اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد سوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۹ -


اشكال

بيان گذشته درست است مگر در فاعل و در حقيقت‏خرده‏گيرى ما نيز در اطراف همين علت فاعلى مى‏باشد .

ما هرگز نمى‏گوييم انسان بى‏ماده باز انسان است‏يا ماده بى‏انسانيت‏باز انسان است ولى مى‏توانيم بگوئيم كه فعل پس از نابود شدن فاعل باقى مى‏ماند ما هزارها كار در جهان مى‏يابيم كه فاعل آنها از ميان رفته و فعل همچنان به سر پاى خود ايستاده است و با اين حال چگونه مى‏توان گفت همينكه كار كننده دست از كار كشيد كار نابود مى‏شود .

پاسخ

منشا اشكال سست گيرى و مسامحه در باب حقايق يا پى نبردن بحقيقت فعل و فاعل است ما اگر چه بناء را كار بناء و نوزاد را كار پدر و مادر معرفى مى‏نماييم ولى بحسب حقيقت كار بناء همان حركات گوناگون دستهاى وى مى‏باشد كه با مجرد خوددارى از كار از ميان ميرود و گر نه ساختمان هرگز ببناء قائم نيست و همچنين در ساير موارد پس ما اولا اين را ميدانيم كه مواد فعل و صورت فعل قائم باين فاعل بناء مثلا نيست و ثانيا اين را نيز ميدانيم كه حركات گوناگون دست اين فاعل به او قائم است كه با مجرد ترك معدوم مى‏شود و ثالثا اين را نيز ميدانيم كه نام فعل را كه باين حركت داده‏ايم تنها براى اينست كه حركت‏بوده و بمحرك خود قائم مى‏باشد و گر نه برداشتن و گذاشتن سنگ و آجر رويهم و بناء بودن بردارنده و گذارنده در نامگذارى خصوصيت و دخالتى ندارد و در اين صورت هر حركتى فعل فاعلى محرك مى‏خواهيم كه بوى قائم بشود و بى وى از ميان خواهد رفت و رابعا اين را نيز ميدانيم كه هر يك از موجودات جهان ماده حركتى است و محركى مى‏خواهد كه به همراه وى موجود بوده باشد .

اينها معلوماتى هستند كه با كوچكترين ترديد در يكى از آنها دستگاه عليت و معلوليت و تحول و تكامل از ميان خواهد رفت و از اين روى حكم مى‏كنيم كه فاعل فعل مانند ماده و صورت فعل به همراه خود فعل بايد موجود بوده باشد .

بلى چون ممكنست كه در يك فعل فاعلهاى گوناگون على التوالى شركت داشته و هر يك از آنها فعلى را كه انجام مى‏دهد بدست‏شريك و انباز خود بسپارد يعنى فاعل دويمى اتصال وجودى به فاعل اولى پيدا كرده و پس از وى جاى وى را بگيرد ممكنست فعلى پس از رفتن فاعل نخستين به فاعلهاى ديگرى قائم بوده و از ميان نرود و همه مواردى كه فعل پس از فاعل باقى مى‏ماند از همين قبيل است .

چنانكه روشن شد فلسفه متافيزيك در اين نظريه قانون عليت و حركت عمومى را اساس نظر خود قرار مى‏دهد و علم امروزه نيز با هر گونه تلاش نظريه تحول و تكامل حركت عمومى را تاييد مى‏كند و در اين جا شگفت آور اينست كه ماترياليسم ديالكتيك تحول و تكامل را كه گردش جهان ماده روى اوست فراموش كرده و بر اساس وجودات مطلقه بدون تقييد فكر مى‏كند و شگفت‏آورتر از اين اينكه مى‏گويد متافيزيك به مفهوم علت و معلول پى نبرده