زبدة القصص

على ميرخلف زاده

- ۴ -


آتش دنيا كجا و آتش آخرت كجا

رسول خدا (ص) فرمود: اگر كافر را از آتش جهنم بيرون بياورند در تنور آتش دنيا قرار دهند خواب راحتى مى رود.
در دوزخ چه آتشى است كه آتشهاى اينجا نسبت آن براى جهنميان آسايش گاه است عين حق است لذا در قرآن مى فرمايد نارٌ حامِيَة آتش گرم چون آتش دنيا نسبت بآن سرد است . در همين دنيا آتش مراتب دارد آتش اكسيژن است و سوزش قيراب ، بيا بالاتر صاعقه اين چه آتشى است ؟ ندانم وقتى مى زند كوه را متلاشى مى كند.
نديده ايد در مسافرتهايتان درخت قوى سبز را آتشش مى زند. بالاتر برايتان بگويم مى خورد بدريا از آب مى رود پائين ماهى زير دريا را بريان مى كند خدايا اين چه حرارتى است كه آب دريا هم خاموشش نمى كند.
جهنم هم آتشى است كه هيچ چيز حتى آب هفت دريا هم آنرا خاموشش نمى كند ولى يك قطره آب سراغ دارم كه خاموشش مى كند در دسترس هم هست قدر بدانيد، يك قطره آب است كه خرمنها آتش را خاموش مى كند، آن اشك چشم است اگر مومن حالى پيدا كند از عذاب خدا ترسناك بشود، ترس دلش را بدرد آورد، چشمش را گريان كند، درياهاى آتش جهنم را خاموش مى نمايد. روايت در اين مقام زياد است .
گريه بر هر درد بى درمان دواست
چشم گريان چشمه فيض خداست
هركجا آب روان سبزى بود
هركجا اشك روان رحمت بود

نگاه به آقايت على كن

اى شيعيان على ! برايتان مثال بزنم ، بچّه دو سه ساله نمى فهمد مار چيست خودش بى خبر است دست در دهن مار مى كند با مار بازى مى كند حق هم دارد چون نمى شناسد و نمى داند مار چيست .
چه سم كشنده اى دارد اما همين بچه اگر همراه پدرش باشد مارى بيايد مى بيند تا مار آمد پدر فرار كرد وسائل دفاع تهيه ديد بچه بتقليد پدر فرار مى كند پيش از اينكه وضع پدر را ببيند دست در دهن مار مى كرد ولى وقتيكه ديد پدر مى ترسد مى فهمد مار خطر ناكست كه پدر اينطور مى ترسد.
اى بچه هاى على اى فرزندان على من و تو از جهنم خبر نداريم واقعا چه مى دانيم اسم جهنم مى برند اسم عذاب آخرت مى برند من و تو هم مى شنويم بخيالمان قصر است .
اما نگاه به آقايت على كه مى كنى مى بينى على مى ترسيده غش مى كرده پس قيامت چه روز بزرگى است على با آن عظمتش على با آن علوش ‍ مى گويد. مى ترسد مى گويد خدا يا فردا چه كنم مناجاتهاى سحر على (ع) را در راديو مى خواند، بخوان و گوش بگير ببين آقايت چطور مى ترسد چطور با خداى خود مناجاتها مى كند.
خدايا اگر چندى هوس رانى كردم از تو غافل شدم سر و كارم را بتو نينداختم اطراف هوى و هوس بودم حالا پشيمانم شما هم همراه پدر روحانيتان على (ع) بيائيد اى فرزندان على مى بينيد پدرتان سوز گدازى دارد بدان خبرهائى است تو هم سوز و گدازى داشته باش .
على (ع) كه گناهى نداشته اينطور ضجه و ناله ها دارد على (ع) با اينهمه مناجاتها باز مى گويد خدايا گناهانم پر شده دلم را گرفته سخت شده سرتاپايم گناه گرفته است اگر گناهان من زياد است عفو تو بزرگتر است من كى و چى هستم ؟ در برابر عفو و كرم تو.
على (ع) دارد يادت مى دهد كه چطور بندگى و تضرّع داشته باشى تو هم زرنگ باش مثل على (ع) ناله كن ، ضجّه بزن ، بگو خدا، و هرچه آقا مى فرمايد ياد بگيريد به دردت مى خورد. اى شيعه على با على ع زمزمه كن . خدا خدا كن .
مدتى بيحرمتى بسيار شد
اين زمان از خواب دل بيدار شد
محو كن بى حرمتى هاى مرا
عفو كن دون همتيهاى مرا
اى عطا از تو خطا بر ما مگير
اى وفا از تو جفا برما مگير
آيد از ما آنچه آيد از لئيم
تو بكن نيز آنچه آيد از كريم
يا كريم يا رحيم ، خداى على آنچه را كه از اول عمر تا الان هر چه از زبان و چشم و گوش و اعضاء و جوارح بر خلاف رضاى تو از ما سرزده خدايا امروز همه را بعلى ببخش تو گذشته هاى ما را ببخش ما هم امروز در اين مجلس كه بنام على (ع) است عهد مى كنيم ديگر گناه نكنيم هر چند بايد كمكمان كنى .

صداى مردگان

در معانى الاخبار دارد كه رسول خدا (ص) فرمود: پيش از بعثت ، گوسفندهاى عمويم ابوطالب را مى چرانيدم ، گاه مى ديدم گوسفندان بدون اينكه حادثه اى پيش آمده باشد جستن مى كردند، و قفه پيدا مى كردند. يك دفعه خوراكى را رها مى كردند.
فرمود: از جبرئيل پرسيدم سببش چيست ؟ جبرئيل (ع) گفت : هر گاه صداى ناله ميّتى در عالم برزخ بلند مى شود غير از جن و بشر همه مى شنوند اين حيوانات از صداى ناله مردگان متوحّش مى شوند، خداى عالم بحكمت بالغه اش اين صداى اموات را از زنده ها نهان داشت تا عيش ‍ آنها منغّص نگردد.

ابتداى رؤ ياء

در اصول كافى است كه رؤ ياءِ خواب ديدن در بشر از ابتداى خلقت نبوده خواب ديدن نه خواب رفتن تا اينكه پيغمبرى كه مبعوث برامتش بود، هر چه بآنان راجع به برزخ ، سؤ ال و جواب قبر، عذاب و ثواب مى گفت نمى پذيرفتند مى گفتند مرده سؤ ال و جوابش چيست ؟ خاك مى شود از بين مى رود.
خداى تعالى بهمه اين امت خواب ديدن داد هر كدام خواب مخصوصى ديدند، خوابهاى مختلف و بيسابقه . بيكديگر كه مى رسيدند مى گفتند من ديشب در خواب چيزهائى ديدم وقتى بيدار شدم هيچ چيز نبود. ديگرى مى گفت من بالاترش را ديده ام بيدار شدم هيچ چيز نبود.
به پيغمبرشان گفتند: پيغمبرشان فرمود: خداى جلّ جلاله خواست بشما بفهماند كه آدمى بعد از مرگش ممكن است در ثواب باشد ولى اين بدنش زير خاك و در خواب طولانى باشد، يا خداى نكرده ناله ها و فريادهائى داشته باشد.
گاه مى شود آدمى خوابهاى وحشتناكى ديده است . ناله ها كرده ولى كسى كه پهلويش بوده نشنيده يا از خوشى آنقدر خنده كرده كه اگر بيدار بود، تا مسافتى صداى خنده اش مى رفت ولى آنكه پهلويش بوده نفهميده است ، سر قبر پدرت كه مى روى چيزى نمى شنوى اما خدا داند كه آن بيچاره الان در چه ناله هائى است يا انشاءاللّه در چه بهجتها و چه سرورهاى بهجت انگيزى است . اگر آدمى صداى ناله بستگانش را بشنود، ديگر نمى تواند زندگى كند از حكمت الهى آنستكه كسى از وضع اموات خبر نداشته باشد الا ن خدا داند كه اموات چه ناله ها، چه ضجّه ها، چه التماسها به همه شما دارند. براى شب هاى ليلة القدر التماس دعاهائى دارند نه مثل التماس دعاهاى ما با يكديگر اينها تعارف است التماس دعاى ميت گدائى و تضرع است

كه اعلام خواب ديدنها يك حكمتش اينست كه آدمى از حيات بعد از مرگ سر در آورد كه از گزارشات بعد از مرگ نمونه اى در خواب مى بيند.

دست به دعا

در اصول كافى است امام صادق (ع) مى فرمايد: دستتان را براى دعا كه بلند كرديد. وقتى بر مى گردانيد بر صورت و سينه هايتان بكشيد. چرا؟ زيرا كه خدا حياء مى كند دستى را كه بسوى او دراز شده ، خالى برگداند و يا رد كند.
تو دستت را دراز مى كنى مى گوئى بده آيا او عطا نمى كند؟ مگر طلب جدى نباشد ولى اگر از روى نياز و بيچارگى و درماندگى دستت را دراز كردى محال است دستت را نگيرند محال است دستت را خالى برگردانند. يقين بدان با دست پر برمى گردى .
تو مگر ما را بآن شه راه نيست
با كريمان كارها دشوار نيست
سليمان با چنان حشمت
نظرها بود با مورش
اگر گنهكارى رو بسوى خدا بياورد خدا محرومش نمى كند دستى كه بسوى او دراز شود خالى بر نمى گردد.

چرا غيبت از زنا بدتر است

از رسول خدا (ص) پرسيدند: چرا غيبت اشد و بدتر از زنا است ؟ فرمود: لِاَنَّ الرَّجُلَ يَزْنى وَ يَتُوبُ ثُمَّ يَتُوبُ اللّهَ عَلَيْهِ وَ الْمُغْتابُ يَتُوبُ وَ لايَغُفُرُاللّهَ لَهُ حَتَّى يَغْفِرَلَهُ صاحِبَهُ كسيكه زنا مى كند بعد از زنا اگر واقعا پشيمان شد و توبه كرد، خدا او را مى آمرزد. اما اگر كسى غيبت كرد، بعد از غيبت هر چه بگويد الهى العفو تا طرف را راضى نكند آمرزيده نمى شود لذا بدتر از زنا است چون دو طرفى است زنا فقط طرفت خداست غيبت هم خدا هم آن بيچاره غيبت كرده شده است تا او را حلال نكند از او راضى نگردد. آمرزيده نمى شود و اگر كسى خواست توبه از غيبت بكند اگر بگوش طرف رسيده و رنجيده شده چاره ندارد غير از اينكه برود دلش را بدست آورد. در باب كفاره غيبت عرض شد اگر كسى غيبت از مسلمانى كرد غيبت مؤ منى را نقل كرد حالا مى خواهد توبه بكند اگر بگوش او رسيده چاره منحصر است به اينكه عذر بخواهد دل جوئى كند دلش را به دست بياورد تا جبران شود و اگر بگوش او نرسيده اگر برود باو بگويد ما غيبت ترا كرده ايم ما را حلال كن بدتر لكن رنجش تازه اى پيدا مى شود پس بهتر آنستكه باو نگويد فقط بين خود و خدا اصلاح كند در آن مجلسى كه غيبت كرد. بگويد من اشتباه كردم و بالعكس خوبيش را بگويد.
توبه بدگوئى خوشگوئى است استغفار هم بكند چون يكى از گناهان كبيره است .

گناه بى آبروئى

در اصول كافيست امام صادق (ع) مى فرمايد: اگر كسى بگويد آنچه را كه به دو چشمش ديده و آنچه را كه بدو گوشش شنيده مطلبى كه طرف را بى آبرو مى كند تا لكه دار و عيب دارش كند.
حضرت مى فرمايد: هر چند روزه دار ماه رمضان باشد خدا از ولايت خودش بيرونش مى كند ولايت يعنى سرپرستى ، لطف ، محبت ، و بخود واگذارش نكردن ، كمكش كردن خدا از يارى خودش و تحويل شيطانش مى دهد. شيطان هم او را نمى پذيرد يعنى بقدرى پست و رذل است كه شيطان هم باو اهميت نمى دهد چون بى بند و بار است شيطان باو اعتنائى ندارد كسى است كه هر چه بچشمش ديده بگوشش شنيده مى گويد. طرف را مى خواهد زشت و بى آبرو كند آيه شريفه س 36 مى فرمايد: از گوش و چشم و دل فرداى قيامت مى پرسند.
آى آنهائى كه بزبانتان همه چيز مى گوئيد آى آنهائى كه سؤ ظن پيدا مى كنيد تمامش مورد پرسش است ، در آيه شريفه س 104 مى فرمايد: ويل كه گفتند چاهى است در جهنم از براى كى ؟ هر عيب جوئى و غيبت كننده اى كه مى خواهد دنبال عيب ديگران بگردد مثل مگسى كه روى بدنى كه افتاده از سرتا پايش را مى گردد هر جايش زخم است همانجا مى نشيند نيش مى زند.
صدها حُسن و خوبى دارد هيچيك را نمى بيند اما يك عيبى يا خلاف ميلى از او بيند همين را مى گيرد حُسنهايش را ناديده مى گيرد آن هم چه بساعيب نباشد.

عيب جوئى

در يكى از شهرهاى هند در دروازه اش دو مجسمه بوده است يك مجسمه در نهايت حسن بوده تمام محسنات در آن جمع بوده است از جمله محسنات اين صورت زيبا خال مشكى در گونه راستش قرار داده بودند و در مقابل اين صورت و مجسمه زيبا مجسمه هيولائى زشت قرار داده بودند آنچه را كه در زشتى و هيولائى اثر داشت از رنگ و شكل در اين مجسمه درست كرده بودند براى اينكه خيلى زشت تر هم بشود دو تا شاخ دراز مثل كرگدن هم روى سر اين مجسمه كشيده بودند آنگاه اين مجسمه هيولاء انگشتش را دراز كرده رو بآن صورت زيبا و بلسان حال بآن صورت زيبا مى گويد واقعا تو خيلى زشت هستى نگاه بخالت بكن .
آنگاه مقاله اى نوشته بودند كه اينست وضع بشر دو تا شاخ دراز خودش ‍ را نمى بيند عيب هاى خود را نمى بيند و حُسنهاى آنصورت را نمى بيند فقط يك خال سياه را مى بيند در حاليكه خود اين خال هم حسن آنست تو دارى آنرا بد مى بينى ، سعدى چقدر شيرين مى گويد:
ديده زعيب دگران كن فراز
صورت خود بين و در او عيب ساز

وقت نماز

مرحوم آية اللّه سيد محسن امين جبل عاملى در دمشق مكتبى داشتند كه دانشجويان شيعه در آنجا درس مى خواندند و تمام تحت نظر آية اللّه نامبرده اداره مى شدند.
از آن بزرگوار نقل شده كه يكى از تربيت يافتگان مكتب ما براى تحصيل علم طب به آمريكا سفر كرده بود و پيوسته از اوضاع آنجا و تحصيلات خود به ما خبر مى داد از جمله نوشته بود كه چندى قبل امتحان داشتيم ولى در روز امتحان موانعى پيش آمد كه ساعت به ساعت امتحان به تاءخير افتاد تا اينكه نزديك بود ما را براى امتحان ببرند.
متوجه شدم كه نزديك است وقت نماز از دست برود در اين فكر شدم كه آيا امتحان بدهم و نماز نخوانم و يا نماز بخوانم و از امتحان بگذرم . فورى مهيّاى نماز شدم ، دانشجويان كه حالت مرا مشاهد كردند و دانستند كه در مقدمات نماز خواندنم گفتند: كجا مى روى ؟ اكنون نوبت امتحانت فرا مى رسد گفتم : من يك تكليف دينى و وظيفه آسمانى و الهى دارم كه وقت آن مى گذرد و من مجبورم اول اداء فريضه كنم .
گفتند: مگر نمى دانى وقتى كه امتحان تمام شد ديگر برايت وقت اختصاصى مقرر نمى شود بيا و از نماز بگذر و امتحان بده كه تا دوره ديگر معطل نشوى . گفتم : محال است كه من از انجام فريضه مذهبى بگذرم .
خلاصه اعتنا به اعتراضات و نصيحت هاى اين و آن نكردم و آستين بالا زدم و وضو ساختم و با يك دنيا وقار در صحنه دانشگاه ايستادم و نماز را خواندم اتفاقا وقتى كه ايستادم به نماز موقع امتحانم فرا رسيد و نام مرا بردند كه حاضر شوم ولى داستان مرا به اساتيد و ممتحنين گفتند.
هيئت ممتحنه وقتى كه دانستند كه من اينقدر به فريضه مذهبى و فرمان الهى آسمانى اهميت مى دهم و معتقدم گفتند: بايد باين جوان پاداش داد و بهترين پاداش او اين است كه در وقت معين ديگرى از وى امتحان كنيم و همين كار انجام شد و خدا را شكر در امتحان موفقيت نيز داشته ام .

احسان خدا

حضرت يوسف روزى بر تخت پادشاهى خود نشسته بود و جبرئيل امين نيز حضور حضرتش ايستاده بود ناگهان جوانى با لباسهاى چركينش از كنار كاخ او گذشت جبرئيل حضرت يوسف را مخاطب قرار داده و فرمود: اين جوان را مى شناسى ؟
حضرت يوسف فرمود: خير نمى شناسم . جبرئيل فرمود: اين جوان همان طفل است كه هنگام تهمت و گرفتاريت در پيش عزيز مصر ميان گهواره شهادت به پاكى تو داد و گفت : اِنْ كَانَ قَميصُهُ قدِّمنْ قُبُل فَصَدَقَتَو هُوَ مِنَ الْكاذِبينَ وَ انْ كانَ قَميصُهُ قُدّ مِنْ دبُرُ فَكَذَبت وَ هُوَ مِنَ الصّادِقينَ يوسف 26 و 27
اگر پيراهن يوسف از دنبال سر پاره است زليخا دروغ مى گويد و يوسف از راست گويان است . و اگر پيراهنش از جلو و پيش رو پاره است يوسف از دورغگويان وزن راست مى گويد.
وقتى كه نگاه كردند ديدند پيراهن يوسف از دنبال سر پاره است و اين خود بهترين دليل بود براينكه زليخا او را دوانده و از پشت سر پيراهن او را گرفته و پاره شده است .
حضرت يوسف فرمود: پس آن جوان بگردن ما حق بزرگى دارد. دستور داد فورى مامورها وى را آوردند، حضرت يوسف دستور داد: باو لباسهاى فاخر بدهند و از آلودگى نجاتش دهند و حقوقى را هر ماهه براى وى مقرر سازند.
جبرئيل با ديدن اين منظره خود را متبسّم و متعجّب نشان داد. حضرت يوسف فرمود: مگر عطاى من درباره او كم بود؟ جبرئيل فرمود: تبسم من از آن است كه مخلوقى در حق مخلوقى شهادت بپاكى دهد چنين پاداشى مى گيرد. پس كسانيكه درباره خداوند متعال يك عمر شهادت بر وحدانيّت او مى دهند سبحان الله مى گويند خدا در باره آنها چه احسانى خواهد كرد.

چكّشهاى آتشين

روزى سلمان فارسى از بازار آهنگران در كوفه عبور مى كرد در اين حال مردم را دور يك جوانى ديد كه آن جوان بر زمين افتاده است مردم كه جناب سلمان را ديدند از او خواستند كه بنزد جوان مصروع آمده و دعائى خوانده و بر او بدمد و يا بگوش او بخواند تا شايد جوان از اين ناراحتى كه پيدا كرده نجات يابد.
وقتى كه حضرت سلمان به آن جوان نزديك شد جوان سر بلند كرد و متوجه سلمان شد و عرض كرد يا اباعبداللّه من هيچ كسالت و مرضى ندارم ولى اين مردم گمان مى كنند كه من مريضم و اما علت اين ناراحتى من اين است كه از اين بازار آهنگران عبور مى كردم ديدم آهنگران چكش هاى آهنين بر آهن هاى گداخته مى كوبند، من يك دفعه بياد خداوند متعال افتادم كه مى فرمايد:
وَ لَهُمْ مَقامِعٌ مِنْ حَديدٍ بالاى سر اهل جهنم چكشهائى از آتش ‍ هست با ياد چنين مطلبى بى اختيار باين حال درآمدم و گريانم .
سلمان نسبت به آن جوان علاقمند شد و محبت و دوستى او در دلش ‍ جاى گرفت و او را برادر خود قرار داد و پيوسته با همديگر رفيق بودند تا اينكه روزى آن جوان مريض شد و در حال احتضار قرار گرفت .
در اين حال حضرت سلمان به بالين وى آمد و بالاى سر او نشست و به ملك الموت توجه نموده و فرمود: اى ملك الموت با برادر من مدارا و مهربانى كن .
ملك الموت در جواب گفت : يا اباعبداللّه من نسبت به همه افرادى كه مومن باشند مهربان و رفيقم .(73)

كمك نجات داد

شخصى از نيكوكاران رفيق خود را پس از مُردن در خواب ديد، پرسيد: خداوند متعال با تو چه كرد؟
گفت مرا در محضر الهى واداشتند خطاب رسيد آيا دانستى براى چه تو را آمرزيدم ؟ گفتم : به جهت اعمال صالحه و شايسته ام خطاب رسيد، نه . گفتم : بجهت اخلاصم در بندگى خطاب رسيد، نه . هر جهت و علت كه گفتم : خطاب آمد، نه . گفتم : پس علت و سبب آمرزش من چيست ؟ خطاب آمد بخاطر دارى وقتى كه در يكى از كوچه هاى بغداد مى گذشتى گربه كوچكى را ديدى كه سرما او را عاجز كرده بود و مى لرزيد و بجهت پناه سايه ديوار رفت تا شايد از ناراحتى نجات يابد. شما او را گرفتى و در ميان پوستين خود كه در برداشتى جاى دادى كه او را از سرما نگهدارى .
گفتم : آرى ، فرمود: چون بر آن گربه ترحم كردى ما هم بر تو رحم كرديم ببينيد خداوند متعال بخاطر ترحم به يك گربه به آن فرد رحم نمود پس اگر كسى ترحم به يك انسان و مؤ من كند چه پاداشى دارد.(74)

صدقه رفع مرگ كرد

از امام باقر (ع) روايت شده كه در بنى اسرائيل مردى بود و از حاصل عمر جز يك پسر نداشت روى همين اصل علاقه زيادى به پسر داشت .
شبى در خواب ديد يك نفرى بوى گفت پسرت شب زفاف خواهد. مُرد. وقتى از خواب بيدار شد خيلى وحشت زده شد و در خفا و نهانى گريه مى كرد ولى وقتى كه شب زفاف فرزندش فرا رسيد پدر از فرط فكر و خيال و ناراحتى نخوابيد، اما برخلاف خوابى كه ديده بود پسرش زنده و سالم و بر كنار از هر حادثه اى از اطاق عروس بيرون آمد.
بناچار از پسر پرسيد: من مى خواهم بدانم ديروز و ديشب چه عمل خيرى انجام داده اى . گفت : ديشب براى من شام نگهداشته بودند و من نخوردم سائلى آمد، بدم در و منهم آن غذا را باو دادم .
پدر گفت : پسر جان همان عمل و دستگيرى از فقير و نيازمند تو را از خطر حتمى مرگ نجات داد.

فضل خدا

دو نفر مستمند نابينا سر راه زبيده همسر هارون الرشيد كه در جود و كرم و بخشش شهرت بسزاى داشت مى نشستند، يكى از آن ها مى گفت : اَللّهَم اَرْزُقْنى مِنْ فَضْلِكْ. خدايا مرا از فضل و كرم خود روزى مرحمت فرما آن نابيناى ديگرى مى گفت : اَللّهُمّ اَرْزُقنى مِْن فَضْلِ اُمّ جَعْفَر خدايا مرا از فضل و كرم ام جعفر زبيده روزى فرما
زبيده از اين وضع و دعاى مستمندان با خبر گرديد روزانه دو درهم براى اولى و يك مرغ بريان كه در شكم آن ده دنيار طلا گذارده بود براى دومى مى فرستاد. صاحب مرغ بريان بدون آنكه بداخل شكم مرغ توجه كند آن را به دو درهم به رفيقش مى فروخت و تا ده روز اين وضع بهمين نحوه ادامه داشت .
روزى زبيده بآن مرديكه طالب فضل او بود گفت : آيا فضل و كرم ما تو را توانگر ساخته يا نه . گفت : كدام كرم شما؟ زبيده گفت : صد دينار در طول ده روز كه در شكم مرغ مى گذاشتم .
مرد گفت : من دينارى نديدم براى من هر روز يك مرغ بريان مى فرستادى آن را هم اين رفيق من به دو درهم مى خريد و من هم مى فروختم .
زبيده گفت : آرى اين مرد اعتماد بفضل و كرم ما كرده خدا او را محروم گردانيد و آن ديگرى خواستار كرم خدا شد خداوند بيش از انتظار او را مستغنى و بى نياز گردانيد.

بشارت مومن

از امام حسن عسگرى (ع) روايت شده كه رسول خدا (ص) فرمود: افراد مؤ من از عاقبت و آخر كار خود در ترسند و نمى دانند كه مشمول عنايت رضايت خداوند قرار مى گيرند يا نه ولى وقتى كه موقع مرگ مؤ من مى شود نگاهش به ملك الموت مى افتد در چنين حالى متاءثر مى شود كه هنگام جدائى از اهل و اموال فرا رسيده است چگونه مى تواند از همه جدا شود و حال آنكه بآرزوهايش نرسيده در اين حال ملك الموت باو مى گويد آيا هيچ عاقلى براى مال و ثروتى كه در معرض فنا است غصه مى خورد با اينكه خداوند به جاى آن چندين هزار برابر باو داده است ؟ مى گويد: نه ملك الموت اشاره مى كند بطرف بالا نگاه كن : مى بيند قصرهاى مجلّل بهشت و درجات آن را كه از حدود آرزويش خارج است در اين حال باو گفته مى شود اينجا منزل تو است و اينها را خداوند بشما عنايت فرموده است و افراد صالح از خانواده ات با تو در همين جا ساكن مى شوند آيا راضى هستى در عوض ثروت و مال دنيا اين مقام را دريابى ؟
او مى گويد: آرى بخدا قسم راضى هستم سپس مى گويد: باز نگاه كن وقتى توجه مى كند حضرت رسول (ص) و اميرالمؤ منين (ع) و فرزندان ارجمند ايشان را در اعلا علّيين مى بيند.
ملك الموت مى گويد: اينها همنشين و انيس تو هستند آيا بجاى كسانيكه در اين جهان از آنها مفارقت مى كنى راضى نيستى اينها با تو باشند؟ مى گويد چرا خيلى مشتاقم . همين است تفسير و معناى آيه شريفه :
اِنَّ الذَّينَ قَالُوا رَبُنَّا اللّه ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَّزلُ عَلْيِهُم الْمَلائِكَةُ اَلاّ تَخافُوا
براستى كسانيكه مى گويند خدا خالق ما است و در اين راه استقامت مى ورزند نازل مى شود بر آنها ملائكه و مى گويند نترسيد از شدائديكه در جلو داريد، ما آنها را بر طرف كرده ايم و محزون نشويد بر اموال و عيال و فرزندان كه اينجا مى گذاريد آنچه مشاهده مى كنيد در بهشت عوض آنها است و بشارت باد شما را بآن بهشتى كه وعده داده شديد اينجا است منزل شما و اينهايند همنشين و رفيق شما، ما دوستان شمائيم در دنيا و آخرت هر چه بخواهيد و ميل داشته باشيد در اين بهشت آماده است .(75)

جگر تشنه

در بنى اسرائيل مرد فاسقى بود كه عصيان و گناهش در بين مردم معروف و مشهور بود، او در سفرى كنار چاهى رسيد ديد سگى در كمال تشنگى زبان از دهان بيرون آورده است و در پى آب مى گردد ولى آب در چاه است و علاوه بر اينها وسيله اى براى كشيدن آب ندارد نه دلوى است نه ريسمانى .
قدرى فكر كرد راهى براى رفع تشنگى اين حيوان پيدا كند راهى ميسر نشد مگر اينكه از عمامه اش بعنوان ريسمان و از كاسه چوبينى كه بهمراه داشت بعنوان دلو استفاده كند تا بلكه بتواند جگر تشنه اى را از خطر مرگ نجات دهد.
لذا همان كار را كرد، عمامه از سربرداشت و به كاسه چوبين خود بست و قدرى آب از چاه كشيده و نزد سگ نهاد، آن حيوان از آب آشاميد و سيراب شد و براه خود رفت .
به پيغمبر آن زمان خطاب رسيد: اِنّى قَدْ شَكَرتُ لَهُ سَعْيِهُ وَ عَفَرْتُ لَهُ ذَنْبُهُ لِشَفْقَتِةِ عَلى خَلْقٍ مِنْ خَلْقى
براستى كه من سعى فلان بنده ام را رضايت دارم و گناهانش را آمرزيدم و او را بخشيدم بجهت شفقت و مهربانى كه نسبت به يكى از آفريده هايم انجام داده است .
وقتى كه اين خبر به آن مرد عاصى رسيد از گناهان خود پشيمان گرديد و راه ايمان در پيش گرفت و بعدا از صالحين و نيكوكاران بشمار آمد.
آرى خداوند متعال پاداش نيكوكاران را مى دهد و بدكاران را عقوبت مى كند پس بهتر آنكه از گناهان خود تائب و پشيمان باشيم و به لطف و عنايت پروردگار اميدوار گرديم .
اِنَّ اللّهَ لايُضيَع اَجَْر مَنْ اَحْسَنَ عَقلا
براستى كه خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.

سلمان و روح مُرده

در كتاب داستان روح نوشته : روزى حضرت پيغمبر اكرم (ص) به سلمان فارسى خبر داده بودند كه علامت مرگ تو اين است كه در قبرستان روح مرده اى با تو تكلّم خواهد نمود.
لذا چون سلمان ديد مرض بر او شدت نموده است در زمانيكه در مدائن حكومت داشت فرمان مى دهد تا سريرى كه بر او خوابيده بود به قبرستان ببرند.
چون سرير را به قبرستان آوردند سه مرتبه بر اهل قبرستان و بر اموات مدفون سلام نمود. پس گفت : بنابر فرمايش پيغمبر خدا (ص) كه فرموده اگر مرگ من نزديك است يك نفر از شما با من تكلم نمايد.
ناگاه روح مُرده اى جواب سلمان فارسى را داد و گفت : عليك السلام يا سلمان ، سلمان فرمود: بگو اهل دوزخى يا از اهل بهشت ؟ روح مرده گفت : از عفو پروردگار من اهل جنّت مى باشم .
سلمان پرسيد براى من كاملا شرح بده داستان زندگانى و مردنت را روح مرده گفت : بخدا قسم اى سلمان اگر كسى را زنده بگيرند و گوشت بدن او را با مقراض قيچى ريزه ريزه نمايند يا با ارّه از هم پاره اش كنند. يك قصه از قصه هاى مرگ نخواهد بود و بدان اى سلمان نود ضربت شمشير آسانتر از جان كندن است . سلمان پرسيد: بگو حال تو مگر در دنيا چه بود كه چنين جان داده اى ؟
مرده گفت : در دنيا واجبات را بجا آوردم و نماز مى خواندم و از مال حرام اجتناب مى كردم و پدر و مادرم را احترام مى نمودم و از پرسش روز جزاء در خوف بودم در آخر عمر سخت مريض گرديدم و بحال مرض افتاده بودم كه در همين بين ديدم شخصى بسيار مهيب در كمال جثه در حاليكه پاهايش ‍ اتصال بزمين نداشت بر من وارد گرديد پس اشاره بديدگانم نمود ديدگانم از ديدن افتاد اشاره بگوشم كرد گوشم از شنيدن افتاد اشاره بزبانم نمود زبانم هم از تكلم بيفتاد. يكوقت ديدم گوشم باز شد و صداى گريه عيال و اطفالم بلند است و مى فهميدم كه خبر مرگ مرا به اطراف منتشر مى نمايند. يك مرتبه اشاره اى بمن نمود كه بحال اول برگشتم پس پرسيدم شما كى مى باشيد كه از هول شما مرا ترس گرفته ؟
در جواب فرمود: منم قابض الارواح و آمده ام تا جان ترا بگيرم پس در اين اثنا دو شخص خوش صورت كه تا به آنروز بخوبى آن دو نديده بودم در طرف چپ و راست من قرار گرفتند و بمن گفتند: السلام عليك ايّهاالعبد و رحمة اللّه وبركاته . آن وقت گفتند: ما همان دو ملك مى باشيم بنام عتيد و رقيب كه مكان ما روى شانه هاى تو بود و اين نامه هاى عمل تو مى باشد كه برايت آورده ايم . چون نامه كردار نيك خود را مشاهده نمودم خشنود شدم اما آه از وقتى كه نامه كردار بد خود را كه در دست عتيد بود مشاهده نمودم چنان ترسيدم و غمگين شدم كه بنانمودم گريه گردن . سپس قابض الارواح جلو آمد و بنانمود جذبه به جذبه روح مرا از بدن كشيدن بنحوى كه هر جذبه از آن سخت تر از آسمان بزمين افتادن بود.
كم كم جان من به سينه رسيد پس اشاره اى در آن جذبه نمود كه اگر بر كوه هاى جهان اين جذبه مى رسيد از شدت سختى آب مى گرديد و مى گداخت پس جان من از بالاى بينى و تيغه اَنف قبض گرديد.
همينكه صداى گريه و زارى كسان من بلند گرديد قابض الارواح از روى خشم بر آنها صيحه اى زده كه عنقريب بسوى شما مى آيم و هر يك از شما را هم قبض روح خواهم كرد.
پس روح مرا در حريرى سبز پوشانيده و به آسمان بالا برد و در مقام قرب رسانيد پس سؤ الاتى از اوامر و نواهى الهى شد و مرا برگردانيد وقتى كه آمدم ديدم بدنم روى مُغْتِسلْ جاى شست و شوى مرده گذاشته اند. و براى غسل بود كه روح من بغسال گفت : مرا رعايت نما چون از هيچ رگى بيرون نيامده ام مگر دريده بود و اگر غسال كلمات مرا مى شنيد هرگز ميّتى را غسل نمى داد. پس سه مرتبه مرا غسل دادند و در سه جامه مرا كفن نمودند كه آخرين توشه من از حال مال بوده و انگشتر را به پسر بزرگ تر دادند و گفتند خدا ترا جزا بدهد به مصيبت پدرت پس از آن همسايگان فرياد زدند بياييد و او را وداع نمائيد لذا جمعى از نزديكان من ناله كنان خودشان را روى جنازه من انداخته وداع مى نمودند سپس چهار نفر جنازه مرا برداشته و در تابوت نهاده و مشغول بردن بودند و روح منهم در بالاى نعش فرياد مى زد اى كسان من واى فرزندان من فريب دنيا را نخوريد و از ديدن حال من عبرت بگيريد و برويد و پرهيزگار شويد كه آنچه من ديدم شماها هم خواهيد ديد.
پس جنازه مرا بر زمين نهاده و نماز خواندند و دوباره برداشتند و روانه گورستان گرديدند و همينكه مرا سرازير گور نمودند از هول و ترس گويا از آسمان بزمين پرتاب گرديدم و روح من برابر شانه هايم بود كه روى مرا به خشت مى پوشانيدند و خاك روى من مى ريختند و فاتحه خوانده و از روى قبر من برگشتند و روح بسويم برگشته و حال غربت و پشيمانى بر من غلبه نمود.
لذا از تاريكى و تنهائى و غربت و دورى از اهل و عيال زار زار گريه نمودم در همين بين دو فرشته نكيرو منكر با شكل فضع آور و مهيبى وارد قبر شدند و در دست آنان عمودى از آهن كه با آتش سرخ شده بود و برقهاى آتش از آن جستن مى كرد. پس مرا وحشت عظيمى رخ داد و چنان صيحه اى بر من زدند كه اگر اهالى دنيا اين صدا را مى شنيدند دلهاى ايشان مى گداخته و پاره پاره مى شد و فرياد زدند خداى تو كه باشد و پيغمبر تو كه باشد پس از شدت فزع اندام من از هم شكافته شد و زبانم بند آمد.
آنگاه رحمت الهى شامل حال من شد كه ديده و دل من بجا آمد و گفتم كه معبود من خداى يگانه بى هتما است و پيغمبرم محمدبن عبداللّه خاتم النيبن و سيدالمرسلين رسول اكرم اسلام (ص) است .
پس ديدم غضب آنها شكست و گرفتگى صورتشان فرو نشست حتى يكى بديگرى گفت سزاوار است كه بعد از اين بطور نزاكت از او سؤ ال شود و آن ديگرى گفت چون مناط رفتار ما بآن شخص جواب سؤ ال آخرى است و آن هنوز معلوم نيست ما بايد به ماءموريت خود عمل نموده وظائف خود را انجام دهيم .
سپس سؤ ال نمودند از كتاب و قبله و امام و خليفه رسول اللّه (ص) جواب دادم كتابم قرآن كريم است و قبله ام كعبه و مسجد الحرام است و جانشين پيامبرم دوازده نفرند كه اول آنها اميرالمؤ منين (ع) و آخرين آنها حضرت حجة ابن الحسن العسكرى روحى و ارواح العالمين له الفداء است و حسب و نسب آن بزرگواران را براى آنها شرح دادم پس ديدم غيظ و غضبشان بالكل رفت و صورتشان روشن گرديد و از قبر بيرون آمدند.
در همين اثناء ناگهان متوجه گشتم قبرم كم كم تنگ مى شود و بحدى مرا در فشار انداخت كه نفسم قطع شد و نتوانستم دادى بزنم و استخوانهاى من همگى خرد و درهم شكست و هوش از من رفت پس از هنگامى بهوش ‍ آمدم قبر را به اندازه اى كه ديده مى شد گشاده و وسيع ديدم و چراغى كه از ماه روشن تر مى بود و نيز درى كه بسوى باغهاى بهشت و جنة الرضوان عالم بزرخ داشت و نويد و بشارت دادند مرا به نعمتهاى بهشت .
البته ناگفته نماند كه قبض روح مومن راستين و محب و شيفته واقعى اهل بيت رسول اللّه على و آل على صلوات اللّه و سلامه عليهم چنان است كه گاهى قابض الارواح را مشاهده مى نمايد تاج بر سر و لباس ‍ حرير در بر دارد برابر او مانند طبيبى حضور يابد در حاليكه نارنجى در دست اوست با دو عدد شاخه گل ريحان و آن شاخه ها يكى نَسخيه كه زندگانى را عوض نمايد ديگرى مَنسيه كه خوشى دنيا را فراموش كند پس ‍ آنها در برابر بينى او نگه مى دارند. از رسول خدا (ص) مرويست كه فشار قبر براى مؤ من كفاره اى است براى آنچه از او ضايع شده از ضايع كردن نعمتهاى الهى (76).

كيف مؤ من

خدا مى داند شخص مؤ من است يا كافر، نيكوكار است يا بدكار پس ‍ سؤ ال و جواب براى چه ؟!
سؤ ال و جواب در قبر ابتداى پيدا شدن نعمت است براى مؤ من چقدر كيف مى كند و لذت مى برد وقتيكه دو ملك را با آن قيافه هاى زيبا و دلربا مشاهده مى كند و آن بوى گل و ريحان بهشتى كه همراه دارند استشمام مى نمايد. لذا نام ايشان براى مؤ من بشير و مبشر است .
ديگر آنكه خود سؤ ال و جواب براى مؤ من كيف دارد بچه ها را ديده ايد در مدرسه وقتيكه درسشانرا خوب خوانده اند كيف مى كنند كه از آنها سؤ ال شود تا بروز كمال بدهند.
مؤ من هم ميل دارد كه از پروردگارش بپرسند تا با كمال اطمينان به يگانگى پروردگار و رسالت محبوبش شهادت دهد. هر قدر كه مومن از سؤ ال و جواب لذت مى برد براى او نعمت و ابتداى آسايش است براى شخص كافر هم ابتداى بدبختى و شكنجه است آمدن ملكها براى كافر موحش است در روايات است كه هنگام آمدن دو ملك صداى رعد مى دهند از چشمانشان آتشى مى جهد موهاى آنها روى زمين مى كشد بيك منظره ترسناكى با ميت كافر مواجه مى شوند لذا نامشان براى كافر نكير و منكر است .

سبب نجات و قصه هاى بهشتى

مرحوم نراقى در خزائن از رفقا و مؤ ثّقين اصحابش نقل مى كند. كه گفت من در سن جوانى با پدرم و جمعى از رفقا هنگام عيد نوروز در اصفهان ديد و بازديد مى كرديم و روز سه شنبه اى براى باز ديد يكى از رفقا كه منزلش نزديك قبرستان بود رفتيم گفتند: منزل نيست راه درازى آمده بوديم براى رفع خستگى و زيارت اهل قبور به قبرستان رفتيم و آنجا نشستيم .
يكى از رفقا بمزاح رو بقبر نزديكمان كرد و گفت : اى صاحب قبر ايام عيد است آيا از ما پذيرائى نمى كنى ؟
ناگهان صدائى از قبر بلند شد كه هفته ديگر روز سه شنبه همينجا همه مهمان من هستيد. همه ما وحشت كرديم و گمان كرديم تا روز سه شنبه ديگر بيشتر زنده نيستيم مشغول اصلاح كارهايمان و وصيت و غيره شديم اما از مرگ خبرى نشد روز سه شنبه مقدارى كه از روز گذشت با هم جمع شديم و گفتيم بر سر همان قبر برويم شايد منظور مردن نبود. وقتيكه سر قبر حاضر شديم يكى از ما گفت : اى صاحب قبر بوعده خود وفا كن صدائى بلند شد كه بفرمائيد اينجا متوجه باشيد كه پرده حاجز و مانع چشم برزخى را خداى متعال گاهى عقب مى زند تا عبرتى شود جلو چشمشان عوض شد چشم ملكوتى باز شد ديديم باغى در نهايت طراوت و صفا ظاهر شد و در آن نهرهاى آب صاف جارى و درختان مشتمل بر انواع ميوه هاى جميع فصول و بر آن درختان انواع مرغان خوش الحان و در ميان آن بعمارتى رسيديم ساخته و پرداخته در نهايت زينت و اطراف آن باغ گشوده پس داخل آن عمارت شديم شخصى در نهايت جمال و صفا نشسته و جمعى ماهر و كمر خدمت او بميان بسته .
چون ما را ديد از جا برخاست عذر خواهى كرد بعد دستور داد انواع و اقسام شيرينيها و ميوه ها و آنچه را كه در دنيا نديده بوديم و تصورش را هم نمى كرديم مشاهد كرديم .
مى فرمايد: وقتيكه خورديم چنان لذيذ بود كه هيچوقت چنين لذتى را نچشيده بوديم و هر چه هم كه مى خورديم سير نمى شديم يعنى باز اشتها داشتيم انواع ديگر از ميوه ها و شيرينيها آوردند غذاهاى گوناگون با طعمهاى مختلف پس از ساعتى برخاستيم كه ببينيم چه روى خواهد داد آن شخص ‍ ما را مشايعت كرد تا بيرون باغ ، پدرم از او سؤ ال كرد كه شما كيستيد كه خداى متعال چنين دستگاه وسيعى بشما عنايت فرموده كه اگر تمام عالم را بخواهيد مهمانى كنيد مى توانيد و اينجا كجاست ؟
فرمود من ، هم وطن شمايم من همان قصاب فلان محل هستم - گفتند علت اين درجات و مقامات چيست ؟ فرمود دو سبب داشت يكى اينكه هرگز در كسبم كمفروشى نكردم و ديگر اينكه در عمرم نماز اول وقت را ترك نكردم ، گوشت را در ترازو گذارده بودم صداى اللّه اكبر مؤ ذن كه بلند مى شد وزن نمى كردم و براى نماز به مسجد مى رفتم و بعد از مردن اين موضع را بمن دادند و در هفته گذشته كه شما اين سخن را بمن گفتيد ماءذون براه دادن نبودم و اذن اين هفته را گرفتم .
بعد هر يك از ما از مدت عمر خود سؤ ال كرديم و او جواب مى گفت از آن جمله شخص مكتب دارى را گفت تو بيش از نود سال عمر خواهى كرد و او هنوز زنده است و مرا گفت تو فلان قدر و حال ده پانزده سال ديگر باقيست خدا حافظى كرديم ما را مشايعت كرد.
خواستيم برگرديم ناگهان ديديم در همان جاى اولى سر قبر نشسته ايم

از سكه هاى طلا آتش مى ريزد

چند سال قبل يك نفر از بزرگان و خوانين شيراز را ديدم كه متصل انگشت خود را در دهان مى نهاد و مانند كسى كه آتش او را سوزانيده باشد و بخواهد سوزش انگشت را از آب دهان تسكين بدهد.
از او پرسيدم سبب اين كار چيست ؟ چون خلوت گشت گفت مرا قضيه ايست عجيب زيرا برادرى داشتم بسيار ثروتمند و پول دوست و پول پرست و براى او وارثى نبود غير از من ، پس در موقع مرگ بمن وصيت نمود كيسه كه پر از پول و طلا دارم .
چون تو همه ثروت مرا مى گيرى اين كيسه را با من دفن نما. پس برادرم كه مُرد با خود گفتم من هم بوصيت برادرم رفتار مى نمايم پس از دفن برادرم خود را به قبر رسانيده و كيسه ليره را در گوشه قبر پنهان و از قبر بيرون آمدم .
از اين قضيه مدتى گذشت بعلماى محترم قضيه را گفتم . آنها فرمودند: خلاف شرع نمودى آن پولها را مى بايد به فقرا و مساكين مى دادى و خيرات و مبرات براى برادرت مى نمودى .
پس روزى قبر كن را ديدم و به او گفتم : زمان دفن برادرم كيف اسناد از بغلم رها شده و مى خواهم قبر را بشكافى و من پائين رفته و كيفم را بردارم .
قبر كن خاكها را كنار ريخته سنگ قبر و لحد را برداشته ديدم كه كيسه پول خالى و چيزى درون آن نيست و در كنار قبر افتاده با خود گفتم اى واى موش پولها را برداشته ليكن با خود انديشيدم كه مگر موش عقل دارد سر كيسه را باز نمايد و پولها را بردارد. در صورتيكه هيچ جاى كيسه پاره نبود پس كفن را از روى صورت برادرم كنار نمودم .
ناگهان ديدم تمامى ليره ها روى صورت او چيده شده چون خوب نگاه كردم ديدم ليره هاى طلا به تمام اندام او چسبيده است پس دست بردم كه ليره اى را از روى پيشانى او بردارم ديدم چنان داغ بود كه گويا انگشتم را عقرب زد و دستم نيش عقرب خورده .
ديدم ليره ها توى گوشت او فرو رفته و متصل به استخوان گرديده است اى واى از حرام خوارى و پول حرامى كه در اثر كم كارى و حقه بازى و سرقت كارى و احتكار و گران فروشى و تقلّب و كلاهبردارى حاصل و عايد بشر گردد و چه عذابش بسيار دردناك خواهد بود مگر تا فرصت داريم توبه نمائيم و به صراط مستقيم برگرديم .

بله پس بهر حال كه بود از قبر بيرون آمده و قريب به بيست سال است كه گويا انگشتانم با آهن تافته و سرخ شده برخورد داشته و آنچه هم اطبّا معالجه نمودند فائده نبخشيد و شب و روز، نه خواب و نه آرام دارم و از شدت سوزش ، انگشتانم را متصل در دهانم مى گذارم تا بلكه بتوانم از درد سوزش آن قدرى در آرامش باشم .
قالَ اللّهَ تَعَالى وَ الَّذينَ يَكِنْزوُنَ الذَّهَبَ وَ الْفضَّهً وَلايَنْفِقُونَها فى سَبيلِ اللّه فَبَشِّرْ هُمْ بِعَذابٍ اَليم يُومى يُحْمى فى نارِجَهَنَّمَ.
و كسانى كه انباشته و پنهان مى نمايند طلا و نقره و پولهايشان را و نمى دهند حق اللّه و حقوق واجبه مثل زكات و خمس شان را و انفاق و بخشش نمى كنند آنها را در راه خدا، بشارت ده ايشان را به عذاب دردناك .

عذابهاى زنان

اميرالمؤ منين (ع) فرمود: روزى من به همراهى حضرت فاطمه +عليها السلام به حضور رسول اكرم (ص) رفتيم حضرت را متاءثر و گريان ديديم .
گفتيم يا رسول اللّه چه باعث شده است كه شما به اين حال درآمده ايد؟ فرمود يا على شبى كه من به آسمانها عروج كردم بعضى از زنهاى امتم را ديدم كه با موى سر، ايشان را در آتش آويخته بودند و مغز سر ايشان مى جوشيد.
زنى را ديدم كه با زبان آويخته بودند از حميم به گلوى او مى ريختند. زنى را ديدم آويخته به پستان خود بود و گوشت بدن خود را مى خورد. و در ميان آتش مى سوخت .
زنى را ديدم پاهاى او را به پستان بسته بودند و عقرب ها و مارها را به بدن او مسلط ساخته بودند.
زنى را ديدم كه كرو لال در تابوتى از آتش وى را عذاب مى كردند زنى را ديدم آتش از دهان و دماغ و چشمهاى وى بيرون مى آمد و امعاع و احشاء خود را مى خورد.
زنى را ديدم سرش مثل سر خوك و بدن او مثل بدن خر و ملائكه با تازيانه به سرش مى زدند.
حضرت فاطمه عليها السلام عرض كرد: پدر گناه اين زنان چه بوده ؟ فرمود: آن زنى كه به موى سرش آويخته بودند زنى است كه موى سر خود را در دنيا از نامحرم نمى پوشاند. و اما آن زنى كه به زبان آويزان بود زنى است كه شوهر خود را با زبان آزار مى داد. و اما آن زنى كه به پستانش آويخته بود، زنى است كه شوهرش را در فراش و رختخواب اطاعت نمى كند.
و اما آن زنى كه به پاهايش آويخته بود زنى است كه بدون اجازه شوهر از خانه بيرون مى رود.
و اما آن زنى كه گوشت بدن خود را مى خورد زنى است كه خود را زينت مى كند و از ديد نامحرم خود را حفظ نمى كند.
و اما آن زنى كه دست و پاى وى را بسته بودند و مار و عقرب ها را به او مسلط كرده بودند، زنى كه وضو نمى گرفت و لباس و خانه اش را از نجاست پاك نمى كرد و غسل جنابت و حيض و نفاس انجام نمى داد و نماز را سبك مى شمرد.
و اما زنى كه كرو لال بود زنى است كه از زنا اولاد مى زائيد و اما آن زنى كه امعاء خود را مى خورد زنيست كه قوادى مى كرد.
و اما آن زنى كه سرش مثل خوك بود و بدنش مثل بدن خر بود زنى است كه نمّامى مى كرد. واى بر آن زنى كه شوهرش از او غضب ناك شود و خوشابحال زنى كه شوهرش از او راضى شود.
و اما آن زن كه آتش از دهانش خارج مى شد زنى مغنّيه و آوازه خوان است .(77)