اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد سوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۰ -


اشكال

اين سخن با فريضه فيزيكى نيوتن كه مى‏گويد هر جسمى هميشه بر حالت‏سكون با ركت‏يك نواخت‏خود باقى مى‏ماند مگر اينكه قوائى كه بر وى كارگر مى‏افتند مجبورش سازند كه حالت‏سكون يا حركت‏خود را تغيير دهد كه از روى آزمايشهاى غير قابل رد تهيه كرده منافى است زيرا بديهى است كه در حركت دائمى محرك اولى از ميان رفته با اين همه حركت‏باقى است .

(در پاسخ آخرين اشكالى كه گذشت‏سخن به اينجا رسيد كه مواردى كه معمولا بعنوان شاهد و مثال آورده مى‏شود براى اينكه معلول بعد از علت و فعل بعد از فاعل باقى مانده است از قبيل پدر و فرزند بناء و ساختمان ساعت‏ساز و ساعت نظر مسامحى عرفى بجاى نظر دقيق عقلى بكار رفته و به آنچه صرفا از نظر عرف علت و معلول و فاعل و فعل شناخته مى‏شود استناد شده از نظر عرفى مسامحى البته ساختمان كار بناء و ساعت كار كارخانه ساعت‏سازى و فرزند كار پدر است ولى از نظر دقيق عقلى هيچيك از اينها كار هيچيك از امور نامبرده نيست زيرا مجموعه موادى كه وجود فرزند يا ساختمان يا ساعت را تشكيل داده است‏با خواص فيزيكى يا شيمياوى يا حياتى كه در اين مواد هست هيچكدام مخلوق و معلول پدر يا بناء يا كارخانه ساعت‏سازى نيست كار هر يك از عوامل نامبرده دخل و تصرفهايى است كه در مواد موجود اين جهان بعمل مى‏آورند و اين دخل و تصرفها عبارت است از يك سلسله حركاتى كه با نظم معين از آنها سرمى‏زند و البته نتيجه اين حركات با نظم معينى كه صورت مى‏گيرد با در نظر گرفتن عوامل فيزيكى و شيمياوى و حياتى كه در اين دنياى عظيم موجود است پيدايش يكدستگاه ماشينى يا يك مركب شيمياوى يا يك موجود ذى حيات است پس امور نامبرده كه ما با نظر عرفى مسامحى آنها را فاعل فرزند يا ساختمان يا ساعت مى‏ناميم در حقيقت فاعل يك سلسله حركاتى هستند كه قائم بانها است و البته نسبت‏باين حركات كه فعل واقعى اين فاعلها و معلول واقعى اين علتها هستند قاعده عقلى فلسفى ما يعنى اينكه حدوثا و بقاء نيازمند بعلت است جارى است زيرا محال است كه حركتى پيدا شود و فاعل مباشر آن حركت از بين برود و آن حركت‏بتواند بوجود خود ادامه دهد .

تقابل فيزيك جديد با نظريه ارسطوئى احتياج حركت‏بمحرك دائمى

همينكه سخن به اينجا رسيد اشكال تازه‏اى پيش مى‏آيد و آن همان آخرين اشكالى است كه در متن بيان شده توضيح آن اينكه در علم الحركات و فيزيك جديد با شواهد و دلائل عملى و تجربى انكار ناپذيرى ثابت‏شده كه ادامه حركت مستلزم بقاء فاعل حركت نيست و رسما تاييد شده كه نظريه احتياج حركت‏بمحرك دائمى كه يك نظريه ارسطوئى است‏يعنى اولين بار توسط ارسطو ابراز شده صد در صد مخالف تجربيات دقيقى است كه از سيصد سال پيش تا كنون بعمل آمده پايه مكانيك و فيزيك جديد روى قانون جبر گاليله و نيوتن است كه درست نقطه مقابل نظريه ارسطوئى است و بديهى است كه هر جا كه حكم عقل بر خلاف مشاهدات تجربى در آيد و علم بر خلاف فلسفه فتوى دهد بايد فتواى عقل و فلسفه را به كنارى گذاشت و از علم و تجربه پيروى نمود .

در كتاب خلاصه فلسفى نظريه اينشتاين ترجمه آقاى احمد آرام مى‏نويسد يكى از مسائلى كه در نتيجه بغرنجى و پيچيدگى هزاران سال در تاريكى كامل مانده بود مسئله حركت است ... جسم ساكنى را در محل بى حركتى در نظر مى‏گيريم براى تغيير وضع دادن به چنين جسمى لازم است مؤثر خارجى بر آن اثر كند و آن را به جلو براند يا بردارد ما با تصور غريزى و الهامى خويش حركت را وابسته به اعمالى چون راندن و بلند كردن و كشيدن ميدانيم تكرار تجربه ما را در اين خطر مى‏اندازد كه فكر كنيم براى آنكه جسمى تندتر حركت كند بايد آنرا سخت‏تر برانيم طبيعتا چنين بنظر ما مى‏رسد كه هر چه عامل مؤثر در حركت‏شديدتر باشد سرعت‏بيشترى نتيجه آن خواهد شد ... اين طرز استدلال غريزى در باره حركت‏باطل است و همين نوع تفكر سبب شد كه قرنهاى زيادى تصور ما نسبت‏به مسئله حركت غلط بماند شايد شخصيت ارسطو كه مدتهاى مديد مقتدرترين مقام علم را در اروپا داشت علت اساسى پايدارى اين تصور غلط و الهامى بوده باشد در كتاب مكانيكى كه منسوب به او است و دو هزار سال از عمرش مى‏گذرد چنين مى‏خوانيم جسم متحرك موقعى بحالت‏سكون در مى‏آيد كه قوه‏اى كه آن را در امتداد خود بحركت واداشته است نتواند ديگر تاثير كند و آنرا براند اكتشاف روش استدلال علمى و بكار انداختن آن بوسيله گاليله يكى از بزرگترين پيشرفتهاى فكر بشر است و آغاز حقيقى علم فيزيك را بايد از همان موقع دانست ... حال ببينيم آيا در مسئله حركت‏براستى نداى ضمير ما را به اشتباه انداخته است فرض كنيم كسى كه در امتداد جاده صافى ارابه دستى را به جلو مى‏راند ناگهان از آمدن آن دست‏بدارد ارابه پيش از آنكه بايستد مدتى طى مسافت مى‏كند از خود بپرسيم چگونه ممكن است اين مسافت را زيادتر كرد اين كار چندين راه دارد كه از جمله روغن زدن چرخها و صافتر بودن جاده است هر چه روغن زنى چرخها بهتر و جاده هموارتر باشد مسافتى كه پس از قطع عمل راندن ارابه پيش ميرود افزون‏تر خواهد شد بسيار خوب ببينيم روغن زدن چرخها و هموارتر بودن جاده چه اثرى دارد اثر آنها فقط اينست كه تاثيرات خارجى كمتر و كوچكتر شده و آن عاملى كه اصطكاك نام دارد هم در چرخها و هم در ميان چرخها و زمين جاده نقصان پذيرفته است اين كه مى‏گوييم تعبير و تفسير نظرى در باره حادثه‏اى است كه مشهود افتاده و البته اين طرز تعبير كاملا احتمالى است‏يك قدم مهمتر كه برداريم مفتاح حقيقى معما را بدست مى‏آوريم فرض كنيم راهى باشد در كمال صافى و چرخهايى كه هيچ مالش و اصطكاك نداشته باشد در اين صورت هيچ چيز باعث ايستادن ارابه نمى‏شود و براى هميشه به سير خود ادامه خواهد داد اين نتيجه بوسيله تفكر در باره تجربه خيالى بدست آمده و چون غير ممكن است كه چنين راه و چنين چرخهائى در اختيار ما باشد باين تجربه خيالى هم هرگز نمى‏توان جامه عمل پوشانيد اين آزمايش خيالى همان كليد رمزى است كه شالوده تمام قوانين مكانيكى مربوط بحركت را ميسازد از مقايسه اين دو طريقه تفكر در باره مسئله حركت مى‏توان گفت نتيجه طرز تصور الهامى عبارت از اينست كه هر چه مؤثر قويتر باشد سرعت زيادتر مى‏شود و باين ترتيب از روى سرعت مى‏توان دريافت كه آيا نيروهاى خارجى در سرعت تاثير دارند يا ندارند با كليد جديدى كه گاليله پيدا كرد نتيجه چنين بيان مى‏شود اگر جسمى رانده يا برداشته يا كشيده نشود و از هيچ راه ديگرى هم تاثيرى بر آن وارد نيايد بعبارت ساده‏تر چون بر جسمى هيچ قوه خارجى كار نكند حركت‏يك نواخت پيدا مى‏كند يعنى با سرعت ثابتى در امتداد خط مستقيم تغيير مكان مى‏دهد باين تعبير سرعت نشان نمى‏دهد كه آيا قواى خارجى بر روى جسم تاثير دارند يا ندارند طرز استدلال گاليله را يك نسل بعد نيوتن به شكل قانون جبر مدون ساخت هر جسمى هميشه بر حالت‏سكون يا حركت‏يك نواخت‏خود باقى مى‏ماند مگر اينكه قوائى كه بر آن كارگر مى‏افتد مجبورش سازند كه حالت‏سكون يا حركت‏خود را تغيير دهد چنانكه ديديم اين قانون نمى‏تواند نتيجه مستقيم تجربه باشد بلكه تفكر محققانه‏اى كه سازگار با مشاهدات حاصل شده از تجربه بوده سبب پيدايش آن شده است در حالت فعلى هرگز نمى‏توان به چنين تجربه‏اى تحقق خارجى داد معذلك همين تجربه خيالى وسيله فهم كامل تجربيات واقعى و امكان پذير مى‏باشد ... پس از اين مقدمات مسئله ديگرى نسبت‏بحركت پيش مى‏آيد اگر سرعت نشانه نيروهاى خارجى مؤثر در جسم نيست پس سرعت چيست جواب اين سؤال اساسى را هم گاليله يافت و نيوتن آنرا تكميل كرد و اين خود نشانه و مفتاح رمز ديگرى براى تجسسات ما مى‏باشد براى يافتن جواب صحيح بايستى در مثال ارابه‏اى كه بر جاده كاملا هموار حركت مى‏كند كمى عميقانه‏تر فكر كنيم در مثال خيالى ما يكنواختى حركت نتيجه فقدان قواى خارجى بود اگر فرض كنيم بر ارابه‏اى كه حركت‏يك نواخت دارد فشارى در امتداد حركت وارد شود چه اتفاقى خواهد افتاد پر واضح است كه سرعت آن زيادتر خواهد شد همانگونه كه اگر فشار در جهت مخالف حركت وارد آيد سرعت تنزل خواهد كرد در حالت اول حركت ارابه تندتر شده و در حالت دوم كندتر از همين جا فورا اين قاعده بدست مى‏آيد نتيجه تاثير قوه خارجى تغيير سرعت است از اين قرار نه خود سرعت‏بلكه تغيير آن نتيجه راندن يا پس كشيدن ارابه مى‏شود . . . علاقه ميان نيرو و تغيير سرعت نه مطابق تصور فطرى ما علاقه ميان نيرو و خود سرعت پايه مكانيك رسمى است كه نيوتن آن را تدوين كرده است .

مطابق آنچه در بالا گذشت جسم در هر لحظه‏اى هر سرعت‏يعنى هر درجه‏اى از حركت را كه دارد مثبت‏يا منفى آن را مديون قوه مؤثر خارجى نيست‏بلكه مديون خاصيت جبر خود بخودى آن است‏يعنى مديون اين خاصيت است كه جسم هر حالتى را كه پيدا كند در خود محفوظ نگاه مى‏دارد تا وقتى كه علت‏خارجى پيدا شود و آن حالت را از جسم سلب كند على هذا اگر جسم داراى صفر درجه سرعت‏باشد يعنى ساكن باشد اين حالت را روى خاصيت جبر حفظ مى‏كند تا وقتى كه عاملى پيدا شود و بان مثلا يك درجه سرعت‏بدهد و اگر داراى يك درجه سرعت‏بود روى خاصيت جبر آن را حفظ مى‏كند تا وقتى كه عاملى پيدا شود و آن سرعت را كمتر يا زيادتر كند پس اثر تاثير نيرو بر جسم همانا تغيير سرعت است نه خود سرعت و در لحظه بعد از لحظه تغيير سرعت آن سرعت احتياج به عامل مؤثر خارجى ندارد مگر آنكه فرض كنيم لحظه به لحظه آن سرعت تغيير پذيرد و البته فقط در اين صورت است كه ادامه مؤثر خارجى شرط است .

قانون جبر ناقض قاعده فلسفى نيازمندى معلول بعلت در بقا

نتيجه‏اى كه از مجموع بيانات گذشته گرفته مى‏شود اينست كه در مسئله حركت علم صريحا بر خلاف فلسفه راى داده و قانون فيزيكى گاليله و نيوتن كه به قانون جبر موسوم است ناقض قاعده فلسفى نيازمندى معلول بعلت در بقاء است .

ولى حقيقت اينست كه اگر صرفا از دريچه چشم فيزيك نگاه كنيم صحت قانون جبر نيوتن ناقض قاعده فلسفى فوق الذكر و هيچ قاعده فلسفى ديگر نيست‏بلكه قرائن فلاسفى آنرا تاييد مى‏كند توهم مناقضت از آنجا پيدا مى‏شود كه احيانا در اين مورد نيز مانند بسيارى از موارد ديگر استنباطات نظرى غير منطقى با نظريه فيزيكى فوق الذكر آميخته مى‏شود در نتيجه اينگونه توهمات پيدا مى‏شود اين نظريه آنگاه ناقض قاعده فلسفى بقاء علت‏با بقاء معلول خواهد بود كه ادامه حركت را بدون وجود محرك مباشر ثابت كند و حال آنكه اگر صرفا از دريچه چشم فيزيك نگاه كنيم و استنباطات شخصى بى منطق خود را دخالت ندهيم خواهيم ديد كه اين قانون صرفا در مقام بيان رابطه حالت جسم است‏با نيروى خارجى يعنى اين قانون رابطه سرعت را با نيروى خارجى كه بر جسم كارگر مى‏افتد بيان مى‏كند و مى‏گويد كه تاثير نيروى خارجى در تغيير سرعت جسم است نه در خود سرعت ولى اين قانون از بيان علت مستقيم سرعت و بعبارت ديگر از بيان قوه مباشر حركت‏ساكت است و حتى اين قانون نمى‏تواند بيان كند علت مستقيم و بلا واسطه تغيير سرعت چيست و آيا علت مستقيم و بلا واسطه تغيير سرعت همان نيروى خارجى است‏يا آنكه تاثير نيروى خارجى از لحاظ تغيير سرعت نيز بطور غير مستقيم است و بعبارت ديگر اين قانون نه تنها علت ادامه حركت را بيان نمى‏كند از بيان علت مستقيم و بلا واسطه حدوث حركت نيز ساكت است .

چيزى كه براى نگارنده بسيار شگفت آور است و هنوز نتوانسته است راه حلى برايش پيدا كند اينست كه همچنانكه ديديم در كتاب سابق الذكر رسما چنين اظهار مى‏دارد كه تا زمان گاليله طرز استنباط بشر طبق اصل ارسطوئى اين بود كه جسم متحرك موقعى به حال سكون در مى‏آيد كه قوه‏اى نيروى خارجى كه آن را در امتداد خود بحركت واداشته است نتواند ديگر تاثير كند و آنرا براند و حال آنكه آنچه ما تا كنون از طرز تفكر فلاسفه در اين مسئله سراغ داريم رابطه حركت جسم را با نيروى خارجى غير از اين نحو بيان مى‏كنند ابن سينا در مبحث‏خلاء مى‏گويد سنگى كه بهوا پرتاب مى‏شود اگر معاوقت هوا يا ساير اصطكاكات در كار نباشد آن سنگ تا سطح محدد الجهات بحركت‏خويش ادامه مى‏دهد معناى اين جمله اينست كه اگر جسمى در اثر نيروى خارجى وارد بر آن بحركت در آيد بعد از آنكه علاقه جسم با نيروى خارجى از بين رفت آن جسم براى هميشه بحركت‏خود ادامه مى‏دهد مگر آنكه عوايقى در كار باشد و مانع ادامه آن حركت‏بشود چنانكه واضح است اين مطلب عين قانون جبر نيوتن و گاليله است‏بعلاوه اين قانون را علماى فيزيك به اين صورت بيان مى‏كنند كه هيچ دليلى نيست كه جسم حالتى را كه كسب كرده از دست‏بدهد ولى فلاسفه احيانا دلائلى نيز اقامه كرده‏اند بر اينكه در فرض عدم عايق و مانع بايد آن حالت محفوظ بماند .

آرى فلاسفه كه از دريچه ديگرى نظر مى‏كنند روى قرائن خاصى علت مباشر حركت جسم را نيروى خارجى نمى‏دانند بلكه محرك مباشر جسم را همواره طبع خود جسم يعنى قوه‏اى كه با خود جسم يك نوع اتحاد وجودى دارد مى‏دانند خواه آنكه آن حركت‏حركت طبيعى باشد يا حركت قسرى روى اين نظريه فاعل مباشر حركت هر جسمى قوه‏اى متحد با خود جسم است نه قوه خارجى و حتى حدوث حركت نيز اثر بلا واسطه نيروى خارجى نمى‏تواند بوده باشد اثر مستقيم نيروى خارجى تنها اعداد آن قوه متحد با جسم است كه اصطلاحا طبيعت ناميده مى‏شود و آن قوه مباشر حركت جسم يعنى طبيعت جسم حدوثا و بقاء همراه نست‏يعنى علت‏حركت‏حدوثا و بقاء با حركت موجود است .

البته اثبات اينكه فاعل مباشر حركت نمى‏شود خارج از جسم بوده باشد و همچنين اثبات قواى متحد با اجسام كه فلاسفه آنها را بنام طبايع مى‏خوانند خارج از حوزه فيزيك است و با اصول فيزيكى هم هيچگونه مناقضتى ندارد و تنها با اصول فلسفى قابل نفى و اثبات است ما در مقاله 10 به تحقيق اين مطلب خواهيم پرداخت .

ما در اينجا نمى‏خواهيم ادعا كنيم كه نظريه راجع به رابطه جسم با نيروى خارجى مطابق آنچه از ابن سينا نقل كرديم و همچنين اين نظريه كه فاعل مباشر حركت نمى‏تواند نيروى خارجى بوده باشد متفق عليه همه مدعيان فلسفه است لكن اينقدر مى‏توانيم ادعا كنيم كه اين دو نظريه در ميان محققين فلاسفه سابقه روشن دارد .

اينجانب از نظريه شخص ارسطو در اين باب فعلا اطلاع درستى ندارد و فعلا مجال نكرد كه مستقيما به ترجمه‏هاى كتب ارسطو مراجعه كند ولى اين قدر مى‏داند كه فلاسفه اسلامى چنين نسبتى به ارسطو نداده‏اند كه جسم مادامى بحركت‏خود ادامه مى‏دهد كه نيروى خارجى مؤثر در آن باقى بماند و البته بسيار مستبعد است كه ارسطو چنين نظريه‏اى داشته باشد آيا ارسطو اينقدر نمى‏دانست كه اگر سنگى با دست‏بهوا پرتاب شود بعد از آنكه آن سنگ از دست جدا شد لا اقل تا مدتى آن سنگ بحركت‏خود ادامه مى‏دهد اگر گفتار ارسطو را در كتاب مكانيك كه قبلا از طريق كتاب خلاصه فلسفى نظريه اينشتاين نقل كرديم باين معنا حمل كنيم كه مقصود وى از قوه‏اى كه جسم را مى‏راند قوه از نظر فلسفى يعنى همان طبيعت داخل جسم است نه قوه از نظر فيزيك نيروئى كه از خارج بر جسم كارگر مى‏افتد توجيه بعيدى نخواهد بود .

اين اولا و ثانيا فرضا ما قانون جبر نيوتن را مخالف با قاعده فلسفى بقاء علت‏به همراه معلول بشناسيم خود اين قانون يك قانون مسلم تجربى نيست زيرا همان طورى كه از گفتار كتاب خلاصه فلسفى روشن بود امكان ندارد كه اين قانون مورد تجربه قرار گيرد تجربه ما در مورد اين قانون يك تجربه خيالى است نه يك تجربه واقعى پس اساسا اين نظريه را از نظر علمى يك فرضيه بايد تلقى كرد نه يك قانون و ثالثا اگر ادامه حركت مستلزم وجود محرك نباشد لازم مى‏آيد كه حركت‏حدوثا نيز نيازمند بعلت نباشد و به تعبير ديگر لازم مى‏آيد كه تغيير سرعت نيز خود بخود حاصل شود و علاقه‏اى با نيروى خارجى نداشته باشد زيرا حركت داراى يك حالت اختصاصى معينى است كه بواسطه آن حالت اختصاصى لازمه عدم نيازمندى آن در بقاء بعلت اينست كه ابتداء نيز نيازمند بعلت نباشد آن حالت اختصاصى اين است كه حقيقت‏حركت‏حدوث تدريجى است‏بعبارت ديگر حركت‏حدوث مستمر است و ادامه حركت عين ادامه حدوث و استمرار حدوث است‏حركت امرى نيست كه در يك لحظه حادث شود و در لحظات بعد باقى بماند بلكه هر جزء حركت كه در يك لحظه موجود مى‏شود در لحظه ديگر معدوم مى‏شود و در آن لحظه جزء ديگرى از حركت‏حادث مى‏شود و همينطور ... بقاء حركت عبارت است از استمرار اتصالى اين حدوثات و اگر بنا شود كه حركت در يك لحظه بى‏نياز از محرك و فاعل مباشر باشد لازم مى‏آيد كه شى‏ء در حدوث بى‏نياز از علت‏باشد و بديهى است كه اگر در يك مورد بالخصوص شى‏ء را در حدوث بى‏نياز از علت دانستيم ناچار در جميع موارد بايد بى‏نياز بدانيم و بعبارت ديگر اگر صدفه و اتفاق را در يك جا جايز دانستيم در همه جا بايد جايز باشد و در اين صورت براى هميشه بايد قانون علت و معلول را به كنارى بگذاريم و هيچ چيز را شرط هيچ چيز ندانيم و هيچ رابطه‏اى بين اشياء قائل نشويم يعنى يكباره علم و فلسفه و نظم و قانون را انكار كنيم در اينجا بيش از اين به سخن ادامه نمى‏دهيم بحث‏بيشتر در اطراف اين مسئله مستلزم اينست كه بيشتر در اطراف حركت‏به حث‏بپردازيم بحث مبسوط درباره حركت را مقاله 10 متكفل شده است .

در خاتمه اين مطلب براى اينكه ارزش افكار ماديون را در اين موضوع روشن كنيم بيك مطلب ديگر نيز اشاره مى‏كنيم و آن اينكه فرضا ما بقاء علت را به همراه معلول شرط ندانيم آيا بقاء علت در لحظه حدوث معلول شرطست‏يا اينقدر هم لازم نيست‏بلكه علت همواره در زمان حدوث معلول معدوم است چيزى كه هست زمان علت متصل است‏به زمان معلول و لحظه حدوث معلول لحظه موت و عدم علت است .

تصور ماديين از علت و معلول اينست كه فقط زمان علت متصل است‏به زمان معلول و بين آنها فاصله زمانى نيست و در لحظه حدوث معلول علت از بين رفته و فانى شده .

دكتر ارانى در جزوه ماترياليسم ديالكتيك صفحه 45 مى‏گويد ضمنا بايد متوجه بود كه نبايد علت و معلول را همزمان فرض كرد اسكولاستيك قرون وسطى مى‏گويد چون نقطه زمان يعنى آن وجود خارجى ندارد پس ما بين علت و معلول هيچ آن فاصله نيست‏يعنى همزمان مى‏باشد غلط اين سفسطه واضح است زيرا زمان متواليا مى‏گذرد و ممكن است دو قضيه بدنبال هم طورى متصل باشند كه ميان آنها هيچ فاصله زمانى وجود نداشته باشد ولى در هر حال شروع يكى درست همان لحظه ختم ديگرى باشد مثل اينكه دو خط ممكن است‏بدنبال هم وصل شوند كه ما بين ابتداى يكى و انتهاى ديگرى مكانى فاصله نباشد و با وجود اين نمى‏توانيم بگوئيم كه هر دو خط يك مكان را اشغال كرده‏اند اسكولاستيك قرون وسطى قهرا مجبور بود كه اينطور سفسطه كند زيرا در بيان موضوع شروع طبيعت‏به اشكال برمى‏خورد .

معلوم نيست كه دكتر ارانى استدلال بر بقاء علت‏به همراه معلول را از راه وجود نداشتن نقطه زمان آن از كجا پيدا كرده است ما مدافع اسكولاستيك قرون وسطى نيستيم و ممكن است واقعا چنين استدلالهائى در اروپا وجود داشته است‏خواننده محترم به طرز فكر و طرز استدلال مخصوص ما در اين موضوع آشنا شد ولى اينقدر معلوم است كه مدعاى دكتر ارانى در مورد عدم بقاء علت در لحظه حدوث معلول بدرجاتى از استدلال مكتب اسكولاستيك سخيفتر است . دكتر ارانى ناچار است اينطور نظريه بدهد زيرا همين قدر كه قائل بشود كه وجود علت و لو فقط در لحظه حدوث معلول به همراه معلول لازم است مجبور است كه بوجود جهان ديگرى كه باقى و دائم است اقرار كند چنانكه بتدريج روشن خواهد شد .

در اينجا لازم است‏به پيروى متن درباره يك مسئله مهم ديگر كه در متن اشاره شد و از مسائل گذشته استنتاج شده توضيحات لازم را بدهيم آن مسئله عبارت است از بطلان تسلسل علل كه در همه علوم و بالاخص در فلسفه زياد مورد استعمال دارد .

از آنچه تا كنون تحقيق شد معلوم شد كه نظام موجودات نظام وجوبى و ضروريست و اين وجود و ضرورت يكى از آنجا ناشى شده كه اين نظام نظام وجودات است نه نظام ماهيات و وجود مساوى با ضرورت است و ديگر از اين راه كه اين نظام نظام على و معلولى است و علت همانطورى كه وجود دهنده به معلول است ضرورت دهنده وى نيز هست‏يعنى معلول وجود و ضرورت خويش را از ناحيه علت كسب مى‏كند و تا علت وجود و ضرورت نداشته باشد نمى‏تواند وجود دهنده و ضرورت دهنده به معلول باشد و ضمنا معلوم شد كه معلول حدوثا و بقاء وجود خويش را از ناحيه علت كسب مى‏كند .

نتيجه چنين گرفته مى‏شود كه وجوداتى كه بصورت حادثه اكنون در اين جهان هستند و ما وجود آنها را بلا واسطه ادراك مى‏كنيم داراى ضرورت وجوداند و وجود و ضرورت وجود خويش را از ناحيه عللى موجود و ضرورى كه همراه آنها هستند كسب مى‏كنند .

در اينجا دو سؤال پيش مى‏آيد يكى اينكه آن علل وجود دهنده و ضرورت دهنده چه حالى دارند آيا آن علل وجود و ضرورت وجود خويش را از خارج كسب نكرده‏اند يعنى هوياتى قائم بذات مى‏باشند يا آنكه آن علل نيز وجود و ضرورت خويش را از ناحيه علل ديگرى كسب كرده‏اند و بر فرض ثانى آيا سلسله اين علل متناهى است‏يا غير متناهى .

بطلان تسلسل علل

سؤال دوم بنا بر هر يك از دو فرض بالا يعنى چه اينكه سلسله علل را متناهى بدانيم و چه غير متناهى آيا تمام رشته‏ها و سلسله‏هاى على و معلولى بيك سلسله غير متناهى يا بيك هويت مستقل قائم بذات منتهى مى‏شود يا اينكه به سلسله‏هاى غير متناهى يا به هويات مستقل قائم بذات منتهى مى‏شود .

سؤال اول همان است كه موجب طرح مسئله تسلسل علل شده است‏حكما براهين زيادى بر بطلان تسلسل علل اقامه كرده‏اند از دوره يونان باستان براهينى بر بطلان تسلسل نقل شده حكماء اسلامى از قبيل فارابى و ابن سينا و خواجه نصير الدين طوسى و مير داماد و صدر المتالهين هر يك برهانى بر بطلان تسلسل علل اقامه كرده‏اند و يا لا اقل تكميل و اصلاحى در براهين اقامه شده از طرف ديگران بعمل آورده‏اند در اطراف هر يك از آن براهين بحث و انتقادهاى زيادى شده و لزومى ندارد ما وارد آن بحث و انتقادها بشويم در اينجا بذكر يك برهان كه با مطلب اين مقاله ارتباط نزديك دارد و از نظر ما بهترين برهان است‏بر بطلان تسلسل علل قناعت مى‏كنيم بهترين برهان بر امتناع تسلسل علل برهانى است كه از راه ضرورت نظام موجودات اقامه مى‏شود اين راه همان است كه اولين بار محقق خواجه نصير الدين طوسى از آن وارد شده و به روى ديگران باز كرده است‏بيان مختصر متن نيز اشاره بهمين راهست ما در اينجا سعى مى‏كنيم آن برهان را با ساده‏ترين وجهى تقرير كنيم باين بيان .

نظام موجودات نظام على و معلولى و نظام ضرورى است و هر معلولى ضرورت خويش را از ناحيه علت‏خود كسب كرده حالا يا اينست كه در واقع و نفس الامر اين نظام ضرورى على و معلولى يكسره از ضرورتهاى بالغير تاليف يافته است‏يعنى سلسله علل و معلولات غير متناهى است و هر علتى به نوبه خود معلول علتى است و همينطور ... و يا اينكه اين نظام از ضرورتهاى بالغير و ضرورت بالذات تاليف يافته است‏يعنى تمام وجودات و ضرورات همه منتهى بموجوديست كه قائم بالذات و كامل بالذات و ضرورى بالذات است و از لحاظ شدت و تماميت غير متناهى است و او به منزله اساس همه هستيها و منبع و سر چشمه همه وجودها و وجوبها و ضرورتها با نظم و ترتيب معين است .

بنا بر فرض اول اين نظام قابل توجيه نيست زيرا اگر معلول خاصى را در نظر بگيريم و بخواهيم بدانيم چرا اين شى‏ء ضرورت يافته و موجود شده ممكن است ابتداء اينطور فرض كنيم كه علتش موجود و ضرورى بوده و با فرض وجود علت وجود اين شى‏ء ضرورى و غير قابل تخلف بوده ولى دو مرتبه سؤالى براى ما پيدا مى‏شود كه چرا علت وى وجود پيدا كرده يعنى چرا معلول مورد نظر از راه معدوم بودن علتش معدوم نشده باز ممكن است‏بگوئيم كه چون علت اين علت موجود بوده و با فرض وجود علت اين علت وجود اين علت نيز ضرورى و غير قابل انفكاك بوده براى مرتبه سوم اين سؤال پيش مى‏آيد كه چرا معلول مورد نظر ما از راه انعدام علت علتش معدوم نشده و البته نظير جوابهاى بالا جوابى خواهد داشت ولى اگر از عقل بپرسيم كه چرا معلول مورد نظر از راه انعدام تمام اين سلسله غير متناهى معدوم نشده و چرا عدم محض بجاى اين سلسله در كار نيست در اين صورت براى عقل پاسخى باقى نمى‏ماند بعبارت ديگر معلول مورد نظر ما هنگامى وجود پيدا مى‏كند كه ضرورت داشته باشد و هنگامى ضرورت وجود پيدا مى‏كند كه جميع امكانات عدم وى از بين رفته باشد از جمله امكانات عدم وى عبارت است از عدم وى بواسطه معدوم بودن تمام اين سلسله البته اگر اين سلسله از ضرورات ذاتى و ضرورت غيرى تاليف يافته باشد عدم اين سلسله محال ست‏يعنى معلول مورد نظر ما از راه انعدام تمام سلسله امكان عدم ندارد زيرا عدم اين سلسله مستلزم عدم واقعيتى است كه ضرورى بالذات و ممتنع العدم بالذات است و آن واقعيت هيچگونه امكان عدم ندارد و چون آن واقعيت موجود است لازمه وجود و ضرورت وجود وى وجود و ضرورت تمام آحاد سلسله با ترتيب و نظام معين است و اما اگر فرض كنيم اين سلسله از ضرورتهاى بالغير غير متناهى تاليف يافته باشد عدم اين سلسله از راه انعدام جميع آحاد اين سلسله محال نيست پس ضمنا عدم معلول مورد نظر ما نيز محال نيست پس آن معلول نيز ضرورت نيافته پس نمى‏تواند موجود باشد .

به تعبير ديگر نظام موجودات نظامى محقق است و چون محقق است ضرورى است و امكان عدم ندارد يعنى محال است كه اصلا اين نظام موجود نبود و عدم محض بجاى آن حكمفرما بود حالا كه اين نظام نظامى محقق و ضرورى است اگر ضرورت بالذاتى در اين نظام وجود داشته باشد تحقق اين نظام و ضرورت اين نظام قابل توجيه است زيرا علت اينكه اين نظام موجود و ضرورى است اين است كه در اين نظام واقعيتى هست كه عدم ذاتا بر وى محال است و از ناحيه آن واقعيت ضرورى و ممتنع العدم كه آنرا عله العلل مى‏خوانيم ضرورت و امتناع عدم بر ساير اشيايى كه عدم ذاتا بر آنها محال نيست رسيده است ولى اگر ضرورت بالذاتى در اين نظام نباشد تحقق اين نظام و ضرورت آن قابل توجيه نيست زيرا نسبت اينكه اين نظام موجود باشد با اينكه موجود نباشد متساوى است و بعبارت ديگر هر واحدى از آحاد اين نظام بلا استثناء نسبت موجود بودن آن از راه وجود سلسله علل غير متناهى و معدوم بودن آن از راه انعدام جميع سلسله متساوى است پس منشاى براى ضرورت اين نظام و همچنين تحقق اين نظام در كار نيست .

على هذا بطور قطع و جزم جهان علت و معلول بايد متكى بعلت‏بالذات يا علل بالذات باشد اما اينكه آيا تمام رشته‏هاى على و معلولى منتهى بيك علت‏بالذات و يك واجب الوجود بالذات است‏يا اينكه مانعى ندارد كه علتهاى بالذات و واجب الوجودهاى بالذات در كار باشد و بعبارت ديگر آيا اساس و مبدا و منبع و سر چشمه كل يكى است‏يا مانعى ندارد كه متعدد باشد و بنا بر هر يكى از اين دو فرض آيا اين علت‏بالذات يا علل بالذات از سنخ ماده است‏يا مجرد از ماده است مطالبى است كه پاسخ سؤال دوم ما را مى‏دهد و خود بحث‏بسيار مفصل و طولانى است و مقاله 14 كه در الهيات بحث مى‏كند متكفل اين مطالب است .

در خاتمه يادآورى مى‏كنيم كه موضوع بحث در تسلسل علل در درجه اول علل فاعليه است و اما اينكه تسلسل علل در علل غائيه يا علل صوريه و علل ماديه ممتنع است‏يا ممتنع يست‏بحث ديگرى است كه خارج از موضوع بحث‏حاضر ما است و لازم به تذكر نيست كه شرائط و معدات يعنى مراحل وجود شى‏ء كه احيانا بنام علل اعدادى نيز خوانده مى‏شود از موضوع بحث و مورد براهين تسلسل علل بكلى خارج است زيرا چنانكه ديديم براهين بطلان تسلسل علل در مورد عللى است كه واجب است همراه وجود معلول موجود باشد اما شرائط و معدات كه مجارى وجود شى‏ء بايد شمرده شوند نه علل وجود دهنده وى لزومى ندارد كه همراه وجود معلول موجود باشند بلكه بايد تقدم زمانى بر وجود آن شى‏ء داشته باشند .

على هذا نبايد چنين توهم كرد كه لازمه بطلان تسلسل علل اينست كه سلسله شرائط و معدات متناهى است‏يعنى حوادث زمانى كه دخالت در وجود شى‏ء دارند متناهى است و در نتيجه زمان و حوادث زمانى متناهى است)

پاسخ

با چشم‏پوشى از اينكه اين فرضيه تنها حدس بوده كه دانشمند مزبور از تامل در اختلاف حركات با اختلاف عوائق زده است و غير قابل آزمايش مى‏باشد زيرا حركت‏بر عائق هيچگاه پيدا نمى‏شود براى اينكه فرض يك جسم تنها در جهان هستى با فرض حركت مكانى كه تبدل تدريجى نسبت جسم بخارج از خود مى‏باشد غير قابل جمع است‏خود فرضيه كه فاعل نخستين حركت را فرض مى‏كند از فاعل بقاء حركت‏ساكت است و تنها متوجه بقاء حركت مى‏باشد در اين صورت بمقتضاى بيان گذشته اگر چنين حادثه‏اى اتفاق بيفتد ناچار فاعل ديگرى براى بقاء حركت پيدا خواهد شد .

از مجموع آنچه تا كنون بيان شد نتيجه گرفته مى‏شود كه:

1- هر پديده خارجى تا ضرورت پيدا نكند موجود نخواهد شد .

2- هر موجود خارجى در حال وجود متصف به ضرورت مى‏باشد .

3- ضرورت وجود هر پديده معلول از راه ضرورت علت‏خودش پيدا شده و ترشح اوست .

و از همين نظريه مى‏شود نتيجه گرفت كه ضرورت وجود هر معلولى كه ضرورت بالغير مى‏باشد منتهى به ضرورت علت است و چون اگر فرض كنيم كه اين ضرورتها بالا بروند و در جائى توقف نكنند ضرورت نخستين كه ضرورت معلول نخستين است پيدا نخواهد شد ناچار همه اين ضرورتهاى بالغير بيك ضرورت بالذات منتهى شود پس اين نتيجه بدست مى‏آيد كه اولا هر ضرورت بالغير منتهى به ضرورت بالذات است‏يعنى وجود ممكن منتهى بواجب الوجود است .

ثانيا سلسله عللى كه وجود يك معلول بانها موقوف است منتهى بعلتى است كه ديگر معلول نيست پس ناگزير سلسله علل متناهى است