شرحى بر دعاى ندبه

مرحوم حجة الاسلام والمسلمين سيد محيى الدين العلوى طالقانى

- ۲ -


مقدمه : بدانكه وجود هر يك از موجودات نوعى مدخليت در نظام عالم دارد. و بر وجود هر يك فوائدى مترتب است ، كه ساير موجودات از اجرام علويه ، و كائنات اءرضيه حسب اقتضاء از آن متمتع ، و بهره مند مى شوند. زيرا همه آنها بلحاظ انتفاع ساير موجودات لباس وجود و هستى پوشيده اند ، و چيزى كه مورد قابل انتفاع ساير موجودات نباشد، موجود نشود. و البته اين مطلب به برهان ثابت شده ، كه هر چيزى كه در آن نفعى نباشد، و يا ضرر وجودش بيش از نفع آن باشد، موجود نشده ، و نخواهد شد. پس هر ذره از ذرات كائنات عوالم امكان فوائدى بر آن مترتب است و عدم ادراك عقول بشر را بفوائد آن نمى توان دليل بر بى فائده بودن آن دانست . البته ممكن است اجمالى از فوائد جمادات و نباتات و حيوانات قابل درك باشد ولى درك فوائد تمام آنها از قوه بشر خارج است .(11) و اجزاى عالم همانند اعضاء و جوارح انسانى است ، كه هر عضوى از اعضاى آنرا فوائدى است ، و عضوى كه هيچ فائده اى نداشته باشد، در اصل خلقت بدن انسان خلق نمى شود.

جهان چون خط و خال و چشم و ابروست  
  كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست

و مادام كه آن موجود قابل استفاده موجودات ديگر است ، داراى حيات است ، و به مجرد اينكه از قابليت انتفاع خارج شد، در معرض فنا و مرگ قرار مى گيرد. پس حيات هر موجودى دائر مدار فائده و خاصيتى است كه داراى آنست و هر موجودى كه خاصيت وجودى آن زيادتر باشد، مدخليت آن نيز در نظام خلقتش بيشتر است ، و حيات آن هم كاملتر و طولانى تر خواهد بود و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض . يعنى : و اما چيزى كه به مردم سود دهد، در زمين مى ماند. سوره رعد: 17، از اين نظر انسان افضل از ساير موجودات است . و از بسيارى از موجودات برتر است . چنانكه خداوند فرمايد: و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا: ما فرزندان آدم را بسيار گرامى داشتيم ، و آنان را بر مركب هاى صحرائى و دريائى سوار كرديم ، و از غذاهاى لذيذ و پاكيزه روزيشان نموديم ، و بر بسيارى از مخلوقات خودمان برتريشان داديم ، و آنهم چه برترى دادنى . اسراء: 70.
پس هر قدر انتفاع ساير موجودات از مخلوق بيشتر باشد، اهميت وجودى آن در نظام عالم بيشتر است . تا برسد به موجودى كه تمام موجودات عوالم امكانى از وجود او بهره مند مى شوند، و فقدانش باعث فنا و نابودى عالم مى شود.
و از همين نظر است كه تمام موجودات از وجود حجت وقت و خليفه زمان بهره مندند، كه اگر حجت و امام بعدى نباشد موجودات ديگر نابود خواهند شد. لولا الحجة لساخت الارض باهلها(12) يعنى : اگر وجود حجت نباشد زمين اهلش را از ميان مى برد. و روايات زيادى وارد شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده : اهل بيت من امان اهل زمين مى باشند.(13)
فوائدى كه بر وجود حجت مترتب است دو قسم است : يك قسم فوائديست ناشى از اصل وجود حجت ، خواه ظاهر و محسوس باشد، و خواه در پوشش حجاب و غيبت مستور باشد مانند نزول بركات ، و خيرات ، و دفع بلاء، و ساير نعمت هاى ديگر، كه بر وجود حجت وقت و خليفه حق مترتب است ، همچنانكه در اخبار آمده است . و قسم ديگر فوائدى است كه بر ظهور و استيلاى آن حجت بر امور است ، مانند فصل خصومات ، و اجراى احكام و حدود، و اعانت مظلوم ، و امربمعروف ونهى از منكر، و دفع دشمنان دين ، و رواج عدل و داد بين مردم . چنانكه در مجلد 13 بحار الانوار ص 129 در توقيع مبارك چنين آمده : و اما وحبه الانتفاع بى فى غيبتى فكالانتفاع بالشمس اذا غيبها عن الابصار السحاب و انى امان لاهل الارض كما ان النجوم امان لاهل السماء(14) ((يعنى : و اما انتفاع بوجود من در زمان غائب بودنم همانند بهره مند شدن از آفتاب است كه ابر آنرا از نظرها بپوشاند، و نيز وجود من امان است براى اهل زمين همچنانكه ستارگان امان اهل آسمانند))
دفع شبهة : البته قرار دادن خليفه در زمين ، ناشى از عجز خداوند متعال نيست ، بلكه به واسطه عدم قابليت موجودات در كسب فيض از مبداء فياض است . كه بدون واسطه قابل ، تلقى فيض از فياض مطلق ممكن نمى باشد. و آن خليفه داراى دو مقام است : اول - مقامى است نسبت به حضرت بارى - عز اسمه - كه از حضرت او كسب فيض كرده ، و به موجودات افاضه مى كند. و مقام دوم در رابطه با موجودات ديگر، كه بآنها فيض مى رساند. و لذا امام فرموده : الحجة قبل الخلق ، و مع الخلق ، و بعد الخلق .(15) يعنى : وجود آن حجت الهى پيش از آفرينش ، و همزمان و هماهنگ با آن ، و پس از آفرينش موجودات محقق بوده و هست پس لازم است خليفه الهى در تمام اعصار و زمانها باشد. تا به بركت وجود او عالم نظم پيدا كند، و محفوظ بماند، و بندگان خدا هم هدايت شوند.
باب اول - در بيان اين حقيقت است كه آن حجت اكنون در ميان بشر است ، و شيعيان انتظار ظهورش را دارند و آن بزرگوارى است كه در سال 255 هجرى قمرى در شهر سامره - سر من راءى - متولد شده ، و پدر بزرگوارش حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام و مادرش نرجس خاتون است .(16) و بر حسب روايات متعددة غيبتش طولانى مى شود، بطورى كه بعضى دچار حيرت مى گردند. و زمان ظهور و قيامتش را غير از خداوند متعال كسى نمى داند. و ابتداء در مكه ظاهر مى شود، و خود را معرفى مى كند. در بدء اءمر حدود سيصد و سيزده نفر از اطراف و اكناف بسرعت برق و سوار شدن بر ابر، كه شب در منزل ، و صبح همانروز- در غير موسم حج - خود را در مكه مى بينند.(17) و به حضورش تشرف پيدا مى كنند، و جبرئل هم از طرف پروردگار عالم ، و با صدائى كه جهانيان هر كس بلغت و زبان خود آنرا مى شنود، ظهور و قيام آن بزرگوار را اعلام مى دارد، و مردم را به بيعت با آنحضرت دعوت مى كند. و چون عده ياورانش زياد شود، و به ده هزار نفر رسد، از مكه حركت مى كند، و پس از استيلا دنيا را به عدل و داد گسترش مى دهد، بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد. و اين علائم و اوصاف جز بر آن حضرت بر هيچكس ديگر منطبق نخواهد شد، و اين حالات هم تاكنون واقع نشده است .
باب دوم - در رفع استبعاد از طول عمر آن حضرت است ، گرچه روايات زيادى در اين باره از رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام در مجلد 13 بحارالانوار ذكر شده است .(18) و جاى سخن براى كسى باقى نگذاشته ، ولى تصور مى كنم اگر مختصرى توضيح و برهان علمى در اثبات طول عمر ذكر شود، خالى از فايده نخواهد بود.
بدانكه : رعايت بهداشت و حفظ الصحة در پوشيدن لباس هر فصلى ، و سكونت در جاهاى مناسب از نظر حرارت و برودت و اعتدال هوا، و خوردن طعام و آشاميدنى بموقع و مناسب و موافق با مزاج مدخليت تامى در سلامتى بدن و طول عمر دارد، و كسى كه مراعات بهداشت را از هر حيث و هر جهت بكند يك نوع مقدمه طبيعى براى سلامتى خود فراهم نموده ، و با از مراجعه به پزشك بى نياز گردد.(19) چون حيات انسان ، و قوامم روح حيوانى ، بستگى باعتدال مزاج دارد، و اعتدال مزاج هم ناشى از اعتدال اخلاط اربعه است .(20)
چهار طبع مخالف سركش  
  چند روزى شوند با هم خوش
چون يكى زين چهار شد غالب  
  جان شيرين برآيد از غالب

و چون حجت خدا و ولى حق خود از جانب حق عالم به خواص اءشياء است و از استعمال و مصرف اءشياء مضر و زيان آور اجتناب مى ورزد، لذا عمر او هم طولانى مى گردد. و مرگ او نيز بوسيله عوامل خارجى صورت مى گيرد،و لذا گفته اند: ما منا الا مسموم او مقتول (21) (عده اى از علماى عامه هم طولانى بودن عمر حضرت ولى عصر عليه السلام و بقايش را در كتاب هاى خود ذكر كرده اند. از جمله در كتاب كفاية الخصار صفحه 456 يكصد و شصت و پنج حديث نقل كرده است .(22) اگر كسى باز هم در بقاء و طول عمر آن حضرت ترديد داشته باشد، بايد با او در مورد قدرت تامه مطلقه الهى صحبت كرد. اگر كسى به قدرت تامه الهى معتقد باشد اعتراف مى كند كه از قدرت خدا خارج نيست كه به فردى از افراد انسان طول عمر عنايت فرمايد)
باب سوم - از جمله تكاليف مؤ منين در زمان غيبت انتظار فرج آل محمد در هر لحظه و زمانى است ، و ظهور ولايت و حكومت ظاهرى آن حضرت و فرا گرفتن روى زمين از عدل و داد، و غلبه ظاهرى دين اسلام بر همه اءديان ، كه خدا به پيغمبرش خبر داده است . بلكه بشارت ظهور آن را به جميع اءنبياء و امتها داده است ، كه روزى خواهد آمد كه بشر خدا را عبادت مى كند، و جز ذات مقدس او كسى را پرستش نمى كند، و هيچ حكمى از احكام خدا در پرده حجاب نمى ماند، و همه آشكار و هويدا مى شود.
و اين انتظار به موجب روايات افضل عبادات است ، بلكه در بعضى اءخبار ثواب و اءجر شهيد شدن در راه خدا بر آن مرتبت است . در كتاب ينابيع المودة ص 413 از مناقب خوارزمى نقل مى كند: ((رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اءفضل عبادات انتظار فرج است .(23)))
و در اين باب روايات زياد است كه در مجلد 13 بحار ص 136 باب ((فضل انتظار فرج )) مقدارى از آن نقل شده است .(24)
تنبيه - انتظار حقا يك نوع رياضى است براى انسان كه گفته اند الانتظار اءشد من الموت و انتظار وقتى محقق مى شود كه انسان قوه فكرى و خيال خود را به جانب آن اءمر توجه دهد. و البته لازمه آن ، محبت و شوق بدان محبوب است كه خود را براى رسيدن بآن آماده و مهيا سازد.
پس لازمه انتظار ظهور آن حضرت آن است كه ابتدا انسان سعى در اصلاح خود نمايد، و اخلاق و اعمال خود را از رذائل و زشتيها پاك گرداند. و در اءمر به معروف ، و نهى از منكر، و اصلاح جامعه بكوشد، و زمينه را براى فرج و ظهور حضرت مهيا سازد. و قابليت مصاحبت با او را هم پيدا كند. و از جمله لوازم انتظار هم اعتقاد به ولايت و صدق مودت با اءهل بيت پيغمبر است ، و علاقمندى باقامه عدل و اجراى اءحكام و حدود الهى ، و علاقه به رسيدن و نيل هر موجودى به كمالى كه براى آن خلق شده ، و اصلاح حال مردم و رسيدن آنها به كمال و سعادتى كه مترتب بر ظهور و قيام آن حضرت است .
در كتاب خصال از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: ((پنج نفرند كه خواب راحت ندارند و آنها را برشمرد- تا آنكه رسيدند به اينكه - يكى از آنها دوستى است كه از دوست خود جدا باشد(25))) البته چنين كسى كه به مفارقت و جدائى دوست خود مبتلا است ، حزن و اندوهش بى اندازه ، و اضطرابش زياد خواهد بود. پس ‍ كسى كه شربتى جان بخش از محبت آن بزرگوار به كامش رسيده باشد، غم و اندوهش زياد خواهد بود. چه ، شخصى با آن عظمت و جلال ، و با آن عطوفت و راءفت كه مهربانتر از پدر است ، چنان در پرده غيبت مستور و از نظر پنهان است كه نه دستى به دامان وصالش ، و نه چشمى با حال معرفت به جمالش افتد، و نه از محل اقامتش اثرى ، و نه از مقر حكومت و فرمانروائيش خبرى كه انسان هر پست و پليدى را ببيند ولى او را نبيند عزيز على اءن ارى الخلق و لاترى بر من دشوار است كه خالق را ببينم ، ولى تو ديده نشوى .
باب چهارم - در بيان بعضى از زمانها و ساعاتى است كه اختصاص به امام زمان - عجل الله تعالى فرجه - دارد از جمله ليالى قدر، يعنى : شبهاى نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم ماه مبارك رمضان ، و روز عاشورا، و شب و روز نيمه شعبان ، و عصر روز دوشنبه و پنج شنبه ، و هنگام زرد شدن آفتاب موقع غروب ، و ديگر روز جمعه است .(26 ) و روز جمعه از چند جهت اختصاص به امام زمان دارد: يكى آنكه ولادت با سعادت آن بزرگوار روز جمعه بوده است .(27) و ديگر آنكه ظهورش هم روز جمعه است .(28) و در زيارت آن حضرت دارد:
هذا يوم الجمعه و هو يومك المتوقع فيه ظهورك .(29)
به موجب بعضى از روايات كلمه ((جمعه )) به تاءويل از اءسامى آن حضرت است . چنانكه صدوق - رحمه الله - در كتاب ((خصال )) از صقربن آبى دلف نقل كرده كه امام على نقى عليه السلام در شرح اين حديث نبوى كه فرمود: ((لا تعادوا الايام فيعاديكم )) ((با روزها دشمنى نكنيد، كه آنها با شما دشمنى خواهد كرد از آن حضرت توضيح خواستند، در جواب فرمود: آن روزها مائيم - تا آنكه فرمود- جمعه هم نام پسر پسر من است كه اءهل حق و صداقت بر گرد او جمع آيند...(30)))
سيد بن طاووس در كتاب امان الاخطار گويد: ((هر ساعتى از روز منسوب به يكى از امامان عليهم السلام بوده است - تا آنكه گويد:- نزديك غروب روز هم اختصاص به امام زمان دارد.)) و ساعت آخر روز جمعه ساعتى است كه دعاء در آن ساعت مقرون باجابت خواهد بود. همچنانكه از فاطمه زهراء عليها السلام از پدر بزرگوارش نقل شده ، و آن ساعت هنگام فرو رفتن قرص خورشيد در افق است .(31)
و با اين بيان پس خواندن دعاى شريف ندبه در چنين ساعتى يعنى ساعت آخر روز جمعه كه متعلق بآن بزرگوار است اءنسب خواهد بود. و شايسته است كه در اين ساعت آنانكه شربتى از محبت ولايت آن بزرگوار نوشيده باشند، و تلخى زهر مفارقت آن مظهر الهى بكامشان رسيده باشد، بوسيله خواندن اين دعا با ديدگان اشك آلود و سوز دل به راز و نياز بپردازند.
باب پنجم - در سند اين دعاى شريف ندبه است . و مرحوم محدث قمى - متوفى بسال 1359 هجرى قمرى - در ص ‍ 501 كتاب ((هدية الزائرين )) گويد: از جمله اءعمال روز جمعه خواندن دعاى ندبه است .
و اين دعا را سيد بن طاووس و شيخ محمد ابن المشهدى به روايت محمد ابن على بن اءبى قره روايت كرده اند. و ابن اءبى قره گفته كه نقل كردم من اين دعا را از كتاب محمد بن حسين بن سفيان بروفرى ، و او گفته كه اين دعائى است براى حضرت صاحب الاءمر و مستحب است كه در عيدهاى چهارگانه ، يعنى عيد فطر و اءضحى و غدير و روز جمعه ، بخوانند.(32)
و مرحوم حاج ميرزا حسين نورى در كتاب ((تحية الزائر)) ص 268 گويد: ((در دعاى معروف بدعاى ندبه كه آنرا شيخ جليل محمد ابن المشهدى ، و رضى الدين على بن طاووس نقل كرده اند از شيخ نبيل محمد بن على بن اءبى قره ، و او هم از كتاب اءبى جعفر محمد بن حسين بن سفيان بزوفرى نقل نموده است .))
مرحوم محدث قمى در كتاب سفينة البحار- در لفظ شهد- در شرح حال محمد ابن المشهدى مى نويسد: ((ابن المشهدى كه او شيخ جليل سعيد متبحر ابو عبدالله محمد بن جعفر بن على بن جعفر مشهدى است .)) و او مؤ لف مزار مشهورى است كه مورد اعتماد بزرگان اءصحاب ما مى باشد. و در كتاب بحار الاءنوار بمزار كبير معروف است .
ابن اءبى قره كه نامش اءبو الفرج محمد بن على بن يعقوب بن اسحق بن اءبى قره است ، از علماى قرن چهارم و صاحب تاءليفاتى است . و او دعاى ندبه را در كتاب خود از بزوفرى نقل كرده ، و ابن المشهدى هم از او نقل مى كند.
بزوفرى لقب پدر محمد بن حسين بن على بن سفيان مى باشد و او از علماى بزرگ اماميه در قرن چهارم است . و
شرح او در كتب رجال آمده و از جمله مشايخ ، شيخ مفيد است . و در خاتمه مستدرك چنين آمده كه : ((شيخ ابو على طوسى در مواضع عديده اى از كتاب اءمانى خود، از والد بزرگوارش ، و او از شيخ مفيد، و او از ابوجعفر بزوفرى روايت كرده و پس از ذكر نام او مطلب رحمت برايش نموده است .(33))) و ابوجعفر كنيه محمد، كه پسر است ، مى باشد، نه پدر و در اين صورت روايت شيخ مفيد از او با كلمه رحمت اشعار بر مدح او دارد.
ترجمه و شرح دعاى ندبه
الحمد لله الذى لا اله الا هو
ترجمه : ستايش خداوندى را سزا است كه هيچ معبود بحقى جز ذات مقدس او نيست .
شرح : بدانكه حمد در برابر احسان اختيارى است . ولى مدح ستايش بر مطلق احسان و نيكى است . و شكر ستايش در برابر نعمت مى باشد. خواه بزبان باشد، كه آن را ثنا گويند. و يا بقلب كه اعتقاد به صفات نيك نعمت دهنده داشته باشد. و يا بساير اءعضاء و جوارح ، كه آن تحمل زحمات اطاعت و فرمانبرى نعمت دهنده باشد. حاصل آنكه شكر، عملى است در مقابل نعمت منعم . و چون هر كمالى از رشحات فيض كمالات حضرت حق است ، و كمال حضرت حق تعالى مفيض كمال هر موجودى است ، پس ستايش كمال هر موجودى بازگشت بستايش كمال حضرت اءحديث است . لذا بصورت ((جمله الحصاريه )) گفته مى شود ((الحمدلله )) كه تمام افراد حمد مختص است به خداوند متعال ، و ستايش هر حمد كننده نسبت بهر محمودى ستايش خداوند است ، خواه حمد كننده التفات باين مطلب داشته باشد و خواه غافل باشد.
حمد را هم مراتبى است : اول - حمد و ثناى حضرت حق بر كمالات ذاتيه خود. چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: لا احصى ثناء عليك كما اثنيت على نفسك .(34 ) يعنى : ((من نتوانم ثناى تو را نمايم آن نحوى كه تو بر ذات مقدس خود ثنا گوئى )) دوم - حمد و ثناى ملائكه مقربين عالم اءعلى و آسمانها. سوم - حمد و ثناى افراد انسان در برابر نعمتهاى ظاهرى و باطنى . چهارم - حمد و ثناى ساير موجودات كه هر يك با زبان خويش در مقام ستايش حضرت حق مى باشند و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم - اسراء آيه 44- يعنى : ((و هيچ موجودى نيست مگر اينكه تسبيح و ستايش او را مى كند ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد)) وتمام موجودات عالم هر يك بزبانى ستايش حق تعالى را مى كنند.
آنچه در چشم جهان بينت نكو است  
  عكس حسن و پرتو احسان اوست
گر بر آن احسان و حسن اى حق شناس  
  و زتو روزى در وجود آيد سپاس
در حقيقت آن سپاس او بود  
  نام اين ، و آن لباس او بود

((الله )) اسم علم است براى آن وجود مقدس كه جامع جميع صفات كماليه و جماليه ، و منزه از صفات ممكنات است . و لذا تمام اءسماء و صفات حق در لفظ ((الله )) بطور اجمال جمعى مندرج است . و كلمه ((الله )) نزديكترين اءسماء باسم اءعظم است .
در كتاب توحيد صدوق از اءمير المؤ منين عليه السلام نقل شده كه فرمود: ان قولك ((الله )) اعظم اسم من اءسماء الله و هو الاسم الذى لا ينبغى ان يسمى به غير الله ... يعنى : محققا گفتار تو به لفظ ((الله )) بزرگترين اسمى است از اءسماء الهى ، اسمى است كه شايسته نيست غير از خدا- نام مخلوق - بدان ناميده شود.
البته اين اسم مبارك مختص به ذات واجب الوجود است . در تفسير صافى از حضرت رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود: ... آنها اءقرب الى اسم اءلاعظم من ناظر العين الى بياضها يعنى : كلمه ((الله )) نزديك ترين اسم است باسم اءعظم كه از ناظر چشم به سفيدى چشم نزديكتر است .(35)
لا اله الا هو اين جمله در مواضع متعددى از قرآن آمده ، و از اءشرف آيات قرآنى است ، كه دلالت بر يگانگى ذات خداوند دارد. و ركن اءعظم اصول دين مى باشد. در كتاب ((توحيد)) صدوق از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود من قال لا اله الا الله مخلصا دخل الجنة ((هر كس كه از روى اخلاص - اين كلمه - لا اله لا الله را بر زبان آورد بهشت شد)) بعد فرمود: ((گفتن از روى اخلاص آن است كه او را از معاصى باز دارد.))
و نيز در كتاب توحيد در تفسير كلمه ((الله )) از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: حرف اءلف كلمه ((الله )) اشاره به نعمت هاى ما مى باشد، كه خداوند به خلق خود عطا فرموده ، و لام اشاره باين است كه خداوند خلق خود را به ولايت ما الزام نموده . راوى گويد سپس من سؤ ال كردم از حرف ((هاء)) آخر كلمه ، امام فرمود: ((اشاره است به اينكه خوار و ذليل است هر كه مخالفت كند محمد و آل محمد را.(36)))
تنبيه - ذكر كلمه ((هو)) در مجلد لا اله الا هو كه نفرمود لا اله الا الله و از اسم ظاهر به ضمير عدول كرد، مشتمل بر اءسرار معنويه است ، كه بيان آن مناسب با وضع اين تاءليف نيست . در اينجا فقط بذكر اجمالى از آن اكتفاء مى كنيم .
بدان كه هر اسمى از اءسماء خداوند متعال مثل : عليم ، قدير، مريد و و و دلالت دارد بر اتصاف ذات اءحديث بآن صفت . مثلا ((عليم )) دلالت بر علم ، و ((قدير)) بر قدرت ، و ((مريد)) بر اراده و همچنين است ساير اءسماء. و اءما لفظ ضمير ((هو)) اشاره بذات اءحديث من حيث الذات است ، و لذا گفته شده كه لفظ ((هو)) اءخص از لفظ ((الله )) است كه دلالت بر ذات دارد به لحاظ الوهيت آن ، و بهمين جهت گفته شده كه جمله لا اله الا هو عماد و ستون توحيد است .
در تفسير ((برهان (37))) از اميرالمومنين عليه السلام نقل شده كه فرمود: يك شب قبل از جنگ ((بدر)) خضر را در خواب ديدم ، و گفتم چيزى به من تعليم كن كه بوسيله آن بر دشمنان پيروز شوم . گفت : بگو: يا هو من لا هو الا هو و چون صبح شد، خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتم ، و آن داستان را براى آن حضرت نقل كردم . آن حضرت فرمود: ((يا على اسم اءعظم را آموخته اى )) و روز ((بدر)) هم پيوسته اين كلمات ورد زبانم بود.
و له الحمد
ترجمه : (و براى اوست حمد و ستايش ، و اءحدى از ممكنات را اين حمد و ستايش سزا نيست .)
شرح : وجه انحصار حمد بذات مقدس احديت براى آنست كه هر موجودى از ممكنات ، هر چند صاحب كمال باشد ولى فاقد كمالى ديگر است . مثلا نبات واجد كمال قوه ناميه و جاذبه و دافعه است ، ولى كمال حيوانى را ندارد، و همچنين حيوان كه داراى كمال قواى ظاهرى از ديدن و شنيدن و بوئيدن و چشيدن است ، ولى فاقد كمال انسانى است ، و قوه عاقله ندارد. و هكذا افراد انسان نسبت به يكديگر، و حتى خود انسان نسبت به موت و حيات ، ولى ذات مقدس الهى واجد جميع كمالات است ، و نقص صفتى از صفات كمال در او راه ندارد. و چون حمد و ستايش براى هر موجودى به اعتبار صفت كمال است ، پس حقيقت حمد اختصاص بذات اءقدس الهى دارد. و چون نقصى نسبت به او تصور نمى شود. و به لحاظ همين نكته كلمه ((له )) كه جمله خبريه است ، بر كلمه ((الحمد)) كه مبتداء است مقدم شده ، و در جاى خود ثابت شده كه تقديم ما هو حقه التاءخير يفيد الحصر، و در اينجا خبر مقدم بر مبتداء شده ، تا افاده حصر را برساند، كه جنس حمد و تمام اءفراد حمد مختص به ذات الهى است .(38)
رب العالمين
ترجمه : (خداوندى كه پروردگار عالميان است .)
شرح : بدانكه تمام موجودات امكانى نياز به مربى دارند، كه بدون آن قابليت بقا و دوام را ندارند، و به كمال ممكنه نمى رسند، و مددهاى وجودى كه افاضه به ممكنات مى شود، شرط دوا و بقاى آنهاست . و اين عين تربيت مطلقه حضرت ربوبى است ، و تمام اءجزاى عالم در بقاء و استمرار آن ، نياز به جنبه ربوبيت حضرت اءحديت دارد. ربنا الذى اءعطى كل شى ء خلقه ثم هدى طه - آيه 50- (پروردگار ما كسى است كه خلقت هر چيزى را بآن داده
سپس هدايت كرده است ) و افاضات وجودى و كمال ذرات عالم همه بر بوبيت رب صورت مى گيرد، همچنانكه حضرت ابراهيم عليه السلام در مقام توصيف رب گويد: فانهم عدولى (الا رب العالمين الذى خلقنى ) فهو يهدين و الذى هو يطمعنى و يسقين و (اذا مرضت فهو يشفن ) و الذى يميتنى ثم يحيين و (الذى اءطمع اءن يغفرلى خطيتى ) يوم الدين رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين - شعراء آيات 77 تا 83-يعنى : كه آنان دشمن منند مگر پروردگار عالميان ، كه مرا آفريد، و هم او هدايتم مى كند، و هم او غذايم مى دهد، و سيرابم مى كند، و چون بيمار مى شوم شفايم مى دهد، و كسى كه مرا مى ميراند، سپس زنده ام مى كند. و كسى است كه موجبات سعادت مرا در آخرت فراهم مى كند. و طمع دارم كه گناه مرا روز جزا بيامرزد، پروردگارا به من كمال علم و حكمت را عطا كن و مرا با شايستگان قرين گردان .
العالمين - جمع عالم است و هر نوعى از انواع موجودات ، عالمى نسبت بخود دارد. همچون عالم ملائكه ، و عالم انسان ، و عالم حيوان ، و عالم نبات و نظاير آنها.
تو پندارى جهانى غير از اين نيست  
  زمين و آسمانى غير از اين نيست
چو آن كرمى كه در گندم نهان است  
  زمين و آسمان او همان است

و البته شكل تربيت موجودات در هر يك از عوالم مختلف است . و در هر عالمى نسبت به هر موجودى بطريق خاص ‍ انجام مى گيرد. و ثمرات آنها با هم مختلف است . و عدد عوالم ذكرش در اءخبار آمده ، و مختلف است .(39)
و صلى الله على محمد و آله و سلم تسليما
ترجمه : (و درود و رحمت فرستد خدا بر محمد و آلش با سلام خاصى .)
شرح : بدان كه موجب آيه كريمه 56 سوره احزاب كه مى فرمايد: ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلو عليه و سلموا تسليما (محققا خدا و فرشتگان بر پيامبر خدا صلوات و رحمت مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شما هم بر او صلوات بفرستيد، و آنطور كه شايسته است سلامش دهيد، و تسليم شويد) صلوات بر پيغمبر اسلام و سلام و تسليم فرمان شدن لازم است .(40) در اءخبار و روايات وارده در اين باب در رجحان و لزوم صلوات بر پيغمبر گرامى ما اختلافى نيست . ولى در وجوب آن هنگام نام بردن اسم مبارك آنحضرت اختلاف است .
اما معنى صلوات كه معنى جامعى دارد. و آن عبارت است از توجه و عطوفت ، و يك نوع انعطاف نسبت به نبى گرامى است . و اين حقيقت در هر موقع و از هر كس اثرى دارد، انعطاف خداوند نسبت به پيغمبر بوسيله رحمت اوست . در كتاب تفسير ((صافى )) از كتاب ((ثواب الاءعمال (41))) نقل مى كند كه وقتى از امام موسى كاظم عليه السلام از معنى صلوات خدا و ملائكه تزكيه و طلب ارتقاء و درجه اوست ، و صلوات مؤ منين هم دعاء در حق اوست .
تحقيق علمى - بايد دانست كه نفع مؤ منين ، هم راجع به پيغمبر است و هم مؤ منين ، چون مقام فقر و حاجت كه با ذلت ممكنات تواءم است ، و محال است كه ممكن الوجود مستغنى از خداوند واجب الوجود باشد، و الا انقلاب لازم آيد و الذاتى لا يختلف و لا يتخلف و ذات ممكن هر قدر صاحب كمال باشد ولى از حد امكان و نياز، خارج نخواهد شد. چنانكه خداوند متعال فرمايد: يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد - فاطر آيه 16- (اى مردم شما به خدا محتاجيد، و خدا بى نياز و ستوده است .)
و به مقتضاى تحقيق ، وجود هر موجودى هر چه قوى باشد نياز و تعلق او به مبداء فياض بيشتر است . و از اين نظر كه مقام نبوت خصوصا مقام خاتميت واجد اءعلى مراتب استعداد و قابليت قبول اءنواع فيوضات و اقسام خيرات است ، و در مبداء فياض - جل جلاله - غير متناهى القوة و عطاهايش بى شمار است ، و درجات معرفت هم محدود به حدى نيست . لذا به پيغمبر خود با آنكه واجد اءعلى مراتب علم بوده ، اءمر فرموده : .. و قل رب زدنى علما - طه آيه 114- (و بگو پروردگارا علم مرا زياد كن .)
پس مى توان گفت صلوات مؤ منين بر پيغمبر گرامى صلى الله عليه و آله موجب زيادتى ثواب و ارتقاء درجه او مى شود. و شاهد بر اين مطلب روايتى است كه در كتاب ((اءنوار نعمانيه )) آمده است كه پيغمبر فرمود: ان ربى قد وعدنى درجة لا تنال الا بدعاء اءمتى البته پروردگارم بمن وعده داده است كه مرا درجه و مقامى است كه جز بدعاى امتم بدان نافل نمى شوم .
در صلوات بر پيغمبر شايسته است لفظ ((و آله )) را هم بدان اضافه نمود. و اخبار و رواياتى هم در اين باب از عامه و خاصه نقل شده .(42) و شاهد بر اين مطلب شعر معروف شافعى است ، كه مى گويد:
يا اءهل بيت رسول الله حبكم  
  فرض من الله و القران انزله
يكفيكم من عظم الفخر انكم  
  من لم يصل عليكم لا صلاة له

و سلم تسليما- سلام و تحيت و درود خداوند نسبت باءنبياء در قرآن شريف آمده است . از جمله آيات 79 و 109 و 120 و 130 سوره صافات كه سلام بر نوح و ابراهيم و موسى و هارون و آل ياسين ، و آيه 181 سلام بر همه پيغمبران است كه مى فرمايد: ((و سلام على المرسلين .)) و همچنين سلام و تحيت از طرف خداوند به مؤ منين كه مى فرمايد: سلام قولا من رب رحيم - يس آيه 58- (در آن روز باهل بهشت از طرف پروردگار مهربان ابلاغ سلام مى شود.) و آيه 44 سوره اءحزاب كه مى فرمايد: تحيتهم يوم يلقونه سلام و اعدلهم اجرا كريما (تحيت آنان روزى كه او را ديدار كنند سلام است و برايشان اءجر محترمانه مهيا كرده است .) و سلام ملائكه به اءنبياء و مؤ منين در آيات متعددى آمده است . از جمله در داستان ابراهيم مى فرمايد: و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاما - هود آيه 69- و سلام ملائكه مؤ منين در وقت مردن و در عالم بهشت است كه مى فرمايد: الذين تتوفهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون -نحل آيه 32- همانهائى كه فرشتگان به حال پاك سيرتى جانشان را بگيرند. سلام بر شما به پاداش اعمالى كه مى كرديد، به بهشت درآئيد. و آيات ديگر.(43)
و البته چون معنى سلام سلامتى است ، پس مقتضاى جمله سلم تسليما تحقق سلامت است . يعنى سلامتى و آسايش از طرف حق تعالى شامل حال پيغمبر و آل اوست ، كه از طرف خداوند- جل ذكره - هيچگونه ضررى به ايشان نرسد، و از طرف حق در كمال اءمن و اءمان باشند، و كسى هم كه متابعت هاديان حق را نمايد، سلام الهى شامل او مى شود كه فرمود: ((و السلام على من اتبع الهدى )) - طه آيه 47. (درود و سلامتى بر آنكس كه از هدايت پيروى نمايد.)
اللهم لك الحمد على ما جرى به قضاوك فى اوليائك
ترجمه : (بار الها ستايش تو را سزا است بر آنچه از قضا و قدر درباره اوليائت و از نعمت و بلا و آسايش و رنج مقدر فرموده اى .)
شرح : وجه اختصاص حمد بذات اءقدس الهى را سابقا بيان كرديم . و در اينجا به تذكر اين نكته مى پردازيم كه حمد و ستايش خداوند در تمام حالات ، براى انسان لازم و شايسته است . چه در حال ابتلاء و گرفتارى ، و چه در حال صحت و رفاهيت . زيرا هر آنچه از طرف حضرت اءحديت رسد ، مشتمل بر يك نوع مصلحت است . و از اين نظر لازم است ، در مصيبت و بلائى كه به انسان روى مى آورد، اثبات قدم بكار برد، و حمد و ستايش خدا را در نظر گيرد، همان طورى كه سيره انبياء و اولياى حق بوده ، و انسان با داشتن چنين صفتى منافات ندارد كه از ظلم ظالم متاءثر شود و او را لعن كند ، و يا در مصيبتى محزون و گريان گردد.
در روايات است كه جابربن عبدالله اءنصارى در اءواخر عمر خود كه مبتلا به ضعف پيرى ، و ناتوانى بود، حضرت امام محمد باقر عليه السلام به عيادت او رفت ، و از حالش جويا شد. جابر گفت : حالم بجائى رسيده كه پيرى را از جوانى و مرض را از صحت و مرگ را از زندگى بيشتر دوست دارم . و زنده بودنم را بر مرگ ترجيح نمى دهم . امام عليه السلام فرمود: ((حال من چنان است كه اگر مبتلا به پيرى شوم همان را دوست دارم ، و اگر واجد نعمت صحت باشم همان را. و چون زنده ام و زندگى را به من عطا كرده مى پسندم ، و اگر دچار مرگ شوم همانرا خواهانم .)) جابر وقتى كه اين سخن را از آن حضرت بشنيد، صورت او را بوسيد و گفت : راست گفت پيغمبر كه به من فرمود: جابر تو يكى از فرزندان مرا كه همنام من است خواهى ديد يبقر العلم كما يبقر الثر الارض (كه مى شكافد و واضح و روشن مى كند مسائل مشكله علم را، همانند شكافتن گاو نر زمين را) بعد گفت : سلام مرا باوبرسان . و اشاره به همين مقام نموده . كسى كه چنين سروده :
گر آسوده ور مبتلا مى پسندد  
  پسنديده ام آنچه او مى پسندد
چرا دست يازم چرا پاى كوبم  
  مرا خواجه بى دست و پا مى پسندد(44)

بحث علمى : به موجب آيات و اءخبار وارده وجود موجودات و عروض بلايا و يا عطاى نعمتها همگى ارتباط با قضا و قدر الهى دارد. و قضا در نزد علماء و حكماء عبارت از علم خداوند بوجود اشياء و افعال است به نحوى كه سزاوار است به نحو اءحسن نظام ايجاد شود، و ((قدر)) هم عبارت است از وجود اءشياء و اءفعال در خارج بهمان وجهى كه در علم حق تقدير شده است .(45)
توهم نشود كه اءفعال حق هم همانند اءفعال عباد محتاج به تصور است ، تا در ايجاد آن محتاج به فكر باشد. در روايت (46) است كه شخص راوى از حضرت ابوالحسن (امام موسى كاظم ) عليه السلام درباره اراده خدا و اراده مخلوق از آن بزرگوار سؤ ال كرد، حاصل و مضمون جواب امام چنين است كه : فرق است بين اراده خالق ، و اراده مخلوق . اراده مخلوق ناشى از تصور عمل و سود و زيان آن ، و ترجيح هر طرفى كه نفع آن زيادتر باشد. كه اگر انجام آن راجح و نفع در اقدام آن باشد، در انجام آن اقدام نمايد. و اگر ضرر و فسادش زيادتر باشد آنرا انجام ندهد، و تصميم بترك آن گيرد.
ولى اراده خداوند متعال مسبوق به تصور و تفكر نيست . و اراده اش عين ايجاد است . كه باراده او محقق مى شود. پس ‍ اراده همان ايجاد است ، كه فرمود: انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون - يس آيه 83- البته كار او وقتى كه چيزى را اراده كند فقط همين است كه بدان گويد: باش پس وجود يابد. و اين تاءخر، تاءخر رتبتى است . و نيازى بفاصله و گفتن به زبان هم ندارد.
رفع شبهه : چنانچه گفته شود كه اگر وقوع هر چيزى مسبوق بقضاء و قدر است ، پس سعى و كوشش انسان چه فايده دارد ؟ كه اگر مقدر باشد، واقع خواهد شد. خواه اينكه انسان سعى كند يا نكند، و اگر هم مقدر نباشد، هر قدر كوشش ‍ شود نتيجه ندارد، و واقع نخواهد شد. جواب اين شبهه بطريق اجمال آن است كه مقدرات دو قسم است مطلق و مقيد. چه بسا ممكن است وقوع آن اءمر مقدر باشد، ولى با اقدام شخص در انجام مقدمات آن ، كه بدون اقدام شخص در انجام مقدمات آن ، نيل به مقصود حاصل نشود.(47)
الذين استخلصتهم لنفسك و دينك
ترجمه :(آن اوليائى كه خالص نمودى ، و برگزيدى ، براى خود و دين خود.)
شرح : اين جمله صفت اولياء است . و اولياى خدا به موجب آيات و اخبار عديده داراى مرتبه عالى و مقام شامخى هستند، و خدا مى فرمايد: الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون - يونس آيه 62- (هان بدانيد كه اولياى خدا هيچ ترس و اندوهى ندارند) چون راضى بقضاى الهى هستند، و بدنيا پاى بند نيستند، و بزخارف آن علاقه ندارند، و از فقدان اءموال و مراتب دنيائى محزون نمى شوند، و از مصيبات عارضه دلگير نمى باشند. و اينان از جمله كسانى هستند كه بشارت بهشت بآنان داده شده ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و اءبشروا بالجنة التى كنتم توعدون - فصلت آيه 30- (البته آنانكه گفتند پروردگار ما خدا است ، و بر گفته خود هم استوار بودند، ملائكه بر آنان نازل مى شوند و گويند نترسيد و غم مخوريد و مژده باد شما را به بهشتى كه بشما وعده داده شده است .)(48)
در مجلد 15 بحارالانوار ص 291(49) از اميرالمومنين عليه السلام روايت شده ، كه پس از تلاوت آيه : الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون فرمود: ((آيا مى دانيد اولياى خدا چه كسانى هستند ؟ گفتند: اى اميرالمؤ منين آنان چه كسانى هستند ؟ فرمود: آن گروه ، ما هستيم ، و پيروان ما(50))) و در نهج البلاغه مى فرمايد: ان اولياء الله هم الذين نظروا الى باطن الدنيا اذا نظر الناس الى ظاهرها. و اشتغلوا باءجلها اذا اشتغل الناس بعاجلها، فاماتوا منها ما خشوا ان يميتهم ، و تركوا منها ما علموا انه سيتركهم ، و راوا استكثار غيرهم منها استقلالا، و دركهم لها فوتا، اءعداء ما سالم الناس ، و سلم ما عادى الناس ، بهم علم الكتاب و به علموا، و بهم قام الكتاب و به قاموا، لا يرون مرجوا فوق ما يرجون ، و لا مخوفا فوق ما يخافون .(51) كه در بيان صفات اولياى خدا است كه مى فرمايد: اولياى خدا كسانى هستند كه بباطن دنيا مى نگرند، وقتى كه مردم نظر به ظاهر آن دارند. و به عاقبت و پايان آن پردازند، وقتى مردم به نعمت هاى حاضر آن مشغولند، و مى ميرانند از امور دنيا آنچه را كه مى ترسند آنان را بميراند (يعنى از آن امورى كه موجب عذاب شود دورى مى كنند)، و رها مى كنند آنچه را كه مى دانند آنان را رها مى كند (يعنى آن علاقه به مال و اولاد و... كه مانع فوز و رستگاريشان مى شود رها مى كنند)، و مى بينند بسيار بهره بردن ديگران (و دنيا پرستان ) را از دنيا همان كم بهره بردن است . و دريافتشان از دنيا باعث از دست دادن (سعادت آخرت ) است ، و اينان دشمنند آنچه را كه مردم بآن علاقمندند، و بالعكس ، دوستند آنچه را كه مردم با آن دشمنند، و بوسيله آنان كتاب (قرآن ) دانسته شود. و هم بوسيله كتاب (فضل و شرف ) آنان شناخته شود. (همانند آيات مودت و تطهير و ولايت و..) و كتاب (قرآن ) به وسيله آنان بر پا شود، بوسيله كتاب هم ، آنان بر پا بمانند، و اميد و آرزوئى بالاتر از اميدشان ، و ترسى بالاتر از ترسشان نمى بينند. و البته اين اوصاف از جمله اوصاف اءئمه معصومين عليهم السلام است .

 

next page

fehrest page

back page