اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد سوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۸ -


اشكال

ممكنست گفته شود كه در مثال حركت ماشين ما حقيقتا از علت وجود حركت تفتيش نمى‏كنيم بلكه از علت‏سكون ماشين كنجكاوى مى‏نمائيم روشن‏تر بگوئيم نه اينست كه ما اعتقاد داشته باشيم كه علت‏حركت‏به همراه حركت تا آخر وجود حركت‏باقى و ضرورت دهنده است تا در موقع پيدايش خلل از نقص علت‏حركت جويا باشيم بلكه با پيدايش علت‏حركت مى‏بايست وجود حركت ادامه پيدا كند اگر چه خود علت از ميان برود چنانكه با از ميان رفتن بناء ساختمان از ميان نمى‏رود و با نابود شدن پدر و مادر فرزند نابود نمى‏شود و چون در مثال فوق حركت از ميان رفته و سكون پيدا شده از علت پيدايش سكون جستجو مى‏نمائيم .

پاسخ

ما پاسخ اين خرده گيرى را بوجدان خود اشكال كننده موكول مى‏نمائيم و مى‏پرسيم كه در مثال فوق آيا مكانيسين در مراجعه خود در اجزاء علت‏حركت كاوش مى‏كند يا به كنجكاوى تازه از علت پيدايش سكون مى‏پردازد .

اين مستشكل اگر بوجدان و فطرت خود رجوع كند خواهد ديد سكون عدم حركت است و علت عدم معلول پيوسته عدم علت مى‏باشد پس در هر حادثه منفى يعنى در موقع نابودى يك حادثه اثباتى ما پيوسته بعلت و اجزاء علت‏حادثه قبلى بر مى‏گرديم بلى هنگام حدوث حادثه اثباتى بعلت‏حادثه قبلى رجوع نمى‏كنيم ولى استدلال ما متكى به اين فرض نيست .

گذشته از اين بنا به نظريه خود مستشكل موجود بودن علت‏سكون نيز به همراه سكون لزوم ندارد و در اين صورت جستجو كردن در چيزى كه ممكنست معدوم بوده باشد قابل توجيه نيست .

اشكال

درست است كه جستجو از معدوم وجه ندارد ولى در اين موارد علت مركب بوده و پيوسته داراى اجزائى است كه برخى از آنها موجود و برخى معدوم مى‏باشد و ما با پى بردن به اجزائى كه هنوز موجودند باجزاء مربوطه ديگر نيز پى مى‏بريم جز اينكه تمام علت مركب است و مركب با انعدام بعض از اجزاء نابود مى‏شود پس هيچگاه همراه بودن وجود علت‏با تمام اجزاء با وجود معلول لازم نيست چنانكه نوزاد انسانى تنها حاجت و نيازى كه بوجود پدر و مادر دارد در زائيده شدن است و بس و پس از زائيده شدن ديگر نيازى در ميان نيست .

پاسخ

در تقريب مفهوم علت در اشكال چنانچه روشن است وجود هر يك از اجزاء علت مطلق گرفته شده و اين خود اشتباه بزرگى است و بويژه از كسانى كه بيشتر از همه سنگ تحول و تكامل را بسينه مى‏زنند بسيار شگفت آور است .

(بواسطه پيچيدگى و اهميت مطلب ناچاريم مجموع آنچه در متن راجع ببقاء علت‏به همراه معلول بصورت مدعا و سپس بصورت اشكال و پاسخهاى متعدد بيان شده توضيح دهيم تا بهتر مورد استفاده خوانندگان محترم واقع شود:

مدعا

ضرورت دهنده به معلول حدوثا و بقاء همانا علت آن است و بقاء علت هم در وجود و هم در ضرورت معلول شرط است اينكه مثلا يكنفر مكانيسين اگر خللى در حركت ماشين ببيند به جستجو مى‏پردازد از اين جهت است كه بحسب فطرت اذعان دارد كه ما دامى كه علت تامه حركت موجود است‏حركت‏بالضروره موجود است و اگر در يك لحظه خللى در حركت مشهود شد كاشف از اينست كه در علت‏حركت نقصانى راه يافته يعنى فطرتا اذعان دارد كه مجرد وجود خارجى علت‏حركت در يك زمانى ضامن بقاء حركت نيست‏بلكه بقاء علت تامه حركت است كه ضامن بقاء حركت است .

اشكال

اينگونه جستجوها دليل بر اذعان فطرى به مدعاى فوق نيست زيرا ممكن است گفته شود كه اين جستجوها براى كشف نقطه نقصان علت‏حركت نيست‏بلكه اين جستجوها براى اين است كه تغيير حالتى براى حركت پيدا شده و حركت تند يا كند يا متوقف شده يعنى حادثه جديدى رخ داده و شخص در جستجوى علت‏حدوث حادثه جديد است نه در جستجوى يافتن منشا عدم بقاء علت‏حادثه اولى پس مى‏توان ادعا كرد كه يكنفر مكانيسين مثلا بحسب فطرت ساده خويش عينا بر خلاف مدعاى فوق اذعان دارد يعنى مى‏داند كه بقاى علت‏حركت در بقاى حركت‏شرط نيست‏بلكه اگر خللى در حركت پيدا شد مثل آنكه تند يا كند يا متوقف شد از اين جهت است كه علت جديدى پيدا شده و اثر علت از بين رفته سابق را خنثى كرده است .

پاسخ

اولا سكون امر وجودى نيست كه مستلزم علت وجودى باشد بلكه امر عدمى است زيرا سكون عدم حركت است و بنا بر اين علت‏سكون يا عدم الحركه همان عدم علت‏حركت است و بنا بر اين جستجو از علت‏سكون عين جستجو از عدم بقاء و از نقصان يافتن علت‏حركت است و ثانيا بنا بفرض فوق كه بقاى علت‏حادثه در بقاى حادثه شرط نيست اگر فرضا ما سكون را يك حادثه وجودى بدانيم جستجو از علت‏سكون معنا ندارد زيرا بقاى علت‏سكون بنا بر فرض فوق در بقاى سكون شرط نيست و ممكن است معدوم شده باشد و جستجو از معدوم معنا ندارد .

اشكال

قسمت دوم پاسخ كه گفته شد علت‏سكون معدوم شده و جستجو از معدوم معنا ندارد درست است ولى اين در موردى است كه علت را بسيط و غير مركب فرض كنيم و حال آنكه علل بسيط به اين صورت در جهان طبيعت وجود ندارد بلكه علت هر چيزى مجموعه‏اى از حوادث متعدده‏اى است كه در طول زمان واقع مى‏شود اينگونه حوادث كه اجزاى علل شى‏ء مى‏باشند بقاى آنها در بقاى معلول شرط نيست‏بلكه ممكن است‏بعضى به همراه معلول باقى باشند و بعضى باقى نباشند و البته با پيدا كردن آن قسمت از اجزاء علل كه موجود است‏ساير اجزاء را مى‏توان بدست آورد و اين خود دليل است كه بقاى علت تامه تام اجزاء علل در بقاى معلول شرط نيست .

پاسخ

اينگونه حوادث طوليه زمانيه كه وجود معلول مشروط بوجود قبلى آنها است همانها است كه بهتر است‏بنام شرائط و معدات ناميده شود نه بنام علت مثلا سنگى كه حركت مى‏كند و مسافتى را طى مى‏نمايد تا تمام نقطه‏هاى وسط را طى نكند محال است كه به نقطه آخر برسد و همچنين هر نقطه‏اى را كه فرض كنيم رسيدن به آن نقطه قبل از رسيدن به نقطه‏هاى قبلى محال است‏يعنى پيمودن بعضى از قسمتهاى مسافت‏شرط رسيدن و پيمودن برخى ديگر از قسمتهاى مسافت است ولى پيمودن و رسيدن به هيچ قسمتى را نمى‏توان بعنوان علت محركه آن جسم در قسمت ديگر شناخت‏بلكه علت محركه كه همه جا همراه حركت هست همانا آن نيروئى است كه جسم را در مسير معينى مى‏راند بنا بر اصل تحول و تكامل جوهرى و ذاتى موجودات طبيعت هر موجودى از موجودات طبيعت در مراحل وجودى خود همواره حالت همان سنگى را دارد كه در جريان طى مسافت است و گذشتن از مرحله قبلى شرط عبور از مرحله بعدى است و در عين حال آن نيروئى كه سير تكاملى موجودات را مباشرت مى‏كند نيروى باقى و لا يزال ديگرى است على هذا اين شرائط و معدات كه به منزله مراحل و منازل عبور يك شى‏ء است و احيانا بنام علل نيز خوانده مى‏شوند وجودشان شرط وجود معلول است ولى نه بطور مطلق بلكه بطور نسبى يعنى وجود هر يك از آنها در يك مرحله معين و قطعه معين از زمان شرط وجود معلول است نه مطلقا و اينكه ما گفتيم بقاى علت در بقاى معلول شرط است منظور علت فاعلى و همچنين علت مادى و صورى اجزاى تشكيل دهنده واقعيت‏شى‏ء بود نه مطلق علل كه حتى شامل شرائط و معدات نيز باشد .

اشكال

امثله و شواهد حسى همه اين استدلالات عقلانى را نقض مى‏كند ما هزارها كار در جهان مى‏يابيم كه فاعل آنها از ميان رفته و فعل همچنان به سر پاى خود ايستاده است‏بناء ساختمانى را مى‏سازد و پس از رفتن بناء ساختمان باقى مى‏ماند ساعت‏ساز ساعتى مى‏سازد و سالها آن ساعت‏بدون آن كه احتياجى به ساعت‏ساز داشته باشد بكار خود ادامه مى‏دهد پدر فرزند توليد مى‏نمايد و خودش مى‏ميرد و فرزند به زندگى خود ادامه مى‏دهد و همچنين هزارها مثال ديگر ... بهترين دليل بر امكان يك چيز وقوع آن است وقوع اين حوادث دليل بر امكان بقاى معلول بدون علت است .

پاسخ

اين امثله حسى ناقض حكم عقلى نيست زيرا در اين موارد مسامحه‏اى بكار رفته و آنچه علت فرض شده علت نيست‏بناء علت‏حركاتى است كه انجام مى‏دهد نه علت‏ساختمان كه مجموعه‏اى از مواد با خاصيتهاى معينه است ضامن بقاى ساختمان آن موادى است كه با خواص معينه در آنجا بكار رفته و بناء هيچگونه عليتى نسبت‏به آن مواد و خواص آن مواد ندارد تنها عليتى كه دارد نسبت‏بحركاتى است كه شخصا مباشر بوده و بديهى است كه با نبود بناء آن حركات معين نيز نابود مى‏شود و همچنين در مثال ساعت و ساعت‏ساز و پدر و فرزند كه هر يك از پدر و ساعت‏ساز فقط علت‏حركاتى هستند كه در لحظات معين با مباشرت آنها صورت مى‏گيرد و البته بقاء آنها با بقاى آن حركات كه معلولات واقعى وجود آنها است‏شرط است و از همين جا مى‏توان فهميد كه بنا بر اصل حركت و تكامل ذاتى اشياء و اينكه وجود هر موجودى از موجودات طبيعت‏يك وجود سيال و متغير و متحركى است و هويت اين موجودات را حركت تشكيل مى‏دهد و بنا بر نظريه فوق كه حركت‏حادثه‏اى است كه علاوه بر شرايط و معدات و مجارى و مراحل بمحرك و فاعل مباشر نيازمند است وجود يك محرك دائم و باقى و مباشر را بايد تصديق و اذعان نمود تفصيل اين مطلب در مقاله 10 كه مستقيما از حركت و زمان بحث مى‏شود خواهد آمد .

اشكال نظريه فيزيكى نيوتن كه با تجربه‏هاى غير قابل انكارى تائيد شده و مى‏گويد هر جسمى هميشه ... مناقض استدلالات عقلانى فوق است و بديهى است كه هر گاه يك قاعده عقلانى مناقض تجربيات دقيق در آيد اعتبارى ندارد .

پاسخ اين اشكال را در پاورقى بعدى توضيح خواهيم داد.)

زيرا ما در جهان ماده موجودى مطلق و خارج از قانون حركت و تكامل نداريم و هر پديده‏اى كه پيدا مى‏شود با اجزاء مكانى و زمانى جزء وجودش ارتباط دارد .

و بنا بر اين علت مركب يعنى يك سلسله حوادث مربوطه كه براى پيدا شدن يك پديده مادى فرض مى‏كنيم در حقيقت ماده‏اى را فرض كرده‏ايم كه در جاده حركت افتاده و يك رشته احوال و شرايطى را بنحو تحول و تكامل طى مى‏كند و البته هر يك از اين احوال و شرايط پا بند جاى ويژه خويش بوده و پس و پيش نخواهد شد پس در حقيقت علت مفروضه با اجزاء تدريجى كه دارد از وجود معلول خودش جدا نشده و مجموع علت كه به معلول نسبت داده مى‏شود هيچ يك از اجزاء خودش را گم نكرده زيرا بديهى است كه هر يك از اجزاء در جاى خود محفوظ مى‏باشد .

مثلا در نوزاد انسانى از جمله اجزاء علت انجام يافتن عمل تناسلى و قرار گرفتن ماده در رحم مادر و شرايط و احوال ديگر تحول و تكامل نه‏ماهه مى‏باشد و در اين سلسله هر يك از احوال و شرايط وجود مقيد دارد نه مطلق يعنى انجام يافتن عمل تناسلى نه ماه پيش از تولد بايد باشد نه هر وقت و نه وقت تولد .

و بسيار روشن است كه همه اين احوال و شرايط بى‏واسطه و مستقيما با خود نوزاد معلول پديده تازه سر و كار نداشته بلكه مختلف بوده و برخى از آنها شرط شرط و برخى شرط شرط شرط مى‏باشد چنانكه انجام يافتن عمل تناسلى ارتباط مستقيم و بلا فاصله‏اى كه دارد با استقرار منى در رحم است نه با تولد نوزاد .

تنها در ميان اجزاء علت آنهائى كه تماس مستقيم با معلول دارند با نابود شدن آنها پديده معلول موجود نخواهد بود چنانكه اگر ماده‏اى را كه نوزاد با وى موجود است و يا صورت نوزاد انسانى را و يا كننده اين كار را يعنى فاعل تركيب را معدوم فرض كنيم نوزادى در ميان نخواهد بود انسان نوزاد بى‏ماده معنى ندارد و همچنين ماده‏اى كه صورت نوزاد انسانى را ندارد انسان نخواهد بود و همچنين فاعل كار تركيب هر گاه دست از كار بكشد كار همان جا متوقف و نيمه خواهد ماند پس در هر حال وجود علت‏به همراه معلول ضرورى است .