ميزان الحكمه جلد ۱۲

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۲ -


ايـن هـا درود فـرسـت و نـيـز بـر فـرشتگانى كه فروتر ازاينانند و ساكنان آسمان هاى تو و امينان پيغامهايت هستند و هم بر فرشتگانى كه از هيچ كوششى خسته نمى شوند و از هيچ رنجى , ماندگى و سـستى به آن هاراه نمى يابد و شهوت ها و خواهش ها آن ها را ازتسبيح تو باز نمى دارد و فراموشى ناشى از غفلت هامانع آنان از تعظيم تو نمى شود (زيرا فاقد اين امورهستند).
(و جـسـارت ) نـگـاه كـردن بـه تو را نمى كنند وچانه هاى خود را به زير افكنده اند, فرشتگانى كه بـه آن چـه نـزد تـوسـت بـسـى راغبند, شيفته ياد كردنعمت هاى تو هستند و در برابر عظمت تو و شـكـوه كـبـريايت فروتنند و فرشتگانى كه چون به دوزخ ‌بنگرند كه بر نافرمانان تو گر مى كشند, گويند :((پاك و منزهى تو, ما تو را چنان كه سزاوار بندگى توست بندگى نكرديم )).
پـس , درود فرست بر ايشان و بر فرشتگان روحانى خود و آنان كه نزد تو قرب و منزلت دارندو آنان كـه برندگان امور غيبى به نزد رسولانت هستند و آنان كه امين وحى تو مى باشند و بر آن دسته از فـرشـتـگـانـى كـه بـه خـود اخـتـصـاصـشـان داده اى وبـا تـقـديس خود از خوراك و نوشيدنى بـى نـيازشان كرده اى و درون طبقات آسمان هايت جايشان داده اى و بر فرشتگانى كه در اطراف و اكناف آسمان هايت ايستاده اند, تا آن گاه كه فرمان به سرآمدن وعده ات در رسد.
و بـر خـزانـه داران بـاران و رانـنـدگـان ابـر و بـرفـرشـته اى كه از صداى راندنش , بانگ تندرها شـنـيـده مـى شـود و هـرگـاه بـا آواز رانـدن او ابر خروشان به شنادرآيد, صاعقه هاى آذرخش ها مى درخشد.
فـرشـتـگـانـى كـه برف و تگرگ را همراهى مى كنند وفرشتگانى كه با فرود آمدن دانه هاى باران فـرودمـى آيـنـد و فـرشتگانى كه مسؤولان خزانه هاى بادهايند و فرشتگانى كه بر كوه ها گماشته شده اند, تااز جاى نجنبند و فرشتگانى كه وزن آب ها و پيمانه باران هاى سخت و رگبارها را به آنان شـناسانده اى وبر فرشتگانى كه به سوى زمينيان فرستاده اى تا بلايى ناخوشايند برايشان بياورند يا گشايش و نعمتى خوشايند (بر اينان درود فرست ).
و بـر سـفـيـران گرامى نيكوكار و فرشتگان بزرگوارى كه نگهبان و نويسنده اعمال بندگانند و بـرفـرشـتـه مـرگ و دسـتـيـارانـش و بـر منكر و نكير و بررومان آزمايش كننده (اهل ) گورها و برطواف كنندگان بيت المعمور و بر مالك وزمامداران دوزخ و بر رضوان و كليدداران بهشت وبر فرشتگانى كه از فرمان خدا سرپيچى نمى كنند وآن چه بدان ها دستور داده شود, به كار مى بندند و بـرفـرشـتگانى كه (به اهل بهشت ) مى گويند : درود برشما به سبب شكيبايى كه كرديد و راستى چه نيكوست فرجام آن سراى و بر دوزخبانان كه چون به ايشان گفته شود : ((او را بگيريد و در غل كشيد وبه دوزخش اندازيد)) به سوى او بشتابند و امانش ندهند.
نمى دانيم نزد تو چه پايگاهى دارد و او را به چه كارى گماشته اى و بر فرشتگانى كه در هوا و زمين وآب جاى دارند و بر آنانى كه بر خلق گماشته شده اند.
پـس , بـر ايـشـان درود فـرسـت , در آن روزى كـه هـر كـس مـى آيـد و فـرشته اى او را مى راند و فـرشـتـه اى گـواهـى مى دهد و بر آنان درودى فرست كه بركرامت آن ها و بر طهارت و پاكيشان بيفزايد.

سخنى درباره فرشتگان :.

در قـرآن كـريـم بـارهـا از فـرشتگان ياد شده , اما ازميان آن ها فقط از جبرئيل و ميكائيل نام برده شـده اسـت و از بـقـيـه فـرشتگان با اوصافشان ياد شده است ,مانند ملك الموت و كرام الكاتبين و السفرة الكرام البرره و رقيب و عتيد و امثال اين ها.
از صـفات و اعمالى كه خداوند سبحان دركلام خود درباره فرشتگان آورده و احاديث پيشگفته هم در اين بابب همراهى مى كند, برمى آيد كه اولا فرشتگان موجوداتى گرامى هستندكه ميان خداى مـتعال و عالم مشهود واسطه اند, زيراهيچ حادثه يا رخداد كوچك و بزرگى پيش نمى آيدمگر اين كه فرشتگان در آن دستى دارند و يك ياچند فرشته ـ بسته به اين است كه آن حادثه و رخداديك يا چـنـد جـهـت و بعد داشته باشد ـ بر آن گماشته اند و البته تنها نقش آن ها در اين زمينه به جريان انداختن فرمان الهى در بسترش يا قرار دادن آن در جايگاهش مى باشد.
مى فرمايد : ((در سخن بر او پيشى نمى گيرند و به دستور او كار مى كنند)).
ثـانيا : از فرمان هاى خدا به آنان سرپيچى نمى كنند, چرا كه فرشتگان از وجودى مستقل واراده اى مستقل برخوردار نيستند كه بر خلاف خواست خداوند سبحان چيزى را بخواهند و لذا هيچ كارى را دست كم نمى گيرند و هيچ يك ازفرمان هاى خدا را كه به عهده شان گذارد با تحريف يا كم و زياد كردن تغيير نمى دهند.
مى فرمايد : ((خدا را در آن چه به آن ها فرمان دهد,نافرمانى نمى كنند و هر چه به آن ها دستور داده شودانجام مى دهند)).
ثالثا : فرشتگان در عين آن كه شمارشان فراوان است , مراتب متفاوتى دارند.
بعضى فرودستند.
دهنده اند و دستوراتشان اطاعت مى شود و برخى مامورند و امر او را اطاعت مى كنند.
دهـنـده اسـت , به فرمان خدا دستور مى دهد و فرمان اورا براى مامور مى برد و آن كه مامور است مامور به امر خداست و او را اطاعت مى كند.
از خود هيچ اختيارى ندارند و هيچ كاره اند.
مـتعال مى فرمايد : ((و هيچ يك از ما (فرشتگان )نيست مگر اين كه براى او مرتبه اى معين است )) ومـى فـرمـايـد : ((در آن جـا (هـم ) مـطـاع و (هـم ) امـيـن اسـت )) و مى فرمايد : ((مى گويند : پروردگارتان چه فرمود؟
مى گويند : حقيقت )).
رابـعا : فرشتگان مغلوب و مقهور نمى شوند,زيرا آنان به فرمان و خواست خدا كار مى كنند ((وهيچ چيز, نه در آسمان ها و نه در زمين , خدا رادرمانده نكند)).
خويش چيره است )) و مى فرمايد : ((خدا فرمانش رابه انجام رساننده است )).
از ايـن جـا روشـن مى شود كه فرشتگان موجوداتى هستند كه وجودشان از ماده جسمانى پيراسته مى باشد, ماده اى كه در معرض زوال وفساد و تغيير است و خاصيتش اين مى باشد كه درحركت به سـمت غايت خود تدريجا به كمال مى رسدو گاهى اوقات هم با موانع و آفاتى برخورد مى كند واز هدف محروم مى شود و پيش از رسيدن به آن ازبين مى رود.
نـيـز از ايـن جـا مـعـلوم مى شود كه آن چه درروايات پيرامون صور و اشكال فرشتگان وهيات هاى جـسـمـانى آن ها وارد شده و ما مقدارى ازآن ها را جلوتر از اين در بحث روايى آورديم , درحقيقت بيان تمثل و ظهور فرشتگان براى پيامبران و ائمه (ع ) است كه آن ها را وصف كرده اند و هيچ ربطى به تصور و تشكل ندارد, زيرا فرق است ميان تمثل و تشكل .

از ظهور فرشته به صورت انسان براى كسى كه آن رامشاهده مى كند.
ادراك داراى شـكـل و صـورت انـسـان است ولى فى نفسه و در بيرون از ظرف ادراك , فرشته اى است داراى صورت فرشته اى .

تـشـكـل و تـصـور است , زيرا اگر فرشته به شكل وصورت انسان متشكل و متصور شود فى نفسه نـيـزانسان مى شود و فرقى ميان ظرف ادراك و ظرف خارج از آن وجود ندارد, زيرا در اين صورت هم درخارج و هم در ذهن انسان است .

در تفسير سوره مريم پيرامون معناى تمثل توضيحاتى داديم .

خـداونـد سـبـحـان آن چـه را دربـاره مـعـنـاى تمثل گفتيم , تصديق كرده , در داستان مسيح و مريم مى فرمايد : ((پس روح خود را به سوى او فرستاديم و به شكل بشرى خوش اندام براى او تمثل يافت )).
تفسير اين آيه قبلا (در سوره مريم ) گذشت .

اما آن چه بر سر زبان هاست كه فرشته جسم لطيفى است كه به هر شكلى , جز شكل سگ وخوك , در مى آيد و جن جسم لطيفى است كه به شكل هاى گوناگون حتى به شكل سگ و خوك , درمى آيد, مطلبى است كه نه دليل عقلى براى آن وجوددارد و نه دليل نقلى از كتاب يا سنت معتبر.
هـم مـدعـى اجـماع مسلمانان در اين زمينه شده اند كه در پاسخ بايد گفت : اولا اين ادعا صحت نـدارد وچـنـين اجماعى صورت نگرفته , ثانيا (به فرض هم كه اجماع شده باشد) دليلى بر حجيت اجماع در اين گونه مسائل اعتقادى وجود ندارد.

گفتارى درباره اين كه فرشتگان واسطه تدبير جهان هستى مى باشند.

بـر اسـاس آن چـه قـرآن كـريـم بـه دسـت مى دهد,فرشتگان هم در اين جهان و هم در آن جهان واسطه ميان خداى متعال و موجودات هستند.
پـيش از فرارسيدن مرگ و انتقال به عالم ديگر و پس از آن , فرشتگان اسبابى فراتر از اسباب مادى عالم مشهود, براى حوادث هستند.
اما در هنگام بازگشت , يعنى در زمان ظهورنشانه هاى مرگ و ستاندن جان و جارى ساختن سؤال و ثواب و عذاب قبر و ميراندن و زنده گردانيدن همگان با دميدن در صور و محشور كردن و دادن نامه اعمال به دست بندگان و برپاداشتن ترازوها و رسيدگى به حساب بندگان و راندن آن هابه سـوى بـهشت و دوزخ , واسطه بودن فرشتگان دراين امور موضوعى است كه نياز به توضيح ندارد وآيـات دلالـت كـنـنـده بـر ايـن مـوضوع فراوان است ونيازى به ذكر آن ها نمى باشد, اخبارى كه ازپيامبر(ص ) و ائمه اهل بيت (ع ) نيز در اين زمينه روايت شده از شمار بيرون است .

واسـطـه بـودن آن هـا در مرحله تشريع , يعنى نزول وحى و جلوگيرى از مداخله شياطين در آن وتقويت پيامبر و تاييد مؤمنان و پاك كردن آن ها به وسيله استغفار نيز كاملا واضح است و نيازى به شرح و بيان ندارد.
و اما اين كه فرشتگان در اين جهان واسطه درتدبير امور هستند, دليلش اطلاق آيات آغازين همين سوره مى باشد, آن جا كه مى فرمايد : ((سوگندبه فرشتگانى كه (از كافران ) به سختى جان ستانند.
به فرشتگانى كه جان (مؤمنان ) را به آرامى مى گيرند.
شناكنان شناورند.
خدا) سبقت گيرنده اند.
مى كنند)).
نيز دليل آن اين آيه است : ((فرشتگان رافرستادگانى قرار داد داراى بال هايى دوگانه و سه گانه و چـهـارگـانـه ((كـه اطـلاق آن ـ آن گـونـه كـه درتفسيرش گفتيم ـ ظهور در اين دارد كه فـرشتگان آفريده شده اند و كارشان اين است كه ميان خداى متعال و آفريدگانش واسطه باشند و بـراى اجراى فرمان او فرستاده مى شوند, چنان كه از اين آيات كه در وصف فرشتگان است استفاده مى شود : ((بلكه بندگانى ارجمندند.
نـمـى گـيـرنـد و بـه فـرمـان او كار مى كنند)) و آيه ((و ازپروردگارشان كه حاكم بر آن هاست مى ترسند وآن چه را مامورند انجام مى دهند)).
فرشتگان نيز اشاره به همين مطلب است .

بـنـابـرايـن , فـرشـتگان كارى جز واسطه شدن ميان خداوند و آفريدگان او براى اجراى فرمان او دربـاره آن هـا نـدارند و اين واسطه گرى اتفاقى نيست به اين معنا كه خداوند سبحان فرمانى را به دسـت آن ها اجراكند و سپس نظير آن فرمان را بدون وساطت آن هابه اجرا در آورد, چه آن كه در سـنـت خـداونـداخـتـلاف و تـخلف وجود ندارد : ((همانا پروردگارمن در راهى راست است )) و مـى فـرمـايـد : ((پـس ,هـرگـز در سـنـت خـدا جا به جايى نخواهى يافت وهرگز در سنت خدا دگرگونى نخواهى يافت )).
بـالاتـر بـودن مـقـام بـرخـى از فرشتگان نسبت به برخى ديگر و امر كردن فرشته فراتر به فرشته فـرودسـت در تـدبير امرى نيز از زمره همين وساطت است , زيرا فرشته متبوع در حقيقت واسطه مـيان خداى متعال و فرشته تابع خود در رساندن فرمان خداى متعال مى باشد, مانند واسطه شدن ملك الموت در فرمان دادن به يكى از دستيارانش براى ستاندن جان كسى .

چـنـيـن بـازگـو مـى فرمايد : ((و هيچ يك از ما نيست مگر اين كه داراى جايگاهى معين است )) ومـى فـرمـايـد : ((در آن جـا (هـم ) مـطاع (و هم ) امين است )) و نيز مى فرمايد : ((تا چون هراس ازدل هايشان برطرف شود, مى گويند : پروردگارتان چه فرمود؟
مى گويند : حقيقت )).
آن چـه گـفـتـه شـد ـ يـعـنـى واسـطـه بـودن فرشتگان ميان خداى متعال و پديده ها و اين كه فـرشـتـگـان اسـباب و عواملى هستند كه پديده ها به آن ها استنادداده مى شود ـ منافاتى با استناد پـديـده ها به اسباب نزديك مادى ندارد, زيرا سببيت يك امر طولى است نه عرضى , به اين معنا كه سبب قريب سبب پديده است و سبب بعيد, سبب سبب مى باشد.
همچنين واسطه بودن فرشتگان و استنادپديده ها به آن ها با استناد پديده ها به خداوند و اين كه او, بـه اقـتـضـاى تـوحـيـد ربـوبـيـت , تنها سبب همه موجودات و پديده ها مى باشد, منافاتى ندارد, زيراهمچنان كه گفته شد سببيت يك پديده طولى است نه عرضى و استناد حوادث به فرشتگان با استنادآن ها به اسباب طبيعى نزديك آن ها منافاتى ندارد.
قـرآن كـريـم اسـتـنـاد حوادث را به حوادث و اسباب طبيعى تاييد كرده همچنان كه استناد آن ها به فرشتگان را نيز قبول دارد.
هـيـچ يـك از اسباب در برابر خداى متعال داراى استقلال نيست , به طورى كه از خداوند منقطع باشد وآن چه به آن سبب استناد داده مى شود به خداى سبحان استناد داده نشود.
بـت پـرسـت ها مى گويند و معتقدند كه خداوند تدبيرامور را به فرشتگان مقرب واگذار كرده (و خودش در اين كار نقشى ندارد و آن ها كاملا مستقل هستند), زيرا توحيد قرآنى , استقلال كامل را از هـر چـيـزى نفى مى كند : ((آنان براى خود مالك و اختياردار هيچ سود و زيان ومرگ و زندگى و برانگيختنى نيستند.
اسـتناد اشيا به اسباب نزديك و دورآن ها و منتهى شدن اين اسباب به خداى سبحان را مى توان به وجـه بـعـيـدى بـه نـوشته اى تشبيه كرد كه انسان با دست خود و قلم مى نويسد, اين نوشته را هم مـى تـوان بـه قلم نسبت داد هم به دستى كه به وسيله قلم مى نويسد و هم به انسانى كه به واسطه دست و قلم مى نگارد.
هـمـان انسان است كه در سببيت استقلال دارد, بى آن كه سببيت او با استناد نوشته به دست و به قلم منافات داشته باشد.
هـمـچـنين ميان اين سخن كه گفتيم كارفرشتگان واسطه گرى در تدبير است و ميان آن چه از سـخن خداى متعال پيداست كه برخى از فرشتگان يا همه آن ها پيوسته درحال عبادت و تسبيح و سـجـود خـداونـدهـسـتـنـد, مـانند آيه ((و كسانى كه نزد اويند ازپرستش وى تكبر نمى ورزند و درمانده نمى شوند.
ورزند, نيايش مى كنند)) و آيه ((كسانى كه نزد پروردگار تو هستند از پرستش وى تكبر نمى ورزند و او را تسبيح مى گويند وبرايش سجده مى كنند)), منافاتى وجودندارد, زيرا مى تواند كه عبادت و سـجود وتسبيح فرشتگان عين كار آن ها در تدبير وامتثال امرى باشد كه به واسطه از ساحت عزت خداوندى صادر مى شود.
مـمـكن است اين آيه اشاره به همين مطلب داشته باشد : ((آن چه در آسمان ها و در زمين است , از جنبنده و فرشتگان , براى خداسجده مى كنند و كبر نمى ورزند)).

فرشتگان نگهبان .

قرآن .

((و اوست كه بر بندگانش قاهر (و غالب ) است ونگهبانانى بر شما مى فرستد تا هنگامى كه يكى از شما رامرگ فرارسد, فرشتگان ما جانش بستانند, در حالى كه كوتاهى نمى كنند)).
((بـراى او فـرشـتـگانى است كه پى در پى او را به فرمان خدا از پيش رو و از پشت سرش پاسدارى مى كنند.
حـقـيقت خدا حال قومى را تغيير نمى دهد تا آنان حال خودرا تغيير دهند و چون خدا براى قومى آسيبى بخواهد,هيچ برگشتى براى آنان نيست و غير از او حمايتگرى براى آنان نخواهد بود)).
((و قطعا بر شما نگهبانانى (گماشته شده ) اند.
(فرشتگان ) بزرگوارى كه نويسندگان (اعمال شما)هستند.
ـ در تفسير قمى آمده است : ((و ان عليكم حافظين )), فرمود : يعنى دو فرشته گماشته برانسان , ((كراما كاتبين )) كه خوبى ها و بدى هارا مى نويسند.
ـ امـام صـادق (ع ) ـ در پـاسخ به زنديقى كه پرسيد : چرا خداوند كه خود داناى نهان ونهانترهاست فـرشتگان را گماشته است ؟
ـ :خداوند با اين كار فرشتگان را به بندگى گرفته و آنان را گواه بر خـلـق خـويـش قـرارداده است تا بندگان به خاطر همراه بودن فرشتگان با آنان نسبت به طاعت خدامواظبت بيشترى نشان دهند و از نافرمانى اوبيشتر خوددارى و اجتناب كنند.
بـنده اى كه قصد گناه مى كند, اما به ياد آن دوفرشته موكل بر خود مى افتد و در نتيجه , ازگناه خـوددارى مـى ورزد و خـويشتن نگه مى دارد, زيرا مى گويد : پروردگارم مرامى بيند و فرشتگان مراقب من به اين گناه من گواهى خواهند داد.
خـداوند همچنين از سر لطف و رافت خود فرشتگان را بر بندگانش گماشته است تاشيطان هاى سـركـش و حـشرات موذى زمين و بسيارى از آفات و گزندهاى ديگر را به اذن خدا, به طورى كه خودشان هم متوجه نشوند, از ايشان دفع كنند تا آن گاه كه فرمان خداى عزوجل در رسد.
ـ امام باقر(ع ) ـ درباره آيه ((له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امراللّه )) ـ : به فرمان خـدا او را از ايـن كـه درچـاهـى بـيفتد يا ديوارى بر سرش خراب شوديا آسيبى به او برسد, حفظ مى كنند و همين كه اجلش رسيد او را با آن تنها مى گذارند و به سوى مقدراتش مى رانند.
از دو فـرشـته كه در شب از او مراقبت مى كنندو دو فرشته كه در روز محافظتش مى نمايند واين كار را به نوبت انجام مى دهند.
ـ عـبـد الاعـلى , مولاى آل سام , مى گويد كه امام صادق (ع ) به من فرمود : به نظر تومقصود از آيه ((ما براى آن ها شماره مى كنيم )) چيست ؟
من گفتم : شمارروزهاست .

را شماره مى كنند.
بلكه (مقصود) شمار نفس هاست .

ويژگى هاى فرشتگان .

ـ داود بـن فـرقد عطار مى گويد : يكى ازيارانمان به من گفت : آيا فرشتگان مى خوابند؟
گفتم : نمى دانم .

عزوجل مى فرمايد : ((شبانه روز بى آن كه سستى ورزند, نيايش مى كنند)).
گفت : مى خواهى در اين باره از حضرت صادق (ع ) برايت طرفه سخنى بگويم ؟
گفتم :آرى .

پرسيده شد.
عزوجل , هر موجود زنده ديگرى مى خوابدو فرشتگان نيز مى خوابند.
خداى عزوجل مى فرمايد : ((شبانه روز بى آن كه سستى ورزند, نيايش مى كنند؟
))حضرت فرمود : نفس هايشان تسبيح است .

ـ امـام صـادق (ع ) ـ در پاسخ به سؤال : آيافرشتگان خورد و خوراك و زناشويى دارند؟
ـ : نه , آنان با نسيم عرش زنده اند.
عرض شد : علت خوابيدن آن ها چيست ؟
فرمود : تا ميان آن ها و خداى عزوجل تفاوت باشد, زيرا تنها خداست كه خواب وچرت او را نمى گيرد.

خانه هايى كه فرشتگان واردآن ها نمى شوند.

ـ پـيـامـبـر خدا(ص ) : جبرئيل (ع ) نزد من آمد و گفت : ما جماعت فرشتگان به خانه اى كه در آن سگى يا پيكره اى و ياظرف ادرارى باشد وارد نمى شويم .

ـ امـام بـاقـر(ع ) : جبرئيل (ع ) گفت : اى رسول خدا, ما به خانه اى كه در آن تصويرانسانى باشد, يا خانه اى كه در آن ادرار شود,يا خانه اى كه در آن سگ باشد, واردنمى شويم .

ـ پيامبر خدا(ص ) : جبرئيل (ع ) نزد من آمد و گفت : اى محمد, چگونه فرشته نزدشما فرود آيد در حالى كه مسواك نمى زنيدو با آب طهارت نمى گيريد و بند انگشتان خود را نمى شوييد؟
.
ملكوت .

ملكوت .

قرآن .

((آيـا در مـلـكوت آسمان ها و زمين و هر آن چه خداآفريده است ننگريسته اند و اين كه شايد هنگام مرگشان نزديك شده باشد؟
پس به كدام سخن , بعد از قرآن ايمان مى آورند؟
)).
((و اين چنين ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از جمله يقين كنندگان باشد)).
((پـس , پـاك اسـت خـدايـى كـه مـلـكـوت هر چيزى در دست اوست و به سوى او بازگردانيده مى شويد)).
ـ امام على (ع ) : پاك و منزهى تو! چه پرشكوه است آن چه از آفرينش تو مى بينيم و چه خرد است هر بزرگى در برابر قدرت تو! و چه هولناك است آن چه از ملكوت تومى بينيم ! و چه حقير است آن در برابر آن چه از قدرت و پادشاهى تو بر ما پوشيده است !.
ـ آن خدايى كه آفرينش را بدون نمونه بردارى از الگويى , ابداع كرد.
قـدرت خويش و شگفتى هايى كه نشانه هاى حكمتش گوياى آن هاست و اعتراف آفريدگان به اين كـه مـحـتـاج آنند كه خداوند باقدرت نگهدارنده خود برپايشان دارد, به ماآن نشان داد كه لاجرم حجت خداوندى را تمام مى كند و ما را به شناخت او رهنمون مى شود.
ـ او توانايى است كه اگر وهم هاتيرهاى خود را براى رسيدن به منتهاى قدرت او رها كنند و انديشه پيراسته ازخطورات وسوسه ها بكوشد تا در ژرفاهاى پنهانى هاى ملكوتش به او دست يابد.
خـداونـد آن وهم ها و انديشه ها را كه دره ها وپرتگاه هاى ظلمتبار غيب ها را طى مى كند,(نوميد و ناكام ) برمى گرداند.
خـداونـد بـراى مـسـكـون نـمودن آسمان هايش و آبادانى جهان برين ملكوتش , خلقى بديع يعنى فرشتگان خويش را بيافريد.
ـ سـتـايش خدايى را كه وصف ها ازرسيدن به كنه شناخت او درمانده اند وعظمت او خردها را پس زده است و از اين رو, براى رسيدن به غايت و كنه ملكوت اوراهى نيافتند!.
ـ امام صادق (ع ) ـ درباره آيه ((و كذلك نرى ابراهيم .

زمين است و آسمان و هر كه در آن است وفرشته اى كه آسمان را بر دوش مى كشد وعرش و هر كه را بر آن است براى ابراهيم مكشوف كرد و براى رسول خدا(ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) نيز چنين كرد.
ـ امام باقر(ع ) ـ نيز درباره همين آيه ـ :زمين براى او مكشوف شد, تا اين كه زمين وهر كه را در آن اسـت ديد و آسمان برايش مكشوف شد تا اين كه آن را و هر كه در آن است و فرشته اى كه آسمان را حمل مى كند وعرش و هر كه را بر روى عرش است ,مشاهده كرد.
باقر) نيز نشان داده شده است .

ـ زراره از حضرت باقر و حضرت صادق (ع ) درباره آيه ((و كذلك .

كه حضرت باقر(ع ) فرمود : آسمان ها براى او (ابراهيم (ع )) مكشوف شد تا جايى كه عرش و آن چه را بر آن است مشاهده كرد.
زراره گـفـت : حـتى آسمان ها و زمين و عرش و كرسى ؟
حضرت صادق (ع ) فرمود : زمين براى او مـكـشوف شد تا جايى كه آن را ديد ونيز آسمان و آن چه در آن است و فرشته اى كه آسمان را حمل مى كند و كرسى وآن چه بر آن است , بر وى مكشوف گرديد.
ـ امام باقر(ع ) ـ نيز درباره همين آيه ـ :به چشم او چنان نيرويى داده شد كه در آسمان هانفوذ كرد و آن چـه را در آن هـاسـت مـشاهده كرد و عرش و آن چه را بالاى عرش است وزمين و آن چه را زير زمين است , ديد.
ـ امـام صـادق (ع ) ـ نـيـز دربـاره هـمـيـن آيـه ـ : هـفـت آسـمـان براى ابراهيم (ع )مكشوف شد تا جـايـى كـه آن چـه رابالاى عرش است نگريست و زمين نيزبرايش مكشوف شد تا جايى كه آن چه را درهواست مشاهده كرد.
كارى صورت گرفت و مى بينم كه براى يارشما (امام صادق (ع )) و امامان بعد از او نيزچنين شده است .

ـ امـام سـجـاد(ع ) ـ دربـاره آيـه ((ثـم دنـى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى )) ـ :مقصود رسول خدا(ص ) است كه به حجاب هاى نور نزديك شد و ملكوت آسمان ها را ديد.
از زيـر پـاى خـود به ملكوت زمين نگريست تا حدى كه گمان كرد با زمين به اندازه فاصله دو سر كمان يا كمتر فاصله دارد.
ـ پـيامبر خدا(ص ) : چون ابراهيم خليل به ملكوت بالا برده شد و اين فرموده پروردگار من است : ((و ايـن گـونـه مـلـكـوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم , تااز يقين كنندگان باشد)), خـداونـد ديـده او را,آن گـاه كه به زير آسمانش بالا برد, چنان نيرويى داد كه زمين و موجودات آشكار ونهان آن را مشاهده كرد.
در حال زنا ديد, نفرينشان كرد و هر دوهلاك شدند.
حال ) ديد, آن ها را نيز نفرين كرد و هر دوهلاك شدند.
را هم نفرين كرد و هر دو هلاك گشتند.
سـپـس دو تـاى ديگر را ديد و خواست نفرينشان كند كه خداوند به او وحى فرمود : اى ابراهيم , از نفرين بندگان و كنيزان من دست نگه دار, زيرا كه من آمرزنده و مهربان وجبار و بردبارم .

نمى رساند همچنان كه طاعتشان سودم نمى رساند.
كردن دلم آنان را تنبيه كنم .

مرا بس كن , چرا كه تو در حقيقت بنده اى بيم دهنده اى نه شريك در پادشاهى (من ) و نه مراقب بر من و بندگان من .

گـونـه انـد : يـا به درگاه من توبه مى كنند و من توبه آنان را مى پذيرم و گناهانشان را مى آمرزم وعيب هايشان را مى پوشانم و يا عذاب خود را ازآن ها باز مى دارم به اين دليل كه مى دانم به زودى ازپـشت هاى آنان نسل هايى مؤمن بيرون مى آيند و ازاين رو با پدران كافر مدارا مى كنم و با مادران كافر بادرنگ و حوصله رفتار مى نمايم و عذابم را از آن هابر مى دارم تا آن مؤمن از صلب آنان بيرون آيـد وچـون از هم جدا شدند, عذاب من درباره آنان تحقق مى يابد و بلايم در ميانشان مى گيرد و اگـر نـه آن بـود ونه اين (نه توبه كننده بود و نه از آنان كه فرزندانى مؤمن به دنيا مى آورند) پس , عـذابى كه برايشان آماده كرده ام بزرگتر از كيفرى است كه تو برايشان مى خواهى , زيرا عذاب من براى بندگانم بر حسب جلال و كبرياى من است .

بندگانم واگذار.
مرا با بندگانم واگذار, زيرا كه من جبار و بردبار و داناو حكيمم , با علم خود آنان را تدبير مى كنم و قضا وقدرم را در ميان آن ها به اجرا در مى آورم .

ـ امـام صـادق (ع ) : هـنگامى كه ابراهيم (ع )ملكوت آسمان ها و زمين را مشاهده كرد, مردى رادر حال زنا ديد و نفرينش كرد و او مرد.
ديگرى را ديد و او را هم نفرين كرد و مرد.
ديد و او را نيز نفرين كرد و مرد.
عزوجل به او وحى فرمود : اى ابراهيم , تو مستجاب الدعوه هستى .

زيرا اگر مى خواستم آن ها را نمى آفريدم .

خـود را سـه گـروه آفـريـده ام : يـكـى بـنـده اى اسـت كـه مـرامى پرستد و چيزى را شريك من نمى گرداند, پس من او را پاداش مى دهم .

غير مرا مى پرستد.
نـمـى گـريـزد و ديگرى بنده اى است كه غير مرامى پرستد, اما از پشت او كسى را بيرون مى آورم كه مرا مى پرستد.
تفسير.
در آيه ((و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الارض .

كه كلمه ((كذلك )) اشاره به مطلبى دارد كه آيه ((و اذقال ابراهيم لابيه آذر اتتخذ اصناما آلهة انى اراك .

متضمن آن است , يعنى نشان دادن حقيقت به ابراهيم (ع ) در اين باره .

با اين گونه نشان دادن , ما ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم .

بـه كـمـك ايـن اشـاره و آيـه بـعدى , يعنى ((فلما جن عليه الليل )) كه بر ارتباط آيه بعد آن با آيه قـبلش دلالت دارد, معلوم مى شود كه كلمه ((نرى )) (با آن كه مضارع است ) براى حكايت از زمان گذشته است ,نظير كلمه ((نريد)) در آيه ((و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض )).
بنابراين , معناى آيه چنين است : ما ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم و همين باعث شـد كـه دربـاره بت ها با پدر و قوم خود احتجاج كند و گمراهى آنان را بر ايشان برملا كند و ما با ايـن عنايت و موهبت , يعنى نشان دادن ملكوت , او رامدد مى رسانديم و بر همين حال بود تا آن كه شب فرا رسيد و چشمش به ستاره اى افتاد.
با توجه به اين مطلب , سخن بعضى مفسران كه گفته اند : جمله ((و كذلك نرى .

مـعـتـرضـه اسـت و به قبل و بعد خود ارتباطى ندارد وهمچنين سخن برخى ديگر كه گفته اند : مـسـالـه نـشان دادن ملكوت نخستين بار هنگامى براى ابراهيم تحقق يافت كه شب فرا رسيد و او ستاره اى را ديد.
صحيح نيست و نبايد به آن اعتنايى كرد.
و امـا مـعـنـاى مـلـكـوت آسـمـان هـا و زمـين , ملكوت همان ملك است و مصدر مى باشد, مانند كلمات طاغوت و جبروت .

كـلـمـه مـلكوت معنا را با تاكيد بيشترى مى رساند,چنان كه كلمات طاغوت و جبروت نيز نسبت به طغيان و جبر يا جبران تاكيد بيشترى دار.
قرآن نيز اين واژه را درست به همان معناى لغوى آن به كار برده است , چنان كه ديگر كلمات به كار رفـتـه در كـلام خـدا نـيـز چـنـيـن است , منتها مصداق قرآنى آن با مصداق اين كلمه در ميان ما فـرق مـى كـند, زيرا ملك و ملكوت كه نوعى سلطنت وفرمانروايى مى باشد, در ميان ما يك معنا و مـفـهوم فرضى و اعتبارى است كه آن چه باعث شده آن رااعتبار كنيم نياز اجتماعى به وجود نظم در رفـتـارهـا وافـراد انـسـانـى است به طورى كه به برقرارى امنيت وعدالت و توانمندى مسائل اجـتـمـاعـى بـيـنجامد و اين معنا, همان گونه كه پيوسته در جوامع انسانى مشاهده مى كنيم , به خودى خود قابل انتقال و بخشيدن وغصب و تصرف به قهر و غلبه مى باشد.
ايـن مـعنا, با آن كه قرار دادى و اعتبارى است واگر چه مى توان درباره خداى متعال هم آن را از ايـن جـهـت كـه حكومت حقيقى در جامعه بشرى از آن خداى سبحان است , تصور كرد, چه آن كه خـداونـدمى فرمايد : ((فرمان جز از آن خدا نيست )) و نيزمى فرمايد : ((در اين (سراى ) نخستين و در آخـرت سـتـايـش از آن اوسـت و فـرمـان , او راست )), اما تحليل معناى اين ملك و فرمانروايى قراردادى و اعتبارى روشن مى كند كه ريشه و ثبوتى در حقايق دارد كه قابل زوال و انتقال نيست .

مالك و اختياردار خويش است .

گـوش و چـشـم و ديگر قوا و افعال خويش حاكم ومسلط است و در آن ها دخل و تصرف مى كند, بـه طـورى كه گوش و چشم او به تبع خواست و فرمان اومى شنود و مى بيند نه به تبع خواست و فرمان انسانى ديگر.
در وجـود مـا تحقق دارد, تحققى كه غير قابل زوال وانتقال مى باشد, زيرا انسان مالك قوا و افعال خـوداسـت و ايـن قـوا و افـعـال , تـماما, تابع وجود او و قائم به آن هستند و از وجود وى مستقل و بى نيازنمى باشند.
وسيله آن نگاه مى كند و گوش نيز با اجازه اومى شنود و اگر انسان نبود, نه ديده اى در كار بود و نه ديدنى و نه گوشى و نه شنيدنى .

كـارى كـه مى كند در حقيقت با اجازه پادشاه يازمامدار مى كند و اگر اين نيروى اداره كننده كه زمـام تـمـام امـور جـامعه در دست اوست نبود, جامعه واجتماعى تشكيل نمى شد و اگر پادشاه يا زمامدارفردى را از عمل و تصرفى باز دارد او نمى تواندسرپيچى كند.
شـكـى نـيـسـت كـه ايـن معنا عينا درباره خداى سبحان نيز كه منشا پيدايش موجودات و تدبير نظام عالم مى باشد, صادق است .

خـود از آفـريـدگـار بـلـنـد مرتبه بى نياز است و نه درتوابع وجودش , يعنى قوا و افعال خويش و هيچ گونه استقلالى از خود ندارد, چه در حال انفراد و چه درحال اجتماعش با ساير اجزاى هستى و ارتـبـاط قـواى جهان و آميختگى اين قوا با يكديگر به نحوى كه اين نظام عمومى مشهود را پديد مى آورد.
خداى متعال مى فرمايد : ((قل اللهم مالك الملك )).
والارض )) و نيز مى فرمايد : ((تبارك الذى بيده الملك وهو على كل شئ قدير.
والحياة ـ تا آن جا كه مى فرمايد : ـ الذى خلق سبع سماوات طباقا)).
مى كنيد ـ ملك و پادشاهى را به آفريدن تعليل مى كند.
انـتـسـاب وجـود و واقـعيت آن ها به او ملاك تحقق ملك و پادشاهى خداست و اين بدان معناست كـه ديـگـرى در مـلـك خـداوند شريك او نيست و از او به ديگرى منتقل نمى شود و قابل انتقال و واگذارى نيست , به طورى كه خدا از آن صرف نظر كند وديگرى را جانشين خود گرداند.
ايـن هـمان معنايى است كه كلمه ملكوت در اين آيه به آن تفسير مى شود : ((انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون .

شـئ )), زيـرا آيـه دوم روشـن مـى سـازد كه ملكوت هرچيز همان كلمه ((كن )) است كه خداوند سبحان آن رابه آن شي مى گويد و سخن خدا هم عين فعل او وايجاد اشيا است .

پـس , روشـن شـد كـه مـلـكـوت هـمـان وجـود اشيااست , از جهت انتساب و قائم بودن آن ها به خداوندسبحان و اين چيزى است كه شركت پذير نمى باشد وتنها به خداى يگانه اختصاص دارد.
ربـوبـيـت كـه عـبـارت اسـت از پـادشاهى و تدبير نه قابل تفويض است و نه ملكيت آن به ديگرى منتقل مى شود.
بـه هـمـين دليل , نگريستن به ملكوت اشيا وموجودات , انسان را قطعا به توحيد رهنمون مى شود, چـنـان كـه خـداى مـتعال مى فرمايد : ((آيا درملكوت آسمان ها و زمين و آن چه خدا آفريده است , نـنـگـريـسـتـنـد و ايـن كـه شـايـد اجـلشان نزديك شده باشد؟
پس به كدام سخن , بعد از قرآن , ايمان مى آورند؟
)) مضمون اين آيه ـ همچنان كه ملاحظه مى شود ـ با مضمون آيه سوم سوره ملك كه قبلا ذكرشد, يكى است .

بـنابراين , روشن شد كه مراد از نشان دادن ملكوت آسمان ها و زمين ـ آن گونه كه از تدبر درديگر آيات مربوطه به دست مى آيد ـ عبارت است از راهنمايى كردن جان گرامى حضرت ابراهيم (ع )به مـشـاهـده اشـيـا از اين جهت كه وجودشان مستند به اوست و از آن جا كه اين استناد شركت پذير نـيـسـت ,ديرى نپاييد كه ابراهيم به اين نتيجه رسيد كه هيچ مخلوقى نمى تواند ربوبيت ديگرى و تدبير نظام واداره امور عالم را به عهده داشته باشد, چه آن كه بت ها مجسمه هايى هستند كه انسان خـود آن هـا راسـاخـته و نامگذارى كرده است و خدا بر حقانيت آن ها برهانى فرو نفرستاده است و موجودى كه چنين وضعى داشته باشد نمى تواند رب و مالك انسانى باشد كه آن ها را ساخته است .

مـانـنـد سـتـاره و ماه و خورشيد نيز دستخوش دگرگونى مى شوند, زيرا گاه براى انسان ظاهر مى شوند و گاه ازنظرش ناپديد مى گردند.
حال و روزى ـ همچنان كه خواهيم گفت ـ نمى توانندفرمانروا و مدبر هستى باشند.
آيـه : ((ولـيـكـون مـن الـمـوقـنـيـن )) : حرف لام در((ليكون )) براى تعليل است و مجموع اين جـمـلـه ,عـطف بر جمله ديگرى است كه حذف شده وتقديرش چنين مى باشد : ليكون كذا و كذا وليكون من الموقنين )) (تا چنين و چنان و تا از يقين كنندگان باشد).
يقين عبارت از علمى است كه به هيچ رو با شك و ترديد آميخته نباشد.
آيـات و نشانه هاى خدا باشد, چنان كه در جاى ديگرمى فرمايد : ((وجعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لماصبروا و كانوا بياتنا يوقنون )).
يقين به نام هاى نيكو و صفات برين خداوند است .

بـه هـمـيـن معناست آياتى كه خداوند در خصوص پيامبر(ص ) نازل كرده و فرموده است : ((منزه اسـت خدايى كه بنده خود را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى ـ كه پيرامون آن را بركت داده ايم ـ سير داد تا از نشانه هاى خود به او بنمايانيم ))و ((ديده اش منحرف نگشت و (از حد) در نگذشت .

به راستى كه (برخى ) از آيات بزرگ پروردگار خودرا بديد)).
كـريـم سـاحـت پـروردگار را برتر از آن دانسته كه شكى به آن تعلق گيرد يا علمى بر آن احاطه يابد,بلكه در اين جا پاى تسليم كامل در ميان است .