذكر بدهم و تا آن اندازه كه صداى من به شما مى رسد فرياد كنم و تا اندازه اى كه قلم من بارى مى دهد بنويسم و منتشر كنم . اگر آقايان هم صلاح دانستند و امت اسلامى را امت خودشان دانستند، آنها هم انجام بدهند)).
28 ربيع الاول 1391 ه‍ ق .
((دوستان عزيزم : خود را براى خدمت به اسلام و ملت محروم ، مهيا كنيد. كمر به خدمت بندگان خدا كه خدمت به خدا است ببنديد. من با توفيق خداوند تعالى پس از چند روزى در خدمت شما خواهم بود و در پشت سر شما به سربازى خود، ادامه خواهم داد)).
30/10/57.
((شما دولتهاى منطقه با جمهورى اسلامى كه تنها قدرت بزرگ و برومند منطقه است دوستى كنيد و مطمئن باشيد كه آمريكا در شدتها و گرفتاريها به شما كمك مؤ ثر نخواهد كرد.
((من اكنون قلب خود را براى سرنيزه هاى ماءمورين شما حاضر كردم ولى براى قبول زورگوئيها و خضوع در مقابل جباريهاى شما حاضر نخواهم كرد. من به خواست خدا احكام خدا را در هر موقع مناسبى بيان خواهم كرد و تا قلم در دست دارم كارهاى مخالف مصالح مملكت را برملا مى كنم )).
(از تلگراف امام به علماى تهران - 1342)
((من هر چه بكنم و بر سر من هر چه بيايد، در مقابل شمايى كه خون در راه آزادى و اسلام داده ايد، خجلم . آنچه مرا در اين مكان رنج و دردآور دلخوش ‍ مى كند، خدمت به شماست )).
(20/7/57)
((من با تمام قوا در خدمت شما هستم ، من با تمام قوا در خدمت شما كه خدمت به اسلام است اين چند روز آخر عمر را مى گذرانم و از ملت انتظار دارم كه با تمام قوا از اسلام و جمهورى اسلامى پاسدارى كنند)).
(12/1/58)
((به شما كه با مبارزات خويش روى ابرقدرتها و قدرتها را سياه كرديد درود مى فرستم و در مقابل صبر و استقامتتان خاضع و خاشعم . خمينى كه آخرين روزهاى عمرش را مى گذراند تمام اميدش به شما مردم سلحشور ايران است .))
(1/11/59)
((هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا و امت محمد و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره گر صحنه هاى ذلت و حقارت مسلمانان باشد.
من خون و جان ناقابل خويش را براى اداى واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ايم و در انتظار فوز عظيم شهادتم .
قدرتها و ابرقدرتها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خمينى يكه و تنها هم بماند به راه خود كه راه مبارزه با كفر و ظلم و شرك و بت پرستى است ادامه مى دهد و به يارى خدا در كنار بسيجيان جهان اسلام ، اين پابرهنه هاى مغضوب ديكتاتورها، خواب راحت را از ديدگان جهانخواران و سرسپردگانى كه به ستم و ظلم خويشتن اصرار مى نمايند سلب خواهد كرد)).
(منشور انقلاب اسلامى - اول ذيحجة الحرام 1407)
((امروز خمينى آغوش و سينه خويش را براى تيرهاى بلا و حوادث سخت و برابر همه توپها و موشكهاى دشمنان باز كرده است و همچون همه عاشقان شهادت براى درك شهادت روزشمارى مى كند.
فرزندان انقلابيم ، اى كسانى كه لحظه اى حاضر نيستيد كه از غرور مقدستان دست برداريد، شما بدانيد كه لحظه لحظه عمر من در راه عشق مقدس ‍ خدمت به شما مى گذرد)).
(پنجم ذيحجة الحرام 1408 - 29/4/67)
((تا من هستم نخواهم گذاشت حكومت به دست ليبرالها بيفتد. تا من هستم نخواهم گذاشت منافقين ، اسلام اين مردم بى پناه را از بين ببرند. تا من زنده هستم از اصول نه شرقى نه غربى عدول نخواهم كرد)).
(3 اسفند 70ملى گراها و مبارزه

مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى :
# دوستان و دشمنان انقلاب بدانند راه ما همان راه امام خمينى خواهد بود.
# امام خمينى شخصيتى آن چنان بزرگ بود كه در ميان بزرگان و رهبران جهان و تاريخ بجز انبياء و اولياء معمومين عليهم السلام به دشوارى مى توان كسى را با اين ابعاد و اين خصوصيات تصور كرد.
# او (امام خمينى ) به اسلام عزت بخشيد و پرچم قرآن را در جهان به اهتزاز درآورد، و او ملت ايران را از اسارت بيگانگان نجات داد و به آنان غرور و شخصيت و خودباورى بخشيد، و او صداى استقلال و آزادگى را در سراسر جهان سر داد و اميد را در دلهاى ملل تحت ستم جهان زنده كرد.
# نه اينجانب كه طلبه كوچك با كاستيها و قصورهاى فراوان است و نه هيچ فرد ديگرى در جمهورى اسلامى قادر نيست كه به قله آن شخصيت ممتاز و استثنائى دست يابد و خود را با پدر و معمار انقلاب اسلامى و سازنده و پردازنده جمهورى اسلامى مقايسه كند.
# او (امام خمينى ) آن نخستين بود كه دومين نداشت و فاصله ميان او و امثال اينجانب فاصله اى ژرف و ناپيمودنى است ليكن اكنون اين فرصت بزرگ و استثنائى براى امثال اينجانب وجود دارد كه از آن ذخيره بسيار گرانبها همچون وديعه اى الهى و الهامى معنوى بهره مند گرديم .
(18/3/68)
# امام خمينى زنده است تا اميد زنده است و تا حركت و نشاط هست و تا جهاد و مبارزه هست .
# امام خمينى زنده است تا اسلام ناب محمدى زنده است و او زنده است تا پرچم عظمت اسلام و وحدت مسلمين و نفرت از ظالمين برافراشته است .
(15/4/68)
# او (امام خمينى ) آن روح الله بود كه با عصا و يد بيضاى موسوى و بيان و فرمان مصطفوى به نجات مظلومان كمر بست ، تخت فرعونهاى زمان را لرزاند و دل مستضعفان را به نور اميد روشن ساخت .
# او (امام خمينى ) بتها را شكست و باورهاى شرك آلود را زدود او به همه فهماند كه انسان كامل شدن ، على وار زيستن و تا نزديكى مرزهاى عصمت پيش رفتن افسانه نيست .
(24/4/68)
# ياد و نام امام بزرگوارمان ، كاخ قدرتهاى طاغوتى و نيز دل آنها را مى لرزاند زيرا او خادم به اسلام و مسلمين بود و هم او بود كه با مجاهدت خود و ملتش به اسلام و مسلمين عظمت بخشيد.
(26/5/68)
# دشمنان اميدوار بودند كه با رحلت امام بزرگوار و فقدان اين شمع از جمع مشتاقان در سراسر جهان شعارهاى اسلامى بى اثر و فراموش شود ولى امروز خط امام ، اهداف و شعارهاى آن پيشواى بزرگ روز بروز در دنيا پرنورتر و پرجلوه تر مى شود و ملتها به ياد و سخنان امام به هيجام مى آيند و روز به روز كار را بر مستكبرين و حكومتهاى ارتجاعى تنگتر مى كنند.
(10/12/68)
# عمل و رفتار اين ملت و قاطعيت و هدايت قوى آن امام ملكوتى و رهبر بى نظير بود كه راه را باز كرد، به ملتها شجاعت داد، استكبار را كوچك كرد و به او احساس حقارت داد.
(1/1/69)
# پيش از اين در هر مصيبتى ما به او پناه مى برديم و او وزن و مقدار آن را در بيان خود به ما مى فهماند و همو ما را تسلى مى داد... اما امروز كجا است آن ميزان عظيم كه وزن و مقدار اين مصيبت را بسنجد و كيست آن دريا دلى كه جويبارهاى خروشان و آشفته ما را در سينه پرعمق خود به سكينه و اطمينان نائل سازد، مگر به حضرت بقية الله ارواحنا فداه ملتجى شويم و به او تسليت گوئيم و از او تسلى جوئيم .
(24/4/08ملى گراها و مبارزه

دعوت امام خمينى به وحدت و مبارزه با فتنه انگيزان
علما و دانشمندان سراسر جهان بويژه علما و متفكران اسلام بزرگ يكدل و يك جهت در راه نجات بشريت از سلطه ظالمانه اين اقليت حليه باز و توطئه گر كه با دسيسه ها و جنجالها سلطه ظالمانه خود را بر جهانيان گسترده اند بپا خيزند و با بيان و قلم و عمل خود خوف و هراس كاذبى را كه بر مظلومان سايه افكنده است بزدايند و اين كتابهائى را كه اخيرا با دست استعمار كه از آستين كثيف اين بردگان شيطان منتشر شده و دامن به اختلاف بين طوايف مسلمين مى زنند نابود كند و ريشه خلاف كه سرچشمه همه گرفتارى مظلومان و مسلمانان است را بركند و يكدل و يكسو به اين رسانه هاى گروهى كه در بيشتر ساعات شب و روز به فتنه انگيزى و نفاق افكنى و دروغ پردازى و شايعه سازى عمر خود را مى گذارنند پرخاش ‍ كنند و بر سرچشمه تروريست كه از كاخ سفيد مى جوشد بشورند...(328)

غزلى از امام راحل قدس سره الشريف




از غم دوست در اين ميكده فرياد كشم
دادرس نيست كه در هجر رخش داد كشم
داد و بيداد كه در محفل ما رندى نيست
كه برش شكوه برم داد ز بيداد كشم
شاديم داد و غمم داد و جفا داد و وفا
با صفا منت آنرا كه به من داد كشم
عاشقم عاشق روى تو نه چيز دگرى
با هجران وصالت به دل شاد كشم
در غمت اى گل وحشى من اى خسرو من
جور مجنون ببرم تيشه فرهاد كشم
مردم از زندگى بى تو كه با من هستى
طرفه سرى است كه بايد بر استاد كشم
سالها مى گذرد حادثه ها مى آيد
انتظار فرج از نيمه خرداد كشم (329)

بخش پنجم : شهادت و رحلت با ع
على عليه السلام : ((ثلمة الدين موت العلماء)).
على عليه السلام فرموده است : شكست دين با مرگ علماء است .(330)
و فى الحديث : ((اذا مات العالم ثلم فى الاسلام ثلمة لا يسدها شى ء)).
در حديث است كه هنگامى كه عالم بميرد در اسلام رخنه و شكستى پديد آيد كه با هيچ چيزى جبران نگردد.(331)
على عليه السلام : ((زوال العلم اهون من موت العلماء)).
على عليه السلام فرموده است زائل شدن و از بين رفتن علم آسانتر از مرگ علماست .(332)
بيا كزين قفس تنگ خاكدان برويم
گشوده پر به تماشاى گلستان برويم
دل از ملازمت تنگناى تن بگرفت
خوشا دمى كه به خلوت سراى جان برويم
براى پرورش روح ما مكان تنگ است
بيا به عرصه ميدان لامكان برويم
خوشا مصاحبت اهل فضل و مجلس انس
كه مهربان بنشينيم و مهربان برويم
دو روزه عمر تمتع نمى دهد برخيز
كه همچو خضر پى عمر جاودان برويم
نتيجه معرفت است و وجود ما حيف است
چنانچه آمده بوديم همچنان برويم
دليل اهل سعادت نشان بندگى است
بدا بدا كه از اين نشئه بى نشان برويم
هنوز پرده اعمال برنداشته اند
نعوذ بالله اگر پاى امتحان برويم

در مرگ عالم آسمان و زمين چهل ماه مى گريند
قال النبى صلى الله عليه و آله لاميرالمؤ منين عليه السلام : ((يا على اذا مات مؤ من تبكيه السموات و الارضون اربعين صباحا)) و اذا مات عالم تبكيه السموات و الارضون اربعين شهرا و اذا مات امام تبكيان اربعين سنة و اذا قتلت انت يا ابا الحسن تبكيانك اربعين سنة لقتلك .
قال ابن عباس : لما قتل اميرالمؤ منين راءينا السماء تمطر دما عبيطا و ما دفع حجر من الارض منذ ثلاث ايام الا و خرج من تحته دم عبيط)).

حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود: ((يا على زمانى كه مؤ منى بميرد زمين و آسمان چهل روز براى آن گريانند و اگر عالمى از دنيا رحلت كند آسمان و زمين در مرگ او چهل ماه مى گريند و اگر امامى از دنيا رحلت نمايد زمين و آسمان چهل سال در مصيبت او مى گريند، و روزى كه تو از دنيا رحلت كنى براى شهادت تو آسمان و زمين چهل سال مى گريند.
ابن عباس مى گويد: وقتى كه اميرالمؤ منين كشته شد ما ديديم كه از آسمان قطرات خون مى باريد و هيچ سنگى را بلند نمى كردند مگر اينكه مى ديدند از زير آن خون خارج مى شد و همچنين بود در روز شهادت فرزند مظلومش ‍ حسين - عليه السلام -.(333)

شهادت تاج الدين محمد مجدالدين
سيد جليل شهيد تاج الدين محمد بن مجدالدين در اوايل امر واعظ بود سلطان الجايتو محمد عقيده كاملى به او داشت توليت ((نقابة نقباء)) ممالك عراق و رى و خراسان و فارس و ساير ممالك را شاه به او واگذار كرده بود.
جماعت يهود قبر ((ذوالكفل )) نبى را كه بين حله و كوفه واقع است زيارت مى كردند و تردد و آمد و رفت به آن محل داشتند و نذورات مى آوردند. پس سيد آنها را منع كرد و در صحن آن حضرت منبرى گذاشت ، نماز جمعه و جماعت در آن صحن برقرار كرد. پس وزير رشيدالدين طبيب به او حسادت كرد و بناى دشمنى گذاشت به واسطه نزديكى سيد به شاه در صدد فراهم كردن اسباب قتل سيد برآمد تا آنكه بالاخره به مقصود خود رسيد؛ اول دو فرزند سيد را شهيد كرد بعد هم خود سيد را به قتل رسانيد در ماه ذيقعهده سنه 711 عوام الناس از ((حنابله )) اظهار شادى و مسرت كردند از قتل سيد و بدن مبارك آن سيد جليل القدر را تكه تكه كردند و گوشت او را خوردند و موهاى بدنش را كندند و هر دانه موى محاسن شريفش را به يك دينار فروختند پس شاه كه از علاقه مندان سيد بود از شنيدن اين قضيه به غضب آمد و از قتل سيد و فرزندانش به شدت خشمناك شد.
وزير به شاه گفت همه سادات و بزرگان عراق در قتل شركت كردند شاه امر كرد قاضيى را كه حكم قتل سيد را صادر كرده بود به قتل برسانند ولى جماعتى از بزرگان شفاعت كردند تا شاه از قتل او صرفنظر كرد ولى دستور داد آن قاضى را سوار الاغى كور كردند رو به پشت الاغ و در ميان بازار گرداندند و دستور داد كه ديگر كسى از حنابله قاضى نباشد.(334)
تاج الدين آوجى از علماى سلطنت الجايتو بود در ميان اشخاص معروفى كه در عهد الجايتو مقتول شدند... تاج الدين آوجى است كه شيعه متعصبى بود و كوشش بسيار مى نمود كه الجايتو را به طريقه حقه اماميه وارد سازد لكن آنچه تاج الدين در طلبش كوشش مى نمود به طريقه ديگر حاصل شد.(335)
در ثالث ذالحجة سال مذكور (711) سيد تاج الدين آوجى را كه پيشواى اهل شيعه بود و در رفض غلوى عظيم داشت و الجايتو را به مذهب شيعه محرض بود با پسرش و جمعى ديگر به سبب اتفاق خواجه سعدالدين بكشتند (تاريخ گزيده چاپ برون ج 1 ص 597).(336)
در حديث ما سمندرى است كسى كه در بلاد شرك امر ائمه عليهم السلام را ذكر كند و مردم را به سوى آنها دعوت كند وقتى بميرد روز قيامت امت واحده محشور گردد در حالى كه نورى از صورت او تلااءلو مى كند.(337)

مدرس شهادت خود را پيش بينى مى كند
مرحوم مدرس به دليل وارستگى و پرهيزكارى از صفاى باطن برخوردار بود و نقل مى كنند يك روز قبل از شهادتش به نگهبانش مى گويد: جاى تو را از اينجا عوض مى كنند نگهبان مى گويد: مگر از من خلافى ديده ايد؟ مدرس ‍ با حالتى عاطفى پاسخ مى دهد: خدا نكند اينگونه نيست تو ماءمورى به تو دستور مى دهند ولى وقتى كه مجددا به اينجا مراجعه كنى مرا زنده نخواهى ديد، اين پيش بينى مدرس كه از كمال معنوى او سرچشمه مى گرفت به تحقق پيوست و صبح آن روزى كه بنا بود مدرس را به شهادت برسانند آن نگهبان را عوض كردند و بطورى كه در پرونده اين فاجعه منعكس است پاسى از شب گذشته بود كه نگهبان مذكور را بر سر جنازه مدرس آوردند.
ويژگيهاى روحى و معنوى مدرس موجب آن گرديد تا حضرت امام خمينى (قدس سره ) در حدود چهل بار از او به نيكى ياد كند و به تجليل و تكريم اين روحانى والامقام بپردازد و خطاب به مردم بفرمايد: سعى كنيد مثل مرحوم مدرس را انتخاب كنيد.(338)
(راجع به شجاعت و شهادت و قضاياى او با رضاشاه به جلد اول اين كتاب از صفحه 278 تا 291 مراجعه شود).
روزگارى كز تطاول هاى شاه
روز مردم بود همچون شب سياه
ملك ايران را گرفته هرج و مرج
آدميت را نمى دادند ارج
كاخ بيداد و ستم آباد بود
كوخ محرومان ز بن بر باد بود
گرگها در جلد ميش اندر شده
كار مظلومان بد از بدتر شده
مملكت در چنگ استبداد بود
كار ملت ناله و فرياد بود
خرمن آزادگى را سوختند
هم دهان اهل حق را دوختند
در چنان اطوار و احوال خراب
سيدى والا ز آل بوتراب (ع )
جاودانه انقلابى پى نهاد
بود رمز انقلابش اتحاد
او چو موسى با عصا اعجاز كرد
مشت مزدوران ابله باز كرد
خود عليرغم رضاشاه خبيث
نهضتى پى ريخت ضد انگليس
نايب ملت عليه زور بو
نى وكيل الدوله ى مزدور بود
وحدت دين و سياست كيش اوست
ابتكار ذهن دورانديش اوست
هر كه بر حق ياد مجلس مى كند
ذكر ايثار مدرس مى كند
او به ما درس شهادت داده است
قدرت و شور و شهادت داده است
عاقبت از جور دژخيم زمان
كز جوانمردى نبود او را نشان
در شبى كه جان فداى يار كرد
از شرنگ دشمنان افطار كرد
بعد تو حق باوران احيا شدند
خاندان پهلوى رسوا شدند
بعد تو آن پرچم افراشته
پاسدارى چون خمينى داشته
دودمانى كه ترا مقتول ساخت
پير ما از قدرتش معزول ساخت
پوزه اش بر خاك ذلت سوده شد
ملت از بيدادشان آسوده شد
آنكه بر بام دو عالم نامى است
پرچم جمهورى اسلامى است
ما در اين گلزار از حق رسته ايم
از على (ع ) عطر على را جسته ايم
چون على با حق بود حق با على است
اسوه ما لا فتى الا على است
اى مدرس شاد باش از سوى ما
كز على گيرد مدد نيروى ما
اى كه دارد خاك پاك كاشمر
سرو اندام ترا چون جان به بر
تا ابد با نام نيكو زنده اى
همچو مهر آسمان تابنده اى
جعفرى كز جان بدارد پاس تو
همتى مى خواهد از انفاس تو(339)