اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد سوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۴ -


اصالت وجود و ضرورت و امكان

آنجا كه منشا ضرورت و امكان را بيان مى‏كرديم به سه نظريه كه بترتيب هر نظريه بعدى از نظريه قبلى كاملتر بود اشاره كرديم .

آنچه قبلا در بيان منشا ضرورت و امكان گفتيم با قطع نظر از اصالت وجود يا اصالت اهيت‏بود همچنانكه در مقاله 7 گفتيم بحث اصالت وجود و اصالت ماهيت‏به اين صورتى كه امروز مطرح است در پيش از چهار قرن پيش مطرح نبوده و از اينرو مسائل فلسفه با عدم توجه باصالت وجود يا اصالت ماهيت‏حل و فصل مى‏شده هر چند عموما بحسب ذوق ابتدائى طورى قضاوت مى‏كرده‏اند كه با اصالت ماهيت متناسب بوده است .

ولى با در نظر گرفتن اصالت وجود در سرنوشت مسائل ضرورت و امكان نيز تغييراتى حاصل مى‏شود بنابر اصالت وجود عليت و معلوليت و وجوب ذاتى و وجوب غيرى همه از شؤون وجود است و همه ضرورتها و جبرها از وجود سرچشمه مى‏گيرد و بوجود بر مى‏گردد و ماهيت همانطورى كه حقيقتا متصف بصفت موجوديت نيست‏بلكه مجازا و اعتبارا موجود است‏بصفت وجوب و ضرورت نيز حقيقتا متصف نمى‏شود نه بوجوب ذاتى و نه بوجوب غيرى و اگر احيانا صفت وجوب غيرى را به ماهيت نسبت‏بدهيم مجازى و اعتبارى است‏يعنى ماهيت همان طورى كه موجود مى‏شود اما مجازا و اعتبارا ضرورى و واجب نيز مى‏شود اما مجازا و اعتبارا نه حقيقتا .

با در نظر گرفتن اصالت وجود و اعتباريت ماهيت‏بايد گفت ضرورت مطلقا بالذات و بالغير شان وجود است و امكان شان ماهيت همان طورى كه امتناع نيز از عدم سرچشمه مى‏گيرد على هذا بر خلاف آنچه در ميان قدما شايع بوده و ما قبلا نقل كرديم كه هر يك از اين‏ها را شان ماهيتى از ماهيات مى‏دانستند بايد بگوئيم كه هر يك از ضرورت و امكان و امتناع بترتيب شان وجود و ماهيت و عدم مى‏باشند .

اينكه مى‏گوئيم ضرورت شان وجود است از آن جهت است كه نسبت موجوديت‏با وجود ضرورت است زيرا بنابر اصالت وجود وجود عين موجوديت و واقعيت است و فرض وجودى كه موجود نباشد فرض محال است و همان طورى كه در ابتداء اين مقاله بيان شده واقعيت هستى يك ماهيت هرگز نمى‏تواند مقابل خود را كه ارتفاع واقعيت است‏بپذيرد و واقعيت وى لا واقعيت‏شود يعنى هيچ واقعيتى را از خودش نمى‏توان سلب كرد .

اينكه مى‏گوئيم امكان شان ماهيت است‏به اين معنا است كه نسبت موجوديت و معدوميت‏با ماهيت متساوى است‏يعنى فرض موجوديت و معدوميت هيچيك براى ماهيت ضرورت ندارد و همان طورى كه در ابتداء مقاله بيان شده معناى امكان مساوى بودن نسبت‏شى‏ء با وجود و عدم است ... و اگر بگوئيم انسان ممكن است معنايش اينست كه نسبت ماهيت انسان با وجود عدم مساوى است اگر چه نسبت وجود اين ماهيت‏بخود وجود ماهيت اينگونه نيست .

و اينكه مى‏گوئيم امتناع شان عدم است‏به اين معنى است كه نسبت معدوميت‏با عدم ضرورت است و امتناع جز ضرورت عدم چيزى نيست .

تمام ممتنعات بالذات بامتناع تناقض بر مى‏گردد و در بحث عدم نسبى خواهيم گفت كه تنها عدم مناقض است كه عدم حقيقى است و امتناع ذاتى دارد .

بنابر اينكه وجوب مطلقا بالذات و بالغير شان وجود است و ماهيت‏بحسب حقيقت از آن بى بهره است دو مطلب تازه پيش مى‏آيد :

الف- معلولات كه بنابر اصالت وجود از سنخ وجوداتند و وجوب بالغير دارند يكى نحو امكان ذاتى مى‏بايست داشته باشند زيرا لازمه وجوب غيرى امكان ذاتى است و چون بنا بگفته پيش امكان ذاتى شان ماهيت است و ضرورت شان وجودات است امكان ذاتى وجودات را چگونه بايد تصور كرد .

وجودات امكان ذاتى و احتياج ذاتى نسبت‏به علل خويش دارند ولى اين امكان ذاتى غير از آن امكان ذاتى است كه براى ماهيات فرض مى‏شد زيرا امكان ذاتى ماهيت‏بمعناى لا اقتضائيت ماهيت نسبت‏بموجوديت و معدوميت و يا بمعناى تساوى نسبت ماهيت‏با موجوديت و معدوميت است و چنانكه ديديم درباره وجودات اين معنا غلط است امكان ذاتى وجودات به اين معنى است كه حقيقت ذات اين وجودات عين معلوليت و عين احتياج و عين تعلق بعلت است و حيثيتى جز حيثيت ايجاد و حيثيت فعل بودن ندارند و ارتباط آنها با علل خويش عين ذات آنها است .

اينكه معلولات وجوداتند نه ماهيات و اينكه حقايق وجوديه معلوليه عين معلوليت و احتياجند و ارتباط بعلت عين ذات آنها است‏يكى از عميقترين افكار بشرى در باب عليت و معلوليت است و حقيقتى است كه از اصالت وجود و تشكك وجود سرچشمه مى‏گيرد و با براهين محكم و منطقى اثبات شده در مسئله احتياج معلول بعلت در بقا كه در مقاله 9 مشروحا بحث‏خواهد شد ما اين مطلب را با بيان روشن و صريحى از نظر خواننده محترم مى‏گذرانيم .

امكان وجودات بهمين معنا كه اشاره شد همان است كه صدر المتالهين براى اولين بار بان تنبه پيدا كرده و آنرا امكان فقرى اصطلاح كرده است ب بنابر اصالت وجود و اينكه وجوديت و عليت و معلوليت همه از شؤون وجود است و ماهيت از حوزه موجوديت و دائره عليت و معلوليت‏حقيقى خارج است و صلاحيت موجوديت و عليت و معلوليت را ندارد مگر مجازا و اعتبارا قهرا معناى امكان ذاتى ماهيت‏با آنچه قدما روى اصالت ماهيت‏يا با عدم توجه به اصالت وجود و اصالت ماهيت فرض مى‏كردند فرق مى‏كند .

فرض قدما روى اين بود كه ماهيت واقعا و حقيقتا صلاحيت دارد كه در خارج موجود باشد لكن خود ماهيت نسبت‏به اينكه در واقع موجود باشد يا نباشد لا اقتضا است‏يعنى ماهيت نمى‏تواند بخودى خود موجود يا معدوم باشد بلكه موجود بودن يا معدوم بودن واقعى و حقيقى ماهيت تابع علت‏خارجى است كه او را بوجود آورده يا معدوم نموده است و از اينرو ماهيت داشتن يك شى‏ء ملازم با معلوليت آن شى‏ء است و اينكه ماهيت‏بحسب ذات لا اقتضا است و بتبع علت موجود يا معدوم است‏حقيقتى است واقعى و ربطى باعتبار و عدم اعتبار اذهان ندارد .

ولى بنابر اصالت وجود و اعتباريت ماهيت‏براى هميشه از اين فرض بايد دست كشيد زيرا بنابر اصالت وجود ماهيت نه بالذات و نه بتبع علت صلاحيت موجود بودن واقعى را ندارد و آنچه صلاحيت موجوديت و معلوليت‏حقيقى را دارد همانا وجود است و بس و اينكه ماهيت را با صفت موجوديت‏يا معلوليت متصف مى‏كنيم بيك نحو مجاز و اعتبار است و ماهيت در اين موجوديت و معلوليت مجازى تابع آن وجودى است كه از آن وجود انتزاع شده نه تابع شى‏ء خارجى علت و على هذا ماهيت موجود است‏بتبع به موجوديت آن وجودى كه از آن وجود انتزاع شده و معلول است‏بتبع معلوليت همان وجود يعنى صفت موجوديت و معلوليت مجازى و اعتبارى خويش را از ناحيه وجود كسب كرده كه اينگونه صفات را بنحو حقيقت و بدون شائبه مجازيت و قطع نظر از هر اعتبارى واجد است و اگر فرض كنيم آن وجودى كه منشا انتزاع ماهيت است معلول نيست ماهيت نيز معلوليت تبعى ندارد بنابر اصالت وجود ماهيت امر ذهنى است و موجوديت ماهيت نيز اعتبار ذهن است و قهرا امكان موجوديت و معدوميت ماهيت نيز مربوط به مرحله ذهن است نه واقع و اين امكان به اين معنى است كه ماهيت‏بخودى خود و قطع نظر از اعتبار ذهن صلاحيت اتصاف بموجوديت و معدوميت را ندارد .

پس هم بنابر نظريه قدما و هم بنابر اصالت وجود معناى امكان ذاتى ماهيت لا اقتضائيت ذات ماهيت نسبت‏بموجوديت و معدوميت است و بمعناى اين است كه ماهيت‏بخودى خود و در ذات خود صلاحيت موجود بودن ندارد لكن بنابر نظريه قدما بايد به واقع نظر داشت و معناى اينكه مى‏گوئيم ماهيت‏بخودى خود نمى‏تواند موجود باشد يعنى قطع نظر از لت‏خارجى نمى‏تواند در واقع موجود باشد ولى با فرض علت‏خارجى واقعا موجود است ولى بنابر اصالت وجود بايد نظر باعتبار ذهن داشت و معناى اينكه مى‏گوئيم ماهيت‏بخودى خود نمى‏تواند موجود باشد يعنى قطع نظر از اعتبار ذهن نمى‏تواند موجود باشد و با اعتبار ذهن بنحو مجاز موجود است و از اين رو امكان ذاتى ماهيت‏شى‏ء بحسب نظر قدما ملازم با معلوليت آن شى‏ء است ولى بنابر اصالت وجود ملازم با آن نيست و بتعبير ديگر نظر قدما در امكان ذاتى ماهيت‏به نيازمندى ماهيت است‏بحيثيت تعليلى و واسطه در ثبوت ولى نظر ما در امكان ذاتى ماهيت كه مبتنى بر اصالت وجود است‏به نيازمندى بحيثيت تقييديه و واسطه در عروض است‏بنابر اصالت وجود با قطع نظر از حيثيت تقييديه و واسطه در عروض براى ماهيت از موجوديت‏يا معدوميت‏يا از نيازمندى وى به حيثيت تعليليه يا عدم نيازمندى به آن نمى‏توان دم زد و با در نظر گرفتن حيثيت تقييديه و واسطه در عروض ماهيت در نيازمندى بحيثيت تعليليه و عدم نيازمندى تابع همان واسطه است كه آن واسطه همانا وجود آن ماهيت است‏يعنى اگر وجود معلل است ماهيت نيز بالعرض معلل است و اگر وجود غير معلل است ماهيت نيز بالعرض غير معلل است و ماهيت در ذات خود نه معلل است و نه مستغنى از علت .

از اينجا معلوم مى‏شود كه اصالت وجود تا چه اندازه سرنوشت مسئله ضرورت و امكان را تغيير مى‏دهد زيرا از مجموع آنچه گفته شد معلوم شد كه ضرورت به هيچ معنا نه بالذات و نه بالغير با ماهيت ارتباط پيدا نمى‏كند و خالص از براى وجود است و معلوم شد كه يك نوع امكان ذاتى در وجودات هست كه مغاير است‏با امكان ذاتى ماهيات و معلوم شد كه امكان ذاتى ماهيت‏به آن معنا كه قدما فرض مى‏كردند معنا ندارد و معلوم شد كه اساس نظريه قدما در باب منشاء ضرورت و امكان و امتناع كه هر يك از اين سه را خاصيت مخصوص برخى ماهيات مى‏دانستند غلط است و ضرورت شان وجود و امكان شان ماهيت و امتناع شان عدم است .

از اين قسمتها فقط اين جهت كه ضرورت ذاتى شان وجود است قبل از طلوع نظريه اصالت وجود از روى قرائن ديگرى در مسئله نفى ماهيت از ذات واجب الوجود ابراز شده و اما اين جهت كه وجوب غير نيز شان وجود است و همچنين اينكه وجودات امكان فقرى دارند بعد از طلوع نظريه اصالت وجود ابراز شده و از كلمات صدر المتالهين استفاده مى‏شود .

و اما اينكه امكان ذاتى ماهيات به آن معنى كه قدما فرض كرده بودند غلط است و بمعناى ديگرى صحيح است و همچنين اينكه هر يك از وجوب و امكان و امتناع بترتيب خاصيت هر يك از وجود و ماهيت و عدم است‏براى اولين بار در اين كتاب ابراز شده و از اصالت وجود استنباط شده است .

اينكه معناى ذاتى ماهيت‏بنابر اصالت وجود با آنچه قدما فرض كرده‏اند فرق مى‏كند نكته ايست عالى و ارجمند و طرز استدلال را در بسيارى از مسائل تغيير مى‏دهد و اين نكته از نظر صدر المتالهين نيز كه قهرمان اصالت وجود شمرده مى‏شود مخفى مانده و روى همين جهت در كتب خويش و مخصوصا در اسفار در مسائل امكان ذاتى در حيص و بيص سختى گرفتار شده و قسمتى از اشكالات لا ينحل مانده و روى همين غفلت در برخى مسائل كه مربوط به اين مطلب بوده در يك جا به پيروى از ديگران طورى اظهار نظر كرده و در جاى ديگر خودش به اشتباه خويشتن پى برده و طور ديگرى اظهار نظر كرده است و ما براى آنكه بيش از اين سخن را اطاله نكنيم از توضيح بيشتر خوددارى مى‏كنيم