ميزان الحكمه جلد ۱۳

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۸ -


ـ پيامبر خدا(ص ) : سه چيز است كه اين امت آن ها را بر نمى تابد : سهيم كردن برادر(دينى ) در مال خود, انصاف به خرج دادن بامردم و هميشه به ياد خدا بودن .

ـ امام على (ع ) : دادخواهى از خودهمانند دادگرى در زمامدارى است .

ـ اگـر از خـودت دادخـواهـى كـنـى (ونـسبت به ديگران انصاف به خرج دهى )خداوند تو را (به خويشتن ) نزديك گرداند.
ـ امـام صـادق (ع ) : هـركـه داد مردم را ازخود بستاند (و از جانب خود به آنان حق دهد) داورى او درباره ديگران مورد قبول واقع شود.
ـ پيامبر خدا(ص ) ـ در سفارش به ابن مسعود ـ : اى پسر مسعود, از جانب خود به مردم حق بده و با انصاف باش و نسبت به آنان خيرخواه و مهربان باش , زيرا اگر چنين بودى و خداوند بر مردم آباديى كه تو در آن به سر مى برى خشم گرفت و خواست برآنان عذاب فرو فرستد, به تو نگاه مى كند وبه خـاطر تو به آن مردم رحم مى كند خداى متعال مى فرمايد : ((و پروردگار تو (هرگز)بر آن نبوده است كه شهرهايى را كه مردمش اصلاحگرند, به ستمى هلاك كند)).
ـ كـسى كه به تهيدست كمك مالى كندو نسبت به مردم , از خود انصاف به خرج دهد چنين كسى مؤمن حقيقى است .

ـ امام على (ع ) : بدانيد كه هركس نسبت به مردم از خود انصاف به خرج دهد,خداوند جز بر عزت او نمى افزايد.
ـ در خـردمندى انسان همين بس كه ازخود دادخواهى كند و انصاف به خرج دهد ودر انصافدارى او همين بس كه هرگاه حقيقت برايش روشن شد آن را بپذيرد.
ـ امـام بـاقر(ع ) : خداوند را بهشتى است كه جز سه گروه كسى وارد آن نشود : يكى ازآن ها كسى است كه درباره خودش به حق داورى كند.
ـ امـام عـلـى (ع ) : داد مـردم را از خـودت و خانواده ات و نزديكانت و كسانى كه به آن ها گرايش و علاقه دارى , بستان و بادوست و دشمن به عدالت رفتار كن .

ـ پـيـش از آن كه از تو دادخواهى كنندتو خود از خويشتن دادخواهى كن , زيرا اين كار منزلت تو را بالاتر مى برد و پروردگارت را بيشتر خشنود مى كند.
ـ در نـامه اى به كارگزاران خود ـ : بامردم به انصاف رفتار كنيد و در راه رفع نيازها و مشكلاتشان صبور باشيد, زيرا شماخزانه داران مردم و كارپردازان امت ونمايندگان پيشوايان هستيد.
ـ در نامه خود به مالك اشتر ـ : آن چه را كه براى تو حلال نيست از نفس خويش دريغ دار, زيرا دريغ داشتن از نفس ,واداشتن او به پيمودن راه انصاف است درآن چه دوست مى دارد يا نمى پسندد.
حـق خـدا و مـردم را از خـودت و خـويشان و نزديكانت و هر رعيتى كه مورد توجه وعلاقه توست , بستان , زيرا اگر چنين نكنى ستم كرده اى !.
بـه كـار كـسـانـى از آنان كه دستشان به تونمى رسد ـ همانان كه به چشم نمى آيند ومردم آنان را كوچك و حقير مى شمارند ـرسيدگى كن و براى اين كار فردى را كه مورد اعتماد تو و خدا ترس و متواضع است بگمار تا مشكلات آنان را به گوش توبرساند آن گاه درباره آنان بدان گونه عمل كن كـه روزى كه به ديدار پروردگار مى روى عذرت پذيرفته باشد, زيرا اين گروه از ملت به انصاف و دادگـرى مـحتاجتر از ديگرانندپس با گزاردن حق هر يك از اينان درپيشگاه خدا عذر و حجتى داشته باش .

كسانى كه داد خود نمى ستانند.

ـ امـام عـلـى (ع ) : سـه گروهند كه هرگز ازسه گروه داد خود نمى ستانند : خردمند ازنابخرد, نيكوكار از نابكار و بزرگوار ازفرومايه .

ـ نيكوكاراز نابكارداد خودنمى ستاند,هيچ شخص دانا و فهميده اى از نادان دادخود را نمى گيرد.
نگاه كردن .

چشم بلد دل است .

ـ امام على (ع ) : چشم ها پيشقراولان دل هايند.
ـ چشم , قاصد دل است .

ـ نگاه , بلد راه فتنه ها (و گناهان )است .

ـ چشم جلودار فتنه ها (و گناهان )است .

ـ چشم , جاسوس دل و قاصد خرداست .

ـ نگاه انسان , بلد دل اوست .

ـ دل , كتاب ديده است .

چشم ها دام هاى شيطانند.

ـ امام على (ع ) : چشم ها دام هاى شيطانند.
ـ پيامبر خدا(ص ) : از نگاه هاى زيادى بپرهيزيد, زيرا كه آن تخم هوس مى پراكندو غفلت مى زايد.
ـ امـام على (ع ) : در بدن عضوى كم سپاس تر از چشم نيست پس , خواهش آن را برآورده نسازيد كه شما را از ياد خداى عزوجل باز مى دارد.
ـ كورى چشم بهتر از بسيارى نگاه هاست .

ـ هرگاه چشم شهوت بين باشد, ديده عاقبت بينى دل كور شود.
ـ امام صادق (ع ) : اى پسر جندب ,عيسى بن مريم به ياران خود گفت : از نگاه كردن بپرهيزيد, زيرا كـه آن بـذرشـهـوت در دل مـى كـارد و ايـن خـود براى به فتنه و گناه انداختن صاحب آن نگاه كافى است خوشا به حال كسى كه ديده اش را دردل خويش قرار داد و آن را در چشم خودقرار نداد.
ـ مـسـيـح (ع ) : از نـگاه كردن به آن چه منع شده است بپرهيزيد, زيرا كه آن تخم شهوت ها و گياه گناه است .

كسى كه عنان نگاه خود را رها كند.

ـ امـام عـلـى (ع ) : كسى كه عنان چشم خود را رها كند, زندگى اش را به زحمت اندازد, كسى كه نگاه هايش پياپى باشدحسرت هايش بپايد.
ـ هر كه عنان چشم خود را رها كند,اندوهش بسيار شود.
ـ هركه چشم خود را رها كند, مرگ خود را فرا خواند.
ـ بسا نگاهى كه حسرتى به بار آورده است .

ـ بسا نهال هوسى كه از نيم نگاهى كاشته شده است .

ـ بسا هوسى كه از نيم نگاهى حاصل آمده است .

ـ امام صادق (ع ) : اى بسا نگاهى كه حسرتى طولانى به بار آورده است .

كسى كه چشم خود را پايين اندازد.

ـ امام على (ع ) : كسى كه چشم خود راپايين اندازد, دلش را آسوده گرداند.
ـ هركه چشم خود را پايين اندازد,تاسف كمتر خورد و از نابودى در امان ماند.
ـ فروهشتن چشم ها نيكو بازدارنده اى است از خواهش هاى نفسانى .

ـ هركه نگاه هايش پاك باشد,اوصافش نيكو شود.
ـ پيامبر خدا(ص ) : چشمان خود را (ازحرام ) فرو بنديد تا شگفتى ها بينيد.

نكوهش نگاه هاى بيهوده .

ـ امـام عـلـى (ع ) : هر سخنى كه در آن يادخدا نباشد لغو است و هر سكوتى كه باانديشيدن همراه نباشد سهو است و هرنگاهى كه در آن پند آموزى نباشد لهو است .

ـ مؤمن هرگاه بنگرد عبرت مى گيرد وهرگاه خاموش باشد مى انديشد و هرگاه سخن گويد ياد خـدا مـى كـند و منافق هرگاه بنگرد نگاهش بيهوده است و هرگاه خاموش باشد در سهو و غفلت است و هرگاه سخن گويد لغو و باطل به زبان آورد.
ـ يحيى (ع ) : مردن نزد من خوشتر ازنگاهى است كه ضرورى نباشد.

كسانى كه نگاه كردن به آن ها عبادت است .

ـ پـيـامبر خدا(ص ) : نگاه كردن به عالم ,عبادت است , نگاه كردن به پيشواى دادگرعبادت است , نـگـاه كردن مهرآميز به پدر ومادر عبادت است و نگاه كردن به برادرى كه به خاطر خدا دوستش دارى , عبادت است .

ـ نـگـاه كـردن بـه سه چيز عبادت است :نگاه كردن به روى پدر و مادر, نگاه كردن به قرآن و نگاه كردن به دري.

تشويق به فروهشتن چشم .

قرآن :.
((به مردان با ايمان بگو : ديدگان خود را فرو نهند وشرمگاه هايشان را نگه دارند كه اين براى آنان پاكيزه تراست و خداوند به آن چه انجام مى دهند آگاه است و به زنان با ايمان بگو : ديدگان خود را (از هـر نـامـحـرمى ) فروبندند و شرمگاه هايشان را نگه دارند و زيورهاى خود راجز آن چه پيداست آشكار نگردانند)).
ـ امـام صـادق (ع ) ـ درباره آيه ((به مردان با ايمان بگو كه ديدگان خود را فرونهند )) ـ : هر آيه اى در قـرآن كـه در آن صـحـبـت از حـفـظ عـورت ها شده , مقصودحفظ آن ها از زناست مگر اين آيه كـه مقصود حفظ آن ها از نگاه است بنابراين , برهيچ مرد با ايمانى روا نيست كه به عورت برادر خود نگاه كند و بر هيچ زنى نيز حلال نيست كه به عورت خواهر خود بنگرد.
ـ امام باقر(ع ) : جوانى انصارى دركوچه هاى مدينه به زنى برخورد ـ در آن ايام زن ها مقنعه خود را پشت گوش هايشان مى بستند ـ به آن زن كه از روبه رو مى آمدخيره شد وقتى زن از او گذشت آن جـوان بـرگشت و از پشت سر به او نگاه مى كرد و باهمين حال وارد كوچه اى ـ كه امام از آن به نام كـوچـه بـنى فلان نام برد ـ شد و صورتش به استخوانى يا شيشه اى كه در ديوار بود خوردو شكاف برداشت وقتى زن از او دور شد,نگاه كرد ديد خون به سينه و لباسش مى ريزد گفت : به خدا قسم , نـزد رسـول خـدا(ص ) مـى روم و جـريـان را بـه عـرض ايـشـان مـى رسانم امام فرمود : آن جوان نزدپيامبر(ص ) آمد چون رسول خدا(ص ) اورا ديد, فرمود : اين چه وضعى است ؟
جوان موضوع را به اطلاع پيامبر رسانيد در اين هنگام جبرئيل (ع ) اين آيه را فرود آورد :((به مردان با ايمان بگو )).
ـ رسول خدا(ص ) مردى را كه به عورت زن نامحرم نگاه كند لعنت فرمود.
ـ امـام رضـا(ع ) در پـاسـخ بـه يكى ازپرسش هاى محمدبن سنان , نوشت : نگاه كردن به موى زنان شـوهردار و ديگر زنان به اين علت حرام شده است كه باعث تحريك مردها مى شود و اين تحريك به فـسـاد وارتـكـاب اعمال حرام و ناشايست مى انجامدهمچنين است چيزهايى كه (به لحاظتحريك كـنـنـدگى ) مانند مو باشد مگر درمواردى كه خداى متعال فرموده است ((والقواعد من النسا )) نگاه كردن به موهاى اين گونه زنان اشكالى ندارد.
ـ امـام كـاظـم (ع ) ـ دربـاره آيه ((اى پدر, او(موسى ) را اجير كن , زيرا بهترين كسى كه اجير كنى شخصى است كه نيرومند و امين باشد)) ـ : شعيب (ع ) به دخترش فرمود :دختركم , نيرومند بودن او را از بـرداشـتـن تـخـته سنگ فهميدى , اما از كجا دانستى كه امين است ؟
دختر شعيب گفت : پـدرجـان ,مـن پيشاپيش او به راه افتادم , اما او گفت :دنبال من بيا و هر جا كه راه را اشتباه رفتم مراراهنمايى كن , زيرا ما قومى هستيم كه به پشت سر زنان نگاه نمى كنيم .

ـ در نـقـلى ديگر آمده است : شعيب به دخترش فرمود : نيرومند بودن او را از آن جا دانستى كه به تـنـهـايـى دلو آب را از چاه بالاكشيد, امين بودن او را از كجا فهميدى ؟
دخترش گفت : او به من گـفت : دنبال من بياو راه را نشانم بده , زيرا ما از قومى هستيم كه به پشت زنان نگاه نمى كنند از ايـن جـا دانـسـتـم كه او از آن جماعتى نيست كه به سرين زنان چشم مى دوزند و اين نشانه امانت ودرستكارى اوست .

ـ پـيـامـبـر خدا(ص ) : براى هر عضوى ازاعضاى آدميزاد بهره اى از زناست , زناى چشم نگاه كردن است .

نگاه هاى دزدانه .

قرآن :.
((خدا نگاه هاى دزدانه و آن چه را كه دل ها نهان مى دارند, مى داند)).
ـ امـام عـلـى (ع ) : (خـداوند) روزى هاى مردم را تقسيم فرموده و اثرها و كرده ها وشمار نفس ها و نگاه هاى دزدانه چشم ها وآن چه را كه سينه ها نهان مى دارند, مى داند.
ـ امـام صـادق (ع ) ـ در پـاسـخ بـه سؤال ازآيه ((يعلم خائنة الاعين )) ـ : ديده اى كه گاه انسان به چيزى طورى مى نگرد كه انگار به آن نگاه نمى كند! اين است معناى نگاه هاى دزدانه .

ـ در روز فتح مكه عثمان , عبداللّه بن سعد بن ابى سرح را كه قبلا رسول خدا(ص )او را مهدور الدم دانـسـتـه و فرمان قتلش راصادر كرده بود, خدمت آن حضرت آورد تااز ايشان براى او امان بگيرد پـيـامـبر(ص )وقتى عثمان را ديد از اين كه خواهش او رارد كند شرم كرد و مدتى خاموش ماند تا بـلكه يكى از مؤمنان آن مرد را بكشد اما چون خواهش مكرر عثمان را ديد (و كسى هم اقدام به قتل عبداللّه نكرد) او را امان داد و به ياران خود فرمود : آيا در ميان شماجوانمردى نبود كه برخيزد و او را بـكـشـد؟
عـبـاد بـن بـشـر عرض كرد : اى رسول خدا, من مدام به چشمان شما مى نگريستم و مـنـتـظـراشـاره شـما بودم تا او را بكشم پيامبر(ص )فرمود : پيامبران نگاه دزدانه (و زيرچشمى ) نمى كنند.

موارد جواز نگاه كردن به زنان .

ـ امام صادق (ع ) : نگاه كردن به موهاى زنان تهامه و باديه نشين و دهات و كفاراشكالى ندارد, چون اينان اگر نهى شوند به آن توجه نمى كنند.
فـرمـود : و نـگـاه كردن به مو و بدن زن ديوانه و زن كم عقل , در صورتى كه عمدى نباشد, مانعى ندارد.
ـ پيامبر خدا (ص ) : نگاه كردن به موهاو دست هاى زنان اهل ذمه حرام نيست .

كسى كه چشمش را از حرام پركند.

ـ پـيـامـبـر خدا(ص ) : هر كه چشم خود رااز حرام پركند, خداوند در روز قيامت چشم او را از آتش پرگرداند مگر اين كه توبه كندو از عمل خود دست بردارد.
ـ خشم خداوند عزوجل سخت است بر زن شوهردارى كه چشم خود را از غيرشوهر خود يا از كسى كه محرم او نيست پركند.

فروهشتن چشم و حلاوت عبادت .

ـ پـيامبر خدا(ص ) : هيچ مرد مسلمانى نيست كه نگاهش به زنى بيفتد و چشم خودرا پايين اندازد مگر اين كه خداى متعال به اوتوفيق عبادتى دهد كه شيرينى آن را در دل خويش بيابد.
ـ نـگـاه كردن يكى از تيرهاى زهرآلودابليس است پس , هركه از ترس خدا چشم خود را (از نامحرم ) فرو بندد خداوند به اوايمانى عطا فرمايد كه حلاوت آن را در دلش بيابد.
ـ امام صادق (ع ) : نگاه كردن يكى ازتيرهاى زهرآلود ابليس است هركه به خاطر خداى عزوجل و نه بـه خـاطـر غـير او,چشم خود را فرو بندد خداوند در پى آن ايمانى به او ارزانى دارد كه مزه اش را بچشد.
ـ پـيامبر خدا(ص ) ـ از قول پروردگارخود ـ : نگاه كردن , تيرى از تيرهاى زهرآلود ابليس است هر كه از ترس من آن را ترك كند در عوضش ايمانى به او دهم كه حلاوت آن را در دل خويش بيابد.
ـ هـيـچ مرد مسلمانى نيست كه نگاهش به زيبايى هاى زنى بيفتد و چشم خود رافرود اندازد, مگر اين كه خداوند براى اوعبادتى پيش آورد كه شيرينى آن را در دل خويش بيابد.
ـ امـام صـادق (ع ) : هـركه نگاهش به زنى بيفتد و چشم خود را به طرف آسمان كند ياآن را بر هم نهد, هنوز چشم برهم نزده خداوند از حورالعين به ازدواج او در آورد.

نگاه اول ناخواسته است ونگاه دوم عمدى .

ـ پيامبر خدا(ص ) ـ به على (ع ) ـ : اى على , نگاه اول حق توست و نگاه دوم به زيان توست نه به سود تو.
ـ نيز به على (ع ) ـ : اى على , براى تو دربهشت گنجى است و تو ذوالقرنين آن (بهشت يا اين امت ) هستى پس , نگاه اول راادامه نده , زيرا نگاه اول حق توست و دومى حق تو نيست .

ـ از نگاه بعد از نگاه بپرهيز, زيرانگاه اول از آن توست و نگاه دوم به زيان توست .

ـ نگاه اول ناخواسته است , نگاه دوم عمدى است و نگاه سوم ويران مى كند.
ـ امـام صـادق (ع ) : نـگـاه اول از آن تـوسـت , نگاه دوم به زيان توست نه به سودتو و نگاه سوم مايه هلاكت است .

ـ پـيامبر خدا(ص ) : نگاه اول را با نگاه دوم دنبال مكن , زيرا اولين نگاه از آن توست و دومى به زيان توست .

ـ جـريـر : از رسول خدا(ص ) درباره نگاه ناگهانى سؤال كردم به من امر كرد كه (درچنين موردى زود) چشمم را برگردانم .

ـ امـام صـادق (ع ) : نـگاه بعد از نگاه , بذرشهوت در دل مى كارد و اين خود براى به فتنه و به گناه كشاندن صاحبش كافى است .

ـ امـام عـلـى (ع ) : اولين نگاه شما به زن حق شماست , اما آن را با نگاه دوم دنبال نكنيد واز فتنه و گناه برحذر باشيد.

هر كه زن زيبايى را ببيند.

ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : اى مـردم , بـدانـيد كه نگاه از شيطان است هركه بر اثر نگاه ,تحريك شد با همسرش همبستر شود.
ـ امـام على (ع ) : هرگاه فردى از شمازنى را ديد و از او خوشش آمد, برود و باهمسر خود همبستر شود, زيرا نظير آن چه ديده است در همسر خود او نيز هست شيطان را به دل خود راه ندهد و چشم خود رااز آن زن برگرداند اگر زن ندارد دو ركعت نماز بخواند و بسيار حمد خدا گويد و برپيامبر و آل او صـلوات فرستد و آن گاه ازخداوند مسالت كند كه از فضل خويش عطايش فرمايد خداوند از روى مهر و رافت خود نياز او را برطرف خواهد ساخت .

ـ امام على (ع ) در ميان اصحاب خودنشسته بود كه زن زيبايى از كنارشان عبوركرد و يارانش چشم بـه او دوخـتـنـد, حـضـرت فرمود : ديدگان , اين نرينگان آزمندانه مى نگرد و اين نگريستن باعث بـرانـگـيختن آنان مى شود پس , هرگاه يكى از شما زنى راديد كه نظر وى را به خود جلب كرد, با همسرخويش همبستر شود, زيرا آن زن نيز زنى همانند زن خود اوست .

مـردى از خـوارج گفت : خدا اين كافر رابكشد, چقدر داناست ياران حضرت از جاجستند كه او را بكشند امام فرمود : آرام باشيد, سزاى دشنام , دشنام است , يابخشايش گناه ؟
.

آن چه به فروهشتن چشم كمك مى كند.

ـ امام صادق (ع ) : هيچ كس با چيزى چون فروهشتن چشم (از نامحرم و گناه )خود را حفظ نكرد, زيـرا چشم خود را ازنگاه به حرام هاى خدا باز نمى دارد مگر اين كه قبلا عظمت و جلال خداوند را در دل خويش مشاهده كند.
از امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع )سؤال شد : براى فروهشتن چشم (از گناه ) ازچه وسيله اى مى توان كمك گرفت ؟
فرمود :با در نظر گرفتن قدرت خداوندى كه برنهانى هاى تو آگاه است .

ـ امـام عـلـى (ع ), بـعـداز برشمردن طبقات مردم دنيا, به وصف مشتاقان خدا پرداخته مى فرمايد : (پنجم ) مردانى چند باقى مى مانند كه ياد روز بازگشت (رستاخيز)ديدگانشان را (از ديدن حرام و لـذت هـاى ايـن جـهـانـى ) فـرو مـى پوشاند و ترس از روزمحشر اشك هايشان را جارى مى سازد پس ,برخى از آنان از مردم گريزانند و برخى مقهور و ترسان و برخى خاموش و دهان بسته و برخى از روى اخلاص به دعا نشسته و برخى اندوهگين و دردمند.
ـ در وصـف پـرهـيزگاران ـ : ديدگان خود را از آن چه خداوند بر آنان حرام فرموده فرو بسته اند و گوشهاى خويش راوقف دانشى كرده اند كه به حال آنان سودمنداست .

آن چه نور چشم را زياد مى كند.

ـ امـام كاظم (ع ) : سه چيز نور چشم رازياد مى كند : نگاه كردن به سبزه , نگاه كردن به آب روان و نگاه كردن به صورت زيبا.
ـ امام على (ع ) : بوى خوش , موجب انبساط خاطر است و نيز عسل و سوارى ونگاه به سبزه زار.
مناظره .

مناظره .

ـ حـمـزه و مـحـمـد پـسران حمران : باجماعتى از دوستان جليل القدر امام صادق (ع )خدمت آن حـضرت جمع شديم حمران بن اعين نيز در ميان ما بود ما غرق در بحث و مناظره شديم و حمران ساكت بود و چيزى نمى گفت حضرت به او فرمود : چرا تو سخن نمى گويى ,حمران ؟
عرض كرد : سـرورم , بـه جـان خـودم سـوگند خورده ام كه در مجلسى كه شما هستيدسخنى نگويم حضرت فرمود : من به تو اجازه دادم صحبت كنى , حالا سخن بگو.
ـ امـام صـادق (ع ) ـ در پـاسـخ بـه طـيـار كه پرسيد آيا مناظره كردن با مردم ناخوشاينداست ؟
ـ : صـحـبـت هـاى امثال تو ناخوشايندنيست كسى كه هرگاه به پرواز درآيد به خوبى هم فرود آيد و هرگاه بنشيند به خوبى به پروازدرآيد كسى كه چنين قدرتى داشته باشد مامناظره كردن هاى او را ناخوش نداريم .

ـ عـبدالاعلى به امام صادق (ع ) عرض كرد:من با مردم بحث و مناظره مى كنم , ولى مردم اين كار را بـر مـن خرده مى گيرند حضرت فرمود :مناظره كردن براى كسى چون تو كه مى نشيند وسپس پـرواز مـى كـنـد (در مـنـاظـره و بـحـث مـحـكوم ومغلوب نمى شود) خوب است , اما براى كسى كه مى نشيندوديگربه پروازدرنمى آيدخوب نيست .

ـ امـام صـادق (ع ) ـ بـه ابـوجـعفر احول ـ : ازابن طيار چه خبر؟
عرض كردم : از دنيا رفت حضرت فرمود : خداوند رحمتش كند خداوندرحمت و خرمى به او برساند, چرا كه وى از مااهل بيت دفاع مى كرد.
ـ امـام عـلى (ع ) ـ در سفارش به كميل ـ :اى كميل , در ميان هر طبقه اى از مردم گروهى هستند كـه از ديگران برتر و ارجمندترند پس , ازبحث و مناظره كردن با گروه هاى پست و دون پايه آن ها پرهيز كن و اگر سخن ناخوشايندى به تو گفتند, بردبارى كن و از كسانى باش كه خداوند متعال در وصـف ايـشـان فـرموده است :((و هرگاه نادانان ايشان را طرف خطاب قراردهند, به ملايمت پاسخ مى دهند)).
ـ امـام بـاقـر(ع ) ـ دربـاره آيه ((و داود وسليمان را (يادكن ) هنگامى كه درباره آن كشتزار داورى مـى كـردنـد)) ـ : آن هـا داورى نـكـردنـد, بـلكه بحث و مناظره مى كردند ((پس آن را به سليمان فهمانديم )).
ـ از اسـيـدى و مـحمد بن مبشر منقول است كه عبداللّه بن نافع ازرق مى گفت : اگر بدانم كه از شـرق تـا غرب عالم كسى هست تا با من بحث كند كه على نهروانيان را به حق كشت و درحق آنان سـتـم نكرد, بر مركب خويش مى نشستم و (براى بحث ) پيش او مى رفتم به او گفتند : اگرفرزند عـلـى بـاشـد چه ؟
گفت : مگر در ميان فرزندان او عالمى هست ؟
گفتند : اين اولين نشانه نادانى تـوسـت , مـگـر مـى شود در ميان آنان عالم وجود نداشته باشد؟
گفت : در حال حاضر,عالم آن ها كيست ؟
گفتند : محمد بن على بن الحسين بن على (ع ) عبداللّه با بزرگان و دلاوران از ياران خود بـه قصد ديدار با امام باقر(ع ) به راه افتاد و وارد مدينه شد و از حضرت باقر اجازه شرفيابى خواست بـه حـضرت عرض كردند :عبداللّه بن نافع آمده و اجازه شرفيابى مى خواهد حضرت فرمود : او كه شـب و روز از مـن و پـدرم بيزارى مى جويد, با من چه كار دارد؟
ابوبصيركوفى عرض كرد : فدايت شـوم , ايـن مـرد گفته است كه اگر بداند از شرق تا غرب عالم كسى باشد كه با او بحث كند على نـهـروانـيان را به حق كشت و در حق آنان ستم نكرده حاضرم براى بحث پيش او بروم امام باقر(ع ) فـرمـود : فكرمى كنى براى مناظره پيش من آمده است ؟
ابوبصير عرض كرد : آرى حضرت فرمود : اى غلام , برو و بار و بنه او را پايين بياور و به وى بگو : فردا كه شد نزد ما بيا صبح روز بعد, عبداللّه بن نافع با بزرگان اصحابش آمد و امام باقر(ع )در پى كليه فرزندان مهاجران و انصار فرستاد وهمه را جمع كرد و آن گاه در حالى كه دو جامه گلى رنگ پوشيده بود و مانند پاره اى ماه مى درخشيد به مـيان مردم آمد و رو به آنان كرد وفرمود : سپاس و ستايش خداوندى را كه مكان وكيفيت و زمان را آفريد سپاس و ستايش خداوندى را كه ((او را چرت و خواب فرانمى گيرد و آن چه در آسمان ها و زمـيـن اسـت ازآن اوست )) و گواهى مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست (يگانه است و بى انباز) و گواهى مى دهم كه محمد بنده و فرستاده خداست و او را برگزيدو به راهى راست رهنمونش شد سـپاس وستايش خداوندى را كه با نبوت خويش ما را كرامت بخشيد و ولايتش را ويژه ما گردانيد اى گـروه فـرزنـدان مـهـاجـران و انصار, هريك از شمامنقبتى از على بن ابى طالب (ع ) مى داند برخيزدو بگويد.
مـردم بـرخاستند و يكايك آن مناقب رابازگو كردند عبداللّه گفت : من خود اين مناقب را از قول اينان روايت مى كنم اما على بعد ازواگذاردن حكميت به دو حكم كافر شد حضارهمچنان مناقب عـلـى (ع ) را بـرشـمـردند تا به حديث خيبر رسيدند كه پيامبر فرمود : ((فردااين پرچم را به دست مـردى مـى سـپـارم كـه خدا ورسول او را دوست مى دارد و خدا و رسولش نيزاو را دوست دارند, مهاجمى ناگريزنده است و برنمى گردد تا خداوند به دست او فتح را نصيب فرمايد)) امام باقر(ع ) به او فرمود : درباره اين حديث چه مى گويى ؟
عبداللّه گفت : حقيقت دارد و ترديدى در آن نيست اما على بعدا كافرشد.
امام باقر(ع ) به او فرمود : مادرت به سوگت بنشيند, به من بگو كه در آن روزى كه خداوندعزوجل عـلـى بن ابى طالب را دوست مى داشت مى دانست كه او نهروانيان را خواهد كشت يانمى دانست ؟
ابـن نافع گفت : دوباره بپرس امام باقر(ع ) فرمود : به من بگو كه در آن روزى كه خداوند عزوجل عـلى بن ابى طالب را دوست مى داشت , مى دانست كه او نهروانيان را خواهدكشت يا نمى دانست ؟
ابـن نافع گفت : اگربگويم : نه كافر شده ام لذا گفت : مى دانست حضرت فرمود : در اين صورت آيـا خدا او رادوست داشت براى اين كه به طاعتش عمل كنديا براى اين كه به معصيت و نافرمانى او؟
گـفـت :بـراى ايـن كـه بـه طـاعـت و فرمان او عمل كندحضرت باقر فرمود : پس برخيز كه شـكـسـت خـوردى ابـن نـافـع بـرخاست در حالى كه مى گفت : ((تا رشته سپيد بامداد از رشته سياه (شب ) بر شما نمودار شود)) خدا بهتر مى داند كه رسالت خود را در كجا قرار دهد.
ـ امام باقر(ع ) در پاسخ به سؤال از آيه ((و براى آنان مثل بزن داستان مردم آن شهرى را كه رسولان بدان جا آمدند آن گاه كه دو تن سوى آنان فرستاديم ولى آن دو را دروغزن پنداشتند تا با فرستاده سـومـين آنان را تاييدكرديم پس رسولان گفتند : ما به سوى شما به پيامبرى فرستاده شده ايم )), فرمود : خداوند دومرد به سوى مردم شهر انطاكيه فرستاد و آنان براى مردم چيزهايى (و سخنانى ) آوردنـد كـه بـرايشان نا آشنا و بيگانه بود لذا بر آن دو خشم گرفتند و آن ها را دستگير و در بتكده زنـدانـى كـردنـد خـداونـد رسـول ديـگرى فرستاد و او واردشهر شد و گفت : مرا به كاخ پادشاه راهـنـمـايى كنيد وقتى بر درگاه پادشاه ايستاد, گفت : من مردى هستم كه در بيابانى روزگار خود را به عبادت مى گذراندم , اما علاقه مند شدم كه خداى پادشاه را بپرستم سخن او را به گوش پادشاه رساندند شاه گفت : او را به خانه خدايان (بتكده ) ببريد آن مرد را به آن جا بردند او يك سال بـا دو يـار خود در آن جا ماند و به آن دوگفت : با مهارت و هوشيارى است كه مى توان مردى را از دينى به دين ديگر درآورد چرا ازراه مدارا وارد نشديد سپس به آن ها گفت :چنان وانمود كنيد كه مـرا نمى شناسيد آن گاه او رابه حضور پادشاه بردند پادشاه به او گفت :شنيده ام كه تو خداى مرا مـى پـرسـتيده اى از اين پس تو برادر من هستى , حالا بگو چه مى خواهى ؟
مرد گفت : پادشاها, من حـاجتى ندارم , اما در معبد خدايان دو مرد ديدم آن ها چه كرده اند؟
پادشاه گفت : اين دو مرد نزد مـن آمـده انـد و مـى گـويـنـد ديـن من باطل است و مرا به سوى خدايى آسمانى دعوت مى كنند مردگفت : پادشاها, مناظره اى نيكو (و منطقى )ترتيب دهيد, تا اگر حق با آن دو بود ما پيروآن ها شويم و اگر حق با ما بود آن ها به دين وآيين ما درآيند.
پـادشاه در پى آن دو نفر فرستاد چون بر اووارد شدند دوست آن دو به ايشان گفت : شمابراى چه آمـده ايـد؟
گفتند : آمده ايم تا به عبادت و پرستش خداوندى دعوت كنيم كه آسمان ها وزمين را آفـريـده و آن چـه بخواهد در زهدان هامى آفريند و آن را به دلخواه خود شكل مى دهدو درختان و ميوه ها را مى روياند و از آسمان باران مى فرستد.
او بـه آن دو گـفـت : آيـا ايـن خـداى شـمـا كه به او وعبادتش دعوت مى كنيد, اگر نابينايى را بياوريم مى تواند بينايش گرداند؟
گفتند : اگر از او تقاضاكنيم اين كار را بكند و او بخواهد البته چـنـيـن مـى كند آن مرد گفت : پادشاها, شخص نابينايى را كه هيچگاه بينايى نداشته است , برايم بـيـاوريـدچـنـيـن شـخـصى را آوردند به آن دو گفت : ازخدايتان بخواهيد بينايى اين مرد را به اوبـرگـردانـد آن دو بـرخاستند و دو ركعت نمازخواندند, ناگهان هر دو چشم آن نابينا باز شد و به آسمان مى نگريست آن مرد گفت : پادشاها,نابيناى ديگرى بياوريد ديگرى را آوردند خودآن مرد سجده اى كرد و سپس سر از سجده برداشت ناگهان آن نابينا, بينا شد آن مرد گفت :پادشاها, اين هـم حـجـتـى از مـا بود در برابر حجت آنان اكنون تختى برايم بياوريد برايش آوردندو او از آن دو تقاضايى كرد آن دو نماز خواندندو به درگاه خدا دعا كردند, ناگهان دو پايه تخت بلند شد و تخت شـروع به راه رفتن كرد مردگفت : پادشاها, تختى ديگر برايم بياوريدبرايش آوردند آن مرد مانند بار اول سجده اى كرد و تخت به راه افتاد گفت : اى پادشاه , آنان ,دو حجت آوردند و ما نيز به مانند حجت آنان ارائه داديم اينك يك كار ديگرباقى مانده است , اگر اين ها آن را انجام دادندمن به دين آن ها در مى آيم .

سپس گفت : پادشاها, شنيده ام كه سلطان تنها يك پسر داشته كه مرده است حالا اگرخداى اين دو مرد او را زنده گردانيد من به دين آن ها گردن مى نهم پادشاه گفت : من نيز با تو به دين آن ها در مـى آيـم آن گـاه بـه آن دو گـفت : همين يك كار باقى مانده است پسر پادشاه مرده و شما از خـدايـتـان بـخـواهـيدتا او را زنده گرداند آن دو در برابر خدا به خاك سجده افتادند و سجده اى طـولانـى بـه جـاى آوردنـد و آن گـاه سـر بـرداشـتـنـد و بـه پـادشاه گفتند : نزد قبر فرزندت بـفـرسـت ,خـواهـى ديـد كـه بـه خـواسـت خـدا پـسـرت ازگور خويش برخاسته است مردم به گـورستان رفتند و نگاه مى كردند ديدند كه پسر پادشاه از قبرش بيرون آمده است و گرد و خاك سـرخود را مى تكاند او را نزد پادشاه آوردند,ديد كه فرزند خود اوست پادشاه پرسيد :حالت چگونه است فرزندم ؟
گفت : من مرده بودم و هم اكنون ديدم كه دو مرد درپيشگاه پروردگارم به سجده افتاده اند و از اومى خواهند مرا زنده گرداند و خدا هم مرازنده كرد پادشاه گفت : اگر آن دو نفر رابـبـيـنى مى شناسى ؟
گفت : آرى پادشاه دستور داد همه مردم به صحرا روند مردهايكى يكى از بـرابـر آن پـسـر عبور مى كردند وپدرش به او مى گفت : خوب نگاه كن پسرپادشاه نگاه مى كرد و مـى گفت : اين نيست ,اين نيست بعد از آن كه شمار زيادى ازمقابل او گذشتند يكى از آن دو نفر را ازبـرابرش عبور دادند پسر پادشاه با دست خود به او اشاره كرد و گفت : اين يكى ازآن هاست بار ديـگـر عده زيادى را از مقابلش گذراندند تا آن كه آن ديگرى را ديد وگفت : اين , آن دومى است در ايـن هنگام ,آن پيامبر يار آن دو رسول ديگر گفت :اينك من به خداى شما دو تن ايمان آوردم و دانستم كه آن چه آورده ايد حق است پادشاه نيز گفت : من هم به خداى شما دونفر ايمان آوردم و مردم كشور او نيز همگى ايمان آوردند.

پاسخ امام به كسى كه ايشان را به مناظره دعوت كرد.

ـ مردى به امام حسين (ع ) گفت :بنشين تا با يكديگر درباره دين مناظره كنيم حضرت فرمود : اى مرد, من به دين خودآگاهم و راه راست برايم معلوم و روشن است اگر تو نسبت به دينت آگاهى نـدارى برو و آن را تحصيل كن , مرا چه به بحث ومجادله ؟
همانا شيطان آدمى را وسوسه مى كند و در گوش او مى خواند و مى گويد :درباره دين با مردم مناظره كن تا فكر نكنندكه تو آدم ناتوان و نادانى هستى .

پاكيزگى .

تشويق به پاكيزگى .

ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : خداوند پاك است وشخص پاك را دوست دارد, پاكيزه است وپاكيزگى را دوست دارد.
ـ امـام على (ع ) : خودتان را به وسيله آب از بوى نامطبوعى كه مايه آزار ديگران است پاكيزه سازيد, بـه (سر و وضع ) خودتان برسيد, زيرا خداوند عزوجل از بندگان پلشت و لاقيد خود كه هر كه با او مى نشيند ازوى بيزار مى شود نفرت دارد.
ـ پـيـامـبر خدا(ص ) : اين بدن ها را پاكيزه سازيد, خداوند شما را پاكيزه گرداند, زيراهيچ بنده اى نـيست كه شب با بدنى پاكيزه بخوابد مگر اين كه فرشته اى در ميان جامه اوبا وى مى خوابد و هيچ سـاعـتـى از شـب از اين پهلو به آن پهلو نمى چرخد مگر اين كه آن فرشته گويد : خدايا, بنده ات را بيامرز, زيراكه با بدنى پاكيزه خوابيده است .

ـ چه بد است بنده كثيف و لاقيد.
ـ مردمان كثيف و پلشت به هلاكت در افتند.
ـ جابربن عبداللّه : رسول خدا(ص ) نزدما آمد و چشمش به مردى افتاد كه موهايش ژوليده و درهم بـود فـرمـود : آيـا ايـن مـردچـيـزى پـيـدا نـكـرد كـه بـا آن مـوهـاى خـود رامـرتـب كـنـد؟
ــ ومردديگرى راديدكه لباس هايى چركين به تن داشت , فرمود : آيا اين مردآبى پيدا نكرده كه لباسش را بشويد؟
.
ـ پـيامبر خدا(ص ) مردى را ديد كه موهايى ژوليده و جامه اى چركين و سر ووضع نامرتبى داشت , فرمود : استفاده ازنعمت هاى خدا و آشكار ساختن نعمت جزدين است .

ـ امام باقر(ع ) : جارو كردن اتاق ها فقررا از بين مى برد.
ـ امام صادق (ع ) : شستن ظرف و جاروزدن جلو در منزل , باعث جلب روزى مى شود.
ـ پيامبر خدا(ص ) : خاكروبه را پشت در(حياط) جمع نكنيد, زيرا كه لانه شيطان مى شود.
ـ زبـاله را شب در خانه هاى خود نگه نداريد و آن را در روز به بيرون از خانه منتقل كنيد, زيرا زباله نشيمنگه شيطان است .

ـ خانه هاى عنكبوتى كه در اتاق هاى شماست لانه شياطين است .

ـ امـام عـلـى (ع ) : اتـاق هـاى خود را از تارعنكبوت تميز كنيد, زيرا باقى گذاشتن آن در خانه فقر مى آورد.

اسلام و پاكيزگى .

ـ پيامبر خدا(ص ) : خودتان را با هروسيله اى كه مى توانيد پاكيزه كنيد, زيرا كه خداى متعال اسلام را برپايه پاكيزگى بناكرده است و هرگز به بهشت نرود مگر كسى كه پاكيزه باشد.
ـ همانا اسلام پاكيزه است پس شماهم پاكيزه باشيد, زيرا جز شخص پاكيزه كسى به بهشت نمى رود .

ـ خداوند, عابد پاكيزه را دوست دارد.
ـ امام رضا(ع ) : پاكيزگى از اخلاق پيامبران است .

تشويق به پاكيزگى لباس .

ـ امام على (ع ) : لباس پاكيزه غم و اندوه را مى برد و موجب پاكيزگى نماز است .

ـ پيامبر خدا(ص ) : هركه جامه اى مى پوشد, بايد آن را پاكيزه نگه دارد.
ـ اى عايشه , اين دو لباس را بشوى ,مگر نمى دانى كه لباس تسبيح (خدا)مى گويد و هرگاه كثيف شود از تسبيح بازمى ايستد.
نظم .

نظم .

ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در وصـيـتـى كـه پس ازضربت خوردن به دست ابن ملجم لعنه اللّه , به حسن و حسين (ع ) كرد ـ : شما و همه فرزندان وكسانم و هر كه را نوشته ام به او رسد, به تقواى خدا و نظم داشتن در كارتان سفارش مى كنم .

ـ نعمان بن بشير : رسول خدا(ص )صفوف (نماز) ما را طورى منظم مى كرد كه گويى تيرها را (در تـيـردان ) مـرتـب مى كند تاآن كه ديد ما از او غافل شده ايم سپس روزى (براى نماز) بيرون آمد و خـواسـت تـكـبـيـرة الاحرام بگويد كه ديد مردى سينه اش را جلوآورده است فرمود : اى بندگان خـدا,صـفـوف خود را منظم كنيد و گرنه خداوندشما را از هم روگردان مى كند (دچاراختلاف مى شويد).
ـ امام على (ع ) ـ در وصف قرآن ـ :بدانيد كه در آن علم آينده و سخن از گذشته و دواى درد شما و باعث نظم و ساماندهى ميان شماست .

نعمت .

نعمت هاى بى شمار خداوند.

قرآن :.
((و هـر آن چه از او خواستيد به شما عطا كرد و اگرنعمت خدا را شماره كنيد, نمى توانيد آن را به شمار درآوريد همانا انسان ستم پيشه ناسپاس است )).
((و اگـر نـعـمت خدا را شماره كنيد, نمى توانيد كه آن رابه شمار در آوريد همانا خداوند آمرزنده مهربان است .

ـ امـام عـلـى (ع ) : سـتايش خداوندى راكه گويندگان از پس ستايش او برنيايند وشمارندگان , شمارش نعمت هايش را نتوانند.